فاطمه سيّاح(1)
فاطمه محجوبى
بانو فاطمه سيّاح ، در نوزدهم فروردين ماه 1281 ، در شهر مسكو ، پايتخت اتحاد جماهير شوروى ، به دنيا آمد . پدرش ميرزا جعفر رضازاده سياح ، در دانشكده السنه شرقيه مسكو سمت استادى زبان و ادبيات فارسى داشت؛ و عمويش ، ميرزا محمّد على معروفى به حاج سياح ، از رجال معروف عهد قاجار بود .
از سوانح زندگى ميرزا جعفر اطلاعات زيادى نداريم ، همين قدر مىدانيم كه او هم مثل برادرش ، ميرزا محمّد على ، در جوانى ، عزم سياحت ، از ايران بيرون رفته و سرانجام به روسيه رحل اقامت افكنده است .
ميرزا جعفر در مقدمهاى كه بر يكى از تأليفات خود ، محاوره فارسى و روسى و فرانسه نوشته ، گفته است:
در بيست وسه سال قبل هواى تحصيل و درك علوم و آگاهى از مجارى حالات ابناء نوع غالب آمد ... و به لزوم همين نيت به سياحت اقدام ... تا ، پس از چندى ، به دارالسلطنه مسكو ، كه سواد اعظم ممالك روسيه است گذار ... و اين جايگاه نيكو را براى اقامت اختيار نمودم .(2)
و چون اين كتاب در تاريخ 1314 ق (1896 م) چاپ شده است ، پس مىتوان
1 . اين شرح حال از كتاب از صبا تا نيما؛ يحيى آرين نوشته شده است .
2 . ميرزا جعفر رضازاده محلاتى ، كتاب المحاوراة الفارسية والروسية والفرانسيد ، مسكو ، 1896 م . ـ 1314 ق ، ج 1 ، ص 9 .
(401)
حدس زد كه وى ظاهرا در حدود سالهاى 91/1290 ق (1873 م) كشور ايران را ترك كرده و سرانجام ، در كشور روسيه اقامت گزيده است .
ميرزا جعفر در مسكو «پرفسور معلمخانه السنه شرقيه» لازارف(1) بوده و در آنجا چند كتاب تأليف كرده كه از آن جمله است كتاب محاوره روسى فارسى (چاپ غازان ، سال 1883 م) ، كتاب صرف و نحو فارسى به روسى (چاپ غازان ، سال 1884 م) و بالاخره ، كتاب المحاورة الفارسية و الروسية و الفرانسية (مسكو ، 1896 م) كه قبلاً به آن اشاره كرديم .
بازيل نيكيتين كه وقتى كنسول در رشت و رضائيه بوده ، گفته است:
ميرزا جعفر معلم قرائت فارسى ، كه مردى باهوش و بذلهگو بود ، گاهى ما را در منزل خود پذيرايى مىكرد . در اين پذيراييهاى خصوصى و گرم و بىتكلف ، معلمين ما هم حضور داشتند و يك صميميت صادقانه در ميان ما برقرار بود .(2)
از دوران اقامت سيد جمال الدين اسدآبادى در مسكو ، گزارشهايى در دست است كه در برخى از آنها به ميرزا جعفررضا زاده سياح اشاره شده؛ و از آن گزارشها پيداست كه ميرزا جعفر تنها يك معلم ساده در مدرسه لازارف نبوده ، و گاهى در مسائل سياسى نيز دخالت مىكرده ، و ارتباطش با سيد هم از اين راه بوده است .
ميرزا جعفر عمر طولانى يافته و نزديك به نود سال زيسته است . وى بارها از روسيه به ايران آمده ، و به علت ناگوارى اوضاع ايران در عهد قاجار به روسيه بازگشته است؛ تا بعد از انقلاب اكتبر 1917 ، به قول خود او ، «پس از تحمل صدمات روحانى و تصاحب اجبارى دارايى ، كه محصول زحمات پنجاه ساله بوده ، سرانجام از تفضلات الهى زايد بر يك سال است كه به اين پايتخت فيروزبخت ـ تهران ـ وارد شده
1 . دانشكده زبانهاى شرقى لازراف به سال 1814 در مسكو تأسيس شد و از سال 1921 نام انستيتوى خاورشناسى مسكو بر خود گرفت .
2 . ب . نيكيتين ايرانى كه من شناختهام ، ترجمه و نگارش فردوسى (مترجم همايون) ، تهران ، 1329 ، ص 14 .
(402)
است» .(1)
دكتر فاطمه سياح دروه تحصيلات متوسطه را در مسكو به پايان رسانيد ، و وارد دانشكده ادبيات آن شهر شد . و به اخذ درجه ليسانس و بعد دكترى در رشته ادبيات نايل آمد؛ و پس از اتمام دوره دكترى ، چهار سال دانشيار ادبيات در دانشكدههاى مختلف اتحاد جماهير شوروى بود .
وى در اواخر سال 1312 به ايران آمد . ابتدا در وزارت فرهنگ مشغول كار شد؛ و بعد ، كرسى درس زبان و ادبيات روسى و همچنين كرسى استادى سنجش ادبيات زبانهاى خارجه در دانشگاه تهران به او محول گرديد؛ و تا دم مرگ با رتبه شش استادى به اين سمت در دانشگاه مشغول اداى وظيفه بود .(2)
دكتر فاطمه سياح ، در طى سالهايى كه در ايران اقامت داشت ، در نهضت بانوان و در جريانات سياسى و اجتماعى كشور فردى برجسته بود . سخنرانيهاى بسيار در موضوعهاى مختلف اجتماعى و ادبى در سازمان پرورش افكار و شوراى زنان و انجمنهاى روابط فرهنگى ايران و شوروى و فرانسه ايراد نمود؛ و مقالات ادبى متعددى ، كه بيشتر مربوط به ادبيات اروپا بود ، در مجله ايران امروز ، كه تحت نظر مطيع الدوله حجازى منتشر مىشد ، و در مجلات پيام نو ، مهر و سخن انتشار داد .
وى ، در جشن هزاره فردوسى كه در مهرماه سال 1313 برپا گرديد ، به عضويت كنگره انتخاب شد؛ و در نشريات انجمن آثار ملى ، مقالات مفصلى درباره فردوسى نوشت .
خانم سياح ، در مدت اقامت خود در كشور شوروى و ايران ، پانزده بار به نقاط
1 . پهلوى نامه (منظوم) ، به يادگار چشن هزاره فردوسى و اوضاع اسفناك ايران پس از كودتاى سوم اسفند 1299 . در 2 جلد ، تهران 1313 .
2 . از زندگى زناشويى فاطمه و اينكه در چه سالى ازدواج كرده اطلاع درستى در دست نيست . همين قدر مىدانيم كه وى در زناشويى موفق نبوده و پس از سه سال بدون داشتن هيچگونه ثمرهاى كارش به جدايى كشيده و بنا به گفته جمال زاده ، زن پسر عمى خود حميد سياح بوده است . (نامه 23 ارديبهشت 1350 او به محمّد گلين ، گردآورنده نقد و سياحت ، تهران 1354) .
(403)
مختلف اروپا سفر كرد؛ و در هر بار ، تحولات و انديشههاى جديدى را كه در جهان اجتماع و هنر و ادب آن كشورها پديد آمده بود ، با نظر موشكاف و انتقادآميز خود ، مطالعه و در هر جا سخنرانيهايى ايراد نمود ، و از هر گوشه توشهاى از افكار و عقايد نو همراه آورد .
در سال 1315 ، دانشسراى عالى از وى دعوت كرد كه در آنجا به تدريس زبانهاى خارجه اشتغال ورزد؛ و با ورود او به دانشسرا ، تدريس زبان و ادبيات روس آغاز شد . در اين هنگام ، وزارت فرهنگ «كانون بانوان» را تشكيل داد ، و بانو سياح به عضويت هيئت مديره آن كانون درآمد؛ و در سال معروف به رفع حجاب ، از طرف وزارت امور خارجه به سمت عضويت هيئت نمايندگى ايران در هفدهمين دوره اجلاسيه جامعه ملل عازم ژنو شد ، و در پاييز آن سال در كنگره جامعه شركت كرد .
خانم سياح ، پس از بازگشت از اين مأموريت ، همچنان به كارهاى اجتماعى و تدريس در دانشسرا اشتغال داشت؛ تا ، در سال 1317 ، به مقام دانشيارى دانشگاه تهران رسيد و صاحب كرسى «سنجش ادبيات زبانهاى خارجه» گرديد؛ و در سال 1322 ، شوراى عالى فرهنگ استادى كرسى ادبيات روسى دانشگاه تهران را به او سپرد؛ و در همان سال كه حزب زنان ايران تشكيل گرديد ، وى به منشيگرى اين حزب برگزيده شد؛ و نيز در همان اوقات ، به عضويت هيئت مديره «انجمن روابط فرهنگى ايران و شوروى» درآمد و به منشيگرى كميته موسيقى و نمايش و سينماى همان انجمن انتخاب گرديد .
در سال 1323 ، از وزارت دادگسترى اجازه رسيدگى به امور زندان زنان را به نمايندگى «حزب زنان ايران» به دست آورد؛ و هم در اين سال ، كه مجله پيام نو ، ناشر افكار انجمن روابط فرهنگى ايران و شوروى ، منتشر شد ، وى عضويت هيئت نويسندگان آن مجله را داشت؛ و تا پايان عمر ، عضو هيئت مديره انجمن و همكار مجله بود .
(404)
خانم سياح ، در همان سال )1323) ، به نمايندگى از «حزب زنان ايران»(1) ، به تركيه رفت و مطالعاتى در انجمنهاى زنان ترك و ترقيات آن كشور نمود و سخنرانيهايى در محافل آنجا ايراد كرد كه بسيار مورد توجه واقع شد . خانم هاجر تربيت ، كه در اين سفر همراه او بوده ، گويد:
در مدت يك ماه و نيم مسافرت و اقامت در تركيه ، به من ثابت شد كه ايران با داشتن دكتر فاطمه سياح به جرئت مىتوان ادعا كند كه يكى از بزرگترين و دانشمندترين زنان عصر خود را دارد؛ زيرا سخنرانى كه اين فقيد دانشمند در تالار بزرگ دانشكده حقوق و سياست آن كشور ، در جلو متجاوز از هزار نفر مستمع ، به زبان فرانسه فصيح ، راجع به گوته و حافظ ايراد كرد ، مورد تحسين و تمجيد محافل دانشمند تركيه قرار گرفت . همچنين مصاحباتى كه اين بانو در زبانهاى مختلف با استادان ترك و خارجى ، كه در دانشكدهها تدريس مىكردند ، در رشتههاى علوم مختلف ، بخصوص ادبيات ، به عمل آورد ، در قلوب همه آن دانشمندان احساساتى آميخته به تقدير و احترام توليد كرده و باعث افتخار كشور ما گرديد .(2)
در دى ماه 1324 ، نخستين شماره مجله «حزب زنان ايران» را انتشار داد . در سال 1325 ، به رياست هيئت مديره «انجمن معاونت عمومى زنان» شهر تهران و عضويت كميته مركزى «سازمان زنان ايران» و عضويت «جمعيت شير و خورشيد سرخ بانوان ايران» انتخاب شد؛ و هم در «نخستين كنگره نويسندگان ايران» ، كه در تابستان سال 1325 در تهران تشكيل يافته بود ، شكرت نمود؛ و در آن كنگره ، دو خطابه درباره «مقام انتقاد در ادبيات» و «در پيرامون سخنرانى دكتر خانلرى در نثر معاصر فارسى» ايراد كرد .(3)
1 . جلسات اين حزب در خانه بانو صفيّه فيروز تشكيل مىشد ، و اعضاى اصلى آن عبارت بودند از: دكتر فاطمه سياح ، هاجر تربيت ، صديقه دولت آبادى ، عفت الملوك خواجه نورى و بانو جهانگير . اين حزب بعدها به نام «شوراى زمان» ناميده شد .
2 . بانو هاجر تربيت «از طرف دبيرخانه شوراى زنان» ، روزنامه اطلاعات ، يكشنبه 16 اسفند 1326 .
3 . نشريه نخستين كنگره نويسندگان ايران ، تهران ، 1326 .
(405)
در تابستان سال 1326 ـ سالى كه در پايان آن شيرازه زندگانيش از هم گسست ـ از طرف شوراى زنان ، به اتفاق بانو صفيه فيروزه ، در كنگره «زن و صلح» كه در پاريس منعقد شده بود ، شركت جست . سخنرانىها و افكار و عقايد اين بانوى دانشمند در آن كنگره به قدرى مورد توجه قرار گرفت كه بعضى از نمايندگان ، پس ا ز بازگشت به كشورهاى خود ، مقالاتى در پيرامون بيانات نماينده ايران منتشر كردند و او را به عنوان يك فرد مايه افتخار ايران ستودند .
خانم سياح در اين سفر نيز ، چنانكه عادت هميشگى او بود ، در زمينه ادب و هنر و نمايش مطالعاتى كرد و ارمغانهايى به كشور خود آورد .
وى در ماه آخر زندگى خود سه چهار كنفرانس ، درباره تحولات جديد در عالم هنر و نقاشى ، ايراد نمود؛ و گزارش كنگره صلح را به سمع شنوندگان ايرانى رسانيد؛ و روز پنجشنبه 6 اسنفد 1326 ، آخرين سخنرانى خود را به زبان فرانسه ، درباره «تأثير و نفوذ استايوسكى در ادبيات فرانسه» ، در تالار سخنرانى «انجمن روابط فرهنگى ايران و فرانسه» ، ايراد كرد؛ و تسلط وى به زبان فرانسه و وسعت معلومات و احاطهاش به موضوع باعث تحسين و تمجيد شنوندگان با فضل و كمال گرديد .
خانم سياح متجاوز از پانزده سال بود كه به بيمارى مزمن و خطرناك قند گرفتار بود؛ با اين همه آلام جسمانى را با خنده و خوشرويى تحمل مىكرد و پيش كسى نمىناليد و اظهار درد و رنج نمىكرد؛ و با اينكه در دوران آخر عمر بيماريش شدت يافته و نياز به استراحت داشت ، پيوسته و بىآرام كار مىكرد؛ تا آنكه ، روز پنجشنبه 13 اسنفد ماه 1326 ساع 9 صبح ، بر اثر سكته قلبى ، چراغ عمرش خاموش گشت؛ و روز جمعه با حضور رئيس دانشگاه و جمع كثيرى از دانشمندان و دانشگاهيان ، در زاويه ابن بابويه به خاك سپرده شد؛ و روز شنبه 15 اسفند ماه ، دانشكده ادبيات ، به پاس خدمات بانوى از دست رفته ، تعطيل گرديد . و در شوراى زنان و كانون بانوان ، مجالس تذكرى برپا شد . و چند نفر از بانوان فاضله درباره خدمات اجتماعى او سخن
(406)
گفتند؛ و به مناسبت شب هفتم مرگش ، بانو تربيت و دكتر رضازاده شفق در راديو تهران سخنرانى كردند؛ و روز هفتم ، با حضور عده بيشمارى از استادان و دانشمندان و دانشگاهيان ، مجلسى بر سر آرامگاه او تشكيل گرديد؛ و ابتدا حكيم الدوله دسته گلى بر مزار او نهاد و به بازماندگان تسليت گفت؛ سپس ، چند قطعه شعر ، كه در رثاى او سروده شده بود ، از طرف دانشجويان خوانده شد؛ و حسن صدر ، مدير روزنامه قيام ايران ، سخنانى در مقام و منزلت زن در اسلام ايراد نمود؛ و دكتر سياسى ، رئيس دانشگاه و وزير فرهنگ ، با ايراد سخنانى مجلس را ختم كرد .
بانو سياح به پنج زبان روسى ، فرانسه ، آلمانى ، انگليسى و ايتاليايى مسلط بود و از ادبيات اين زبانها اطلاعات عميق داشت . وى تنها بانويى بود كه در دانشگاه كرسى استادى داشت ، و در رشته درس ادبيات تطبيقى بىرقيب بود . دكتر سياسى ، رئيس دانشگاه ، در مجلس تذكرى كه روز شنبه 22 اسفند ماه 1326 ، در تالار اجتماعات دانشكده ادبيات دانشگاه تهران ، ترتيب يافته بود ، در اين باره چنين گفت:
با فوت بانو فاطمه سياح ، دانشگاه تهران يكى از دانشمندترين استادان خود را از دست داد . كرسى درس ايشان عبارت از سنجش ادبيات زبان و ادبيات روسى بود . چون براى تدريس سنجش ادبيات آشنايى به ادبيات چند زبان بيگانه لازم است ، انجام اين كار از عهده هر كسى بر نمىآيد؛ و بدبختانه اين جانب ، تا اين تاريخ ، كسى كه صلاحيت تدريس اين درس را داشته باشد در نظر ندارم؛ بنابراين دانشگاه ناگزير است فعلاً اين درس را تعطيل نمايد .(1)
ظاهرا زبان فارسى را خوب نمىدانست و مطالب خود را به زبان روسى مىنوشت و ديگران به فارسى ترجمه مىكردند؛ چنانكه مقاله او را درباره فردوسى ، كه در شماره 10 سال دوّم مجله سخن درج شده ، عبدالعلى هورمزدى به فارسى برگردانده است .
1 . خبرهاى دانشگاه ، اسفند 1326 ، ص 23 ـ 24 .
(407)
وى بانويى محقق ، جدى و پر كار بود ، و با دانشجويان تا آن حد كار مىكرد كه اطمينان يابد ديگر مشكلى ندارند ، و آنها را تا آن اندازه راهنمايى مىكرد كه بتوانند در زمينه تخصصشان رساله و مقاله بنويسند .
«در اجتماع ما ، كه هرآن ، عقايد و آراء اشخاص براى جلب منفعت تغيير مىكند ، خانم فاطمه سياح داراى هدف و روش ثابتى بود كه پيوسته به طرف آن گام برمىداشت» .(1)
خانم سياح ، قبل از مرگ ، كتابخانه خود را كه متجاوز از دو هزار جلد كتاب داشت ، به دانشكده ادبيات دانشگاه تهران اهدا كرد ، و اين كتابها اينك مورد استفاده دانشجويان است .
وزارت فرهنگ ايران ، به پاس خدمات اين بانوى دانشمند ، يكى از دبيرستانهاى دخترانه پايتخت را به نام وى نامگذارى كرد .
مجموعهاى از مقالات و تقريرات صاحب تذكره ، به كوشش محمّد گلين ، در سال 1354 ، زير عنوان نقد و سياحت ، در تهران چاپ شده است .
آثار
رساله دكترى درباره آناتول فرانس (به روسى) .
كتاب تدريس زبان روسى براى دبيرستانها با همكارى پرفسور گيلدبراند ، طبق توصيه وزارت فرهنگ .
كيفيت رمان ، روزنامه ايران ، بهمن ماه 1312 .
وظيفه تعليم و تربيت در شاهكارهاى ادبى ، مجله تعليم و تربيت ، سال چهارم ، شمارههاى آذر و دى 1313 .
موضوع رمانتيسم و رآليسم از حيث سبك نگارش در ادبيات اروپايى ، مجله مهر سال
1 . از بيانات بانو دكتر خانلرى ، رئيس دبيرستان نوربخش ، در تالا اجتماعات دانشكده ادبيات ، شنبه 22 اسفند 1326 .
(408)
سوم ، شمارههاى 3 ، 4 و 5 ، شهريور 1314 .
مادام دوستال ، مجله مهر ، سال چهارم شمارههاى 3 و 4 ، مرداد و شهريور 1315 .
خطابه در احوال آلكساندر سرگيويچ پوشكين شاعر نامدار روس ، روزنامه اطلاعات ، 16 اسفند 1315 .
زن در مغرب زمين (پنجاه سال پيش و امروز) ، مجله ايران امروز ، سال يكم ، اسفند 1317 .
تدريس متون ، مجله تعليم و تربيت ، سال نهم ، شماره 10 ، 1317 .
زن و هنر ، مجله ايران امروز ، سال يكم ، شمارههاى 2 و 3 ، ارديبهشت 1318 .
مقام زن در ادبيات ، مجله ايران امروز ، سال دوم ، شماره 2 ، ارديبهشت 1319 .
«زن در ادبيات جديد (فرانسه)» ، مجله ايران امروز ، سال دوم ، شماره 3 ، خرداد 1319 .
«زن در ادبيات جديد (انگليس)» ، مجله ايران امروز ، سال دوم ، شماره 5 ، مرداد 1319 .
«زن در ادبيات آلمانى» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره 7 ، مهرماه 1319 .
«مسئله نبوغ در نزد زنها» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره 8 ، آبان 1319 . «مقام سنت در تاريخ ادبيات» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شمارههاى 9 و 10 ، آذر و دى 1319 .
«موضوعات جاويدان و مطالب روزانه در ادبيات» ، مجله ايران امروز ، سال دوّم ، شماره 12 ، اسفند 1319 .
«بالزاك و روش داستان نويسى» ، مجله ايران امروز ، سال سوّم ، شمارههاى 2 ـ 6 ، ارديبهشت ـ شهريور 1320 .
«ادبيات معاصر ايران» ، مجله پيام نو ، سال يكم ، شماره 1 ، مرداد 1322 .
«مصاحبه با بانو دكتر فاطمه سياح استاد دانشگاه» ، مجله عالم زنان ، سال يكم ، شماره 1 ، تيرماه 1323 .
«آنتون چخوف (براى چهلمين سال وفاتش)» ، مجله پيام نو ، سال يكم شماره 1 ،
(409)
مرداد 1323 .
«زن و انتخابات در ايران» ، مجله آينده ، دوره سوم ، شماره 10 ، شهريور 1324 .
«انتقاد دانشمندان اروپايى در باب فردوسى» ، مجله مهر ، سال دوم ، شماره 5 .
«داستايوسكى (مقدمه بر كتاب شبهاى روشن ، ترجمه دكتر زهرا خانلرى)» ، نشريه سخن ، شماره 2 ، 1324 .
«شرق در آثار پوشكين» ، مجله پيامنو ، سال يكم ، شماره 12 ، مهرماه 1324 .
«نشرياتى چند در باب شاهنامه و زندگانى فردوسى» ، مجله سخن ، سال دوم ، شماره 10 ، آبان 1324 .
«نظرى به اخلاق» ، مجله گلهاى رنگارنگ ، سال چهاردهم ، ارديبهشت 1325 .
تحقيق مختصر در احوال و زندگانى فردوسى ، تهران ، جيبى ، 35 صفحه ، بى تاريخ .
«درس عبرت از وقايع آذربايجان» ، مجله گلهاى رنگارنگ ، سال چهاردهم ، خرداد 1325 .
«وظيفه انتقاد در ادبيات» ، نشريه نخستين كنگره نويسندگان ايران ، تيرماه 1325 .
«نثر فارسى معاصر (نظرى به سخنرانى دكتر ناتل خانلرى)* ، نشريه كنگره نويسندگان ايران ، تيرماه 1325 .
«نظرى به نمايشگاه هنرهاى زيباى ايران» ، مجله پيام نو ، سال دوم ، شماره 10 ، مرداد 1325 .
«ميخائل شولخف» ، (خلاصه سخنرانى) ، مجله پيام نو ، سال سوم ، شماره 1 ، مهرماه 1325 .
«خانم ، اگر به مجلس شوراى ملى رفتيد چه خواهيد كرد؟» ، مجله بانو ، سال دوم ، شماره 12 ، آذرماه 1325 .
نقد و سياحت (مجموعه مقالات و تقريرا دكتر فاطمه سياح) ، گردآورنده محمّد گلبن ، تهران ، 1354 .
(410)
2
فتح اللّه اكبر
پسر حاجى خان امشهاى و برادرزاده اكبر خان بيگلربيگى رشتى بوده است . اكبرخان بواسطه در دست داشتن و اجاره كردن چندين ايالت و خريد ارزان خالصجات گيلان از دولت ، اول ملاك و متمول گيلان شد و پس از مرگش دو دختر از او باقى ماند يكى عيال صادقخان سرادر معتمد (متوفى 1311 خورشيدى) شد و ديگرى در نظر بود كه به فتحاللّه خان داده شود لكن فتحاللّه خان قبول نكرد و بجاى دختر عمو ، زن اكبر خان را به ازدواج خود درآورد . دختر پس از چندى مرد و دارايى او به مادرش رسيد و ان ثروت كذايى افتاد به چنگ فتحاللّه خان وبعد در زمره ملاكين و متمولين طراز يك گيلان درآمد .
در سال 1307 هجرى قمرى پس از فوت عمويش اكبرخان بيگلر بيگى فتح اللّه خان برادرزادهاش تمام كارهاى او را قبضه كرد و عهدهدار شد . چون او هم بيگلربيگى رشت گرديد از اين تاريخ فتح اللّه خان نيز معروف شد به بيگلربيگى و ضمنا از سال 1307 تا 1310 ق . با درجه امير تومانى مانند عمويش مدير گمركات خراسان ، گيلان و مازندران هم بود و بعد تمام آنها را از دولت اجاره كرد و در ضمن ، در اين چند سال ، علاوه بر لقب بيگلربيگى ملقب به سالار افخم و سالار اعظم نيز گرديد و بديهى است كه گرفتن درجه امير تومانى ـ القاب و عهده دار شدن گمركات قسمت شمال ايران را بهطور امانى و يا مقاطعه و اجاره ، تماما با دادن رشوه به شاه و صدراعظم صورت مىگرفته است . در سال 1320 ق . كه مظفرالدين شاه از راه رشت
(411)
عازم اروپا بود (سفر دويم) چون در اين ايام لقب سردارى خيلى معمول و به اصطلاح مد روز شده بود فتح اللّه خان كه قبلاً به القاب بگلربيگى ـ سالار افخم و سالار اعظم نائل شده بود براى گرفتن لقب سردارى دوازده هزار تومان به مظفر الدين شاه پيشكش داد و ملقب به سردار منصور گرديد ، پسر عمويش صادقخان كه ملقب به محتشم الملك بود بوى تأسى كرده او هم همين كار را كرد و پس از دادن دوازه هزار تومان ملقب به سردار متعمد گرديد . كنت گوبينو نويسنده و محقق معروف فرانسوى در 107 سال پيش در كتاب سه سال در آسيا تأليف خود راجع به لقب سردار و سرداران ايران چنين گويد:
لازم است در اينجا بگويم كه در كشور ايران به اقتضاى وقت از يك تا چندين صدر نفر مارشال زندگى مىكنند ولى اين مارشالهاى اروپايى سوابق خدمات نظامى ندارند و نيز فاقد لشكر و سپاه مىباشند و حتى از دولت هم حقوق نمىگيرند . بنابراين رتبه مارشالى در ايران مطلقا اسمى است و هيچ نوع رسميتى ندارد ، جز اينكه به فرمان شاه اين عنوان و لقب به اشخاص داده مىشود و گاهى از اوقات هم اشخاص بدون اينكه فرمان شاه را در دست داشته باشند خود را سردار مىنامند . در شهرهاى بزرگ ايران از قبيل تهران ، مشهد ، تبريز ، شيراز و غيره در هر شهر چندين نفر مارشال وجود دارد ولى گاهى از اوقات ممكن است كه شخص در قصبات و آباديها هم با يك مارشال مصادف شود كه لقب خود را از پدر به ارض برده زيرا در كشور ايران عنوان مارشالى نظرى القاب و عناوين كنت ، بارون و غيره موروثى است . اين مارشالها غالبا از وجوه محلى هستند و هر يك به فراخور خويش آب و خاك دارند و نوكران مسلحى كه البته قشون رسمى نيست اطراف آن را گرفتهاند .
بعضى از اين سردارها رؤساى ايلات و عشاير مىباشند كه در اين صورت شمارهئ افراد مسلح آنها زيادتر است و مىگويند كه در ايران رؤساى قبايلى هستند كه مىتوانند سى هزار مرد جنگى به ميدان جنگ بفرستند .
سردار منصور در آغاز مشروطيت و سلطنت محمّد على شاه قاجار را از مشروطه
(412)
خواهان بود و پس از اينكه در باغ شاه دستگير شد ، ابتداء به اعلاء الدوله و جلال الدوله به فيروزكوه و سپس به سواد كوه تبعيد گرديد و در آنجا چندين ماه تحت مراقبت اسماعيل خان سواد كوهى امير مؤيد به سر مىبرد . مىگويند كه نامبرده چندان فهم و سواد زيادى نداشته و ظريفى منظوما وى را چنين تعريف كرده است:
انا الحق گفت منصور سردار
|
انا الخر گويد اين سردار منصور
|
در اولين هيأت دولتى كه پس از فتح تهران و خلع محمّد علىشاه در سال 1327 هق . بدون نخست وزير تشكيل يافت سردار منصور براى اولين بار در اين هيأت دولت ، به سمت وزارت پست و تلگراف منصوب گرديد . و در سال 1294 خورشيدى پس از اينكه محمّد ولى خان سپهدار اعظم شد و بعدها سه بار وزير پست و تلگراف ـ دو بار وزير دادگسترى و در سال 1298 خ . در كابينه حسن وثوق الدوله معروف به كابينه قرارداد وزير جنگ بود .
در سال 1299 خ ، چون قرار بود كه كودتا بشود ، او را به دستيارى ميرزا كريم خان رشتى پسر عمويش كه با جاهايى ارتباط كامل داشت . روى كار آوردند و بهتر از او هم كسى نبود كه از جريان اوضاع بىخبر و بىاطلاع باشد . او در اين سال نخست وزير شد و وزارت كشور نيز به عهده خودش بود و پس از ايجاد كودتا به سفارت انگلستان رفته و در آنجا پناهنده شد و پس از تأمين گرفتن و خروج از سفارت ، ديگر داخل كارى نگرديد و در حدود 90 سالگى در تهران درگذشت و در شهر رى دفن شد .
(413)
3
فصيح الزمان شيرازى
(م 1364ق)
سيد محمد فرزند سيدابوالقاسم مجتهد شيرازى از اكابر اهل منبر و افاضل وعاظ و معمّرين خطباء ملقب و مشهور به فصيحالزمان بوده است.
در سال 1255 قمرى در شيراز به دنيا آمده و پس از گذرانيدن دوران كودكى مشغمل به خواندن فارسى و بعد مقدمات و ادبيات و سطوح فقه و اصول و حكمت را از مدرسين شيراز آموخته و از محضر مرحوم والدش و ساير اعلام استفاده نموده و در زمان سلطنت ناصرالدين شاه قاجار به تهران آمده و به واسطه داشتن صوت خوب و جامعيت در منبر مورد توجه عموم و بالاخص دربار شاهنشاه قاجار شده و در بسيارى از مسافرتهاى شاه ملازم ركاب و روضهخوان حرمسراى شاه بوده است.
نگارنده گويد: او را در اواخر عمرش در شهر رى ملاقات كرده و شنيدم از وى كه مىگفت وقتى كه ناصرالدين شاه به زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مشرف شده بود در خدمتش بودم و هنگامى كه در حرم مطهر مورد هدف تير ميرزا رضاى كرمانى قرار گرفت من پشت سر شاه بودم و ياد دارم كه ميرزا علىاصغر خان اتابك او را به سينه گرفته و پيوسته با او صحبت مىكرد و او را به كالسكه سلطنتى نشانده و همين طور اور ا در بغل خود داشت و متصل بلى قربان مىگفت كه مردم گمان نكنند كه شاه مرده است و بلوا كنند و ايجاد هرج و مرج شود و چند روز جنازه را نگاه داشت و نگذارد حتى دختران و فرزندان شاه هم او را ببينند و يقين به مرگ او كنند و مفاسدى
(414)
پيش بيايد تا وليعهد او مظفرالدين شاه از تبريز رسيد و بر سرير سلطنت مستقر شد. پس مرگ شاه را اعلان نمود.
در سفر كربلا هم ملازم شاه بود و خاطرات عجيب داشت كه مجال ذكر آن نيست. در بسيارى از شهرهاى ايران مسافرت كرده و سخنرانى مىنمود و اكثر مردم ايران را از منبر و بيانات خود بهرهمند مىساخت.
خاطره مسافرت گيلانش بسيار عجيب مقام نقل آن نيتس، در شعر و ادبيات يد طولاء و طبع روانى داشت و در اشعارش متخلّص به رضوان بود.
مرحوم فصيحالزمان بسيار مبادى آداب و خوش مشرب و ظريف و وسيم و جسيم و خوش منظر و سيما و شيرن زبان و جدا اسم با مسمائى داشت فصيح اهل زمان خود بود تا در سن يكصد و ده سالگى در سال 1364ق در تهران درگذشت و جنازهاش را حمل به اين مزار و در سمت غربى بقعه صدوق در اواسط باغ مدفون گرديد و يكى از ادباء در مرثيه و ماده تاريخ وفاتش گفت:
دريغا كه از گردش آسمان
|
فصيح الزمان را سرآمد زمان
|
دريغا كه استاد شعر و ادب
|
لب از گفتگو بست و رفت از جهان
|
دريغا از آن شاعر نامدار
|
كه پيرا به سرداشت طبع جوان
|
خطيبى اديب از جهان رخت بست
|
كه در ماتمش خاست آه و فغان
|
زما باد بر روى پاكش درود
|
كه جنت مكانست و خلد آشيان
|
به پرسيدمش سال تاريخ فوت
|
ز جمعى ادبپرور و نكتهدان
|
يكى آمد از جمع بيرون و گفت
|
به حق گشت ملحق (فصيح الزمان)
|
1364ق
از آثار آن مرحوم ديوان شعريست از غزليات و قصايد و مدايح و مراثى اهل بيت عليهمالسلام كه از آنها قصيده غزليه ذيل است:
همه هست آرزويم كه به بينم از تو رويى چه زيان تورا كه من هم برسم به آرزويى
(415)
به كسى جمال خود را ننموده و ببينم
|
همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگويى
|
نه به باغ ره دهندم كه گلى به كام بويم
|
نه دماغ آنكه از گل شنوم به باغ بويى
|
همه خوشدل اينكه مطرب بزند به تار چنگى
|
من از آن خوشم كه چنگى بزنم به تار مويى
|
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
|
تو قدم به چشم من نه بنشين كنار جويى
|
چه شود كه از ترحم دمى اى سحاب رحمت
|
من خشك لب هم آخر ز توتر كنم گلويى
|
بشكست اگر دل من به فداى چشم مستت
|
سر خّم مىسلامت شكند اگر سبوئى
|
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
|
تو ببر سر از تن من ببر از ميانهگويى
|
ز چه شيخ پاكدامن سوى مسجدم بخواند
|
رخ شيخ و سجدهگاهى سر ما و خاك كويى
|
نه وطنپرستى از من به وطن نموده يادى
|
نه زمن كسى به غربت بنموده جستجويى
|
بنموده تيره روزم ستم سياه چشمى
|
بنموده مو سپيدم صنم سپيد مويى
|
چه شود كه راه يابد سوى آن چشمه كامى
|
چه شود كه كام جويد ز لب تو كام جويى
|
(416)
بره تو بسكه نالم ز غم تو بسكه مويم
|
شدهام ز ناله نائى شدهام ز مويه موئى
|
نظرى به سوى رضوانى دردمند مسكين
|
كه به جز درت اميدش نبود به هيچ رويى
|
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(417)
4
فضل اللّه آشتيانى
مهدى سليمانى آشتيانى
اواخر قرن سيزده و اوايل قرن چهارده را بايد اوج و شكوه حوزه فلسفى تهران دانست . اين محفل پر حرارتِ علمى كه با حضور آخوند ملاّ عبداللّه زنّوزى پايهگذارى شد ، بعد از درگذشت او به سال (1264 ق) ، توسط بعضى از حكما و فلاسفه بزرگ قوّت گرفت ، كه حاصل آن تربيت جمع زيادى از طالبانِ معارف الهى بود ، كه خود به قلل رفيع دانش رسيدند .
دانشمندان فرزانه و فرهيخته آقا ميرزا فضل اللّه صادقى آشتيانى از زمره اين فرزانگان و دانشآموختگان است . او در جمادى الاوّل (1298 ق) متولد شد و پس از طى مراحل رشد و پش سرگذاشتن مقدمات علوم ، توفيق يافت از محضر دانشمندان بزرگ حوزه تهران در معقول و منقول كسب فيض نمايد . اساتيد او عبارتند از:
1 . حكيمِ عارف آقا محمّد رضا قمشهاى (م 1306ق)
2 . حكيمِ مؤسس آقا على مدرّسِ زنوزى(م 1307ق)
نام اين دو بزرگوار را از تاريخِ حكماىِ استاد صدوقى سها آوردهايم . ايشان در شرح شاگردان قمشهاى و زنوزى از ميرزا فضل اللّه آشتيانى نام بردهاند كه البته اوّلى را
(418)
از مرحوم كيوان سميعى(1) نقل كردهاند و براى دوّمى منبعى ذكر نفرمودهاند .(2)
مخفى نيست كه با توجه به سال ولادت آشتيانى (1298ق) و سال درگذشت قمشهاى و زنوزى (1306 و 1307ق) ، استفاده او از اين دو استاد ارجمند بسيار بعيد است ، مگر اينكه بگوييم در محفل درس آنها حضور پيدا مىكرده است و يا تاريخ تولّد او صحيح ثبت نشده است .
3 . حكيم سيد ابوالحسن جلوه (م 1314ق) .
او از مدرسين نامدار حوزه تهران در فلسفه است . بيشتر به كتب بوعلى علاقه نشان مىداد و وارد عرفان نمىشد . آشتيانى مدّت كوتاهى از او استفاده كرده است
4 . آقا ميرزا هاشم اشكورى گيلانى (م 1332ق) .
او از اساتيد مسلّم فلسفه و عرفان در زمان خود و اركان انتقال علم به طبقات بعدى است . خود از سه دانشمندان فوق الذكر بهرهبرده و عمده شهرتش به تخصّص در عرفان نظرى است . ميرزا فضل اللّه سالها از محضر اين حكيم ارجمند استفاده كرده است .(3) مقدارى از تعليقات اسفار او ، در ميان تعليقات و حواشى آشتيانى موجود است .(4)
5 . آقا ميرزا حسن كرمانشاهى (م 1336ق)
ايشان از بزرگانِ مدرِسين تهران و داراى شاگردان زيادى است . عمر شريف خود را در نهايت عُسرت و درويشى سپرى كرد و در زهد و تقوى كم نظير بود . ميرزا فضل اللّه از محضر او استفاده زيادى كرده است .(5)
1 . اين عالم مجهول القدر در 1292ش در كرمانشاه متولد شد . در مشهد مقدس از ادبى نيشابورىِ دوّم ، آقا بزرگ حكيم مشهدى و در تهران از ميرزا طاهر تنكابنى و ميرزا مهدى آشتيانى استفاده كرد . وى در تابستان 1372 ش درگذشت . ر . ك: تاريخ حكما ... ص 388 .
2 . تاريخ حكما ... ، ص 301 و 455 .
3 . الشواهد الربوبيّه ، مقدمه علامه سيد جلال الدين آشتيانى ، چاپ دانشگاه مشهد ، ص 132 .
4 . تاريخ حكما ... ، ص 353 .
5 . الشواهد الربوبيّه ، مقدمه ، ص 132 .
(419)
6 . آيت اللّه آقا ميرزا حسن آشتيانى. (م 1319ق)
او از زبده تلاميذه شيخ اعظم انصارى و اولين كسى است كه علوم و نظرات استاد را در ايران مطرح كرد و گسترش داد . شاگردان زيادى تربيت كرد . بحر الفوائد كه حاشيه و شرح مفصلى بر فرائد الاصول شيخ انصارى است ، مهمترين اثر او است . آقا ميرزا فضل اللّه آشتيانى در درس فقه و اصول اين مجتهد بزرگ شركت داشته است و خاطراتى را نيز از او نقل نموده كه از آن جمله مطلب ذيل است:
جناب ميرزا گاهى كتب فلسفى را مطالعه مىكردند و از آنجا كه به درس فلسفه حاضر شده بودند ، قهرا به موارد متشابه كه مىرسيدند ، پذيرفتن آن مشكل به نظرشان مىآمد ، خصوصا در جايى كه مطالبى از قبيل سريان وحدت در كثرت و كثرت در وحدت عنوان مىشد ، سخت ناراحت مىشدند و مىفرمودند: لااله الا اللّه ، استغفر اللّه ، بچهها قليان بياوريد ، و گاهى كه به مطالب خاص امامت و ولايت بر مىخوردند ، معتقد مىشدند كه در ولايت اين بزرگان بىنظيرند .(1)
آقا ميرزا فضل اللّه صادقى آشتيانى پس از فراغت از تحصيل به خدمت قضايى درآمد . مدّتى رياست دادگاههاى هدايت و استيناف چند استان كشور را به عهده داشت و بعدها به مستشارى ديوان عالى كشور رسيد . او در عين حال از مشاغل علمى هم غافل نشد و ترك مباحث حوزوى نكرد . وقتى آيت اللّه ميرزا مهدى آشتيانى (م 1372ق) به مسافرت مىرفت و يا بيمار بود با اصرار آقا ميرزا فضل اللّه را به جاى خود براى تدريس به مدرسه سپهسالار مىفرستاد كه اين معنا حاكى از مقام منيع علمىِ آقا ميرزا فضل اللّه است .
از آثار علمى آن بزرگوار است: تحقيق رساله حمليه آقا على مدرس زنوزى(2) و رسالهاى در باب حدوث عالمِ جسمانى كه در گلزار معانى درج شده است .(3)
1 . اساس التوحيد ، آقا ميرزا مهدى آشتيانى ، به تصحيح: سيد جلال الدين آشتيانى ، چاپ امير كبير ، تهران ، 1377ش ، مقدمه ، ص 7 .
2 . دائرة المعارف تشيع ، ج اوّل ، ص 116 .
3 . گلزار معانى ، احمد گلچين معانى ، تهران ، 1363ش ، ص 7 .
(420)
ايشان در ربيع الاوّل (1382 ق) درگذشت و در جوار بارگاه حضرت سيدالكريم عليهالسلام در باغچه عليخان مدفون شد . قبر او بعد از احداث ساختمانهاى جديد در حيات كتابخانه به شماره 660 مشهود است . مقامش در حضرت دوست سعد و سعيد باد .
منابع
1 . تاريخ حمكا و عرفاى متأخر ، منوچهر صدوقى سها ، تحرير ثانى ، حكمت ، تهران ، 1381ش .
2 . خدمات متقابل اسلام و ايران ، مرتضى مطهرى ، مجموعه آثار ، ج 14 ، صدرا ، تهران ، 1377ش .
3 . فهرست كتابهاى چاپى عربى ، خانبابامشار ، تهران ، 1344ش .
4 . مستدركات اعيان الشيعه ، سيد حسن امين ، دارالتعارف ، بيروت ، 1410ق .
5 . نقباء البشر فى القرن الربع عشر ، آغا بزرگ تهرانى ، دارالمرتضى ، مشهد ، 1404ق .
(421)
5
قاسم قاسم زاده
(1267 ـ 1338 ش)
حقوقدان ، استاد دانشگاه و نويسنده . در بادكوبه به دنيا آمد . وى تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در آن شهر گذراند و تحصيلات حقوق را در دانشكده حقوق پتروگراد به پايان رساند .
سپس به پاريس عزيمت نمود و در رشته حقوق دكترا گرفت . در 1309 ش به تهران آمد و در دانشكده حقوق به تدريس پرداخت .
وى چند سال رياست دانشكده حقوق را به عهده داشت و پس از مدتى به عنوان مشاور حقوقى در وزارت خارجه به خدمت مشغول شد .
سرانجام در تهران وفات يافت و در باغ طوطى شاه عبدالعظيم دفن شد . آثار وى بدين قرارند:
حقوق اساسى .
حقوق اساسى فرانسه .
منابع
فهرست كتابهاى چاپى فارسى (1/1185) ، مؤلفين كتب چاپى (4/899 ـ 900)
(422)
6
قوامالدين شريعتمدارى
حاج شيخ قوامالدين فرزند حاج شيخ جواد فرزند حاج شيخ محمدرضا فرزند حاج ملا محمد جعفر عموزاده حاج شيخ محمود فوقالذكر در سال 1301 شمسى در تهران به دنيا آمده و مقدمات و سطوح را در مدرسه مروى از مدرسين آنجا و مخصوص حاج شيخ رضا قاضى و بعد از مرحوم آيتاللّه آقا ميرزا محمدباقر آشتيانى استفاده نموده و در تهران به خدمات از اقامه جماعت و غيره اشتغال داشته تا در هشتم شوال 1410 قمرى برابر 26/2/1368 شمسى از دنيا رفته و در باغچه طوطى (مدرسه امين السلطان) به خاك رفته است. مرحوم پدرش حاج شيخ جواد كه از ائمه جماعت تهران بودند در نزديكى مقبره ابوالفتوح رازى مدفون مىباشد.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
7
سيد كاظم عصار
حضرت آقاى سيدمحمدكاظم فرزند آيتاللّه مرحوم حاجى سيد محمد عصار در 1305 قمرى در كاظمين به دنيا آمده و در سال 1306 به معيت والد ماجد خود به تهران وارد شده و از سال 1310 شروع به تحصيل نمودهاند.
(423)
تا سال 1323 در تهران به تحصيل ادبيات فارسى و عربى و سطوح فقه و اصول و كلام و فلسفه مشغول و بعدا به اصفهان مسافرت نمودهاند. سه سال نيز در آن شهر به تحصيل فلسفه مشغول بودهاند و پس از مراجعت شش سال نزد مرحوم ميرزا شهابالدين شيرازى كه از اساتيد فلسفه بودند و نزد ميرزا هاشم رشتى عارف مشهور و مرحوم آقا ميرزا حسن كرمانشاهى فلسفه و عرفان خواندند و در همين زمان به تكميل فقه و اصول نزد والد بزرگوارشان و آقاى سيد عبدالكريم شفتى و مير سيد محمد تنكابنى اشتغال داشتند.
در سال 1330 به عتبات عاليات مشرف شدندو ابتدا در سامره در خدمت ميرزا محمدتقى شيرازى تلمذ كرده و بعد به نجف آمده و از محضر آيات عظام ميرزا نائينى و بالاخص آقا ضياءالدين عراقى استفاده نموده تا به مدارج اجتهاد و استادى نائل و مشار بالبنان گرديده و سپس به تهران آمده و به تدريس علوم عملى و نقلى و حكمت و فلسفى در دانشگاه تهران و غيره پرداخته تا در سال 1353 شمسى وفات نموده و در اين مجمع دانايان در جنب برادر عزيزش حاج سيد ابوالقاسم عصار به خاك رفته و در رثاء و تاريخ وفاتش بعضى از ادباء چنين سرودهاند:
آيتاللّه سيد عصّار
|
شد ز دار فنا به دار قرار
|
الحذر زين جهان محنتبار
|
الامان زين سپهر ناهنجار
|
طار من بيته اِلى روض
|
حلّ فيها ائمّة الاطهار
|
بهرهاش بهر مرد دانش و درس
|
دل پر خون و ديده خونبار
|
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(424)
8
سيد كريم اميرى فيروز كوهى
(1289 ـ 1363 ش)
عالم و شاعر ، متخلص به امير و از سادات فيروزكوهى . در فرحآباد متولد شد . پدرش از رجال اروپا رفته عهد مظفرى و آشنا به تمدن جديد و جد اعلايش امير محمّد حسين خان سردار ، از جمله فاتحين هرات و بانى دبستان خيريّه ايتام در تهران كه به دبستان فيروزكوهى مشهور است ، بود .
امير در هفت سالگى به تهران آمد . پدرش همان سال درگذشت و او تحت تربيت مادر قرار گرفت .
تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در تهران در مدارس سيروس ، ثروت ، سلطانى و كالج آمريكايى گذراند . سپس به تحصيل منطق و كلام و حكمت همت گماشت و از محضر استادانى چون آقا شيخ عبدالنبى كجورى ، و آقا سيد حسين مجتهد كاشانى استفاده كرد .
اميرى از دقايق شعر فارسى آگاه بود . و شاعر غزل و قصيده و از شيفتگان صائب بود و به سبك هندى شعر مىسرود . در زبان عربى تبحر داشت و به آن زبان نيز شعر مىسرود .
در تهران درگذشت و در آستانه امامزاده طاهر در صحن حضرت عبدالعظيم مدفون گرديد . از آثار وى:
1 . ترجمه مكاتيب نهج البلاغه ،
(425)
2 . ترجمه از نفس المهموم ، حاج شيخ عباس محدث قمى ،
3 . وجيزة فى علم النبى ،
4 . رسالهاى فلسفى كه در مجله جاودان خرد چاپ شده ،
5 . ديوان اشعار: در دو جلد كه به همت دخترش دكتر امير بانوى اميرى (مصفا) چاپ شده است ،
6 . تصحيح و مقدمه بر ديوان صائب ،
7 . منظومه عفاف نامه ، در لزوم حجاب ،
8 . احقاق الحق ، در حمايت از شعراى صفوى و دفاع از سبك هندى .
منابع
از نيما تا روزگار ما (530 ـ 537) ، سخنوران نامى (1/358 ـ 366) ، سخنوران نامى معاصر (1/368 ـ 375) ، فرهنگ سخنوران (93) ، مؤلفين كتب چاپى (5/61 ـ 62) .
(426)
9
لطفعلى صدرالافاضل
(1268 ق 123ش )
احسان متقى
مرحوم ميرزا لطفعلى فرزند محمّد كاظم امين السفراء شيروانى تبريزى از بزرگان ادبا و اهل علم و عرفان و حكمت بوده و شعر هم مىگفته و تخلص دانش داشته است .
و در اوائل امر به تهران آمده ، و علوم عقليه را در خدمت آقا على مدرس و ميرزاى جلوه تحصيل كرده ، و چندين كتاب تأليف نموده است:
9 . ديوان اشعار: كه از آن جمله مرثيه براى استادش مرحوم جلوه و مرثيه براى حاج شيخ فضل اللّه مىباشد .
10 . كتاب اندرزنامه
11 . قصيده انصافيه ، و شرح آن
12 . كتاب الايضاح الادب
13 . كتاب ترجمان الحال ، در احوال خودش در چهار صفحه كه شيخ مهدى الهى قمشهاى بر آن حواشى نوشته است .
14 . جواهر البلاغه ، در منشآت خودش
15 . مفتاح الخط كوفى
16 . مقدمه اصلاح المنطق ، كه ظاهرا از ابن السكيت (يا ابن قتيبه) باشد .
(427)
17 . كتاب الملخص ، در تذكره شعرا
18 . نمكدان
19 . كتاب هزار دستان ، در محاضرات ، ودر الذريعه در مخاطرات نوشته كه ظاهرا اشتباه باشد .
او شاگردانى دارد از آن جمله حاجى محتشم السلطنه اسفنديارى است . او پس از مدت هشتاد و دوسال عمر در سال (1350 ق) درگذشت .
او در عهد مظفر الدين شاه به تعليم چند نفر از شاهزادگان منصوب بود و سپس در زمان محمّد على شاه معلم احمد شاه گرديد .
ناگفته نماند كه در اين اواخر به همت والاى دو نفر فرزندان فاضل و ارجمند مرحوم ميرزا مجد الدين نصيرى امينى جنابان دكتر صدرالدين نصيرى و حاج ميرزا فخرالدين نصيرى امينى چند جلد از آثار مهم نياى گراميشان (صاحب ترجمه) به طبع رسيده و از جمله آنها كتاب خلافت و ولايت در اسلام است كه در مقدمه آن شرح حال و آثار مؤلف به تفصيل ذكر شده و وفاتش را در روز پنج شنبه ششم شعبان و مدفنش را در جنب مزار شيخ صدوق در ابن بابويه شهر رى نوشتهاند . لكن مطابق تقاويم آن سال ششم ماه شعبان چهارشبنه بوده است . شايد وفات در چهارشنبه و دفن روز پنجشنبه واقع شده باشد .
(428)
10
محمّد آقازاده كفايى نجفى خراسانى
(1294 ـ 1356 ق)
محمّد رضا احسن
عالم و نويسنده توانا كه در نجف متولد شد . ميرزا محمّد آقازاده ملقب به آقا زاده نجفى فرزند آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى ، يكى از بنيانگذاران مشروطيت در ايران و از مراجع سهگانه مقيم نجف بود .
وى علوم مذهبى را نزد پدر خود تحصيل كرد و از محضر ايشان موفق به گرفتن درجه اجتهاد گرديد . در سال (1325 ق) به خراسان آمد . در مشهد مقيم شد و مجلس درسى و مسجد گوهرشاد براى تدريس علوم دينى به طلاّب داير كرد .
آيت اللّه آقازاده در برقرارى و تقويت مشروطيت در ايران ، دركنار پدر ، بسيار كوشيد .
گرچه آقازاده در سال (1304 ش) از شهر سبزوار به عنوان نماينده مجلس مؤسسان برگزيده شد ولى از سالهاى (1310 ش) به بعد يكى از مخالفين جدى رضا شاه محسوب مىشد . آيت اللّه محمّد آقازاده به دليل مخالفت با رژيم بازداشت شد و به يزد تبعيد گرديد . پس از چهارماه مجددا به مشهد برگشت و بعد از چند روزى حبس در زندان مشهد به تهران انتقال يافت . او در طى محاكمات ابتدايى در تهران به اعدام محكوم شد ، اما به دليل نفوذى كه در حوزه علميه نجف داشت و نيز تلاش
(429)
عدهاى از مراجع ، اين حكم لغو شد و ايشان به اقامت اجبارى در تهران محكوم گرديد .
آقازاده در تهران همچنان تحت مراقبت بود تا اين كه دو سال پس از واقعه خونين گوهرشاد ، به دنبال يك بيمارى چشم از جهان فرو بست .
برخى تأليفات عبارتاند از:
20 . القضاء والشهادات
21 . مبحث الفاظ
22 . حاشيه «كفاية الاصول»
23 . التقريرات
منابع
الذريعة ، ج 4 ، ص 385؛ زندگينامه رجال و مشاهير ، ج 1 ، ص 44 ـ 46؛ گنجينه دانشمندان ،ج 1 ، ص 244 و ج 7 ، ص 93 ـ 94 .
(430)
11
محمدباقر آشتيانى
مهدى سليمانى آشتيانى
عالم جليلالقدر، فقيد فرزانه و دانشمند پارسا آيةاللّه حاج ميرزا محمدباقر آشتيانى از علماى مشهور و ممتاز تهران در عصر حاضر است كه محفل درس و بحث او ساليان طولانى ميعاد جويندگان زلال دانش بود و خاطره شيرين اخلاق كريمانه و سلوك سبزش هنوز در دل و جان بسيارى از مريدان و آشنايان و شاگردانش باقى است.
ايشان فرزند ارشد حكيم متأله آيةاللّه حاج ميرزا احمد آشتيانى (م 1395 ق) و نواده ميرزاى بزرگ آشتيانى (م 1319 ق) است. در سال 1323 ق به دنيا آمد. مادرش دختر ميرزا آقاخان نورى، صدراعظم ناصرالدين شاه قاجار، بانويى صالحه و مؤمنه بود. مقدمات علوم اسلامى را در تهران و تحت ارشاد پدر ارجمندش فراگرفت و در سال 1340 ق براى تكميل مراتب علمى و استفاده از حوزه علميه نجف اشرف راهى عراق و جوار آستان ملك پاسبان حضرت مولى الموحدين اميرالمؤمنين عليه ـ افضل صلوات المصلين ـ گرديد. ايشان در آن حوزه كهن از اساتيد بزرگ ذيلالذكر بهرهمند شد:
1 ـ آيةاللّه آقا سيدابوالحسن اصفهانى (م 1365 ق).
2 ـ آيةاللّه آقا ضياءالدين عراقى (م 1361 ق).
3 ـ آيةاللّه ميرزا حسين نائينى (م 1355 ق).
(431)
4 ـ آيةاللّه شيخ ابوالحسن مشكينى (م 1368 ق).
آيةاللّه آشتيانى قدسسره بعد از طى مراتب عاليه اجتهاد به ايران بازگشت و در مدرسه مروى كه مركز علمى تهران بود مشغول تدريس شد. بعد از درگذشت پدر ارجمندش توليت مسجد و مدرسه مروى كه با اعلم علماى تهران است به آقاميرزا محمدباقر منتقل شد آن بزرگوار سالها در عداد علماى درجه اول و ممتاز تهران به شمار مىرفت. داراى خلقى بسيار نيك، رفتارى ملايم و سلوكى منزّه و پاك بود. عمرى را به پاكى، زهد، پارسايى در راه خدمت به دين و اعتلاى مكتب اهل البيت عليهمالسلام سپرى كرد. جمع زيادى از فضلا و دانشمندان معاصرِ تهران و غير آن از محضر آن استاد ارجمند بهره بردهاند.
آن عالم بزرگوار در 12 ذيحجه 1404 ق در سن 81 سالگى به جوار رحمت الهى شتافت. پيكر پاكش طى يك تشييع باشكوه در جوار حضرت سيدالكريم عليهالسلام و در مقبره افتخار آشتيانى به خاك سپرده شد.
آثار و تأليفات
از آيةاللّه آشتيانى قدسسره آثار مكتوب زيادى باقى مانده است كه بدين شرح مىباشد:(1)
1 ـ كتاب النكاح.
2 ـ كتاب الطلاق.
3 ـ كتاب الصوم.
4 ـ كتاب القضاء.
5 ـ تعليقات بر فرائد الاصول.
6 ـ تعليقات بر متاجر شيخ انصارى.
7 ـ تعليقاتى بر خمس و زكوة حاجآقا رضا همدانى.
8 ـ تعليقاتى بر صلاة حاجآقا رضا همدانى.
1 . فهرست تأليفات ايشان از گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 367 نقل شده است.
(432)
9 ـ تعليقاتى بر كتاب الحج جواهر الكلام.
10 ـ شرح مبسوطى به كفاية الاصول.
11 ـ رسالهاى در لباس مشكوك.
12 ـ رسالهاى در زكوة فطرة.
13 ـ رسالهاى در ميراث زوجه.
14 ـ رسالهاى در حبوة.
15 ـرسالهاى در قضاء فوائت.
16 ـ رسالهاى در اجتهاد و تقليد.
17 ـ رسالهاى در احكام و اقسام آبها.
18 ـ رسالهاى در نجاسات و احكام آنها.
19 ـ رسالهاى در احكام مسجد.
20 ـ رسالهاى در خلع و مبارات.
21 ـ رسالهاى در تصوير مالكيت يا عدم مالكيت بعضى عناوين كليه.
22 ـ رسالهاى در شروط.
23 ـ رسالهاى در كفو.
24 ـ رسالهاى در جواب تحيّت.
25 ـ رساله مفصلى در مواريث.
26 ـ رساله مفصلى در احياء موات.
27 ـ رساله مختصرى در صلوة جمعه.
28 ـ رسالهاى در قاعده يَد .
29 ـ رسالهاى در قاعده من ملك .
30 ـ حواشى بر شرح لمعه.
31 ـ حواشى بر قوانين المحكمه .
(433)
32 ـ رسالهاى در مسالك وحدت وجود .
33 ـ رسالهاى در جبر، تفويض و امر بين الامرين .
از تأليفات ايشان تنها عناوين 25 و 26 به چاپ رسيده است.
منابع
1 . استادى، رضا، فهرست نسخههاى خطى كتابخانه مدرسه مروى تهران، 1371 ش.
2 . استادى، رضا، چهل مقاله فارسى، انتشارات كتابخانه آيةاللّه مرعشى، قم، 1413 ق.
3 . رفاعى، عبدالجبار، معجم المطبوعات العربية في ايران، وزارت ارشاد، 1414 ق.
4 . شريف رازى، محمد، اختران فروزان رى و تهران ، مكتبة الزهراء، قم.
5 . شريف رازى ، محمّد، گنجينه دانشمندان، كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1352 ش.
(434)
12
محمّد باقر نواب اصفهانى
(م ح 1240 ق)
سيد جواد موسوى
عالم دين ، مفسر ، حكيم و منجم . مشهور به نواب و ميرزا باقر نواب . اصلش از لاهيجان و ساكن اصفهان بود .
وى از حكما و علماى عهد فتحعلىشاه قاجار است . در حكمت ، فلسفه ، منطق و نجوم متبحر و چندى نيز عهدهدار سمت وزارت جعفرخان زند بود .
با مرگ جعفر خان ، ميرزا باقر به كار تأليف و تدريس در اصفهان مشغول شد و از عالم سياست كناره گرفت .
وى در تهران درگذشت و در شهر رى به خاك سپرده شد . از آثارش:
تحفة الخاقان ، در تفسير قرآن به اسلوبى جديد ، در چهار مجلد: اولى در «قصص» ، دومى در «ذكرى» ، سومى در «احكام» و چهارمى در «وقايع يوم القيام» . در الذريعه و طبقات اعلام الشيعه اين كتاب در پنج بخش شامل: «آيات القصص» ، «آيات الاحكام» ، «آيات المعارف» ، «آيات المواعظ» و «آيات الوعيد» معرفى شده كه آن را به خواهش فتحعلىشاه قاجار تأليف نموده است .
(435)
منابع
اعيان الشيعة (9/407) ، تذكرة القبور (188 ـ 189) ، الذريعة (3/431 ـ 432 ، 4 /144 ـ 145) ، روضات الجنات (7/146 ـ 147) ، ريحانة الادب (5/123) ، طبقات اعلام الشيعه (قرن 13/188 ـ 189) ، فوائد الرضويه (621) ، كتاب گيلان (2/675 ـ 676) ، مكارم الآثار (4/1229 ـ 1234) ، نامها و نامدارهاى گيلان (508) .
(436)
13
سيدمحمدتقى طالقانى
سيدمحمدتقى فرزند سيد احمد فرزند سيد محمد فرزند سيد احمد حسينى اورازانى طالقانى مقيم تهران كه نسبش منتهى مىشود به سيد نصرالدين صاحب مزار معروف در خيابان خيام كه به خيابان سيد نصرالدين معروف است.
عالمى بزرگوار و مصنفى جليل و فقيهى بارع بوده در تهران متولد شده و پس از رشد و پرورش به نجف اشرف عزيمت نموده و در درس شيخنا الانصارى طاب اللّه ثراه و نيز مرحوم علاّمه سيد حسين كوهكمرى عموى بزرگوار استاد ما آيتاللّه آقا سيد محمد حجت كوهكمرى و سيد مهدى قزوينى در سال 1295 قمرى و فاضل ايروانى و شيخ زينالعابدين مازندرانى و شيخ محمد حسين كاظمى در تاريخ 1292ق و نيز مرحوم آقا سيد على مؤلف كتاب [البرهان] در 1296 ق و هم برادر او آقا سيد حسين طباطبايى به دريافت اجازه موفق شده و در حدود سال 1300 قمرى به ايران مراجعت و رحل اقامت به تهران افكنده و به انجام وظايف شرعيه مشغول شده تا بعد از بيست و پنج سال در محرم 1325ق از دنيا رفته و در جنب قبرستان صدوق در جوار امامزاده هادى معروف به مسجد ماشاء اللّه مدفون گرديده است.
آثار علمى آن مرحوم از اين قرار است:
المظاهر العقليه در سه مقصد. اول در اصول دين دوم در اجتهاد و تقليد سوم در فروع فقهيه يك جلد در طهارة و يك جلد در صلوة و يك جلد در فضاء كه هر سه مبسوط و مفصل است.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(437)
14
محمدتقى فلسفى
سيدابوالحسن مطلبى
اصل و نسب
به سال 1326 قمرى در خاندانى پاك نهاد، اصيل و منتسب به سلسله جليل روحانيت و شيفته اهل بيت عصمت و طهارت در شهر تهران مولودى پا به عرصه گيتى نهاد كه در وعظ و خطابه شهره آفاق گرديد. او را «محمدتقى» ناميدند.
پدرش مرحوم آيتاللّه حاج شيخ محمدرضا تنكابنى(1)(1282 ـ 1385ق) فرزند عالمى گرانقدر از عالمان تنكابن بود. مادر مكرّمهاش طوبى خانم دختر مرحوم آقاابوالحسن تاجر اصفهانى ساكن تهران، زنى بزرگوار، پرعاطفه، علاقهمند به امور دينى و عاشق و دلباخته حضرت ابا عبداللّه الحسين عليهالسلام بود و همين دل باختگى مادر بزرگوار به آن حضرت، فرزند را به سخنورى سوق داد. در واقع برجستگى و توفيق فلسفى از بركات نام و ياد حسين عليهالسلام است. داستان اين دل باختگى كه مرحوم فلسفى را در مسير خطابه و منبر كشاند شنيدنى است. خود در اينباره مىگويد:
منبرى شدن من هم خواست مادرم بود. روى علاقه شديدى كه به حضرت امام
1 . وى مجتهدى مسلم، مدرسى متبحر، شاگرد بزرگانى چون آخوند خراسانى و داراى اجازه اجتهاد از ايشان، اهل تهجد، بسيار متواضع و مؤدب بود. در سال 1345شمسى در 103 سالگى در تهران رحلت و در وادى السلام نجف اشرف به خاك سپرده شد.
(438)
حسين عليهالسلام داشت، به پدرم گفت كه فلانى بايد منبرى شود. پدرم مىگفت: آنها بايد درس بخوانند و اين با منبر جمع نمىشود. مادرم مىگفت: نمىشود كه يكى از بچههاى من در خدمت حضرت امام حسين عليهالسلام باشد؟ پس بايد حتما منبرى شود. خلاصه پدرم از يك طرف مىگفت: بايد تحصيل من ادامه پيدا كند و مادرم از طرف ديگر اصرار داشت كه بايد منبرى شوم.
سرانجام توافق كردند كه ما بچهها به گفته پدرمان از روز شنبه تا غروب چهارشنبهها در اختيار درس و بحث و مدرسه باشيم و از صبح پنجشنبه و شب و روز جمعه من در اختيار منبر باشم. پدرم افزود كه در وسط هفته آن كه منبرى است نبايد منبر برود و بايستى به تحصيل ادامه دهد. مطالعه او هم بايد هر شب در حضور خود من باشد تا بدانم جايى براى منبر نرفته است! بدين ترتيب مادرم كه عاشق حضرت ابا عبداللّه الحسين عليهالسلام بود، به آرزوى خويش رسيد و مرا در مسير خطابه و منبر قرار داد.(1)
از ديگر چهرههاى درخشان اين خاندان مىتوان از مرحوم آيتاللّه حاج شيخ محمد حسين تنكابنى(عموى آقاى فلسفى) ياد كرد كه از اوتاد و زهاد و از وكلاى تامالاختيار مرحوم آيتاللّه العظمى آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و در مرتبتى والا از زهد و تقوا بود. در سال 1327 شمسى به رحمت خدا پيوست و در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.
برادر بزرگتر آقاى فلسفى، حجةالاسلام والمسلمين حاج ميرزا ابوالقاسم فلسفى، متولد 1324 قمرى در تهران بود كه امامت مسجد فيلسوف را بر عهده داشت و ضمنا به تدريس فقه و اصول مىپرداخت؛ بويژه در تدريس شرح لمعه تسلط فوقالعادهاى داشت. براى تأمين معاش هرگز از وجوه شرعى استفاده نمىكرد و تنها محل درآمد وى از دفتر ثبت ازدواج بود. در خرداد 1371 در 87 سالگى از دنيا رفت و در صحن ابن بابويه حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد.
آيتاللّه حاج ميرزا علىآقا فلسفى (برادر كوچكتر آقاى فلسفى) نيز از عالمان
1 . خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى، ص 40 و 55 .
(439)
برجسته و بقية السلف اين خانواده است. طى پانزده سال اقامت در نجف اشرف از بزرگان آن حوزه بهرهها برد و هم اكنون در مشهد مقدس به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال دارد.
تحصيلات
حجتالاسلام والمسلمين محمدتقى فلسفى در مدت شش سال، تحصيلات دبستانى را به پايان رساند. پس از آن به فراگيرى صرف و نحو و مقدمات علوم دينى پرداخت. صرف و نحو و ادبيات را از آقا شيخ محمد رشتى كه در منزلش درس مىگفت فراگرفت و درس معانى و بيان را از محضر ميرزا يونس قزوينى بهرهمند شد و به دنبال آن، فراگيرى فقه و اصول را آغاز كرد.
اشتغال به منبر
تشويق مستمعان و پدر و مادر و نقش مؤثرى كه تشويق در بالندگى و شكوفايى و بروز استعدادها ايفا مىكند ـ از همان ابتداى راه ـ باعث گرديد تا اين نوجوان، گامهاى كاميابى و ترقى را بهتدريج طى كند و مورد استقبال و توجه روزافزون مردم قرار گيرد. چنان كه در خاطرات آورده بخشى از رمز و راز موفقيت خود را تشويق مردم دانسته، مىگويد:
چون از اوايل كار منبر، توجه مردم نسبت به من زياد بود، موجب تشويقم گرديد. در واقع بخشى از موفقيت من در امر منبر، مرهون استقبال فراوان مردم بود.(1)
اينگونه اشتغال به منبر در رأس امور قرار گرفت و به مرتبهاى از موفقيت رسيد كه شهره آفاق گرديد و به راستى كه برازنده لقب «زبان گوياى اسلامى» بود.
تشكيل خانواده
حجةالاسلام والمسلمين فلسفى در حدود 23 يا 24 سالگى ازدواج كرد. همسر ايشان
1 . همان، ص 61 .
(440)
خديجه خانم، دختر عموى او(مرحوم آيتاللّه حاج شيخ محمدحسين تنكابنى) بود. همسرى با تقوا و فضيلت، برخوردار از استغناى طبع و عزّت نفس، هم راه و هم درد و شريك در غم و شادى همسر، مواظب و مراقب تربيت دقيق فرزندان و داراى ديگر فضايل اخلاقى بود. ايشان در شب عيد فطر سال 1368 شمسى از دنيا رفت و در قم به خاك سپرده شد. ثمره اين ازدواج پنج پسر و يك دختر بود.
مبارزات
حجتالاسلام والمسلمين فلسفى، دوران سياه ستم شاهى طاغوت اوّل، رضاخان را نيز ديده بود. پس از ماجراى قتل عام مسجد گوهرشاد در مشهد به دست عمّال رضاخان در پى منبرى كه در مسجد ميرزا موسى معروف به مسجد بزازها در تهران مىرود و مأموران از آن منبر، برداشت مخالفت و تعريض به حادثه مسجد گوهرشاد مىكنند، در سال 1316 شمسى مجبور به ترك لباس روحانيت و ممنوعالمنبر مىشود. اين ممنوعيت تا سال 1319 ادامه مىيابد و در فاصلش آن سالها كه بحبوحه قدرت رضاخان و دوره اختناق حكومت ضد اسلامى بود، پنهانى و در محافل خصوصى فاميل و بستگان خود منبر مىرود.
پس از شهريور 1320 و خلع رضاخان از حكومت و در اوضاع آشفته كشور در طول جنگ جهانى دوم، شرايط مناسبى براى گروههاى منحرف و ضد دين فراهم مىآيد. آنها در روزنامههاى خود، حتى به خدا و پيغمبر نيز علنى اسائه ادب مىكنند. در اين ميان فلسفى به حكم وظيفه و اداى رسالت تبليغى خويش از پاى نمىنشيند و در ضمن سخنرانيهايش درباره مسائل و مشكلات مملكت، صريحا به موضوع توهين به مقدسات مذهبى در بعضى از جرايد پرداخته و آن را محكوم مىنمايد.
از جمله گروههايى كه در آن دوران صريحا در مقابل اسلام ايستاده و به رغم باطل خود مىخواست تعاليم الهى را بكوبد حزب وابسته توده بود. اين حزب در تهران و در شهرهاى ديگر ايران پايگاه خود را محكم كرد و حتى در آبادان و مناطق نفتخيز
(441)
هم دست به فعاليت پىگير زد و وكلايى هم در مجلس داشت و برنامههاى كمونيستى را دنبال مىكرد. حجتالاسلام فلسفى بر اساس احساس وظيفه در مقابله با اين حزب و جهت دفاع از حريم مقدس اسلام به رغم خطرهايى كه اين مبارزه در پىداشت، در ضمن سخنرانيهاى خود عليه تودهايها سخن مىگفت و بارها نامههايى تند و تهديدآميز دريافت مىكرد.
به موجب اسنادى كه از ساواك برجاى مانده، مبارزه عقيدتى حجتالاسلام فلسفى بر ضد كمونيسم كه از سال 1325 شمسى و حتى پيش از آن آغاز شده بود، در سالهاى بعد بويژه پس از كودتاى 28 مرداد 1332 شمسى شدت يافت. همين امر موجب شد يك سلسله تهديد و ارعاب و توطئه جديد عليه ايشان شد كه مردم و دولت، آنها را از ناحيه هواداران حزب توده مىدانستند.(1)
حجتالاسلام والمسلمين فلسفى در طول ساليان متمادى هماره از دولتهاى وقت نيز انتقاد نموده و بر منابر خود اقدامات خلاف شؤون دينى آنها را متعرض شده است. درباره انگيزه انتقادات خود مىگويد:
علل و عوامل متعددى كه مرا وادار مىكرد تا اين وظيفه سنگين و خطرناك را انجام بدهم از اين قرار بود: نخست اين كه وقتى در امر منبر شهرت پيدا كردم، توقع اسلام و مسلمين از من بيش از ديگران بود. دوم، همانطور كه بارها گفتهام، مرحوم آيتاللّه بروجردى قدسسره نسبت به من عنايت مخصوص داشتند و در واقع براى من پشتيبانى بسيار قوى بودند. دولتها هم اين را مىدانستند و لذا جرأت نداشتند مرا دستگير كنند يا خيلى سريع ممنوعالمنبر نمايند و امثال اينها. سوم اين كه طبع من نمىتوانست ظلم و بىعدالتى و فسق و فجور را تحمل كند.
آثار
در بهمن 1350 پس از سخنرانى اعتراضآميز، عليه مجلس سنا حجةالاسلام فلسفى
1 . همان، پىنوشت.
(442)
براى هميشه ممنوعالمنبر مىگردد؛ يعنى تا سرنگون رژيم پهلوى و پيروزى انقلاب به مدت هفت سال اين ممنوعيت ادامه مىيابد. در خلال اين چند سال، اغلب اوقات ايشان به كار تأليف و نگارش كتاب صرف مىگرديد و زمينهاى فراهم آمد تا پارهاى از سخنرانيهاى خود را پس از اصلاحات به صورت كتابى منتشر كند. آثار برجاى مانده از ايشان عبارتاند از:
الف ـ كتابها:
1 ـ آيهالكرسى، پيام آسمانى توحيد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1364 شمسى؛ اين كتاب، نخستين كتاب آقاى فلسفى پس از ممنوعيت از منبر است. از اينرو ساواك نسبت به انتشار آن حساسيت نشان داد؛ ولى پس از بررسى، انتشار آن را بلامانع دانست.
2 ـ اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى، دو جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1363 .
3 ـ بزرگسال و جوان از نظر افكار و تمايلات، دو جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1352 .
4 ـ جوان از نظر عقل و احساسات، دو جلد، تهران، الحديث، 1369 .
5 ـ خاطرات و مبارزات حجةالاسلام فلسفى، مركز اسناد انقلاب اسلامى، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1376 .
6 ـ سخن و سخنورى از نظر فن بيان و فن خطابه، تهران، الحديث، 1368 .
7 ـ شرح و تفسير دعاى مكارم الاخلاق، دو جلد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1370 .
8 ـ كودك از نظر وراثت و تربيت، دو جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1341 و 1342 .
9 ـ معاد از نظر روح و جسم، سه جلد، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1360 و 1363 .
احاديث برخى از كتابهاى مذكور كه از ائمه اطهار عليهمالسلام است استخراج و چاپ و منتشر شده است؛ از جمله:
الف) حديث اخلاق، تهران، پيام آزادى، 1362، اين كتاب دربرگيرنده كليه احاديث
(443)
موجود در كتاب اخلاق از نظر همزيستى و ارزشهاى انسانى است؛
ب) حديث تربيت، بزرگسال، تهران، پيام آزادى، 1366؛
ج) حديث تربيت، بزرگسال و جوان، تهران، پيام آزادى، 1361؛
د) حديث تربيت، جوان، تهران، پيام آزادى، 1361؛
ه) حديث تربيت، كودك، تهران، پيام ازادى، 1361؛
و) در مكتب اهل بيت، دو جلد، درود، شركت سهامى سيمان فارس، 1353 و 1355 .
در ميان اين آثار، برخى نير ترجمه شدهاند مانند كتاب كودك از نظر وراثت و تربيت با اين مشخصات:
الطفل بين الوراثة و التربية، دو جلد، تعريب و تعليق: فاضل حسينى ميلانى، بيروت، مؤسسة الأعلمى، 1389 قمرى .
ب ـ مقالات و برخى از سخنرانيهاى چاپ شده:
1 ـ اولين استيضاح ملى در سال 42، بىجا، بىنا، بىتا؛
2 ـ تطبيق اهداف تربيت بدنى با ديدگاههاى تربيتى اسلام، نيرو و نشاط، ش 7، زمستان 1363، ص 169 ـ 196؛
3 ـ حكومت جهانى امام عصر عليهالسلام ، بىجا، نصايح، 1374؛
4 ـ خانواده در اسلام، اطلاعات هفتگى، شماره 2173، دى 1362، ص 20 و 21؛
5 ـ درسهايى از مكتب خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله ، قم، اهل بيت، 1363، 32 ص؛
6 ـ دورنمايى از تربيت بدنى در فرهنگ اسلامى، نيرو و نشاط، دفتر 2، زمستان 1361، ص 51 ـ 64 ؛
7 ـ رهنمود، پيوند، ش 63 ، دى 1363، ص 4 و 5 و 26؛
8 ـ عزّت و ذلّت از ديدگاه نهجالبلاغه، تهران، انتشارات كنگره هزاره نهجالبلاغه، 1359؛
9 ـ فرصت ولايتعهدى امام رضا عليهالسلام در نشر معارف اسلامى، مشهد، كنگره جهانى امام رضا عليهالسلام ، 1364؛
(444)
10 ـ متن سخنرايهاى فلسفى در مسجد سلطانى، تهران، بىنا، 1333؛
11 ـ محيط طبيعى و اجتماعى، مكتب تشيع، سال اول، ش سوم، بهار 1339، ص 17 ـ 46 ؛
12 ـ مذهب از ديدگاه علم، تهران، نداى ايمان، بىتا؛
13 ـ مقايسهاى چند از اسلام و جهان متمدن امروز، تهران، نداى اسلام، 1344، 62 ص؛
14 ـ نظريه آقاى محمدتقى فلسفى در كتاب اسرار خلقت، از احمد اخگر لاريجانى.
آخرين برگ
سرانجام پس از عمرى تلاش و تبليغ و مبارزه با طاغوت و گروههاى دينستيز و دفاع از هويّت دينى، فرهنگى و ملى، شعله فروزان فلسفى در 94 سالگى به خاموشى گراييد و در روز 27 آذرماه 1377 شمسى هنگام ايراد سخنرانى براى مبلغان دينى جان به جان آفرين تسليم و براى هميشه عنان بيان را به «علّمه البيان» به وديعت نهاد. روحش شاد و با ائمه معصومين محشور باد.
پس از رحلت و تشييع پرشكوه، پيكر آن عالم ربّانى و شخصيت كمنظير در جوار مرقد مطهّر حضرت عبدالعظيم در شهر رى به خاك سپرده شد.(1)
1 . آيتاللّه ميرزا علىآقا فلسفى بر پيكرش نماز گزارد.
(445)
15
محمّد تقى كمال ، فرزند شيخ آقا بزرگ
(م 1338 ش)
عالم دينى ، فقيه و خطاط . در تهران به دنيا آمد . وى شمسيه و مغنى و مطول را نزد شيخ محمّد آقا ساوجى و علوم ادبى و عربى را به طور كامل نزد سيد علم الهدى و شمس العلماء محمّد حسين گرگانى و قسمتى از فقه و اصول و علوم حكمت را در محضر شيخ عبدالحسين فراگرفت . كمال از آيت اللّه آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و آيت اللّه حاج سيد ابوالقاسم كاشانى داراى اجازه در امور حسبيه و وظايف دينى بود .
او فنون خط نسخ را از ميرزا محمّد صادق شريف شيرازى ، پسر عموى وصال ، و حاج زين العابدين محلاتى آموخت و در خط نستعليق از استادانى چون ميرزا محمّد كاظم و كاتب همايون مشق خط گرفت . وى بعدها به خدمت عماد الكتاب رسيد و هنر خود را تكميل كرد .
اين استاد در خطوط هفت گانه مهارت داشت . كمال در 1290 ش وارد وزارت فرهنگ شد و تا 1313 ش به تدريس ادبيات فارسى و عربى مشغول بود . و در تهران درگذشت و در جوار حضرت عبدالعظيم دفن شد .
منابع
تذكره خوشنويسان معاصر (113 ـ 115) .
(446)
16
سيد محمد تنكابنى
ترجمه مرتضى اخوان
عالم جليل، حافظ كل قرآن، صاحب فضل و شرف، اصولى و فقيه بزرگوار، علاّمه سيد محمّد تنكابنى قدسسره به سال 1277ق در خانه تقوا و از خاندانى عالمپرور، پا به نهاد نهاد.
هفت ساله بود كه با فراگيرى قرآن كريم، درِ شهر علم را كوبيد و تا پايان عمر شريفش در اين راه سستى نكرد و اظهار خستگى ننمود.
او در مدت عمر، قرين فقر گمنامگر بود و اسباب تحصيل دور از دسترسش؛ امّا با پايدارى و توسل به ائمه اطهار عليهالسلام خصوصا حضرت وصى امير مؤمنان عليه آلاف التحية والثناء، به يادگيرى علوم مختلف مانند فقه و اصول و حساب و هيئت و فلسفه و... پرداخت و به آنجا رسيد كه از بزرگان علماى تهران در فقه و اصول و... گرديد و مدت سى سال در نهايت حرمت و عزّت در آن شهر تدريس كرد و دانشمندان بزرگوارى را تربيت نمود.
وى سرانجام در هشتاد و دو سالگى، به تاريخ دهم جمادىالأُخرى سال 1359ق در دماوند، نداى پروردگار را لبيك گفت و به جوار رحمت حق شتافت.
بدن مطهرش را به تهران آورده در مقبره ابن بابويه، در جوار شيخ صدوق قدسسره دفن نمودند. سلام و درود و رحمت الهى بر او باد.
(447)
آنچه در پى مىآيد، ترجمه زندگينامه اوست، كه خود، بيست روز قبل از رحلتش نگاشته و در پايان جلد دوم ايضاح الفرائد، به چاپ رسيده است.
ولادت(1)
بدان، اى برادر دينىام؛ كه من پس از هزار و دويست و هفتاد و هفت سال از هجرت نبوى، على مهاجرها الف الف سلام و تحية، تولد يافتم، هرچند تاريخ دقيق آن به سبب غفلت پدرم يا از بين رفتن [نسخه يادداشت] معلوم نيست؛ امّا گروهى از اهالى روستامان به ولادتم در اين سال، شهادت دادند و لذا اطمينان حاصل شد. آن سال، سال قحطى و گرانى و گرسنگى بود.
ولادتم در روستاى آخوند محله، از قريههاى سختسر، كه اينك رامسر ناميده مىشود، واقع شد.
آغاز تحصيل
ظاهرا هفت ساله بودم كه به فراگيرى قرآن مجيد، نزد شيخ رجبعلى قدسسره پرداختم، آن طور كه او تصريح كرد قرآن را در يك ماه آموختم.
درگذشت مادر
در همان سال، يا سال بعدش، مادرم به وبا مبتلا شد و فوت كرد، حشرهااللّه تعالى مع جدّتها، او به هنگام وفات 27 سال داشت؛ مرگش قيامت من بود: محزون شدم، شكسته گشتم و در شهرم غريب.
ادامه تحصيل
با آن حال، به تحصيل كتابهاى فارسى و سپس عربى نزد علماى طايفه [سادات آخوند محله(2)] و ديگران، مشغول شدم؛ در درس مرحوم مغفور آقاسيد حبيباللّه(3) (فرزند
1 . شايان ذكر است كه تيترهاى مقاله، همگى از مترجم است.
2 . سادات آخوند محله، نسبشان به امام زينالعابدين عليهالسلام مىرسد. (نسب نامه چاپ شده در انتهاى ايضاح الفرائد).
3 . سيد حبيباللّه، در رامسر متولد و در اصفهان و نجف به تحصيل پرداخت و آنگاه به زادگاه خويش بازگشت و از علماى آنجا گشت و در سال 1320ق وفات كرد.(بزرگان رامسر، ص 51).
(448)
سيد على)(1) و برادرش سيد احمد(2) و تكيهگاه علما، عابِد زاهد، آقا سيدابراهيم سيد يوسفى قدسسره (3) و جناب مستطاب سيدهادى(4) (فرزند سيد مرتضى)،(5) كه از بزرگان شيعه و داراى سابقه طولانى در محراب و منبر بود، حاضر شدم.
در آغاز جوانى (17 ـ 18) سالگى به مطالعه كتب شيعه، مانند: حق اليقين مجلسى و احقاق الحق شهيد قاضى نوراللّه ـ طاب ثراه ـ حريص بودم؛ بيشترِ آن كتاب را خواندم و نسبت به حقانيّت مذهب شيعه ـ كثر اللّه امثالهم ـ ، اطمينان حاصل كردم.
[پس از فراگيرى كتابهاى مقدماتى]، براى آموختن شرح لمعه و قوانين به درس مرحوم مغفور، ملاّ حبيباللّه نارنج بنى حاضر شدم. البته در اين مدت، به درس مرحوم مغفور
1 . سيدعلى، فرزند سيد هادى است. در روز دوشنبه 6 ذىالحجة 1226ق در رامسر متولد شد. پس از فراگيرى مقدمات و سطح به اصفهان عزيمت نمود و از محضر اساتيد بزرگى چون مرحوم ملاّ على نورى و كلباسى علوم عقلى و نقلى را فراگرفت. حدود سال 1250ق رهسپار نجف اشرف گرديد و به درس بزرگان آنجا بالاخص صاحب جواهر حاضر و به درجه اجتهاد رسيد. وى در تهذيب نفس و مراقبت، كوشا و بالغ بر چهل سال روزهدار بود. كراماتى از او نقل شده است. او در سال 1267ق به رامسر بازگشت و در سال 1300ق به رحمت ايزدى پيوست و در قبرستان مسجد آدينه به خاك سپرده شد(بزرگان رامسر، ص 103).
2 . سيد احمد، متولد رامسر است. مقدمات را نزد پدر و عمويش فراگرفت و رهسپار اصفهان شد و به درجه اجتهاد رسيد. باز به رامسر بازگشت و از آنجا به لاهيجان مهاجرت نمود و دهم شوال 1331ق در آنجا وفات نمود.(بزرگان رامسر، ص 31).
3 . سيد ابراهيم فرزند سيد يوسف است. او از سادات حسينى آخوند محله و از فضلا و دانشمندان عصر خود بود. وفات وى پس از سال 1290ق است. (بزرگان رامسر، ص 17).
4 . زادگاه سيدهادى رامسر است. مقدمات و سطوح را نزد پدر و عمويش خواند و سپس به اصفهان رفت و به درجه اجتهاد رسيد. حدود سال 1300ق در رامسر درگذشت. (بزرگان رامسر، ص 209).
5 . سيد مرتضى فرزند سيد هادى بزرگ است. وى در شب شنبه دهم شوال 1219ق در رامسر ديده به جهان گشود. در پنج سالگى، آغاز به خواندن قرآن و تعليم خط نمود. مقدمات را نزد پدر آموخت و عازم قزوين شد و بعد به اصفهان رفت و نزد ملا على نورى و حجةالاسلا شفتى و كلباسى، حكمت و فقه و اصول آموخت. آنگاه به نجف اشرف هجرت كرد. عمده تحصيلاتش در آنجا نزد صاحب جواهر بود. پس از نيل به اجتهاد به رامسر بازگشت ولى به دعوت مردم لاهيجان، چند سالى به آنجا رفت. حدود سال 1290ق وفات كرد.
در فلسفه به او «ملا صدرا»ى ثانى و در فقه و اصول «علم الهدى»ى ثانى مىگفتند. (بزرگان رامسر، ص 203) .
(449)
ميرزا باقر لات محلى،(1) ـ طاب ثراه ـ نيز مىرفتم.
مسافرت به قزوين
سپس، پدرم ـ طاب ثراه ـ ، امر كرد براى تحصيل علوم شرعى، به قزوين بروم. در آنجا به حلقه درس عالم عامل، فاضل كامل، حاج ملاّ آقا خوئينى قدسسره (2) وارد شدم و بهره زيادى بردم.
او بر تدريس رياض مسلط و داراى بيان نيكو و در علم رجال و درايه و... ماهر و بسيار شوح و خوش مجلس بود.
تمامى جلد اوّل رياض را نزد او خواندم ـ حشرهاللّه مع ائمة المعصومين و رضىاللّه عنه و أرضاه ـ .
همزمان با آموختن رياض، به فراگيرى فرائد الاصول، نزد جناب مستطاب، ماهر در علم اصول، حاج شيخ حسين اَلَموتى قزوينى، پرداختم. همچنين در محضر درس جناب مستطاب، عالمِ عاملِ كامل، آخوند ملاّ علىاكبر جلوخانى، حاضر شدم. ايشان قدسسره نرمخو و متواضع و بر طلاب و فضلا مهربان و فريادرس بود.
مسافرتم به قزوين، تقريبا در 21 سالگى بود و دو سال طول كشيد. در اين مدّت در نهايت فقر و تنگدستى و كمبود اسباب و كتاب، جهت تحصيل، بودم؛ امّا بر اين اوضاع صبر كردم و به خداوند، به واسطه لطف و كرم و فضل و نعمت و احسانش، اميد داشتم تا شامل اين آيه باشم:
«ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ لاَ يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لاَ نَصَبٌ وَ لاَ مَخْمَصَةٌ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لاَ يَطَـءُونَ مَوْطِئًا يَغِيظُ
1 . «لات» در زبان گيلكى رامسرى، به معناى «سنگزار» و «مصبّ رودخانه» است.
2 . حاج ملاّ آقا خوئينى، نامش احمد و فرزند مصطفى است. در سال 1247ق به دنيا آمد. مقدمات را در خوئين خواند و براى ادامه تحصيل به قزوين، اصفهان و عراق رفت. پس از اخذ درجه اجتهاد به قزوين بازگشت و رياست امور شرعى آن خطه را عهدهدار گشت. بيانش نيكو و فهمش دقيق بود. وى در سال 1307ق وفات كرد.
تأليفاتى از او به يادگار مانده كه از جمله آنهاست: ارجوزهاى در ديات؛ حاشيهاى بر تفسير صافى تا آخر سوره بقره؛ مرآت المراد، در رجال؛ ... (مكارم الآثار، ج 4، ص 1296).
(450)
الْكُفَّارَ وَ لاَ يَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَّيْلاً [إِلاَّ كُتِبَ لَهُم بِهِى عَمَلٌ صَــلِحٌ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ]»؛
... چرا كه هيچ تشنگى و رنج و گرسنگى در راه خدا به آنان نمىرسد و در هيچ مكانى كه كافران را به خشم مىآورد قدم نمىگذارند و از دشمنى غنيمتى به دست نمىآورند مگر اينكه به سبب آن، عمل صالحى براى آنان [در كارنامهشان] نوشته مىشود؛ زيرا، خدا پاداش نيكوكاران را ضايع نمىكند.(1)
[دو سال از تحصيلم در قزوين گذشته بود كه] پدرم قدسسره پنج تومان برايم فرستاد و امر كرد براى تحصيل به تهران بروم؛ حركت كردم و به تهران رسيدم و به مدرسه شيخ عبدالحسين قدسسره وارد شدم.
فرداى آن روز به خدمت افضل علماى تهران، جناب مستطاب، نيكوبيان و پسنديده خلق، محقّقِ مُدَقِّقِ خُبره، علاّمه حاج ميرزا حسن آشتيانى ـ قدس اللّه نفسه الزكية ـ ، مشرف شدم.
اين حضور، مصادف با تدريس مساله «لا ضرر» ـ از كتاب فرائد الاصول ـ از سوى ايشان بود. هنگامى كه خوب نگريستم، او را سرزمنى پر نعمت و كشورى پهناور ديدم. به گُمانم اگر مرحوم شيخ مرتضى انصارى قدسسره زنده بود، نمىتوانست بيانى بهتر و كاملتر و تقريرى مناسبتر از ايشان ارائه كند. فضلاى حاضر در جلسه، مرا در اين نظر، تصديق مىكنند. دليل گفتارم، بيانها و تقريرهاى ايشان در حاشيه بزرگشان بر فرائد است.
نامبرده بر طاعات و عبادات مواظب بود و در تمام عمر بر خواندن نماز شب و زيارت عاشورا مراقب بود و زيارت جامعه كبيره را در هر شب قرائت مىكرد. او در نشر علوم و تأليف كتابها و جواب استفتائات كوشا بود.
او را كتابهايى است كه از آنهاست:
1 . سوره توبه، آيه 120، ترجمه محمّد مهدى فولادوند.
(451)
1 ـ حاشيهاى مفصل بر فرائد الاصول به نام بحرالفوائد في شرح الفرائد؛ در اين حاشيه، او در توضيح و دقت و تنبيه و تحقيق، به نهايت رسيده است، آن كه طالب است بسم اللّه؛ بلكه گويم: آنچه در اين كتاب است قطرهاى از درياى دانش او و جزئى از ثمرات مطالب و اندوختههاى علمى وى است.
2 ـ رسالة ازاحة الشكوك في لباس المشكوك.
3 ـ رسالة نفى العسر و الحرج.
البته ايشان تأليفات زياد ديگرى نيز دارند مانند: تقرير مطالب فقهى استاد بزرگوارش، شيخ [مرتضى انصارى] و نوشتههايى كه شامل دقتها و تحقيقهايى است كه ويژه اوست؛ امّا تاكنون منتشر نشدهاند.
مدت پانزده سال يا بيشتر از درس فقه و اصول ايشان استفاده كردم.
در اين مدت، همچنينع نزديك هشت سال در مجلس درس جناب مستطاب، محيط بر علم معقول، آقا ميرزا ابوالحسن معروف به جلوه، در مدرسه دارالشفاء[تهران]، حاضر شدم و شوارق و شرح فصوص و نصف بيشتر اسفار و تمامى طبيعيات شفا و قسمتى از الهيات آن را خواندم.
گاهى ناصرالدين شاه، در اين مدرسه، به زيارت او، مىآمد.
براى آموختن علوم حساب، نجوم، هيئت، هندسه و... به نزد ميرزا جهان بخش(1) و آقا ميرزا حسين سبزوارى رحمهالله (2) ، رفتم.
1 . ميرزا جواد جهانبخش منجم نهاوندى، در سال 1276ق به دنيا آمد و در سال 1333ق فوت كرد. او در جميع فنون و علوم اسلامى ماهر و در هيئت و رياضيات شهرتى داشته است. تا چندين سال استخراج تقويم مىنمود و با مُهر: «منجم باشى طهران» چاپ مىكرد. (مكارم الآثار، ج 6، ص 2113).
2 . حاج ميرزا حسين سبزوارى فرزند ميرزا حسن علوى، در سال 1268ق متولد گرديد. در هفده سالگى با اجازه مرحوم حاج ملاّهادى سبزوارى ـ رضوان اللّه عليه ـ ، به مجلس درس آن حكيم الهى حاضر شد. آنگاه به عتبات رفت و علوم شرعى را نزد فاضل اردكانى و ميرزاى شيرازى خواند. چند ماهى بعد از وفات مرحوم جلوه، در مدرسه سپهسالار تهران رياضى و حكمت تدريس نمود. سپس به سبزوار بازگشت و در آنجا مرجعيت و رياستى تمام به هم رسانيد. وى در 23 شوال 1252ق وفات كرد.(مكارم الآثار، ج 6، ص 1896).
(452)
و مدتى، براى تحصيل علوم شرعى، خدمات مرحوم مغفور، فايق بر همانندانش، آقاميرزا عبدالرحيم نهاوندى، طاب ثراه، زانوى شاگردى بر زمين زدم.
خواب صبرآموز
از آنجا كه به تنگدستى شديد و نادارى گمنامگر، دچار بودم، همواره دست توسل به سوى ائمه اطهار به خصوص اميرمؤمنان ـ سلام اللّه عليه و على اولاده الطيبين ـ ، داشتم كه شايد براى توسعه رزق و حلّ ناراحتيها و گرفتاريهايم، نزد خداوند شفاعتى كنند.
به دنبال اين توسلات، امير مؤمنان عليهالسلام را در حالتى دردآور و هيأتى ناباورانه، ديدم. ابتداءً مرا با كردار و گفتار، موعظه نيكو كرد و در اين امر به نهايت رساند. آن بزرگوار بدون عمامه و ردا بود. فرمودند:
حقوق ما غصب شده است و از مال دنيا چيزى نداريم كه عمامه و ردا بخريم و نيز مطلب پند ده و بيدار كننده و ارزشمند ديگرى فرمودند.
در خواب متوجه شدم كه غرض ايشان از نصيحت و موعظه اين است: «وقتى حال اوّل شخص عالم امكان اين چنين است، پس چگونه باشد حال من و امثال من» و بايد صبر پيشه كرد و تسليم بود و اقتدا به وجود مقدّس آن بزرگوار كرد، خصوص، وقتى انتسابِ به ايشان نيز، وجود دارد؛ كه، خداوند تبارك و تعالى فرموده:
«لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛
هر آينه شما را در [خصلتها و روش]، پيامبر خدا نمونه و سرمشقى نيكو و پسنديدهاى است.(1)
و خود آن بزرگوار فرموده:
«[الا وانّ امامَكم قد اكتفى من دُنْياهُ بِطِمْرَيْه و مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْضَيْه] الا و إنَّكُمْ لا تَقْدرونَ
1 . سوره احزاب، آيه 21، ترجمه سيد جلالالدين مجتبوى.
(453)
عَلى ذلكَ وَلكِنْ أَعينُونىِ [بِوَرَعِ واجتهاد و عِفَّةٍ وَ سَدادٍ] ؛
[بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود، به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خويش نموده] بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد. ليكن مرا يارى كنيد [به پارسايى و ـ در پارسايى ـ كوشيدن و پاكدامنى و درستى وزيدن] .(1)
و علامت درستى آنچه فهميدم، اين است كه از وسعت روزى، درى بر من گشوده نشد و تا سالهاى زيادى حالم همان بود كه بود و حتى الآن هم آن گونهام.
امر به ازدواج
بيست و هفت ساله بودم كه به امر سَرورم و سَرور دو عالم، حضرت ابا عبداللّه ارواح العالمين له الفداء، با يكى از دختر عموهايم، كه خود معيّن كرده بود، ازدواج كردم كه شرح آن طولانى است.
آغاز تأليف
در اين وضعيت، رسالهاى به فارسى در اصول دين، با آوردن اجمالى از دليلها، براى مردم نوشتم تا از گمراهى امان يابند، امّا از اغنيا، كسى را نيافتم كه حاضر به چاپ آن باشد؛ من ماندم و دلتنگى از رويكرد مردمان به دنيا و رويگردشان از آخرت.
پس از آن، شروع به جمعآورى مطالب مرحومع علاّمه، شيخ مرتضى انصارى و منظم كردن مطالب شيخ و استادم، سالار دانشمندان بزرگ و خاتم فقهاى مهتر[جناب آقاى ميرزا حسن آشتيانى] كردم؛ امّا پايى را پيش و پاى ديگر را پس مىنهادم؛ زيرا، اسباب آماده نبود و وضع معاش نامنظم[و از طرف ديگر] خود نيز مشغول درس و بحث بودم.
رؤيايى اميدبخش
پيوسته به اين تأليف فكر مىكردم، تا اينكه در خواب، به خدمت امير مؤمنان عليهالسلام
1 . نهجالبلاغه، نامه 45، ترجمه سيد جعفر شهيدى.
(454)
مشرف شدم و از بدى وضع و فقدان اسباب شكايت كردم. مرا در آغوش گرفت. گفتم: امير مؤمنان! رساله مختصرى در اصول دين نگاشتم، امّا كسى يافت نمىشود آن را چاپ كند، با اينكه مختصر است و مخارج چاپ آن كم؛ پس حال كتاب بزرگى در اصول فقه، كه مشغول جمعآورى و منظم كردن و نقد و تصحيح مطالب آن هستم چگونه است؟ در كمال خوشرويى و خوشحالى فرمودند: تأليف كن، من، چاپ مىكنم. اين بشارت از دنيا و آنچه در آن است، برايم بهتر بود. گل لبخند بر لبانم شكفت و دل، آرام گرفت. آستين همت بالا زدم و با جديّت به مدت سى سال، يا بيشتر، آن كتاب را فراهم آوردم.
ولى كسى براى چاپ آن، پا، پيش ننهاد؛ لذا تشويش و نگرانيم، افزوده گشت. دوباره به دامان پر از لطف امام متقين، امير مؤمنان وصىّ رسول پروردگار جهانيان ـ سلام اللّه عليه و على زوجته و اولاده المعصومين اجمعين ـ چنگ زدم، چون خود وعده داده بود.
در اين زمان، به اسهال شديدى مبتلا شدم. زمانش طولانى شد و شدّت يافت، آنگونه كه دوستان و رفيقان و فضلا و مؤمنان، از من مأيوس شدند. آنها براى شفايم، بسيار پافشارى و دعا كردند.
خبر اين بيمارى در مركز ايران و تهران منتشر شد. در اين هنگام، پيامى در بين نجف و كوفه[به بعضى] رسيد كه در آن، پس از اظهار لطف و مهربانى زياد نسبت به من، آمده بود: از جزع و ناراحتى و ناله كم كن و دو سال صبر نما. خبرآوران، زوارى از تهران بودند كه با بعضى از آنها سابقه رفاقت و دوستى بود. اين واقعه طولانى است و اينجا كمى از آن ذكر شد.
وقت وفا
چون دو سال به پايان رسيد، آثار استجابت دعا آشكار شد و از حضرت امير مؤمنان عليهالسلام
(455)
كرامت خيره كنندهاى ـ كه جز از او ممكن نبود، ظاهر شد. گشايشها آشكار شدند و سببها پىدرپى آمدند و كاتب به قلمى كردن جلد اوّل ايضاح الفرائد تا بحث «اصل البراءة» مشغول شد. پسرم، سيد مهدى ـ سلّمه اللّه ـ ، و دامادم، سيد اجلّ و فاضل، حاج سيد مرتضى و افراد ديگر، در حضورم مشغول تصحيح و تهذيب و تنقيح آن شدند. جلد اوّل از چاپ بيرون آمد. كاتب، آقاميرزا حسن همدانى به نگارش جلد دوم اقدام كرد و تاكنون بيشتر جزءهاى كتاب، منتشر شده است و تنها كمى باقى مانده كه إن شاء اللّه چاپ خواهد شد.
همّت والا
از اوّل جوانى، تاكنون مبتلا به امراض مزمنى بوده و هستم كه گاه گاه مرا در بر مىگيرند امّا با اين وجود، بحمداللّه، سستى در تدريس و مباحثه نكردهام. در مجالس درس و بحث، در اين مدت سى سال ـ يا بيشتر ـ نزديك به هزار فاضل مجتهد و قريب الاجتهاد و ترويجگر شريعت و استوارساز مبانى دين و رشد ده آثار سرور رسولان و فرزندان طاهرش، پرورش دادهام. اميد به خدا دارم كه مرا در دعاهاى ايشان شريك كند و از اعمال صالحشان مرا سهمى رساند. از تمامى فضلا، خصوص از آنان در حيات و مماتم التماس دعا دارم.
اثر تقوا
هرچند از تقوا به مراتب دورم، امّا رؤياهاى بسيارى ديدهام و دربارهام نيز مؤمنان خوابهاى رحمانى زيادى ديدهاند كه اگر جمع شود، كتاب پربرگى خواهد شد.[اين نيست مگر وعده الهى] كه خداوند تعالى فرموده:
الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ * لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الاْءَخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَـتِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ؛
همانا كه ايمان آورده و پرهيزگارى ورزيدهايند * در نزدگانى دنيا و در آخرت مژده
(456)
براى آنان است. [وعدههاى خدا را تبديلى نيست؛ اين همان كاميابى بزرگ است].(1)
در بعض روايات(2) «البُشْرى» به رؤياهايى كه خود مؤمن و خوابهاى نيكويى كه مؤمنان ديگر درباره او مىبينند، تفسير شده است.
توفيق حفظ قرآن كريم
در سن چهل و دو سالگى عزم حفظ قرآن مجيد را كردم تا چراغى باشد در عالم برزخ و سبب نجاتى از شدايد و هراسهاى روز قيامت؛ با اينكه مانع موجود و مقتضى مفقود بود و از جانبى، مشغول مباحثات علمى و تأليف بودم، از خداوند استعانت جستم و سرانجام پس از مدت زيادى بر اين نعمت عظيم دست يافتم و الحمدللّه كما هو اهله و مستحقه و كما ينبغى لكرم وجهه و عزّ جلاله.
خاندانى با عظمت
اكثر سادات روستاى آخوند محله، اهل علم و تقوا و عبادتاند.
پدرم، سيد محمّدتقى(3) نيز، اهل علم و عبادت بود، او از شاگردانِ مهتر دانشمندان قزوين، زاهد و عابد و بسيار فاضل، ترويجگرِ استوارِ مذهبِ بر حقّ شيعه، آقا سيد على قزوينى ـ صاحب حاشيه محكم و استوارى بر قوانين ـ بود. ايشان كتاب ديگرى در علم اصول، به صورت تعليقه بر معالم الاصول دارند. او كرامات و مقامات ارجمندى داشت.
عمويم، زاهدِ عابدِ منزوى از دنيا و بىتوجه به زينتهاى آن، آقا سيد مرتضى،(4) نيز،
1 . سوره يونس، آيه 63 و 64 ، ترجمه محمّد مهدى فولادوند.
2 . «أتى رسول اللّه صلىاللهعليهوآله ، رجلٌ من أهل البادية له حشمٌ و جمالٌ، فقال: يا رسول اللّه أخبِرْنى عن قول اللّه عزَّوجَلَّ: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الاْءَخِرَةِ» فقال: امّا قوله تعالى: «لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا» فهى الرؤيا الحسنة يراها المؤمن، فَيُبَشِّرُ بِها في دنياه» الحديث (كتاب من لا يحضره الفقيه؛ ج اوّل، باب غسل الميت، ح 11).
3 . سيد محمّدتقى فرزند سيد عبدالمطلب است. مؤلف نضرة الناظرين او را با لقب «العلامة الفَهّامة» ياد كرده است. وفاتش پس از سال 1304ق است. (بزرگان رامسر، ص 159).
4 . سيد مرتضى، زادگاهش رامسر است، مدارج عالى دروس حوزوى را در عتبات عاليات طى كرده است. وفاتش بعد از سال 1287ق اتفاق افتاد.(بزرگان رامسر، ص 159).
(457)
اهل علم و تقوا بود.
جدّ مادريم، آقا سيد هاشم تنكابنى،(1) ساكن قزوين و از علماى بزرگ آنجا بود. وى ابتدا منزوى بود، تا اينكه، مسافرتش براى زيارت ائمه مدفون در عراق عليهمالسلام با سفر جمعى از علماى قزوين كه شهيد ثالث، حاج محمدتقى برغانى، طاب ثراه، نيز از آنان بود، همزمان شد.
در آنجا، جلسهاى با آلوسى،(2) مهتر دانشمندان اهل سنت عراق، تشكيل شد و درباره مذهب شيعه بحث و مجادله صورت گرفت. تشكيل اين جلسه، به دعوت او بود. وى دليلها و برهانهاى علماى حاضر در جلسه را ردّ و باطل كرد. آقا سيدهاشم در جلسه نبودند، به دنبالش فرستادند و از جريان مطلعش كردند. [او آمد] آنگاه گفتگو را آغاز و صداها را به قيل و قال بلند كردند. سيد هاشم بر آلوسى فائق گشت و او را با برهانهاى كافى، ساكت و وى را با حكمت و اندرز نيكو به راه حق دعوت كرد و با جدال احسن با نامبرده به مناظره برخاست، به گونهاى كه سستى دليل و برهان آلوسى و شكستش، بر تمامى اهل مجلس آشكار شد.
به دنبال آن، نور علم و فضل و قوّت برهان و كمال وى، بر عام و خاص معلوم گشت و آنگاه او را به نهايت، گرامى داشتند، قَدْرَش را شناختند و فضل و جلالت
1 . سيد محمّدهاشم فرزند محمّدحسين است. حدود سال 1205ق در رامسر متولد گرديد. تا قسمتى از سطح را در مدارس علميه رامسر خواند و حدود سال 1225ق به قزوين رفت. پس از مدتى راهى اصفهان گشت و حكمت را نزد ملا على نورى فرا گرفت. پس از فراگيرى علومى مانند فقه و اصول و رياضيات... به رامسر بازگشت. آنگاه به به اتفاق پدر و برادرش (سيد محمّد) به نجف اشرف مهاجرت كرد. در سال 1246ق بر اثر شيوع وبا، به دزفول كوچيد و چون وبا برطرف شد، به آنجا بازگشت و در نزد اَعلامى چون شيخ حسن كاشف الغطاء به تحصيل پرداخت. قبل از سال 1250ق پس از نيل به درجه اجتهاد به ايران آمد و در پى درخواست بعض بزرگان قزوين در آن شهر ساكن شد. در سال 1262ق وفات كرد.
او را تأليفاتى است از جمله تذكرة الأنام ـ در اخلاق ـ ، فروق الكمات، الفقه الاستدلالى، ... (بزرگان رامسر، ص 197)
2 . متأسفانه، نام اين فرد در متن اصلى به صورت «ابن العلوسى» و «ابن الطوسى» آمده است. و در غلطنامه كتابِ ايضاح الفرائد، هم، تصحيح نشده است.
(458)
علمىاش را دانستند.
اين قضيه را برايم نقل كردهاند؛ چون، زمانش را درك نكردهام. مردم قزوين كرامات زيادى را از او نقل مىكنند.
ايشان تأليفات زيادى دارند كه بيشتر آنها در اثبات مذهب پيروز شيعه است و نيز، حاشيه ناتمامى بر قوانين دارند.
فرزند بزرگوار و موقَرش، عابد زاهد، حاج سيد صدرالدين،(1) نيز از علماى قزوين بود. رسم پيشنمازان قزوين غالبا اين بود كه پس از زيارت مكه و مدينه به زيارت ائمه عراق و مشهد مقدس عليهمالسلام مىپرداختند. او (دايىام) نيز، اين توفيق را داشت.
او را پسرى بود فاضل و عالم و به نام سيد اسداللّه قزوينى(2)، وى به مشهد مقدس رضوى رفت و به ترويج مذهب شيعه و هدايت مردم مشغول گشت. در اواخر عمر، عزم زيارت ائمه عراق عليهمالسلام را كرد، امّا در كرمانشاه مريض شد و دعوت حق را لبيك گفت. جسدش را به عتبات عاليات بردند و دفن كردند.
براى جدّم (سيد هاشم تنكابنى قدسسره ) پسر عموهايى اهل علم و فضيلت و شرف و مجد بود، كه از ايشاناند:
1 ـ تكيهگاه علما، سيد مير عبدالباقى؛ خانهاش جاى غريبان و پذيراى مهمانان بود.
1 . سيد صدرالدين، متولد قزوين است و در همان جا مقدمات را خواند سپس عازم نجف اشرف و در حلقه درس شيخ مرتضى انصارى حاضر گرديد. پس از رحلت ايشان به درس ميرزا حسن آشتيانى و ميرزا حسن شيرازى رفت و به درجه اجتهاد رسيد و از سامرا به نجف اشرف مراجعت كرد و به تدريس پرداخت. وى در سال 1316ق رحلت كرد(بزرگان تنكابن، ص 75).
2 . سيد اسداللّه حدود سال 1280ق در نجف اشرف متولد گرديد. مقدمات را در نجف اشرف خواند. در سال 1295ق، پدرش او را به قزوين آورد و به اقوامش سپرد. او سطح را در قزوين تمام كردو رهسپار نجف اشرف شد و در سال 1304ق در درس ميرزا حبيباللّه رشتى حضور يافت. پس از مدتى به سامرا رفت و حدود چهار سال محضر ميرزاى بزرگ را درك كرده و به درجه اجتهاد رسيد. در سال 1310ق از طرف ميرزاى بزرگ براى تبليغ به كرمانشاه، عزيمت كرد و در سال 1311ق به تهران و پس از مدتى به قزوين رفت و تا سال 1316ق آنجا ماند.
در حدود سال 1320ق رهسپار مشهد شد و در آنجا ساكن گشت. نامبرده سرانجام در 1339ق در كرمانشاه رحلت كرد.(بزرگان رامسر، ص 33).
(459)
او مسجد بزرگ و مدرسهاى در روستايمان ساخت.
2 ـ دانشمند ستوده و مؤيّد به تأييدات الهى، آقا سيد مرتضى تنكابنى؛ او علاوه بر داشتن مرتبه والايى از علم، طبع لطيفى داشت. در مصيبتهاى ابا عبداللّه، ارواح العالمين له الفداء، مراثيى دارد.
4 ـ جناب مستطاب، صاحب نجابت و بزرگى و شرف، آقا سيد صادق.
5 ـ آقا سيد على؛ او در تمام عمرش به عبادت و دعا مشغول بود، حشرهم اللّه مع اجدادهم الطاهرين.
تأليفات
براى اين فقير تأليفاتى است:
1 ـ اين كتاب ارزشمند كه ايضاح الفرائد نام دارد.(1)
2 ـ مقتل مختصرى به عربى ـ فارسى.
3 ـ رساله مختصرى در عقل؛ كه برگيرنده تمامى اقوال و انديشهها در اين موضوع است. اين رساله عربى ـ فارسى است. آن را به درخواست مرحوم سلطان الحكماء نائينى قدسسره (2) نوشتم.
4 ـ حواشى غير مدوّنى بر جلد اوّل رياض.
5 ـ حواشى غير مدوّنى بر مكاسب مرحوم شيخ مرتضى انصارى.
بيستم جمادى الاولى سال 1359 ق
1 . چنانكه در مقدمه مقال گذشت اصل اين حسب حال در پايان جلد دوّم ايضاح الفرائد چاپ شده است.
2 . ابوالقاسم سلطان الحكماء نائينى فرزند ميرزا جعفر است. او در يزد تحصيل كرد و در 18 سالگى به تهران رفت. در آنجا در علم طب مهارتى به هم رسانيد و به دربار ناصرالدين شاه وارد و طبيب خاص آنها گرديد. و لقب سلطان الحكماء يافت. وى كتابى به نام ناصرالملوك در طب تأليف كرد. نامبرده در ربيعالاخر سال 1322ق در قريه كلاك ـ نيم فرسخى كرج ـ به وباء، وفات كرد و در امامزاده همان قريه دفن شد.
(460)
17
محمدحسن شريعتمدارى
حاج شيخ محمدحسن فرزند عالم جليل ملا محمد جعفر فرزند ملاّ سيفالدين شريعتمدار استرآبادى طهرانى عالمى جليل و فقيهى بزرگوار و رجالى متتبع و مصنفى نيكو و كثير التصنيف بود. كه ترجمه و بيوگرافى خود را در كتابش مظاهر الآثار مفصلاّ در چندين صفحه نوشته كه ما خلاصه آن را مىنگاريم.
در آنجا مىفرمايد كه ايشان در كربلاء معلى در ماه شوال 1249ق متولّد شده و با مرحوم والدش ملا محمدجعفر حدود پنج سال در باختران (كرمانشاه سابق) گذرانيده سپس تهران و بعد استرآباد و پس از آن مشهد رضوى عليهالسلام را سياحت كرده و آنگاه به تهران برگشته و در خلال اين سفرها مرحوم پدرش به وى تعليم علوم عربيت نموده و بعد سطوح فقه و اصول را به آموخته تا سال 1263ق كه از عمرش چهارده سال گذشته بود پدرش بدرود حيات گفته و مادر كريمهاش او را تكفل نموده تا به سن 17 سالگى رسيده و مهاجرت به نجف اشرف نموده و از محضر شيخنا الانصارى و شيخ مشكور حولاوى و شيخ محسن خنفر و شيخ راضى استفاده نموده و در نزد آنها علوم فقه و اصول را به كمال رسانيده كه آنان اجتهاد او را گواهى داده و اجازه اجتهاد برايش مرقوم داشتند در حالى كه از عمرش بيست و سه سال گذشته بود و در كتاب مظاهر الاثارش صورت سه اجازه شيخ انصارى و شيخ راضى عرب و شيخ مشكور را ياد كرده كه تاريخ اجازه مرحوم انصارى(1276ق) و پس از آن به تهران برگشته و قيام به وظايف دينى از امامت و تدريس و غيره نموده و مرجع عامه مردم در تهران و غيره
(461)
گرديده و ضمنا به تأليف و تصنيف اشتغال داشته تا در ربيعالثانى 1318 قمرى كه دعوت حق را لبيك اجابت گفته و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام در مقبره شخصى مذكور به خاك رفته است.
آثار و تأليفات شريعتمدار طهرانى:
1 ـ مظاهر الاثار
2 ـ ينابيع العقول علم الاصول سه جلد
3 ـ اساس الاحكام، در شرح شرايع الاسلام چهار مجلد
4 ـ نصرة المستبصرين در شرح تبصره
5 ـ معراج المؤمنين در شرح الفيه
6 ـ التعليقه در صلوة و رسائل و كتب ديگر
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(462)
18
محمّد حسين تنكابنى
(1285 ـ 1368 ق)
عالم ، مجتهد و فقيه اصولى . در تنكابن متولد شد . در كودكى به همراه برادرش آيت اللّه محمّد رضا تنكابنى به قزوين رفت و نزد استادان و علماى آن سامان به تكميل سطوح پرداخت . بعد از مدتى ، به نجف مهاجرت كرد ، و از محضر علمايى چون: ميرزا حبيب اللّه رشتى و علامه طباطبايى يزدى و آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى و علامه مامقانى بهرهها برد ، و در فقه و اصول به بالاترين درجه نايل شد .
وى با مقام اجتهاد مطلق از نجف به ايران بازگشت و در تهران ساكن شد و به تدريس فقه و اصول و ترويج مذهب پرداخت .
در تهران درگذشت . پيكر وى با تجليل به شهر رى منتقل و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى دفن شد .
منابع
زندگينامه رجال و مشاهير (2/292) ، گنجينه دانشمندان (4/409 ـ 401)
(463)
19
محمّد حسين ذكاء الملك فروغى
(1255 ـ 1325 ق)
اديب ، نويسنده ، مترجم ، روزنامهنگار و شاعر . ابتدا فدايى ، سپس اديب و سرانجام فروغى تخلص نمود . در جوانى تجارت مىكرد و چون سرمايه خويش را در راه تجارت هند به خليج فارس از دست داد . مدتى در بندر لنگه ، جهرم ، فسا و يزدگذرانيد و سپس به كرمان رفت و به خدمت حاكم كرمان ، محمّد اسماعيل خان نورى ، وكل الملك ، در آمد . مدتى نيز در كرمانشاه اقامت گزيد و وارد جمع درويشان شد . در آنجه نيز به مديحهسرايى شاهزاده عمادالدوله پرداخت و اديب تخلص مىكرد . سرانجام به تهران آمد و در دستگاه وزارت انطباعات و دارالترجمه ميرزا محمّد حسن خان اعتماد السلطنه به منشى گرى پرداخت . در 1291 ق از طرف ناصرالدين شاه ملقب و متخلص به فروغى شد . مدتى نيز مديريت دارالترجمه و دارالطباعه دولتى و مترجمى زبان عربى و فرانسه را عهدهدار بود و روزنامههاى دولتى «ايران» ، «اطلاع» ، «رسمى» و «شرف» معمولاً با انشاى وى نوشته مىشد . در 1311 ق ملقب به ذكاء الملك شد . وى روزنامه «تربيت» را در 1314 ق منتشر كرد . با تأسيس مدرسه عالى علوم سياسى در 1317 ق به استادى مدرسه و در 1323 ق به رياست آن منصوب گشت . فروغى در ابن بابويه شهر رى مدفن شد . آثار وى عبارتند از:
تاريخ سلاطين ساسانى يا تاريخ ساسانيان ، ترجمه ، با همكارى فرزندش محمّد علىفروغى ،
(464)
تصحيح بوسه عذرا ،
تاريخ ادبيات ايران ،
چرا و به اين جهت ، ترجمه ،
سفر هشتاد روزه دور دنيا ، ترجمه ،
عشق و عفت ، به نظم ، ترجمه ،
تصحيح عجز بشر ،
علم بديع ،
غرائب زمين و عجايب آسمان ، ترجمه ،
كلبه هندى ، ترجمه ،
ضمنا از وى ديوان شعرى به جاى مانده است .
منابع
تاريخ جرايد (1/198 ، 306 ، 2/116 ـ 124) ، حديقة الشعراء (2/1338 ـ 1343) ، سرآمدن فرهنگ (360 ـ 362) ، شرح حال رجال (3/384 ـ 388) ، فهرست كتابهاى چاپى (1/661 ، 712 ، 2/2311 ، 2334) ، لغت نامه (ذيل/فروغى) ، مكارم الآثار (5/1491 ـ 1492) .
(465)
20
محمدحسين زاهد تهرانى
فاطمه محجوبى
شيخ محمد حسين زاهد يكى از ائمه جماعت تهران بود كه به تقوا و زهد و پارسايى شهرت تام داشت.
او سالها در مسجد امينالدوله واقع در كوچه غريبان تهران (جنب بازار) اقامه جماعت نموده و درس اخلاق براى جوانان و طلاّب نوجوان گفته و آنها را با اخلاق حسنه و اوصاف جميله خود ارشاد و هدايت و پرورش داده است. او از اين جهت يادگارهاى بسيارى در ميان بازاريان و غيره كه به ديانت و تقوا و راستى و درستى موصوف به شاگردان آقاى زاهد معروف مىباشند دارد.
وى معلومات فقهى و يا اصولى زيادى نداشت ولى آنچه مىدانست به آن عمل مىكرد. ناسك جاهل نبود ، عالم عامل بود و با كمال قناعت و متانت و مناعت زندگى كرده و اندوختهاى از خود نگذاشت جز ذكر جميل. در مسجدش بعد از نماز جماعت درس اخلاق مىگفت و منظر و منطقش مردم را به ياد خدا و اولياء خدا مىانداخت.
وى در شب شنبه 21 محرم الحرام 1373 قمرى كه از دنيا به سوى عقبى خراميد و در مقبره پورصادق واقع در قسمت غربى باغ ابن بابويه مدفون شد.
منابع
اختران فروزان رى و تهران؛ گنجينه دانشمندان؛ اثر آفرينان .
(466)
21
محمّد حسين شمس العلماء گركانى
مهدى سليمانى آشتيانى
عالمِ شهير و دانشمندِ اديب ، ميرزا محمّد حسين قريب ، ملقّب به شمسُ العلما و جناب و متخلّص به ربانى در (1262) قمرى در گركان متولد شد .
گركان به كاف دوّم بر وزن هَيَجان و طَيَران قصبهاى است در نزديكى آشتيان كه مهد عالمان و دانشمندان زيادى بوده است كه از ايشان مىتوان به استاد عبدالعظيم قريب «پدر دستور زبان فارسى» و دكتر محمّد قريب «پدر طب اطفال در ايران» و دكتر عبدالكريم قريب «پدر علم زمينشناسى ايران» اشاره نمود .
ميرزا محمّد حسين تحت ارشاد و راهنمايى پدرش ميرزا عليرضا قريب مقدمات ادبيات را در زادگاه خود سپرى كرد . از همان طفوليت عشق مفرطى به تحصيل فنون علم و ادب داشت . پدرش كه از تجار معروف منطقه آشتيان بود و به قم رفت و آمد زيادى داشت ، محمّد حسين را به قم آورد و به اساتيد اين شهر سپرد . او بعد از طى مراتب فقه و اصول براى تكميل تحصيلات خود به نجف اشرف و سامرا سفر كرد و از محضر آيت اللّه ميرزا محمّد حسن شيرازى (م 1312 ق) و آيت اللّه حاج ميرزا حسين ميرزا خليل (م 1326ق) استفاده كرد . او در تهران نيز از آيت اللّه حاج ميرزا محمّد حسن آشتيانى (م 1319ق) و آيت اللّه ميرزا ابوالفضل كلانترى تهرانى صاحب شفاء الصدور فى شرح زيارة عاشور (م 1316ق) بهره برده است . از جمعى از اساتيد خود اجازه روايت داشت و آيت اللّه مرعشى نجفى (م 1411ق) از او نيز روايت
(467)
مىكند .
شمس العلما علاوه بر تسلط بر مبانى و متون دينى و آشنايى كامل بر فقه و اصول كه از حضور در محفل درس بسيارى از بزرگانِ زمان خود اندوخته بود در ادبيات ، شعر و معانى و بيان زبان عربى و فارسى مسلط بود و از ادبا و دانشمندان به شمار مىآمد . داراى خطى بسيار زيبا بود و مراتب ممتاز خط نستعليق را در خدمت استاد على محمّد لواسانى مشهور به صفا(1) فرا گرفته بود .
در ايام اقامت او در تهران آقاخانِ سوم ، رهبر فرقه اسماعيليه(2) كه روابط خوبى با دربار قاجار داشت به واسطه شاهزاده عضدالدوله(3) درخواست كرد تا يك نفر ايرانىِ دانشمند و اديب را به بمبئى اعزام نمايند كه آقاخان نزد او ادبيات فارسى را به كمال فراگيرد . عضدالدوله براى اين منظور از شمس العلما تقاضا كرد : او نيز پذيرفت و در (1266 ق) به هند سفر كرد . مدت نه سال در بمبئى و ساير شهرهاى اين كشور اقامت نمود و سپس به تهران بازگشت .
در تهران مشغول تدريس ادبيات در مدارس جديد التأسيس مانند مدرسه علميه ـ كه مدير آن حاج ميرزا محمّد خان احتشام السلطنه بود ـ و مدرسه نظام گرديد . در سال (1323 ق) مسافرتى به قفقاز ، استانبول و در نهايت به زيارت بيت اللّه الحرام نمود و زمانى كه به تهران بازگشت از سوى حاج مهدىقلى خان مخبر السلطنه ـ وزير معارف
1 . او فرزند ميرزا حسين على و برادر كوچك محمّد جعفر حكيم بود . در نستعليق استاد و مشهور بود ولى شكسته و تحرير را هم به زيبايى مىنوشت . شيخى مسلك بود و در 1299 ق درگذشت و در عتبات ، جوار حر بن يزيد رياحى مدفون شد . ر . ك: احوال و آثر خوشنويسان ، مهدى بيانى ، ج 1 ، ص 481 .
2 . سر سلطان محمّد شاه (1294 ـ 1374ق) بعد از پدرش در سال 1303 ق به امامت اسماعيليان رسيد . در مبارزات استقلال طلبانه هندوستان با محمّد على جناح ، بيگم شاهواز خان ، محمّد سافعى و ديگران همراه بود . از ثروتى سرشار و كاخهايى مجلل در هند ، اروپا و آفريقا برخوردار بود . از مهمترين فعاليتهاى وى تأسيس «انجمن اسماعيليان» است كه آثار زيادى را از فرقه اسماعيليه چاپ و نشر نموده است .
3 . احمد ميرزا عضدالدوله فرزند فتحعلى شاه قاجار از رجال قرن سيزده محسوب مىشود . او مؤلف تاريخ عضدى است .
(468)
وقت ـ به رياست مدرسه علميّه انتخاب شد . در همين ايّام به همراهى و مساعدت صنيع الدوله(1) يك باب مدرسه احداث نمود كه در آن كودكان فقير را به صورت رايگان تعليم مىدادند .
مرحوم ربانى گركانى سالها در مدارس تهران مانند دارالفنون ، مدرسه نظام ، مدرسه سياسى ، مدرسه علميّه ، مدرسه متوسطه پهلوى و ... به تدريسِ فقه و ادبيات مشغول بود و از سوى وزارت عدليه به عضويت ديوان عالى تميز ـ ديوان عالى كشور ـ درآمده بود . همواره ممتحن رسمى ادبيات فارسى و عربى ، براى سطوح عالى در وزارت عدليه و وزارت معارف بود و در جمع ادبى شوراى عالى معارف نيز همكارى مىكرد .
درگذشت
ايشان در اواخر عمر مبتلا به مرض قند شد و معمولاً از خانه خارج نمىشد ، ولى با اين حال از تأليف و تدريس دست نكشيد . كتاب امالى را در روزهاى آخر عمر مىنوشت كه موفق به اتمام آن نشد و همچنين در منزل با حال بيمارى براى تعدادى از اساتيد ادبيات مدرسه عالى دارالفنون مباحث ادبى را تدريس مىكرد . او در شب نيمه شعبان 1345ق/ 27 بهمن (1305 ش) درگذشت و در شهر رى و جوار بارگاه محدّث عالىمقام شيعه حضرت شيخ صدوق (ابن بابويه) سر به تيره تراب نهاد . سرتيپ عبدالجواد قريب مؤلف كتابهاى طلوع آفتاب در آندلس و غروب آفتاب در آندلسو ضياء الدين قريب مستشار وقت سفارت ايران در پاريس فرزندان شمس العلما هستد و شيخ محمّد تقى مدرس گركانى (م 1336ق) برادرِ اوست .(2)
1 . مرتضى عليقلى خان پسر دوّم مخبر الدوله و نوه رضاقلى خان هدايت است . در (1324 ق) به رياست اوّلين مجلس شوراى ملى رسيد و در (1329 ق) به قتل رسيد . ر . ك: مجله يادگار ، عباس اقبال آشتيانى ، سال پنجم شماره 4 و 5 .
2 . مدرس گركانى در نجف از علامه شيخ هادى تهرانى و آيت اللّه ميرزا حسين خليل استفاده كرد و در (1305 ق) به تهران آمد و مشغول تبليغ و تدريس شد . ر . ك: نقباء البشر ، ج 1 ، ص 241 .
(469)
آثار و تأليفات
صاحب ترجمه در بيشتر علوم قديم و جديد و زبانهاى خارجى دست داشت ولى در ادبيات وحيد و فريد عصرش بود كه نظيرش بسيار كم است . عمده آثار مشهور او نيز در مباحث ادبى ، معانى و بيان است . فهرست اجمالى آثار ايشان به شرح ذيل است:
24 . ابدع البدايع
اين كتاب كه شايد معروفترين و مهمترين اثر شمس العلما باشد در علم بديع و شامل دويست و بيست صنعت ، در اين فن است كه شماره آنها با حروف ابجد در حاشيه آمده است . صنايع به ترتيب الفبايى مرتب شده و كتاب مملو از تماثيل فارسى و شواهد قرآنى است . مؤلف تأليف آن را در شوال (1327) شروع كرده و در پايان صفر (1328) به سامان رسانده است . در آغاز كتاب مىگويد:
اين علم بديع را بيانى دگر است
|
وين گنج معانى زجهانى دگر است
|
ما و تو خموش و گوهرى مىداند
|
كاين دُرّ و گهر ز بحر و كانى دگر است
|
ابدع البديع در سال (1328 ق) در تهران و كارخانه آقا سيد مرتضى در 425صفحه با مقدمه سيد نصر اللّه تقوى به چاپ سنگى رسيده است .
25 . قطوف الربيع فى صنوف البديع ، 1328ق ، سنگى ، تهران ، 159ص .
26 . [كتاب] معانى ، مخصوص كلاسهاى متوسطه ، (1344ق) ، سنگى ، تهران ، 92ص .
27 . تاريخ موسيقى ، 1320ق ، سربى ، تهران ، 43ص .
28 . تاريخ وهابيّت ، 1304ق ، سربى ، تهران ، 38ص .
29 . مقصد الطالب فى احوال اجداد النبى صلىاللهعليهوآله و عمه ابيطالب ، 1311ق ، سنگى ، بمبئى ، 88ص .
30 . مقصد الطالب فى ايمان آباء النبى صلىاللهعليهوآله و عمه ابيطالب ، 1311ق ، سنگى ، بمبئى .
31 . نور الحدقه ، متفرقات در شرح مشكلاتِ آيات و روايات .
32 . نور الحديقه ، در اخبار و اشعار .
(470)
33 . تاريخ خطاطان .
34 . تاريخ نقاشان معروف ايران .
35 . تاريخ شعرا .
36 . زبية الاََسد ، يك فرع فقهى است حول روايت «وقوع الرجال الاربع فى الزبية» .
37 . رساله منظوم در اصول فقه (ارجوزة فى الفقه) .
38 . رساله در علم بيان .
39 . الدّرّ اليتيم فى المتائيم ، در يك مسئله فقهى است پيرامون «المرأة التى اعتيدت أن تلد توأما فى بطنٍ واحدة» .
40 . لطائف الحكم ، در دو جلد .
41 . الليلتين ، اين اثر را در طى دو شب تأليف نموده و در آن 61 آيه از قرآن كريم كه اثبات معجزهاى براى پيامبر گرامى اسلام صلىاللهعليهوآله كرده ، تفسير شده است .
42 . نصرة الاسلام ، اين كتاب و تأليف قبلى در رد اعتراضات پادرى مسيحى است بر اسلام و پيامبر گرامى صلىاللهعليهوآله .
43 . لؤلؤ ، در خط و مسائل مربوط به خوشنويسى .
44 . المقامات العشرة ، ادبيات ، چاپ شده در انتهاى رياض الادبِ رياض همدانى .(1)
45 . حواشى بر معالم الاصول .
46 . حواشى بر روضة البهية .
47 . حواشى بر قاموس المحيط فيروز آبادى .(2)
48 . ديوان اشعار .
49 . الانتصار للشيعه ، در اثبات امامت ائمه اطهار عليهمالسلام .
1 . ميرزا جعفر همدانى ، متخلص به رياض و ملقّب به بديع الزمانِ ثانى ، (م 1268ق) از ادبا و شاعران بهنام است . در خط ، نجوم ، حساب و ... اسناد بود . از آثار اوست: گنج شايگان ، ديوان اشعار ، رساله در موسيقى و ... ر . ك: فهرست كتب خطى آستان قدس رضوى ، ج 7 ، ص 568 .
2 . نسخهاى از قاموس ، با حواشى گركانى به خط خودش در مجموعه خطى سيد نصر اللّه تقوى ، در كتابخانه مدرسه سپهسالار موجود است . ر . ك: فهرست سپهسالار ، ج 2 ، ص 241 .
(471)
50 . هفت رساله در عرفان و ادب ، شامل: ترجمه شرح جنة الأسماء غزالى ، چند قصيده ، رساله در اسرار حروف و وجود ، گفتارى درباره تعداد حروف الفباء ، مناجات و رسالهاى در كيميا . اين مجموعه به خط نسخ و نستعليق شمس العلما در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مىباشد .(1)
51 . سفرنامههاى متعدد .
52 . امالى ، اين اثر آخرين تأليف ربانىِ گركانى است كه در واپسين روزهاى حيات خود مشغول تدوين آن بوده و متأسفانه موفق به اتمام آن نشده است .(2)
منابع
1 . الاجازة الكبيرة ، مرعشى نجفى ، شهاب الدين ، به كوشش: محمّد سامى حائرى ، انتشارات كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى ، قم ، 1414ق .
2 . احوال و آثار خوشنويسان ، بيانى ، مهدى ، انتشارات علمى ، تهران ، 1363ش .
3 . ارمغان ، مجله ، دستگردى ، وحيد ، تهران .
4 . الذريعة الى تصانيف الشيعة ، تهرانى ، آقا بزرگ ، اسماعيليان ، قم ، 1408ق .
5 . ريحانة الادب ، مدرس تبريزى ، محمّد على ، خيام ، تهران ، 1369ش .
6 . سخنوران نامى معاصر ، برقعى ، سيد محمّد باقر ، امير كبير ، تهران ، 1336ش .
7 . فهرست كتابهاى چاپى فارسى ، مشار ، خانبابا ، تهران ، 1350ش .
8 . فهرست كتابهاى چاپى ، يارشاطر ، احسان ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، تهران ، 1352ش .
9 . فهرست كتب درسى چاپ سنگى موجود در كتابخانه ملى ، سلطانيفر ، صديقه ، كتابخانه ملى ، تهران ، 1376ش .
1 . فهرست نسخ خطى كتابخانه مجلس شوارى اسلامى ، عبدالحسين حائرى ، ج 23 ، ص 148 ـ 152 .
2 . ارمغان ، مجله ، شماره 9 ـ 10 ، ص 539 ، قابل ذكر است ، بعد از فوت شمس العلما مقالهاى بدون نام از يكى از فضلاى معاصر و آشنا با آن مرحوم در مجله ارمغان به چاپ رسيده كه منبع عمده نگارنده در تدوينِ نوشتار حاضر است .
(472)
10 . گلزار معانى ، گلچين معانى ، احمد ، نشرما ، تهران ، 1363ش .
11 . يادگار ، مجله ، اقبال آشتيانى ، عباس ، تهران .
(473)
22
محمّد حسين عماد الكتاب سيفى قزوينى
(1240 ـ 1315 ش)
خطاط ، نقاش و شاعر . ملقب به عمادالكتاب . در طايفه سيفى قزوينى ، در قزوين به دنيا آمد و بيشتر عمرش را به نوشتن و تعليم خط گذرانيد . وى ابتدا خوشنويسى را با نسخ نويسى آغاز كرد و سپس به خط نستعليق روى آورد و پيرو شيوه ميرزا رضا كلهر شد ، طورى كه او را به عنوان كامل كننده شيوه كلهر نام مىبرند . عماد الكتاب نه تنها در خط نسخ و نستعليق استادى توانا بود ، بلكه شكسته و ثلث را نيز در كمال زيبايى مىنوشت و با نقاشى سياه قلم و آبرنگ نيز آشنايى داشت . عمادالكتاب با كميته مجازات همكارى داشت و تحريرات بيانيههاى كميته به خط او بود . وى قبل از دوره مشروطيت جزو كاتبان وزارت انطباعات و در دوره سلطنت احمد شاه قاجار ، مدتى در وزارت داخله ، منشى و همان اوقات معلم مشق خط سلطان احمد شاه نيز بود . در چند سال اواخر عمر نيز در دربار پهلوى سمت خوشنويسى مخصوص داشت . وى قريحه شاعرى نيز داشت و گاهى شعر مىسرود . آثار خوشنويسى عماد الكتاب قطعات مختلف سياه مشق است و همچنين يك دوره «رسم المشق» كه براى نوآموزان دبستانها و دبيرستانها تأليف كرد و به چاپ رساند . وى شاگردان بسيارى داشت ، از جمله على منظورى ، ملك الخطاطين ، حسن زرين خط ، على اكبر كاوه و ابراهيم بوذرى ، كه هر يك به مقام استادى رسيدهاند . عمادالكتاب در تهران مىزيست و در همانجا درگذشت و در امامزاده عبداللّه دفن شد . از ديگر آثار او: كتيبه
(474)
سر در مدخل سپهسالار و لوحهاى بر آرامگاه فردوسى در طوس؛ يك نسخه شاهنامه فردوسى در 1336 ق؛ يك نسخه نامه دانشوران ناصرى در 1318 ق؛ نسخه نفيس «ترجيع بند» هاتف . از ديگر قطعات وى در «احوال و آثار خوشنويسان» به آنها اشاره شده است . از آثار نقاشى وى : تصوير يكى از حواريون حضرت مسيح كه به خط شكسته و تعليق زيبا ، با رقم: «در ماه رمضان هزار و سيصد و سى ... العبد عماد السيفى قزوينى»؛ تصوير سياه قلمى كريم خان زند كه كلاه مخصوصى به سر نهاده است؛ تصوير دستى كه طرز صحيح قلم به دست گرفتن و خط نوشتن را نشان مىدهد ... ، با رقم: «عماد السيفى»؛ تصوير خود نقاشى به سياه قلم ... ، با رقم: «صورت عماد الكتاب سيفى كه به دست خود ساخته است» .
منابع
احوال و آثار خوشنويسان (3/697 ـ 700) ، احوال و آثار نقاشان (2/706 ـ 707) ، اطلس خط (594 ـ 595) ، تاريخ برگزيدگان (470 ـ 472) ، تاريخ هنرهاى ملى (2/1021 ـ 1023) ، تذكره خوشنويسان معاصر (27 ـ 33) ، دايرة المعارف فارسى (2/1767) ، شرح حال رجال (3/382 ـ 383) ، قزوين در گذرگاه هنر (247 ـ 250) .
(475)
23
محمّد حسين كاتب السلطان شيرازى
(م ح 1317 ق)
شفيق پارسا
از كاتبان دربار ناصرالدين شاه بود و از طرف او به كاتب السلطان ملقب شد . وى يكى از چيره دستترين خوشنويسان طراز اول خط نستعليق است و اين خط را ـ از شش دانگ جلى تا كتابت خفى و غبار ـ بسيار خوش مىنوشته است .
او پس از قتل ناصرالدين شاه ، در دربار مظفرالدين شاه در سمت خود باقى ماند و آثارى نيز به نام وى از خود بهجا گذاشت .
كاتب السلطان در حدود هشتاد سالگى در تهران درگذشت . از آثار وى:
يك نسخه كتبيه امامزاده عبداللّه در شهر رى ، به قلم كتيبه دودانگه ممتاز و با رقم: «الفقير الحقير المذنب محمّد حسين الشيرازى ... سنه 1273»؛
يك مرقع به قلم دو دانگ و كتابت خفى عالى ، با رقم «الفقير الحقير المذنب ... محمّد حسين الشيرازى غفرله سنه 1274»؛
يك نسخه شش دفتر «مثنوى» مولانا به قلم كتابت ممتاز ، با رقم: « . . . و انا العبد كاتب الحضرت السلطانى محمّد حسين الشيرازى ... سنه 1279»؛
يك نسخه «ديوان»حافظ ، به قلم كتابت عالى ، با رقم: « ... محمّد حسين الشيرازى ... سنه 1279»؛
(476)
يك نسخه ترجمه فارسى قرآن ، به قمل نيم دانگ ممتاز ، با رقم: « ... انا العبد كاتب السلطانى ، محمّد حسين شيرازى ... سنه 1290»؛
ده اثر ديگر وى در «احوال و آثار خوشنويسان» ذكر شده است .
منابع
احوال و آثار خوشنويسان (3/689 ـ 694) ، اطلس خط (569 ـ 570) ، تاريخ هنرهاى ملى (2/988 ـ 990) ، تذكره خوشنويسان معاصر (63) .
(477)
24
محمّد خان كرمانشاهى تهرانى
فاطمه محجوبى
وى فرزند پير محمّد زارع كرمانشاهى ، و از تواناترين طبيبان روزگار خويش به شمار مىآمد . او در 13 ماه صفر در سال (1266 ق) در كرمانشاه زاده شد و مدتى در آنجا به سر برد . در ايام جوانى به نجف رفت و به تحصيلات دينى پرداخت . سپس به تهران رفت و در مدرسه دارالفنون ، نزد ميرزا عبدالباقى ، پدر دكتر خليل خان ثقفى اعلم الدوله به آموختن طب مشغول شد . وى از شاگردان بسيار خوب مدرسه درالفنون محسوب مىشد . محمّد خان ، طب جديد را از تولوزان فرانسوى فراگرفت و پس از آن براى تكميل دانش پزشكى خود ، به پاريس رفت . وى در مدارس پزشكى پاريس به تحصيل پرداخت و در آن وادى بسيار نامبردار شد .
او در سال (1296 ق) به تهران بازگشت و به رياست بيمارستان دولتى تهران منصوب شد و به عنوان استاد پزشكى دارالفنون مشغول به كار شد . محمّد خان همچنين در عداد محمّد خان ، تحت تأثير فرهنگى كه در سفرش به اروپا گرفته بود ، بسيار با عالمان روزگار خويش در مىپيچيد و رفتار و كردار آنان را نقد مىكرد . وى همچنين با حكومت مستبدانه حاكمان عصر خويش در افتاد . در نتيجه عالمان وقت و نيز پادشاه عصر با او به مقابله برخاسته و تكفيرش كردند . او از تدريس در دارالفنون بركنار شد و به ناچار در منزل خود به تدريس طب پرداخت و شاگردان بسيارى را
(478)
تربيت كرد . محمّد خان بر اثر تكفير شدنش ، به ميرزا محمّد كفرى معروف شد .
از وى نگارشهايى هم برجاى مانده است كه چنين است:
1 . كتاب اجتهاديه . اين اثر تشخيص بيمارىهاى قلب و تنوع صداى ضربان قلب و ارتباطش با بيمارىها نوشته شده است .
2 . امراض اطفال . اين كتاب نفيس مورد توجه اروپائيان قرار گرفت و آن را به زبان فرانسوى ترجمه كردند .
3 . امراض قلبى .
محمّد خان از دو همسرش ، فرزندانى هم برجاى نهاد . عبداللّه و ابوالحسن ، از همسر اول بوده و نزد محمّد خان درس خوانده و پزشكانى توانا شدند . پرويز و چنگيز هم دو پسر ديگر او بودند .
محمّد خان در روز دوشنبه ، بيست و سوم رمضان سال (1326 ق) درگذشت و در ابن بابويه آرميد .
منابع
الذريعة ، ج 2 ، ص 348؛ المآثر والآثار ، ص 223؛ مكارم الآثار ، ج 4 ، ص ت1254 ـ 1256 .
(479)
25
محمّد خان كرمانشاهى معروف به كفرى
او فرزند پير محمّد زارع ، از بازرگانان آن سامان بوده ، و در سال 1245 هجرى قمرى در كرمانشاه زاده شده است . نامبرده از پزشكان و جراحان تحصيل كرده و حاذق معروف زمان خود بود و داراى تأليفاتى نيز در رشته طب مىباشد .
تحصيلات ابتدايى او در مسقط الرأسش در كرمانشاهان صورت گرفت و بعد طبق معمول آن زمان براى فرا گرفتن علوم دينى به نجف اشرف رفت مدتى در آنجا با لباس روحانى مشغول به تحصيل بوده و بعد به مولد خود كرمانشاه مراجعت نمود . در اينجا با دو نفر فرانسوى كه به آن شهر آمده بودند آشنا شده در نزد آنان به يادگرفتن فرانسه اشتغال مىورزد اين ايام مصادف بوده با سالهاى اول افتتاح مدرسه دارالفنون از اين جهت براى ادامه تحصيل و ورود به مدرسه به تهران مىآيد . طب قديم را در نزد حاج ميرزا عبدالباقى طبيب ملقب به اعتضاد الاطباء كه از فضلاء و اساتيد فن در آن زمان بوده مىآموزد و طب جديد را در نزد دكتر تولوزان فرانسوى ، فرا مىگيرد و ضمنا نيز به تحصيلات خود در دارالفنون ادامه مىدهد . در اين مدت معلومات خود را در رشتههاى گوناگون تكميل نموده و از مدرسه دارالفنون نيز فارغ التحصيل مىشود و بعد با مأموريتى كه رياست قرانتينه باشد به كرمانشاه برمىگردد . مدتى در اين مأموريت باقى بوده و بعد به تشويق دكتر تولوزان حكيم باشى ناصرالدينشاه براى تكميل رشته طب در حدود سال 1287 قمرى به پاريس مىرود و در دانشكده پزشكى آنجا تحصيلات خود را تكميل كرده و با گذراندن پاياننامه (تز) با نمره بسيار خوب در سال 1879 ميلادى(1) نائل به گرفتن تصديق دكترا در طب از دانشكده
1 . مطابق 1296 قمرى و 1258 خورشيدى .
(480)
پزشكى پاريس مىشود و ضمنا مجاز بوده كه در فرانسه نيز مطب داشته و به معالجه بيماران بپردازد و عضو مجامع علمى هم بوده است .
خودش در مقدمه كتاب بيماريهاى مقاربتى تأليف خود در باره رفتن به اروپا چنين گويد:
بعد از استقصاء در علوم ادبيه و دينيه در همين كشور به تحصيل علوم طبيه قديم و جديد پرداخت از فوائد مدرسه مباركه دارالفنون و تائيدات نواب اشرف ارفع والا شاهزاده امجد اعلم اعتضاد السلطنه على قلى ميرزا وزير علوم ادام اللّه اقباله حقى عظيم و دينى بزرگ پيرايه رقبه عبوديت ساخت و از مفاوضات جناب فريدالزمان حكيم دانشمند يگانه دكتر تولوزان حكيم باشى مخصوص اعلىحضرت همايون دامت افاضاته حظى وافر و بهرهاى وافى برد و فارغ التحصيل شده به اجازه اساتيد معظم مشغول معالجه گرديد اما بدين مايه قناعت نكرده محض مزيد استحضار و كار آگاهى به رخصت چاكران حضرت گردون بسطت پادشاهى بدارالملك پاريس كه مدينه حكماى اين قرن مزيت اقتران است رفت و به سبك صاحبان غيرت مهياى قبول هر گونه تعب و مشقت شده لمحهاى نيارميد و بقدر مقدور در تكميل كليه شعب طب و جراحى كوشيد ...
و نيز در ابتداى كتاب امراض اطفال در اين باب مىنويسد:
... اين بنده پريشان روزگار كرمانشهانى المولد ميرزا محمّد از آن پس كه در ايران اغلب فنون و علوم خاصه فلسفه و طب را به پايان بردم محض مزيد دانش و ازديات بينش و تكميل علوم جديد و ديدن مرضى و بيمارستانات و تشريح كردن نعش انسان و حيوانات و ساير اعمال يدى كه در ايران ممنوع و غير مقدور بود تا آنكه شر ذمهاى بدست آيد كه نتيجه آن عايد عامه مسلمانان و برادران دينى و هموطنان من شود عزيمت اروپا را تصميم دارد ... .
و بعد راجع به تحصيلات خويش در مقدمه كتاب امراض اطفال چنين گويد:
... عهدى مديد و زمانى بعيد در مدارس علميه و در مريضخانههاى عليه شهر
(481)
پاريس اقامت نمود و شانزده علم را جداجدا در انجمن و حضور معلمين و حكماى نامدار و مدرسين و علماى عاليقدر علما و عملاً امتحان داده و در هر يك سر خط و اجازه لياقت و كفايت اخذ نموده تا آنگاه كه منشور دكترى از جانب وزارت علوم دولت بهيه فرانسه به اين جانب داده شد ... .
پس از بازگشت از اروپا كه مدت اقامتش در پاريس مجموعا نه سال بوده بوسيله على قليخان مخبر الدوله(1) به ناصر الدين شاه معرفى و مورد لطف او قرار مىگيرد . مدتى طبيب تلگرافخانه ـ معلم دارالفنون و طبيب شاه بود و بعد به سمت رياست بيمارستان دولتى (ابن سيناى كنونى) منسوب شد . مدتى در اين سمتها باقى بود و بواسطه اينكه حرفهايى مىزد كه بگوش مردم عامى آن زمان خيلى سنگين مىآمد و ملاها هم با او ميانه خوبى نداشتند از اين جهت كارهايى كه داشت بتدريج از او گرفته شد . تا سال 1300 ق . جزء اطباى شاه بود و از اين سال به بعد او را كنار گذاشتند و ديگر به دربار حاضر نمىشد و كارش فقط رياست مريضخانه دولتى و معلم طب فرنگى (طب جديد) دارالفنون بوده و از سال 1302 ق . به بعد هم ، از معلمى طب دارالفنون و از سال 1304 ق . از رياست مريضخانه نيز او را معاف كردند و بجاى او ميرزا على دكتر معتمد الاطباء براى معلمى دارالفنون و ميرزا ابو الحسن خان كحال به رياست مريضخانه انتخاب و منصوب گرديدند .
پس از عزل رياست مريضخانه ، در سال 1305 ق . بعنوان طبيب مخصوص حسنعلى خان گروسى امير انظام پيشكار آذربايجان به تبريز رفت و مدتى با او بود . علت رفتن به آذربايجان او هم براى اين بود كه امير نظام در جمادى الثانيه 1305 ق . در تبريز سخت مريض شد تا جائيكه دولت (يعنى شاه) خواست جانشينى براى او تعيين كند و چون بعد بهبود يافت دولت هم از تعيين جانشين براى وى بكلى منصرف گرديد .
بنابراين آيا چنين شخصى را مىتوان كافر و بىدين بشمار آورد . م . ق . هدايت
1 . چون بهدارى و بيمارستانها در آن زمان زير نظر او بوده است .
(482)
(مخبر السلطنه) راجع به دكتر محمّد كرمانشاهى در صفحه 68 كتاب خاطرات و خطرات تأليف خود چنين گويد:
قبل از ابوالحسنخان دكتر محمّد كرمانشاهى معروف به كفرى رئيس مريضخانه بود ، ميرزا حسينخان صدراعظم به او بىلطف بود . در مراجعت از فرنگ سرزده به منزل ما آمد پدرم توسط كرد و رياست مريضخانه دولتى را بدو داد مردى خودپسند بود و در صحبت فن و فن مىكرد .
و نيز در صفحه 94 كتاب مزبور حكايتى از او چنين نقل مىنمايد:
دكتر محمّد كرمانشاهى معروف به كفرى با مشتى افاده نزد پدرم آمد سنگ مثانه درشتى با مشت با بسى فن و فن و افاده بسيار گفت كه اين سنگ را امروز درآوردهام و پنج سير وزن دارد مورد تحسين شد . ميراز اسماعيل خان كه در شهر به مجلس آرايى معروف است و پدرم اسم اين قبيل را مگس نقاله گذارده است حاضر بود گفت جناب دكتر مريض در چه حال است؟ گفت البته مريض مرد مىخواهيد سنگ پنج سير از مثانه در بياورند و مريض جان بدر ببرد . ميراز اسماعيل خان باد در صداش انداخته گفت اگر اين طور است من كبد و قلب درمىآورم خنده در گرفت و دكتر قدرى كوچك شد .
دكتر محمّد خان در تاريخ 23 رمضان 1326 قمرى در سن 81 سالگى در تهران بدرود حيات گفت و مقبرهاش در ابن بابويه (شهر رى) 6 كيلومترى تهران مىباشد . وى از جمله دكترها و اطباء دربار سلطنتى است كه بر خلاف عدهاى از همكاران خود سروسرى با بيگانگان نداشته و سرسپرده نبوده است . آن عده از دكترها و اطباء دربارى كه سرسپرده بيگانگان بودهاند هنوز هم اعقاب آنان مصدر كارها بوده و مشاغل مهم مملكتى را دارا مىباشند .
منابع
رجال بامداد ، ج 6 ، ص 275 .
(483)
26
محمد خندقآبادى
(م 1354 ق)
روحاللّه عباسى
حاج شيخ محمد خندقآبادى فرزند آيتاللّه حاج شيخ احمد، فرزند حاج ملا محمد خندقآبادى كاشانى، مقيم تهران از علماء تهران مىباشد كه داراى مقام علم و عمل و فضل و كمال بود.
ايشان معقول را در نزد آيةاللّه ميرزا هاشم رشتى و ميرزا حسن كرمانشاهى آموخت و منقول را در نزد مرحوم آخوند ملا محمد آملى كسب كرد و پس از تحصيل شروع به تدريس پرداخت.
والد معظم و بزرگوار حاج شيخ محمد خندقآبادى، مرحوم آيتاللّه حاج شيخ احمد خندقآبادى مدتها در مسجد خود، مسجد خندقآبادى اقامه جماعت مىنمود و پس از ايشان فرزندشان حاج شيخ محمد خندقآبادى به جاى ايشان به اقامه جماعت و تبليغ و ترويج دين مشغول بود.
مرحوم حاج شيخ محمد خندقآبادى سه فرزند از خود به يادگار گذاشتند كه همگى ايشان از علماء و بزرگان در سلسله روحانيت بودند.
1 ـ حاج شيخ خليل خندقآبادى (متوى 1365 ق)(1)
1 . اختران فروزان رى و تهران، ص 378 .
(484)
وى فرزند بزرگ مرحوم حاج شيخ محمد خندقآبادى بودند. حاج شيخ خليل بيشتر تحصيلات خود را در نزد مرحوم والدش گذرانده بود. ايشان پس از فوت مرحوم والد معظم خود تا آخر عمر به جاى ايشان در مسجد خندقآبادى كه مسجد پدر و جدّ وى بود به اقامه جماعت و تبليغ شريعت پرداخت و بالاخره در سن پنجاهسالگى در سال 1365 ق دار فانى را وداع گفت و در ابن بابويه مدفون گرديد.
2 ـ حاج شيخ محمدجواد خندقآبادى (متوفى 1404 ق)(1)
وى دومين فرزند مرحوم حاج شيخ محمد خندقآبادى مىباشند. ايشان از مرحوم والد و برادر بزرگوارش حاج شيخ خليل استفاده نموده و پس از تكميل سطوح عالى به قم مهاجرت كرده و چندين سال از دروس فقه و اصول آيةاللّه بروجردى و آيات ديگر استفاده نموده و خود نيز به تدرس كفايه و منظومه و دروس نقلى و عقلى پرداختند.
وى پس از عمرى تدريس و تبليغ در 21 رجب 1404 ق برابر 2 / 2 / 1363 شمسى به جوار حق پيوست و در صحن مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام در مقبره مهدى عراقى مدفون گرديد.
3 ـ حاج شيخ محمدحسين خندقآبادى (متوفى 1388 ق)(2)
ايشان سومين فرزند حاج شيخ محمد خندقآبادى بودند كه از گويندگان نامى و وعاظ گرامى و مبارز معاصر در تهران به حساب مىآمدند.
ايشان در حدود سال 1338 ق در تهران متولد شد و مقدمات و ادبيات را در تهران در نزد عموى خود حاج شيخ جعفر خندقآبادى و برادر خود خواند و سطوح را در نزد برادر خود حاج شيخ محمد جواد خندقآبادى و مدرسين ديگر به پايان رسانيد و نيز در درس خارج آيةاللّه بروجردى و آيةاللّه خمينى شركت نمود.
مرحوم شيخ محمدحسين خندقآبادى در شب بيست و يكم ماه رمضان 1388ق
1 . همان.
2 . همان، ص 379 .
(485)
شب شهادت مولاى متقيان بالاى مسجد خندقآبادى هنگام قرآن سرگرفتن و بِكَ يا اللّه گفتن سكته قلبى نمود و از منبر به زير افتاد و به مولايش حضرت امير عليهالسلام واصل گرديد.
مرحوم حاج شيخ محمد خندقآبادى پس از عمرى نشر احكام اسلام در ماه صفر 1354 ق(1) دعوت حق را لبيك گفت و به سراى جاويد خراميد و در ايوان مقبره صدوق عليهالرحمه در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد.(2)
1 . همان، ص 377 .
2 . شرح حال وى در اختران فروزان رى و تهران، ص 377، آمده است .
(486)
27
محمد خيابانى
(1297 ـ 1338ق)
روح اللّه عباسى
نَسَب و تولد شيخ محمد خيابانى
شيخ محمد خيابانى، فرزند حاجى عبدالحميد خامنهاى،(1) مجاهد نستوه، و نويسنده زبردست، خطيبى توانا، در عصر مشروطيت مىباشد كه براى آزادى و استقلال كشور فداكاريهاى بسيارى نموده و آخرالامر جان خود را در اين راه از دست داد.
پدر شهيد فقيد شيخ محمد خيابانى، مرحوم حاجى عبدالحميد خامنهاى از تجار تبريز بود. وى در جوانى مانند جوانهاى ديگر خامنه براى يافتن لقمه نانى به روسيه رفت و در شهر پطروفسكى (ماخاچ قالا)ى امروزى به كار تجارت پرداخت.
حاجى عبدالحميد خامنهاى با دخترى به نام زهرا، كه تنها دختر خانواده است در شهر تبريز ازدواج مىكند و هنوز بيش از سه ماه از ازدواج آن دو نگذشته بود كه حاجى عبدالحميد، نوعروس خود را با مادر پيرش، فاطى ننه، به امان خدا مىسپارد و
1 . در دامنه كوه ميشو Misho به فاصله چند كيلومترى از درياچه نيلگون اروميه قصبه با صفا و خوش آب و هواى وجود دارد كه به خامنه معروف است. خامنه ده كيلومتر از شبستر ـ مركز بخش ارونق ـ و 70 كيلومتر از تبريز فاصله دارد. رود گونئى Gunei كه از كوه با سخاوت ميشو سرچشمه مىگيرد، بخش باخترى آنجا را آبيارى مىكند و سپس به درياچه اروميه مىريزد. جنبش آزاديستان، شيخ محمد خيابانى، ص 7، عبدالحسين ناهيدى آذر.
(487)
به پطروفسكى برمىگردد. شيخ محمد در غياب پدر به سال 1297ه.ق برابر 1258شمسى و 1880ميلادى پا به عرصه گيتى مىنهد. على، برادر زهرا جريان تولد خواهرزادهاش محمد را به وسيله تلگرافىِ هند ـ اروپا، كه در تبريز قرار داشت به اطلاع عبدالحميد مىرساند. ولى حاجى عبدالحميد روى پسر خود را در اولين بار در سه سالگى مىبيند.
تحصيل شيخ محمد خيابانى
شيخ محمد در 6 سالگى در زادگاهش به مكتبخانه مىرود و با اشتياق تمام به تحصيل مىپردازد. آنچه را كه ديگران در طول يك سال به سختى فرامىگرفتند وى در عرض يك ماه به آسانى ياد مىگيرد. او در مكتبخانه با قرآن و احاديث آشنا مىشود و آخوند مكتبخانه را به سؤالات پىدرپى خود به ستوه مىآورد. آخوند مكتبخانه يك بار درباره محمد چنين گفته است: «من در طول سى سال مكتب داراى اينگونه شاگرد تيزهوشى را سراغ ندارم».(1)
محمد در تبريز روزها به همراه محمدعلى بادامچى به مكتب مىرفت و عصرها در بازار، پدر را در كار تجارت يارى مىرساند و باقى اوقات خود را با دوستش محمدعلى بادامچى به مطالعه مىگذرانيد.(2)
وى در جوانى ملبس به لباس مقدس روحانيت مىشود و در مدرسه طالبيه تبريز شروع به تحصيلات علوم دينى مىپردازد. فقه و اصول را از محضر حجةالاسلام حاج ميرزا ابوالحسن آقامجتهد انگجى بهره مىبرد «و خودش مشغول مطالعه كتب مقبره اساتيد عظام بوده در اندك مدتى از جودت فكر و حدت ذهن و كثرت ممارست قريب به اجتهاد مىشود».(3) علم نجوم، هيأت و حساب را از ميرزا عبدالعلى تبريزى
1 . ادمان خيابانى، عباس پناهى، ص 28 .
2 . جنبش آزاديستان، شيخ محمد خيابانى، ص 18، تأليف عبدالحسين ناهيدىآذر .
3 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان، ص 23، انتشارات ايرانشهر، چاپ 1304 برلين .
(488)
ـ منجم معروف زمان ـ ياد مىگيرد و در اين علوم نيز به جايى مىرسد كه مسائل مشكل هيأت را حل مىكند و تقويمهاى رقومى مىنويسد. «وى سپس به خدمت حاج سيد حسين پيشنماز خامنهاى كه از روحانيان برجسته تبريز بود، مىرسد و از مكتب فيض او استفاده مىكند. سرانجام وى به درجه اجتهاد نايل مىآيد. از اين تاريخ به بعد محمد به خاطر سكونتش در محله «خيابان» به شيخ محمد خيابانى معروف مىگردد».(1)
شيخ محمد خيابانى بهرههايى از علوم حكمت و كلام، طبيعيات و تاريخ داشت آنها را به خوبى مىدانست و نيز به خاطر آشنايى با زبانهاى فارسى، روسى، فرانسه، تركى استانبولى، تركى قفقازى و عربى و به بيشتر علوم عصر خود و مبادى سوسيولوژى واقف بود.
دوران تدريس و امام جماعت
وى سپس در جايى كه سالها خود در آنجا درس خوانده بود يعنى مسجد خالهاوغلى (طالبيه) به تدريس هيأت مىپردازد. كسروى مىگويد:
نخستين روزى كه او را ديدم از جوزهر ـ فلك اول قمر ـ سخن مىراند و معنى آن را باز مىنمود.(2)
شهيد شيخ محمد خيابانى علاوه بر مقامات بلند علمى داراى اخلاق و روحيات بزرگ و بسيار معنوى نيز بود، و همين باعث گرايش مردم به سوى او و بهرهگيرى از روحيات وى مىشد.
مرحوم خيابانى به خاطر اين فضايل والا و ارزشمند نماز جماعت پرشكوه و پرجمعيتى داشت.
وى پس از فوت حاج سيد حسين پيشنماز خامنهاى كه در مسجد كريمخان كه از
1 . جنبش آزاديستان، ص 25، عبدالحسين ناهيدى آذر، نشر اختر، ص 1379 .
2 . تاريخ هيجده ساله آذربايجان، على آذرى، ص 675 .
(489)
بزرگترين مساجد محله خيابان بود و به اقامه جماعت مىپرداخت. جناب آقاى حاج محمدعلى بادامچى در اين باره مىنويسد:
قريب سه، چهار سال ظهرها در مسجد جامع و شبها و صبحها در مسجد كريمخان (كه در محله خيابان است) امامت كرده، زياده از هزار نفر مأموم داشت[و] مىتوان گفت كه در زمان خود مرحوم خيابانى اورع و ازهد و نسبتا افقه هم قطاران خود از ائمه جماعت بود.(1)
آغاز زندگى سياسى شيخ
در سال 1324 كه رژيم حكومت ايران تغيير كرده بود و قوانين و اصول دولت شوروى در ايران برقرار شده بود مرحوم شيخ محمد خيابانى با شركت در جلسهاى كه متشكل از دلسوختگان خامنه، كه همگى از بزرگان بودند وارد يك زندگى سياسى شد. اين جلسه در منزل كربلايى على ميسو و با شركت حاج على دوافروش ـ كه در راسته بازار تبريز داروخانه داشت ـ و كربلايى على ميسو ـ كه مرد جهانديدهاى بود ـ و شيخ محمد خيابانى و يك نفر ديگر تشكيل شد. در اين جلسه حاضران با تشريح موقعيت اقتصادى، اجتماعى و سياسى جامعه به بيان مشكلات مردم و ظلم حاكمان و راهيابى براى مبارزه با آن پرداختند و قرار بر آن شد كه روحانيانى همچون شيخ محمد خيابانى و شريفزاده با خطابه و منبر مردم را آماده پذيرش مبارزه كنند و بقيه مبارزان را براى مبارزه متشكل كنند. شيخ محمد در اين باره در آن جلسه سرنوشتساز مىگويد:
من از فردا كار تبليغ را دوچندان خواهم كرد و تمام مردم را سازماندهى كنيد و براى اين كار تشكيلات صحيح و منظمى به وجود آوريد. همه مردم را متحد كنيم. دست در دست هم مشت واحدى را تشكيل دهيم و چون پتكى بر فرق ستمگران بكوبيم. دست مردم
1 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشتايان او، ص 24، انتشارات ايرانشهر، چاپ 1304، برلين.
(490)
دست خداست و يداللّه فوق ايديهم.(1)
در آن جلسه پس از سخنرانى خيابانى نطفه تشكيل دادن دو تشكيلات منظم يكى بنام دستش مجاهدان، براى متشكل كردن مبارزان تبريز در يك تشكيلات منظم و ديگرى مركز غيبى و انجمن ايالتى، براى تشكيل نهادهاى مردمى، بسته شد.
اعلان مشروطيت و تشكيل انجمن ملى
تلاش بىامان و پىگير قاطبه ملت ايران به تغيير نظام استبدادى، سرانجام به ثمر نشست و مظفرالدين شاه قاجار وادار گرديد. روز يكشنبه 14 جمادى الثانى 1324ق مردم گردن نهد و فرمان مشروطه را صادر كند. و در پى آن آزاديخواهان براى انتخاب نمايندگان خود و تهيه مقدمات افتتاح مجلس و تسلط بر حكومت در تاريخ 26 مراد 1285ش اولين گردهمايى خود را با حضور بيش از دو هزار نفر برگزار نمودند و نظام نامه انتخابات را تهيه و براى امضاى شاه به دربار فرستادند.
عوامل استبداد براى حفظ موقعيت خود شاه را مجبور به امضا نكردن نظامنامه مىنمايند و در پى آن تهران به جنبش مىآيد و مردم در تهران و تبريز تحصن نموده در مساجد و تكايا به بست مىنشينند و بالاخره بستنشينى و تحصن آزاديخواهان ثمر مىدهد و شاه نظامنامه انتخابات را در 19 رجب 1324ق برابر با 17 شهريور 1285ش امضا مىكند.
تبريز اولين شهرى بود كه پس از تصويب نظامنامه انتخابات، انجمنى مركب از 20 نفر را تشكيل مىدهد و آن را انجمن ملى نام مىنهد.
عضويت شيخ محمد در انجمن ملى تبريز
يكى از اعضاى مؤثر و با نفوذ در اجمن ملى شيخ محمد خيابانى مىباشد. وى پس از تصويب نظامنامه انتخابات عضو انجمن مىشود. اين انجمن كه براى نظارت بر
1 . جنبش آزاديستان، ص 35، عبدالحسين ناهيدى آذر، نشر اختر، تابستان 1379 .
(491)
انتخابات تشكيل شده بود خدمات بسيار ديگرى از جمله مبارزه با گرانى و گرانفروشى، تشكيل گروه جوانان به نام مجاهد، كه براى مبارزه با اشرار بود. ايجاد كارخانه جوراب بافى و بافندگى، ايجاد كارخانه قالىبافى و... انجام مىدهد.
محمدعلى ميرزا كه در آن زمان وليعهد بود و ساكن تبريز بود فعاليتهاى اين انجمن برايش گران و سخت بود. لذا شروع به مخالفت با آن مىنمود. هنگامى كه انتخابات دوره اول مجلس در تهران برگزار شد. محمدعلى ميرزا كه حاكم تبريز بود انتخابات تبريز را به تعويق انداخت و با اين كار مردم دوباره به پا خواستند و دكانها و بازار را بسته، با شروع اعتراضات مردمى، محمدعلى ميرزا عقب نشينى و فرمان انتخابات را صادر كرد و اينها تماما به خاطر رشادتها و از جان گذشتگيهاى افرادى مانند شيخ محمد بود. و بالاخره با همت اين آزاديخواهان نمايندگان تبريز در 23 ذىالقعده 1324 به تهران اعزام شدند.
همان طور كه انتظار مىرفت ده روز پس از امضاى قانون اساسى مظفرالدين شاه درمىگذرد و وليعهد به جاى او مىنشيند. با آغاز بهكار مجلس اول كشمكش ميان مجلس اول و محمدعلى ميرزا شروع شد و كار به جايى رسيد كه محمدعلى شاه به پيشنهاد روسيه تزارى اتابك را از اروپا به ايران فراخواند تا در آرايش قوا و كوبيدن آزاديخواهان وى را يارى دهد. به هر حال بار ديگر زحمات مردم و آزاديخواهان به مخاطره مىافتد. شيخ محمد خيابانى و ديگر سران انجمن تبريز نخستين عكسالعمل مناسب را نشان مىدهند و به يك كار بسيار مهم و انقلابى دست مىزنند و آن خلع محمدعلى شاه از سلطنت بود.
محمدعلى شاه در سايه اقدامات شيخ محمد خيابانى و انجمن تبريز و خروش مردم سخت هراسان مىشود و شمع سلطنت خود را مانند شمع كمسويى در خاموشى مىبيند. به همين جهت دستور مىدهد اوباشان ميدان توپخانه، چادرها را برچينند و پراكنده گردند و در ضمن عدهاى از وزرا، را مأمور مىكند بين او و مجلس ميانجيگرى كرده زمينه صلح و سازش را فراهم آورند. محمدعلى شاه پس از
(492)
آسودگى خيال از ماجراى ميدان توپخانه اين بار مستقيما شهر تبريز را هدف مىگيرد.
پس از به توپ بستن مجلس محمدعلى شاه وام هنگفتى ر از روس و انگليس درخواست مىكند. شيخ محمد خيابانى و انجمن به آن اعتراض مىكنند و با كودتاى محمدعلى شاه و انهدام مجلس به دست لياخوف روس بساط مشروطه در همه جاى ايران برچيده مىشود.
حماسهساز ده روز مقاومت مردم تبريز و شيخ محمد خيابانى
پس از برچيده شدن مشروطه ايران يكپارچه قيام مىكند و انجمن تبريز و شيخ محمد خيابانى جنبش را در سراسر ايران به دست مىگيرند و بر اثر اين قيام دستور محاصره تبريز به همراه سىهزار قشون صادر مىشود. تبريز يكپارچه غرق در آتش و خون مىشود و شهر تبريز يازده روز محاصره مىشود.
مرحوم خيابانى تفنگ بر دوش در سنگرها با مجاهدين، مدافعه از مشروطيت و آزادى مىنمود و موقعى كه از قائدين مجاهدين اندك فتور و سستى حس مىنمود با بيانهاى شيرين و نطقهاى مهيج آنها را تشجيع و روح تازه در كالبد افسرده آنها توليد مىكرد.(1)
بالاخره مشروطهطلبان با شكست عينالدوله پيروز مىشوند و با پيروزى مشروطهطلبان مردم تبريز به شادى مىپردازند.
خيابانى در سنگر مجلس دوم
شيخ محمدخيابانى پس از به پايان رفتن سلطنت محمدعلى ميرزا و شروع دوره دوم انتخابات با اكثريت آراء به سمت نمايندگى آذربايجان به مجلس مىرود. وى در اوايل عضو هيچ فراكسيونى نبود و عقايدش گرايش به چپ داشت. حاج محمدعلى بادامچى در اين باره گويد:
[شيخ محمد] در عين بىطرفى همواره فكر و عقيدهاش با دست چپ مجلس بوده و در مسائل مهمه و قوانين موضوعه با دست چپ متحد و متفق و هم رأى بود تا آنكه
1 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .
(493)
اولتيماتوم معروف هزار و سيصد و بيست و نه روس به ايران داده شد. مرحوم خيابانى يكى از عوامل مهم معترضين بوده و كاملاً با دست چپ متفق و داخل فراكسيون آنها شده و رسما عضو مهم تشكيلات فرقه دموكرات ايران گرديد.(1)
مرحوم خيابانى بعد از آنكه وثوقالدوله وزير خارجه در مجلس درباره قبول كردن اولتيماتوم صحبت كرد، قريبا يك ساعت در مضرات قبول كردن اولتيماتوم صحبت نمود و علنا با اين كار ضديت خود را با قبول اولتيماتوم اعلان كرد. ولى بالاخره ناصرالملك اولتيماتوم را قبول كرد و مجلس دوم را با سرنيزه بست و كودتايى با اين جريان در ايران شروع شد. شيخ محمد خيابانى در سبزه ميدان بالاى سكويى حدود يك ساعت بر عليه كودتا و اولتيماتوم صحبت كرد. پس از چند روز كه خيابانى از نهضت طهران مأيوس شد، خانواده خود را برداشته به مشهد رفت و پس از چند روز دوست دوستان ايشان را دستگير مىكند و سراغ او مىروند ولى شيخ را پيدا نمىكنند. ايشان چندماهى را در مشهد مىمانند. سپس از آنجا از راه روسيه عازم تبريز مىشوند، از جلفا وضع شهر را استعلام مىكند. يك نفر از خويشان نزديك آن مرحوم به جلفا رفته فاميلش را به تبريز آورده خودش باز مدتى در روسيه مىماند.(2) و پس از مدتى به تبريز مىآيد.
دوران سكوت خيابانى
پس از ورود خيابانى به تبريز چون آن زمان آذربايجان در تحت استيلاى روسها بود و شجاعالدوله حاكم بود. قدرت نفس كشيدن نبود. لذا آزاديخواهان و شيخ محمد خيابانى به اقتضاى وقت ساكت نشستند. وى در اين مدت مشغول تجارت شد اين رويه تا پنج سال ادامه داشت و پس از پنج ساله فرقه دمكرات دوباره شروع به كار كرد و آن مصادف بود با انقلاب در روسيه تزارى.
1 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 25، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .
2 . همان.
(494)
خيابانى با همراهى دوستان مشغول توسعه تشكيلات فرقه دمكرات شد و در اين مدت خدمات بسيار را انجام داد از جمله تشكيل ژاندارمرى كه نتيجه فكر او بود.
دستگيرى خيابانى
در اواخر شعبان 1337ق قشون عثمان به بهانه سركوب و تنبيه آشوريها وارد آذربايجان شد و نقاط غربى و شمال غربى آذربايجان را اشغال كرد و قشون را وارد تبريز نمود. و پس از ورود به تبريز جمعيت را تشكيل دادند و آنها بناى اختلاف و جدا كردن آذربايجان از ايران را گذاشتند كه با مخالفت سرسختانه فرقه دمكرات مواجه شدند. لذا عثمانيها خيابانى را در هشتم ذىالقعده 1336 دستگير و به اروميه بردند. ايشان دو ماه در آنجا حبس بودند تا سپهسالار وارد آذربايجان شد و ايشان و همراهان را از زندان خلاص كرد.
انتخابات مجلس چهارم
پس از ورود سپهسالار آزاديخواهان قدرت براى نفس كشيدن پيدا كردند و فرقه دمكرات دوباره شروع به كار كرد.
پس از مدتى اعلان انتخابات مجلس چهارم شد و با جديت فرقه دمكرات شش كرسى از كرسيهاى مجلس چهارم توسط دمكراتها اشغال شد و خيابانى با «نه هزار راى»(1) وارد مجلس شد.
در اين ميان وثوقالدوله قرارداد معروف انگليس با ايران(2) را بسته بود وثوقالدوله كه آگاهى كامل از قدرت فرقه دمكرات و شيخ محمد خيابانى داشت و مىدانست كه نخواهند گذاشت اين قرارداد به تصويب مجلس برسد براى سركوب فرقه دمكرات و خاموش كردن آن به تبريز نيرو اعزام كرد و لذا قيام خيابانى شروع شد.
1 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 32، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .
2 . قرارداد معروف 1919 كه به موجب آن ايران به انگلستان فروخته مىشود.
(495)
قيام شيخ محمد خيابانى و شهادت وى
شيخ محمد در نطقى درباره علت قيام خود چنين مىگويد:
امروز من رسما به همه جهانيان اعلام مىكنم، ما عليه اين حكومت كه قرارداد خانمانبرانداز وثوقالدوله و انگليس را منعقد كرده قيام كردهايم.(1)
در مدت شش ماه قيام مرحوم خيابانى مرام و هدف مليّون را از قيام بيان مىكرد. مقصد خيابانى و همراهانش توسعه معارف و تشكيل يك قشون منظم در تحت سرپرستى صاحب منصبان ايرانى و اصلاحات اقتصادى و تأسيس مؤسسههاى ملى و روى كار آمدن كابينهاى صالح و مقتدر و... بود.
در ميانه قيام كابينه وثوقالدوله سقوط كرد و مشيرالدوله روى كار آمد و به تصور اينكه هدف از قيام فقط ضديت با كابينه وثوقالدوله بوده خواست قيام را خفه كند. لذا با خيابانى مذاكره شد. خيابانى هدف خود و مليّون را از قيام به مشيرالدوله بيان داشت. حاج محمد على بادامچى در اين باره مىگويد:
[شيخ محمد] به خود آقاى مشيرالدوله و ساير زمامداراران و هيئت وقت به صراحت مكرر گفتند كه كابينه حاضر بدون استظهار به تكيهگاه قواى ملى محال است چند ماهى دوام كند.(2)
مشيرالدوله نيز سخنان شيخ محمد را قبول نكرد و مخبرالسلطنه كه در تهران وكيل بود را به سمت حكومت آذربايجان به تبريز فرستاد.
مخبرالسلطنه كه براى خفه كردن قيام به تبريز رفته بود شبانه طرح حمله را كشيد و طلوع آفتاب به آزاديخواهان حمله كرده دست به قتل عام زد.
در اين بيان خيابانى به خانه رفته با همسر و فرزندانش وداع مىكند تا به قشون نيروهاى نهضت در قرهباغ بپيوندد، شيخ مىخواهد كه از منزل خارج شود، ولى
1 . جنبش آزاديستان، ص 193، عبدالحسين ناهيدى آذر، نشر اختر، تابستان 1379 .
2 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 36، چاپ ايرانشهر، برلين، ص 1304 .
(496)
قزاقها به در خانه رسيده بودند. لذا شيخ تفنگ را از همسرش گرفته از پشت بام خود را به خانه شيخ حسنعلى ميانجى مىرساند. آقاى محمدعلى بادامچى كه از دوستان شيخ بوده در باره نحوه شهادت شيخ گويد:
روز بيست و نهم ذىالحجه پس از آنكه خانه فقيد مرحوم را غارت و خراب كردند. دو نفر قزاق با راهنمايى يك بچه جاى اختفاء فقيد شهيد را كه در منزل آقا شيخ حسن ميانجى بود كشف كرده آن مرحوم را با چند تير تفنگ گشته به آن هم قناعت نكرده بازويش را قطع كرده بعد جنازهاش را در نهايت بىاحترامى بيرون كشيده در روى يك نردبان كوچكى گذاشته با هلهله و شادى مثل اينكه يك مملكتى را از اجنبى فتح كردهاند به دربار آقاى فخرالسلطنه مىآورند. حكمران آزاديخواه كه با كمال كبر و غرور در صندلى حكومت نشسته و متعلقين بىشرف دورش را گرفته بودند يك مرتبه صداى هلهله و دست زدنها را مىشنود، پيشخدمت را مىفرستد كه تحقيق كند جواب مىآورد كه جنازه شيخ محمد دست آوردهاند. آن نماينده مجلس و آن آزاديخواه وطنپرست كه چشم و گوشش را حب رياست كر و كور كرده بود با بىاعتنايى تمام با كمال تحقير مىگويد: «ببرند يكجايى دفن كنند».(1)
و بالاخره و در سحر 22 شهريور 1299ش، 29 ذيحجه 1338ق برابر با 13 ستامبر 1920 ميلادى به شهادت رسيد.
ملك الشعراى بهار در غم مرگ جانسوز هم مسلك خود اشك خون ريخت و با سرودن ترجيعبند بلندى گفت:(2)
گر خون خيابانى مظلوم بجوشد
|
سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد
|
يادش گرامى و راهش پر رهرو باد
1 . شرح حال و اقدامات شيخ محمد خيابانى، به قلم چند نفر از دوستان و آشنايان او، ص 38، چاپ ايرانشهر، برلين، 1304 .
2 . جنبش آزاديستان، ص 286 .
(497)
28
محمد ربيعى
(متولد 1237 ش ـ م 1309 ش)
روحاللّه عبّاسى
حاج شيخ محمد ربيعى فرزند آخوند ملا ربيع از علماء و ائمه جماعت زاويه مقدمه و صحن مطهر بوده است.
پدر ايشان آخوند ملا ربيع نيز از علماى زاويه مقدسه بود ولى در كتب شرح حال علماء چيزى در احوالات ايشان نيامده است.
حاج شيخ محمد ربيعى در سال 1237 شمسى به دنيا آمده است وى بيش از رشد و خواندن مقدمات و ادبيات در خدمت پدر خود و علماء شهر رى به تهران آمد و در مدرسه فخريّه مروى ساكن شد و سطوح را در نزد علماء آن زمان قرار گرفت.
حاج شيخ محمد ربيعى فقه و اصول را در محضر آيتاللّه محقق علامه حاج ميرزا حسن آشتيانى خواند و پس از تكميل دروس در شهر رى مشغول به انجام وظايف دينى و اجتماعى شد. ايشان در صحن مطهر به اقامه جماعت مىپرداختند و در مدرسه عتيق و امينيه تدريس مىكردند. و بالاخره در ربيعالثانى 1309 شمسى در سن 72 سالگى دار فانى را وداع گفت و در مقبره دربانى در حرم عبدالعظيم حسنى عليهالسلام مدفون گرديد.(1)
1 . شرح حال وى در اختران فروزان رى و تهران، ص 165 و گنجينه دانشمندان، ص 622 آمده است.
(498)
29
محمّدرضا حكيمى
احمد حكيمى(1)
شيخ محمّدرضا حكيمى به سال (1358ه ق) 1937م در شهر مقدس كربلا زاده شد. پدر وى مرحوم حاج عباس از تجّار متدين و نيكوكار اصفهان بود كه در جوانى عازم عراق شد و در شهر كربلا اقامت گزيد و مادرش از زنان صالحه و فاضله آن ديار .
وى در حوزه علميه كربلا از محضر اساتيدى همچون عالم بزرگوار شيخ رحيم قمى و معتمدالعلماء فقيه زاهد شيخ محمد كلباسى و مرحوم آيتاللّه كابلى بهرهمند گرديد و با استعداد سرشارى كه داشت، در جوانى تا سطوح عالى پيش رفت و در درسهاى خارج آن زمان در كربلا شركت كرد . آيتاللّه شيخ يوسف بيارجُمندىِ خراسانى و آيتاللّه شيخ محمدرضا اصفهانى در آن ايام از اساتيد مبرّز حوزه كربلا بودند .
ايشان در اخلاقيات نيز از بزرگان روزگار خود بهرهها برد و با علماى متخلّق به اخلاق الهى و دانشمندان متقى و پرهيزگار در ارتباط بود. از اين فرزانگان آيتاللّه ميرزا مهدى شيرازى رحمهالله است كه آقاى حكيمى به ايشان ارادتى تام و با فرزندان او نيز دوستى و صميميت داشت.
آن بزرگوار همزمان در كنار تحصيل علوم دينى به تدريس نيز اشتغال داشت و بسيارى از كتب متداول حوزوى را براى جمعى از طلاب و فضلا با بيانى شيوا تدريس مىنمود.
1 . ايشان فرزند مرحوم حكيمى و از فضلاى حوزه علميه قم مىباشند .
(499)
فعاليتهاى دينى
مرحوم علامه حكيمى از زمان جوانى علاقه وافرى به فعاليتهاى دينى و اجتماعى داشت و در كنار اشتغال به علوم دينى، به تأليف كتابهاى پر ارج و مفيد اهتمام مىورزيد و همچنين در سنگر وعظ و خطابه به ترويج مفاهيم دينى و عقايد حقه تشيع مىپرداخت كه اخلاق و روش برخورد ايشان در كنار افاضات علمى و بسط آن با بيان رسا و زيبا، آثار و نتايج بسيار خوبى را باقى مىگذاشت. به تدريج حيطه تبليغ خود را به شهرهاى ديگر گسترش داد و طى مسافرتهايى كه به شهرهاى دور افتاده عراق كرد، اين مسئوليت را احساس كرد كه بايد تمام توجه خود را معطوف به مناطقى كند كه نياز بيشترى به تبليغ مسائل دينى و معارف مذهبى دارند. لذا در طول سالهاى متمادى ، اقدام به فعاليت تبليغى كرد و همه مشكلات را به جان خريد و خطراتى را كه در برخى از شهرهاى سنىنشين براى وى وجود داشت پذيرا بود ولى از هدف مقدس خود دست نكشيد و شانه از مسئوليت تهى نكرد.
برنامه تبليغ ايشان به تشويق بعضى از بزرگان حوزه به صورت گروهى درآمد و هيئتى به نام «هيئت تبليغ سيّار» تشكيل شد كه در فعاليت چندين ساله خود اثرات خوبى را برجاى گذاشت.
خروج از عراق
در سال 1970م بر اثر فشار حزب حاكم بعث ، مجبور به ترك عراق شد. ابتدا به سوريه رفت و مدتى نيز در لبنان بود و سپس به كويت مهاجرت نمود و در اين كشور اقامت كرد و مشغول تبليغ و تأليف شد. علامه حكيمى در طول حدود 20 سال اقامت در كويت ، تأليف كتب دينى را وجهه همّت خود قرار داد و همچنين از خطباى مهم و با نفوذ آن ديار ايشان بود. در سال 1410ق بعد از اشغال كويت توسط حكومت عراق به ايران مسافرت كرد و در تهران ساكن شد و تا پايان عمر كوتاهش در اين شهر ماند.
(500)
درگذشت
محمّدرضا حكيمى پس از عمرى سراسر تلاش و كوشش در راه خدمت به دين و مكتب اهل البيت عليهمالسلام در آخرين جمعه از ماه شعبان المعظم سال 1412ق در سن 54 سالگى بدرود حيات گفت. شب قبل از رحلتش تا سحرگاه مشغول مناجات و تهجّد بود و بعد از اقامه نماز صبح و تلاوت قرآن و قرائت زيارت عاشورا، غسل جمعه كرد. در آن هنگام احساس خستگى و كسالت به ايشان دست داد و زمانى كه سر به بستر گذاشت به جوار رحمت حق شتافت. انسان وارستهاى كه سالها سِمَت نوكرى سيد و مولايش حضرت سيدالشهداء عليه افضل التحية والثناء را داشت، در صبحگاه جمعه و پس از زيارت آن حضرت به مواليانش پيوست. پيكر پاك او به شهر رى منتقل شد و پس از تشييع در جوار بارگاه ملكوتى حضرت سيدالكريم عليهالسلام در صحن شريف به خاك سپرده شد.
علامه حكيمى سر به تيره تراب كشيد ولى آثار ماندگار او تا هميشه باقى است و روشنى خواهد بخشيد.
نكات برجسته اخلاقى
1 ـ خضوع و خشوع در عبادت: ايشان در نماز و عبادات خضوع خاصى داشت و به نوافل و ادعيه مستحبه مقيد بود و تهجّد و نماز شب او تا آخرين شب زندگيش ترك نشد.
2 ـ عشق و ارادت به اهل بيت عليهمالسلام : آن بزرگوار اين ارادت شديد را از كودكى در دل داشت. در سنين طفوليت مبتلا به بيمارى سختى شد كه بواسطه آن نمىتوانست راه برود يا برپاهاى خود بأيستد و با توسل به حضرت سيدالشهداء عليهالسلام شفا يافت و تا آخر عمر از درد پا مصون بود. ارادتمندى ايشان به ساحت مقدّس اهل بيت عصمت و طهارت در آثار و تأليفات و در مجالس وعظ و ارشاد به خوبى نمايان بود.
3 ـ نظم و پشتكار: مرحوم حكيمى با آنكه در تأليف و تبليغ بسيار موفق بود ولى به سبب نظم و پشتكارى كه داشت از امور ديگرى همچون اقامه جماعت، تدريس و
(501)
رسيدگى به مسائل و آموزش افراد خانواده غافل نبود و شخصا به فرزندان ادبيات، منطق و فقه درس مىداد.
آثار و تأليفات
از مهمترين امتيازات آن مرحوم كه ياد و نامش را باقى خواهد گذاشت، آثار گرانبهاى قلمى اوست. قلم آن فقيد همچون بيان شيوايش سالها در خدمت معارف اسلامى و مكتب حيات آفرين خاندان وحى عليهمالسلام بود. فهرست مختصرى از آثار ايشان و تاريخ اولين چاپ آنها ذيلاً مىآيد. قابل ذكر است كه بيشتر تأليفات ايشان مكرر به چاپ رسيده است.
1 ـ سلوني قبل أن تفقدوني، اين كتاب از ارزندهترين تأليفات علامه حكيمى مىباشد و دهها بار در بيروت، كويت و ايران به چاپ رسيده است. مباحث كتاب در دو بخش تدوين شده است.
بخش اول در نصوصى كه از طرق عامه در مورد اعلميّت حضرت امير عليهالسلام بعد از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله وارد شده است و بخش دوم در حوادثى كه عامه و خاصه درباره احتياج و نياز همه خلق به وجود مبارك حضرت امير عليهالسلام نقل كردهاند. و بحث مفصلى پيرامون اينكه جمله «سلونى قبل ان تفقدونى» از مختّصات آن حضرت است و كسى را ياراى گفتن آن نيست. اين اثر در سال 1399ق در بيروت توسط مؤسسه اعلمى براى اوّلين بار چاپ شده است و ترجمه آن نيز در دو جلد به نام پرتوى از بىكران علم على عليهالسلام به قلم شجاعالدين كرمانى در سال 1373ه.ش توسط انتشارات مفيد منتشر شده است.
2 ـ شرح الخطبة الشقشقية، شرح مفصلى است بر خطبه معروف حضرت امير عليهالسلام كه در مورد غصب خلافت ايراد شده است. چاپ بيروت، مؤسسة الوفاء، 1402 ق.
3 ـ على مع القرآن و القرآن مع على، در اين كتاب حول روايت مروى از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله بحث شده است و آيات نازله در شأن آن حضرت مطرح و شرح داده شده است. چاپ بيروت، 1400ق .
4 ـ لولا السنتان لهلك النعمان، در مورد مناظرات حضرت امام صادق عليهالسلام و همچنين شش تن
(502)
از شاگردان آن حضرت است با نعمان بن ثابت (ابو حنيفه)، چاپ بيروت، 1405ق.
5 ـ القرآن دراسة عامّة، اين كتاب پيرامون قرآن و مباحث و فضايل آن تدوين شده است. چاپ بيروت ، 1392ق، دارالصادق عليهالسلام .
6 ـ القرآن علومه و تاريخه، در مورد تدوين قرآن و تاريخ آن و علوم مطرح در اين كتاب شريف، چاپ كويت، 1394ق، دارالقبس.
7 ـ القرآن و العلوم الكونية، در مورد مسائل علمى قرآن و آياتى كه از آنها ظرايف و دقايق دانش روز استفاده مىشود. چاپ كويت، 1395ق، دارالقبس.
8 ـ القرآن محور العلوم، اين كتاب در سه محورِ اعجاز قرآن، بلاغت قرآن و عدم تحريف، بحث كرده است. چاپ 1397ق، كويت، دارالقبس .
9 ـ القرآن يسبق العلم الحديث، چاپ 1397ق، كويت، دارالقبس.
10 ـ القرآن ثوابه و خواصّه، چاپ 1395ق، كويت، دارالقبس .
11 ـ القرآن يواكب الدهر، چاپ 1393ق، بيروت، دارالصادق عليهالسلام .
12 ـ حياة اولى النهى ـ الامام التاسع محمّد الجواد عليهالسلام ، چاپ 1412ق، بيروت، اعلمى .
13 ـ حياة اولى النهى ـ حياة الامام العاشر على الهادى عليهالسلام ، چاپ 1414ق، بيروت، اعلمى .
14 ـ حياة اولى النهى ـ حياة الامام الحادى عشر الحسن العسكرى عليهالسلام چاپ 1413ق، بيروت، اعلمى .
15 ـ حياة اولى النهى ـ الامام المنتظر عليهالسلام امل المعصومين الاطهار ، چاپ 1415ق، بيروت، اعلمى .
16 ـ المختصر في الامام المنتظر، چاپ 1415ق، قم ، مؤسسه مَدين .
17 ـ تاريخ العلماء عبر العصور المختلفة، چاپ 1403ق، بيروت، اعلمى .
18 ـ اعيان النساء عبر العصور المختلفة، چاپ 1403ق، بيروت، الوفاء .
19 ـ بداية الفرق و نهاية الملوك، اين كتاب پيرامون حديث نبوى «ستفترق امتى إلى ثلاث و سبعين فرقة، فرقة ناجية و الباقون في النار» است و همه هفتاد و سه فرقه را با اجمالى از تاريخ و عقايد آنها ذكر كرده است. چاپ 1410ق، بيروت،
(503)
دارالفردوس.
20 ـ فوائد العبادة، چاپ بيروت.
21 ـ اذكياء الاطباء، چاپ 1408ق، بيروت، اعلمى.
22 ـ ابن سينا عبقريٌ يتيم و تاريخ حافل، چاپ 1411ق، بيروت، اعلمى .
23 ـ اذكياء الفقهاء والمجتهدين، چاپ 1418ق، بيروت، اعلمى .
آثار مخطوط علامه حكيمى كه هنوز به چاپ نرسيده است عبارتاند از:
1 ـ التقية و موقف الانسان منها.
2 ـ الأئمة عليهمالسلام و القرآن.
3 ـ محمد صلىاللهعليهوآله والقرآن.
4 ـ فاطمة عليهاالسلام والقرآن.
5 ـ صيانة القرآن عن التحريف.
6 ـ موسوعة الاعيان.
7 ـ حديقة الشعراء.
8 ـ المتعة في الاسلام و القرآن.
9 ـ موسوعة الاذكياء .
10 ـ خلاصة الامالى للشيخ المفيد .
11 ـ خلاصة الامالى للشيخ الطوسى .
12 ـ خلاصة دارالسلام للشيخ النورى .
13 ـ الامام الصادق عليهالسلام و نهج الحياة .
14 ـ عجائب الزمان فى الانسان و الحيوان .
15 ـ المرأة ريحانة في الاسلام لا قهرمانة .
روح پاكش قرين نور باد .
(504)
30
سيد محمدرضا طباطبايى(سنگلجى)
(متوفى 1306 ق)
روحاللّه عبّاسى
علامه بزرگوار سيد محمدرضا طباطبايى مشهور به سنگلجى فرزند آيةاللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى از فقهاء معروف و علماء مشهور تهران مىباشد.
پدر علامه بزرگوار سيد محمدرضا طباطبايى، آيةاللّه حاج سيد صادق طباطبايى از علماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود كه در تهران سكونت داشتند. ايشان از سادات طباطبايى و از قبيله بحرالعلوم بودند.(1) ايشان اصول را در نزد صاحب فصول شيخ محمد حسن در كربلا خوانده بود و در سال (1300 ق) در تهران وفات نموده و در مقبره والدهاش كه دختر سيد مجاهد بود، مدفون گشت.(2)
مرحوم سيد محمدرضا طباطبايى نيز طريق پدر بزرگوار خود را ادامه داده و به مقام فقاهت نايل گشت. ايشان پس از رحلت والد بزرگوارش به جاى او نشسته و در منبر و محراب او به تبليغ شريعت اسلام پرداختند.
مرحوم سيد محمدرضا طباطبايى پس از عمرى تبليغ و عمل به وظايف دينى و روحى در سال 1306 ق،(3) شش سال بعد از رحلت والدش دارفانى را وداع گفت، جنازه آن فقيه ربانى به شهر رى منتقل شد و پس از تشيع و طواف حرم عبدالعظيم حسنى عليهالسلام در مقبره خانوادگى خود مدفون گشت.
1 . قصص العلماء، ص 129، تأليف آيةاللّه ميرزا محمد تنكابنى .
2 . فوائد الرضويه، ص 210، تأليف حاج شيخ عباس قمى؛ مآثر و آثار، ص 150 .
3 . اختران فروزان رى و تهران، ص 300 .
(505)
31
محمدرضا فخرالاسلام
(1185 ـ 1266ق)
روح اللّه عباسى
محمدرضا يزدى مشهور به فخرالاسلام،(1) از علماء و بزرگان و خاخامهاى دين يهود مىباشد. وى در سال 1237 پس از تتبع فراوان در دين مبين اسلام به شرف اسلام مشرف شد و بعد از آن از طرف فتحعلى شاه قاجار ملقب به لقب فخرالاسلام گرديد وى همچنين 70 نفر از متعلقين يهودى خود را به شرف اسلام مشرف گرداند. از او كتابى بر جاى مانده است كه در طليعه آن شرح حالى كه خود نوشته اوست به چاپ رسيده است، بنام «اقامة الشهود في ردّ اليهود في منقول الرضاعى».(2) ايشان در اين كتاب كه بسيار كمياب نيز مىباشد، به اثبات حقانيت دين حنيف اسلام و رد مذهب يهود پرداخته است.
و امّا درباره تاريخ ولادت وى در كتب تواريخ و رجال چيزى به دست نياورديم، ولى بنابر آنچه كه بر روى سنگ قبر قديمى وى كه در مسجد مظفرى موجود است، وى در حدود سال 1185ق به دنيا آمده است و در سال 1266 دار فانى را وداع گفته است. وى را پس از تشيع در مسجد مظفرى واقع در خيابان مولوى جنب بيمارستان شهيد اكبرآبادى دفن نمودند.
1 . لغتنامه سياح متمم، ج 4، ص 401
2 . ايضاح الطريقه، ص 176 .
(506)
او همچنين طبع بالايى در شعر داشت و اشعارى نيز از خود بر جاى گذاشته است كه از جمله آنها ابيات زير است كه در آن چگونگى اسلام آوردنش را بيان داشته است:
از منزل عدم به وجود آشنا شدم
|
بر امت كليم خدا پيشوا شدم
|
در مصحف حكيم و در احكام انبيا
|
ديدم محمد است و محمد رضا شدم
|
رفتم از اين جهان بدر دوست
|
شادمان از بحر آنكه طالب دين خدا شدم
|
ما در اينجا شرح حال وى را كه خود نوشته اوست ذكر مىكنيم كه در اول كتابش آمده است و آن به خاطر كمياب بودن اين كتاب مىباشد.
قابل ذكر است كه كتاب فوق به عربى است كه توسط عدهاى به فارسى ترجمه شده است.
بسم اللّه الرحمن الرحيم، الحمدُ للّه على نواله و الصلّلوةُ والسّلام على محمّد و آله.
و بعد: چنين گويد:
اميدوارم به كرم حضرت پروردگار، محمدرضاى جديدالاسلام، ساكن دارالخلافه طهران كه بر ارباب دانش و بينش مخفى نماناد، كه كمترين حقير فقير از سلسله علماى بنى اسرائيل بودم و در ميان ايشان از افاضل و اعيان بودم و همگى علماى بيتالمقدّس و ارباب فهم اين طايفه به فضل و تتبّع من معترف بودند و در تمام ايّام عمر مشغول به تحصيل علوم و مطالعه كتاب كتب سماوى و در مقام و متابعت رسوم انبياء سلف و علماى خلف بودم و در آن تجسّس و طلب به غير از تميّز ميانه حق و باطل اديان و وصول به طريق حق و ايقان مطلبى و مقصودى نداشتم و پيوسته ظهور راه صواب را از مفتح الابواب سائل و استجابت دعاى خود را از جناب ربّ الارباب و آرزومند و آمل بودم، تا اينكه توفيق ربّانى شامل حال و تأييد سبحانى كافل احوال و آمال اين سعادت مال گرديده به تشريف شريف دين حنيف محمدى صلىاللهعليهوآله سرافراز و به اين عطيه عظمى از همگى دوستان و اقران خود ممتاز گرديده.
(507)
پس از آن جماعت يهود را از شنيدن اين خبر وحشت اثر موجب كمال دهشت و باعث نهايت وحشت شده، اين معنى را علت فتور دين و ملت و سبب نقض و آيين و مذلّت خود دانسته و در مقام چارهجويى كمر همت از روى تعصّب و عصبيّت بستند و در پس زانوى فكرت و حيرت نشستند و از اطراف و جوانب زبان به طعن و سلامت اين بنده مُستبصر به دين مبين محمدى صلىاللهعليهوآله گشودند. و اولاً به واسطه ارسال رسل و رسائل و تأسيس وسايط و وسائل طريق، استعلام سبب و منشأ و جهت اين امر پيمودند. اين كمترين در جواب سوالات ناصواب ايشان به آن گروه گمراه گفتم كه جناب اقدس الهى بر نيّت و ضمير هر كس آگاه است و شاهد و گواه است كه اين كمترين اسلام را نه از راه طمع مال و جاه و توقع قرب امير و پادشاه است بلكه مقصود به واسطش استعانت به عنايت حضرت آفريدگار است كه بذل جِدّ و جَهد خود را در تحقيق مذهب و ملّت نمودم و از تتبع كتب و آثار و تأمّل در آيات و اخبار حقيقت دين مبين سيد المرسلين و خاتمالنبيين محمد بن عبداللّه صلىاللهعليهوآله را با ادله قاطعه و براهين ساطعه بدون شايبه و شك و شبهه و به علم اليقين دانسته و فهميده و از بيم مؤاخذه و عقاب روز حساب و اميد اكتساب ثواب از ملت آباء و اجدادى خود اجتناب ورزيده و به شرف اسلام كامياب و بهرهمند گرديدهام و چنانچه شما طايفه يهود عنود نيز تارك عناد و اعتساف و سالك مالك اعتبار و انصاف مىگرديد و لباس خوف و ننگ و عار را از خود خلع مىنموديد و ريشه شجره غوايت ثمر و ضلالت اثر «إنّا وَجَدْنا ابائنا على اُمّةٍ و إنّا على اثارهم مقتدون» را از مزرع خواطر خود قلع و قمع مىفرموديد هر آينه صورت زيباى شاهد مدعاى ما و خود را در مرآت ظهور جلوهنما و سخافت ملّت منسوخه خود را كالشّمس في رابعه النهار در وسط السماء مشاهده مىنموديد.
(508)
32
محمدرضا قمشهاى
مهدى سليمانى آشتيانى
مها ز طره مشكين به رخ نقابانداز
|
بپوش روى و جهانى به اضطرابانداز
|
كند چو پيش تو دعوىّ حسن و زيبايى
|
شكست از آن سر گيسو بر آفتابانداز
|
ز بحر حادثه چون موج غم برآرد سر
|
تو چنگ آن به دف و ناله ربابانداز
|
چو عقل سركشد از حكم پادشاهى عشق
|
به گردنش ز مى ارغوان طنابانداز
|
حيات نفس به عشق است و مردمى «صهبا»
|
بياد جيفه بىجان بر كلاب انداز(1)
|
در اول صفر 1306ق چند تن، پيكر ضعيف و تكيده يكى از عرفا و حكماى بزرگ قرن سيزده و از نامدارترين مدرسين حوزه ارجمند تهران را آرام و بىصدا و در اوج تنهايى و غربت بر دوش كشيدند و به تيره تراب نهان كردند. اين تشييع آنقدر خلوت
1 . تاريخ حكما و عرفا، صدوقى سها، منوچهر، ص 282، از سرودههاى حكيم قمشهاى «صهبا».
(509)
بود، كه بعدها در گزارش محل دفن او نيز اختلاف شد.
آن آسمانى مرد، ساليان طولانى در سكوت يكى از حجرات مدرسه صدر تهران زندگى كرد. قلههاى بلند مناعت و رتبههاى والاى وارستگى را با قدم صدق پيمود و جاه و جلال دنيوى و تمنيات سخيف آن را چونان جيفهاى آلوده در اعماق گورستان آرزو و ادعاى اهل دنيا به خاك سياه سپرد.
آنان كه نظر نكردند بدين مشتى خاك
|
الحق انصاف توان داد كه صاحب نظرند
|
تولد
در سال 1241ق در شهر كوچك قمشه يا شهر فناى كنونى كه در 80 كيلومترى اصفهان قراردارد، در خانه «شيخ ابوالقاسم قمشهاى» كودكى پا به عرصه خاك نهاد كه او را محمدرضا نام نهادند. بنا به فرموده جلالالدين آشتيانى، شيخ ابوالقاسم از نزديكان و مقربان ميرزا حسن مدرس اصفهانى از شاگردان ملاعلى نورى بود. مدرس اصفهانى، به پدر آقا محمدرضا گفته بود: قدر اين پسر را بشناس و بر او لازم است كه جز تحصيل علم به امر ديگرى نپردازد.(1)
سفر به اصفهان
آقا محمدرضا ايام صباوت و كودكى را در زادگاه خود سپرى كرد و مقدمات علوم اسلامى را در محضر پدر و ديگر فضلاى قمشه فراگرفت. در نوجوانى راهى اصفهان شد. در اين زمان اصفهان به علت حضور حكيم ملا على نورى (م 1246ق) پايتخت حكمت و فلسفه بود. او كه ميراث دار مكتب آقا محمد بيدآبادى (م 1198 ـ 1197ق) است، بزرگترين مدرس فلسفه صدرايى در اصفهان بود و بيش از شصت سال تدريس كرد و شاگردان زيادى تربيت نمود كه آقا محمدرضا قمشهاى نزد برخى از اين تربيت يافتگان تلمذ كرده است.
1 . مجموعه آثار حكيم صهبا، ناجى اصفهانى، حامد، با همكارى خليل بهرامى قصر چمنى، ص 19.
(510)
اساتيد
قمشهاى در اصفهان از محضر اساتيد و دانشمندان ذيل استفاده كرده است:
1 ـ ميرزا حسن نورى (قرن 13 ق)
او فرزند و شاگرد آخوند ملاعلى نورى مازندرانى است. در اصفهان، و تهران به تدريس حكمت و فلسفه پرداخت. علامه سيد جلالالدين آشتيانى درباره او نوشته است: «برخى، آقا ميرزا حسن نورى را در ذكاوت و استعداد فطرى بر پدر ماجد خود آخوند نورى ترجيح دادهاند. آقا ميرزا حسن چينى با آقا ميرزا حسن نورى در يك درجه محسوب مىشوند».(1)
آقا محمدرضا ظاهرا شرح اشارات خواجه را نزد اين استاد فراگرفته است.(2)
2 ـ ملا محمد جعفر لاهيجى (م بعد از 1255ق)
او از مشاهير شاگردان حكيم ملا على نورى و از مدرسين به نام مكتب اصفهان است. از آثار او مىتوان به شرح مشاعر و حاشيه بر شرح تجريد و حاشيه خفرى نام برد. آقا محمدرضا قمشهاى در اصفهان شاگردى او را كرده است. از ديگر تلامذه لاهيجى، حكيم مؤسس آقا على زنوزى است.(3)
3 ـ آقا سيد رضى لاريجانى (م 1270ق)
وى استاد ممتاز تصوّف و عرفان در قرن سيزده است كه گوى سبقت را از معاصرين ربود. استاد سيد جلالالدين آشتيانى درباره او نوشته است: «سيد رضى مازندرانى اگرچه در حكمت متعاليه شاگرد آخوند نورى است و شايد در مسائل نظرى و فلسفه بحثى به مرتبه آخوند نورى نرسد؛ ولى در عرفانيات و حكمت ذوقى و احاطه به كلمات اهل عرفان بر آخوند نورى، ترجيح دارد، بلكه فاصله اين دو، در
1 . الشواهد الربوبية، مقدمه، آشتيانى، سيد جلالالدين، ص 126.
2 . نخبگان علم و عمل ايران، محقق داماد، سيد مصطفى، ص 315.
3 . شرح حال و آراى فلسفى ملا صدرا، آشتيانى، سيد جلالالدين، ص 215.
(511)
اين قسمت زياد است و همانطورى كه آخوند نورى در حكمت متعاليه كم نظر است، آقا سيدرضى مازندرانى، در تصوف و عرفان در بين متأخران بىنظير و در تسلط به افكار محىالدين، در مرتبه و مقام، بعد از شارحان كلمات محىالدين و عارفان قرن هفتم و هشتم قراردارد».(1)
آقا محمدرضا عرفانيات را از خرمن دانش و بينش آن استاد يگانه تعليم گرفته است. ميرزا طاهر تنكابنى، شاگر ممتاز قمشهاى، از قول استاد درباره سيد رضى لاريجانى، نوشته است:
اين سيد بزرگوار در زهد و وارستگى وحيد عصر خود بوده و در اوايل عمر كه از مازندران به اصفهان براى تحصيل علوم رفته بود، به واسطه كثرت فقر و پريشانى، در حمامهاى اصفهان به كسب دلاكى در ايام تعطيل مىپرداخت و تحصيل معاشِ ايام تحصيل مىنمود... چون صبحها به منزل سيد معظم، براى درس، حاضر مىشديم، آن بزرگوار همه روزه به بام خانهاش، مناجات خمسه عشر را كه مأثور از حضرت سيد الساجدين زينالعابدين على بن الحسين عليهماالسلام است، از حفظ مىخواند و چون ثكالى مىگريست و بعد از اجتماع شاگردان در مدرس، از بام به مدرس مىآمدند. و همه روزه قبل از شروع به تدريس شرحى به شاگردان خود موعظه مىفرمودند و قسطى كامل، در تشويق و ترغيب به تجلّى به اخلاق حسنه و تحذير از ملكات رذيله و خبث و تحريص بر سلوك طريقه اوليا و اصفياى كاملين و حكما و عرفاى شامخين بيان مىكردند. بعد شروع به تدريس مىنمودند. و اكثر تدريسش علوم الهيه و كتب عرفا و صوفيه بوده و با كمال استيناس و حسن معاشرت كه با عموم، خصوص با شاگردان خود داشتند، صاحب مهابت عظيمه در انظار بودهاند».(2)
حكيم صهبا با استفاده از محضر نيك اين عارف بزرگ به مقام بلندى در حكمت و عرفان نايل شد و ميراثدار مشايخ سترگى چون حكيم دانا آخوند نورى و استادش
1 . الشواهد الربوبية، آشتيانى، سيد جلالالدين، ص 107.
2 . نخبگان علم و عمل ايران، ص 112.
(512)
آقا محمد بيدآبادى گرديد و سالها در اصفهان، استاد بلا منازع معقول بود.
مهاجرت به تهران
در سال 1288ق در عهد سلطنت ناصرالدين شاه قاجار، قحطى و خشكسالى شديدى در بسيارى از نواحى ايران پديد آمد كه اصفهان نيز از آن بىنصيب نماند. در اين سال آقا محمدرضا، تمام دارايى خود را فروخت و صرف نيازمندان كرد.(1)
وى تا سال 1294ق در اصفهان ماند و در اين سال راهى تهران شد.(2) علّت مهاجرت او را برخى، شكايت و تظلمخواهى از حكام اصفهان كه دست به ظلم و ستم گشوده بودند، دانستهاند.(3)
استاد صدوقى سها از آقامرتضى مدرسى و او از آقا شيخ عبدالحسين رشتى نقل كرده است:
قمشهاى در سفر طهران به مدرسه صدر شد و محصلى كه انموذج همى خواند سؤالى از او كرد و چون جواب شنيد به نزد طلاب شد و گفت: آخوند آمده است كه انموذج خوب مىداند! و استاد آنان بيامد و فضل وى دريافت و گفت كه شما را حاصلى از وى نتواند بود و به هر تقدير كه بود، نگه داشتند او را.(4)
حوزه فكرى تهران كه با ورود ملاّ عبداللّه مدرس زنوزى (م 1257ق) پايهگذارى شده بود، به وسيله فرزندش آقاعلى حكيم زنوزى (م 1307ق) نزج گرفت و با حضور آقا ميرزا ابوالحسن جلوه در سال 1273ق جانى تازه گرفت.
مدرس زنوزى در مدرسه ميراز محمدخان سپهسالار، بيشتر كتب ملا صدرا و بعضى آثار عرفانى مثل مفتاح الغيب قونوى را تدريس مىكرد و حكيم جلوه با آنكه مشرب صدرايى داشت، معمولاً آثار بوعلى را مىگفت.
1 . طرائق الحقايق، نايب الصدر شيرازى، معصومعلى، ج 3، ص 237.
2 . سايه نور، سال شمار زندگى حكيم صهبا، ص 61؛ تاريخ حكما و عرفا، ص 265.
3 . تاريخ حكما و عرفا، ص 265.
4 . همان.
(513)
آقا محمدرضا، در اوج اين اقتدار و اشتهار به حوزه تهران آمد و در مدرسه صدر(1) ساكن شد و شروع به تدريس كرد. او بيشتر در حكمت متعاليه صدرايى تخصص داشت ولى حكمت مشاء را هم كه مجال ميرزاى جلوه بود، درس گفت. معروف است با به ميدان آمدن قمشهاى «جلوه از جلوه افتاد».(2)
استاد آشتيانى ـ دامت بركاته ـ درباره اين جريان فرمودهاند:
اين مسلم است و اساتيد ما خود ناظر اين جريان بودند، كه جلوه خواست با مرحوم آقا محمدرضا، در علميات معارضه نمايد. آقا محمدرضا، شروع به تدريس فلسفه مشاء ـ فن تخصصى مرحوم جلوه ـ نمود، و از عهده برآمد و طلاب فاضل آن زمان او را در اين فلسفه، از حيث وسعت اطلاع و كثرت تحقيق وجودت فهم، بر جلوه ترجيح دارند. ولى آقا ميرزا ابوالحسن شروع به تدريس شرح فصوص و مفتاح الغيب كرد و در همان صفحه اول اين كتب توقف نمود!.(3)
در هر حال حوزه تهران با حضور آقا محمدرضا، پرآوازهترين شاگرد آقا رضى لاريجانى، در تصوّف و عرفان به كمال رسيد و ده سال با اقتدار كامل ادامه يافت.
مرحوم محمود حسينى ساوجى از شاگردان حكيم قمشهاى نوشته است:
خداوند رحمت فرمايد آقامحمد رضا اصفهانى قمشهاى را كه در عصر ناصرالدين شاه، فتح باب تدريس عرفانيات و تصوّف از او شد... شرح فصوص الحكم و كتاب تمهيد را قبل از ورودشان به دارالخلافه، كسى نمىدانست چه رنگ است.(4)
استاد سيد جلالالدين آشتيانى نسبت به تسلط حكيم قمشهاى، در تدريس آورده است:
مرحوم استاد بزرگوار آقا ميرزا احمد آشتيانى از شاگرد او آقاميرزا هاشم نقل مىفرمود
1 . اين مدرسه از ابنيه ميرزا شفيع صدر اعظم بود كه از 1215 تا 1234ق در زمان فتحعلى شاه، صدر اعظم ايران بود و به همين جهت به مدرسه صدر معروف گرديد. ر.ك: شرح حال رجال ايران، بامداد، مهدى، ص 235 .
2 . خدمات متقابل اسلام و ايران، مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 1، ص 529.
3 . شواهد الربوبيه، آشتيانى، سيد جلالالدين، ص 68.
4 . تاريخ حكما و عرفا، ص 305.
(514)
كه هرگاه حال او مساعد بود، آنچنان ماهرانه فصول الحكم و مفتاح الغيب را تقرير مىنمود كه ما از سعه احاطه و قدرت فكر و قوه تقرير او مبهوت مىشديم و چنان عالى كتب علمى را تدريس مىكرد كه ما از گفته شارحان كتاب فصوص و مفتاح، بىنياز مىشديم.(1)
شاگردان
حكيم صهبا، واسطه انتقال حكمت و عرفان به نسل بعد شد و همه اساتيد طراز اول تهران شاگرد اويند. اگرچه بيشتر آنها از حكيم جلوه و برخى از آقاعلى مدرس زنوزى نيز استفاده كردهاند. برخى از اين فرزانگان را ياد مىكنيم:
1 ـ آقا ميراز هاشم اشكورى (م 1332ق)
2 ـ آقا ميرشهاب نيريزى شيرازى، آقامير (م ح 1320ق)
3 ـ آقا ميرزا محمدحسن كرمانشاهى (م 1336ق)
4 ـ آقا ميرزا محمود مدرس كهكى قمى، رضوان (م 1346ق)
5 ـ آخوند ملا محمد كاشانى (م 1333ق)
6 ـ ميرزا جهانگيرخان قشقايى (م 1328ق)
7 ـ ميرزا علىاكبر حكمى يزدى (م 1344ق)
8 ـ شيخ على نورى، شيخ شوارق (م ح 1335ق)
9 ـ شيخ آقا حسين نجمآبادى تهرانى (م 1347ق)
10 ـ آقا ميرزا ابراهيم رياضى زنجانى (م 1351ق)
11 ـ ميرزا ابوالحسن قاجار، ميرزاى حيرت (م 1336ق)
12 ـ شهيد ميرزا محمدباقر اصطهبانى (م 1326ق)
13 ـ آقا ميرزا جعفر آشتيانى، ميرزاى كوچك (م 1324ق)
14 ـ ميرزا طاهر تنكابنى (م 1360ق)
1 . سايه نور، مقاله «ختم ولايت در انديشه ابن عربى» آشتيانى، سيد جلالالدين، پىنوشتها، ص 120.
(515)
15 ـ ميرزا ابوالفضل كلانتر تهرانى (م 1316ق)
آثار
از حكيم قمشهاى علاوه بر شاگردان و فرزندان روحانى، آثار مكتوبى بر جاى ماند كه حاكى از دقتنظر و تسلط او به مبانى و نظرات بزرگان قوم است. فهرست تأليفات و حواشى او بر اساس آنچه در مجموعه آثار حكيم صهبا آمده است،(1) چنين است:
1 ـ اشعار
بيشتر اين سرودهها به همت استاد صدوقى سها، در تاريخ حكما و عرفا به چاپ رسيد و آنچه در مجموعه آثار حكيم صهبا آمده، حدود نه غزل كمتر دارد.
2 ـ حواشى اسفار
3 ـ حواشى تمهيد القواعد
اين حواشى در تصحيح استاد سيد جلالالدين آشتيانى از تمهيد، آمده است.
4 ـ حواشى شرح اشارات
5 ـ حواشى شرح فصوص قيصرى
بخش عمدهاى از اين حواشى در تصحيح استاد آشتيانى از فصوص و رسائل قيصرى آمده است.
حواشى بر فصوص مشتمل بر رسالههاى ذيل است:
الف ـ رسالة في وحدة الوجود (حواشى فصل اول مقدمات قيصرى).
ب ـ رسالة في الفرق بين اسماء الذات و الصفات (حواشى فصل دوم مقدمات قيصرى)
ج ـ شرح حديث زنديق (حواشى فصل دوم مقدمات قيصرى)
د ـ رسالة في تحقيق الجوهر و العرض في لسان اهل اللّه (حواشى فصل هشتم مقدمات قيصرى)
1 . مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 11.
(516)
ه ـ رسالة الخلافة (حواشى فصل دوازدهم مقدمات قيصرى)
و ـ رسالة الولاية (حواشى فصل شيثى)(1)
ز ـ حواشى متفرقه بر فصول مقدمات قيصرى
ح ـ حواشى متفرقه بر فصهاى گوناگون(2)
6 ـ حواشى شواهد الربوبية
استاد آشتيانى، نسخهاى از اين حواشى را در كتابخانه اميرالمؤمنين عليهالسلام در نجف اشرف گزارش نموده است.
7 ـ حواشى مصباح الانس
اين حواشى در تصحيح استاد خواجوى از مصباح آمده است.
8 ـ شرح فقرهاى از دعاى سحر
9 ـ موضوع علم
10 ـ رسالة في ردّ جواز انتزاع مفهوم واحد في الحقايق المتباينة(3)
سيرت عملى
حكيم قمشهاى از عالمانى بود كه عمرى را به پاكى و طهارت طى كرد. متخلّق به اخلاق الهى و محلّى به حُلل روحانى بود و از مسير صواب و صدق خارج نشد و به تهافت و تناقض بعضى متصوفه مبتل نشد. استاد جلالالدين آشتيانى درباره طريق سلوكى او آورده است:
برخى از اساتيد نقل مىنمودند، مرحوم آقا محمدرضا قمشهاى هم معتقد به سلوك به
1 . درباره اين رساله، استاد آشتيانى نوشتهاند: «در فصّ شيثى و در بحث ولايت و تقسيم آن، آقا محمدرضا ـ در حد رسالهاى جداگانه ـ به ايراد و مناقشه پرداخته و اثبات كرده است كه، خاتم ولايت مطلقه آدم الاولياء، على بن ابيطالب عليهالسلام است و ديگر اولياى محمد بين.ر.ك: مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 60، به نقل از شرح فصوص الحكم، آشتيانى، سيد جلالالدين، ص نه و ده.
2 . همه اين حواشى به همت آقاى حامد ناجى اصفهانى در مجموعه آثار حكيم صهبا، به چاپ رسيده است.
3 . چهار رساله اخير نيز در مجموعه آثار حكيم صهبا به چاپ رسيده است.
(517)
طريق ملا صدرا و مير فندرسكى و آقا محمد بيدآبادى و جماعت ديگر از متشرعين بود، لذا او و استاد او، عارف بىنظير آقا سيد رضى لاريجانى، هرگز خود را در معرض قطبيت و مريد بازى قرار نمىدادند كه مردم عوام را به تلّه اندازند، با گردو و دستمال و نبات مردم نادان بيچاره را به فقر مشرف سازند، و از اين قبيل كارها، سخت تحاشى و پروا داشتند... عرفان و تصوّف به معناى ئواقعى پدپد آورنده يك عدالت اجتماعى وجود آورنده يك دنياى با صفا و صميميت دور از كشمكشهاى مادى است، در صورت يكه منشأ دنيادارى و عوام فريبى و نيرنگ نشود... همين آلودگيها كه از مدعيان طاهر شد تيشه به ريشه عرفان زد.(1)
آقا محمدرضا قمشهاى با حاج ملا هادى سبزوارى معاصر بود، ليكن رونق حوزه علميه حكيم سبزوارى بيشتر از محفل بحث عارف قمشهاى بود. از آقا محمدرضا علت را پرسيدند، در جواب با نهايت تواضع، فروتنى و انصاف فرمود:
چون زهد و ورع حاجى بر مقام علمى او غلبه دارد، مردم بيشتر به حوزه علميه او در سبزوار مىشتابند.(2)
حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى صاحب شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور و شاگرد برجسته حكيم صهبا، استاد را با كلماتى اديبانه ستوده است كه متن آن را مىآوريم:
كان هذا الشيخ سليم الجنبه، مأمون الناحية، حسن السمت، صحيح العقيدة، قوى الايمان، صادق اللهجة، لطيف العشرة، طريف الطبع، خفيف الروح، سهل الخليفة، ليّن العريكة، حديد الخاطر، سريع الذهن، مستيم الطريقة، جَيّد الفهم، مصيب النظر و كان محققا بارعا حكيما عارفا متألّما لم يكن في عصرنا مثله، قراء على الاسانيد و اخذ عنهم و كان شديد التسليم لاخبار اهل البيت عليهمالسلام كثير الاقتصار على ظواهرها(3) و كان يعظّم الفقهاء و يحبّهم و يأخذ عنهم و يرجع إليهم و يعول عليهم و له شعر ارق من الماء
1 . رسائل حكيم سبزوارى، آشتيانى، سيد جلالالدين، ص 102.
2 . تاريخ فلاسفه اسلام، مدرسى چهاردهى، مرتضى، ص 237.
3 . شگفت آنكه جمله اخير را در مجموعه آثار حكيم صهبا، ص 33 چنين ترجمه كردهاند: «و بسيار كم به معنى اوليه متبادر به ذهن آن بسنده مىكرد».!
(518)
الزّلال و أحلى من السحر الحلال...».(1)
پرواز
عارف صافى ضمير، فرزانه عاليمقام حكيم آقا محمدرضا قمشهاى اصفهانى پس از ده سال اقامت در تهران و عمرى خدمت به علم و دانش در 1306 ق در سكوتى عارفانه عروج كرد.
اعتماد السلطنه از لحظات درگذشت او، چنين گزارش كرده است:
نزديك نزع با خواص خود گفته بود كه آيا اسب سفيدى را كه حضرت صاحب عليهالسلام براى سوارى من فرستادهاند ديديد؟».(2)
در مورد روز و ماه فوت آن بزرگ اختلافى روى داده است. آقا ميراز ابوالفضل كلانتر تهرانى، اواخر محرم ثبت كرده است؛(3) ولى احتشام الملك عبدالعلى ميرزا قاجار، غرش صفر نوشته است.(4) مرحوم صدرالاسلام خوى در مرآة الشرق تاريخ فوت آقا محمدرضا را چنين ياد كرده است:
حتى قضى نحبه في غرة شهر صفر الخير 1306».(5)
درگذشت حكيم قمشهاى با مراسم تشييع جنازه آيتاللّه حاج ملاعلى كنى، عالم بزرگ تهران مقارن شد و اينكه برخى اساتيد فوت او را فوت حاج ملا على كنى همزمان دانستهاند، ظاهرا سهو باشد. چرا كه حاج ملا على كنى در بامداد پنجشنبه بيست و هفتم محرم، درگذشت و تشييع او تا روز يكشنبه اول صفر به تأخير افتاد.(6)
با اعلان تشييع حاج ملا على كنى، مرد و زن پايتخت، براى وداع با فقيه و مرجع بزرگ خود و دفن او در جوار حضرت عبدالعظيم خارج شدند. پس از جند ساعت از
1 . ديوان حاج ميرزا ابى الفضل طهرانى، به همت محدث ارموى، مقدمه، نظ .
2 . المآثر و الآثار، ص 222.
3 . ديوان حاج ميرزا ابىالفضل طهرانى، مقدمه، نظ .
4 . نخبگان علم و عمل ايران، ص 364.
5 . نسخه خطى مرآة الشرق، در كتابخانه آيتاللّه مرعشى قم، تحت شماره 12247 موجود است. با سپاس از محقق ارجمند آقاى صدرايى خويى كه عكس نسخه مذكور را در اختيار نگارنده قرار دادند.
6 . ر.ك: المآثر و الآثار، باب دهم، ص 187.
(519)
رحلت حكيم قمشهاى، تنها چند نفر معدود، پيكر آن عزيز را تشييع كردند. در اين مراسم نورانى، حكيم ابوالحسن جلوه حاضر بود و آقا شيخ هادى نجمآبادى بر او نماز گذارد.(1)
در محل دفن آقامحمدرضا نيز اختلاف شده است؛ امّا همانگونه كه استاد فقيد جلالالدين همائى از شاگردان قمشهاى نقل كرده است و سيدمحمود ساوجى، شاگرد ديگر آن حكيم در پشت مجموعهاى خطى يادداشت نموده، آقا محمدرضا را در مقبره خاندان امام جمعه تهران، حوالى ميدان شوش معروف به «سر قبر آقا» دفن كردند و آنها كه او را مدفون در كنار قبر حاج آخوند محلاتى در ابن بابويه دانستهاند، مربوط به انتقال استخوانهاى حكيم به ابن بابويه بعد از احداث خيابان و تخريب مقبره امام جمعه است.(2)
در هر صورت چه اواخر محرّم چه غره صفر، چه سر قبر آقا و چه در جوار ابن بابويه، آقا محمّدرضا قمشهاى از آنها بود كه «هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق» و مزار او در دل مردم عارف باقى است و نام نيك او براى هميشه بر تارك علم و دانش اين مرز و بوم مىدرخشد و تا چراغ حكمت عرفان اسلايم روشن است، فروغ تعاليم او نيز تلألؤ خواهد داشت. بر خردورزان و فرزانگان اين سرزمين است، تا نگذارند ارزش ميراث آن بزرگمردانِ احرار، در دكان صرافى مريدبازان و نابخردان روزگار به نرخ روز قيمت شود و در بازار خودفروشى به حراج رود.
يارب چنين مباد!
منابع
1 ـ اثرآفرينان، زيرنظر، حاج سيد جوادى، سيدكمال، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران، 1377.
1 . تاريخ حكما و عرفا، ص 309.
2 . همان، ص 307 و 309.
(520)
2 ـ تاريخ حكما و عرفاى متأخر، تحرير ثانى، صدوقى سها، منوچهر، انتشارات حكمت، تهران، 1381.
3 ـ تاريخ فلاسفه اسلام، مدرسى چهاردهى، مرتضى، مؤسسه مطبوعاتى علمى، تهران، 1336.
4 ـ ديوان الحاج ميرزا ابوالفضل الطهرانى، دوّنه و رتّبه و قدّم له: مير جلالالدين الحسينى المحدث الارموى، چاپ نگين، تهران، 1369ق.
5 ـ روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، با مقدمه و فهارس از ايرج افشار، امير كبير، تهران، 1345.
6 ـ سايه نور، گزيده مقالات كنگره بزرگداشت عارف الهى آقا محمدرضا قمشهاى، اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى استان اصفهان، 1378.
7 ـ شرح حال و آراى فلسفى ملا صدرا، آشتيانى، سيد جلالالدين، چاپ چهارم، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1380.
8 ـ الشواهد الربوبية، ملا صدرا، تحقيق و مقدمه: آشتيانى، سيد جلالالدين، دانشگاه مشهد، 1346.
9 ـ طرائق الحقايق، نايب الصدر شيرازى، معصوم عليشاه، تصحيح: محجوب، محمدجعفر، كتابخانه سنائى، تهران، بىتا.
10 ـ مجموعه آثار حكيم صهبا، تحقيق و تصحيح، حامد ناجى اصفهانى، خليل بهرامى قصر چمنى، كانون پژوهش، اصفهان، 1378.
11 ـ منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران، آشتيانى، سيد جلالالدين، انستيتو ايران و فرانسه، 1351.
12 ـ نخبگان علم و عمل ايران، محقق داماد، سيد مصطفى، مركز نشر علوم اسلامى، تهران، 1378.
(521)
33
محمدرضا واعظ همدانى
محسن حسينزاده
حاج ميرزا على نقى بن عالم و مفسر و متكلم حاج ملا رضا ملقب به كوثر عليشاه ابن محمدامين است. صاحب ترجمه از دودمان كوثر و از مفاخر همدان و عالمى فاضل و متكلمى كامل در قرن چهاردهم هجرى است و پدر آميرزا محمد بلبل ايران است كه در وعظ و سخنرانى مانند پدرش بود و فرزند عارف بزرگ حاج ميرزا على نقى كوثر(م 1297) مىباشد. ميرزا محمدرضا كه بعضى او را رضا ضبط كرده و باعث اشتباه با جدش حاج ملارضا شده است.(1)
از معدود افرادى است كه در سن هجده سالگى به مرتبه اجتهاد رسيده، در رشته وعظ و سخنرانى در عصرش برتر از همه بود. مجتهدين و دانشمندان و عموم طبقات در مجلس او شركت مىنمودند و از بيانات او بهره مىبردند. در زمان ميرزاى شيرازى به نجف اشرف رفت. در صحن شريف منبر مىرفت، درسهاى حوزه علميه را تعطيل نمودند تا در مجلس او شركت نمايند.
در مقدمه كتاب الأنوار القدسيه تأليف صاحب ترجمه كه چاپ شده نهايت تجليل و تمجيد و توصيف از او شده. از جمله گفته:
كان عالما عارفا محدثا مدققا محققا حكيما متكلما اديبا شاعرا إلى ان. قال: لم تكتحل
1 . اعيان الشيعه، در ترجمهاش آقارضا نوشته، ولى در ذيل ترجمه جدش حاجى ملارضا، محمدرضا درج كرده است.(اعيان الشيعه، ج 7، ص 14 و 16)
(522)
حدقة الزمان له بمثل و لا نظير و لا اتصل اجنحة الامكان إلى شاهق فضله.
صاحب كتاب المآثر و الآثار گويد:
او در فقه و اصول و حكمت و كلام و عرفان يد طولانى دارد. غالبا متوقف تهران مىباشد و مردم به مجلس موعظه و تذكر وى ميلى عجيب دارند.(1)
محمدرضا واعظ يكى از مبارزان سرسخت عليه شيخيه و پيروان حاج كريمخان بود و در مخالفت با شيخ محمدباقر شيخى ساكن همدان نقش مهمى در ايجاد شورش داشته، و در نجف و ايران عليه اين فرقه سخنرانيهاى مؤثر كرده است.
علامه سيدمحسن جبل عاملى گفته:
موقعى كه ما در نجف بوديم ميرزا محمدرضا به نجف آمد در صحن شريف منبرى جهت او نصب شد. چندين شب به فارسى صحبت كرد و جماعت زيادى پاى منبر او حاضر مىشدند. من هم بعضى شبها حاضر شدم، در اصول دين استدلالى صحبت مىكرد.(2)
فقيه بزرگ حاج شيخ ولى اللّه مدرس مازندرانى براى من نقل كرد ميرزا محمدرضا در زمان ميرزاى شيرازى به سامراء آمد و منبر رفت. درسها تعطيل شد و گفت: در حضور مرجع تقليد مىخواهم عقايد خودم را بيان كنم و ادامه صحبت داد. وقتى از منبر پايين آمد همه علماء اجتهاد او را تصديق نمودند و هر كس در مجلس او حاضر مىشد حتما گريه مىكرد. دو نفر از بزرگان تصميم مىگيرند در مجلس او حاضر شوند و خوددارى از گريه نمايند. با همين عزم مىروند، ولى ناگهان منقلب مىشوند و مانند ديگران گريه مىكنند.
تأليفات و آثار علمى صاحب ترجمه
محمدرضا واعظ در فنون مختلف دانش، مهارت كامل داشته و آثار ارزشمندى از او باقى مانده كه بعضى از آنها به چاپ رسيده است:
1 ـ الأنوار القدسيه در حكمت الهيه و معارف دينيه كه چاپ شده و ترجمه حالش در
1 . نجوم السماء، ج 1، ص 367 .
2 . اعيان الشيعه، ج 7، ص 14، چاپ بيروت.
(523)
مقدمه آن نوشته شده.
2 ـ هدية النمله إلى رئيس المله در رد بر شيخيه كه به نام ميرزاى شيرازى نوشته.
3 ـ مفتاح النبوة در اثبات نبوت پيامبر صلىاللهعليهوآله .
4 ـ الاشارات في المعارف.
5 ـ انارة الباسق باشراق وجه الصادق كه به امر امام صادق عليهالسلام در عالم رؤيا نوشته. يكى از آثار علمى صاحب ترجمه بنابر نقل علامه سيد محسن جبل عاملى كتاب مفتاح النبوة است در اثبات نبوت. به همين اسم كتابى حاج ملارضا كوثر جد صاحب ترجمه نوشته است و چاپ شده، گمانم در نسبت مفتاح النبوة به صاحب ترجمه محمدرضاى واعظ سهوالقلم باشد. چون تعدد مفتاح النبوة از كسى نقل نشده و ديوانى به عربى و فارسى هم داشته، ولى ديده نشد.
وفات صاحب ترجمه
در تاريخ وفات محمدرضاى واعظ اختلاف ديده مىشود. بعضى 1320 و برخى بعد از 1320 و برخى 1323 و برخى 1324، علامه جبل عاملى 1323 را درست مىداند. ولى آنچه كه روى سنگ قبر نوشته شده 1318 مىباشد و آن درست است كه روز عيد غدير در تهران از دنيا رفت. در تشيع جنازه اين عالم بزرگ ازدحامى فوقالعاده شد. از تهران تا شهر رى جنازه بر دوش مردم حمل شد. و در نزديكى كفشدارى حضرت عبدالعظيم طرف راست دفن شد.
من قبر را زيارت كردم و پنجره آهنين جلو قبر بود. از خادم خواهش كردم پنجره را باز كرد. سنگ قبر را خواندم و تاريخ وفات 1318 بود و اين اشعار روى سنگ قبر منقوش بود. با زحمت خواندم و يادداشت نمودم. اشعار اين است:
يا تربة ضمنت جسم الرضاء بكم
|
حويت من كنز اسرار الاطهار
|
مولى به اتضحت نهج الهدى
|
حزنا على نفسه من خوف كفّار
|
(524)
والشرع اصبح لاتبدو بواجده
|
حزنا على نفسه من خوف كفّار
|
والعلم قد درست آياته و عفت
|
عنه رسوم احاديث و اخبار
|
بكته اركان اعواد المنابر اذ
|
كانت تضيُ دجى منه بانوار
|
كم سال فيه سيول العلم حيث علا
|
الكمال باطلال وافخار
|
ان السماء اقلعت والارض
|
فغيض انهار آيات و اسرار
|
فاق الكرام و لم يزل فيه
|
اطعام ذى مسغب مع كسوة العار(1) كم قصّ اجنحة الضلال من بدع و فلّق الهام من اعداء ابرار
نفسى فداء لمن يوم الغدير بنفسه بعد عشر ضمن اسفار
|
تاريخ وفات بر سنگ قبر 1318 قيد شده و تعمير كاشى روى قبر 1322 مىباشد و همين امر باعث اختلاف در تاريخ وفات اين عالم بزرگ شده است.(2) ولادتش بنابر آنچه كه در مقدمه الانوار القدسيه نوشته شده 1258 يا 1261 است.
اولاد صاحب ترجمه
يكى از اولادهاى او كه بايد خلف صالح ناميد ميرزا محمد بلبل ايران است كه در نطق و خطابه همانند پدر بود. اگر كسى شخص او را در حال سخنرانى نمىديد نمىتوانست تشخيص دهد پدر است حرف مىزند يا پسر. ترجمهاش بيايد.
اشعار صاحب ترجمه
ميرزا محمدرضا واعظ علاوه بر مراتب فضل در فقه و كلام و حكمت و عرفان، اشعار عرفانى مىسروده كه يكى از سرودههايش اين است:
دلا خوش باش تا رسم خوشى از آسمانبينى
|
مفرسا تن زغم تا سر به پاى راستانبينى
|
ز اسباب و علل دست توسل بگسل و بگذر
|
كه اسباب و علل مقهور حكم رازدانبينى
|
نخستين گوهر عقل از خرد در كنه او حيران
|
به عجز ما عرفناكش زجان رطباللسانبينى
|
1 . بعد از فاقالكرام و لم، شعر ناقص بود كه اينگونه تصحيح شد.
2 . دكتر مهدى درخشان تاريخ وفات را برخلاف ديگران درست نوشته، ظاهرا از طرائق الحقائق اخذ كرده.
(525)
و پس از مدح و توصيف خاتم الانبياء و اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهالسلام در مدح امام زمان عليهالسلام مىگويد:
امام دائم و قائم به عالم عالِم و حاكم
|
كه ابقاى دو عالم زان وجود جاودان بينى
|
چو خضر زنده و الياس و ادريس و مسيح است او
|
بفرموده است اين چارش ز خيل بندگانبينى
|
جمالش را عيان بينى جهان را كى خزانبينى
|
الهى گرچنان بينى جنايت را خزانبينى(1)
|
1 . ر.ك: تاريخ مفصل همدان، صابرى همدانى، ج 3، ص 179 ـ 183 .
(526)
34
سيد محمّد رضا همدانى
(1312 ـ مقتول 1342 ق)
شاعر و نمايشنامه نويس . در همدان به دنيا آمد . پس از تحصيلات مقدماتى در مدارس الفت و آليانس در تهران به تحصيل پرداخت و با زبانهاى فارسى و فرانسه بخوبى آشنا شد و با شغل مترجمى امرار معاش مىكرد . او در 1333 ق روزنامه «نامه عشقى» را در همدان تأسيس و منتشر كرد . در اوايل جنگ جهانى اول به استانبول رفت و در ضمن تحصيل به انتشار آثار شعرى خود پرداخت . عشقى پس از بازگشت به ايران ، در 1339 ق ، روزنامه «قرن بيستم» را در تهران تأسيس و منتشر كرد و بر اثر نشر مقالات تند و انقلابى به دستور وثوقالدوله دستگير و زندانى شد و بعد از كودتاى 1339 ق و روى كار آمدن سيد ضياء الدين از زندان آزاد شد . او براى بار دوم روزنامه «قرن بيستم» را منتشر كرد كه بعد از چند شماره از انتشار آن جلوگيرى شد . عشقى در 1342 ق توسط دو شخص ناشناس در منزلش كشته و در قبرستان ابن بابويه به خاك سپرده شد .
از آثار شعرى وى:
نوروزى نامه ،
كفن سياه ،
ايده آل ،
رستاخيز شهرياران ايران ، نمايشنامه منظوم ،
ديوان شعر .
(527)
منابع
ادبيات معاصر (71 ـ 73) ، از صبا تا نيما (2/361 ـ 381) ، تاريخ جرايد (4/105 ـ 108) ، چون سبوى تشنه (65 ـ 68) ، الذريعة (9/724) ، روزشمار تاريخ (1/107 ، 133 ـ 134) ، سخنوران نامى معاصر (4/2490 ـ 2496) ، شرح حال رجال (6/235) ، فرهنگ سخنوران(636 ـ 637) ، فهرست كتابهاى چاپى فارسى (1/409 ـ 410 ، 2/1728) ، مؤلفين كتب چاپى 3/0181 ـ 183) ، يادگار (س 2 ، ش 5 ، ص 80) .
(528)
35
محمدصادق آشتيانى
مهدى سليمانى آشتيانى
ايشان از آخرين يادگارهاى روحانى خاندان ميرزاى آشتيانى بود. فرزند حكيم متأله و فقيد معظم آيةاللّه آقاميرزا احمد آشتيانى (م 1395 ق) و نوه رهبر مبارزه تنباكو در ايران آيةاللّه ميرزا محمدحسن آشتيانى (م 1319 ق) است. مادرش دختر ميرزا آقاخان نورى، صدراعظم ناصرالدين شاه، بانويى صالحه بود.
آقاميرزا محمدصادق در سال 1286 ه.ش در تهران به دنيا آمد. پس از گذراندن سنين رشد تحت تربيت و هدايت پدر گراميش مشغول تحصيل علوم دينى شد و در محضر او و همچنين برادر ارجمندش آيةاللّه آقاميرزا محمدباقر آشتيانى (م 1404 ق) مراتب فقه و اصول را فراگرفت.
آن بزرگوار عالمى خيرانديش، نيك نفس و خدوم بود و سراسر عمر خود را وقف خدمت به مردم و رسيدگى به مشكلات نيازمندان كرد. او در نيمه شعبان 1406 ق برابر با پنجم ارديبهشت 1365 درگذشت و در جوار بارگاه ملكوتى حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام در مقبره خانوادگى خود كنار پدر و برادرش به خاك سپرده شد.
منابع
1 . استادى، رضا، فهرست نسخههاى خطى كتابخانه مروى ، انتشارات كتابخانه مدرسه مروى ، 1371 .
2 . استادى ، رضا، چهل مقاله ، انتشارات كتابخانه آية اللّه مرعشى نجفى ، قم ، 1371 ش.
2 . شريف رازى ، محمّد ، اختران فروزان رى و تهران ، مكتبة الزهراء ، قم بى تا .
4 . شريف رازى ، محمّد ، گنجينه دانشمندان ، كتابفروشى اسلاميه ، تهران ، 1353 ش .
(529)
36
محمّد صادق طباطبايى
او پسر ميرزا سيد محمّد طباطبايى معروف به سنگلجى پس آقا سيد صادق است كه هر دو نفر در دوره خود از روحانيون طراز اول تهران محسوب مىشدند . ميرزا محمّد صادق قبل از مشروعيت نامى نداشت در دوره اول (1324 هجرى قمرى) مدير روزنامه مجلس بود و پس از توپ بستن مجلس در 1326 قمرى به همراه ميرزا سيد محمّد پدرش كه از طرف محمّدعلىشاه تبعيد به خراسان گرديده بود به خراسان رفت و از مشهد به اروپا و اسلامبول مسافرت كرد و پس از افتتاح مجلس در سال 1327 قمرى از خراسان وكيل شد و جزء حزب اعتدال معرفى گرديد .
در دوره دوم مجلس شوراى ملى بنابر نظر ابوالقاسمخان همدانى ناصر الملك نائب السلطنه وكلاء به دو دسته متمايز از هم تقسيم شدند اعتدالى و دموكرات و اين دو فرقه مخالف يكديگر بودند و ميرزا محمّد صادق تقريبا رئيس و رهبر فرقه اعتداليون بود . در دوره سوم از تهران وكيل مجلس شد و در سال 1334 ق . با جمعى از وكلاء و امراء از تهران حركت كرده و به خارج مملكت مهاجرت نمود . پس از بازگشت به ايران مدتى سفير كبير ايران در آنكارا شد و بعد در سال 1328 خورشيدى رئيس مجلس مؤسسان گرديد و بعد به رياست مجلس شوراى ملى انتخاب شد و چون معتاد به كشيدن ترياك بود و در اين عمل خيلى افراط مىكرد مدتى عليل و مريض شد و در تهران درگذشت و در مقبره آقا سيد صادق در شهر رى بهخاك سپرده شد.
منابع
رجال بامداد ، ج 6 ، ص 410 .
(530)
37
سيد محمد صادق طباطبايى سنگلجى
مهدى سليمانى آشتيانى
صاحب قصص العلماء ، از او چنين ياد كرده است:
آقا سيد محمّدصادق طباطبايى از سادات طباطبا... سلمان عصر و فريد دهر و از تلامذه صاحب فصول و از صاحبان علم فقه و اصول و سرآمد فحول، و در امر به معروف متصلّب، و مرافعاتِ او در نهايت استحكام و دقت و در طهران ساكن و او را به مؤلف كتاب محبّت بىاندازه، بلكه قاطبه علما از افاضات او بهرهمند و از صاحبان نفوس قدسيّه است.(1)
نام او را برخى منابع محمّد صادق و برخى صادق آوردهاند.
خاندانى شريف
سيد محمدصادق طباطبايى فرزند آقا سيد مهدى بن سيد على كبير بن سيد منصور بن سيد ابىالمعالى است. سيد ابوالمعالى از اجلّه سادات و جدّ بسيارى از علما و دانشمندان از جمله سادات شهرستانى است. علامه هبةالدين شهرستانى «ذرى المعالى في انساب آل ابى المعالى» را در شرح حال او و اولادش نوشته است.(2)
مادر سيد محمد صادق دختر سيد محمّد مجاهد صاحب مناهل(م 1242ق) مىباشد و از آنجا كه صاحب مناهل خود داماد سيد مهدى بحرالعلوم (م 1212ق) است، سيد
1 . قصص العلماء، ص 122 .
2 . الذريعه، ج 10، ص 25 .
(531)
محمد صادق طباطبايى نواده بحرالعلوم مىباشد. از سويى سيدعلى صاحب رياض(م 1231ق) پدر صاحب مناهل خواهرزاده و داماد استاد كل وحيد بهبهانى (م 1206ق) مىباشد كه در نتيجه طباطبايى از نوادگان وحيد بهبهانى نيز محسوب مىشود. لقب «طباطبايى» را از خاندان صاحب رياض يعنى اجداد مادرى خود گرفته است و از طرف پدر «حسينى» مىباشد. پدرش از كربلا به همدان مهاجرت كرد و سيد صادق در اين شهر در 1227ق متولد شد و بدين جهت همدانى است و از آنجا كه در محله سنگلج (پارك شهر كنونى) تهران ساكن بود سنگلجى نى هست.(1) با اين تطويل نام و نسب كامل وى چنين است: «سيد محمد صادق حسينى طباطبايى همدانى سنگلجى».
او در چنين خانوادهاى اصيل در همدان رشد كرد و مقدمات علوم را از محضر پدر دانشمند و ساير علماى آن شهر فراگرفت و پس از مدت كوتاهى براى ادامه تحصيل راهى عتبات عاليات شد.
اساتيد
1 ـ آيتاللّه شيخ محمدحسين اصفهانى، صاحب الفصول في علم الاصول (م 1255ق). عمده استفاده سيدصادق طباطبايى در محضر اين استاد در كربلاى معلا بوده است و حاشيهاى نيز بر فصولِ استاد خود نگاشته است.
2 ـ آيتاللّه سيد ابراهيم قزوينى حائرى، صاحب ضوابط الاصول(1214 ـ 1262ق)
3 ـ آيتاللّه علامه شيخ محمدحسن نجفى، صاحب جواهر الكلام(1200 ـ 1266ق)(2)
سيد محمدصادق بعد از تكميل مراتب علمى و فقهى در محضر دانشمندان حوزه علميه در كربلا و نجف به ايران بازگشت ، در تهران مقيم شد و در رديف مجتهدين و
1 . ذكر اين نكته خالى از لطف نيست كه جد اعلاى اين خاندان سيد محمد بصروى، نقيب سادات بصره بوده است و جد آنها نيز سيد منصور، به خراسانى مشهور است . لذا مىتوان صاحب ترجمه را به بصره ، خراسان ، كربلا ، همدان ، تهران و سنگلج منسوب داشت ، فتدر! .
2 . اگرچه عمده استفاده طباطبايى در كربلا و از محضر اساتيد آن شهر مقدس بوده ولى مدت كوتاهى نيز در نجف اشرف از صاحب جواهر استفاده كرده است.
(532)
علماى بزرگ پايتخت كه صاحب مقام فتوى و حكم بودند محسوب مىشد.
اعتماد السلطنه از او و نفوذش در تهران چنين ياد كرده است:
از عظماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود، به مقام بزرگوارى و بسط يد و نفوذ حكم و قبول عامه كه او داشت كمتر كسى رسيده است،... الحق در حفظ حماى شريعت از هيچ دقيقهاى نمىگذشت و در اين باب اقدام و اهتمام او را ديگرى نداشت... .
در باره مقام ، منزلت و شدت احتياط و همچنين مقبوليت ايشان محدث قمى آورده است:
كان سيدا جليلاً عالما نبيلاً تقيّا نقيّا صالحا ورعا، يُتبرّك بسؤره و دعائه، حاميا لشريعة جدّه مجدا في الامر بالمعروف والنهى عن المنكر... .(1)
فاضل بسطامى (م 1309ق) كتاب سفينة النجاة را به آيتاللّه طباطبايى اهدا كرده و آخر آن با جملات بلندى او را مدح كرده است.
فرزندان
صاحب ترجمه فرزندان متعددى داشت كه دو تن از ايشان مشهورترند. اول سيد محمد طباطبايى روحانى بلند پايه مشروطه ايران كه از شاگردان ميرزاى شيرازى بود . پس از پدر به تهران آمد و مرجع امور دينى شد تا در 1335ق درگذشت. برادر كوچكتر او سيد جعفر است. المآثر و الآثار نوشته است:
سيد جعفر در فقاهت و فضايل ديگر مقام سامى داشت. در حيات والد ماجدش درگذشت.(2)
درگذشت
آيتاللّه سيدمحمد صادق طباطبايى پس از عمرى خدمت به اسلام و مسلمين در شانزدهم ربيعالثانى 1300ق درگذشت و در شهر رى نزديك حرم مطهر حضرت
1 . فوائد الرضوية، ص 210 .
2 . المآثر والآثار، باب دهم، ص 151 .
(533)
سيدالكريم عليهالسلام دفن شد. ميرزا يوسف آشتيانى صدر اعظم،(1) بر قبر او قبه و ساختمانى عالى بنا كرد. اين آرامگاه امروز مقبره جمع زيادى از سادات طباطبايى و ديگران است.
آثار
1 ـ حاشيه على الفصول في الاصول، مؤلف زمانى كه در كربلا خدمت صاحب فصول تتلمذ مىكرده به رشته تحرير درآورده است. بخشى از اين حاشيه خط مؤلف در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مىباشد.(2) ملا محمد آملى مازندرانى صاحب اخبار الاسرار بر حاشيه طباطبايى بر فصول تعليقاتى دارد.(3)
2 ـ در مجموعههاى كتب و نسخ خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى مجموعه طباطبايى شامل 1438 جلد نسخه خطى، كتابخانه خانوادگى سيد محمد صادق طباطبايى و فرزندش سيد محمد طباطبايى بوده است كه توسط آقاى سيد محمد صادق طباطبايى (دوم) نوه آيت اللّه طباطبايى و رئيس وقت مجلس شوراى ملى به كتابخانه اهدا شده است. در ميان اين مجموعه ارزشمند كه توسط استاد عبدالحسين حائرى فهرست شده است و تاكنون سه جلد از اين فهرست منتشر گرديده چندين جُنگ يا دفتر يادداشت از سيد محمد صادق طباطبايى موجود است كه چند رساله از اين مجموعهها طبق احتمال و نظر فهرست نگار محترم و محقق، اثر خامه آيتاللّه طباطبايى مىباشد.
آثار مذكور به اين شرح است:
1 . يوسف بن ميرزا حسن مستوفى الممالك آشتيانى از افراد صاحب نام دوره قاجاريه است. اعتماد السلطنه مىگويد: «بالاتر از آن است كه در نجابت او سخنى به ميان آيد». او در رجب 1303ق درگذشت. غير از بناى مقبره طباطبايى از ديگر اقدامات عمرانى وى مىتوان به احداث محلههاى يوسفآباد، بهجتآباد و ونكِ تهران و صحن و بقعه حاج ملا هادى سبزوارى ياد كرد. ر.ك: صدرالتواريخ ، ص 282 .
2 . فهرست نسخههاى خطى كتابخانه مجلس، ج 23، ص 777 .
3 . الذريعه، ج 6، ص 167 .
(534)
الف . رسالة في علم الباري
رساله بيست و چهارم مجموعه شماره 1131(1)
ب . حاشيه شرايع
بحث تياسر قبله در يك برگ، رساله دوم مجموعه شماره 1194(2)
ج . فائدة في الجذر الأصم
تحقيق در مسئله «كل كلامى كاذب» كه طباطبايى در اين رساله كوتاه و يك برگى نظر اساتيد خود، صاحب فصول و صاحب ضوابط را نقل كرده است. اين بحث در رساله ششم از مجموعه شماره 1194 مىباشد.(3)
د . رسالة في صلاة الاحتياط
نام مؤلف در جايى از رساله نيامده است ولى مكرر از جد خود سيد محمد مجاهد با عنوان «جدى المجاهد سبط العلامة البهبهانى» ياد كرده است و از صاحب جواهر با تعبير «شيخنا صاحب الجواهر» نام برده است. اين بحث فقهى در 62 برگ، رساله دوم از مجموعه 1217 طباطبايى است .(4)
در رساله چهارم از مجموعه 394 طباطبايى چند قصيده از شاعرى ناشناس درج شده كه در مدح سيد محمدصادق و سادات جليلالقدر و ذرارى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله سروده شده است.(5) با چند بيت از قصيده اين نوشتار را به پايان مىبريم:
كل قول به ثناء و فخر
|
في سواكم يا آل احمد وزر
|
يربح الشعر في ثناكم لعمرى
|
و قصارى تجارة الشعر خسر
|
هل اتى هل اتى بمدح سواهم
|
فاعتبره ففيه ان رمت خبر
|
1 . فهرست نسخههاى خطى كتابخانه مجلس، ج 23، ص 590 .
2 . همان، ص 692 .
3 . همان، ص 693 .
4 . همان ، ص 777 .
5 . فهرست نسخههاى خطى كتابخانه مجلس، ج 22 ، ص 151 .
(535)
منابع
1 . اعيان الشيعة، سيد محسن امين، دارالتعارف، بيروت، 1406ق .
2 . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، مكتبة الزهراء عليهاالسلام ، قم ، بى تا .
3 . تاريخ بيدارى ايرانيان، محمد ناظمالاسلام كرمانى، امير كبير، تهران، 1363ش.
4 . تاريخ مفصل همدان، احمد صابرى همدانى، انتشارات شاكر، قم، 1381ش.
5 . روضات الجنات، سيد محمد باقر خوانسارى، اسماعيليان، قم، 1391 ق.
6 . كرام البررة، آغابزرگ تهرانى، دارالمرتضى، مشهد، 1404ق .
(536)
38
محمّد طاهر
محمّد طاهر ميرزا(1) ، فرزند اسكندر ميرزا ششمين فرزند نايب السلطنه عباس ميرزا است . وى روز جمعه ، 11 شوال 1250 در تبريز به دنيا آمد .(2) امير زادهاى فاضل و اديب بود . به اهتمام پدر به تحصيل علوم كمر بست و به علم ادب و مجارى كلام عرب ممتاز شد . سپس زبان فرانسه را نيك بياموخت .(3) و از علوم رياضى بهره كافى برد . پس از فراغ از تحصيل به مصر رفت و پنج سال در «جامع الازهر» به فرا گرفتن علوم دينى پرداخت .
محمّد طاهر ميرزا با ابوالحسن جلوه ، از دانشمندان و عرفاى ايران دوست و همنشين بود و نزد شاه عزت و احترام وافر و مخاطبت «حاجى عمواوغلى» داشت و بزرگان دربار را به صحبت و مجالست او ميلى بسيار بود . اما او نيز مانند پدر به آسوده بودن مايلتر و از خدمات دولتى گريزان بود و عمر خود را به مطالعه و تحرير و
1 . پدر كفيل الدوله و جدّ سليمان ميرزا اسكندرى .
2 . نادر ميرزا ، تاريخ تبريز . اما ابوالقاسم جنتى عطايى در «بنياد نمايش در ايران» تاريخ تولد او را به سال (1241 ه ق)ضبط كرده است .
3 . گويند ، روزى در حضور ناصر الدين شاه ، در حالى كه اعتماد السلطنه وزير انطباعات هم حاضر بوده است ، شاه از اعتماد السلطنه خواسته كه خلاصه مطالب جرايد را حضورا ترجمه كند . اعتماد السلطنه براى اداى احترام اظهار داشته كه با حضور ايشان (محمّد طاهر ميرزا) اولى آنكه بنده معاف باشد و حاجى محمّد طاهر ميرزا با تعذر به اينكه مترجمى كار من نيست روزنامهها را به دست گرفته و با عبارتى روان خلاصه آنها را براى شاه خوانده است ، به قسمى كه شاه تصور كرده كه از روى روزنامه فارسى مطالب را بيان مىكند (كتاب نفت و بحرين يا عباس اسكندرى در خدمت مجلس پانزدهم ، تهران ، (1331 ش) .
(537)
ترجمه گذراند و سرانجام به سال 1316 ه ق به بيمارى سكته درگذشت و در ابن بابويه به خاك سپرده شد .
محمّد طاهر ميرزا اكثر رمانهاى الكساندر دوما ، پدر ماند ، سه تفنگدار(1) ، كنت دومونت كريستو(2) ، لارن مارگو(3) ، لويى چهاردهم و عصرش(4) ، لورد هوپ(5) و نيز ژيلبلاس تأليف لساژ(6) و كتابهاى متعدد ديگر از فرانسه به فارسى ترجمه كرده و خود چند كتاب و يكى دو نمايشنامه نوشته است .
1 . تهران ، 1312 ه ق .
2 . تهران ، 1312 ه ق .
3 . تهران ، 1323 هق .
4 . تبريز ، 1322 هق .
5 . با جلد سوم كنت دومونت كريستو ، تهران ، 1328 ه ق .
6 . اين كتاب را ميرزا حبيب اصفهانى و حاجى محسن خان مشير الدوله و ديگران هم ترجمه كردهاند . ترجمه ميرزا حبيب طبق تحقيقاتى كه مجتبى مينوى كرده همان است كه دكتر محمّدخان كرمانشاهانى معروف به كفرى در سال 1323 هق ، به نام خود چاپ كرده است .
(538)
39
محمد طاهر تنكابنى (طبرسى)
(ميرزا طاهر تنكابنى، 1360 ـ 1280 ه.ق)
غلامرضا گلىزواره
ولادت و تحصيلات مقدماتى
اصلِ محمدطاهر تنكابنى از خاندان فقيه نصيرى است كه در كجور مازندران اقامت داشتهاند نامبرده فرزند فرجاللّه مىباشد كه در روز پنجشنبه بيست و هشتم محرمالحرام سال 1280 ه.ق مطابق چهارم تيرماه 1242 ه.ق در آبادى كردىچال از توابع كلاردشت ديده به جهان گشود، برخى نيز گفتهاند در محله آخوند محله تنكابن، به دنيا آمده است. برادران بزرگترش يعنى آقايان محمدخان سرتيپ كلارستاقى و عبدالعلى معتضد السلطان از مجاهدان شجاع انقلاب مشروطيت در تنكابن بودهاند و در ماجراى اين قيام رشادتهايى از خود نشان دادهاند.
پدرش شغل دولتى داشت و نايب حكومتى كلارستاق بود و چون از طايفه فقيه نصيرى بودند، محمدطاهر در ادامه نام خانوادگى خود، اين نام را مىنوشت.
ميرزا، دوران كودكى و نيز تحصيلات مقدماتى را تا سن يازدهسالگى در وطن خويش سپرى مىكرد و سپس تا 19 سالگى در بلوك انگاى تنكابن تحصيل نمود و بعد از آن به تهران رفت.(1)
1 . مكارم الاُبار، ج 7، معلم حبيبآبادى، ص 2301؛ تاريخ تنكابن، ص 420؛ مجله گلچرخ، سال سوم، ش 10، مقاله به ياد حكيم از ياد رفته، حسن فقيه عبداللهى؛ ديدار با ابرار، ج 35، ص 84 .
(539)
در محضر فرزانگان بلندپايه
ورود وى به تهران مقارن با پىريزى مدرسه سپهسالار جديد بود. لذا براى تحصيل علوم نخست در مدارس كاظميه و قنبر علىخان و حاج حسن مسكن گزيد و چون كار بناى مدرسه سپهسالار پايان يافت در آنجا اقامت نمود كه حدود پنجاه سال در اين مركز علمى و آموزشى مىزيست و اشكالات فلسفه مشاء را براى طالبان علم مىگشود.(1)
وى در صفحه آخر شرح قيصرى بر فصوص الحكم(چاپ سنگى) كه به خودش تعلق داشته و اكنون در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى محفوظ مىباشد چنين نگاشته است:
در 1299ه.ق اين بنده براى تحصيل علوم دينيه رسميه به تهران آمدهام و ورودم در مدرسه معروف به كاظميه بوده و در ششم محرم سنه مذكوره به منزل پسر عمويم مرحوم شيخ عنايتاللّه ابن آقا نصراللّه ـ رحمت اللّه عليها ـ كه در سال قبل از من به تهران آمده بود و در آن مدرسه منزل داشت وارد شدم.(2)
بنابراين حكيم تنكابنى در سن نوزده سالگى به تهران آمده و آنچه كه در اكثر منابع مربوط به شرح حال ايشان در مورد ورودش به تهران در شانزده سالگى نوشتهاند، درست نمىباشد.
ميرزا محمد طاهر تنكابنى در تهران محضر درس برخى از مشهورترين حكيمان و عارفان و نيز فقيهان نامدارى را دريافت و از خرمن علم و مكارم آنان خوشه برچيده است. استاد شهيد مرتضى مطهرى مىنويسد:
دوره ميرزاى جلوه و حكيم قمشهاى و حكيم مدرس را درك كرده است. اين كه از درس حكيم كرمانشاهى و حكيم نيريزى استفاده كرده است چيزى نمىدانيم. پس از دوره اين
1 . گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص 161 .
2 . نخبگان علم و عمل ايران، دكتر سيد مصطفى محقق داماد، ص 15 .
(540)
سه حكيم از اساتيد مسلم به شمار مىرفته است.(1)
فرزانگانى كه حكيم تنكابنى نزد آنها تلمّذ نموده است به شرح ذيل مىباشند.
1 . آقا على مُدرّس تهرانى: حكيم مشهور قرن سيزدهم هجرى، فرزند ملا عبداللّه زنوزى و صاحب كتاب بدايع الحكم كه اهل ابتكار و نوآورى در موضوعات فلسفى بوده است. حكيم تنكابنى در مكتب اين دانشمند با انديشههاى فلسفى حكيمان سلف خصوص ابوعلى سينا و ملاصدرا آشنا گرديد.
2 . آقا محمدرضا قمشهاى: وى از بزرگان حكما و عرفاى قرون اخير است كه در زندگى عملى و رفتارى به تمام معنى وارسته و عارف مشرب بود و با خلوت و تنهايى انس داشت. در سلوك معتقد به طريقه ملاصدرا، ميرفندرسكى، آقا محمد بيدآبادى و برخى ديگر از عارفان متشرع بود و در پرورش شاگردان پرمايه و دانشمندان مستعد اهتمام نشان مىداد.
ميرزا محمدطاهر تنكابنى سالها نزد اين عارف وارسته به فراگيرى آثار عرفانى همچون شرح فصوص الحكم قيصرى، تمهيد القواعد ابن تركه و برخى كتب ديگر اشتغال داشته است چنانچه خود در آغاز و انجام نسخه دست نويس از تمهيدالقواعد (به خط خودش) تصريح كرده كه آن را نزد محمدرضا قمشهاى خوانده است. همچنين حكيم تنكابنى در ايامى كه در محضر آقامحمدرضا صبابه فراگيرى شرح فصوص الحكم اشتغال داشته بسيارى از حواشى استادش را در حاشيه نسخه خودش به صورت «من الاستاذ الاجل آقا محمدرضا قمشهاى» ضبط نموده است كه اين اثر هم اكنون در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى موجود مىباشد.(2)
3 . حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زوارهاى: جلوه، حكيم قمشهاى و آقاعلى مدرس سه حكيم نامدارى بودند كه حوزه تهران در اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن
1 . خدمات متقابل اسلام و ايران، استاد شهيد مرتضى مطهرى، ص 619 .
2 . نخبگان علم و عمل ايران، ص 338 ـ 339 .
(541)
چهاردهم بر محور وجود آنها مىچرخيد(1) ميرزا طاهر تنكابنى از شاگردان خوب و برجسته جلوه بود.(2) خود مىگويد:
بعد از وفات آقا محمدرضا صهباى قمشهاى متوفى به سال 1306ه.ق از صناديد و مدرسين عرفان كه در مدرسه ميرزا شفيع صدر اعظم مجلس افاضت و افادت داشت چون به درس جلوه رفتم كتاب تمهيد القواعد ابن تركه كه آن كتاب با شرح آن از صائن الدين على نواده مؤلف در سال 1315ه.ق در تهران به طبع رسيده است را شروع به خواندن كرديم. ميرزا را عادت بر اين بود كه تا كتابى را تصحيح نمىكرد شروع به بحث در آن نمىنمود. آن تمهيد القواعد كه در نزد قمشهاى خوانده بوديم صفحه به صفحه و گاهى سطر به سطر افتاده داشت و او به نيروى بيان عرفانى مباحث كتاب را تقرير مىنمود ليكن مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه تمام كتاب را اصلاح مىنمود سپس درس مىگفت از اين مقايسه كوچك طرز دقت و تحقيق ميرزاى جلوه با طرز تدريس مرحوم قمشهاى كاملاً آشكار و مبرهن بود.(3)
ميرزا محمدطاهر تنكابنى از حاشيههاى جلوه كه بر كتاب شفاى ابوعلى سينا نوشته بود بهره مىبرد.(4)
حكيم تنكابنى استاد خود را چنين وصف كرده است:
سيدنا الاستاد في العلوم العقليه الفاضل الكامل المحقق المدقق افضل المتأخرين و اكمل المتبحرين ميرزا ابوالحسن المتخلص به جلوه (طاب ثراه) از اكابر دانشمندان و فلاسفه عصر خود به شمار مىرفت بلكه در اطلاع و تتبع در اقوال قدماء حكما و تمهر و تبرع در اكثر فنون حكمت سرآمد اقران خود بود و در طرق مباحث عقلى بيشتر تمايل آن بزرگوار بر طريقه مشائين و اعتمادش به دقايق و حقايق مشحونه در كتب ابن سينا بوده و اكثر عمر را به تدريس و بحث كتب آن فيلسوف بزرگ معروف مىداشت و اين استاد اعظم فرزند سيد محمد طباطبايى از اهل زواره است.(5)
1 . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 609 .
2 . شرح حال رجال ايران، مهدى بامداد، ج دوم، ص 185 .
3 . مجله يادگار، سال سوم، شهريور 1325، ص 77 .
4 . الذريعه، ج 6، ص 141 .
5 . مجله آينده، شماره مسلسل 21، سال 1306؛ مختصر شرح احوال ميرزاى جلوه، محمدطاهر تنكابنى.
(542)
در رسالهاى كه به زندگى برخى حكما و عرفا اختصاص دارد و به قلم محمدطاهر تنكابنى مىباشد وى جلوه را چنين معرفى كرده است:
از حكما و علماى بزرگ اين عصر بوده و در عمر خود طريق تجريد و تفريد اختيار فرموده و همواره مشغول تدريس و افاده بوده مخصوصا در طريق حكمت مشاء و حل غامض كتب شيخ الرئيس تبحّر و تسلط كامل داشته، در فنون رياضى نيز ماهر و استاد بوده، شعر هم مىسروده[است].(1)
4 . حاج شيخ على نورى: متوفى به سال 1335ه.ق مشهور به شيخ الشوارق صاحب حواشى بر اسفار و شوارق الالهام لاهيجى و شرح مطالع در منطق حكيم تنكابنى، شرح مطالع را نزد وى قرائت نمود و در حواشى خود از او به عنوان شيخ استاد شيخ على ـ سلمه اللّه تعالى ـ ياد كرده است.(2)
5 ـ ميرزا عبداللّه: محمدطاهر تنكابنى هيأت و نجوم را نزد وى آموخت.(3)
6 . حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى، فقيه، حكيم، اديب و شاعر اواخر قرن سيزدهم و اوايل قرن چهاردهم هجرى و از پرورش يافتگان مكتب ميرزاى شيرازى، ميرزا حسن نورى و حاج ميرزا حبيباللّه رشتى و مؤلف كتاب گرانسنگ شفاء الصدور في شرح زيارة العاشور و تأليفات عديده ديگر. وى از مشاهيرى است كه در سنين جوانى از نوادر عصر و علامه دهر گرديد و به مقام اجتهاد نايل گشت.(4) حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى افتتاح كننده و نخستين مُدرّس رسمى مدرسه سپهسالار و امام جماعت مسجد سپهسالار بود. حكيم تنكابنى در سلك طلاب آن مدرسه از محضر ايشان استفاده برد در نخستين ملاقات بين اين شاگرد و استاد مباحثى در فنون گوناگون اسلامى از قبيل صرف و نحو، منطق و كلام، فقه و حكمت و عرفان صورت گرفت و سؤال و
1 . زندگينامه برخى از حكما، عرفا و متكلمان، به قلم ميرزا محمدطاهر تنكابنى .
2 . نخبگان علم و عمل، ص 17 .
3 . مجموعه آثار حكيم صهبا، حامد ناجى اصفهانى و...، ص 169 .
4 . گلشن ابرار، ج 4، مقاله نگارنده و نيز ر.ك: موسوعة مولفى الاماميه، جزء ثانى، ص 588 .
(543)
جوابهايى در اين زمينهها رد و بدل گرديد. حاج ميرزا ابوالفضل در هر يكى از دانشهاى مذكور جوابهاى عالى و كافى دارد كه حكيم تنكابنى از اين حُسن بيان و حاضرجوابى و جامعيت علمى مبهوت و متعجب گرديد و عزم خود را جزم نمود تا در خدمت استاد مذكور تلمذ نمايد.(1)
7 . آيتاللّه حاج ميرزا محمدحسن آشتيانى: وى در سال 1283ه.ق پس از آن كه در محضر اساتيد حوزه نجف به مقام اجتهاد نايل آمد به تهران آمد و حوزه درسى تشكيل داد و در اصول فقه مباحث تازه و نكتههاى پرمايهاى را مطرح كرد به همين دليل طالبان اين علم از اطراف و اكناف به محضرش شتافتند و او را بر ساير متبحرين در رشته اصول فقه ترجيح دادند.(2) ميرزا محمدطاهر تنكابنى علوم نقلى و مباحثى از فقه و اصول را نزد ايشان فراگرفت.(3)
كمالات علمى و مكارم اخلاقى
درجه دانش ميرزا طاهر تنكابنى در فلسفه به حدى رسيد كه به فيلسوف شرق شهرت يافت.(4) استاد مرتضى مطهرى مىنويسد:
او از اساتيد مسلم فلسفه در دوران اخير و ممحض در فلسفه بود. احاطه وى به متون و آراء فلاسفه حيرتانگيز بوده است.(5)
نصرتاللّه امينى كه از محشورين و نزديكان ميرزا طاهر تنكابنى بوده است مىنويسد:
طولى نكشيد كه ميرزا در اثر سعى و مجاهدت مخصوصا قريحه و هوش سرشار بىنظيرى كه خداوند به وى اعطاء فرموده بود سرآمد اقران گرديد به طورى كه پس از
1 . مقدمه ديوان حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى، به اهتمام سيد جلالالدين محدث ارموى، ص «سا».
2 . ر.ك: گلشن ابرار، ج 4، مقاله نگارنده .
3 . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص 317 .
4 . چهرهها در تاريخ نظام آموزش عالى حقوق و ؟؟؟؟نوين، ص 377 .
5 . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 619 .
(544)
رحلت حكيم جلوه هيچ كس خود را بالاتر از او نمىدانست و همه به استاديش ايمان آورده و بيشتر طلاّب وقت افتخار شاگرديش را داشتند مىتوان گفت كه آن مرحوم حكيمى فقيه و فقيهى حكيم بود. در هيأت و نجوم استاد و در طب قديم هيچ يك از معاصران به پايه او نمىرسيدند. اغلب اطباى قديم به شاگرديش افتخار مىكردند و هر يك از آنان در موقع بيمارى نزدش معالجه و مداوا مىنمودند. در محافل و مجالس وقتى شروع به صحبت مىكرد به گونهاى شنوندگان را شيفته خود مىنمود كه در بادى امر تصور مىشد آن شادروان تمام همّ خود را مصروف ادبيات عرب و ايران و علم رجال نموده است. چندين هزار بيت قصايد عربى و فارسى را در حافظه داشتند. خطشان بسيار زيبا بود و كتبى كه به خط ايشان استيضاح شده در كتابخانهاش فراوان بود. اگر بگوييم از لحاظ عرفان، ميرزا در عصر خود يكى از اوتاد به شمار مىرفت خطا نگفتهايم. اگر كسى به حالات روحانى وى آشنايى داشت مىدانست كه وى عارفى ربّانى بود. هيچگاه دل از ياد و لب از ذكر خدا فارغ نداشت. اغلب شبها را به رياضت مىگذراند همواره با خداى خود راز و نياز داشت. حافظهاش به قدرى قوى بود كه تا آخرين دقايق حيات خود مطلبى را كه شنيده و يا خوانده بود فراموش ننمود و به كمك اين حافظه سرشار و مطالعات محققانهاش بود كه وقتى كوچكترين سؤال علمى از او مىشد بدون مراجعه به كتاب ساعتها دربارهاش صحبت مىفرمود. حتى اغلب اتفاق مىافتاد در موقع ذكر مطلبى از كتابى، صفحه آن كتاب را بدون كوچكترين اشتباهى بيان مىكرد. صراحت لهجه و شجاعت مرحوم ميرزا زبانزد همه بود. حقايق را بدون پرده مىگفت و از هيچ كس در اين مورد بيم و هراسى نداشت. مناعت طبع و عُلوّ نفسش به قدرى بود كه با اين كه تمام املاك او گرفته شد و دستش از همه كارى كوتاه گرديد و حتى افراد خانوادهاش را از ادارات بيرون كردند دست احتياج به سوى هيچ كس دراز نكرد.(1)
در اين كه هيچ كس مانند آن مرحوم كتاب بوعلى را نمىتوانست تدريس كند
1 . مشاهير رجال، به كوشش دكتر باقر عاقلى، مقاله نصرت اللّه امينى درباره ميرزا طاهر تنكابنى، ص 219 .
(545)
قولى است كه جملگى برآنند. حكيم تنكابنى جز آثار ابوعلى سينا و خواجه نصير طوسى همچنين كتب رياضى و شروح آنها منابع عرفانى را درس مىگفت كه از جمله آنها كتاب مصباح الانس مىباشد چنانچه بر پشت جلد نسخهاى از كتاب فوق ـ چاپ سنگى سال 1323ه.ق تهران ـ بر اين معنى تصريح نموده است: در سنه 1331ه.ق اين كتاب به بنده منتقل شد و در پانزدهم محرم الحرام 1332ه.ق شروع به تدريس آن شد(محمد طاهر الطبرسى غفر له).(1)
چند روز پس از رحلت او، روزنامه اطلاعات دربارهاش نوشت:
فيلسوف نامى مرحوم طبرسى تنكابنى سپهر فضيلت و حكمت را ستاره درخشانى بود. متأخرين از حكما به مرتبه جامعيت او در علوم ادبى و فلسفى نرسيده بودند. اين دانشمند گرامى در ادبيات و منطق اطلاعات شايانى داشت او در فلسفه مشايى بىنظير و اگر بگويم تنها مدرس فلسفه ارسطو در اين دوران بود نابجا نگفتهايم. خصائص روحى و عظمت اخلاقى او نقل محفل دانشوران و كلام آن حكيم و رد زبانِ زبان سنجان آشنا و بيگانه وى را به مناعت طبع و علوّ همت مىستودند و به نيكى از او ياد مىكردند. به پيش آمدهاى ناگوار با نگرشى خوش و اميدوار كننده مىنگريست. كيمياى سعادت را در خيرخواهى و يارى افتادگان مىجست.(2)
شيخ آقابزرگ تهرانى ميرزا طاهر تنكابنى را از افاضل فلاسفه و اعلام عرفا معرفى مىكند وى مىافزايد به دليل پيگيرى امر تحصيل حكمت و فلسفه مكانت علمى و قدر و منزلت اجتماعى او ارتقا يافت و حكيم جلوه كمالات او را ستود.(3)
مرحوم عبرت نائينى مىنويسد: ميرزا طاهر تنكابنى از اجلّه حكما و عرفا و امروز در حكمت و عرفان و علم طب قديم كم نظير بلكه بىمانند است.(4) محقق معروف
1 . نخبگان علم و عمل ايران، ص 18 .
2 . روزنامه اطلاعات، سال 16، يكشنبه 16 آذر 1320(15 ذيقعده 1360 ه.ق).
3 . طبقات اعلام الشيعه(نقباء البشر في القرن الرابع عشر)، شيخ آقابزرگ تهرانى، ج سوم، ص 973 .
4 . مدينة الادب، عبرت نائينى، ج اول، ص 732(نسخه خطى كتابخانه مجلس شوراى اسلامى).
(546)
محمد قزوينى نوشته است:
طاهر تنكابنى دانشمند و فاضل معروف از قرار مذكور در حكمت و فلسفه قديم بسيار متبحّر و كتب بسيار نفيسى از خطى و چاپى جمع كرده بود بدبختانه من كه فقط دو سال قبل از وفاتش از پاريس به تهران مراجعت كرده، از فضل و دانش او چندان مستحضر نبودم و توفيق ملاقات آن عالم جليل را نيافتم.(1)
مرحوم محمدعلى صفوت، در وصف ميرزا طاهر تنكابنى گفته است:
او يكى از آزاديخواهان زبده و توانا و يكى از اساتيد جامع در علوم عقلى بوده است. اشكالات فلسفه مشاء را براى طالبان علم مىگشود.(2)
استغناى طبع حكيم تنكابنى هنگامى روشن مىشود كه وقتى آن اسوه فضيلت در بيمارستان بسترى بود. ذكاء الملك فروغى (شاگردش) نخست وزير ايران بود و اگر كمترين اشارهاى به وى مىشد به استادش كمك شايان توجهى مىكرد ليكن مرحوم تنكابنى از همين اشاره هم امتناع نمود و اين در حالى است كه فروغى با ميرزا مناسبات طولانى و نزديك داشت و آن دو، ساعتها با هم مذاكره مىكردند و ذكاءالملك با آن مقامات عالى دولتى و اقتدار سياسى كه داشت به منزل ميرزا طاهر مىرفت و براى او احترام فوقالعادهاى قائل بود و هميشه مىگفت: ميرزا طاهر از نوادر روزگار است با مرگ او فلسفه هم تعطيل خواهد شد. مهندس محسن فروغى مىگويد اولين بار كه همراه پدرم محمدعلى فروغى به زيارت ميرزا طاهر نائل شدم در دارالمعلمين مركزى شاگرد بود. خدايش بيامرزد مرد آزادهاى بود و استغناى طبع داشت.(3)
از جمله حقايقى كه مؤيّد حالات معنوى و سلامت نفس ميرزا طاهر تنكابنى است ماجراى طى الارض وى همراه با استادش مرحوم صهباى قمشهاى است، نقل
1 . مجله يادگار، سال پنجم، شماره 4 و 5، مقاله وفيات معاصرين، محمد قزوينى .
2 . داستان دوستان، محمدعلى صفوت، چاپ قم، 1328 ه.ش، ص 119 .
3 . ذكاءالملك فروغى و شهريور 1320ه.ش، ص 48 ـ 49 .
(547)
كردهاند استاد قمشهاى با اين شاگردش در تهران، سه راه امين، حضور به هم مىرسانند آقا محمدرضا به ميرزا مىگويد: آيا مايل هستيد با هم به زيارت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم برويم؟ ميرزا طاهر مىگويد: امشب شب جمعه است و مهمان دارم و نمىتوانم بيايم. آقا محمدرضا مىگويد من شما را به زيارت در قم مىبرم و بهگونهاى برمىگرديم كه به موقع از مهمانان خود پذيرايى كافى بكنيد و در اين لحظه دست او را مىگيرد و مىگويد چشمان خود را هم بگذاريد، ميرزا چنين مىكند. بعد آقا محمدرضا مىگويد: صلوات بفرستيد و او هم اين ذكر را بر زبان جارى مىسازد. ميرزا طاهر مىگويد ناگهان خود را در قم و در جوار ضريح حضرت فاطمه عليهاالسلام يافتم. بعد از خاتمه زيارت آقا محمدرضا به وى مىگويد: دست خود را به من دهيد و چشمان خويش را بسته و صلوات بفرستيد ميرزا مىگويد: چون اين موارد را اجرا كردم خود را در سه راه امين تهران حاضر يافتم.(1)
همچنين نقل كردهاند ميرزا نصراللّه نامى، در زمان حيات خود با ميرزا طاهر تنكابنى دوست و محشور بوده است شبى در مدرسه ملا آقارضا واقع در محله سرچشمه تهران بدون اين كه از حجره خارج شوند او را در طرفةالعين به قم برده و برگردانده است جالب اين است در لحظه حركت، آنها سماورى را روشن كرده بودند و چون از اين سفر معنوى بازمى گردند به حجره مورد اشاره وارد مىشوند در حالى كه سماور به همان حالت در حال جوش آمدن بود.(2)
ميراثى گرانقدر
ميرزا محمد طاهر تنكابنى در مدت عمر پربركت خود كتابخانهاى مشتمل بر چهارهزار جلد كتاب خطى و سنگى و نفيس گردآورده بود كه باتوجه به احاطه كافى
1 . تاريخ شهرضا، مسيح اللّه جمالى، ص 271 ـ 272 .
2 . افسانه زندگى، دكتر نصرتاللّه باستان، مجله يغما، سال 1344، ش 208، ص 437 ـ 439؛ نخبگان علم و عمل ايران، 29 ـ 33 .
(548)
وى به علوم گوناگون از حيث كيفيت كم نظير و بلكه بىنظير بود.(1) در واقع كتابخانهاش از نظر كمّى مهم نبود بلكه ارزش محتوايى آن بسيار بالا بود. آن مرحوم بهترين و نفيسترين نسخ را در علوم مختلف كه ناياب بود فراهم آورد.(2) و با اين منابع ارزشمند كتابخانهاى در منزل تأسيس كرد كه از مراكز مهم فرهنگى تهران به شمار مىرفت. در بين كتب اين كتابخانه برخى نسخ خطى كمياب وجود داشت و يا آن كه نسخى كه حكيم تنكابنى آنان را با ساير نسخ موجود در تهران و بلكه ديگر نقاط ايران مقابله نموده و نتيجه مقابله و اختلافات نسخ را در هامش نسخه متذكر گرديده و يا بر آن حواشى و تعليقات نگاشته است در آن نگاهدارى مىگرديد و به همين دليل از نظر نفاست بسيار ممتاز بود.
شيخ آقابزرگ تهرانى مىنويسد:
در كتابخانه اين مرد فاضل و عارف نسخههاى نفيس نگاهدارى مىشد كه برخى از آنها در اواخر عمر او هنگام كسالت و بيماريش به كتابخانه مجلس شورا فروخته شد و باقى مانده كتابها را بازماندگانش براى اداى قرضش به همان كتابخانه فروختند.(3)
شادروان استاد سيد محمد محيط طباطبايى، دانشمند اهل زواره، در اين باره گفته است:
كسانى كه مرحوم ميرزا طاهر را ديدهاند نيك مىدانند كه هم مُدرّسى والا مقام بود و هم شخيصتى مورد توجه و احترام، من در مباحثات با ايشان شركت مىكردم و همواره از محضرشان استفاده مىبُردم. بر وى ستم بسيار رفته بود. از كار بركنارش كردند و مقام قضاوت را از وى گرفتند و گوشهنشين ساختند. روزى مرا به منزل خود دعوت كرد تا كتابخانهاش را ببينم و در همين ديدار با فرزند برومندشان نيز آشنا شدم. چندى بعد از آن، ميرزا به سراى باقى شتافت و آقازاده ايشان به من مراجعه كرد و گفت: براى
1 . مجله گلچرخ، ش 10، تير 1373، ص 52 .
2 . لغتنامه دهخدا، ج 10، ص 15310 .
3 . نقباء البشر في القرن الرابع عشر، همان، ص 973؛ شرح حال رجال معاصر، عباس شايان، ج دوم، ص 12، لغتنامه دهخدا، ج 10، ذيل محمد طاهر .
(549)
پرداخت مقدارى قرضگريزى جز فروش كتابهاى پدر نيست. من ايشان را از آن كار منع كردم و موضوع را با كتابخانه مجلس درميان گذاشتم و با موافقت ايشان قرار شد كه كتابها به كتابخانه مجلس منتقل شود و مبلغ قرض نيز از طريق بودجه مدرسهاى كه ميرزا در آن تدريس مىكرد تأمين و پرداخت گردد. قرار براى تنظيم شد كه متن آن را خود تهيه كردم و در آن اين شرط را قرار دادم كه كتابهاى مزبور در مخزنى به نام مرحوم ميرزا طاهر محفوظ بماند و اين چنين شد نتيجه آن كه به خاطر خواهش و وساطت من و بزرگوارى آقازاده آن حكيم فقيد مجموعهاى شامل 1300 ـ 1400 نسخه خطى ممتاز به همراه حدود 1500 ـ 1600 كتاب چاپ سنگى نفيس در بخشى به نام آن مرحوم جاى گرفته و براى هميشه باقى خواهد ماند.(1)
آثار ماندگار
ميرزا محمدطاهر تنكابنى با آن درجه از دانش و معرفت و ابعاد تبحرى كه در علوم گوناگون داشت از نگارش كتاب مستقل اجتناب مىكرد و عقيده داشت آنچه را ضرورت داشته كه به رشته نگارش درآيد علماى سلف نوشتهاند و هنر ما بايد اين باشد كه محصول انديشه آنان را بفهميم و درك كنيم و براى ديگران بازگوييم، ميرزا روشن ـ طاب ثراه ـ كه از بزرگان شاگردان و اصحاب ميرزا طاهر تنكابنى بوده است و با نهايت سهولت مصباح الانس قاضى فنارى را تدريس مىكرد همين نكات را براى استاد منوچهر صدوقى سها گوشزد كرده و در مورد خودش گفته است: «پيش از آن كه درس خواندهام كوشيدهام كه تفكر كرده باشم. آنچه ببايد گفت قدما بگفتهاند و ما بايد گفته آنها را فهم كنيم».(2) با اين وجود آثار ذيل از ميرزا طاهر به صورت چاپى و يا مخطوط باقى مانده است و از اين جهت آنان كه گفتهاند از مرحوم ميرزا آثارى سراغ نداريم سخنى درست نگفتهاند.
1 ـ مختصر شرح احوال ميرزاى جلوه: اين نوشتار اولين اثر قلمى مستقل ميرزا محمدطاهر
1 . گلشن جلوه، ص 167 ـ 168 .
2 . شريعه خرد(ياد نگار كنگره نكوداشت منزلت علمى استاد علامه محمدتقى جعفرى)، ص 215 .
(550)
تنكابنى است كه درباره استاد خود آقا ابوالحسن جلوه نگاشته كه در سال 130ه.ش در شماره 21 از سال دوم مجله آيند چاپ شده و نگارنده آن را در كتاب گلشن جلوه آوردهام.
2 ـ رساله كتب درسى قديم: ميرزا طاهر اين رساله را به سال 1318ه.ش بنا به درخواست سيدحسن تقىزاده نگاشته است. حكيم در اين رساله تقريبا تمامى كتب متد اول در حوزههاى درسى قديم را نام برده، شرح مختصر درباره آن كتابها داده است. همچنين جاى جاى به ساير حوزههاى علميه جز حوزههاى ايران و عراق پرداخته و از كتب متداول در حوزههاى اهل سنت در كردستان، مصر و شهرهاى ماوراءالنهر كه در آن زمان تحت سيطره تزارها و سپس بلشويكها قرار داشتند نيز بحث به ميان آورده است. اين رساله در دو بخش و به ظاهر با كمى فاصله زمانى از يك ديگر نوشته شده است. اين رساله در فرهنگ ايران زمين، جلد بيستم به كوشش ايرج افشار و نيز در مجله حوزه، شماره ششم (شهريور 1363) درج شده است.
3 ـ زندگينامه برخى از حكما و عرفا و متكلمان: شامل شرح حال مختصر و تصانيف چهل و دو نفر از مشاهير حكيمان، عارفان و متكلمان مسلمان مىباشد كه استاد سيد مصطفى محقق داماد در كتاب نخبگان علم و عمل ايران براى اولين بار آن را به طبع رسانيده است.
4 ـ تشريح چشم: رسالهاى است بر اساس نظر حكماى مسلمان در خصوص ويژگيهاى چشم كه در نامه فرهنگستان علوم چاپ شده است.
5 ـ رسالهاى در مناجات خمس: اين رساله با موضوع منطق از آثار ميرزا طاهر مىباشد كه ناتمام مانده است.
6 ـ حواشى بر كتاب قانون ابوعلى سينا كه تاكنون به طبع نرسيده و در كتابخانه مجلس موجود مىباشد.
7 ـ حواشى بر جواهر النضيد في شرح منطق التجريد: تجريد منطق از خواجه نصير طوسى است كه شرح معروف و مهم آن از علامه حلى به همين عنوان مىباشد و حكيم تنكابنى بر اى اثر حواشى محققانهاى نوشته كه شرح مذكور و حواشى او در سال
(551)
1310ه.ش در تهران به طبع رسيده است.
8 ـ حواشى بر اساس الاقتباس خواجه نصير طوسى: استاد محمد تقى مدرس رضوى در سال 1327ه.ش اين اثر را در تهران به چاپ سپرد كه برخى از حواشى حكيم تنكابنى در آن آمده است.
9 ـ حواشى بر كتاب درة الفاخر نورالدين عبدالرحمن جامى: نسخه متعلق به مرحوم تنكابنى شامل متن كوتاه درة فاخره مىباشد كه تعدادى از حواشى جامى در هامش آن نقل شده است، متن آن به خط نسخ ميرزا طاهر مىباشد امّا حواشى اعم از نوشتههاى جامى و توضيحات ميرزا محمدطاهر به خط نستعليق مىباشد.
10 ـ رسالهاى در حقانيت على عليهالسلام و حُبّ آن بزرگوار: مطلع اين رساله چنين است: بسم اللّه الرحمن الرحيم اعتصمت باللّه و توكلت على اللّه علىٌ حبّه جنّة قسيم النار والجنة وصىّ المصطفى حقا امام الانس و الجنّه. همراه با تفسير احاديث منوره در اين مورد كه در تاريخ نوزدهم خرداد 1319 نوشته است.
11 ـ تصحيح و مقابله كتاب تمهيد القواعد ابن تركه اصفهانى: محمد طاهر تنكابنى يادآور شده است اصل نسخه كتاب مذكور كه در اختيارش بوده غلطهاى فراوان و برخى جملات مغشوش داشته كه پس از كاوشهاى فراوان نسخهاى را يافته كه در سال 845ه.ق نوشته شده است او اين نسخهها را با دقت و موشكافيهاى ارزنده مقابله نموده و غلطهاى آن را برطرف كرده تا نسخهاى كه در اختيارش بوده به قول خودش در غايت صحت و اتقان درآمده است او در نفاست نسخه خود مىنويسد:
در يوم سه شنبه 4 شهر محرم الحرام 1322 هجرى از مقابله اين كتاب با نسخهاى كه در سال 845ه.ق كه قريب به زمان تصنيف اين شرح نوشته شده بود فراغت حاصل نمودهام. متذكر مىگردد او به هنگام تصحيح اين اثر آن را نزد استادش محمدرضا صهباى قمشهاى قرائت كرده است.(1)
1 .
(552)
بيمارى و رحلت
كاسههاى گرمتر از آش كه روزى به نام شاگردى ميرزا طاهر تنكابنى كسب و كار و افتخار مىكردند براى خوشآمد ارباب خويش اين مرد بزرگ را از كار تدريس معقول بركنار ساختند و به اين اندازه آزردن خاطر مبارك ايشان راضى نشده بلكه از رفت و آمد ميرزا طاهر به مدرسه سپهسالار ممانعت بهعمل آوردند و در نتيجه اين بدرفتاريها روح ميرزا را كه با مصائب زندگى همواره در نبرد و خستگى را احساس نمىكرد چنان پژمرده و افسرده كردند كه در مقابل بيماريهاى مختصر ديگر مقاومت نتوانست نمايد.(1)
در اواخر پاييز سال 1318ه.ش ناگهان ميرزا طاهر تنكابنى به بيمارى صعبى مبتلا گشت و بر اثر سه بار سكته متوالى، سمت راست بدنش دچار بىحسّى شد و توان حركت را از ايشان سلب كرد. پزشكان او را از مطالعه و تدريس منع كردند و اين براى استاد غيرقابل تحمل بود و پيوسته مرگ را از خدا مىطلبيد.(2) و در دل مىگفت:
اى خوش آن ساعت كه آيد پيك جان بىخبر
|
گويدم بشتاب سوى عالم جان بىخبر
|
اى خوش آن ساعت كه جام بىخودى از دست دوست
|
خواهم و گردم زخواهشهاى دوران بىخبر
|
تا آن كه در اواخر آبان 1320ه.ش بيمارى او شدت يافت و ناچار از منزل به بيمارستان نجميه انتقال يافت. در بيمارستان به دنبال عمل جراحى به ذاتالريه (سرماخوردگى نادر) مبتلا شد و پس از يك شبانهروز تب شديد در ساعت هشت صبح روز جمعه چهارده آذرماه سال 1320ه.ش (پانزدهم ذىقعده، 1360 ه.ق) از
1 . تاريخ بيست ساله ايران، ج 6، ص 125 .
2 . اطلاعات هفتگى، ش 41، 5 دى 1320ه.ش، مقاله نصرت اللّه امينى و نيز مقاله حسن فقيه عبداللهى، مندرج در مجله گلچرخ، سال سوم، ش 10 .
(553)
گرفتاريهاى دنيوى رهايى يافت و از سراى غرور به سراى سرور شتافت.(1) ميرزا هنگام رحلت هشتاد و يك سال داشت.
جنازه را در حالى كه رئيس مجلس شوراى ملى ـ حسن اسفنديارى ـ و چندتن از آقايان وزيران و نمايندگان مجلس شوراى ملى، رئيس ديوان كشور و جمعى از قضات عالى رتبه، عدهاى از استادان دانشگاه، دبيران دبيرستانها، دانشجويان دانشكدهها و جمع كثيرى از معاريف گيلانى و مازندرانى تشييع مىنمودند از خيابان نظاميه روى دست تا سرچشمه آورده و از آنجا با اتوموبيل به ابن بابويه حمل شد. در حدود يكصد و پنجاه اتوموبيل ماشين مخصوص حمل جنازه را تا ابن بابويه مشايعت كردند و جنازه فقيد سعيد(بر حسب وصيت او) در آرامگاه مرحوم سيد ابوالحسن جلوه به خاك سپرده شد. اين اولين مرتبهاى بود كه در سالهاى اخير در مرگ دانشمندى بزرگوار چنين احساساتى ابراز گرديده است.
1 . داستان دوستان، محمدعلى صفوت، ص 121؛ تاريخ عرفا و حكما...، ص 98 .
(554)
40
محمّد على بامداد خراسانى
(1263 ـ 1330 ش)
نويسنده و روزنامهنگار . وى تحصيلات مقدمات و سطوح را نزد حاج ميرزا حبيب خراسانى ، سيد على حايرى يزدى ، شيخ محمّد على (فاضل ملا عباسعلى) و ميرزا محمّد آقا زاده در خراسان به اتمام رسانيد ، سپس براى تكميل تحصيلات به تهران آمد و دروس خارج را نزد آخوند ملا محمّد كاظم خراسانى فرا گرفت . او با زبانهاى فرانسه و عربى آشنايى كامل داشت .
بامداد همزمان با مشروطيت به جرگه مشروطه خواهان پيوست و عليه استبداد مقاله مىنوشت و سردبير روزنامه «آفتاب» و «شورا» شد . در اوايل جنگ جهانى اوّل روزنامهاى به نام «بامداد روشن» تأسيس كرد كه بعد از چندى تعطيل شد .
وى با قرارداد وثوق الدوله مخالفت ورزيد و به همين جهت به كاشان تبعيد شد .
بامداد پس از آن چندى به خدمت دولت درآمد و عهدهدار سمتهاى مختلف شد . در دوره ششم مجلس شوراى ملى وكيل مردم شيراز بود .
در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللّه شهر رى دفن شد . از تأليفات وى:
حكمت عملى ،
حافظشناسى يا الهامات خواجه ،
ادب چيست و اديب كيست .
(555)
منابع
تاريخ جرايد (2/5 ـ 7) ، سخنوران نامى معاصر (1/462 ـ 465) ، شرح حال رجال (3/420 ـ 423) ، فرهنگ سخنوران (123) ، گلزار معانى (127 ـ 135) ، مؤلفين كتب چاپى (4/139 ـ 140) .
(556)
41
محمّد على پيرزاده
متولد در حدود سال 1251 هجرى قمرى در نائين فرزند آقا محمّد اسماعيل پس حاج محمّد حسن كوزه كنانى(1) . پس از درگذشت آقا محمّد اسماعيل در سال 1272 قمرى حاجى محمّد على به تهران آمد و بعد مدتى مشغول سياحت در ممالك خارجه گرديد . در ايامى كه در اسلامبول اقامت داشت به حاج ميرزا صفاء ارادت مىورزيد و از طرف او به حاجى پيرزاده ملقب گرديد و بوسيله حاج ميرزا صفا با حاجى ميرزا حسينخان سپهسالار خيلى مربوط شد و در سفرهاى آذربايجان و خراسان همراه وى بود و در مدت عمر دو سفر به اروپا رفت و اكثر ممالك را به قدم سياحت پيمود .
در سال 1306 قمرى كه از اروپا بازگشت سفرنامه خود را نوشت كه نسخه خطى آن در كتابخانه مجلس شوراى ملى محفوظ و در دو جلد به طبع رسيده است .
پس از اينكه حاجى پيرزاده از اروپا برگشت ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم و فيلسوف معروف مكتوبى نظما براى او فرستاد كه:
نوبت پاريس رفت و وقت اوين است
|
عارف نائين نه بند آن و نه اين است
|
حاجى پيرزاده هم نظما جواب نامه را داده از آن جمله مىگويد:
هر كه بدل طالب طريق يقين است
|
مژده دهيدش كه رهنما به اوين است
|
هنگامى كه حاج پيرزاده در لندن بوده با مستر براون مستشرق انگليسى معاشرت
1 . كوزه كنان دهى است از دهستان شرفخانه بخش شبستر شهرستان نيريز .
(557)
و مراوده داشته و به وى لقب طريقتى مظهر على مىدهد . مستر براون هم در اكثر مكاتبات خود با ايرانيان اهل عرفان و طريقت مظهر على! امضاء مىكرده است . حاجى پيرزاده در سال 1321 قمرى در سن 70 سالگى در تهران درگذشت و در صفائيه (شهر رى) مدفون گرديد .
منابع
رجال بامداد ج 4 ، ص 414 .
(558)
42
سيد محمدعلى سهدهى
حاج سيد محمدعلى سه دهى فرزند حجةالاسلام حاج سيد ابوالقاسم سه دهى ، برادر معظم حاج سيد جواد است كه يكى از ارباب منير و خطباء تهران بود كه در لباس روحانيت در سلك تجار و فرش فروشها در آمده و كمتر منبر مىرفت. بسيار ظريف و مزّاح بود و در مجالس روحانيون مخصوص وعاظّ و اهل منبر ظرافت و لطايف و بيانات شيرينى داشت كه همگنان را مجذوب نموده و مجلس تبرّى و تولّى را اداره مىكرد . محاورات و لطايفش نقل محافل اهل منبر و روحانيون اصفهان و تهران است و كمتر كسى بود كه بتواند از عهده بذلهگويى و شوخيهاى او بيرون آيد. بالاخره چند سال بعد از فوت برادرش حاج سيد جواد در 1402 قمرى از دنيا رفت و در نزديكى برادرش به خاك سپرده شد.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(559)
43
محمدعلى شاهآبادى
(1369 ـ 1292 ه.ق)
غلامرضا گلىزواره
در سال 1292 ه.ق و در محله حسينآباد اصفهان، آيةاللّه ميرزا جواد بيدآبادى صاحب فرزندى گرديد كه به دليل اشتياق وافر به خاتم رسولان و جانشين راستين او، وى را محمدعلى ناميد. او سومين اولاد خانواده بود و پدرش كه خود از علم، معرفت و پرهيزكارى بهره داشت نسبت به تربيت فرزندان خود توجهى خاص داشت و با درايت، دقت و احساس مسؤوليت رفتارشان را براى روى آوردن به فضيلتهاى اخلاقى و مكارم عالى انسانى اصلاح مىنمود.
محمدعلى در خانهاى پرورش مىيافت كه چون بوستانى طراوت و عطر معرفت و صفاى ايمان آن روحنواز بود، برادرش شيخ احمد مجتهد را نظارهگر بود كه چگونه با استعداء عالى و همت والاّ قبل از رسيدن به سن بلوغ به قله فقاهت رسيد و افرادى كه از نظر سنى بزرگتر از شيخ احمد بودند در كلاس درس اين فقيه جوان حاضر مىشدند و بهرههاى علمى مىبردند و او همچون استادى ماهر و كارآزموده مشغول تدريس بود. زمزمههاى مناجات شبانه پدرش با پروردگار متعال سرور توحيد و خداجويى را در گوش جانش مىنواخت و فطرت پاك او را به سوى حقايق ملكوتى سوق مىداد.
(560)
آيةاللّه شاهآبادى مقدمات علوم و ادبيات و مباحث فقهى را نزد پدر فراگرفت و از اين جهت اولين مُدرّس او مربّيش بود. سپس در حوزه درس برادر بزرگ خود آقاشيخ احمد مجتهد معروف كه اجتهادش مورد اتفاق عوام و خواص بود كسب علوم حوزوى و معارف دينى را ادامه داد و با وجود آن كه حدود ده بهار را پشت سر نهاده بود به دليل نبوغ ذاتى و اهتمام وافر توانست به محضر علامه ميرزا محمدهاشم خوانسارى چهارسوقى صاحب كتاب مبانى الاصول راه يابد. علوم رياضى را از آقا ميرزا عبدالرزاق سرتيپ آموخت.(1)
به سال 1304 ه.ق هنگامى كه پدرش مورد غضب ناصرالدين شاه قاجار واقع شد و تبعيد گرديد در حالى كه دوازده سال داشت به همراه والدش راهى تهران شد و در اين شهر تحصيل علوم اسلامى را پى گرفت. در تهران فقه و اصول را از محضر پر فيض حاج ميرزا محمد حسن آشتيانى (صاحب كتاب شرح رسائل و از مراجع تقليد و عالم مبارز) و فلسفه را نزد حاج ميرزا هاشم گيلانى (متوفى 1332 ه.ق آموخت، او حكمت و عرفان را در حوزه درسى حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زوارهاى تكميل كرد.(2)
شاهآبادى در حالى كه بيش از هيجده سال نداشت به درجه اجتهاد نايل آمد و از اساتيد خويش اجازه دريافت نمود.
به سوى عتبات
يك روز آيةاللّه شاهآبادى كتاب كفاية الاصول را كه در علم اصول بود و به تازگى در دسترس علاقهمندان قرار گرفته بود مشاهده كرد، نسخهاى از آن را تهيه نمود و با مطالعه اين اثر به مطالب عميق و دقيق آن پى بُرد و علاقهمند گرديد با پديد آورندهاش آيةاللّه آخوند ملا محمد كاظم خراسانى آشنا شود از اين جهت مصمم گرديد بار سفر
1 . كاروان علم و عرفان، از نگارنده، ج دوم، ص 16 .
2 . مقاله روايت فضيلت، پاسدار اسلام، شماره 160 و 161 .
(561)
بسته و رهسپار عتبات گردد. قبل از حركت به سوى عراق همراه با همسرش به اصفهان رفت تا با مادر مهربان و ساير بستگان خود ملاقات نمايد، و چون مادرش مايل بود در اين سفر با بركت با فرزندش به نجف برود، او هم نپذيرفت و بدينگونه كاروان كوچك خانواده ميرزا محمدعلى در حدود سال 1322 ه.ق عازم نجف گرديد. ميرزا محمدعلى با وجود آن كه به درجه اجتهاد رسيده بود با اشتياق فراوان به مدت هفت سال در دو دوره كامل درس خارج اصول آخوند خراسانى شركت كرد و در همين زمان بر اثر مذكور شرحى نوشت كه در آنجا هر وقت مطلبى را از استاد خود ذكر نموده به دنبال آن «روحى فداه» آورده است.(1) او در درس آيةاللّه فتح اللّه شريعت اصفهانى (متوفى به سال 1339 ه.ق) و مرحوم آيةاللّه ميرزا حسين خليلى (متوفى 1326 ه.ق) شركت كرد و چون در حوزه نجف آشفتگى ديد راهى سامرا گشت و ضمن شاگردى نزد آيةاللّه ميرزا محمدتقى شيرازى خود به تدريس فقه، اصول و حكمت پرداخت به نحوى كه حوزه درسى ايشان از قوىترين مراكز آموزشى سامرا به شمار آمد.(2)
بعد از يك سال اقامت در سامرا آيةاللّه شاهآبادى تصميم مىگيرد به ايران بازگردد كه در اين اثنا آيةاللّه ميرزا محمدتقى شيرازى مطلع مىگردد و بلافاصله به محل اقامت شاگردش مىرود و به وى مىگويد: ميرزا محمدعلى من سفر به ايران و ترك حوزه ايران را براى تو جايز نمىدانم! مرحوم شاهآبادى از ميرزاى شيرازى دوم، تقاضا مىكند او را بين محذورات قرار ندهد زيرا مادرش راضى نبود او در عتبات عراق بماند و ميرزا هم مخالف بازگشت او به وطن بود و اين موضوع برايش شكل بزرگى شده بود. ميرزاى شيرازى پس از درك چنين واقعيتى به وى گفت برو، مانعى ندارد(3)
1 . كاروان علم و عرفان، ج 2، ص 17 ـ 16، عارف كامل، ص 61 .
2 . ويژهنامه سالگرد رحلت آيةاللّه محمدعلى شاهآبادى، حوزه علميه شهيد شاهآبادى، ص 58 .
3 . عارف كامل، ص 56 و 57؛ كاروان علم و عرفان، ج دوم، ص 18 .
(562)
بدينگونه آيةاللّه شاهآبادى ضمن عذرخواهى از استادش خداحافظى نمود و به ايران آمد.
وى قصد داشت بعد از آن كه مادرش را به اصفهان رسانيد به سامرا بازگردد امّا مردم اصفهان از وى خواستند در اين شهر بماند، از آن سوى برخى از اهالى تهران وقتى از ورود آيةاللّه شاهآبادى به ايران مطلع شدند، به اصفهان آمدند و با اصرار از او درخواست كردند به تهران برود. از اينرو آيةاللّه شاهآبادى مدتى در اصفهان اقامت داشت و بعد برخلاف ميل درونى راهى تهران گرديد و در خيابان شاهآباد سابق (جمهورى اسلامى) منزلى براى خود تدارك ديد و آنجا سكونت اختيار كرد و از اينرو به شاهآبادى معروف گرديد.
تبليغ و تدريس
آيةاللّه شاهآبادى پس از ورود به تهران، مدتى در منزل خود به تشكيل كلاسهاى دينى، ترويج علوم اسلامى و اقامه نماز جماعت پرداخت، به تدريج مردمان متدين كه از بازگشت ايشان باخبر شدند مشتاقانه به محفل اين عارف مبارز حاضر مىگشتند و جلسات سخنرانى و نماز جماعت وى روز به روز با شكوهتر گرديد تا جايى كه ديگر در خانه او جايى براى اجراى اين برنامههاى عبادى تبليغى نبود. از اينرو تصميم گرفت سنگر تدريس و كوششهاى فرهنگى را به مسجدى انتقال دهد كه در آنجا معرفت توأم با سياست را از پدر آموخته بود. اين مسجد به نام سراج الملك معروف بود.(1)
آيةاللّه شاهآبادى از تربيت كودكان نيز غافل نبود در اين راستا منزل خصوصى خود را كه اكنون درمانگاه حضرت امام جواد عليهالسلام است و توسط يكى از فرزندانش ـ حاجآقا نصراللّه شاهآبادى ـ تأسيس گرديده است، اختصاص به پرورش نونهالان اختصاص
1 . شاهآبادى بزرگ آسمان عرفان، ص 55 ـ 54 .
(563)
داد و جمعى از افراد صلاحيتدار را به تعليم و تربيت آنان گماشت و شخصا بر چگونگى كارشان نظارت مىنمود و هفتهاى يك بار براى اولياى اين كودكان سخنرانى مىكرد و در خوص حفظ شعائر دينى و مراقبتهاى لازم براى رشد دينى و اخلاقى اطفال رهنمودهاى لازم را ارائه مىنمود.
آن مرد بزرگ چه قبل از رفتن به قم و چه در ايامى كه در قم اقامت داشت و نيز در هنگام بازگشت به تهران در ميان عامه مردم به تعليم معارف اسلامى، تربيت اخلاقى و پرورش حس مذهبى پرداخت و در رشد و سازندگى انسانهاى مستعد و اهل فضل و بصيرت از هر فرصتى استفاده مىنمود و افراد فراوانى را با اين انگيزه و مقصد تحويل جامعه اسلامى دارد. مرحوم حاج مصطفى خان ايروانى (پدر همسر حاج شيخ مهدى حائرى تهرانى) نقل كرده است سالها از محضر آيةاللّه شاهآبادى استفاده مىكردم و مطالب ايشان را يادداشت مىنمودم و شخصا آنها را به زبان آلمانى ترجمه كردهام و قصد طبع و نشر آنها را دارم. مرحوم حاج شيخ على محدثزاده فرزند بزرگ محدث عالى مقام حاج شيخ عباس قمى از پرورش يافتگان بحثهاى شبانه آيةاللّه شاهآبادى در مسجد جامع است كه معمولاً هفتهاى چهارشب پس از نماز مغرب و عشا به بحث پيرامون معارف اسلامى پرداخت.(1)
مرحوم حاج شيخ رجبعلى خياط هرچند از تحصيلات رسمى حوزوى و دانشگاه بهرهاى نداشت ولى به دليل صفاى باطن و تزكيه درون اين لياقت را به دست آورد كه در محضر بزرگانى چون آيةاللّه شاهآبادى حاضر شود، روزى كسى از آن عالم عامل پرسيد شما درست مىگوييد يا شيخ رجبعلى خياط . مرحوم شاهآبادى جواب داد من درس مىگويم و وى فرامىگيرد و به وسيله مطالبى كه آموخته است در تربيت و سازندگى مردم مؤثر است.(2)
تبحر آيةاللّه شاهآبادى و برجستگى و كمالاتش در عرفان و فلسفه خلاصه نمىشد
1 . همان مأخذ، ص 189 .
2 . كيمياى محبت، محمدى رىشهرى، ص 121 .
(564)
و به اعتقاد برخى خوشهچينان خرمى معرفتش مهارت ايشان در فقه و اصول بيش از فلسفه بود و جنبه عرفانى اين فرزانه عاليقدر موجب مستور ماندن بُعد فقهى و اصولى او گشته است. او يكى از شش نفرى بود كه از ميرزاى شيرازى اجازه اجتهاد دريافت نمود.(1) علاوه بر اين آيةاللّه شاهآبادى رياضيات را به خوبى مىدانست و در علوم غريبه چون جبر، رمل و اسطرلاب مهارت كامل داشت و به زبان فرانسه نيز مسلط بود چنانكه در خطابه و شعر و ادبيات برجستگى بالايى از خود بروز داد.(2)
1 . آيةاللّه سيد روح اللّه خمينى .
2 . آيةاللّه سيد شهابالدين مرعشى نجفى كه از استادش اجازه روايت گرفته است.
3 . آيةاللّه حاج ميرزا هاشم آملى.
4 . آيةاللّه آخوند ملاعلى همدانى.
5 . آيةاللّه حاج سيد موسى مازندرانى.
6 . آيةاللّه حاج شيخ شهابالدين ملايرى.
7 . آيةاللّه حاج ميرزا محمدثقفى تهرانى.
8 . آيةاللّه حاج شيخ راضى.
9 . آيةاللّه حاج ميرزا حسن يزدى.
10 . آيةاللّه حاج ميرزا خليل كمرهاى.
11 . آيةاللّه حاج مير سيد حسن احمد.
12 . آيةاللّه حاج سيدعلى بهشتى.
13 . آيةاللّه سيد مصطفى صفايى خراسانى.
14 . آيةاللّه حقشناس.
15 . پروفسور عبدالجواد فلاتورى.
16 . دكتر ابوالقاسم گرجى.
1 . گلشن ابرار، ج دوم، ص 604 ـ 603، مجله حكومت اسلامى، شماره 24، ص 83 .
2 . عارف كامل، ص 11 و نيز ص 26 ـ 25 .
(565)
خلق و خوى
تجلى يگانگى و پرستش در اعمال آيةاللّه شاهآبادى كاملاً محسوس بود. خيلى علاقه داشت كودكان را نيز با يكتاپرستى و خداشناسى بارآورد و با آنان كار اعتقادى كند و از اين بابت هرگاه بچهها از او درخواستى داشتند مىفرمود از من نخواهيد از خداوند كه شما را خلق كرده است بخواهيد. همه چيز دست اوست، عقيده داشت هيچ كس در دنيا كارهاى نيست. فقط اوست. همين باورهاى عميق موجب گرديد تا در مقابل ستم استقامت داشته باشد و در اين راه هيچ هراسى به دل راه ندهد.
حاج مُحسن لبّانى گفته است:
سه سال قبل از رحلت ايشان من مكّبر آيةاللّه شاهآبادى در مسجد جامع بازار بودم و به دفعات مىديدم كه وقتى سر از سجده برمىدارند اشك از چشمانشان سرازير شده بود به طورى كه همه صورت ايشان را خيس كرده بود و نورانيت شگفتى هم در سيمايشان مشاهده مىگرديد.(1)
دكتر حميد فرزام، استاد دانشگاه و عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسى كه مدتها با شيخ رجبعلى خياط انس داشته گفته است:
ايشان همچون مرحوم شاهآبادى ذكر ركوع و سجود را سه بار تكرار مىنمود.(2)
دعاى كميل آن مرحوم فوقالعاده بود. هر هفته شبهاى جمعه، حدود دو ساعت به اذان صبح مانده به مسجد تشريف مىآوردند و مراسم اين دعا را شروع مىكردند در حالى كه تمام چراغهاى مسجد خاموش بود، دعا را از حفظ مىخواندند و چون در اواخر آن آيات عذاب را تلاوت مىنمودند تمامى مردم كه آنجا حاضر بودند با صداى بلند گريه مىكردند و ضجه مىزدند.(3)
آيةاللّه شاهآبادى مىفرمود:
در نوافل شب به مقام شامخ حضرت زهرا عليهاالسلام توجه كنيد زيرا استمداد از آن بانو موجب
1 . عارف كامل، ص 93 .
2 . كيمياى محبّت، ص 49، 73 و 224 .
3 . اظهارات حاج محمود اخوان، عارف كامل، ص 96 .
(566)
ترقى و قرب معنوى مىشود. همچنين قبل از اذان صبح صلوات حضرت فاطمه زهرا را بفرستيد و اگر براى نافله شب بيدار شديد و ديديد آمادگى روحى نداريد بنشينيد چاى بخوريد در اثر همين بيدارى براى عبادت آماده مىشويد. بيدارى سحر هم براى مزاج مادى مفيد است و هم براى روح و روان، براى دنيايتان هم كه شده سحرها بيدار شويد چون بيدارى در سحر وسعت رزق، زيبايى چهره و خوش اخلاقى مىآورد.(1)
از خصوصيات ايشان توجه ويژه به شب قدر بود و جمعيت انبوهى براى شبهاى احياى ايشان مىآمدند. در هنگام سخنرانى و خواندن دعاى ايشان گويى در و ديوار مسجد هم به گريه درمىآمدند.
مردمدارى، خوش اخلاقى و برخورد پرجاذبه با مراجعين از ويژگيهاى آيةاللّه شاهآبادى بود و به دليل همين اخلاق خوب مردم پروانهوار به گرد وجودش اجتماع نمودند و توصيههاى او را گوش مىنمودند و در زندگى خويش به كار مىبستند.
از جنبههاى فروتنى اين عارف نامدار آن بود كه با آن مقامات عالى علمى و معنوى اگر به ايشان مىگفتند سيوطى درس بدهيد، قبول مىكرد، هدفش اجراى وظيفهاى بود كه به عهدهاش قرار داشت از اين جهت حتى براى عموم مردم صحبت مىكرد و معارف الهى را با زبانى ساده به آنان تعليم و تفهيم مىنمود.(2)
شجاعت و شهامت آيةاللّه شاهآبادى در حدى بود كه وقتى رضاخان منبر رفتن را ممنوع كرد و روضهخوانى منع قانونى داشت و اگر كسى مىخواست دهه عاشورا روضهخوانى ترتيب دهد بايد هنگام اذان صبح پنهانى اين برنامه را انجام دهد و در خانهاش را هم ببندد. در همين وقت آيةاللّه شاهآبادى در مسجد جامع تهران به منبر مىرفت و برنامه عزادارى دائر مىكرد و رئيس كلانترى بازار هم مىآمد و در جلوى در مىايستاد و به سخنان ايشان گوش مىكرد و جرأت نمىنمود چيزى بگويد و مىرفت.(3)
1 . عارف كامل، ص 92 .
2 . ستاره فروزان، مجله نور علم، شماره 52 ـ 51 .
3 . همان، ص 88 .
(567)
آثار قلمى و ميراث علمى
تأليفات و نوشتههاى با ارزش آن مرحوم كه از مقام والاى علمى، جهاد فكرى و احاطه فقهى ايشان حكايت دارد به شرح ذيل هستند.
1 . شذرات المعارف يا مرام الاسلام: اين اثر كه به زبان فارسى نوشته شده، شامل چهار شذره يا مرواريد است كه حاوى مباحث اخلاقى، عرفانى و معارف اسلامى مىباشد و اولين بار در زمان حيات مؤلف در بهار سال 1325 ه.ش چاپ شد. اين كتاب اخيرا با تحقيقات بنياد علوم و معارف اسلامى به همراه برخى يادداشتهاى منتشر نشده آيةاللّه شاهآبادى به طبع رسيده است.
2 . رشحات البحار: اصل اين كتاب به زبان عربى است كه توسط يكى از فرزندانش ـ حاج شيخ محمد شاهآبادى ـ در سال 1380 ه.ق ترجمه شده و چندينبار چاپ شده است.
3 . مفتاح السعاده في احكام العباده: كه رساله عمليه ايشان است و به زبان فارسى مىباشد و اولينبار در سال 1358 ه. ق چاپ گرديده است.
4 . حاشية نجاة العباد: موضوع آن در فقه است و شامل حواشى ايشان بر كتاب نجات العباد صاحب جواهر مىباشد و در سال 1366 ه.ق در تهران به طبع رسيده است.
5 . حاشيه كفاية الاصول آخوند ملا محمدكاظم خراسانى.
6 . حاشيه فصول الاصول.
7 . رسالة العقل والجهل.
8 . چهار رساله درباره نبوت، ولايت عامه و خاصه.
9 . جزواتى در صرف و نحو.
10 . منازل السالكين در اخلاق كه شامل هزار منزل است.
11 . تفسيرى مشتمل بر توحيد، اخلاق و سير و سلوك.
12 . شرحى بر مفتاح.
(568)
13 . شرحى بر فصوص الحكم قيصرى.
14 . الايمان والرجعة كه ردى بر كتاب اسلام و رجعت سنگلجى است.
15 . الانسان والفطرة با ترجمه فارسى فرزندشان حاج شيخ محمد شاهآبادى.
16 . رساله شركت مُخمّس(1) .
غروب ستاره عرفان
اواخر عمر بيمارى ديابت به شدت آيةاللّه شاهآبادى را رنج مىداد تا آن كه اختلال در ريه و سيستم تنفسى بر وخامت حال ايشان افزود و تلاش پزشكان براى مداواى آن فقيه عارف فايده نداشت و گويا خداوند اين عبد صالح و بنده پاك و وارسته را از زندان تن برهاند و سرانجام در ساعت دو بعد از ظهر روز پنج شنبه سوم آذر 1328 ه.ش مطابق سوم صفر 1369 ه.ق پس از 77 سال عمر با بركت بدرود حيات گفت و به لقاء حق شتافت. پيكر پاكش با تجليل و تكريم وافر به شهر رى انتقال يافت و در جوار بارگاه حضرت عبدالعظيم حسنى و امامزاده حمزه در كنار مرقد مفسّر كبير ابوالفتوح رازى به خاك سپرده شد.(2)
1 . ريحانة الادب، ج سوم، ص 167؛ مجله نور علم، همان، ص 131، استادزاده، ص 74 ـ 73؛ فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، شماره 5، ص 192 ـ 191؛ آيينه دانشوران، سيدعليرضا ريحان نيروى، ص 187؛ مقدمه شذرات المعارف (چاپ جديد).
2 . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص 244؛ ديدار با ابرار، ج 71، ص 126، كاروان علم و عرفان، ج دوم، ص 33 .
(569)
44
محمّد على فروغى
محمّد على فروغى ، ذكاء الملك دوّم ، در 22 جمادى الاخرى از سال 1294 (1256 ش) ، در خانواده علم و ادب به دنيا آمد و در محيط فضل و دانش پرورش يافت . پدرش ، ميرزا محمّد حسين فروغى اصفهانى ، ملقب به ذكاء الملك (1255 ـ 1335 ق) ، از شعرا و نويسندگان عهد ناصرى و يكى از نخستين كسانى بود كه ادبيات غنى و پر بار فرانسه را به ايرانيان شناساند . فروغى زير نظر چنين پدر دانشمندى تربيت يافته ، و در سال 1310 ق ، كه وارد مرحله جوانى شده بود ، به مدرسه دارالفنون رفت و پس از گذراندن مقدّمات ، با شوق و ولع زياد به آموختن طبّ پرداخت ، ولى چون اين رشته را مناسب آمال خود نديد آن را رها كرد و به ادبيّات روى آورد .
پدر فروغى در دو سه سال آخر سلطنت ناصرالدين شاه رئيس دارالترجمه بود؛ و به همين مناسبت ، پسر خود را كه در زبان فرانسه پيشرفت كافى كرده بود ، به دارالترجمه برد تا هم فرصت تكميل رشته زبان را داشته باشد و هم درآمد مختصرى به دست آورد . فروغى چندى در دارالترجمه كار كرد؛ امّا چون در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه مدارس ملّى باز شد ، اين خدمت را ترك كرد و به شغل ملّمى پرداخت . وى ابتدا در مدارس ادب و علميه و مدارس كوچكتر ديگر تاريخ و فيزيك و زبان فرانسه تدريس مىكرد ، تا سرانجام به معلمى مدرسه علوم سياسى ، كه در آن دوره از بهترين مدارس پايتخت به شمار مىرفت ، پذيرفته شد .
در زمستان سال 1325 ق ، پدرش فوت كرد و به موجب فرمان رسمى پادشاه
(570)
وقت ، لقب ذكاء الملك با رياست مدرسه علوم سياسى به او واگذار گرددى .
فروغى ، در انتخابات دوره دوّم مجلس شوراى ملّى (1327 ق) ، از تهران به نمايندگى انتخاب شد ، و پس از چند رياست مجلس را به عهده گرفت و در اين سمت بود كه ميرزا حسين خان مؤتمن الملك نامزد رياست مجلس شد . و فروغى با اذعان به شايستگى او از اين سمت كنار رفت و نيابت او را در مجلس به عهده گرفت .
فروغى اول بار در كابينه صمصام السلطنه ، كه در هفتم ذيحجه 1329 ق (7 آذر 1290) تشكيل يافت ، وزارت پر دردسر ماليه را عهدهدار شد .
پس از سقوط كابينه صمصام السلطنه و بمباران مشهد و بهدار آويختن آزاديخواهان تبريز ، همينكه طوفان قدرى فرو نشست ، صمصام السلطنه دوباره بر سر كار آمد؛ و اين دفعه فروغى ، به اصرار مسيو پرتى ، معلم حقوق و مستشار فرانسوى عدليه ، به وزارت عدليه منصوب گرديد؛ ولى طولى نكشيد كه از وزارت استعفا داد و به رياست ديوان عالى تميز اكتفا نمود .
فروغى در كابينههاى مستوفى الممالك و مشير الدوله باز همان وزارت عدليه را داشت؛ و پس از استعفاى مشير الدوله ، به كُنجِ آرام ديوان عالى تميز پناه برد .
پس از جنگ جهانى اوّل ، دولت ايران فروغى را به عضويت هيئت نمايندگى ايران فروغى را به عضويت هيئت نمايندگى ايران در كنفرانس صلح پاريس انتخاب كرد ، و او در تاريخ 13 ربيع الاول 1337 (25 آذر 1297) ، به اتفاق عليقلى خان مشاور الممالك ، وزير امور خارجه ، براى دريافت خسارات ايران از دولتهاى متخاصم به پاريس رفت؛ ولى به واسطه طرح قراردادى كه نصرت الدوله در تهران با انگلستان امضا كرده بود ، هيئت اعزامى كارى از پيش نبرد و فروغى به ايران مراجعت نمود .
فروغى در كابينه مستوفى الممالك ، كه مقارن دوره چهارم مجلس تشكيل شد و سردار سپه رضاخان وزارت جنگ آن كابينه را داشت ، و نيز در كابينه خود سردار سپه ، وزير امور خارجه بود .
(571)
بعد از آنكه رضاشاه به سلطنت ايران رسيد ، فروغى نخستين نخست وزير دوره پهلوى شد (1304 ق)؛ ولى زمامدارى او بيش از شش ماه طول نكشيد و از آن پس ، مشاغل مختلفى را ـ از قبيل وزارت جنگ ، نمايندگى ايران در جامعه ملل ، سفارت كبراى ايران در تركيه و وزارت اقتصاد ملّى ـ عهدهدار بود .
در شهريور سال 1312 كه كابينه مخبر السلطنه مستعفى شد ، فروغى باز به نخستوزيرى رسيد ، و در خرداد ماه سال 1314 ، فرهنگستان ايران را تأسيس كرد؛ و تا آذرماه آن سال ، كه موضوع تغيير كلاه و ناآرامىهاى مشهد پيش آمد و منجر به تير باران شدن اسدى (پدر داماد فروغى) گرديد ، در سمت نخست وزيرى باقى بود؛ و از آن به بعد تا شهريور 1320 خانهنشين شد و تمام اين شش سال را به مطالعه و تحرير و تأليف گذراند .(1)
در شهريور 1320 كه قواى متفقين به ايران وارد شدند ، روز پنجم آن ماه ، به فرمان رضاشاه آخرين بار وظيفه سنگين نخست وزيرى ايران را به عهده گرفت؛ و پس از استعفاى رضاشاه از سلطنت و رفتن او از ايران ، آخرين خدمت مهم خود را كه امضاى قرار داد سه جانبه ايران و روس و انگليس باشد انجام داد؛ و پس از آن ، در نيمه اسفند ماه سال 1320 ، از نخست وزيرى كنارهگيرى كرد و به وزارت دربار منصوب شد؛ و بعد از چند ماه ، به سفارت كبراى ايران در واشنگتن مأمور گرديد . و يك سال بعد ، ساعت 9 بعد ازظهر روز پنجشنبه پنجم آذرماه 1321 (17 ذيقعده 1361 به علت سكته قلبى در تهران درگذشت و در ابن بابويه دفن شد . وى تا آخرين روز زندگى رياست فرهنگستان ايران را به عهده داشت .
فروغى يكى از چهرههاى درخشان سياست و ادب ايران در عهد اخير و «نمونه
1 . مجتبى مينوى گويد: «در آن ايّام مكررا اظهار مىكرد كه آرزويى جز اين ندارم كه با من كارى نداشته باشند ، و از خدمات دولتى معاف بدارند ، و بگذارند كه در يك گوشهاى بنشينم و به تأليف و ترجمه و تصحيح و تحشيه متون قديم بپردازم» . (نقد حال ، ص 538) .
(572)
يك ايرانى كامل عيار تربيت شده و با معرف است كه در كار سياست و علم و ادب و فرهنگ و فلسفه در همه چيز خيلى مبرز و سرشناس و از رجال درجه اوّل محسوب مىشود» .(1) او جدا اعتقاد به يك سازمان جهانى داشت كه بتواند از جنگها جلوگيرى كند ، و در ميان ملتها صلح و صفاى پايدار اجرا نمايد ، و در مسائل اقتصادى و بهدارى و فرهنگ و خوار بار عمومى دنيا خدمت كند .
ساده و بىتكلف سخن مىگفت و ساده و روان مىنوشت . نظر او را ، در باب استعمال لغات بيگانه در فارسى ، و سبك انشاى فارسى از رساله پيام من به فرهنگستان و نيز از سخنى كه در مقدمه چاپ دوم جلد اوّل حكمت سقراط ، چاپ 1316 آورده به خوبى مىتوان فهميد ، آنجا كه گويد:
در رسالاتى هم كه سابق به چاپ رسيده و اكنون تجديد طبع مىشود ، بعضى اصلاحات عبارتى نمودهام يعنى آنها را به فارسى نزديكتر ساختهام؛ زيرا كه اين جانب به فارسى نويسى هميشه مايل بوده و هستم ، وليكن معتقدم كه شيوه نويسندگى نبايد ناگهان تغيير كند و بايد تدريجا تحوّل بايد كه بر ابناى زمان محسوس نشود . بيست سال پيش هم نوشتههاى اين جانب از اكثر نويسندگان فارسيتر بود ، اكنون در نويسندگى خود باز تغيير شيوه مىدهم تا جايى كه از آن فارسيتر ممكن نشود ، يعنى قيد فارسى نويسى مخلّ فصاحت نگردد . چه عقيده راسخ دارم كه آنجا بايد ايستاد و به عشق فارسى نويسى زبان بسته نبايد شد .
فروغى زبان و ادبيات فرانسه را به خوبى و زبان انگليسى را تا حدّ رفع احتياج مىدانست . وى كتابهاى زيادى در رشته تاريخ و حقوق و فيزيك براى استفاده متعلمان و مقالات متعددى در جرايد و مجلات نوشته است . آخرين اثرش سير حكمت در اروپا است كه در سه جلد نگارش يافته و شاهكار او به شمار مىرود .
1 . مجتبى مينوى ، از سخنان او به مناسبت سى امين سال درگذشت فروغى در سالن كتابخانه مركزى دانشگاه تهران ، اطلاعات ، سه شنبه 9 ، آذرماه 1350 .
(573)
آثار
تاريخ ملل قديمه مشرق ، ترجمه از سنيوبوس ، تهران ، 1318 ق .
اصول علم ثروت ملل ، تهران ، 1323 ق .
تاريخ مختصر ايران ، تهران ، 1323 ق .
حقوق اساسى يعنى آداب مشروطيت دول ، با مقدمه پدرش ميرزا محمّد حسين فروغى ، تهران ، 6/1325 ق .
تاريخ مختصر دولت قديم روم بر اساس تاريخ رم اثر سنيوبوس ، تهران ، 1327 ق . (اين كتاب را به سفارش مؤتمن الملك ، وزير معارف و اوقاف وقت ، تهيه كرده است) .
دوره مختصرى از علم فيزيك (به جهت تدريس در مدارس متوسطه) ، تهران ، 1328 ق .
حكمت سقراط (ترجمه چهار رساله از رسائل افلاطون) ، در 2 جلد ، تهران ، 1304 (جلد دوم آن را حبيب يغمايى ، بعد از وفات فروغى ، به دستور فرزندانش به چاپ رساند) .
انديشههاى دور و دراز ، استانبول ، 1306 .
مشاهدات فروغى درباره آثار ملّى اصفهان ، تهران ، 1306 .
خلاصه شاهنامه فردوسى (با مشاركت مجتبى مينوى) ، 2 جلد ، تهران ، 1306 .
آيين سخنورى يا فنّ خطابه ، 2 جلد ، تهران ، 1316 ، 1318 .
پيام من به فرهنگستان ، تهران ، 1316 (اين مقاله را پرفسور هانرى ماسه به فرانسه ترجمه و در سال 1939 مسيحى در Revue des etudes islamiques چاپ كرد) .
فن سماع طبيعى ، ترجمه از كتاب شفاى ابن سينا با مشاركت فاضل تونى ، تهران ، 1316 .
كليّات سعدى ، در چهار مجلد ، تصحيح با مشاورت حبيب يغمايى ، تهران ، 1316 ـ 1320 .
زبده ديوان حافظ ، با مشاركت ابوالحسن فروغى و استشاره با حاج سيّد نصر اللّه
(574)
تقوى ، تهران ، 1316 .
رباعيّات حكيم عمر خيّام نيشابورى ، با همكارى دكتر قاسم غنى ، تهران ، 1321 .
منتتخب شاهنامه براى دبيرستانها ، با مشاركت حبيب يغمائى ، تهران ، 1321 .
سير حكمت در اروپا ، 3 جلد ، تهران ، 20 ـ 1310 (در پايان جلد اوّل كتاب ، ترجمه Discours de la merhoas گتفار در روش درست راه بردن عقل ـ دكارت را آورده است) .
منابع
افشار ، ايرج: «محمّد على فروغى» ، نثر معاصر فارسى ، تهران ، 1330 .
اقبال ، عباس: «ذكاء الملك فروغى» ، مجلّه يغما ، سال چهاردهم ، شماره 11 ، بهمن ماه ، 1340 .
بامداد ، مهدى: شرح حال رجال ايران ، جلد سوم ، تهران ، 1347 .
خواجه نورى ، ابراهيم: «محمّد على فروغى ملقب به ذكاء الملك» ، مردان خود ساخته ، تهران ، 1335 .
دهخدا ، على اكبر: لغت نامه ، ذيل «فروغى» ، تهران ، آبان 1344 .
فروغى ، محمود: «مقالات فروغى» مجلّه يغما ، سال بيست و هفتم ، شماره 11 ، بهمن ماه 1353 .
كارگزينى وزارت فرهنگ: نامه شماره 18193 مورخ 7/8/33 منتشره در شماره 3 ، سال 24 مجله يغما ، خرداد 1350 .
مينوى ، مجتبى: «محمّد على فروغى ذكاء الملك» ، نقد حال ، تهران ، دى ماه 1351 .
يغمايى ، حبيب: «هشت سال با فروغى» ، مجله يغما ، سال پانزدهم ، شماره 12 ، اسفند 1341 .
ـــــ: مقالات فروغى ، در 2 جلد ، تهران ، 1353 .
ــــ: «آثار و تأليفات مرحوم محمّد على فروغى» ، مجلّه يغما ، سال نوزدهم ، شماره
(575)
3 ، خرداد 1345 .
ــــ: «يادروز و بزرگداشت و نمايشگاه آثار محمّد على فروغى در دانشگاه تهران» ، راهنماى كتاب ، شماره 9 ـ 12 ، آذر ـ اسفند 1350 .
ــــ: «سخنانى درباره فروغى» ، تهران ، 1354 (خطابهها از عبداللّه انتظام ، دكتر عيسى صديق ، دكتر غلامعلى رعدى آذرخشى ، مجتبى مينوى و حبيب يغمايى) .
(576)
45
سيد محمدعلى مرتضوى
(متولد 1320ق ـ 1368ش)
روحاللّه عباسى
مير سيد محمدعلى مرتضوى مشهور به صدر الحفاظ، از حافظان و خدام آستان مبارك حرم عبدالعظيم حسنى، فرزند مرحوم مير سيدعبدالكريم ـ مسئول سابق كتابخانه مدرسه امين السلطان شهر رى ـ مىباشد، كه حدودا در سال «1330ق» در سوى كه پدر و مادر گرايش به كربلا مشرف شده بودند در حائر مقدس بهدنيا آمد(1) و تا پنج سالگى به همراه مادر گرامى خود كه از اهالى شهر رى بود، در كربلا سكنى گزيد . او در آنجا رشد مىكرد و سپس به ايران آمد و مجاورت حرم شريف عبدالعظيم حسنى را برگزيد و تا آخر عمر در اين حرم به خدمت مشغول بود.
تحصيلات
وى تحصيلات حوزوى را تا سطح به اتمام رسانده بودند و از محضر علماى شهر رى همچون مرحوم آيةاللّه حاج ميرزا سيدحسن معينى و آيتاللّه حاج سيدمهدى لالهزارى و آيتاللّه حاج شيخ محمدرضا خاتمى بروجردى ـ رحمهماللّه ـ و ديگران استفاده نموده، مخصوصا از دروس اخلاق و تربيتى عالم متقى آيتاللّه حاج شيخ محمد بافقى بهرهمند شده بودند.(2)
1 . به نقل از جناب آقاى حسين موذنى مدير كتابخانه عبدالعظيم حسنى .
2 . اختران فروزان رى و تهران، ص 136 .
(577)
سرپرستى حفاظ حرم عبدالعظيم حسنى
جناب آقاى حسين موذنى مدير كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم حسنى و از خدام حرم مطهر درباره اين منصب و برنامه قرائت قرآن و توسل توسط قرّاء و حفاظ حرم گويد:
از قديمالايام در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى مرسوم بوده كه تعدادى از حفاظ و قرّاء حرم يك ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء در حرم به قرائت قرآن مشغول مىشدند و هر كدام يك حزب از قرآن را به ترتيب قرائت مىكردند و پس هر كدام يك بند از 12 بند توسل خواجه نصيرالدين طوسى را مىخواندند. اين گروه حافظان و قاريان قرآن سرپرستى داشتند كه به او صدرالحفاظ مىگفتند و مرحوم سيد محمدعلى مرتضوى در اين مدتى كه در حرم مشغول به خدمت بودند به اين مقام مفتخر بود و تا آخر عمر برنامه قرائت قرآن حرم عبدالعظيم حسنى را برپا و سرپرستى مىنمود.
كليدار حرم عبدالعظيم حسنى
جناب آقاى مؤذنى در ادامه با اشاره به آشنايى خود با مرحوم صدرالحفاظ و رفاقت پنجاه ساله پدرشان مرحوم حاج جواد مؤذنى با مرحوم صدرالحفاظ درباره كليدارى حرم توسط مرحوم صدرالحفاظ گويد:
مرحوم صدرالحفاظ هميشه صبحها از همه زودتر به حرم مشرف مىشد و درب حرم را كه كه كليدارى آن به عهده ايشان بود را باز مىكردند، سحر به تهجد و نماز شب مشغول مىشد.
وى در ادامه گويد:
مرحوم صدرالحفاظ از معمّمين بود و اين سنّت خدّام حرم عبدالعظيم حسنى بود.
مرحوم صدرالحفاظ شش فرزند، دو پسر و چهار دختر از خود به يادگار گذاشتند كه به غير يكى از دخترانشان كه از دنيا رفته است بقيه در قيد حيات هستند.(1)
1 . به نقل از آقاى حسين مؤذنى مدير كتابخانه عبدالعظيم حسنى.
(578)
درگذشت
و بالاخره اين خادم آستان ملك پاسبان حرم عبدالعظيم حسنى پس از عمرى نوكرى آن آستان شريف در شعبان 1460ق برابر 16 / 12 / 1368 (1) ديده از جهان فروبست و در جوار مولايش حضرت عبدالعظيم حسنى، در مقبره آيتاللّه كاشانى (ناصرالدين شاه سابق)(2) به خاك سپرده شد.
صاحب كتاب اختران فروزان رى و تهران مرحوم شيخ محمد شريف رازى درباره آشنايى خود با مرحوم صدرالحفاظ گويد:(3)
اينجانب كه سالهاى متمادى با ايشان همسايه و آشنا بودم هرگز مكروهى از او نديده و درباره او از هيچكس چيزى نشنيدم. جدا سيدى بود شريف و عابدى بود زاهد و پارسا و متقى و خودساخته، عاش سعيدا و مات سعيد. با مرحوم آيتاللّه حاجآقا حسين اثناعشرى و برادرى حجةالاسلام حاجآقا حسن صاحب الزمانى و مرحوم آيتاللّه بافقى رفاقت تام و ارادت تام داشت و همواره به نماز جماعتشان شركت مىنمود.
1 . اختران فروزان رى و تهران، ص 137 .
2 . اين مقبره در بينالحرمين شريفين حضرت عبدالعظيم حسنى و حضرت امامزاده حمزه واقع مىباشد و تا قبل از انقلاب به نام ناصرالدين شاه قاجار بود و مجسمه او از سنگ مرمر بر روى آن قرار داشت.
3 . اختران فروزان رى و تهران، ص 137 .
(579)
46
محمّد على مصاحبى عبرت نائينى
(1247 ـ 1321 ش)
شاعر ، متخلص به عبرت . ملقب به عارفعلى . در نايين به دنيا آمد . صرف و نحو را نزد شيخ شيخ محمّد اعمى آموخت و بيان و بديع و منطق و مقدمات حكمت را از محضر ملا محمّد كاشى استفاده كرد و رموز خط را از يكى از بستگان خود آموخت تا جايى كه از خوشنويسان زمان خود گرديد . وى هفده سال از عمرش را به سير و سياحت گذراند و به نقاط مختلف ايران سفر كرد . آنگاه به زادگاه خود باز گشت و به سختى از رهگذر استنساخ كتب زندگى مىكرد . بعد به تهران آمد و تا پايان عمر در اين شهر زندگى كرد . او در ابن بابويه مدفون است . از آثارش موراد زير را مىتوان شمرد:
53 . ديوان شعر ، كه منتخبى از آن در تهران در 1313 ش به چاپ رسيده است .
54 . مدينة الادب يا نامه فرهنگيان ، مشتمل بر شرح حال 35 شاعر معاصر خود . در سخنوران نامى معاصر اثر فوق دو كتاب مستقل از هم در يك زمينه معرفى شده است .
ترجمه عبرت نايينى بهقلم خود او
«ترجمت مؤلف: شرح حال من بنده محمّد على بن ميرزا عبدالخالق بن ميرزا حبيب اللّه على اكبر بن ميرزا يوسف بن حاج ميرزا جعفر بن ملا مصاحب بدين طريق است . مرحوم والدم طاب ثراه در قريه محمديه از قراء نايين از مادر متولد شد ، به سال هزار
(580)
و دويست و چهل و دو ، جد امّى من ملا ميرزا محمّد ـ نوّراللّه مرقده ـ كه از اجلّه علما و جامع معقول و منقول بود ، در حدود سنه هزار و دويست و پنجاه و شش از محمديه به اصفهان آمد . مرحوم والد را با همشيره ايشان كه خواهرزاده او بودند با خود آورد به اصفهان ، مرحوم مير سيد محمّد شهشهانى كه يكى از اجلّه فقها و صاحب تأليفات و تصنيفات عديده بود ، عمه مرا به زنى گرفت ، پدرم نيز در سايه تربيت اين دو بزرگوار مىزيست ، تا روزگار جدم سپرى شده در سال هزار و دويست و هفتاد و هشت بدرود زندگانى گفت ، و در تخته فولاد در تكيه معروف به تكيه مادر شاه مدفون گرديد . سه سال پس از فوت وى پدرم دختر وى را به زنى گرفت ، و در آن هنگام چهل مرحله از مراحل زندگى را طى كرده بود . من در ماه رمضان هزار و دويست و هشتاد و پنج از مادر متولد شدم ، و مير سيد محمّد شهشهانى ـ نوّراللّه مرقده ـ در سال هزار و دويست و هشتاد و هشت به رحمت ايزدى پيوست و وى را در تخته فولاد اول قبرستان دست چپ كه اكنون بنايى دارد معروف به تكيه مير سيد محمّد شهشهانى است ، به خاك سپردند ، و شهشهان محلهاى است در اصفهان ، و اصل آن مرحوم از سادات خورزوق بوده و او مجتهدى مسلم بود ، و مقلد بسيار داشت ، و امام جماعت بود در مسجد ذوالفقار ، و وى را كتب بسيار است ، از آن جمله جامع السعاده رساله عملى فارسى ، رضوان الآملين حاشيه بر كتاب قوانين الاصول ، انوار الرياض حاشيه بر شرح كبير ، جنة المأوى منظومه فقه صد هزار بيت ، عروة الوثقى فقه استدلالى ، غاية القصوى در اصول ، و آن مرحوم اولاد نداشت ، و كتب خود را وقف كرد بر طلاب ، و در مدرسه صدر اصفهان در دست ميرزا جهانگير خان بود ، و پس از فوت وى ندانستم چه شد . على الجمله پس از فوت مرحوم مير سيد محمّد ، پدرم پيش خواهرش آمد ، و من چون سالم به پنج رسيد درس فارسى را پيش عمهام ـ رحمة اللّه عليها ـ فرا گرفتم ، نحو و صرف را در خدمت شيخ مهدى اعمى تحصيل و تكميل كردم ، معانى و بيان و بديع و منطق را در خدمت آخوند ملا محمّد كاشى خواندم ، خط
(581)
نسخ را از ميرزا محمّدعلى معروف به نايينى تعليم گرفتم . چون بيست و سه سال از عمرم سپرى شد ، پدرم را فرمان در رسيد به سال هزار و سيصد و هشت . پس از فوت پدر مرا هواى سياحت در سر افتاد ، اغلب نقاط ايران را بهپاى سياحت درنورديدم ، و به خدمت بسيارى از بزرگان رسيدم ، و از هر كدام به قدر استعداد و قابليت بهرهمند شده استفاضه و استفاده كردم . از آن پس به اصفهان و از آنجا به نايين رفته دختر پسر عمه خود مير سيد مهدى بن مير سيد محمّد طباطبايى را به زنى گرفته با وى به اصفهان آمدم ، در همان اوقات عمهام عيال مرحوم مير سيد محمّد شهشهانى بدرود جهان گفت ، و وى را پهلوى شوهرش بهخاك سپردند . من ديگر در اصفهان نمانده به تهران آمدم . و تاكنون كه سال به هزار و سيصد و چهل و هفت هجرى قمرى رسيده در تهرانم .
شيوهام شاعرى است و پيشهام كتابت ، از اشعار خود بيتى چند بر مىنگارم» (از اشعار خود 175 بيت آورده است) . نامه فرهنگيان ، نسخه اصل منحصر به فرد متعلّق به كتابخانه مجلس ، شماره 1197» .
منابع
تذكره شعراى معاصر اصفهان (331 ـ 333) ، دويست سخنور (231 ـ 233) ، الذريعة (9/750 ، 20/251 ، 24/24) ، سخنوران نامى (2/351 ـ 362) ، سخنوران نامى معاصر (4/2478 ـ 2482) ، كتابنامه نخستين دهه انقلاب (245) ، گلزار معانى (441 ـ 450) ، مؤلفين كتب چاپى (4/317 ـ 318) .
(582)
47
سيد محمدعلى موسوى الموتى
روحاللّه عباسى
سيد محمدعلى موسوى الموتى فرزند مرحوم سيد كبير فرزند مرحوم سيد احمد فرزند مرحوم سيدهادى موسوى مىباشد.
مرحوم عالم متقى و فاضل كامل سيد محمدعلى موسوى الموتى از علماء شهر رى مىباشند كه عمرى را در جوار عبدالعظيم حسنى به تدريس و تربيت شاگردان مشغول بودند.
مرحوم سيد محمدعلى موسوى الموتى در روز جمعه، سوم شوال المكرم سال 1331ق در گرمارود الموت ديده به جهان گشود.
مراحل تحصيل
ايشان مقدمات را در مزير دشت تنكابن در محضر مرحوم حاج شيخ جعفر مشايخى خوانده مرحوم الموتى پَس در ربيعالاول سال 1349ق به قم مشرف شد و سطوح خود را در نزد علمايى چون، مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم نحوى و مرحوم ميرزا محمد على اديب تهرانى و علامه قمى و آقا سيد ناصر و آيتاللّه حاج ميرزا ابوالفضل زاهدى و حاج شيخ علىاكبر الهيان گذراند. مرحوم سيد محمدعلى موسوى الموتى در سال 1356ق به نجف اشرف مشرف شد و مدت شش ماه از محضر آيتاللّه اصفهانى و عالم ربانى حاج شيخ مرتضى طالقانى و آيتاللّه حاج ميرزا ابوالحسن
(583)
مشكينى بهرهمند و به قم بازگشت و بالغ بر نه سال از آيات عظام ثلاثه، مرحوم آيتاللّه حجت و آيتاللّه خوانسارى و آيتاللّه صدر ـ رحمهماللّه ـ استفاده نمود.
تدريس فقه و اصول و معقول
ايشان در ايامى كه در قم مشرف بودند و از دروس خارج آيات عظام استفاده مىنمودند در ضمن تدريس فقه و اصول نيز مىنمودند، تا اينكه در سال 1382ق به شهر رى هجرت نمود و مجاورت سيدالكريم را اختيار نمود و در منزل براى برخى از محصلين علوم آل محمد صلىاللهعليهوآله تدريس متون فقه و اصول و معقول مىفرمودند.(1)
1 . ر.ك: گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 646 .
(584)
48
سيد محمّد فرزان
عالم دين و ادب ، سيد محمّد فرزان بيرجندى ، به سال 1273 ق ، در شهر بيرجند از اعمال خراسان چشم به جهان گشود . وى عضو وزارت فرهنگ بود؛ و دوران خدمات فرهنگى را در صفحات بلوچستان ، سيستان ، خراسان و بوشهر گذراند؛ و سالها معلم و مربى و رئيس فرهنگ بود .
زندگيش به سختى و مرارت گذشت ، خواه در زمانى كه در شهرستانها سرگرم تأسيس مدارس جديد بود و خواه روزگارى كه از درِ سياست درآمد كه از سيستان به نميايندگى مردم در مجلس برسد؛ و پس از شكست و ناكامى ، كار و بارش به بندر بوشهر افتاد؛ و بر اثر هواى بد آنجا ، سخت بيمار و ناتوان شد ، و اين بيمارى تا پايان عمر او را رنجور مىداشت .
شاگرد محمّد اسماعيل رضوانى در جلسه يادبود او گفت:
فرزان ، يا به علت استعداد و ذكاوت و قدرت درك بيمانندى كه داشت و يا هم به طور تصادف تحصيلاتى منظم و از روى قاعده و قانون كرد . زبان و ادبيات عرب را از نصاب الصبيان ابو نصر فراهى آغاز كرد و تا مراحل نهايى ادامه داد . در خلال فراگرفتن كتب صرفى و نحوى كه در مدارس طلاب تدريس مىشد ، از مطالعه كتبى كه در اين باره در كشورهاى عربى ، مانند مصر و لبنان تأليف مىگرديد غفلت نداشت؛ و به موازات آن ، ادبيات عرب را در دروه به اصطلاح «جاهليّت» به خوبى فرا گرفت . چنانكه مثلاً معلقات سبع را با قدرت خاصى تدريس مىكرد؛ و بر سبيل پند و راهنمايى ، به شاگردان خود مىفرمود تا ادبيات عرب را در روزگار جاهليّت و
(585)
قرون اوليه اسلام فرا نگيريم در زبان و ادبيات عرب صاحبنظر و داراى قدرت اجتهاد نمىشويم ... . (1)
رضوانى افزود:
اكثر آيات قرآن را از برداشت . به قرآن عشق عجيبى پيدا كرده بود و پيوسته آن را تلاوت مىكرد؛ و گاهى در برابر عظمت يك آيه از خود بىخود مىشد ، و با آهنگ خاصى آن را چندين نوبت تكرار مىكرد .(2)
فرزان ، علاوه بر فقه اللغه و اطلاعات بسيار وسيعى كه در معارف اسلامى و ادب عرب داشت ، مراسم و عاداتى را كه اعراب در عهد جاهليّت داشتند ، به خوبى مىدانست و تاريخ سياسى و اجتماعى عرب را در حد كمال مطالعه كرده بود . اين است كه در ترجمه متون و اشعار دچار اشكال نمىشد .
وى به زبان فرانسه هم آشنايى داشت و قطعات ادبى را به آسانى و روانى از فرانسه به فارسى ترجمه مىكرد .
در اواخر عمر ، در ساحل درياى خزر (در بابلسر) گوشه گرفته ، از همه چيز جهان بريده و به خداى خويس پويسته بود .
او در هفتاد و ششمين بهار عمر خود ، به روز 23 فروردين ماه 1349 (5 صفر 1390) ، در تهران درگذشت؛ و در چند مترى مرقد حضرت عبدالعظيم ، پهلوى ابوالفتوح رازى و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى و علامه قزوينى و عباس اقبال و تنى چند از بزرگان و دانشمندان ديگر ، به خاك سپرده شد؛ و به يادبود درگذشت او ، به دعوت حبيب يغمايى و سيد حسين نصر ، مجلسى در دانشكده ادبيات تهران برگزار شد . در اين مجلس يادبود . استادان و دانشمندان كشور با كمال خلوص او را ستودند و براستى ، نه از روى تعارف ، «مرد بىجانشين» ش خواندند؛ و ابراهيم صهبا
1 . رضوان ، محمّد اسماعيل ، «وفات سيد محمّد فرزان» ، راهنماى كتاب ، سال سيزدهم ، شمارههاى 1 و 2 ، فروردين ـ ارديبهشت 1349 .
2 . همانجا .
(586)
در سوك او سرود:
عالمى مظهر حقيقت بود
|
فاضلى شاهكار خلقت بود
|
«مرد بىجانشين» علم و كمال
|
شهر در پاكى و شرافت بود
|
بود نام نكوى او «فرزان»
|
گنج ويرانه قناعت بود
|
مرگ او بهر اهل دانش و دين
|
به خدا بدترين مصيبت بود
|
اشك صاحبدلان به ماتم او
|
گريه بر دانش و فضيلت بود
|
و براستى هم مردى بود نجيب و با تقوى و ديندار ، كه محمّد على اسلامى ندوشن دربارهاش گفته: «عنوان استاد و مرد آزاده به تمام معنى شايسته اوست» .(1) و به اعتقاد مجتبى مينوى «در عالم علم و ادب ، درخت كهنسال سايه افكنى بود كه در سايهاش گروهى آرام گرفته بودند و از آن به راحت و آسايش مىرسيدند و استحقاق و استعداد آن را داشت كه چندين هزار تن ديگر در سايهاش بياسايند» .(2)
تقى زاده ، كه در به كار بردن كلمات تجليل و تفخيم در مورد اشخاص بسيار ممسك بود ، درباره فرزان مىگفت و مىنوشت كه اين مرد «علامه» است و مىدانيم كه اين كلمه را وى در عمر خود فقط در حق عده معدودى به كار برده بود .
اصلاً «كاشف سيد محمّد فرزان و شناساننده او به جامعه ادبى ايران سيد حسن تقى زاده بود؛ و تقى زاده او را به مناسبت آن شناخت كه مكتوبى از او ، در انتقاد از كتب درسى ، خوانده و به مدارج علمى و قوّه تشخيص و نقد و بينش او پى برده بود . پس وسيله شد كه سيد را از خراسان به تهران خواندند . در تهران چندى به تدريس در دانشكدههاى الهيات و ادبيات پرداخت ، و با بنگاه ترجمه و نشر كتاب همكارى علمى داشت ، و در مجله يغما مقالات محققانه و انتقادى درباره چند كتاب مشهور نوشت» .(3) و حبيب يغمايى پا را فراتر نهاد و در مجلهاش نوشت: «او تمام صفاتى را
1 . يغما ، سال نوزدهم ، شماره 8 .
2 . نقد حال ، تهران ، دى ماه 1351 .
3 . رضوانى ، مآخذ ياد شده .
(587)
داشت كه براى ائمه دين مىشمارند» .(1) و به عبارتى ديگر ، «مرد خودساخته آزادهاى بود فيّاض كه افاضاتش به همه مىرسيد . در اظهار نظر بى پروا بود ، تا حدى كه در اوايل زندگانى در سر راهش مدعيان سرسختى به پا خاستند و سنگهايى در سر راه پيشرفت كارش انداختند» .(2)
از فرزان ظاهرا آثار عمدهاى نه به نظم و نه به نثر باقى نمانده و آنچه نوشته است غالبا در باره كتابهايى است كه جامعه اهل ادب به آنها علاقه دارند ، مانند كليله و دمنه ، مرزبان نامه ، ديوان حافظ ، مثنوى مولوى ، و در صدر همه ، قرآن كريم .
خلاصه «بايد اعتراف كرد كه در جامعه امروز ما افراد قابل احترام كمياب شدهاند ، و يكى از اين كيمابها ، به نظر من سيد محمّد فرزان است» .(3)
اين شرح حال را با يادى از آن بزرگان پايان مىدهم:
سالى ، درست نمىدانم چه سالى ، به مناسبت نيمه شعبان و ميلاد حضرت قائم عليهالسلام ، مجلس جشن و سرورى در خانه دوستى از معتقدان برپا بود ، و جوانى صبيح با صوت دلنشين ابياتى در ستايش امام عليهالسلام مىخواند ، كه مردى از قضات ديوان عالى كشور ، با اينكه دانش زيادى اندوخته و از تاريخ اسلام و علوم اسلامى بهره وافى داشت ، كلماتى در لفاف به زبان آورد كه عقايد سيد احمد كسروى را درباره امام ناپيدا به خاطر مىآورد . پيرمردى كه در يك گوشه خاموش نشسته و سر به جيب تفكر فرو برده بود ، ناگهان بر آشفت و گفت: آقاى عزيز ، شما را به خدا و به هر چه مىپرستيد ، در دنيايى كه چون موى زنگى در هم افتاده و جهانخواران و ستمكاران زندگى ميليونها نفوس زكيّه را به بازى و شوخى گرفتهاند ، لااقل اين تنها اميد را از مردم ، مردمى كه به انتظار فرج نشستهاند ، باز نگيريد!
و اين مرد همان سيد محمّد فرزان بيرجندى بود .
1 . يغما ، سال بيست و سوم ، شماره 1 ، فروردين 1349 .
2 . نقد حال .
3 . اسلامى ندوشن ، محمّد على ، «پيمانه عمر او به هفتاد رسيد» ، مجله يغما ، سال نوزدهم ، شماره 8 ، آبان 1345 .
(588)
49
محمّد قزوينى
علاّمه محمّد قزوينى فرزند ارشد ملاّ عبدالوهاب ، معروف به ملاّ آقا ، پسر حاج عبدالعلى كدخداى قريه گليزور از قراى بلوك بشاريات قزوين ، است .
پدرش ، ملاّ عبدالوهاب ، كه در محرم سال 1306 فوت كرده ، از مدرسين مدرسه دوستعلى خان معيّر الممالك در تهران بوده و از علماى عصر خود به شمار مىرفته است . او همان كسى است كه ، با سه تن دانشمند ديگر ، در نوشتن نامه دانشوران شركت كرده ، و بيشتر ترجمه احوال علماى لغت و صرف و نحو و ادب و فقه در كتاب مزبور به قلم اوست .
قزوينى در پانزدهم ربيع الاول از سال 1294 در محله سنگلج تهران متولد شد؛ و تا سال 1306 ق كه پدرش در حال حيات بود ، مقدّمات صرف و نحو را در خدمت پدر آموخت؛ و پس از فوت پدر تحت وصايت و سرپرستى شمس العلما شيخ محمّد مهدى عبدالرّب آبادى قزوينى ، از اجله ادباى عصر و نويسندگان كتاب نامه دانشوران (متوفى 2 جمادى الثانى 1320) ، قرار رفت و نزد اساتيدى مانند حاج سيّد مصطفى قناتآبادى و حاج شيخ محمّد صادق تهرانى و حاج شيخ فضل اللّه نورى مازندرانى و ملاّ على نورى حكمى و آخوند ملا محمّد آملى و حاج ميرزا حسن آشتيانى ، به تكميل تحصيلات مشغول شد و سرمايه كافى از علوم به دست آورد .
قزوينى ، علاوه بر تحصيل در نزد استادان خود ، هر كجا از مرد فاضل و صاحب كمالاتى سراغ مىگرفت به محضر او مىشتاف؛ چنانكه غالبا ملازم خدمت حاج شيخ
(589)
هادى نجم آبادى و سيّد احمد رضوى ، اديب پيشاورى و ميرزا محمّد حسين ذكاء الملك فروغى بود .
قزوينى ، در ايام تحصيل در تهران ، با مختصر مستمرى كه پدرش از بابت عضويت در دارالتأليف زمان ناصرى داشت ، امرار معاش مىكرد؛ و ضمنا به بعضى از دوستان و آشنايان خود درس عربى مىداد ، و در كارتر ترجمه مقالات و كتب از زبان عربى ، به روزنامه تربيت با كتابهايى كه به وسيله آن انتشار مىيافت كمك مىكرد .
احمد عبدالوهابى ، برادر كوچكتر قزوينى كه اندكى قبل از سال 1322 ق از طرف شركت عمومى مأمور لندن شده بود ، پس از مدّتى اقامت در آنجا ، برادرش را براى ديدن و مطالعه نسخ خطّى كتب عربى و فارسى به لندن دعوت كرد؛ و قزوينى ، كه در آن هنگام در سنين 26 از عمر بود ، به سوى اروپا حركت كرد بدين قصد كه ، پس از اكمال مطالعه ، با برادر به ايران برگردد . ليكن اين سفر موقتى سى و شش سال طول كشيد .
قزوينى در لندن ، پس از آشنا شدن به طرز كار خاور شناسان ، به دعوت پرفسور ادوارد براون و امناى اوقاف گيب دست به كار تصحيح و انتشار تاريخ جهانگشاى جوينى زد؛ و چون بهترين نسخ آن كتاب در كتابخانه ملّى پاريس بود ، پس از دو سال اقامت در لندن ، در ماه ربيع الثانى 1324 به پاريس رفت و از آن تاريخ تا سال 1333 ق ، هميشه در پايتخت فرانسه مقيم بود؛ و در اين مدّت ، به نشر جلد اوّل تاريخ جهانگشاى جوينى و آماده كردن جلد دوّم آن براى چاپ توفيق يافت؛ و ضمنا چند مقاله و رساله درباره ادبيّات و تاريخ ايران نوشت ، و دو سه متن از متون قديمه فارسى را تصحيح كرد .
قزوينى ، يك سال پس از آغاز جنگ بين الملل اوّل ، به دعوت سيد حسن تقىزاده ، كه در برلين سرپرستى كميته ايرانى آلمان را داشت و در آنجا روزنامه كاوه را منتشر مىساخت ، به همراهى حسينقلى خان نوّاب كه به سمت سفير ايران در
(590)
آلمان انتخاب شده بود ، به آلمان رفت و در 18 ذى الحجّه 1333 (27 اكتبر 1915) به برلين رسيد و تا چندى پس از پايان جنگ در آن شهر ماند . و در روز 13 دى ماه 1298 (4 ژانويه 1920) ، يعنى يك سال پس از خاتمه جنگ ، به دعوت ميرزا محمّد على خان فروغى ، به پاريس برگشت و تصحيح كتبى را كه نيمه كاره مانده بود از سر گرفت . و هم در اين اوقات بود كه از طرف وزارت فرهنگ وجوهى در اختيار او گذاشته شد كه از بعضى نسخ خطّى نفيس و منحصر عكسبردارى نموده نسخههاى عكسى را به ايران ارسال دارد ، و او جمعا از 16 كتاب عكس گرفت و با مقدمههاى فاضلانهاى به ايران فرستاد .(1)
قزوينى در سال 1318 ، به علّت بروز جنگ بين الملل دوّم و اشكال اقامت خارجيان در اروپا ، فرانسه را ترك كرد و بعد از سى و شش سال غربت ، در مهر ماه آن سال ، براى اقامت دايم به ايران بازگشت . در ايران نيز اوقات قزوينى پيوسته مصروف مطالعه و تحقيق و تصحيح متون قديمه بود . وى در اواخر عمر بيمار شد و دست و پايش از كار افتاد ، تا آنكه در حدود ساعت ده و نيم بعدازظهر روز جمعه ششم خرداد ماه 1328 (28 رجب 1368) در شهر تهران درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام دفن شد .
قزوينى وسعت علم و اطلاع شرقى را با روح تحقيق و انتقاد علماى مغرب زمين در وجود خود جمع كرده بود .
بسيار مىخواند و كم مىنوشت . كار او در تحقيق و استقصاى مطالب به وسواس كشيده بود . گاهى روزها و ماهها ، براى يافتن صورت صحيح كلمهاى يا واقعهاى و يا تاريخى ، كلّيه مصادر و مآخذ را تحت مطالعه در مىآورد . نوشتههاى او چندين بار قلم خوردگى و حذف و اضافه و حواشى متعدّد داشت؛ و شايد به همين دليل باشد كه
1 . اين نسخهها ، كه با نهايت ظرافت صحّافى و تجليد شده و قزوينى بر هر يك مقدمهاى نوشت ، اكنون در كتابخانه ملّى است .
(591)
آثار و تأليفات زيادى از او باقى نمانده است . مثلاً تصحيح و تحشيه سه جلد تاريخ جهانگشاى جوينى از سال 1291 تا 1316 ش ، بيست و پنج سال ، يعنى ثلث اوقات عمر او ، طول كشيده است .(1)
تقىزاده درباره دقّت فوق العاده او در تحقيق مطالب گويد:
دقّت و روح انتقادى آن مرحوم به درجهاى بود كه گاهى از بيقيدان و حتى بعضى از فضلاى محقق معمولى ، به وسواس منتسب مىتوانست بشود؛ و كاش اين وسواس ، به هر افراطى كه باشد ، در بين نسل جديد فضلاى مملكت شايع و معمول بشود!(2)
اين بود كه:
از يك عمر تحقيقات علاّمه قزوينى جز مقدمه و تعليقات چند كتاب ، مانند لباب الالباب و تاريخ جهانگشاى جوينى و نقطة الكاف و چهار مقاله ، و مقالاتى چند ... به وجود نيامد . و عجب آنكه ، باآن همه دقّت و پژوهشى كه از خواص ذاتى مرحوم قزوينى بود ، باز هم در مواردى اشتباهاتى ولو نادر از او مشهود گشت . همه موضوع عبارت «تلوينا» به جاى «تِلونُبا» يا «تلونُبى» را (در لباب الالباب) مىدانيم كه آن دانشمند بزرگ را در آن باب ذهولى روى داده بود؛ و تا آنجا كه به ياد دارم ، اوّلين بار آقاى خانملك ساسانى به آن اشتباه برخورد .(3)
با اينهمه:
كى مىتواند پيشبينى كند كه به اين زودى كسى از ما به پايه قزوينى تواند رسيد!(4)
آثار
لوايح جامى به فرانسه و ترجمه آن به انگليسى به توسط وين فيلد ، لندن ، 1906 م .
1 . ابراهيم پورداود ، يادداشتهاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 .
2 . سيد حسن تقى زاده ، يادداشتهاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 . از قزوينى روايت كردهاند كه گفته است اگر بخواهم «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را بنويسم ، بايد قرآن را باز كنم و از روى آن به نقل بپردازم ، زيرا كه آدمى فراموشكار و خطاكار است .
3 . دكتر رضا زاده شفق ، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى ، بهمن ماه 1345 .
4 . ابراهيم پورداود ، يادداشتهاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 .
(592)
لباب اللباب عوفى ، جلد اوّل با مقدمه و حواشى ، ليدن ، 1906 م .
المعجم فى معايير اشعار العجم ، تأليف شمس الدين محمّد بن قيس رازى ، بيروت ، 1327 ق .
چهار مقاله نظامى عروضى سمرقندى با مقدمه و حواشى ، ليدن ، 1327 ق .
مرزبان نامه ، تأليف سعدالدين وراوينى ، ليدن ، 1327 ق .
تاريخ جهانگشاى ، تأليف علاء الدين عطاملك جوينى ، 3 جلد ، ليدن ، 37 ـ 1912 م .
مقاله انتقادى و تاريخى در باب كتاب نفثة المصدور تأليف محمّد نسوى ، به اهتمام عباس اقبال ، تهران ، 1308 .
شرح حال ابو سليمان منطقى سجستانى ، به اهتمام شالون سورن ، پاريس ، 1352 ق .
«تصحيح مقدمه قديم شاهنامه» ، در جلد دوّم بيست مقاله ، تهران ، 1313 و بعدا ، در كتاب هزاره فردوسى ، تهران ، 1322 .
رساله در شرح حال شيخ ابوالفتوح رازى ، جلد پنجم تفسير رازى ، تهران ، 1315 .
رساله در شرح حال ممدوحين سعدى ، مجموعه سعدى نامه ، تهران ، 1316 .
تصحيح ديوان خواجه حافظ شيرازى با مشاركت دكتر غنى ، تهران ، 1320 .
وفيّات معاصرين شامل شرح حال و تاريخ وفات بزرگان معاصر عالم اسلام و ايران (قسمتى از اين يادداشتها در شمارههاى مجلّه يادگار چاپ شده است) .
تصحيح شدّ الازار فى حط الاوزار عن زوّار المزار ، با مشاركت عباس اقبال ، تهران ، 1328 .
تصحيح سمط العلى للحضرة العليا (در تاريخ قراختائيان كرمان) ، تهران ، 1328 .
تصحيح عتبة الكتبه (مجموعه مراسلات ديوان سلطان سنجر) ، با مشاركت عباس اقبال ، 1329 .
يادداشهاى قزوينى ، به كوشش ايرج افشار ، در 10 مجلد ، تهران ، 1336 .
منابع
افشار ، ايرج: نثر فارسى معاصر ، تهران ، 1330 .
(593)
ــــ : «ضايعه جبرانناپذير» ، مجلّه يادگار ، سال پنجم ، شماره 8/9 ، فروردين ـ ارديبهشت ، 1328 .
ـــــ : «علاّمه مرحوم محمّد قزوينى» ، مجلّه يادگار ، سال پنجم ، شماره 10 ، خرداد 1328 .
اقبال ، عباس: «به ياد مرحوم علاّمه قزوينى» ، اطلاعات ماهانه ، سال دوّم ، شماره 4 ، تيرماه 1328 .
پورداود ، ابراهيم: در يادداشتهاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران ، 1336 .
تقىزاده ، سيد حسن: «يادى از قزوينى» ، يادداشتهاى قزوينى ، جلد سوم ، تهران 1336 .
دامغانى ، مهدى: «يادى از مرحوم قزوينى» ، مجلّه يغما ، سال چهاردهم ، شماره 9 ، دى ماه 1340 .
سميعى ، غلامرضا: «علاّمه محمّد قزوينى» ، تماشا ، سال ششم ، شماره 6/285 ، شنبه 8 و 15 آبان 1355 .
فروغى ، محسن: «يادى از محمّد قزوينى» ، مجلّه يغما ، سال پانزدهم ، شماره 4 ، تيرماه 1341 .
(594)
50
سيدمحمد محيط طباطبايى
(1371 ـ 1281 ه.ق)
غلامرضا گلىزواره
خاندان و خانوده
گروهى از سادات طباطبايى كه اولاد طاهرين على و فاطمه دختر احمد بن محمد بن رستم مىباشد در شهر زواره كه جزو موقوفات احمد مورد اشاره بر اولادش به شمار مىرود ساكن گرديدند و تعداد آنان به حدى رسيد كه اين ديار به مدينة السادات موسوم گرديد. يكى از طوايف اين سلسله به ميرزا آقاعلى از سادات مشهور طباطباى زواره منسوب هستند و به همين نام هم اشتهار دارند، منسوبين به وى تيرههايى را نيز تشكيل دادهاند. سيد ابراهيم توحيدى از اين طايفه به شمار مىرود.(1)
سيد ابراهيم تحصيلات مقدماتى را در زادگاهش ـ زواره ـ فراگرفت و در سنين جوانى به اصفهان سفر كرد و در مدارس علميه اين شهر تحصيل علوم حوزوى را پىگرفت. او بر اثر توانايىهاى درونى و اهتمام فوقالعاده در زمره شاگردان برگزيده حكيم ميرزا جهانگيرخان قشقايى به شمار آمد و نزد وى شرح مطالع و شرح منظومه حاج ملاهادى سبزوارى و شرح اشارات خواجه نصيرالدين طوسى را آموخت. در
1 . تاريخ اردستان، ابوالقاسم رفيعى مهرآبادى، با اصلاحات و اضافات استاد مرتضى شفيعى اردستانى، بخش اول، ص 202 .
(595)
محضر آخوند ملا محمد كاشى نيز حكمت و عرفان را فراگرفت، فقه را نزد حاجى ميرزا هاشم چهارسويى فقيه معروف و حاجآقا منير، اصول را خدمت شيخ محمدعلى ثقةالاسلام نجفى و برادرش شيخ محمد تقى معروف به آقا نجفى تكميل كرد.(1) محيط طباطبايى مىگويد:
پدرم درس خوانده قديم بود از شاگردهاى مورد توجه ملا محمد كاشى حكيم معروف، جهانگيرخان قشقايى، ميرزا عبدالجواد شهشهانى رياضيدان بود. پدرم از كودكى ذوق شعرى و ادبى هم داشت و به همين دليل مزيد بر جنبه با سوادى به عنوان شاعر و اديب هم شناخته مىشد[در شعر فناء تخلص مىكرد [حافظه خوبى هم داشت هرچه خوانده بود همه را در حفظ داشت و در موقع لزوم همه را از حافظه مىخواند.(2)
نخستين بار سيدابراهيم در سال 1321 ه.ق قبل از مشروطه به تهران آمد و در سال 1324 ه.ق موقع نهضت مشروطه در تهران بود و همچنين در سالهاى 1326 ه.ق و 1328 و 1338 ه.ق در تهران اقامت داشت، او در اين شهر به حوزه درسى محروم آيةاللّه شيخ فضلاللّه نورى راه يافت و در فقه و اصول از پرتوهاى پرفروغ اين عالم معروف استفاده كرد و به اين شاگردى افتخار مىنمود .
دكتر سيد محمدرضا جلالى نائينى مىنويسد:
سيد ابراهيم توحيدى در انقلاب مشروطه از اصفهان به تهران رفت و از افراد مؤمن و علاقهمند به نهضت آزادى از ستم بود و تا پيروزى مجاهدين و فتح تهران همكارى را ادامه داد ولى پس از فتح تهران از حركات برخى افراد افراطى و تُندرو متأثر شد و به زواره برگشت و به كار كشاورزى همّت گماشت و مادامالعمر ديگر به سياست نپرداخت و اوقاتش را در امور زندگى و افاده و افاضه نسبت به طلاّب جوان محل مىگذرانيد.(3)
ولادت و تحصيلات مقدماتى در زوارده
در تاريخ 26 خرداد 1281 ه.ش مطابق نهم ربيعالاول سال 1320 ه.ق در قريه جزلا يا
1 . محيط طباطبايى عالم خود ساخته، سيد محمدرضا جلالى نائينى، مجله كلك، شهريور 1381، شماره 30 .
2 . رجال اصفهان، دكتر محمدباقر كتابى، ص 496 .
3 . محيط ادب (مجموعه سى گفتار به پاس پنجاه سال تحقيقات و مطالعات محيط طباطبايى)، ص 455.
(596)
گزلاى پايين واقع در هشت كيلومترى ظفرقند و پنجاه كيلومترى زواره كه ييلاق خانوادگى سيد ابراهيم توحيدى بود. كودكى ديده به جهان گشود كه پدرش او را سيد محمد ناميد. اين طفل دوران كودكى را در دامان پدر و مادرى فاضل و اهل تقوا و فضيلت سپرى كرد، هنوز به سن هفت سالگى كه پدرش براى اين كه فرزندش بتواند بطور منظم در زواره درس بخواند اين روستاى كوهستانى را فروخت و به تصور خويش كارى كرد كه خانوادهاش نتوانند به بهانه استفاده از شرايط آب و هواى معتدل اين آبادى به آنجا بروند و آنقدر در آنجا بمانند كه رشته درس خواندن بچهها قطع شود. زواره با وجود كوچكى و گمنامى سابقه فرهنگى خوبى داشت، فضلا، علما و شعراى متعددى از آن برخاسته بودند كه آخرين آنها حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه بود. در مكتبخانههاى آن حدود دويست نفر درس مىخواندند و اين تعداد با توجه به كل سكنه زواره كه آن زمان سه هزار نفر بيشتر نبود درصدِ قابل توجهى را تشكيل مىداد و نظير اين ويژگى در ديگر شهرها كمتر ديده مىشد. يكى از مكتبداران ملا على حاج حسن بود كه فضل و كمالش با وجود آن كه پيش هيچ معلم و مُدّرسى نرفته بود حيرتانگيز بود(1) سيد محمد، با توصيه پدر از سال 1326 تا 1333 ه.ق نزد وى به تحصيل پرداخت و سپس از مكتبدار فاضل ديگرى به نام ملا محمدرضا آموزگار براى كسب معلومات استفاده كرد. پدرش در كودكى او را به «بقا» متخلّص كرد و اشعارى از وى با اين تخلّص تا سال 1302 ه.ش كه به تهران آمد در دست است. پس از تركِ مكتب، مقدمات ادبيات فارسى و عربى، مقدارى از رياضيات و نجوم را پيش پدر و مرحوم آموزگار آموخت و بنا به علاقه مادرش به تحصيل طب روى آورده و مقدارى از مقدمات طب قديم را از روى كتابهاى موجود فراگرفت.(2) در سالهاى پس از جنگ جهانى اول (1336 و 1337 ه.ق) در مدرسه لطفعلىخان ترشيزى زواره
1 . مجله تاريخ و فرهنگ معاصر، همان، ص 232 ـ 230 .
2 . مدارس جديد در دوره قاجاريه، دكتر اقبال قاسمى پويا، تهران، مركز نشر دانشگاهى، ص 52 .
(597)
قسمتى از آغاز معالم و كتابهاى طهارت و صلات (از شرح لمعه) را با ديگران نزد حاج سيد مرتضى عالم مرتضوى آموخت ولى با ظهور مشمشه (آنفلوآنزاى سال 1377 كه منجر به مرگ مادرش شد) اين ترتيب بهم خورد و درس مدرسه تعطيل شد. سيد محمد نيز به اين بيمارى واگير مبتلا شد و پس از بهبودى نسبى در سال 1338 ه.ق به مدت چهار ماه جهت تكميل معالجه مشمشه در ظاهر و در باطن جهت تحصيل در رشته طب به اصفهان رفت و در مدرسه كاسهگران در حجرهاى كه محل اقامت سيد حسين مجمر (شاعر زوارهاى) در عصر فتحعلى شاه و بعدا محل سُكناى حكيم جلوه بود سكونت اختيار نمود و پس از چهار ماه به زواره بازگشت. او سفر ديگرى هم در زمستان سال 1300 ه.ش به اصفهان نمود كه اينبار شش ماه در مدرسه مورد اشاره توقيف كرد و در اين مدت به تحصيل زمان فرانسه و مواد تحصيلى دوره اول متوسطه پرداخت و سپس به زواره مراجعت نمود.
در سال 1301 ه.ش مدرسه ابتدايى سادات زواره در محل مدرسه لطفعليخان ترشنوى تشكيل و تأسيس و به مديريت اسداللّه خان كاوهزاده راهاندازى شد، محيط براى ساماندهى به امور اين مركز آموزشى به كاوهزاده كمك مىكرد و بعضى درسهاى مدرسه را تقبل كرد و خود نزد كاوهزاده زبان انگليسى مىآموخت.(1)
محيط اگرچه در زواره در امور كشاورزى، خانواده را كمك مىكرد امّا ذوق آموختن با پيش آمدن اين شرايط در او از ميان نرفت و در مواقع مختلف براى مذاكره، مباحثه متون درسى در خانه و يا مدرسه قديمى زواره وى را به همكارى و همراهى فرامىخواندند و كسى جز پدرش را نداشت كه بتواند نواقص كار را تكميل كند و بنابراين نمىتوان گفت او در چنين موقعيتى ترك تحصيل نموده است. زيرا با وجود پرداختن به زراعت به موازات آن از مطالعه شخصى و آزاد و حتى تدريس با عنوان مباحثه و مذاكره غافل نمىماند و برخى طلاّب جوانتر براى فراگيرى نكاتى درباره
1 . گلشن جلوه، به اهتمام نگارنده، ص 180 .
(598)
خلاصة الحساب، سى فصل فارسى، هيأت، صمديه، شرح سيوطى نزدش مىآمدند و او هم با همه اشتغالى كه در كار كشاورزى پيدا كرده بود اين فرصتها را از دست نمىداد و به اين ترتيب ارتباطش را با درس و تحصيل حفظ مىكرد و پيوسته مترصد فرصتى بود كه براى ادامه تحصيل از زواره بيرون برود. آن روزها مصادف با جنگ جهانى اول (1337 ـ 1333 ه.ق) بود و به دليل آشفتگىهاى سياسى اجتماعى ناشى از اين رخداد خونين و فرساينده مقدمات سفر براى محيط طباطبايى فراهم نمىگرديد، در سال 1337 ه.ق جنگ جهانى خاتمه يافته امّا در همين حال محيط از وجود مادرى فاضل و پارسا محروم گرديد و در سوگ او محزون گشت همين حادثه روح او را آنچنان آزرده ساخت كه تصميم گرفت وطن را به قصد اقامت در شهر ديگرى ترك گويد.(1)
عزيمت به تهران
محيط طباطبايى از دوران نوجوانى به روزنامهنگارى علاقه داشت. معلم روزنامهنويسى او مجموعهاى از روزنامههاى تربيت و رعد بود كه در طول سالها پدرش آنها را جمعآورى كرده بود و وى از روى آنها مشق روزنامهنويسى مىنمود. او در اواخر فروردين سال 1302 ه.ش براى پيگيرى تحصيل (بنا به توصيه پدر) و براى روزنامهنگارى به سليقه خودش به سوى تهران حركت نمود. خودش از اين مهاجرت چنين ياد مىكند:
در فروردين 1302 به وسيله يك چهارپا و يك نفر از كشاورزان كريمآباد (از روستاهاى بلوك ريگستان زواره) كه دلش مىخواست شهر قم را زيارت نمايد از راه كاشان و قم رو به تهران حركت كرد. تقريبا اوايل ارديبهشت به تهران رسيديم و سفر ما دو هفته به طول انجاميد من مقدارى از راه را بر آن مال سوارى مىنشستم و مقدارى هم پياده طى طريق مىكردم.
1 . مجله تاريخ فرهنگ معاصر، همان، ص 233 .
(599)
ورود او به تهران مصادف با سوء رفتار رضاخان ـ وزير جنگ وقت ـ با مطبوعات شد. اين امر او را از فكر روزنامهنگارى منصرف نمود و چون مقدارى زبان فرانسه مىدانست در صدد تحصيل متوسطه برآمد و پس از يك سال دانشآموزى در دبيرستان قاجار، وارد دارالفنون شد و دوره شش ساله ادبى دارالفنون را در مدّت سه سال طى كرد و در ضمن يك ساله هم در مدرسه عالى حقوق درس خواند ولى از ادامه آن منصرف شد. در طى اين مدت زندگى سختى را در حجرهاى از سراى حاج محمدعلى واقع در بازار تهران گذرانيد.(1)
در تابستان سال 1305 ه.ش سيد محمد محيط طباطبايى براى كار تعليم و تربيت به استخدام وزارت معارف به صورت قراردادى درآمد. در ابتدا به خوزستان رفت و مدت چهارسال در آنجا به امر تأسيس مدارس و تعليم دانشآموزان مشغول بود، در همين زمان به فراگيرى زبانانگليسى پرداخت. در اين مدت دو سال (سالهاى 1305 و 1306 ه.ش) به اتفاق چهار نفر ديگر، مدرسه شاهپور اهواز را بنيان نهاد و به معلّمى در آن پرداخت و دو سال هم (سالهاى 1308 ـ 1307 ه.ش) در خرمشهر نماينده معارف بود و رياست دبيرستان شرافت را به عهده داشت. محيط در اينباره مىگويد:
براى تدريس محلى را كه انتخاب كردم دور از تهران بود. هر وقت معلمى نبود از من خواهش مىكردند كه تو درس بده، چون فارسى، عربى و رياضى مىدانستم، در خارج از تهران كه بودم گاهى مدرسه اداره مىكردم و گاهى مدير فرهنگ بودم.(2)
در سال 1309 ه.ش از خوزستان به تهران انتقال يافت و در دبيرستانهاى شرف، دارالفنون، ايرانشهر، مدرسه نظام و دانشسراى مقدماتى كه تدريس تاريخ و جغرافيا و ادبيات پرداخت. پس از آن مدتى مديريت مدارس شرف و پانزده بهمن را عهدهدار بود. او تا سال 1313 ه.ش در دبيرستان دارالفنون دبير تاريخ و جغرافيا بود و از اين
1 . مجله رهنمون، همان، ص 14 .
2 . همان، ص 15 .
(600)
سال تا سال 1323 ه.ش در خيابان مختارالسلطنه (مختارى) حوالى ايستگاه راه آهن منزل استيجارى داشت و آنگاه خانهاى كوچك با فروش سهميه ميراث والدين در زواره، در خيابان ژاله، كوى بيمارستان، خريد.
در ضمنِ انجام خدمت در وزارت فرهنگ از سال 1313 تا 1320 ه.ش متعهد درس تاريخ و جغرافياى شعبه ستوانى از دانشكده افسرى بود. در سال 1315 ـ 1314 ه.ش در دانشسراى مقدماتى پسران تهران به تدريس اشتغال داشت و در سال 1317 ه.ش در كميسيون نامگذارى خيابانها در شهردارى سمت نمايندگى وزارت فرهنگ را داشت و كوشيد اسامى حكيمان، مشاهير مسلمان و اديبان برجسته را به عنوان نام خيابانها و كوچههاى تهران تعيين كند. از سال 321 تا 1328 ه.ش زمانى دبير دبيرستانها و گاهى بازرس فنى بود و ضمنا از سال 1308 تا 1328 ه.ش دهبار براى اصلاح و تغيير برنامه مدارس از طرف وزارت فرهنگ دعوت شد، تا قبل از انتصاب به رايزنى فرهنگى ايران در كشور هند، عضو كميسيون كتابهاى درسى بود كه با شركت آقايان پروفسور فاطمى، دكتر هوشيار، علىمحمد عامرى، حبيباللّه صُبحى و دكتر فرهمندى (رئيس اداره نگارش) در وزارت فرهنگ تشكيل مىشد.(1)
در سال 1328 ه.ش از فرهنگ به وزارت اُمور خارجه انتقال يافت و وزيرخارجه وقت كه علىاصغر حكمت بود، ايشان را به سمت رايزن فرهنگى ايران در هند انتخاب نمود. وى براى انجام اين مسؤوليت به دهلى رفت و ده سال در اين شهر اقامت گزيد. در تابستان 1330 ه.ش به رايزنى فرهنگى ايران در عراق، سوريه و لبنان برگزيده شد و تا سال 1334 ه.ش در كشورهاى عربى مشغول كار بود و غالبا در دمشق (مركز سوريه) سكونت داشت. در ضمن توقف در اين شهر به قاهره سفر مىنمود و از كتابخانههاى معروف مصر بازديد كرد. در همين تاريخ مجددا خود را به وزارت آموزش و پرورش (فرهنگ) منتقل گردانيد و در آنجا به عنوان بازرس
1 . گلشن جلوه، ص 182 .
(601)
وزارت در كميسيون مطالعه و بررسى انتقادات رسيده برگزيده شد و تا پايان دوره خدمت عضو همين كميسيون بود تا آن كه در سال 1337 ه.ش بازنشسته گرديد.
محيط و دانشگاه
پس از اين دوران، فعاليتهاى محيط طباطبايى در عرصه تدريس استمرار يافت. در سال 1347 ه.ش دكتر فضلاللّه رضا رئيس دانشگاه تهران از او دعوت كرد تا مدت تاريخ را در دانشكده ادبيات بر عهده بگيرد امّا نپذيرفت و در سال 1354 ه.ش به دعوت دكتر صدرالدين الهى سرپرست دانشكده ارتباطات در نيمه دوم سال تحصيلى 1355 ـ 1354 تدريس تاريخ مطبوعات را (از آغاز حكومت محمد شاه قاجار تا آغاز حكومت پهلوى) به عهده گرفت.(1)
دانشكده ادبيات دانشگاه آزاد اسلامى تهران از محيط طباطبايى خواست كه در خصوص نظام حكومت در ايران بعد از اسلام براى دانشجويان درس تاريخ در نخستين بخش از برنامه تحصيلى 1367 ـ 1366 مطالبى به صورت خطابه ايراد كند كه اين برنامه در ضمن دوازده گفتار انجام شد كه بعد اين مطالب مطرح شده به صورتى مدون و منظم درآمد تا دانشجويان كارشناسى ارشد تاريخ آن را به عنوان منبع درسى خود تلقى كنند. با اين وجود دانشگاه از اين محقّق تاريخ و فرهنگ استفاده لازم را ننمود. حق آن بود كه در دوران تأسيس دانشگاه وى به اين مركز علمى فراخوانده شود امّا صراحت و حقگويى او از يك طرف و غلبه روابط بر ضوابط از سوى ديگر راه را بر ايشان سدّ نمود ولى آن دانشور ستوده خصال خم به ابرو نياورد و يك عمر به افاضه، تعليم و تحرير پرداخت زيرا كه خدمت به معنى صحيح و واقعى هدف او بود، هرجا كه مىنشست دانشگاه همانجا بود.(2) دكتر عباس زرياب خويى مىگويد:
بانك اطلاعات ذهن و مغز محيط طباطبايى مانند كامپيوترهاى امروز آماده هرگونه
1 . گلشن جلوه، ص 183 .
2 . محيط ادب، سيد ابوالقاسم انجوى شيرازى، مجله كلك .
(602)
معلومات و اطلاعات در زمينه ادب و فرهنگ و تاريخ ايران بود و شخص مىتوانست بىهيچ مزد و منّتى از اين بحر محيط سودهاى لازم را ببرد اگرچه جامعه علمى و محيط دانشگاهى و متعلمان و دانشجويان وارد آمد و از اين راه خسارتى معنوى به بار آمد كه جبران آن ممكن نگرديد.(1)
دكتر عبدالحسين زرينكوب نيز يادآورى گرديده است:
همسالانش حق دوستى را رعايت نكرده بودند و استادى دانشگاه را كه حق او بود از او دريغ داشته بودند. حتى كسانى كه وى آنها را به شاگردى هم قبول نداشت چون به دانشگاه راه يافته بودند با شوخ چشمى و خودنگرى در مقابل او دم از استادى مىزدند. با بند و بستهاى رندانه حق او پايمان شده بود. قدر او ناشناخته مانده بود و اين برايش مايه ناخرسندى بود امّا به نوميدى نگراييد و در اندك مدت از سرآمدان عصر گشت.(2)
محيط طباطبايى هر هفته مقالهاى انتقادى و غالبا تند درباره دانشگاهها و مراكز علمى مىنوشت و عيبها و نقصها را بازگو مىكرد و شرايط يك دانشگاه و مركز علمى و پژوهشى واقعى را بيان مىنمود و مىگفت و مىنوشت كه استادِ محقق بايد چه صفات و خصوصياتى داشته باشد و بيشتر افراد مىگفتند چون محيط به دانشگاه راه نيافته چنين و چنان مىنويسد امّا حقيقت غير از اين بود و هنگامى كه پروفسور عنايتاللّه رضا محيط طباطبايى را براى تدريس تاريخ به دانشگاه تهران دعوت كرد باز هم نوشت و بر اينگونه انتخاب اعتراض كرد و گفت: شما چگونه دريافتيد كه من براى تدريس تاريخ صلاحيت دارم امّا ادبيات عرب يا زبان و ادبيات فارسى يا عرفان و معارف اسلامى را نمىتوانم درس بدهم همچنين در سال 1355 ه.ش كه دانشگاه ملى (شهيد بهشتى كنونى) درجه دكتراى افتخارى به وى اعطاء نمود بازهم به گفتارها و نوشتههاى انتقادى خود ادامه داد.(3)
هنگامى كه دانشگاه تهران تصويب كرد به آقايان احمد آرام، محمد پروين
1 . دنياى سخن، شماره 50، ص 12 .
2 . همان مأخذ، ص 14 .
3 . اظهارات دكتر ضياءالدين سجادى، مجله دنياى سخن، شماره 50 .
(603)
گنابادى، دكتر غلامعلى رعدى آذرخشى، فرنگيس شادمان، غلامحسين مصاحب و حبيب يغمايى دكتراى افتخارى بدهد تا نوعى حقشناسى نسبت به آنان شده باشد در جلسهاى كه در دفتر رئيس دانشگاه تشكيل شده بود، محيط طباطبايى جزو اسامى شايستگان دريافت اين عنوان قيد گرديده بود ولى چون دو تن از شركت كنندگان معترض بودند و موضوع مزبور تنها درباره محيط مسكوت ماند. چون اين حركت ناروا با مصلحت فرهنگى موافق نبود دانشگاه ملى پذيرفت به نشانه حقشناسى جامعه علمى كشور به مرحومان جلالالدين همايى، محيط طباطبايى و محمدتقى مصطفوى دكتراى افتخارى بدهد و چنين شد. ديگربار نخستين جايزه آثار ملى به منظور تقدير از خدمات محققان و دانشمندان ايرانى و خارجى از سوى انجمن آثار ملى در سال 1357 به مبلغ يك ميليون ريال براى مجموعه تحقيقات خدمات و آثار محيط طباطبايى به ايشان تعلق گرفت. در همين سال مجموعه مقالاتى از نوشتههاى ادباى كشور كه به پاس سالهاى دراز خدمت تحقيقى محيط به نام محيط ادب به چاپ رسيده بود در مجلس دوستانه فرهنگى توسط مرحوم دكتر علىاكبر سياسى به ايشان اهدا گرديد. آخرين حقشناسى نسبت به مقام علمى محيط انتخاب ايشان به عضويت فرهنگستان زبان و ادب ايران در سال 1369 ه.ش بوده است.(1)
فعاليتهاى مطبوعاتى
هنگامى كه محيط طباطبايى در زواره اقامت داشت نسخههاى غالب روزنامههاى تهران براى چراغعلىخان سردار صولت بختيارى حاكم اردستان مىرسيد و توسط يكى از بستگان محيط كه در تشكيلات وى كارگذار بود اين روزنامهها كه شامل ارشاد، ايران امروز، شهاب ثاقب، نوبهار، شورا، بامداد روشن بود در دسترس محيط قرار مىگرفت و به دقت سراپاى آنها را مىخواند. محيط طباطبايى در اينباره مىگويد:
از سال 1332 ه.ق با روزنامه آشنا شدم و در زواره كم و بيش به آن دست مىيافتيم. از
1 . مجله آينده، سال هيجدهم، ص 305 .
(604)
طريق يكى از اقارب خود در دستگاه سردار صولت بختيارى در مزدآباد زواره منشى بود به روزنامههايى كه وى پس از مطالعه به منشى خود مىداد دست پيدا مىكردم و مىخواندم. به مرور به روزنامه و تأثير آن در افكار عمومى تا حدى پى بردم و با اسلوب و نگارش آن آشنا شدم. در سال 1297 ه.ش پدرم از زواره به تهران رفت و مدت چند ماهى را كه در آنجا اقامت داشت شمارههاى روزانه روزنامههاى ايران و رعد را برايم با پست به زواره مىفرستاد و هر وقت خودش به زواره مىآمد مقدارى روزنامه برايم مىآورد. در سال 1300 ه.ش كه به اصفهان رفتم و در آن شهر روزنامههاى كوچكى مانند صداى اصفهان و غيره وجود داشت كه توانستم با مسوولان آنها ملاقات كنم و از كيفيت كارشان آگاه شوم. مرد مُعمّمى كه اهل گيلان بود و در اصفهان مىزيست و روزنامهاى جنجالى منتشر مىكرد از من كمك خواست براى نمونه مطلبى نوشتم و به او دادم اين نخستين اثرى بود كه از من بر روى كاغذ چاپ مىشد.(1)
محيط طباطبايى از سال 1306 ه.ش مقالهنويسى در روزنامههايى چون شفق سرخ، ستاره جهان و ايران را تجربه كرد. اين مقالات دقت نظر او و توانايىهايش را در پژوهشهاى فرهنگى و ادبى به اثبات رسانيد. تجربه او در مديريت نشريات و مجله نويسى از سال 1317 ه.ش آغاز شد در اين سال مديريت رسمى مجله وزارت فرهنگ كه ابتدا «تعليم و تربيت» و سپس «آموزش و پرورش» نام گرفت به وى واگذار گرديد و از شماره 5 و 6 سال هشتم تا پايان دوره نهم مديرش بود.(2) سال 1320 ه.ش سرپرستى مجله موسيقى را تا چهار شماره عهدهدار گشت. بعد از شهريور 1320 تا 1326 ه.ش دوباره در زمان قوام السلطنه محيط را منتشر كرد. بار اول سه شماره و بار دوم چهارده شماره از اين مجله منتشر گرديد و به علل گوناگون تمام مطالب يك شماره از آن را شخصا خودش تهيه مىكرد. تنوع مطالب مجله از گستردگى اطلاعات
1 . مجله محيط به انضمام خاطرات مطبوعاتى استاد محيط طباطبايى، مقدمه .
2 . مجله آينده، همان، ص 301 .
(605)
و ذهن پوياى نويسنده آن حكايت داشت.(1)
محيط طباطبايى نيروى فكرى، ذوقى و پژوهشى خود را در مدت پنجاه سال در مقاله نويسى و خطابه خوانى گذراند از جمله سخنانى است كه سالها هر هفته در برنامه مرزهاى دانش راديو گفت كه شمارهاش از چهار صدو شصت مىگذرد. اين گفتارهاى شنيدنى براى مستمعان راديو گنج گرانبهايى بود.(2) برنامه مرزهاى دانش از سال 1338 ه.ش قريب به بيست سال ادامه داشت كه محيط در آن به بيان بسيارى از حقايق تاريخى، تمدن اسلامى و ادب فارسى پرداخت.(3)
استاد محيط طباطبايى در طول عمر پربار خويش در سمينارها و كنگرههاى متعددى شركت نموده و به آنها مقاله داده يا در اين مجامع به ايراد سخنرانى پرداخته است كه تعدادى از آنها به قرار ذيل است: هزاره فردوسى، ايرانشناسى، تحقيقات ايرانى (در سطح بينالملل و با حضور خاورشناسان در پاريس) تعليم و تربيت در ميسور، شيخ طوسى، خواجه نصير طوسى، ابن سينا، مولوى، فارابى، ناصر خسرو، بيهقى، خواجه رشيدالدين فضل اللّه همدانى، خوارزمى، نهجالبلاغه، حافظ، سعدى و غزالى و همچنين در جلسات معرفى علمى مربوط به ملك الشعراى بهار، تاگور، مشير الدوله، محمدعلى فروغى، عباس اقبال آشتيانى و علامه اقبال لاهورى سخنرانى كرده و طى آنها به معرفى اين شخصيتها پرداخته است. مجموعه مقالاهاى محيط طباطبايى كه در جرايد درج شده به سه هزار مورد مىرسد كه دو هزار مقاله و هزار نوشتار هم به صورت يادداشت كوتاه مىباشد كه برادرش آقاى حاج سيد عبدالعلى فناء توحيدى با اهتمام وافر و تلاش توانفرسا آنها را از لابهلاى مطبوعات و نيز با مراجعه به كتابخانهاى گوناگون استخراج كرده و مطالعه نموده و رونويسى كرده است اين مجموعه كه در پنجاه جلد دست نويس جمعآورى و صحافى شده و از
1 . يادى از استاد، مجله رهنمون، همان، ص 15 .
2 . مجله آينده، همان تا ص 302 .
3 . رجال اصفهان، همان، ص 498 .
(606)
ميان چهل و چند مجله و روزنامه استخراج گرديده است . موارد نام برده و در كتابخانهاى با ارزش در خانه پدرى محيط كه هر يك معمارى سنتى دارد نگاهدارى مىشود، اميد مىرود با چاپ آنها علاقهمندان از اين گنجينه نفيس بهرهبردارى كند.(1)
درياى دانش، چشمه فضيلت
استاد سيد محمد محيط طباطبايى را محققان و نويسندگان معاصرش، به عنوان دانشمندِ دلآگاه، محيط فضل و آداب، عالم خودساخته، ژرفنگر، محقق پرتلاش، محيط ادب و تاريخ و از مفاخر برجسته ادبى و فرهنگى معرفى كردهاند.(2)
اين فاضل نامدار خود مُعلّم و استاد خويش است او تنها سه سال و نيم به مدرسه رفته و بقيه عمر را به مطالعه و تحقيق گذرانده و در پرتو استعداد سرشار، حافظه قوى و ممارست در فراگيرى علم و ادب به حق يكى از شخصيتهاى برجسته فرهنگى عصر حاضر به شمار آمد، در علم تاريخ و جغرافيا و انساب سرآمد دانايان همزمان خود است. فارسى درى را به حد اعلى مىدانست، به زبان عربى كاملاً تسلط داشت و با آن سخن مىگفت و مقاله مىنوشت، زبان انگليسى و فرانسه را به خوبى احاطه داشت و با زبانهاى ايرانى قبل از اسلام يعنى پهلوى، سُعدى، خوارزمى، اوستايى، سريانى نيز آشنايى كافى و لازم داشت.(3)
و اين در حالى است كه هيچ متن پارسى، عربى يا اروپايى را بر استادى نخوانده و نيز كسى او را در مورد زبانآموزى تعليم نداده است.(4) محيط طباطبايى خودش مىگويد:
درسى كه به كار دنيا و آخرت بخورد نخواندهام، مدرسهاى كه قابل باشد نديدهام. سه سالى عنوان محصلى شعبه ادبيات دارالفنون و مدرسه حقوق داشتم ولى اگر اندكى به
1 . مجله رشد معلم، بهمن 1380، ص 10؛ روزنامه اطلاعات، 31 مرداد، 1381، شماره 22562 .
2 . ر.ك: محيط ادب .
3 . ميراث ماندگار، ج اول، ص 156 .
4 . مجله كلك، شهريور 1371، شماره 30، ص 270 .
(607)
خواندن و نوشتن آشنايى دارم ربطى به مدرسه ندارد. پيش خود شكسته بسته قدرى فارسى، عربى، فرانسه و انگليسى و خيلى كم آلمانى ياد گرفتهام تأليفى كه قابل باشد ندارم چند جزوه و رساله در برخى موضوعات به هم پيوستهام.(1)
محيط، دانشمندى بودى كه زياد مىدانست و در رشتههاى گوناگون تاريخى و ادبى توغل و تجسّس كرده و بسيار كتاب و نسخه ديده بود و حافظه وسيع و سرشارش و علاقه وافرش موجب مىشد كه در هرگونه موضوع ادبى و تاريخى با هر كس كه لياقت و شايستگى داشت و مىتوانست اهل مذاكره و مباحثه باشد به بحث و تجزيه و تحليل مسايل فرهنگى، تاريخى و ادبى بنشيند. حوصله بازگويى مطالب نوشته شده و بازجويى در مباحث نادانسته را داشت. جويندگان جوان را با مُدارا و وسعتنظر و در نهايت فروتنى مىپذيرفت و به راهنمايى پُرسندگان مىپرداخت.(2)
محيط طباطبايى از نظر علمى احاطه بسيار وسيعى نسبت به موضوعات گوناگون داشت، خيلى دقيق صحبت مىكرد، درباره موضوعى كه از آن به روشنى اطلاع نداشت با صراحت اظهار بىاطلاعى مىكرد و در مواردى كه شك داشت به ترديد خويش اشاره مىكرد و با وجود تتبّع و دقت در نقل مطالب از اشخاص، بسيار احتياط مىنمود.
محيط طباطبايى در تمام دوران زندگى پژوهش با مناعت و قناعت عجيبى روزگار را سپرى نمود و شور و شوق يادگرفتن و ياددادن ذاتى او و ملازم روح و روانش شده بود، از استادانش با تجليل و احترام ياد مىكرد و در برخورد با نظريات و عقايد مخالف بسيار ملايم و منطقى برخورد مىنمود اهداف مادى نداشت و تا پايان عمر در همان خانه قديمى زندگى كرد و آبروى علم و معرفت را به جيفه دنيا نفروخت، در ضمن آنكه به عنوان انديشمندى توانا در محافل خواص و عوام مطرح بود شخصى متواضع و متوكّل به شمار مىرفت، در توكل و تفويض امور به خداوند متعال نمونه
1 . مجله آينده، سال هيجدهم، ص 300 .
2 . مأخذ قبل، ص 30 .
(608)
بود و هميشه قانع و شاكر بود و زاهد واقعى محسوب مىشد زيرا از دنيا بسيار كم گرفت و بسيار به جامعه تحويل داد. در بيان مطالب براى خواص و عوام قدرت شگرفى از خود بروز داد و به دليل همين ويژگى، عامّه مردم از درياى علمش استفاده مىنمودند و از اين رهگذر با فرهنگ و تاريخ ايران آشنا مىشدند.(1) هميشه آماده افاضه بود و هرگاه سؤالى از او مىشد بىمضايقه پرسنده را سيراب و كامياب روانه مىكرد و نااميد نمىساخت.
به قول سيد ابوالقاسم انجوى شيرازى:
محيط طباطبايى از جمله معدود نوادر دوران حاضر به شمار است كه سراسر عمر پر ثمر و پرافتخار و پربركت خود را وقف ترويج دانش و فرهنگ و ادب اين سرزمين نمود و حاصل كوشش هفتاد ساله خويش را از طريق چندين دهه استادى و تعليم و تربيت شاگردان و مستعدان و هزار مقاله تحقيقى و پانصد سخنرانى دانشمندانه در برنامه مرزهاى دانش و افاضات عالمانه در كنگرهها و كنفرانسهاى معتبر داخل و خارج كشور براى پژوهندگان مشتاق اين مرز و بوم باقى نهاد.(2)
و به قول دكتر محمدباقر كتابى:
محيط پژوهشگرى خلاّق و خستگىناپذير، اديب و مورخى عاليقدر بود كه حقى عظيم بر ادب و فرهنگ اين مرز و بوم دارد و آثار ارزشمند او پاسدارى بزرگ بر ادبيات وسيع و غنى ايران و معارف اسلامى است. به جرأت مىتوان گفت كه وى ميراث قرنها سخن و دانش و ادب بود كه قلمرو وسيعى از فرهنگ ما را روشن ساخت.(3)
ذوق و علاقه درونى اين دانشور به كشف حقيقت او را در طريق يافتن واقعيتها از ميان منابع تاريخى مستند و آثار عُلماى سلف پر حوصله نموده است. از موقعى كه
1 . مجله رهنمون، همان، ص 22 و 31 .
2 . نامه دستنويس استاد انجوى شيرازى كه در سوم شهريور 1372 به برگزار كنندگان مراسم بزرگداشت محيط طباطبايى در زواره نوشته و متن آن در اختيار نگارنده است.
3 . رجال اصفهان، ص 495 .
(609)
كتاب نوروزنامه خيام انتشار يافت و او دريافت كه اين اثر نمىتواند به خيام متعلق باشد و متوجه شد كه موضوع خيام در ادبيات ايران گرفتار يك اشتباه تاريخى شده و بايد آن را روشن كرد تا روزى كه توانست نظر صريح خود را در اين باره ابراز كند سى سال طول كشيد. در تمام اين مدت ذهنش هرگز از پژوهش درباره اين موضوع خالى نشد و ذوق او هميشه به منفعتهاى مادى و تمايلات نفسانى رجحان داشت.(1)
او خود در مصاحبهاى مىگويد:
روحيه من هميشه طورى بود كه گرايش و تمايل عجيبى به بيان حقيقت داشتم و اين بيان گاهى ممكن بود درباره موضوعى باشد كه در نظر اشخاص مشتبه شناخته شده و يا درباره احقاق كلمه يا كتاب يا مطلبى باشد كه از آنها سلب حق شده بود. هر وقت با چنين مواردى روبرو شدهام دلم خواسته است با همه گرفتارىهايى كه احتمالش را مىدادم كارى كنم كه آن حق ولو خيلى كوچك را به آن كلمه يا اسم يا مطلب برگردانم و به اين ترتيب كارى كنم كه نه تنها اشتباهات موجود در آن زمينه از مسايل فرهنگى، ادبى، اجتماعى حل بشود بلكه حق نيز به حقدار برسد.(2)
او در جاى ديگر يادآور شده است:
هيچ وقت انسان نبايد حب و بغض و عشق و نفرتش را در سنجش مسائل دخالت بدهد. از نخستين بارى كه مشغول كار تحقيق شدم هيچ چيز در نظرم نبود جز خدا. به اين برخوردم كه همه سيل اين مطالبى كه به نام تاريخ روى همه انباشتهاند پر از اشتباه است، پر از نارسايى است. عجله در گردآورى سبب شده كه دور ريخته نشود بنابراين به بيش از دويست و پنجاه موضوع كوچك و بزرگ، تاريخ و جغرافيا و رجال و مسايل مربوط به آن متدرجّا برخوردم و اصلاح كردم و راجع به آنها سختى گفتم يا چيزى نوشتم.(3)
براى شهيد مطهرى سخنرانيهاى محيط طباطبايى در مرزهاى دانش آنقدر
1 . گفتگو با محيط طباطبايى، فصلنامه تاريخ و فرهنگ معاصر، همان، ص 238 .
2 . مأخذ قبل، ص 240 .
3 . كيهان فرهنگى، شماره 10، سال 1363، صفحه مصاحبه با محيط طباطبايى .
(610)
پرمحتوا بود و نكات تازه و مورد مراجعه داشت كه اكثر آنها را ضبط كرده بود و به دليل همين ويژگى است كه علامه سيد حسين طباطبايى از ارسال مقالهاى در خصوص مقام محيط طباطبايى براى درج در كتاب حيطه ادب به دليل كسالت قلبى و عصبى اظهار تأسف مىكند و از عقب افتادن بابت شركت در اين افتخار عذرخواهى مىكند و موقعيت ارزشمند او را در همين نامه كوتاه مىستايد.
محيط طباطبايى با توجه به اين احاطه علمى به دانش خود مغرور نبود و مىگفت:
قبل از انجام هر كارى بخصوص قبل از پرداختن به كارهاى تحقيقى با التماس و استدعا از خداوند مىخواهم كه اگر انجام آن كار ممكن است به زبان مردم و موجب بدآموزى آنان باشد توفيق انجام آن را به من ندهد.(1)
و خاطر نشان مىنمايد:
هيچ وقت قصدم اين نبود كه همه چيزى را كه آموختهام تحويل مردم بدهم هميشه نيتم بر اين بود كه مردم چه اندازه مىتوانند تحمل كنند و چه چيز برايشان مفيدتر است.(2)
او وقتى مشاهده كرد مورخان غربى و دانشمندان اروپايى و به تقليد از آنان برخى از روشنفكران ايرانى علوم و فلسفه را به دو بخش تقسيم مىكنند قرون قبل از ميلاد در يونان باستان، قرون بعد از رنسانس در اروپا و درباره سرنوشت علم و معرفت در دوره طولانى قرون وسطى يا سخنى نمىگويند يا آن را مسكوت و بلاتكليف مىگذارند و يا مىنويسند اعراب و مسلمانان علوم باقىمانده از يونان و ساير ملل را حفظ كرده و به اروپا تحويل دادند و بيش از اين درباره سهم بزرگ اسلام در تمدن جهان چيزى نمىگويند جز ويل دورانت و گوستاو لوبون به دفاع از فرهنگ اسلامى پرداخت و از نقش ارزنده متفكرانِ مسلمان در بوجود آوردن معارف غنى و ميراث گرانقدر علمى سخن گفت.(3)
1 . تاريخ فرهنگ معاصر، ص 243 .
2 . ميراث ماندگار، ج اوّل، ص 157 .
3 . ر.ك: به كتاب كوچك امّا پرنكته فرهنگ اسلامى، محيط طباطبايى.
(611)
در آن هنگامه تيرگى و تباهى و اختناق رژيم پهلوى و نفوذ صهيونيستها در دستگاه ادارى و سياسى ايران كه برخى نويسندگان با نوشتن مقالاتى در مجلات و جرايد از اسرائيل حمايت مىكردند و به تمجيد از صهيونيزم پرداختند و طرفداران فلسطين را عوام فريب ضد يهود و متعصب ناميدند كه فلسفه تاريخ را درك نمىكند محيط طباطبايى در سلسله مقالاتى كه در مجله تهران مصور به چاپ رسانيد حقيقت تاريخ قدس شريف را تمييز نمود، اين مطالب ادعاى پوچ و موهوم اشغالگران قدس را مردود مىساخت.(1)
او شعرهاى لطيفى درباره فلسطين سرود و دلبستگى خود را در اين سرودهها به صاحبان اصلى اين سرزمين نشان داد.
موقعى كه حكيم ميرزا طاهر تنكابنى از سوى عوامل رژيم رضاخان دستگير و به كاشان تبعيد گرديد محيط طباطبايى در همان دوران خفقان در روزنامه اطلاعات نوزدهم آبان 1319 ه.ش بر اين ستم اعتراض كرد و نوشت اين شخص بزرگ به گناه تنكابنى بودن از مال و دارايى و مقام و شغل محروم گشت و چون از اظهار حق خوددارى نداشت به زندان افتاد و از شهرى به شهرى اسيروار منتقل گشت.(2)
طبع لطيف
محيط طباطبايى علاوه بر جنبههاى ادبى و تاريخى، ذوق شعرى نيز داشت و در اشعار «محيط» تخلّص مىكرد. از ايشان قريب به بيست هزار بيت شعر در دسترس مىباشد كه هنوز به صورت ديوان مستقلى درنيامده است. غالب اشعار در خصوص موضوعات اخلاقى و اجتماعى و به مناسبت وقايع مختلف مىباشد. نخستين اثر مكتوبش شعرى است درباره محرمالحرام كه در سال 1302 ه.ش به چاپ رسيده است.
1 . سيماى قدس مصلاى پيامبران، از نگارنده، ص 226 .
2 . تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكى، ج 6، ص 126 .
(612)
دكتر عبدالحسين زرين كوب در خصوص جنبه شاعر محيط طباطبايى مىنويسد:
بخش عمده اين سخنان موزون ناخرسندىهايى بود كه از سالهاى دور در قالب اين سخنان موزون آسانتر به بيان مىآمد. زبان نثرش زبان استدلال، مناقشه و تفاهم بود. ناخرسندىهايى كه او را به شكايت و ابراز تأسف وامىداشت در حوصله اين زبان نمىگنجد آنچه او آن را شعر مىخواند در حقيقت بثّ الشكوى بود. بيرون ريختن اندوهها و حسرتهاى در خاطر انباشتهبود. دوست نداشت آنها را به زبان عادى، و ساده و خالى از آهنگ به بيان آورد. اين نكته او را به شعر و شاعرى كه از جوانى آن را كنار گذاشته بود، بازگرداند.(1)
يادآور مىشود ذوق شعرى اين انديشمند از دوران نوجوانى ظاهر گرديد و در آن دوران به سفارش پدر «بقا» تخلّص مىنمود كه بنا به گفته استاد سيد عبدالعلى فناء توحيدى (برادر استاد و تدوين كننده آثارش) تا سال 1302 ه.ش كه به تهران مهاجرت نمود با همين تخلّص شعر مىسرود و اين نمونه سرودهها اكنون در دسترس مىباشد ولى در اين سال تخلّص «محيط» را براى خود برگزيد. محيط خودش گفته است اشعارم قيافه غزل دارد امّا مطوّل است در ضمن قصيده هم نيست. نمونهاى از شعرش:
سپيده دم كه نواى اذان به گوش مىآمد
|
روان خفته در آغوش تن به هوش آمد
|
مرا كه مردمك ديده شب نمىآسود
|
ز شور بانك مؤذن توان و توش آمد
|
دراى قافله شب كه مىگذشت از دور
|
شكسته در بم و زير اذان به گوش آمد
|
درون ساغر فيروز پرتو مى ناب
|
به جلوه در نظر رند بادهنوش آمد...
|
به سوى سراى جاويد
سر انجام اين بحر دانش و تحقيق در اواخر تيرماه سال 1371 ه.ش بر اثر زمينخوردگى دچار عفونت پوستى در ساق شد كه بر اثر اين عارضه مدت يك ماه در
1 . حكايت همچنان باقى، دكتر عبدالحسين زرينكوب، ص 403 .
(613)
بيمارستان بسترى گرديد. امّا در اين هنگام دچار اختلالات قلبى عروقى گشت و به دليل وقفه تنفسى در ظهر روز سهشنبه 27 مرداد 1371 ه.ش به سراى باقى شتافت. روز بعد مراسم تشييع از مدرسه عالى شهيد مطهرى با حضور اساتيد دانشگاه، استادان حوزه، فرهنگيان، دانشجويان و نيز دكتر حسن حبيبى معاول اول رئيس جمهور(در آن زمان)، دكتر على لاريجانى (وزير وقت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى) برگزار شد و پس از آن كه آيةاللّه امامى كاشانى بر پيكرش نماز خواند، سپس در شهرستان رى و در محوطه برج طغرل بدن آن محيط تحقيق به خاك سپرده شد.
مجلس ترحيم او روز يكشنبه اول شهريور در مدرسه عالى شهيد مطهرى، مراسم هفتم روز پنج شنبه پنجم شهريور بر سر مزارش و نيز مجلس ترحيمى در زادگاهش زواره در روز جمعه ششم شهريور و مراسم چهلمين روز، جمعه سوم مهرماه در تكيه نياوران و روز دهم شهريور در مسجد سيد اصفهان و مراسم سالگرد او روز پنج شنبه چهارم شهريور 1372 در حسينيه بزرگ زواره با حضور جمعى از اساتيد و محققان حوزه و دانشگاه و معاريف محلى و فرهنگيان زواره و اردستان برگزار گرديد.(1)
محيط طباطبايى در سال 1322 ه.ش ازدواج نمود كه ثمره آن پنج فرزند شامل دو فرزند پسر و سه فرزند دختر مىباشد، او از مال دنيا يك خانه محقر در خيابان ژاله، كوچه ناصر آذرى و يك كتابخانه پرارزش حاوى كتب نفيس چاپى و خطى برجاى گذاشت.
1 . گلشن جلوه، ص 185 .
(614)
51
سيدمحمد مهدى لالهزارى
(متولد 1324 ه.ق ـ متوفى 1402 ه.ق)
روحاللّه عباسى
مرحوم آيةاللّه سيد محمدهادى لالهزارى فرزند حجةالاسلام والمسلمين آيتاللّه سيد محمد صادق فرزند مرحوم عالم جليل سيد ابراهيم فرزند مرحوم سيد علىاصغر حسينى تهرانى، از سلسله جليل و شريف سيادت مىباشد.
پدر بزرگوارش، مرحوم سيد محمدصادق لالهزارى، از استوانههاى علمى جهان تشيع بود كه در سال (1300ق) در سامرا متولد شد و در تحت مراقبت و تربيت والد بزرگوارش عالم جليل مرحوم سيد ابراهيم پرورش يافت. ايشان قسمتى از سطوح را نزد مرحوم والدش و نيز برخى از فضلاء سامرا خواند و در حدود سال (1330ق) به اتفاق مرحوم والدش به تهران مسافرت نمود و فقه و اصول و بعضى از معقول را نزد علماء تهران خواند. مرحوم سيد محمد صادق لالهزارى پس از فوت پدر بزرگوارشان در سال (1333ق) و حمل جنازهاش به قم، به تهران مراجعت نمود و به جاى والدش در مسجدى كه در خيابان لالهزار تهران تأسيس نموده بود به اقامه جماعت و ترويج دين پرداخت گويند كه حضور ايشان و اقامه جماعت، باعث تحويل عجيبى در كسبه و اصناف خيابان مزبور داشت.
مرحوم سيد محمدصادق لالهزارى فرزندان برومندى داشت كه همگى از علماء
(615)
معاصر مىباشند:
1 ـ مرحوم آيتاللّه حاج سيد محمدمهدى حسينى لالهزارى .
2 ـ جناب حجةالاسلام والمسلمين حاج سيدمحمد حسين لالهزارى (فرزند دوم ايشان) .
3 ـ جناب حجةالاسلام آقاى حاج سيد عبدالصاحب لالهزارى .
ولادت آيتاللّه سيد محمدمهدى لالهزارى
پس از ازدواج مرحوم سيد محمدصادق لالهزارى با همسر مكرمهشان، مرحوم آيتاللّه سيد محمدمهدى لالهزارى در سال (1324ه.ق) در بيت شريف سيادت و علم و تقوا پا به عرصه گيتى نهاد.
مراحل تحصيل
ايشان سطوح را در خدمت شيخ مهدى نورى و ميرزا طاهر تنكابنى خواند و براى ادامه تحصيل در زمان آيتاللّه ميرزا محمدتقى شيرازى به نجف اشرف هجرت نمود و پس از مدتى اقامت به ايران مراجعت كرد و باز در سال (1342ق) دوباره به نجف اشرف برگشت و در مدت اقامت خود در نجف اشرف اصول را در محضر آيتاللّه مشكينى تكميل نمود و به مدت 12 سال از دروس آيتاللّه اصفهانى و آيتاللّه آقاضياء عراقى و آيتاللّه حاج شيخ كاظم شيرازى استفاده نمود و در سال (1360ق) براى ترويج شريعت اسلام به ايران بازگشت و در تهران رحل اقامت افكند و براى آخرينبار در سال (1370ق) مشرف به نجف اشرف گرديد پس از دو سال توقف در سال (1372ق) به ايران بازگشت و در مجاورت حضرت عبدالعظيم حسنى در شهر رى سكنى گزيد.
جلسات اتفاقيون
مرحوم لالهزارى پس از بازگشت به ايران سعى و كوشش بسيارى در ترويج فرهنگ
(616)
عمومى نمود و براى همين منظور با بيان موثر و شيواى خود جوانان بسيارى را با فرهنگ اسلامى و علوى آشنا و تربيت نمود و در راستاى رسيدن به اين هدف والا جلساتى را در بسيارى از نقاط تهران تشكيل داد كه به نام اتفاقيون و ولى عصر(عج) مشهور بود. اين جلسات در روزها و شبهاى جمعه تشكيل مىشد و جوانان در آن به سوگوارى پرداخته و نيز از بيانات ارزشمند مرحوم لالهزارى بهرهمند مىشدند.
آثار علمى
مرحوم لالهزارى در مدت تبليغ و ترويج اسلام از تأليف و تحقيق به دور نبوده و در اين مدت آثارى از خود بر جاى نهادند كه عبارتاند از:
1 ـ تقريرات اصول آيتاللّه مشكينى
2 ـ تقريرات اصول آقاضياء عراقى
3 ـ تقريرات اصول آيتاللّه نائينى ـ مباحث الفاظ ـ
4 ـ تقريرات فقه آيتاللّه اصفهانى
5 ـ رساله عمليه
قابل ذكر است كه تمام كتب مذكوره ايشان به صورت مخطوط مىباشد.
بناهاى ساخته شده به همّت آيتاللّه لالهزارى
مرحوم لالهزارى همّت والايى در ساخت مساجد و مدارس و بناهاى فرهنگى داشت و در اين راه كوشش بسيارى نمود و از خود آثارى بر جاى نهاد كه همگى به همّت ايشان ساخته شد، كه عبارتاند از:
1 ـ مدرسه آيتاللّه لالهزارى
اين مدرسه در شهر رى واقع است كه با همّت مرحوم لالهزارى ساخته شده است. نام اين مدرسه در اصل بهنام مرحوم آيتاللّه بروجردى گذاشته شد ولى مردم آن را به نام مرحوم لالهزارى ياد مىكند.
(617)
2 ـ حوزه علميه شهر رى
3 ـ مسجد خاتم النبيين
اين مسجد كه از جمله بزرگترين و زيباترين مساجد شهر رى مىباشد، در خيابان حضرتى (مظفرى) ساخته شده است و داراى يك مناره بسيار بلند به طول چهل متر مىباشد.
مرحوم لالهزارى براى خود مقبرهاى در اين مسجد تهيه كرده بودند كه پس از فوت در همانجا به خاك سپرده شدند.
4 ـ مسجد لالهزارى
اين مسجد در جنب مدرسه علميهاش ساخته شده است.
5 ـ مسجد لالهزارى
اين مسجد در خيابان لالهزار تهران بنا شده است.
6 ـ مسجد قائم(عج)
7 ـ مسجد بىبى
اين مسجد در سر سه راه سپهسالار ساخته شده است.
8 ـ مسجد سلمان
اين مسجد در خيابان شهباز ساخته شده است.
9 ـ مسجد حاج حسن قنبرى
10 ـ مسجد اباذر
و نيز مساجد ديگر در تهران و حومه كه به همّت ايشان بنا شده است. صاحب كتاب اختران فروزان رى و تهران درباره مرحوم لالهزارى و همّت ايشان در ساخت مساجد در كتاب خود آورده است كه:
آيتاللّه لالهزارى عالمى عامل و فاضلى كامل و فقيهى ناطق بود و در ايجاد و بناى مساجد و مدارس سهمى بليغ و همّتى عالى و بلند داشت. بيانش بسيار جذّاب و شيرين
(618)
و منبرش بىاندازه مؤثر و نافذ بود او در زمان خود اول عالم و روحانى متنفذ شهر رى بود و بسيارى از مردم رى و تهران دست ارادت به وى داده و دلباخته بيانات سودمند و مفيد او بودند.(1)
درگذشت
و بالاخره مرحوم آيتاللّه لالهزارى پس از عمرى پارسايى و زهد و خدمت به خلق خدا در جمادىالثانى سال 1402 و در ايام شهادت مادر مظلومهاش حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام چهره در نقاب خاك كشيد و دار فانى را وداع گفت و جنازهاش پس از تشييع در مقبره شخصى خود كه قبلاً تهيه ديده بود به خاك سپرده شد.(2)
1 . گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 543 .
2 . منابع شرح حال مرحوم لالهزارى: گنجينه دانشمندان، ج 3، ص 640 و اختران فروزان رى و تهران، ص 292 .
(619)
52
محمّد هاشم
(1257 ـ 1319 ش)
حامد خرسند
عالم و شاعر ، متخلص به افسر . ملقب به شيخ الرييس .
وى از نوادگان فتحعلى شاه قاجار بود . در سبزوار به دنيا آمد و علوم مقدماتى را در زادگاه خود فرا گرفت . فقه و اصول را نزد حاج ميرزا حسين مجتهد سبزوارى و علم رياضى و كلام و فلسفه را از محضر حاج ميرزا حسن حكيم و افتخار الحكماء آموخت .
وى با اينكه معمم بود وارد خدمات دولتى شد و سمتهاى مختلفى را چون نمايندگى مجلس شوراى ملى در چندين دوره عهدهدار بود .
افسر از مؤسسان انجمن ادبى ايران بود و سالها جلسات انجمن به رياست او اداره مىشد .
چون به لهجه غليظ سبزوارى صحبت مىكرد ، روزنامه ناهيد به او لقب چلچلة الوكلاء داده بود . او در تهران درگذشت . آرامگاهش در امامزاده عبداللّه است . كليات اشعار او در حدود چهار هزار بيت است كه با مقدمه و تصحيح عبدالرحمان پارسا انتشار يافته و قسمتى از آن به نام پندنامه افسر در شيراز به طبع رسيده است .
(620)
منابع
ادبيات معاصر (16 ـ 17) ، دويست سخنور (25 ـ 26) ، زندگينامه رجال و مشاهير (1/238 ـ 239) ، سخنوران نامى (2/57 ـ 72) ، سخنوران نامى معاصر (1/305 ـ 311) ، شرح حال رجال (6/254 ـ 255) ، فرهنگ سخنوران (73) ، گلزار معانى (77 ـ 83) ، مؤلفين كتب چاپى (6/746 ـ 747) ، يادداشتهاى قزوينى (8/152) ، يادگار (س 3 ، ش 3 ، ص 36 ـ 37) .
(621)
53
محمد هزار جريبى
مرحوم حاج شيخ محمد هزار جريبى مازندرانى از اجلاّ فضلا و اكابر مدرسين مشهد مقدس و عالمى اديب و فاضلى اريب و داراى مقام علم و كمال و ورع و تقوا بود . او در حدود سال 1274 قمرى در هزار جريب متولّد شد و براى تحصيل به مشهد مهاجرت نمود و مقامات و سطوح را از علماء مشهد فرا گرفته و بعد از محضر و دراسات مرحوم آقاى آقا ميرزا محمد آقازاده كفايى و آيتاللّه حاجآقا حسين قمى طباطبايى و بزرگان ديگر استفاده نموده تا به مقام منيع علم و اجتهاد نايل شد . او سپس براى معالجه كسالت ريوى و سل سينه به تهران مسافرت كرد و در شهر رى در مجاورت صحن مطّهر حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام اقامت نمود و پس از چند سال به قم آمده و به نگارنده وارد شد و مورد تجليل و احترام مراجع و زعماء ثلاثه آن زمان قرار گرفت . آنان اصرار بسيار نمودند كه در قم توقف و اقامت نمايد ولى براى كسالتشان نپذيرفتند و پس از ده روز توقف به شهر رى حركت نموده و در روز ورودش قبل از رفتن به منزلش در سر حمام بازار شهر رى در سال 1359 در سن 75 سالگى رحلت نمود و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون شدد.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(622)
54
محمود جم
در سال 1264 خوشيدى در تبريز تولد يافته و پس از تحصيلات مقدماتى در تبريز نزد دكتر كوپن داروساز فرانسوى و طبيب وليعهد بعنوان مترجم مشغول بكار شد و در اين ايام با وليعهد هم آشنا و رفت و آمد پيدا كرد . پس از مدتى اشتغال بكار ، در آنجا ، دارو خانه دكتر كوپن به وى واگذار شد .
در 1288 خورشيدى از تبريز به تهران آمد و به عنوان مترجم در اداره گمرك وارد خدمت شد و پس از مدتى خدمت در اداره مزبور به علت كمى حقوق به شغل مترجمى در سفارت فرانسه مشغول بكار گرديد و مدت هشت سال در سفارت مزبور مشغول بكار بود و مىگويند كه در اين ايام به اتفاق كاردار سفارت فرانسه به قله دماوند صعود كرده است .
در اين سالها ، كه در سفارت فرانسه مترجم بود ، با خواهر عباسقلى خان نواب ، دبير سوم سفارت انگليس ، و حسينقلى خان نوّاب ازدواج نمود و نردبان ترقى او از اين تاريخ آغاز مىشود و پس از فوت او زن ديگرى اختيار نمود ... در سال 1298 خورشيدى بنا به دستور وثوق الدوله نخست وزير وقت به وزارت دارايى بازگشت و عهدهدار رياست انبار غله دولتى گرديد و معاونش تقى عظيمى بود . انبار غله به جهاتى اهميت زيادى داشت يك موقعى رياستش با ميرزا اسماعيل خان بود و بعد به عهده محمود جم واگذار شد . پس از چندى به پيشنهاد وثوق الدوله و تصويب احمد شاه لقب مدير الملك گرفت و پيشكار دارايى تهران و سپس به سمت خزانه دارى كل منصوب گرديد .
(623)
در كودتا در كابينه سيد ضياء در 1299 به وزارتخارجه منصوب و سپس در فروردين 1300 به سمت وزارت داراى معرفى شد . در كابينه حسن پيرنيا در همين سال بدوا به كفالت وزارت دارايى منصوب و بعد وزير گرديد . پس از سقوط كابينه مشير الدوله در كابينه دويم قوام السلطنه بار ديگر جم در خزانه دارى مشغول خدمت شده و مدتى هم رياست انبار غله را به او سپردند.
در كابينه رضاخان سردار سپه در سال 1320 و 1302 خورشيدى وزير دارايى بود .
در سال 1304 در نخستين كابينه فروغى ، جم به معاونت نخست وزيرى منصوب شد .
در 1305 به استاندارى كرمان در 1306 در كابينه مخبر السلطنه هدايت به وزارت فوائد عامه معرفى گرديد و در 1308 به استاندارى خراسان و چهار سال تمام در خراسان بود .
در سال 1312 خورشيدى از خراسان احضار و به وزارت كشور منصوب گرديد .
در سال 1314 به جاى محمّد على فروغى ذكاء الملك نخست وزير گرديد .
جم تا استعفاى رضاشاه پهلوى از سلطنت در سال 1320 وزير دربار بود در اين سال سفير كبير ايران در مصر شد . هنگام ترميم كابينه احمد قوام در سال 1326 جم به سمت وزير جنگ معرفى گرديد . پس از سقوط كابينه احمد قوام دوباره جم در سال 1326 وزير دربار شد . در 1327 به سفارت رم گزيده شد .
در سال 1335 در دوره سوم و چهارم مجلس سنا به سناتورى كرمان انتخاب شد و همين طور در سمت سناتورى بسر مىبرد تا اينكه در مردادماه 1348 خورشيدى در سن 85 سالگى در تهران درگذشت و در ابن بابويه بهخاك سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ، ج 3 ، ص 283 .
(624)
55
محمود حلبى
فاطمه محجوبى(1)
ولادت و تحصيل
در سيزدهم جمادى الاولى سال (1318 قمرى) در مشهد زاده شد . پدرش ، مرحوم حاج شيخ غلامرضا ، اصلاً از مردمِ مشهد بود و نواده اعلم العلماى بيرجندى . او از راه كسب و كار ، روزگار مىگذراند و افتخارش ذاكرى خالصانه سروَر شهيدان ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليهالسلام بود و از اينرو لقب «ذاكر» را براى خود برگزيده بود . مادرش اصلاً كرمانى بود و در آغاز كودكى همراه خانواده به مشهد منتقل شده و به تعبير استاد ، به حريمِ امام هشتم عليهالسلام پناه آورده بود . اين مولود را «محمود» ناميدند و از همان آغاز ، شهد عشق به آستان سيّد الشّهدا عليهالسلام را در كامش فرو ريختند . او هرگاه از پدر و مادر و جدّهاش ياد مىكرد ، اين نكته را با تأكيد تمام باز مىگفت .
پدرش ماجرايى ديگر داشت ، دلباخته حسين بن على عليهماالسلام بود و رأفتِ امام هشتم عليهالسلام را از جان و دل باور داشت و به ظهورِ محتوم امام عصر عليهالسلام به راستى معتقد بود و اين همه را همواره به فرزندان يادآورى مىكرد . با آنكه خود از دانش دينى بهره داشت و نيل فرزندش به كمالات معنوى و علمى را ارج مىنهاد ، از او خواسته بود كه در جوار امام هشتم عليهالسلام ، در حوزه علمى مشهد ، به تحصيل بپردازد؛ نه از آنرو كه
1 . اين زيستنامه از كتاب «طلايه دار آفتاب» گزينش شده است .
(625)
حوزههاى علمىِ بزرگ شيعه را نمىپسنديد ، بلكه بركات روضه رضوى را بى حدّ و مرز مىدانست . در آغاز نوجوانىِ فرزند ، او را به حرمِ مطهّر برد و با تشريفاتى خاص به امام رضا عليهالسلام سپرد و به وى سفارش كرد كه از اين پس ، امام را پدر خود بداند و هر چه مىخواهد از آن امام بطلبد . پدر ، روزهاى جمعه را به آمادگى براى فيضِ لقاء و دركِ حضور مىگذراند و آنگونه كه استاد نقل مىكرد ، حالى خوش داشت؛ با امام غايب از نظر ، نجوا مىكرد؛ اشك بر گونههايش مىنشست و با شمشيرِ آخته به نشانه جانبازى در راه دين ، تمنّاى ظهور داشت .
محمود را به رسم معهود ، به مكتبخانه فرستادند . مقدّمات خواندن و نوشتن ، قرآن و برخى كتابهاى فارسى را در آنجا آموخت . سپس به توصيه و تشويق و حمايت مستمرّ پدر ، تحصيل رسمى دينى را آغاز كرد . ادبيّات را بعد از گذراندنِ دورههاى مقدّماتى نزد استاد مبرّز و نامىِ ادب فارسى و عربى ، مرحوم ميرزا عبدالجواد نيشابورى معروف به اديب نيشابورى يا اديب اوّل ، فراگرفت .
اديب اوّل ، از مدرّسان كمنظيرِ حوزههاى علميّه در رشته ادبيّات بود . آگاهى عميق او از شاخههاى مختلف ادبِ عربى و فارسى ، پُركارى و كثرت مطالعه ، قريحه شعرى و ذوقى ، آشنائيش با علوم و فنون مختلف از يك سو و اخلاق فاضله و كرامت نفس از سوى ديگر ، و از هم مهمتر شاگردپرورى و مراقبت در رعايت قواعد زبان و لغت ، از اديب ، شخصيّتى محبوب و استادى مسلّم و اثرگذار ساخته بود و بيشتر كسانى كه محضر او را در درسهاى مختلف ، به ويژه شرح مطوّل تفتازانى درك كرده بودند ، در اين اوصاف از او نقش گرفته بودند . بسيارى از آنان ، استادانِ بنامِ ادب فارسى و عربى در حوزهها و دانشگاهها شدند و غالبا مانند اديب ، در درستنويسى و درستگويى دقيق بودند؛ مرحوم حجّة الاسلام والمسلمين شيخ محمّد تقى نيشابورى ، معروف به اديب دوم ، سيّد محمّد فرزان و بديع الزّمانِ فروزانفر ، از اين زمره بودند . استاد بزرگوارِ ما نيز چنين بود . نثر شيوا و استوار او در نوشتههايش مشهود بود . تسلّط او
(626)
بر شعرِ عربى و فارسى ، محفوظاتش از اشعار نغز و بليغ شاعران نامورِ فارسى ـ بويژه اشعارى كه در منقبت حضرات معصومين عليهمالسلام سروده شده است ـ تذكار او به ضبط و تلفّظِ درستِ كلمات ، حتّى در حين خطابه و در هنگام درس ، هنوز بر خاطر شاگردان و مستمعان مانده است و از مراقبت او ، خصوصا نسبت به شاگردان ، براى آنكه كلمات و عبارات را نادرست به كار نبرند ، نكتهها و خاطرات شيرين در ذهنهاست .
استاد ، دروس سطح مقدّماتىِ فقه و اصول و منطق را نيز نزد مدرّسان مشهور و برجسته آن روزگار مشهد ، چون مرحوم حاجى محقّق ، ميرزا محمّد باقر مدرّس رضوى و حاج ميرزا جعفر شهرستانى فرا گرفت . سطوح عالى را از افادات مرحوم آيت اللّه حاج شيخ محمّد نهاوندى و مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا احمد كفائى بهره برد و سپس براى آموختن دوره عالى حكمت و فلسفه اسلامى و خواندن متونى چون اشارات و شرح آن ، اسفار و بعضى ديگر از كتابهاى فلسفى ، ابتدا در درس حاجى فاضل خراسانى حاضر شد و سپس به حلقه درسىِ استاد بزرگِ فلسفه حوزه مشهد ، مرحوم آقا بزرگ شهيدى پيوست .
آقا بزرگ حكيم (شهيدى) فرزند ميرزا ذبيح اللّه بن ميرزا مهدى شهيد ، از برجستهترين حكما و متألّهينِ عصر و از رجالِ پاكدامن و وارسته خراسان بود كه در تهران از حكيم شهير ميرزا ابوالحسن جلوه و ميرزا ابراهيم گيلانى وبنا به پارهاى گزارشها ، در نجف نيز ساليانى از محضر آخوند خراسانى بهرهمند شد و پس از آن به مشهد مقدّس بازگشت و متجاوز از 23 سال به تدريس شرح لمعه و شرح قوشچى و اشارات و شوارق و شرحِ منظومه و اسفار و امثالِ آن پرداخت و به اعتراف اهل فن ، از برجستهترين اساتيد حكمت مشّاء و به بيان مكرّر مرحوم استاد ، «ملاّ تر از حاج ملاّ هادى سبزوارى» بود . فرزند ارجمند او آقا ميرزا مهدى نيز از كبارِ علماى عصر به شمار مىرفت كه بعضى از افاضل خراسان از جمله استاد شهيد مرتضى مطهّرى از شاگردان او بودند .
(627)
براى درس خارج اصول به محضر مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا محمّد كفايى معروف به آقازاده رسيد و خارج فقه را در درس استوانه فقاهت و تقوا ، مرحوم آيت اللّه حاج آقا حسين قمى طباطبايى شركت كرد . هر يك از اين استادان ، سهمى خاص در تربيت و تعليم او داشتند . دقّتنظر ، پافشارى بر فهم متون ، قوّتِ استدلال ، متانت علمى ، التزام به لوازم ادلّه عقلى ، تقوا و وارستگى ، آزادمنشى و غيرت دينى ، عمدتا از آثارِ ارجمندِ شاگردىِ استاد در مكتب اين مدرّسان و اساتيد بود . استاد در گفتگو با دوستان و شاگردان ، به انگيزه تربيت و تهذيبِ آنان ، همواره به خصالِ ستوده استادانش اشارت داشت و مدارجِ علمى و اخلاقى آنان را بر مىشمرد . از صراحت لهجه و ديانت و تقواى آقاى بزرگ شهيدى و تلاش او در گسترش فرهنگِ شيعى و نشر تعاليم مذهب جعفرى نكتهها مىگفت؛ آقازاده ، حاج ميرزا محمّد كفايى ، فرزند علاّمه آيت اللّه آخوند ملاّ محمّد كاظم خراسانى (صاحب كفايه)را ـ كه مرتبت بلند علمى او براى انبوهِ شاگردان درس خارجش و علما و فضلاىِ خراسانى زبانزد بود تا آنكه داراى رياست تامّه و مرجعيّت عامّه گرديد ـ عالمى روشنفكر و زمانشناس مىدانست؛ و فقيه بزرگ ، مرحوم آيت اللّه حاج آقا حسين قمى طباطبايى را گذشته از مرتبت بلند فقهى ، به خاطر تقوا و احتياطهاى دقيق ، مراقبتِ از نفس ، تصلّب در دين و پاسدارى از ارزشها و آموزهها و شعائرِ دينى با حفظ همه جوانب و مراتب ، مىستود . به او ارادتى خاص داشت و برايش احترامى عظيم قائل بود .
استاد همچنين از فقيه پارسا مرحوم آيت اللّه آقا سيّد على سيستانى به نيكى و عظمت ياد مىكرد . ظاهرا نزد او درس نخوانده بود امّا از راهنمايىها و ارشاداتش در انتخاب روش و موادّ درسى ، بهرههاى بسيار برده بود و بويژه تحت تأثير پيوندِ استوار ولايىِ او با ائمه اطهار عليهمالسلام و ارادت و ارتباط خاصّ و خالصانهاش با آينه عصمت حق ، حضرت زهرا عليهاالسلام بود .
گرايش به سير در مقامات معنوى و كسب مدارج روحى ، از همان آغاز جوانى ،
(628)
استاد را شيفته عارف سالك ، مرحوم مبرور حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى كرد . وقوع حادثه بيمارىِ صعب العِلاج براى او در راه بازگشت از سفر كربلا و درمانشدن بر دست حاج شيخ ، به پيوند ناگسستنىِ استاد با حاج شيخ انجاميد .
تقدير اين بود كه استاد از حضور اين عالم عامل در مشهد ، اغتنام فرصت كند و با نظارت و ارشاد او در وادىِ سلوكِ شرعى گام نهد و به مقامات بلند معنوى و تواناييهاى روحى نايل شود و البتّه ، به اقتضاى مقام ، لب فرو بندد و جز به ضرورت ، از اين تجربه شيرين گزارش ندهد . دوستى و ارتباطِ استاد با حاج شيخ ، ارتباطى وثيق بود و تا آخرين لحظههاى زندگى شيخ ، ادامه يافت . در اين زمانِ نسبتا دراز ، چه دقيقهها كه از چشم تيزبينِ استاد گذشت و از آنها نكتهها آموخت امّا همواره ديگران را از عواقب خطيرِ كسب قدرتهاى نفسى ، از جمله بروزِ پديده غرور و احساسِ عدم نياز به مددجويى از خداوند و ائمه و ادعيه مأثوره ، برحذر مىداشت .
حضور مرتّب هفتگى حاج شيخ در منزل استاد در روزهاى پنجشنبه و شبهاى جمعه ، موجب شد كه بسيارى از ويژگىهاى روحى و مزاياى اخلاقىِ آن مرد بر ايشان مكشوف شود و در تكوين جنبههاى اخلاقى و معنوىِ وى تأثيرى انكارناپذير داشته باشد . برخى از قضاياى منسوب به حاج شيخ را فقط استاد نقل كرده بود و در واقع تنها او بود كه اين ماجراها را مىدانست . با اين همه ، در مقام بيان ابعاد گوناگون شخصيّتِ شيخ ، بيش از هر چيز ، دو مزيّت را باز مىگفت: يكى التزام به شريعت و تكريمِ فقاهت و ديگرى مردمْ دوستى و گرهگشايى .
استاد پس از گذراندن مراحل درسى به موازات تكميلِ مدارج بالاتر ، به شيوه رايج حوزههاى علمى ، كار تدريس مقدّمات و سطح را آغاز كرد و ديرى نپاييد كه مدرّسى بهنام شد و تا آنجا پيش رفت كه كتابهاى درسى سطوح عالى مانند قوانين الاصول ، فرائد الاصول و تقريرات شيخ انصارى را تدريس مىكرد؛ فضلا و محصّلان كوشا به درس او حاضر مىشدند كه شمارى از آنان ، از دانشمندان نامور و محقّق گرديدند .
(629)
آنها غالبا به پُربار و جدّى بودنِ جلسات درس استاد اشاره كردهاند . استادِ فقيد همچنين به تدريس متون فلسفى ـ كه آنها را به خوبى آموخته بود و به اين مباحث علاقهاى وافر داشت ـ اهتمام مىورزيد؛ از استادان اين فن به شمار مىرفت و بر برخى كتابهاى درسى ، مانند شرح آخوند ملاّ صدرا بر هدايه ميبدى (معروف به شرح هدايه) و شرح منظومه حاج ملاّ هادى سبزوارى ، حاشيه نوشت .
دوره تحصيل استاد تا حدود سى سالگى ادامه يافت و او با فَراغِ بال و جدّيّت تمام ـ در حالى كه پيوسته از تشويق پدر و مادر برخوردار بود ـ كوشيد تا علوم رسمى حوزوى و برخى علومِ جنبى را به نيكى فرا گيرد و سپس با تدريس آنها بر وقوف و آگاهى خود بيفزايد . گذشته از آنچه معاصران و شاگردانِ آن روزگارِ استاد درباره فضل و فضيلت و منزلت علمى وى گفتهاند ، كسانى كه سالها بعد و با فاصله بيش از چهل سال از آن دوران ، با استاد آشنا شدند ، از تسلّط او بر مطالب متون علمى به شگفت مىآمدند . گاه اتّفاق مىافتاد كه به مناسبت بحثى ، ايشان مطلبى را بيان مىكرد و سپس نشانىِ آن را در يكى از متونِ علمى مىفرمود . اين در حالى بود كه به دليل فعّاليّتهاى خاصّ خود ، مدّتهاى مديدى از آن كتابها دور بود . سبب اين امر چيزى جز تحصيل دقيق و جدّى نبوده است .
اشاره به اين نكته نيز بجاست كه استاد در اواخر دوران تحصيل ، به رسم بيشترِ محصّلان علوم دينى ، خطابه را نيز تجربه كرد و گاه به منبر مىرفت . اين كار ـ هر چند به صورتِ محدود انجام مىگرفت ـ با عنايت به قوّت علمى و ارائه مباحثِ سودمند و محقّقانه ، با اقبال عموم روبرو شد و از همان زمان ، اهل فن ، وى را خطيبى مبرّز و توانا شناختند .
در مكتب معارف
سالهاى (1340 تا 1365) هجرى قمرى را بايد نقطه عطفى در تاريخ حوزه علمى مشهد دانست . مجتهدى محقّق و كامل از درس آموختگانِ حوزه نجف اشرف و
(630)
شاگر مبرّزِ مرحوم آيت اللّه نائينى قدسسره ، يعنى مرحوم آيت اللّه آقا ميرزا مهدى غروى اصفهانى قدسسره ، رحل اقامت در اين شهر افكند و در جوار مرقد پاك امام هشتم عليهالسلام به تدريس و تربيت فضلا پرداخت . ميرزا مهدى ، فقط مجتهد فقه و اصول نبود ، بلكه در وادىِ معرفت دينى ، سلوكى ويژه داشت و بر دقايقى پنهان ، واقف شده بود . چنانكه از گزارش احوال او در منابع مختلف و از بيانات نزديكان و شاگردانش ، بويژه مرحوم استاد ، دانسته مىشود ، وى پس از جستوجو در مكاتب فلسفى و عرفانى به منظور كسب معرفت حقيقى و با رسيدن به اين واقعيّت كه از آبشخور اين مكاتب نمىتوان عطش درون را فرونشاند ، از رهگذر توسّل به حضرت بقيّة اللّه عجل اللّه فرجه الشّريف ، راه وصول به معرفت راستين در دو عرصه تكوين و تشريع را بازشناخت و به هدايت حضرتش دريافت كه طلب معرفت از راهى جز راه حاملان وحى و معلّمان قرآن ، به منزله انكار آن بزرگواران است . چنين بود كه بابى نو در معرفتِ دينى گشود و بسترى جديد براى رشد و پرورشِ حقجويان پديد آورد .
سخن او اين بود كه دانشها و مكاتب بشرى بر پايه تجربهها و يافتههاى اين جهانى است و هر لحظه دستخوشِ دگرگونى و زوال است امّا دانشى كه در گذر زمان از هر زوال و تغييرى رهاست ، دانشِ برآمده از منبع وحى است؛ اين دانش تنها به امور تشريعى اختصاص ندارد بلكه همه عالم از مُلك تا ملكوت را شامل مىشود . هر كس از عمق جان و صادقانه به سراغ قرآن و عترت نبوى رَوَد ، بىگمان به معرفتى بدور از گمانهزنى و خيالپردازى دست مىيابد و آفتاب حقيقت بر او مىتابد . به اعتقاد او نخستين گام در رسيدن به معرفت ، گزينشِ يكى از دو راه است: راه بشرى و راه وحيانى . پرچمداران راهِ نخستِ عالمان و حكيمان و عارفان هستند و راه دوم را پيامبران و اوصياى ايشان نشان مىدهند . اين نه بدان معناست كه اين دو راه با هم هيچ اشتراكى ندارند ، بلكه بدان معناست كه راه نخست ، با همه گستردگى و گونهگونيش هيچگاه مصون از خطا و خطر نيست؛ برخلافِ راه دوم كه برپايه تعليم الاهى و
(631)
سازگار با فطرت پاك انسانى پيش مىرود . تفصيل اين ديدگاه ، مجالى ديگر مىطلبد .
مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى پس از حضور در مشهد ، درس و بحث را آغاز كرد و ديرى نگذشت كه فضلا و علما بر جايگاه علمى او واقف شدند . حلقه درسىِ اصول تشكيل داد و آموختهها و تأمّلات و ديدگاههاى نوين خود را در اين موضوع به شاگردان القا كرد . از آن مهمتر ، به تبيين يافتههاى خود در حوزه معرفتِ دينى پرداخت و تدريس «معارفِ الهيّه» را آغاز نمود . كار،ساده نبود؛ مواجهه اهل علم با اين مباحث ، در آغاز چندان رضايتبخش نمىنمود . تعاليم او با بسيارى از مطالبى كه در متون درسى فلسفى تعليم داده مىشود سازگارى نداشت و بالطّبع بسيارى از ساختههاى علمى و ذهنىِ درس آموختگانِ مكاتب بشرى را فرو مىشكست و آنان را با پرسشهاى بىشمار روبرو مىكرد . ميرزا خود اين را مىدانست ولى اين نكته را نيز در نظر داشت كه برپا كردن هر بنيان قويم جز به مدد پايمردى و شكيبائى امكان ندارد و از بيانِ آنچه يافته بود گزيرى و گريزى نداشت . او بايد بساط پُربارِ معارف الهيّه را مىگسترْد و آنگاه نفوس مستعد را به مهمانى فرا مىخوانْد تا هر يك به فراخورِ قابليّت و كشش خود از آن بهره برگيرند . چنين نيز شد و عالمانى بزرگ از كنار اين خوان پر نعمت توشه برگرفتند .
استاد ، گذشته از حضور در درس خارج اصول مرحوم آيت اللّه ميرزا مهدى اصفهانى و وقوف بر زواياى گوناگونِ مكتبِ اصولى ايشان ، چهار سال در حلقه درس معارف الهيّه آن بزرگ شركت كرد و چون به مبانى فلسفه و حكمت كاملاً واقف بود ، با طرح بحث و اشكال بر پُربارىِ جلسه درسى مىافزود . آنگاه همه شنيدهها را به خامه استوار خود مىنوشت و به ميرزا مىسپرد تا ايشان درستىِ مكتوبات را تأييد ، سهو و خطا را در آن اصلاح و كاستىهاى آن را برطرف كنند . حاصل اين نگارش و ويرايش ، رسالههايى مبسوط است به قلم استاد در مباحثى از معارف الاهى ، چون توحيد ، نبوّت ، عدل ، خلقت ، جبر و اختيار ، اراده و مشيّت حق تعالى و ...
(632)
استاد ، آن رسالهها را ـ كه خطّ مرحوم آيت اللّه ميرزا مهدى اصفهانى قدسسره بر آن نقش شده و قطعا از جمله معتبرترين آثارِ برجاى مانده از افادات ميرزاست ـ سالها پيش وقف كتابخانه آستان قدس رضوى كرد و به گنجينه كتب خطّىِ آنجا انتقال داد . همچنين بخشهاى زيادى از مباحث اصولى ميرزا را در دو رساله جداگانه ، يكى در مبحث الفاظ و ديگرى در مبحث اصولِ عمليّه به همان شيوه نگارش و عرضه بر استاد ، تأليف نمود و اين دو رساله را نيز به كتابخانه آستان قدس سپرد .
كسانى كه با آثار معارفىِ آن استاد آشنايند ، ويژگى آن را گذشته از صحّت و اعتبار مطالب ، قوّت بيان و استوارىِ استدلالها مىدانند كه ثمره ورزيدگى آن عالم ربّانى در شاخههاى حكمت و عرفان بوده است . بدين معنا كه اوّلاً استاد با نظم و پيوستگى منطقى و با پختگى و روشنى ، اين مباحث را تبيين كردهاند و ثانيا در مناسبتهايى كه نياز به بحث تطبيقى بوده مسايلِ حِكْمى و عرفانى را در اين مباحث ، بهطور دقيق توضيح دادهاند . ايشان هيچگاه از بىقدرى و بىمقدارىِ علومِ حِكْمى سخن نگفته است ، بلكه با توجّه به جايگاه بلند اين علوم كوشيده است نارسايىها و كژراهههاى آنها را بازشناساند و قدر و منزلت معارف الاهى را آشكار كند . او به تَبعِ معلّم الاهىِ خود بر اين دقيقه تأكيد ورزيده است كه شناخت عالم تكوين ، همانند عالم تشريع ، از پرتو تعاليم انبيا و به هدايت اولياى معصوم سلام اللّه عليهم اجمعين حاصل مىشود .
بارى ، استاد با گزينش راه معارف ، رشته تحقيق و تدريس را تغيير داد و نشر معارف را با تشكيل حلقههاى درسى در حوزه علمى مشهد ، وجهه همّت خود ساخت . حاصل آن درسها نيز چند رساله كوچك و بزرگ است كه ايشان خود نگاشته بودند و اينك اهلِ دانش و بينش از آن بهره مىبرند . از اين رسالهها مىتوان رسالهاى با عنوان التّوحيد و العدل و رساله بحثى درباره عالَم تشريع را نام برد .
اشارت به اين نكته اخلاقى و درسآموز را نمىتوان فروگذاشت كه استاد ، به رغمِ طىّ مدارج بلند در مباحث معارفِ الهيّه ، هيچگاه خود را صاحب رأى و داعيهدارِ
(633)
استادىِ معارف نخوانْد و همواره به شاگردى در محضر ميرزا مهدى اصفهانى قدسسره مباهات مىكرد و بارها مىفرمود كه از اقيانوس علم و عرفانِ آن بزرگ ، تنها قطرهاى نوشيده و بهرهاى برده است و به تعبير خود ، آنها را نمىاز يمى مىدانست و حتّى توفيقات كم نظيرى را كه خدا به او داده بود ، به اين معلّم و مربّى دلسوز ، نسبت مىداد و با گزارش عنايتى كه از جانب حضرت بقيّة اللّه سلام اللّه عليه شاملِ حال آن عزيز شد ، عبارتى را كه وى در آن جلوه روحانى بر سينه مبارك امام ديده بود ، مىخوانْد و خود را تنها يك راوى مىدانست:
طَلَب المَعارِفِ مِن غَيرِ طَريقِنا أهلَ البَيتِ مُساوِقٌ لاِنكارِنا ، وَ قَد أقامَنِيَ اللّهُ وَ أنَا الحُجَّةُ بنُ الحَسَن .
مبارزه با فرقه ضالّه
اين بخش از زندگى استاد ، از بخشهاى مهمّ و درسآموز در زندگىِ يك عالِم دينى است . عالمى كه با انگيزه الاهى ، خود را به مجموعه دانشهاى مرسوم زمان و يافتههاى ويژة در زمينه سير و سلوك و معارف الهيّه مجهّز نموده است ، وقتى درمىيابد كه ابعاد اعتقادىِ جامعه مورد هجوم سارقان انديشه و عنودانِ مغرض قرار گرفته و آنها بسيار كسان را به انحراف كشاندهاند ، قرار را از دست مىدهد و به انگيزه دفاع از حريم دين و نجاتِ گمشدگانِ راه و زدودن زنگارهاى شبهه و شك از چهره زيباى دين ، بهپا مىخيزد و از هيچ تلاشى دريغ نمىورزد و با دقّتى تحسين برانگيز ابتدا به بررسى و مطالعه موشكافانه متون اصلىِ فرقه ساخته بيگانگان مىپردازد و با نقدى عالمانه ، تمامىِ خطاها و انحرافات و شبهات آنها را روشن و در هر مورد به بيانِ روشنگرانه موضوع ، اقدام مىنمايد و چند كتاب محقّقانه در نقدِ آثار استدلالىِ مؤسّسان و مبلّغانِ آن فرقه مىنويسد كه قدرتِ استدلال ، استوارى مطالب و تسلّط بر آراى خصم ، در آنها كاملاً مشهود است و از گرانبهاترين يادگارهاى استاد براى جامعه تشيّع مىباشد .
(634)
انگيزه شروع اين حركت عظيم نيز خود داستانى شيرين و شنيدنى دارد . اوّلين بارى كه استاد ملاحظه مىكند در كنار حرمِ مطهّر رضوى ، يكى از كتب تبليغىِ فرقه ضالّه بين تنى چند از كسبه اطراف حرم ، دست به دست مىگردد و آنها را نسبت به مبانى اسلام و تشيّع به انحراف مىكشانَد ، از آن همه جسارت و گستاخى بشدّت خشمگين و اندوهناك شده به حضرت رضا عليهالسلام با دردمندى و گريه متوسّل گشته گلايه مىنمايد و به ايشان عرضه مىدارد كه من اقدام را شروع مىكنم و شما تأييد بفرماييد . اين شروع متعهّدانه و از روى اخلاص ، عنايات و تأييدات حضرات معصومين عليهمالسلام را به دنبال داشت . شرح و تفصيل و توضيح روشنترِ پىآمدها را به مجالى ديگر وا مىگذاريم . اين در حالى بود كه در آن سالهاى سياه ، دست پروردگانِ سفره استعمار ، آنچنان وقيحانه وارد ميدان شده بودند كه حتّى به تبليغ عالمان و طلاّب حوزههاى علميّه و ايجاد تزلزل و شبهه اعتقادى در آنها مىپرداختند و با اين ادّعا كه درهاى جلسات ما باز است و هر كس از علما بخواهد ، مىتواند پاسخگو باشد ، كسان زيادى را فريفته بودند و رسما مىگفتند كه كسى از عهده مباحثه و مناظره با ما برنمىآيد . از سوى ديگر ، ايادىِ خود را در مهمترين و بالاترين مناصبِ حكومتى و اقتصادى و استراتژيك كشور جا داده بودند وكسى را ياراى ايستادگى در مقابل آنها نبود . در اين هنگام بود كه استاد براى فراگير كردنِ مبارزه فرهنگى خود ، چاره را در تربيتِ نيروهاى زير دست و عالِم ديد و براى محقّق نمودن آن ، كوششى وسيع را آغاز كرد . شكيبا و خستگىناپذير پيش مىرفت و با مجهّز ساختن افرادِ مستعد ، به عميقترين استدلالات حَلّى و نقضى ، عرصه را آنچنان بر مدّعيان فرقه ضالّه تنگ كرد كه مبلّغان و مروّجان و مديرانشان نه تنها از مناظره و برخوردِ علمى ، بلكه از شنيدن نامِ نيروهاى مدافع حريم مهدوى در هراس و ترس شديد قرار گرفتند . در طول ساليان دراز ، صدها نفر از منحرفان و هزاران نفر از تبليغ شدگان ، به آغوش گرم اسلام بازگشتند و بينان علمى و تشكيلاتىِ فرقه ضالّه در تزلزل شديد قرار گرفت؛ آنگونه كه
(635)
مركزيّت «بيت العدلِ» آنها در اسرائيل به مويه و اعتراض برخاست .
اين اقدام استاد در مرزبانى از حريم مقدّس اسلام ، آنچنان در كامِ جامعه شيعه ، شيرين افتاد كه تحسين همگان را برانگيخت و آنچنان مورد تأييد قرار گرفت كه در طول تاريخِ تشيّع بىنظير بود ، زيرا جزو معدود حركتهاى اسلامى بود كه تأييد قاطبه مراجع بزرگ زمان را همراه داشت ، و همه آن بزرگواران را به تجليل از مقام شامخ علمى استاد و اين حركت ِ فرخنده و خالص و نيز اجازه صَرف وجوه شرعى در اين راه در موارد متعدّد واداشت . البتّه استاد آنچنان خالصانه در اين مسير گام نهاد كه هرگز راضى به مطرح شدن نام خود و دوستانش نمىشد و نوعا به شكل گمنام و بدون هيچگونه تشخّص و انتساب به گروه و تشكّل خاصّى ، اين خدمات را به جامعه ارائه مىنمود . اين در هنگامى بود كه رژيم حاكم ـ كه مملوّ از نيروهاى فرقه ضالّه بود ـ نيز هماره به دنبال دستاويزى براى قلع و قمعِ اين حركت بود . روش آگاهانه استاد در اين حركت فرهنگى به گونهاى بود كه اين حربه را به دست آنها ندهد تا بتواند وظيفه و رسالت خطيرِ خود را به انجام رسانَد و البتّه آنچه كه استاد در لحظهلحظه اين مبارزه گوشزد مىنمود اين بود كه اين حركت منتسب به شخص ولىّ اللّه الاعظم عليهالسلام است؛ خود را هيچكاره مىدانست و مىفرمود:
من تنها دعاگوى قافله هستم ، اين شماييد كه تلاش مىكنيد و رئيس قافله ، شما را مىپايد و خودِ اوست كه كارها را به سامان مىرساند .
حقيقتا اين اعتقادِ قلبى ، نجاتْبخشِ اين حركت در انواعِ بحرانها و نشيب و فرازهاى گوناگونِ زمان به شمار مىرفت . يك بار كه يكى از شاگرانش ، با پافشارى بر نكتهاى كه ايشان آن را صواب نمىدانست و روح ايشان را مىآزرد ، در پاسخ اخطارِ ايشان به خروج از كار مىگويد:
من براى شما نيامدهام كه با دستور شما بروم . به انگيزه دفاع از حريم مقدّس امام عصر ارواحنافداه آمدهام و اين وظيفه همچنان باقى است .
(636)
اشك در چشمان استاد حلقه مىزند و دقايقى سكوت مىكند و سپس رو به جمع شاگردان مىفرمايد:
صواب گفت . صاحبِ كارِ شما همان بزرگوار است ، همو اين قافله را رهبرى مىكند و من براى خود هيچ حقّى قائل نيستم ... .
در جِوار حق
سرانجام پس از قريب يك قرن تلاش ، تدريس ، مرزبانى ، تبليغ و ترويج نام مقدّس امام عصر اوراحنافداه ، و تأسيس آثار ارزنده و تربيت هزاران نگاهبان حريم ولايت اهل البيت عليهمالسلام در شامگاهِ روز جمعه هفدهم رمضان 1418 ، (سومين جمعه ماه مبارك رمضان) برابر 26 دىماه 1376 ، با يك دنيا اشتياق و انتظارِ مولايش امام عصر ارواحنافداه در جوار حضرت حق جاى گرفت . او ساليانى پيش در آرزوى يافتن مزارى براى خويش در كنار مرقد مرحوم صدوق بود و همواره مىفرمود:
از آنجا كه مدفن صدوق ، موضعِ توجّه و محلِّ رفت و آمد امام عصر عليهالسلام است ، مايلم در آن مكان به خاك سپرده شوم؛ بدان اميد كه از توجّهات و عنايات مولايم بهرهمند باشم .
آنگاه كه خبرِ آماده شدن چنين محلّى را به ايشان دادند با شورِ زايد الوصفى اظهار داشت كه:
اينك قلبم آرام گرفت .
و چنين شد كه پس از بازايستادن قلبش از حركت ، خواستهاش لباس تحقّق پوشيد و در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان ، در لحظات ملكوتىِ اذان مغرب ، در آن محل به خاك سپرده شد .
منابع
طلايه دار آفتاب ، جمعى از شاگردان .
(637)
56
محمود شريعتمدار
مرحوم حاج شيخ محمود فرزند عالم جليل علاّمه آيتاللّه حاج شيد محمدحسن شريعتمدار طهرانى استرآبادى از علماء محترم تهران بوده كه در بيت علم پرورش يافته و از محضر والدش و اكابر ديگر تهران استفاده كرده و چند سالى هم در سبزوار اقامت و به خدمات دينى اشتغال داشت آنگاه به تهران آمده و به انجام وظايف دينى و روحى پرداخته ترجمه ايشان چنانچه فرزند برومند و فاضل ايشان حاج شيخ عليرضا مرقوم داشتهاند چنين است:
مرحوم حجةالاسلام والمسلمين آقاى آقا شيخ محمود شريعتمدارى فرزند حاج شيخ محمد حسن شريعتمدارى در سال 1294 قمى در تهران متولّد شده و پس از بلوغ در سن 17 سالگى مشرف به نجف اشرف شده و نزد اساتيد بزرگ مشغول تعلّم و تلمّذ گرديده و پس از مدارج عاليه به سامرا مشرف و از محضرت آيتاللّه العظمى ميرزا محمدتقى شيرازى قدسسره استفاده نموده و پس از دريافت اجازه اجتهاد از معظّم له عازم تشرف به زيارت حضرت ثامنالحجج عليهمالسلام شده و مدت ده سال در آنجا مشغول تدريس بوده و سپس به سبزوار آمده و مدت پانزده سال اقامت و حوزه علميّه سبزوار را اداره فرمودند تا از آنجا به دستور رضاخان دو مرتبه تبعيد شده و آخر عمر در تهران سكونت نموده تا در سال 1369قمرى در سن 75 سالگى به درود حيات گفته و در مقبره خانوادگى شهر رى در جنب مرحوم والدش به خاك رفته است.
آثار علمى ايشان به قرار زير است:
1 ـ رساله عدم تنجيس متنجس در مرتبه ثانيه
(638)
2 ـ رساله توضيح الحق
3 ـ رساله فصل الخطاب في بيان ادلة الحجاب و حكمت النقاب
4 ـ رساله منهاج النجاة في عدم جواز ترجمة القرائة في الصلوة
5 ـ رساله حد وجوب اجتهاد در اصول دين
6 ـ رساله ازهاق الباطل ، رد بر شريعت سنگلجى
7 ـ رساله در ايضاح حدوث عالم
8 ـ رساله تبصرة الناظرين در جسمانية الملائكه
9 ـ رساله در تحقيق الحق و ازهاق الباطل رد بر طبيعىها
10 ـ رساله در اصول دين و نبوت خاصه
فرزند فاضل ايشان حاج شيخ عليرضا شريعتمدار در سال 1301 شمسى در سبزوار متولد شده و در بيت علم پرورش يافته و پس از خواندن اوليات و ادبيات سطوح را از مرحوم حاج سيد صدرالدين جزايرى آموخته و به قم مشرف و چند سالى از محضر مرحوم آيتاللّه بروجردى و ديگران استفاده نمود سپس به تهران برگشته و به خدمات دينى و روحى در مسجد حمام نواب و غيره اشتغال دارند.
(639)
57
محمود فرهنگ اورنگ شيرازى
(1286 ـ 1344)
حامد خرسند
خطاط ، اديب و شاعر ، متخلص به اورنگ مشهور به وقار السلطنه .
وى نواده وصال شيرازى بود و علوم ادبى و فارسى و عربى را در محضر پدر آموخت . سفرى به عراق رفت و چندى در اصفهان و تهران اقامت كرد . در يكى از دورهها از سوى مردم فارس به نمايندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد و از آن پس در تهران ساكن شد و رياست دفتر رييس الوزراء ايران را قبول كرد .
پس از مرگ پدر به عتبات سفر كرد و بعد از شش ماه در سال 1313 ق به تهران بازگشت و با مؤلف طرائق الحقائق معاشر شد و مورد نوازش صدراعظم قرار گرفت .
وفات وى در تهران اتفاق افتاد و در ابن بابويه به خاك سپرده شد . اثر وى:
ديوان «اشعار» ، و از خطوط او: يك نسخه لوايح جامى ، به قلم كتابت خفى خوش در كتابخانه مجلس شوراى ملى ، كه چنين تمام مىشود: «به انجام رسيد ... در چهارم شهر ربيع الاول من شهور سنه 1313 ثلاث عشر و ثلاثمائة بعدالالف ، على يد تراب اقدام العارفين محمود المتخلص به اورنگ ابن الفرهنگ ابن الوصال» . اثر ديگر وى:
نصاب الرجال است كه منظومهاى فكاهى است و در آن از اوضاع ايران و فساد اخلاق مردمش به اسلوب زيبايى انتقاد كرده است .
(640)
منابع
آثار عجم (363 ـ 364) ، احوال و آثار خوشنويسان (3/866 ـ 867) ، حديقة الشعراء (1/200 ـ 202) ، دانشمندان و سخن سرايان فارس(1/371 ـ 376) ، الذريعة (9/112) ، ريحانة الادب (1/206 ، ـ 6/328) ، شرح حال رجال (6/259) .
58
محمود محمود
فرزند محمّد قلى كه پيش از كودتاى اسفند 1299 خورشيدى معروف به پهلوى بود و پس از آن محمود را براى نام خانوادگى خويش برگزيد .
محمود مردى بود محقق و متتبع ، قانع و وارسته و در اواخر عمر بكلى گوشه گير و منزوى بود و كمتر با اشخاص معاشرت داشت و تا چشم داشت و نابينا نشده بود تمام اوقات خويش را به مطالعه كتب مىگذراند و كمتر وقت خود را به بيهوده تلف مىكرد .
او در سال 1261 خورشيدى در تبريز متولد و پس از تحصيلات مقدماتى در تبريز و تهران بقيه تحصيلات خود را در مدرسه امريكايى تهران به اتمام رسانيد .
او دره خدمات اداريش را تماما در وزارت پست و تلگراف گذرانده و از كارمندان عالى مقام آن وزارتخانه بود . مدتى نيز استاندار تهران و در دوره 15 به نمايندگى مجلس انتخاب گرديد . مهمتر از مقامات و مسئوليتهاى رسمى ، خدمات فرهنگى و سيايش مىباشد و تأليفات وى كه تاكنون طبع و منتشر شده از اين قرار است:
1 . آثار تربيتى كه سه جلد كتاب مىباشد در تربيت اطفال در خانواده و تربيت اطفال در مدارس و تربيت ايرانى براى جامعه ايرانى زير عنوان مستعار (رسول نخشب)
(641)
منتشر نمود .
2 . يك سلسله مقالات زير عنوان قربانىهاى هند در روزنامه ستاره .
3 . از ترجمههاى محمود كتاب جنگ نفت تأليف آنتون موهر استاد دانشگاه اسلو .
4 . كتاب شهريار تأليف ماكياول .
مهمترين تأليف و اثر فكرى كه محصول و نتيجه دوران پختگى زندگى علمى و سياسى او است دوره تاريخ مفصل (روابط سياسى ايران و انگليس در قرن 19) است كه در 8 جلد چاپ و منتشر گرديده است .
محمود محمود در روز جمعه 28 آبان ماه 1344 خورشيدى در سن 84 سالگى در حال نابينايى در تهران درگذشت و در ابن بابويه (شهر رى) بهخاك سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ، ج 1 ، ص 44 .
(642)
59
سيد محمود مدرسى يزدى
(متولد 1277 ق ـ م 1356 ق)
روحاللّه عبّاسى
دكتر سيد محمود مدرسى يزدى از مدفونين در مقبره طباطبايى سنگلجى در شهر رى برادر مرحوم عالم جليل و فقيه نبيل آيةاللّه حاج سيد ابوطالب مدرسى يزدى، امام جماعت مسجد ارك تهران مىباشد.(1)
دكتر مدرسى سالها رياست بيمارستان فاطمى و سهامى قم را بر عهده داشت.(2) ايشان از بيت جليل و اصيل مدرسى يزد كه بيش از صد سال در يزد و قم و تهران و اعتاب عاليات سابقه روحانيت و خدمات به دين را دارند، مىباشد ايشان در سال 1277 شمسى(3) بهدنيا آمد و از اوائل تأسيس حوزه علميه با مرحوم آيةاللّه مؤسس، حائرى يزدى همكارى داشت و تا حد توان خود نسبت به حوزه علميه و طلاب و محصلين و بالاخص آيات عظام خدمت كرده است و از بيماران آنها بدون دريافت حق ويزيت عيادت و معالجه و پذيرايى نموده و جلب ارادت و محبت همگان را نموده و همواره مورد تأييد و روحانيت قم بويژه آيات عظام حجت بوده است.
و بالاخره در بيست و ششم ارديبهشت 1356(4) شمسى در سن هشتاد و نه سالگى از دنيا رفت و در مقبره طباطبايى در كنار قبر پدر همسرش مرحوم طباطبايى به خاك سپرده شد.
1 . آينه دانشوران، ص 120؛ گنجينه دانشمندان، ح 7، ص 450 .
2 . آئينه دانشوران، ص 120 .
3 . اختران فروزان رى و تهران، ص 302 .
4 . اختران فروزان رى و تهران، ص 302 .
(643)
60
مرتضى خان ممتاز الملك
(م 1304 ش)
در جوانى به خدمت وزارت امور خارجه درآمد . در 1285ش وزير مختار ايران در آمريكا شد . وى وزير معارف و اوقاف در كابينههاى سپهسالار و وثوق الدوله و مستوفى الممالك بود .
از مهمترين كارهاى وى در زمان وزارت فرهنگ و معارف ، تأسيس موزه ملى و تلاش در تأسيس بيمارستانى جهت معالجه زنان بود . ممتاز الملك پس از كنارهگيرى از وزارت معارف به وزارت امور خارجه رفت و چند سالى با سمت وزير مختارى ايران در پطروگراد خدمت كرد . مدفن او در امامزاده عبد اللّه شهر رى مىباشد . از آثار وى: تربيت يا دوره تعليمات ممتازيه .
منابع
روز شمار تاريخ (1/114 ، 123 ، 175) ، فهرست كتابهاى چاپى فارسى (1/847 ، 1469) ، وزراى معارف ايران (64 ـ 65) ، وزيران علوم و معارف و فرهنگ (153 ـ 158) .
(644)
61
سيد مرتضى شبسترى
حاج سيد مرتضى فرزند عالم جليلآقا سيد رضى فرزند حاج سيد محمد فرزند علاّمه بزرگوار حاج سيد اسماعيل شبسترى، برادر بزرگوار آيتاللّه حاج سيد محمد وحيدى شبسترى مجتهدى است.
معظّم له در سال 1325 قمرى در شبستر متولد شده و پس از سپرى كردن دوران كودكى و پرورش يافتن در بيت علم به تحصيل علوم و فنون پرداخته و مقدمات و ادبيات را در زادگاه خود نزد پدر و ديگران خوانده و بعد به تبريز آمد و سطوح فقه و اصول را در آنجا تكميل نموده و از همانجا عزيمت به نجف اشرف نموده و به درس مرحوم آيتاللّه حاج ميرزا حسين نائينى و آقا ضياءالدين عراقى و آيتاللّه اقا سيد ابو الحسن اصفهانى استفاده نمود . آنگاه به وطن مراجعت و به خدمات دينى پرداخته تا اينكه در زمان مصدق از طرف مردم آذربايجان و تبريز به نمايندگى مجلس شورا انتخاب و عزيمت به تهران نموده و يك دوره كرسى مجلس را اشغال و در اين سنگر به مبارزات عليه امپرياليسمهاى خارجى و داخلى برخاسته و پس از آن مجالس سيارى تشكيل داده و به ترويج دين و تبليغ احكام و تفسير قرآن پرداخته و عدهاى از جوانان مستعد را تربيت فرمودند تا سرانجام در سن 76 سالگى در روز 21 محرم الحرام 1401 قمرى بدرود حيات گفته و در انتهاى باغچه عليجان به خاك رفته است.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(645)
62
سيد مرتضى علمالهدى رازى
ابوتراب صفىالدين سيد مرتضى الداعى بن قاسم الحسنى الرازى ملقب و معروف به علم الهدى صاحب كتاب نفيس تبصرة العوام از علماى بزرگ و متكلمين قرن پنجم و ششم هجرى بوده است و صحن شريف امامزاده حمزه كه معروف به مدرسه درب آهنى است مدرسه ايشان بوده و احتمال قوى هم هست كه قبر شريفش در همين صحن بوده ولى به واسطه حوادث رى آثار معدوم شده باشد.
شيخ منتجبالدين بن بابويه گويد:
من ايشان و برادرش سيد مجتبى رازى را زيارت كردم هر دو عالم و صالح و محدّث بودند و آن دو بزرگوار از مفيد عبدالرحمن بن احمد نيشابورى كه از شاگردان شيخ طوسى است روايت مىنمودند و چنانچه مقدّس اردبيلى در حديقة الشيعه نقل نموده و هم در اوايل كتاب تبصره العوام فارسى كه درباره مذاهب مختلفه اسلامى نوشته مشهور به علمالهدى بود مانند همنامش سيد شريف مرتضى علمالهدى گويد: ابوالرضا فضلاللّه فرزند على راوندى از او و برادرش روايت نموده و نيز... ابوعبداللّه جعفر دوربنى طرشتى كه قبرش در طرشت تهران زيارتگاه مردم است از او روايت نموده و هم قطب راوندى و ابن شهرآشوب و شجاعالدين محمد بن احمد بن محمد نيشابورى و بيهقى از او روايت نمودهاند.
اشكورى در كتاب محبوب القلوب گويد:
بين اين علمالهدى و امام غزالى مناظراتى واقع شده كه صاحب الذريعه در كتاب ياد شده است در رقم 31813 و خلاصه آن اين است كه در راه مكه و سفر حج با هم بودند و غزالى اصرار داشت كه با او درباره امامت و خلافت صحبت كند و او نمىپذيرفت چون
(646)
احتمال نمىداد كه فايدهاى داشته باشد پس در يكى از منازل غزالى اصرار ورزيد. سيد مرتضى فرمود به شرط اين قبول مىكنم كه تو در خلال صحبت من حرف نزنى تا من مطلب را تمام كنم و پس از آن اگر جاى سخن بود حرف بزنى پس غزالى پذيرفت و سيد مشغول صحبت و استدلال شد بر خلاف بلا فصل اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليهالسلام و غاصب بودن آن سه نفر و هرچه غزالى مىخواست وسط صحبت او به دود و خلط مبحث كند او اشاره مىكرد كه ساكت باش تا مطلب و بيانش به آخر رسيد و از جا حركت كرد و رفت و مجال سخن گفتن به او نداد.
پس غزالى اين بيت را سروده:
شيخ بر ما عرض دين فرمود و رفت
|
كافر گبرى مسلمان كرد و رفت
|
و بعضى گفتهاند كه غزالى شيعه شد و علّتش همين مباحثه سيد مرتضى علمالهدى رازى بوده است.
(647)
63
مسيح طالقانى
(متوفى 1339 ه.ق)
غلامرضا گلىزواره
دوران شكوفايى و تحصيلات
از زمان تولد اين دانشور اطلاعى در دست نمىباشد، ميرزا مسيح فرزند قاسم طالقانى مىباشد كه ظاهرا تحصيلات مقدماتى را در زادگاه خويش طالقان به اتمام رسانيده و به تهران مهاجرت نموده است.
اين فاضل فرزانه در دو رشته علوم عقلى و نقلى توانايىهاى درونى و گرايشهاى فكرى خود را بروز داد و براى پيمودن مدارج عالى دانش فقه به محضر آيةاللّه محمدحسن آشتيانى(1319 ـ 1248 ه.ق) شتافت، اين فقيه گرانمايه پس از آن كه با قله اجتهاد نايل آمد چون در اصول فقه مباحث تازه و نكتههاى پژوهشى پرمايهاى را مطرح كرد طالبان علم به محضرش شتافتند تا از پرتو تابش او استفاده كنند و رفته رفته بر سايه عالمان معاصر خويش در عرصه فقاهت ترجيح داده شد. آنچه كه موجب شد ميرزا مسيح از كمالات اين مجتهد مبارز استفاده كند آن بود كه در بحثهاى اجتهادى دقت و مو شكافى داشت و داراى ذوق خاص و بيان گيرا بود، او در حوزه پژوهش و نگارش نيز از روش تحقيقى استادش بهرهمند شد و همانگونه كه آيةاللّه آشتيانى بر فرائد الاصول شيخ انصارى حاشيهاى ارزشمند نگاشت ميرزا مسيح نيز مباحث اين نوشتار را با شرحى مفصل توضيح داد تا براى طالبان علم و كمال تهيه
(648)
قابل استفاده و بهرهبردارى باشد.
موقعى كه بزرگترين نهضت سياسى ايران در برابر استعمار انگلستان و قرارداد رژى از خانه ميرزاى آشتيانى شكل گرفت و فعاليتهاى سياسى عزتآفرين اين مجتهد باعث پيروزى مسلمانان بر استبداد استكبار گرديد. ميرزا مسيح به حمايت از اين تلاش سياسى پرداخت.(1)
ميرزا مسيح از خرمن انديشه و معارف آيةاللّه حاج ملا محمد آملى، از بزرگان علما و فقها و از مشاهير مراجع روحانى تهران و يا پرتلاش شهيد شيخ فضلاللّه نورى استفاده كرد و سالهاى متمادى در محضرش زانو بر زمين زد و حكمت و علوم نقلى را نزد وى فراگرفت.(2)
ميرزا مسيح در مدرسه دارالشفاء با انديشمند فروتن كه حكيم جلوه نام داشت آشنا گرديد و چون متوجه شد اين حكيم عالى مقام در بررسى و نقد و تحليل آراى فلاسفه از روى تحقيق سخن مىگفت و قدرت كممانندى در مباحثه و مناظره و تسلط عالى به آثار حكيمان داشت و اين همه معارف ناب را با مهربانى، كلامى شيوا و شيرين و در جاذبه بيان مىكرد جلسه درسش را مغتنم شمرد و به همراه كثيرى از دانشوران و طلاّب فاضل نزد حكيم جلّوه تلمذ نمود.(3)
بر كرسى تدريس
ميرزا مسيح طالقانى پس از آن كه به مقامات علمى و معنوى نايل آمد در مدرسه مروى (فخريه) به تدريس و تربيت طلاّب و مشتاقان فرهنگ قرآن و عترت پرداخت. يادآور مىشود حاجى محمدحسينخان قاجار مروى (فوت 1234 ه.ق) اين مكان را در سال 1232 ه.ق بنيان نهاد و املاك و دارايىهاى قابل ملاحظهاى وقف آن نمود.
1 . نك: زندگانى آيةاللّه ميرزا محمدحسن آشتيانى(فقيه مبارز)، از نگارنده، مندرج در جلد سوم كتاب گلشن ابرار.
2 . اختران فروزان رى و تهران، محمد شريف رازى، ص 365 .
3 . نك: ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم فروتن، از نگارنده.
(649)
مدرسه فخريه ظرفيت پذيرش دويست نفر طلبه را داشت.(1)
از آنجا كه اين مُدرّس نامدار در طريق تزكيه و تقوا و كمالات عرفانى به موفقيتهاى درخشانى نايل گشته بود، حوزه درسش با شكوه و بياناتش شيوا و رسا و پرجاذبه مىنمود. شاگردان فاضلش كه بعدا خود از مشاهير تهران و حتى ايران به شمار آمدند درس و بحث او را مىستودند و قدرت استاد خويش را در بيان مشكلات و غوامض علمى در عرصههاى فقه، اصول و حكمت مىستودند.(2)
حاج ميرزا مهدى فرزند ميرزا جعفر آشتيانى از علماى معاصر كه گذشته از مراتب علمى در كمالات نفسانى ممتاز و در عرفان و حكمت و فلسفه از همگنان گوى سبقت را ربوده بود پس از فراغت از تحصيل سطوح، نخست نزد پدر و سپس در محضر ميرزا مسيح طالقانى فقه و اصول استدلالى را آموخت.(3)
آثار و تأليفات
ميرزا مسيح طالقانى به موازات تدريس و ضمن پرداختن به تزكيه درون و پيمودن مسير وارستگى، زهد و قناعت؛ اين توفيق را بدست آورد كه انديشههاى علمى، دانستههاى فقهى و اصولى خود را تلمذ نمايد و بر آثار علماى قبل از خويش حواشى و شروحى بنويسد.
آثارش عبارتاند از:
1 ـ دُرر القلائد و منبع الفوائد في الشرح على الفرائد الاصول: شيخ مرتضى انصارى در علم اصول فقه كتابى به نام فرائد الاصول يا رسائل نوشته كه در اين رشته حاوى نكات بديع و مضامين كاملاً ابتكارى است، اين نوشتار مورد توجه علما و فقها بوده و آنان مىكوشيدهاند با بررسى اين اثر مقصود و مراد مؤلف را به دست آورند و همين امر موجب
1 . تاريخ مدارس ايران، حسين سلطانزاده، ص 310 .
2 . اختران فروزان رى و تهران، ص 364 .
3 . زندگانى و شخصيت شيخ مرتضى انصارى، حاج شيخ مرتضى انصارى، ص 493؛ ستارگان حرم، ج 9، ص 53 .
(650)
گرديد كه عدهاى از دانشوران بر آن حاشيه و شرح بنويسند. ميرزا مسيح كه خود مدرس فقه و اصول بود و اين كتاب مأخذ و منبع او در كار تدريس علم اصول به شمار مىرفت ضمن تبيين مضامين آن براى شاگردان، بر اثر مذكور شرح ارزندهاى در شش مجلّد نگاشت كه نسخه مخطوط آن كه به قلم او به نگارش درآمده بود نزديكى از فرزندانش به نام ميرزا ابوالقاسم در تهران نگاهدارى مىشد.(1)
2 ـ مظاهر الاحكام الالهية: اثرى است در پنج مجلد كه به موضوع فقه بر اساس طريق مذهب تشيع پرداخته شده است و شيخ آقا بزرگ تهرانى آن را معرفى كرده است.(2)
3 ـ مشكوة انوار الايات قرآنى: اين كتاب حاوى مباحثى در تفسير و علوم قرآنى مىباشد.
4 ـ مرات اسرار محكمات الفرقان.(3)
رحلت
ميرزا مسيح در شب سيزدهم جمادىالاول سال 1339ه.ق (اسفند 1299 ه.ش) شب شهادت حضرت صديقه طاهره دار فانى را وداع گفت. بر حسب وصيتى كه كرده بود پيكر پاكش را پس از تشيعى با شكوه كه با حضور معاريف، رجال نامى و كثيرى از شاگردان و نيز با حضور مردمانى مشتاق علم و تقوا صورت گرفت، در جوار مرقد استادش حكيم جلوه زوارهاى به خاك سپردند.(4)
بر لوح سنگ قبر او اين مطالب را نگاشتهاند: (گويا اين متن را يكى از شاگردانش تهيه نموده است)
هذة الروضة البهيه و الجنة العليه مفجع المقتدى و مرقد المعتمدى جنة العلم حلية الفضل جوهر الفهم عنصر العقل ركن التوحيد غصن التجريد مصباح الهداية و مفتاح الدراية، برهان الحكمة و الميزان، ميزان الفلسفه و البرهان غواص لئالى الحكم مصباح
1 . الذريعه، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 21، ص 162 .
2 . همان.
3 . اختران فروزان رى و تهران، ص 314 .
4 . ديدار با ابرار، ج 35، ص 195 .
(651)
سفائن العلم. المتبحر في لجح الفضائل و المتغمه في امواج الدلايل المُتمّشى في طرق الاضافات والاشراق والمتجلّى في اُفق الاشارات والاذواق سحاب رواشح السماويه كتاب لوائح الالهيه المستشهد بشواهد الرّبوبيه و المسترشد بآثار الوهيه انفاسه شفاء لقلوب المستقيم و احباء لعظام الرميم معدن جواهر الكلام مخزن نوادر الاعلام منشاء الفتاوى و الاحكام مبدأ المزايا و الافهام كاتب الواح المسائل و صاحب الكتب و الرسائل المصنف...
الهادى إلى سبيل الرشاد و الساعى في صراط نجاة العباد. المتوقد بالتكميل والتقديس والمتفرد با التدين و التدريس حامى شريعة خيرالمرسلين حاوى طريقه مولى اميرالمؤمنين كهف الانام و الامان، مجتهد العصر و الزمان مرجح الحرام والحلال ناسخ طريقة ارباب الضلال ملاز الملة والدين آيةاللّه في العالمين شيخنا الاعلم و استادنا الاعظم الفقيه الروحانى و الحكيم الرحمانى مولينا الحاج شيخ مسيح الطالقانى مسح اللّه تربته بانوار رحمته و رفع اللّه درجته في معارج مرحمته في تاريخ ارتحاله من دارالفنا و انتقاله إلى دار البقا [لقلنا لن يستنكف المسيح ان يكون عبداللّه[ (1339 ه.ق) .
(652)
64
مصطفى كاتب(1)
از اهالى ابادى ورنوسفادران سده اصفهان كه نام اصيلش ملا اسماعيل بوده است . ابتدا در آبادى مزبور به شغل رنگرزى اشتغال داشته و در ضمن با سواد و خطش هم خوب بوده است .
در رجب 1307 قمرى كه به فتوى و دستور شيخ محمّد تقى معروف به آقاى نجفى اصفهانى هفت نفر را در سده به اتهام بابىگرى سر بريدند . ملا اسماعيل كه در زمره آنان بود خويشتن را از مرگ نجات داده فرارا خود را به اصفهان مىرساند و پس از چند روزى كه از آمدن او مىگذرد در اصفهان دستگير مىشود و به حكم ظل السلطان حاكم وقت يك گوش او را برده سپس مانند شترها او را مهار كرده در كوچه و بازار اصفهان مىگردانند و سپس از شهر اخراجش مىكنند .
بابيه اصفهان شبانه او را به شهر آورده و پس از چند روز پنهان بودن در آنجا رهسپار قريه طار از توابع نطنز شده بر آخوند ملا محمّد باقر مجتهدى طارى كه در ابتدا شيخى و سپس به آيين باب گرويده بوده است وارد مىشود در مدتىكه در نزد آخوند بوده به كتابت آثار ميرزا على محمّد باب مىپردازند .
در اين هنگام آقا نجفى در مقام معارضه با آخوند طارى برآمده ميرزا حسينخان سهام السلطنه اردستانى را با سوارانش با موافقت ظل السلطان براى دستگيرى آنان به طار مىفرستد . آخوند ملا محمّد باقر و ملا اسماعيل كه وضع را چنين مىبينند مجبور
1 . اين شرح حال از كتاب رجال بامداد استخراج شده است .
(653)
به فرار مىشوندو ملا اسماعيل به تهران مىرود و در اين شهر رحل اقامت مىافكند و براى اينكه شناخته نشود نام خود را كه اسماعيل بود به مصطفى تبديل مىكند و به فرقه ازلى مىگرود . چون مرد بسيار معتقد به آيين باب بوده در مدتى كه در تهران و همچنين در قبرس در نزد ميرزا يحيى صبح ازل اقامت داشته تمام اوقات به كتابت آثار باب و صبح ازل اشتغال داشته و در ميان فرقه بابيه به ميرزا مصطفى كاتب مشهور شده است .
در سال 1318 قمرى براى ديدن ميرزا يحيى ازلى پيشواى فرقه ازليه با دو دختر خود به قبرس رهسپار گرديد و در آنجا پس از چندى يكى از دو دخترش با پسر صبح ازل بهنام عبد الوحيد ازدواج مىكند و پس از درگذشت دامادش دوباره با دو دختر خود به تهران باز مىگردد .
ميرزا مصطفى صاحب عنوان در ايامى كه در تهران و قبرس اقامت داشته مرتبا با پروفسور برون مستشرق انگليسى مكاتبه داشته و بيشتر آثار بابيه كه در كتابخانه برون و يا در دسترس ديگران مىباشد به خط دست همين كاتب است و در حدود سى سال آخر عمرش شبانه روز صرف كتابت و تكثير آثار باب و صبح ازل مىكرده است و در سال 1339 قمرى در سن متجاوز از هشتاد سال در تهران درگذشت و در ابن بابويه بهخاك سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ، ج 5 ، ص 263 .
(654)
65
منتجب الدين ابو الحسن على بن عبيداللّه رازى(1)
منتجب الدين ابوالحسن على بن عبيداللّه از دانشمندان پرمايه و نويسندگان بلند پايه قرن ششم هجرى است .(2)
رافعى شافعى صاحب كتاب التدوين ، كه شاگرد منتجب الدين بوده درباره او چنين گفته است(3) .(4)
«على بن عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه ابوالحسن بن ابى القاسم بن ابى الحسين الرازى الحافظ شيخ ريان(5) من علم الحديث سماعا و ضبطا و حفظا و جما ، يكتب ما يجد و بسم ممن يجد ، ويقل من يدانيه فى هذا الاعصار فى كثيرة الجمع والسماع و الشيوخ ، الذين سمع منهم و اجازوا له ، و ذلك على قلة رحلته وسفره اجاز له من ائمة بغداد» سپس بذكر مشايخ منتجب الدين پرداخته است و ما در عنوان جداگانه آنها را مىآوريم «و لم يزل كان يترقب بالرى ، و سمع ممن دب و درج ، و دخل و خرج و جمع الجموع ، و كان يسود تاريخا كبيرا للرى فلم يقض له نقله الى البياض(6) و اظن ان مسودته ضاعت بموته ، و من مجموعة كتاب الاربعين الذى بناه
1 . اين شرح حال را از مقدمه استاد مرحوم ، ارموى بر فهرست منتجب الدين استفاده كردهايم .
2 . ص 414 نسخه عكسى اسكندريه .
3 . راجع به تاريخ ولادت و وفات منتجب الدين و اشتباه مرحوم حاج شيخ عباس قمى تحقيقاتى در ضمن شرححال عزالدين يحيى (ص295) كردهايم ملاحظه شود .
4 . ص 414 ، نسخه عكس اسكندريه .
5 . اين كلمه در مستدرك و غاب كتب حاجى شيخ عباس مرحوم (ريان) نقل شده و بهطور حتم غلط است زيرا كه اصل اين كلمه مجاز است از (روى من الماء فهوريان) اساس البلاغه .
6 . و در شرححال شيخ عبدالجيل رازى خواهد آمد كه منتجب الدين براى رى تاريخ نوشته است .
(655)
على حديث سلمان فارسى رضىاللهعنه المترجم للاربعين حديثا ، و قد قرأته عليه بالرى ، لسنة اربع و ثمانين و خمسمائة ، انبأنا ابو سعيد عبد الرحمن بن عبد اللّه الحصيرى ، انبأنا ابو زيد الواقد بن الخليل قدم علينا الرى سنة ثمانين و اربعمائة ، انبأنا والدى ، اخبرنى احمد بن عبد الرحمن الحافظ ، انبأنا ابو نصر محمّد بن احمد بن يحيى المروزى بسمرقند ، انبأنا ابو رجا محمّد بن حمدويه ، حدثنا على بن حماد البزاز ، حدثنا سعد بن سعيد الجرجانى ، عن سفيان الثورى ، عن ليث ، عن مجاهد ، عن سلمان رضىاللهعنه قال: سألت رسول اللّه صلىاللهعليهوآله عن الاربعين حديثا التى قال من حفظها من امتى دخل الجنه فقلت و ما هو يا رسول اللّه؟ قال: ان تؤمن باللّه واليوم الاخر و لملائكة ، و النبيين و البعث بعد الموت و القدر خيره و شره من اللّه ، و تشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمدا رسول اللّه ، و تقيم الصلاة بوضوء سابغ لوقتها ، و تؤتى الزكاة و تصوم رمضان و تحج البيت ان كان لك مال ، و تصلى اثنتى عشرة ركعة فى كل يوم و ليلة والوتر لاتتركها ، فى كل ليلة ، و لا تشرك باللّه شيئا و لا تعق والديك ، و لا تاكل مال اليتيم ، ظلما ، و لا نشرب الخمر ، و لاتزن ، و لا تحلف باللّه كاذبا ، و لا تشهد شهادة زور ، و لا تعمل بالهوى ، و لا تغتب اخاك ، و لا تقذف المحصنة ، و لا تغل اخاك المسلم ، و لا تعلب ، و لا تله مع اللاهين ، و لا تقل للقصير قصير تريد بذلك عيبه ، و لا تخسر باحد من الناس ، و لا تمش بالنميمة بين الاخوان ، و اشكر اللّه على نعمته ، و تصبر عند البلا و المصيبه ، و لا تأمن عقاب اللّه ، و لا تقطع من اقربائك و صلهم ، و لا تلعن احدا من خلق اللّه ، و اكثر من التسبيح و التكبير والتهليل ، و لا تدع حضور الجمعة و العيدين ، و اعلم ان ما اصابك لم يكن ليخطئك ، و ما اخطأ لم يكن ليصيبك ، و لا تدع قراته القرآن على كل حال . قال سلمان رضىاللهعنه : قلت يا رسول اللّه ما ثواب من حفظ هذه الاربعين قال: حشره اللّه مع الانبياء والعلماء يوم القيامة .
و انبأنا عاليا ابو ظاهر محمّد بن ابراهيم الصوفى باصبهان ، ان ابا القاسم عبد الرحمن بن محمّد ابن اسحاق بن مندة الحافظ ، اخبرهم ، انبأنا ابوبكر محمّد بن محمّد بن الحسن المعدانى ، حدثنا ابى ، حدثنا محمّد بن عبدا اللّه بن الموفق ، حدثنا
(656)
ابو عمر و همام بن محمّد بن النعمان ، حدثنا ابو عبداللّه ممد بن النعمان والدى ، حدثنى سعد بن سعيد ، عن سفيان الثورى ، عن ليث ، بالاسناد و المتن ، و قرات عليه الاربعين بتمامه ، و ايضا الغيلانيات بروايته عن الحافظ محمّد بن على بن ياسر ، عن ابن الحصين و اجاز به ، عن ابن الحصين ، و فضائل الخلفاء الراشدين للحافظ على بن شجاع المصقلى بروايته ، عن عبدالكريم ابن سهلويه ، اجازة عن القاضى ابى معمر الوزان ، عن المصقلى ، و بطرق اخر الاربعين المخرجة من مسموعات الرئيس ابى عبد اللّه الثقفى ، بروايته عن محمّد بن الهيثم ، و ابى المطهرى الصيدلانى ، و ابى عمرو الخليلى البصير ، بروايتهم عن الرئيس ، و جز محمّد بن سليمان المصيصى لوين بروايته ، عن عبدالمنعم ابن سعدويه و ابى الوفا المميز ، و بنيمان بن الحسن بن عليه ، و ام الشمس مباركة بنت ابى الفضل بن ماشاذة ، و ام الضيا لامعة بنت الحسن بن احمد الوراق بروايتهم ، عن ابى بكر بن محمّد بن احمد بن ملجة ، عن ابى جعفر بن المرزبان عن الحرورى عن لوين .
و كان ابن بابويه ينتسب الى التشيع و قد كان ذلك فى آبائه و اصلهم من قم لكنى وجدت الشيخ بعيدا منه ، و كان يتتبع فضائل الصحابة ، و يؤثر رواياتها ، و يبالغ فى تعظيم الخلفاء الراشدين ، و قد قرأت عليه فى شوال سنة خمس و ثمانين و خمسمائة (در اينجا دو روايت در فضايل خلفا از پيغمبر اكرم نقل كرده است سپس گفته): و سمع منه الحديث بالرى اهلها ، و الطارئون عليها ، و رأيت الحافظ ابا موسى المدينى يروى عنه حديثا ، و كانت ولادته سنة اربع و خمسمائة ، و توفى بعد سنة خمس و ثمانين و خمسمائة ، و لان اطلت عند ذكره بعض الاطالة فقد كثر انتفاعى بمكتوباته و تعاليقه فقضيت بعض حقه باشاعة ذكره و احواله رحمه اللّه تعالى .
ياد آور مىشويم كه منتجب الدين از اولاد برادر شيخ صدوق عليه الرحمه است ، و اين دو برادر به دعاى حضرت حجت عليهالسلام به دنيا آمدهاند ، نجاشى رجالى معروف در اين باره گفته است:(1)
1 . در شرح حال ابن بابويه پدر صدوق .
(657)
قدم العراق و اجتعم من ابى القاسم الحسين بن روح و سأله مسائل ثم كاتبه بعد ذلك على يد على بن جعفر بن الاسود يسأله ان يوصل له رقعة الى صاحب الزمان عجل اللّه تعالى فرجه و يسأله فيها الوالد فكتب اليه: قد دعونا اللّه بذلك و سترزق ولدين ذكرين خيرين . فولد له ابو جعفر و ابو عبداللّه من ام ولد .(1)
و ابو عبد اللّه جد منتجب الدين است بنابراين تعجبى نخواهد داشت كه خاندان بابويه از كسانى باشند كه حتى در ميان عامه معروف به تشيع شده باشند .
مشايخ منتجب الدين
رافعى در كتاب تدوين جمع زيادى از مشايخ منتجب الدين را نام برده است به اين شرح:
55 . محمّد بن ناصر بن محمّد البغدادى ،
56 . هبة اللّه بن محمّد بن عبدالواحد الشيبانى ،
57 . احمد بن محمّد بن عبدالقاهر الطوسى ،
58 . ابو عامر محمّد بن سعدون بن موجى بن سعدون ،
59 . محمّد بن ابراهيم بن محمّد بن سعدويه ،
60 . ابو سهل ،
61 . محمّد بن محمّد بن حسين بن الغرا ،
62 . محمّد بن الحسن بن على الماوردى ،
63 . احمد بن عبد اللّه بن احمد بن رضوان ،
64 . ابو عبد اللّه الحسين محمّد النحوى البارع ،
65 . محمّد بن احمد بن يحيى الديباجى ،
66 . محمّد بن عبدالباقى بن محمّد بن عبداللّه ،
67 . احمد بن على بن محمّد بن الحسين ،
1 . همان .
(658)
68 . هبة اللّه بن احمد بن عمر الجريرى بن عبد اللّه السبكى ،
69 . ثعلب بن جعفر بن احمد السراج ،
70 . عبدالرحمن بن عبد الرحمن بن محمّد بن عبد الواحد القزاز ،
71 . ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد بن نجا بن محمّد بن على المعروف بابن شاسل ،
72 . على بن عبيد اللّه بن الراعونى ،
73 . احمد بن محمّد بن عبد العزيز العباسى .
پس از ذكر اينها رافعى نوشته است: اجازوا لهم (له ظاهر) مسموعاتهم و اجازاتهم فى سنة اثنتين و ثلاث و عشرين و خمسمائة . سپس به ذكر مشايخى كه فقط مسموعات را به منتجب الدين اجازه دادهاند به اين شرح پرداخته است:
74 . منصور بن محمّد بن الحسن ابوالمظفر الطالقانى ،
75 . هبة اللّه بن عبد اللّه الواسطى ،
76 . عبدالوهاب بن المبارك بن احمد بن الحسن الانماطى ،
77 . ابوالقاسم زاهر بن طاهر الشحامى ،
78 . وجيه الدين بن طاهر ،
79 . القاضى عبد الكريم بن اسحاق بن سهلويه ،
80 . ابو جعفر محمّد بن زيد بن محمّد الهارونى ،
81 . ابو نصر الفضل بن محمّد النصرى الحسنى .
اينان كه برشمرديم تمام از مشايخ بغداد بودند و پس از ذكر اينها رافعى مشايخ طبرستان را كه مسموعات و اجازات خود را به منتجب الدين اجازه دادند ذكر كرده و گفته است:
82 . اسماعيل بن ابى الفضل الناصحى ،
83 . ابوالقاسم محمّد بن اميرك بن عبد المك ،
84 . ابو ثابت صالح بن الخليل الرويانى ،
(659)
85 . ابو الحسين بن ذكوان بن احمد الخطيب ،
86 . ابو هاشم احمد بن ابى مسلم الانصارى ،
87 . ملكة بنت الامام ابى الفرج محمّد القزوينى ،
88 . ابوبكر لاحق بن بندار الخياط ،
89 . ابو العباس احمد بن ابراهيم الاخبارى ،
90 . على بن ابى صادق السعدى ،
91 . سعد بن الحسن بن محمّد الخطيب .
سپس گفته است دو برابر اين اشخاص كه برشمرديم از مشايخ طبرستان به منتجب الدين اجازه دادهاند و پس از آن بذكر ساير مشايخ منتجب الدين پرداخته و گفته است: و كذالك .
92 . محمّد بن على بن محمّد بن ياسر الخبابى ،
93 . الحافظ ابو جعفر محمّد بن ابى على الحسن بن محمّد بن الحسن الهمدانى ،
94 . عبدالخلاق بن عبد الواسع بن عبد الهادى الانصارى ،
95 . عبد الغفار بن محمّد بن عثمان القومسانى ،
96 . الحسن بن عبد الواحد بن احمد بن عبد اللّه بندار ،
97 . محمّد بن عبد الرحمن بن ابى بكر الخطيب الكشمينى ،
98 . عبد اللّه بن احمد بن محمّد البزاز ،
99 . محمّد بن ابى نصر شجاع بن ابى بكر احمد اللفتوانى الحافظ ،
100 . ام ابراهيم فاطمة بنت عبد اللّه بن احمد الجوردانية ،
101 . اسماعيل بن محمّد بن فضل الحافظ ،
102 . ابو نصر الحسن بن محمّد بن ابراهيم ،
103 . ابو الوفا احمد بن ابراهيم بن عبد الواحد الصالحانى ،
104 . الحسن بن الفضل بن الحسن الادمى ،
(660)
105 . اسماعيل الحمامى ،
106 . محمّد بن الهيثم ،
107 . ابى عاصم قيس بن محمّد المؤذن ،
108 . ابو المحاسن عبدالرحيم بن الشافعى الرعوى .
66
ميرزا محمّد
او پسر بزرگ و ارشد ميرزا ابوالقاسم قائم مقام ثانى صدر اعظم محمّد شاه قاجار است كه در حدود سال 1231 هجرى قمرى در تبريز بهدنيا آمد . در جوانى بواسطه مراقبت پدرش كسب كمال نمود و در فراگرفتن علوم متداوله آن عهد و فضايل و حسن خط كوشيد .
در رمضان 1250 قمرى كه پدرش قائم مقام ، پس از مرگ فتحعلىشاه ، به اتفاق محمّدشاه به تهران وارد شد و شاه را بر تخت پادشاهى نشانيد وزارت داخله را به ميرزا محمّد پسر بزرگ خود داد .
نامبرده در اين سمت باقى بود تا اينكه قائم مقام را در ماه صفر 1251 قمرى به امر محمّد شاه بوضع فجيعى كشتند و به نظر شاه بر اين بود كه فرزندان او را هم كور نمايند .
ميرزا محمّد ، پس از اين فاجعه ، ناچار با برادر و بستگان خود مدتى در مسجد شاه تحت حمايت ميرزا ابوالقاسم امام جمعه و سپس در حضرت عبدالظيم متحصن شد . بعد مدت دو سال در قم ، باز هم بعنوان تحصن ، با سختى و دشوارى مىزيستند تا اينكه عاقبت شاه اجازه داد كه به اراك رفته در آنجا بدون تشويش و اضطراب اقامت
(661)
نمايند . توقف آنان در اراك تا سال 1274 قمرى ادامه داشت . در اين سال بواسطه اقدامات ميرزا محمّد حسين دبير الملك فراهانى كه از عموزادگان قائم مقام بود ميرزا آقاخان نورى صدر اعظم فرزندان قائم مقام را از مغضوبى بيرون آورد و دوباره در دربار سلطنت رجوع خدمتى به ايشان نمود . ميرزا محمّد از قبول شغل در دربار قاجاريه بكلى امتناع ورزيد و فقط به برقرارى مواجب و مقررى و آسودگى خيال قناعت كرد و از اين تاريخ محترمانه گاهى در تهران و گاهى در عراق مىزيست و در سال 1301 قمرى در سن تقريبا هفتاد سالگى در تهران درگذشت و در حضرت عبدالعظيم در نزديكى قبر پدرش بهخاك سپرده شد .
ميرزا محمّد مردى ولود و كثير الاولاد بوده و پس از مرگش 13 پسر و چهار دختر از وى باقيماند .
منابع
رجال بامداد ، ج 4 ، ص 189 .
(662)
67
مير عماد غلام شاهى مير فندرسكى
(م 1324ش)
در تهران به دنيا آمد . وى در نوشتن خطوط نستعليق و شكسته تحرير توانا بود و در موسيقى نيز دست داشت . ميرفندرسكى مدتى منشى و خوشنويس وزارت امور خارجه بوده است . او در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللّه دفن شد . از آثار خطى وى ، چند اثر به يادگار مانده كه گلستان سعدى ، به خط نستعليق خفى در زمره آنهاست .
منابع
تذكره خوشنويسان معاصر(ص 100) .
68
ناصرالدين شاه
(1264 ـ 1313 ه.ق)
مهدى سليمانى آشتيانى
ناصرالدين شاه قاجار فرزند محمدشاه قاجار و نخستين زوجه معقودهاش جهان خانم (كه پس از جلوس ناصرالدين شاه به سلطنت، طبق سنت قاجار به مهد عليا موسوم شد) مىباشد.
(663)
پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال 1264ه.ق، ناصرالدين ميرزا كه در دارالسلطنه تبريز بود، به تهران فراخوانده شد و تا رسيدن وليعهد به تهران به مدت 44 روز زمام امور مملكت را مهد عليا در دست داشت.
هنگام حركت ناصرالدين شاه به سوى تهران ميرزا تقىخان اميركبير با توصيهها و تدبيرهاى به جاى خود به همراه شاه بود و علاوه بر رتق و فتق امور، چنان در دل شاه هيجده ساله نفوذ كرد كه شاه بدون اجازه و اشاره او كوچكترين عملى انجام نمىداد.
در مقابل ميرزاآقاخان نورى از اين مدت 44 روزه استفاده كرد و از كاشان به تهران آمد و با حمايت سفارت انگلستان تا ورد شاه در تهران ماند و هرچه اميركبير تلاش كرد كه او را با حكم ناصرالدين شاه به كاشان برگرداند موفق نشد، زير حمايتهاى مهد عليا و سفير انگليستان در شاه جوان مؤثرتر واقع گرديد.
ناصرالدين شاه پس از تاجگذارى ، رسما، امير كبير را شخص اول مملكت اعلام نمود و امير كبير هم در اولين قدم تمام فرامين مهد عليا را كه در مدت 44 روز سرپرستى امور صادر كرده بود لغو كرد، اين اقدام ، به علاوه قطع نمودن مواجب و احكام و عناوين بسيارى از درباريان و شاهزادگان، موجب حسادت مهد عليا و درباريان شد.
به عنوان اولين قدم مهد عليا، عزت الدوله شانزده ساله را به عقد ازدواج امير كبير پنجاه ساله درآورد، كه هيچ تأثير مثبتى بر روابط آنها نگذاشت بلكه كار را وخيمتر هم كرد.
بر همگان روشن بود و خود ناصرالدين شاه و امير كبير هم اذعان داشتند كه ناصرالدين شاه بدون حمايت روسها و انگليسها نمىتوانست اين گونه بىدغدغه و در نهايت صلح و آرامش وارد تهران شود و بر تخت بنشيند.
در سال 1265ه.ش فتنه و شورش قلعه طبرسى در خراسان و فتنه بابيه در زنجان رخ داد كه باز هم با حمايتهاى سفير انگليس و تدبير امير كبير همگى سركوب شد و
(664)
على محمد باب نيز اعدام گرديد.
در سال 1266 ه.ق فتنه بابيه پيش آمد كه آن با هم به شيوه قبل سركوب شد و امير كبير، سپاه لرستان و خوزستان را انتظام خاصى بخشيد.
در سال 1267ه.ق ناصرالدين شاه به اصفهان و عراق سفر كرد و خاطرات سفر خود را هم يادداشت نمود.
در سال 1268ه.ش امير كبير با دسيسه مهد عليا، آقاخان نورى و سفير انگلستان و عدهاى از شاهزادگان ناراضى به فرمان ناصرالدين شاه به قتل رسيد. در همين سال ميرزاآقاخان نورى جانشين امير كبير شد، چند تن از اعضاى فرقه بابيه به جان شاه سوء قصد نمودند كه بىنتيجه ماند، تركمانان در هرات طغيان نمودند و احتشام الدوله در لرستان و خوزستان آشوبهايى به پا كرد.
در سال 1269 ه.ق با اصرار انگليسها، هرات از ايران جدا شد و تا چند سال به جنگ و كشمكش بر سر هرات ادامه داشت در اين سال ناصرالدين شاه به سلطانيه مسافرت كرد.
در سال 1270 ه.ق غائله بندرعباس پيش آمد كه پس از اعزام سپاهيان شاه، آن جماعتِ خوارج صفت، از بندرعباس تخليه شدند.
در سال 1271ه.ق والى خوارزم به قتل رسيد و عهدنامهاى بين ايران و فرانسه به امضا رسيد.
در سال 1272 ه.ق باز هم در امور خراسان اختلال پيش آمد و كه با حمايت روس به نفع مخالفان پايان يافت و براى هميشه تركمنستان و تركستان غربى از ايران جدا شد و فرخ خان امين الملك براى سفارت به اروپا اعزام شد.
در سال 1273 ه.ق انگليسيها به خليج فارس تجاوز كردند كه سرانجام با عهدنامه ايران و انگليس و عهدنامه ايران و آمريكا و رشادتهاى تنگستانيها غايله خاتمه يافت اين معاهده با وساطت فرخ خان به امضا رسيد.
(665)
در سال 1274ه.ق خط تلگراف تهران به اهتمام شاهزاده عليقلىميرزاى اعتضاد السلطنه احداث و راهاندازى شد.
در سال 1275 ه.ق ميرزا آقاخان نورى از صدارت عزل شد، شاه وزراى دهگانه را در نهادى به نام دار الشورى براى اداره ايران تعيين كرد و سفرى هم به آذربايجان نمود.
در سال 1276ه.ق مسافرت شاه به آذربايجان ادامه يافت و دار الشوراى تعيين شده، دو هفته يكبار جلسه تشكيل مىداد.
در سال 1277 ه.ق تركمانان در جنگ با سپاه ايران پيروز شدند و جزاير بحرين به طول كامل از ايران جدا شد.
در سال 1278 ه.ق آشوبهاى خراسان همچنان ادامه داشت.
در سال 1279 ه.ق مظفرالدين ميرزا به عنوان وليعهد انتخاب گرديد و به عنوان والى آذربايجان راهى آن ديار شد.
در سال 1281 ه.ق شاه ميرزا محمدخان قاجار را ـ كه در دارالشورى سمت وزارت جنگ را داشت ـ با لقب سپهسالار به صدرات برگزيد كه هفده ماه به طول انجاميد.
در سال 1284 شاه سفرى ششماه به خراسان كرد.
در سال 1287 ه.ق شاه با تشريفات بسيار و با رايزنيهاى ميرزا محمدحسين خان قزوينى (مشير الدوله) كه سفير ايران در استانبول بود به عتبات عاليات سفر كرد. اين مسافرت پنج ماه طول كشيد.
در سال 1288 ه.ق كشور دچار قحطى شد و قيمت نان از يك من شش ـ هفت شاهى به يك من يك قران رسيد در زمستان همين سال قيمت نان به يك من پنج قران هم رسيده در همين سال ميرزا حسينخان مشيرالدوله به مقام سپهسالارى و سپس صدر اعظمى رسيد.
(666)
در سال 1289 ه.ق مشيرالدوله (صدر اعظم) اصلاحاتى در قشون، وضعيت ادارى، پوشش مردم، پرچم كشور و ايجاد نظميه به عمل آورد در همين سال مشيرالدوله لايحه تشكيل دولتى مركب از 9 وزير و يك صدراعظم و چگونگى تشكيل جلسات وزرا و حدود اختيارات صدر اعظم و ترتيب كار وزرا و وزارتخانهها را به شاه ارائه كرد كه شاه پذيرفت. در همين سال قرارداد رويتر به امضا رسيد.
در سال 1290 ه.ق ناصرالدين شاه اولين سفر خود را به اروپا انجام داد. شاه از بازگشت سپهسالار را از صدر اعظمى عزل نمود و ميرزا يوسف مستوفى الممالك آشتيانى را به جاى او منصوب كرد.
در سال 1291 ه.ق شاه مجددا نوعى كابينه با عنوان هيئت وزراى مختار تشكيل داد و يك صندوق عدليه هم تشكيل داد كه تقريبا همان كارهاى ماليه مشيرالدوله را ادامه مىداد.
در سال 1292 ه.ق شاه در صدد احياى دارالشورى برآمد و اين بار نامش را «مشورتخانه دولت» گذاشت.
در سال 1295 ه.ق سفر دوم شاه به اروپا آغاز شد.
در سال 1299 ه.ق فرزند خردسال ميرزا يوسف مستوفى الممالك به نام حسن به مستوفى الممالكى انتخاب شد.
در سال 1301 ه.ق ميرزا يوسف به لقب صدر اعظمى نايل گرديد.
در سال 1303 ه.ق امين السلطان وزير داخله و قوام الدوله وزير خارجه كامران ميرزا و زير جنگ و نايب السلطنه تهران و گيلان است و ولى عهد كماكان در آذربايجان است.
در سالهاى 1303 تا 1313 كه شاه به دست ميرزا رضا كرمانى كشته شد تقريبا حادثهاى مهم رخ نداد، شاه به دليل كهولت و خستگى تمام اوقات خود را صرف
(667)
عيش و نوش و شكار و بزم و شوخى و حرمسراها مىكرد و اوضاع مملكت هم روز به روز به وخامت مىرفت از مهمترين وقايع دهه آخر حكومت ناصرالدين ظهور مصلحى به نام سيد جمال الدين اسدآبادى است كه به طور مسلم ملاقاتهايى با شاه و امين السلطان داشته است.
ناصرالدين شاه در سال 1305 ه.ق باز هم به فكر سفر به اروپا افتاد. مقدمات سفر را هم فراهم كرد ولى دولت انگلستان اظهار بىميلى نمود سرانجام شاه توانست از شعبان سال 1306ه.ق تا محرم سال 1307 ه.ق به مدت پنج ماه به روسيه، فرانسه، انگلستان، آلمان، بلژيك، هلند و اتريش سفر كند و طى اقامت يك ماهه خود در انگلستان قرارداد معروف «رژى» را به امضا رسانيد كه طى آن انحصار دخانيات را در ايران به شركت مزبور واگذار نمود كه موجب بروز مشكلاتى براى شاه، تحريم تنباكو، قيام مردم به رهبرى روحانيت و سرانجام لغو قرارداد گرديد.
در سال 1309 ه.ق به رهبرى روحانيت و پشتيبانى مردم قرارداد رژى لغو گرديد.
در سال 1311 ه.ق بين شاهزادگان براى دادن رشوه و گرفتن پستهاى بالاتر و حكومت ولايات رقابتها بالا گرفت و يكى از درآمدهاى شاه از محل همين رشوهها بود كه به او مىدادند.
در سال 1313 ه.ق روز جمعه هفدهم ذيقعده در حالى كه شاه بسيار سر حال و سرمست بود قصد زيارت حضرت عبدالعظيم را داشت. خود شاه دليل زيارتش را چنين بيان مىكند كه «در سال اول سلطنتهم، محمد ولىميرزا كه مردى حفار (غيبگو) و در علم هيئت استاد بود زايچه طالعى به نام من استخراج نمود و آنچه را پيشبينى كرد از قبيل سوء قصد نسبت به من در آغاز سلطنت، سه بار مسافرت به فرنگ و غيره تمام، تا امروز بدون كم و است درست از آب درآمده، از جمله گفت كه در روز شانزدهم ذيقعده سال 1313 خطر بزرگى تو را تهديد مىكند اگر آن روز را به شب رساندى چندين سال ديگر با كمال اقتدار سلطنت خواهى كرد، اينك آن روز كه
(668)
ديروز بوده سپرى شده به شكرانه اين موهبت امروز به حضرت عبدالعظيم رفته و نماز شكر را در حرم مطهر به جا خواهم آورد و سه روز ديگر مراسم جشن قران (جشن پنجاهمين سال تاجگذارى) آغاز خواهد شد.
هنگامى كه شاه وارد حرم شد زيارت كرد و پس از طواف بنابر عادات دستمال را از جيب بيرون آورد تا به جاى سجاده بر زمين بگسترد و به نماز بايستد در اين وقت ميرزا رضا كرمانى، عريضه بر كف، مردم را شكافته به جانب شاه آمد و همين كه به وى رسيد طپانچهاى را كه زير نامه پنهان كرده بود كشيد و تيرى بر قلب شاه نشاند و بدين ترتيب پنجاه سال حكومت او بر ايران پايان يافت و در حضرت عبدالعظيم دفن گرديد.
منابع
1 ـ ايران در دوره سلطنت قاجار، علىاصغر شميم، تهران، اسوه، چاپ پنجم، 1374.
2 ـ ايران در عصر ناصرالدين شاه، محمود حكيمى، تهران، قلم، چاپ اول، 1379.
3 ـ هفت پادشاه، محمود طلوعى، تهران، نشر علم، چاپ اول، 1377.
4 ـ حقايق الاخبار ناصرى، محمدجعفر خورموجى، به كوشش حسين خديو جم، تهران، نشر نى، چاپ دوم، 1363.
5 ـ تاريخ اجتماعى و سياسى ايران در دوره قاجار، سعيد نفيسى، 2 جلد، تهران، بنياد، چاپ نهم، 1372.
6 ـ تاريخ اجتماعى و سياسى ايران از زمان ناصرالدين شاه تا آخر قاجاريه، عبداللّه بهرامى، تهران، سنايى، چاپ اول 1344.
(669)
69
نجم الدوله اصفهانى
(1255/1259 ـ 1326 ق)
ملقب به نجم الملك و نجم الدوله در اصفهان به دنيا آمد . رياضيات قديم را نزد پدرش آموخت و سپس رياضيات كلاسيك را در دارالفنون تكميل نمود و از معلمان رياضيات عاليه آنجا شد .
پس از فوت ميرزا رضا نجم الملك ، منجم باشى عباس ميرزا نايب السلطنه ، وى به سمت منجم باشىگرى منصوب و ملقب به نجم الملك شد .
وى همچنين سالها به استخراج تقويم رسمى مملكت مأمور بود . او در تهران درگذشت و در صفائيه شهر رى به خاك سپرده شد . از جمله آثارش:
اصول جغرافيا ،
آسمان ، در هيئت و نجوم ،
كفاية الحساب ،
رساله تطبيقه ، در تطبيق سالهاى هجرى قمرى با سالهاى تاريخ ميلادى ،
بداية الجبر ،
بداية النجوم ،
مجموعه علم ايرانى ،
المثلثات البسيطة .
(670)
منابع
الذريعة (3/58 ، 19/79 ، 24/399) ، ريحانة الادب (6/136 ـ 137) ، شرح حال رجال (2/273 ـ 274) ، فهرست كتابهاى چاپى فارسى (1/157 ، 210 ، 247 ، 268 ، 272 ، 467 ، 910 ، 1015 ، 1206 ، 1207 ، 2/1994 ، 2335 ، 2410 ، 2615 ، 2645 ، 2646 ، 2878 ، 2925 ، 3059 ، 3359) ، لغت نامه (ذيل/نجم الدوله) ، المآثر و الآثار (191 ـ 192) ، مكارم الآثار (5/1599 ـ 1600) ، مؤلفين كتب چاپى (3/891 ـ 894) .
(671)
70
نصر اللّه فلسفى
نصر اللّه فلسفى به سال (1285 ق) ، هفت روز بعد از مرگ پدر ، در يك خاندان علم و دانش به دنيا آمد . پدرش ميرزا نصراللّه خان مستوفى سوادكوهى ، و پدر بزرگش حايرى مدرسى ، از حكماى معروف زمان ناصر الدين شاه ، بوده كه كنت گوبينو از وى به نيكى ياد كرده است . وى از جانب مادر نوه آقا على حكمى ، پسر آقا عبداللّه زنوزى ، است ، كه هر دو از حكماى نامدار دوره قاجار بودهاند .
نصر اللّه تحصيلات ابتدايى را از پنج سالگى در مدرسه اقدسيه ، كه از معروفترين آموزشگاههاى آن زمان بود ، آغاز كرد . و از آنجا با عدهاى از همشاگردان خود ، به مدرسه آليانس ، و بعد به دارالفنون رفت ، و با سرمايه معنوى كافى وارد خدمت وزارت پست و تلگراف شد .
فلسفى ، هنگامى كه به اجتماع قدم نهاد ، زبان فرانسه را به حد كافى فراگرفته بود ، و براى اينكه تمرين داشته باشد ، دست به كار ترجمه زد و داستانهاى سرگرم كننده آرسن لوپن ، تأليف موريس لوبلان ، را يكى پس از ديگرى ترجمه كرد و يكى از اين داستانها را به نام سرتنگ بلور ، به تقاضاى على اكبر داور ، در پاورقيهاى روزنامه مرد امروز انتشار داد ، و چون خوانندگان اين روزنامه بيشتر خواص كشور بودند بزودى نام فلسفى در محافل و مطبوعات تهران به افواه افتاد .
در سال 1300 ، كه ابتدا قدرت سردار سپه بود ، على دشتى روزنامه شفق سرخ را
(672)
داير كرد و فلسفى ، كه در آن زمان تازه از مدرسه بيرون آمده بود ، ترجمه قطعهاى از آثار لامارتين را براى چاپ به آن روزنامه فرستاد ، و اين امر باعث آشنايى او با على دشتى ، مدير آن روزنامه شد ، و به دعوت دشتى وى با رشيد ياسمى و سعيد نفيسى ، نويسندگان ديگر روزنامه همكارى كرد . اين چهار نفر نمونههاى خوبى از آثار خارجى در اين روزنامه انتشار دادند ، و شفق سرخ يكى از بهترين و آبرومندترين جرايد آن روزگار گرديد و فلسفى به نام يكى از بهترين مترجمان زبان فرانسه شناخته شد .
از ترجمههاى او سرگذشت ورتر ، از آثار گوته شاعر و دانشمند آلمانى است ، كه مترجم آن را از روى ترجمه فرانسوى به فارسى نقل كرده است .
فلسفى ، در مدّت اشتغال خود در وزارت پست و تلگراف ، تاريخ انقلاب روسيه و آخرين ملكه تزارى را ترجمه كرد ، و اداره مجله پست و تلگراف را نيز در سال 1304 ش به عهده گرفت .
در سال 1307 ش ، به تقاضاى داور ، به وزارت دادگسترى منتقل شد؛ بيش از چند ماه در آنجا نپاييد ، و قراگزلو او را به وزارت فرهنگ برد و در مدرسه دارالفنون به كار تدريس ، كه بيش از مشاغل ديگر برازنده او بود ، بگماشت .
فلسفى ، در حين اشتغال به تدريس تاريخ و جغرافيا ، كتاب جامع و مفيد تاريخ تمدن قديم ، تأليف فوستل دوكولانژ(1) را به نفقه دكتر محمّد مصدق و از محل حقوق نمايندگى او ، در مدتى كمتر از پنج ماه به فارسى ترجمه و با حواشى و اضافاتى چاپ كرد .
فلسفى ، در عهد وزارت فرهنگ على اصغر حكمت ، اداره مجله تعليم و تربيت را كه از سال 1304 تا 1307 ش انتشار يافته و بعد تعطيل شده بود ، در فروردين 1313 به عهده گرفت؛ اما به واسطه نشر مقالهاى از تقىزاده ، كه در آن از لغتسازى
1 . F. de Culanges. La cite antique.
(673)
فرهنگستان ايران نكتهگيرى شده بود ، شمارههاى مجله جمعآورى شد و فلسفى ناچار از مجله تعليم و تربيت كنارهگيرى كرد .
فلسفى در سال 1315 ش وارد دانشگاه شد ، و در دانشگاه ادبيات كرسى استادى تاريخ پيش از اسلام را در اختيار گرفت . وى از سال 1323 ش ، مديريت روزنامه سياسى و هنرى اميد را داشت ، و تا سال 1326 ش آن را ادامه داد ، و از آن پس بيشتر اوقات خود را در اروپا گذارند .
نصراللّه فلسفى از نويسندگان و مترجمان قادر ايران است . او دمى از تحرير و ترجمه و تحقيقات تاريخ ، حتى در سفرهاى فرنگ نياسوده و بيشتر عمر خود را در كتابخانههاى بزرگ دنيا بسر برده و اسناد و مآخذ گرانبهايى جمعآورى كرده ، و فرامين و مكاتبات پادشاهان صفوى و تصاوير آنها و نسخه كتابهاى خطى نادر را مطالعه كرده و حاصل اين همه مطالعه و تحقيق به صورت چهار جلد كتاب بزرگ درباره زندگانى شاه عباس اوّل فراهم آمده است .
فلسفى شعر كم گفته و بعدها شاعرى را بهكلى ترك كرده است؛ زيرا «عقيده پيدا كرده كه شعر فرمايشى نتوان سرود» .(1)
افسانه عمر
خواهم كه دل از حيات برگيرم
|
زى كشور نيستى سفر گيرم
|
وين عمر قصير سست بنيان را
|
مردى كنم و قصيرتر گيرم
|
گر مرگ به كام آدمى زهرست
|
آن زهر به كام دل شكر گيرم
|
پروانه به روى گُل قرارش نيست
|
من از چه به روى گِل مقر گيرم؟
|
پروانه اگر كه بال و پر خواهد
|
از همت مرگ بال و پر گيرم
|
اندر بى نام روز و شب تا چند
|
دنبال فضيلت و هنر گيرم؟
|
وز آتش عشق اين و آن تا كى
|
ياقوت روان ز چشمِ تر گيرم
|
1 . جوان : «نصراللّه فلسفى استاد هنرور دانشگاه» ، روزنامه ايران ما ، شماره 133 .
(674)
تا جان نرهد ز تنگناى تن
|
روز و شب عمر بر هدر گيرم؟
|
برخىِّ شبم ، كز اختران هر شب
|
راهى سوى عالم دگر گيرم
|
با همت ديده نفشى از هستى
|
بر لوح اميد از آن صور گيرم
|
چون پرده ز روى چرخ برگيرند
|
ز اسرار نهفته پرده بر گيرم
|
گويم كه بلند آسمانا ، چند
|
بر گيتى پس خواب و خور گيرم
|
بس گردش روز و شب دلم فرسود
|
چند اين ره رفته را ز سر گيرم؟
|
از حسرت گوهرانت اى گرودن
|
از قلزم ديدگان گهر گيرم؟
|
برگير مرا ز خاك تا يك دم
|
اين زهره چنگزن به بر گيرم
|
وين قلب گداخته ز انده را
|
از تير شهاب نيشتر گيرم
|
و آن كلك كه جز خلاف ننگارد
|
زين كهنه دبيرِ خيره سر گيرم
|
بسيار شبا كز آسمان شبگير
|
با ديده خونچكان نظر گيرم
|
وز دورى اختران سحرگه خشم
|
چون مهر دمنده بر سحر گيرم
|
افسانه عمر سخن محنت زاست
|
آن به كه فسانه مختصر گيرم
|
پروانه
ز گلزار گيتى به گاه بهار
|
پديد آمدن چون گل از شاخسار
|
سحرگه در آغوش باد سحر
|
پريدن ز شاخى به شاخ دگر
|
ز مستى سر از پاى نشناختن
|
به دوشيزگان چمن تاختن
|
گه از ناشكفته گل آويختن
|
گهى اشك با ژاله آميختن
|
زمانى شدن در دل لاله تنگ
|
ز خود بيخبر گشتن از بوى و رنگ
|
چو باد خزان تاخت بر بوستان
|
پراكنده شد گل ز باد خزان
|
پريشان شدن زآن پراكندگى
|
دريدن چو گل دامن زندگى
|
چنين است آيين پروانگان
|
خوشا آنكه چونين گذارد جهان!
|
(675)
آثار
داستان (ترجمه) ، موريس لو بلان ، در دو قسمت ، تهران ، 1303 .
داستان فراعنه (ترجمه) ، مير يام هرى ، روزنامه شفق سرخ ، تهران ، 1303
داستان دلفان ببر (ترجمه) ، موريس لوبلان ، در دو جلد ، تهران ، 1303
تاريخ انقلاب كبير روسيه (ترجمه) ، از اوسيپ لوريه ، تهران ، 1303
داستان سر تنگ بلور (ترجمه) ، موريس لوبلان ، تهران 1304 (نخست در پاورقى روزنامه مرد امروز چاپ شده) .
داستان توده طلا (ترجمه) ، موريس لوبلان ، در دو جلد ، تهران ، 1304 .
دختر سلحشور ، به صورت پاورقى در روزنامه شفق سرخ .
سرگذشت ورتر (ترجمه) ، گوته ، تهران ، 1305 .
بيچارگان (منظومه) (ترجمه) ، ويكتور هوگو ، تهران ، 1309 .
تاريخ تمدن قديم (ترجمه) ، فوستل دوكولانژ ، تهران ، 1309 .
تاريخ عالم در قرون نوزدهم و بيستم ، تهران ، 1309 .
جغرافياى مفصل كشورهاى بزرگ جهان ، تهران ، 1312 .
اصول تعليم و تربيت ، تهران ، 1314 .
تاريخ روابط سياسى ايران و اروپا در دوران صفوى ، مجلّد اوّل ، تهران ، 1316 .
تاريخ عمومى در قرون هفدهم و هيجدهم ، تهران ، 1316 .
شرح حال بزرگان ، يعقوب ليث صفار ، تهران ، 1318 .
شرح حال بزرگان ، داريوش بزرگ و انوشيروان ، تهران ، 1318 .
تأثير تاريخ در پرورش افكار ، تهران ، 1318 .
تاريخ سلطنت قباد و ظهور مزدك (ترجمه) آرتور كريستن سن ، تهران ، 1320 .
جغرافياى اقتصادى كشورهاى بزرگ جهان ، تهران ، 1322 .
تاريخ ايران از حمله عرب تا حمله مغول ، تهران ، 1325 .
(676)
هشت مقاله تاريخى و ادبى ، تهران ، 1325 .
جنگ چالدران ، تهران ، 1332 .
زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد اوّل ، تهران ، 1332 .
داستانهاى كوچك از نويسندگان بزرگ (49 داستان) ، تهران ، 1333 .
زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد دوم ، تهران ، 1334 .
منتخب اشعار ويكتور هوگو (ترجمه) ، تهران ، 1335 .
فرهنگ فلسفى (ترجمه) ، ولتر ، تهران ، 1337 .
زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد سوم ، تهران ، 1339 .
زندگانى شاه عباس اوّل ، مجلّد چهارم ، تهران ، ؟ .
كتابهاى متعددى در تاريخ جغرافيا براى دبيرستانها مستقلاً يا با همكارى ديگران .
منابع
افشار ، ايرج: نثر فارسى معاصر ، تهران ، 1330 .
برقعى ، سيد محمّد باقر: سخنوران نامى معاصر ، ج 1 ، تهران ، 1329 .
جوان: نصراللّه فلسفى استاد هنرور دانشگاه روزنامه ايران ما ، شماره 133 .
خلخالى ، سيد عبدالحميد: تذكره شعراى معاصر ايران ، ج 2 ، تهران ، 1337 .
ــــ : نصراللّه فلسفى ، مجله راهنماى كتاب ، سال پنجم ، شماره 4 ـ 5 تير و مرداد 1341 .
ش . ف . نصراللّه فلسفى ـ نويسنده ، مترجم و تاريخ شناس معاصر» ، مجله فردوسى ، دوشنبه 10 اسفند 1349 .
(677)
71
نظام الدين ساوجى
(م بعد از 1038 ق)
عالم امامى ، فقيه ، اصولى ، محدث ، متكلم ، رجالى و رياضيدان اهل ساوه و از شاگردان شيخ بهايى بود ، پس از مرگ پدرش تحت نظر شيخ بهايى تربيت يافت .
پس از درگذشت استادش ، در دربار صفويه زندگى كرد . در 1033 ق سفرى به عتبات عاليات نمود . ساوجى به امر شاه عباس صفوى كتاب جامع عباسى استادش شيخ بهايى را ، كه تا باب حج تأليف شده بود ، تكميل كرد و تحفه عباسى ، در فضائل و مناقب را در تتميم جامع عباسى نگاشت .
او پس از عزل ملا خليل قزوينى ، از مدرسى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، عهدهدار تدريس در بقعه عبدالعظيم حسنى شد و اندكى پس از درگذشت شاه عباس (1038 ق) ، در شهر رى درگذشت . از ديگر آثارش:
زينة المجالس ، به شيوه «كشكول» استادش شيخ بهايى ،
نظام الاقوال ، در شناخت رجال ،
الصحيح العباسى ،
رسالهاى در «وجوب نماز جمعه» .
(678)
72
نظام الدين مشارالدوله
او پسر مشارالدوله(1) در سال 1262 خورشيدى متولد و پس از فوت پدرش ملقب به مشارالدوله شد و در دوره سوم نماينده مجلس از شيراز بود(2) در سال 1303 به كفالت وزارت فرهنگ معرفى شد .
در سال 1310 به حكومت كردستان و چندى بعد به استاندارى كرمان منصوب گرديد و حكومتش بيش از چند ماهى طول نكشيد . در سال 1314 خورشيدى وزير پست و تلگراف شد . در سال 1315 كه وزير پست و تلگراف بود در اثر عارضه سكته ناقص در 8 بهمن ماه در سن 53 سالگى در تهران درگذشت و در شهر رى در باغ طوطى مدفون گرديد .(3)
منابع
رجال بامداد ، ج 1 ، ص 318 .
1 . ميرزا حسام الدين مشارالدوله در ابتداء چون طبيب بود و رئيس بهدارى فارس شد لقبش حافظ الصحه بود . سابقا روساى بهدارى ولايات را حافظ الصحه مىگفتند بعد مسيح الملك و سپس ملقب به مشارالدوله گرديد و در سال 1326 قمرى در گذشت .
2 . دوره سوم فقط در حدود يك سال از 14 آذر 1293 تا 21 آبان ماه 1294 بيشتر طول نكشيد و در تاريخ اخير الذكر بواسطه مهاجرت نمايندگان از تهران به قم مجلس تعطيل گرديد .
3 . در تاريخ كرمان كه به تحشيه محمّد ابراهيم باستان پاريزى به طبع رسيده حكومت كرمان مشارالدوله در سال 1317 ذكر شده در صورتى كه نامبرده در سال 1315 فوت كرده بوده است .
(679)
73
ولى اللّه نصر
فرزند سيد احمد نصر الاطباء كاشانى در ماه رجب سال 1293 قمرى = 1255 خورشيدى در كاشان متولد و در سن 12 سالگى به تهران آمد و در مدرسه دارالفنون به تحصيل اشتغال ورزيد و خوب تحصيل كرد و رشته طب را به اتمام رساند . چند سالى رئيس مدرسه علوم سياسى بود و بعد رئيس فرهنگ شد .
بواسطه ضربتى كه در خيابان از يك دوچرخه سوار ، در پيادهرو ، به وى وارد آمده بود مدتى در منزل در بستر بيمارى بسر مىبرد و در سال 1324 خورشيدى در سن 70 سالگى بدرود جهان گفت و در امامزاده عبداللّه در شهر رى سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ج 3 ، ص 325 .
(680)
74
هاشم اشكورى گيلانى
مهدى سليمانى آشتيانى
زمانى كه محمّد حسين خان مروى (م 1234ق) مدرسه فخريه (خانِ مروى) را بنا نهاد به واسطه فتحعلىشاه قاجار از حكيم ملا على نورى (م 1246ق) تقاضا كرد يكى از بهترين شاگردان خود را از اصفهان به تهران اعزام كند . او نيز ملاّ عبداللّه زُنوزّى (م 1257 ق) را به تهران فرستاد . ورود زنوزى را به تهران بايد سرآغاز مكتب فلسفى ـ عرفانى اين شهر دانست . اين حوزه بعدها با حضور آقا على مدرس زنوزى (م 1307ق) و ميرزا ابوالحسن جلوه (م 1314ق) گرم شد و در نهايت با ورود آقا محمّد رضا قمشهاى ـ صهبا ـ در حكمت و عرفان با ورود حكيم صهبا در اول صفر 1306(1) در سكوتى عارفانه كنج حجره مدرسه صدر را خالى كرد و به ملكوت پر كشيد ، جمعى از فضلا و طالبان حكمت و معرفت را از زلال اندوختههاى توحيدى خود سيراب كرده بود . از مهمترين شاگردان او كه در عرفان جاى استاد را گرفت آقا ميرزا هاشم اشكورى رشتى گيلانى است .(2)
تولد و نسب
آن عارف فرزانه در رحيم آبادِ اشكورِ گيلان پا به عرصه وجود گذاشت . پدرش حسن
1 . ترديد بعضى افاضل در ماه فوت آقا محمّد رضا ، با توجه به شهرت مصادف شدن فوت او با تشييع ملا على كنى كه در اول صفر انجام شده است ، محلى ندارد . ر . ك: المآثر و الآثار ، باب دهم ، ص 187 .
2 . آقا حسن كرمانشاهى ، آقا ميرشهاب نيريزى ، جهانگيرخان قشقايى و ملا محمّد كاشى از ديگر شاگردان آقا محمّد رضا محسوب مىشوند .
(681)
بن محمّد على است . استاد صدوقى سها به قرينه اينكه «اغلب مردم اشكور از سادات صحيح النسب هستند» ! فرموده است: «على الظاهر مشرّف به شرف سيادت مىبوده است» .(1) گفته شمس گيلانى مبنى بر اينكه بيشتر اشكورىها از سادات هستند ،(2) بر فرض صحّت و دقّت دليل بر سيادت آقا ميرزا هاشم نيست ، البته صاحب معارف الرجال او را چنين ياد كرده است: «السيد هاشم بن السيد محمّد بن السيد محمّد على الاشكورى ...» .(3) در هر حال هيچ يك از شاگردان يا معاصران حكيم ، از او به «سيد هاشم» ياد نكردهاند و خود ايشان نيز در حواشى و تعليقههاى متعدد با «ميرزا هاشم گيلانى» ، «ميرزا هاشم اشكورى» يا «مدرس گيلانى» امضا كرده است .(4) و بعضى از شاگردان نيز از او با «شيخنا الاستاذ» ياد كردهاند .(5)
اساتيد
آقا ميرزا هاشم بعد از پشت سرگذاشتن دوران طفوليّت و قدم نهادن به سنين رشد مقدمات علوم را در زادگاه خود فرا گرفت و سپس در قزوين و تهران از محضر اساتيد بهنام استفاده كرد .
1 . علامه آقا سيد على قزوينى (صاحب حاشيه بر قوانين الحكمه): او از فحول دانشمندان اواخر قرن سيزده است كه حوزه قزوين با درسش كه معمولاً بر مدار قوانين قمى بود گرمى گرفت . حاشيه بر معالم الاصول و قاعده لاضرر از ديگر تأليفات آقا سيد على است . وى در (1298 ق) درگذشت . آقا ميرزا هاشم مدتى از محضر اين فقيه و اصولىِ جليل بهره برده است .(6)
2 . حكيم آقا محمّد رضا قمشهاى (1241 ـ 1306ق): اين حكيم فرزانه و عارف
1 . تاريخ حكما و عرفاى متأخر ، ص 349 .
2 . تاريخ علما و شعراى گيلان ، شمس گيلانى ، تهران: دانش ، 1328ش ، ص 55 .
3 . معارف الرجال ، ج 3 ، ص 271 .
4 . ر . ك: حاشيه على مصباح الانس .
5 . ر . ك: شذرات الذهب ، آية اللّه محمّد على شاه آبادى .
6 . ر . ك: ريحانة الادب ، ج 4 ، ص 454 .
(682)
يگانه كه خود از شاگردان ميرزا حسن نورى ، ملاّ محمّد جعفر لنگرودى و آقا رضى لاريجانى بود در تهران ابتدا كتب بوعلى و سپس اسفار و مصباح الانس و تمهيد القواعد و ... تدريس مىكرد . او از اساتيد مسلّم عصر خود است و در عرفان شايد در ميان متأخرين بىنظير باشد . اشكورى از بدو ورود به تهران در محضرش حاضر شد و به وى تعلق خاصى داشت . تخصص و تبحر آقا ميرزا هاشم در عرفان مرهون حضور در محفل قمشهاى است .
3 . حكيم مؤسس آقا على زُنّوزى (1234 ـ 1397ق): از اساتيد كم نظير دو قرن اخير است . از پدر دانشمندش ملاّ عبداللّه زنوزى و ميرزا حسن نورى و ملاّ آقاى قزوينى استفاده كرده است . مدرس رسمىِ مدرسه سپهسالار بود .
4 . آقا ميرزا ابوالحسن جلوه (1238 ـ 1314ق): از مدرسين ممتاز حوزه تهران و شاگرد ميرزا حسن نورى و ميرزا حسن چينى است . جلوه اعتقادى چندانى به فلسفه صدرايى نداشت و بيشتر آثار بوعلى را تدريس مىكرد .
آقا ميرزا هاشم اشكورى در خدمت اين سه استاد متبحر تهران ، فلسفه و حكمت را به كمال فراگرفت و به مقام ارجمندى از استادى اين علوم نائل شد و به زادگاه خود اشكور بازگشت .
بر كرسى تدريس
ظاهرا اقامت حكيم در گيلان چندان طولانى نشده است . وى به دعوت آيت اللّه ميرزا ابوالفضل تهرانى (م 1316ق)(1) كه توليت مدرسه سپهسالار را داشت ، به تهران بازگشت و حوزه تدريس فلسفه و عرفان را برقرار ساخت .(2) اگر چه در فلسفه نيز
1 . او از دانشمندان بهنام تهران و شاگردان آقا محمّد رضا قمشهاى و سيد ابوالحسن جلوه است . در نجف از ميرزاى شيرازى استفاده كرد و به تهران بازگشت . شفا الصدور فى شرح زيارة عاشور اثر مشهور اوست . ر . ك: نقباء البشر ، ج 1 ، ص 53 .
2 . با توجه به آنكه ، ميرزا ابوالفضل كلانتر تهرانى از (1313 ق) ، توليت مدرسه سپهسالار را عهدهدار شد ، بازگشت ، اشكورى به تهران بايد بعد از اين تاريخ بوده باشد . ر . ك: فهرست كتابخانه سپهسالار ، ج 3 ، ص 6 .
(683)
دقيق و عميق بود ولى تدريس عرفان نظرى در تهران ظاهرا به او ختم و در وجود شريفش متعين گرديد . چرا كه بهترين شاگرد خاتم العرفا آقا محمّد رضا قمشهاى در تصوف و علوم الهى حكيم اشكورى بود . استاد سيد جلال الدين آشتيانى فرمودهاند: «آقا مير شهاب الدين در مشرب عرفان صاحب ذوق بود ولى طالبان اين علم را به استاد آقا ميرزا هاشم اشكورى ارجاع مىداد ...»(1)
حكيم اشكورى سالها در مدرسه سپهسالار به تدريس اسفار ، شرح فصوص ، تمهيد القواعد ، مصباح الانس و ... اشتغال داشت و با وجود آنكه مبتلا به بيمارىهاى عديده بود و از ضعف مزاج رنج مىبرد تا آخر عمر درسش تعطيل نشد و جمع زيادى از محفل نورانى او بهرهمند شدند . بنا به نوشته استاد مطهرى «او يكى از اركانى است كه واسطه انتقال فلسفه و عرفان به طبقات بعدى است ...» .(2) نام برخى از شاگردانش با حذف عناوين چنين است:
1 . ميرزا احمد آشتيانى (م 1395ق) ،
2 . آقا بزرگ حكيم شهيدى (م 1355ق) ،
3 . آقا سيد حسين بادكوبهاى (م 1358ق) ،
4 . شيح محمّد حسين فاضل تونى (م 1380ق) ،
5 . سيد محمّد كاظم عصار تهرانى (م 1396ق) ،
6 . ميرزا محمّد على شاه آبادى (م 1369ق) ،
1 . مشرع الخصوص الى معانى النصوص ، مقدمه ، ص 18 .
نقل شده است كه آيت اللّه آقا ميرزا مهدى اصفهانى از حكيم متأله آقا ميرزا مهدى آشتيانى تقاضاى درسى بر پايه مصباح الانس قاضى فنارى كرد به عنوان آنكه آشتيانى درس آقا ميرزا هاشم اشكورى را درك كرده است . اين حوزه شش ماهى در مشهد براى معدودى از خواص برقرار بود . ر . ك: تاريخ حكما ، ص 380 .
2 . خدمات متقابل اسلام و ايران ، مجموعه آثار ، ج 14 ، ص 531 .
(684)
7 . ميرزا محمود آشتيانى (م 1401ق) ،
8 . ميرزا مهدى آشتيانى (م 1372ق) .
آثار و تأليفات
1 . تعليقه مصباح الانس بين المعقول و المشهود ، رحلى ، سنگى ، مطبعه حاج عبدالرحيم ، به خط محمّد صادق تويسركانى ، تهران: ، 1323ق ، 343ص .
اين حواشى كه مهمترين اثر حكيم اشكورى است مجدد در حاشيه چاپ اخير مصباح با تحقيق آقاى محمّد خاجوى به طبع رسيد .
تهران ، مولى ، 1374ش .
استاد آشيانى درباره اين تعليقه آوردهاند: «حواشى او بر مصباح الانس حاكى از تضّلعِ تام و احاطه كامل او به كلمات اهل عرفان است» .(1)
2 . تعليقه رسالة النصوص قونوى .
به اهتمام استاد سيد جلال الدين آشتيانى ، مركز نشر دانشگاهى ، تهران ، 1362ش اين اثر از روى نسخه خطى آيت اللّه آقا ميرزا احمد آشتيانى كه از نسخه استادِ خود (اشكورى) استنساخ كرده بود به چاپ رسيده است .(2)
3 . تعليقه بر فصوص الحكم ابن عربى .
4 . تعليقه بر تمهيد القواعد ابن تركه .
5 . تعليقه بر مشاعر ملاصدرا .
6 . تعليقه بر اسفار ملاصدرا .(3)
7 . لطائف السبع اين رساله در مجموعه آثار حكيم صهبا ، از آثار اشكورى معرفى شده است .(4)
1 . شرح حال و آراى فلسفى ملاصدرا ، چاپ چهارم ، ص 257 .
2 . رسالة النصوص ، پاورقى ، ص 92 .
3 . تعليقات مذكور اكثرا يا همه بر بخشى از اين كتابها مىباشد . ر . ك: شرح مقدمه قيصرى ، سيد جلال الدين آشتيانى ، ص 22؛ دايرة المعارف تشيع ، ج 2 ، ص 204 .
4 . ر . ك: مجموعه آثار حكيم صهبا ، حامد ناجى اصفهانى ، خليل بهرامى قصر چمنى ، ج 1 ، ص 92 .
(685)
8 . رساله فى اثبات الواجب .(1)
اين رساله كه از افادات حكيم اشكورى است توسط مرحوم علامه محمّد حسين فاضل تونى تدوين شده و نسخهاى از آن بدون تاريخ و محل نشر در كتابخانه آيت اللّه مرعشى در بخش كتب چاپى موجود مىباشد .(2)
پرواز به ملكوت
حكيم فرزانه و عارف يگانه آقا ميرزا هاشم اشكورى در (1332ق/1292 ش) كالبد تن را رها كرد و روح بلندش به افلاك پر كشيد .(3) پيكر مطهرش را در جوار بارگاه حضرت سيد الكريم عليهالسلام در شهر رى به خاك سپردند .
محل دقيق دفن آن بزرگوار را به دست نياورديم .
ز بس بديع جمالى ، زبس لطيف كمالى
|
ندانمت چه نويسم ، بخوانمت به چه نامى
|
غلام تاك شدم در هواى باده و غافل
|
كه خواجه دختر خود را نمىدهد به غلامى
|
حلال نيست جدا از تو مىگسارى و مستى
|
به خاك ريزمت اى مى! كه بى حريف حرامى
|
پرى به شيشه در آيد ، مَلِك به ديده برآيد
|
تو آدمى نئى اما ندانمت كه كدامى ...(4)
1 . ظاهرا اين رساله ، همان است كه استاد ابراهيمى دينانى ذكر كرده است . ر . ك: ماجراى فكر فلسفى در جهان اسلام ، ج 3 ، ص 9 .
2 . از آنجا كه فاضل تونى ، صاحب خط نبود و چيزى نمىنوشت ، اين رساله بايد تقرير شاگردان از بيان او باشد .
3 . سال درگذشت آن بزرگ ، چنانچه استاد آشتيانى در مقدمه شواهد الربوبيه آوردهاند و در اكثر منابع ذكر شده است سال (1332 ق) مىباشد و سال (1333) ، ظاهرا صحيح نباشد .
|
4 . از حكيم صهبا .
|
|
(686)
منابع
1 . بزرگان تنكابن ، سمامى حائرى ، محمّد ، كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم ، 1372ش .
2 . تاريخ حمكا و عرفاى متأخر ، صدوقى سُها ، منوچهر ، حكمت ، تهران ، 1381ش .
3 . خدمات متقابل اسلام و ايران ، مطهرى ، مرتضى ، مجموعه آثار ، ج 14 ، صدرا ، تهران ، 1377ش .
4 . شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم ، آشتيانى ، سيد جلال الدين ، چاپ پنجم ، دفتر تبليغات اسلامى ، قم ، 1380ش .
5 . الشواهد الربوبيّه ، شيرازى ، صدرالدين ، به كوشش: سيد جلال الدين آشتيانى ، دانشگاه مشهد ، 1346ش .
6 . مجموعه رسائل ملا هادى سبزوارى ، آشتيانى ، سيد جلال الدين ، انجمن اسلامى حكمت و فلسفه ايران ، تهران ، 1360ش .
7 . معارف الرجال ، حرزالدين ، محمّد ، كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم ، 1405ق .
(687)
75
سيد هاشم وكيل
او متولد سال (1265 ش) در قم و فرزند سيد علينقى قمى بوده و در ابتداء با نقيب زاده مشايخ(1) و سپس با معين السادات مشغول به شغل وكارت شد و بعد خودش مستقل گرديد و بتدريج در اين كار ترقى كرد و از وكلاء مبرز و درجه اول دادگسترى گرديد و مدت 57 سال داراى سابقه وكالت و به اين كار اشتغال داشت و از اين راه مرد متمولى شد .
نامبرده از سال 1316 تا 1322 خورشيدى نايب رئيس كانون وكلاء و از سال 1331 تا 1347 خورشيدى مدت 17 سال متواليا رئيس كانون وكلاى دادگسترى بود .
در سال 1326 خورشيد در دوره پانزدهم در نخست وزيرى احمد قوام از تهران نماينده مجلس شد . و در 30 خرداد 1348 خورشيدى در سن 83 سالگى بر اثر سكته قلبى در تهران درگذشت و در امامزاده حمزه شهر رى بهخاك سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ، ج 2 ، ص 328 .
1 . نام نقيبزاده ، مشايخ سيد حسينعلى از سادات طباطبايى تبريز بوده است .
(688)
76
هدايت آشتيانى
صادق حضرتى آشتيانى
ميرزا هدايتاللّه وزير دفتر پسر ميرزا حسين آشتيانى و پدر دكتر محمّد مصدق، از مستوفيان برگزيده ديوان اعلى بود و در شعب ادب، اخلاق، حكمت و فلسفه از مشاهير به نام قرن سيزدهم محسوب مىشود. در سال 1267ق وقتى مستوفى بود از طرف امير كبير(1) صدراعظم ناصرالدين شاه مأموريت يافت تا براى تعديل ماليات به صائين قعله رفته و ضمنا به مواجب سوار آنجا رسيدگى نمايد . در سال 1275ق پس از عزل ميرزا داودخان پسر ميرزا آقاخان نورى از وزارت لشكر آقا هدايت به جاى او (رياست دارايى ارتش) برگزيده شد و تا اواخر سال 1289ق در اين سمت برقرار بود، تا اين كه در محرم سال 1290ق ميرزا محمد قوام الدوله آشتيانى(2) وزير محاسبات به مرض محرقه درگذشت و به جاى او آقا هدايت با لقب وزير دفترى رئيس دفتر استيفا شد و شغل قبلى وى را كه وزارت لشكر بود به ميرزا موسى پسر ميرزا هادى دادند . ميرزا هدايت چون رتبه و شأنى بلند يافت خود را تنها رقيب ميرزا يوسف مستوفى
1 . موقعى كه ميرزا تقىخان صدر اعظم بود، ميرزا هدايت اللّه در دفتر وى مشغول به كار شد، طورى اعتماد صدر اعظم را به خود جلب كرد كه در حقيقت دست راست امير كبير بود و در تمام كارها از او مشورت گرفته مىشد.
2 . ميرزا هدايت وزير دفتر با ميرزا محمد قوام الدوله و ميرزا موسى زاده عمو بود.
(689)
الممالك مىپنداشت و نسبت به او اظهار بىاعتنايى مىكرد . اختلاف اين دو پسر عمو را كه اغلب مورخين بر سر ملكى در قزوين قلمداد كردهاند . ظاهرا بهانهاى بيش نبوده است و چون هر دو از افراد متشخص و معقول زمان بودند ، مسأله فيصله يافت(1) ولى روابط همچنان تيره ماند.
در سال 1299ق ميرزا يوسف مستوفى الممالك فرزند خردسال خود را بهنام ميرزا حسن با لقب مستوفى الممالكى به جاى خود به سمت رياست دفتر استيفا تعيين نمود، اين انتصاب به وجهه آقا هدايت خوش نيامد و چون خودش را مستحق رياست مىدانست از مقامش استعفا كرد، به دنبال آن حاج ميرزا نصراللّه گركانى كه در بين مستوفيان ممتاز بود به رياست دفتر استيفا برگزيده شد . در سال 1303ق بر حسب امر شاه ميرزا هدايت نيابت پسر خردسال صدر اعظم ميرزا يوسف را پذيرفت و ميرزا هدايت هم ميرزا حسين را دستيار ميرزا حسن كرد و عنوان نايب مستوفى الممالك به او داده شد.(2)
ميرزا هدايت همان اندازه كه در انجام امور استيفا ورزيده بود در حكمت و كلام و عرفان هم مقامى به سزا داشت.
در چهل سال تاريخ ايران آمده است:(3)
... در فن تطبيق ما بين ظاهر و باطن بسيار ماهر و در تأويل آيات و تحقيق بطون روايات ، امروز نخستين دانشور اين كشور شمرده مىشود و در اين فضايل بسى رسائل ساخته و بر بعضى از كتب معروفه عرفا و متشرعين متصوفه تعاليق پرداخته و در حب اهل بيت مقامى عظيم دارد ، گويى سلمان زمان و ابوذر دوران و به غيب وراء سترى رقيق نگران.
1 . با نظارت و وساطت مرحوم آيةاللّه آقا شيخ هادى نجمآبادى اختلاف في مابين با مراسم تحليف به نفع ميرزا يوسف مستوفى الممالك ختم گرديد.
2 . به اختصار از: رجال ايران، مهدى بامداد، ج 4، ص 423 و 425 .
3 . چهل سال تاريخ ايران، ايرج افشار، ج 1، ص 268 .
(690)
طرايق الحقايق مىنويسد:
... محبت با نيكان و درويشان حقيقت نشان را غنيمت مىدانست غالب مشايخ زمان خويش را ملاقات فرموده و با مرحوم منور علىشاه به خصوص اظهار جلوس مىنمود از خدمتش راقم را بسى فيض بود و در عرفان ذوقى خاص و در تأويل بعضى آيات مسلك به اختصاص داشت.
مؤلف حديقه الشعرا(1) هم ضمن بيان او در دستگاه قاجار اوصاف حميده وى را چنين توصيف كرده است:
مشار اليه مردى است خليق بسيار آرام و مؤدب و موقر و به قاطبه عرفا و فقرا هم مايل و به عقيده بعضى از بزرگان هم نظرى يافته است. با مشغله دايمى ملكى در امور ملتى اهتمام دارد و بعد از واجبات، بسيار از مستحبات را مواظبت مىنمايد. دايما در ذكر است رعايت فقرا و مساكين را هم خيلى منظور دارد.
تأليفاتى كه از او بهجا مانده عبارت است از: كشف و اشراق، تحفة الخواص، دره مخزن در عرفان، سر كلام در آداب كشوردارى . او اشعارى محققانه دارد كه چند نمونه را بدون اين كه سنگين و سبك كرده باشيم مىآوريم. آقا هدايت در وباى سال 1310ه.ق وفات يافت و در حرم حضرت عبدالعظيم مدفون گرديد.(2)
از اوست:
يك مثل گويم تو را من گوشدار
|
بر خردمندان بسى آيد به كار
|
مرغ اندر روى تخم خود نشست
|
عاقبت بينى كه خود او را شكست
|
تا برون آرد از او طاوس نر
|
كه گشايد او به هر سو بال و پر
|
1 . حديقه الشعرا، سيد احمد ديوانبيگى، ج 3، ص 2058 .
2 . ميرزا هدايتاللّه در سال يكى دو بار به آشتيان سفر مىكرد و در منزل پدرىاش سكنى مىگزيد، عمارت مذكور با 600 متر عرصه و عيان در بافت قديمى شهر قرار دارد. بناى ضلع غربى و شمالى در دو اشكوب شامل تالار و اتاقهاى قرينه و گوشوارهاى با گچبرى (گل و بوته) و طاق نماهاى متعدد، ساخته شده است. پنجرهها و گرهكارى، شيشههاى ايوان و آب انبار و نيز نقشهاى اسليمى بر روى جوشنها از جمله ويژگيهاى اين مكان قديمى است.
(691)
مرغ حق پيوسته اندر روى توست
|
گر ترا نشكست چون گردى درست
|
ثانويت ضد شى است اى عمو
|
ضد اگر نبود تو او را يك مگو
|
با محمد هر كه او ثانى بود
|
موردش آنجا كه مىدانى بود
|
چون على را نفس احمد خواند حق
|
لاجرم برده است از عالم سبق
|
«قال تعالوا ندع ابنا»(1) را بخوان
|
نقش احمدشاه مردان را بدان
|
گر تو خود بينى خود را كم كنى
|
قطره هستى خود را يم كنى
|
باورت گردد كه احمد با احد
|
چون على با احمد است او متحد
|
اين سه مصباحند و مشكاه و زجاج
|
مىپذير از من مكن جنگ و لجاج
|
اجنبى را تا يكى داخل كنى
|
بىدلى را چند اهل دل كنى
|
آشيانه جغد و بلبل خود جداست
|
گوهر از هامون طلب كردن خطاست
|
گر گهر خواهى به دريا روى كن
|
ترك اين تلبيس و گفت گوى كن
|
آن كه از سر تا قدم عيب آمده است
|
چون جليس مجلس غيب آمده است
|
آنكه نگردد ملول زآنچه بخواهى خداست
|
وز دگران خواستن خواهش زر از گداست
|
خلق ز برنا و پير مفتى و مير و زير
|
غير شه بىنظير چون من و تو بىنواست
|
محض تقاضاى حال گرطلبى قوت سال
|
مره اول صواب كره اخرى خطاست(2)
|
1 . سوره آل عمران، آيه 63 .
|
|
2 . گلزار جاويدان، هدايت، محمود، ج 3، ص 1703، هدايت به «آقا» مشهور بود. واقعا اين لفظ معناى روحانى تام داشت وى به خاطر مهارت و كارآمدى در امور استيفا به عنوان زبده مستوفيان قلمداد گرديده بود، در حالى كه ذوب شدن او در اقيانوس فلسفه و حكمت و استدراك عميق از عرفان وى، بسيار بالاتر از مستوفىگرى اوست. با توجه به شغلش اين طور اشتهار يافته بود.
(692)
منابع
1 . رجال ايران، بامداد، مهدى، ج 4، چاپ چهارم، زوار، 1371 .
2 . چهل سال تاريخ ايران، ايرج افشار، ج 1 .
3 . طرائق الحقايق، محمدمعصوم شيرازى، ج 3، به تصحيح محمدجعفر محجوب، نشر نى، بارانى، 134 .
4 . حديقه الشعراء، سيد احمد ديوانبيگى، ج 3، به تصحيح دكتر عبدالحسين نوايى، چاپ اول، افست، 1360 .
5 . گلزار جاويدان ايران، هدايت، محمود، ج 2، چاپخانه زيبا، 1353، تهران.
(693)
77
يوسف نقيب الاشراف تبريزى
وى فرزند ميرزا شفيع نقيب الاشراف (م 1281 ق) و خود از سلسله سادات شيخ الاسلامىهاى تبريز است كه در اين سال ، چنانكه در كتاب دانشمندان آذربايجان نوشته متولد شده و مردى خوش صحبت و بذلهگو و مزاح دوست بوده ، و پس از مدت پنجاه و پنج سال قمرى عمر در سنه 1317 هزار و سيصد و هفده وفات نموده است .
و در شجره نامه سادات وهابىها: ص 23» وى را بهعنوان ميرزا يوسف رئيس السادات نوشته و چندين فرزند براى او ذكر كرده . و در هدية لآل عبا: 51 فرمايد:
«وى نخست منصب نقيب الاشراف داشت و پس از آن رئيس السادات گرديد . و پس از واقعه تاراج خانه نظام العلما مبغوظا به تهران احضار شد .
آنگاه وفاتش را در تهران و قبرش را در سمت شرقى صحن شاه عبدالعظيم عليهالسلام در مقبره اول ضلع جنوب شرقى ذكر كرده است .
(694)
استدراك
گفتنى است ، پس از آنكه طراحى و مهندسى كتاب بر اساس ترتيب حروف الفبا انجام شد و به فرجام رسيد ، نوشتارى چند از راه رسيد كه بايد پيش از اين مىرسيد .
بدين روى از معمارى سنتى مدد گرفتيم و با اقتدا بر روش اسلاف استداركى را بر كتاب افزوديم .
(695)
(696)
78
سيد ابوالقاسم عصّار
حاج سيد ابوالقاسم بن حاج سيد محمد عصّار از علماء معروف و دانشمندان بنام تهران بود كه در بيت علم ديده به جهان گشود و پرورش يافت او مقدمات و ادبيات و سطوح را در تهران از مدرسين فراگرفته سپس راهى نجف شد و از محضر آيات عظام و مراجع فخام حوزه نجف استفاده نمود . سپس به ايران مراجعت و در تهران به خدمات دينى ، از اقامه جماعت و تدريس و تبليغ پرداخت تا در بيست و ششم آذر 1349شمسى ديده از جهان بست و به اجداد خويش پيوست.
جناب شريف رازى گويد:
شنيدم از فاضل ارجمند و خطيب ارزشمند آقاى فاضل كاشانى كه مىفرمود از قول ايشان كه وقتى در عصر ناصرالدين شاه حرم و سرداب حضرت سيدالشهداء ـ عليه الصلوة والسلام ـ احتياج به تعمير اساسى داشت ، شاه ، آيتاللّه حاج شيخ عبدالحسين تهرانى معروف به شيخ العراقين را براى اين خدمت اعزام نمود و او از طهران به كربلا رفت . من كوچك بودم و در خدمت پدرم آيتاللّه حاج سيد محمد عصّار به كربلا رفتم و در موقعى كه سرداب مطهر را تعمير مىكردند ديدم قبر شريف شهدا را كه نبش شده بود و بدن مطهر جناب جون ، غلام سياه حضرت زينالعابدين عليهالسلام كه آخر شهداء قرار داشت تر و تازه بود و حتى خاشاك و شاخه و برگ درخت خرما را كه امام عليهالسلام روى او ريخته بود به بركت آن بدن شريف و ابدان پاك شهداء كربلا تازه مانده است.
منابع
اختران فروزان رى و تهران.
(697)
79
سيد ابوالقاسم كاشانى
مهدى سليمانى آشتيانى
زندگى با حقايق اسطورهاى و نمادهايى شورآفرين نشاط مىيابد، تحرك مىآفريند و هدفمند مىگردد. نسلى كه از گذشته خود بِبُرد به سانِ گياهى بىريشه از جا كنده مىشود. اين گذشته كه گاهى باعث افتخار و زمانى سبب اضطراب و افسردگى مىشود با شخصيتهايى ساخته شده است كه در اعماق قرون و اعصار جاى گرفتهاند. «سيد ابوالقاسم كاشانى» از جمله بزرگانى است كه در تاريخ پنجاه ساله اخير ايران، بسيار بر سر زبانها بوده است و نقش زيادى در شكلگيرى وقايع آن دارد.
او فرزند آيةاللّه سيد مصطفى كاشانى (ح 1268 ـ 1337ق) از اكابر علما و فقهاى عصر خود است. سيد مصطفى از بزرگان چون آخوند ملاّ محمّد كاشانى، جهانگيرخان قشقايى، شيخ محمّدباقر اصفهانى و شيخ محمّد تقىِ صاحب حاشيه، معالم، استفاده كرد و پس از حج به سال 1313ق در عتبات عاليات عراق مقيم شد و همواره مورد توجه علما و مردم بود.(1) پس از شروع جنگ اوّل جهانى و تجاوز استعمار انگليس به خاك عراق، او نيز از طليعهداران مكتب خون و قيام بود ايشان بعد از بازگشت از ميدان جنگ و جهاد در كاظمين از دنيا رفت و در همين شهر شريف به خاك سپرده شد. نسبِ او با چند واسطه به امامزاده يحيى عليهالسلام (مدفون در تهران)
1 . فصلى از زندگى پيشواى روحانى، رازى، محمد، ص 3.
(698)
مىرسد و حضرت ايشان از اولاد سيد الساجدين امام زينالعابدين عليهالسلام هستند.(1)
سيد ابوالقاسم در 1300ق در تهران به دنيا آمد. در سايه تربيت پدر دانشمندش رشد كرد، در شانزده سالگى به اتفاق او به زيارت بيتاللّه الحرام رفت و به نجف اشرف اقامت نمود. ايشان در نجف اشرف از اساتيد ذيل استفاده كرده است:(2)
1 ـ آيةاللّه سيد مصطفى كاشانى، پدر ارجمندش (م 1337ق).
2 ـ آيتاللّه حاج ميرزا حسين حاج ميرزا خليل (م 1326ق)
3 ـ آيتاللّه آخوند خراسانى، صاحب كفايه (م 1329ق)
آيةاللّه سيد ابوالقاسم كاشانى در سن 25 سالگى به مقام اجتهاد نايل شد و مراتب فضل او مورد تأييد بزرگان حوزه نجف واقع گرديد.(3) مشهور است آيتاللّه سيد محمدتقى شيرازى، برخى از استفتائات خود را براى اظهارنظر براى آقاى كاشانى مىفرستاد.
ايشان در انقلاب علما و ملت عراق عليه استعمار انگليس جانانه وارد نهضت شد و در كنار شخصيتهايى همچون شيخ الشريعه اصفهانى، سيدعلى داماد، سيد محمّد حبوبى و سيّد محمّدتقى خوانسارى، سالها مبارزه كرد. از سوى مزدوران انگليس به اعدام محكوم شد. به اتفاق «قاطع الفوادى» يكى از رهبران ملى عراق، در لباس مبدّل كُردى، شبانه فرار كرد و 30 بهمن 1299، يعنى سه روز قبل از كودتاى رضاخان به تهران رسيد.(4)
كاشانى در خيابان پامنار ساكن شد و مورد تجليل و احترام مردم و علما قرار گرفت. علماى تهران مانند آقايان بهبهانى، طباطبايىها، آشتيانىها و امام جمعه خويى
1 . روحانى مبارز آيتاللّه سيد ابوالقاسم كاشانى به روايت اسناد، ص 11.
2 . فصلى از زندگى پيشواى روحانى، ص 3.
3 . حضرت آيات شيخ الشريعه اصفهانى، آقا ضياء الدين عراقى و سيد ابوالحسن اصفهانى به اجتهاد ايشان گواهى دادهاند. ر.ك: فصلى از زندگى پيشواى روحانى، ص 7 ـ 13.
4 . روحانى مبارز آيتاللّه سيدابوالقاسم كاشانى به روايت اسناد، ص 15.
(699)
و آقا جمال اصهفانى به خوبى از آيتاللّه كاشانى استقبال كردند ولى بيشترين ارتباط سياسى او با آيتاللّه سيدحسن مدرس بود.(1)
ايشان در كنار مرحوم مدرس با سياستهاى رضاخان مقابله كرد تا اينكه پس از حوادث شهريور 1320 و عزل رضاخان و همزمان با اشغال ايران، انگليسها از سُهيلى نخستوزير وقت خواستند، تا آيتاللّه كاشانى را كه «در انقلاب عراق به خوبى او را شناخته بودند» تبعيد كند. او 28 ماه در زندان نيروهاى متفقين بود و در همان حال تبعيد و زندان در دوره چهاردهم، نامزد انتخابات مجلس شوراى ملّى شد و رأى آورد. 26 تير 1325 در پى حوادثى كه بين هواداران حزب توده و كارگران مخالف آنها، در سمنان روى داد، آيتاللّه كاشانى كه عازم سفر به مشهد بود و در سمنان اقامت داشت، مسبب اين حوادث شناخته شد و به خمين تبعيد شد. ايشان از خمين نامهاى به دكتر محمد مصدّق نوشت و همين نامه پيوند ميان دو رهبر روحانى و ملّى را برقرار كرد. مدتى بعد با تقاضاى آيتاللّه سيّد محمّد بهبهانى و موافقت محمدرضا شاه، به تهران بازگشت. در همين ايام به نمايندگى دوره پانزدهم مجلس شوراى ملى انتخاب شد.
آن مجاهد نستوه بارها عليه سياستهاى شاه در همكارى با انگليس و اسرائيل موضع تند گرفت تا اينكه بعد از ترور نافرجام محمدرضا در 15 بهمن 1327 به عنوان عامل تحريك كننده، بعد از مدتى بازداشت، به لبنان تبعيد شد. زمانى كه منصور الملك به نخستوزيرى رسيد، سيد جلال تهرانى به نيابت او به احمدآباد رفت و با دكتر مصدق ملاقات كرد، اوّلين تقاضاى مصدق، بازگشت آيتاللّه كاشانى بود و بدين سان با موافقت شاه، كاشانى در 20 خرداد 1329 در ميان شور و هيجان كمنظير مردم تهران، وارد فرودگاه مهرآباد شد.(2)
1 . مصدق و مبارزه براى قدرت در ايران، كاتوزيان، محمدعلى، ترجمه فرزانه طاهرى، نشر مركز، ص 196.
2 . روحانى مبارز آيتاللّه سيد ابوالقاسم كاشانى، ص 19.
(700)
قضاياى نفت
شركت نفت انگليس و ايران، به دنبال اعطاى امتياز سال 1901م ـ دارسى ـ و كشف نفت در 1908م تشكيل شد و در 1913م، دولت انگليس 51 درصد سهام را در اختيار گرفت. نمايندگان شركت انگليس و ايران گس ـ گلشائيان) قراردادى را كه موسوم به قرارداد الحاقى شد، تصويب كردند و به مجلس فرستادند. در مجلس پانزدهم اين لايحه كه به زيان ملّت ايران بود تصويب نشد. انگليس و نوكران داخلى او، اين لايحه را در مجلس شانزدهم نيز به ميدان آوردند و رزمآرا به عنوان چهرهاى شناخته شده در نوكرى بيگانه تلاش وسيعى به خرج داد تا اين امتياز خانه خراب كن را براى انگليسيها بگيرد. رزمآرا با بستن مطبوعات و توقيف روزنامهنگاران، آزار بازاران، علما و سياسيون جو ارعاب و تهديد وسيعى را به راه انداخت. ولى اين ژست نظامىگرى با شليك گلوله، خليل طهماسبى در صحن مسجد شاه، درهم شكست. جو سياسى حاكم پس از قتل رزمآرا، موازنه قدرت را به نفع جناح اقليت مجلس و نيروهاى ملى ـ مذهبى برهم زد. و باعث شد كميسيون نفت با هدايت دكتر مصدق رأى قاطع به ملى شدن صنعت نف ايران دهد و مجلس هم تحت تأثير افكار عمومى و متينگهاى همه روزهاى كه به رهبرى و مديريت آيتاللّه كاشانى انجام مىگرفت در 24 اسفند 1329 رأى به ملى شدن صنعت نفت داد. اين لايحه در 29 اسفند همان سال به تأييد مجلس سنا رسيد و صنعت نفت پس از پنجاه سال ملى اعلام شد و دست بيگانگان را از آن قطع گرديد. نقش تاريخى آيتاللّه كاشانى در نهضت ملى شدن صنعت نفت براى هميشه در خاطره ملت ايران باقى خواهد بود. بعد از نهضت نفت، دكتر مصدق با پشتوانه مردمى و مقبوليت به دست آمده از آن به نخستوزيرى رسيد و مورد حمايت شديد آيتاللّه كاشانى قرار گرفت. پس از مدتى به علت مخالفت شاه با وزير جنگ كابينه مصدق،(1) او استعفا داد. اين استعفا جرقه قيام 30 تير شد.
1 . دكتر مصدق مىخواست، وزارت جنگ در اختيار خودش باشد.ر.ك: وقايع سىام تير 1331، مكى ، حسين.
(701)
قيام ملت به رهبرى آيتاللّه كاشانى
در اين نهضت ملّت يكپارچه با رهبرى كاشانى براى حمايت از دكتر مصدق به ميدان آمد و شاه مجبور به قبول مجدد نخست وزيرى او شد. مردمى كه كفنپوش به ميدان آمدند، ثابت كردند، صاحب قدرتى هستند كه مىتواند اركان استعمار، استبداد و خودكامگى را بلرزاند و مقدمات فروريختن آن را بوجود آورد.
با به روى كارآمدن مجدد دكتر مصدق يك سلسله اختلافات، مانند لايحه تفويض اختيارات كه از سوى دولت راهى مجلس شده بود، شكاف عميقى را بين آيتاللّه كاشانى و دكتر مصدق به وجود آورد. حوادث پىدرپى ماههاى پرآشوب و آشتى مخالفان كاشانى و مصدق و همكارى انگليس، آمريكا و دربار، بين همرزمان ديروز جدايى انداخت و اين افتراق در 28 مرداد 1332 به ثمر نشست، كودتاچيان پيروز شدند و مصدق به احمدآباد تبعيد شد،(1) نهضت، شكست خورده بود.
در اوايل دهه چهل نيز آيتاللّه كاشانى به صورت كمرنگترى در صحنه سياست و مبارزه بود كه از آن جمله است: مخالفت با ديكتاتوريهاى زاهدى، مخالف با كنسرسيوم نفتى، مخالفت با پيمان بغداد و... .(2)
ديدار با حق
از سال 1335ش او بيشتر در بيمار بود. در مرداد 1340 در بيمارستان بسترى شد و در 20 اسفند حال او رو به وخامت گذارد. سرانجام اين روحانى مبارز، پس از عمرى جهاد و مبارزه در بامداد روز 23 اسفند 1340ش ـ 1381ق در خانه محقرش در پامنار تهران درگذشت. خانهاى كه نزديك به چهل سال مركزى براى رهبرى مردمى درد كشيده و ستمديده بود و خانه آمال ملت بود. پيكر پاك او در رواق بين حرم حضرت
1 . او در 14 اسفند 1345 در بيمارستان نجميه تهران، دار فانى را وداع گفت. محمد مصدق، فرزند ميرزا هدايتاللّه آشتيانى است.
2 . ر.ك: تاريخ سياسى معاصر ايران، مدنى، سيد جلالالدين، ص 332 به بعد.
(702)
عبدالعظيم حسنى و امامزاده حمزه عليهماالسلام به خاك سپرده شد. روان پاكش در روضه رضوان قرين رحمت باد.
منابع
1 ـ ايران در دوران مصدق، رفعى مهرآبادى، انتشارات علائى، تهران، 1370.
2 ـ آيتاللّه كاشانى و سياست، علوى، مهوش السادات، انتشارات سوره، تهران، 1376.
3 ـ انقلاب اسلامى و ريشههاى آن، عميد زنجانى، عباسعلى، نشر كتاب سياسى، تهران، 1370.
4 ـ روحانى مبارز آيتاللّه سيد ابوالقاسم كاشانى به روايت اسناد، مركز بررسى اسناد، تهران، 1379.
5 ـ زندگينامه آيتاللّه كاشانى، موسوى، سيدمحمد، نشر بشير، قم، بىتا.
6 ـ فصلى از زندگانى پيشواى روحانى، رازى، محمد، بىجا، بىتا.
7 ـ مبارز نستوه، سليماننژاد، عباس، مركز اسناد، تهران، 1380.
8 ـ نقباء البشر، تهرانى، آغابزرگ، دارالمرتضى للنشر، مشهد، 1404ق.
9 ـ نهضت روحانيون ايران، دوانى، على، بىجا، بنياد فرهنگى امام رضا عليهالسلام ، بىتا.
(703)
80
ابوالقاسم موسوى ملايرى
آيتاللّه حاج سيد ابوالقاسم موسوى رؤف ملايرى فرزند عالم ربانى سيد الناسكين و زبدة عباداللّه الصالحين آقا سيد عبداللّه ملايرى است .
از آيات عظام و علماء اعلام و مجتهدين كرام مشهد مقدس بوده كه در كربلا معلى به دنيا آمد و با مرحوم والد ماجدش كه از اوتاد زمان خود بوده به مشهد رضوى ـ عليه آلاف التحية و الثناء ـ مراجعت نمود . او در اين بيت قدس و ورع و فضل و تقوا پرورش يافته و پس از خواندن مقدمات و ادبيات ، سطوح را از مدرسين حوزه مشهد مقدس فراگرفته، سپس به درس خارج آيتاللّه آقازاده كفايى آقا محمد فرزند علامه خراسانى مرحوم آخوند ملا محمدكاظم صاحب كفاية الاصول و بالاخص مرحوم عالم ربانى حكيم و فقيه سبحانى آيتاللّه ميرزا محمد مهدى غروى اصفهانى ـ قدس اللّه اسرارهم ـ حاضر شد و استفادههاى سرشار نمود او با مستغنى بودن از استاد در سال 1344قمرى مهاجرت به نجف اشرف نمود و مدت پنج سال يعنى تا سال 1349 قمرى از درس و بحث آيتاللّه ضياءالدين عراقى و مرحوم آيتاللّه آقا سيد ابوالحسن اصفهانى استفاده كرده و مورد توجه خاص اين دو استوانه علمى قرار گرفته و به دريافت اجازه اجتهاد مطلق از آنان و ديگران نايل شده و در سال مزبور به ايران و مشهد مقدس جامع گوهرشاد و دار السياده و تدريس فقه و اصول و غيره پرداخته و علاقمندان تهران و مشهدش كه از ايشان تقليد مىكردند درخواست رساله عمليه نمودند و ايشان مىفرمودند با بودن استادم حضرت آيتاللّه آقا سيد ابوالحسن
(704)
اصفهانى من رساله منتشر نخواهم كرد تا آنكه در ماه ذىالحجه 1365 قمرى كه آيتاللّه اصفهانى ـ طاب اللّه ثراه ـ از دنيا رفتند مرحوم حاج محمدحسين كوشانپور كه از مريدان و علاقمندان ايشان بود رساله معظم له را به اصرار گرفته و تا آخر باب طهارت هم طبع نمود كه آن بزرگوار مريض شده و براى تشرف به عتبات عاليات به تهران آمده و در شب جمعه نوزدهم جمادى الثانى 1366ق برابر بيست و يك فروردين 1325 شمسى از دنيا رفته و در شهر رى در جوار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به خاك رفت او فرزندان دانشمند و فاضلى از خود يادگار گذاردند كه در ميان آنان آيتاللّه حاج سيد جمالالدين موسوى رؤف ملايرى مشار بالبنان مىباشد و ايشان در مشهد مقدس به دنيا آمده و پس از خواندن مقدمات و ادبيات و سطوح در مشهد مهاجرت به نجف اشرف نموده و از محضرت آيات عظام آنجا بالاخص حضرت آيتاللّه خويى استفاده نموده و به تهران مراجعت و رحل اقامت افكنده و به خدمات دينى و روحى اشتغال دارند.
برادر مرحوم آيتاللّه ملايرى مرحوم سيد الخطباء و المبلّغين ثقةالاسلام حاج سيد مهدى موصوف به شكوة الواعظين از خطباء نامى و وعاظ سامى تهران بودند كه در تهران و شهر رى و ساير بلاد ايران به تبليغ اسلام و ترويج دين و نشر معارف اهل بيت رسالت عليهمالسلام اشتغال و از اين راه ايفاء وظيفه مىكردند. با جمعى از وعاظّ و خطباء تهران ماند جناب شيخ محمدتقى فلسفى و حاج شيخ حسين حكمى و غيره مشرف به مشهد مقدس شدند و ليكن اجل ناگهان سراغ اين بزرگوار آمده و سكته نموده و در جوار على بن موسى الرضا ـ عليه آلاف التحية و الثنا ـ مدفون گرديد .
برادر بزرگوارش سالهاى متمادى مقيم مشهد و مجاور حضرت رضا عليهالسلام بود كه اجلش ناگهان در تهران رسيد و در رى به خاك رفت و اين برادر سالها در تهران مقيم بود اجلش ناگهان در مشهد رسيد و در آنجا به خاك رفت.
(705)
81
احمد اعتمادى
حاج سيد احمد اعتمادى معروف به حاج سيد حاجآقا از رؤساء قدام آستانه مباركه و پدر مرحوم حجةالاسلام اثنا عشرى و حاجآقا حسن اثناعشرى (صاحب الزمانى) است . وى سيدى بود متعبّد و متهّجد و با اخلاص و اصلاً از استان خراسان و حومه مشهد مقدّس و محل ييلاقى آن به نام طرقبه بوده كه پدرانش از آنجا مهاجرت به زاويه مقدّسه نموده و افتخار خدمتگزارى و كليد دارى حرم مطهّر را دريافته بود و فراموشم نمىشود كه هرگاه هنگام سحر توفيق تشرّف را پيدا مىكردم و مىديدم آن مرحوم در گوشه بالاى سر با حال خشوعى مشغول تهجّد و نماز شب است در ماه رمضان 1369ق از دنيا رفته و در رواق مطهّر به خاك رفته است.
منابع
اختران فروزان رى و تهران ، ص 68 .
(706)
82
اسداللّه صابر همدانى
(م 1375ق)
در در قسمت غربى باغ امامزاده ، سر راه قبرستان جديد ، قبر اين شاعر فرزانه است . نامش اسداللّه صنيعان متخلص به صابر فرزند محمدهادى در سال 1282 شمسى در شهر همدان متولد شده و تحصيلات ابتدايى را در همانجا به پايان رسانيده و در سن هفده سالگى به شعر گفتن گراييده است.
مرحوم صابر در سال 1303 شمسى براى اولين بار به تهران آمده و پس از دو ماه توقف به زيارت حضرت ثامنالائمه ـ عليه الصلوة و السلام ـ مشرف شده و پس از يك ماه و نيم توقف به تهران مراجعت و در وزارت جنگ مشغول به كار شده و در انجمنهاى ادبى ابيران و حكيم نظامى و فرهنگ عضويت داشته و در شعر از سبك صائب تبريزى پيروى مىنمود و اكثر غزلياتش عرفانى است.
مرحوم صابر در روز عيد فطر سال 1375 قمرى با دخالت تجرّد در تهران از دنيا رفت و در مكان ياد شده در جنب مزار امامزاده عبداللّه مدفون شد و آقاى رنجى شاعر در مرثيهاش گفت:
صابر آنگو سخن مىگفت
|
گفتهاش گرد غم ز دل مىسفت
|
گفت هر كس كه دفترش را خواند
|
راستى با قلم گهر مىسفت
|
بيتى از هر قصيده و غزلش
|
هر كه بشنيد همچو گل بشگفت
|
گر به ملك سخن نباشد طاق
|
كم توان جستن از برايش جفت
|
حيف اين شاعر سخنپرور
|
رفت و در خاك تيره رخ بنهفت
|
(707)
پى تاريخ رحلتش رنجى
|
بود جويا كه ناگهان بشنفت
|
يكى آمد برون ز جمع و سرود
|
تا دم مرگ يا على مىگفت
|
1375ق
از آثار او ديوانى است حاوى قصايد و غزليات و رباعيات مثنويهاى مرائى و غيره كه به همت كيوان سميعى با مقدمه مبسوطى به طبع رسيده است از بحر غزليات او كه در تصفيه نفس از هوا سروده است غزل ذيل است:
مصّفا تا نسازد سالك از كبر و ريا خود را
|
نخواهد ديد اندر بزم قرب كبريا خود را
|
در آندم عكس جنان در تو گردد منعكس اى دل
|
كه از هر رنگ چون آيينهسازى با صبا خود را
|
نشان از دوست چون در خانه دل مىتوان جستن
|
چرا عاشق كند سرگشته چون باد صفا خود را
|
نخست از غير او بيگانه بايد گشت در گيتى
|
اگر خواهد كسى با يار سازد آشنا خود را
|
من از روز ازل دل بر يكى بستم كه دانستم
|
به دست هر كه نتوان داد مانند عصى خود را
|
هوا را پيروى كردن نباشد از خردمندى
|
كجا عاقل كند يك عمر پابست هوا خود را
|
از آن با اهل دنيا نيست (صابر) را سروكارى
|
كه دارند اهل دنيا همچو دنيا بىوفا خود را
|
و نيز گويد:
بار سنگين و مرا وقت سفر نزديكست
|
رحمى اى دوست كه ره دور و خطر نزديك است
|
(708)
گرچه از زلف تو در كار من افتاده شكست
|
اين شكستى است كه ما را به ظفر نزديك است
|
پيش مرغان گرفتار تفاوت نكند
|
ره گلزار اگر نزديك است
|
مگر از ساحت قدس تو رسد خيرى پيش
|
ورنه كار بشر امروز بِشر نزديك است
|
كعبه كوى تو را جز ره صدق و صفا
|
نتوان رفت اگر دور و گر نزديك است
|
تيرهتر هرچه شد اوضاع برو خوشدل باش
|
كه ز شب هرچه سرايد به سحر نزديك است
|
تر دماغ از مىوحدت شود خشكى مفروش
|
شجر خشك به آسيب تبر نزديك است
|
صابر آزار دل مردم حقجو مپسند
|
كه آه اين طايفه دايم به اثر نزديك است
|
(709)
83
امام على قفقازى
گورستان سه دختران از گورستانهاى معروف و قديمى شهر رى بوده كه اكنون تقريبا وسط شهر شده و دفن اموات در آن تعطيل و به صورت پارك درآمده است. در قسمت شرقى شهر رى و راه آن از بلوار جنب خيابان حضرتى و محلّه نفرآباد است.
قسمت جلوى آن از آثار و باقيات الصالحات مرحوم ثقةالاسلام فاضل زاهد آقاشيخ محمدرضا بروجردى است كه قبرش در كنار آن داراى اطاق كوچك و سادهاى مىباشد.
آن مرحوم از محصلين و بعد مدرسين مدرسه عتيق بوده كه در اواخر عمر در آنجا ساكن و به تعليم عدهاى اشتغال و از راه كاغذنويسى امرار معاش مىنمود و از همان راه مبلغى اندوخته و براى اينكه از خود صدقه جاريه و باقيات الصالحاتى گذارده باشد ذخيره و پساندازى عمر خويش را داده و زمين قبرستان مزبور را خريدارى و وقف بر اموات مؤمنين نموده است.
يكى از مدفونين اين قبرستان مرحوم مشهدى امام على قفقازى است كه از مجاهدين آن سامان بوده و با روسهاى مادى طبيعى ضد خدا و توحيد پيكار نموده و جمعى را به دست خود تابود كرد و از آنجا فرار و سرانجام مهاجرت به زاويه مقدسه و به واسطه صفاء باطن و سلامت قلب و تعصب در دينش مورد توجه و لطف مرحوم شهيد آيتاللّه حاج شيخ محمدتقى بافقى قرار گرفت و به معرفى و توصيه معظم له و مقام و تقوى و ولايت و محبتش به خاندان عصمت و طهارت مخصوص حضرت
(710)
ولىاللّه اعظم ـ ارواحنا له الفداء ـ و حضرت ابوالفضل العباس ـ عليهالسلام و الصلوة ـ مورد ارادت و علاقه بسيارى از مردم رى و تهران گرديد. و واقعا وى از منظرين حقيقى و واقعى ظهور آن حضرت بود و شمشيرى هم تهيه و آماده داشت و به همين حال انتظار هم از دنيا رفت و اين نگارنده كمتر كسى را به پايه عشق و علاقه او به ظهور آن حضرت يافتم حالات فوقالعادهاى داشت و براى او مكاشفات و منامات عجيبهاى بود كه شرح اجمالى از آن خود باعث اطاله و در خور كتابى جدا است.
امام على و ويرانى سقاخانه
اين قضيه در خاطر بسيارى از اصناف و كسبه بازار مردم شهر رى هست كه زمان رضاخان سال 1318 شمسى مرآت وزير فرهنگ آن روز از طرف دستور داده بود كه سقاخانه گنبد طلايى صحن مقدس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه اكنون در باغچه عليجان است خراب كنند و گنبد طلايى زيبايى آن را كماكان به موزه دربار ببرند.
عملهها به اتفاق پاسبانها و مأمورين براى خراب كردن آن آمدند . پس بعضى به مرحوم امامعلى خبر دادند با شتاب آمد و جلوى كُلنگ عملهها را كه مىخواستند شروع به خرابى سقاخانه كنند گرفت و فرياد كرد به خدا قسم و به آقايم ابوالفضل قسم كه اگر كسى كُلنگى به سقاخانه كه به نام آقاى من ابوالفضل العباس است بزند كلنگ را بر سر او مىكوبم مأمورين و پليسها آمدند و هرچه به او گفتند دستور است گفت هر كه دستور داده غلط كرده من زنده باشم و ببينم سقاخانه آقايم را خراب مىكنند من اين زندگى را نمىخواهم، آخر ديدند حريف نمىشوند متحير بودند چه كنند او را جلب به كلانترى كنند زندان ببرند يا او را بزنند و بسيارى از مردم جمع شده و ناظر مبارزات آن مرحوم بودند كه ناگهان از طرف دربار يا مرآت دستور داده شد كه از خراب كردن سقاخانه خوددارى كنيد و فعلاً دست نزنيد. پس آن مرحوم سقاخانه را بوسيده و پى كار خود رفت و مردم هم پراكنده شدند. اين يكى از خاطراتى است كه
(711)
از آن مرحوم ديده و نقل كردم و دهها خاطره ديگر دارم كه مجال ايراد آن نيست. ايشان سرانجام در ماه رمضان 1364ق با اشارهاى كه قبلاً به مرگ خود نموده بود در بيمارستان فيروزآبادى درگذشت و در اين قبرستان نزديك و كنار راه امينآباد مدفون گرديد.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(712)
84
سيد جعفر شيرازى
سيد ميرزا جعفر فرزند سيد ميرزا حبيباللّه شيرازى پسر عموى مجدّد شيرازى آيتاللّه ميرزا محمد حسن شيرازى و برادر گرامى آيتاللّه ميرزا مهدى شيرازى حايرى والد ماجد آيتاللّه حاجآقا محمد شيرازى از علما اعلام و آيات عظام عراق بودهاند.
معظّم له كوچكترين چهار پسر ميرزا حبيباللّه شيرازى است.
بزرگتر از همه آيتاللّه ميرزا عبداللّه توسلّى شيرازى صاحب نفس قدسيه و ادعيه مؤثره معروف نزد اهل زمانش بوده و در مشهد مقدس رضوى از دنيا رفته و در صحن شريف هم دفن شده.
دومى آنها كه از همه مشهورتر بودند آيتاللّه ميرزا مهدى شيرازى ـ قدس اللّه سرّه ـ بودند كه متصدى مقام مرجعيت عامه شدند در كربلا پس از رحلت و فوت آيتاللّه حاجآقا حسين قمى و ايشان در مورد علميت و مرجعيت و تقوى و زهد ضربالمثل بودند كه روز وفاتشان خورشيد گرفت و آن جناب هم چهار فرزند فاضل به جاى گذارد.
1 ـ آيتاللّه حاجآقا محمد شيرازى
2 ـ مرحوم شهيد آيتاللّه حاجآقا حسن شيرازى
3 ـ آيتاللّه حاج سيد صادق شيرازى
4 ـ حجةالاسلام حاجآقا مجتبى شيرازى
(713)
سوم از فرزندان ميرزا حبيباللّه شيرازى حجةالاسلام آقا سيد ميرزا صادق شيرازى كه در جوانى بدرود حيات گفتند.
چهارم كه از همه كوچكتر بودند مترجم ما مرحوم آيتاللّه ميرزا سيد جعفر شيرازى ـ قدس اللّه سره ـ و اين سيد ميرزا جعفر(ره) داماد پسر عمويش آيتاللّه سيد ميرزا فاضل شيرازى(ره) و عديل طبيب مشهور ميرزا ابوالحسن شفايى شيرازى(ره) و عديل آيتاللّه ميرزا فتّاح شهيدى تبريزى صاحب حاشيه معروف مكاسب و پدر همسر آيتاللّه حاج شيخ محمد حسين دهاقانى اصفهانى است. آن مرحوم بيشتر استفاده علمىاش از محضر برادرش مرحوم آيتاللّه ميرزا مهدى و پسر عمويش آيتاللّه حاج ميرزا علىآقا شيرازى فرزند ميرزا مجدّد شيرازى و پسر عموى ديگرش آيتاللّه ميرزا عبدالهادى شيرازى ـ قدس اللّه اسرارهم ـ . در نجف اشرف بوده و در آنجا اقامت داشته و آن مرحوم عالمى متقى و پارسا و داراى اخلاق فاضله بوده و از تقوا و پرهيزكاريش اين بود كه از دنيا معرض و اقبال و توجّه مخصوص به عالم آخرت داشت و گويا مىديد كه فردا در آن عالم خواهد بود چنانكه هر انسانى در روز پنجشنبه مىبيند كه روز بعد جمعه است.
در مسجد شيخ انصارى نجف اقامه جماعت مىكرد بعد از فوت پسر عمويش آيتاللّه ميرزا عبدالهادى شيرازى ـ قدس اللّه سره ـ .
مرحوم آيتاللّه ميرزا عبدالهادى استاد و پسر عموى ايشان خواب عجيبى براى اياشن ديدهاند كه ذكر آن براى دوستان و مخصوصا اهل منبر موجب اميدوارى و تشويق خواهد بود.
ميرزا جعفر شيرازى مذكور فرمود:
روز رفتم منزل مرحوم ميرزا عبدالهادى ـ طاب ثراه ـ فرمودند ميرزا جعفر روضه بخوان و اصرار كردند گفتم: آقاجان مرا معذور داريد چون منبرى نيستم اصرار كردند و فرمودند ديشب خواب ديدم حضرت ابىعبداللّه الحسين عليهالسلام را كه در كنارش حضرت
(714)
علىاكبر عليهالسلام بود و در دست او كاغذى و يا دفترى بود پس فرمودند اسم فلان منبرى مشهور را از دفتر حذف و محو كن و به جاى آن اسم ميرزا جعفر شيرازى را بنويس پس تا اين خواب را شنيدم چشمانم پر از اشك شد عرض كردم ديشب خانواده را جمع كردم و براى آنها را از روى كتاب مصائب حضرت سيدالشهدا را خواندم و گريستم. پس خدمت آن مرحوم عرض كردم سمعا و طاعةً به چشم پس از همان روز آماده شدم براى منبر رفتن و روضهخواندن و تا زنده بود تعطيل نكرد تا بالاخره مبتلا به كسالت سرطان شده و براى معالجه به تهران آمد و در آنجا در سال 1370 قمرى از دنيا رفت و در شهر رى در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام در مقبره ابوالفتوح رازى به خاك رفت و از خود دو دختر بيادگار گذارد كه يكى از آنها به همسرى آقا سيد محمدحسن فرزند ميرزا ابوالحسن شفائى شيرازى درآمد و ديگرى هم به همسرى مرحوم آيتاللّه حاج شيخ محمدحسين دهاقانى درآمد.
منابع
اختران فروزان رى و تهران
(715)
85
جلال آل احمد
مهدى سليمانى آشتيانى
خودش مىگويد:
... نزول اجلالم به باغ وحش اين عالم در سال 1302ش بىاغراق سر هفت تا دختر آمدهام. كه البته هيچ كدامشان كور نبودند. امّا جز چهارتاشان زنده نماندهاند... كودكيم در نوعى رفاه اشرافى روحانيّت گذشت. تا وقتى كه وزارت عدليه «داور» دست گذاشت روى محضرها و پدرم زير بار انگ و تمبر و نظارت دولت نرفت و درِ دكانش را بست و قناعت كرد به اينكه فقط آقاىِ محل باشد. دبستان را كه تمام كردم، ديگر نگذاشت درس بخوانم... و من بازار را رفتم؛ امّا دارالفنون هم كلاسهاى شبانه باز كرده بود كه پنهان از پدر، اسم نوشتم... همين جوريها دبيرستان تمام شد، در سال 1322. به اين ترتيب است كه جوانكى با انگشترى عقيق به دست و سرِ تراشيده و نزديك به يك متر و هشتاد، از آن محيط مذهبى تحويل داده مىشود به بلبشوى زمان جنگِ دومّ بينالملل... جنگ كه تمام شد، دانشكده ادبيات را تمام كرده بودم و معلم شدم 1326. در حالى كه از خانواده بريده بودم و با يك كراوات و يك دست لباس نيمدار آمريكايى كه خدا عالم است، از تن كدام سرباز به جبهه روندهاى كنده بودند، تا من بتوانم پاى شمسالعماره به 80 تومان بخرمش. سه سالى بود كه عضو حزب توده بودم... دو سالش را مدام قلم زدم... به اعتبار همين پرت و پلاها بود كه از اوايل 25 مأمور شدم كه زير نظر طبرى ماهنامه مردم را راه بيندازم... پس از انشعاب، يك حزب «سوسياليست» ساختيم...
(716)
منحل شد و ما ناچار شدم به سكوت... و زنم. «سيمين دانشور» است كه مىشناسيد... و در حقيقت نوعى يار و ياور اين قلم. كه اگر او نبود، چه بسا خزعبلات، كه به اين قلم درآمده بود، و مگر در نيامده؟. از 1329 به اينور هيچ كارى به اين قلم منتشر نشده كه سيمين اوّلين خواننده و نقّادش نباشد... و همين جوريها بود كه آن جوانك مذهبىِ از خانواده گريخته و از بلبشوى ناشى از جنگ، و آن سياستبازيها، سر سالم به در برده، متوجه تضادِ اصلى بنيادهاى سنتى اجتماعى ايرانيها شد، با آنچه به اسم تحوّل و ترقّى، دارد مملكت را به سمت مستعمره بودن مىبرد... و هم اينها بود كه شد محرّكِ «غربزدگى» ـ سال 1341 ـ انتشار غربزدگى كه مخفيانه انجام گرفت، نوعى نقطه عطف بود در كار صاحب اين قلم... در نيمه آخر سال 41 به اروپا رفتم... در فروردين 43 به حج، تابستانش به شورى... و حاصل هر يك از اين سفرها، سفرنامهاى كه مال حجّش چاپ شد، به اسم خسى در ميقات... پس از اين بايد خدمت و خيانت روشنفكران را براى چاپ آماده كنم... بعد بپردازم به اتمام نسل جديد كه قصش ديگرى است، از نسل ديگرى كه من خود يكيش... و مىبينى كه تنها آن بازرگان نيست، كه به جزيره كيش شبى ترا به حجره خويش خواند و چه مايه ماليخوليا كه به سر داشت...».(1)
و «سيمين» براى مرگ جلال مىگويد:
زيبا مرد، همانطور كه زيبا زندگى كرده بود و شتابزده مرد، عين فرو مردن يك چراغ و در ميان مردم معمولى كه دوستشان داشت و سنگشان را به سينه مىزد و خودم كه كنارش بود...(2)
همين چند سطر فراز و نشيبِ زندگى و در نهايت، مرگ مردى بود كه تمام سنگينى درد و عظمتِ رهبرى روشنفكران زمان خود را به دوش كشيد و نزديك به سى سال براى اين مرز و بوم قلم زد.
جلال، روشنفكرى بود كه همه، حتى مخالفينش در وطندوستى او و عشقش به
1 . يادنامه جلال آل احمد، به كوشش: على دهباشى، مقاله «مثلاً شرح احوالات» از جلال، ص 18 ـ 22.
2 . غروب جلال، دكتر سيمين دانشور، ص 21.
(717)
ايران، ترديد ندارند. زبان و قلمش صريح بود و اين صراحت در كمتر شخصيّتى ديده شده است. زندگى آل احمد آنقدر پرفراز و نشيب و گوناگون است، كه پرداختن به همه زواياى كارى و فكرى او در اين مجالها نمىگنجد و ما فقط به نكاتى اشاره مىكنيم.
موقعيّت خانوادگى
پدرش آيتاللّه سيد احمد طالقانى(1) امام جماعت مسجد پاچنار و مسجد لباسچى تهران، از روحانيون برجسته زمان خود و صاحب مقام و نفوذ بود و مادرش خواهرزاده، علامه آقا بزرگ تهرانى ـ صاحب الذريعه ـ .
آيتاللّه سيد محمود طالقانى، درباره اوضاع خانوادگى جلال مىگويد:
جلال، پسر عموى من و از بچههاى طالقان بود. پدر ايشان از پيشنمازان خوش بيان و متعبّد بود و تعبدش خشك بود. يك روز به جلال گفتم: اين وضعى كه براى تو پيش آمده كه بر اثر آن به مكاتب ديگر روى آوردهاى، نتيجه فشارى است كه خانواده بر شما وارد مىكرد... .(2)
دانشگاه، حزب توده و تشكيل حزب جديد
آل احمد در 1322 وارد دانشسراى عالى تهران شد و در رشته ادبيات فارسى به تحصيل پرداخت. از جمله اساتيد او مىتوان به، استاد عباس اقبال آشتيانى، استاد احمد بهمنيار و ابراهيم پورداود، اشاره كرد. او در 1323 به حزب توده پيوست و به زودى به عضويت كميته حزبى تهران و نمايندگى كنگره رسيد.
سه سال عضو حزب بود و همه چيز، حتى «تكفير» را در اين سالها تجربه كرد.(3)
1 . ايشان در 1302ق در تهران متولد شد و از محضر پدرش آيتاللّه سيد محمدتقى اوزانى طالقانى و سيد هادى طالقانى و ديگر مدرسين مدرسه مروى استفاده كرد. او در 1382ق درگذشت. ر.ك: گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 505.
2 . جلال اهل قلم، حسين ميرزائى، ص 8 .
3 . اين جريان مربوط به ترجمه اثرى از «پل كازانو»ى فرانسوى بود، به نام «محمد و آخر الزمان».
(718)
نزد آيتاللّه طالقانى احمد كرمانشاهى از دوستان پدرش رفت، «واقعيّت امر و مراتب پشيمانى خويش را به ايشان اقرار كرد».(1) وقتى عدم صداقت رهبران حزب را ديد، تحت تأثير «خليل ملكى» و ديگران با جمعى از دوستان در آذر 1326 از حزب توده جدا شد.
پس از ليسانس در دوره دكتراى زبان و ادبيات فارسى مشغول تحصيل شد و از اساتيدى همچون، استاد بديعالزمان فروزانفر، دكتر محمّد تدين، دكتر على كنى و ذبيحاللّه صفا، استفاده كرد؛ ولى اين دوره را به اتمام نرساند و به تعبير خودش «از آن مرض شفا يافتم».
در 1326 با دوستانش «جامعه سوسياليستهاى نهضت ملى ايران» را تشكيل داد. در قضاياى 1331 از دكتر مصدّق حمايت سختى كرد و در ارديبهشت 1332 به قول خودش، سياست را بوسيد و كنار گذاشت.
بازگشت به اصالتها
در دهه 30 كتب زيادى درباره روستاهاى ايران نوشت. و به همين اعتبار، مؤسسه تحقيقات ايران، كه سرپرستى آن را احسان نراقى داشت، از او دعوت به همكارى كرد. مطالعات وسيع در اين سالها قدرت و تسلط زيادى بر فضاى فكرى و فرهنگى ايران به او بخشيد.
جلال از 1341 به بعد، بازگشت معنادارى به فرهنگ، مذهب و سنن ايرانى و اسلامى دارد. توجه او به مذهب و نقش روحانيّت در تحولات اجتماعى بعد از خرداد 42 شدت يافت. اين دوره را دوره پختگى و بازگشت آل احمد به اصالتها مىتوان نام گذارد. او در اين دهه، هر روز بيش از پيش به ذخائر فرهنگى، ملى و مذهبى ايران اميدوار مىگردد و به نحو صريحى به نقد استعمار و استبداد مىپردازد.
اين متفكر فرهيخته و عاشق، پس از زندگى كوتاه ولى پرماجرا و پرفراز و نشيب،
1 . جلال اهل قلم، ص 12.
(719)
در اوج تلاش جهت پاسخگويى به نيازهاى نسل خود، در عين ناباورى در 18 شهريور 1348 در «اسالم» گيلان درگذشت. پيكر او در مسجد فيروزآبادى(1) در شهر رى آرام گرفت. سيمين دانشور مىگويد:
او به سكته قلبى مُرد،(2) ولى برادرش، شمس آل احمد با دلايلى معتقد است ساواك او را كشت.(3)
در هر حال او متفكرى است كه همه دغدغه و همتش «بررسى مسائل اجتماعى ايران» بود. و در اين باره ادبيات فارسى را به خوبى به خدمت گرفت. او رسالت ادبيات را، شناخت و بيان مسائل حيات و زندگى اجتماعى انسانها و ارائه راه حل براى آن مىداند. به «غرب زدگى» به عنوان يك بيمارى در عصر ما، زياد عنايت و توجه دارد و در دهه آخر زندگى، بازگشت عميقى به جوهره مذهب نمود، برخلاف دورهاى كه مذهب گريزى كرد. در دوره اخير، جلال، دين و مذهب را عاملى مترّقى جهت تكيه به آن، و ايستادگى در برابر غربزدگى معرفى كرد. او در «غربزدگى»، در خدمت و خيانت روشنفكران و در «نون و القلم» و... به نقش مهم اجتماعى دين اشاره مىكند و سه اصل انتظار، شهادت و اجتهاد را به عنوان نقاط اميدى كه مىتوان با اتكاء به آنان هويت فرهنگى خود را حفظ كرد، برجسته مىكند.
آثار
نوشتههاى جلال را مىتوان به چهار بخش تقسيم كرد:
1 ـ قصه و داستان
مانند: ديد و بازديد، از رنجى كه مىبريم، مدير مدرسه، زن زيادى، نفرين زمين و...
1 . اين مسجد و بيمارستان كنار آن از ابنيه و مؤسسات خيرى است كه مرحوم آيتاللّه سيدرضا فيروزآبادى (1288 ـ 1385ق) احداث كرد. گفتهاند مرحوم فيروزآبادى كه چهار دوره، نماينده مردم تهران در مجلس شوراى ملى بود، يك ريال از حقوق مجلس استفاده نكرد و بعد از چهار دوره همه حقوق جمع شده خود را صرف احداث بيمارستان نمود. ر.ك: گنجينه دانشمندان، ج 4، ص 63.
2 . غروب جلال، ص 39.
3 . جلال اهل قلم، ص 28.
(720)
2 ـ مشاهدات و سفرنامهها
مانند: اورازان، دُرّ يتيم خليج، خَسى در ميقات، ولايت عزرائيل، و...
3 ـ مقالات
همچون: هفت مقاله، كارنامه سه ساله، ارزيابى شتابزده، چاه و دو چاله و...
4 ـ ترجمهها
مانند: قمارباز از داستايوسكى، بيگانه از كامو، دستهاىِ آلوده از سارتر، بازگشت از شورى از اندره ژيدو...
اخوان ثالث در فقدان او گفته است:
از صف ما چه سرى رفت و گرامى گهرى
اى دريغا! چه بگويم كه چها بود جلال
دل ما بود و در آن درد و دليرى ضربان
سينهاش خانقه سِرّ و صفا بود و جلال
هر خط او خطرى، هر قدمش اقدامى
هر نگه نايره نور و ذكا بود و جلال
چه يلى از صف ما، بىبَدَلى از كفِ ما
رفت و دردا كه به صد درد دوا بود جلال...
منابع
1 ـ جلال اهل قلم، ميرزايى، سروش، تهران، 1380.
2 ـ رازدانى و روشنفكرى و ديندارى، سروش، عبدالكريم، صراط تهران، 1371.
3 ـ فرهنگ جلال آل احمد، زمانىنيا، مصطفى، تهران، 1362.
4 ـ غروب جلال، دانشور، سيمين، انتشارات كتاب سعدى، قم، بىتا.
5 ـ نامهها، آل احمد، جلال، مقدمه: علىاصغر حاج سيدجوادى، انتشارات سياهكل، تهران، بىتا.
6 ـ نامههاى جلال آل احمد، به كوشش: على دهباشى، نشر به ديد، تهران، 1378.
7 ـ يادنامه جلال آل احمد، دهباشى، على، نشر به ديد، تهران، 1378.
(721)
86
سيد جلالالدين درّى
حاج سيدجلالالدين درّى از گويندگان و خطباء نامى معاصر بوده كه تحصيلاتش را در تهران و غيره به پايان رسانيده و حكمت و فلسفه از اساتيد فن چون آيتاللّه شاهآبادى و آيتاللّه ميرزا احمد آشتيانى فراگرفته است.
او در رشته وعظ و خطابه و ترويج دين نشر معارف اهل بيت عليهمالسلام مطالعات عميق و دقيق نموده و با بعضى از فرق ضالّه و مضلّه مناظرات و احتجاجاتى كرده و آنان را محكوم و ارشاد نموده است. منبرش مورد توجه عموم و به ويژه جوانان و روشنفكران بوده است.
در ماه رمضان 1375 قمرى در يكى از مساجد تهران كه مشغول سخنرانى بود و مردم از بيانات جذاب و شيواى او مستفيض مىشدند پس از پايان منبرش مبتلا به سكته قلبى شده و بدرود حيات گفت و جنازهاش حمل به رى و در جوار امامزاده عبداللّه مدفون گرديده است.
از آثار اوست:
كتاب چهار شب چهارشنبه، كه با فرقه ضالّه بهائيه مباحثه كرده است. اين كتاب بسيار شيرين است كه مكرر به طبع رسيده است.
(722)
87
سيد جواد اعتمادزاده خراسانى
مرحوم آقا سيد جواد اعتمادزاده خراسانى يكى از وعاظّ و خطباء خراسان و تهران بوده كه در بيست و ششم شوال 1364 قمرى هجرى در تهران دار دنيا را وداع گفت و به سراى جاويد سوى نياكان پاك خود شتافت و در اين مقبره خانىآباد دفن شد و يكى از ادباء و شعراء از دوستان آن مرحوم درباره رثاء و ماده تاريخ فوت او سرود.
چون قوى گشت مرغ روح (جواد)
|
قفس تن شكست و شد آزاد
|
پر زنان شد به عالم ملكوت
|
چون شنيد (ارجعى) زرتِ عباد
|
دوستان را اسير هجران كرد
|
خود به وادى وصل پاى نهاد
|
روح باغ جواد و باغ جنان
|
دل تاريخ جاودان جواد
|
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
88
سيدجواد سه دهى
(م 1385 ق)
حاج سيدجواد سه دهى فرزند سيد الخطباء و العلماء حاج سيد ابوالقاسم سه دهى (همايونشهرى) اصفهانى از خطباء را منبريهاى بنام و ذاكرين كرام تهران بوده و بسيار
(723)
ظريف و لطيف و دارى منبر جذاب و مؤثرى بود به خصوص در روضهخوانى و مرثيه سرايى يد طولايى داشت منبر زياد داشت و با دهان گرم و صداى نافذش غالبا خير الكلام قلّ و دل را رعايت مىنمود.
خلاصه قريب شصت سال از عمر شريف خود را در آستانه قدس نوكرى جدّ گرامش مولينا و موالى الكونين ابى عبداللّه الحسين ـ عليه الصلوة والسلام ـ گذرانيد تا در روز جمعه 27 ربيعالاوّل 1385 قمرى در بالاى منبر مبتلا به سكته قلبى شده و به ارباب و مولاى خويش واصل گرديد و در روز شنبه 28 ربيع با تشييع آبرومندى حمل به شهر رى و در جوار سيدالكريم حسنى عليهالسلام در اين مقبره به خاك رفت.
آقاى حاجآقا مهدى حايرى تهرانى امام مسجد ارك و مسجد الغدير فرمود شبى خواب ديدم كه مرحوم آقاى سه دهى در حسينيه جواهرى بالاى منبر است و مانند هميشه شور عجيبى در مستمعين انداخته و مردم با صداى بلند گريه مىكنند پس از پايان منبر كه آمد برود متوجه شدم او از دنيا رفته است. پس او را گرفتم و اصرار كردم كه بگو وضع شما در آن عالم چگونه است. گفت از بركت حضرت سيدالشهداء بسيار خوب است. و از وقتى آقاى سلطان الواعظين شيرازى آمدهاند نزد ما به هر يك از ما منبريها يك درجه دادهاند.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(724)
89
جواد فاضل
مهدى سليمانى آشتيانى
او مترجم و نويسنده توانا و يكى از چهرههاى صاحبنامِ دهههاى سى و چهل در عالم مطبوعات و كتاب ايران است. آثار او در زمان خودش و تا مدّتها بعد از وفات، از رونق بسيار خوبى برخوردار بود و بعضى از كتابهايش هنوز نيز به چاپ مىرسد. اين نويسنده خوشنام معاصر در 1355ق ـ 1295ش در آمل به دنيا آمد. پدرش ميرزا ابوالحسن لاريجانى آملى است.(1)
جواد فاضل دروس مقدماتى ادبيات عرب و فارسى را نزد پدر خود فرا گرفت. در دبستان پهلوىِ آمل مشغول به تحصيل شد و پس از مدّتى تحصيل علوم دنى و غير آن به عنوان دبير ادبيات و روانشناسى در سال 1317ش در دانشسراى آمل مشغول خدمت شد.
روح پژوهشگر و پرتلاش او، اجازه ماندن در آمل را نداد. در 1318 به تهران رفت و از محضر آيةاللّه شيخ محمد آشتيانى(2) استفاده كرد و مدتها فقه و اصول را از او فراگرفت.
1 . نام پدر او در برخى منابع «ابوالقاسم» آمده است. ر.ك: فرهنگ معين، ج 6، ص 1296.
2 . در شرح حال فاضل، نام اين استاد را آوردهاند ولى، كسى را از «بيت آشتيانى» به «شيخ محمد» نمىشناسيم. ممكن است نام كسانى مثل آيةاللّه آقاميرزا احمد يا آيةاللّه آقا ميرزا محمد باقر آشتيانى، كه در اين سالها در تهران تدريس داشتهاند، به غلط ضبط شده باشد.
(725)
در همين سالها بود كه دانشكده معقول و منقول پايهگذارى شده بود، فاضل وارد اين مركز شد و در 1324 از آن دانشكده در رشته فلسفه، فارغالتحصيل شد.
او بعد از پايان تحصيل در وزارت كشاورزى به عنوان مترجم مشغول به كار شد. مدتى نيز دبير و سرپرست مدارس دولتى در تهران بود. او به علّت شوق و ذوقى كه به نگارش، تأليف و ترجمه داشت، با مطبوعات متعددى همكارى مىكرد. شايد شروع كارش با مطبوعات تهران، از سال 1319 باشد؛ زيرا از اين تاريخ به بعد است كه مطالب و داستانهاى زيادى به قلم او در مجلات مختلف به چاپ رسيده است. از خصوصيات بارز مرحوم استاد جواد فاضل كه نام او را بلند كرده است، عنايت و نگرش وسيع، در ترجمه متون دينى و سخنان اميرالمؤمنين عليهالسلام است. اين ترجمهها كه با قلمى شيوا و كلماتى شورانگيز، با مهارت و استادى شايان توجهى انجام مىشد، در زمان خود بسيار مورد توجه واقع گرديد. «سخنان على عليهالسلام از نهجالبلاغه» كه در شش جلد تدوين شد، اثرى جاويد و پرآوازه از آن دانشمند فقيد است.
محقق دانشمند مرحوم مشار 67 اثر اعم از تأليف و ترجمه براى جواد فاضل ذكر كرده است، كه در اين كوتاه به برخى از آنها اشاره مىكنيم.(1)
در عرصه ترجمه:
1 ـ سخنان على عليهالسلام ، رقعى، 6 جلد، از سالهاى 1325 تا 1333، تهران.
2 ـ سخنان حضرت سيدالشهدا عليهالسلام ، رقعى، 1334، 163ص، تهران.
3 ـ وصيت حضرت امير به امام حسن عليهمالسلام ، سربى، جيبى، تهران.
4 ـ طب و بهداشت در اسلام (ترجمه طبالنبى، طب الصادق و طب الرضا عليهمالسلام )، تهران، 1340، رقعى، 224ص.
5 ـ فرمان مبارك (ترجمه عهدنامه مالك اشتر)، تبريز، 1327، رقعى، 131ص.
6 ـ دختران پيغمبر سخن مىگويند، تهران، 1327، رقعى، 104ص.
1 . ر.ك: مؤلفين مشار، ج 2، ص 397 ـ 403.
(726)
7 ـ محاكمات تاريخى، اثرك محمّد عبداللّه رعنان المصرى، ترجمه در سه جلد، تهران، رقعى، 240 + 188 + 118ص.
8 ـ صحيفه كامله سجاديه، تهران، 1374ق، رقعى، 498 ص.
9 ـ اسرار انهدام اروپا، اثر: محمّد احمد الصاوى، ترجمه در يك جلد، 1323، جيبى، 179ص.
10 ـ اژدهاى زرد، اثر: محمّد احمد الصاوى، تهران، 1323، جيبى، 132ص.
11 ـ خون و شرف، اثر: موريس دوكبرا، تهران، 1328، رقعى، 76ص.
12 ـ من تو را دوست دارم، اثر: ويليامز، تهران، 1335، 276ص.
و بسيارى ديگر از آثار عربى و انگليسى، در سالهاى حيات و تلاش مرحوم استاد جواد فاضل به همت و سعى شگفتانگيز او ترجمه شد و به جامعه علمى ايران، ارائه گرديد.
آثار مستقل و تأليفى او كه شامل رمان، افسانهها و مطالب ديگر است نيز بسيار مىباشد كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
1 ـ نخستين معصوم، محمّد بن عبداللّه صلىاللهعليهوآله ، تهران، 1335، رقعى، علىاكبر علمى، 372ص.
2 ـ معصوم دوّم، اميرالمؤمنين عليهالسلام ، در دو جلد، تهران، 35 ـ 1336، رقعى، علىاكبر علمى، 263 + 382ص.
3 ـ معصوم سوّم، فاطمه زهرا عليهاالسلام ، تهران، بىتا، علمى، رقعى، 221ص.
4 ـ معصوم چهارم، امام مجتبى عليهالسلام ، تهران، 1336، رقعى، علمى، 228ص.
5 ـ معصوم پنجم، امام حسين عليهالسلام ، تهران، 1337، رقعى، علمى، 421ص.
6 ـ فرزندان ابوطالب، 3 جلد، تهران، 1339، رقعى، علمى، 406 + 406 + 130ص.
7 ـ شعله، تهران، 1331، رقعى، صفى عليشاه، 240ص.
8 ـ قلبى در موج خون، تهران، 1337، رقعى، علمى، 229ص.
(727)
9 ـ دختر يتيم، تهران، 1331، سربى، 143ص.
10 ـ هفت دريا، تهران، بىتا، رقعى، كانون معرفت، 190ص.
11 ـ فريب، تهران، 1334، رقعى، 162ص.
12 ـ مهتاب، تهران، 1335، رقعى، امير كبير، 276ص.
ما به همين مقدار و به عدد مبارك 12، از تأليفات آن نويسنده توانا بسنده مىكنيم.
استاد جواد فاضل در سن 47 سالگى و در روز شنبه 28 مرداد 1320 (هفتم ربيعالاوّل 1381ق) دار فانى را وداع كرد و جهانى از ذوق، معلومات و دانش، با خود به خاك برد.
مرحوم محمد جواد صافى گلپايگانى در رثاى او گفته است:(1)
جواد فاضل از دنيا گذر كرد
|
سفر رو سوى دنياى دگر كرد
|
نه تنها صافى از مرگش بنالد
|
همه يارانِ خود را نوحهگر كرد
|
به روز شنبه بيست و هشت مرداد
|
زمانه خلعت مرگش ببر كرد
|
هزار و سيصد و چهل سال شمسى
|
قضايش برد و پنهانش قدر كرد
|
آن استاد فرزانه، از طبع شعر نيز بهرهاى داشت و گاهى با حال و نشاطى كه داشت، غزلى مىسرود. با شعرى از او اين، گفتار را به پايان مىبريم.(2)
تو تاج ماه شدى، جا بفرق مه كردى
|
تو روزگار مرا همچون شب سيه كردى
|
تو تاج ماه نبودى، تو تاج ما بودى
|
ز فرق ما بسرِ ماه جايگاه كردى
|
سياهبختى من از سياه چشمى توست
|
سيه چشما بخت مرا تبه كردى
|
در آرزوى تو در خاك راه نشستم
|
به من نگاه نكردى نگه بخاك ره كردى
|
شهى به بنده نوازى است شاهان را
|
كدام بنده نوازىِ تو پادشه كردى
|
چه وقت اى مه بى مهر مهربان بودى
|
كجا بحال من اى نازنين نگه كردى
|
روحش شاد
1 . وفيات العلما، شاهرودى، ص 255.
2 . شعراى مازندران و گرگان، زمانى شهميرزادى، ص 213.
(728)
منابع
1 ـ آثر آفرينان، زير نظر: سيدكمال حاج سيدجوادى، انجمن آثار و مفاخر، تهران، 1377.
2 ـ اختران جاويد، مشاهير آمل، مداحى آملى، محمّدرضا، انتشارات مبعث، بابل، پاييز 1377.
3 ـ الذريعه إلى تصانيف الشيعة، تهرانى، آقابزرگ، دارالأضواء، بيروت، بىتا.
4 ـ شعراى مازندران و گرگان، زمانى شهميرزادى، على، مؤلف، 1371.
5 ـ فهرست كتابهاى چاپى فارسى، مشار، خانبابا، تهران، 1350.
6 ـ مؤلفين كتب چاپى، مشار، خانبابا، تهران، 1350.
7 ـ وفيات العلما يا دانشمندان اسلامى، جلالى شاهرودى، حسين، مشهد، بىتا.
(729)
90
حبيباللّه عراقى
فرزند آقا جعفر سلطانآبادى مشهور به ذى فنون طهرانى ، دانشمندى جامع و فيلسوفى فاضل و اديبى اريب بوده است.
تولدش در شب چهارشنبه بيست و يكم ذيقعده 1278ق در عراق واقع شده و در خدمت مرحوم پدرش آقاجعفر كه وزير و مشاور نصرة الدوله فرزند فرزند فرمانفرواء قاجار تربيت يافته و مقدمات علوم را در اراك فراگرفته در سال 1301ق مهاجرت به نجف نموده و از محضر ميرزا حبيباللّه رشتى و فاضل شربيانى و حاج ميرزا حسن خليلى تهرانى مدت ده سال استفاده نموده و در سال 1311ق به ايران مراجعت و در سال 1317ق رحل اقامت به تهران افكنده و به تأليف و تدريس مشغول گشته تا در سال 1367ق وفات نموده و در جوار اين امامزاده بزرگوار در مقبره نظامالدوله مافى مدفون گرديد.
شيخ محمد سماوى كه از علماء و دانشمندان معروف عراق است و از شاگردان او بوده در ماده تاريخ وفاتش گفته است: مىگويم.
تبكى الفنون حكيما
|
بالدمع منها الصبيب
|
ابقى ذوى الجهل مرضا
|
لقن بغير طبيب
|
فانديه فردا و ارخ
|
قد غاب بدر الحبيب
|
و از اشعار آن مرحوم است:
گفتم كه دگر سرمه نهم سر و بتان را
|
چون ديدمت ايثار تو كردم سرو جان را
|
(730)
ياقوت لبت قوت روان همه عشاق
|
ياقوت روانت همه پير و جوان را
|
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
91
حسن اثناعشرى صاحبالزمانى
حاجآقا حسن فرزند حاج سيدآقا و برادر بزرگوار حاجآقا حسين اثناعشرى، از علما ابرار و ائمه جماعت اخيار شهر رى بوده كه بعد از مرحوم برادرش در جاى نماز او در صحن شريف و مسجد (حاج شيخ محمدتقى بافقى) اقامه جماعت مىنمود.
وى نيز بسيار متصلّب در دين بود و مانند برادرش به زهد و تقوا و قدس و ورع موصوف بود در شهر رى به دنيا آمده و مدتى در بازار اشتغال به كسب داشت و از مريدهاى خاصّ مرحوم آيتاللّه بافقى بود كه به تشويق آن مرحوم و اين نگارنده براى تحصيل به قم آمد و چند سالى از محضر مرحوم آيتاللّه مرعشى نجفى و بروجردى و ديگران استفاده نموده آنگاه براى خدمات دينى به رى برگشته و به جاى برادرش به اقامه جماعت و گفتن حديث پرداخت تا در روز هفتم ماه صفر 1390 قمرى از دنيا رفت و در نزديكى برادر و پدرش مدفون گرديد.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(731)
92
سيد حسن اخوى
سيد جليل و عالم نبيل صاحب كرامات باهره و مقامات فاخره حاج سيد حسن اخوى فرزند سيد حسين فرزند سيد جعفر فرزند سيد صالح فرزند سيد جعفر فرزند سيد صالحالدين فرزند سيد طاهر فرزند سيد امير يحيى فرزند سيد غياثالدين فرزند سيد عبداللّه فرزند سيد عبدالعظيم فرزند مير يحيى فرزند سيد طاهر فرزند عمادالدين فرزند كسرى فرزند عمران فرزند عماد فرزند ابى طاهر فرزند موسى فرزند حمزه فرزند منوچهر فرزند مير يحيى فرزند جمالالدين فرزند ابى طاهر فرزند عمادلادين عمران فرزند احمد فرزند محمد فرزند موسى المبرقع ابن الامام الهمام ابى جعفر محمد الجواد ، از علماء اعلام و فقهاء عظام و اجلاء سادات كرام تهران بوده است و خاندان جليل و اصيل سادات اخوى به معظم له منسوب و منتهى مىشوند.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
93
حسن شاه عبدالعظيمى
عمدة العلماء مرحوم آقا شيخ حسن از علماء و فقهاء و اصوليين متبحرين زمان خود بوده و اكثر تلمذش خدمت مرحوم علاّمه كبير آيتاللّه حاج سيد حسين كوهكمرى عموى
(732)
بزرگوار استاد ما عالم ربانى و آيت سبحانى آقا سيد محمد حجت كوهكمرى بوده و بسيارى از تقريرات او را هم نوشته كه از آنهاست كتاب بزرگى در اصول فقه (الذخيره) و با آن مقام علم و فقاهت متصدّى امرى از امور نشده و بعد از استادش در سال 1350 قمرى از دنيا رفته است.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
94
حسين اثناعشرى
مرحوم مبرور عالم جليل و مفسر نبيل آقاى حاجآقا حسين اثناعشرى فرزند سيد عابد و زاهد حاج سيد حاجآقا ـ رحمةاللّه عليهما ـ است . اين بزرگوار قبر شريفش در نزدكى در حرم مطّهر واقع است (در قسمت شرقى رواق به فاصله دو متر از درب حرم).
عالمى بود جليل كه در امر به معروف و نهى از منكر كوتاهى نمىكرد. در شهر رى از محبوبيت خاصى برخوردار بود و همگان او را از صميم دل دوست داشتند در شهر رى در خانواده يكى از بزرگان و معتمدين آستانه به دنيا آمده و پس از طى دوران كودكى و پايان تحصيلات فارسى و فراگرفتن زبان فرانسه و احراز مقام دبيرى به تحصيل علوم قديمه در مدرسه محمّديه تهران پرداخته.
و پس از خواندن مقدمات در عصر مرحوم آيتاللّه حايرى مهاجرت به قم نموده و چندى در مدرسه رضويه سكونت داشته و بعد به مدرسه فيضيّه منتقل و از محضر مراجع بزرگ و مدرستين حوزه مانند آيتاللّه مرعشى نجفى و آيتاللّه حجت و حاج
(733)
سيد محمدتقى خونسارى استفاده نموده و در سال 1363 قمرى به وطن برگشته و تا پايان عمر در آنجا به اقامه جماعت و تبليغ احكام و تفسير قرآن و نشر اخبار و احاديث اشتغال داشت. عالمى بود منزوى كه به زيور زهد و ورع آراسته و به لباس تقوا و صلاح پيراسته و به كرامت نفس و مناعت طبع موصوف و متعصّب در برابر منرات بود و از نهى آن دريغ نمىداشت.
در وفيات روزهاى عزا و شهادت ائمه معصومين عليهمالسلام بعد از پايان نماز جماعتش مؤمنين را در حال نوحهخواين و عزا حركت داده و به آستانه مباركه مشرف و با خواندن مرثيه سوگوارى نموده و خود گريسته و مردم را در مصيبت اهل بيت مىگريانيد.
در برابر اجداد گرامش بىريا و بىآلايش و با اخلاص و صفا بود تا در شب پنجشنبه پنجم ماه شعبان 1384 قمرى كه به مناسبت ولادت حضرت على بن الحسين عليهمالسلام پس از پايان نماز جماعت با حالت كسالت منبر رفت و بعضى از دوستان و ارادتمندانش اظهار كردند حال شما مقتضى نيست منبر رويد گفت مىخواهم تا آخرين نفس به وظيفهام عمل كنم. چند جملهاى بيش نگفته بود كه به عارضه سكته قلبى مبتلا و او را تا از منبر پايين آورده كه به منزل برسانند درگذشت.
و روز پنج شنبه پنجم ماه شعبان با تجليل فراوان و تشييع با شكوهى به آستانه آورده و در محل ياد شده به خاك سپردند. از آثار اوست:
1 ـ تفسير اثنا عشرى
2 ـ اربعين حسينيه كه به طبع رسيده است.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(734)
95
حسين حكمى
حاج شيخ حسين حكمى يكى از فضلاء اهل منبر و وعاظ رى و تهران بوده است وى در حدود سال 1280 شمسى در زاويه مقدسه شهر رى ديده به جهان گشوده و در آنجا پرورش يافته و دروس مقدمات و ادبيات و قسمتى از صرف و نحو و منطق را خوانده سپس به ترويج دين و تبليغ اسلام پرداخته و در حدود سال 1335 شمسى به تهران منتقل و از راه منبر و وعظ و خطابه ايفاء وظيفه نموده و نسبت به سالار شهيدان حضرت ابى عبداللّه الحسين عليهالسلام اداء وظايف نوكرى و خدمت نموده و براى اين منظور مسافرتهايى در داخل و خارج كشور كرده تا سرانجام پس از هفتاد سال زندگى در پنجم فروردين 1350 شمسى چشم از جهان بسته و به سوى دار باقى و سالار شهيدان و خاندان رسالت عليهمالسلام شتافته است و در انتهاى باغچه عليجان به خاك رفته است.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(735)
96
سيّده خاتون
(م 419 ق)
فاطمه محجوبى
شيرين مشهور به امالملوك و مكنى به امرستم از زنان مدبر ، لايق و متنفذ شيعه بود . وى دختر رستم بن شروين از سپهبدان باوند و همسر فخرالدوله ديلمى (366 ـ 687 ق) بود .
فخرالدوله پس از بازگشت از تبعيد خراسان (373 ق) ، وى را به عقد خود درآورد و او بتدريج تسلط و نفوذ زيادى بر همسرش پيدا كرد و نيابت او را بر عهده گرفت .
پس از مرگ فخرالدوله ، پسر خردسالش ابوطالب رستم ملقب به مجدالدوله (378 ـ 420 ق) را به سلطنت رساند اما سررشته امور را عملاً خود در دست گرفت . سيده خاتون به كمك دو تن از وزراى مشاور خويش ، ابوطاهر و ابوالعباس ضُبّى بر قلمرو شوهرش فرمانروايى يافت . ولايتعهدى و حكومت اسمى همدان را به برادر كوچك مجدالدوله ، به نام ابو طالب شاه خسرو داد و او را ملقب به شمس الدوله گردانيد و حكومت اصفهان را به پسر ديگرش ابو شجاع ، ملقب به عين الدوله داد و پسر دايى خويش ، علاء الدوله فرامرز را به سرپرستى او گماشت . به اشاره سيده خاتون ابوالحسن احمد بن فارسى (390 ق) از ادبا و لغويون مشهور براى تعليم او از همدان به رى آمد . همين توجه به تعليم و تربيت او بود كه مجد الدوله فارغ از
(736)
دردسرهاى حكومت در سنين جوانى پس از فراغت از حرمخانه به مطالعه در كتابخانه بزرگ خاندانش كه مجموعههاى ارزشمند ابن عميد و صاحب بن عباد نيز بدان افزوده شده بود اشتغال داشت و دربارش محل اجتماع دانشمندان ، ادبا و فلاسفه بود . در سال 397 ق ، مجدالدوله كه هيجده سال بيشتر نداشت ، بدون مشورت با مادرش ، خطير ابو على را به وزارت يا پيشكارى خود برگزيد . به تحريك او ، مجدالدوله ، مادر را از دخالت در امور بازداشت . سيده خاتون كه فرزند را از اداره حكومت ناتوان مىديد و دور ماندن خود از حكومت را به معناى زوال دولت همسر و فرزندش مىدانست از او رنجيد و به قلعه طبرك در نزديكى رى رفت . پس از مدتى شبانه از قلعه گريخت و به نزد بدر بن حسنويه ، حاكم كردستان و دوست ديرين همسرش رفت . بدر از او استقبال كرد و لشكرى در اختيار او گذاشت و خود به همراه آنها به جنگ مجدالدوله آمد . شمس الدوله نيز به يارى مادر شتافت و در جنگى كه ميان آنان درگرفت مجدالدوله شكست خورد و اسير شد و به قلعه طبرك تبعيد گرديد . سيده خاتون شمس الدوله را به جاى مجد الدوله در رى به تخت سلطنت نشاند ، اما رسما كارها را همچنان در دست خود گرفت .
چون پس از گذشت يك سال شمس الدوله نيز مانند برادرش ، راه خودسرى و استقلال و معارضه با مادر در پيش گرفت ، سيد خاتون او را از سلطنت خلع و به همدان فرستاد و بار ديگر مجد الدوله را به سلطنت رساند . سيده خاتون به نشانه تشكر از بدر و براساس نگرانى كه از حضور وى در رى داشت او را با هداياى زيادى به كردستان فرستاد و خود به نيابت مجدالدوله ـ كه در ا ين زمان جوان برومندى شده بود ـ به اداره حكومت پرداخت .
شمس الدوله كه از عزل خود ناراضى بود به كمك بدر شورش كرد اما در قم با مقاومت مردم مواجه شد و شكست خورد اما پس از مدتى بروجرد ، نهاوند ، اسدآباد و قسمتى از اهواز را گرفت و به سمت رى راند . سيده خاتون و مجدالدوله از رى
(737)
گريختند و به دماوند رفتند . شمس الدوله به دليل شورش سپاه از تعقيب آنها منصرف شد و به همدان بازگشت . در اين هنگام سيده خاتون با شورش ابن فولاد ديلمى مواجه شد كه در اطراف رى ناامنى ايجاد مىكرد . وى براى دفع او از يكى از امراى باوندى كمك خواست . گرچه از اطراف رى رانده شد اما به تحريك منوچهر پسر قابوس زيارى (402 ـ 420 ق) كه از سوى سلطان محمود غزنوى (387 ـ 421 ق) تلويحا حمايت مىشد ، بار ديگر سربرآورد . سيده خاتون ناچار به مصالحه با او گرديد آشوبهاى داخلى ، جنگ خانگى و تحريكات خارجى كه در قلمرو ديالمه و حكومت سيده خاتون هرازگاهى بوجود مىآمد در مجموع باعث ضعف حكومت ديالمه مىشد هر چند كه سيده خاتون با درايت و كياست فوق العاده ، بسيارى از آنها را با پيروزى از سرگذراند . اين اوضاع ، سلطان محمود را بر آن داشت تا رى و نواحى مجاور آن را به قلمرو خود ضميمه كرده و به گنجهاى ارزشمند ديالمه دست يابد . از اينرو نامهاى به سيده خاتون نوشت و به او پيام فرستاد كه «بايد خطبه و سكه با نام من كنى و خراج فرستى والا جنگ را آماده باشى» . پاسخ سنجيدهاى كه سيده خاتون براى سلطان محمود فرستاد سبب شد تا وى زنده بود محمود از لشكركشى به رى صرفنظر كرد . به نوشته حمداللّه مستوفى در تاريخ گزيده ، سيده خاتون ، سلطان را «جواب داد كه تا شوهرم در حيات بود من از اين معنى انديشناك بودم كه اگر سلطان چنين فرمايد تدبير چه باشد؟ اما اكنون از آن فارغم جهت آنكه سلطان پادشاهى عاقل است و داند كه كار حرب در غيب است . اگر به جنگ من آيد و مرا قهر كند او را چندان نامى نباشد كه بر زنى بيوه قادر شود . اگر از من شكست يابد اين ننگ تا قيامت از روى دولت او محو نشود . . .».
به نوشته تواريخ قديم ، سيده خاتون زنى با تدبير و با كفايت و لياقت بود ، بساط عدالت را در قلمرو خويش گسترد ، به عرايض مردم شخصا رسيدگى مىكرد و هفتهاى پنج روز در شهر رى بار عام مىداد ، به وضع سپاهيان توجه خاص داشت ،
(738)
احكام عزل و نصب صادر مىكرد و با فرستادگان پادشاهان و امرا از پشت پرده گفتگو مىكرد و به نوشته حبيب السير «تا او در حيات بود ممالك مجدالدوله رونقى تمام داشت» .
سيده خاتون در شهر رى درگذشت . گويند مزار او ، همان بقعه سيد ملك خاتون و مجاور بقعه امامزاده آل على است .
منابع
از رابعه تا پروين ، 11 ـ 14؛ اعيان الشيعه ، 3/484؛ تاريخ گزيده ، 420 ـ 421؛ تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه ، 483 ـ 488؛ تذكرة الخواتين ، 143؛ تذكرة الشعراء ، 49 ـ 50؛ حبيب السير ، 2/433 ـ 434؛ خيرات حسان ، 2/101 ـ 102؛ دايرة المعارف تشيع ، 2/500 ـ 501؛ دايرة لمعارف فارسى ، 1/1400؛ رياحين الشريعه ، 3/393 ـ 395؛ زنان نامى ايران و اسلام ، 75 ـ 80؛ فرهنگ فارسى ، 5/837؛ كارنامه زنان ، 61 ـ 61 .
(739)
97
سيد صادق شريعتمدار
(م 1410ق)
حاج سيد صادق فرزند عالم جليل حاج سيد حسن فرزند آقا سيد محمد (بروجردى) تبريزيست . وى در تبريز متولد شده و مقدمات و ادبيات و سطوح را در تبريز فراگرفته و در عصر مرحوم آيتاللّه حايرى مهاجرت به قم نموده و به درس مرحوم آيتاللّه حايرى شركت و استفاده نموده و پس از فوت آن مرحوم مشرف به نجف اشرف گرديده و چند سالى هم از محضر آيتاللّه اصفهانى و آيتاللّه آقا ضياءالدين عراقى بهرهمند گشته و با دريافت اجازات اجتهاد مطلق به قم آمده و به تدريس سطوح نهاى و خارج پرداخته سپس بنابر دعوت عدهاى از مردم آذربايجان مقيم تهران هجرت به عاصمه تشيع كرده و در مسجد سادات هندى، واقع در چهار راه مولوى (وحدت اسلامى) اقامه جماعت نموده و چند سالى هم به مشهد مقدس رضوى ـ عليه الصلوة و السلام ـ رحل اقامت افكنده و به تدريس خارج فقه و اصول اشتغال داشته تا در سفرى اوايل انقلاب به سبب تصادف با ماشين معلول و بسترى و بعد از چند سال بيمارى در سال 1410 قمرى برابر 1368 بدرود حيات گفته و در ايوان صدوق مدفون شده است برادرش مرحوم آيتاللّه حاج سيد كاظم تبريزى نيز از آيات عظام و مراجع تقليد زمان خود بوده كه در تهران در سال 1406 قمرى از دنيا رفته و در قم مدفون شده است.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(740)
98
سيد صدرالدين جزايرى شوشترى
حاج سيد صدرالدين جزايرى شوشترى فرزند سيد حسين فرزند سيد محمدعلى فرزند سيد عبداللّه فرزند سيدعلىاكبر فرزند علاّمه محدث سيد عبداللّه صاحب كتاب اجازه كبيره فرزند عالم جليل محدث نبيل سيد نورالدين فرزند علامه كبير و محدث خبير سيد نعمتاللّه جزايرى كه با بيست و هشت واسطه با امام هفتم حضرت موسى بن جعفر ـ عليها الصلاة والسلام ـ مىرسد.
وى از مشاهير علماء مبرز تهران بوده كه به علم و فقاهت و فضل و وجاهت موصوف و متصف بوده است.
در هشتم ذى حجه 1313 قمرى در نجف اشرف متولّد شده و در حدود چهار سالگى خدمت والدش به تهران آمده و پس از گذرانيدن دوران كودكى و خواندن دروس فارسى در مدرسه به تحصيل علوم عربى پرداخته و مقدمات و ادبيات و سطوح را تا مدت دوازده سال در تهران در خدمت والدفش و نيز آيتاللّه حاج سيد محمد تنكابنى و حاج شيخ محمدرضا نورى و ميرزا احمد آشتيانى به پايان رسانيده و در ماه شعبان 1335ق به مشهد مقدس مشرف و قريب هفت سال خدمت جمعى از علما مانند حاج فاضل و آقازاده كفايى حاجآقا محمد و آيتاللّه حاجآقا حسين قمى و ديگران تلمّذ و شاگردى كرده و از آنجا عزيمت به عتبات عاليات نموده و مدت ده سال در نجف اشرف از محضر آيتاللّه نائينى و آيتاللّه حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى و نيز در معنويات از محضر حاج سيد عبدالغفار مازندرانى كسب
(741)
فيض نموده و مدت پنج سال هم در كربلا از محضر آيتاللّه قمى فقها و اصولاً بهرهمند شده آنگاه براى زيارت والدش به تهران آمده و از روى ضرورت رحل اقامت افكنده و در مسجد بازار عباسآباد به اقامه جماعت و تدريس فقه و اصول و ساير وظايف دينى و روحى پرداخته تا در سال 1386 قمرى كه ديده از جهان بسته و به اجداد خويش پيوسته و در اين كانون علم و فضيلت در جوار سيد الكريم حسنى و حضرت امامزاده حمزه به خاك رفته است.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(742)
99
سيد عزيزاللّه تهرانى
وى در تهران از محضر علاّمه ملاّ هادى مدرّس طهرانى استفاده كرده و مشرف به عتبات عاليات شده و از محضر مشاهير فقها استفاده نموده ولى بيشتر مراقب و مواظب عباديات و رياضيات شرعيه و مداومت به زيارات مخصوصه و نمازهاى مستحبه و ملتزم به مستحبات بوده و در هنگام و اوقات تشرفش حال مخصوصى داشت و بسيار در كنار قبر شريف حضرت امام حسين عليهالسلام مانده و تضرّع مىنمود و همين طور در مشاهد مشرّفه ديگر تا اينكه دو مرتبه مشرّف به حج شد يك مرتبه غير عادى و يك مرتبه عادى و بعد مراجعت به تهران نمود و مشغول به همان رياضتها و عبادتهاى معتاده خود گرديد و بسيار ساعى و كوشا بود در تهذيب و تزكيه نفس خود و همه روز جز دو روز حرام (عيدين فطر و قربان) روزه مىگرفت و شبها جز اندكى نمىخوابيد و بيشتر شب را تا به صبح نماز و عبادت و تهجّد مىگذراند مخصوص شبهاى جمعه را كه مىآمد در حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و تا به صبح به عبادت و تلاوت قرآن مشغول بود و تا طلوع آفتاب يك ختم قران را قرائت مىنمود و براى اين جهت مستجاب الدعوه بود و دعاء او مجرب بود مخصوص براى امراض روانى و عصبى مانند ديوانگى و عشوه و از اينرو او را ملقب به (دعا نويس) نموده بودند.
و گاهى مىشد كه مىگفت مريض را واگذاريد و دور او را خلوت كنيد. پس بيمار فورا خوب مىشد و از جا برمىخاست و مردم عوامل خيال مىكردند تسخير جن دارد در حالى كه آن جناب بالاتر و والاتر از اين حرفهاى خرافى بود و اين موفقيت و
(743)
تأثير دعاء و اجابت سريع آن نبود مگر از اثر نفس ملكوتى آن بزرگوار.
در سال 1322ق وفات نمود و در رواق مطّهر حرم شريف حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام در حجرهاى كه اكنون خزينه آستانه مقدسه مدفون گرديد.
آن جناب داراى دو فرزند عالم متقّى بودند يكى آقا سيد حسن متوفى 1328 در نجف اشرف و ديگر آقا سيدمحمد تقى متوفى 1349 قمرى كه به زودى او را ياد خواهيم نمود.
براى مرحوم حاج سيد عزيزاللّه تشرفى خدمت حضرت ولى اللّه اعظم بقية اللّه في الارضين حجة ابن الحسن العسكرى بوده است كه براى روشنى چشم و دل منتظرين و علاقهمندانش مىنگارم و آن به طورى كه علاّمه رازى حاج آقا بزرگ طهرانى در طبقات اعلام جزء سوّم نقباء البشر و مرحوم علاّمه آقا سيد هادى خراسانى در ص 26 كتاب معجزات و كرامات نقل فرمودهاند از اين قرار است.
حكايت نمود شيخ جليل عالم ربّانى آقا ميرزا محمد طهرانى (عسگرى) از عالم دانشمند ثقة آقاى حاجآقا بزرگ طهرانى از پسر خالهاش عالم جليل جناب حاج سيد حسن و ايشان از والد ماجدشان سيد عالم و زاهد عابد حاج سيد عزيزاللّه قدسسره نجل بزرگوار حاج سيد نصراللّه تهرانى كه ايام تشرفم در نجف اشرف اشتغال به مجاهدت نفسيّه و رياضات شرعيه از نماز و روزه و ادعيه داشتم و دقيقهاى از مراغبات و مراقبات را فرو نمىگذاشتم.
وقتى براى زيارت مخصوصه عيد فطر به كربلا مشرّف شدم و در مدرسه صدر مهمان يكى از دوستان بودم و بيشتر اوقات را در حرم مطهر حسينى به سر مىبردم و گاهى براى استراحت به مدرسه مىآمدم پس يك روز وارد حجره شدم ديدم عدهاى از دوستان و رفقا جمع و از مراجعت به نجف سخن مىگفتند از من سؤال كردند شما چه وقت مراجعت مىكنيد گفتم شما برويد من خيال زيارت خانه خدا را دارم و پياده به راه محبوب خواهم آورد.
(744)
من در زير قبّه ساميه حضرت سيدالشهدا عليهالسلام دعا كردهام و اميد اجابت را دارم همراهان و دوستان يك زبان لسان سخريّه و استهزاى را بر من گشوده و گفتند سيد معلوم مىشود در اثر كثرت رياضت و زحمت عبادت دماغت خشك شده چگونه با ضعف مزاج و نقاهت بدن و بىبضاعتى پياده در بيابانهاى سوزان بدون توشه توان سفر كرد و در همان منزل اوّل بازمانى و به چنگال اعراب باديه گرفتار خواهى شد.
چون سرزنش و عيبجويى دوستان از حد گذشت و گفتار مرا از عقل و خرد دور و بىبهره ديدند با سينه گرفتار و كام تلخ با حالتى غضبناك از اطاق بيرون آمدم و با قلب شكسته و چشم گريان راه حرم را پيش گرفتم و به هيچ چيز التفات نمىكردم زيارت مختصرى نمودم و متوجه بالاى سر مطهر شدم در محلى كه هميشه در همانجا نماز و دعا مىكردم.
پس نشستم شروع به گريه و توسل نمودم ناگاه دست يد اللّهى كه دائره كاف و نون قضا و قدر در قبضه انگشت اوست و قضاياى ازل و ابد حرفى از سرنوشت او مىباشد بر شانه من وارد آمد به جانب دست شريف سرورى ديدم در لباس اعراب ولى با فارسى مرا به نام خود خواند و فرمود آيا ميل دارى پياده به خانه خدا مشرف شوى عرض كردم بلى.
فرمود پس قدرى نان خشك كه يك هفته تو را كفايت كند با يك آفتابه و احرام تمام همراه بردارد و در روز فلان و ساعت فلان همين جا حاضر شو و زيارت وداع كن تا با يكديگر از اين مكان مقدس به سمت مقصود حركت كنيم عرض كردم سمعا و طاعة به (چشم) پس از حرم بيرون شدم و رفتم مقدارى گندم مهيّا نمودم و به بعضى از زنان خويشان دادم تا برايم نان تهيه كنند. رفقا هم به نجف مراجعت نمودند. و روز موعود رسيد. اسباب را برداشتم و در مكان معين مشغول زيارت وداع شدم كه آن بزرگوار را ملاقات نمودم پس از حرم بيرون و از صحن شريف خارج شديم و ساعتى را راه پيموديم نه آن سرور مرا به سخن شيرينتر از شكرّش سرافراز فرمود و نه من
(745)
مصدّع اوقات مبارك آن حضرت شدم مدتى گذشت تا به غدير آبى رسيديم.
فرمود: همين جا استراحت كن خواب و خوراك نما و خطى بر زمين كشيد و فرمود اين خط قبله است نماز به جاى آور چون وقت عصر شد نزد تو خواهم آمد.
پس آن سرور روانه شد. و من همانجا ماندم و نانى كه با خود داشتم خوردم و وضو ساختم و نماز خواندم تا عصر شد. آن بزرگوار تشريف آورد. و فرمود برخيز برويم چند ساعتى راه رفتيم تا به آب ديگرى رسيديم باز خطى بر زمين كشيد و فرمود اين خط قبله است شب را بيتوته كن صبح خواهم آمد و چند ذكر و اوراد به من تعليم فرمود تا آنكه هفت روز به اين ترتيب گذشت و ابدا از راه خسته و رنجور نشدم. صبح روز هفتم فرمود در اين آب مانند من غسل كن و احرام بپوش و همچنانكه لبيك مىگوييم تو هم بگو. پس در همه امور متابعت آن حضرت در رفتار و گفتار نمودم.
باز مسافتى راه رفتيم نزديك كوهى رسيديم صداهايى بگوشم رسيد. عرض كردم اين صداها چيست فرمودند از كوه كه بالا رفتى شهرى را خواهى ديد داخل آن شو و خود آن حضرت از من كنار گرفت من پيش افتادم و تنها از كوه پايين آمده و وارد شهرى بزرگ شدم پرسيدم اينجا كجاست گفتند (مكّه) معظمه و آن هم بيتاللّه الحرام است.
پس يك مرتبه به خود آمدم و التفات به حال خويشتن جستم و دانستم با آنكه بخت من بيدار بود در خواب غفلت مغمور بودم تأسف بىاندازه خوردم از اينكه خير كثير و لطف بىنظير از من فوت گرديد چرا در اين همه مدت آشنا با آن حضرت نشدم و روى از نور صورت مبارك وجه اللّهى برتافتم.
پشيمان شدم و حال آنكه لا ينفع الندم. پشيمانى و ندامت سودى نداشت و از دست جهل بد انديش به پيش عقل شكوه بردم سپس دهه دوّم و سوم ماه شوال و تمام ذىالعقده را و چند روزى از ذىالحجه را گذرانيده و در اين مدت مشغول به عبادت و طاعت خدا در مسجد الحرام بودم تا كم كم حجاج از راه شاه وارد شدند. در بين
(746)
حجاج ايرانى جستجو كردم پسر عمومى حاج سيد خليلاللّه فرزند حاج سيد اسداللّه طهرانى را با عدهاى از طهرانيها كه از راه شام مشرف شده بودند ديدم و آنان از آمدن من خبر نداشتند و چون مرا ديدند و از من جدا نشدند. و همراهى مرا اختيار كرده و تمام هزينه برگشتن مرا برعهده گرفتند و از راه جبل به نجف مراجعت نموديم. و اين قصّه و مسافرت در بين حجاج مشهور گرديد و مخصوصا دوستان و رفقاى نجف از اين ماجرا غبطه و حسرت خورده و از من معذرت و پوزش مىطلبيدند.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(747)
100
سيدعلى حائرى
حاج ميرزا سيدعلى حايرى مفسر تهران فرزند سيد عبداللّه حسينى حايرى ـ قدس قدسسره در كربلا متولد شد و در بيت فضل و سيادت پرورش يافته و ادبيات را در آنجا آموخته است.
او به نجف اشرف آمد و در نزد اساتيد بزرگ آنجا سطوح فقه و اصول را فراگرفته و از محضر مراجع عاليقدر بهرهمند شد و بعد از آن به حوزه درس مجدد شيرازى آيتاللّه ميرزا محمدحسن قدسسره حاضر و از خواص اصحاب آن جناب گرديد.
او پس از مهاجرت آن جناب به سامرا ايشان هم به سر من راى هجرت كرد و چندين سال از محضر و ابحاث آن جناب استفاده نمود تا بعد از رحلت آن جناب در حدود سال 1315 قمرى به تهران آمده و رحل اقامت افكنده.
او به گفتن درس تفسير و تزكيه نفوس آماده و ترويج احكام دين پرداخته و عدهاى از علماء و صلحاء تهران و رى مانند مرحوم آيتاللّه حاج سيد يحيى سجادى و حاجاقا حسين اثنى عشرى صاحب تفسير اثنى عشرى و حاج ميرزا عبدالحسين محسنيان از تفسر و محضر نورانيش استفاده و استفاضه نمودهاند.
از آثار ايشان است: تفسير شريف، مقتنيات الدرر، در دوازده جلد.
وى داراى كرامات نفسانى و مقامات معنوى و روحانى بوده و كرامتهاى بسيارى در زمان او و بعد از وفاتش از او به بروز رسيده است كه مجال ذكر آن نيست.
وى بعد از 1340 قمرى از دنيا رفت و جنازهاش را با تجليل در جوار امامزاده ابو
(748)
عبداللّهالحسين معروف به امامزاده عبداللّه شهر رى دفن كردند.
مرحوم حاج ميرزا عبدالحسين محسنيان نقل كردند كه آن مرحوم مىفرمودند:
ما ده نفر بوديم از شاگردان ميرزا شيرازى كه در صف اول نماز آن مرحوم حاضر مىشديم و با هم نذر كرده بوديم كه اگر يك وقت غيبتى از مؤمنى نموديم بيست تومان بين فقرا تقسيم كنيم و مدتها روى اين نذر مراقبت كامل داشتيم تا يك روز كه در هواى گرم سامرا نيمساعت به غروب ديدم شيخى را كه پوستين زمستانى به دوش انداخته و چراغى روشن به دست گرفته و با وضع جالبى مىآمد. من فورا سرم را پايين انداختم ولى يكى از آن رفقاى ده گانه كه سيد جليلى بود طاقت نياورد فورا كليد حجرهاش را نزد من انداخت و گفت سيدعلى برخيز و برو حجره من و آن گليم را بفروش و بيست تومان به فقراء بده و به اين شيخ فلان شده بگو اين چه وضعى است كه به خود گرفتهاى و مردم را به غيبت مىاندازى.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(749)
101
سيدعلى نجفى ميرلوحى
مرحوم حاج سيدعلى نجفى ميرلوحى اصفهانى از بنى اعمامّ نواب صفوى رهبر فدائيان اسلام بوده. وى در اصفهان به دنيا آمده و پس از خواندن اوليات مهاجرت به نجف اشرف نموده و سالهاى متمادى در آنجا به درس و بحث آيات عظامى چون آيتاللّه اصفهانى حاضر شده و بعد از نماز معظم له در صحن شريف مسائل دين و احكام شرع مبين را براى زوار و نمازگزاران مىگفته تا پس از فوت آن مرحوم در سال 1366ق به تهران آمده و مجاورت سيدالكريم حسنى را اختيار و مدتها در صحن با مرحوم حاج شيخ هادى تبريزى نماز جماعت خوانده و در نبود ايشان نيات نموده و پس از فوت آن مرحوم به جاى ايشان سالهاى زياد اقامه جماعت در صحن نموده و با گفتن مسائل احكام و نشر احاديث و معارف اهل بيت عليهمالسلام ايفاء وظيفه كرده تا بعد از 1380 قمرى دعوت حق را لبيك اجابت گفته و به ديدار نيكان خويش شتافته و در مقابل درب مقبره جناب ابوالفتوح رازى به خاك سپرده شده است.
منابع
اختران فروزان رى و تهران .
(750)
فهرستها
1 . فهرست اعلام و اشخاص متن··· 753
2 . فهرست پديدآورندگان مقالات··· 791
3 . فهرست كتابهاى موجود متن··· 793
4 . فهرست مكانها ، شهرها و كشورها··· 827
5 . فهرست عناوين··· 841
(751)
(752)
فهرست اعلام و اشخاص متن
آخوند خراسانى، 312، 627
آخوند رستمآبادى، 326
آرتور كريستن سن، 676
آرسن لوپن، 672
آصف بن برخيا، 167
آغا محمّد خان، 149
آقا بزرگ ساوجى، 47
آقابزرگ طهرانى، 375
آقا خان نورى، 297 ، 354، 431 ، 468، 529، 662، 689
آقاعلى حكيم، 371
آقا نجفى، 596
آل ناصر، 128
آلوسى، 458
آناتولى آلبول، 383
آنتون موهر، 642
ابان بن تغلب، 351
ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى، 192
ابراهيم بوذرى، 474
ابراهيم توحيدى، 595، 596، 597
|
ابراهيم تهرانى، 379
ابراهيم حايرى قزوينى، 358
ابراهيم خوّاص، 59
ابراهيم شبيرى زنجانى، 69
ابراهيم صهبا، 586
ابراهيم طباطبا، 38
ابراهيم غمى، 38
ابراهيم قزوينى، 76
ابراهيم كلانتر، 41
ابراهيم گيلانى، 627
ابراهيم نجّار، 382
ابراهيم نورى، 326
ابن ابى اصيبعة، 89، 90، 91، 95، 98
ابن ابى حاتم، 112
ابن ابى عقيل، 14
ابن ابى ليلى، 348، 351
ابن ادريس، 20، 25
ابن اسفنديار، 165، 166، 167
ابن البرّاج، 114
ابن السكيت، 427
|
(753)
ابن العلاف، 130
ابن النقور، 114
ابن بابويه، 45، 100، 101
ابن تركه، 43، 44، 175، 541، 542، 552، 685
ابن جلجل، 98
ابن خالويه، 130
ابن خلّكان، 350
ابن داود، 131
ابن داوود، 116
ابن سمكه، 73
ابن سينا، 542، 574، 606
ابن طاووس، 93، 118
ابن طفيل، 178
ابن عبدون، 15، 33
ابن عربى، 685
ابن عميد، 73، 110
ابن فارس، 130، 131
ابن فنارى، 44
ابن فهد، 21، 117
ابن قتيبه، 427
ابن قفطى، 90، 95، 98
ابن لنكك، 130
ابن مهتدى، 114
|
ابن ميثم بحرانى، 192
ابن ميمون، 97
ابن نجار، 27
ابن نديم، 27، 28، 33، 34، 90، 94، 95، 98
ابن هشام، 349
ابن يمين، 345
ابو الجوائز حسن بارى، 88
ابوالحارث ليث بن خالد، 351
ابوالحسن آقامجتهد انگجى، 488
ابوالحسن اصفهانى، 122، 127، 201، 329، 431، 439، 446
ابوالحسن تاجر اصفهانى، 438
ابوالحسن جلوه، 38، 68، 185، 286، 332، 419، 542، 551، 554، 561، 597، 627، 681، 683
ابوالحسن حكيم باشى، 11
ابو الحسن خان كحال، 482
ابوالحسن رفيعى قزوينى، 323
ابوالحسن شعرانى، 46، 322، 323
ابوالحسن شهيد بن الحسين بلخى، 91
ابوالحسن طباطبايى، 188
ابوالحسن على بن الحسن بن موسى ابن بابويه قمى، 100
|
(754)
ابوالحسن على بن الحسين، 106
ابوالحسن على بن حمزة، 351
ابوالحسن فروغى، 288، 575
ابوالحسن مجتهد تهرانى، 50
ابوالحسن مرندى، 210
ابوالحسن مسعودى، 93
ابوالحسن مشكينى، 432، 584
ابوالحسن هاشمى خويى، 223
ابو الحسين بن ذكوان، 660
ابوالعباس ابن نوح، 101
ابو العباس احمد بن ابراهيم الاخبارى، 660
ابو الفتوح رازى، 58، 59، 60، 61، 63، 67، 70، 76، 88 ، 114، 197، 290، 569، 586
ابوالفتوح عجلى شافعى، 60، 63
ابوالفرج اصفهانى، 63
ابوالفضل تهرانى، 68، 193، 543، 683
ابوالفضل زاهدى، 583
ابوالفضل كلانتر تهرانى، 41
ابوالفضل كلانترى تهرانى، 76، 467
ابوالفضل گلپايگانى، 276
ابوالفوارس، 141، 307
ابوالقاسم احمد بن عبداللّه كعبى، 36
|
ابوالقاسم امام جمعه، 661
ابوالقاسم امينالاسلام هاشمى خويى، 223
ابوالقاسم انجوى شيرازى، 609
ابوالقاسم تنوخى، 300
ابوالقاسمخان همدانى، 530
ابوالقاسم زاهر بن طاهر الشحامى، 659
ابوالقاسم طباطبائى، 78
ابوالقاسم عبداللّه بن احمد بلخى، 91
ابوالقاسم عبيداللّه بن الحسن، 105
ابوالقاسم على بن عبداللّه بن احمد بن ابى عبداللّه البرقى، 106
ابوالقاسم فراهانى، 80
ابوالقاسم فلسفى، 439
ابوالقاسم قائم مقام ثانى، 661
ابوالقاسم قائم مقام فراهانى، 586
ابوالقاسم قمى، 238
ابوالقاسم كاشانى، 446
ابوالقاسم كبير، 244
ابوالقاسم كعبى، 36، 37
ابوالقاسم كلانترى نورى، 318
ابوالقاسم كلانترى نورى تهرانى، 321
ابوالقاسم گرجى، 565
ابوالقاسم محمّد بن اميرك بن
|
(755)
عبد المك، 659
ابوالقاسم محمود بن محمّد بن ملكشاه، 162
ابوالقاسم نحوى، 583
ابوالقاسم نورى كلانترى، 68
ابوالمحاسن الحسين بن الحسن الجرجانى، 64
ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى، 192
ابو المحاسن عبدالرحيم بن الشافعى الرعوى، 661
ابو الوفا احمد بن ابراهيم بن عبد الواحد الصالحانى، 660
ابو الوفاء عبدالجبّار رازى، 56
ابو الوليد طيالسى، 113
ابوبكر بن عياش، 351
ابوبكر بن قارون رازى، 91
ابوبكر حسين بن تمّار، 92
ابو بكر خسرو آبادى سنّى، 170
ابوبكر خوارزمى، 130، 272
ابوبكر لاحق بن بندار الخياط، 660
ابوبكر محمد بن زكريا، 292
ابوتراب امامى كاشانى، 99
ابوتراب خوانسارى، 46، 47
|
ابو ثابت صالح بن الخليل الرويانى، 659
ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى، 105
ابوجعفر محمد بن الحسن بن احمد بن وليد، 106
ابوجعفر محمد بن حسين نحوى، 104
ابو جعفر محمّد بن زيد بن محمّد الهارونى، 659
ابو جعفر محمّد بن عبدالرحمن رازى، 36
ابوجعفر محمد بن على اسود، 101، 104، 105
ابو جعفر محمد دوريستى، 109
ابوجعفر محمد صدوق، 100
ابو حاتم، 111
ابو حاتم اسماعيلى، 94
ابو حاتم رازى، 91، 93، 94، 97
ابوحنيفه، 30، 31
ابوخلف عجلى، 102
ابو داوود، 111
ابو رشيد، 272
ابوريحان بيرونى، 95، 97، 98
ابو زرعه دمشقى، 111
ابوزرقان، 92
|
(756)
ابو زكرياء بن عدى، 91
ابو زيد احمد بن سهل بلخى، 92
ابو زيد بلخى، 91
ابو زيد بلخى شيعى، 97
ابو سعد سمّان رازى، 272
ابو سهل، 658
ابوطالب مدرسى يزدى، 643
ابوطاهر قرمطى، 104
ابو طاهر مطهّر بن على ممدوح برهانى نيشابورى، 157
ابو عامر محمّد بن سعدون بن موجى بن سعدون، 658
ابو عبد اللّه الحسين محمّد النحوى البارع، 658
ابو عبداللّه جنيد اسكافى، 34
ابوعبداللّه جنيدى، 34
ابوعبداللّه حسين، 100
ابوعبداللّه حسين بن على بن بابويه، 104
ابوعبداللّه محمد بن حسن علوى، 107
ابو عبيد قاسم بن سلام، 348
ابو عبيده، 352
ابو على بن مسكويه، 73
ابو على حائرى، 26، 28، 30
ابوعلى سينا، 541، 542، 546
|
ابوعلى محمّد بن احمد بن جنيد كاتب اسكافى، 14 ، 15 ، 27
ابو على محمّد بن همام كاتب اسكافى، 35
ابو محمّد اطروش شيعى، 93
ابو محمد بسطامى، 193
ابو محمّد جعفر بن احمد قمى، 116
ابو محمّد عبدالرحمن بن احمد بن الحسين النيشابورى، 61
ابو محمّد عبد اللّه بن محمّد، 659
ابومسهر، 111
ابو نصر الحسن بن محمّد بن ابراهيم، 660
ابو نصر الفضل بن محمّد النصرى الحسنى، 659
ابونصر فارابى، 101
ابو نصر فراهى، 585
ابو نعيم، 111
ابو هاشم احمد بن ابى مسلم الانصارى، 660
ابو هاشم مجتبى بن حمزه، 88
ابوهاشم محمد بن حمزة بن الحسين، 105
ابويمان، 111
|
(757)
ابو يوسف عبدالسلام قزوينى، 300
ابو يوسف قاضى، 349، 350، 351
ابى عاصم قيس بن محمّد المؤذن، 661
اتابك، 298
اثيرالدين مفضل بن عمر الابهرى، 42
احمد آئيك، 383
احمد آرام، 603
احمد آشتيانى، 120، 123، 238، 431، 529، 684، 685
احمد احسايى، 367
احمد اخگر، 315
احمد اردبيلى، 59، 60، 63
احمد بن ادريس اشعرى، 102
احمد بن اسحاق طيّبى، 113
احمد بن اسماعيل، 90
احمد بن بويه، 24
احمد بن حسن مسمعى، 92
احمد بن داوود قمى، 102
احمد بن شكراللّه، 65
احمد بن عبد اللّه بن احمد بن رضوان، 658
احمد بن عبد الوهاب صيرفى، 114
احمد بن عبدون، 27
احمد بن عُبَيد هَمَدانى، 113
|
احمد بن على بن ابراهيم قمى، 106
احمد بن على بن محمّد بن الحسين، 658
احمد بن على طبرسى، 100
احمد بن كيال، 92
احمد بن محمد بن رستم، 595
احمد بن محمّد بن عبد العزيز العباسى، 659
احمد بن محمّد بن عبدالقاهر الطوسى، 658
احمد بهبهانى، 326
احمد پيشاورى، 264
احمد تدين، 391
احمد جام، 340
احمد حسينى اشكورى، 195 ، 223، 224
احمد خُزاعى رازى، 58
احمد خندقآبادى، 484
احمد ديوانبيگى، 693
احمد رضوى، 590
احمد سهيلى خوانسارى، 43، 45
احمد سيّاح، 47
احمد شاه قاجار، 282، 474
احمد شيرازى، 43، 369
|
(758)
احمد صابرى همدانى، 536
احمد طباطبايى، 135، 136، 279، 326، 376
احمد عبدالوهابى، 590
احمد فاضل تونى، 174
احمد قاديانى، 274، 276
احمد قاهانى، 304
احمد قوام، 285، 302، 624، 688
احمد كسروى، 153، 588
احمد كفائى، 627
احمد مجتهد، 560، 561
احمد منزوى، 70
احمد نصر الاطباء كاشانى، 680
احمد واعظى، 369
احمد هدايتى، 211
احمد هزار جريبى، 369
ادوارد برون، 12
اديب الممالك فراهانى، 140
اديب پيشاورى، 128، 175، 339، 590
اديب لواسانى، 47
اديب نيشابورى، 174
اديب هندى، 128
ارباب رجب، 381
ارسطو، 546
|
استايوسكى، 406
اسحاق بن ابراهيم مروزى، 351
اسداللّه اصفهانى، 358
اسداللّه بروجردى، 233
اسداللّه تهرانى، 360
اسداللّه خان كاوهزاده، 598
اسداللّه قزوينى، 459
اسرافيل، 335
اسفهبد على، 170
اسكندر ميرزا، 537
اسماعيل آشتيانى، 145
اسماعيل الحمامى، 661
اسماعيل اميرخيزى، 270
اسماعيل بن ابى الفضل الناصحى، 659
اسماعيل بن محمّد بن فضل الحافظ، 660
اسماعيل بن نُجَيد، 113
اسماعيل خان سواد كوهى، 413
اسماعيل ديباج، 38
اسماعيل فومنى، 198
اسماعيل مرآت، 148
اشتوداخ، 216
اشرف الملوك فخر الدوله، 149
اصمعى، 111
|
(759)
اعتضاد الاطباء، 480
اعتضاد السلطنه، 45، 355، 481
اعتماد الحرم، 216
اعتماد السلطنه، 232، 237، 331، 533
اعتماد الدوله قراگزلو، 337
اعلاء الدوله، 413
اعلم الدوله، 250
اعمش، 348، 351
افتخار الحكماء، 620
افلاطون، 574
اقبال لاهورى، 606
الحافظ ابو جعفر محمّد بن ابى على الحسن، 660
الحسن بن الفضل بن الحسن الادمى، 660
الحسن بن عبد الواحد بن احمد بن عبد اللّه بندار، 660
القاضى عبد الكريم بن اسحاق بن سهلويه، 659
الكسائى، 349
الكساندر دوما، 538
الكساندر مدويد، 383
امام الحرمين، 280
امام جعفر صادق عليهالسلام ، 351
|
امامزاده حمزه عليهالسلام ، 211
امامزاده عبداللّه، 476 ، 620، 663
امام عصر عليهالسلام ، 625
امير المؤمنين عليهالسلام ، 348
امير بانوى اميرى، 426
امير عبّادى، 164
امير قوامى خوافى، 155
امير قوامى رازى، 154
امير كبير، 689
امير ملحد كش، 56
امين، 349
امين احمد رازى، 156
امين عاملى، 68، 70
اوحد الدّين حسين قزوينى، 56
اورنگ، 640
اوسيپ لوريه، 676
ايرج افشار، 593، 693
أبو الفضل نقيب عزّالدين يحيى، 157
أبو القاسم ناصر بن على درگزينى، 155، 158
أبو المعالى نحّاس غضايرى، 155
أبو المفاخر مقدار قابلى، 155
أمير الشعراء معزّى، 157
بابك تختى، 381، 391
|
(760)
بازيل نيكيتين، 402
باغچهبان، 180، 181، 182، 183، 184
باقرخان، 269
باقر لات محلى، 450
بامداد، 555
بان ميمون، 93
بحرالعلوم، 17، 21، 30، 32، 33، 34، 277
بخارى، 111
بدايعنگار، 51
بدرالدين قوامى رازى، 161
بديع الزّمانِ فروزانفر، 174 ، 176 ، 626
بديع الزمان همدانى، 130، 272
بديع الملك، 367، 369
بُدَيل بن ورقاء الخزاعى، 61
بروجردى، 206
بروكلمان، 95
برون، 654
بزرگ تهرانى، 68، 70، 77، 93، 186، 195، 224، 232، 235، 238، 323، 331، 333، 363، 421، 536، 546، 549، 651
بندار، 155
بنفشه، 180
|
بوبكر ربابى، 343
بوريس كولايف، 383
بوريس گروويچ، 383
بوعلى، 419، 683
بهار خانم، 216
بهاء الدين خرمشاهى، 143
بهاءالدين متولى اردستانى، 40
بهاءالدين محمد شريف لاهيجى، 192
بهاءالدين نورى، 324، 327
بهبهانى، 206
بهجت، 199
بهروز افخمى، 390
بهزاد شيشه گران، 391
بهشتى، 347
بهمن بن فيروز، 347
بهمن ميرزا، 297
بهمنيار، 342
بهين دارايى، 98
بيرونى، 89، 91
بيهقى، 89، 97، 606
پاول هرن، 344
پرويز ناتل خانلرى، 147
پرويز ورجاوند، 391
پل كراوس، 97
|
(761)
پهلوى، 384
تاگور، 606
تبريزى، 488
تفتازانى، 626
تقوى ، 575
تقى الدين محمّد بن سعد الدين، 154
تقى خان امير كبير، 298 ، 354
تقىزاده، 339 ، 587، 673
تقى عظيمى، 623
تلعكبرى، 101، 102
تولوزان، 478، 480، 481
تيمور بختيار، 385
ثعالبى، 130
ثعلب بن جعفر بن احمد السراج، 659
جابر فاضلى، 224
جامى، 640
جبّار عسكرزاده، 181
جرالد تالبوف، 235
جعفر آشتيانى، 185، 650
جعفر بن على بن احمد، 116
جعفر بن محمّد دوريستى، 88
جعفرخان زند، 435
جعفر خندقآبادى، 485
جعفر رشتى، 200
|
جعفر رضازاده سياح، 401، 402
جعفر سلطان العلماء، 326
جعفر شوشترى، 238
جعفر شهرستانى، 627
جعفر طباطبايى، 187، 188، 279
جعفر فومنى حائرى، 199
جعفر كرمانشاهى، 75، 77
جعفر محتشمى، 391
جعفر مشايخى، 583
جلال الدوله، 228، 413
جلال الدين آشتيانى، 685
جلال الدين ارموى، 195
جلالالدين حسينى ارموى، 189، 194، 195
جلالالدين همايى، 193، 604
جليل خان نديم السلطان، 250
جمالالدين احمد بن عنبه، 192
جمال الدين اسدآبادى، 402
جمالالدين افجهاى، 326
جمالالدين محمد خوانسارى، 192
جمالالدين محمد شريف كرمانى، 324
جمال خوانسارى، 194
جنيد بغدادى صوفى، 34
جواد آقا ملكى تبريزى، 333
|
(762)
جواد بيدآبادى، 560
جواد خندقآبادى، 485
جواد فومنى، 198، 199، 200، 201
جواد مؤذنى، 209، 211، 212، 215، 578
جوانمرد قصّاب، 59
جهانگير خان، 335، 346، 581
جهانگيرخان قشقايى، 41، 246، 595، 596
جيما كوريدزه، 383
چراغعلىخان سردار صولت بختيارى، 604
چلچلة الوكلاء، 620
حاجى محقّق، 627
حافظ، 340، 405، 606
حافظ ابو نُعَيم، 60
حايرى مدرسى، 672
حبيباللّه خويى، 223
حبيب اللّه رشتى، 68، 218، 319، 321 ، 463، 543
حبيب اللّه شريف كاشانى، 312
حبيب اللّه شيرازى، 225
حبيباللّه صُبحى، 601
حبيب اللّه كاشانى، 76، 99
|
حبيب اللّه موسوى، 217
حبيباللّه موسوى خويى، 217
حبيباللّه نارنج بنى، 449
حبيب يغمائى، 574، 575، 576، 586، 587، 604
حجت، 584
حداد عادل، 308
حرّ عاملى، 16، 38، 104
حريرى، 130، 280
حسن آشتيانى، 144، 150، 151، 185، 235، 332، 420، 451، 454، 498، 589
حسن احمد، 565
حسن استرآبادى، 164
حسن اسفنديارى، 554
حسن امين، 421
حسن بن رستم بن على، 167
حسن بن شيخ جعفر كاشف الغطاء، 358
حسن بن على صيمرى، 300
حسن بن غالب البراقى، 65
حسن بن محمّد على، 682
حسن پيرنيا، 624
حسن تقىزاده، 289، 551 ، 587، 590
|
(763)
حسن چينى، 683
حسن حبيبى، 614
حسن حسنزاده آملى، 47، 50، 52، 222، 322
حسن حكيم، 620
حسن حكيم سامانى، 355
حسن خان شاملو، 71
حسنخان مستوفى الممالك، 12
حسن زرين خط، 474
حسن سادات ناصرى، 47
حسن شمشيرى، 388
حسن شيرازى، 234
حسن صدر، 323، 407
حسنعلى تهرانى، 76
حسنعلىخان، 355
حسنعلىخان امير نظام گروسى، 138، 354، 482
حسنعلى نخودكى اصفهانى، 629
حسن غزنوى، 339
حسن فاضل، 244
حسن فريد محسنى اراكى، 319
حسن قاسميّه، 386
حسن قراچهداغى، 267
حسن كرمانشاهى، 41، 121، 186، 419،
|
484
حسن مثنى، 38
حسن مجتهد تبريزى، 325، 326
حسن مدرّس، 49
حسن مستوفى الممالك، 12
حسن مسكن، 540
حسن معينى، 244، 245، 577
حسن ملا سلطان محمّد، 243
حسن ميانجى، 497
حسن ميرخانى، 48
حسن نائينى، 122
حسن نورى، 362، 543، 683
حسن وثوقالدوله، 134
حسن همدانى، 456
حسن يزدى، 565
حسين آشتيانى، 689
حسين ابن احمد محمد بن العطار، 102
حسين اَلَموتى قزوينى، 450
حسين امامى، 302
حسين بادكوبهاى، 41، 684
حسين بافقى، 361
حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام، 106
حسين بن احمد بن ادريس، 105
|
(764)
حسين بن بابويه، 104، 105
حسين بن روح، 101
حسين بن روح نوبختى، 101
حسين بن عبيداللّه غضائرى، 104
حسين بن على عليهماالسلام ، 625
حسين بن على بن بابويه، 101
حسين بن منصور حلاج، 101
حسين پيشنماز خامنهاى، 489
حسين چاله ميدانى، 326
حسين حسينى كوهكمرى، 218، 222
حسين خان سپهسالار، 296، 557
حسينخان سهام السلطنه اردستانى، 653
حسين خان كاتب الخاقان، 379
حسينخان مشيرالدوله، 355
حسين خان مؤتمن الملك، 571
حسين خليلى، 562
حسين خوشنويسان، 379
حسين رضوى قمى، 41، 326
حسين رضىخانى، 382
حسين سبزوارى، 174، 452
حسين صدر الحفاظ قمى، 76
حسين طباطبايى، 39، 611
حسين طباطبايى بروجردى، 122
|
حسين طباطبايى قمى، 238
حسين علاء، 385
حسينعلىخان گروسى، 355
حسين فومنى، 202، 204
حسينقلى خان نوّاب، 590
حسين قمى طباطبايى، 628
حسين مجتهد سبزوارى، 620
حسين مجتهد كاشانى، 425
حسين مجمر، 598
حسين موذنى، 578
حسين ميرزا خليل، 467
حسين نائينى، 122، 186، 431
حسين نايبالصدر، 360
حسين نجمآبادى، 175
حسين نصر، 586
حسين نورى، 68
حسين واعظ كاشفى، 55
حفص، 348، 351
حقشناس، 565
حكيم الدوله، 407
حكيم الممالك حكيمى، 291
حكيم ايرانشهرى، 91
حكيم شهيدى، 684
حكيم قمشهاى، 540، 541
|
(765)
حكيم كرمانشاهى، 540
حكيم مدرس، 540
حكيم نيريزى، 540
حكيم هيدجى، 47
حمداللّه مستوفى، 59، 63
حمزه، 348، 351
حمزه جعفرى، 171
حمزة بن حبيب، 351
حمزة بن حبيب زيات، 348، 350
حمزة بن موسى، 363
حميدالدين كرمانى، 94
حميد فرزام، 566
حميد كريمبخش، 391
حيات يحيى، 240
حيدر حلّى، 68
حيدر على، 152
حيدرعلى مجد الادباء، 278
حيدرقلى خان، 71
حيدرقلىخان قاجار، 369
خاتون سعيد سلقم، 170
خانباباخان، 334
خان بابا مشار، 77، 224، 421
خانملك ساسانى، 592
خطيب بغدادى، 300
|
خليل بن احمد عروضى، 348
خليل بهادر بن ميرانشاه گوركانى، 271
خليل تهرانى، 218
خليل خان ثقفى، 11 ، 478
خليل خندقآبادى، 484
خليل قزوينى، 678
خليل كمرهاى، 333، 565
خمامى رشتى، 325
خواجه ناصحى، 171
خواجه نصير طوسى، 606
خوارزمى، 606
خوانسارى، 108، 584
خورموجى، 298
خويى، 329
خيام، 610
داريوش عباداللهى، 270
داعى حسينى، 114
داود، 141
دستگردى، 246
دورى، 348
دوستعلى خان، 589
ديوان بيگى، 368
ديوان فرخى، 342
ديوان منوچهرى، 341
|
(766)
ذبيح السلطنه، 379
ذبيح اللّه بن ميرزا مهدى، 627
ذكاء الملك، 464، 571
ذكاء الملك فروغى، 335، 547، 575
رادمنش، 261
راضى، 565
رافعى شافعى، 655
رجبعلى خيّاط، 252، 255 ، 261، 564، 566
رحمتاللّه كرمانى، 238
رستمآبادى، 326
رسول جعفريان، 240
رشيد الدين على بن زيرك قمى، 88
رشيدالدين فضل اللّه همدانى، 606
رشيدالدين وطواط، 193
رشيد ياسمى، 288، 345، 673
رضا استادى، 125، 153
رضاخان، 148، 210، 567، 571، 600، 612، 624
رضاخان نايينى، 175
رضازاده شفق، 407
رضا شاه، 149، 201 ، 250، 286، 384، 572، 624
رضا صدر، 77
|
رضاقلىخان، 155
رضا كلهر، 264، 379، 474
رضا مؤذن، 209
رضا نجم الملك، 670
رضى شيرازى، 48
رضى لاريجانى، 683
رفيعالدين طباطبايى، 38
رفيعالدين نائينى، 39
رفيع الممالك، 264
ركن الدوله، 74
ركنالدوله ديلمى، 108
ركن الدوله ديلمى، 73، 110
ركنالدوله ديلمى، 107
روح اللّه خمينى، 565
زبير بن عبدالواحد اسد آبادى، 300
زليخا، 307
زينالعابدين تنكابنى، 313
زينالعابدين مازندرانى، 311، 312، 314، 317، 321
زين العابدين محلاتى، 446
ساعد، 302
سام ميرزاى صفوى، 248
ساوجى، 244، 678
ستارخان، 267، 268، 269، 270
|
(767)
سديد السلطنه، 133
سردار سپه، 672
سردار ملى، 270
سروش اصفهانى، 140
سعد الدين غزنوى، 128
سعدالدين وراوينى، 593
سعد بن الحسن بن محمّد الخطيب، 660
سعد بن عبداللّه اشعرى قمى، 112
سعد بن عبداللّه قمى اشعرى، 102
سعدى، 306، 606، 663
سعيد بن ابى مريم، 111
سعيد خان گرمرودى، 128
سعيد صفى الدين ابن مَعَدّ، 19
سعيد نفيسى، 108، 161، 288، 346، 673
سفيان سورى، 113
سلاّر بن عبد العزيز ديلمى، 88 ، 114
سلام اللّه جاويد، 270
سلامة بن محمد، 102
سلطان الحكماء، 460
سلطان ستارى، 270
سلطانعلى گنابادى، 314، 315
سليمان بن ارقم، 351
|
سمعانى، 26، 35
سنائى، 128، 172، 173
سنگلجى، 277، 569
سنيوبوس، 574
سوزنى سمرقندى، 344
سهراب خان گرجى، 274
سهل ديباجى، 116
سيبويه، 349
سيد بن طاووس، 117
سيد جلال الدين آشتيانى، 684
سيد رضى، 114، 300
سيدصادق طباطبايى، 135
سيد على قزوينى، 682
سيد محمّد طباطبايى، 582
سيد مرتضى، 114
سيسن مانوى، 92
سيف اللّه وحيدنيا، 147
سيوطى، 350
شالون سورن، 593
شاملو، 71
شاهزاده افسر، 175
شاه عباس صفوى، 678
شجاعالدوله، 494
شجاعالدين كرمانى، 502
|
(768)
شجاعالسلطنه، 226، 227
شرف الدين محمّد، 164
شرف الدين مرتضى، 154
شريف العلماء مازندرانى، 358
شعرانى، 327
شفتى، 358
شفيع جاپلقى، 233
شفيع نقيب الاشراف، 694
شمس الدين محمّد بن قيس راز، 593
شمس العلما، 446 ، 467، 468، 469، 470، 472، 589
شمسالعلماى گَرَكانى، 175
شمس گيلانى، 682
شمس ملك آرا، 283
شهاب الدين، 684
شهابالدين ملايرى، 565
شهابالدين نجفى مرعشى، 324
شهابالدين نيريزى شيرازى، 41، 121
شهرزورى، 98
شهلا توكّلى، 387
شهيد اول، 28
شهيد ثالث، 458
شهيد ثانى، 17، 27، 103، 118، 191
شيخ الرئيس، 274، 275، 276
|
شيخ بهايى، 103، 678
صائب، 425
صائن الدين على، 542
صاحب ابن عباد، 33، 73، 105 ، 107، 116، 130، 132، 300
صادقخان سرادر معتمد، 411
صادق رضازاده شفق، 270
صادق طباطبايى، 78، 135، 136، 187، 277 ، 279، 376، 505
صاعد اندلسى، 98
صافى گلپايگانى، 328
صالح خلخالى، 41
صالح مازندرانى، 52
صدر، 584
صدر الحفاظ، 577، 578، 579
صدرالدين الهى، 602
صدرالدين موسوى جزايرى، 324
صدرالدين نصيرى، 428
صدوقى، 682
صدوقى سها، 418
صفاى اصفهانى، 41
صفى عليشاه، 246
صفيه ميربابايى، 181
صفيه فيروزه، 406
|
(769)
صلاح الدين صفدى، 89
صمصام السلطنه، 571
صنيع الدوله، 469
صهبا، 681
صيمرى، 21
ضحاك، 267
ضياءالدين، 241، 283، 285
ضياء الدين، 281، 282، 283، 284، 285، 527
ضياءالدين عراقى، 122، 127 ، 186 ، 200، 431
ضياء الدين قريب، 469
ضياء ميرقوامى، 382
طالقانى، 389، 648
طاهر تنكابنى، 44، 47، 175، 304، 542، 544، 546، 547، 612، 616
طاهر ذوالمناقب، 32
طاهر معينى، 244
طباطبايى يزدى، 463
طبرى، 63
طبيب نجفقلى خان قائم مقامى، 140
طهماسب صفوى، 248
ظهيرالاسلام، 326
ظهير الدين مرعشى، 166
|
عباس اقبال، 179 ، 344، 586، 593، 606
عباس بن عمر كلواذانى، 102
عباس پناهى ماكويى، 270
عباس زرياب خويى، 602
عباس زندى، 382
عباس شاهرودى، 41
عباس شجاعى، 47
عباس فاطمى نويسى، 391
عباس قريب، 307
عباس قمى، 51، 70، 312، 426 ، 564
عباس ميرزا، 80، 295، 670
عبدالباقى طبيب، 480
عبد الجليل، 57، 61 ، 66، 154، 164، 168، 170، 192
عبدالجواد خراسانى، 40
عبدالجواد شهشهانى، 596
عبدالجواد فلاتورى، 565
عبدالجواد قريب، 469
عبدالجواد نيشابورى، 626
عبدالحسين حائرى، 534
عبدالحسين خاتون آبادى، 54
عبدالحسين زرينكوب، 603، 613
عبدالحسين شيخ العراقين تهرانى، 359
|
(770)
عبدالحسين فيلى، 382
عبد الحسين مجتهد لارى، 137
عبدالحسين محسنيان، 319
عبدالحسين ميرزا، 220
عبدالحسين نوايى، 293، 693
عبدالحسين هژير، 12
عبدالحميد، 73، 487
عبدالخلاق بن عبد الواسع بن عبد الهادى الانصارى، 660
عبدالرحمان بن ابى حاتم، 112 ، 128
عبدالرحمان بن ابى حاتم رازى، 113
عبدالرحمان پارسا، 620
عبدالرحمن بدوى، 98
عبدالرحمن بن ابى ليلى، 348، 351
عبدالرحمن بن حمدان، 300
عبدالرحمن بن عبد الواحد القزاز، 659
عبدالرحيم نهاوندى، 68، 359، 453 ، 685
عبدالرزاق سرتيپ، 561
عبدالرزاق گيلانى، 193
عبدالرسول خان، 354
عبدالصاحب لالهزارى، 616
عبدالعظيم بيدگلى، 39
عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، 7 ، 55، 60 ، 142 ،
|
197، 237، 244، 308 ، 333، 498، 505، 529
عبدالعظيم قريب، 288، 305، 467
عبدالعلى طاعتى، 345
عبدالعلى فناء توحيدى، 606، 613
عبدالعلى معتضد السلطان، 539
عبدالعلى هورمزدى، 407
عبد الغفار بن محمّد بن عثمان القومسانى، 660
عبدالغفّار خان نجم الدوله، 121 ، 377
عبدالكريم تهرانى، 379
عبدالكريم حائرى يزدى، 122
عبدالكريم گزى، 246
عبدالكريم لاهيجى، 121، 186
عبداللّه آخوند، 287
عبداللّه الباهر، 157
عبداللّه انتظام، 576
عبد اللّه بن احمد بن محمّد البزاز، 660
عبداللّه بن جعفر بن فارس اصفهانى، 300
عبداللّه بن جعفر حميرى، 102، 112
عبداللّه بن حسن مؤدب، 102
عبداللّه بن محمّد بن عبدالوهاب رازى، 113
|
(771)
عبداللّه بهبهانى، 328
عبداللّه جوادى آملى، 47
عبداللّه چهلستونى تهرانى، 323
عبداللّه حائرى، 315
عبداللّه حجّار قزوينى، 45
عبداللّه رياضى رشتى، 41
عبداللّه زنوزى، 75، 365، 418 ، 541، 672، 683
عبداللّه طباطبايى، 188
عبداللّه مازندرانى، 311 ، 313، 314، 315، 317
عبداللّه مامقانى، 210
عبداللّه نحوى، 365
عبداللّه نعمت عاملى، 359
عبدالمجيد همدانى، 375
عبدالنبى كجورى، 47، 76، 319، 321، 322، 325، 326، 327 ، 425
عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى، 192
عبدالوهاب، 193، 589
عبدالوهاب بن المبارك بن احمد بن الحسن الانماطى، 659
عبد للّه خان، 309
عبرت نائينى، 371، 546
|
عبيداللّه بن موسى، 111
عزّالدين يحيى، 164
عزيز اللّه عطاردى، 211
عشقى، 527
عصمت آتلى، 383
عصمت بخارايى، 271
عضدالدوله، 73، 468
عضدالدوله ديلمى، 32
علامه بحرالعلوم، 26، 35
علامه حلى، 15، 16، 19، 32، 101، 102، 105، 352، 362، 552
علاّمه قزوينى، 64
علامه قمى، 583
علامه مجلسى، 102
علامه حلى، 17، 26، 175
علاءالدين تكش، 158
علاء الدين عطاملك جوينى، 593
علاءالملك مرعشى شوشترى، 193
على ابن احمد بن عباس نجاشى، 108
على ابن بابويه، 103
علىاصغر حسينى تهرانى، 615
علىاصغر حكمت، 601، 673
على اصغر خان، 332
على اصغر خان اتابك، 309
|
(772)
على اصغرخانِ امين السلطان، 150
على اصغر موسوى جزايرى، 324
علىاكبر الهيان، 583
على اكبر تفرشى، 330، 331، 332، 333
علىاكبر جلوخانى، 450
علىاكبر حكمى يزدى قمى، 41
علىاكبر خان ناظم الاطباء، 121
على اكبر داور، 672
على اكبر دهخدا، 334
على اكبر سپيدار، 391
علىاكبر سياسى، 604
علىاكبر صابر شيروانى، 270
علىاكبر طالقانى، 326
علىاكبر غفارى، 48
على اكبر فَمى تفرشى، 330
على اكبر كاوه، 474
علىاكبر مجتهد، 326
علىاكبر نائينى، 200
علىاكبر نهاوندى، 238
علىاكبر وحيد، 48
علىاكبر يزدى، 47
على امينى، 385
على بالا، 382
على بخش ميرزا قاجار، 191، 193
|
على بن ابراهيم بن سلمه قطّان قزوينى، 300
على بن ابراهيم قمى، 102
على بن ابى صادق السعدى، 660
على بن احمد، 118
على بن احمد بن عمران صفار، 105
على بن بابويه، 100، 101، 102، 103، 104
على بن جعفر، 328
على بن حسين، 100
على بن ربّن طبرى، 90
على بن شهيد بلخى، 94
على بن عبدالعزيز جرجانى، 133
على بن عبيد اللّه بن الراعونى، 659
على بن عيسى وزير، 54
على بن محمّد سمرى، 24، 100
على بهبهانى حائرى، 313
على بهشتى، 565
على تبريزى، 224
على حاتمى، 390
على حايرى يزدى، 555
على حكمى، 672
على حكيم، 286، 365، 366، 367
على حكيم كازرونى، 137
|
(773)
على خاقانى، 313
على خاكمردانى، 189، 190
عليخان امين الدوله، 149
عليخان عبدالرسولى، 45
على خيابانى، 224
على دشتى، 672
على دوافروش، 490
على رشتى، 329
عليرضا قريب، 467
على زُنّوزى، 683
على سهيلى، 302
على سيستانى، 628
على صدرايى خويى، 224
على غفارى، 382
على قزوينى، 457
على قطب نخجوانى، 326
على قليخان مخبر الدوله، 482
عليقلى خان مشاور الممالك، 571
على كربلايى مازندرانى، 316
على كنى، 328، 361، 362
على گركانى، 304
على لاريجانى، 614
على محدثزاده، 564
على محمّد باب، 653
|
علىمحمد عامرى، 601
على محمّد لواسانى، 468
على مدرس، 318، 366، 371 ، 427، 541
على مدرس زنوزى، 321، 365، 418 ، 420، 681
على معصومى همدانى، 324
على مكى، 343
على منظورى، 474
على موحد ابطحى، 69
على نصر، 372
علىنقى آشتيانى، 234
علينقى قمى، 688
على نقى كوثر، 522
علينقى منزوى، 77
على نوبرانى، 136، 375، 376
على نورى، 40، 365، 366، 367، 543 ، 589
على نورى مُدرّس، 41
على وَلْديانى، 190
على همدانى، 565
على معزّى دزفولى، 193
على يثربى، 99
عمادالدوله، 464
|
(774)
عماد الدين ابو محمّد حسن استرآبادى، 56
عمادالدين شهرستانى، 47
عماد السيفى قزوينى، 475
عماد الكتاب، 163 ، 446، 474
عمر بن ابراهيم زيدى، 114
عمرو بن عثمان، 349
عميد حامد بن محمّد المهتدى، 342
عيسى بن عمر همدانى، 351
عيسى صديق، 576
عيلقلى بيگ داغستانى، 155
عينالدوله، 493
غزالى، 606
غضايرى، 109
غلامحسين بروجردى، 334
غلامحسين رهنما، 288، 377
غلام حسين شيخ الاسلام، 128
غلامحسين صديقى، 391
غلامحسين مصاحب، 604
غلامرضا پهلوى، 385
غلامرضا تختى، 381، 385، 391
غلامرضا گركانى، 304
|