مقدمه مؤلف
در تاريكزار بى تپشِ زندگىِ تودهها ، اين مشعل روشنايى آفرينِ دانش است كه فروغ و زندگى و شور و تپش مىآفريند .
روح زندگى ، ناموس اجتماع ، شعله تاريخ ، چكاد معنويت ، غرور مايه انسانى و شور و شعور سيّال و عزيز جامعه ، دانش و دانشمندان است .
شهر رى ، در ميانِ شهرهاى ِ فراخْ كرانِ ايران ، در شمار آنهايى است كه عالمان و مشاهير بىشمارى در آن زيسته ، برباليده ، درگذشته و آرميدهاند .
در مجموعهاى كه فرا روى شماست ، كوشيدهايم تا دانشوران و نامبرداران مدفون در حرم رحمت سار حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام و شهر رى را باز شناخته و زيستامه يا شناخت نامه آنان را ترسيم و تصوير و تسويد كنيم .
پيش از ما و كتاب حاضر ، كسان ديگرى در همين مقوله سعىها بردهاند و كتابها قلمى كردهاند . اثر حاضر نه اولين است و نه بهترين . اگر هم اندك قوتى در آن هست از آن روست كه مستظهر به تلاش بزرگان پيشين است .
سخن برناردو شاتر بسى شنيدنى است كه مىگفت:
ما كوتولههايى هستيم كه روى دوش غولها نشستهايم و براى همين از آنها بهتر و بيشتر مىبينيم . چشممان قوىتر و قدمان بلندتر نيست ، اما سوار گرده غول آساى آنها شدهايم .(1)
نيوتن نيز مىگفت:
اگر توانستهام افق را اندكى دورتر از ديگران ببينم ، بدان سبب است كه بر شانه
1 . ژاك لوگوف ، روشنفكران در قرون وسطى ، ترجمه حسن افشار ، ج 1 ، تهران ، نشر مركز ، 1376 ، ص 34 .
(7)
غولان ايستادهام .(1)
دانشمندِ سختْ كوشِ لطيفْ نگار ، مرحوم محمّد شريف رازى رحمهالله از سلسله جنبانان و پيشگامان مسيرى است كه ما به تازگى در آن گام نهاديم . كتاب گرانْ ارجِ اختران فروزان رى و تهران و نيز جلد چهارم كتاب گنجينه دانشمندان رى ، ما را در طراحىِ هندسه اين كتاب و تدوين ساختار و بافتار آن بسيار مدد رساند .
مدخلهاى اين كتاب را دانشوران و پژوهندگان بسيارى سامان دادهاند كه نگارنده وامدار خامه يكانيكان آنان است . نام شريف و فاخر آن عزيزان بدين قرار است .
1 . احسن ، محمّد رضا .
2 . انصارى قمى ، ناصر الدين .
3 . پارسا ، شفيق .
4 . پورمهر ، سيد كمال .
5 . ترابيان فردوسى ، محمّد .
6 . حائرى ، سيد مهدى .
7 . حسينزاده ، محسن .
8 . حضرتى آشتيانى ، صادق .
9 . حكيمى ، احمد .
10 . خرسند ، حامد .
11 . خسروى ، كاظم .
12 . سليمانى آشتيانى ، مهدى .
13 . صدرايى خويى ، على .
14 . عادلخانى ، حسن .
15 . عباسى ، روح اللّه .
1 . ا . ح . آريان پور ، پژوهش ، ج 3 ، تهران ، امير كبير ، 1358 ، ص 25 ـ 26 .
(8)
16 . گلى زوارهاى ، غلامرضا .
17 . محجوبى ، فاطمه .
18 . مطلبى سيد ابو الحسن .
19 . منيب ، محمّد .
20 . مؤذنى ، حسين .
علاوه بر مقالات مستقلى كه بوسيله نويسندگان پيشگفته نگاشته شده است ، چندين زيست نوشته هم از كتابهاى مهمى مانند ، دائرة المعارف تشيع؛ اثر آفرينان؛ رجال بامداد؛ مفاخر اسلام؛ دائرة المعارف بزرگ اسلام گزيده و استخراج شده كه با نام نويسنده آن در مجموعه حاضر درج شده است .
شناسايى آرميدگان حرم و شهر رى ، نخستين قدم بود و گام ديگر پس از آن تدوين حالنامه . گاه مىشد كه از شخصِ مشهورى هيچ اطلاع و آگاهىِ مكتوبى در دست نبود ، و روزهاى بسيارى براى نيل و صيد اطلاعات و نشانههاى مربوط به حيات آن فرد سپرى مىشد كه گاه پر ثمر بود و گاه عقيم .
معلم توانا و محبوب ، مرحوم نيرزاده يكى از آن موارد بود . نام وى در كتابهايى كه درباره تهران و رى نوشته شده نيامده است . روزى كه به طور اتفاقى دانستم در حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام آرميده است ، بسيار مباهى و متبهج شدم كه مىتوانم با تنظيم كوته نوشتى درباره او ، خدمتى به جامعه علمىِ آموزش و پرورش و معلمان عاشق و عاشقان معلم كرده باشم . هر چه كاويدم و نوشتارهايى را كه مظان بحث بود تصفح كردم ، كمتر يافتم . دوستى رهنمايم شد كه فرزند مرحوم نيرزاده در دبستان علوى تهران به تعليم و تدريس روزگار مىگذراند . با سرعت و اشتياق فراوان با ايشان تماس گرفتم و خواستهام را خواستم؛ ايشان هم پس از لتيّا و اللّتى پذيرفت . با آنكه مكرر پىگيرى كردم ولى توفيق رفيق نشد ، و ترجمه پدر از جانب پسر نوشته نشد و كامروا نشديم .
(9)
پى افزود:
خداىِ دلْ آراىِ دلْ آرام را شاكرم كه گزارد اين تكليف را تكليفم كرد . نيز بر روحِ قدسىِ عبدالعظيم حسنى عليهالسلام فروتنانه سلام و صلوات مىافشانم كه همنشينى با ياد و خاطره مجاورانش را روزيم كرد .
سائلى را گفت آن پير كهن
|
چند از مردان حق گويى سخن
|
گفت خوش آيد زبان را بر دوام
|
تا بگويد حرف ايشان را مدام
|
گرنيم زيشان ، ازيشان گفتهام
|
خوشدلم كاين قصه از جان گفتهام
|
همچنين برادر دانشمندم جناب مهدى سليمانى آشتيانى را سپاس مىگزارم كه تهيه و نگارش بسيارى از مدخلهاى اين مجموعه برعهده قلم و قدم او بود . و نيز وامدار راهنماييهاى جناب آقاى حسين مؤذنى ، رياست محترم كتابخانه آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام هستم كه بسيارى از نانمودهها و نادانستهها را بر حقير نمود و آگاهانيد . و از صديقِ جانْ نواز و كتابشناس توانا جَناب استاد ابوالفضل حافظيان بسى تشكر مىكنم كه با مساعدتهاى فراوانش طَىّ اين طريق را برايم هموار كرد . از آقايان علىرضا شوندى و محمّد كريم صالحى نيز كه در حروف نگارى و صفحهآرايى كتاب بسيار كوشيدند و استعجالهاى نگارنده را برتابيدند بسيار متشكرم .
نيك مىدانم كه پس از نشر اين كتاب ، در مرور ايام به عالمان و مشاهير ديگرى دست پيدا مىكنيم كه ذكر نام و شرح حالشان را از كف دادهايم . بر اين حادثه آينده ، اكنون دريغ مىبريم .
گمان مبر كه به پايان رسيد كار مغان
|
هزار باده ناخورده در رگ تاك است
|
علىرضا هَزار
قم
20/12/81
(10)
1
ابراهيم حكيمى
(1288 قمرى)
پسر ميرزا ابوالحسن حكيم باشى . اصل اين خانواده اصفهانى بوده و بعد در بروجرد و پس از آن در تبريز ساكن شدهاند . پس از فوت پدرش ، در تحت سرپرستى برادر بزرگ خود ، نصرت الحكماء براى تحصيل طب ، تقريبا در حدود سال 1312 ه ق . به پاريس مسافرت كرد ، و چند سالى در پاريس مشغول به تحصيل طب بود ، از قرارى كه شنيده شد ، تحصيلات طبى او در ابتداء خوب بوده ، ولى بعدها ، بواسطه متاركه و عمل نكردن ، و عدم علاقه به اين كار ، از اطلاعات پزشكى او خيلى كاسته شده بود در سفرهاى مظفر الدين شاه به اروپا اغلب همراه او بوده و كمى قبل از فوت ميرزا محمود خان حكيم الملك ، وزير دربار ، به تهران آمده و در جزء اجزاى خلوت مظفر الدين شاه داخل و حكيم باشى شاه گرديد و پس از فوت حكيم الملك عموى خود لقب او را يافت و بعد بواسطه دسائس دربارى و همچنين خبطى كه در مقدار دارو دادن به مظفرالدين شاه نمود اجبارا از سمت خود ، طبيب مخصوص شاه ، بكلى كناره كرد و دكتر خليل خان ثقفى اعلم الدوله جاى وى را اشغال نمود . در زمان مشروطيت در دوره اول مجلس شوراى ملى (1324 هجرى قمرى) از طرف مجلس وكيل گرديد پس از توپ بستن مجلس شوراى ملى (1326 ق .) مدتى در سفارت فرانسه متحصن و بعد از گرفتن تأمين و خروج از سفارت در تهران بود تا فتح تهران در سال (1327 ق .) صورت گرفت و در اين سال عضو مجلس عالى و بعد عضو هيأت مديره
(11)
گرديد . و در دوره دوم مجلس شوراى ملى (1328 ق .) از طرف آذربايجان و تهران به وكالت منتخب و وكالت آذربايجان را قبول كرد در 17 رجب 1328 هق . براى اولين بار در دوره تازه ، وزير شده و به شغل وزارت ماليه در كابينه ميرزا حسنخان مستوفى الممالك انتخاب شد .
ادوارد برون در كتاب انقلاب ايران تأليف خود مىنويسد:
در كابينهاى كه پس از خلع محمّد على شاه از سلطنت بدون نخست وزير تشكيل يافت حكيم الملك وزير فرهنگ بود .
و اين گفته اشتباه است زيرا نامبرده در هيأت دولت مزبور سمتى نداشته است و اولين بار كه نامبرده وزير شد در تاريخ 17 رجب 1328 قمرى برابر با اول مرداد 1289 خورشيدى در كابينه اول ميرزا حسن مستوفى الممالك بسمت وزير دارايى منصوب شد . حكيمى در دوران حيات سياسى خود چهار بار وزير دارايى ، هشت بار وزير فرهنگ ـ يكبار وزير دادگسترى ، يك بار وزير مشاور ، يك بار وزير خارجه ، سه بار نخست وزير و يكبار هم وزير دربار بوده است . حكيمى در كابينه دوم خود 1324 خورشيدى قصد داشت كه به اتفاق وزير خارجه كابينه خويش (ابوالقاسم نجم) براى مذاكره راجع به تخليه ايران از قشون روس به مسكو برود ولى چون روسها با آمدن او چندان روى موافقتى از خود نشان ندادند بنابراين از رفتن به مسكو منصرف گرديد و سرانجام از تعلل شوروى در تخليه ايران كار به شكايت به سازمان ملل متفق كشيد (29 دى) و در اين باب سخت كوشش و مقاومت نمود در كابينه سوم خود (1326 خورشيدى) درصدد اصلاحات كلى از قبيل تعديل بودجه ـ صرفه جويى زياد در هزينه ـ جلوگيرى از حيف و ميل اموال دولت گماردن اشخاص درست در سركارها و كوتاه كردن دست نادرستها برآمد اما متأسفانه اقدامات مزبور مخالفين زيادى توليد كرد كه منتهى به استعفاى وى گرديد و به جاى او عبدالحسين هژير بر سر كار آمد .
(12)
او در سال (1337 ش) در سن 91 سالگى درگذشت و در ابن بابويه (شهر رى) بهخاك سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ، ج 6 ، ص 9 .
(13)
2
ابن جنيد اسكافى(1)
(م 381 ق)
على دوانى
ابوعلى محمّد بن احمد بن جنيد كاتب اسكافى كه به طور اختصار «ابن جنيد» خوانده مىشود از مفاخر فقهاى پيشين ماست . بلكه بايد پس از ابن ابى عقيل او را بنيان گذار فقه استدلالى دانست .
درست معلوم نيست كه وى ابن ابى عقيل را ديده و از كتب او اطلاع داشته و احيانا شاگرد او بوده است يا نه ، ولى به حدس صائب او از كار و مكتب ابن ابى عقيل آگاه بوده و راه او را دنبال كرده و بر توسعه مكتب وى كه استنباط احكام فقهى بر اساس علم اصول فقه بوده ، افزوده است .
وسعت نظر و توجه ابن جنيد به دگرگون ساختن فقه شيعه و قرار دادن آن (كه قبلاً بر اساس متون و مفاهيم كتاب و سنت بود) برپايه قواعد اصولى و تنوع مباحث فقهى وى و به خصوص تعداد كتابهايش ، بيش از ابن ابى عقيل عمانى بوده است .
او نخستين كسى است كه در كنار بحث و بررسى فقه شيعه ، به فقه و اصول عامه نيز نگريست و در طرح مسائل فقهى آراء و استدلالهاى فقهاى آنها را هم به كار برد ،
1 . اين مقاله از كتاب مفاخر اسلام ، جناب استاد دوانى گزيده شده است .
(14)
يعنى همان موضوعى كه امروز به نام «فقه مقارن» معروف است .
ابن جنيد در ايام تسلط معزالدوله ديلمى بر بغداد و عراق و آزادى نسبى شيعه در ايران و عراق مىزيسته ، و به همين جهت توجه او به فقه و اصول عامه و به خصوص به كاربردن «قياس» ـ كه اختصاص به عامه دارد و شيعه آن را باطل مىداند ـ ، برايش چندان گران تمان شد كه فقهاى معاصر او و شاگردانش همچون شيخ مفيد ، و شاگردان مفيد مانند شيخ طوسى و نجاشى و ساير فقهاء تا چند قرن ، اقوال و كتابهايش را ناديده گرفته و با بىاعتنايى از كنار آن گذشتند ، ولى هر چه زمان روبه جلو آمده ، توجه به آراء وى فزونى يافته است .
در اينجا ما نخست ابن جنيد را در گفتار بزرگان پيشين تا عصر علامه حلى مىنگريم ، سپس گفتار محققانه و مفصل علامه بحرالعلوم را كه گوياى اندكى از بسيار است ، مىآوريم ، و از آن پس نظر خودمان را اظهار مىداريم ، تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد .
ابن جنيد در نظر دانشمندان بزرگ ما
شيخ الطائفه محمّد بن حسن طوسى در فهرست مىنويسد:
ابو على محمّد بن احمد بن جنيد ، داراى تصانيف مرغوب و نيكو بوده ، جز اينكه عمل به قياس نموده و به همين علت هم كتابهايش متروك شد ، و مورد توجه قرار نگرفت .
اوراست تأليفات بسيار كه از جمله كتاب «تهذيب الشيعه لاحكام الشريعه» است ، كه نزديك بيست جلد مىباشد ، و مشتمل بر تعداد كتب فقه به روش فقهاست ، و ديگر كتاب «المختصر الاحمدى للفقه المحمدى» است كه فقط در فقه است .
آنگاه شيخ 15 كتاب ديگر ابن جنيد را نام مىبرد و مىگويد:
او فهرست كتابهايش را به صورت باب باب تصنيف كرده و از آنجا كه طولانى است آن را ذكر نكرديم ، چون فائدهاى در ذكر آن نيست . شيخ مفيد و ابن عبدون
(15)
تأليفاتش را به ما خبر دادهاند .(1)
نجاشى از او بدين گونه ياد مىكند:
محمّد بن احمد بن جنيد ، ابو على كتاب اسكافى ، در ميان فقهاى ما چهرهاى درخشان ، و دانشمندى موثق و جليل القدر بود . تصنيفات بسيار دارد . من آنها را بر حسب فهرستى كه اين كتابها در آن ذكر شده است ، ذكر مىكنم .
از يكى از استادانم شنيدم كه مىگفت مقدارى از مال امام عليهالسلام و شمشيرى نيز متعلق به حضرت در نزد وى بود و آن را به كنيزش سپرد ، ولى از ميان رفت .
آنگاه نجاشى فهرست كتابهاى تهذيب الشيعه او و ساير كتب مستقل ديگرش را به تفصيل نام مىبرد ، كه در بخش تأليفات وى قسمتى از آنها را نقل مىكنيم ، و در پايان مىگويد:
او جز اينها مسائل بسيارى هم دارد ، و از استادان موثقم شنيدم كه مىگفتند: وى قائل به قياس بود ، و همگى آنها با اجازهاى كه از وى داشتند تمامى كتابها و مصنفات او را به ما خبر دادند .(2)
ابن شهر آشوب نيز به اختصار مانند شيخ طوسى از وى ياد كرده ، و تعدادى از كتابهايش را نام مىبرد ، كه خواهيم ديد .(3)
علامه حلى او را «شيخ الاماميه» دانسته و با نقل قسمتى از گفتار شيخ طوسى مىگويد: من در كتابهايم مواردى را كه او در فقه نظر خاصى دارد ، ذكر كردهام .(4)
شيخ حرّ عاملى كه معمولاً تراجم علما را نخست از فهرست شيخ منتجب الدين نقل مىكند ، در مورد ابن جنيد ، گفتار ابن شهر آشوب را مىآورد و پس از آن سخن علامه را در خلاصه آورده ، گويا شيخ منتجب الدين از ترجمه اين دانشمند فقيه بزرگ غفلت ورزيده ، يا شيخ حرّ عاملى غفلت نموده است .
1 . فهرست ، شيخ ، ص 134 .
2 . رجال نجاشى ، ص 273 .
3 . معالم العلماء ، ص 97 .
4 . خلاصة الاقوال ، ص 145 ، در كتاب خلاصه بجاى جنيد ، جشد چاپ شده كه غلط است .
(16)
دانشمند محدث مزبور آنگاه مىنويسد: علامه حلى در ايضاح او را مورد ستايش قرار داده و مىگويد: موارد اختلاف نظر او و اقوالش را در كتاب مختلف الشيعه آوردهام .
و از حواشى شيخ محمّد پسر شيخ حسن صاحب معالم ، و نوه شهيد ثانى بر رجال كبير ميرزا محمّد استرآبادى نقل مىكند كه از سخن علامه تعجب نموده است . زيرا ابن جنيد كه به گفته شيخ و نجاشى عمل به قياس مىكرده و به گفته فقهاى ما عمل به قياس متروك است ، نمىتواند موثق باشد و عدم توثيق او با نقل اقوالش در «مختلف» مناسبت ندارد .(1)
مير مصطفى تفرشى دانشمند فقيه رجالى گزيدهاى از سخنان شيخ و نجاشى و ابن شهرآشوب را نقل مىكند و در پايان مىگويد: ابن داود بدون توثيق ، از وى نام برده است ، ولى سزاوار است كه او را موثق بدانيم چنانكه نجاشى و علامه موثق دانستهاند .(2)
به طورى كه ديديم شيخ و نجاشى و به نقل از آنها دانشمندان بعدى ، ابن جنيد اين فقيه اقدم را قائل و عامل به قياس دانستهاند ، و گفتهاند به همين جهت نيز كتابهايش متروك ماند ، ولى هر چه زمانه رو به جلو مىآمده قدر وى بيشتر آشكار مىشده است . چنانكه ديديم علامه حلى او را موثق دانسته و اقوالش را در كتابهايش نقل كرده است .
گفتار علامه بحرالعلوم
علامه بحرالعلوم در فوائد الرجاليه حق مطلب را چنانكه بايد و درخور او بوده است ، ادا كرده و پيرامون شخصيت والاى اين فقيه عظيم الشأن پيشين كه بايد او را سرآمد فقهاى شيعه دانست ، داد سخن داده و به تفصيل بحث و بررسى نموده و مىنويسد:
1 . امل الآمل ، ج 2 ، ص 236 .
2 . نقد الرجال ، ص 286 .
(17)
محمّد بن احمد بن جنيد ، ابو على اسكافى ، از مفاخر طائفه و اعاظم فرقه شيعه و افاضل قدماى اماميه است ، و از نظر علم و فقه و ادب و تصنيف و نيكويى تحرير و دقتنظر بر همه آنها فزونى دارد .
او دانشمندى متكلم ، فقيه ، محدث ، اديب و داراى دانشى وسيع بوده ، و در فقه و كلام و اصول و ادب و كتابت و غيره كتابها تصنيف كرده است . مصنفات او غير از پاسخ مسائلى كه از وى پرسيده شده ، قريب پنجاه كتاب است .
يكى از آنها كتاب تهذيب الشيعه لاحكام الشريعه ، است كه نزديك به بيست جلد مىباشد و مشتمل بر تمامى كتب فقه ، و تعداد كتابهاى آن زائد بر يكصدوسى كتاب است ، و ديگر كتاب المختصر الاحمدى للفقه المحمدى است كه مختصر كتاب تهذيب وى مىباشد و همان است كه به دست علماى بعدى رسيده و از آن راه مسلك و اقوال او انتشار يافته است ، و ديگر كتاب ... .
و پس از شمارش بقيه تأليفات وى مىنويسد:
اين شيخ بزرگوار با همه جلالت قدر و رياست و مقام والايى كه در ميان طايفه شيعه داشت ، از وى نقل كردهاند كه قايل به قياس بوده است . اين معنى را جماعتى از اعاظم علماء نقل كردهاند ، معذالك علماى ما او را مورد ستايش فراوان قرار دادهاند .
درباره كتابهايش نيز اختلاف نظر هست . بعضى از علما به كلى آنها را از نظر انداختهاند ، و بعضى ديگر معتبر دانستهاند . ما نخست آنچه را از سخنان آنها يافتهايم نقل مىكنيم ، سپس نظر خود را ابراز مىداريم .
علامه بحرالعلوم آنگاه سخن شيخ و نجاشى ، و علامه را در خلاصه و ايضاح نقل مىكند ، و پس از نقل سخن شيخ مىنويسد:
شيخ مفيد در كتاب المسائل السرويه نوشته است: « ... و اما كتابهاى ابو على بن جنيد ؛ او آنها را پر از احكامى نموده كه در آنها عمل به ظن كرده ، و روش مخالفين را در استناد به قياس به كار برده ، و احاديث نقل شده از ائمه عليهمالسلام را با نظر خودش
(18)
مخلوط كرده است .
و در فصل بعد از آن مىگويد:
... من از مسائلى كه ابن جنيد جمعآورى نموده و به اهل مصر نوشته و مسائل مصريه ناميده است ، جواب دادهام . ابن جنيد در آن كتاب اخبار را در چند باب گرد آورده و گمان كرده كه آنها از نظر معانى با هم اختلاف دارند ، و اين اختلاف معانى را به رأى ائمه عليهمالسلام منسوب داشته است ، حال آنكه ظن و تخيل او مردود است . من ميان معانى اخبار مزبور قدر جامعى پديد آوردهام تا در آنها اختلافى حاصل نگردد .(1)
علامه حلى در ايضاح نوشته است:
«به خط سيد سعيد صفى الدين ابن مَعَدّ (صفى الدين محمّد بن معد برادر سيد فخار موسوى) ديدم كه نوشته بود: يك جلد از كتاب تهذيب الشيعه تصنيف ابن جنيد را به دست آوردم كه اوراقى از اول آن افتاده بود . اين جلد «كتاب نكاح» است .
من آن را ورق زدم و به مطالعه آن پرداختم ، ديدم تاكنون كتابى از اين بهتر و رساتر و از لحاظ عبارت نيكوتر و از نظر معنى دقيقتر را از فقهاى شعيه سراغ ندارم!
ابن جنيد در اين جلد موارد اختلاف در مسائل اصول و فروع احكام را به تفصيل مورد بحث قرار داده ، آنگاه آنها را تحرير نموده و به روش شيعه و مخالفان استدلال كرده است .
اگر درست در اين كتاب امعان نظر شود و پى به معانى آن ببرند ، و پيرامون آن غور و بررسى گردد ، ارزش و مقام والاى آن شناخته مىشود و چيزهاى بسيارى از آن به دست مىآيد كه در غير آن نيست ، وَ كَتَبَ محَمّدُ بن مَعَدِّ المُوسَوى» .
سپس علامه حلى خود مىگويد:
من هم از مصنفات اين شيخ عظيم الشأن كتاب الاحمدى للفقه المحمدى را كه مختصر تهذيب الشيعه اوست به دست آوردم ، و ديدم كتابى نيكوست و دلالت بر دانش و كمال
1 . المسائل السرويه ، شيخ مفيد ، ص 58 .
(19)
و نيل ابن جنيد به مرحله نهايى فقه و نظر پسنديده او دارد . من موارد اختلاف نظر و اقوال او را در كتاب مختلف الشيعه فى احكام الشريعه» آوردهام .
پيش از علامه ، استادش (محقق اول) ابن جنيد را مورد توجه قرار داده است . زيرا او اقوال ابن جنيد را در كتب خود زياد نقل مىكند ، و در مقدمات كتاب معتبر او را از فضلاى معروف در نقد اخبار و صحت انتخاب وجودت اعتبار ، از اصحاب كتب و فتاوى دانسته كه بايد نظرات آنها را نقل كرد .
همچنين شيخ فاضل ابن ادريس در كتاب سرائر اقوال ابن جنيد و نظرات خاص او را بسيار بازگو مىكند . از جمله در بحث از «سقوط زكات از غلات اطفال و ديوانگان» كه رأى خود اوست مىگويد:
ابو على محمّد بن احمد بن جنيد كاتب اسكافى هم در كتابش المختصر الاحمدى فى الفقه المحمدى، همين نظر را دارد . اين مرد فقيهى جليل القدر و داراى جايگاهى بزرگ مىباشد ، و كتب بسيارى تصنيف كرده است .(1)
و نيز در مسئله «جواز تفاضل در گندم و جو و عدم تحقق ربا در آنها ، به خاطر اختلاف جنس آنها» كه آن را از بزرگان فقهاى پيشين و رؤساى مشايخ مصنفين حكايت مىكند ، مىگويد:
و ابو على ابن جنيد از بزرگان فقهاى ما ، مسئله را تحقيق نموده و در كتابش المختصر الاحمدى للفقه المحمدى روشن ساخته است ...(2)
از جمله دانشمندان پيشين كه اقوال ابن جنيد را نقل نموده و در مسئله اجماع و مسائل مورد اختلاف ، معتبر دانسته ، سيد اجل مرتضى است . زيرا وى از او بسيار نقل مىكند و از مخالفت با وى در بعضى از مسائل ، عذر خواسته است ...
همين معنى از شخصى مانند سيد مرتضى با روشى كه مىدانيم وى در «اخبار آحاد» دارد تا چه رسد به «قياس» ، در شناخت ابن جنيد كافى است .
1 . سرائر ، 81 .
2 . همان ، ص 92 .
(20)
اما فقهاى متأخر ما همچون شهيد اول و دوم و فاضل مقداد و ابن فهد و صيمرى و محقق كركى و ديگران ، همگى اقوال اين شيخ بزرگوار را معتبر دانسته و در مسائل خلاف و وفاق مورد استناد قرار دادهاند ... .
آنگه علامه بحرالعلوم به اصل مسئلهاى مىپردازد كه مقام عالى اين فقيه عاليقدر را تا حدى مخدوش كرده است ، مىنويسد:
«در اينجا سؤالى پيش مىآيد ، و آن اينكه منع از قياس از ضروريات مذهب شيعه اماميه است ، و از ائمه اطهار عليهمالسلام هم به تواتر رسيده است . بنابراين مخالف آن خارج از مذهب شيعه است و به قول او نمىتوان اعتنا نمود ، بلكه موثق دانستن وى درست نيست ، مگر اينكه منظور اين باشد كه وى از لحاظ مذهب موثق است ، چنانكه در امثال فطحيه و واقفيه و برخى از عامه گفته مىشود .
بالاتر از اين مطلبى است كه از مفيد نقل شده كه گفته است: «ابن جنيد ائمه عليهمالسلام را به عمل به رأى منسوب داشته است» . زيرا اين نسبت ، نظرى زشت و قولى شنيع است . اين معنى چگونه با اعتقاد به عصمت ائمه عليهمالسلام و عدم تجويز خطا از آنها كه جزو مسلمات مذهب شيعه است ، وفق مىدهد؟!
گرچه اين نظر از ابن جنيد شهرت نيافته ، ولى نظر وى نسبت به قياس مشهور است ، شيخ مفيد در كتاب «المسائل السرويه» و ابن شهر آشوب در «معالم» و نجاشى هم از استادان موثقش نقل كرده است .
اين معنى از گفتار سيد مرتضى در نقل اقوال ابن جنيد و جوابى كه از آنها مىدهد نيز استفاده مىشود . همچنين تأليف كتابى به نام ، «كشف التمويه والالباس على اغمار الشيعه فى امر القياس» و كتاب ديگرش موسوم به «اظهار ماستره اهل العناد من الرواية عن العتره فى امرالاجتهاد» نيز اشاره به همين معنى دارد .
نجاشى اين دو كتاب را در فهرست كتب و مصنفات ابن جنيد ذكر كرده و هم در ترجمه مفيد گفته است: كه وى كتابى دارد به نام الردعلى ابن الجنيد فى اجتهاد الرأى .
(21)
اگر كسانى كه گفتهاند ابن جنيد قايل به قياس بوده است ، مانند اين فقهاى شناخته شده نبودند ، جا داشت كه به خاطر شخصيت اين شيخ بزرگوار ، قياس را در اعتقاد او به بهترين محمل آن حمل كنيم ، مانند «قياس اولويت» و «قياس منصوص العله» و «تعديه از مورد نص به دليل قطعى» كه در نظر فقهاى متأخر معروف به «تنقيح مناط» است . زيرا همه اينها شبيه قياس مىباشند ، حال آنكه قياس ممنوع نيستند .
چيزى كه هست چنين احتمالى بر شيخ مفيد و شيخ طوسى و ساير فقهاء مشتبه نبوده ، و نيازى به رد و نقض ندارد . اين تكلف درباره گفتار ديگرى كه شيخ مفيد نسبت به وى داده است (نسبت اظهار رأى به ائمه) جارى نمىشود . چون ظاهرا در اين مورد اين شيخ بزرگوار دچار لغزش شده و اختلاف اخبار رسيده از ائمه عليهمالسلام را بدانگونه توجيه كرده است .
در يك جمعبندى مىتوان گفت كه چون فقهاى ما بر جلالت و خلوص ابن جنيد اتفاق نظر دارند ، بايد عقيده او درباره قياس را حمل كنيم بر شبههاى كه در آن زمان راجع به آن وجود داشته است . زيرا هنوز حرمت قياس به صورت يك امر ضرورى مذهب شيعه در نيامده بود .
زيرا گاهى اوقات مسائل از لحاظ وضوح و خفاء با اختلاف ازمنه و اوقات تفاوت پيدا مىكند . چه بسا امرى كه در نزد قدما روشن و آشكار بوده ، ولى در زمان ما به واسطه بعد زمان و فقدان ادله در پرده خفا فرو رفته است ، و چه كارهايى كه در آن زمانها پنهان بوده ، اما به خاطر اجتماع ادله منتشره در صدر اول لباس وضوح و جلاء پوشيده ، يا در زمان متأخر اجماع بر آن قائم گشته است ، و شايد كه امر اقياس هم از اين قبيل بوده است .
گواه بر اين مدعا اين است كه سيد مرتضى در مسئلهاى كه درباره «خبر واحد» دارد مىگويد:
(22)
در ميان راويان و ناقلان احاديث ما كسانى بودهاند كه عقيده به قياس داشتهاند ، مانند فضل بن شاذان ، و يونس بن عبدالرحمان و جماعت ديگرى از معروفين .
همچنين شيخ صدوق در «من لايحضره الفقيه» اشاره به اين معنى مىكند و در «باب ابوين با وجود نوه پسرى» مىگويد: فضل بن شاذان در اين مسئله نظرى بر خلاف قول ما دارد ... و اين از مواردى است كه قدم وى از طريقه مستقيم لغزش يافته است . اين راهى است كه هر كس معتقد به قياس باشد در آن گرفتار مىشود» .(1)
از اينجا معلوم مىشود كه قول به قياس در ميان شيعه چيزى نيست كه تنها از ابن جنيد نقل شده است ، بلكه قبل از وى بزرگان فضلاء مانند يونس بن عبدالرحمان و فضل بن شاذان و ديگران هم نقل شده است . بنابراين نمىتوان بطلان قياس را در آن زمانها از ضروريات مذهب شيعه به شمار آورد .
نسبت دادن قول به رأى به ائمه عليهمالسلام هم مانع از اين نيست كه در اعصار پيشين چنين بوده است ... .
از جمله امورى كه دلالت بر گفته ما دارد كه در اين مقوله شبههاى وجود داشته و ابن جنيد را معذور مىدارد ، مضافا به اينكه علماى ما اتفاق دارند كه اعتقاد وى به قياس باعث خروج او از مذهب شيعه نمىشود ، و تصريح آنها بر جلالت قدر و وثاقت و عدالت وى ، اين است كه اين شيخ بزرگوار در ايام معزالدوله ديلمى آل بويه مىزيسته كه شيعه و دانشمند بوده است ، و كار شيعيان در زمان او بالا گرفته بود ، تا جائيكه مردم بغداد را ملزم ساخت تا در روز عاشورا در محلات و بازار بر امام حسين عليهالسلام گريه و زارى كنند و مراسم عزادارى برپا دارند ، و در روز عيد غدير به هم تبريك و تهنيت بگويند و شادى نمايند ، و براى برگزارى نماز عيد به بيابان بروند ، و در آخر حكومت او كارهايى بزرگتر از اينها هم روى داد .
بنابراين چگونه مىتوان تصور كرد كه ابن جنيد ، در چنان اوقاتى منكر يكى از
1 . من لا يحضره الفقيه ، ج 4 ، ص 194 .
(23)
ضروريات مذهب شيعه شود ، و در آن باره كتابى بنويسد و چيزى را كه در نزد تمامى شيعيان مسلم بوده است ، باطل بداند ، و به اين هم اكتفا نكند و مخالفان خود را «اغمار و جهال» بداند ، با اين وصف سلطان شيعه (معزالدوله) از وى مسائل علمى بپرسد و مكاتبه نمايد و او را تعظيم كند (يكى از تأليفات ابن جنيد پاسخ مسائل معزالدوله است)؟! اگر شبهه و عذرى در كار نباشد ، چنين واقعهاى بر حسب عادت محال به نظر مىرسد!
و نيز يافعى و ديگران نوشتهاند كه معزالدوله احمد بن بويه در سال (356 ق) وفات يافت ، و در آن موقع 17 سال از وفات على بن محمّد سمرى آخرين سفير امام زمان عليهالسلام مىگذشته است . اين معنى مقتضى آن است كه ابن جنيد از رجال غيبت صغرى و معاصر با سفراء باشد .
بلكه آنچه نجاشى و علامه راجع به شمشير و مال امام زمان كه در نزد وى بوده ، نقل كردهاند مشعر بر اين است كه وى از وكلاى امام زمان بوده ، و معذالك از ناحيه مقدس حضرت از وى نكوهشى نرسيده باشد!!
عليهذا اشتباه ابن جنيد در امر قياس و غيره در آن زمانها ، همچون اشتباه در مسائل فرعى بوده كه خطاكار معذور است و باعث خروج وى از مذهب نمىشود .
از آنچه نقل كرديم دانسته مىشود كه راه صواب و درست ، اعتبار اقوال ابن جنيد و روشهاى او در تحقيق مسائل وفاق و خلاف است . چنانكه بيشترين فقها هم برآنند . اعتقاد به قياس و مانند آن باعث اسقاط كتب او نمىشود ، و نمىتوان به گفته شيخ طوسى رحمت اللّه عليه آنها را نامعتبر دانست . زيرا اختلاف نظر فقها در مبانى احكام موجب نمىشود كه اقوال آنها را به شمار نياورد . فقها در ازمنه قديم تاكنون درباره اصولى كه مسائل فرعى بر آنها استوار است ، مانند خبر واحد و استصحاب و مفاهيم و ساير مسائل اصول فقه ، نظريات مختلف داشتهاند . با اين وصف علماى ما درباره اعتبار اقوال آنها و روشهائى كه بر اصولى كه خود آنها را باطل دانسته و با آن
(24)
مخالفت نمودهاند ، اتفاق نظر دارند .
پس اگر اختلاف نظر در اصول فقه باعث متروك ماندن كتبى شود كه فروع فقهى براساس آنها استوار است . لازم مىآيد كه تمامى كتابها اعتبار خود را از دست بدهد و به هيچوجه مورد استناد قرار نگيرد ، كه البته فساد چنين پندارى روشن است و نيازى به ذكر ندارد .
مگر اينكه بگوئيم قياس در نزد آنها با معذور بودن معتقد به آن ، خصوصيتى باشد كه مقتضى عدم تعويل بر آن گردد ، كه با وجود شبهه و عذر ، وجهى براى آن نمىبينيم .
دور نيست كه منظور شيخ طوسى و موافقان او درباره ابن جنيد و كتابهاى ا و ، جلوگيرى از خود محورى فقيه ، و استصلاح امر شيعه باشد تا ديگرى در آن ورطه قدم نگذارد . اين مقصد مطلوبى است كه امكان دارد منشأ و سبب اصلى در اين خصوص بوده است .
گفته شده كه ابن جنيد در رى به سال (381 ق) وفات يافته است . بنابر اين وفات او و شيخ صدوق هر دو در رى و در يكسال واقع شده است . ولى ظاهرا در اين مورد اشتباهى رخ داده و وفات ابن جنيد بايد قبل از اين تاريخ اتفاق افتاده باشد .
ابن ادريس در سرائر مىگويد: اينكه او را «اسكافى» مىگويند اين است كه او منسوب به «اِسكاف» مىباشد كه شهرى در نهروانات است . اولاد جنيد از قديم الايام از زمان كسرى (پادشاهان ايران) رؤساى آنجا بودهاند .
هنگامى كه عراق توسط مسلمانان فتح شد ، آنها در سمتهاى خود ابقاء شدند . «جُنيد» جد آنها كسى است كه «شادزوان» را در زمان كسرى (پادشاه ايران) بر نهروانات بست ، و آثار آن تاكنون باقى است . شهر را «اسكاف بنى جنيد» مىگويند .(1)
بنابراين از ابن جنيد تا جدش «جنيد» واسطههاى متعددى وجود داشتهاند .
1 . سرائر ، باب حقيقة الزكاة و ما يجب فيه ، از كتاب زكات .
(25)
در قاموس مىگويد:
اسكاف ، دو موضوع است: اسكاف بالا و پائين ، واقع در نواحى نهروان از قلمرو بغداد ، و جماعتى از علماء منسوب به آنجاست .
سمعانى در كتاب «انساب» مىنويسند:
اسكاف ، به كسر همزه و سكون سين و فاء ناحيهاى از بغداد به طرف نهروان از سواد عراق است .(1)
ابن جنيد ، يا محمّد بن احمد بن جنيد اسكافى اصفهانى (از علماى عامه) كه سمعانى مىگويد در سال (360 ق) به خراسان آمد ، در نام و نسب و نسبت و طبقه ، با ابن جنيد ما ، يكسان است ، به طورى كه گاهى به هم مشتبه مىشوند كه خود عجيب است!
ابن جنيد را «جنيدى» هم مىگويند . نجاشى در ترجمه شيخ مفيد مىنويسد: يكى از تأليفات او «رساله جنيدى به اهل مصر» است و ظاهرا رسالهاى باشد كه مفيد در نقض رساله ابن جنيد به اهل مصر نوشته است(2)
ساير دانشمندان چه گفتهاند؟
شيخ ابو على حايرى شاگرد علامه بحرالعلوم ، پس از نقل گفتار علامه حلى در كتاب ايضاح الاشتباه مىنويسد: «بعيد نيست كه رمى وى به قول به قياس اين بوده كه ابن جنيد در مسائل فقهى به روش شيعه و سنى استدلال مىنموده است» .
گفتار شيخ طوسى هم در كتاب «عدّة الاصول» اشاره به همين معنى دارد . هرچند تصريح به نام ابن جنيد نكرده است ، در آنجا كه استدلال مىكند به عمل فقهاى شعيه نسبت به خبر واحد ، و اين خود كاشف از اين است كه چون عمل به قياس در احكام دينى در نظر فقهاى شيعه محظور داشته است ، به كلى از عمل به آن خوددارى
1 . سواد عراق مناطق نخلستانى بوده كه به واسطه كثرت نخلها از دور سياه به نظر مىرسيده است .
2 . رجال علامه بحرالعلوم ، ج 3 ، ص 205 ـ 225 .
(26)
كردهاند .
به طورى كه اگر يكى از فقهاء در بعضى از مسائل براى الزام خصم ناچار بوده به آن استناد كند ، هرچند عقيده به آن نداشته است ، ولى مورد انتقاد قرار گرفته و از پذيرش گفتارش دورى جستهاند .
دليل بر اين معنى اين است كه يكى از كتابهاى ابن جنيد به نقل «نجاشى» كتاب التمويه و الالتباس على اغمار شيعه فى امر القياس است كه خود اين كتاب گوياى مطلبى است!
اگر هم متهم ساختن ابن جنيد به عمل به قياس درست باشد ، بايد گفت كه به طور قطع حرمت قياس در زمان او تا حد ضرورت نرسيده بود ، و اينكه شيخ محمّد نوه شهيد ثانى به علامه ايراد گرفته كه با قائل بودن ابن جيد به عمل به قياس او را در حد فسق قرار مىدهد ، واقعا عجيب است ، و موجب مىشود كه او را در حد نادانى دانست! در مشتركات كاظمى مىنويسد: محمّد بن احمد بن جنيد ثقه است ، او پيشواى علماى شيعه و بزرگ آنهاست ، و مفيد و احمد بن عبدون از وى روايت مىكنند .(1)
ابن نديم دانشمند كتابشناس عامه كه به گفته «ابن نجار» فهرست خود را در سال 377 تأليف كرده و در سنه 385 در بغداد درگذشته است ، از وى در بخش دانشمندان شيعه نام برده و مىگويد:
ابن الجنيد ، ابو على محمّد بن احمد بن الجنيد ، زمان وى به ما نزديك بود ، و از بزرگان شيعه اماميه است . سپس 14 كتاب او را نام مىبرد كه در بخش تأليفات وى خواهيم ديد .(2)
مامقانى در رجال خود مىنويسد:
1 . منتهى المقال ، ص 256 .
2 . فهرست ابن نديم ، ص 291 .
(27)
هيچ يك از دانشمندان ما جز (شيخ محمّد) پسر صاحب معالم در توثيق او توقف نكردهاند ، و شيخ ابو على حائرى پاسخ او را داده است .(1)
و هم مامقانى در كتاب مقباس الهدايه فى علم الدرايه كه ملحق به جلد 3 رجال وى چاپ شده مىنويسد:
شهيد اول در كتاب ذِكْرى احاديث مرسل ابن جنيد را در حكم مسند دانسته و پس از نقل روايتى از وى ، چون ابن جنيد موثق است ارسال او در حكم مسند مىباشند ، زيرا او از اعاظم علماء است .(2)
تأليفات ابن جنيد
چنانكه ديديم شيخ طوسى او را داراى «تأليفات مرغوب و نيكو» دانسته بود ، و هم او و نجاشى نوشتهاند: «تصانيف بسيار دارد» تصانيف ابن جنيد كه در علوم مختلف اسلامى از فقه و اصول و حديث و كلام و تاريخ و ادبيات بوده است ، نجاشى به تفصيل از آنها نام برده و كتب فقهِ كتابِ بزرگ او را برشمرده است .
تأليفات او مطابق نوشته ابن نديم و شيخ و نجاشى جمعا در حدود 50 كتاب مىباشد كه يكى از آنها نزديك بيست جلد بوده است . ولى متأسفانه اين تصانيف پرارزش و كمنظير به واسطه اين كه وى قائل به قياس بوده متروك شده و به مرور ايام از ميان رفته است!
فهرست كتب او به نقل دانشمندان نامبرده بدين قرار است:
كتاب تهذيب الشيعه لاحكام الشريعه كه حدود 20 جلد بوده است .
كتاب المختصر الاحمدى للفقه المحمدى ، مختصر كتاب تهذيب الشيعه است ، و همين كتاب است كه به دست دانشمندان بعدى همچون علامه حلى رسيده و آراء و نظرياتش انتشار يافت .
كتاب النصره لاحكام العتره ، كتاب مناسك حج ، كتاب مفرد در نكاح ، كتاب الخاصم
1 . تنقيح المقال ، ج 2 ، باب محمّد ، ص 67 .
2 . مقياس الهدايه ، ص 49 .
(28)
للشيعه فى نكاح المتعه ، كتاب مشكلات المواريث ، كتاب الانتصاف من روى الانحراف من مذاهب الأشراف فى مواريث الأخلاف ، كتاب فرض المسح على الرجلين ، كتاب الارتياح فى تحريم فقاع ، كتاب تبصرة العارف و نقد الزائف ، كتاب الشهيب المحرقه للاباليس المسترقه ، كتاب خلاص المبتدئين من حيرة المجادلين ، كتاب نور اليقين و بصيرة العارفين ، كتاب التحرير والتقرير ، كتاب كشف الاسرار ، كتاب الاستيقان ، كتاب حدائق القدس فى الاحكام التى اخبارها لنفسه ، كتاب تنبيه الساهى بالعلم الالهى ، كتاب التراقى الى اعلى المراقى ، كتاب نثر طوبى ، كتاب سبيل الصلاح لاهل النجاح ، كتاب الاسفار فى الرد على المؤبّده ، كتاب نقض نقض الزجاجى النيسابورى على الفضل بن شاذان ، كتاب الظلامه لفاطمه عليهاالسلام ، كتاب ازالة السران عن قلوب الاخوان در معنى غيبت ، كتاب ايضاح خطأ من شنع على الشيعه فى امرالقرآن ، كتاب استخراج المراد من مختلف الخطاب ، كتاب الافهام لاصول الاحكام ، كتاب الايناس بائمة الناس ، كتاب كشف التمويه والالباس على اغمار الشيعه فى امرالقياس ، كتاب ما ستره اهل العناد من الرواية عن العترة فى امر الاجتهاد ، كتاب اللطيف ، كتاب علم النجابه فى علم الكتابه ، كتاب تفسيح العرب فى لغاتها و اشارتها الى مرادها ، اجوبة المسائل المصريه ، اجوبه مسائل معزالدوله من آل بويه ، اجوبه مسائل سبكتكين الاعمى ، كتاب قدس الطور و ينبوع النور فى معنى الصلاة على النبى صلىاللهعليهوآله ، كتاب الفسخ على من اجاز النسخ ، كتاب وعظ المشترط .
نظر ما پيرامون ابن جنيد
به طورى كه از مجموع منابع ياد شده ديديم ، ابن جنيد اين فقيه اصولى بزرگ اقدم به واسطه قول به قياس و استفاده از آن در استنباط احكام فقهى مورد اعتراض و انتقاد فقهاى شيعه عصر خويش واقع شد ، و حتى كتابهاى نفيس و گرانقدرش نيز متروك گرديد .
ما پس از مطالعه كافى پيرامون وى و با توجه به آنچه شيخ مفيد شاگرد نامدارش در
(29)
«مسائل سَرويّه» و «مسائل صاغانيه» درباره او نوشته است به اين نتيجه رسيديم كه ابن جنيد در زمانى كه به واسطه نفوذ امراى آل بويه در ايران و عراق ، و حكومت خلفاى شيعه فاطمى در مصر ، تقريبا قسمت عمده دنياى اسلام ، تحت تأثير مذهب شيعه قرار گرفته بود ، و علما و بزرگان شيعه فرصت مناسبى براى ارائه مكتب اهل بيت و فقه و حديث آن ذوات مقدس يافتند كه واقعيت اسلام نيز همان بود ، آرى درست در چنين جو مناسب و زمينه مساعدى ، ابن جنيد برخلاف انتظار ، فقه ساده و معمول شيعه را بر اساس مبانى اصولى كه بيشتر در ميان عامه معمول بود ، مورد بحث و بررسى قرار داد . او در اغلب مباحث فقهى استدلالهاى فقهاى عامه را نيز مىآورد و براى نزديكى با آنان و نرمش نسبت به آنها ، وسعت نظر را تا بدانجا رسانيد كه از «قياس» ساخته ابوحنيفه نيز استفاده نمود ، و در تحقيقات و فتاوى خود بدان استناد جست ، آن هم با تهورى عجيب و بىاعتنايى مطلق نسبت به ساير فقهاى پيشين شيعه و معاصران خود!!
اگر عصر او مانند عصر فضل بن شاذان و يونس بن عبدالرحمن بود ، شايد توجه وى به «قياس» بدانگونه براى او گران تمام نمىشد . ولى چنانكه گفتيم ابن جنيد در عصرى مىزيست كه مىبايد بيشتر به تحكيم مبانى فقه و حديث شيعه به روش خاص خود بپردازد ، نه اينكه چنان به عامه نزديك شود كه همه علما و فقهاى شيعه را به يك سو نهد!
بعضى از فقها مانند علامه بحرالعلوم و شيخ ابو على حايرى گفتهاند: شايد قياس در آن زمان مانند اعصار بعدى مورد نكوهش واقع نشده بود ، ولى اين نظريه با واقع تطبيق نمىكند و در آن زمان بيشتر مورد توجه بوده است . به دليل اينكه توجه ابن جنيد به آن ، با چنان ضربت كارى مواجه گشت كه او و آثار و افكارش را به كلى به دست فراموشى سپرد ، تا جايى كه شاگرد فقيه و نابغه نامدارش شيخ مفيد در دو رساله نامبردهاش و شيخ طوسى و نجاشى كه با يك واسطه شاگردان او بودهاند ، بدانگونه با
(30)
وى معامله نمودند!!
شيخ مفيد در «مسائل صاغانيه» مىگويد: «ما به وى ايراد مىگرفتيم كه چرا اينقدر به عامه نزديك شده و «قياس» را كه اختراع ابوحنيفه مىباشد ، مورد توجه قرار مىدهد؟! و مىگويد در رساله خود به اهل مصر پاسخ سخنان او را دادهايم (يعنى رساله جنيدى به اهل مصر) .
بنابراين اولا يونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان مانند ابن جنيد تا آن حد قياس را معمول نداشته بودند . و ثانيا عصر آنها پيشتر و سروصداى قياس كمتر ملموس بود ، ولى در زمان ابن جنيد عكس آن به نظر مىرسيد و چنان عكس العملى را در پى داشت .
اينكه مىبينيم در اعصار بعدى ، فتاوى ابن جنيد مورد توجه واقع شده است ، بدان جهت بوده كه چون فقه و اصول عامه به مرور ايام در كنار فقه و اصول شيعه مورد بحث و بررسى قرار گرفت ، ديگر آن حساسيت عصر ابن جنيد احساس نمىشد ، و از طرفى كتب و آثار او از ميان رفته بود ، و درست معلوم نبود كه او چگونه و تا چه حد از حد اعتدال معمول ميان فقهاى شيعه قدم فراتر نهاده ، و به مسئله قياس معمول ميان عامه نظر داشته است .
بى اطلاعى از اقوال و آراء ابن جنيد تا آنجا بود كه مرحوم آيت اللّه بروجردى ، مرجع فقيد شيعه متوفى (1340 شمسى) دستور داده بود بعضى از فضلاء فتاوى ابن جنيد را از كتاب «مختلف» علامه حلى استخراج نموده و در كتابى مستقل درآورند ، كه نمىدانيم عملى شد يا نه؟
مايه كمال تأسف و در عين حال عبرتانگيز كه فقيهى عالقيدر و چون او ، با آن همه آثار علمى نفيس و كتب فراوان كه از اسامى آنها پيداست داراى چه مطالب ارزنده و موضوعات ابتكارى و عالى بوده است ، به خاطر افراط در نزديكى به فقه و اصول عامه ، بدينگونه از نظر بيفتد و آن همه سرمايه علمى از ميان برود!!
(31)
در حقيقت چنانكه از كتاب «مسائل صاغانيه» و گفتار شيخ مفيد در جواب سائلى كه ماجراى ابن جنيد و دانشمند متعصب عامه را پرسيده ، پيداست ابن جنيد در روش خاصى كه پيش گرفته بود و به كسى هم اعتنا نمىكرد كار را در آن عصر به جاى باريكى كشانده و باعث دردسر زيادى براى علماى شيعه و عامه شيعيان شده بود .
به عبارت ديگر ابن جنيد تصور مىكرد كه با استفاده از مسئله قياس و گسترش مبانى اصول فقه مىتواند وحدتى ميان عامه و خاصه برقرار سازد و فقهاى فريقين را به هم نزديك گرداند . در صورتى كه چنين نشد و ظرف و زمان آمادگى براى اين كار را نداشت . شايد اگر او مثلاً در عصر علامه حلى و ازمنه بعدى مىزيست ، كار وى برايش گران تمام نمىشد .
موضوع مال و شمشير هم كه بعضى تصور كردهاند ، چيزى تازه و مثلاً امانتى از امام زمان عليهالسلام در نزد وى بوده است ، ما در همان تصور نخست كه در رجال نجاشى ديديم متوجه شديم كه احتمالاً سهم امام بوده كه چون در آن زمانها به خاطر احاديث اباحت خمس زياد معمول نبوده ، انعكاس يافته است . در آخر ديديم مرحوم مامقانى هم يادآور شده و اين احتمال را هم داده است كه شايد او مصرف سهم امام را جايز نمىدانسته و آن را نگاه مىداشته و لذا به جاريهاش وصيت كرده است ، ولى از «مسائل صاغانيه» پيداست كه او سهم مىگرفته و به مصرف مىرسانده است . شايد آن مقدار را هنگام وفات وصيت كرده ، ولى پس از وى تلف شده باشد ، و در هر صورت مطلب مهمى نبوده است .
اينكه علامه بحرالعلوم گفته است او در عصر معزالدوله ديلمى مىزيسته و بعيد است كه به قياس معمول عامه عمل نموده باشد ، با اشاراتى كه نموديم موضوع منتفى مىشود . سلاطين آل بويه هر چند شيعه بودند ، ولى كارى به اين قبيل موضوعات نداشتند ، بلكه چون اكثريت با عامه بوده ناچار طرف آنها را بيشتر نگاه مىداشتند . چنانكه عضدالدوله ديلمى ، طاهر ذوالمناقب پدر سيد رضى را تبعيد كرد ، و چند بار
(32)
شيخ مفيد تبعيد شد ، و صاحب بن عباد وزير ركن الدوله ، قاضى عبدالجبار متعزلى دانشمند معروف عامه را به رى دعوت كرد و به منصب قاضى القضاتى منصوب داشت ، و نظائر اينها .
وفات ابن جنيد
علامه بحرالعلوم احتمالاً ابن جنيد را از رجال غيبت صغرى و معاصر با سفراى امام زمان ، و از داستان مال و شمشير امام كه نزد وى بوده ، وكيل حضرت دانسته(1) و رحلت او را در سال (381) در رى ، با وفات شيخ صدوق در رى در همان سال موضوعى مشتبه شمرده و رحلت ابن جنيد را قبل از آن تاريخ شناخته است .(2)
مامقانى مىنويسند:
وفات او در رى به سال (381) بعيد است . زيرا اولاً او ساكن بغداد ، و ثانيا همعصر با معزالدوله و كلينى بوده و بقاى او تا اين تاريخ بعيد است و العلم عنداللّه تعالى .(3)
اينكه وى در بغداد مىزيسته مسلم است . زيرا شيخ مفيد و ابن عبدون و ديگران در بغداد از او استفاده كردهاند ، و در بغداد بوده كه معزالدوله ديلمى پاس احترام او را نگاه مىداشته است .
در كتاب «مسائل صاغانيه» سائل ، خطاب به شيخ مىنويسد: دانشمند متعصب عامه گفته است: «در سال (340 ق) شيخى به نام جنيدى به نيشابور آمد و مورد توجه خاص شيعيان واقع شد» . معزالدوله ديلمى هم در سال (334 ق) وارد بغداد شد ، و در سنه (356 ق) در آنجا درگذشت .
از اينها گذشته ابن نديم كه گفتيم فهرست خود را در سال (377 ق) تأليف كرده و در سنه (385 ق) در بغداد درگذشته است ، مىنويسد: «زمان وى به ما نزديك بود» .
بنابراين راجع به رحلت وى در رى مىتوان گفت شايد ابن جنيد در يكى از
1 . رجال علامه بحرالعلوم ، ج 3 ، ص 221 .
2 . همان ، ص 222 .
3 . تنقيح المقال ، ج 2 ، باب محمّد ، ص 67 .
(33)
سفرهاى خود به ايران (براى زيارت حضرت رضا عليهالسلام و ديدار با شيعيان رى و نيشابور) به احتمال زياد در سال (371 ق) چشم از جهان فروبسته ، و كلمه «سبعين» يعنى هفتاد با «ثمانين» يعنى هشتاد ، اشتباه شده باشد . هر چند اين احتمال هم هست كه در همان سال (381 ق) از دنيا رفته ، و ابن نديم ترجمه او را پس از اين تاريخ در فهرست آورده باشد . عليهذا از رجال غيبت صغرى و معاصر كلينى نبوده است و رحلت وى در سنوات مذكور با واقع وفق مىدهد .
تاريخ رحلت ابن جنيد را «در رى به سال 381» علامه بحرالعلوم در حاشيه «فوائد رجاليه» خود را از «جامع الروات» اردبيلى ، و رجال شيخ عبدالطيف عاملى نقل كرده است .
اردبيلى هم از رجال ميرزا محمّد استرآبادى به عنوان «قيل» نقل مىكند(1) و از اين رو شيخ عبدالطيف هم كه شاگرد ميرزا محمّد بوده ، بايد از او گرفته باشد .
بايد دانست كه گروهى از دانشمندان شيعه و سنى معروف به «اسكافى» مىباشند . از علماى عامه ، محمّد بن عبداللّه اسكافى از متكلمين مشهور معتزله است كه پيروان او را «اسكافيه» مىگويند ، و ديگر محمّد بن احمد بن مالك اسكافى ، و محمّد بن عبدالمؤمن بن احمد اسكافى خطيب اسكاف ، و ابو عبداللّه جنيد اسكافى است كه چون از جنيد بغدادى صوفى معروف دم مىزده ، خود و فرزندانش به «جنيدى» شهرت يافتند ، كه البته ابن جنيدى با شهرت ابن جنيد به اين لقب فرق داشته است .
زيرا چنانكه گفتيم ابن جنيد ما به علت انتساب به جدشان جنيد «جنيدى» خوانده مىشده ، و اينان به واسطه ارادت جدشان به جنيد بغدادى به «جنيدى» معروف بودهاند .
يكى از فرزندان ابوعبداللّه جنيدى ، محمّد بن احمد بن جنيد اسكافى است كه قبلاً
1 . جامع الروات ، ج 2 ، ص 59 .
(34)
علامه بحرالعلوم به نقل از سمعانى در «انساب» از وى نام برده ، و از اينكه وى در نام و لقب و زمان ، با ابن جنيد شيعه همسان بوده است ، تعجب كرده و گفته بود چه بسا كه با هم مشتبه شوند .
از علماى شيعه هم ، ابو على محمّد بن همام كاتب اسكافى بغدادى متوفى به سال 332 دانشمند بزرگ و عالىمقام ماست كه او نيز همعصر ابن جنيد و همشهرى او بوده ، و در نام و كنيه و لقب ، و حتى لقب «كاتب» با او همسان است! و عجبتر اينكه نام همه اينان كه به لقب «اسكافى» نام برديم ، «محمّد» بوده است!!
ابن جنيد و ابن همام نيز كه به «كاتب اسكافى» معروف هستند ، به خاطر خط خوش آنها بوده است . زيرا در آن زمانها كسانى را كه خوشنويس بودند ، بدين لقب مىخواندند .(1)
1 . روضات الجنات ، ص 535 ـ 536 .
(35)
3
ابن قِبَه رازى
علىرضا هَزار
ابو جعفر محمّد بن عبدالرحمن رازى كه به ابن قِبَه رازى نام بردار است ، فقيه و متكلم شيعىِ قرن چهارم است . وى شاگرد ابوالقاسم احمد بن عبداللّه كعبى (م 317 ق) بوده است . كعبى از مشاهير عالمان معتزله عصر خود بود كه در علم كلام عقايد و نظريههاى ويژهاى دارد و فرقهاى هم بهنام «كعبيه» موسوم به او هستند .
ابن قِبَه از معاصران شيخ كلينى (م 329 ق) است . وى در ابتدا در كيش اعتزال بود و پس از مدتى به تشيع گرويد و با استادش ابوالقاسم احمد بن عبداللّه كعبى به چالش برخاست .
گفتهاند كه ابن قبه ، پنجاه بار پياده به سفر حج رفت . ابن بطه از وى دانش آموخت و ابوالحسن سوسنجردى از وى روايت كرده است .
مهمترين آثار ابن قبه ، الإمامة و نيز الإنصاف في الإمامة ، است . از ديگر آثار ابن قبه مىتوان ، التعريف در امامت ، الرد على ابن على الجبائى ، الرد على الزيدية را برشمرد .
سوسنجردى مىگويد:
پس از زيارت حضرت رضا عليهالسلام به بلخ رفتم و بر ابوالقاسم كعبى كه از پيش آشنايى داشتم وارد شدم . كتاب انصاف ابن قبه هم همراه من بود . چون ابوالقاسم آن را خواند ، كتابى با نام مسترشد در ردّ آن نگاشت و چون ابن قبه آن را بخواند كتاب
(36)
ديگرى با نام مستثبت در ردّ آن تأليف كرده ابوالقاسم كعبى نيز با خواندن اين رده كتابى به نام نقض المستثبت نوشت .
سوسنجردى مىگويد:
من اين كتاب را برداشتم و عازم رى شدم تا به ابن قِبَه برسانم ، ولى پيش از رسيدنم وفات يافته بود .
بنابر اين سخن مىتوان گفت كه فوت ابن قِبَه پيش از سال (317 ق) كه تاريخ فوت ابوالقاسم كعبى است ، بوده است .
منابع
مجالس المؤمنين ، ج 1 ، ص 438؛ جامع الروات ، ج 2 ، ص 139؛ ريحانة الادب ، ج 8 ، ص 149؛ الذريعة ، ج 2 ، ص 335 ـ 336؛ الكنى والالقاب ، ج 2 ، ص 289؛ دائرة المعارف تشيع؛ ج 1 ، ص 358 .
(37)
4
ابوالحسن جلوه زوارهاى
(1314 ـ 1238 ه.ق)
غلامرضا گلىزواره
خاندان و خانواده
جلوه از سادات طباطبايى است كه نسب او از طريق ذيل به امام حسن مجتبى عليهالسلام مىرسد:
ميرزا ابوالحسن جلوه فرزند سيدمحمد مظهر فرزند محمدصادق فرزند ميرمحمد حسين اول فرزند ميرزا رفيعا فرزند حيدر فرزند زينالدين على فرزند ميرحيدر فرزند حيدرعلى فرزند سيد بهاءالدين فرزند كمالالدين حسن فرزند شهابالدين علىنقيب فرزند فتوحالدين احمد فرزند ابوجعفر ملقب به زينالعابدين فرزند عباد احمد فرزند ابراهيم طباطبا فرزند اسماعيل ديباج فرزند ابراهيم غمى فرزند حسن مثنى كه همسر وى فاطمه دختر امام حسين مىباشد.(1)
نسب جلوه پس از شش واسطه به رفيعالدين طباطبايى معروف به ميرزا رفيعا مىرسد. چنانچه جلوه در شرح حال خويش نوشته است: اين سلسله از قديمالايام اكثر از اهل علم و فضل بودهاند چنانچه صاحب وسايل، شيخ حرّ عاملى، جد اعلاى
1 . مكارم الاثار، معلم حبيبآبادى، ج دوم، ص 1481؛ فرهنگ تاريخ نائين، بلاغى، ص 93؛ تاريخ اردستان ، ص 278 .
(38)
مرا كه ميرزا رفيعالدين نائينى است و صاحب تصانيف بسيار است و بقعه او در تخت فولاد اصفهان مزار خاص و عام است در عداد مشايخ خود مىشمارد و من احوال اين گذشتگان را از اقارب مىشنيدم.(1)
سيد محمد مظفر ـ پدر جلوه ـ در زمره تيرهاى از سادات طباطبايى است كه در اواخر دوران صفويه و مقارن يورش افغانها به اصفهان به دليل ناامنى، اين شهر را به قصد اقامت در زواره ترك نمودند. سيد محمد طباطبايى كه بعدها در سرودههاى خود «مظهر» تخلص مىنمود و بدين نام مشهور شد فرزند فقيه و محدث زوارهاى يعنى مير محمد صادق طباطبايى مىباشد.(2)
مظهر كه تحصيلات مقدماتى را در زواره نزد ملا عبدالعظيم بيدگلى به همراه سيد حسين طباطبايى متخلص به مجمر (شاعر معروف) و ميرزا محمدعلى وفا (شاعر اين ديار) آموخته بود براى تكميل مهارتهاى خود خصوص طبابت و افزايش توانمندى در ادبيات و تاريخ در اوايل جوانى به سند رفت و بتدريج نزد اميران اين سامان مقامى معتبر به دست آورد به حدى كه بعد از مدتى ميرزا ابراهيم شاه ـ وزير غلامعلىخان (امير سند) ـ دخترش را به تزويج مظهر درآورد.(3)
ولادت و تحصيلات
چون سيد محمد مظهر تحت تبليغات گروهى از حسودان و افراد رشكورز با حاكمان سند روابط تيره و تارى پيدا كرد و ناگزير گرديد تا به سوى احمدآباد گجرات برود، گرچه صداقت وى بر فرمانرواى سند ثابت گرديد و دروغ بدخواهان آشكار شد و از مظهر خواستند به سند باز گردد او نپذيرفت و در همين آبادى سُكنى گزيد. در ذيقعده سال 1238 ه.ق سيد محمد صاحب فرزندى گرديد كه او را ابوالحسن ناميد.
1 . نامه دانشوران ناصرى، جزء سوم، چاپ دوم، ص 31 .
2 . ميرزا ابوالحسن جلوه حكيم فروتن، از نگارنده، ص 40 ـ 39 .
3 . خواجه نصير طوسى و مردم زواره، محيط طباطبايى، مجله يغما، سال 1335، مدرسه لطفعليخان ترشيرى در زواره، همان، مجله كانون سردفتران، ص 13 .
(39)
پس از چندى اقامت در اين سامان بستگان مظهر از وى با اصرار خواستند به زادگاهش بازگردد، او هم تقاضاى آنان بخصوص برادرش مير محمدحسين دوم را پذيرفت و پس از سى و شش سال توقف در هندوستان و سند به اصفهان بازگشت. در اين هنگام فرزند او يعنى سيد ابوالحسن هفت بهار پشت سر نهاده بود. مظهر پس از اقامتى كوتاه در اصفهان به زواره رفت امّا مدتى بعد بر اثر ابتلا به بيمارى و با بيمار شد و به سال 1252 ه.ق در زواره رحلت نمود و پيكرش در جوار مرقد جدش محمدصادق طباطبايى دفن گرديد. در اين زمان جلوه چهارده سال داشت.
جلوه پس از به پايان رسانيدن تحصيلات مقدماتى در زواره، راهى اصفهان گرديد و در مدرسه كاسهگران اين شهر اقامت گزيد همان مكانى كه مرحوم ميرزا بهاءالدين متولى اردستانى درباره آن به محيط طباطبائى گفته بود: قدر اين حجره را بدان زيرا جلوه و مجمر در آن سكونت داشتهاند.(1)
جلوه در اصفهان به علوم عقلى روى آورد و از محضر عالمان چون ميرزا حسن حكيم معروف به حسينى و ميرزا حسن پسر آخوند ملا على نورى بهرهمند گشت و حوزه درسى ملا عبدالجواد خراسانى را نيز مغتنم شمرد.(2) همچنين در محضر حاج ملا محمد جعفر لنگرودى (شاگرد معروف ملا على نورى تلمذ داشته است).(3)
حكيم جلوه به سال 1273 ه.ق و در سن سى و پنج سالگى به تهران عزيمت نمود.(4)
بر كرسى تدريس
مدرسه دارالشفا كه جلوه در آن اقامت گزيد و به مدت چهل و يك سال در آن به تدريس فلسفه و حكمت مشغول بود در ضلع شمالى بازارى كه از غرب و شرق در
1 . يادداشتهاى محقق معاصر جناب آقاى مرتضى شفيعى اردستانى.
2 . مجله وحيد، شماره 244، ص 22 .
3 . افضل التواريخ، غلامحسين افضلالملك، ص 107 .
4 . شرح حال جلوه به قلم خودش، نامه دانشوران ناصرى، چاپ سنگى، ج اول .
(40)
جهت سبزه ميدان به سقاخانه نوروزخان امتداد داشت، روبروى مسجد شاه سابق تهران، واقع بود، او در گوشه اين مكان دو حجره تودرتو داشت يكى محل درس و ديگرى كتابخانه و محل استراحت.
اسامى مشهورترين شاگردان جلوه به شرح ذيل است:
آقا ميرزا محمدباقر اصطهباناتى مقيم نجف و مقتول در قيام مشروطه به سال 1326ه.ق ، ميرزا علىاكبر حكمى يزدى قمى (استاد امام خمينى)، حكيم محمد هيدجى صاحب آثارى در حكمت و معرفت و ديوان شعر، ميرزا شهابالدين نيريزى شيرازى صاحب رساله حقيقت وجود، سيد صالح خلخالى مُدرّس مدرسه دوست عليخان، ميرزا هاشم اشكورى صاحب حاشيه بر مصباح الانس، شيخ على نورى مُدرّس مدرسه مروى، ميرزا يحيى دولتآبادى صاحب كتاب حيات يحيى، آقا سيد حسين بادكوبهاى استاد عرفان و حكمت علامه طباطبايى، آقا ميرزا محمدعلى شاهآبادى، ميرزا محمدطاهر تنكابنى، آقا ميرزا حسن كرمانشاهى، جهانگيرخان قشقايى، آخوند ملا محمد كاشى، حكيم صفاى اصفهانى، شيخ عبداللّه رياضى رشتى، ميرزا ابوالفضل كلانتر تهرانى فرزند ميرزا ابراهيم كلانتر و پدر آيةاللّه حاج ميرزا محمد ثفقى تهرانى ، ميرزا سيدحسين رضوى قمى ، شيخ محمود بروجردى، ميرزا محمود قمى، حاج سيد عباس شاهرودى و...(1)
آثار ارزشمند
1 ـ حواشى بر الهيات و طبيعيات شفا كه از مهمترين آثار جلوه است و نسخههاى خطى آن در كتابخانههاى دانشگاه تهران و مجلس شوراى اسلامى نگاهدارى مىشود. حاشيههاى ارزشمند جلوه بر اين اثر و ساير آثار مطابق آخرين روش تحقيقات علمى مىباشد زيرا هر بخش از موارد كتاب شفا را با نقل عين كلمات و شرح مؤلفان آن از قسمتهاى مختلف به نام حاشيه نوشته است و خواننده متوجه
1 . كاروان علم و عرفان، ج اوّل، ص 156 ـ 155 .
(41)
مىشود كه منظور از عبارت كتاب چه بوده و مؤلف در كدام قسمتهاى اثر خود مطالب دقيق فلسفى را تشريح نموده است. در حقيقت مطالب شفا را با كمال امانت به حكماى مصنف و فلاسفه سابقين ديگر با حواشى خود شرح كرده و همه مطالب را به صاحبان آنها نسبت داده است.(1)
2 ـ حواشى بر اسفار ملا صدرا كه بسيار گرانسنگ است و مأخذ غالب مطالب اسفار را تعيين كرده و نشان داده است. كمتر مطالبى در اسفار يافت مىشود كه ميرزاى جلوه در حواشى و تعليقات خود نشان نداده باشد.(2) مدرس تبريزى مىگويد كه اين حواشى مورد استفاده اهل فن مىباشد.(3)
3 ـ حاشيه بر شرح الهداية الاثيريه اصل اين كتاب از اثيرالدين مفضل بن عمر الابهرى (متوفى به سال 660 ه.ق) از علماى اهل سنت است كه ملا صدرا بر آن شرحى نوشته و جلوه بر اين شرح حاشيه زده است، اين حاشيه جزو آثار مطبوع جلوه مىباشد.(4)
يادآور مىشود مجموعه اين سه حاشيه از نظر حجم با كل مطالب اسفار ملاصدرا برابرى مىكند.
4 ـ رسالهاى در بيان ربط الحادث با القديم كه در حواشى شرح هدايه ملا صدرا در تهران چاپ شده است.
5 ـ حواشى بر مشاعر ملا صدرا كه به انضمام رساله عرشيه ملاصدرا در تهران انتشار يافته است.
6 ـ حواشى بر كتاب مبدأ و معاد ملاصدرا، چاپ شده در سال 1313 ه.ق.
7 ـ رسالهاى در تركيب و احكام آن.
1 . تاريخ فلاسفه اسلام، ج اوّل، ص 41 ـ 38 .
2 . همان، ص 40 .
3 . ريحانة الادب، مدرس تبريزى، ج اوّل، ص 420 ـ 419 .
4 . فهرست كتب خطى كتابخانه عمومى معارف، عبدالعزيز جواهر الكلام، جزء اوّل، ص 122 .
(42)
8 ـ رساله اثبات الحركة الجوهريه كه حاوى نظرات جلوه در بحث حركت جوهرى مىباشد و در منابع رجالى و برخى فهارس معرفى شده است.(1)
9 ـ تعليقه بر رساله درة الفاخر اثبات واجب، متن اين كتاب به زبان عربى است و نسخهاى از آن به خط نستعليق شاگرد جلوه مرحوم شاهرودى كه در سال 1306 ه.ق تحرير شده در كتابخانه آستان قدس رضوى نگاهدارى مىشود.
10 ـ تصحيح مثنوى معنوى مولوى، جلوه كه خود از ذوق سرشار شاعرى برخوردار بود مثنوى را تصحيح كرد و برخى ابيات آن حاشيه نوشت، اين مثنوى به اهتمام يكى از شاگردان فاضل ايشان، مرحوم ميرزا محمود كتابفروش خوانسارى (جد احمد سهيلى خوانسارى) در تهران به طبع رسيده است.(2)
11 ـ شرح ملخص چغمينى با حواشى جلوه كه در تهران به سال 1311 ه.ش چاپ شده است.
12 ـ تعليقات بر شرح فصوص قيصرى، نسخهاى از آن به خط شاگردش سيد عباس موسوى شاهرودى (متوفى 1345 ه.ق) در كتابخانه آستان قدس رضوى نگاهدارى مىشود.(3)
اين تعليقات اخيرا به همت استاد سيد جلالالدين آشتيانى به ضميمه شرح قيصرى بر فصوص الحكم چاپ شده است.
13 ـ تعليق بر فصل اول مقدمه شرح و فصوص قيصرى كه در آخر تمهيد القواعد ابن تركه چاپ سنگى شده است.
14 ـ رسالهاى در حل شبهه ابن كمونه كه در حاشيه منظومه سبزوارى به سعى مرحوم احمد شيرازى چاپ سنگى شده است.
1 . الذريعه، ج اوّل، ص 89؛ دائرة المعارف تشيع، ح اوّل، ص 416 .
2 . نخبگان علم و عمل، دكتر سيد مصطفى محقق داماد، ص 269 ـ 268 .
3 . فهرست كتب خطى كتابخانه آستان قدس رضوى، ج چهارم .
(43)
15 ـ تصحيح و يادداشتنويسى بر كتاب مفتاح الانس ابن فنارى.
16 ـ تصحيح كتاب تمهيد القواعد ابن تركه، اگر چه از اين اثر هيچ نسخهاى در دسترس نمىباشد ولى مرحوم ملا محمد طاهر تنكابنى گفته است خود ناظر تصحيح و حاشيهنويسى جلوه بر اين كتاب بودهام.
17 ـ حاشيه بر منظومه سبزوارى كه نسخه مخطوطى از آن در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى ضبط است.(1)
18 ـ جسم تعليمى، در كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى مشهد مجموعه شماره 60 كه اصول المعارف نام دارد و نگاهدارى مىشود كه بخش نهم آن همين رساله است.(2)
19 ـ وجود الصور النوعيه، رسالهاى است در فلسفه به زبان عربى در اين رساله مختصر جلوه اثبات مىكند كه صور نوعيه در اجسام موجود است و جوهر مىباشد.
20 ـ انتزاع مفهوم الواحد، رسالهاى فلسفى است كه در آن چگونگى انتزاع مفهوم واحد را از حقايق متباينه بحث كرده است.
21 ـ القضية المهمله هى القضية الطبيعيه، موضوع اين رساله در منطق است كه در آن مؤلف اثبات مىكند كه قضيه مهمله همان قضيه طبعيه است.
22 ـ بيان استجابة الدعا، در آغاز اين رساله جلوه ماهيت را به سه قسمت تقسيم كرده و دعا را از قسم دوم دانسته است. اين چهار رساله اخير در مجموعهاى به شماره 8081 در كتابخانه آيةاللّه مرعشى نجفى نگاهدارى مىشود.
23 ـ فوايد جلوه، آن نسخهاى است كه ميرزا طاهر تنكابنى طى آن برخى حواشى و فوايد مهم استاد خود را براى خويش استنساخ كرده است كه توسط نوادگان او نسخه عكسى اين اثر در اختيار دكتر سيد مصطفى محقق داماد برقرار گرفته است
1 . فهرست كتب خطى فارسى و عربى مجلس شوراى اسلامى عبدالحسين حائرى، ج 5، ص 158 .
2 . فهرست نسخههاى خطى كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى، ج سوم، ص 1337 .
(44)
و ترجمه فارسى بخشى از اين فوايد با عنوان مناظره حكيم و فقيه به اهتمام آقاى محمدحسن شفيعيان در كتاب نخبگان علم و عمل ايران چاپ شده است.
24 ـ جلوه در شعر نيز ذوق و توانايى خويش را بروز داد امّا خودش به جمع و تدوين سرودههاى خويش تمايل نشان نمىداد. امّا يكى از شاگردانش ـ ميرزا عليخان عبدالرسولى ـ در سال 1348 ه.ق اشعار جلوه را جمع و تدوين نمود كه به سعى و اهتمام احمد سهيلى خوانسارى در چاپخانه فردوسى تهران به طبع رسيد. اين ديوان كه در يكصد و يازده صفحه و در قطع رقعى تنظيم شده قصايد، غزليات و مثنويات جلوه را شامل مىشود.
25 ـ مقدمه ديوان مجمر و شرح حالى از آن شاعر كه همراه با ديوان مزبور در سال 1312ه.ق در تهران چاپ شده است.
26 ـ شرح حال خود، خانواده و برخى اجداش كه به تقاضاى اعتضاد السلطنه آن را نگاشت و در كتاب نامه دانشوران ناصرى درج گرديد.
به سوى سراى جاويد
سرانجام رنجورى و فرتوتى جلوه را بر بستر الم افكند . او در شب جمعه ششم ذيقعده سال 1314 ه.ق مطابق با آذرماه سال 1285 ه.ش رحلت نمود. پيكر پاكش را با احترامى تمام كه جمعى از علماء اعلام و طلاب حكمت از شاگردانش آن را تشيع مىكردند در جوار مقبره شيخ صدوق معروف به ابن بابويه دفن ساختند و مقبرهاى مخصوص برايش احداث نمودند. اين مقبره به تدريج رو به ويرانى نهاد و در سالهاى اخير بقعهاى زيبا و به تقليد از آرامگاه حافظ بر روى مزارش ساختهاند. سنگ قبرى با نظارت محمد ابراهيم تهرانى و عمل استاد عبداللّه حجّار قزوينى و به سعى و اهتمام سيد مهدى خادم بر مزار جلوه نصب گرديده كه در آن مقامات جلوه ستوده شده است.
(45)
5
ابوالحسن شعرانى
سيد ابوالحسن مطلبى
تبارنامه
آيتاللّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى فرزند مرحوم حاج شيخ محمد، فرزند مرحوم آخوند ملا غلامحسين، فرزند مرحوم موالى ابوالحسن مجتهد، فرزند ملا ابوالقاسم بن عبدالعزيز بن محمد باقر بن نعمت اللّه تهرانى و از نوادگان آخوند ملا فتحاللّه كاشانى صاحب تفسير منهجالصادقين بودند و جدّ مادرى ايشان، مرحوم آقا ميرزا ابراهيم نوّاب طاب ثراه، صاحب كتاب فيض الدموع و تأليفات ديگر بوده است.
زندگانى و استادان
آيت اللّه شعرانى به سال 1320 قمرى در تهران از دودمانى پاك، شريف و در مهد علم و فضيلت و تقوا زاده شد و از اوان كودكى به تحصيل دانش پرداخت، ابتدا قرآن و تجويد و زبان عربى را از پدر بزرگوار خويش آموخت، سپس به مدرسه فخريّه، معروف به مدرسه خان مروى، در تهران راه يافت و الفيّه، و شاطبيّه را در قرائت و كتب متداوله حوزوى را نزد علماى تهران فراگرفت، آنگاه به قم عزيمت فرمود و در سال 1346 هنگامى كه والدشان وفات كرد، رهسپار نجف اشرف شد و در محضر درس محدث فاضل و متقى سيد ابوتراب خوانسارى شركت كرد و در رشتههاى مختلف
(46)
علمى مشارٌ بالبنان گرديد و سپس به تهران بازگشت و تا پايان عمر دست از اشتغال به تدريس، تحقيق، تأليف و تتبع برنداشت مهمترين اساتيد علامه شعرانى در فقه و اصول و فلسفه و نجوم و رجال و حديث عبارتاند از:
حكيم محقق ميرزا محمود قمى متخلص به «رضوان» كه استاد، بيشترين بهرههاى علمى را در علوم عقلى و فلسفى از ايشان بردهاند؛ مرحوم ميرزا طاهر تنكابنى، حاج شيخ عبدالنبى نورى؛ حكيم هيدجى؛ ميرزا مهدى آشتيانى؛ سيد ابوتراب خوانسارى؛ حاجآقا بزرگ ساوجى؛ شيخ مسيح طالقانى؛ اديب لواسانى؛ شيخ محمدرضا قمشهاى و ميرزا علىاكبر يزدى.
و علوم رياضى از هيئت و نجوم و عمل به اسطرلاب و استخراج از زيج و غير آن را نزد پدر خود و استاد خود، ميرزا حبيباللّه مشهور به ذوالفنون فراگرفتند.
شاگردان
آيتاللّه شعرانى در طول حايت پربار علمى خويش شاگردان بزرگى پروريد كه هر كدام در پستهاى دينى و علمى خود موقعيتى بسزا داشته و دارند و اكنون گرمى برخى از درسهاى حوزههاى علوم دينى مرهون دستپروردگان و شاگردان برجسته آن فقيد سعيد است.
در ذيل با پوزش از اينكه قادر به احصاى تمامى شاگردان آن عالم فرزانه نيستيم نام تنى چند از آنان را به شمارش مىآوريم.
آيات و حجج اسلام و اساتيد گرانقدر حضرات آقايان:
مرحوم ميرزا هاشم آملى (پيش از رفتن به نجف)
عبداللّه جوادى آملى
سيد محمدباقر حجتى
حسن حسنزاده آملى
محمد خوانسارى
|
مرحوم سيد حسن سادات ناصرى
احمد سيّاح
سيد عباس شجاعى
مرحوم عمادالدين شهرستانى
|
(47)
سيد رضى شيرازى
علىاكبر غفارى
قوامى واعظ
مهدى محقق
آقاكمال مرتضوى
|
سيد محمدحسن مرتضوى
مرحوم سيد حسن ميرخانى
مرحوم محمدعلى ناصح
مهدى نوائى
علىاكبر وحيد
|
گزارهاى از حيات علمى
آيتاللّه شعرانى در مقدمه ترجمه نفس المهموم خود نگاشتهاند:
چون عهد شباب به تحصيل علوم و حفظ اصطلاحات و رسوم بگذشت و اقتداءً با سلافى الصالحين من عهد صاحب منهجالصادقين از هر علمى بهره بگرفتم و از هر خرمنى خوشه برداشتم گاهى به مطالعه كتب ادب از عجم و عرب و زمانى به دراست اشارات و اسفار و زمانى به تتبّع تفاسير و اخبار، وقتى به تفسير و تحشيه كتب فقه و اصول و گاهى به تعمّق در مسائل رياضى و معقول، تا آن عهد به سرآمد.
لَقَدْ طُفْتُ في تِلْكَ المَعاهِدِ كُلِّها
|
وَ سَرَّحْتُ طَرْفي بَيْنَ تِلْكَ المَعالِمِ
|
ساليان دراز شب بيدار و روز در تكرار هميشه ملازم دفتر و كراريس و پيوسته مرافق اقلام و قراطيس بودم. ناگهان سروش غيب در گوش اين ندا داد كه علم براى معرفت است و معرفت بذر عمل و طاعت؛ و طاعت بىاخلاص نشود و اين همه ميسّر نگردد مگر به توفيق خدا و توسل به اوليا، مشغولى تا چند؟
علم چندان كه بيشتر خوانى
|
چون عمل در تو نيست نادانى
|
نويسنده چهره درخشان گويد:
يكى از علماى شيعه كه خود در رشتههاى مختلفه علمى، حوزه درس دارد و داراى دقت نظر است حضرت آيت اللّه شعرانى را خواجه نصير عصر معرفى مىكرد و مىگفت هيئتِ فلاماريون را از فرانسه به فارسى ترجمه كردند و براى جمعى در مدرسه عالى سپهسالار [مدرسه عالى شهيد مطهرى] كه يكى از آنها خودم بودم درس مىگفتند و اين
(48)
دانشمند اضافه مىكند كه در زمان مرحوم مدرّس اعلى اللّه سيد حسن مدرّس دستور داد آيت اللّه شعرانى در مدرسه عالى سپهسالار رياضى تدريس بفرمايند و نقل شد در مروى فلسفه تدريس مىفرمودند.(1)
همو مىافزايد:
يكى از اساتيد عاليقدر كه اخرا در دانشكده الهيات تدريس مىكرد و بدرود حيات گفت به نگارنده گفت: آقاى شعرانى قولى است كه جملگى برآنند. و نقل شد كه در دوران عمر ـ جز مقدارى از آن را ـ تا يك بعد از نيمه شب به مطالعه و تحقيق و نگارش مىپرداختند چنانكه خودشان هم به عبارت ديگر نگاشتهاند و در اين قسمت اخير بيمارى آن مرحوم، مطالعات و زحمات نسبتا كم شده بود ولى ادامه داشت و سعى داشتند در احياى معارف دين مقدّس اسلام و مذهب حقّه جعفرى اثنى عشرى به هيچ وجه، كوتاهى ننموده و كمال جديّت را بنمايند و در حدود سى سال در منزل و خارج از منزل، حوزه درس داشتند و سطوح را بتمامها خصوصا جلدين كفاية الاصول مرحوم استاد المحققين حضرت آيتاللّه العظمى آخوند ملاكاظم خراسانى را تدريس مىفرمودند كه نگارنده در حدود بيست سال قبل [از زمان تأليف كتاب] در محضر درس كفايه ايشان شركت داشتم و اخيرا درسها در اثر بيمارى و ضعف تعطيل شده بود و فقط اسفار اربعه صدرالمتألهين شيرازى رحمةاللّه عليه را شبها در منزل تدريس مىنمودند و ممكن بود گاهى در اثر تقاضاى طالبان فضيلت، درسى اضافه شود؛ زيرا تا آنجا كه در خور استطاعت ايشان بود اگر براى استفاضه در رشتههاى مختلفه علمى و فنونى كه در آن تبحر داشتند به ايشان مراجعه مىشد دست ردّ بر سينه كسى نمىگذاشتند.
به گيتى بهتر از دانشورى نيست
|
بجز دانش به گيتى مهترى نيست
|
سرى سخت و دلى ستوار بايد
|
كه كار دين و دانش سرسرى نيست
|
بجز يك پرتو از انوار دانش
|
فروغ آفتاب خاورى نيست(2)
|
به گفته صاحب چهره درخشان (ص 11 ـ 16) اشتغالات علمى علامه شعرانى را
1 . چهره درخشان، ص 9 ـ 10 .
2 . چهره درخشان، ص 10 .
(49)
پس از ادراك حوزه علميه تهران، قم و نجف و بازگشت ايشان به تهران در سه محور مىتوان خلاصه كرد:
الف ـ تبليغ
ايشان رهبرى روحانى قلب پايتخت كشور شيعه يعنى امامت جماعت مسجد ملا ابوالحسن ـ جدّشان ـ معروف به مسجد حوض نزديك بازار تهران را به عهده داشتند كه خود مرحوم ملا ابوالحسن مجتهد تهرانى آن را از املاك شخصى خود نقشه برداشته و به طورى كه نقل كردند ساخته است. در اين مسجد اعتقادات و احكام و اخلاق و معارف دينى را خود ايشان و نيز گويندگان مذهبى براى مردم بيان مىكردند و مرحوم شعرانى براى تجديد بناى مسجد خيلى زحمت كشيدند تا به صورت فعلى درآمد؛ ابوالحسن تأسيس و ابوالحسن تجديد بنا كرد.
ب ـ تأليف
آنچه آيندگان دست مايه قضاوت درباره آگاهى و ميزان دانش يك شخص قرار مىدهند نوشتهها و انديشههايى است كه از او بر جاى مانده است و در مورد علامه شعرانى و در اهميت آثار گرانسنگ قلمى ايشان به اين كلام از استاد آيتاللّه حسن حسنزاده آملى بسنده مىكنيم كه فرمودند: آثار آيت اللّه شعرانى را بايد در عداد كرامت به حساب آورد.
آنچه در ذيل آمده فهرستى است از آن آثار جاويدان كه عمدتا از كتاب چهره درخشان نقل مىكنيم:
1 ـ اصطلاحات فلسفى (فلسفه اولى يا ما بعد الطبيعة). تهران، كتابخانه و چاپخانه دانش، 1316 ش، 45 صفحه، رقعى، كتابى است مشتمل بر مهمترين اقوال فلاسفه اروپا در الهيات و تجرد نفس و تطبيق اصطلاحات آن.
2 ـ تجويد قرآن مجيد. تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1351، 84 صفحه، جيبى. كه يكى از
(50)
بهترين و مفيدترين تجويدهاست كه براى قرآن مجيد نوشته شده است.
3 ـ تحقيق و تصحيح جامع الرّواة كه به امر حضرت آيتاللّه بروجردى اعلى اللّه مقامه پس از زحمات و دقت كامل استاد به زيور طبع آراسته گرديد.
4 ـ ترجمه الامام على صوت العدالة الانسانيه با انتقاد از لغزشهاى نويسنده آن.
5 ـ ترجمه رساله علوم و صناعات فارابى(ناتمام).
6 ـ ترجمه نفس المهموم مرحوم محدث متبحر حاج شيخ عباس قمى اعلى اللّه مقامه به نام دمع السّجوم كه احاطه استاد را در طرز ترجمه و تحقيق در تاريخ نشان مىدهد و در مقدمه آن كه خواندنى است نوشتهاند من اين كتاب را براى ذخيره معادم نگاشتم و در آن علم داشتن امام را به جريان شهادت در كربلا در پاورقى صفحه 88 بيان مىفرمايند و خودشان نوشتهاند چون ديدم بهترين كتاب است كه در تاريخ كربلا تاكنون نوشته شده آن را ترجمه كردم و اظهار نظرهاى ايشان در اين كتاب نشان مىدهد كه تنها در كتب استدلالى مقام علمى نشان داده نمىشود بلكه از چشمه علم در همه جا دانش مىجوشد و عالم وقتى سكوت كند درياى عميق و وقتى تكلم كند و يا قلم به دست بگيرد درياى مواج است.
7 ـ ترجمه و شرح دعاى عرفه حضرت اباعبداللّه الحسين عليهالسلام كه با كتاب فيض الدموع مرحوم بدايعنگار چاپ شده است.
8 ـ ترجمه و شرح مفصل صحيفه كامله سجاديه به فارسى كه با پنجاه صفحه ملحقات به طبع رسيده و در دسترس است.
9 ـ ترجمه و شرح منظومه مرحوم حاجى سبزوارى به فارسى (ناتمام).
10 ـ تصحيح كتاب ابى الجعد يا مسند الرضا يا صحيفة الرضا عليهالسلام به روايت شيخ طبرسى؛ اين كتاب همراه با نثر اللئالى و طب الائمة به امر آيتاللّه بروجردى(ره)، در سال 1377 ق به چاپ رسيد.
11 ـ تصحيح و حواشى مفيد بر تفسير صافى در 2 جلد.
(51)
12 ـ تعليقات بر شرح اصول كافى ملا صالح مازندرانى در 12 جلد كه خيلى مورد توجه اهل نظر است.
13 ـ تعليقات بر وسائل الشيعه كه از جلد شانزدهم تا بيستم آن به چاپ رسيده است.
14 ـ تعليقات و حواشى بر تفسير كبير منهجالصادقين اثر ملا فتحاللّه كاشانى در 10 جلد . فارسى، ج 1، (چاپ چهارم: تهران، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، 1347 شمسى)، 45 + 668 ص، وزيرى. مرحوم شعرانى در مقدمهاى كه بر تفسير منهج الصادقين نگاشته به مطالب زير پرداخته است:
1 . قرآن و تلاوت آن، 2 . قرآن بايد به تواتر ثابت شود، 3 . اختلاف در قرائت، 4 . اختلاف مصاحف، 5 . مدارك قراء، 6 . تواتر قراآت سبع، 7 . حديث نزل القرآن على سبعة أحرف، 8 . اقرء كما يقرء الناس، 9 . عدم نقص و تحريف قرآن، 10 . تفسير قرآن وظيفه امام معصوم است، 11 . انواع تفاسير، 12 . شبهه اخباريين و جواب آن، 13 . اقوال اهل سنت در تفاسير، 14 . اسرائيليات، 15 . تفسير عرفانى، 16 . حكمت و فلسفه، 17 . تفسير مفهومى و مصداقى، 18 . اعجاز قرآن، 19 . رسم الخط قرآن، 20 . اخبار آحاد در تفسير، 21 . تأويل، 22 . كيفيت وحى، 23 . تنافى ظواهر، 24 . قرآن بيان همه چيز است، 25 . ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه، 26 . مقام جبرئيل در وحى، 27 . سرگذشت مؤلف [مولى فتحاللّه بن مولى شكراللّه كاشانى].
15 ـ تعليق و جمع حواشى كتاب وافى مرحوم فيض كاشانى در سه جلد.
16 ـ تعليقاتى بر زيج بهادرى كه البته تعليقات آن اندك است امّا شاگرد برجسته و وارسته ايشان استاد آيت اللّه حسن حسنزاده آملى يك دوره كامل آن را شرح كردهاند.
17 ـ تعليقات بر كتاب محمد پيامبر و سياستمدار، تأليف پروفسور مونت گمرى وات انگليسى.
(52)
18 ـ تعليقه و مستدرك تشريح الافلاك در اشاره به هيئت جديد موافق با زيج هندى. تهران، اسلاميه، 1378 ق، 28 + 3 صفحه .
19 ـ جلد اول و سوم نفائس الفنون و عرائس العيون با تصحيح و مقدمه و حاشيه بر آن.
20 ـ چند كتاب مستقل فقهى به فارسى درباره طهارت، صلات، اطعمه و ديات .
21 ـ تحشيه رسائل شيخ اعظم انصارى عليه الرحمه به فارسى.
22 ـ حاشيه بر ارشاد القلوب ديلمى؛ اين كتاب بيشتر يكى از متون درسى حوزوى در دفن اخلاق به شمار مىرفت؛ اى اينرو مرحوم شعرانى آن را احياء و تصحيح كرد و بر آن حواشى سودمندى نگاشت.
23 ـ حاشيه بر مجمعالبيان در ده جلد با تصحيح و اعراب اشعار و توضيح آنها.
24 ـ حاشيه كبيره بر قواعد.
25 ـ راه سعادت(اثبات نبوت خاتم الانبياء و حقانيت دين اسلام)، تهران، كتابفروشى صدوق، 1391 ق، 300 ص، رقعى. اين كتاب در ردّ شبهات معاندين دين و مخصوصا يهود و نصارى است و در آن تسلط استاد به زبان عبرى نشان داده مىشود. در مقدمه (2 ـ 3) آمده:
علماى ما پيش از اين هم كتب بسيار تأليف كردهاند مانند مفتاح النبوه همدانى و سيف الامه فاضل نراقى و اظهار الحق علامه هندى و نصرة الدين حاجى كريمخان كرمانى و منقول الرضا في رد اليهود تأليف ميرزا محمدرضا كه از احبار يهود بود و اسلام آورد، و انيس الاعلام از فخر الاسلام كه او نيز از كشيشان نصارى بود و به دين اسلام درآمد و كتب ديگر كه ذكر آنها موجب تطويل است. امّا مردم عهد ما را همت مطالعه كتابهاى بزرگ و طولانى نيست و نسخ و تجديد طبع آنها غالبا دشوار است و مردم غالبا با عبارات ساده و مختصر مأنوسترند و از كتب طولانى و عبارت مغلق ملول مىشوند، لذا من مهمات مباحث آن كتب را برگزيده با مطالب بسيار ديگر در اين مختصر آوردم در هر باب به يكى دو مطلب قناعت كردم تا ملال نياورده و خواننده بدان رغبت كند و آن را راه سعادت ناميدم، نفع اللّه به و بأمثاله».
(53)
26 ـ رساله در شرح شكوك الصلاة من العروة الوثقى.
27 ـ رسالة في الدرايه.
28 ـ رسالهاى در اعتقادات، مانند اعتقادات صدوق و مفصلتر از آن كه در ابتداى شرح اصول كافى چاپ شده است.
29 ـ شرح تبصره علاّمه حلّى اعلى اللّه مقامه كه متن فقهىِ مستقل، عالى و با ديدى جديد و نو از نظر مسائل روز به فارسى است در دو جلد.
30 ـ شرح تجريد در علم كلام به فارسى كه شرح الشرح است و بيان دو عالم بزرگ خواجه نصيرالدين طوسى قدس اللّه سرّه و شاگرد عاليقدرش علامه على الاطلاق قدّس سرّه الشريف.
31 ـ شرح كفايه در اصول بر طريقه قال ـ اقول كه اكتفا كردهاند بر تفسير مقاصد آن به عبارت واضح و روشن نظير شرح شمسيه.
32 ـ فقه فارسى مختصر كه به صورت تعليمات دينى منتشر گرديده است.
33 ـ كتاب المدخل إلى عذب المنهل در اصول.
34 ـ كتابى در تراجم(چاپ نشده).
35 ـ متجاوز از 60 نوع قرآن به قطعهاى مختلف كه با دقت نظر استاد در خود آيات و ترجمه آنها و تصحيح و اعرابگذارى و رسمالخط طبق منابع و مآخذ معتبرى كه در دسترس داشتند.
36 ـ مقدمه بر كتاب وقايع السنين و الاعوام مرحوم سيد عبدالحسين خاتون آبادى، تهران، اسلاميه، 1352 .
37 ـ مقدمه و تصحيح منتخب التواريخِ مرحوم ملا هاشم خراسانى.
اخيرا در يك جلد تجديد چاپ شده است.
38 ـ مقدمه و تصحيح و تحقيق در مطالب كشف الغمه و شرح حال مؤلف آن على بن عيسى وزير.
(54)
39 ـ مقدمه و تصحيح و تعليقات بر روضة الشهداء تأليف ملا حسين واعظ كاشفى، ج 4: تهران، اسلاميه، 1371، 440 صفحه.
40 ـ مقدمه و حواشى و تصحيح تفسير ابوالفتوح كه استاد دامن همت به كمر زدند و در اين تفسير كلمهاى غير مفهوم از نثر و نظم، عربى، فارسى، آيه، روايت و آنچه در تفسير بود باقى نگذاشتند مگر اينكه اشكال آن را برطرف كرده و در 12 جلد طبع و نشر گرديد.
41 ـ مناسك حج مشتمل بر واجبات حج تمتع و عمره و اقسام حج كه با حواشى 9 نفر از مراجع تقليد چاپ و منتشر گرديد.
42 ـ نثر طوبى يا دائرة المعارف لغات قرآن مجيد به ترتيب حروف تهجّى كه جامع و بىنظير است و چنين خدمتى سابقه نداشته است. دو جلد در يك مجلد، ج 1، 358 ص؛ ج 2، 604 ص، وزيرى، تهران، كتابفروشى اسلاميه.
43 ـ هيئت فلاماريون كه از فرانسه به فارسى ترجمه كردهاند و احاطه استاد را به زبان علمى فرانسه نشان مىدهد.
وفات
آيت اللّه شعرانى در اواخر عمر دچار ضعف و نقاهت و بيمارى قلب و ريه شدند و زير نظر طبيب بودند و چون بيمارشان شدت يافت براى معالجه به آلمان رفتند و در بيمارستانى در شهر هامبورگ بسترى گرديدند لكن معالجات سودى نبخشيد و شب يكشنبه هفتم شوال المكرم 393 (12 / 8 / 52) سى و پنج دقيقه بعد از 12 نيمه شب در بيمارستان بدرود زندگى گفتند و روز چهارشنبه جنازه به تهران حمل شد و قبل از ظهر روز پنجشنبه تشييع جنازه گرديد و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام روبروى باغ طوطى، مقبره خانوادگى زمردى به خاك سپرده شد اعلى اللّه مقامه و رفع في فراديس الجنان اعلامه.
(55)
6
ابوالرشيد عبدالجليل رازى
سيد مهدى حايرى
متلكم و فقيه بزرگوار شيعه كه با تربيت شاگردان نامدار و تأليف كتابهاى ارزنده ، آثارى جاودانه بر جاى گذاشته و از مفاخر جهان اسلام به شمار آمده است .
از تاريخ و محلّ تولد او بهطور دقيق اطلاعى در دست نيست ، و احتمالاً در اواخر سده پنجم به دنيا آمده است ، چنانكه مرحوم محدّث اُرموى گفته: مىتوان از ملاحظه آنچه نقل شد حدس زد كه تولّدش اواخر قرن پنجم بوده است ، زيرا در سال (533 ق) كتاب معروفش تنزيه عايشه را تأليف نموده كه مورد تقريظ مفتى شرق و غرب قاضى القضاة عماد الدين ابو محمّد حسن استرآبادى قرار گرفته به نحوى كه اصل كتاب را به خزانه امير ملحد كش معروف عباس غازى انتقال دادهاند .
همچنين در (537 ق) كتاب البراهين فى امامة امير المؤمنين را تأليف كرده و در 505 ق در مدرسه بزرگ خود نوبت مجلس داشته ... .(1)
وى از محضر علماى بزرگ آن عصر همچون برادر بزرگترش شيخ اوحد الدّين حسين قزوينى ، و شيخ معين الدين امير كاعجلى ، و شيخ ابو الوفاء عبدالجبّار رازى بهره گرفته و به مدارج عالى دانش و تقوى بالا رفته ، و مرجع دينى مسلمانان گرديده ، و در مسند وعظ و ارشاد بر اقران خويش برترى يافته است .
علماى آن زمان پاسخگويى به اشكالات و دفع شبهات مخالفان و منحرفان را به
1 . النقض ، مقدمه مصحّح ، 23 .
(56)
عهده او قرار دادند ، شهيد قاضى نوراللّه شوشترى ، درباره اين عالم جليل و معرّفى مهمترين اثر مكتوب او چنين نوشته:
«الشيخ الأجل عبد الجليل الرازى ، از اذكياى علماى أعلام ، و اتقياى مشايخ كرام بوده ، و در زمان خود به علوّ فطرت وجودت طبع از ساير أقران امتياز داشته است ، تا آنكه چون بعضى معاصران او از غلاة سنّيان شهر رى و ناصبيان وادى ضلالت وغى ، مجموعهاى در ردّ مذهب شيعه تأليف نمود ، علماى شيعه كه در رى و آن نواحى بودند ، به اتفاق قرار دادند كه شيخ عبد الجليل اولى و احق است به آنكه متصدّى دفع و نقض آن شود ، و آخر او تأليف كتابى شريف در نقض آن مجموعه ساخت ، و عنوان آن را به نام نامى و اسم سامى حضرت صاحب الزمان الحجة بن الحسن المهدى صاحب الامر ، مزيّن ساخت ... .(1)
ساير آثار گرانمايه رازى عبارت است از:
الايّام والانام ،
البراهين فى امامة امير المؤمنين ،
السؤالات و الجوابات ، در هفت مجلّد بوده ،
مفتاح التذكير ،
تنزيه عايشه .
از شاگردان برجسته او:
شيخ منتجب الدين رازى ، رافعى و سيد واثق باللّه بن احمد جبلى ـ كه زيدى مذهب بوده و توسط شيخ عبد الجليل مستبصر شده است ـ را مىتوان نام برد .
منابع
فهرست ، شيخ منتجب الدين ، تحقيق طباطبايى (129) ، ضيافة الاخوان (255) ، جامع الروات (1/438) ، تنقيح المقال (2/134) ، الفوائد الرضويه (223) ، النقض ، معروف به بعض مثالب النواصب و مقدمه آن .
1 . مجالس المؤمنين ، ج 1 ، ص 482 .
(57)
7
ابو الفتوح رازى (1)
(م 554ق)
ابوالفتوح حسين بن على بن محمّد بن احمد بن الحسين بن احمد خُزاعى رازى قديمىترين ترجمه حالى كه ازو به دست است به قلم دو نفر از معاصرين و تلامذه او است: يكى شيخ منتجب الدين ابو الحسن على بن عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه رازى متوفّى بعد از سنه 585 صاحب فهرست معروف كه در اول مجلّد بيستوپنجم بحارالانوار مرحوم مجلسى به تمامه مندرج است ، و ديگر رشيد الدين ابو جعفر محمّد بن على بن شهر آشوب مازندرانى معروف به ابن شهر آشوب متوفّى در سنه 588 صاحب كتاب مشهور معالم العلماء .
شرح حال ابو الفتوح رازى در دو كتاب مزبور گرچه در نهايت اختصار و حاوى هيچگونه معلومات تاريخى نيست ولى چون به قلم دو نفر از معاصرين خود مؤلّف است در غايت اهميّت است ، ترجمه عين عبارت منتجب الدّين از قرار ذيل است:
«شيخ امام جمال الدين ابوالفتوح حسين بن على بن محمّد خزاعى رازى عالم و واعظ و مفسّر و متديّن او را تصانيفى است از آن جمله تفسير موسوم به روض الجنان [و روح الجنان] فى تفسير القرآن در بيست مجلّد و روح الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب 2 ح الاحباب و روح الالباب فى شرح الشهاب ، 1هر دو كتاب مزبور را من بر مؤلف آنها قرائت نمودهام» .(2)
1 . اين شرح حال را از مقدمه تفسير روض الجنان ، چاپ آستان قدس رضوى گزيده شده است .
2 . فهرست منتجب الدين مطبوع در اول مجلّد بيست و پنجم بحارالانوار ص 5 .
(58)
و ترجمه عبارت ابن شهر آشوب در معالم العلماء از قرار ذيل است:
«استاد من ابوالفتوح بن على رازى از تأليفات اوست روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن ، به زبان فارسى است ولى عجيب است [يعنى خوش آيند و مطبوع است] ، و شرح شهاب . (معالم العلماء ابن شهر آشوب طبع جديد آقاى اقبال ص 128)؛ و باز همو در كتاب ديگر خود مناقب آل ابى طالب معروف به مناقب ابن شهر آشوب در ضمن تعداد مشايخ خود يكى همين مؤلف ما نحن فيه «ابوالفتوح حسين بن على بن محمّد رازى) را مىشمرد و در اواخر همان فصل باز گويد: «و ابوالفتوح روايت روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن را به من اجازه داده است»(1) .
پس از منتجب الدين و ابن شهر آشوب در كتاب نزهة القلوب حمداللّه مستوفى كه در سنه (740) تأليف شده نيز ذكرى از صاحب ترجمه آمده ، در كتاب مزبور در فصل راجع به رى گويد: «و در رى اهل بيت بسيار مدفوناند و از اكابر و اولياءِ [نيز جمعى كثير در آنجا [آسودهاند ، چون ابراهيم خوّاص و كسائى سابع قرّاء السبعة و محمّد بن الحسن الفقيه و هشام و شيخ جمال الدين ابوالفتوح و جوانمرد قصّاب) ، انتهى (نزهة القلوب ، طبع ليدن ، ص 54) ، و شكى نيست كه مقصود از شيخ جمال الدين ابوالفتوح به نحو قطع و يقين همين جمال الدين ابوالفتوح رازى مؤلف حاضر است كه چنان كه معلوم است و عن قريب نيز مشروحا از آن صحبت خواهيم نمود مرقد او در جنب مزار فائض الانوار امامزاده واجب التّعظيم حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى در دو فرسخى جنوب تهران واقع است .
پس از نزهة القلوب بر حسب ترتيب زمانى در كتاب حديقة الشيعة مرحوم ملا احمد اردبيلى متوفى در سنه (993) در اواخر فصل راجع به مذاهب صوفيه و ذمّ عقايد ايشان شرحى مفيد در خصوص مقبره ابوالفتوح رازى نقلاً از قول يكى از
1 . مناقب ابن شهر آشوب ، طبع تهران ، ج 1 ، ص 9 .
(59)
معاصرين صاحب ترجمه مذكور است كه به عين عبارت ذيلاً نقل مىشود:(1)
«ابن حمزه ـ عليه الرّحمة ـ در كتاب ايجاز المطالب فى ابراز المذاهب و در كتاب هادى الى النجاة من جميع المهلكات هر دو مىگويد كه در شهر رى حاضر بودم كه شيخ ابوالفتوح رازى] صاحب] تفسير به رحمت حق تعالى پيوست و به موجب وصيتش در جوار مرقد امامزاده واجب التعظيم امامزاده عبدالعظيم حسنى رحمهالله مدفون گشت پس به نيّت حج متوجه مكه معظّمه شدم و در وقت برگشتن گذارم به اصفهان و محلّت چُنْبُلان و بعضى ديگر از محلات آن شهر افتاد ديدم كه آنقدر از مردم آن ديار به زيارت شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى اصفهانى و حافظ ابو نُعَيم كه پدر استاد اوست و شيخ يوسف بناء كه جد شيخ ابو نُعَيم است و شيخ على بن سهل و امثال ايشان كه سنّى و از مشايخ صوفيّه بودهاند مىرفتند كه شيعه شهر رى و نواحيش هزار يك آن به زيارت امامزاده عبدالعظيم نمىرفتند و مؤلف اين كتاب و محتاج به مغفرت حضرت رب الارباب احمد اردبيلى گويد كه مرا گذار به اصفهان افتاد ، ديدم كه مردم آن بلده شيخ ابوالفتوح عجلى شافعى را شيخ ابوالفتوح رازى نام كرده بودند و به اين بهانه به عادت پدران خويش قبر آن سنّى صوفى را زيارت مىكردند ، اگر چه از مردم آن ديار امثال اين كردار دور نيست زيرا كه ايشان پنجاه ماه زياده از ديگران نسبت به حضرت شاه ولايت ناشايست و ناسزا گفتهاند و در اين زمان كه مذهب شيعه بقدر قوّتى گرفته ايشان همچنان مانند پدران چندان محبّتى به شاه مردان ندارند» . انتهى كلام صاحب حديقة الشيعة .
پس از حديقة الشيعة در كتاب مجالس المؤمنين قاضى نوراللّه شوشترى متوفّى در سنه (1019) در اواسط مجلس پنجم نيز فصلى راجع به ترجمه احوال مؤلّف كتاب حاضر مسطور است كه به عين عبارت نقل مىشود و هو هذا:
«قدوة المفسّرين الشّيخ ابوالفتوح الحسين بن على بن [محمّد بن] احمد الخُزاعى
1 . حديقة الشيعه ، طبع تهران ، سنه 1260 ص 336 .
(60)
الرازى رحمهالله از اَعلام علماى تفسير و كلام و عُظماى ادباى اَنام است از خاندان فضل و بزرگى و اولاد امجاد بُدَيل بن ورقاء الخزاعى كه از كبار صحابه و اكابر خُزاعه بوده و سابقا در مجلس طوايف مؤمنين و مجلس صحابه مخلصين شرح اخلاص بنى خُزاعه خصوصا عبداللّه و محمّد و عبدالرحمن پسران بُديل مذكور و جان سپارى ايشان در حرب صفّين در ركاب حضرت امير المؤمنين عليهالسلام مسطور گشته ، و جدّ او خواجه امام ابو سعيد كه مصنّف كتاب موسوم به روضة الزهراء فى مناقب الزهراء است از اعلام زمان خود بوده و عمّ او شيخ فاضل ابو محمّد عبدالرحمن بن احمد بن الحسين النيشابورى رحمهالله از مشاهير روزگار است و بالجمله مآثر فضل و مساعى جميله او در تفسير كتاب كريم و ابطال تأويلات سقيم مخالفان اثيم و تعسّفات نامستقيم مبتدعان رجيم بر همگنان مخفى نيست و از تفسير فارسى او ظاهر مىشود كه معاصر صاحب كشّاف بوده و بعضى از اشعار صاحب كشّاف به او رسيده اما كشّاف به نظر او نرسيده و اين تفسير فارسى او در رشاقت تحرير و عذوبت تقرير و دقّت نظر بىنظير است . فخرالدّين رازى اساس تفسير كبير خود را از آنجا اقتباس نموده و جهت دفع توهّم انتحال ، بعضى از تشكيكات خود را بر آن افزوده ، در مطاوى اين مجالس پرنور شطرى از روايات و لطائف نكات و اشارات او مسطور است و او را تفسيرى عربى هست كه در خطبه تفسير فارسى به آن اشاره نموده اما تا غايت به نظر مطالعه فقير نرسيده .
و شيخ عبدالجليل رازى در بعضى از مصنّفات خود ذكر شيخ ابوالفتوح نموده و گفته كه خواجه امام ابوالفتوح رازى مصنف بيست مجلّد است از تفسير قرآن و در موضعى ديگر گفته كه خواجه امام ابوالفتوح رازى بيست مجلد تفسير قرآن تفسير اوست كه ائمه و علماى همه طوائف طالب و راغباند آن را و ظاهرا اكثر آن مجلدات از تفسير عربى او خواهد بود زيرا كه نسخه تفسير فارسى او چهار مجلّد است كه هر كدام به قدر سى هزار بيت باشد و شايد كه هشت مجلد نيز سازند پس باقى آن
(61)
مجلدات از تفسير عربى او خواهد بود وَفَّقَنَا اللّهُ لِتَحصِيلهِ و الاِستِفادَةِ مِنهُ بِمَنِّه وَجُودِه . از بعضى ثقات مسموع شده كه قبر شريفش در اصفهان واقع است واللّهُ تَعاليه اَعْلَمُ» . انتهى كَلامُ صاحب مَجالس المؤمنين .
و مخفى نماناد كه صاحب مجالس المؤمنين را در ترجمه حال مزبور دو فقره مختصر اشتباهى دست داده است:
يكى آنكه مستبعد شمرده كه تفسير فارسى صاحب ترجمه بيست مجلّد باشد و توهّم كرده كه اكثر مجلّدات آن بيست جلد شايد از تفسير عربى او بوده است ، و حال آنكه شيخ منتجب الدين رازى كه از تلامذه بلاواسطه مؤلف و عين عبارت او سابقا نقل شد در كتاب فهرست واضحا تصريح كرده كه «تفسير او موسوم به روض الجنان [و روح الجنان] فى تفسير القرآن بيست مجلّد است و او آن تفسير را نزد مؤلف آن خوانده است» . و اگر چه او ذكر نكرده كه اين تفسير موسوم به اين اسم فارسى بوده است ولى تلميذ ديگر مؤلف ابن شهر آشوب در كتاب معالم العلماء كه عين عبارت او نيز سابقا نقل شد تصريح كرده كه «از مؤلفات صاحب ترجمه يكى روح (ظ: روض) الجنان و رَوْح الجنان فى تفسير القرآن است و آن به زبان فارسى است لكن خوش آيند است» . و از مقايسه دو عبارت مزبور دو تلميذ مؤلف با يكديگر كه هر يكى مكمل ديگرى است ابدا مجال شكى و شبههاى باقى نمىماند كه بيست مجلد ، عدد همين تفسير فارسى فعلى او بوده است نه تفسير عربى او كه هيچ كس تاكنون بوجه مِنَ الوُجوه اثرى و نشانى از آن نديده و ظاهرا گرچه در ديباچه تفسير حاضر وعده تأليف آن را داده هيچ وقت از عالم قوّه به حيّز فعل نيامده بوده است و ما سابقا نيز اشاره به همين فقره نموديم و عين عبارت مؤلف را در اين خصوص نقل كرديم .
و مرحوم مجلسى به نقل صاحب روضات از او و نيز خود صاحب روضات هر دو در نسبت تفسيرى عربى به صاحب ترجمه بكلّى تأمل دارند و احتمال اشتباه مؤلف را به غيرِ او مىدهند (رجوع شود به روضات الجنات ص 184) و منشاء اشتباه صاحب
(62)
مجالس چنان كه صاحب روضات نيز به خوبى ملتفت شده قطعا اين بوده كه او مجلدات را مجلدات متوسط عرفى بين الدفتين كه معمولاً از پانزده الى سى هزار بيت كتابت دارد فرض كرده است و حال آنكه مجلّد يا جزء در اصطلاح متقدمين حدّاقلّى يا اكثرى نداشته و اغلب محض سهولت استنساخ نسبت به مجلدات معمولى بسيار كوچكتر بوده است ، مثلاً اغانى ابوالفرج اصفهانى بيست مجلّد است و حال آنكه بر حسب مجلّدات معمولى عرفى بيش از پنج مجلّد نمىشود ، و همچنين تفسير معروف طبرى كه بر حسب تجزيه اصلى سى مجلّد است ولى به مقياس مجلدات معمولى بيش از هفت يا هشت منتهى ده مجلّد نيست؛ و همچنين تفسير مجمع البيان كه بر حسب تجزيه مؤلف ده مجلّد است و حال آنكه معمولاً هميشه در دو مجلد چاپ مىشود ، و هكذا بسيارى از كتب ديگر از همين قبيل كه از كثرت وضوح مطلب احتياجى به تكثير امثله نيست .
و اما اشتباه ديگر صاحب مجالس اين است كه قبر صاحب ترجمه را احتمال داده كه در اصفهان باشد و حال آنكه قبر او به شهادت يكى از معاصرين او ، ابن حمزه كه خود در وقت وفات وى در شهر رى حاضر بوده و به شهادت حمداللّه مستوفى در نزهة القلوب كه ما سابقا عين عبارت هر دو را نقل كرديم بعلاوه شياع و استفاضه ما بين اهالى محل از اقدم الايّام الى يومنا هذا ، در جوار مرقد حضرت عبدالعظيم در دو فرسخى جنوب تهران واقع است و واضح است كه منشأ اين اشتباه صاحب مجالس شهرت كاذبهاى است كه در آن ايام يعنى در اوايل عهد صفويه به تصريح مولى احمد اردبيلى در حديقة الشيعة ، چنانكه گذشت ، مابين عوام اصفهان منتشر بوده كه قبر ابوالفتوح عجلى شافعى را كه در اصفهان است با قبر سمّى او ابوالفتوح رازى شيعى امامى عمدا يا سهوا اشتباه كرده بودهاند و به اين بهانه چون قريب العهد به مذهب اهل سنت و جماعت بوده زيارت پيران قديم خويش را از دست نمىدادهاند .
(63)
وفات ابوالفتوح
مرحوم محدّث ارموى در تعليقات كتاب نقض پس از نقل اصل و ترجمه آراء تنى چند از متقدّمان نزديك به عصر ابوالفتوح و پس از آن ، درباره صاحب روض الجنان و تجليل از مقاله علاّمه قزوينى ، از قول شيخ محمّد على سهورى در عُدّة الخلف فى عدّة السلف ـ كتابى منظوم در تراجم احوال ائمه هدى عليهمالسلام و علماى بزرگ شيعه اماميه ـ ، ضمن ذكر علماى قرن ششم در مورد ابوالفتوح شعرى نقل كرده كه ذكر آن در اين صفحات براى كمال اين ديباچه ضرورى مىنمايد:
وَ تَرجُمانُ الذّكرِ ذُوالاِعْزازِ
|
اُسُّ الهُديه اَبُوالفُتوحِ الرّازى
|
بَحرُ الفَضائِلِ اسْتِنادُ الْكُمّلِ
|
كَنزُ المَعارِفْ الْحسينُ بنُ على
|
فَخْرُ المُشَكِّكينَ شيخُ الْقالَه
|
لِلأَخْذِ مِنِ افْضالِهِ اَفْضى لَه
|
قَدْ سَرَقَ الْحَقّ لَهُ بِغيرِ حَق
|
نَعَمْ ، وَ مِنْ قَبلُ اَخٌ لَهُ سَرَقْ
|
نكته مهمترى كه مرحوم محدّث در تحقيق خود بدان متوجه شده ، موضوعى است كه بر روى تاريكيهاى مربوط به سال درگذشت ابوالفتوح پرتوهايى سزاوار توجّه مىافكند . اين مطلب ابتدا در مقدمه تفسير گازر ، جلاء الاذهان و جلاء الاحزان ، ابوالمحاسن الحسين بن الحسن الجرجانى آمده و بعد عينا در جلد نخست تعليقات نقض نقل شده است .
حاصل مطلب از اين قرار است كه ، ميرزا محمّد صادق بن محمّد صالح آزادانى اصفهانى در كتاب شاهد صادق ، در فصل هفتاد و نهم از باب سوم ضمن ذكر سال وفات بزرگان اسلام از سال اول تا سال (1042) هجرى ، ذيل سال پانصد و چهلم گفته است «540 ابوالفتوح خزاعى درگذشت» .
مرحوم محدّث اين تاريخ را به سه تاريخ اجازه كه از ابوالفتوح به دست آورده ، مناقض يافته است:
نخستين اجازه را بر پشت صحيفه اوّل از نسخهاى از تفسير ابوالفتوح كه در ماه
(64)
لصفر 980 به خط احمد بن شكراللّه نوشته شده به اين شرح ديده است:
«صورت اجازَةِ الشيخ المُفسّرِ ـ قُدِّسَ رَوحَهُ ـ
أَجَزتُ لِلأَجَلِّ العالِم أَلاَخَصّ الاَشرَف ... ـ اَدام اللّه تُوفيقهُ و تَسديدَهُ ـ أَن يَروِىَ عَنّى هذا الكِتابَِ مِن اَوَّلِهِ اِلى آخِرهِ عَلى الشَّرائِط المُعْتَبَرهِ فى هذا البابِ مِن اجْتِناب الغَلَطِ والتَّصحِيفِ . كَتَبهُ الحُسينُ بنُ عَلىِ بنِ مُحمّدٍ اَبُوالفُتُوحِ الرّازى ثُمَّ النّيسابُورى ثُمَّ الخُزاعىُ ، مُصَنّفُ هذا الكِتابِ ، فِى اواخِر ذِى القَعدَةِ سَنة سَبعٍ وَ أَربَعينَ وَ خَمسائةٍ حامِدا لِلّه تَعالى و مُصلّيا عَلى النَّبىِ وَ آلِه» .
اين اجازه را ابوالفتوح در اواخر ماه ذى قعده (547) نوشته كه ظاهرا پس از پايان تأليف كتاب بوده است . مسلّم است كه اين اجازه بر پشت نسخهاى نوشته شده كه در زمان خود او نوشته شده و بايد از نسخههاى اصيل و آغازين تفسير بوده باشد . سپس همان يادداشت بر پشت نسخه مورّخ (980) يا نسخه دومى كه اين نسخه از روى آن استنساخ گرديده نقل شده است .
از روى اين قرينه مىتوان يقين داشت كه تفسير ابوالفتوح در (547) يا سالى چند پيش از آن به پايان رسيده و خود او نيز در اين سال در قيد حيات بوده است .
اجازه ديگر بر پشت برگ اوّل نسخهاى از رجال نجاشى ، متعلق به كتابخانه آقاى فخرالدين نصيرى امينى به شماره (121) ثبت شده كه نسخهاى است با تاريخ كتابت (982) به خط شخصى به نام حسن بن غالب البراقى . نصّ آن اجازه به نقل از مقدمه جلد اوّل تفسير گازر به شرح زير است:
حِكايةُ ماوُجِدَ على الأصل المنقول مِنهُ هذَا الفَرعُ:
سَمِعَ هذَا الكتابَ مِنّي بقراءة من قرأ الولد النّجيب تاج الدّين ابو جعفر محمّد بن الحسين بن على بن محمّد ـ ادام اللّه توفيقه ـ وقد اجزت له روايته عنّى و رواية ما يصحّ عنده من مجموعاتى و مسموماتى على الشرط المعلوم فى ذلك من اجتناب الغلط والتّصحيف . كتبه الحسين بن على بن محمّد الخزاعى بخطّه فى شهر ربيع
(65)
الأوّل سنة احدى و خمسين و خمس مائة حامدا للّه تعالى و مصلّيا على النّبى و آله و مسلّما .
و كتب هذا مالك الكتاب نجم بن محمّد بن محمّد بن محمّد بن حسن بن نجم الحسينى الشّامى السكيكىّ فى النجف الشّريف يوم الثلثا ثانى ذى الحجة الحرام خاتمة شهور سنة اثنتين و ثمانين و تسع مائة من هجرة سيد المرسلين صلى اللّه عليه و آله الطّيبين الطّاهرين .
بنابراين سند ، ابوالفتوح در ربيع الاوّل سال (551) زنده بوده است .
اجازه ديگر را صاحب رياض العلماء ، در حين ترجمه حال ابوالفتوح به اين عبارت نقل كرده است:
و قد رأيت الرّبع الاوّل من تفسيره هذا فى اصفهان و كانت النّسخة عتقيقة جدّا و قد كتبت فى زمانه ، و على ظهرها خطّه الشّريف و اجازته لبعض تلامذته و كان اجازته له سنة اثنتين و خمسين و خمس مائة و عبّر عن نسبه هكذا: الحسين بن على بن محمّد بن احمد الخزاعى و قد قرأها جماعة أخرى ايضا عليه و منهم ولد الشيخ أبى الفتوح هذا ايضا و خطّه الشّريف لا يخلو عن ردائه .
به گواهى اين هر سه سند كه مؤيّد يكديگر نيز هست ، ابوالفتوح قطعا پس از (540) و دست كم تا سال (552) زنده بوده است . از طرفى وى در زمان تأليف كتاب نقض (556 ـ 559) در قيد حيات نبوده است ، زيرا شيخ عبدالجليل قزوينى صاحب نقض در چند موضع نام او را با عبارت ترحّم«رحمة اللّه» آورده است . پس وفات وى محدود مىماند ميان سالهاى (552 تا 559)؛ و تنها قول صاحب شاهد صادق با اين تاريخ معارض مىنمايد .
مرحوم محدّث ارموى هوشمندانه تناقض را به اين صورت حل كرده است كه صاحب شاهد صادق اين تاريخ را به صورت رقومى ديده ، يعنى در جايى كه مأخذ كتاب مزبور بوده ، عبارت نه به طريق حرفى بلكه به شيوه عددنگارى بوده و ظاهرا
(66)
(540) خوانده مىشده است و نظر به آن كه برخى نويسندگان اعداد را نيز همانند حروف و كلمات مندمج و در هم فرو رفته مىنويسند ، چنان كه تشخيص عدد مقدّم و مؤخّر دشوار مىشود و با كمك قرينه معلوم مىگردد ، و در صورت نبودنِ قرينه ، خواننده كه به نظر خود يكى را مقدّم مىدارد ، گاهى درست مىخواند و گاهى هم به اشتباه مىافتد . در اين جا نيز مىتوان پنداشت كه در اثر تقديم و تأخير در دو رقم اوّل اين عدد ، نوعى جابهجايى رخ داده و به احتمال نزديك به يقين تاريخ وفات ابوالفتوح در آن مأخذ اصلى (554) بوده است ، امّا ناقل به اشتباه عدد چهار را كه در مرتبه يكان بوده در مرتبه دهگان ديده و در اثر عدم تشخيص و بد خطى ، عدد پنج آن را صفر خوانده و در مرتبه يكان ديده است ، بنابراين عدد (554) سال وفات ابوالفتوح ، (540) خوانده شده است .
اگر اين استحسان دلپذير را به عنوان حلّ اين تناقض بپذيريم ـ كه ظاهرا دليلى براى پذيرفتنش در دست نيست ـ هيچگونه ابهام و اشكال ديگرى باقى نمىماند ، در اين صورت مىتوانيم با اطمينانى نزديك به يقين اعلام كنيم كه شيخ ابوالفتوح رازى مؤلف تفسير گرانقدر روض الجنان و روح الجنان به سال (554) هجرى درگذشته است .
(67)
8
ابوالفضل تهرانى
ناصرالدين انصارى
حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى فرزند حاج ميرزا ابوالقاسم نورى كلانترى ، فقيه اصولى رجالى مورّخ رياضى شاعر ماهر اوايل قرن چهارم هجرى (آقا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 53؛ مدرس خيابانى ، ج 3 ، ص 373) در سال 1273 ق زاده شد و پس از دوران كودكى ، فقه و اصول و ديگر علوم نقلى را از پدرش ، ميزرا عبدالرحيم نهاوندى و سيد محمّد صادق طباطبايى و حكمت و فلسفه را از آقا محمّد رضا قمشهاى و ميزرا سيد ابوالحسن جلوه فرا گرفت (آقا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 53) .
در (1300 ق) ، به نجف اشرف مهاجرت كرد و از درس ميرزا حبيب اللّه رشتى بهره فراوان برد ، سپس در (1302 ق) به دعوت ميرزاى شيرازى به سامرّا رفت و از محضر ميرزا محمّد حسن شيرازى استفاده كرد و از ملازمان و اطرافيان وى به شمار آمد (امين عاملى ، ج 2 ، ص 475) و همزمان دانش رجال و حديث را هم از حاج ميرزا حسين نورى فراگرفت (مدرس خيابانى ، ج 3 ، ص 373؛ آقا بزرگ تهرانى ، ص 34) او در سامرا ، از جمله فقيهان و اديبان چيره دست به شمار مىرفت و شعر عربىاش ، در اوساط ادبى عرب جايگاه ويژهاى داشت به گونهاى كه شاعر بزرگ سيد حيدر حلّى از هماوردى او ناتوان شد و قصيدهاى در مدح او سرود ، كه در ديوانش ثبت است .(1)
وى در سال (1306 ق) به حج رفت و در سال (1309 ق) به زادگاهش باز گشت و
1 . آقا بزرگ تهرانى ، ج 17 ص 54 .
(68)
به تأليف و تدريس پرداخت (مدرس خيابانى ، ج 3 ، ص 374؛ آقا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 54) و او نخستين كسى بود كه در (1312 ق) ، مدرسه سپهسالار را افتتاح كرد و طلاّب را در آن سكونت داد و بناى تدريس در آن گذاشت (امين ، ج 2 ، ص 475) .
وى در علوم بسيار صاحب نظر بود و شعر عربى را نيكو مىسرود و مبتكران معانى دقيق و نكات بديع مىبود (مدرس خيابانى ، ج 3 ، ص 374) و قلم فارسىاش هم زيبا و بيانش نيز شيوا بود (آقا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 54) و مانندش در زمان خويش از زيادى هوش و كثرت حافظه ديده نشد و هزاران بيت از اشعار فارسى و عربى را از حفظ داشت و در اكثر فنون و علوم شرعى و رياضى و فلكى چيره دست بود . آثار فراوان او ، نشانگرِ اوج فضل و دانش وى است كه عبارتاند از:
21 . شفاء الصدور فى شرح زيارة عاشور ، كه بارها در ايران و هند به چاپ رسيده است و بر آن تفريظ استادش ميرزاى شيرازى ديده مىشود (الذريعه ، ج 14 ، ص 203) . اين كتاب با تحقيق سيد على موحد ابطحى در 2 جلد و با تحقيق سيد ابراهيم شبيرى زنجانى هم به چاپ رسيده است . ديوان اشعارِ عربى كه به اهتمام سيد جلال الدين محدث ارموى در 1369 ق در 408 ص به چاپ رسيده است (الذريعة ، ج 9 ، ص 47) .
22 . اجوبة المسائل المشكلة .
23 . ارجوزة فى اصول الفقه .
24 . الاصابة فى من اجمعت عليه العصابة(مصفى المقال ، ص 434) ـ نسخه خطى آن در كتابخانه مجلس شوراى اسلامى به ش 3812 در 44 صفحه (همراه با تعليقات مؤلف با نام نقاوة الاصابة موجود است .
25 . تقريرات درس فقه و اصول ميرزاى شيرازى (الذريعة ، ج 4 ، ص 435) .
26 . تميمة المحدّث يا تميمة الحديث ـ منظومهاى است در علم درايه ـ (مصفى المقال ، ص 34) .
27 . تنقيح المقالة فى تحقيق الدلالة ـ رسالهاى است درباره بحث دلالت در منطق و اصول فقه ـ (الذريعة ، ج 26 ، ص 239) .
(69)
28 . حاشيه اسفار .
29 . حاشيه رجال نجاشى (الذريعة ، ج 6 ، ص 88) .
30 . حاشيه فرائد الاصول .
31 . حاشيه مكاسب (الذريعة ، ج 6 ، ص 216) .
32 . الدرّ الفتيق در علم الرجال (الذريعة ، ج 8 ، ص 67) .
33 . رساله عشقيه .
34 . صلاح الحمامة فى احوال الوالد العلامة ـ كتابى است در شرح زندگانى پدرش كه به چاپ رسيده است (الذريعة ، ج 15 ، ص 27)ـ.
35 . قلائد الدرر فى نظم اللؤلؤ المنتثر ـ كه شافيه ابن حاجب را به نظم آورده و در چند موضع به ردّ و نقد و استدراك مطالب كتاب پرداخته و در 14 سالگى از آن فراغت جسته است (الذريعة ، ج 17 ، ص 162) .
36 . تراجم العلماء مرقاة الاتطار و مرآة الافكار ـ ارجوزهاى است در علم منطق ـ (الذريعة ، ج 20 ، ص 312)
37 . منظومه در علم نحو .
38 . ميزان الفك (الذريعة ، ج 1 ، ص 501 و ج 2 ، ص 140) ـ
39 . منظومهاى است در علم هيئت و نجوم (الذريعة ، ج 23 ، ص 316) .
40 . منية البصير فى بيان كيفية الغدير.
او در هشتم صفر سال (1316 ق) ، در 44 سالگى درگذشت(مصفى المقال ، ص 33) و در كنار پدر بزرگوارش ـ در بقعه شيخ ابوالفتوح رازى در حرم حضرت عبدالعظيم ـ مدفون شد (آقا بزرگ تهرانى ، ج 1 ، ص 54؛ مؤلفى الامامية ، ج 2 ، ص 254؛ اختران فروزان ، ص 222؛ مدرس خيابانى ، ج 3 ، ص 374؛ معلم حبيب آبادى ، ج 6 ، ص 2044) . گروهى هم به اشتباه ، مدفن او را قبرستان وادى السلام نجف نوشتهاند ، كه صحيح نمىباشد (امين عاملى ، ج 2 ، ص 475؛ قمى ، ج 1 ، ص 144) .
(70)
منابع
41 . نقباء البشر فى القرن الربع عشر ، محمّد محسن آقا بزرگ تهرانى ، چاپ عبدالعزيز طباطبايى ، مشهد ، 1404 ق
42 . الذريعة الى تصانيف الشيعة ، چاپ علينقى منزوى ، همو ، بيروت ، 1403 ق .
43 . مصفى المقال ، فى مصنفى علم الرجال ، همود ، چاپ احمد منزوى ، تهران ، 1378 ق/1337 ش ، ص 33 ـ 34 .
44 . موسوعة مؤلفى الامامية . مجمع الفكر الاسلامى ، قم ، 1420 ق/1378 ش .
45 . اختران فروزان رى و تهران ، محمّد شريف رازى ، چاپ قم .
46 . مقدمه ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى ، سيد جلال الدين محدث ارموى ، تهران ، 1369 ق/1328 ش .
47 . اعيان الشيعة ، محسن امين عاملى ، بيروت ، 1403 ق/1983ش .
48 . مكارم الآثار ، محمّد على معلم حبيب آبادى ، چاپ سيد محمّد على روضاتى ، اصفهان ، 1356 ش .
49 . ريحانة الادب فى تراجم المعروفين بالكنية او اللقب ، محمّد على مدرس خيابانى تبريزى ، تهران ، 1369 ق/1328 ش .
50 . الكنى والالقاب ، عباس قمى ، چاپ تهران .
9
ابوالفضل ساوجى
(1248 ، 1312 ق)
حامد خرسند
طيب ، خطاط و شاعر . از خاندان شاملو و از بازماندگان حيدرقلى خان و حسن خان شاملو ، از امراى دوران پادشاه صفويان بود .
(71)
ابتدا در ساوه موطن داشتند سپس ، ميرزا ابوالفضل و پدرش به تهران آمدند و در اين شهر ساكن شدند .
وى در تهران به كسب علوم و كمالات پرداخت و با اكثر علوم متداول از جمله طب و حكمت الهى و طبيعى و علوم متداول از جمله طب و حكمت الهى و طبيعى و علوم ادبى آشنا شد . مقام فضل و دانش او بود كه وى را يكى از چهار تن دانشمند طراز اول قرار داد تا به امر مهم فرهنگى ، يعنى تأليف «نامه دانشوران ناصرى» پردازد .
ساوجى شعر مىگفت و صاحب «ديوان» بود و در خط نستعليق و شكسته نستعليق و شكسته تعليق از استادان مسلم به شمار مىرفت . نستعليق را هم خفى و هم جلى ، خوش مىنوشت و بسيارى از كتيبههاى عمارات سلطنتى و دولتى كه در زمان وى بنا شد ، به خط اوست ، از جمله:
«كتيبه طلايى روى كاشى سردر باب همايون» ،
«كتيبه بناى مزار حضرت عبدالعظيم» در شهر رى ،
«وقفنامه قنات ناصرى» در قم .
از ديگر آثار خطى وى: يك نسخه «ديوان» اشعار ، خود او كه به قلم نستعليق كتابت جلى و شكسته تعليق غبار عالى به سال 1274 ق نوشته است ، با رقم: «ابن فضل اللّه الساوجى ابوالفضل مجدالدين محمّد الطبيب»؛ يك نسخه «تهذيب المنطق» ، به قلم نستعليق دودانگ خوش ، با تاريخ سال 1286 ق؛ يك نسخه «آداب المشق» ، به قلم نستعليق كتابت خود ، با رقم: «كتبه الحقير المذنب ابوالفضل مجد الدين محمّد بن فضل اللّه 1261»؛ يك نسخه «كلام الملوك» ، به قلم نيم دودانگ خوش ، با رقم: «تمت الرساله ... محمّد بن فضل اللّه الملقب بمجدالدين ساوجى 1261» و ديگر قطعات و مرقعات مختلف .
منابع
احوال و آثار خوشنويسان (1/29 ـ 32) ، اطلس خط (589 ـ 590) ، پيدايش خط و خطاطان (105 ـ 107) ، حديقة الشعراء (3/1508 ـ 1513) ، الذريعة (9/960 ـ 961) ، ريحانة الادب (2/417 ـ 418) ، سرآمدان فرهنگ (1/294 ـ 295) ، شرح حال رجال
(72)
(1/54) ، طرائق الحقائق (3/583 ـ 584) ، گنج شايگان (509 ـ 518) ، المآثر و الآثار (202) ، مجمع الفصحا (5/901 ـ 907) .
10
ابو الفضل محمّد بن عميد قمى
(م 360 ق)
شفيق پارسا
شاعر ، اديب ، كاتب ، حكيم معتزلى ، لغوى ، فيلسوف و منجم و از مردم قم بود . در همانجا نزد ابن سمكه تلمذ كرد . و پس از پدر در دربار آل بويه خدمت مىكرد . در رى وزارت وشمگير را داشت و مدتى هم وزير ركن الدوله ديلمى بود . چندى در خدمت عضدالدوله در شيراز به سر برد .
صاحب بن عباد از شاگردان او بود و به دليل مصاحبت بيش از حد با وى به صاحب شهرت يافت .
در طول عمر به بيمارى نقرس و قولنج دچار بود .
ابن عميد در اغلب علوم عصر خود تبحر داشت . شعراى بسيارى او را مدح كردند از آن جمله متنبى ، شاعر معروف در ارجان به خدمت او رسيد و به سبب قصيدهاى كه در مدح او گفت ، صله دريافت كرد .
ابن عميد كتابخانه بزرگى حاوى صد بار كتاب در علوم مختلف داشت كه خازن آن ابو على بن مسكويه بود .
اهميت ابن عميد در آن است كه صنايع لفظيه را با معانى دقيق گرد آورد و در بلاغت به درجهاى رساند كه او را تالى عبدالحميد دانستند . وى در بغداد و به قولى در
(73)
همدان يا رى درگذشت .
پس از وى ، پسرش نيز به وزارت ركن الدوله رسيد كه به سبب حسادت به شهادت رسيد . در ادب و ترسل او را «جاحظ ثانى» مىناميدند .
از آثار او:
51 . تاريخ ابن عميد
52 . ديوان رسائل يا رسائل ابن عميد
53 . ابن نديم ، كتاب المذهب فى بلاغة را از آثار وى مىداند .
منابع
الاعلام ، ج 6 ، ص 328؛ تاريخ ادبيات در ايران ، ج 1 ، ص 638 ـ 639؛ تاريخ گزيده ، 412 ، 416 ، 417 ، 791 ، 792؛ دانشنامه ايران و اسلام ، ج 5 ، ص 739 ـ 740؛ الذريعة ، ج 3 ، ص 224 و ج 10 ، ص 240؛ رساله شرح احوال و آثار ابن عميد ، روضة الصفا ، ج 4 ، ص 50؛ ريحانة الادب ، ج 8 ، ص 125 ـ 127؛ سير النبلاء ، ج 16 ، ص 137 ـ 138؛ فوائد الرضويه ، ص 521 ـ 528؛ مجالس المؤمنين ، ج 2 ، ص 443 ـ 445؛ معجم المؤلفين ، ج 9 ، ص 257 ـ 258؛ الوافى بالوفيات ، ج 2 ، ص 381 ـ 383؛ وفيات الاعيان ، ج 5 ، ص 103 ، 113؛ هدية الاحباب ، ص 77 ـ 78؛ هدية العارفين ، ج 2 ، ص 46 .
(74)
11
ابوالقاسم تهرانى
ناصرالدين انصارى قمى
فقيه شيعى و اصول ژرفنگر و دقيقالنظر قرن سيزدهم هجرى. نياى وى، ميرزا هادى از «تجّار اخيار و صلحاء ابرار»(1)بود كه از شهر نور مازندران به تهران مهاجرت كرد و فرزندش ميرزا محمدعلى ـ كه او هم از تجّار شيفته علم و دانش بود ـ در سوّم ربيعالثانى 1236 ق، صاحبِ فرزندى شد كه او را «ابوالقاسم» ناميدند.
در آغاز كودكى، نشانههاى هوش سرشار و استعداد بسيار در او نمايان بود، چنانكه در دهسالگى مقدمات را خوب مىفهميد و عبارات مشكل را به آسانى مىدانست.(2) در سال 1246 ق، همراه عمويش به اصفهان رفت و سه سال به فراگيرى مقدمات پرداخت و پس از آن به تهران آمد و دو سال ديگر در آنجا ماند. در 1251 ق، به عتبات رفت و نزديك دو سال در آنجا ماند ولى چون اسباب توقف برايش آماده نبود به تهران بازگشت و در مدرسه مروى ساكن شد و با تلاش و كوشش فراوان، علوم عقلى و نقلى را نزد مولا عبداللّه زنوزى و شيخ جعفر كرمانشاهى فرا گرفت و تقريرات درسِ او را هم نگاشت.(3) وى در اين زمان بيست ساله بود و به علم و فضل مشهور. لذا علماى تهران، رفتن به عتبات را براى تكميل و استفاده بيشتر، به او پيشنهاد دادند و او
1 . آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 59؛ نامه دانشوران، ج 2، ص 364 .
2 . نامه دانشوران.
3 . الذريعه، ج 4، ص 369.
(75)
به كربلا رفت و چند سال در درس صاحب ضوابط: سيد ابراهيم قزوينى شركت جُست(1) و ملازم او شد تا در كربلا فتنه و قتل و غارت رخ داد و او ناچار به فرار گرديد، پس به اصفهان رفت و پس از آرامش فتنه عراق به نجف كوچيد و به درس شيخ مرتضى انصارى حاضر شد و در اندك زمان، گوى سبقت از همگنان ربود و نامش در حوزه نجف اوج گرفت و يكى از اركان حوزه درسى شيخ و مقرّر بحث او شد و شيخ، به درجات علم و فضل و اجتهادش، مكرّر تصريح نمود.(2) وى، در 1277 ق به تهران بازگشت و مرجع امور دينى و علمى پايتخت شد و همه روزه علما و فقها به مجلس درسش در مدرسه مروى حاضر مىشدند و از دانش او، بهره فراوان مىبردند كه از آن جمله است: ملا حبيب اللّه كاشانى، فرزندش: ميرزا ابوالفضل كلانترى تهرانى، سيد حسين صدر الحفاظ قمى. شيخ فضلاللّه نورى، شيخ عبدالنبى نورى، شيخ حسنعلى تهرانى و شيخ محمدصادق تهرانى بلّور(3) او پس از پانزده سال زندگى در تهران و نابينا شدن در اواخر عمر(4) در همان روز كه به دنيا آمده بود ـ سوّم ربيع الثانى ـ 1292 ق در 56 سالگى درگذشت و در مقبره شيخ ابوالفتوح رازى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون شد(5) و فرزندش در رثاى وى، قصيدهاى بلند به عربى سرود.(6) معروفترين كتابش مطارح الانظار است، كه برگرفته از درس اصول شيخ مرتضى انصارى و در مباحث الفاظ مىباشد. موضوعات اين كتاب، عبارتاند از: صحيح و اعم، اجتماع امر و نهى، اجزاء، مقدمه واجب، مسأله ضدّ، مشتق، عام و خاص، مجمل و مبيّن، مطلق و مقيد، مفهوم و منطوق، حسن و قبح عقلى و شرعى، اجتهاد و تقليد(7) و به جز اينها، در هر يك از موضوعات، حجيت قطع، ظن، برائت، استصحاب، تعادل و تراجيح نيز رسالههاى جداگانه نگاشته كه به چاپ
1 . آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 59؛ نامه دانشوران، ج 2، ص 364.
2 . آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 59 ـ 60 .
3 . شريف رازى، ص 221 .
4 . نامه دانشوران، ج 2، ص 365.
5 . آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 60 .
6 . نامه دانشوران، ج 2، ص 365 ـ 368.
7 . مدرّس خيابانى، ج 3، ص 373؛ مؤلفى الامامية، ج 2، ص 590.
(76)
نرسيده است. كتابهاى فقهىاش نيز عبارتاند از: طهارت، صلاة، خلل، صلاة المسافر، زكات، غضب، وقف، لقطة، رهن، احياء موات، اجاره، قضا و شهادات، كه همه آنها به چاپ نرسيده است.(1) و ديگر، رسالهاى است در ارث(2) و تقريرات درس اصول شيخ جعفر كرمانشاهى.(3)
منابع:
محمد محسن آقا بزرگ تهرانى، الذريعة إلى تصانيف الشيعة، چاپ علينقى منزوى، بيروت، 1403 ق، 1983 م.
همو. الكرام البررة في القرن الثالث بعد العشرة، چاپ عبدالعزيز طباطبايى، مشهد، 1404 ق.
مجمع الفكر الاسلامى، موسوعة مؤلفى الامامية، قم، 1420 ق، 1378 ش.
محمدعلى مدرس خيابانى تبريزى، ريحانة الادب في تراجم المعروفين بالكنية او اللقب، تهران، 1369 ق، 1328 ش.
گروه نويسندگان، نامه دانشوران ناصرى، چاپ سيدرضا صدر، قم، 1378 ق، 1338 ش.
محسن امين عاملى. اعيان الشيعة، بيروت، 1403 ق، 1983 م، ج 2، ص 413.
خان بابا مشار. مؤلفين كتب چاپى، تهران، 1342 ش. ج 1، ص 284 ـ 285.
محمدشريف رازى. اختران فروزان رى و تهران، چاپ قم.
1 . شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 61 .
2 . نسخه خطى كتابخانه مدرسه عالى شهيد مطهرى، تهران، ش 2426.
3 . شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 61 .
(77)
12
سيد ابوالقاسم طباطبايى
(متولد 1287 ق ـ م 1343 ق)
روحاللّه عبّاسى
تبارنامه
حاج سيد ميرزا ابوالقاسم طباطبائى فرزند حاج سيد محمد طباطبائى مشهور به سنگلجى، فرزند آيةاللّه حاج سيد صادق طباطبايى مشهور سنگلجى، از علماء فاضل و ادباء جليلالقدر تهران بود.
پدر بزرگوار حاج سيد ميرزا ابوالقاسم طباطبايى، مرحوم حاج سيد محمد طباطبايى از علماء بزرگوار تهران و از شاگردان ميرزاى بزرگ، شيرازى مجدد مىباشد.(1) مرحوم حاج سيد محمد طباطبايى پس از فوت پدر از سامرا به تهران آمد و بجاى پدر در مسجد و محراب او قيام به عمل به وظايف دينى و اجتماعى خود نمود(2) ايشان در سال 1320 ق(3) از دنيا رفت و در مقبره خانوادگى طباطبايى سنگلجى در جنب حرم عبدالعظيم حسنى مدفون گشت. مرحوم حاج ميرزا ابوالقاسم طباطبايى مانند پدر اهل علم و عمل بود ايشان در سال 1287 ق(4) در شب مبعث بهدنيا آمد.
مرحوم حاج سيد ميرزا ابوالقاسم از علماء دين كسب فيض نمود و تأليفاتى را نيز
1 . اختران فروزان رى و تهران، ص 302 .
2 . علماء معاصرين، ص 12 .
3 . اختران فروزان رى و تهران، ص 303 .
4 . همان.
(78)
به رشته تحرير درآورد كه از جمله آنها عبارتاند از:
1 ـ حاشيه بر رياض.
2 ـ رسالهاى در وجوب حجاب.
3 ـ ديوان شعر، در بداع فارسى و عربى.
4 ـ ارجوزهاى در تمام فقه بهنام الدرّة البيضا.
مرحوم حاج سيد ميرزا ابوالقاسم پس از خدمات در تاريخ 1343ق(1) از دنيا رفت و در مقبره خانوادگى طباطبائى سنگلجى در جنب حرم عبدالعظيم حسنى به خاك سپرده شد.
1 . اختران فروزان رى و تهران، ص 304 .
(79)
13
ميرزا ابوالقاسم فراهانى
فاطمه محجوبى
ميرزا ابوالقاسم فراهانى فرزند سيدالوزراء ميرزا عيسى معروف به ميرزا بزرگ از سادات حسينى و از مردم هزاره فراهان از توابع اراك بود. در سال 1193ه.ق به دنيا آمد و زير نظر پدر دانشمند خود تربيت يافت و علوم متداوله زمان را آموخت. در آغاز جوانى به خدمت دولت درآمد و مدتها در تهران كارها پدر را انجام مىداد. سپس به تبريز نزد پدرش، كه وزير آذربايجان بود، رفت و چندى در دفتر عباس ميرزا وليعهد به نويسندگى اشتغال ورزيد و در سفرهاى جنگى با او همراه شد و پس از آنكه پدرش انزوا گزيد، پيشكارى شاهزاده را به عهده گرفت و نظم و نظامى را كه پدرش ميرزا بزرگ آغاز كرده بود تعقيب و با كمك مستشاران فرانسوى و انگليسى سپاهيان ايران را منظم كرد و در بسيارى از جنگهاى ايران و روس شركت داشت.
در سال 1237ه.ق پدرش ميرزا بزرگ قائم مقام درگذشت و بين دو پسرش، ميرزا ابوالقاسم و ميرزا موسى بر سر جانشينى پدر نزاع افتاد و حاجى ميرزا آقاسى به حمايت ميرزا موسى برخاست ولى اقدامات او به نتيجه نرسيد و سرانجام ميرزا ابوالقاسم به امر فتحعلى شاه به جانشينى پدر با تمام امتيازات او نايل آمد و لقب سيد الوزراء و قائم مقام يافت و به وزارت نايبالسلطنه وليعهد ايران رسيد و از همين تاريخ بود كه اختلاف حاجى ميرزا آقاسى و قائم مقام و همچنين اختلاف «بزيمكى»
(80)
(خودى) و «اوزگه» (بيگانه) به وجود آمد.
قائم مقام كه ذاتا مردى بينا و مغرور بود و با بعضى از كارهاى وليعهد مخالفت مىكرد، پس از يك سال وزارت در اثر تفتين بدخواهان به اتهام دوستى با روسها از كار بر كنار شد و سه سال در تبريز به بيكارى گذراند.
امّا پس از سه سال معزولى و خانهنشينى، در سال 1241ه.ق دوباره به پيشكارى آذربايجان و وزارت نايبالسطنه منصوب شد.
در سال 1242ه.ق فتحعلى شاه به آذربايجان رفت و مجلسى از رجال و اعيان و روحانيان و سرداران و سران ايلات و عشاير ترتيب داد تا درباره صلح يا ادامه جنگ با روسها، به مشورت پردازند. در اين مجلس تقريبا عقيده عموم به ادامه جنگ بود. امّا قائم مقام برخلاف عقيده همه با مقايسه نيروى مالى و نظامى طرفين، اظهار داشت كه ناچار بايد با روسها از در صلح درآمد. اين نظر، كه صحت آن بعدها بر همه ثابت شد، در آن روز همهمهاى در مجلس انداخت و جمعى بر وى تاختند و او را به داشتن روابط نهانى با روسها متهم كردند. پس دوباره از كار بر كنار و به خراسان اعزام شد.
جنگ با روس ادامه يافت و به شكست ايران انجاميد، تا در ماه ربيعالثانى سال 1243ه.ق (نوامبر 1827م) قواى روس به فرماندهى گراف پاسكوويچ تا تبريز راند. شاه قائم مقام را از خراسان خواست و دلجويى كرد و با دستورهاى لازم و اختيارنامه عقد صلح به نام وليعهد، به تبريز روانه نمود.
ميرزا ابوالقاسم در كار صلح و عقد معاهده با روس، جديت فراوان كرد و در ضمن معاهده، تزار را حامى خانواده عباس ميرزا ساخت و پادشاهى را با وجود برادران بزرگ و مقتدر ديگر در فرزندان او مستقر كرد.
عهدنامه تركمنچاى در پنجم شعبان 1243ه.ق (21 فوريه 1828م) به خط قائم مقام تنظيم و امضا شد و قائم مقام، كه خود حامل نسخه عهدنامه بود، به تهران آمد، و درباره آن توضيحات لازم داد و شش كرور تومان غرامت را كه مطابق عهدنامه
(81)
بايستى به دولت روس پرداخت شود، گرفت و بار ديگر به پيشكارى آذربايجان و وزارت وليعهد به تبريز مراجعت كرد.
در اوايل سال 1249ه.ق نايبالسطنه براى دفع فتنه ياغيان افغانى عازم هرات شد و قائم مقام را نيز همراه برد. عباس ميرزا كه بيمارى سل داشت، در مشهد بسترى شد و فرزند خود، محمد ميرزا، را مأمور، فتح هرات كرد. هرات در محاصره بود كه عباس ميرزا درگذشت و قائم مقام، كه جنگ را صلاح نمىدانست، با يار محمدخان افغانى عهدنامه صلح بست و به امضاى محمد ميرزا رسانيد و به مشهد و از آنجا پس از چندى با محمد ميرزا به تهران بازگشت. محمد ميرزا در ماه صفر سال 1250ه.ق به تهران وارد شد و در همان ماه جشن وليعهدى او به جاى پدر برپا شد و وليعهد ايران به فرمانروايى آذربايجان و قائم مقام به وزارت او عازم تبريز شدند.
چندى نگذشت كه فتحعلى شاه در جمادى الاخر سال 1250ه.ق در اصفهان درگذشت. اين خبر به آذربايجان رسيد و محمد شاه قصد عزيمت پايتخت كرد. قائم مقام جهانگير ميرزا و خسرو ميرزا، دو برادر شاه، را كه در قلعه اردبيل زندانى بودند، نابينا كرد و وسايل جلوس او را فراهم آورد. در ماه رجب، در تبريز، خطبه به نام او خوانده شد و به شاه به زودى به همراهى قائم مقام به تهران حركت كرد و روز 14 شعبان به تهران وارد شد و مجددا مراسم تاجگذارى برگزار و قائم مقام و منصب صدارت مشغول مملكتدارى شد و ظلالسلطان و فرمانفرا و ملكآرا و ركنالدوله و ساير اعمام شاه و گردنكشان ديگر را به جاى خود نشاند. امّا با اين همه خدمت، به صدارت محمد شاه ديرى نپاييد و سختگيريهاى او و سعايت حاسدان و مخصوصا فتنهانگيزيهاى بيگانگان، عاقبت شاه را بر وى بدگمان كرد تا در سال دوم سلطنت خود دستور داد او را در باغ نگارستان، محل ييلاقى خانواده سلطنتى، زندانى و پس از چند روز (سلخ صفر 1251ه.ق) خفه كردند و بدين قرار به زندگانى مردى كه از بزرگان ايران و ابلغ المترسلين آن زمان، پايان داده شد.
(82)
تاريخ نويسان آن روزگار، مانند سپهر و فرهاد ميرزا و جهانگير ميرزا و ديگران، از او و كارهاى او زياد نكوهش مىكنند و وى را «بد دل و زشتكار»(1) و «ناسزاوار مرد دنيا دوست»(2) و «مزور و نمك به حرام و بد خيال و خاين»(3) مىنامند.
پيداست كه مورخان آن زمان، كه خود از شاهزادگان يا جيرهخواران دربار بودند و بعضى از آنها مانند جهانگير ميرزا از وى صدمهها ديده بودند، در چنان وضعى جز اين نمىتوانستند نوشت. امّا از خلال عبارات آنان به خوبى مىتوان استنباط كرد كه دربار آن زمان با آن سلطان درويش مسلك و رجال متقلب و متملق، تاب تحمل سختگيريها و تندرويهاى مردى چون قائم مقام را نداشت و روح بلند و طبع مغرور وى و گاهى سرپيچى او از اوامرى كه به صلاح كشور نمىدانسته، همه را از بزرگ و كوچك بر ضد وى برانگيخته بوده است.
قائم مقام مردى فوقالعاده با هوش و صاحب فكر و عزم ثابت و خلاصه «يك ديپلمات صحيح و با معنى ايران»(4) بود كه به واسطه اطلاعات و تجارب خود، به اوضاع و احوال سياست همسايگان ايران به خوبى آشنا و به قدر تسلط كاردينال مازارن بر لويى چهاردهم، در مزاج شاه جوان ايران نفوذ داشت و با اين حال محال بود از او امتيازى كه به ضرر دولت ايران باشد، به دست آورد و انگليسيها يقين داشتند كه تا او مصدر كار است، ممكن نيست بتوان در امور داخلى ايران رخنه كرد. نويسندگان انگليسى، كه در آن تاريخ در ايران سياحت مىكردند، مانند ليوتنان كونولى، دكتر وولف و فريزر، همه در عين ستايش، قائم مقام را به دوستى روسها و تحريك عباس ميرزا، نايبالسلطنه، به سرپيچى از نصايح دوستان انگليسى و طرح نقشه تصرف هرات متهم مىكنند و حس بدبينى و دشمنى فوقالعاده خود را نسبت به اين مرد بزرگ، كه
1 . منشات، فرهاد ميرزا، چاپ بمبئى، ص 37 .
2 . تاريخ تبريز، نادر ميرزا، ص 40 .
3 . تاريخ نو، جهانگير ميرزا، ص 198 و صفحات ديگر.
4 . فريزر.
(83)
در آن هنگام تنها كسى بود كه مىتوانست ايران را به خوبى اداره كند، پنهان نمىدارند.
مجموعه رسائل و منشآت قائم مقام، كه حاوى چند رساله و نامههاى دوستانه و عهدنامه و وقفنامههاست و محمودخان ملك الشعراء مقدمهاى بر آن نوشته، به اهتمام شاهزاده فرهاد ميرزا،(1) در سال 1280ه.ق در تهران چاپ شده است.(2)
نثر قائم مقام
قائم مقام پيش از همه مرد سياست و عمل است و نويسندگى او نيز به ايجاب ضرورت كار بوده، نه از راه تفنن يا هنرنمايى. او نوشتههاى خود را غالبا سرسرى و با عجله انشاء مىكرده و قلم مىزده است و با اين همه منشآت او از ذوق و حسن سليقه مايه وافر دارد.
قائم مقام به مقدار زيادى از عبارات متكلف و متصنع و مضامين پيچيده و تشبيهات بارد نابهجا كاسته و تا اندازهاى انشاى خود را ـ مخصوصا در مراسلات خصوصى ـ به سادگى و گفتار طبيعى نزديك ساخته است. نثر او، بر خلاف آثار اسلاف وى كه پر از جملهها و عبارتهاى طويل و قرينه سازيهاى مكرر و سجعهاى خسته كننده است، از جملههاى كوتاه تركيب شده و قرينهها به ندرت تكرار مىشود. در تلفيق هر مزدوج دقت زياد مىكند و از سجعهاى زيبايى كه خاص سعدى و گلستان است، بهرهمند مىشود. از ذكر القاب و تعريفهاى تملقآميز حتىالمقدور اجتناب مىورزد. به اشعار فارسى و عربى و آيات قرآنى و احاديث و اخبار كه شيوه نويسندگان سابق است، خيلى كمتر از اسلاف خود تمسك مىجويد و بسيار بجا و به موقع به آنها استشهاد مىكند و گاهى از آوردن لغات و اصطلاحات تازه و متداول، كه به كاربردن آنها براى منشيان و نويسندگان و محافظهكار بسيار سخت و دشوار بود،
1 . فراموش نكنيم كه اين شخص همان است كه او را بد دل و زشتكار خوانده و با اين همه با چاپ نوشتههاى او باج عبوديت خويش را به پيشگاه فضل و كمال وى تقديم داشته است.
2 . پس از آن دو مرتبه ديگر به سالهاى 1282 و 1294ه.ق در تبريز چاپ شده و نيز اخيرا دو چاپ ديگر از آن در تهران منتشر شده است(1337ش).
(84)
پروا نمىكند و بالاخره نامههاى او نسبت به رسم و عادات آن زمان جامعتر و فشردهتر و خاصه در مواردى كه ميل ندارد مطلبى را صريح بنويسد و موجز و كوتاه و با مقام و مقال متناسب است.
روى هم رفته سبك قائم مقام تابع گلستان سعدى و مانند آن زيبا و روان و آهنگدار است.
اين نامه را از زبان عباس ميرزا نايبالسلطنه، در حين اشتغال به جنگ روس، به ميرزا بزرگ قائم مقام نوشته است و سر تا پا گوشه و كنايه است به علما و طلاب تبريز كه با وليعهد همراهى نمىكردند و حتى به تحريك روسها و درباريان تهران مزاحم نيز بودند:
خدايا، راست گويم فتنه از تست
|
ولى از ترس نتوانم چخيدن
|
لب و دندان تركان ختا را
|
بدين خوبى نبايست آفريدن
|
كه از دست لب و دندان ايشان
|
به دندان دست و لب بايد گزيدن
|
مىفرمايند(1) پلوهاى قند و ماش و قدحهاى افشره و آش شماست كه حضرات را(2) هار كرده است. اسب عربى بىاندازه جو نمىخورد و اخته قزاقى اگر ده من يكجا بخورد بدمستى نمىكند، خلاف يابوهاى دودرغه(3) كه تا قدرى جو زياد ديد و در قوروق بىمانع چريد، اول لگد به مهترى كه تيمارش مىكند، مىزند.
اى گلبن تازه، خار جورت
|
اول بر پاى باغبان رفت
|
از تاريخى كه شيخالاسلام تبريز در فتنه مغول صلاح مسلمين را در استسلام ديد تا امروز، چه در عهد جهانشاهى و مظفرى چه سلاطين صفوى، چه نادرشاهى و كريمخانى، چه در حكومت دنبلى و احمدخان، هرگز علماى تبريز اين احترام و عزت و اعتبار و مطاعيت نداشتند، تا در اين عهد از دولت ما و عنايت ماست كه علم
1 . عباس ميرزا نايبالسلطنه.
2 . آخوندهاى تبريز.
3 . دو درغه، لغت تركى است به معنى اسب دورگه و اكدش.
(85)
كبريا به اوج سما افراشتند. سزاى آن نيكى اين بدى است! امروز كه ما در برابر سپاه مخالفت نشستهايم و مايملك خود را بىمحافظ خارجى به اعتماد اهل تبريز گذاشته، در شهر پايتخت ما آشوب و فتنه بكنند و دكان و بازار ببندند و سيد حمزه و باغميشه بروند و شهرت اين حركت مزرويج در ملك روس و صفىخان در آستانه همايون و ديگران در ملك روم بدهند! روى اهل تبريز سفيد! اگر فتحعلىخان عرضه داشت و كدخدايان آدم بودند، با اينكه مثل ميرزا مهدى آدمى در پهلوى آنهاست، فتاح غير عليم چه جرئت و قدرت داشت كه مصدر اين حركات شود؟!
فرمودند اگر حضرت از آش و پلو سير نشوند به جا، امّا شما را چه افتاده است كه از زهد ريايى و نهم(1) ملايى سير نمىشويد؟ كتاب جهاد نوشته شد، نبوت خاصه به اثبات رسيد، قيل و قال مدرسه حالا ديگر بس است يك چند نيز خدمت معشوق و مى كنيد! صد يك آنچه با اهل صلاح حرف جهاد زديد اگر با اهل سلاح صرف جهاد شده بود، كافرى نمىماند كه مجاهدى لازم باشد.
بارى، بعد از اين سفره جمعه و پنجشنبه را وقف اعيان شهر و كدخداى محلات و نجباى قابل و رؤساى عاقل بكنيد، سفره زرق و حيل را برچينيد، سكه قلب و دغل را بشناسيد.
نقد صوفى نه همه صافى و بيغش باشد
|
اى بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
|
تا حال هرچه از اين ورق خوانديم و بر اين نسق رانديم سود و بهبودى ظاهر نگشت، بلكه اينها كه مىشود از نتايج نمازهاى روز جمعه و نيازهاى شب جمعه ما و شماست. من بعد بساط كهنه برچنيد و طرح نو دراندازيد. با اهل آن شهر معاشرت كنيد و مربوط شويد، دعوت و صحبت نماييد، از جوانان قابل و پيران كامل آنها، چند نفرى كه به كار خدمت آيند انتخاب كنيد و هزار يك آنچه صرف اين طايفه شد، مصروف آنها داريد و ريك اين جماعت را دور بيندازيد، مثل ساير ممالك محروسه
1 . نَهْم و نَهَمْ، حرص و پرخوردن.
(86)
باشد، نه اذيت و اضرار، نه دخالت و اقتدار...
عاليجاه ميرزا مهدى در حقيقت يكى از امناى دولت و محارم حضرت ماست. دخلى به آن دار و دسته ندارد. آب و گل و جان و دل او در هواى ما و رضاى ماست. و ما يَسْتَوى الْبَحْران هذا عذْبٌ فُراتٌ سائغٌ شَرابُهُ وَهذا مِلحٌ اُجاجٌ. اگر هم اسم آنهاست، بحمد اللّه هم رسم نيست. به دانش از آنها ملاتر است و به خدمت بالاتر. مؤانست شماها مجانست آنها را از پيش در كرده، با امناء و محارم ما مجانس است و با التفات و مكارم ما مؤانس.
گرچه از طبعند هر دو، بهبود شادى زغم
|
ورچه از چو بند هر دو، بهبود منبر ز دار
|
اگر صحبت اهل كمال را طالب باشيد مثل جناب حاجى فاضلى و حاجى عبدالرزاق بيگ، اديب كاملى در آن شهر است، پركار و كم خوراك و موافق عقل معاش و امساك. العياذ باللّه، گوده ملا كه لوده خداست و هر قدر هَلْ امْتَلأت؟ بگوييد هل مِنْ مزيد مىگويند. مثل يابوهاى پرخور كمدو، آفت كاه و غارت جو! قربان افنديهاى رومى و پادريهاى فرنگى بروند. نه آن علم و فضيلت داشتند كه جواب پادرى بنويسند، نه اين غيرت و حميت دارند كه مثل افنديهاى روم در مسجد و راه گلدسته ببندند، خلق را همچنان كه بالفعل روبروى ما راندهاند به حفظ ملك و حراست دين خودشان بخوانند. ما شاءاللّه، وقتى كه پنجه دليرى مىگشايند، تيغى كه امروز بر روى سپاه عثمانى بايد كشيد، به ميرزا امين اصفهانى مىكشند. شكار خانگى و شعار ديوانگى را عادت دارند. بارى، حالا كه به اين شدت دلاور و دلير و صاحب گرز و شمشيرند، قدم رنجه كنند و با ياغى پنجه كنند!
رقم مبارك در اين باب به افتخار شما صادر شده است و شما در هر باب مختار و قادر، والسلام على من اتبع الهدى.(1)
1 . ر.ك: از صبا تا نيما، يحيى آرينپور، ج 1، ص 62 ـ 75 .
(87)
14
ابو الوفاء عبدالجبار مفيد رازى
(س پنجم و ششم ق)
عالم امامى ، فقيه و قارى . اصل وى از نيشابور بود . سپس ساكن رى گرديد . او از بزرگان علماى شيعه و فقيه رى و به قارى رازى يا مقرى رازى مشهور بود .
از شاگردان قاضى ابن البرّاج (م 481 ق) و شيخ سلاّر بن عبد العزيز ديلمى (م 448 ق) و شيخ جعفر بن محمّد دوريستى و ابو الجوائز حسن بارى كاتب و شيخ نجاشى ، صاحب «رجال» ، و شيخ طوسى (م 460 ق) بود و تمامى تصنيفات و تأليفات شيخ طوسى را از خود شيخ روايت نموده است .
علما و بزرگان در حوزه درسش حاضر مىشدند . سيد فضل اللّه راوندى و رشيد الدين على بن زيرك قمى و ابو هاشم مجتبى بن حمزه از وى روايت كردهاند . صاحب تصنيفات و تأليفات بسيارى در فقه ، به عربى و فارسى است كه شيخ ابو الفتوح رازى تمامى آنها را از وى روايت كرده است .
منابع
اعيان الشيعة (7/433 ـ 434) ، رياض العلماء (3/71) ، ريحانة الادب (2/285 / ، 5/360) ، طبقات اعلام الشيعه (قرن 6/152 ـ 153) ، فهرست منتجب الدين(108 ـ 109) ، الكنى والالقاب (3/199) ، لغت نامه (ذيل/رازى) ، هدية الاحباب (244) .
(88)
15
ابوبكر محمّد بن زكريا رازى
(251 ـ 313 ق)
محمّد كريمى زنجانى
طبيب مارستانى و فيلسوف نامدار ايرانى كه افزون بر حذاقت در طب و احاطه بر فلسفه ، در رياضيات و فلكيات (= نجوم) و الهيات و كيميا نيز اطلاعات وسيع و جامعى داشته است . با توجه به وجود آثار ارزندهاى در معرفى و شرح زندگانى او به زبان فارسى ، در اين مقاله ، بر شرح مختصرى از احوال او و باز نمود تشيع او و توضيح آراء فلسفى و كلامىاش از اين چشم انداز كوشيدهايم .
رازى در غرّه شعبان (251 ق) در شهر رى متولد شد ، همانجا برباليد و پس از فراگيرى زبان عربى ، به تحصيل علوم متداول عصر ، و آنگاه به تأليف آثار متنوع خود همّت گماشت . از آغاز جوانى او اطلاع فراوانى نداريم ، اما آوردهاند كه در عنفوان شباب به زرگرى مشغول بوده (بيهقى) ، صرّافى مىكرده (ابن ابى اصيبعة ، با استناد به نسخه سوختهاى از كتاب المنصورى) ، عود مىنواخته و آن را ترك كرده است (صلاح الدين صفدى) . به گزارش بيرونى و بيهقى ، علت گرايش رازى به مطالعه علم طب ، نصيحت پزشكى بوده كه با گرفتن پانصد دينار ، چشمان معيوب او از اشتغال به كيميا را درمان مىكند: «كيميا علم پزشكى است و نه آنچه نويدان مشغولى» . پس رازى چنان به مطالعه علم طب همت گماشت كه بنيانگذار نظرى آن در جهان اسلام لقب
(89)
گرفت . و هر چند كه به اتفاق اصحاب تراجم در اين هنگام سنى زياد داشت (= به قولى ، چهل سال) ، اما در سايه دانستههايش از علم شيمى ، در ارتباط آن با پزشكى توفيق يافت و با انطباق معلوماتش در شيمى بر پزشكى ، شفاى بيماران را در فعل و انفعالات شيميايى جسم آنها بازجست . برترى او در علم شيمى نيز از تقسيم مواد شيميايى روزگارش به چهار قسم «معدنى» ، «نباتى» ، «حيوانى» و «مشتقه» پيداست . هم چنان كه علاقه شديدش به بررسى خواص مواد و فعل و انفعال آنها از تقسيم مواد معدنى و تهيّه برخى اسيدها و استخراج گوگرد بر مىآيد .
گزارشهاى موجود ، از تمايل شديد رازى به علوم ذهنى از دوران خردسالىاش خبر مىدهند ، و همچنين از توجهش به ادبيات و سرودن شعر حين اشتغالش به علوم طبيعى گفتهاند .
او در پزشكى شاگرد على بن ربّن طبرى حكيم بوده كه پدرش را از جمله ربّيون (= علماى الهيّات) يهودى دانستهاند . پس علت گرايش رازى به فلسفه دينى و حكمت الهى را در شاگرديش نزد او نيز مىتوان جست .
رازى پس از شهرت يافتن به عنوان طبيبى حاذق ، در عهد منصور بن اسحاق حاكم رى در سالهاى (290 تا 296 ق) به نام برادرزادهاش احمد بن اسماعيل ، دومين امير سامانى ، به رياست بيمارستان رى منصوب شد و كتاب الطب المنصورى را بدو اهداء كرد و سخن ابن نديم و ابن قفطى و ابن ابى اصيبعة ، مبنى بر اهداء اين كتاب به منصور بن اسماعيل (م 365 ق) نادرست است .
رازى در عهد خلافت مكتفى (298 ـ 295 ق) به بغداد رفته و عهدهدار بيمارستانى بزرگ شد . گزارشهاى موجود ، از كرامت و نيكوكارى او نسبت به فقرا و بيماران به هنگام موجود ، از كرامت و نيكوكارى او نسبت به فقرا و بيماران به هنگام رياست بر بيمارستانهاى رى و بغداد خبر دادهاند (ابن نديم و ...) و نيز از توجه خاصى كه به مطالعه و استنساخ آثار و تنظيم يادداشت و تأليف داشته است . چنانكه خود نيز در
(90)
السيرة الفلسفية بر اين مسئله تأكيد داشته است .
گويا رازى پس از مرگ مكتفى عباس در (295 ق) از بغداد به رى مراجعت كرده باشد؛ چرا كه منابع ، از استقبال محترمانه حاكم رى از او و تشكيل حلقه درسى با شاگردان بسيار در اين شهر خبر دادهاند . از شاگردان او از ابو زكرياء بن عدى و ابوبكر بن قارون رازى با خبريم (مسعودى ، ابن ابى اصيبعة) . همچنين بايد از دو استاد ديگر رازى ، ابو زيد بلخى و حكيم ايرانشهرى ياد كرد .
رازى در اواخر عمر به ناراحتىهايى چون ضعف بينايى و سستى در عضله دست مبتلا شده و سرانجام در پنجم شعبان (313 ق) در رى به سراى عقبى مىشتابد . بيرونى سن او را 62 سال و پنج روز قمرى و 60 سال و ده ماه شمسى برآورد كرده است .
به رغم آنكه درباره شاگردان و همانديشان رازى اطلاع زيادى در دست نيست ، اما برخورد آموزههاى علمى و فلسفى او با ديگر فرقهها و مكتبهاى فلسفى/كلامىِ زمانهاش ، بويژه اشاعره و معتزله و اسماعيليه ، مخالفان و همستيزان بسيارى بر او فراهم كرد . شمارى از اين مخالفان كه بر حياتش پرتو افكندهاند عبارتاند از:
54 . ابوالقاسم عبداللّه بن احمد بلخى (م 319 ش) رئيس معتزله بغداد كه بر كتاب علم الهى رازى ردّيهاى نگاشته و رازى آن ردّيه را نقض نوشته بوده است . او و رازى در بغداد در باب مسئله زمان مناظراتى داشتهاند .
2 . ابوالحسن شهيد بن الحسين بلخى (م 329 ق) كه با رازى در موضوعات متعددى مانند لذت مناظراتى داشته و در نقض آراء يكديگر رسالههاى نگاشته بودهاند .
55 . ابو حاتم رازى (م 322 ق) ، داعى نامدار اسماعيليه و مشهورترين مخالف رازى كه در اعلام النبوة به تفصيل از مباحثاتش با او در مسائل مختلف حكمت الهى سخن گفته است .
(91)
56 . ابوبكر حسين بن تمّار ، از حاضران در مجلس مناظره ابو حاتم و ابو بكر ، كه بر كتاب طب روحانى رازى ردّيهاى نوشته و رازى بدو پاسخ داده بوده است . رازى بر ردّيه ابن تمّار بر رأى مسمعى در باب هيولى ، و به رأى او در باب جوّالاسراب (= هواى نقاط زيرزمين) نيز ردّيههايى نگاشته است . از جمله ديگر آثارى كه او بر آنها ردّيه نوشته عبارتاند از: مناقضه طبى جاحظ (م 255 ق) ، ردّيه احمد بن حسن مسمعى ، معروف به ابوزرقان بر اصحاب هيولى ، ردّيه كندى (م 257 ق) بر كيميا ، رسالة الوجود منصور بن طلحه ، ردّيه محمّد بن ليث رسائلى بر كيمياگران . افزون بر اينها ، رازى ردّيهاى نيز بر سيسن مانوى نگاشته بوده است و نيز ردّيهاى بر احمد بن كيال در باب امامت . مىدانيم كه احمد بن كيال از بزرگان و اقطاب مذهب باطنى و از رؤساى فرقه اسماعيليه بود كه مدعى امامت شد و خود را امام قائم برشمرد و به سبب غلّو بس بزرگش ، شيعيان اثنى عشرى (= اماميه) از او تبرى جستند . بدين سان توجه به ردّيه نگاشته رازى درباره نظر كيال درباره امام ، در كنار توجه به نقضهاى او بر ديگر فرقههاى كلامى ، و بويژه معتزليان ، راهگشاى ما در بحث از تشيع رازى تواند بود .
به رغم اتهام او به زندقه و الحاد و مانوىگرى از سوى اين گروهها در تاريخ حيات فكرى جهان اسلام ، دادهها و اسناد تاريخى/فلسفى برجاى مانده ، بر گرايش شيعى عميق رازى دلالت مىكنند . اين اسناد عنوان شمارى از آثار رازى را برمىنمايند كه بر تشيع او گواهى مىدهند: آثار الامام الفاضل المعصوم و الامام و المأموم المحقين ، النقض فى الامامة على الكيال كه قبلاً ياد كرديم .
همچنين ، دانستيم كه در فلسفه ، شاگرد ابو زيد احمد بن سهل بلخى شيعى (م 332 ق) بوده است .
رازى با اين استاد خود در بغداد آشنا شده و با او رابطهاى عميق و استوار داشته است: تا آنجا كه درباره علت عارض شدن زكام بر ابو زيد در فصل بهار و به علت
(92)
استشمام بوى گل رسالهاى مىنگارد . پس طبيعى مىنمايد كه تحت تأثير باورهاى شيعى استادش قرار گرفته باشد . در عين حال ، او در رساله برء الساعة ، با پيروى از روش معرفت شيعيان ، با عبارت «الحمد للّه كما هو اهله و مستحقه و صلواته على خير خلقه محمّد و آله و عترته» سخنش را آغاز كرده و در پايان اين رساله آورده است: «و الحمد للّه ربِّ العالمين و صلواته على سيد المرسلين محمّد و آله ...» و مىدانيم كه به كار بردن چنين تعبيراتى ، از خصايص نويسندگان شيعى است . متأسفانه اصل كتاب برء الساعة ، مانند بسيارى از ديگر آثار رازى بر جاى نمانده ، اما قطعات ياد شده را عالم نامدار جهان تشيع ، ابن طاووس (م 664 ق) در كتاب الأمان خود نقل كرده است .
از بزرگان شيعى متأخر نيز ، مرحوم علامه شيخ آقا بزرگ تهرانى ، در كتاب الذريعة الى تصانيف الشيعة ، رازى را در شمار مؤلفان شيعه دانسته و از كتابهاى او در عداد آثار شيعى ياد كرده است . گواه نظر شيخ آقا بزرگ ، وابستگى محكمى است . چنانكه با فرماندار ديلمى ، ابو محمّد اطروش شيعى (م 304 ق) معروف به ناصر كبير كه نسبتش به على عليهالسلام مىرسيده و جدّ مادرى سيد مرتضى علم الهدى (م 436 ق) بوده ، رابطه استوارى داشته و براى او كتابى در حكمت با عنوان كتاب الى الداعى الاطروش فى الحكمه نگاشته است . همچنين ، با ابوالحسن مسعودى (م 346 ق) مورخ نامدار شيعى و صاحب مروج الذهب ، دوستى داشته و درباره مباحثاتش با او رسالهاى مىنگارد به نام كلام جرى بينه و بين المسعودى فى حدوث العالم .
به رغم چنين شواهدى ، شاهديم كه در تاريخ تفكر اسلامى ، شمارى از معاندانش ، با بدگويى از او و سطحى خواندن افكارش ، نسبتهايى ناروا بدو داده و او را دشمن اديان و مانوى و بىاطلاع از علم كلام و هذيانگو خواندهاند(قاضى صاعد ، بان ميمون) . ابو حاتم رازى در اين ميان ، گوى سبقت از ديگران ربوده و افزون بر اعلام النبوة رسالهاى نگاشته بوده به نام الرّد على محمّد بن زكريا الطبيب الرازى
(93)
و شگفت آن كه مقدسى در البدء و التاريخ به رازى رسالهاى نسبت داده به نام مخاريق الانبياء . و البته ، روشن است كه اين مدعاها را با ديده ترديد بايد نگريست . بويژه هرگاه در نظر آوريم كه رازى با شهرت بسيارش در طب و علوم حكمى ، و به واسطه تقربش در دربار حاكمان شيعى روزگارش ، دشمنان چندى داشته كه براى نابود كردنش به تهمت زدن پناه مىآوردهاند تا با متهم كردن او به خروج از دين و از راه تكفيرش ، جايى براى خود باز كنند؛ چنانكه ابو حاتم اسماعيلى ، دقيقا بر اين نهج مىرود گواه اين مدعا آنكه ابن نديم درباره كتاب نسبت داده دشمنان رازى بدو در ردّ انبياء ، عنوان كامل آن را چنين ذكر مىكند: كتاب فيما يرد به اظهار ما يدعى من عيوب الانبياء (= كتابى در ردّ اظهار كسانى كه از انبيا عيبجويى كردهاند)؛ و اين درست بر خلاف نسبتهاى ناروايى است كه به رازى دادهاند .
نكته بايسته توجه ديگر ، گرايشهاى اسماعيلى بسيارى از مخالفان رازى ، و درگيرىهاى قلمى او با فرقه معتزله است . مىدانيم كه پس از ابو حاتم رازى ، اسماعيليان ديگرى مانند حميدالدين كرمانى و ناصر خسرو از جمله معارضان و معاندان رازى بودهاند . پس هرگاه علت اين دشمنىها را ردّيههاى رازى بر آثار كلامى اسماعيليه در باب امامت بدانيم ، به ساختگى بودن بسيارى از اتهامات رازى پىخواهيم برد . گواه اين مدعا آنكه چگونه ممكن است حكيمى كه در فهرست تأليفات او به نام رسالههاى بسيارى در باب الهيات برمىخوريم و حتى به على بن شهيد بلخى نامهاى در اثبات معاد نوشته و در آن از منكران آن انتقاد كرده بوده ، به ردّ انبياء بپردازد: حال آنكه از جمله آثارش كتابى است با عنوان فى انّ لِلانسانِ خالقا حكيما (= در اينكه به راستى آدمى خالقى حكيم دارد) .
پيشتر گفتيم كه رازى با پيروى از آموزه تداوم فيض ، در شرح و معرفى برتر بودن امام و مصون بودنش از خطا و گناه و در برحق بودن امام ، رسالههاى چندى نگاشته بوده است ، رسالههايى كه عنوانشان از فهم و برداشت فرهنگى و معرفتىِ رازى از
(94)
تشيع خبر مىدهند ، برداشتى است كه به جز فهم فقهى تشيع است ، و توجه به اين واقعيات برمىنمايد كه نسبت دادن نوشتنِ كتابى در ردّ انبياء به رازى ، محل ترديد بسيار دارد . افزون براينها ابن ابى اصيبعة هم در عيون الانباء درباره نسبت دادن مخاريق الانبياء به رازى مىنويسد:
اين كتاب ، اگر هم تأليف شده باشد ـ و خدا بهتر مىداند ـ شايد كه نوشته يكى از اشرار دشمن رازى بوده باشد و او آن را به رازى نسبت داده تا هر كسى كه آن را ببيند و يا از وجود چنين كتابى مطلع شود ، نسبت به رازى بدگمان شود وگرنه رازى جليل الشأنتر از آن است كه چنين كارى كرده باشد و در چنين موضوعى به تأليف و تصنيف دست يازد .
از تشيع رازى كه بگذريم ، نوبت به آثار و آراء كلامى و فلسفى او مىرسد . نخستين منبع آگاهى ما از آثار فراوان رازى فهرست خود نگاشته او است به نقل ابن نديم در الفهرست .
ابوريحان بيرونى نيز در اين زمينه رسالهاى دارد كه در يك تقسيم بندى موضوعى 184 نگاشته او را برمىشمارد و همچنين است عيون الانباء ابن ابى اصيبعة در معرفى 238 رساله از رازى .
از متأخران ، دكتر محمود نجمآبادى با تطبيق فهرستهاى ابن نديم و ابن قفطى و ابن ابى اصيبعة و ابوريحان بيرونى ، 271 رساله براى رازى برشمرده است .
بروكلمان نيز از 59 رساله موجود او خبر مىدهد .
از جمله منتشر شدههاى آنها عبارتاند از:
الحاوى ، الجذر والحصبة ، الاسرار ، المدخل التعليمى ، الطب الروحانى ، السيرة الفلسفية ، امارات الاقبال الدولة و بخشهايى از كتاب اللذة و كتاب العلم الالهى .
از اين رسالهها ، آثار فلسفى و كلامى او ، رازى را انديشمندى خردگرا و اهل استدلال مىنمايانند كه برآمده از توحيد اشراقى شرق دجلهاىاش ، همه انسانها را از
(95)
استعدادى يكسان در كسب علم برخوردار ديده و تفاوت آنها را در چگونگى ، پروراندن اين استعدادهاى برابر باز مىجويد .
از مجموع پاره نقلهاى متناقض نما از كتاب العلم الالهى رازى توسط مخالفانش نيز ، به شرط اختيار نگاهى آسيب شناسانه ، برمىآيد كه او باريتعالى را از علم تام و حكمت كامل برخوردار مىداند ، چنان كه هيچگونه سهو و غفلتى بر او عارض نمىشود . از ذات بارى است كه عقل فيضان مىيابد ، برگونه تابش نور از خورشيد و اين عقل ، توانايىِ شناسايىِ كامل همه امور و پديدهها را دارد . در عين حال ، نفس نيز به عنوان منشاء حيات ، برآمده از ذات باريتعالى است با اين تفاوت كه جاهل است و تنها به اندازه ممارستش ، به اشياء علم مىيابد . به نظر رازى ، باريتعالى به علت آگاهى از ميل نفس به هيولى ، وابستگى آن دو را به بهترين وجهى از روى حكمت انجام داده و آنگاه با افاضه عقل و ادراك بر نفس ، عالم حقيقى او را به يادش مىآورد تا مشتاق آن شده و براى دستيابى به لذاتى بدون درد و اندوه ، از عالم هيولايى جدا شود . ناگفته پيدا است كه رازى آموزهاى گنوستيك را در قالبى از الهيات اسلامى بيان مىكند ، و اين بر مىنمايد كه فلسفه او تركيبى است از مهمترين عناصر توحيد اشراقى با برخى عناصر توحيد عددى ، توحيد عددى در خوانش ارسطويى آن . رازى در ادامه ، پس از اثبات قديم بودن هيولى ، مكان را نيز قديم و عبارت از جايى دانسته و آموزه ارسطويى «زمان همچون عدد حركات جسم» را رد مىكند و زمان مطلق يا دهر را ديگر از زمان محصور ملازم حركات افلاك و خورشيد و ستارگان مىداند .
از آموزههاى كلامى رازى به دليل نابودى بسيارى از نگاشتههايش در اين زمينه نمىتوان به روشنى سخن گفت هر چند كه عنوانهاى برجاى مانده رسالههايش از درگيريهاى كلامى او با فرقههاى اسماعيليه و معتزله و مانويه خبر مىدهند و چنانكه گفتيم علت اصلى اين درگيريها را در دفاع او از آموزههاى كلامى شيعه اثنى عشرى مىيابد جست . با اين حال ، امكان آگاهى ما از فلسفه عملى و آموزههاى اخلاقى او به
(96)
واسطه دسترسى به دو كتاب السيرة الفلسفية و طب روحانى او وجود دارد . كه اولى دفاعيهاى فلسفى است با تأكيد بر رعايت اعتدال يك فيلسوف در زندگى شخصى رازى (السيرة الفلسفية) و دومى بيان مطالب عمده فلسفه اخلاق در 20 فصل مىباشد و شيوه رازى در آن بر آشكار كردن ماهيت رذايل اخلاقى در نخستين گام ، و آنگاه ، بر شرح چگونگى و نحوه پرهيز از اين رذايل قرار دارد ، آن هم با ستايش عقل و تأكيد بر مهار هواى نفس و بيان آموزه افلاطونى در برقرارى اعتدال ميان نفسهاى سهگانه «غضبى» ، «نباتى» و «ناطقه» . رازى در آخرين فصل اين رساله ، با بحث درباره ترس از مرگ ، عقيده دارد كه انسان عاقل بايداز اين ترس برهد ، چرا كه اعتقاد به عالم ديگر ، نويد عالمى بهتر است و مرگ را خوش جلوه مىدهد ، و اعتقاد به نابودى پس از مرگ هم ، دليلى براى نگرانى نمىنهد . اين تأكيد رازى ، كه تكرار آموزههاى ابو زيد بلخى شيعى است ، بىدرنگ ما را به ياد اين سخن حضرت على عليهالسلام مىاندازد كه آدمى با پيروى از مشى اخلاقگرا و درست ، هيچگاه از بود و نبود آن عالم ديگر ضررى نخواهد ديد .
منابع
57 . اعلام النبوة ، ابو حاتم رازى ، اعوانى و صاوى ، صفحات متعدد .
58 . الآثار الباقيه ، ابوريحان بيرونى ، داناسرشت ، صفحات متعدد .
59 . البدء والتاريخ ، مظهر مقدسى ، كلمان هوار .
60 . تتمه صوان الحكمة ، بيهقى ، 7 .
61 . التنبيه والاشراف ، مسعودى ، پاينده ، 112 .
62 . جامع الحكمتين ، ناصر خسرو ، معين و كربن ، صفحات متعدد .
63 . دلايل الحائرين ، ابن ميمون .
64 . الذريعة ، تهرانى ، زير عنوان كتابها .
65 . رسائل فلسفية ، رازى ، پل كراوس ، همه صفحات .
(97)
66 . رسالة لليرونى فى فهرست كتب الرازى ، ابوريحان بيرونى ، محقق ، همه صفحات .
67 . زاد المسافرين ، ناصر خسرو ، صفحات متعدد .
68 . السيرة الفلسفية ، رازى ، اقبال ، همه صفحات .
69 . تاريخ الحكماء ، ابن قفطى ، بهين دارايى ، 373 .
70 . طبقات الامم ، قاضى صاعد اندلسى ، دخوية 33 .
71 . عيون الانباء فى طبقات الاطباء ، ابن ابى اصيبعة ، مولر ، ج 1 ، ص 209 .
72 . طبقات الاطباء والحكماء ، ابن جلجل ، محمّد كاظم امام ، صفحات متعدد .
73 . الفهرست ابن نديم ، تجدد ، ص 531 .
74 . فيلسوف رى ، محقق ، همه صفحات .
75 . من تاريخ الالحاد فى الاسلام ، عبدالرحمن بدوى ، صفحات متعدد .
76 . مؤلفات و مصنفات ابوبكر محمّد بن زكرياى رازى ، محمود نجم آبادى ، صفحات متعدد .
77 . نزهة الارواح و روضة الافراح ، شهرزورى ، تبريزى ، ص 356 .
(98)
16
ابوتراب امامى كاشانى
(م 1363ق)
روحاللّه عباسى
مرحوم حاج ميرزا ابوتراب امامى كاشانى، پدر آيتاللّه امامى كاشانى ـ امام جمعه موقت ـ امام جمعه سابق كاشان و از اعلام و دانشمندان بنام دارالمؤمنين كاشان بود. ايشان در كاشان متولد شده و پس از رشد و پرورش در بيت علم، مقدمات و ادبيات را از محضر علماء كاشان فراگرفته و هم از محضر مرحوم علامه ملا حبيباللّه كاشانى و آيتاللّه حاج سيد محمدرضا يثربى و فرزندش آيتاللّه حاج ميرزا سيد على يثربى و ديگران استفاده و بهره برده است. مرحوم حاج ميرزا ابوتراب امامى كاشانى، سالها در مسجد جامع كاشان اقامه جمعه و جماعت مىنمودند و نيز در آن سنگر عظيم به ارشاد و راهنمايى مردم مىپرداختند. ايشان پس از اقامت گزيدن فرزند برومندشان آيتاللّه امامى كاشانى در تهران، به اين شهر هجرت نمودند. و بالاخره چراغ پربركت عمرشان در 12 آبان سال 1363ش خاموش گشت و به ديار حق شتافتند.
دوستاران و محبين ايشان را پس از تشيع به تهران برده در حرم عبدالعظيم عليهالسلام و در مقبره بين الحرمين به خاك سپردند(1)
1 . اختران فروزان رى و طهران، محمد شريف رازى، ص 93 .
(99)
17
ابو جعفر محمّد بن على بن بابويه
محمد منيب
در عرف علماى رجال ابن بابويه كنيه سه تن از فقهاى بزرگ شيعه است: على بن حسين و دو پسرش ابوعبداللّه حسين و ابوجعفر محمد صدوق. بابويه نام جد اعلاى ايشان كلمهايست فارسى منسوب به «بابو» يعنى بابا و پدر و پيرو مرشد. اين كلمه در عربى به ضم باء و فتح واو و سكون ياء تلفظ مىشود.
1 ـ على بن بابويه، ابوالحسن على بن الحسن بن موسى ابن بابويه قمى، مجتهد ثقه و مقدم فقيهان قم. از شرح احوال و تاريخ ولادت او اطلاعى در دست نيست. همين قدر مىدانيم در قم در خاندانى روحانى و اصيل متولد شده و زندگى را از راه كسب و تجارت مىگذرانيده است. احمد بن على طبرسى در كتاب احتجاج آورده است كه على بن بابويه عهد امام حسن عسكرى عليهالسلام را دريافته و مورد توجه و لطف آن حضرت بوده است. از سوى امام توقيعى به نام وى شرف صدور يافته كه متن آن در روضات الجنات و ساير كتب رجال مسطور است. چون آن حضرت در اين توقيع به ابن بابويه «شيخى و معتمدى» خطاب كردهاند، قاعدتا هنگام رحلت امام عليهالسلام نمىبايست كمتر از چهل سال داشته باشد و چون وى به قول مشهور در سال 329ق درگذشته و بعد از سال رحلت امام 260ق 69 سال زنده بوده بايد عمرى بيش از 100 سال يافته باشد. على بن بابويه در تمام دوره غيبت صغرى، يعنى تا سال 329ق كه سنه تناثر النجوم و سال مرگ على بن محمد سمرى چهارمين و آخرين وكيل امام
(100)
غايب(عج) بوده، حيات داشته و با علماى مشهورى مانند محمد بن يعقوب كلينى(م 329ق) و ابونصر فارابى (م 339ق) و تلعكبرى(م 385ق) معاصر بوده است. شيح ابوجعفر طوسى به روايت از حسين بن على بن بابويه آورده است كه حسين بن منصور حلاج(مقتول در 309ق) به قم سفر كرد و ادعا نمود كه سفير و وكيل امام غايب(عج) است و نامهاى به على بن بابويه نوشته او را به يارى خويش دعوت كرد. امّا ادعاى او پذيرفته نشد و از سوى ابن بابويه مورد اهانت و تحقير قرارگرفت و ناچار گرديد كه از قم بيرون رود. على بن بابويه در اواخر سفرى به عراق كرده در سامرا با حسين بن روح نوبختى(م 326ق) سومين وكيل امام غايب(عج) ديدار نمود و مسائل خود را از او پرسيد و جواب شنيد. چندى هم در بغداد بسر برد و احتمالاً در آن شهر با محمد بن يعقوب كلينى ديدار نمود. در بغداد عباس ابن عمر كلوازانى و تلعكبرى از محضر درس او استفاده كرده به سال 328ق اجازه روايت همه كتب وى را از او حاصل نمودند. شيخ صدوق در كتاب اكمال الدين و اتمام النعمة و كشى در رجال و علامه حلى و ساير علماى رجال به روايت حسين بن على بن بابويه آوردهاند كه على بن بابويه به پيرى رسيده بود و فرزند ذكورى نداشت . پس عريضهاى نوشته به وسيله ابوجعفر محمد بن على اسود نزد حسين بن روح فرستاد و تقاضا كرد آن را به نظر امام رساند التماس دعا براى فرزند ذكور نمايد. حسين ان عريضه را خدمت امام غايب(عج) برد و بعد از سه روز به اسود خبر داد كه استدعاى ابن بابويه پذيرفته شد، بزودى فرزند ذكور مباركى روزى او خواهد شد و مردم از او و اولادش سود خواهند برد. اين پيام بشارتى به ولادت ابوجعفر صدوق بود. باز صدوق در كتاب اكمال الدين و اتمام النعمة، از ابوالعباس ابن نوح و او از جمعى از مشايخ قم روايت كرده است كه على بن بابويه را از همسرش كه دختر عم وى بود(دختر محمد بن موسى بن بابويه) پسرى به دنيا نيامد. پس عرضحالى توسط حسين بن روح تقديم امام غايب(عج) كرد و استدعاى اولاد ذكور نمود. در جواب عريضه او ابلاغ شد كه از همسرى كه دارد
(101)
پسر نخواهد آمد. او بزودى جاريهاى ديلمى در ملك خويش خواهد آورد و از او دو پسر فقيه روزى خواهد شد و چنين شد. اين دو پسر ابو عبداللّه حسين و ابوجعفر محمد صدوق بودند. در خبر ديگر آمده است كه امام در پاسخ عريضه محمد بن على توقيع فرمود: «قد دعونا اللّه لك بذلك فسترزق ولدين ذكرين حرين او خيرين»، براى استدعايى كه كرده بودى خداى را دعا كرديم پس بزودى تو را دو فرزند آزاده (يا نيكوكار) روزى خواهد شد. در بعض روايات استدعاى ابن بابويه از امام غايب و صدور توقيع جواب بعد از بازگشت او از عراق به قم يعنى بعد از 328ق ذكر شده است رجال نجاشى و علامه حلى، ولى چون على بن بابويه در سال 329ق درگذشته تولد دو يا سه پسر ظرف چند ماه محالست، مگر اينكه اين استدعا سالها قبل به عمل آمده باشد و تنها به اين صورت است كه ممكن مىشود حسين و محمد پسران على بن بابويه نزد او كسب علم و فقاهت كرده باشند. بخصوص كه به موجب روايات بسيار دو پسر فقيه ابن بابويه نزد خود او تعليم گرفتند.
استادان و مشايخ على بن بابويه تقريبا همان مشايخ كلينى يعنى محمد بن يحيى العطار و على بن ابراهيم قمى و احمد بن ادريس اشعرى بودند. از سعد بن عبداللّه قمى اشعرى و حسين ابن احمد محمد بن العطار و عبداللّه بن جعفر حميرى و قاسم بن محمد نهاوندى و عبداللّه بن حسن مؤدب و محمد بن احمد ابن هشام و ابوخلف عجلى نيز روايت حديث كرده است. معروفترين شاگردان و راويان او غير از دو فرزندش ابوجعفر صدوق و ابو عبداللّه الحسين، عباس بن عمر كلواذانى و تلعكبرى و احمد بن داوود قمى و سلامة بن محمد بودند. علامه مجلسى در تعليقات خود بر امل الآمل ـ تأليف شيخ حر عاملى ـ آورده است كه على بن بابويه مبتكر طرح اسانيد روايت و جمع بين نظاير و آوردن هر خبر با قرينه آن بوده است. فقهاى بعد از او به سبب امانت و ثقه بودن و مقام عالى كه در علم و دين داشته فتاوى و آراء او را بىچون و چرا پذيرفته و در مسائلى كه نصى براى آنها وجود ندارد و اقوال او را حجت
(102)
شمردهاند. شهيد ثانى در كتاب ذكرى آورده است كه علماى شيعه فتاوى خود را در صورت فقدان نص از رساله على بن بابويه الشرايع اخذ مىكنند، چون در علم و دين مورد اعتماد همه ايشان است. در رجال نجاشى و فهرست شيخ طوسى و روضات الجنات و الذريعة و ساير كتب رجال تأليفات ذيل را به نام على بن بابويه ثبت كردهاند: الاملاء والنطق، التوحيد، الصلاة، الوضوء، الجنائز، التفسير، النكاح، مناسك الحج، الامامة والتبصرة من الحيرة، الاخوان، النساء والولدان، الشرايع، المنطق و رسالهاى در مناظره با محمد بن مقاتل رازى در رى در اثبات امامت اميرالمؤمنين عليهالسلام كه به وسيله شاگردان على بن بابويه تدوين و پاكنويس شده است. از بعض اين كتابها فقط نام يا منقولاتى باقى است و از بعضى ديگر نسخههاى خطى در كتابخانهها محفوظ است. نجاشى و چند تن ديگر از علماى رجال وفات على ابن بابويه را در بغداد به سال 328ق در قم وفات يافته است. مزارش در كنار روضه فاطمه بنت موسى بن جعفر عليهالسلام معروف است و گنبدى زيبا و بقعهاى آباد در وسط ميدانى مشجر و وسيع دارد كه زيارتگاه شيعيان است. چون پسرش حسين ابن على نيز در كنار پدر مدفونست آن بقعه را شيخان گويند. فخرالدين طريحى در مجمع البحرين (ذيل ماده قرمطه) به نقل از شيخ بهايى آورده است كه: قرامطه به سال 310ق به مكه تاخته در روز ترويه حجاج را در مسجدالحرام قتل عام كردند و حجرالاسود را از ركن بيت كنده با خود بردند و بيست سال نگاه داشتند. در آن روز على بن بابويه در مسجدالحرام به دور كعبه طواف مىكرد و بعد از حمله قرامطه نيز طواف خود را نگسست. وقتى او را به شمشير زدند و بر زمين افكندند شعر ذيل را انشاء نمود و سپس جان داد:
ترى المحبين صرعى في ديارهم
|
كفتية الكهف لا يدرون كم لبثوا
|
يعنى عاشقان را مىبينى كه بر سر كوى ايشان افتادهاند، مثل جوانان (اصحاب) كهف كه نمىدانند چه مدت در آن حال ماندهاند. اين سخن نيز بىاساس است زيرا
(103)
چنانكه گذشت على بن بابويه به سال 328ق در بغداد بوده و مدتى بيش از هجده سال بعد از حمله ابوطاهر قرمطى به مكه زنده بوده است. به علاوه حالت و شعر صوفيانه با مشرب او كه فقيهى متشرع بوده تناسب ندارد. از على بن بابويه سه پسر به نامهاى حسن و حسين و محمد باقى ماند. حسن عابدى گوشهگير بود و در فقه دستى نداشت. امّا دو برادر ديگر او ابوعبداللّه الحسين و ابوجعفر محمد صدوق متكلم و فقيه و محدث بزرگ زمان خود بودند. از خاندان ابن بابويه تعداد بسيارى فقيه و محدث برخاست. محدث بحرانى رسالهاى در شرح احوال فقهاى اين خانواده نوشته ولى به قول صاحب منتهى المقال از عهده استقصاى كامل در اين باره برنيامده است.
2 ـ ابوعبداللّه حسين بن على بن بابويه، وى به قول نجاشى در كتاب رجال علوم شرعيه را نزد پدر تحضيل كرد و اجازه روايت همه كتابهاى او را حاصل نمود. از شرح زندگى او تقريبا چيزى نمىدانيم. شيخ طوسى در كتاب الغيبة آورده است كه وى به سال 378ق وارد شهر بصره شده بود. امّا معلوم نيست كى متولد شده و در چه تاريخ وفات يافته و به چه بلادى غير از عراق سفر كرده است. شيخ حر عاملى در امل الآمل آورده است كه فقهاى شيعه به فتاوى و آراء حسين بن بابويه و دو پسرش حسن و حسين اعتماد داشتند و آنان را ثقه و قولشان را حجت مىشمردند. شيخ طوسى در الغيبة از حسين بن بابويه چنين روايت كرده است:
هنوز بيست سال تمام نداشتم كه مجلس درس داير كردم و به روايت احاديث پرداختم. غالبا ابوجعفر محمد بن على اسود در اين مجلس شركت مىكرد و هر وقت حضور ذهن و حاضرجوابى مرا در مسائل حرام و حلال ـ با سن كمى كه داشتم ـ مىديد مىگفت: تعجب نمىكنم، زيرا تو به دعاى امام زمان(عج) متولد شدهاى.
مشايخ حديث و استادان او غير از پدرش عبارت بودند از: 1 ـ برادرش ابوجعفر صدوق، 2 ـ حسين بن عبيداللّه غضائرى، 3 ـ ابوجعفر محمد بن حسين نحوى،
(104)
4 ـ على بن احمد بن عمران صفار، 5 ـ علويه صفار، 6 ـ حسين بن احمد بن ادريس. اين نامها را شيخ ابوجعفر طوسى در كتاب الغيبة از حسين بن بابويه روايت كرده است. شاگردان و راويان او چهارتن از علماى مشهورند بدين نامها: 1 ـ شيخ ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى ملقب به شيخ الطائفه كه از اركان مذهب شيعه است، 2 ـ شريف مرتضى على بن الحسين از اعاظم فقهاى شيعه، 3 ـ ابوهاشم محمد بن حمزة بن الحسين بن محمد بن محمد بن ابراهيم بن محمد بن الامام موسى الكاظم عليهالسلام 4 ـ ابوجعفر محمد بن على اسود كه در مجالس درس وى حضور مىيافت. جمعى ديگر نيز مستقيما يا مانند نجاشى و علامه حلى با واسطه از او روايت حديث كردهاند كه شرح احوالشان در كتب رجال مسطور است. از حسين بن بابويه سه تأليف ياد شده است: التوحيد و نفى التشبيه، الرد على الواقفة، كتابى براى صاحب ابن عباد كه شايد نفى الشبهه نام داشته است. وى نزد صاحب ابن عباد تقرب داشت و هر وقت به ديدار او مىرفت با احترام پذيرايى مىشد و در صدر مجلس جاى مىگرفت. نواده او شيخ منتجب الدين (م ب از 585 ق) در كتاب الفهرست از احوال نياى خود حسين و دو پسر او حسن و حسين و نيز شيخ ابوالقاسم عبيداللّه بن الحسن ـ كه پدر شيخ منتجب الدين بوده ـ ياد كرده و نوشته است همه از فقهاى ثقه در عهد خود بودند.
شيخ ابوالقاسم ساكن رى بوده و نزد پدرش حسن (كه او را حسكا يا حسنكا مختصر حسن كبا مىخواندند) تلمذ نموده و اجازه روايت تحصيل كرده است. شرح احوال اين فقيهان و ساير اعتقاب حسين بابويه چنانكه اشاره شد در رساله مخصوصى به وسيله فاضل بحرانى جمع آمده است.
3 ـ محمد بن على بن بابويه ابوجعفر ملقب به صدوق، از بنيانگذاران فقه شيعه و در صف اول محدثين و علماى مذهب اثناعشرى جاى دارد. همانگونه كه فقه اهل سنت بر شش مجموعه حديث مبتنى است كه آنها را صحاح سته گويند: صحيح
(105)
بخارى، صحيح مسلم، سنن ابوداوود، سنن ترمذى، سنن ابن ماجه و سنن نسائى فقه شيعه اثناعشرى نيز بر چهار كتاب استوار است كه در اصطلاح كتب اربعه و مصنفان آنها «محمد بن ثلاث» يعنى «سه محمد» خوانده مىشوند: كافى تصنيف ابو جعفر، محمد بن يعقوب كلينى(م 329ق)؛ من لا يحضره الفقيه تصنيف ابوجعفر محمد بن على بن بابويه و دو كتاب تهذيب الاحكام و الاستبصار تصنيف ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى(م 460ق). بنابراين شيخ ابوجعفر صدوق يكى از اركان فقه شيعه به شمار مىرود. او با سفرهاى دور و دراز در بلاد اسلامى و تأليفات بسيار ـ كه بعضى تعداد آنها را 300 عنوان نوشتهاند ـ و با ارتباط با امرا و رجال و حضور در محافل سياسى و علمى و در پرتو منطق قوى و وسعت معلومات و قلم و بيان رسا موفق شد مذهب اثناعشرى را ترويج و فقه و اصول و كلام شيعه را مدون نمايد. چون صحت اسناد و آراء او مورد قبول و تصديق ساير فقهاء بود او را «صدوق» لقب دادند، يعنى هرچه گفته راست گفته است. از شرح احوال صدوق تقريبا هيچ اطلاعى در دست نيست. اخبار ولادت او به دعاى امام غايب فعلاً ذكر شد. خود او هم به اين معجزه مباهات مىكرده است. سال تولد او را 311ق دانستهاند. اين نظر از آنجاست كه گفتهاند ابن بابويه هنگام وفات 381ق حدود 70 سال از عمرش گذشته بود. او در مدارس قم علوم ادبى و شرعى و عقلى را فراگرفت. بعض استادان و مشايخ او بدين شرح بودند: 1 ـ پدرش ابوالحسن على بن الحسين، 2 ـ ابوجعفر محمد بن الحسن بن احمد بن وليد شيخ فقهاى قم 3 ـ احمد بن على بن ابراهيم قمى، 4 ـ ابوالقاسم على بن عبداللّه بن احمد بن ابى عبداللّه البرقى، 5 ـ محمد بن موسى بن المتوكل، 6 ـ محمد بن على قمى ملقب به ماجيلويه، 7 ـ حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام. تعداد مشايخ او را در قم و ساير بلاد تا حدود 200 نفر نوشتهاند. ابن بابويه از قم به رى منتقل شد. ظاهرا چون رى پايتخت سلاطين شيعى مذهب آل بويه و مركز علما و رجال آن طائفه و ميدان وسيعى براى تعليم و تعلم علوم شرعى بود نظر صدوق را به خود جلب كرد. تاريخ
(106)
انتقال او به اين شهر معلوم نيست. وى در سال 352ق به خراسان رفت و مشهد رضوى را زيارت كرد. چندى هم در نيشابور و در مروالرود بود. در سال 355ق به بغداد رفت و مجلس تدريس و روايت حديث در آن شهر داير نمود و از بغداد به كوفه و سپس به زيارت حج رفت. بعد از بازگشت به ايران سفرى به همدان كرد و بين سالهاى 367ق و 368ق باز به خراسان سفر كرد. در خراسان دو بار به زيارت مشهد رفت و از شهرهاى ماوراءالنهر چون سمرقند، و ايلاق و فرغانه ديدن نمود و همه جا از سوى رجال و علماى شيعه مورد پذيرايى و استقبال قرار گرفت. مدت اين مسافرتها و تاريخ بازگشت او به رى معلوم نيست. در بلخ يا در ايلاق يكى از رجال شيعه به نام ابوعبداللّه محمد بن حسن علوى معروف به نعمه به او پيشنهاد كرد به سياق كتاب من لا حضره الطبيب ـ كسى كه پزشك در دسترس ندارد، پزشك پيش خود ـ تأليف محمد ابن زكرياى رازى(م 311ق) كتابى در فقه تأليف كند و او كتاب من لا يحضره الفقيه ـ كسى كه فقيه در دسترس ندارد، فقيه پيش خود ـ را به نام او تصنيف نمود. اين كتاب كه از اركان فقه شيعه است شامل 5998 حديث از طريق 500 راوى در 666 باب از مسائل فقه است. صدوق با ركنالدوله ديلمى (م 366ق) و صاحب بن عباد(م 385ق) وزير ركنالدوله و مؤيدالدوله و فخرالدوله ارتباط نزديك داشت و مقدمش را گرامى مىداشتند. پنج عنوان از مؤلفات او شامل مذاكرات و مباحثات وى در محضر ركنالدوله است كه مبادى تشيع را براى او روشن نموده و از مذهب پادشاه در برابر مخالفان دفاع كرده است. كتاب عيون اخبارالرضا را نيز در سيره و احاديث حضرت على بن موسى الرضا عليهالسلام تأليف و به صاحب ابن عباد اهداء نموده است. فقهاى خاندان بابويه كه نامشان در كتب رجال ثبت است از اعقاب حسين برخاستند و از فرزندان صدوق كى در علم و فقه نامدار نگرديد. در اينكه كداميك از اين سه برادر در سن مقدم بودند آراء مختلفى اظهار شده است. ظاهرا شيخ صدوق از دو برادر ديگر جوانتر بوده است. صدوق به اجماع علماى شيه در وسعت دانش و قوت
(107)
حافظه و نظم فكرى و كثرت تأليفات و جمع احاديث و صحت و اتقان فتاوى در بين ساير علماى شيعه ممتاز است. ليكن چون در اظهار عقايد و اجتهادات خود شجاع و صريح بوده و نظراتى از قبيل جواز سهو و نسيان براى پيغمبر صلىاللهعليهوآله و امامان عليهالسلام در كتاب من لا يحضره الفقيه و ساير كتب خود اظهار و اسناد و احاديث آن را نقل كرده است يكى دو تن از علماء ـ گرچه در عدالت او شكى ندارند ـ در ثقه بودن او شك كردهاند. امّا ساير فقهاى شيعه اينگونه نظرات صدوق را توجيه و حمل بر تقيه كرده از ثقه بودن او قويا دفاع كردهاند. تعداد مؤلفات صدوق را بعضى تا 300 عنوان نوشتهاند. نجاشى در رجال نام 193 عنوان را ذكر كرده و آورده است كه:
بعضى اين كتابها را نزد پدرم على ابن احمد بن عباس نجاشى خواندم، او مىگفت شيخ صدوق اجازه روايت همه آنها را به من داده است.
محمد بن سليمان تنكابنى در قصص العلماء تعداد 189 تأليف صدوق را نام برده است. سعيد نفيسى در مقدمه مصادقة الاخوان از 214 كتاب منسوب به صدوق اسم مىبرد. خوانسارى در روضات الجنات درباره 17 كتاب صدوق تفصيل داده و گفته است بقيه تأليفات او در دست نيست. اين تأليفات عمدةً در ابواب فقه و اصول و تفسير و سيره پيغمبر صلىاللهعليهوآله و ائمه عليهمالسلام و احتجاج و اخبار فضايل اهل بيت و اخبار غيبت و علايم ظهور امام غايب(عج) و آداب زيارت مشاهد مشرفه و پاسخ به سؤالات علماى ساير بلاد مثل واسط و بصره و كوفه و بغداد و قزوين و مداين و نيشابور و مواعظ و حكم و خصال شيعه و آداب زندگى و پزشكى و علم حديث و علم رجال و ديدارهاى مصنف با مشايخ و رجال حديث و پنج رساله صورت مذاكراتى است كه در دربار ركنالدوله ديلمى (ظاهرا در رى) در شرح عقايد اماميه و دفاع از مذهب اثناعشرى بيان شده است. برخى از آنها كه به چاپ رسيده است عبارتاند از: التوحيد، المقنع، علل الشرايع، ثواب الاعمال، عقاب الاعمال ، اكمال الدين، معانى الاخبار، جامع الاخبار، مصادقة الاخوان، خصال، من لا يحضره الفقيه، عيون اخبار الرضا، رسالة الاعتقادات،
(108)
الهداية في الاصول. قسمتى از كتاب اكمال الدين به سال 1901م در هايدلبرگ آلمان به وسيله «مولر» منتشر شد و رساله اعتقادات به انگليسى ترجمه شده است. بسيارى از علماى معروف محضر درس صدوق را درك و از او روايت حديث كردهاند. معروفترين ايشان شيخ مفيد، ابن شاذان، غضايرى، و ابو جعفر محمد دوريستى بودهاند.
منابع
1 . اعيان الشيعة، ج 6، ص 116 ـ 117؛ ج 10، ص 24 ـ 25 .
2 . الرجال، نجاشى، ص 184 و 270 .
3 . روضات الجنات، ص 183 و 369 ـ 371 .
4 . الفهرست، ابن نديم، ص 196 .
4 . الفهرست، طوسى، ص 156 .
5 . مجالس المؤمنين، ص 190 ـ 200 و 390 .
6 . منهجالمقال، ص 307 .
7 . منتهىالمقال، ص 282.
8 . نامه دانشوران، ج 1، ص 1 ـ 7 .
(109)
18
ابو جعفر محمّد خراسانى
(م 349 ـ 360 ق)
منجّم و رياضيدان . در خراسان متولد شد و در رى به عنوان منجّم نزد ابن عميد ، وزير ركن الدوله ديلمى ، خدمت مىكرد .
وى از شمار بزرگترين منجّمان مسلمان ا ست كه معادلههاى ماهانى را به وسيله قطوع مخروطى حل كرد .
او صاحب آثارى چند در نجوم و كيهانشناسى بود ، از جمله:
الآلات العجيبة الرصديه ،
زيج الصفائح ،
المدخل الكسبير فى علم النجوم ،
سر العالمين ،
المسائل العدديه ،
تفسير مقاله دهم از كتاب اصول اقليدس .
منابع
الاعلام (6/329) ، تاريخ ادبيات در ايران (1/335) ، تاريخ الحكماء فقطى (534) ، خيامى نامه (57) ، دايرة المعارف الاسلامية (8/187 ـ 188) ، دايرة المعارف فارسى (8/876) ، زندگينامه رياضيدانان (63 ـ 68) ، الفهرست ابن نديم ، ترجمه (479 ـ 505) كشف الظنون (1396) ، لغت نامه (ذيل/ابوجعفر خازن) ، معجم المؤلفين (9/189 ـ 239) ، نامآوران فرهنگ (168) .
(110)
19
ابو حاتم محمّد رازى
(195 ـ 277 ق)
شفيق پارسا
حافظ ، محدث ، مفسر و رجال شناس اهل سنت و معروف به حافظ شرق .
چون ساكن محله درب حنظله رى بود ، او را حنظلى نيز گفتهاند .
از چهارده سالگى به استماع و كتابت حديث پرداخت و در كسب علم سرگشته شهرها شد . به عراق و شامات و مصر و حجاز سفر كرد و از علمايى چون عبيداللّه بن موسى و ابو نعيم در كوفه و محمّد بن عبداللّه انصارى و اصمعى در بصره و هوذة بن خليفه در بغداد ، و ابومسهر در دمشق و ابويمان در حمص ، و سعيد بن ابى مريم در مصر و بسيارى ديگر حديثها شنيد و در طلب آن بيش از هزار فرسنگ راه با قدم پيمود .
او از كارشناسان بزرگ متن و اسناد حديث و جرح و تعديل راويان حديث بود ، لذا به او شيخ المحدثين نيز گفتهاند .
وى از اقران بخارى ، مسلم ابو زرعه رازى و ابو زرعه دمشقى بود و اين دو از راويان ابو حاتم هستند .
ابو داوود و نسائى ، صاحبان سنن ، به نقل حديث از او پرداختهاند و نسائى از وى تعبير به «ثقه» كرده است .
(111)
از شاگردان بهنام او فرزندش ، عبدالرحمان بن ابى حاتم است .
ابن ابى حاتم در مقدمه كتاب الجرح و التعديل شرح حال زيبايى براى پدر نگاشته و به نكاتى كه حاكى از عظمت قدر و وسعت حفظش مىباشد ، اشاره كرده است .
عبداللّه بن جعفر حميرى شيعى و سعد بن عبداللّه اشعرى قمى نيز از راويان او هستند .
او در هشتاد و دو سالگى دررى درگذشت .
از آثار وى:
78 . تفسير القرآن
79 . الجامع فى الفقه
80 . الزينة ، در حدود چهارصد برگ
81 . طبقات التابعين
منابع
الاعلام ، ج 6 ، ص 250؛ تاريخ بغداد ، ج 2 ، ص 73 ـ 77؛ تهذيب التهذيب ، ج 9 ، ص 27 ـ 29؛ الجرح والتعديل ، (مقدمه 349 ـ 368 ق 2 ج 3 ، ص 204؛ دايرة المعارف فارسى ، ج 1 ، ص 29؛ رجال ابن داود (قسم ج 27 ص 498)؛ رجال الطوسى ، ص 512؛ رجال النجاشى ، ج 1 ، ص 401؛ رى باستان ، ج 2 ، ص 348 ـ 349؛ ريحانة الادب ، ج 2 ، ص 286؛ سير النبلاء ، ج 13 ، ص 247 ـ 263؛ الفهرست ابن نديم ، ترجمه (ص 354؛ الفهرست الطوسى ، ص 276؛ الكنى والالقاب ، ج 1 ، ص 44؛ لغت نامه (ذيل رازى ، ابو حاتم رازى) ، معجم المؤلفين ، ج 9 ، ص 35؛ الوافى بالوفيات ، ج 2 ، ص 183؛ هدية العارفين ، ج 2 ، ص 19 .
(112)
20
ابو عبداللّه محمّد رازى
(ح 200 ـ 294 ق)
شفيق پارسا
حافظ و محدث است . جدش ، يحيى بن ضريس ، از ياران سفيان سورى است . پدرش ، ايوب ، نيز از محدثان است و لذا ابن ضريس را محدث بن محدث لقب دادهاند . وى خود محدث رى بود .
از قعنبى ، مسلم بن ابراهيم ، ابو الوليد طيالسى و محمّد بن كثير عَبدى حديث شنيد .
احمد بن اسحاق طيّبى ، اسماعيل بن نُجَيد ، احمد بن عُبَيد هَمَدانى ، عبداللّه بن محمّد بن عبدالوهاب رازى و بسيارى ديگر از او روايت كردهاند .
ابن ضريس را شيخ و مسند خواندهاند و عبدالرحمان بن ابى حاتم رازى وى را محدثى ثقه مىدانست و از او روايت مىكرد .
روز عاشورا در رى درگذشت .
از آثار وى:
82 . فضائل القرآن ، در چند مجلد
83 . تفسير القرآن يا (تفسير محمّد بن ايوب رازى) .
(113)
منابع
الاعلام ، ج 6 ، ص 270؛ ايضاح المكنون ، ج 2 ، ص 197؛ الجرح والتعديل ، ج 3 ، ق 2 ، ص 198؛ رى باستان ، ج 2 ، ص 350؛ سير أعلام النبلا ، ج 3 ، ص 449 ـ 453؛ كشف الظنون ، (458؛ 1277؛ هدية العارفين ، ج 2 ، ص 21 ـ 22 .
21
ابو محمّد ، ابو عبداللّه خزاعى مفيد نيشابورى
(م 445/510 ق)
حافظ ، محدث امامى و واعظ . ملقب به مفيد . اصل وى از نيشابور و ساكن رى بود . وى شيخ و مرجع علماى اماميه رى و عموى پدر شيخ ابوالفتوح رازى بود . از هناد نسفى و ابن مهتدى و ابن النقور حديث شنيد . او مسافرتهاى بسيارى نمود و احاديث بسيار شنيد .
او نزد سيد مرتضى و سيد رضى و شيخ طوسى و سلار يا سالار بن عبد العزيز و ابن البرّاج و كراجكى تلمذ نمود . شيخ ابو الفتوح رازى و سيد مرتضى و سيد مجتبى ، فرزندان داعى حسينى ، و عمر بن ابراهيم زيدى و احمد بن عبد الوهاب صيرفى و ديگران از وى روايت نمودند . از آثارش:
سفينة النجاة فى مناقب اهل البيت عليهالسلام ،
العلويات ،
الرضويات ،
الامالى ،
عيون الاخبار ،
مختصرات فى الزواجر و المواعظ ، كه ابو الفتوح رازى از وى نقل كرده است .
(114)
منابع
اعيان الشيعة (7/464) ، الذريعة (2/311 ، 11/240 ، 12/199 ، 15/327 ـ 328 ، 375) ، ريحانة الادب (/360 ـ 361) ، طبقات اعلام الشيعه (قرن 5/104) ، فهرست منتجب الدين (108) ، الكنى والالقاب (3/199 ـ 200) ، لسان الميزان (4/245 ـ 246) ، لغت نامه (ذيل/مفيد) ، معجم المؤلفين (5/117) ، هدية الاحباب (244 ـ 245) ، هدية العارفين (1/518) .
(115)
22
ابو محمّد جعفر بن احمد بن على قمى ايلاقى
(س چهارم ق)
شفيق پارسا
فقيه و محدث امامى ساكن رى بود . پدرش محدثى ثقه بود و از مشايخ ابن رازى محسوب مىشود .
از ديگر استادان او محمّد حميرى ، سهل ديباجى ، محمّد بن همام اسكافى و محمّد بن مظفر مصرى مىباشند . وى از مشايخ روايت شيخ صدوق است ، و به نوبه خود ، تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام را از صدوق روايت كرده است .
به گفته صاحب روضات ، از كتب ابن رازى استفاده مىشود كه نامبرده از صاحب بن عباد روايت مىكرده و ممكن است پارهاى از مقامات علمى را از او بهرهمند شده باشد .
ابن داوود او را دانشمندى ثقه مىداند و شيخ طوسى او را در رديف كسانى آورده است كه مستقيما از معصوم روايت نكردهاند .
در رجال الطوسى و رجال ابن داود تحت نام جعفر بن على بن احمد آورده شده است .
محدث نورى معتقد است كه شرححال نويسان در مورد ابو محمّد جعفر بن احمد قمى اهمال كردهاند و در نَفس الرحمان از علماى رجال گذشته و حال تعجب مىكند كه
(116)
چگونه به شرححال او نپرداخته و از اين مهم غفلت كردهاند .
او را تصانيف بسيارى است . سيد بن طاووس در الدروع الواقيه و شيخ ورام در تنبيه الخواطر و ابن فهد در التحصين و عدة الداعى از كتب او نقل كردهاند ، و كراجكى در كتاب الفهرس ذكر كرده كه وى در قم و رى 220 كتاب تصنيف كرده است .
از جمله آثار وى:
84 . ادب الامام و المأموم ،
85 . المانعات من دخول الجنة يا الاعمال المانعة من دخول الجنة ،
86 . جامع الاحاديث النبوية ، مشتمل بر هزار حديث نبوى به ترتيب حروف هجا .
87 . المنبى عنى زهد النبى صلىاللهعليهوآله ،
88 . الغايات ،
89 . المسلسلات يا مسلسلات الاخبار ، شامل كليه وقايعى است كه در تمام طبقات اسنادش تا معصوم ، لفظ خاص تكرار شده است .
90 . العروس ، در فضل و آداب روز جمعه .
91 . نوادر الاثر فى على عليهالسلام خير البشر ، كه در آن حديث نبوى «علىٌّ خَيرُ البَشَر» را از بيش از 70 طريق آورده است .
منابع
اعيان الشيعة ، ج 4 ، ص 82 ـ 83؛ الذريعة ، ج 1 ، ص 386 و ج 5 ، ص 31؛ رجال ابن داود ، (قسم ج ، 1 ، ص 86)؛ رجال الطوسى ، ص 457؛ روضات الجنات ، ج 2 ، ص 168 ـ 170؛ ريحانة الادب ، ج 7 ، ص 528؛ طبقات اعلام الشيعه ، قرن 4 ، ص 68 ـ 69؛ فوائد الرضويه ، ص 59 ـ 61؛ لغت نامه (ذيل/جعفر)؛ معجم رجال الحديث ، ج 4 ، ص 82 ـ 83؛ معجم المؤلفين ، ج 3 ، ص 132 ـ 133؛ نفس الرحمان ، ص 88 ـ 90 .
(117)
23
ابو محمّد جعفر بن احمد على قمى رازى
محمّد كريمى
از محدثين و فقهاى امامى در سده چهاردهم هجرى است . شيخ الطائفه طوسى نام پدر او را على بن احمد ذكر كرده است .(1) و با آنكه آثار او در سدههاى بعد نيز مورد توجه فقهاى بزرگى چون شهيد ثانى و ابن طاووس قرار گرفته بوده ، امّا از جزئيات زندگانىاش چيز زيادى نمىدانيم . تنها از نگاشتهاى از وى برمىآيد كه ساكن رى بوده باشد(2)
او در آثار خود از جمعى از شيوخ به عنوان استاد ياد كرده و آنها را به صورت سلسله اسناد ذكر مىكند كه از آن جملهاند: محمّد بن همام اسكافى ، حسن بن حمزه علوى ، صاحب بن عبّاد ـ وزير آل بويه ـ شيخ صدوق ، كه از اين يك به اجازه روايت كرده است .(3)
نورى آورده است كه ابن طاووس در الدروع الواقية او را مدح كرده(4) و در رجال ابن داوود آمده كه او در بعضى از نسخ رجال طوسى توثيق شده است(5) .
از شاگردان ابن رازى نيز تنها محمّد بن على بن احمد بن جعفر دقّاق را مىشناسيم كه تفسير منسوب به امام حسن عسگرى عليهالسلام را از او روايت كرده است.(6) از آثار او آنچه مانده عبارت است از:
1 . رجال ، 457 .
2 . جامع الاحاديث/3 .
3 . المسلسلات/108 .
4 . مستدرك ، 3/8 . 3 .
5 . رجال ، 86 .
6 . تفسير ، 9 .
(118)
الاعمال المانعة من دخول الجنة ، كه به اختصار آن را المانعات نيز نامند؛ و مشتمل است بر رواياتى كه بيانگر اعمال و كردارهاى بازدارنده از دخول به بهشت اند .
جامع الاحاديث ، كه مشتمل است بر يك هزار حديث نبوى به ترتيب حروف الفبا .
العروس ، كه در آن از فضايل و آداب روز جمعه سخن مىگويد .
الغايات ، كه احاديث آغاز شده با افعل تفضيل در آن گرد آمدهاند .
الملسلات ، كه در آن برخى از اخبار مسلسل گرد آمده است .
نوادر الاثر فى على عليهالسلام خير البشر ، كه در آن از بيش از هفتاد طريق حديث نبوى «علىٌّ خيرٌ البَشَرِ» گردآورى شده است . آثار ياد شده به سال 1369 ق در يك مجلّد در تهران به چاپ رسيدهاند . برخى ديگر از آثارش را نيز از طريق اشارههاى ديگران و خودش مىشناسيم .
شهيد ثانى در روض الجنان (363) از الامام والمأموم او نقل كرده و ابن طاووس و ابن فهد از المنبى عن زهد النبى صلىاللهعليهوآله بهره گرفتهاند(1)
1 . فلاح السائل ، 161 ، التحصين .
(119)
24
احمد آشتيانى
مهدى سليمانى آشتيانى
«... احاطه و تسلط و تبحر اين استاد در جميع مسائل مشكل فلسفى و عرفانى و خُبرگى مخصوص و تضلّع و تمهر معظم له به مبانى علمى لايح و ظاهر بود. در علوم نقلى نيز استادى محقق و صاحب نظرند، از حيث تبحر در علم طب قديم در اين عصر مانند ندارند و مدتها در تهران شرح نفيسى و شرح كليات قانون شيخ ، تأليف علامه شيرازى را تدريس مىنمودند و در نجوم و هيئت و انواع و اقسام رياضى داراى اطلاعاتى وسيع و ذوقى سرشارند، در نگارش خطوط نسخ، ثلث و نستعليق و تحرير در رديف اول خوشنويسان بودند، به زيور علم و تقوى آراستهاند، از موجبات كدورت نفس و آلودگى روح گريزان و خالى و معرا از هر هوى و هوس، ملكى است مقرب به صورت انسانى:
يك دهان خواهم به پهناى فلك
|
تا بگويم مدح آن رشك ملك
|
آنچه آمد مطالبى بود كه استاد سيدجلالالدين آشتيانى در مورد حكيم متأله و دانشمند فرزانه، عالم عامل و فقيه عارف آيتاللّه حاج ميرزا احمد آشتيانى ـ قدس سره القدوسى ـ نوشتهاند.(1)
1 . مجموعه رسائل فيلسوف كبير حاج ملاهادى سبزوارى، تحقيق علامه سيد جلالالدين آشتيانى، ص 167 .
(120)
در اين دوره فطرتِ علمِ مشحون به عمل و فقدان استوانههاى فضيلت و تقوى چه نيكوست نيم نگاهى به زندگى و سيره گذشتگانِ افتخارآفرين اين مرز و بوم داشته باشيم، باشد تا تجليل از آن وارستگان، گامى براى دميدن روح پژوهش و تحقيق براى ايجاد ارتباط و پيوند با مفاخر گذشته اين سرزمين باشد.
ميرزا احمد چهارمين و كوچكترين پسر آيةاللّه حاج ميرزا محمدحسن آشتيانى (1319ق ـ 1248ق) مجتهد مشهور تهران و رهبر مبارزه پيروز تنباكو است . او در سال 1300ه.ق در تهران ديده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران طفوليت و رسيدن به سنين رشد مشغول فراگيرى ادبيات فارسى و عربى شد و مقدمات علوم اسلامى را آموخت. سطوح فقه و اصول را از محضر پدر دانشمندش استفاده كرد و در محفل خصوصى درس او حاضر شد تا اينكه در سال 1319ق كه هنوز نوجوانى بيست ساله بود سايه مهر پدر را از دست داد. وى پس از پدر در حوزه اساتيد و دانشمندان تهران در علوم مختلف شركت كرد. اين بزرگان عبارتاند از:
1 ـ آقا شيخ مسيح طالقانى ـ م 1339 ق ـ (در فقه و اصول).
2 ـ آقا سيد محمد يزدى ، ـ م ح 1320 ق ـ (در فقه و اصول).
3 ـ سيد عبدالكريم لاهيجى ـ م ح 1323 ق ـ (در فقه و اصول).
4 ـ حكيم آقا ميرزا حسن كرمانشاهى ـ م 1336 ق ـ (در حكمت مشاء).
5 ـ آقا ميرشهاب نيريزى شيرازى ـ م ح 1320 ق ـ (در حكمت متعاليه).
6 ـ آقا ميرزا هاشم اشكورى رشتى ـ م 1332 ق ـ (در عرفان نظرى).
7 ـ ميرزا علىاكبر خان ناظم الاطباء ـ م 1343 ق ـ (در طب).
8 ـ ميرزا عبدالغفارخان نجمالدولة ـ م 1326 ق ـ (در رياضيات و نجوم).
سفر به عتبات و تحصيل در حوزه نجف اشرف
آيتاللّه آشتيانى در حالى كه در حوزه اساتيد تهران ، مراتب علم و دانش را به نيكويى
(121)
طى كرده بود و در اكثر مباحث صاحبنظر بود در سال 1340ق راهى عراق شد و در جوار آستان ملك پاسبان مولى الموحدين حضرت اميرالمؤمنين ـ صلواتاللّه عليه ـ مقيم شد و از محضر علامه ميرزا حسن نائينى (م 1355ق) و آيتاللّه آقا ضياءالدين عراقى (م 1361ق) استفاده كامل كرد و مراتب خود را در فقه و اصول به كمال رساند. عمده استفاده آشتيانى در نجف از محقق نائينى بوده است.
ايشان در مدت اقامت ده ساله خود در نجف اشرف چند سالى نيز به تدريس فلسفه مشغول بود كه جمع زيادى از بزرگان در درس وى شركت كردهاند كه از آن جملهاند علامه سيد محمد حسين طباطبايى كه در درس اسفار وى شركت كرده است.(1)
آشتيانى در 1350ق به ايران بازگشت و در تهران به تدريس فقه، اصول، طب و علوم عقلى و همچنين تأليف كتب و ارشاد مردم پرداخت.
بعد از برادر بزرگترش آيتاللّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى(م 1365ق) ، توليت و سرپرستى مدرسه مروى و موقوفات آن كه با اعلم علماى تهران است به ايشان منتقل شد و ساليان طولانى رياست معنوى و علمى را در تهران به عهده داشت. او از پنج تن از بزرگان زمانش اجازه روايت و گواهى اجتهاد داشت. اين اساتيد عبارتاند از:(2)
1 ـ آيتاللّه ميرزا حسين نائينى(م 1355ق).
2 ـ آيتاللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى(م 1355ق).
3 ـ آيتاللّه آقا ضياءالدين عراقى(م 1361ق).
4 ـ آيتاللّه آقا سيد ابوالحسن اصفهانى(م 1365ق).
5 ـ آيتاللّه حاجآقا حسين طباطبايى بروجردى(م 1380 ق).
آيتاللّه آقا ميرزا احمد آشتيانى از نيكان و اخيار روزگار بود. استاد شهيد مطهرى
1 . خدمات متقابل اسلام و ايرن، مرتضى مطهرى، ص 619 .
2 . فهرست نسخههاى خطى كتابخانه مدرسه مروى تهران، رضا استادى، ص 38 ـ 39 .
(122)
درباره ايشان نوشتهاند: «وى عارفى خليق، متواضع، سليمالنفس، متعبّد و مثل اعلاى پارسايى بود...».(1)
آيتاللّه آقاميرزا باقر فرزند آن بزرگوار فرمودهاند:
از مرحوم مبرور پدرم ـ طاب ثراه ـ جويا شدم كه آيا در مدّت عمر خود به شرف لقاء ولىّ عصر امام زمان عليهالسلام رسيدهاند يا خير؟ پس از تأمل و شايد تبسمى فرمودند: «گاهى آثارى مشاهده نمودم كه غير از آن وجود مقدس شايسته آن نبود».(2)
محفل درس او ساليان طولانى در تهران منبع فيض آثارى بود براى جويندگان فضيلت و دانايى و جمع كثيرى از بزرگان و دانشمندان روزگار ما از محضر آن فقيه، فيلسوف و حكيم متأله استفاده كردهاند كه مقام را مجال بسط و شرح آن نيست.
آيتاللّه آشتيانى در شعر و شاعرى نيز دست داشت و سرودههاى زيادى از خود به جاى گذاشته است. ايشان در شعر به «واله» تخلص مىكرد.
درگذشت
آن حكيم فرزانه پس از عمرى مشحون از حسنات و سراسر تقوا و پارسايى در روز سه شنبه سوم تيرماه 1354 ش مطابق با چهاردهم جمادىالثانى 1395ق به جوار حق شتافت. روز بعد بازار تهران تعطيل شد و پيكر پاكش با حضور جمع زيادى از مردم تهران ، علما و شاگردان او در ميان اشك و اندوه تشييع شد و در جوار بارگاه حضرت سيدالكريم عليهالسلام و در مقبره خانوادگى خودشان به خاك سپرده شد.
آيتاللّه آقاميرزا محمدباقر آشتيانى(م 1404ق) و حجتالاسلام والمسلمين آقاميرزا محمدصادق آشتيانى(م 1365ق) دو يادگار آن بزرگوار بودند.
تأليفات و آثار
آيتاللّه علامه آقاميرزا احمد آشتيانى آثار مكتوب زيادى در فقه، اصول، كلام، فلسفه،
1 . خدمات متقابل اسلام و ايران، ص 619 .
2 . چهارده رساله فارسى، رضا استادى، ص 22 .
(123)
حكمت، اخلاق، نجوم، هيئت، طب، ادبيات و... از خود به يادگار گذاشتهاند و با آنكه در طول عمر با بركت خود محفل درس و بحثش براى شاگردان برقرار بود و معمولاً نماز جماعت ، وعظ و خطابه براى مردم را نيز ترك نكرد ولى آثار زيادى كه از وى به جاى مانده است، نشاندهنده وسعت معلومات و در عين حال جديت، پشتكار و پركارى آن حكيم فرزانه است. ايشان بر اكثر كتب مشهور درسى حوزههاى قديم و جديد در علوم مختلف ، حاشيه و شرح دارد كه تعداد اين آثار به شصت عنوان مىرسد ما به برخى از آنها اشاره مىكنيم.(1)
1 ـ آداب دعا، در ضمن «چهارده رساله فارسى» به كوشش آيتاللّه استادى، تهران، كتابخانه چهل ستون مسجد جامع، 1403ق.
2 ـ بيان نافع ـ در تفسير آيه 21 سوره بقره ـ ضمن «چهارده رساله فارسى».
3 ـ بيان المسالك ـ در بحث وحدت وجود ـ در ضمن «صد و بيست حديث و چهار رساله عرفانى»، به كوشش آيتاللّه استادى ، تهران، كتابخانه چهل ستون مسجد جامع، 1406 ق، وزيرى.
4 ـ تذكرة الغافلين ـ مباحثى در اصول دين ـ تهران، جيبى، 265ص ، بى تا.
5 ـ طرائف الحكم يا اندرزهاى ممتاز ـ در دو مجلد ـ تهران، انتشارات صدوق، 1381 و 1386 ق.
6 ـ لوامع الحقائق في اصول العقائد ـ در اصول دين، تهران، 1353 ش، وزيرى، 175+54ص .
7 ـ مقالات احمدية ـ در اخلاق و اصول دين ـ تهران، 1316ش، رقعى، 234ص .
8 ـ نامه رهبران ـ اصول عقايد و ادله آنها ـ تهران، 1365ق، رقعى، 488 ص .
برخى از آثار ايشان كه متأسفانه به چاپ نرسيده است عبارت است از:
1 . ر.ك: موسوعه مؤلفى الاماميه، ج 4، ص 532 ـ 522 .
(124)
تقريرات فقه و اصول از درس محقق نائينى، حاشيه بر مكاسب، حاشيه بر شرايعالاسلام، حاشيه بر كفاية الاصول، حاشيه بر قوانين الاصول، حاشيه بر شرحالاشارات، حاشيه بر شرح الفصوص، حاشيه بر اسفار، حاشيه بر مصباح الانس، حاشيه بر قانون بوعلى، حاشيه بر مطول، حاشيه بر شرح نظام و... .
منابع
1 ـ چهارده رساله فارسى، آشتيانى، احمد، به كوشش رضا استادى، تهران، كتابخانه چهل ستون، 1403ق .
2 ـ شرح مقدمه قيصرى بر فصوص الحكم، آشتيانى، جلالالدين، مشهد، 1385ق .
3 ـ چهل مقاله، استادى ، رضا ، انتشارات كتابخانه آيتاللّه مرعشى، قم .
4 ـ آثار الحجه، شريف رازى، محمد، برقعى، قم ، 1332ش .
5 ـ اختران فروزان رى و تهران، شريف رازى، محمد، مكتبة الزهراء ، قم .
6 ـ گنجينه دانشمندان، شريف رازى، محمد، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1352ش .
7 ـ تاريخ حكما و عرفاى متأخر بر صدرالمتألهين، صدوقى سها، منوچهر، تهران، انجمن حكمت و فلسفه، 1359 ش .
8 ـ چاپى فارسى ، مشار، خانبابا، تهران، 1350 ش .
9 ـ موسوعة مؤلفى الاماميه، مجمع الفكر الاسلامى ، قم ، 1420 ق .
10 ـ خدمات متقابل اسلام و ايران، مطهرى، مرتضى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران ، 1354ش .
(125)
25
احمد اشترى
متخلص به يكتا پسر ميرزا مهدى كه در سال 1299 قمرى در جوشقان زاده شد و در سال 1319 قمرى با پدر خود به تهران آمد و بتدريج ترقى نمود . مدتى دادستان ـ حاكم گيلان ـ معاونت وزارت دادگسترى ـ كفالت شهردارى را عهدهدار بود .
نامبرده مردى بود داراى مبادى آداب با استعداد و با ذوق ، نقاش ، شاعر و در حقيقت هنرمندى بود و در سال 1334 خورشيدى در سن 74 سالگى در تهران درگذشت و در صفائيه شهر رى بهخاك سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ، ج 2 ، ص 22 .
(126)
26
سيد احمد بن جعفر جزايرى شوشترى نجفى
(1307 ـ 1364 ق)
على رها
وى فقيه اصولى توانايى بود كه در شوشتر زاده شد . مقدمات دانش را در همانجا فراگرفت و پس از آن به سوى نجف رفت .
در نجف اشرف به تكميل درسهايش پرداخت و نزد ميرزا محمّد حسين نائينى و آقا ضياء عراقى و آقا سيد ابوالحسن اصفهانى دانش آموخت و تقرايرت فقه و اصول آنان را نگاشت .
وى پس از مدتى به علت بيمارى به تهران آمد و تا پايان زندگى در آنجا ماند . آثار زير را از وى مىشناسيم:
1 . تنبيه الجاهلين ، اين كتاب در اصول دين است .
2 . منهج اليقين ، اين اثر به زبان عربى بود و به شكل منظوم در اصول و فروع دين تنظيم شده است .
وى سرانجام در تهران درگذشت و در ابنبابويه آرميد .
منابع
الذريعة (4/441 ، 23/200) ، زندگى نامه رجال و مشاهير (3/10) ، مؤلفين كتب چاپى (1/381) .
(127)
27
سيد احمد بن سيد شهاب الدين اديب پيشاورى
(1260 ـ 1349 ق)
شفيق پارسا
عالم و شاعر ، معروف به اديب . در سرحد بين پيشاور و افغانستان متولد شد . علوم ادبى و عربى را در زادگاه خود فراگرفت ، سپس به افغانستان رفت و طى اقامت دو ساله خود در كابل ، نزد آخوند ملا محمّد مشهور به آل ناصر دانش آموخت . بعد به غزنين رفت و در باغفيروز ، آرامگاه حكيم سنايى غزنوى ، اقامت گزيد و آنجا نزد سعد الدين غزنوى تلمّذ نمود .
وى در بيست و دو سالگى به مشهد آمد و در آن شهر رياضى را نزد ميرزا عبدالرحمان و علوم عقلى را در محضر آخوند ملا غلام حسين شيخ الاسلام آموخت . سپس به سبزوار رفت و دو سال از محضر حاج ملا هادى سبزوارى و آخوند ملا محمّد ، فرزند وى ، و آخوند ملا اسماعيل استفاده كرد . بعد به مشهد باز گشت و در مدرسه ميرزا جعفر ساكن و به اديب پيشاورى يا اديب هندى مشهور شد .
در مشهد مورد توجه ميرزا سعيد خان گرمرودى ، نايب التوليه آستان قدس رضوى ، قرار گرفت و بنا به تقاضاى وى به تهران آمد و ميهمان محمّد خان قوام الدوله شد و به تعليم و نشر ادب پرداخت .
وى علاوه بر فنون ادبى و عربى و حفظ اشعار و نحو و لغت و حكمت و رياضيات
(128)
در حسن خط نيز استاد بود . اديب تا پايان عمر مجرد زيست و سرانجام ، در منزل يحيى خان قراگوزلو ، وزير معارف ، درگذشت و در امامزاده عبداللّه تهران دفن شد .
آثار وى:
92 . ديوان اشعار ، مشتمل بر چهار هزار و دويست بيت قصيده و غزل فارسى و سيصد و هفتاد بيت قصايد و قطعات عربى به انضمام دو رساله در بديهيات اوليه .
93 . تصحيح ديوان ناصر خسرو ،
94 . قيصر نامه ،
95 . حواشى و تعليقات بر تاريخ بيهقى ،
96 . ترجمه فارسى اشارات شيخ الرئيس كه ناتمام ماند ،
97 . حاشيه بر شرح ابن ابى الحديد ، بر نهج البلاغه .
منابع
از صبا تا نيما (2/317 ـ 322) ، اعيان الشيعة (2/603) ، حماسه سرايى در ايران (375) ، دايرة المعارف فارسى (1/77) ، الذريعة (9/162) ، زندگينامه رجال و مشاهير (1/103 ـ 105) ، سخنوران نامى (1/3 ـ 9) ، سخنوران نامى معاصر (1/208 ـ 214) ، سرآمدان فرهنگ (1/156) ، شرح حال رجال (1/77 ـ 78) ، لغتنامه (ذيل /اديب پيشاورى) ، مؤلفين كتب چاپى (1/351 ـ 352) ، معجم المؤلفين (1/246) ، مكارم الآثار (5/1623 ـ 1624) ، يادداشتهاى قزوينى (8/149) ، يادگار (س 3 ، ش 3 ، ص 33 ـ 34) .
(129)
28
احمد بن فارس قزوينى رازى
محمّد رضا احسن
او اديبى است نحوى ، شاعر لغوى ، مكنّى به ابوالحسن يا ابوالحسين ، معروف به ابن فارس ، فارس مضمار نحو و ادبيات و بسيارى از علوم متداوله بود ، خصوصا در لغت كه گوى سبقت از ديگران ربوده است . با فقها تحدى كرده و مسائلى در لغت نوشته كه ايشان را به آنها راهى نبوده و از فهم آنها عاجز باشند ، حريرى نيز همين رويّه را از وى اقتباس نموده و در مقامه سى و دويم از مقامات خود يكصد مسئله فقهيّه به همان اسلوب نگاشته است .
از يتيمة الدهر ثعالبى نقل است كه ابن فارس از اعيان علم ، جامع لطايف كتاب و شعرا و اتقان و تحقيق علما ، در بلاد جبل مانند ابن لنكك بوده است در عراق و ابن خالويه در شام و ابن العلاف در فارس و ابوبكر خوارزمى در خراسان .
ابن فارس در وضع مقامات كه معمول به بعضى از ادباى نامى مىباشد مبتكر بوده و فضيلت تقدّم بر ديگران داشت و بديع الزمان همدانى معروف كه در مقامات نگارى مقتداى حريرى است نظم و نسق و اصول مقاماتى را از رسائل و منشأت همين ابن فارس اقتباس نمود ، بلكه در اوقات اقامت او در همدان تتلمذش هم كرد چنانچه صاحب بن عبّاد نيز از تلامذه ابن فارس بوده و از وى روايت نموده و صدوق نيز از وى روايت مىكند .
(130)
در معجم الادبا گويد ابن فارس نخست فقيه شافعى بود كه سپس مذهب مالكى را اختيار نمود .
قرائن قطعيه قويه تشيّع وى را مبرهن مىنمايد ، چنانچه شيخ طوسى در فهرست خود و ابن شهرآشوب هم در معالم العلما كه هر دو براى شرح حال مصنّفين و مصنّفات شيعه تأليف شدهاند به شرح حال وى پرداختهاند و ابن داود نيز در كتاب رجال خود در قسمت ثقاتش درج نموده است . در الذريعه (كه فهرست مصنّفات شيعه مىباشد) به ذكر تأليفات او پرداخته ، در اعيان الشيعه نيز شرح حال او را نگاشته و در تنقيح المقال هم احتمال عامى بودن او را تضعيف نموده است . علاوه بر اينها ، آل بويه با آن همه تعصّبى كه نسبت به مذهب تشيّع داشتهاند به معلّمى او تن درداده و از همدان به رى احضارش كردند و اين امر نيز مؤيّد مرام مىباشد و از اشعار ابن فارس است:
و قالوا كيف حالك قلت خير
|
تقضى حاجة و تفوت حاج
|
اذا ازدحمت هموم الصدر قلنا
|
عسى يوما يكون لها انفراج
|
نديمى هرتى و انيس نفسى
|
دفاتر لى و معشوقى السراج
|
اذا كنت فى حاجة مرسلا
|
و انت بها كلف مغرم
|
فارسل حكيما و لا توصه
|
و ذاك الحكيم هو الدرهم
|
قد قال فى ما مضى حكيم
|
ما المرء الا باصغريه
|
فقلت قول امرء لبيب
|
ما المرء الا بدرهميه
|
من لم يكن معه درهماه
|
لم يلتفت عرسه اليه
|
و كان من ذله حقيرا
|
تبول سنوره عليه
|
از تأليفات او است:
98 . الاتباع والمزاوجة
99 . اختلاف النحاة النحوين
(131)
100 . اخلاق النبى صلىاللهعليهوآله
101 . اصول الفقه
102 . امثلة الاسجاع
103 . الانتصار لثعلب
104 . تفسير اسماء النبى صلىاللهعليهوآله
105 . حلية الفقها
106 . دارات العرب
107 . ديوان شعر ، كه در مصر و بيروت و اروپا چاپ و دو نسخه خطى آن نيز به شماره 310 و 312 در كتابخانه مدرسه سپهسالار جديد تهران موجود است .
108 . ذخائر الكلمات
109 . ذم الخطاء فى الشعر
110 . سيرة النبى صلىاللهعليهوآله
111 . الصاحبى يا فقه اللغة ، كه براى صاحب بن عباد تأليف و در قاهره چاپ و يك نسخه خطى آن نيز كه در سيصد و هشتاد و دويم هجرت نوشته شده در استانبول موجود است
112 . العم والخال
113 . غريب القرآن يا غريب اعراب القرآن
114 . الفصيح
115 . فقه اللغة ، كه به نام صاحبى مذكور شد .
116 . مجمل اللغة ، كه با اختصارش فوايد بسيارى را مشتمل و صاحب قاموس به ذكر اوهام و اشتباهات وى پرداخته و مع ذلك بسيارش تجليل مىنمايد .
117 . مقاييس اللغة
118 . مقدمة فى النحو
(132)
119 . مقدمة فى الفرائض و غير اينها .
وى به سال سيصد و هفتاد و پنجم يا نود و سيّم يا نود و پنجم هجرت در حصارى از محلّه محمديه رى وفات يافته و در مقابل قبر قاضى على بن عبدالعزيز جرجانى دفن شده است .
29
احمد خان سرتيپ
او اهل دانش و فضل و قلم بوده و سالهاى دراز در نواحى خليج فارس مشاغل گوناگونى را عهدهدار و اصلاً شيرازى بوده است .
نامبرده در سال 1251 قمرى در مسقط زاده شد . و رسالاتى چند درباره اوضاع و احوال خليج فارس و امراء ايرانى و عرب و خانوادههاى ساكن بنادر و جزاير خليج نگاشته است و نيز رساله ممتع و مفيدى راجع به جواهرات نوشته كه نزد دختر سديد السلطنه باقى بوده است .
او در سال 1315 قمرى در سن 64 سالگى در تهران درگذشت و در ابن بابويه بخاك سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ، ج 3 ، ص 243 .
(133)
30
احمد خان نصير الدوله بَدِر
(ح 1248 ـ 1309 ش)
نويسنده و مترجم ، ملقب به نصير الدوله . در رشت به دنيا آمد . وى براى ادامه تحصيل به تهران آمد و پس از فراگرفتن ادبيات فارسى به تحصيل فقه ، اصول ، حكمت الهى و همچنين زبان فرانسه و علوم رياضى پرداخت .
در زمان ناصرالدين شاه به عنوان منشى دربار برگزيده شد و پس از قتل شاه به خدمت وزارت امور خارجه درآمد و چندى به سفيرى ايران در بلژيك انتخاب گرديد .
وى در 1297 ش در كابينه دوم حسن وثوقالدوله وزارت معارف و اوقاف و صنايع مستظرفه را به عهده گرفت . در زمان وزارت وى مدارس دولتى رايگان و همچنين دانشسراى مقدماتى پسران و دختران تأسيس گرديد . او همچنين مدرسه موزيك را كه تا آن زمان وجود نداشت تأسيس كرد .
وى سرانجام در تهران وفات يافت و در صحن حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به خاك سپرده شد . از ديگر آثارش:
رساله در خواص اعداد ،
رساله در هندسه ،
شرح حال حسين بن منصور حلاج ،
(134)
تاريخ نادرشاه افشار ، ترجمه ،
زمين يا معرفة الارض ، ترجمه .
منابع
دانشمندان و سخن سرايان فارس (5/66 ـ 671) ، وزراى معارف ايران (70 ـ 71) ، وزيران علوم و معارف و فرهنگ ايران (176 ـ 187) .
31
سيد احمد طباطبايى سنگلجى
(م 1325 ق)
روحاللّه عبّاسى
حاج مير سيد احمد طباطبايى مشهور به سنگلجى فرزند مرحوم آيتاللّه حاج سيدصادق طباطبايى همدانى از سادات جليلالقدر طباطبايى و علماء بزرگوار تهران مىباشد.
پدر بزرگوار، حاج مير سيد احمد طباطبايى، آيتاللّه حاج سيدصادق طباطبايى همدانى، از علماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود، كه در تهران سكونت داشتند. ايشان اصول را در كربلاى معلى نزد صاحب فصول شيخ محمد حسين خوانده بودند. مرحوم آيتاللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى پس از عمرى خدمت به شريعت در سال 1300 ق در تهران وفات نمود و در مقبره والدهاش كه دختر سيد مجاهد بود مدفون گشت.(1)
1 . فوائد الرضويه، ص 210، تأليف حاج شيخ عباس قمى؛ مآثر و آثار، ص 150 .
(135)
مرحوم حاج مير سيداحمد طباطبايى به همراه برادرش حاج سيد محمد طباطبايى (م 1320 ق) از فقهاى عالىمقام تهران به سامرا هجرت نموده و از محضر ميرزا بزرگ شيرازى استفاده كردند و پس از مدتى با معيت اخوى بزرگوارشان حاج سيد محمد به حج مشرف شدند و در آنجا خبر فوت پدر بزرگوارشان حضرت آيتاللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى را شنيدند و بعد از برگشت از حج در سال 1300 ق براى درك محضر ميرزاى شيرازى در سامرا ماندند و پس از مدتى به تهران آمدند و مشغول به عمل به وظايف دينى و اجتماعى خود نمودند و اداره مدرسه سنگلجى را كه از تأسيسات مرحوم والدش بود به عهده گرفت.
ايشان مرحوم آقا سيد على نوبرانى(م 1322 ق) كه از علماء پارسا و پرهيزكار تهران بود را تجهيز نمود و سپس در ابن بابويه دفن نمود.
و بالاخره پس از عمرى خدمات به اسلام و مسلمين در حدود سال 1325 ق درگذشت و در جنب مرحوم والدش در جنب حرم عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد.(1)
1 . شرح حال وى در اختران فروزان رى و تهران، ص 303 آمده است.
(136)
32
احمد محقق العلماء اصطهباناتى
(1291 ـ 1354 ق)
عالم ، عارف و اديب . ملقب به شيخ المحققين و معروف به شيخ الاسلام . در اصطهبانات به دنيا آمد و سالهاى بسيار در شيراز در محضر پدرش و هم در خدمت حاج سيد على حكيم كازرونى تحصيل علم و كمال كرد .
وى در علوم غريبه مانند جَفر نيز دست داشت . او با سيد عبد الحسين مجتهد لارى كه از آزادى خواهان مشهور بود ، معاصر و دوست بوده و به خواهش او «رسالهاى در وجوب نماز جمعه» نوشته است .
وى در امامزاده عبد اللّه شهر رى مدفون است . آثار وى عبارتند از:
بيان الحق ، در مهدويت شخصيه و شخصيت مهدويه با تقريظ آيت اللّه سيد ابوالحسن اصفهانى بر آن ،
كشكول الادباء ،
كشكول العرفاء ،
تنبيهات عشر .
منابع
تاريخ بروجرد (2/302) ، دانشمندان و سخنسرايان فارس (1/197 ـ 200) ، الذريعة (3/179 ـ 180) ، زندگينامه رجال و مشاهير(1/188 ـ 189) ، گنجينهدانشمندان (3/119) .
(137)
33
اديب الممالك فراهانى
حسن عادلخانى
ميرزا محمّد صادق اميرى فرزند حاجى ميرزا حسن و نواده ميرزا معصوم متخلص به محيط برادر ميرزا ابوالقاسم قائم مقام وزير معروف محمّد شاه قاجار در روز پنج شنبه چهاردهم محرم سال (1277 ه ق) در قريه گازران اراك بهدنيا آمد .
اميرى پانزده سال بيش نداشت كه پدرش در سال (1291 ه ق) درگذشت و سروسامان خانوادهاش از هم پاشيد . وى به دليل فشار طلبكاران و تعديّات شاهزاده عبدالحميد ميرزا ناصر الدوله ، حكمران و رييس قشون اراك ، در سال (1293 ه ق) با پاى پياده به تهران آمد و پس از مدتى به دستگاه شاهزاده طهماسب ميرزا ، مؤيد الدوّله راه يافت و از همين طريق با حسنعلىخان امير نظام گروسى ـ كه در آن زمان وزير فوايد عامه بود ـ آشنا شد .
ميرزا محمّد صادق به مناسبت نام امير نظام تخلص شعرى خود را از پروانه به اميرى مبدّل ساخت و در سال (1309 ه ق) به همراه او به كرمانشاه رفت و تا سال (1313 ه ق) با او در كرمانشاه ماند و اواخر همين سال به تهران بازگشت .
در ربيع الاول سال (1314 ه ق) مظفر الدين شاه به او لقب اديب الممالك(1) داد و در
1 . پيشتر لقبش امير الشّعرا بوده است .
(138)
ذيقعده همان سال ، كه امير نظام به پيشكارى آذربايجان منصوب شد ، با او به تبريز رفت تا اينكه در سال (1316 ه ق) به سمت معاونت و نايب رييسى مدرسه لقمانيه تبريز منصوب گرديد .
اديب الممالك سال (1318 ه ق) به قفقاز و از آنجا به خوارزم سفر كرد و مدتى نزد محمّد خان ـ خان خيوه ـ به سر برد؛ سپس از آنجا به مشهد آمد و تا سال (1320 ه ق) در مشهد ماند ، و احتمالاً در اواخر آن سال يا اوايل سال بعد به تهران آمد و در خلال سالهاى (1321 و 1322 ه ق) جزو نويسندگان مهم و طراز اول روزنامه «ايران سلطانى» بوده .
اميرى در سال (1323 ه ق) به باكو سفر كرد و در آنجا با روزنامه ارشاد ـ كه به زبان تركى منتشر مىشد ـ همكارى داشت و ورقه ضميمه آن را به فارسى انتشار مىداد .
وى شعبان سال (1324 ه ق) كه مجلس شوراى ملى گشايش يافت در تهران بود و سردبيرى روزنامه مجلس را ـ كه ميرزا محمّد صادق طباطبايى تأسيس كرده بود ـ به عهده داشت .
اديب الممالك در سال (1327 ه ق) جزو مجاهدان فاتح مسلحانه وارد تهران شد و مدتى بعد به خدمت وزارت عدليه درآمد و حملات او به ادارات و رؤساى عدليه از همين تاريخ شروع شد اما با وجود اشتغال به شاعرى و قبول خدمت در دستگاه دولتى ، شغل اصلى او روزنامهنگارى بود و چه قبل از مشروطيت چه پس از آن جرايد بسيارى به قلم او انتشار يافته كه اهم آنها در پى مىآيد ، لازم به ذكر است كه اغلب اشعارش در همين روزنامهها چاپ شده است:
الف ـ روزنامه مجلس كه اخبار و وقايع جلسات شوراى ملى ايران را چاپ مىكرد . اين نخستين روزنامه عهد مشروطه است كه پس از گشايش مجلس در ايران پديد آمد و در هشتم شوال (1322 ه ق) اولين شماره آن منتشر شد .
اين روزنامه را سيد محمّد صادق طباطبايى يكى از افراد مشروطه خواه تأسيس
(139)
كرد و اشعار مدير روزنامه شاعر معروف اديب الممالك فراهانى را نيز درج مىكرد .
ب ـ روزنامه هفتگى ادب كه به خط تعليق و به چاپ سنگى مىرسيد در اين روزنامه تصاوير و دانشمندان و مردان بزرگ جهان و مقالات علمى به قلم طبيب نجفقلى خان قائم مقامى و اشعار خود اديب منتشر مىشد؛ اين روزنامه در سال (1316 ه ق) در تبريز انتشار مىيافت .
ج ـ روزنامه هفتگى ادب كه با خط نسخ و چاپ سنگى در سال (1318 ه ق)در مشهد منتشر مىشد .
د ـ روزنامه هفتگى ادب كه با چاپ سنگى در سال (1322 ه ق) در تهران منتشر مىشد؛ بعدها اديب الممالك اين روزنامه را به مجد الاسلام كرمانى واگذار كرد و خود به باكو رفت .
ه روزنامه عراق عجم ، ارگان انجمنى به همين نام كه در سال (1325 ه ق) در تهران منتشر مىشد از اديب الممالك ديوان شعرى به جاى ماند كه در آبان ماه (1312 ه ش) به اهتمام وحيد دستگردى تدوين شد و با صحيحات و حواشى در تهران به چاپ رسيد . اين ديوان در 750 صفحه حاوى بسيارى از قصايد و قطعات و مطايبات و تركيب بندها و هجويات نيش دار اديب الممالك است كه شاعر آنها را به قصد انتقام و كينهجويى از مخالفان سروده است .
اميرى در انواع شعر (به جز غزل) به ويژه در قصيده بسيار توانا بوده است وى در سبك ادبى پيرو استادان قديم و در جرگه شاعران بازگشت ادبى است وى در اين سبك همطراز قاآنى شيرازى و سروش اصفهانى است .
درون مايه اشعار اميرى هم چون اسلافش مداحى به قصد دريافت صله و پاداش و تأمين وسايل زندگى مىباشد وى با اين انگيزه قصايد تملقآميزى در وصف امرا و بزرگان زمان خود ساخته است؛ در قصيدهاى كه در ششم صفر سال (1308 ه ق) به مناسبت جشن ميلاد ناصرالدين شاه ساخته، مظفرالدين شاه را كه به بزدلى و بيچارگى
(140)
معروف بوده با اين ابيات ستوده است:
زهيبتت جگر سنگ خاره نرم شود
|
چنانكه آهن شد نرم در كف داود
|
تو مىتوانى غلطاند ماه را ز فلك
|
چنانكه فرهاد از كوه بيستون جلمود
|
سپس در پايان اين قصيده با اين ابيات صله درخواست كرده است:
برآن قوافى بستم من اين قصيده كه گفت
|
ابوالفوارس مدح مغيث دين محمود
|
هزار و پانصد دينار دادش از زر سرخ
|
و با دويست شتر بارشان متاع و نقود
|
اديب الممالك حتى پس از انقلاب مشروطيت و اعلان آزادى هم كه وارد كشمكشهاى سياسى و مطبوعاتى شد ، صفت اصلى شعرش را كه همان مديحه گويى در قصيدهاست از دست نداد . او در دوره پس از مشروطه كه روزنامهنگار متبحرى شده بود سعى كرد خود را مردى آزادىخواه و متجدد جلوه دهد كه از مجلس استقبال مىنمايد و مىكوشد تا افكار وطنپرستى را در ملت رواج دهد و در جاىجاى اشعارش با شور و احساس از دهقانان و ستمديدگان جامعه دفاع مىكند اما ساختار و پيكره و زبان و تصاوير شعرىاش توانايى انعكاس اين مفاهيم را ندارد .
اميرى به تمام معنى مردى اديب بوده و پشتوانه ادب فارسى و عربى بسيارى غنىاى دارد و بر ادب و تواريخ و روايات و قصص عرب و عجم مسلط است و درست به همين علت نتوانسته اصول تجردطلبى را در ذهن خود هضم نمايد تا آن را در شعرش نمايان كند؛ او به لغات ساختگى اساتيرى بسيار عشق مىورزيد و تلاش مىكرد آنها را در شعرش به كار گيرد و همين تكلفات موجب مىگرديد تا اشعارش بالاتر از حد فهم عامه مردم باشد .
سرانجام اديب الممالك در سال (1335 ه ق) كه مأمور عدليه يزد بود سكته كرد و به تهران آمد و روز چهارشنبه 28 ربيع الثانى همين سال در سن 58 سالگى در تهران
(141)
درگذشت و در آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد .
براى نمونه مسمط زيباى اديب الممالك را كه زيباترين شعر اوست و نخستين بار در سال (1320 ه ق) آن را در روزنامه ادب چاپ مشهد منتشر كرد با هم مىخوانيم:
برخيز شتربانا بر بند كجاوه
|
كز چرخ عيان گشت همى رايت كاوه
|
از شاخ شجر برخاست آواى چكاوه
|
وز طول سفر حسرت من گشت علاوه
|
بگذر به شتاباندر از رود سماوه
|
در ديده من بنگر درياچه ساوه
|
وز سينهام آتشكده پارس نمودار
ماييم كه از پادشهان باج گرفتيم
|
زآن پس كه از ايشان كمر و تاج گرفتيم
|
ديهيم و سرير از گهر و عاج گرفتيم
|
اموال و ذخايرشان تاراج گرفتيم
|
وز پيكرشان ديه و ديباج گرفتيم
|
ماييم كه از دريا امواج گرفتيم
|
و انديشه نكرديم زطوفان و زتيّار
در چين و ختن ولوله از هيبت ما بود
|
در مصر و عدن غلغله از شوكت ما بود
|
در اندلس و روم عيان قدرت ما بود
|
غرناطه و اشبيليه در طاعت ما بود
|
صقليه نهان در كنف رايت ما بود
|
فرمان همايون قضا آيت ما بود
|
جارى به زمين و فلك و ثابت و سيّار
خاك عرب از مشرق اقصى گذرانديم
|
وز ناحيه غرب به افريقيه رانديم
|
درياى شمالى را بر شرق نشانديم
|
وز بحر جنوبى به فلك گرد فشانديم
|
هند از كف هند و خُتَن از ترك ستانديم
|
ماييم كه از خاك بر افلاك رسانديم
|
نام هند و رسم كرم را به سزاوار ...
(142)
... افسوس كه اين مزرعه را آب گرفته
|
دهقان مصيبت زده را خواب گرفته
|
خون دل ما رنگ مىناب گرفته
|
وز سوزش تب پيكرمان تاب گرفته
|
رخسار هنر گونه مهتاب گرفته
|
چشمان خرد پرده زخوناب گرفته
|
ثروت شده بى مايه و صحت شده بيمار ...
منابع
1 . از صبا تا نيما ـ جلد دوّم ـ آرينپور ، يحيى ـ تهران: فرانكلين ، چاپ دوم ، 1351 .
2 . دايرة المعارف تشيع ، جلد دوم ، زير نظر بهاء الدين خرمشاهى و ديگران ، تهران: انتشارات شهيد محبى ، چاپ سوّم ، 1375 .
3 . ديوان اديب الممالك فراهانى ، تصحيح وحيد دستگردى ، تهران: ارمغان ، چاپ اول ، 1312 براى كسب اطلاع بيشتر بنگريد به: چشمه روشن ، يوسفى ، غلامحسين؛ شعر معاصر ايران از بهار تا شهريار ، محمدى حسنعلى ، جلد اول؛ نامهاى ماندگار ، جلد اول ، ولاشجردى فراهانى ، غلامعلى؛ سيماى اراك ، جلد چهارم ، محمدى ، حسنعلى .
(143)
34
اسماعيل آشتيانى
مهدى سليمانى آشتيانى
او اديب، شاعر و نگارگر بزرگ معاصر ايران است. در يك خانواده اصيل روحانى در تهران به سال 1271 ش / 1310 ق به دنيا آمد. پدرش آيةاللّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى(م 1365 ق) از بزرگان، دانشمندان و علماى تهران و مشهد بود و نيايش آيةاللّه حاج ميرزا حسن آشتيانى(م 1319 ق) از رهبران نامآور جنبش تنباكوى ايران است. از همان اوان رشد و تحصيلات آغازين دلبستگى وى به نقاشى و استعدادش در اين رشته آشكار گرديد.
وارد دارالفنون شد و از اساتيد نقاشى آن مدرسه ، هنر نگارگرى را با فنون و دقايق آن فراگرفت. اساتيد او در دارالفنون مصور الممالك ذوالفقارى، ميرزا حاجآقا نقاشى باشى و شيخ المشايخ نقاشى بودهاند. در همين سالها استاد بزرگ نقاش ايران مرحوم كمالالملك (م 1319 ش) مدرسه صنايع مستظرفه را تأسيس كرده بود. آشتيانى وارد اين مدرسه شد و تمام همت خود را صرف آموختن هنر از كمالالمك نمود. با آنكه از يك خانواده كاملاً روحانى و سنتى بود و به طبع ورود به عرصه نقاشى و هنر چندان به مذاق پدر خوش نمىآمد، ولى ميرزا اسماعيل سنتشكنى كرد و نگارگرى را تا كمال ادامه داد. او دوره مدرسه صنايع مستظرفه را كه پنج سال بود، در سه سال طى كرد و موفق به اخذ ديپلم گرديد.
(144)
كمالالملك كه توانايى هنرى، نيكانديشى و اصالت خانوادگى آشتيانى را مىديد ابتدا وى را به معلمى مدرسه صنايع و سپس به عنوان معاون خود برگزيد و زمانى كه در سال 1307 ش از رياست مدرسه كنارهگيرى كرد و بازنشسته شد استاد اسماعيل آشتيانى را به جاى خود انتخاب نمود. در مدت كوتاه مديريت آشتيانى، آموزش درسهايى تازه، چون مينياتورسازى، تذهيب، كالبدشناسى، تاريخ هنر، رياضيات و قواعد مناظر و مرايا به دروس مدرسه اضافه شد و كتابخانهاى براى هنرمندان آن بنيان نهاده شد.(1)
او در 1309 ش به اروپا رفت و با سبكهاى نقاشى آن ديار آشنا شد. در آلمان به وى پيشنهاد شد به استخدام مؤسسه هنرى و فيلمبردارى «اوفا» درآيد ولى نپذيرفت و به ايران بازگشت. بعد از بازگشت به كشور در مدرسه دارالفنون، دانشكده ادبيات، دانشسراى عالى و دانشكده فنى به تدريس پرداخت. به پاس خدمات طولانى او در عرصه هنرِ اين مرز و بوم سال 1325 ش از سوى شوراى عالى فرهنگ، نشان درجه اول هنر و دكتراى افتخارى به وى اعطا شد. در همين سالها با كمك تعدادى از دوستانِ هنرمندش «انجمن هنرمندان ايران» را پايهگذارى كرد و پس از چندى به رياست آن انتخاب شد. در 1328 ش به علت خستگى جسمى و روحى به تقاضاى خودش بازنشسته شد ولى عشق عجيبى كه به هنر ايرانى داشت او را رها نكرد و براى شكوفايى اين هنر تا آخر عمر تلاش كرد. او بعد از بازنشستگى نيز عضو دائم شوراى عالى فرهنگ و هنرهاى زيبا و عضو انجمن ادبى ايران باقى مانده و در كارگاه شخص خود مشغول پديدآوردن آثارى تازه شد.
دكتر اسماعيل آشتيانى ارادت و عشق زيادى به استاد خود كمالالملك داشت. هنرستانى تأسيس كرد كه نام آن را كمالالملك گذاشت. سبك نقاشى او نيز الهام گرفته
1 . سمسار ، محمّد حسن ، مقاله ، دائرة المعارف بزرگ اسلامى ، ج اول ، ص 406 .
(145)
از استاد، طبيعتگرا بود. تأثير كمالالملك بر او چنان بود كه گاه در انتخاب موضوع تابلوها از استاد پيروى كرده است.
از آشتيانى آثار زيادى به جاى مانده است كه به حدود صد تابلو مىرسد. برجستهترين اين آثار «رؤياى حافظ»، «قهوهخانه سر راه»، تك چهرههاى خود وى و «نامهنويس» است. بخشى از نقاشيهايش توسط خود او به كتابخانه مجلس اهدا شد و شمارى نيز در موزهها، مجموعههاى خصوصى و نزد خانواده ايشان نگاهدارى مىشود. تاكنون چندين نمايشگاه از تابلوهاى او برقرار شده است.
ايشان علاوه بر نقاشى در هنر شعر نيز دست داشت و اشعار زيادى از خود بهجاى گذاشته است. به «شعله» تخلّص مىكرد و ديوان اشعارش به چاپ رسيده است.
آن شاعرِ فرزانه و هنرمند چيرهدست در نهم ارديبهشت 1349 پس از يك دوره بيمارى در تهران درگذشت و در جوار بارگاه حضرت سيدالكريم عليهالسلام در شهر رى رخ در نقاب خاك كشيد.
آشتيانى آثار و تأليفاتى نيز از خود به يادگار گذاشته است كه بدين شرح مىباشد:
1 ـ اختراع الفبايى براى اصلاح خط بر مبناى حروف فارسى.
2 ـ احسن الادعيّه، برگرفته از عدة الداعىِ ابن الفهد حلّى.
3 ـ اسماءالحسنى.
4 ـ تصحيح ديوانهاى منوچهرى دامغانى و اميرخسرو دهلوى.
5 ـ شرح حال و آثار كمال الملك .
6 ـ ديوان اشعار .
7 ـ سفرنامه اروپا .
8 ـ مناظر و مراياى عملى يا چشماندازها(پرسپكتيو).
9 ـ منتخباتى از ديوان خيام، باباطاهر، صائب و حافظ .
10 ـ نماز در اسلام .
(146)
منابع
1 . اثر آفرينان، زير نظر سيد كمال حاج سيد جوادى، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، تهران، 1377 .
2 . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، مركز دائرة المعارف ، تهران ، 1369 .
3 . سخنوران نامى، سيد محمدباقر برقعى، نشر خرم، قم 1373 .
4 . گلزار معانى، احمد گلچين معانى ، نشرما ، تهران ، 1363 .
5 . مجله وحيد، سيف اللّه وحيدنيا ، ماهنامه ، تهران .
6 . مجله سخن، پرويز ناتل خانلرى ، ماهنامه ، تهران .
(147)
35
اسماعيل مرآت
متولد سال 1272 ش) ، فرزند موسى مرآت الممالك فرزند ميرزا رضاخان بوده و در سال (1290 ش) كه دولت عدهاى را به تعداد سى نفر براى تكميل تحصيلات در رشتههاى گوناگون به فرانسه فرستاد از جمله شاگردان اعزامى يكى هم اسماعيل مرآت بود .
مرآت و چند تن از محصلين اعزامى در رشته آموزش و پرورش داخل شده پس از توفيق يافتن در كار خود و گرفتن دانشنامه به ايران باز گشتند . مرآت مدتى معلم و در مدارس مشغول تدريس شد رئيس تعليمات ابتدايى در وزارت فرهنگ گرديد .
در سال (1307 ش) كه عدهاى شاگرد به تعداد 110 تن براى تكميل معلومات در رشتههاى مختلف به اروپا فرستاده شدند مرآت سرپرست آنان بود . پس از تغيير سمت و بازگشت به ايران در سال 1316 ش استاندار كرمان و در سال 1318 وزير فرهنگ شد و تا سال 1321 در چند كابينه وزير فرهنگ بود .
چون قبلاً در وزارت فرهنگ حيف و ميل و سوء استفادههاى زيادى مخصوصا در قسمت بنايى شده بود از اين جهت هنگامىكه مرآت وزير فرهنگ شد عمليات سلف خود را قبول نكرد و گفت تا رسيدگى دقيق به عمل نيايد من در امور بنايى از قبيل ساختمانهاى دانشگاه و غيره دخالتى نخواهم كرد .
مرآت در سال 1328 ش در سن 56 سالگى درگذشت و در باغچه عليجان واقع در شهر رى بهخاك سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ، ج 3 ، ص 28
(148)
36
اشرف فخر الدوله
زنى بود بلكه مىتوان گفت مردى بود بسيار فعال ، پشتكار دار ، مدير ، مدبر ، خيلى مرتب و منظم ، اجتماعى ، عاقل ، با اطلاع از اوضاع مملكت و جريان روز ؛ شوهر و فرزندانش از او خيلى حساب مىبردند و احترام او را خيلى داشتند و بدون مشاوره با او اقدام به كارى نمىنمودند . در آموزش و پرورش فرزندان خود خيلى كوشش داشت .
اموالى كه از ميرزا عليخان امين الدوله به محسن خان امين الدوله به ارث رسيد . اگر مديريت و فعاليت فخر الدوله در كار نبود ممكن بود كه بكلى از بين برود . كوشش و زرنگى او بود كه آن تمول حفظ و نگهدارى شد . فخر الدوله نبوغى داشت و نظيرش در اين خيلى كم بود .
از گفتههاى رضا شاه پهلوى است كه گفته است:
قاجاريه يك مرد و نيم داشته است مردش فخر الدوله و نيم مردش آغا محمّد خان بوده .
اشرف يا اشرف الملوك فخر الدوله در سال 1261 خورشيدى متولد و در ديماه سال 1334 خورشيدى در سن 73 سالگى درگذشت و در ابن بابويه (شهر رى) در مقبره اختصاصى به خود مدفون گرديد .
منابع
رجال بامداد ، ج 2 ، ص 199 .
(149)
37
افتخار العلما آشتيانى
مهدى سليمانى آشتيانى
عالم شهير و اديب دانشمند ميرزا مصطفى مشهور به افتخار العلما و متخلّص به «صهبا» ، شهيد بيت آشتيانى است . وى دوّمين فرزند مجتهد بزرگ و رهبر نهضت تنباكو در تهران ، آيت اللّه حاج ميرزا محمّد حسن آشتيانى (م 1319ق) مىباشد . در سال 1284 ق در تهران به دنيا آمد و از همان كودكى به فراگيرى علوم عربى و ادبيات پرداخت . علاقه وافرى به شعر و شاعرى داشت و از نوجوانى به سرودن شعر مىپرداخت . افتخارنامه حيدرى را در سن هجده سالگى به نظم درآورد كه موجب حيرت بسيارى از اُدباى عصر شد .
آيت اللّه آقا ميرزا محمّد باقر آشتيانى (م 1404ق) در اين باره نقل كردهاند:
... وقتى اتابك اعظم مرحوم ميرزا على اصغرخانِ امين السلطان [صدر اعظم ناصر الدين شاه] به ديدن علامه آقا ميرزا حسن آشتيانى آمده بود و مرحوم عمويم ميرزا مصطفى كه در آن وقت بيش از هجده سال نداشتند ، در مجلس خدمت مىكردند ، مرحوم نخست وزير ، درباره فردوسى و شاهنامه او سخن مىگويد و بسيار تمجيد و تعريف مىنمايد . سپس مرحوم ميرزا مصطفى اظهار مىكند كه: حضرت والا! اينكه مهم نيست ، در همين عصر هم افرادى هستند كه مىتوانند مثل فردوسى شعر بگويد و ديوانى در مدّت كوتاه شش ماه به نظم درآورند كه راست و خالى از دروغ و
(150)
مبالغه باشد ... صدر اعظم اعجاب مىكند كه فردوسى در طول سى سال شاهنامه را گفته است و امروز چه كسى مىتواند چنين كارى به انجام برساند . ميرزا مصطفى مىگويد: اين كمترين طلبه اين كار را خواهم كرد . پس از رفتن صدراعظم ، آيت اللّه آشتيانى به فرزندش اعتراض مىكند كه: پسرم! اين چه ادعاى گزافى بود كه در حضور صدر اعظم كردى؟ او مىگويد: پدر! بيهوده نگفتم ، و از همين امروز شروع مىكنم . در مدت شش ماه به سبك شاهنامه ، ديوانى تماما در مدح پيامبر اكرم و امير المؤمنين عليهماالسلام و جنگهاى حضرت امير و ديگر مطالب در مدح اهل بيت عليهمالسلام به نظم درآورد و تقديم پدر نمود . علامه آقا ميرزا حسن آشتيانى هم اين ديوان را به حضور صدر اعظم فرستاد و او بعد از تجليل زياد از نبوغ ميرزا مصطفى او را «افتخار العلما» و ديوانش را «افتخارنامه حيدرى» ناميد .(1)
ميرزا مصطفى در سايه تربيت و ارشاد پدر به تكميل مدارج علمى و فقهى پرداخت و به مقام ارجمندى از علم و ادب نائل آمد و در زمان حيات پدر و بعد از وفات او مورد توجه و عنايت بزرگان و علماى پايتخت بود . در جنبش تنباكو در كنار پدر و از افراد فعال و مؤثر بود . در جريان اعتراض عليه موسيونور بلژيكى ، نقش مهمّى داشت و در مشروطه نيز فعالانه شركت كرد و از رهبران متحصنين در حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بود يا به نوشته كسروى «ميرزا مصطفى تقريبا رئيس آن دسته بود» .(2)
افتخار العلما در عين دارا بودن مقام عليم ، بسيار فعال در مسائل اجتماعى و دلير و شجاع بود و در بيشتر فعاليتهاى سياسى در صحنه حاضر بود ولى پس از ايجاد انحرافاتى در نهضت مشروطه او نيز مانند بسيارى از علما و بزرگان ، كنارهگيرى كرد و در شهر رى خانهنشين شد .
1 . اختران فروزان رى و تهران ، ص 187 .
2 . تاريخ مشروطه ايران ، احمد كسروى ، ص 107 .
(151)
شهادت
آشتيانى در سال (1327 ق) توسط عدهاى مزدور و جاهل و به تحريك دربار به شهادت رسيد . صاحب تاريخ مشروطه نوشته است:
مفاخر الملك ـ رئيس تجارت ـ كه دستيار حكمران تهران نيز بود ، شب چهار شنبه 14 فروردين ، صنيع حضرت را با كسانى از لوتيان تهران فرستاد كه ناگهان به سرشان ريختند و ميرزا مصطفى را با سه تن ديگر كشتار كردند .(1)
جنازه آن بزرگوار در جوار حرم مطهر حضرت سيد الكريم عليهالسلام در مقبرهاى كه بعدها به «افتخار آشتيانى» مشهور شد دفن گرديد . اين مقبره بعد از ايشان محل دفن جمع زيادى از افاضل خاندان آشتيانى شد .(2)
معاريف الرجال از او چنين ياد كرده است:
... كان عالما اديبا عرفانيا و من الوجوه العلمية فى ايران ... حدثنى بعض الطهرانينى المعاصرين بقوله لو اقول لم يوجد رجل فى ايران مثلُه لكنت صادقا ... .(3)
آثار
1 . افتخارنامه حيدرى ، اين كتاب كه شامل حدود 18 هزار بيت در مدح پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام مىباشد ، در سال (1310 ق) در قطع رحلى و 460 صفحه در تهران به چاپ رسيد . حيدر على مجد الاُدباء مقدمهاى بر اين كتاب نوشته است .(4)
2 . ديوان صهبا ، كه مجموعهاى از اشعار ميرزا مصطفى است .(5)
3 . رساله عمليه ، تنها منبعى كه اين اثر و تأليف را از آشتيانى ياد كرده است ، اختران
1 . همان ، ص 901 .
2 . مشهدى باباى صادق زاده ملقب به ناصر الملك و ميرزا غلامحسين تهرانى كه در همان شب با افتخار العلما ترور شدند نيز در همين مقبره مدفونند .
3 . معاريف الرجال ، حرز الدين ، ج 3 ، ص 12 .
4 . الذريعه ، ج 2 ، ص 256؛ مشار فارسى ، ج 1 ، ص 425 .
5 . الذريعه ، ج 9 ، ص 622 .
(152)
فروزان رى و تهران مىباشد و ديگران از رساله عمليه براى او ذكرى نكردهاند .(1)
منابع
1 . اختران فروزان رى و تهران ، محمّد شريف رازى ، مكتبة الزهراء ، قم ، بىتا .
2 . تاريخ مشروطه ايران ، احمد كسروى ، امير كبير ، تهران ، 1373ش .
3 . چهل مقاله فارسى ، رضا استادى ، انتشارات كتابخانه آيت اللّه مرعشى ، قم ، 1413ق .
4 . ريحانة الادب ، مدرس خيابانى ، كتابفروشى خيام ، تهران ، 1369ش .
5 . گنجينه دانشمندان ، محمّد شريف رازى ، اسلاميه ، تهران7 1353ش .
1 . اختران فروزان رى و تهران ، ص 187 .
(153)
38
امير قوامى رازى
محدث ارموى(1)
قاضى نوراللّه شوشترى رضوان اللّه عليه در كتاب مجالس المؤمنين در مجلس دوازدهم كه در ذكر شعراى عجم است گفته (ص 484 چاپ اول):
«امير قوامى رازى رحمةاللّه عليه از فصحاى شعراى رى و فضلاى مؤمنان فرخنده پىبوده ، اكثر اشعار او چون در مدح خاندان و سادات اولادايشان بوده به سعى نامشكور مخالفان از ميان رفته ، از جمله قصيده كه در توحيد و نعت و منقبت گفته و آن را به مدح ملك السادات و العلما سيّد شرف الدين مرتضى قمى رحمةاللّه عليه مذيل ساخته يك بيت كه شيخ عبدالجليل رازى در كتاب نقض مذكور ساخته مسطور مىگردد(شعر):
تا صاحب الزمان برسيدن بكار دين
|
اوليترين كس شرف الدين مرتضى است
|
تقى الدين محمّد بن سعد الدين محمّد الحسينى الاوحدى الدقاقى البليانى ثّم الصفاهانى در تدكره عرفات در عرصه حرف قاف در أواخر غرفه أول كه در بيان تراجم أحوال شعراى متقدّمين است شرح حال قوامى را چنين نوشته است:
«العميد الاجلّ أفصح المتكلّمين أملح المتقدّمين زين الملّة شرف الشعراء أمير بدرالدين القوامى الرازى ـ ضمير منيرش بحرى ، موّاج ؛ و نظم دلپذيرش سراجى
1 . اين شرح حال را استاد در مقدمه ديوان قوامى رازى كه تصحيح كردهاند آوردهاند .
(154)
وهاج ، آفتاب معانى از برج طبعش تابان؛ و بدر سخندانى در سپهر قريحتش شتابان است .
محمّد عوفى آورده كه امير قوامى (آنگاه عبارت لباب الالباب را نقل كرده ، سپس چهار بيت از قطعه منقول از هفت اقليم را أعنى «نجات خويش مدان از لباس كز علم است» نقل كرده و ترجمه را خاتمه داده است)» .
عيلقلى بيگ داغستانى متخلص به واله در كتاب رياض الشعراء در روضه قاف نسبت به قوامى رازى چنين گفته:
«امير بدرالدين قوامى رازى از استادان زمان بوده محمّد عوفى گويد به نسبت ممدوح خويش قوام المل طغرائى بقوامى علم شده او راست» آنگاه چهار بيت از اشعار وى را كه در همين مقدّمه درج شده نقل كرده است .
مرحوم رضاقلىخان هدايت در مجمع الفصحاء شرححال او را درج كرده ليكن بيانات صاحب هفت اقليم اكتفا كرده است (رجوع شود به مجلّد اول ص 476 ـ 477) .
استاد محترم جناب آقاى عبّاس اقبال در مجلّه يادگار (سال دوم؛ شماره اول) تحت عنوان «شعراى گمنام» گفته (ص 67 ـ 72) .
«قوامى رازى ـ قوامى تخلّص چندتن از شعراى فارسى زبان است قبل از استيلاى مغول مانند حكيم موفّق بن مظفّر قوامى فريومذى مذكور در تاريخ بيهق صفحه 258 كه از مدّاحان قوام الدين أبو القاسم ناصر بن على درگزينى وزير معروف سلاجقه عراق و از منتسبين به او بوده مطرّزى گنجه نظامى شاعر شهير كه در نيمه دوم قرن ششم مىزيسته صاحب قصيده مصنوعى در صنايع بديعيّه ، و امير قوامى خوافى از معاصرين عوفى صاحب لباب الالباب ، و قوامى رازى كه موضوع اين مقاله ماست .
بدبختانه از قوامى رازى مانند ساير گويندگان قديم رى يعنى منصور منطقى و بندار و مسعود و أبو المعالى نحّاس غضايرى و شمس و أبو المفاخر مقدار قابلى شعر
(155)
بجا نمانده و ديوان او هم مانند دواوين گويندگان ديگر رازى از ميان رفته است و امروز جز چند قطعه شعر كه از او در بعضى تذكرهها و مجموعهها ديده مىشود اثر ديگرى نداريم حتّى تعيين زمان او نيز كه در هيچ جا به آن اشاره واضح نشده خالى از اشكال نيست .
ذكر قوامى رازى در تذكرههاى قديم فارسى و منابع ديگر آن ايام مانند چهار مقاله و لباب الالباب و تذكرة الشعراى دولتشاه و فرهنگ اسدى و غيرها نيامده ، قديمىترين منبعى كه نامى از قوامى رازى در آن ديده مىشود يكى مجموعهاى است تذكره مانند متعلّق به نگارنده كه در حدود اوايل قرن دهم هجرى به ترتيب حروف تهجّى در بيان اشعار يك عدّه از شعراى مشهور فارسى از روى لباب الالباب عوفى و منابعى ديگر ترتيب داده شده ، ديگر هفت اقليم امين احمد رازى كه در سال 1002 تأليف شده است .
در مجموعه مذكور چون از هيچيك از شعرا شرح حالى ذكر نشده راجع به قوامى رازى نيز از آن اطلاعى نمىتوان بدست آورد فقط در هفت اقليم در ذيل رى اين چند سطر كه ذيلاً نقل مىشود و آن هم چنانكه ملاحظه خواهد شد از اين لحاظ چندان مفيد فايده نيست آمده:
«اشرف الشعراء بدرالدين القوامى شاعرى است كه قد فضل او به قوام بوده و خدّ هنرش به قوام (كذا) ، هر نوايى كه از آن عندليب بستان فصاحت بگوش جان مشتاقان رسيده همه طربانگيز و دلآويز بوده و چون به قوام الدين طغرايى مختلط و مربوط مىزيسته هر آينه قوامى تخلّص كرده و شعر بسيار گفته اما الحال از ياقوت اصفر و كبريت احمر نايابتر است» سپس مؤلف هفت اقليم چند قطعه از اشعار او را نقل مىكند كه بعد به ذكر آنها خواهيم پرداخت .
معلومات صاحب مجمع الفصحا هم در باب قوامى رازى چنانكه خود به آن اشاره مىكند مقتبس از تذكره هفت اقليم است .
(156)
تنها مطلبى كه راجع به قوامى رازى از اين منابع نتيجه مىشود غير از چند قطعه شعر اين است كه لقب او «اشرف الشعراء» و «بدرالدين» بوده و چون وى در ابتدا در سلك مدّاحان «قوام الدين طغرايى» انتظام داشته تخلّص خود را از لقب اين شخص اقتباس نموده ، غير از اين دو نكته مطلبى ديگر از منابع مذكور به دست نمىآيد .
در يك كتاب بسيار نفيس قديمى بهنام «بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضائح الروافض» تأليف نصيرالدين عبدالجليل قزوينى كه در حدود (556 ق) به زبان فارسى بسيار فصيح نوشته شده مؤلف فاضل آن در ذكر نقيب شرف الدين أبوالفضل محمّد بن على مرتضى رئيس رى كه كتاب بعض مثالب النواصب را بهنام او نگاشته مىگويد: «قوامى رازى تخلّص آن قصيده بدو كرده آنجا كه مىگويد:
تا صاحب الزمان برسيدن بكار درين
|
اوليترين كسى شرف الدين مرتضى است؟
|
عين اين فقره را هم قاضى نوراللّه شوشترى در مجالس المؤمنين در فصل شعراى عجم نقل كرده ، همين يك اشاره مختصر مىفهماند كه قوامى رازى از مدّاحان شرف الدين محمّد بن على مرتضى رئيس رى بوده كه در حدود (556 ق) حيات داشته بنابراين شاعر مذكور از گويندگان قرن ششم هجرى بوده است اما اين نقيب شرف الدين محمّد بن على كه از فرزندان عبداللّه الباهر بن امام زين العابدين على بن حسين بن على بن أبى طالب است خود و پدرانش سمت نقابت و رياست علويان را در قم و رى داشته و هميشه در گرد ايشان علما و شعراى بسيار مىزيستهاند كه بهنام ايشان قصايد مىساخته و كتب تأليف مىكرده و ذكر آن سادات جليل را به اين شكل جاويد مىساختهاند جدّ اين أبوالفضل شرف الدين محمّد بن على يعنى ابو طاهر مطهّر بن على ممدوح برهانى نيشابورى و پسرش أمير الشعراء معزّى است و پسر او يعنى پسر همين أبو الفضل نقيب عزّالدين يحيى است كه ممدوح كمال الدين اسماعيل اصفهانى بوده و شيخ منتجب الدين قمى كتاب فهرست مشهور خود را بهنام او تأليف كرده و او
(157)
به شرحى كه در تواريخ مفصّله مذكور است در سال 592 بدست علاءالدين تكش خوارزم شاه به قتل رسيده است .
امّا قوام الدين طغرايى كه به گفته صاحب هفت اقليم قوامى تخلّص خود را از لقب او گرفته و در يكى از اشعار خود او نيز نام وى مذكور است به ظاهر كى ديگر نمىتواند باشد جز قوام الدين درگزينى پسر قوام الدين أبو القاسم ناصر بن على درگزينى معروف كه پس از قتل پدر خود در سال (528 ق) به لقب قوام الدين ملقّب گرديد و در عهد سلطنت طغرل سوم (571 ـ 590) پس از برادر خود جلال الدين سمت وزارت او را يافت(1) زيراكه از بعد از قتل قوام الدين درگزينى اوّل تا ايام طغرل سوم كه رازى در همين فاصله مىزيسته در ميان اعيان دولت سلاجقه عراق و همدان كسى ديگر را كه لقب قوامالدين داشته باشد نمىشناسيم بنابراين احتمال كلّى دارد كه همچنانكه قوامى فريومذى تخلّص خود را از لقب قوام الدين درگزينى اوّل وزير سنجر و مسعود گرفته قوامى رازى هم تخلّص خود را به مناسبت لقب پسر او كه بعدها وزير طغرل سوم شده است اختيار كرده باشد .
اما از اشعارى كه از قوامى رازى به دست مانده يكى اين قصيده است در مدح قوام الدين طغرايى كه قسمت مهمّ آن در آن مجموعه خطّى نگارنده و يك جزء آن نيز در هفت اقليم آمده به شرح ذيل:
سحرگه باده نوشان دوش با صد لطف و زيبايى
|
ببالينم فرود آمد دو هفته ماه يغمايى
|
آنگاه شش بيت ديگر را مطابق آنچه از لباب الالباب نقل شده درج كرده و گفته:
به لطف و ناز با من گفت چونى چون همى باشد
|
چه مىگويى چه مىسازى چهپردازى چه فرمايى
|
1 . مختصر تاريخ سلاجقه ، عماد كاتب ، ص 303 .
(158)
خروش از آسمان برخاست كان مه در زمين با من
|
چنين زيبا سخنها راند يا رب اينت زيبايى
|
بپاى او در افتادم مرا گفتا: مكن هى هى
|
چه بودت اينت بى عقلى چه كردت اينت شيدايى
|
چنين رسوا نمىترسى كه از حالت خبر يابد
|
يگانه خواجه عالم قوام الدين طغرايى
|
گر از خشم و نهيبش يك نظر بر آسمان افتد
|
چو قارون بر زمين افتند منظوران بالايى
|
شعاع روى او را مهر روزى ديد از آن مدّت
|
بزير ابر در پنهان شد او از بيم رسوايى
|
آنگاه شش بيت ديگر را مطابق آنچه از لباب نقل شده نقل كرده و گفته:
خداوندا ز روى فضل بنيوش حديث من
|
پس ارخواهى ببخشى وگر خواهى نبخشايى
|
خداوندا نمىگويم كز انعامت نيم راضى
|
همه انعام خود بينى اگر خونم بپالايى
|
درين دولت همه پيران جوانستند و من بنده
|
چو پيران بگذرانم روز و شب ايام برنايى
|
چو دى زامروز بهتر بود حال من درين خدمت
|
چه اميدم بفردا بد دريغ اميد فردايى
|
به سيم و زر نيم خرّم بمى خرّم شوم گر تو
|
ز سيم و زر بكاهانى و در حرمت بيفزايى
|
به فضل و زهد چون خورشيد در آفاق مشهورم
|
وگر گويى نه چونينم بگل خورشيد اندائى
|
(159)
مبارك باد نوروزت هزاران سال تا هر شب
|
شراب لعل مىنوشى .. .. .. ...
|
ديگر از اشعار او اين قطعه است كه در همان جنگ خطّى بهجاست:
اى كز دو لعل قندى وز زلف چون كمندى
|
كم مىرسم بخدمت تقصير مىپسندى
|
تـا تو شكفـته باغى پـژمردهاند خوبـان
|
تا شاخ نوبر آمد بيخ همه بكندى
|
در باغ عشقت اى جان من ابرم و تويى گل
|
تا زار مىنگريم تو خوش همى نخندى
|
در عشق تو قوامى سرگشته شد مخور غم
|
تو عيش خويشتن ران دل اندرين چهبندى
|
اين تغزّل نيز از او در همان مجموعه خطّى مذكور آمده است .
نگارينى پرى زاده دل افروزى پرى پيكر
|
پسنديده مهى تابان گرانمايه بتى دلبر
|
پرى رويى دلارامى هوا جويى دل افروزى
|
جفا جويى جفا پيشه وفا دارى وفا گستر
|
بچهره مه بگيسويت بعارض گل برخ لاله
|
به تن نسرين به لب شكر به رو شمس و به دلمرمر
|
چون جان شيرين چو گل بويا چو مهتابان چو خور روشن
|
بقد عرعر ببر ملحم برخ گلگون بچشم أحور
|
بخوشى كش بكشّى خوش ببوازمى برنگ از گل
|
بچهر آفت بحسن آيت بطلعت مه بچهر حور
|
همه سيم و همه لاله همه راح و همه راحت
|
همه نوش و همه درمان همه سحر و همه زيور
|
(160)
همه نسرين همه ديبا همه ريحان و همهگلشن
|
همه عنبر همه افيون همه مرهم همه شكّر
|
آنگاه اشعارى را كه ازهفت اقليم نقل كردهايم نقل كرده است .
و در شماره چهارم سال دوم مجله (73) تحت عنوان «اصلاح» گفته:
«در شماره نخستين امسال در طى شرح حال قوامى رازى شاعر در صفحه 67 نوشته بوديم كه ذكر اين گوينده در تذكرههاى قديم فارسى از جمله در لباب الالباب نيامده در صورتيكه بعدها به تصادف به شرح حال اين شاعر در همان (جلد دوم ص 236 ـ 238) برخورديم و علّت اين سهو فهرست اعلام ناقص اين جلد از لباب الالباب است كه ذكر قوامى را در حرف قاف صحفه 454 در زير نام قوامى خواهى نياورده بلكه آن را در بدرالدين ضبط كرده است ، اين است كه به اين وسيله اين غلط را در اينجا تصحيح مىكنيم و از خوانندگان محترم عذر مىخواهيم .
پس از مراجعه به لباب الالباب معلوم شد آنچه صاحب هفت اقليم در خصوص اين شاعر نوشته تقريبا بعينه منقول از لباب الالباب است و از مقايسه اشعارى كه از او به نقل از مآخذ ديگر بدست داده بوديم . با متن لباب الالباب پاره اغلاط و سقطات نيز به طريق ذيل اصلاح مىشود» .
آنگاه بذكر موارد غلط و سقط و تصحيح و اصلاح آنها پرداخته است .
استاد محترم جناب آقاى سعيد نفيسى در مجموعه يادداشتهاى خود در باب شعراء نسبت به قوامى رازى چنين گفته:
«شرف الشعراء يا اشرف الشعراء بدرالدين قوامى رازى از شعراى قرن ششم بوده و محمّد عوفى در لباب الالباب وى را جزو شعراى دوره سلجوقى شمرده و گويد: وى مدّاح قوام الملك يمين الدين طغرايى بوده و با وى نسبت داشته و اين نكته مسلّم است زيرا كه او را قصيدهاى است در مدح وى و از آن برمىآيد كه در جوانى مدّاح او
(161)
بوده است ، بيش از اين از احوالش اطلاعى نيست همينقدر مسلّم است كه از شعراى معروف و قادر زمان خويش بوده ولى از شعرا و جز اين أبيات نمانده است» .
آنگاه همه اشعار گذشته را «يعنى اشعار منقوله از ارباب تراجم را) نقل كرده سپس گفته است:
در مجموعه مورخ 813 و 814 موزه بريتانيا (به شماره 27261) اشعار ذيل از او نقل شده است:
غبار رهش سرمه چشم رضوان
|
دم مركبش شاخ گيسوى حورا
|
عنان گير او جبرئيل از متانت
|
سنان در كشف عزريائيل اعدا
|
بهر حمله چون شير يزدان همى زد
|
فلك بر زمين و ثرى بر ثريّا
|
ز ثعبان رمح از بر باره گفتى
|
كه موسى است بر سينه طور سينا
|
يكى تيغ هندى كز آسيب زخمش
|
چو پولاد سخت و چو موم مصفّا
|
زبانى چو الماس سيماب گوهر
|
كزو لال گردد زبانهاى گويا
|
ز مرّدوشِ لعل پاشِ كهن دل
|
فلك رنگِ مه تابشِ كوكب آسا
|
تعيين تقريبى زمان زندگانى قوامى
چون قوامى رازى بعد از وفات مغيث الدين ابوالقاسم محمود بن محمّد بن ملكشاه سلجوقى ناصر بن على درگزينى وزير سلطان مزبور ساخته (ص 44 ـ 47) و در اوخر آن قصيده ابيات ذيل را به عنوان خطاب به او اظهار مىدارد (ص47) .
خداوندا قوامى بس قديم است
|
كه دارد حق خدمتها فراوان
|
رسيده پيش ازين در دولت تو
|
ز خدمتها بنعمتهاى ألوان
|
كنون گردورم از خدمت عجب نيست
|
كه باغ وصل دارد داغ هجران
|
معلوم مىشود كه قوامى در اين ايّام ساليان دراز بوده كه ترك خدمت اين ممدوح سابق و ولىّ نعمت ديرينه خود را كرده در وطن خود كه رى باشد اختيار اقامت نموده است و چون در قصيده ديگر كه قوامى در مدح قوام الدين مذكور ساخته تخلّص به
(162)
مدح ممدوح خود را به اين بيت زيرين كرده است: (چنانكه گذشت):
چنين رسوا نمىترسى كه از حالت خبر يابد
|
يگانه خواجه عالم قوام الدّين طغرايى
|
معلوم مىشود كه اين قصيده را زمانى ساخته است كه قوام الدين به وزارت نريده بوده است بلكه طغرانويس بوده است و بنابر تصريح عماد كاتب در تواريخ آل سلجوق به سال پانصد و دوازده فرمان طغرانويسى از جانب سلطان سنجر با برادر زاده خود محمود بن محمّد بن ملكشاه و بعد از گذشت و عفو سنجر از تقصيرات سلطان محمود و درباريانش نسبت به نصب درباريان مهمّ او در مشاغل مهمّ و مناصب خطير دولت اين است (ص 127):
«و كتب منشورا للوزير كمال الملك بتقريره على الوزارة ، و منشورا لعلى بار بتمكينه فى الامارة ، و منشورا لابى القاسم الدركزينى بمنصب الصغراء والانشاء» و نيز گفته (در همان صفحه):
«و عاد الوزير الكمال و له الأبهة والجلال و الدركزينى فى ديوان الطغراء و شمس الملك بن نظام الملك فى ديوان الاستيفاء» و طولى نكشيده كه امير على كشته شده و قوام الدين كه سابقا وزير او بوده مغضوب و محبوس شده (ص 131) و بدين جهت منصب طغرانويسى را نيز از قوام الدين گرفته به كس ديگر دادهاند و نص عبارت عماد كاتب در اين باب اين است (ص 132):
«و لمّا قبض الدركزينى و عزل ولىّ الوزير كمال الملك منصب الطغراء أخاه النصير و ناطه بذلك المنصب الخطير» و چون اين عبارت را در كتاب مذكور قبل از وقايع سال 413 نوشته است پس معلوم مىشود كه تصدّى قوام الدين به منصب طغرانويسى همانا در سال 512 بوده است و بس ، بنابراين اين قصيده دوم قوامى در مدح قوام الدين كه وى را در آن قصيده به قوام الدين طغرايى معرّفى كرده است منطبق با اين زمان و چون از قصيده سابق الذكر بر مىآيد كه قوامى در آن ايّام جوان بوده است بدليل اين بيت:
(163)
درين دولت همه پيران جوانستند و من بنده
|
چو پيران بگذرانم روز و شب ايّام برنايى
|
پس بايد قوامى در اويل قرن ششم آن مقدار سن داشته باشد كه بتواند از عهده مديحهسرايى براى مثل قوام الدين مزبور برآيد ولياقت مدّاحى مانند وى را كه ممدوح غالب ادبا و شعراى معروف زمان خود است داشته باشد و بلكه تقرّب و اختصاص به وى داشته باشد تا به درجه كه تخلّص خود را از لقب او بگيرد و چون معلوم شد كه قوامى در تاريخ مزبور از مدّاحان خاص وى بوده و قصايد غرّايى در حق او مىساخته است با كمال جرأت بايد گفت كه تولّد قوامى در اواسط يا اواخر نيمه دوم قرن پنجم بوده است تا ممكن باشد تصوّر اين معنى را كرد كه قوامى در سال 512 مردى بوده و در سلك مدّاحان قوام الدين مزبور به شمار مىرفته است و از طرفى چون قوامى در اواخر عمر به مدّاحى شرف الدين محمّد نقيب النقباء رى (متولد به سال 504 و متوفى به سال 566) مىپرداخته است و همچنين قاضى حسن استرآبادى متوفى به سال 541 و امير عبّادى متوفى به سال 547 و معاصرين ايشان را مدح گفته است بهنظر مىآيد كه تا اواخر نيمه اوّل قرن ششم زنده بوده است و در اين اوان در گذشته است و نيمه دوم قرن ششم را درك نكرده است؛ دو امر ذيل نيز اين گمان را تأييد مىكند:
1 . طلب رحمتى كه شيخ عبدالجليل رازى قزوينى قدسسره در كتاب النقض بعد از ذكر اسامى جماعتى از شعراء كه قوامى نيز از آن جمله است كرده است و كلام او عن قريب نقل خواهد شد .
2 . آنكه قوامى عزّالدين يحيى پسر شرف الدين محمّد را كه از اكابر عالم و مفاخر زمان خود بوده است مدحى نگفته است و عادة بسيار مستبعد است كه قوامى زمان او را دريافته باشد و با او در يك شهر سكونت داشته باشد و وى را مدحى نگويد بلى از بيتى برمىآيد كه اشارتى به عزّالدين داشته باشد (رجوع شود به ص 77؛ س2 و ص 233) .
(164)
تنبيه بر اشتباهى
از اين بيانات معلوم شد اينكه استاد دانشمند جناب آقاى اقبال دام مجده در ترجمه قوامى گفتهاند (رجوع شود به ص ح اين مقدّمه) كه قوامى تخلّص خود را از قوامالدين دوم يعنى پسر قوام الدين سابق الذكر فرا گرفته است اشتباه است و سبب آن همانا عدم اطلاع ايشان بر مضمون قصيده مندرج در ديوان حاضر بوده است .
محتمل است كه قوامى اوايل نيمه دوم قرن ششم را نيز درك كرده باشد
توضيح اين اجمال آنكه قويا گمان مىرود كه مراد از نجم الدين مذكور در اين بيت (رجوع شود به ص 24):
ايا نجم دين گر تو احسان كنى
|
همه درد را جمله درمان كنى
|
خواجه حسن نجم الدين گماشته شاه غازى نصرة الدين رستم بن على ملك مازندران باشد كه از جانب او به عميدى شهر رى منصوب و در آنجا مقيم بوده است .
ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان تحت عنوان «آمدن سليمان شاه به مهمانى اصفهبد» گفته (قسم سوم ، ص 90):
«و پيش از اين يادرفت در اول مجلّد كتاب كه شاه غازى چون سلطان سليمان بدو پيوست در حقّ او چه كرد و به همدان چگونه برد و به سلطنت نشاند و محمود گندم كوب سلطان به مازندران آمد اين جمله گفتهايم سلطان سليمان رى و حدود آن را اصفهبد را داده بود ، اصفهبد رى با تصرّف گرفت و خواجه حسن نجم الدين را به عميدى ولايت رى بفرستاد و دهخداى نجم الدّين محمّد را كه پدر سعدالدين على بود به مشرفى رى؛ و يك سال و هشت ماه رى و اعمال او تا مشكو به تصرّف ديوان اصفهبد بود و جمله معارف و قضاة و سادات رى به مازندران در خدمت شاهغازى بودند و همچنين خوار و سمنان» (تا آخر كلام او) .
و در جلد اول ضمن ترجمه رستم بن على معروف به شاه غازى گفته (ص 108):
«بعد وفات سنجر سلطان سليمان شاه كه برادرزاده او بود از محمود خان كه
(165)
خواهر زاده و ولى عهد سنجر بود بگريخت به طلب ملك عراق و به مقام قصبه درويشان پناه بهشاهغازى كرد مدّت دو ماه هر روز براى او وحشم او سرميدان تا پايان خوانها فرمودى نهاد تا به گيلان و ديلمان و ساير اطراف طبرستان بيست هزار مرد جمع كرد و جمله اسباب سلطنت از خزانه و زرّادخانه و فرّاشخانه مهيّا فرمود او را برگرفت و به رى برد به تخت سلطنت بنشاند امراى عراق و آذربايجان برو جمع شدند و رى و ساوه اصفهبد شاه غازى را مسلّم داشتند» (تا آخر كلام او) .
اولياء اللّه در تاريخ رويان (ص 91) و سيد ظهير الدين مرعشى در تاريخ طبرستان و رويان و مازندران 0ص 60) تحت عنوان «سبب مخالفت كيكاوس با شاه غازى رستم» گفتهاند:
«در آن عهد غزان لشكر كشيده بسر سلطان سنجر در آمدند و در ميان آنان جنگهاى بسيار واقع شد عاقبت سنجر را دستگير كرده در حبس مىداشتند برارد زاده سنجر سليمان شاه گريخته رجوع با شاهغازى كرد ، شاه غازى او را به همدان برد و برتخت نشاند سليمان شاه اعمال رى را تا مشكو به شاه غازى مسلّم داشت و خواجه نجم الدين حسن عميدى يكسال و هشت ماه به نيابت ملك در رى بود و مال با ديوان او مىآمد و تمامى معارف رى و قضاة و سادات و اكابر در سارى خدمت مىكردند» .
چنانكه ملاحظه مىشود صريح كلام ابن اسفنديار آن است كه پناهنده شدن سليمان شاه به رستم بن على و بر تخت نشاندن رستم على وى را واگذار كردن او رى را به شاه غازى بعد از مردن سلطان سنجر بوده است نه در ايام گرفتارى او در دست غزان چنانكه مستفاد از كلام اولياء اللّه و سيّد ظهير الدين است و چون وفات سنجر در 554 بوده است پس زمان نيابت خواجه نجم الدين عميدى در رى بعد از اين تاريخ خواهد بود بنابراين اگر مراد از «نجم الدين عميدى در رى بعد از اين تاريخ خواهد بود بنابراين اگر مراد از «نجم الدين» مذكور همين خواجه حسن عميدى باشد قوامى
(166)
از كسانى خواهد بود كه اوائل نيمه دوم قرن ششم را درك كرده است و اين سه بيت نيز كه قوامى در غزلى كه در مدح خواجه حسن ابو العميد نامى سروده است تأييد مىكند كه مراد از نجم الدين سابق الذكر همين خواجه حسن عميدى است كه نايب شهريار غازى بوده است و آن بيتها اين است (ص 69 ديوان):
روى تو بنيكويى بعينه
|
چون خوى حسن ابو العميدست
|
آن خواجه خواجهزده كزجود
|
از جمله همسران فريدست
|
(تا آنكه گفته)
در شهر خرد رئيس بادا
|
تا شحنه نه همنام (كذا) عميدست
|
ناگفته نماند كه خواجه حسن نجم الدين كه نائب شاهغازى در شهر رى بوده است وزير او نيز بوده است چنانكه ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان ضمن ترجمه علاء الدوله شرف الملوك حسن بن رستم بن على تصريح كرده است(قسم سوم؛ ص 113) و نص عبارت او اين است «و خواجه حسن نجم الدين وزير پدر را چندان چوب فرمود زد كه مرده از پيش او برداشتند و چون معلوم شد كه وى وزير هم بوده است تشبيه او به آصف بن برخيا وجه تأييد ديگر براى تقريب مطلوب ما خواهد بود چنانكه مخفى نيست .
بارى در اوايل تعليقات كتاب نيز ذكر كرديم كه محتمل است كه قوامى در موقع وفات شاهغازى يعنى سال (558 ق) زنده بوده و مرثيتى در حق او گفته باشد (رجوع شود به ص 178) .
ليكن پوشيده نماند كه اگر قوامى اوايل نيمه دوم قرن ششم را نيز درك كرده باشد همانا از حدود عشره اول اين نيمه يعنى از مابين (550 تا 560 ق) خارج نخواهد بود به سبب دو قرينه گذشته كه ياد كرديم هذا ما عندنا واللّه أعلم بحقيقة الحال .
قوامى از مناقب خوانان يعنى مداحان شيعه بوده است .
اثبات اين مدّعا محتاج به تمهيد مقدّمهاى است و آن اينكه:
(167)
نصير الدين عبدالجليل رازى قدسسره در كتاب شريف «النقض» گفته (ص43) :
آنكه گفته است(يعنى مؤلّف فضائح الروافض) كه: «در بازارها مناقب خوانان گنده دهن فرا داشتهاند كه ما منقبت أمير المؤمنين مىخوانيم و همه قصيدههاى رافضى و امثال او مىخوانند و صفات تنزيه كه خداى راست و صفت عصمت كه رسولان خداى راست و قصّه معجزات كه الا پيغمبران را نباشد به شعر مىخوانند و بر على ابى طالب مىبندند .
اما جواب اين فصل آن است كه عجب است از خواجه كه در بازارها مناقب خوانان را مىبيند كه مناقب مىخوانند فضائل خوانان(1) را نديدى كه بيكار و خاموش نباشند و هر كجا ختارى و قمّارى باشد كه در جهانش بهره نباشد و به حقيقت نه فضل بوبكر داند و نه درجه على شناسد براى دام نان و نام بيتى چند در دشنام رافضيان از بر كرده است و مسلمانان را دشنام مىدهد و آنچه مىستاند به خرابات مىبرد و به غناوزنا مىدهد و بر سبلت مجبّران و قدريان مىخندد و اين قائده نو نيست كه مناقبى و فضايلى در بازارها مناقب و فضايل خوانند اما ايشان همه عدل و توحيد و نبّوت و عصمت خوانند و اينان هه جبر و تشبيه و لعنت» .
و نيز او در همان كتاب گفته (ص 40 ـ 41) .
آنكه گفته: و به قول شاعر كان بداعتقادت بى نماز مفسد خمّار كه شعرهاى ركيك گفتهاند و در بازارها جمع شده مىخوانند و اين خواجگان رافضى كافر كيش احمق روش عوّان طبع ابله دمدار بىتميز با دلهاى پرغلّ و غش و كين جمع شده بر آن دورغها معتكف بوده آن بهتانها را به جان خريدار شده و آن محالات را در هيچ تاريخ و أثرى أثرى نباشد .
و ضمن جوابهايى كه داده گفته است:
و آنچه گفته است كه: شعرا مفسد و بى نماز باشند ، عجب است كه خواجه خود انبيا و
1 . از اين عبارت صريحا بر مىآيد كه در آن دوره مناقب خوان بر مداح شيعه اطلاق مىكردهاند و فضائل خوان بر مداح سنى .
(168)
ائمه را معصوم نگويد و نداند چگونه شاعرانش معصوم ميبايند ، كدام شاعر است كه او بلهو و طرب مشغول نشده است از رودكى و عنصرى و منجيك و معزّى و برهانى و غير ايشان ، پس شعراى شيعه را با ايشان قياس بايد كردن و اين تهمت ننهادن كه ما در ايشان دعوى عصمت نكردهايم .
و آنچه گفته:
كه در بازارها جمع شوند و مناقب خوانند» پندارى نديده است و نشنيده كه مناقب خوانان در قطب روده و برسته نرمه و سرفليسان و مسجد عتيق همان خوانند كه بدرزاد مهران و مصلحگاه ، والحمدللّه هيچ مسلمان منقبت و مدح آل رسول را منكر و جاحد نباشد ، شنوند و دوست دارند مگر كسى كه مجبّر و انتقالى و نو مسلمان باشد (تا آخر آنچه گفته) .
چون معلوم شد كه مناقب خواندن در بازارها و مجامع عمومى ديگر در آن زمان شايع و مرسوم بوده است پس مىگوييم كه قوامى قطعه دارد كه صريحا از آن برمىآيد كه وى مناقب خوان بوده است و آن قطعه اين است (ص 24):
ايا نجم دين گر تو احسان كنى
|
همه درد را جمله درمان كنى
|
اگر چه نه آصف برخيا
|
كه از خيل ديو أهل ديوان كنى
|
سزد كز كفايت تو در مملكت
|
چنو دخل و خرج سليمان كنى
|
همى بينم از دست پر خير تو
|
كه چون با همه خلقى احسان كنى
|
هميشه سراى تو آباد باد
|
كه آزادگان را تو مهمان كنى
|
قوامى از آن است مدّاح تو
|
كه تا كار او را بسامان كنى
|
مكن با من اكنون دو كاراى ظريف
|
كه پس عورت بنده عريان كنى
|
يكى اينكه چيزى بنخشى مرا
|
دگر آنكه هنگامه بيران كنى
|
چنانكه ملاحظه مىشود تقاضاى قوامى از ممدوح خود نجم الدين در اين قطعه آن است كه هنگامه او را ويران نكند ، و معنى هنگامه نيز معلوم است؛ ابن خلف در
(169)
برهان قاطع گفته: «هنگامه بر وزن شهنامه مجمع و جمعيّت مردم و معركه بازيگران و قصّه خوانان و خواص گويان و امثال آن باشد» پس بخوبى روشن شد كه قوامى از مناقب خوانان يعنى كسانى كه مناقب ائمّه اثنا عشر عليهمالسلام را مىخواندهاند بوده است .
و اينكه قوامى تقاضا مىكند كه مانع از هنگامه گرفتن او نشود براى آن است كه در آن زمان اين امر نوعى بسيار مؤثّر از دعوت به مذهب و تبليغ بوده است و گاهى در نفوس بىغرضى تأثير تمام و أثر حيرتانگيز و شگفت آورى مىبخشيده است بنابراين زمامداران وقت گاهى جلوگيرى از اين كار مىكردهاند حتّى گاهى منجزّ مىشده كه زبان او را يعنى قايل مدح و فضيلت را مىبريدند و يا مىكشتند .
شيخ عبد الجليل قدسسره در كتاب النقض گفته (ص77):
«آنكه گفته: «چون در بازارها منقبت خوانان مناقب خوانند تركان آن را شنوند و خود ندانند كه آن چيست و آنها كه پيش از اين بسرّ و رمز روافض واقف بودهاند چندى از اين مناقبيان رافضيان را زبان ببريدند و در سارى خاتون سعيد سلقم بنت ملكشاه كه زن اسفهبد على بود ابو طالب مناقبى را زبان بفرمود بريدن كه اندران پيشه گريخته بود كه هجوهاى صحابه پاك و قدحهاى زنان رسول خدا خواندى» .
و ضمن جوابهايى كه از اين گفتار داده گفته (ص 78):
و آنچه گفته كه اين خاتون زبان ابو طالب شيعى مناقبى بفرمود بريدن» راست است و انكار نشايد كردن كه به حوالتى دروغ كه بر وى نهادند خاتون زبان او بفرمود بريدن ، و چه ماننده است اين معنى بدان كه چون خواجه ابو بكر خسرو آبادى سنّى كه حاكم قزوين بود او را گفتند كه صدّيق فضائلى كه دشمن على و آل اوست او تو را لعنت مىكند بفرمود تا در دار السنّة كه قزوين است فضايلى سنّى را پاره پاره كردند و پادشاهان مانند اين در شهرها بسيار كردند و كنند كه آن حوالت بهمذهب و اعتقاد نكند و نقصانى نباشد .
(170)
معجزه امير المؤمنين عليهالسلام
شيخ عبدالجليل در همان كتاب بعد از عبارت سابق الذكر بلافاصله گفته (ص 78):
اما جواب ناقص نباشد چنانكه گفته او؛ چون يك نيمه دروغ گفته و يك نيمه راست؛ چون آن تاريخ بياد داشته كه ابوطالب مناقبى را رحمة اللّه عليه زبان ببريدند بايستى كه فراموش نكردى كه همان شب على مرتضى عليهالسلام را بخواب ديد كه زبان در دهان او كرد در حالى بقدرت حقتعالى زبان وى درست و نيك شد و تا چهل سال بعد از آن تاريخ در رى و قزوين و قم و كاشان و آبه و نيشابور و سبزوار و جرجان و بلاد مازندران زهد و توحيد و فضائل و مناقب مىخواند تا در آن نيكنامى بجوار حقتعالى شد .
برخى از خصائص شعر قوامى
آنچه از ملاحظه كتاب «النقض» نسبت به تعيين وجهه ادبى و مقام شعرى قوامى برمىآيد آن است كه قوامى در زمان خود در بلاد عراق و مخصوصا در شهر رى مقامى بسزا و شهرت و احترامى قابل ارزش داشته است زيرا شيخ عبدالجليل قدسسره در آن كتاب ضمن ذكر مشاهير شعراى شيعه گفته است (ص 252):
و سيّد حمزه جعفرى و خواجه ناصحى و امير قوامى و غير اينان رحمة اللّه عليهم كه همه توحيد و زهد و موعظت و منقبت گفتهاند(تا آخر كلام او) .
از دعاى طلب رحمت كه در اين كلام به نظر مىرسد استشمام بلكه استنباط مىشود كه امير قوامى در زمان تأليف كتاب «النقض» (556 ـ 566) زنده نبوده است زيرا نوعا دعاى طلب رحمت را در حق اموات مىكنند نه در حق أحياء .
و نيز شيخ عبدالجليل قدسسره در كتاب النقض بعد از ذكر اسامى چند نفر از شعراى شيعه كه امير قوامى قدسسره نيز از آن جمله است گفته (ص 628) :
و معنى هر بيتى را (يعنى از ابيات شعراى سابق الذكر)بهاى جهانى سزد و توحيد و زهد و مناقب را دشمن ندارد مگر فلسفى إباحتى خارجى .
گويا سرّ شهرت قوامى و سبب رواج شعر او از جهت روانى شعر و حلاوت سخن
(171)
نبوده است بلكه از اين جهت بوده است كه اشعار قوامى غالبا مشتمل بر مطالب عاليه و مضامين حكيمانه است از قبيل پند و موعظت و دعوت به خداپرستى و اثبات عدل او و ردّ بر مجبّره و زنادقه و ترهيب از دنيا و شرح بىاعتبارى و بىوفايى آن و ترغيب به آخرت و عمل براى آن و نظاير اينها و مخصوصا چون شيعى اثنا عشرى بوده است و صريحا در اشعار خود به اين نعمت شكر مىگويد و مباهات مىكند و به اسامى ائمّه اثنى عشر عليهمالسلام و به شرايط امامت از قبيل نص و علم و عصمت تصريح مىكند پس اجتماع اين امور كه در آن زمان از محاسن بزرگ بهشمار مىرفته است موجب شده كه شعر قوامى در انظار مردم و مخصوصا در ميان جماعت أهل تشيّع رواجى تمام و رونقى بسزا يافته است .
از اين نقطه نظر است كه قوامى در سراسر اين ديوان نام هيچ شاعرى را نمىبرد و خودش را تالى مرتبه او بهشمار نمىآورد مگر حكيم سنائى رحمةاللّه عليه كه مكرّر در مكرّر در اشعار خود نام او را مىبرد و كلمات او را تضمين مىكند و او را خواجه شاعران معرّفى مىنمايد و غايت مباهات و افتخار براى خود اين را مىداند كه خود را در رديف سنايى بگنجاند مثل آنكه در جايى مىگويد (ص 14):
شاد باش اى قوامى هنرى
|
كه اهل رى را سنايى دگرى
|
و در جاى ديگر مىگويد (ص 19)
شعر من جان سنايى زنده كرد
|
تا مرا از فضل تلقين كرده
|
و در جاى ديگر مىگويد (ص 98):
قوامى كه برد از تنور تفكّر
|
بنان سخن آب شعر سنايى
|
و در جاى ديگر مىگويد (ص 107):
خراسان و عراق امروز إقطاع دو شاعر شد
|
قوامى را عراقى دان سنايى را خراسانى
|
و در جاى ديگر مىگويد (ص 121):
مالداران را سنايى وار گويد پند تو
|
اى خداوندان مال الاعتبار الاعتبار
|
(172)
و در جاى ديگر مىگويد (ص 172):
خواجه شاعران ازينجا گفت
|
اى درون پرور برون آراى
|
إلى غير ذلك: و موجب اين امر همانا جهت جامعهاى است كه بين كلمات حكيم سنايى و امير قوامى موجود است و آن اشتمال بر توحيد و عدل و حكمت و نصيحت و زهد و موعظت و منقبت و مرثيت بجا و درست است و بس .
چون قوامى در اوايل حال خبّاز يعنى نانوا بوده است از اين روى در اواخر قصايد خود به اين شغل و حرفه خود اشارت و تصريح كرده و لوازم خبّازى را (از قبيل دكّان و نان و آرد و گندم و جوال و آسياب و ترازو و شاگرد و غير ذلك) با تخيّلات شاعرانه در اشعار خود مىآورد چنانكه خاقانى در اواخر تحفة العراقين نسبت به شغل پدرش كه درودگرى بوده چنين عمل را انجام داده است آنجا كه گفته:
وز سوى پدر درو گرم دان
|
استاد سخن تراش دوران
|
چون وهم بچرخ بر گمارم
|
چون كوى بخرطش اندر آرم
|
رندى كه رندهام برآيد
|
بر عارض حور جعد شايد
|
چوبم همه از درخت موسى است
|
تخته همه شاخهاى طوبى است
|
زان چوب دوات عقل سازم
|
زان تخته سرير جان طرازم
|
الى آخرها .
(173)
39
بديع الزمان فروزانفر
محمد ترابيان فردوسى
ولادت
اديب و مولوىشناس بزرگ و شارح ماهر مثنوى، استاد محمدحسن فروزانفر ملقب به «بديع الزمان» در 13 شهريور 1278 خورشيدى در يكى از روستاهاى شهر تون (شهرستان فردوس كنونى) متولد شد.
پدر و جدش هر دو شاعر، فقيه و طبيب بودند. نسب او به عالم بزرگ عهد صفويه، مرحوم ملا احمد فاضل تونى مىرسد.
تحصيلات
مقدمات علوم قديمه و تحصيلات اوليه را در زادگاهش نزد شخصى به نام ملا محمدحسين آموخت.
در محرمالحرام سال 1338ق به جهت ادامه تحصيل به مشهد مقدس آمد. پس از دو ماه اقامت به حوزه درس اديب نيشابورى(1281 ـ 1344ق) راه يافت و علوم ادبى و منطق را از وى كسب نمود. فروزانفر تا سال 1342ق يعنى دو سال مانده به وفات اديب، از او بهرهها برد.
مقارن استفاده از محضر اديب نيشابورى به درس حاج ميرزا حسين سبزوارى ـ كه
(174)
مدت كوتاهى در مشهد اقامت داشت ـ حاضر مىشد. اصول فقه و بعضى مباحث فقهى را پيش حاج شيخ مرتضى آشتيانى و مقدارى از مباحث فقه را نزد حاج شيخ مهدى خالصى فراگرفت.
هجرت به تهران
در حدود سالهاى 1300 و 1301 شمسى به تهران آمد و در مدرسه سپهسالار جديد حجرهاى اختيار نمود.
در اين زمان، يك دوره شرح اشارات، شفا و كليات قانون را در نزد ميرزا طاهر تنكابنى شاگردى كرد و نجات و تمهيد القواعد ابن تركه را نيز بر وى قرائت نمود. در خدمت آقا شيخ حسين نجمآبادى، فقه و اصول تحصيل كرد و قسمت مهمى از قواعد الاحكام علامه حلى را به سيره قدما با آن وى خواند. تحرير اقليدس و قسمت الهيات اسفار را نزد ميرزا مهدى آشتيانى و شرح چغمينى را نزد اديب پيشاورى فراگرفت.
در آغاز ورود به تهران، معاشرت و ارتباط علمى و ادبى وى بيشتر با اديب پيشاورى، ميرزا محمد قريب معروف به شمسالعلماى گَرَكانى، ميرزا لطفعلى صدرالافاضل، ميرزا رضاخان نايينى، شاهزاده افسر و ذكاءالملك محمدعلى فروغى بود امّا پس از آن كه علامه محمد قزوينى به ايران آمد، با او حشر و نشر دايمى پيدا نمود.
آغاز تدريس
در سال 1305ش به توصيه و به جاى شمسالعلماى گَرَكانى در مدرسه دارالفنون به تدريس فقه و عربى پرداخت و اين آغاز سير صعودى استاد بود.
در سال 1306ش معلم منطق در مدرسه عالى حقوق شد و در سال 1307ش مدرّس زبان عربى و منطق در دارالمعلمين عالى گرديد و در سال بعد يعنى 1308ش در همانجا صاحب كرسى تدريس زبان و ادبيات فارسى شد.
(175)
در سال 1310ش استاد تفسير قرآن و ادبيات عربى در مدرسه سپهسالار گرديد.
پس از تشكيل دانشكده علوم معقول و منقول در سال 1313ش به سمت معاونت آنجا برگزيده شد و رياست مؤسسه وعظ و خطابه نيز به وى محوّل گرديد.
در ابتداى تأسيس دانشگاه تهران، وى در جايگاه استاد تاريخ ادبيات فارسى در «دانشكده ادبيات» و استاد تصوف اسلامى در «دانشكده علوم معقول و منقول» به ايفاى نقش پرداخت.(1)
رساله دكترا
در سال 1314ش هيأت مميّزه دانشگاه تهران، كتاب تحقيق در زندگانى مولوى وى را مورد ارزيابى قرارداد و گواهينامه دكترا برايش صادر كرد.
دكتر فروزانفر در سال 1323ش به رياست دانشكده معقول و منقول رسيد و از ابتداى تأسيس فرهنگستان ايران به عضويت آن درآمد.
سالهاى 1313 تا 1332ش عضو شوراى عالى معارف (فرهنگ) بود و سالهاى 1328 تا 1331ش عضو مجلس مؤسسان دوم و سناتور شد.
بازنشستگى
استاد در مهرماه 1346ش با چهل سال سابقه خدمات فرهنگى بازنشسته شد ولى همچنان در رشتههاى فوق ليسانس و دكتراى زبان و ادبيات فارسى تدريس مىكرد. در همين زمان به پيشنهاد شوراى گروه آموزشى زبان و ادبيات فارسى با توجه به مراتب فضل و كمال و خدمات پرارج و ممتد استاد بديعالزمان فروزانفر در دورههاى فوق ليسانس و دكتراى زبان و ادبيات فارسى، برايش تقاضاى «استادىِ ممتاز» شد كه به تصويب رسيد و طى مراسم خاصى به استاد، ابلاغ گرديد.
دكتر فروزانفر بعد از بازنشستگى به رياست كتابخانه سلطنتى منصوب شد.
1 . مقالات و بررسيها، دفتر دوم، ص 4 ـ 21؛ مجله يغما، ش 8، آبان 1346 .
(176)
سفر به ابديت
سرانجام آن مرد پرتلاش عرصه فرهنگ و ادبِ ايران و اسلام در روز 16 ارديبهشتماه 1349 و در منزل شخصىاش بدرود حيات گفت.
پيكر استاد در ميان ناله و اندوه دانشجويان، اساتيد دانشگاه و همه ارادتمندان ادب و فرهنگ در شهر رى در جوار امامزاده واجبالتعظيم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به خاك سپرده شد.(1)
از روحيات استاد
فروزانفر محضرى دلنشين داشت. شعرهاى بلند و خيالانگيز مىخواند. سينهاش مخزن نكتههاى ادبى و تاريخى بود. شوخطبع و نكتهسنج و حاضر جوابى كم مانند بود. بسيار موقعشناس بود. ميزان كارش زياد بود. سحرخيز و راهپيما و طبيعتدوست بود. در پانزده سال اخير عمر، دل به سفر بسته بود. ديدن دنياى بزرگ و شهرهاى جهان، مطلوبش بود. خوشسفر و خستگىناپذير بود. تيزهوش، تندْذهن و باريكْانديش بود. شعرش كم، امّا خوب و به اسلوب محكم استادان قديم بود. با شاگردانش انسى دوستانه و الفتى گرم داشت.(2)
آثار منتشر شده استاد(3)
1 ـ احاديث مثنوى، اين اثر در سال 1334ش چاپ شده و در سال 1347ش تجديد چاپ گرديده است.
2 ـ تاريخ ادبيات ايران.
1 . مجله راهنماى كتاب، سال 13، ص 167 ـ 170 .
2 . مجله دانشكده ادبيات تهران، سال 22، شماره 1، ص 486 ـ 490؛ مجله سخن، دوره 20، شماره اوّل، ص 98 ـ 102؛ نشريه كتابخانه مركزى و مركز اسناد، شماره 22، ص 360 ـ 370 .
3 . اين فهرست اجمالى از آثار چاپ شده فروزانفر، كه اعم از تأليف، ترجمه، تصحيح و شرح مىباشد. از زندگينامه خودْنوشت وى و مقدمه كتاب مجموعه مقالات و اشعار استاد بديعالزمان فروزانفر به كوشش عنايت اللّه مجيدى برگرفته شده است.
(177)
3 ـ ترجمه رساله قُشريّه، اين كتاب در سال 1345 چاپ شده است.
4 ـ خلاصه مثنوى، اين كتاب در سال 1321 به چاپ رسيده است.
5 ـ دستور زبان فارسى، در دو جلد در سالهاى 1328 و 1329 به چاپ رسيده است.
6 ـ ديوان اشرفى غزنوى، با اصلاحات فروزانفر در سال 1328 چاپ شده است.
7 ـ زنده بيدار، ترجمه رساله «حىّ بن يقظان» ابن طفيل.(1)
8 ـ سخن و سخنوران، كتاب حاضر در سالهاى 1308 و 1350 و 1358ش چاپ شده است.(2)
9 ـ شرح احوال و نقد و تحليل آثار فريدالدين عطار نيشابورى.
10 ـ شرح حال مولوى = رساله تحقيق در احوال مولانا جلالالدين.(3)
11 ـ شرح مثنوى شريف، مهمترين اثر فروزانفر است كه حاوى شرح ابيات 1 تا 3012 مثنوى معنوى مىباشد.
12 ـ فرهنگ تازى به فارسى(4)
13 ـ فيه ما فيه.
14 ـ كليات شمس تبريزى = ديوان كبير.
15 ـ مآخذ قصص و تمثيلات مثنوى.(5)
16 ـ مصباح الارواح.
17 ـ معارف بهاء ولد، اين كتاب بين سالهاى 1333 ـ 1338 به چاپ رسيده است.
18 ـ معارف ترمذى، اين كتاب در سال 1340ش به چاپ رسيده است.
19 ـ مناقب اوحدالدين كرمانى، در سال 1347ش به چاپ رسيده است.
1 . الذريعة، ج 12، ص 58، رقم 432 .
2 . همان، ص 152؛ فهرست كتابهاى چاپى فارسى، مشار، ص 2947 .
3 . همان، ج 13، ص 184، رقم 635 .
4 . همان، ج 16، ص 195؛ فهرست كتابهاى چاپى فارسى، مشار، ص 3703 .
5 . همان، ج 19، ص 9، رقم 31 .
(178)
20 ـ منتخبات ادبيات فارسى.(1)
21 ـ منتخب شاهنامه، كه در سال 1306ش در تهران به چاپ رسيده است.
آثار منتشر نشده استاد
1 ـ ترجمه قرآن كريم،(2) كه گويا نسخهاى از آن به خط خودش موجود است.
2 ـ فهرست كتابخانه سلطنتى ايران، در سال 1321 نسخههاى كتابخانه سلطنتى تهران را با همكارى محمد قزوينى و عباس اقبال آشتيانى فهرستْبردارى نموده است.(3)
1 . همان، ج 22، ص 371، رقم 7493
2 . مجموعه اشعار فروزانفر، ص 19 .
3 . مجله كتابدارى، دفتر هجدم، ص 139 به بعد.
(179)
40
جَبّار باغْچهبان (عسكر زاده)
ثمينه باغچهبان
مبدِع روش آموزش ناشنوايان در ايران و پايهگذار آموزش و پرورش پيش از دبستان و از پيشگامان فرهنگ و ادبيات كودكان . او در 1264 ش در ايروان ، از ايالات قفقاز ، به دنيا آمد . پدر و جدّ وى از اهالى تبريز بودند . پدرش قنّاد ، معمار و مجسمهساز بود و در نقل داستانهاى كهن و اش0عار شاهنامه تبحّر داشت . مادر بزرگش ، بنفشه ، زنى با كفايت ، طبيبِ محل و شاعر بود . اين دو نقشِ مهمّى در پرورش استعدادهاى هنرى و خلاقيت جبّار داشتند .
تحصيلات جبّار به شيوه سنتى و مكتبخانهاى بود . او در پانزده سالگى مجبور به ترك تحصيل شد و به حرفههاى پدرش روى آورد . در 1284 ش ، به دليل درگيريهاى مذهبى ، به زندان افتاد . در آنجا ، هفتهنامه ملاّ نهيب و سپس ملاّ باشى را مىنوشت و مصوّر مىكرد و به كمك همزنجير و همبندش براى فروش به خارج از زندان مىفرستاد . زندان در افكار و معتقدات او تغييرات بنيادى پديد آورد و از آن پس ، با عشق به آرمان صلح و انسان دوستى ، فعّالانه وارد زندگى فرهنگى و اجتماعى شد .
باغچهبان تعليم و تربيت زنان و كودكان را مهم مىشمرد و ، به رغم مخاطرات موجود ، پنهانى به تدريس سرخانه دختران مىپرداخت . از اولين آثار او براى كودكان داستانهاى منظوم قيزيللى يا پْراق (برگ زراندود) و بايرامْچليق (مژدهرسانى عيد)
(180)
است . اين آثار ، با نام جبّار عسكرزاده ، متخلّص به عاجز ، در 1290 ش در ايروان چاپ شد . وى ، در همين اوان ، با نوشتن مقالات و سرودن اشعار ، همكارى خود را با روزنامه فكاهى ملانصر الدين آغاز كرد و در 1291 ش به نشر هفتهنامه فكاهى لكلك در ايروان پرداخت .
با آغاز جنگ بينالملل اوّل و كشمكشهاى خونين ميان مسلمانان و ارامنه ، ناگزير به تركيه مهاجرت كرد . در آنجا ، ابتدا تحويلدار و سپس فرماندار شهر ايگدير شد؛ ولى چندى بعد ناگزير به قفقاز بازگشت . وى ، در 1297 ش ، در شهر نوراشين ، از توابع ايالت ايروان ، مدرسهاى تأسيس كرد كه به علت آشفتگى اوضاع دير نپاييد . در 1298 ش ، بر اثر شدّت گرفتن خونريزيها در قفقاز ، با خانواده خود به ايران آمد .
باغچهبان خدمات فرهنگى خود را ، به عنوان معلّم كلاس اوّل ، در مدرسه احمديه مرند آغاز كرد و ديرى نگذشت كه نحوه كار وى و پيشرفت شاگردانش جلب توجّه نمود . اولين اثر او در ايران نمايشنامه خُرخُر است كه براى شاگردانش نوشت و در مدرسه اجرا كرد . در اين زمان ، امتياز تأسيس يك دبستان دختران را گرفت؛ ولى ، به سبب مخالفتهاى متعصّبان ، موفق به افتتاح آن نشد .
در 1299 ش ، به جهت حسن شهرتش ، بنا به دعوت رئيس فرهنگ آذربايجان ، به تبريز رفت و در آنجا به كار خود ادامه داد . در اين زمان ، با روش تازه خويش نوشتن كتاب اوّل را براى كودكان آغاز نهاد . باغچهبان براى تدريس مواد گوناگونِ درسى وسايل سمعى و بصرى ساخت و كتاب الفباى آسان را براى تدريس فارسى به ترك زبانانِ بزرگسال نوشت . وى ، همكارى همسر و همكارش ، صفيه ميربابايى ، به تدريس دختران در كلاسهاى مخصوص نيز موفق شد . وى ، در اين زمان ، «جمعيت حمايت معلمين» و «جمعيت تئاتر» را تأسيس كرد و نمايشنامههاى انتقادى ، ازجمله حيات معلمين و اِرْكَك خالاقيزى (خاله قزىِ نَر) را نوشت .
باغچهبان در 1303 ش ، بنا به پيشنهاد رئيس فرهنگ آذربايجان ، كودكستانى به نام «باغچه اطفال» در تبريز تأسيس كرد و نام خانوادگى خود را از عسكرزاده به باغچهبان
(181)
تغيير داد .
وى ، براى كودكان ، بازيها و كاردستيهاى جديد و تزئينات و صورتكهاى گوناگون ساخت و شعر سرود و نمايشنامه نوشت ، و به يارى همسرش ، كه با موسيقى آشنا بود ، در كودكستان نمايشهاى آهنگين اجرا كرد .
در 1305 ، با توجه به حالات يك كودك ناشنوا در «باغچه اطفال» ، به فكر تدريس به ناشنوايان افتاد و كار تدريس به كر و لالها را با سه پسر ناشنوا آغاز كرد . باغچهبان در آموزش ناشنوايان هيچگونه تجربه قبلى يا دسترسى به كتاب و مقالاتى در اين باره نداشت . او ، در پرتو تجربه شخصى ، به نقش مهمّ حسّ باصره و لامسه در آموزش زبان به ناشنوايان پىبرد . صداهاى زبان فارسى را به دو دسته حنجرهاى (آوايى) و تنفّسى (بىآوا) و هر يك از اين دو گروه را به ممتد و غير ممتد تقسيم كرد . وى «الفباى دستى گويا» را ، كه در نوع خود در جهان بىنظير است ، بر پايه ويژگى صداها و شكل حرفها ابداع كرد . در اين الفبا ، برخلاف بعضى الفباهاى دستى ديگر ، از يك دست استفاده مىشود . اين نشانهاى دستى ، ضمن اينكه كمك به لبخوانى است ، وسيلهاى براى تعليم و اصلاح تلفّظ نيز هست .
باغچهبان ، به رغم خدمات فرهنگيش ، مجبور به ترك تبريز شد و در 1306 به دعوت رئيس فرهنگ فارس به شيراز رفت . در همان سال ، «كودكستان شيراز» را تأسيس كرد و به نوشتن شعر ، چيستان و نمايشنامههاى گوناگون پرداخت كه ، از آن ميان ، مجموعه شعر زندگى كودكان و نمايشنامه گرگ و چوپان را در 1308 و نمايشنامه پيرو ترب و خانم خزوك را در 1311 خود مصوّر و چاپ كرد و وسايل و بازيهاى گوناگونى براى پرورش حافظه ، حواس و اندامهاى تكلّم ساخت . برنامه كودكستانش شامل ورزش ، گردش در كوه و صحرا ، تمرين رختشويى ، تعليم بنّايى و خشتزنى و مجسّمهسازى و كار بافتنى و آداب معاشرت و غيره بود . در همين زمان ، كار تئاتر را نيز ادامه داد و ، با همكارى نصراللّه شادروان ، چندين نمايشنامه انتقادى به صحنه آورد . از اينرو مىتوان گفت كه در دهه اول قرن چهاردهم در كشور
(182)
ما از نظر آغاز آموزش و پرورش ابتدايى و آموزش كودكان استثنايى و ايجاد فرهنگ و ادبيات كودكان برجستگى چشمگيرى داشته است .
در پايان 1311 ، باغچهبان به تهران آمد . او قصد داشت مؤسسهاى براى پژوهشهاى روانشناسى و تربيتى تأسيس كند كه به دليل نداشتن پشتيبانى مادّى و معنوى از آن منصرف شد . در اين ايّام ، ناگزير مدّت كوتاهى در يك كارخانه سيگارپيچى مشغول كار شد .
در آذر 1312 ، باغچهبان ، با چاپ اعلانى در روزنامه اطلاعات درباره آموزش ناشنوايان ، اولين كلاس ناشنوايان را ، در مطّب دوستش ، با يك شاگرد ، داير كرد . تعداد شاگردان به تدريج به پنج نفر افزايش يافت . در پايان سال تحصيلى ، وزارت فرهنگ ، با احساس رضايت از نتيجه آموزش ناشنوايان ، ماهانهاى به مبلغ 40 تومان براى دبستان مقرّر داشت و «دبستان كر و لالها» رسما آغاز به كار كرد . در همان سال ، باغچهبان تلفن گنگ يا سمعك استخوانى را اختراع كرد و به ثبت رسانيد . اين سمعك وسيله انتقال صوت از طريق دندان به مركز شنوايى است .
در 1314 ، وزارت فرهنگ «دستور تعليم الفباى» او را منتشر كرد كه امروز نيز از روش پيشنهادى در آن (روش باغچهبان») در كلاسهاى دبستانى و بزرگسالان استفاده مىشود . در 1322 ، با كمك افراد خيّر ، «جمعيت حمايت كودكان كر و لال و كور» را در تهران تأسيس كرد كه در تير 1323 به ثبت رسيد و بعدها كلمه كور از عنوان آن حذف شد . در بهمن همين سال ، ماهنامه زبان را منشتر كرد و در آن روش تازه خويش را در اختيار آموزگاران كلاس اول گذاشت . كتابهاى اول دبستان و كتاب سرباز را ، با روش تازه ، در همين سال منتشر كرد .
در اسفند 1328 ، اساسنامه و برنامه كامل و دقيق تحصيلات پنج ساله ناشنوايان براى آموزش زبان و حرفه ، روش شفاهى توأم با الفباى دستى گويا ، به كوشش باغچهبان ، تهيه و به تصويب رسيد . او ، در 1330 ، «كانون كر و لالها» را پايهگذارى كرد . در 1332 ، نخستين كلاس تربيت معلّم ناشنوايان را ، با همكارى دانشسراى
(183)
مقدماتى ، در آموزشگاه خود تأسيس كرد و ، بدين ترتيب ، اولين گام در تربيت رسمى معلّمان كودكان استثنايى برداشته شد .
در 1343 ، كتاب حساب را براى كودكان ناشنوا و روش آموزش كر و لالها را براى آموزگاران نوشت . در كتاب اخير ، ضمن توضيح صداهاى زبان فارسى و روش آموزش تلفّظ و لبخوانى ، اصولِ «زبان مصوّر» را به تفصيل شرح داده است . زبان مصوّر مجموعه علايم بصرى است كه با استفاده از آن مىتوان ساختار زبان را به ناشنوايان آموخت . در همين زمان ، «گاهنامه» ، وسيلهاى بصرى براى آموختن چگونگى بلند و كوتاه شدن روزها ، را ساخت .
آموزشگاه باغچهبان ، در زمان حيات وى ، از هر نظر گسترده و مجهز شد . با اجراى برنامه تربيت معلّم ناشنوايان ، مدارس و كلاسهاى ويژه و هنرستانها و كلاسهاى بزرگسالان (اكابر) و باشگاهها و مراكز پژوهشى و خدمات ويژه ، از جمله دورههاى تربيت رابط ناشنوايان در تهران و شهرستانها تأسيس شد و ناشنوايان به مراكز آموزش عالى راه يافتند .
باغچهبان ، در اواخر عمر ، «جمعيت سلام» يا «گراميداشت» را ، با نيّت تشويق مردم به تجليل از نيكوكاران در زمان حياتشان ، تأسيس كرد و جزوه «آدمى اصيل» را در اين باره منتشر ساخت .
از كتابهاى شعر و نمايشنامه و داستانهاى كودكانه باغچهبان به زبان فارسى نُه اثر به چاپ رسيده است . از جمله آثار چاپ نشده او در اين حوزه نمايشنامه آهنگين مجادله دو پرى است . همچنين در روشهاى تدريس خواندن و نوشتن و آموزش ناشنوايان ، سيزده اثر از وى منتشر شده است . آثار او به زبان تركى بالغ بر دوازده كتاب است كه ، از آن ميان ، ترجمه رباعيات خيام ، به نام رباعيات آذرى خيام ، ارزش خاصى دارد . رباعيات باغچهبان ، كه در 1337 به چاپ رسيد ، آيينه افكار و فلسفه زندگى او است . باغچهبان در 4 آذر 1345 درگذشت .
(184)
41
جعفر آشتيانى
مهدى سليمانى آشتيانى
فقيه، حكيم و اديبِ دانشمند آقاميرزا جعفر آشتيانى، ملّقب به «ميرزاى كوچك» برادرزاده و داماد آيتاللّه ميرزا حسن آشتيانى(م 1319ق) است. سالها در خدمت عمومىِ خود مراتب علم و دانش را آموخته و فقه و اصول را در محضر او تكميل كرده است.
حكمت و فلسفه را از اساتيد بزرگ تهران و مدرسين ثلاث يعنى آقا محمدرضا قمشهاى(م 1306ق)، آقا على مدرس زنوزّى(م 1307ق) و آقاميرزا ابوالحسن جلوه(م 1314ق) كه هر سه از اجله فلاسفه و حكماى اواخر قرن 13 و اوايل قرن 14 در حوزه تهران هستند، به كمال فراگرفت و خود به مقام ارجمندى در اين دانش نايل آمد.
او علاوه بر فقه، اصول و حكمت، در عرفان، نجوم، طب، حساب و هندسه نيز تخصّص داشت و در دو رشته ادبيات و رياضيات صاحب نظر بود و بر معاصران خود تفوّق داشت.(1)
آشتيانى در 1324ق درگذشت و در جوار مرقد شريف حضرت سيدالكريم عليهالسلام در شهر رى مدفون گرديد. حكيم، فيلسوف و عارف فرزانه آيتاللّه ميرزا مهدى آشتيانى
1 . علماء معاصرين، خيابانى، ص 258 .
(185)
(1372 ـ 1306ق) فرزند صاحب ترجمه است. ميرزا مهدى علاوه بر استفاده از محضر پدر، در فقه و اصول از سيد عبدالكريم لاهيجى و شيخ فضلاللّه نورى ، در تهران و از ميرزا حسين نائينى و آقا ضياءالدين عراقى، در نجف استفاده كرده است. او مهمترين شاگرد حكيم ميرزا حسن كرمانشاهى است و صاحب آثار، حواشى و تعليقات متعدد در حكمت و فلسفه و ساير علوم مىباشد. ايشان از بزرگترين شارحان و مدرسان حكمت و فلسفه صدرايى و آثار ابن سينا و از نوادر روزگار و مفاخر حوزههاى علميه بود. مراتب ورع و تقواى باطنى و ارتباطش با دستگاه اهلالبيت عليهمالسلام مورد اذعان همه كسانى است كه محضر نيكش را درك كردهاند.
آفرين بر روان آن پدر
|
كه به جاى ماند از او چنين پسر
|
منابع
1 ـ اثر آفرينان، زندگينامه نام آوران فرهنگى ايران، زير نظر سيد كمال حاج سيد جوادى، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1377ش .
2 ـ تاريخ حكما و عرفاى متأخر، تحرير ثانى ، منوچهر صدوقى سها، حكمت، تهران، 1381ش .
3 ـ ريحانة الادب، محمدعلى مدرس تبريزى، خيام، تهران، 1369ش .
4 ـ مجموعه مصنفات حكيم مؤسس آقاعلى مدرس تهرانى، محسن كديور، انتشارات اطلاعات، تهران، 1378ش .
5 ـ نقباء البشر، آغابزرگ تهرانى، دارالمرتضى للنشر، مشهد، 1404ق .
(186)
42
سيدجعفر طباطبايى سنگلجى
روحاللّه عبّاسى
آقا سيدجعفر طباطبايى مشهور به سنگلجى، فرزند ارجمند آيتاللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى، اديب و فاضل جليل مىباشد.
پدر آقا سيدجعفر طباطبايى، آيتاللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى، از علماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود، كه در تهران سكونت داشتند. ايشان از سادات طباطبايى و از قبيله بحرالعلوم بودند.(1) ايشان اصول را در كربلاى معلى نزد صاحب فصول شيخ محمدحسين خوانده بودند. مرحوم آيتاللّه حاج سيد صادق طباطبايى همدانى پس از عمرى خدمت در سال 1300 ق در تهران وفات نمود و در مقبره والدهاش كه دختر سيد مجاهد بود، مدفون گشت.(2)
مرحوم آقا سيدجعفر طباطبايى اديبى فاضل و شاعرى ماهر بود كه يَد طولايى در شعر و شاعرى داشت و تخلص خود را در شعر بانيس(3) نهاده بود.
مرحوم آقا سيدجعفر داماد آيةاللّه حاج شيخ محمدجعفر شريعتمدار استرآبادى، مدفون در نجف، كه مقبره خانوادگى در محله سرتخت شهر رى واقع گشته، بودند. ايشان در حيات پدر بزرگوارش از دنيا رفت و اولادى از خود برجاى گذارد كه از
1 . قصص العماء، ص 129، تأليف آيت اللّه ميرزا محمد تنكابنى .
2 . فوائد الرضويه، ص 210، تأليف حاج شيخ عباس قمى؛ مآثر الآثار، ص 150 .
3 . اختران فروزان رى و تهران، ص 301 .
(187)
جمله آنها:
1 ـ سيد مهدى طباطبايى ملقب به آقابزرگ مىباشد كه در جوانى فوت نمود.
2 ـ سيد ابوالحسن طباطبايى.
3 ـ سيد عبداللّه طباطبايى، وى در خراسان اقامت نموده و با بيت و خاندان مجدد شيرازى ـ طاب ثراه ـ وصلت نمودند.
مرحوم آقا سيدجعفر طباطبايى اشعار بسيارى را سرودهاند كه بعضى از آن در مجمع الفصحاء موجود است كه از جمله آنها اين چند بيت مىباشد.
در جهان هر وجود را جاييست
|
جز وجودش كه يكجهان جايست
|
هم هنرمند و هم هنرانديش
|
هم سخن منبع و هم سخندانست
|
شاه را بندهات و بنده اوست
|
هرچه اندر زمانه سلطانست
|
حلمش از قدر و طبعش از همّت
|
كوه البرز و بحر عمّانست
|
دعوى إنّ لى مَعَ اللّه را
|
حالتش گاه گاه برهانست
|
نه سليمان ملكى و در ملك
|
مر تو را حشمت سليمانست
|
قصر جاهت خورنقى كه در آن
|
پاسبان صد هزار نعمانست
|
تو چو موسى و خصم شد قبطى
|
خاصهات همچو گرزه ثعبانست
|
كوشش خصم في المثل با تو
|
كوه سوهان و مثبت و سندانست
|
ار چه انسان بعالم امكان
|
مر تو را پاى بند احسانست
|
با وفاق تو كوفه معمور است
|
با خلاف تو مصر ويرانست(1)
|
1 . مجمع الفصحاء؛ اختران فروزان رى و تهران، ص 301 .
(188)
43
سيد جلالالدين محدث ارموى
(1283 ـ 1359ش)
على صدرايى خويى
نام و نسب
دكتر سيد جلالالدين حسينى ارموى، مشهور به محدّث و محدّث اُرمَوى، فرزند سيدقاسم، فرزند سيد عبداللّه است كه متأسفانه در منابع موجود، به نَسَبنامه سيادت او اشارهاى نشده است. او در رمضان 1323ق، برابر با دوم قوس (آذر) 1283ش، در شهر اروميه، ديده به جهان گشود.
تحصيلات
محدّث، فراگيرى علم و انش را از دوران كودكى شروع كرد و پس از اتمام تحصيلات مقدماتى و فراگرفتن ادبيات فارسى به تكميل معلومات خود پرداخت. او ادبيات عربى (صرف، نحو، معانى، بيان و عَروض) و علوم اسلامى (فقه، اصول، منطق، فلسفه، حديث و رجال) را سالهاى سال در محضر اساتيد دانشور اروميه، همچون شيخ على خاكمردانى خويى و ديگران فراگرفت. از آن پس، براى بهرهگيرى از حوزه علوم اسلامى مشهد مقدس به آنجا مسافرت نمود.
محدّث، مدت چهار سال از حوزه پرفيض مشهد بهره برد، تا اينكه پس از واقعه
(189)
كشف حجاب و قتل عام مسجد گوهرشاد، به تهران مهاجرت نمود و در نظر داشت كه براى ادامه تحصيل، راهى نجف اشرف شود؛ ولى روزگار در اين تصميم با وى همراهى نكرد.
اساتيد
از استادان دوران تحصيل محدّث ارموى، اطّلاع چندانى در دست نيست و فقط نام چند تن از اساتيد وى در شرح حال او ذكر شده است كه عبارتاند از:
1 ـ شيخ على خاكمردانى خويى، او در سال 1292ق، در قريه خاكمردان از بخش وَلْديان از توابع شهر خوى، چشم به جهان گشود و بدين مناسبت، به شيخ على خاكمردانى مشهور شده است. گاه نيز از او با عنوان شيخ على وَلْديانى ياد كردهاند.
خاكمردانى، پس از تحصيل در نجف، مسافرتهايى به اروميه، شبستر، تهران، خراسان، تبريز و ساوِجبلاغ(مهاباد) نمود و عاقبت در شهر اروميه ساكن گرديد. او در بندر شرفخانه در سال 1350ق، زندگى را بدرود گفت.
خاكمردانى در انواع علوم (ادبيات فارسى و عرب، فقه، اصول، تاريخ، كلام و...) تبحّر داشته و در هر كدام از رشتههاى فوق، آثارى از خود به جاى نهاده است. او همچنين شاعر زبردستى بوده و به سه زبان عربى، فارسى و تركى، شعر مىسروده و تخلّص وى در اشعارش «مُلتجى» بوده است. اشعار بليغى هم اكنون از وى در دست است.
محدّث ارموى، ساليان چندى در اروميه از محضر ملاعلى خاكمردانى تحصيل علوم نموده است. خاكمردانى به درخواست محدّث، شرحى بر دعاى ندبه به نام وسيلة القربة في شرح دعاء الندبة نگاشته است. محدّث در شرح خود بر دعاى ندبه كه آن را كشف الكربة في شرح دعاء الندبة نام نهاده، از شرح خاكمردانى استفاده بسيار نموده است.
علاوه بر آن، محدّث در مقدمه شرح دعاى ندبه خود، شرح حال مفصّلى از اين
(190)
استاد خويش درج نموده كه متأسفانه تاكنون، منتشر نشده است.
2 ـ سيد محمدحسين ارموى عربْباغى، ارموى از جانب وى به «محدّث»، ملقّب گرديد.
آثار
آثار علمى محدّث ارموى، دو بخش است: اوّل، آثارى كه خود او تأليف يا ترجمه كرده است. دوم، آثارى كه به تحقيق و تصحيح و حواشى او انجام يافته است.
الف ـ تأليفات و ترجمهها:
1 ـ عشق و محبّت.
2 ـ ايمان و رجعت، 4 جلد، اين كتاب را در رد كتاب اسلام و رجعت نوشته است.
3 ـ كشف الكربة في شرح دعاء الندبة.
4 ـ ذيل ميزان الملل ، على بخش ميرزا قاجار.
5 ـ فيض الاله في ترجمة القاضى نوراللّه، اين كتاب در مقدمه الصوارم المهرقة در 123 صفحه به چاپ رسيده است.
ب ـ آثارى كه با تحقيق و تصحيح و حواشى و مقدمه محدث ارموى به چاپ رسيده است:
1 ـ آثار الوزراء، تأليف سيفالدين حاجى بن نظام عقيلى.
2 ـ ترجمه التنبيهات العلية على وظائف الصلوة القلبية، متن از شهيد ثانى و ترجمه از محمد صالح بن محمدصادق واعظ (قرن 12ق).
3 ـ فهرست اسماء الرجال المذكورة احوالهم في كتاب «التدوين» للرافعى.
4 ـ الايضاح، نوشته فضل بن شاذان نيشابورى.
5 ـ التفضيل، تأليف محمد بن على بن عثمان كراجكى(م 449 ق).
6 ـ الرسالة العلية في الأحاديث النبوية، تأليف كمالالدين حسينى كاشفى سبزوارى.
(191)
7 ـ الصوارم المهرقة، تأليف قاضى نوراللّه شوشترى.
8 ـ الأصول الأصيلة، تأليف ملاّ محسن فيض كاشانى.
9 ـ الفهرست، تأليف منتجب الدين على بن بابويه رازى. تصحيح اين كتاب، پايان نامه دكتراى محدّث بوده و در سال 1366ش، از سوى كتابخانه آيتاللّه مرعشى در 586 صفحه منتشر شده است.
10 ـ الفصول الفخرية في اصول البرية، تأليف جمالالدين احمد بن عنبه.
11 ـ الغارات، تأليف ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى.
12 ـ المحاسن، تأليف ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى.
13 ـ تفسير شريف لاهيجى، تأليف بهاءالدين محمد شريف لاهيجى، در 4 جلد.
14 ـ تفسير گازر موسوم به جلاء الأذهان و جلاء الأحزان، تأليف ابوالمحاسن حسين بن حسن جرجانى، در يازده جلد.
15 ـ شرح غررالحكم و دُرر الكَلِم، متن از عبدالواحد بن محمد تميمى آمدى و شرح از جمالالدين محمد خوانسارى مشهور به آقا جمال.
16 ـ كتاب نقض نوشته عبدالجليل رازى قزوينى و مقدمه نقض و كليد نقض و تعليقات نقض در دو جلد.
17 ـ 18 ـ رجال ابن داوود و رجال برقى.
19 ـ 21 ـ سه رساله در رجال(توضيح الاشتباه و الاشكال تأليف محمدعلى ساروى، رسالة في معرفة الصحابة تأليف محمد بن حسن حر عاملى، رجال قائن تأليف محمدباقر آيتى بيرجندى.
22 ـ حكمت اسلام، تأليف محمدصالح بن محمدباقر قزوينى.
23 ـ ديوان قوامى رازى، از شعراى نيمه اول سده ششم هجرى.
24 ـ زاد السالك، تأليف ملامحسن فيض كاشانى.
25 ـ شرح المأة كلمة لاميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهالسلام ، تأليف ابن ميثم بحرانى.
(192)
26 ـ شرح فارسى شهاب الاخبار قاضى قضاعى از يكى از دانشمندان شيعى سده هفتم هجرى.
27 ـ شرح فارسى مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة از عبدالرزاق گيلانى.
28 ـ 33 ـ شش رساله فارسى از رسائل ملا محمدطاهر قمى(1 . معالجة النفس، 2 . مباحث النفس(در بيان اصلاح نفس)، 3 . ترجمه «تنبيه الراقدين»(در بيان چگونگى مرگ و انتقال به سراى باقى)، 4 ـ رساله در بيان زكات و اقسام آن، 5 ـ ترجمه نماز و آداب به جاى آوردن آن، 6 ـ تحفه عباسى).
34 ـ فردوس(در تاريخ شوشتر و برخى از مشاهير آن)، تأيف علاءالملك مرعشى شوشترى.
35 . نجاتيّه، (در ذكر احكام غيبت و تعريف توبه نصوح و شرايط و آداب آن)، تأليف شيخ ابو محمد بسطامى.
36 ـ نسائم الأسحار من لطائف الأخبار، از ناصرالدين منشى كرمانى.
37 ـ ميزان الملل، تأليف على بخش ميرزا قاجار.
38 ـ ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى.
39 ـ ديوان سيد فضلاللّه راوندى كاشانى.
40 ـ مفتاح التحقيق، از شيخ على معزّى دزفولى.
41 ـ نقاوة الاصابة، تأليف حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى.
42 ـ شرح صد كلمه اميرالمؤمنين عليهالسلام ، تأليف عبدالوهاب.
43 ـ مطلوب كل طالب من كلام اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهالسلام ، تأليف رشيدالدين وطواط .
44 ـ الأربعين من الأربعين عن الأربعين، از شيخ منتجب الدين رازى.
محدّث ارموى در نگاه ديگران
استاد جلالالدين همايى در وصف محدّث ارموى چنين مىنويسد:
(193)
حضرت فاضل محقّق مقدام و عالم مدقّق عالى مقام، جناب مستطاب، سيدالمؤلفين، آقامير جلالالدين محدّث ارموى ـ أدام اللّه أيّام افاضاته العالية ـ كه الحق اُرومه فضل و جرثومه ادب است...(1)
و در جاى ديگر مىنويسد:
چند سال قبل، روزى كه شَرَف ديدار و صحبت فيضْبارِ حضرت فاضلِ محقّق بزرگوار و سيد جليل عالىمقدار، جناب مستطاب، عمدة الفضلاء و المؤلفين، آقاى ميرجلال الدين محدّث حسينى ارموى ـ احسن اللّه توفيقه و تشديده و أجزل من كلّ عارفة مزيده و تأييده ـ دست داد... نظر به مراتب جدّ و جهد و نيروى مجاهدت و خلوص عقيدت و صدق عزيمت و نفوذ صريمت كه در حضرت معظم له سراغ داشتم و بروز شواهد و امارات كه مبشّر توفيق ايشان بود،...(2)
استاد همايى (متخلص به «سنا») همچنين در قطعاتى كه به مناسبت انتشار كتابهاى تحقيقى محدّث ارموى سروده، به كرّات وى را ستوده است. وى در مادّه تاريخ پايان چاپ شرح غررالحكم آقا جمال خوانسارى مىگويد:
غرر آمِدى كه در آفاق
|
همچو خورشيد مشتهر باشد
|
شرح او از جمال خوانسارى است
|
كه به علم و ادب، سَمَر باشد
|
طبع از همّت محدّث گشت
|
كه ورا فضل بىشمَر باشد
|
بر وى الحق درود بايد گفت
|
كِشْ چنين دست پر هنر باشد
|
گر به كارى چنين موفّق گشت
|
مدد لطف دادگر باشد
|
اين چنين ره، كسى رود كاو را
|
جهد و توفيق، راهبر باشد
|
شد جلال و جمال با هميار
|
كِش چنين جاودان اثر باشد
|
و در مادّه تاريخ طبع تفسير گازر با تصحيح محدّث ارموى چنين سروده:
محدّث را بود الحق در اين كار
|
ميان همسران، حقّ تفاخر
|
1 . تقريظ استاد جلالالدين همايى بر شرح غرر الحكم و دررالكلم .
2 . از تقريظ استاد همايى بر تفسير گازُر.
(194)
هزارش آفرين، للّه دَرُّه
|
كه آورد از خزينه اين چنين دُر
|
مدد بىشبهه از توفيق حق داشت
|
فمن لمن يُغنِهِ الحق مَسَّهُ الضرُّ
|
آيتاللّه حاج سيدهادى ميلانى نيز در مدح وى مىنويسد:
جناب مستطاب، فاضل محقّق و علاّمه متتبّع، آقاى ميرجلال الدين ارموى محدّث ـ دامت أيّامه ـ از مفاخر عالم تشيع و ذخائر اين عصر مىباشند كه همواره آثار گرانبها، نتيجه تتبّع سالهاى متمادى را در دسترس قرار مىدهند و در تصحيح و تعليق و نشر كتب ذى قيمت و بسيار سودمند، سعى بليغْ مبذول مىدارند.(1)
كتابشناس خبير، علامه شيخ آقابزرگ تهرانى نيز در تقريظى كه بر تفسير گازر (تصحيح استاد محدّث ارموى) نگاشته، وى را چنين ستوده است:
استاد علامه بحاثه، آقاى سيد جلالالدين محدّث ارموى ـ زيد افضاله ـ كه جدا در اتعاب نفس خود از جهت ترتيب مقدمه جميله و تصحيح مضامين متن و تعليقات مفيده بر آن، خوددارى ننموده،...
استاد دانشمند و كتابشناس فرزانه، سيد احمد حسينى در تراجم الرجال در بيان خصوصيات علمى و مذهبى محدّث ارموى چنين مىنويسد:
كان شديد الولاء لأهل البيت عليهمالسلام يرى أن الحق لا يوجد الاّ في الأحاديث المأثورة عنهم و لا يمكن تطبيق الاسلام الصحيح الاّ باتباعهم والأخذ عنهم، و لذا كان شديد الذبّ عن مذهبهم، حاداللسان مع من يجادله في ذلك.
كانت له همّة عالية و نشاط لا يعرف التعب و الكلل في التحقيق و تصحيح الكتب و طبعها، مع نفس طويل جدا في تعاليقه بحيث أصبح اكثر منها اكبر و أضخم من الأصل.(2)
محقّق ارجمند، ميرهاشم محدّث كه بحق، خلفى صالح و وارثى لايق (در طريق كسب كمالات) براى محدّث ارموى است، در بيان خصوصيات اجتماعى، علمى، مذهبى و خانوادگى پدرش چنين مىگويد:
1 . از تقريظ آيتاللّه ميلانى بر تفسير گازر .
2 . تراجم الرجال، سيد احمد حسينى، ج 1، ص 129 .
(195)
بارزترين خصوصيت پدرم، عشق و علاقه قلبى و شديدش به دين اسلام و مذهب تشيّع بود. روزى نبود كه ايشان مطلبى از تاريخ اسلام برايمان نگويد و هيچ وعده غذايى در خانه ما خورده نمىشد، مگر اينكه ايشان از ائمه اطهار عليهمالسلام ذكرى مىكرد. در فاصله عاشورا تا اربعين هر سال، يعنى در همه اين چهل روز، زيارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام مىخواند. به دعاى ندبه، عشق عجيبى داشت و اين عشق را در كتابى كه تحت نام كشف الكربة في شرح دعاء الندبة نوشته، نمايان كرده است. افسوس كه ثمره شصت سال عشق او، هنوز به صورت دستنوشته است و شرايط چاپ آن فراهم نشده است.
بسيار روشن و منطقى بود. هيچگاه اسلام را از دريچه تحجّر و تنگنظرى و خشونت به ما نياموخت؛ بلكه سعه صدر و گذشت و بزرگوارى را سرلوحه كارهاى خود داشت.
استاد، به ائمه اطهار عليهمالسلام ارادتى خاص داشت، به طورى كه تمام نوشتههايش اين ارادتْ هويداست. از ايشان، نصيحتنامهاى خطاب به فرزندانش در دو صفحه باقى مانده كه ما در شرايط سخت زندگى و هنگامى كه تمام درها را به روى خود بسته ببينيم، به آخرين حجّت خدا، حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ پناه ببريم.(1)
خدمات اجتماعى
محدّث ارموى، براى رشد و بالندگى فرهنگى جامعه خود، تمام توان و نهايت تلاش خود را به كار برد. او حاصل تلاشهاى طاقتفرساى علمى و تحقيقى خود را در اختيار جامعه علمى قرار مىداد كه الحق بايد اذعان نمود در اين راه، موفّق بوده است.
محدّث، علاوه بر نوشتههاى علمى، خدمات اجتماعى فراوانى نيز انجام داده كه در ذيل، به برخى از آنها، اشاره مىشود:
محدّث در شانزدهم مهر سال 1318ش، در تهران به استخدام وزارت فرهنگ درآمد و عازم تبريز گرديد و در دبيرستان نظام تبريز به تدريس پرداخت؛ لكن با ورود روسها به آذربايجان در سال 1320ش، به تهران مراجعت نمود و به تدريس
1 . خلاصه مقالات همايش محدّث ارموى، ص 25 .
(196)
ادبيات فارسى و عربى در دبيرستانهاى پايتخت مشغول شد و همزمان، مديريت قسمت كتابهاى خطّى كتابخانه ملّى را برعهده داشت و سپس به دانشگاه منتقل شد و در يازدهم آبان 1335ش، با پايه دهم دبيرى به سِمت دبيرى دانشكده معقول و منقول، منصوب شد.
در سال 1342ش، مرحوم محدّث از رساله دكترى خود كه تحقيق و تصحيح فهرست منتجب الدين بود، دفاع كرد و به اخذ درجه دكترا در رشته ادبيات عرب، نايل شد. محدّث، پس از سى سال تدريس (هفده سال در آموزش و پرورش و سيزده سال در دانشكده ادبيات و دانشكده منقول و معقول دانشگاه تهران) در سال 1348ش، به افتخار بازنشستگى رسيد.
گراميداشت محدّث ارموى
محدّث ارموى، در پنجم آبان ماه سال 1358ش، بر اثر سكته قلبى جهان را بدرود گفت و در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام در جوار مرقد مفسّر نامى شيعه، ابوالفتوح رازى، آرام يافت.
بعد از بيست سال از درگذشت محدّث، همايشى براى گراميداشت خدمات ارزنده وى، به همّت اداره كل فرهنگ و ارشاد اسلامى آذربايجان غربى و با همكارى انجمن آثار و مفاخر فرهنگى در 27 و 28 مرداد 1378 در اروميه برگزار گرديد و جامعه علمى ايران با گوشهاى از فعاليتها و تلاشهاى طاقتفرسا او آشنا شد. روحش شاد و يادش گرامى باد!
(197)
44
جمال الدين مرتضى محمّد رازى
شفيق پارسا
رازى ، جمال الدين مرتضى ، ابو عبداللّه محمّد بن حسين بن حسن . (س پنجم ق) ، عالم دينى . از آثارش كتاب نزهة الكرام و بستان العوام است كه رضى الدين على بن طاووس در فرج المهموم از وى نقل كرده است .
منابع
الذريعة ، ج 23 ، ص 123 ـ 124؛ رى باستان ، ج 2 ، ص 352؛ طبقات اعلام الشيعه ، قرن 5 ، ص 163؛ معجم المؤلفين ، ج 9 ، ص 238 .
45
جواد فومنى حائرى
(متولد 1330 ه.ق ـ متوفى 1284 ه.ق)
روحاللّه عباسى
مرحوم آيتاللّه حاج شيخ جواد فومنى حائرى فرزند مرحوم آيتاللّه شيخ جعفر فرزند مرحوم ملا احمد فرزند مرحوم ملا اسماعيل فومنى، از علماء غيرتمند و ظلمستيز رى و تهران مىباشند. پدر بزرگوار آيتاللّه حاج شيخ جواد فومنى، مرحوم
(198)
آيتاللّه حاج شيخ جعفر فومنى حائرى. صاحب مقامات و كرامات، از مجتهدين و مدرسين برجسته كربلا به شمار مىرفت. كه در اثر ازدواجشان با مرحوم سيده بانو دختر عبدالكريم مرحوم حاج شيخ جواد فومنى پا به عرصه وجود گذاشت.
مرحوم حاج شيخ جعفر عمر خود را در تربيت طلاب علوم آل محمد پسرى نمود و شاگردان بسيارى را ترتيب نمود كه از جمله دانش آموختگان محضر درس ايشان، حضرت آيتاللّه بهجت ـ دامت بركاته ـ مىباشند، ايشان درباره مرحوم حاج شيخ جعفر فومنى حائرى در بيانى گويد:
مرحوم حاج شيخ جعفر(رحمةاللّه عليه) از جمله معدود افرادى بودند كه گاهى بعضى حقايق نهانى و اسرار باطنى از ايشان ظهور پيدا مىكرد و معلوم بود چيزهايى مىدانند كه در آن عهد بسيارى از مدعيان از آن بىخبر بودند. به خاطر دارم آخرين بار كه ايشان را ملاقات كردم در كمال صحت و سلامت و بدون هيچ عارضهاى، خبر فوت خودشان را به من دادند و يك هفته بعد، از اين نشئه دنيا رخت بربستند. بالاتر از هرچيز ديگر كه بايد به عنوان يك اصل مهم در زندگى آن عالم ربانى از آن ياد كرد، خصوصيات اخلاقى ايشان است، در اين زمينه بدون اينكه رياضاتى را متحمل شده باشد در مرتبهاى قرار داشت كه ما با سالها رياضت نمىتوانستيم برسيم. در توصيف اخلاقيات ايشان مىتوان گفت پس از يك عمر زندگانى با آن صيت و آوازه، در تمام كربلا دو نفر مخالف نداشت.(1)
مرحوم حاج شيخ جعفر در رواق مقدس حضرت سيدالشهداء عليهالسلام به اقامه نماز جماعت مىپرداختند و مردم از جماعت ايشان بهرهمند گرديدند و بالاخره در (1357ق) پس از 54 سال زندگى سعادتمندانه روحش به ملكوت اعلى پيوست. گويند:
مرحوم حاج شيخ جعفر فومنى حائرى در آخرين لحظات حيات دفعتا اشاره فرمودند كه:
1 . آيتاللّه شيخ جواد فومنى حائرى به روايت اسناد ساواك، ص 15 .
(199)
مرا بلند كنيد، بىدرنگ زير بازويش را گرفته و او را نشانيدند، نگاهى به پيش روى خود انداخت، ديگر نفسى باقى نمانده بود كه سر خود را به حال تعظيم فرود آورد و جان به جان آفرين تسليم نمود.
خبر رحلت ايشان از منارههاى حرم سيدالشهدا عليهالسلام در سطح شهر كربلا منتشر شد و طى مراسم با شكوهى با حضور علماء و مؤمنين شهر كربلا پيكر پاكش تشييع و در رواق مقدس امام حسين عليهالسلام پشت سر به خاك سپرده شد.
ولادت آيتاللّه فومنى
مرحوم حاج شيخ جواد فومنى حائرى پس از ازدواج پدر بزرگوارش با سيده بانو، در روز چهارشنبه 22 خرداد سال 1291ه.ش برابر با 27 جمادىالثانى 1330ه.ق در كربلاى معلى محله بابالنجف در يك خانواده روحانى پا به عرصه گيتى نهاد.
مراحل تحصيل
1ـ مكتبخانه: مرحوم فومنى كودكى بيش نبود كه پدر بزرگوارش او را به نزد مرحوم حاج شيخ علىاكبر نائينى فرستاد و ايشان در محضر مرحوم نائينى، آداب نماز، تلاوت قرآن، سواد خواندن و نوشتن، آشنايى با لغات و هنر خط و كتابت را آموخت.
2 ـ مقدمات و سطح: ايشان ده سال داشتند كه ملبس به لباس روحانيت شدند. صرف و نحو و ادبيات عرب را از محضر پدر بزرگوار ايشان تلمذ نمود و تا مراحل مختلف علمى در حلقات دروس معظم له شركت مىجست.
سطح را نزد اساتيد كربلا از جمله مرحوم حاج شيخ جعفر رشتى در مدرسه بادكوبه به پايان رسانيد.
3 ـ دروس خارج فقه و اصول: ايشان با عزيمت به نجف اشرف در دروس آيات عظام و اساتيد بزرگوار مرحوم آيتاللّه حاجآقا ضياء الدين عراقى و مرحوم آيتاللّه
(200)
سيدابوالحسن اصفهانى شركت جستند و توانستند با كوشش و زحمت فراوان در راه كسب علوم آل محمد صلىاللهعليهوآله در سن 25 سالگى به درجه اجتهاد نايل آيند و از علماء بزرگى همچون آيتاللّه عراقى اجازه اجتهاد دريافت كنند.
هجرت به تهران
مرحوم آيتاللّه حاج شيخ جواد فومنى پس از فوت پدربزرگوارش در سال 1357ه.ق برابر با 1317ش در 27 سالگى براى نشر احكام اسلام عازم تهران شدند. ايشان پس از ورد به تهران، در منزل يكى از بستگانشان اقامت گزيدند و ضمن اقامه نماز جماعت و سخنرانى و منبر، به نشر احكام و هدايت مردم پرداختند. ورود ايشان همزمان بود با شروع جنگ جهانى دوم و اواخر حكومت ديكتاتورى رضاشاه. بيانات و رفتار و كردار ايشان به سرعت مورد توجه مؤمنين محل قرار گرفت و به دليل نامناسبت بودن منزل مسكونى، اقدامات اوليه براى بنا و ساخت مسجدى براى ايشان صورت گرفت.
فعاليتهاى دينى و فرهنگى
مرحوم آيتاللّه حاج شيخ جواد فومنى بعد از مهاجرت به تهران و مشاهده نابسامانيهاى فرهنگى و دينى در ميان اقشار مختلف مردم و نگرانى از آينده كشور، مردم را نسبت به مسائل اجتماعى و فرهنگى و سياسى حساس جامعه مورد توجه مىداد و افشاء برنامههاى رژيم مىپرداخت و در همين راستا به تأسيس و بناى بنيادهاى اجتماعى فرهنگى اسلامى همّت گمارد و به طور عملى به مبارزه با برنامههاى ضد دينى رژيم پهلوى پرداخت و توانست مساجد و مراكز بسيارى را تأسيس كند كه برخى از آنها عبارتاند از:
1 ـ تشكيل اتحاديه دينى:
پس از ورود آيتاللّه فومنى به تهران و آغاز فعاليت تبليغى و اقامه نمازجماعت و تجمع بسيارى از مؤمنين در اطراف ايشان براى تداوم فعاليت عنوان «اتحاديه دينى»
(201)
را بر اين تجمع نهادند و اين اتحاديه نقش بسيار مؤثر و مفيدى در اجراى بسيارى از برنامههاى اسلامى، تبليغى و فرهنگى ايشان اين نمود. اين اتحاديه از سوى ساواك تحت مراقبت بود و براى عناصر مؤثر آن پروندهسازى شده بود.
2 ـ بناى مسجد نو:
با همكارى اعضاء اتحاديه دينى، علىالخصوص مرحوم آقاى فخارزاده زمين مسجد نو خريدارى و در سال 1320 اين مسجد بنا گرديد. و به خاطر فعاليتهاى همهجانبه مرحوم آيتاللّه فومنى اين مسجد مورد توجه اهالى محلى و ديگر محلات تهران قرار گرفت و مركزيت مناسبتهاى دينى و اسلامى منطقه را در دست گرفت.
بر اساس اسناد و مدارك موجود، حضور و نقش مسجد نو و انجام سخرانيهاى افشاگرانه در آن عمدتا پس از جريان 28 مرداد 1332 مىباشد. شايد مهمترين دليل آن وقوع حوادث و شرايط نامناسب پس از كودتا و مقابله شديد رژيم با مخالفين و نيز اجراى گسترده سياستهاى فرهنگى و اجتماعى ضد دينى رژيم بود. پس از فوت مرحوم آيتاللّه فومنى اقامه نمازجماعت و ادامه فعاليت مسجد توسط فرزند ايشان، حجةالاسلام والمسلمين حاج شيخ حسين فومنى به عهده گرفته شد. مسجد نو در حال حاضر نيز موجود است و اخيرا جهت بازسازى و ترميم در دست تعميرات و تجديد بنا مىباشد. در حال حاضر با تأسيس مؤسسه مهد قرآن كريم در سال 1371ه.ش توسط حجةالاسلام والمسلمين حاج شيخ مصطفى فومنى حائرى فرزند مرحوم آيتاللّه فومنى در مسجد نو، مجددا اين مسجد به عنوان پايگاه عظيم توسعه و نشر فرهنگ اسلامى در سطح كشور مطرح گرديده است. اين مؤسسه كه به آموزش جامع قرآن از تلاوت تا فهم، با شيوههاى بسيار جذاب و علمى اشتغال دارد توانسته است با بيش از 70 هزار عضو در كليه استانها و شهرستانهاى كشور، كانون و كلاسهاى تعليم قرآن، در زمينههاى ترتيل، حفظ، تجويد و مفاهيم قرآن به صورت رايگان ايجاد نمايد.
(202)
3 ـ دبستان نو (دخترانه):
مرحوم آيتاللّه فومنى در حدود سال 1326ه.ش در زمانى كه به دنبال سياستهاى آموزشى رژيم، فقط دبستانهاى دولتى با شيوه و برنامههاى ضد دينى و غربى وجود داشت، اقدام به تأسيس دبستان نو دخترانه نمود. اين اقدام ايشان بسيار شجاعانه بود زيرا اين كار از سوى برخى عناصر متعصب و منفىباف مذهبى مورد اعتراض قرار مىگرفت. ولى آن مرحوم با استقامت و ثباتى كه داشت از موضع و ديدگاهش صرفنظر نكرد و مدرسه دخترانه را بنا كرد.
مرحوم آيتاللّه فومنى در جواب نامهاى كه به مناسبت تأسيس دبستان نو نوشته شده بود و اين پاسخ توسط اتحاديه دينى مسجد نو به صورت جزوهاى در سال 1371ه.ق چاپ و منتشر شده است چنين مىنويسد:
...در حدود ده سال است در تهران مشغول انجام وظيفه بوده و چنين تشخيص دادهام كه اساس همه مفاسد، فرهنگ است و هر جنايت و خرابكارى كه در كار هست تماما از آنجا است. و شكى نيست كه پست فرهنگ يك موقعيت مهمى است كه مىتوان به آن وسيله يك مملكت را به بدبختى انداخت و نيز ممكن است از اين راه يك جامعه را به سعادت و نورانيّت، سوق داد. با توجه به وضع فرهنگ در ممالك اسلامى، من هميشه دچار اضطراب عجيب بودم و وقتم، به ناراحتى مىگذشت. شما ببينيد چگونه انسان راحت باشد و مشاهده كند، يك چنين شاهرگ و سنگر حياتى مسلمانان در اختيار تام دشمن باشد و جامعه به قدرى سطحى و اغفال شده كه به يك دعاى سحر كه از راديو پخش مىكنند دلش آرام بگيرد و در صدد رفع بدبختيهاى خود نباشد.
و در ادامه مىنويسد:
...لذا ناچار تأسيس اتحاديه نمودم، شروع به تهيه و سازمان مسجد و بالاخره پيشنمازى و منبر و سخنرانيها و نشريهها و همه اينها را مقدمه رسيدن به اين اهداف عالى دانسته و در مرتبه اول در صدد تأسيس دبستان براى دوشيزگان برآمدم.(1)
1 . آيتاللّه شيخ جواد فومنى حائرى به روايت اسناد ساواك، ص 20 .
(203)
حجةالاسلام حاج شيخ حسين فومنى فرزند مرحوم آيتاللّه فومنى بيان مىدارند كه يكى از شروط ثبت نام دانشآموزان دختر در اين مدرسه پوشش كامل اسلامى شامل چادر مشكى و روبند بود. اين شرط موجب مخالفت وزارت فرهنگ وقت قرار گرفت و وزير فرهنگ در ملاقاتى كه با مرحوم فومنى داشته تقاضا كردند از اين حركت جلوگيرى شود. امّا آن مرحوم پاسخ دادند: اگر شما طى قانونى به مدارس اعلام كنيد كه دانشآموزان دختر با پوشش مناسب و لباس بلند، شلوار و روسرى، به مدارس بروند، من هم از اين شرط چشمپوشى مىكنم. نهايتا پيشنهاد مرحوم فومنى مقبول رژيم واقع نگرديد و ايشان نيز به همان رويه و برنامه خود اقدام به پذيرش و ثبتنام دختران مىنمودند.
4 ـ تأسيس اولين كودكستان تربيت بدنى:
يكى دو سال پس از تأسيس دبستان دوشيزگان، در حدود سال 1327ه.ش مرحوم آيتاللّه فومنى شنيدند كه عدهاى، كودكستان، تأسيس كرد، و آموزگاران و مربيان يهودى و نصرانى، كودكان مسلمان را سرپرست مىكنند، لذا تصميم گرفتند اقدام به تأسيس كودكستان نمايند. اين تصميم با همت و هميارى اعضاء اتحاديه دينى با سرعت عملى شد و كودكستان مجهزى با شهريه ارزان و با يك دستگاه اتومبيل براى اياب و ذهاب اطفال تأسيس گرديد. اين كودكستان در كنار دبستان دخترانه و دائر گرديد.
5 ـ تأسيس شركت تعاونى «روزى دهشاهى»(1)
در سال 1329ه.ش به منظور تأمين هزينههاى جارى مسجد نو و برگزارى مراسم جشن و سوگوارى و مناسبتهاى دينى و نيز تأمين بخشى از نيازهاى مدرسه دخترانه و كودكستان با ابتكار و تلاش مرحوم آيتاللّه فومنى شركت تعاونى «روزى دهشاهى»، تأسيس شد.
1 . ده شاهى، يعنى نيم ريالى .
(204)
انعكاس اين طرح در سطح منطقه و استقبال پرشور مردم از آن و افزايش توان مالى دستاندركاران مسجد نو كه موجبات گسترش فعاليتهاى مسجد نو، اتحاديه دينى و مدارس گرديده بود. مورد توجه ساواك نيز قرارگرفت. ساواك توسط منابع نفوذى خود در تلاش بود تا گزارشى از اطراف اين طرح و ميزان مبالغ جمعآورى شده در هر ماه، تهيه و جهت مقابله، اقداماتى صورت دهد.
6 ـ تأسيس دبستان نو ويژه پسران:
به كمك اعضاء اتحاديه دينى و تأمين زمين براى احداث يك باب مدرسه پسرانه توسط مرحوم فخارزاده و وصول هميارى مردى از طريق صندوقهاى «روزى دهشاهى» آيتاللّه فومنى موفق شدند دبستانه پسرانه را بنا كنند. نكته قابل ذكر آنكه مرحوم فومنى هيچگاه براى تأسيس اين مدارس را وزارت فرهنگ مجوز دريافت نداشت و حتى گواهى تحصيلى را نيز خود صادر مىنمود.
7 ـ احداث مسجد نو شماره 2:
مرحوم آيتاللّه فومنى در سال 1339 به فكر تهيه مسجدى براى مردم انتهاى خيابان لرزاده افتادند كه محلهشان فاقد مسجد بود و مسجد با مساعدت شركت تعاونى و مردم بنا شد.
مبارزات سياسى
مرحوم آيتاللّه فومنى در پى انجام رسالت دينى و اسلامى خود، مخالفتها و اعتراضاتى به برخى سياستهاى رژيم به عمل مىآوردند و سخنان ايشان در ابعاد مختلف سياسى، نظامى، فرهنگى، اقتصادى، داخلى و خارجى. مبين جامعنگرى و روشنبينى ايشان نسبت به مسائل و مشكلات كشور بود. افشاگريها و روشنگريهاى آيتاللّه فومنى در مسجد نو ساواك را مجبور كرد تا جهت اطلاع از سخنان ايشان عوامل نفوذى را به مسجد بفرستد.
(205)
مرحوم فومنى نيز هرچه زمان مىگذشت و مظاهر فساد و فحشا و بىدينى در جامعه گسترش پيدا مىكرد، لحن و سخنانش صريحتر و بىپردهتر مىشد و به مرور اين انتقادات و اعتراضات، رنگ و بُوى سياسى به خود مىگرفت. ساواك نيز حساستر و شديدتر با مرحوم فومنى برخورد مىكرد، به طورى كه از اواسط دهه 30 تا زمان فوت ايشان در سال 43، جمعا حدود چهار بار، توسط ساواك دستگير شدند. آن طور كه از استاد ساواك و اظهارات نزديكان و اطرافيان مرحوم فومنى نمايان است در پس هر دستگيرى، موجى از مخالفت و اعتراض از سوى اقشار مختلف مردم و روحانيون بوجود مىآمد و انتقال اين اعتراضات و ناخشنوديهاى مردمى به علماء و بزرگان، موجبات حركت و تلاش آنان جهت آزادى آن مرحوم مىگرديد. در تمام دفعاتى كه ايشان دستگير مىشدند به واسطه نفوذ و اعتراض علماء بزرگى چون آيتاللّه بروجردى، آيتاللّه بهبهانى، آيتاللّه محمدتقى آملى و... رژيم مجبور به آزادى ايشان مىگرديد.
اولين دستگيرى در تاريخ 16 / 10 / 1338
دومين دستگيرى در تاريخ 2 / 5 / 1339
سومين دستگيرى در تاريخ 22 / 2 / 42
چهارمين دستگيرى در تاريخ 10 / 11 / 42(1)
درگذشت آيت اللّه فومنى
وى در نتيجه فشارهاى روحى و جسمى، سالها مبتلا به مرض قند گرديد و در اواخر مبتلا به يرقان شد و در بيمارستان بازرگان بسترى گرديد علىرغم تلاش پزشكان، بيمارى ايشان شدت گرفت. و در اين اثنا، طبقات مختلف مردم جهت ديدار و عيادت ايشان به بيمارستان مىآمدند و با خانواده وى همدلى مىنمودند. مرحوم فومنى با
1 . آيت اللّه شيخ جواد فومنى حائرى به روايت اسناد ساواك، ص 25 .
(206)
وجود شدت گرفتن بيمارى درخواست نمود به منزل منتقل شود ولى پس از چند روز بر اثر وخامت حال به بيمارستان فيروزآبادى منتقل شدند.
تقارن بيمارى و فوت ايشان با ايام ليلةالقدر و شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان بسيار ميمون و مبارك و توفيق بود براى آن مرحوم كه همچون مولايش على عليهالسلام كه در مقابل دشمنان دين و كجانديشان ثابت قدم و استوار به راه خود ادامه دهد.
جنازه مرحوم فومنى در روز بيست و سوم ماه مبارك رمضان از تهران به شاه عبدالعظيم توسط چندين هزار جمعيت روزهدار بر دوش حمل گرديد. مردم مسلمان جنازه آن مرحوم را با پاى پياده 12 كيلومتر بر دوش حمل كردند و در تشييع جنازه بر عليه رژيم شعار مىدادند. طبق وصيت جنازه ايشان در شب بيست و چهارم ماه مبارك رمضان به حضرت عبدالعظيم حمل و در مقبرهاى كه در سمت شرقى(1) صحن مطهر قراردارد به خاك سپرده شد.
1 . مقبره اعلائى.
(207)
46
سيد جواد موسوى مدنى كرمانى
(1257 ـ 1339 ش)
خطاط و شاعر ، معروف به بنان الشريعه . در قريه سعادت آباد سيرجان به دنيا آمد . تحصيلات مقدماتى را همانجا گذراند و در سى سالگى سفرى به عتبات عاليات نمود . وى مدتى در نجف اشرف به تحصيل علوم متداول عصر خود پرداخت و بعد از شش سال به كرمان بازگشت .
در حدود 1307 ش به تهران آمد و وارد وزارت معارف شد و تا آخر عمر در اين شهر سكنى گزيد . او در نوشتن خط شكسته توانا و مبتكر بود و شيوه مخصوصى داشت . حاجى بنان علاوه بر مقالات متنوعى كه نوشته است ، طبع شعرى نيز داشته و مضامين تازهاى به سلك نظم درآورده است . اشعارش به طور پراكنده باقى مانده و از آنها چيزى به چاپ نرسيده است . مدنى در سالهاى 1310 تا 1314 ش ، يك دوره كامل حكمت و عرفان را نزد استاد ميرزا مهدى آشتيانى فراگرفته و در پايان دوره تحصيلات خود شرحى به دعاى «صباح» نوشته كه به خط خود گراور شده است . وى در ابن بابويه مدفون است .
منابع
تذكره خوشنويسان معاصر (96 ـ 98) .
(208)
47
جواد مؤذنى
حسين مؤذنى
مرحوم حاج جواد مؤذنى در سال (1290) شمسى در خانوادهاى مذهبى و تا حدى اهل علم بهدنيا آمد . جد او مرحوم شيخ حسين (مؤذن و قارى آستان) كه حافظ قرآن بوده و از صوت خوشى برخوردار بود ، در ابتداى سلطنت ناصرالدين شاه قاجار به عنوان مؤذن و قارى ، به افتخار خدمتگذارى آستان مقدس نائل آمد .
پسر آقا شيخ حسين ، شيخ رضا مؤذن ، پس از پدر عهدهدار منصب او گرديد و در زمره قراء و مؤذنين آستانه قرار گرفت .
آقاى جواد مؤذنى فرزند آقا شيخ رضا در ابتداى نوجوانى پس از فراگيرى مقدمات در مدرسه علميه امينيه (امين السلطان) نزد مرحوم حاج شيخ محمّد خراسانى ، كه از اوتاد بود ، به ادامه تحصيل مشغول گرديد و بهطورىكه نامبرده نقل مىكرد ، مرحوم آقا شيخ محمّد قبل از شروع به تدريس ، شرايطى را مطرح مىكرد كه يكى از آنها اين بود كه: «بايد تعهد كنى از راه حرفه و شغلى امرار معاش كنى و تحصيلات خود را وسيله امرار معاش قرار ندهى» و خود او نيز اينگونه بود .
با اينكه وى عالمى برجسته و فردى موجه بوده و توجهاتى نيز به او شده بود ، خود به شغل حلبىسازى اشتغال داشتند ، به شكلى كه پس از پايان درس حوزه ، در منزل خود ، طشت آهنى ، آبپاش ، سطل و ساير لوازم فلزى مىساخت و بعد ازظهرها در ابتداى خيابان آستانه ، مقابل باغ سراج الملك ، بساط كرده و آنها را مىفروخت و
(209)
از اينطريق زندگى خود را اداره مىكرد .
مرحوم مؤذنى تا پايان سطح نزد نامبرده و مرحوم آقا شيخ ابوالحسن مرندى ، تحصيلات خود را ادامه داد . پس از آن از حُسن تصادف ، 3 نفر از عالمان بزرگ آن زمان ، به شرح ذيل براى مدت طولانى در شهر رى ساكن گرديدند .
1 . حاج شيخ مرتضى آشتيانى ، رئيس حوزههاى علميه مشهد (در اعتراض به واقعه مسجد گوهرشاد)
2 . حاج شيخ محمّد تقى بافقى (تبعيدى رضاخان از قم به شهر رى)
3 . حاج شيخ هادى مجتهد تبريزى ، شاگرد مرحوم آيت اللّه مامقانى بزرگ ، پدر شيخ عبداللّه مامقانى صاحب كتاب تنقيح المقال ، در اعتراض به غائله پيشهورى تبريز ايشان نيز جهت امرار معاش در منزل ، با همكارى خانوادهشان پارچه كرباس بافته و از درآمد آن گذران زندگى مىنمودند .
سكونت اين بزرگواران در شهر رى موقعيت را براى آقاى مؤذنى مهيا نمود ، تا بتواند از محضر اين سه عالم گرانقدر بهره گرفته ضمن تحصيل دروس خارج ، از آن كسب درس و اخلاق نمايد و با هر سه نفر آنان موانست و الفتى خاص برقرار نمايد .
پس از فوت مرحوم حاج شيخ هادى ، آقاى شيخ محمّد رضا خاتمى بروجردى عهدهدار امور حوزه علميه برهان گرديد ، با آقاى خاتمى به گونهاى صميمى گرديد كه يكديگر را برادر خطاب مىكردند ، اين دوستى باعث گرديد هم مرحوم مؤذنى از وجود آن منبع علم و حلم استفاده سرشار برد ، و هم ايشان به دليل تسلط مرحوم مؤذنى در حديث هر وقت به يكديگر مىرسيدند ، آقاى خاتمى بروجردى مىگفت: «مؤذنى براى من حديث بگو» .
آقاى مؤذنى ضمن تحصيل ، همگام با پدر خويش در زمره مؤذنين آستانه مشغول بهكار گرديد و همانطور كه تعهد نموده بود . امور زندگى خويش را از حقوق مؤذنى و دستمزد همكارى با مسئول موتور برق آستانه اداره مىكرد . متأسفانه پس از مدتى به
(210)
دلايلى ، توانايى ادامه مؤذنى آستانه را از دست داده ، به ساعتسازى اشتغال ورزيده و مسئول تعمير ساعت صحن آستانه گرديد .
تا اينكه در سال (1323) شمسى به وجود كتابخانه قبلى آستان مقدس ، پىبرده و موجوديت آن را با توليت وقت ، آقاى حاج سيد احمد هدايتى كه فردى فاضل ، متدين و علاقمندى به علم و ادب بود ، در ميان گذاشته و احياى مجدد كتابخانه آستان مقدس را خواستار گرديد . بنابراين ايشان او را همراه با فرزند خود آقاى دكتر محمّد على هدايتى كه آن روز استاد دانشكده حقوق بود مأمور تأسيس كتابخانه فعلى نمودند .
ابتدابا خريد حدود ششصد جلد كتاب از كتب مرحوم نظر پاك (يكى از اساتيد مدرسه سپهسالار) كتابخانهاى در ضلع شرقى صحن حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام دائر و در تاريخ 1/4/1324 مورد بهرهبردارى قرار گرفت . وى ضمن تماس با افراد علاقمند به كتاب با علما و مؤلفين نجف اشرف و الازهر مصر نيز مكاتبه و از آنان درخواست همكارى نمود . خوشبختانه آنها نيز به احترام وجود مقدس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كتبى را تقديم نمودند .
عالم فاضل و محقق محترم آقاى حاج شيخ عزيز اللّه عطاردى در كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام چاپ پنجم صفحه 342 در مورد او چنين نوشته:
از كسانى كه در تأسيس مجدد كتابخانه و راهاندازى آن بسيار كوشش كرد ، مرحوم شيخ جواد مؤذنى بود ، ايشان از كسانى است كه از سال 1342 شمسى در آنجا به عنوان كتابدار و مدير برگزيده شد ، حكمى از طرف توليت آستان حضرت عبدالعظيم به ايشان در تاريخ 10/3/1324 داده شده كه متن آن چنين است: آقاى جواد مؤذنى چون اداره آستانه براى استفاده عامه اقدام به تأسيس كتابخانه نموده و احتياج به مراقبت يك نفر امين دارد ، لهذا از اين تاريخ شما به سمت كتابدارى تعيين نموده ، مقتضى است در انجام مأموريت خود نهايت جديت مبذول داريد .
(211)
مرحوم جواد مؤذنى از آن تاريخ تا پايان زندگى قريب پنجاه سال در كتابخانه انجام وظيفه كرد و در جمعآورى كتب و طبقه بندى آن زحمت كشيد . هر روز صبح و عصر در كتابخانه بود و با خوشرويى و محبت مراجعه كنندگان را راهنمايى مىكرد آقاى شيخ جواد مؤذنى پس از سالها خدمت به آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم در پانزدهم شعبان سال 1413 مطابق با 18/11/1371 درگذشت . نگارنده اين كتاب در حدود سى سال با آن مرحوم دوستى و رفاقت داشتم و هرگاه به حضرت عبدالعظيم مشرف مىشدم به ملاقات ايشان مىرفتم ، مرحوم مؤذنى انسانى فاضل ، مؤمن ، پرهيزگار و در كار خود فعال و عاشق بود ، خداوند او را رحمت كند و در جوار مولايش حضرت عبدالعظيم جاى دهد .
ايشان ضمن اداره امور كتابخانه ، همه روزه ، جلسات تفسير قرآن و درس اخلاق در محل كتابخانه دائر نموده ، كه عدد كثيرى از اهالى شهر رى بخصوص جوانان و نوجوانان از آن استقبال نموده و در اين مجالس شركت مىكردند .
جلسه هفتگى سيار ديگرى نيز ، هر صبح يكشنبه در منزل يكى از اعضاء جلسه تشكيل داده بودند و در اين جلسات بود كه هيأت چهارده معصوم عليهمالسلام شهر رى تأسيس گرديد .
در واقع ايشان كتابخانه را پايگاهى جهت ارشاد جوانان و نوجوانان و حتى افراد مسن قرار داده و مىتوان گفت كتابخانه دار التبليغى فعال در مركز آستان مقدس مشغول به كار بود . آقاى مؤذنى با حسن خلق و نفوذ كلامى كه داشت ، هر تازه واردى پس از يك جلسه به او گرويده و تا آنجا كه مىتوانست از مجالس او بهرهمند مىگرديد .
ايشان تا پايان عمر از انجام وظيفه خطير خود ، كه همانا حفظ كتابخانه و اموال موقوفه آن ، و نيز ارشاد نوجوانان و جوانان بود . لحظهاى كوتاهى ننموده و قريب 60 سال ، به گونهاى زندگى كرد ، كه جز نام نيك ، از دنيا اندوختهاى نداشت و به قول خود
(212)
او كه به فرزندش سفارش كرده بود« حاصل يك عمر زحمت من اين كتابها و كتابخانه است و تو بهتر مىدانى كه مايملك ديگرى ندارم» و راست مىگفت حتى منزل مسكونى نيز از خود نداشت .
لازم به ذكر است كه در طى دوران حيات پربارش ، كم و بيش عنايات و توجهاتى هم به او شده بود ، كه اهل آن بهتر مىدانند . خلاصه كلام اينكه مرحوم مؤذنى در طى 80 سال عمر خود ، در كمال بىنيازى ، عزت نفس ، خلوص در انجام خدمت به آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و خلق ، دستگيرى از ضعفاء در حد توان ، ارشاد جوانان كه تعداد آن از شمارش خارج است لحظهاى كوتاهى ننمود .
هميشه با وضو داخل كتابخانه مىشد ، و هر صبح ابتدا 2 ركعت نماز هديه به روح واقفين كتب و اموات آنان مىخواند ، سپس مشغول به كار مىشد ، نام ولى نعمت خود را هميشه اينگونه مىبرد «وجود مقدس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام » .
در خاتمه چند خاطره از آن مرحوم كه فرزندش به ياد دارند عينا نقل مىكنيم .
الف . در سن شانزده سالگى حقوق خود را كه به عنوان مؤذن از آستان دريافت نموده بودند ، نزد متولى وقت رفته و پول را در مقابل او گذاشته (چون مرسوم بود هر كس هر وجهى از آستان مىگرفت با كسب اجازه از متولى آن را مصرف مىنمود) و گفته بود اين مبلغ را بابت حقوق به من دادهاند ، شما به عنوان متولى اجازه مصرف آن را به من مىدهيد ، متولى وقت در جواب او گفته بودند با رعايت 3 شرط مىتوانى از اين پول استفاده كنى:
1 ـ درون و برونت اسلامى باشد و خدا و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را شاهد و ناظر بر اعمال خود بدانى .
2 ـ كار تو مورد نياز آستان باشد ، نه كار آستان مورد نياز تو .
3 ـ 11 ريال كار كنى ، 9 ريال دريافت كنى .
با توجه به اين سه شرط مىتوانى از اين پول استفاده كنى ، گفتم آقا ظهر ، مغرب ،
(213)
سحر اذان مىگويم و اين وجه را به من دادهاند ، گفت چون كار انجام دادهاى و آستان نيز بكار تو نياز دارد ، مجازى حقوق خود را مصرف نمايى .
ب . هر ماه حقوق خود را دريافت مىداشت ، ابتداء مىگفت روح مطهر و منور حضرت عبدالعظيم عليهالسلام شاد ، خدايا اين مبلغ را بر ما حلال كن ، با اينكه آخرين حقوق وى پس از 65 سال خدمت ده هزار تومان بود در صورتى كه ، مستخدم كتابخانه كه اصلاً سواد نداشت و شش سال هم سابقه كار در آستان را داشت ، شانزده هزار تومان دريافت مىكرد ، علاوه بر اينكه او بيمه بود و مرحوم مؤذن بيمه هم نبود . وقتى به او مىگفتيم اين چگونه است ، مىگفت: اين پول آب شور است هر چه بيشتر بخورى عطشت بيشتر مىشود و هر دينار آن حساب دارد .
ج . مرحوم مؤذنى پس از اطلاع از اينكه كسى تعدادى كتاب دارد ، به هر طريق كه بود ، با او ارتباط برقرار نموده و او را تشويق و ترغيب مىنمود كه بهترين جا براى حفظ كتابهاى شما ، كتابخانه آستانه مىباشد . به هر حال فرد مورد نظر يا در زمان حيات خود يا طبق وصيت بعد از فوت خود ، كتب را وقف بر كتابخانه مىنمود ، مرحوم مؤذنى پس از اطلاع به منزل صاحب كتاب مراجعه نموده كتب را جمعآورى و صورت بردارى و به كتابخانه منتقل مىنمود ، كه يك مورد آن از اين قرار است .
شخصى پس از ارتباط با مرحوم مؤذنى و اعلام آمادگى اهداء كتاب ، آدرس منزل خود را به او داده ، منزلى واقع در كوچه ساربانهاى تهران (كوچه بسيار طويلى است كه خيابان شهباز را به ميدان قيام (ميدان شاه سابق) وصل مىنمايد و اكنون نيز موجود است) .
آقاى مؤذنى روز بعد به آدرس موعود رفته ، در زير زمين متروكه در چند صندوق قديمى چوبى ، تعدادى كتاب كه از خاك و تار عنكبوت انباشته بود ، ايشان كليه كتابها را از صندوق خارج نموده و گردگيرى كرده مرتب و منظم مىنمايند .
صاحب كتاب پس از مراجعت از محل كار خود ، به منزل آمده داخل زير زمين شده ، اولاً باور نمىكرد كه اين كتابها كتابهايى است كه سالها او داشته ، قدرى
(214)
مردد مىشود ، بعد هم تعدادى از آنها را جدا نموده تحت عنوان اينكه خود نياز دارم ، كنار مىگذراد ، باقى مانده را نيز كه مندرس و كهنه بود جهت نگهدارى در كتابخانه تحويل آقاى مؤذنى مىدهد . او هم آنها را داخل يك گونى چيده بر دوش افكند از منزل خارج شده ، البته عبا و عمامه خود را به من كه كودكى 8 يا 9 ساله بودم داد ، كه راحتتر بتواند گونى مملو از كتاب را حمل نمايد . در وسط كوچه طويل ساربانها ، آسمان شروع به باريدن كرد ، او كه عرق از سر و رويش جارى بود كتابها را بر روى سكوى منزلى گذاشته عباى خويش را از من گرفته ، بر روى گونى كتابها كشيد تا به كتابها آسيب نرسيد ، وقتى به ايستگاه اتوبوس در ميدان قيام رسيديم من و او خيس شده بوديم ولى كتابها مرطوب هم نشده بودند .
اينگونه كتابهاى كتابخانه جمعآورى گرديده و مورد فوق را يادآور شدم تا آيندگان بدانند كه گنجينه نفيس آستان ، با چه سختىها و مشقتى جمعآورى گرديده و انشاءاللّه در حفظ آن كوشا باشند .
4 . آن مرحوم در توسعه و پيشرفت كتابخانه بسيار كوشا بود و زمانى كه كتابخانه با كمبود جا مواجه گرديد (در سال 1340 شمسى) فردى را كه جنب امامزاده حمزه ساختمانى جهت مدرسه مىساخت ، تشويق و ترغيب نمود كه به جاى مدرسه ، ساختمان را در اختيار كتابخانه قرار دهد ، تا كتابخانه از محل وسيعترى بهرهمند گردد .
صاحب آن ساختمان كه سر تيپ محمّد ميمند (يكى از افسران ارتش ايران) بود ، پيشنهاد وى را پذيرفته و ساختمان را به عنوان كتابخانه وقف بر آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مىنمايد . آقاى شيخ جواد مؤذنى در سحرگاه نيمه شعبان 1413 مطابق با 18/11/71 همانطور كه آرزوى وى بود ، بدرود حيات گفت و در صحن مطهر ، جنب قبر مرحوح حاج شيخ هادى اسكونى تبريزى ، استاد و مرشد خويش ، كه اين همجوارى نهايت آرزوى او بود دفن گرديد از نامبرده يك پسر و چهار دختر باقى مانده است . روانش شاد و راهش پر رهرو باد .
(215)
48
جوهر معتمد الحرم
او در سال 1218 هجرى قمرى تولد يافت . در ابتداء خواجه فتحعلىشاه بود . فتحعلىشاه او را به كامران ميرزا پسر پنجاه و ششم خويش بخشيد . پس از مرگ كامران ميرزا در سال 1237 قمرى دروبائى اول زمان پادشاهى فتحعلىشاه ، زن ميرزا فتحعلى خان صاحبديوان به نام خرم بهار خانم احترام الدوله دختر چهل و چهارم فتحعلى شاه او را به مبلغ يكهزار ريال! از ورثه كامران ميرزا خريد .
در سال 1285 قمرى به همراه خانم خود به مكه رفت و نوشته آزادى از صاحبديوان شيرازى گرفت . بعد بواسطه ملك جهان خانم ملقب به مهدعليا مادر ناصر الدينشاه خواجه گلين خانم دختر احمد على ميرزا پسر نوزدهم فتحعلىشاه و اولين زن عقدى ناصرالدين شاه و پس از مرگ سمى خويش آغا جوهر خواجه باشى ، خواجه باشى ناصرالدين شاه شد . در سال 1295 قمرى ملقب به معتمدالحرم گرديد و در سال 1305 قمرى در سن 87 سالگى در تهران درگذشت و در حضرت عبدالعظيم بهخاك سپرده شد .
پس از مرگش دارايى او شصت هزار تومان نقد و جنس بود كه به شاه رسيد و شاه دهات او را به عزيز السلطان و خانهاش را به زن و فرزندان اشتوداخ بخشيد و حاجى سرورخان اعتماد الحرم را هم به جاى وى به سمت خواجه باشيگرى خود اختيار نمود .
(216)
49
حبيب اللّه جندقى
از جزء 14 جلد 15 «اعيان الشيعه» چنين برآيد كه وى فرزند مرحوم ميرزا حبيب اللّه موسوى و خود از علما و خانواده شرافت و بزرگوار بوده نزد پدر خود كه هم از اجله علما بوده درس خوانده و شعر هم مىگفته و تخلص اقبال مىنموده ، و پس از مدت چهل سال قمرى در سال 1315 هزار و سيصد و پانزده در تهران وفات كرده و در صحن شاه عبدالعظيم عليهالسلام دفن شد .
50
حبيباللّه خويى
(1265 ـ 1324ق)
على صدرايى خويى
علامه ذىفنون آيتاللّه سيد حبيباللّه موسوى خويى فرزند سيدمحمد فرزند سيدهاشم خويى از بزرگان علم و دانش در سده چهاردهم هجرى است او بزرگترين و دقيقترين شرح شيعى را بر نهجالبلاغه تأليف نمود و جان در ره اين سودا نهاد.
زادگاه و تولد
علامه خويى در پنجم رجب 1265 در خوى ديده به جهان گشود. پدرش حاج سيد محمد امينالرعايا خويى بود و او را به تحصيل علم تشويق نمود.
(217)
تحصيلات و اساتيد
ميرزا حبيباللّه در حدود سال 1286 ق به همراه پسر عموى خود سيد محمدحسين هاشمى جوانى براى تحصيل علم راهى نجف اشرف گرديد و از حوزه درسى اساتيد مشهور نجف بهرهمند گرديد. اساتيدى كه ايشان موفق به درك فيض محضر آنها گرديده عبارتاند از:
1 ـ ميرزا حبيباللّه رشتى
2 ـ ميرزا محمدحسن شيرازى(ميرزاى شيرازى)
3 ـ سيدحسين حسين كوهكمرى(سيدحسين ترك)
4 ـ ميرزا خليل تهرانى
علامه خويى پس از پنج سال اقامت در نجف اشرف و اخذ اجازات متعدد از اساتيدش به خوى مراجعت نمود و مشغول تأليف كتاب عظيم منهاج البراعه في شرح نهجالبلاغه گرديد.
او پس از تأليف چند جلد از اين اثر سترگ براى چاپ آن راهى تهران گرديد. و سه جلد اين شرح را به چاپ رسانيده تا اينكه اجل محتوم سررسيد و آرزوى وى در چاپ اين اثر ناكام ماند.
از جمله معاصرين صاحب ترجمه مرحوم صدرالاسلام محمدامين امامى خويى است كه از وى در كتابش مرآة الشرق چنين ياد كرده:
العلامة السيد حبيب اللّه بن محمد بن هاشم الهاشمى الحسينى الموسوى الخويى شارح كتاب نهجالبلاغه.
كان المترجم من اجلة علماء عصره في مدينة خوى برز المترجم في بيت كسب و تجارة و تقدم بذكائه الكامن و فطنته الفطرى و علو مقامه و كان فاضلاً وسيع الباع طويل الذراع كثير الاطلاع ضابطا حسن الفكر شديد الحرص للاشتغال والتصينف.
قرء المترجم اولاً في مدينة خوى ثم انتقل إلى النجف الاشرف و قود فيها على اساتذه
(218)
عصره ثم رجع إلى وطنه ثم سافر إلى تهران و مات فيها.
له كتاب منهاج البراعة في شرح نهجالبلاغة و هو كتاب كبير مبسوط جليل في موضوعه، نفيس في بابه لم يعمل نظيره في البسط و التفصيل و سلالة الانشاء والاتقان و هو كتاب علمى ادبى تاريخ حسن الترتيب خطير الفائدة ينبغى اين يعد من تحف عهده.
سمعت المترجم رحمه اللّه يقول: «اقوم ثلث الاخر من الليل و اشتغل بتأليف الكتاب المذكور حتى يطلع الفجر لما وجدته في هذا الوقت من صفاء الذهن و حسنالخاطر و اقبال الحواس و حضور القلب و استقرار الفكر من التشويش و الاضطراب».
سافر المترجم إلى تهران سنة 1323 بطبع كتابه المذكور لما وعده له جلالة الملك مظفرالدين من طبعه في بعض اسفاره إليها و ساعده جلالة السلطان في طبع كتابه و قام المترجم بطبعه و خرج منه بعض مجلداته و لكن لم يساعده الدهر في ذلك فمات السلطان المذكور و حدثت النهضة والانقلاب العام فيها لتبديل الحكومة الاستبدادية إلى الدستوريه و تبعد اختلال النظام العام فلم توفق المترجم لاتمام طبعه و مات فيها في سنة(1325ق) و دفن في جوار حضرت السيد عبدالعظيم الحسنى.
ثم قال لاتمام طبع كتاب بعض ولده و طبع منه مجلد في مدينة خوى حتى تم منه سبع مجلدات ضخام كل مجلد منه يقرب من مأة الف بيت فصاعدا.
لم تعثر على تأليف آخر للمترجم غيره على إنه اثر عظيم و كل الصعيد في جوف الفراء .(1)
آثار
1 ـ منهاج البراعه في شرح نهجالبلاغة، مفصلترين اثر مؤلف است كه حدود 25 سال از عمر شريف خود را براى تأليف و نشر آن سپرى نموده شرح نهجالبلاغه است.
او پس از بازگشت از نجف مشغول اين امر خطير گرديده و ثلث آخر شب را براى تأليف آن اختصاص داده بود.
او پس از تأليف جلد ششم اين شرح براى چاپ آن راهى تهران گرديد ولى با
1 . مرآة الشرق، صدرالاسلام محمدامين خويى، مخطوط .
(219)
شروع انقلاب مشروطيت چاپ آن ناتمام مانده و پس از چاپ سه جلد مؤلف دار فانى را وداع مىگويد.
مرحوم خيابانى درباره اين شرح و اينكه آيا به اتمام رسيده يا نه چنين فرموده:
هفت مجلد از اين شرح جليل بامر سلطان مظفرالدين شاه قاجار بطبع رسيده و از بعضى ثقات نقل شده كه شارح مرحوم ديگر مجلدات را نيز نوشته ولى معالاسف در بعضى اسفارش مفقود گشته.
فاضل اديب نواب مستطاب عبدالحسين ميرزا قاجار تقريظى در مدح اين شرح منظوم داشته و تمامش اين است:
ايا طالبا منهاج رشد و حكمة
|
يدوم اقتناء الذخر من رحمة البارى
|
و يا تائها ظمأن في قفر حيوة
|
يريد ارتواء العقل بالمنهل الجارى
|
عليك بمنهاج البراعة انه
|
لمنهاج فضل للهدى ثم تذكار
|
غدا شارحا نهجالبلاغه حاذيا
|
حذاه عليا قدر فوق اقدار
|
اتدرى و ما نهجالبلاغه انه
|
كلام امام قاسم الخلد والنار
|
علىّ اميرالمؤمنين فكم حوى
|
له خطبة غواء كالكوكب السارى
|
و قد شهرحت هذا الكتاب جماعة
|
و لم يرفعوا عن وجهه حجت استار
|
فقيّض مولانا علىّ لشرحه
|
مجلّىَ حازالسبق في كل مضمار
|
محدث اهل البيت ثم فقيههم
|
ملاذ محبيهم و مخزن اسرار
|
امام تقى هاشمى مهذب
|
يسمى حبيب اللّه من نجل اخيار
|
فشمر ذيل الجد في ذلك المنى
|
و لم يالُ جهدا بالعشى و ابكار
|
فكم من علوم فيه منها وديعة
|
و من حكم للمتهدين و انوار
|
و قد جمعت فيها المحاسن كلها
|
و يعرف صدق القول حزّيت اخبار
|
ولاغدوان فاق التصانيف فضله
|
ضروره اهل البيت اعلم بالدار
|
و لما راى هذا الكتاب مليكنا
|
مظفر ديناللّه سلطان قاجار
|
(220)
ادام عموم النفع منه فاُصدرت
|
اوامره العليا بطبع و آثار
|
ادام اللّه العالمين بقآئه
|
ولازال منصورا بنصر من البارى
|
و صححه عبدالحسين مقابلاً
|
لدى صاحب التصنيف حفظا من الطارى
|
عسى ينظر المولى على بعبده
|
ويقضى من افضاله كلّ اوطارى
|
و ينجينى من كرب موت و برزخ
|
و من تبعات قد كسبت و اوزارى(1)
|
مؤلف در اين شرح ابتدا مقدمه مفصلى آورده شامل: قسمتى از مباحث الفاظ و انواع معانى از حقيقت و مجاز و اكثر مباحث علم بلاغت و بديع را آورده پس از آن شرح وافى در احوال سيده حضرت على عليهالسلام بيان كرده و در خطبه كتاب آن را به مظفرالدين شاه قاجار و وليعهد محمدعلى ميرزا تقديم نموده است.
سبك شرح بدين گونه است كه ابتدا قطعهاى از نهجالبلاغه را نقل و پس از آن با عناوين: اللغة، الاعراب، المعنى، الترجمه، آن را شرح مىكند و عمدش تحقيقات خود را تحت عنوان المعنى آورده است.
مؤلف شش جلد از اين شرح عظيم را تأليف نموده كه تاريخ تأليف آنه چنين است:
جلد اول: شب عيد غدير 1300.
جلد دوم: بيستم ربيعالثانى 1303.
جلد سوم: سلخ ذى العقده 1306.
جلد چهارم: دوشنبه 24 جمادى الثانى 1313.
جلد پنجم: سيزدهم ذيقعده 1317.
جلد ششم: يك شنبه دوم رمضان 1321ق.
نسخههاى خطى اصل اين شش جلد در كتابخانه حضرت آيتاللّه مرعشى به شمارههاى 7801 تا 7086 نگهدارى مىشود.
1 . علماء معاصرين، ص 385 ـ 386 .
(221)
دانشمندان پس از علاقه خويى به اثر وى توجه نموده و اقدام به تكميل و انتشار آن نمودند. و در نهايت اين شرح بزرگ در 21 جلد به قطع وزيرى منتشر گرديد كه 14 جلد اول آن تأليف علامه خويى و از جلد 15 تا 19 تأليف استاد حسن حسنزاده آملى و جلدهاى 20 و 21 تأليف مرحوم محمدباقر كمرهاى است كه به همان سبك خويى اين شرح را تأليف و تكميل نمودهاند.
امروزه اين شرح بزرگترين شرح شيعى به عربى بر نهجالبلاغه به شمار مىرود.
2 ـ شرح العوامل في النحو، مؤلف اين كتاب در دوران جوانى قبل از تشرف به نجف اشرف تأليف نوده و در غره رمضان 1283 به پايان رسانيده و بالغ بر 412 صفحه است.
3 ـ تقريرات درس استادش سيدحسين حسينى كوهكمرى (سيدحسين ترك) كه بر فرائد الاصول شيخ انصارى نوشته و در 14 صفر 1289 در نجف ختم نموده است.(1)
4 ـ تحفة الصائمين في شرح الادعية الثلاثين، شرح دعاهاى ماه مبارك رمضان، قريب به 152 صفحه، مؤلف آن را در اوايل مراجعت خود از نجف اشرف در خوى تأليف نموده و در 19 ربيع المولود 1291 به پايان برده است.
5 ـ رساله رد صوفيه، كه در خوى تأليف نموده و مطالب آن را در جلد ششم شرح خود بر نهجالبلاغه درج نموده است. پايان اين كتاب در شعبان 1321 بوده است.
6 ـ حاشيه بر بعضى ابواب قوانين.
7 ـ منتخب الفن في حجية القطع والظن.
8 ـ احقاق الحق في تحقيق المشتق (تحقيق الحق في شرح المشتق)، شرح باب.
9 ـ الجنة الواقية في ادعية نهار رمضان مع شرحها مشتق قوانين.(2)
10 ـ شرح كتاب قضا و شهادات دروس شهيد اول.
11 ـ الاربعون حديثا.
1 . نسخه خطى اين دو اثر هر دو و به خط مؤلف در كتابخانه حضرت آيتاللّه مرعشى در قم، به شماره 2352 نگهدارى مىشود.
2 . همان.
(222)
وفات و بازماندگان
هاشمى خويى در صفر سال 1324 ق در تهران دعوت حق را لبيك گفت و جسد شريفش به شهر رى حمل و در جوار مزار ملكوتى و نور آيين حضرت عبدالعظيم حسنى در قرارگاه ابدى خود آرام گرفت.
علامه خويى دو فرزند صالح روحانى داشت به نامهاى حاج سيد ابوالقاسم امينالاسلام هاشمى خويى و سيدابوالحسن هاشمى خويى، امّا فرزند اول وى (سيد ابوالقاسم) بعد از اتمام تحصيلات در نجف در خوى ساكن گرديده و در اغلب وقايع و انقلابات شهر مدافع و حامى مردم بوده و به مرافعات رسيدگى مىكرد و در اواخر عمر مقيم تهران بوده، تا اينكه در 80 سالگى در سال 1368ق در تهران دار فانى را وداع گفت. از او نيز فرزندى ماند به نام سيد عبدالحميد كه در سلك اهل علم بود و در نجف اشرف تحصيل كرده و ساكن تهران بود و در مدرسه حاج ابوالفتح خان تدريس داشته و در مسجد همان مدرسه اقامه نماز مىكرد تا اينكه در سال 1370ق عازم حج گشته و در مكه نداى ارجعى را لبيك گفته از غم دنيا بيآسود.(1)
فرزند ديگر علامه خويى (سيد ابوالحسن هاشمى) عالمى بود عابد و سيدى بود زاهد. تحصيلات خود را در نجف تكميل كرده و در خوى به مرافعات رسيدگى مىنمود معالوصف اهل دل و صاحب راز و خلوت بود و در بعضى موارد خطرناك علما و صلحاء شهر را جمع كرده و براى دفع بلا ختوماتى مىگرفتند. در سال 1345ق در سن هفتاد سالگى در خوى از زندان تن، مرغ روحش آزاد گشت.(2)
منابع
1 ـ تراجم الرجال، سيد احمد حسينى اشكورى، ج 1، ص 234 .
2 ـ مقدمه منهاج البراعه في شرح نهجالبلاغه، ميرزا حبيباللّه خويى، تهران، كتابفروشى
1 . تذكرة الفضلاء، شيخ جابر فاضلى خويى (مخطوط).
2 . همان.
(223)
اسلاميه، 1379ق.
3 ـ مجله مسجد(دوماهنامه)، ش 60 (بهمن و اسفند 1380ش)، آيتاللّه حاج ميرزا حبيب اللّه هاشمى خويى، نوشته ناصرالدين انصارى قمى، ص 84 ـ 88 .
4 ـ نقباء البشر، شيخ آقابزرگ تهرانى، ج 1، ص 362 .
5 ـ علماء معاصرين، ملاعلى خيابانى، ص 385 .
6 ـ مرآة الكتب، ثقةالاسلام ميرزاعلى تبريزى، ج 1، ص 481 .
7 ـ تذكرة الفضلاء، شيخ جابر فاضلى(مخطوط).
8 ـ تراجم الرجال، سيد احمد حسينى اشكورى، ج 1، ص 234(چاپ چهار جلدى).
9 ـ سيماى خوى، على صدرايى خويى، ص 184 .
10 ـ مرآة الشرق، صدرالاسلام محمدامين امامى(مخطوط).
11 ـ كتاب ميرزاى شيرازى، تأليف شيخ آقابزرگ تهرانى، ص 124 .
12 ـ مؤلفين كتب چاپى و عربى، خان بابا مشار، ج 2، ص 496 .
(224)
51
حبيباللّه شيرازى (قآنى)
محسن حسينزاده
همچنانكه وصال يكى از بهترين شعراى دربار فتحعلى شاه شمرده مىشود، در عهد محمدشاه و جانشين او ناصرالدين شاه نيز شاعر قصيده سراى ديگرى برخاست كه در مدت زندگى كوتاه 47 ساله خود شهرت و آوازه بسيار يافت.
ميرزا حبيب اللّه شيرازى، متخلص به «قاآنى»، روز 29 شعبان از سال 1223 ه.ق، در شيراز متولد شد. پدرش، ميرزا محمدعلى گلشن، اصلاً از طايفه زنگنه بود كه در شيراز به دنيا آمده و همانجا پرورش يافته بود. گلشن نيز شعر مىسرود و به قافيهپردازى معروف بود.(1)
قاآنى در هفت سالگى به مكتب رفت و يازده ساله بود كه پدرش را از دست داد.(2) و با خانواده خود به فقر و تنگدستى افتاد.
شاعر در ترجمه حالى كه از خود نوشته گويد در از نعيم دنيا جز فرش حصير و قرص خميرى هيچ نداشتم. افتقار و احتياجم بر آن داشت كه خود پدر خويش شده راهى پيش گيرم. طريق اسلاف شايسته ديدم. بىتشويق و تحريك احدى به مدرسه
1 . اشعارى از گلشن در تذكرههاى دوريه قاجاريه مانند دلگشا و فارسنامه و مجمع الفصحا نقل شده است.
2 . يازده ساله بودم كه پدرم گلشن را... خارى در پا رفت و هنوز خارش در پا بود كه كارش از دست شد(پريشان) ـ در يازده سالگى پدرم گلشن به گلشن رضوان خراميدن گرفت (ى.ا.برتلس «ترجمه حال قاآنى به قلم خود او». گزارش آكادمى علوم شوروى، 1927، ص 13).
(225)
بابله،(1) كه يكى از مدارس شيراز است، رفته حجره گرفته به درس و مشق مشغول شدم. از آنجا كه طبعى موزون داشتم، به يك دو قصيده فرمانفرماى فارس(2) را بستودم، مرسوم قليلى، كه قوت لا يموت شود، مقرر داشت. به همان قناعت كردم و در تحصيل علوم چنان توسن همت را گرم جولان كرده كه به سالى دو بر اقران پيشى گرفتم، به نوعى كه هر كس مىديد شگفتيها مىكرد و با آنكه منظرم زشت بود، در نظر همه زيبا شدم».(3)
قاآنى چند سال هم در اصفهان به تحصيل رياضى و معارف اسلامى گذراند و بعد به شيراز بازگشت و به تدريس عروض و شرح ديوان خاقانى و انورى پرداخت، تا آنكه در سال 1239 ه.ق شاهزاده حسنعلى ميرزا، شجاعالسلطنه، فرزند فتحعلى شاه، به شيراز آمد و در تربيت وى اقدام كرد و انواع ملاطفت و مهربانى به جاى آورد.
در اواخر همان سال شاهزاده حسنعلى ميرزا از طرف پدر فرمانفرماى خراسان شد و قاآنى را به همراه برد. شاعر در مشهد تحت حمايت و تربيت آن شاهزاده به تحصيل رياضى و حساب مشغول شد و بنا به ميل و اراده او تخلص خود را، كه تا آن زمان «حبيب» بود، به قاآنى(4) تبديل كرد. قاآنى در خراسان رغبت بيشتر به شعر و شاعرى پيدا كرد و چون گشايشى در كارش پيدا شده و به گفته خود «بختش قوى، كيسهاش فربه، خواستهاش زياد، سيم و زرش از قطمير به قنطار و دراهم و دينارش از آحاد به الوف»(5) رسيده بود، مبالغ زيادى براى گردآوردن دواوين استادان قديم صرف كرد و كتب بسيار از ادبى و غير ادبى فراهم آورد و به تعليم و تعلم مشغول شد. بدين سان شاعر مدتى در خدمت
1 . باهليه يكى از محلات شيراز است كه آن را بابله گويند و مدرسهاى كه در اين محل واقع است و به نام آن خوانده مىشود، مدفن عدهاى از جمله منذر بن منذر بن قيس، است.
2 . حسينعلى ميرزا فرمانفرما.
3 . ترجمه حال قاآنى به قلم خود او، گزارش آكادمى علوم شوروى، 1927 .
4 . به نام اكتاى قاآن، فرزند شاهزاده حسنعلى ميرزا.
5 . ترجمه حال قاآنى به قلم خود او.
(226)
و منادمت حسنعلى ميرزا، فرمانفرماى خراسان به سر برد تا آنكه در سال 1242 ه.ق حكومت كرمان و يزد به شاهزاده مزبور تفويض شد و او با همان لشكر خراسان، كه ملازمش بود، به محل مأموريت خود عزيمت كرد، ظاهرا در اين سفر قاآنى نيز همراه وى به يزد و كرمان رفته، ولى ما به درستى نمىدانيم كه كى از آنجا بيرون آمده و در چه سالهايى «رشت و گيلان و مازندران و آذربايجان را گشته و از هر علمى كه رواج داشته تحصيل كرده است»(1) چنين به نظر مىرسد كه در سال 1246ه.ق، كه شجاعالسلطنه بىاجازه دولت از كرمان به يزد تاخته و شاهزاده عباس ميرزا به فرمان شاه وى را تحت الحفظ به تهران فرستاده است، قاآنى، كه حامى و سرپرست خود را از دست داده بوده، به اين مسافرتها پرداخته و در همين اوقات نيز به دربار فتحعلى شاه معرفى شده و صله و مستمرى و عنوان مجتهد الشعرايى يافته است. هرچه هست در سال 1248 ه.ق كه شاهزاده عباس ميرزا، نايبالسلطنه، تركمانان سالور را سركوب و قلعه سرخس را فتح كرده، قاآنى را دوباره در شهر مشهد مىبينيم و در زمستان آن سال كه «از شدت مجاعه هر ديندارى پى دنيارى ترك دين گفتى، توشه حلال و گوشه مناسب حال» داشته است.(2)
قاآنى در سال 1251 ه.ق، كه محمدشاه بر تخت نشست، به تهران آمد و به حلقه شاعران دربار پيوست و از شاه لقب «حسان العجم»(3) يافت و در سال 1254 ه.ق، كه محمدشاه براى فتح غوريان و قندهار حركت كرد، ملتزم ركاب بود ولى چون موكب شاه به بسطام رسيد، بيمار شد و با اجازه شاه به تهران بازگشت و پس از مراجعت شاه از جنگ افغانستان، قصيده مفصلى سرود كه در آن از دليرى و پيروزى ايرانيان و حسن سلوك محمدشاه با اسيران افغانى، از كارشكنيهاى مستر مكينل، سفير انگليس، و اشغال سواحل جنوبى ايران از طرف كشتيهاى جنگى انگلستان و تهديد به اعلان
1 . ترجمه حال قاآنى به قلم خود او.
2 . پريشان، به تصحيح اسمعيل شرف، شيراز، ص 75 .
3 . به نام حسان بن ثابت شاعر عرب و مداح حضرت رسول.
(227)
جنگ، سخن رانده بود.(1) با حالى به پريشان به تهران آمد(2) و پس از چندى با شاهزاده دانشمند و ادب دوست، عليقلى ميرزا اعتضاد السلطنه، وزير علوم آشنا شد و از بخششها و عطاياى وى بهرهمند گرديد و به وسيله او به مهد عليا، مادر ناصرالدين شاه، معرفى شد و بعد به خود شاه، كه تازه جلوس كرده و از زمان ولايتعهدى خود او را مىشناخت، راه يافت و شاعر رسمى دربار شد و از آن پس به طور دايم در تهران رحل اقامت افكند و خانواده خود را نيز به تهران آورد و به تربيت فرزندش، ميرزا محمدحسن، پرداخت.
شاعر در سال 1270 ه.ق به بيمارى ماليخوليا و پريشانگويى مبتلا شد و روز چهارشنبه پنجم شعبان همان سال درگذشت.
ديوان قاآنى به كرات در تهران و تبريز و هندوستان چاپ شده. ابتدا منتخبى از اشعار وى در زمان حيات شاعر در هندوستان طبع و از آن پس هرچند سال يك بار در نقاط مختلف ايران و هند به صورتى كاملتر چاپ شده و شعرهايى كه در گوشه و كنار در دست مردم پراكنده بود، بر آن افزوده شده است. نخستين چاپ مضبوط و صحيح و پاكيزه ديوان قاآنى در سال 1274 ه.ق چهار سال پس از مرگ وى ـ در تهران به انجام رسيد. متصدى چاپ جلال الدوله، يكى از شاهزادگان قاجار، بود كه خود طبع شعر داشت و غزل را خوب مىسرود و «جلال» تخلص مىكرد و به گفته خود با قاآنى «آميزش علمى و ادبى فزونتر از قرابت و پيوند نسبى» داشت. اين شاهزاده «پروردگان خيال او را، كه چون كواكب نبات پراكنده و پريشان بوده، چون نجم ثريا جمع و به سامان آورده... و به اندازه دانش خويش تصحيفات و تحريفات كتاب را پيراسته... و
1 . با اين مطلع:
سخن گزافه چه رانى ز خسروان كهن
|
يكى ز شوكت شاه جهان سراى سخن
|
2 . قصيدهاى در شكايت از زندگانى خود در آن زمان سروده كه مطلعش اين است:
گر تاجزر نهند ازاين پس به سر مرا
|
بر درگه امير نبينى دگر مرا
|
(228)
لغاتى را كه دور از طباع عامه خلق بوده در حاشيه كتاب جهت آسانى ترجمه كرده»(1) و به خط ميرزا محمدرضا كلهر، يكى از بزرگترين استادان خط آن زمان، به چاپ رسانده است.(2)
اين نسخه كاملترين ديوان قاآنى و داراى در حدود 21 تا 22 هزار بيت است و مسلما مقدار زيادى از اشعار او گردآورى نشده است.(3)
شعر قاآنى ـ ملك الشعراى بهار درباره قاآنى و شعرا و گويد «از آن پس كه پيروى مكتب صبا را پذيرفته و در اين معنى زير بار نفوذ زمانه رفته بود، شروع به تتبع در طرز متقدمان كرد و از غالب اساتيد قديم تقليد نمود و عاقبت سبكى خاصى كه از آن پس به سبك قاآنى شهرت يافت، برگزيد و بالجمله مكتبى از براى خود برگشود كه تا ديرى شعراى تهران و ولايات ايران به تقليد او شعر مىگفتند»(4) امّا حقيقت آنكه قاآنى هرگز صاحب سبك خاص و مكتب مستقلى در شعر نبوده الا آنكه به روانى و شيرينى بيان، كه در اين هنر مسلم است، از معاصران خود متمايز است. به قول مؤلف شعر العجم شاعرى او شاعرى تازه نيست، بلكه خواب فراموش شده هفتصد ساله را گويى به ياد آورده است».(5)
ترجمهنويسان قاآنى از حضور ذهن و روانى طبع وى سخنها گفته و شواهدى
1 . ديوان قاآنى، چاپ كلهر، خاتمه كتاب.
2 . پس از آن هم در تاريخ 1302 ميرزا محمود خوانسارى نسخه ديگرى از آن چاپ كرده و پريشان قاآنى و حدايق السحر رشيدالدين وطواط را به آغاز آن ملحق ساخته چاپهاى مكررى كه بعد از آن شده همه از روى اين دو نسخه است و هيچ كدام در نفاست طبع و صحت متن با اين دو نسخه (خاصه نسخه خط كلهر) برابرى نمىكند. آخرين چاپ ديوان قاآنى با تصحيح و مقدمه دكتر محمد جعفر محجوب و با فهرستهايى كه به آخر كتاب افزوده شده، در آبان 1336 ش. در تهران انتشار يافته است.
3 . ميرزا طاهر ديباچه نگار در شرح حال قاآنى گويد «از صد هزار متجاوز قصايد و غزليات و رباعى و مقطعات حكيم، دو ثلثش موجود و باقى مفقود است» اگر اين قول راست باشد نزديك به چهل هزار بيت ديگر از اشعار او از دست رفته است.
4 . خطابه ملك الشعراى بهار، مجله ارمغان، سال 14، شماره 1 .
5 . شبلى نعمانى، شعر العجم، ترجمه فخر داعى: جلد 3، تهران، 1334 ش.
(229)
آوردهاند كه غالب اشعار خود را بالبداهه و مرتجلاً در فرصت كم و بدون حك و اصلاح و موشكافى كافى و پيرايش از عيوب و عرضه بر ناقلان سخنشناس مىسروده است.(1) محصول اين بديهه گوييها قصايد با شكوه و پر طنطنهاى است كه غالب آنها «كلام فارغ»(2) از آب درآمده است.
اين قصايد مطنطن و مدبدب كه در مدح محمدشاه و پسرش ناصرالدين شاه و بزرگان آن عهد سروده شده و ديوان قطور او را تشكيل مىدهند، از نظر ادبى شايسته بحث و بررسى زيادى نيستند. امّا ابيات اوليه آنها رنگ هنرى خاصى دارد و غالبا مناظر بديع و شگرفى را كه مستقيما از زندگانى گرفته شده است، با قلعى قادر تصوير و رنگآميزى مىكند.
تقريبا همه آنها با تغزلات زيبا و صحنهسازيهاى دلپذير و رنگارنگ در وصف بهار و خزان، شب و روز ، شراب و شاهد، سفر و رنج سفر و يا آمدن پيكى و رسيدن پيامى آغاز مىشود و هميشه به مدح ممدوح مىپيوندد.
تغزل و تشبيب يعنى وصف يار و جلوهاى گوناگون طبيعت مضامينى است كه صدها شاعر فارسى زبان پيش از قاآنى و بعد از او در شعر قاآنى غالبا بهقدرى بديع و نغز و ابتكارى و بخصوص تركيب كلام او چنان گيرا و گيج كننده است كه هنگام خواندن قصايد او اسلاف وى همه فراموش مىشوند. چنان است كه گويى قاآنى نخستين كسى است كه اين شيوه زيبا و رنگين و اين تعبيرات تند و جسورانه را به كار بسته است.(3)
1 . دولتآبادى از قول ميرزا ابراهيم ساغر اصفهانى(متوفى به سال 1302 ه.ق) روايت مىكند كه صبح نوروزى به اتفاق قاآنى به خانه سلطان العلماء و امام جمعه اصفهان مىرفتهاند. قاآنى «چون از خانه درآمد گفت شايد مناسب باشد كه شعرى هم بخوانيم، در صورتى كه چيزى حاظر نداريم. آقا قصيدهاى حفظ دارى؟ گفتم آرى از انورى، گفت يك يك قافيههاى آن را بگو. قافيه را مىگفتم كمى انديشه مىكرد و مىگفت: بگو. قافيه ديگر مىگفتم، تا رسيديم به مسجد جامع كه نزديك خانه ممدوح است. بر در مسجد نشست و تمام قصيده را بر نوشته با خود برد در مجلس عام خواند...» (دولت آبادى، قاآنى شيرازى، مجله آينده، سال 1، شماره 7).
2 . المعجم في معابير اشعار العجم.
3 . براى آگاهى بيشتر ن.ك: از صبا تا نيما، يحيى آرينپور، ج 1، قآنى.
(230)
قاآنى در سال 1256 ه.ق، كه سى و چهار سال داشت، در تهران همسر اختيار كرد ولى «يارش مار شد» و شاعر او را از نظر انداخت و «همنفسى نو» برگزيد امّا همسر تازه هم با وى يكدل و مهربان نشد و عاقبت آن دو «حليله غير جليله» آتش در خانهاش زدند و روزگار بر شاعر شوريده و عشرت طلب سياه كردند.(1)
ظاهرا در سال 1259 ه.ق بود كه به قصد اقامت دايم به شيراز بازگشت و پس از سالهاى دراز دورى از وطن، با دوستان ديرين تجديد ديدار كرد و چندى بعد باز به تهران آمد و باز به شيراز رفت و در اين مسافرتها همشهريان او ابتدا مقدمش را گرامى داشتند و مخصوصا در زمان حكمرانى صاحب اختيار، سخت در راحت و آسايش بود.(2)
امّا رفته رفته جمعى از ادباى شيراز به آزارش پرداختند و صاحب اختيار هم از فارس تغيير مأموريت يافت و جانشين او معتمد الدوله منوچهرخان گرجى كه از شعر و ادب بهرهاى نداشت، در پرداخت مرسوم او تعلل ورزيد تا جايى كه از اين زندگانى بىحاصل به تنگ آمده در سال 1262 ه.ق (سال فوت ميرزا شفيع وصال) در گذشت .
1 . قاآنى در نامهاى كه به شاه نوشت اين ماجرا را شرح داده و از او كمك مالى خواسته است.
2 . چنانكه گويد:
باده جهانبخش است و دلكشخاصه در وقت بهار
|
خاصه هنگام صبوحى، خاصه از دست نگار
|
خاصه اندر طرف بستان، خاصه اندر پاى بيد
|
خاصه در شيراز در دوران صاحب اختيار...
|
(231)
52
حسن آشتيانى
مهدى سليمانى آشتيانى
سلسله منور علماى شيعه استواران جاويد، بلندهمتان نستوه و تلاشگران خستگىناپذيرى بودند كه به تبين حقاق، تفسير دقايق، توضيح احكام و هدايت امت قيام نمودند و چه بر كرسى تدريس و چه در مسند تأليف و تحقيق و چه در ابلاغ احكام جز به خدا و گسترش حقيقت نينديشيدهاند و زهد و پارسايى را از زندگى دور نكردهاند. برآنيم تا شُطرى از زندگى، خدمات و آثار مردى بزرگ از تبار فقيهان وارسته يعنى آيتاللّه حاج ميرزا حسن آشتيانى را ورق بزنيم. اگرچه مدفن اين عالم جليل در شهر رى نيست ولى از آنجا كه پيكر آن بزرگوار چندين ماه در جوار حضرت سيدالكريم عليهالسلام به امانت بوده است و جمع زيادى از فرزندان و نوادگان وى در اين حرم مطهر مدفونند مختصرى از شرح حال ايشان در اين مجموعه مىآيد.
ولادت
آل آشتيانى از ديرباز خاندان علم و فضيلت و مرجع امور دينى مردم در آشتيان بودهاند. «ميرزا محمد» جد ميرزا حسن از كاتبان و منشيان بوده است و «آقا ميرزا جعفر» پدر ميرزاى آشتيانى، عالمى مشهور در منطقه آشتيان به شمار مىآمده است. اعتماد السلطنه از او به عنوان «مجتهد آشتيانى»(1) ياد كرده و علامه آقا بزرگ تهرانى درباره وى
1 . المآثر و الآثار، ص 178 .
(232)
مىگويد: «كان من اعاظم العلماء المروجين في آشتيان».(1)
در چنين خانوادهاى در دارالمؤمنين آشتيان كودكى پا به عرصه حيات گذاشت كه نام او را محمدحسن گذاشتند. اكثر مورخين سال 1248 ه.ق را سال تولد او نوشتهاند و برخى نيز 1243 ه.ق را ذكر كردهاند. هنوز سه سال از تولد اين كودك نگذشته بود كه پدر دانشمندش دار فانى را وداع گفت. وقتى به سنين رشد رسيد مادر پرهيزگارش براى او معلم قرآن و استاد خط گرفت و او مقدمات علوم را در زادگاه فراگرفت. وقتى به سن سيزده سالگى رسيد مادرش تصميم گرفت او را به بروجرد كه در آن زمان از مراكز علمى به شمار مىرفت بفرستد. محمدحسن براى خوشهچينى از محضر دانشمندان اين حوزه در حالى كه هنوز كودكى خردسال بود راهى بروجرد شد و از محضر دو نفر بسيار استفاده كرد .
1 ـ علامه مولى اسداللّه بروجردى، وى شاگرد ممتاز و داماد ميرزاى قمى است. استاد اعظم شيخ مرتضى انصارى مدتى شاگرديش را كرده و مشهور است شيخ انصارى اجماعات استاد را محصل قلمداد مىكرده است. در 1271 ق در بروجرد وفات يافت.(2)
2 ـ علامه سيد شفيع جاپلقى، ايشان از شاگردان سيدعلى صاحب رياض و فرزندش سيد محمد مجاهد است. الروضة البهيّه في الاجازة الشفيعيه، اثر ماندگار اوست.(3)
آشتيانى در محضر اين دو دانشمند مدت چهار سال به تحصيل پرداخت و ضمنا خود در اين حوزه به تدريس ادبيات و معانى و بيان مشغول بود.
هجرت به عتبات عاليات
1 . كرام البرره، ج 1، ص 233 .
2 . ر.ك: الكرام البررّة، ج 1، ص 128؛ مكارم الآثار، ص 140.
3 . ر.ك: الكرام البررّة، ج 2، ص 625؛ مكارم الآثار، ص 148 .
(233)
پس از چند سال اقامت در بروجرد ديگر طبع بلند و ذهن جستجوگر او قانع نمىشد، لذا تصميم گرفت براى استفاده از مركز علم و تقوى تحت شعاع انوار تابناك بارگاه منور مولى الموحدين اميرالمؤمنين عليهالسلام راهى عتبات عاليات بشود. ايشان در حالى كه با فقر و نادارى دست و پنجه نرم مىكرد و از هر نوع وسيله سفر محروم بود قدم به راه گذاشت. حتى نوشتهاند از آسيب حيوانات نيز در طول راه بىنصيب نبود. در بدو ورود به نجف اشرف مورد پذيرايى پيرمردى از همشهريان به نام شيخ علىنقى آشتيانى واقع شد و در منزل وى اقامت كرد.(1) اساتيد آيتاللّه آشتيانى در نجف اشرف عبارتاند از:
1 ـ علامه شيخ محسن بن حنفر(م 1270 ق)
2 ـ علامه شيخ محمد حسن صاحب جواهر (م 1266 ق)
3 ـ استاد اعظم شيخ مرتضى انصارى (م 1281 ق)
ميرزاى آشتيانى از همان بدو ورود به نجف در درس استاد اخيرالذكر در مسجد هندى شركت مىكرد ولى چون از بيشتر حاضرين كم سن و سالتر بود معمولاً خود را از نظر ديگران مخفى مىكرد تا اينكه به مناسبتى اظهار نظر مىكند. استاد از كلام او تعجب نمود، از نام و شهرتش پرسيد و او را به نزديك منبر فراخواند و بعد از درس او را به خانه برد و پس از مدتى آشتيانى از نزديكترين شاگردان شيخ انصارى به شمار مىرفت.
ايشان تا پايان عمر شيخ انصارى در نجف ماند و از محضرش استفاده كرد و زمانى كه در 18 جمادى الثانى 1381 ق غم سنگين درگذشت استاد اعظم ، حوزه نجف را فراگرفت و شاگردان مبرز شيخ در منزل ميرزاى رشتى گردآمدند، آشتيانى نقش بسزايى در تثبيت مرجعيت و زعامت ميرزا حسن شيرازى داشت.
بازگشت به ايران
1 . اعيان الشيعه، ج 5، ص 38 .
(234)
در سال 1282 ق ميرزاى آشتيانى به ايران بازگشت و در تهران مقيم شد و حوزه تدريس برقرار كرد. حضور ايشان در حوزه تهران به زودى باعث گردآمدن جويندگان علم و دانش گرديد. آقابزرگ تهرانى در اينباره آورده است:
او اولين ناشر تحقيقات و نظرات شيخ انصارى در ايران است و به همين جهت افراد از همه جا به سوى او آمدند و طالبين علم گردش جمع شدند.(1)
شاگرد مبرز او علامه سيد محمد تنكابنى(م 1277 ق) محفل درس استاد را چنين ترسيم كرده است:
زمانى كه درس او را ديدم ايشان را داراى مقامى بلند يافتم و گمان كردم اگر مرحوم شيخ انصارى قدسسره در آن زمان زنده بود قادر نبود كه بيانى بهتر و تقريرى كاملتر از بيان و تقرير آشتيانى ارائه كند و دانشمندانى كه در درس او حاضر شدند مرا در اين مطلب تصديق مىكنند.(2)
حضور ميرزا در تهران كمكم زمينه نفوذ و قدرت معنوى او را در سراسر كشور فراهم نمود و رياست روحانى ايران به وى منتهى شد. خانه او مرجع مراجعات و حل و فصل امور گرديد. همه احكام از اين خانه صادر مىشد و پاى قبالهها و اسناد را مهر و امضاى او اعتبار مىبخشيد. ميرزا حسن در زمان زعامت خود در تهران سفرى نيز به زادگاه خويش يعنى آشتيان كه در آن روز و شايد امروز هم ، شهرى با جغرافياى كوچك ولى تاريخى بلند بوده و هست داشته است.(3)
رهبرى جنبش تنباكو
از درخشانترين برگهاى زندگى ميرزا حسن آشتيانى قدسسره رهبرى و هدايت نهضتى بود كه براى لغو امتياز خريد و فروش توتون و تنباكو به پا شد. اين امتياز از سوى دربار ناصرى در رجب 1308 ق به ماژور جرالد تالبوف انگليسى واگذار شد و از پيامدهاى
1 . نقباء البشر، ج 1، ص 390 .
2 . ايضاح الفرائد، ج 2، ص 1066 .
3 . اساس التوحيد، مقدمه علامه سيد جلالالدين آشتيانى، ص 17 .
(235)
نامطلوب آن بسته شدن دست كشاورزان، كسبه و تجار ايرانى از معاملات تنباكو و توتون با افرادى غير از شركت رژى بود. از آنجا كه درباره اين قيام و رهبرى علماى بيدار شيعه و نقش حياتى ميرزاى آشتيانى قدسسره در منابع مختلف به تفصيل سخن گفته شده و اين كوتاه را مجال بسط آن نيست ، از شرح اين ماجرا صرفنظر مىكنيم. ملخص كلام اين كه متن حكم مشهور ميرزاى شيرازى قدسسره خطاب به ميرزا حسن آشتيانى بوده است و نشر حكم از سوى آشتيانى انجام شد و اگر تلاش چندين ماهه او نبود فتواى ميرزاى بزرگ شيرازى در همان سامرا دفن مىشد.
كربلايى در تاريخ الدخانيه آورده است:
جناب ملاذ الاسلام آقاى ميرزا آشتيانى ـ سلمه اللّه تعالى ـ كه اعتماد تمامى خلق از عالم و عامى در اين خصوص (فتواى تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى) تنها بر مشاهده و اخبار جنابشان بود در مقام رفع مشكوك... از هيچرو فروگذارى نداشته، ساير علماى دارالخلافه نيز از جنابشان در اين خصوصها پيروى تمام داشتند.(1)
سه بار بازار تهران براى آشتيانى تعطيل شده است
چنانكه از بررسى زندگى آيتاللّه آشتيانى قدسسره برمىآيد مردم تهران و بازاريان پايتخت سه بار به احترام آن بزرگوار كار و كسب خود را تعطيل كردهاند. اولين بار در جريان جنبش تنباكو بود . ناصرالدين شاه پيغام داد كه يا حكم تحريم تنباكو را لغو نماييد ، يا يك چندى تهران را ترك كنيد و ميرزا جواب داد «نقض حكم ميرزا به هيچ وجه برايم ممكن نيست»(2) و راه دوم يعنى خروج از پايتخت را انتخاب كرد كه در پى اين تصميم چنان حمايتى از وى در تهران به پا شد كه ناصرالدين شاه مكرر پيغام فرستاد كه از رفتن صرفنظر كنيد. ناظمالاسلام كرمانى درباره اين روز نوشته است:
اهالى تهران از اعلى و ادنى، زن و مرد، سياه و سفيد، غريب و خودى، بومى و شهرى،
1 . تاريخ دخانيه، ص 125 .
2 . همان، ص 167 .
(236)
حر و مملوك از صغير و كبير بىهيجان آمده ، زلزله در اركان شهر افتاد و همه نالهكنان و فريادزنان وا شريعتا گويان به هر طرف در حركت و دور خانه ميرزا طوافكنان بودند و به فاصله يك ساعت تمام دكاكين و سراها بسته و تعطيل عمومى شد، راستى شور ملى را چه اثر است.(1)
بار دومى كه بازار تهران به احترام آشتيانى تعطيل شد زمانى است كه او بعد از سفر حج و همچنين زيارت عتبات عاليات و ديدار با ميرزاى بزرگ شيرازى كه با استقبال با شكوه علما در سامرا همراه بود ، در پنجم جمادىالثانى 1312ه.ق به تهران بازگشت. اعتماد السلطنه اين روز و خاطره استقبال از آشتيانى را چنين ترسيم كرده است:
امروز حاجىميرزا حسن آشتيانى كه به بيت اللّه رفته بود ورود نمود. با وجود غدغن نايبالسلطنه كه كسى از او استقبال نكند، تمام شهر به استقبال او رفته و دكاكين و بازارها را بسته بودند و جلوى قاطر حاجىآقا سينه مىزدند... .(2)
سومين و آخرين بار كه مردم تهران و علماى شهر از ميرزاى آشتيانى و بلكه از مقام علم و تقوى تجليل كردند ، روز جمعه 28 جمادىالاولى سال 1319 ه.ق بود. با انتشار خبر درگذشت پيشواى روحانى تهران ، سراسر شهر به حال تعطيل درآمد. مردمى كه سالها با كلام دلنشين و نماز جماعت با شكوه او در امامزاده زيد و محفل درس او خو گرفته بودند و نقش رهبرى جانانهاش را در نهضت بزرگ تنباكو در ياد داشتند، در اين روز بر سر زنان و شيونكنان به سوى سنگلج به راه افتادند و جنازهاش را بر دوش كشيدند و به رسم امانت در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام سپردند تا در وقت مقتضى به عتبات عاليات منتقل شود. آيةاللّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى ـ فرزند بزرگ آن مرحوم ـ قضيه انتقال جسد پدر را به عتبات چنين نقل فرموده است:
پس از هشت ماه كه تصور مىكرديم بدنش ديگر خشك شده و سبك گشته از امانتگاه
1 . تاريخ بيدارى، ص 12 .
2 . روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 1127 .
(237)
درآوريم كه ببريم. ديديم بدن شريفش ابدا تغيير نكرده و همانطور كه سپرده بوديم مىباشد و حتى اين كه ران چپش وَرَم داشت كه در موقع فوت ديده بوديم، ورم پا هم ابدا كم نشده بود. پس او را حمل به نجف اشرف و در كنار قبر مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى معروف دفن كرديم....(1)
شاگردان و آثار
صاحب تذكره مدينة الادب نوشته است: «حدود 200 نفر در درس فقه و اصول او شركت مىكردند».(2) نگارنده حدود 100 نفر از اين شاگردان را شناسايى كرده است كه تنها به نام برخى از ايشان اشاره مىكنيم:
1 ـ آيةاللّه حاجآقا حسين طباطبايى قمى (م 1366 ق).
2 ـ آيةاللّه حاج شيخ ابوالقاسم قمى (م 1353 ق).
3 ـ آيةاللّه حاج ميرزا محمد فيض قمى (م 1370 ق).
4 ـ آيةاللّه شيخ محمدعلى حايرى قمى (م 1358 ق).
5 ـ آيةاللّه شيخ محمد كبير قمى (م 1369 ق).
6 ـ آيةاللّه ميرزا محمدعلى شاهآبادى (م 1369 ق).
7 ـ آيةاللّه شيخ علىاكبر نهاوندى (م 1368 ق).
8 ـ آيةاللّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى ـ فرزند ارشد ايشان ـ (م 1366 ق).
9 ـ آيةاللّه حاج ميرزا احمد آشتيانى ـ فرزند كوچكتر ايشان ـ (م 1395 ق).
10 ـ آيةاللّه ملا رحمتاللّه كرمانى ـ صاحب حاشيه معروف بر رسائل ـ و بسيارىديگر.
آثار مكتوب بجاى مانده از آن دانشمند بزرگ حدود 24 عنوان است كه دو اثر عمده ايشان اول كتاب سترگ بحرالفوائد في حاشية الفرائد مىباشد. علامه آقابزرگ تهرانى درباره اين كتاب فرموده است: «بر رسائل نزديك به چهل حاشيه نوشته شده
1 . اختران فروزان رى و تهران، ص 173 ـ 174 .
2 . تذكره مدينة الادب، ج 2، ص 730 .
(238)
است كه حاشيه ميرزاى آشتيانى بهترين و سودمندترين آنهاست».(1)
ديگر تأليف مهم ايشان القضاء والشهادات است. اين كتاب از بهترين آثار در موضوع خود است.
جمله از خاك در كوى شما بود
|
هر نافه كه به دست ختن افتاد
|
پشتوانه يك عمر خدمت به دين و معارف اسلامى و جديت در هدايت بندگان خدا و ساليان طولانى زندگى پاك و با عزت چيزى نبود جز اينكه امير بيان و مولاى متقيان حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام فرمود: امّا الليل فصافون اقدامهم... و امّا النهارُ فحلماءُ علماءُ، ابرارٌ اتقياءُ.(2)
علامه سيد محمد تنكابنى درباره حالات معنوى ميرزاى آشتيانى نوشته است: «آن مرحوم مواظبت به طاعات و عبادات داشت و مداومت به نماز شب و زيارت عاشورا در همه عمر داشت و شبها زيارت جامعه كبيره را ترك نمىكرد...».(3)
و فرزند دانشمندش آيةاللّه حاج شيخ مرتضى آشتيانى درباره لحظات فوت پدر چنين فرموده است: «در موقع ارتحالش زيارت جامعه كبيره مىخواند و مىگفت: من والاكم فقد والى اللّه و من عاداكم فقد عاداللّه من اتاكم نجى و من لم يأتكم هلك... در اين حال بود كه روحش به سوى مواليانش پرواز كرد...».(4)
منابع
1 . ريحان يزدى، سيد عليرضا، آئينه دانشوران، باهتمام ناصر باقرى بيدهندى، انتشارات كتابخانه آيةاللّه مرعشى، قم، 1372 ش .
2 . شريف رازى، محمد، آثار الحجه يا دائرة المعارف حوزه علميه قم، دارالكتاب ، قم ، 1332 ش .
3 . همو، اختران فروزان رى و تهران، مكتبة الزهراء ، قم .
1 . نقباء البشر، ج 1، ص 390 .
2 . نهجالبلاغه، خ 184 .
3 . ايضاح الفرائد، ج 2، ص 1066 .
4 . اختران فروزان رى و تهران، ص 174 .
(239)
4 . اعتمادالسلطنه، محمدحسن خان، المآثر و الآثار ، دار الطباعه خاصه دولت ، تهران ، 1306 ق .
5 . الامين، الامام سيد محسن، اعيان الشيعه، دارالتعارف ، بيروت ، 1406 ق .
6 . اصفهانى كربلايى، شيخ حسن، تاريخ دخانيه، به كوشش رسول جعفريان، نشر الهادى، 1377 ش .
7 . كرمانى، ناظمالاسلام، تاريخ بيدارى ايرانيان، امير كبير، 1363 ش .
8 . دولتآبادى، يحيى، حيات يحيى، انتشارات عطار و فردوس، 1371 ش .
9 . حبيبآبادى، معلم، مكارم الآثار، تهران، 1306 ش .
10 . واعظ خيابانى، ملاعلى، علماء معاصرين، تهران، اسلاميه، 1366 ش .
(240)
53
حسن بن محمّد خان صديق اسفنديارى
(1283 ـ 1364 ق)
حسين حسينزاده
او نويسنده و شاعرى توانا بود و ملقب به محتشم السلطنه . وى علاوه بر تحصيل در دارالفنون ، مقدمات عربى و ادبيات فارسى و دورهاى از فقه و اصول و حديث را نيز در مدارس دينى آموخت .
در سال 1302 ق به خدمت وزارت خارجه درآمد . و سمتهاى مختلفى را دارا بود . در سفر سوم مظفر الدين شاه به فرنگ ، به عنوان نماينده وزارت خارجه در صف همراهان شاه بود .
پس از فرمان مشروطيت ، از جمله كسانى بود كه مأمور تنظيم نظامنامه انتخابات شدند . با قرار 1919 م وثوق الدوله مخالفت كرد و به همراه عدهاى از مخالفين به كاشان تبعيد شد و در كابينه نود روزه سيد ضياءالدين در بازداشت بود . اما از دوره هشتم وارد مجلس شوراى شد و تا پايان دوره سيزدهم نماينده مجلس بود .
وى زبانهاى عربى ، انگليسى ، فرانسوى و تركى را به خوبى مىدانست و بارها به مقام وزارت رسيد . محتشم السلطنه در تهران درگذشت و در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد . از تأليفات او:
قواعد الاحكام ، ترجمه ،
(241)
اخلاق محتشمى ،
علل بدبختيها و علاج آن است .
منابع
زندگينامه رجال و مشاهير (1/161 ـ 171) ، سخنوران نامى (2/415 ـ 420) ، شرح حال رجال (1/321 ـ 322) ، مؤلفين كتب چاپى (2/629 ـ 630) ، يادداشتهاى قزوينى (8/232) ، يادگار (س 1 ، ش 8 ، ص 72 ـ 80) ، يغما (س 5 ، ش 9 ، ص 411 ـ 412) .
(242)
54
سيد حسن مشكان طبسى
(1258 ـ 1328/1327 ش)
استاد دانشگاه ، نويسنده ، مترجم و شاعر . در طبس به دنيا آمد . حساب و هيئت و نجوم را نزد پدر آموخت و علوم عرب را نزد شيخ حسن ملا سلطان محمّد آموخت .
وى پس از فوت پدر جهت ادامه تحصيل به يزد و اصفهان رفت و علوم عقلى و نقلى و رياضيات و فنون و ادب و اسطرلاب را نزد استادان وقت فراگرفت . سپس به مشهد رفت و به فراگيرى زبان فرانسه و علوم طبيعى و ادبى اروپايى پرداخت .
وى مسافرتهايى به مصر و پاريس داشت و در اواخر جنگ جهانى اول به خراسان بازگشت و در مشهد به خدمت وزارت معارف درآمد . وى در 1301 ش ، مجله «دبستان» را در مشهد تأسيس و منتشر كرد . مشكان بعدها به تهران منتقل و در سمت مستشار ديوان كشور مشغول خدمت شد .
وى همچنين در دانشكده معقول و منقول فلسفه تدريس مىكرد . مشكان سرانجام در تهران فوت نمود و در شهر رى در جوار بقعه حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شد . از آثار وى:
ببر هژير يا كاپيتان كركران ، ترجمه ،
تدبير منزل و سياست مدن ،
اهتمام در انتشار ترجمه اشارات .
منابع
تاريخ جرايد (2/277 ـ 280) ، چهارصد شاعر برگزيده پارسىگوى (998 ـ 999) ، شرح حال رجال (6/78 ـ 79) ، گلزار معانى (627 ـ 647) .
(243)
55
سيد حسن معينى
(متولد 1309 ق ـ م 1362 ش)
روحاللّه عبّاسى
حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد حسن معينى، فرزند مرحوم حاج سيد طاهر معينى از علماء تبريز و شهر رى مىباشد.
پدر مرحوم حاج سيد معينى، مرحوم حاج سيد طاهر معينى، از اُمنا و رؤساى آستان مقدس حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام بودند و با مرحوم آيتاللّه آقا سيد محمدعلى شاه عبدالعظيمى نجفى (م 1334 ق) از يك سلسله مىباشند.
حاج سيد حسن معينى در سال 1309 ق در زاويه مقدسه متولد شد و در بيت سيادت پرورش يافت.
مرحوم حاج سيد حسن معينى مقدمات و ادبيات را در شهر رى به پايان رساند و سطح را در محضر آقا بزرگ ساوجى و حاج شيخ محمدعلى لواسانى و ميرزا محمدعلى شاهآبادى تكميل نمود. وى در سال 1342 ق به قم مهاجرت نمود و از دروس حضرت آيتاللّه حايرى يزدى و حاج شيخ ابوالقاسم كبير و حاج شيخ حسن فاضل و حاج سيد محمدتقى خوانسارى استفاده نمود.
مرحوم حاج سيد حسن معينى سپس در سال 1354 ق به شهر رى برگشت و قيام به وظايف و خدمات دينى و اقامه نماز جماعت در باغچه طوطى مدرسه ابن السلطان
(244)
و صحن مبارك عبدالعظيم حسنى نمود. ايشان همچون سالها در شهر رى به تدريس مشغول بود تا به بيمارى مبتلا شد تا در سال 1362 ش در نود سالگى دار فانى را وداع گفت. و پس از تشييع در پاى درب مقبره كاشانى مدفون شد.
مورخ و دانشمند معاصر آقاى محمد شريف رازى در گنجينه دانشمندان در شرح حال مرحوم حاج سيدحسن معينى آورده است كه:
جناب آقاى معينى كه حق استادى و تربيت بر اين حقير دارد بسيار منيعالطبع و بزرگوار و محتاط در امور مىباشد و ايشان داماد مرحوم حاج آقاى موسوى كنى مىباشد و داراى سه دختر هستند كه يكى از آنها همسر برادرزاده حقير است.
(245)
56
حسن وحيد دستگردى
(ح 1258 ـ 1321 ش)
اديب ، مصحح ، نويسنده و شاعر ، متخلص به وحيد ، در قريه دستگرد ، از توابع اصفهان ، به دنيا آمد . تحصيلات مقدماتى را در زادگاهش فرا گرفت و در پانزده سالگى به اصفهان رفت و در مدرسه ميرزا حسن علوم ادبى را نزد عبدالكريم گزى و سيد محمّد باقر درچهاى آموخت و از محضر جهانگيرخان قشقايى و آخوند ملا محمّد كاشى استفاده نمود . وى از طرفداران مشروطيت بود و اشعار و مقالاتى در اين زمينه در روزنامههاى اصفهان منتشر مىكرد . دستگردى در آغاز جنگ بين الملل اول ، روزنامه «درفش كاويان» را در اصفهان منتشر نمود . او همچنين با روزنامههاى «پروانه» ، «زاينده رود» و «مفتش ايران» نيز همكارى مىكرد . وى در 1338 ق به تهران آمد و انجمن ادبى ايران و انجمن ادبى حكيم نظامى را تأسيس كرد و همچنين در 1338 ق مجله ادبى «ارمغان» را طى دورهاى بيست و دو ساله در تهران تأسيس و منتشر نمود . وحيد در اوايل ورود خود به تهران در حلقه مريدان صفى عليشاه درآمد . وى مدتى در اداره انطباعات وزارت معارف مشغول كار گشت . او در شعر ابتدا لمعه تخلص مىكرد ، ولى بعدها به دستور ميرزا يحيى بيدآبادى تغيير تخلص داد . وى در تهران درگذشت و در امامزاده عبد اللّه شهر رى دفن شد . از ديگر آثارش:
انقلاب ادبى ،
ره آورد وحيد ، سفرنامه چهار محال و تاريخچه وقايع اصفهان و جنوب ايران ،
(246)
سرگذشت اردشير ، به شعر ،
تصحيح و تحشيه سبعه حكيم نظامى گنجوى شامل: 1 . مخزن الاسرار ، 2 . خسرو و شيرين ، 3 . ليلى و مجنون ، 4 . هفت پيكر ، 5 و 6 . شرف نامه و اقبال در همان نامه اسكندرنامه است ، 7 . گنجينه گنجوى يا ديوان شعر نظامى ،
تصحيح كتابهاى: تذكره نصرآبادى ميرزا محمّد طاهر نصرآبادى ،
جلاير نامه قائم مقام فراهانى ،
اهتمام در انتشار كتابهاى: تحفه سامى ، سام ميرزاى صفوى ، جام جم يا جام جهان نما اوحدى مراغى ، ديوان امير فراهانى و ديوان بابا طاهر عريان .
منابع
ادبيات نوين (43 ، 45 ، 51 ، 76 ، 340 ، 347) ، از صبا تا نيما (2/322 ـ 325) ، تاريخ جرايد (1/121 ـ 136 ، 2/51 ، 52 ، 284) ، تذكره شعراى معاصر اصفهان (526 ـ 529) ، تذكرة القبور (273) ، چهار صد شاعر برگزيده پارسىگو (1143) ، دايرة المعارف فارسى (2/3149) ، الذريعة (9/1265 ـ 1266 /309 ، 11) ، سخنوران نامى (2/498 ـ 514) ، سخنوران نامى معاصر (6/3842 ـ 3847) ، شخصيتهاى نامى (506) ، شرححال رجال (5/66) ، فهرست كتابهاى چاپى فارسى (1/213 ، 303 ، 377 ، 801 ، 838 ، 986 ، 1046 ، 1266 ، 1288 ، 1289 ، 1504 ، 1505 ، 1512 ، 1562 ، 1556 ، 1589 ، 1595 ، 2/1667 ، 1668 ، 1669 ، 1796 ، 1965 ، ، 2143 ، 2668 ، 2781 ، 2833 ، 2961 ، 3170 ، 3396 ، 3405) ، گلزار معانى (729 ـ 737) ، مؤلفين كتب چاپى (2/623 ـ 624) .
(247)
57
حسين رازى
(ز 957 ق)
رفيعى مهرآبادى
نامبرده از مردم شهر رى بود و در دهه ششم قرن دهم هجرى قمرى و دوران سلطنت شاه طهماسب صفوى (930 ـ 984 ق) در رى مىزيست و با سام ميرزاى صفوى(م 983 ق) معاصر بوده است ، خط نستعليق را خوب نوشته و شعر را نيز نيكو مىسرود ، از اشعار او است:
كى نسبت قد تو به شمشاد توان كرد
|
صد سرو به بالاى تو آزاد توان كرد
|
منابع
احوال و آثار خوشنويسان ( 1/153) ، تحفه سامى (177) ، الذريعة الى تصانيف الشيعة(1 ـ 9/251) .
(248)
58
حيدرقلى پريشان
(م 1318 ق)
در نهاوند به دنيا آمد . پدرش نخست حكمران نهاوند و بعد در تبريز امير ديوانخانه بود .
حيدر قلى در هفت سالگى به همراه پدر به تبريز رفت و بعد از مراجعت به وطن مدت سى سال در نهاوند و بروجرد به تحصيل علوم معمول پرداخت و بعد از آن به تهران آمد و سى سال هم در تهران به كسب معارف و فنون متنوعه مشغول شد .
وى مدتى در محضر آقا محمّد رضا قمشهاى كسب فيض كرد . او در اواخر عمر در مدرسه سپهسالار انزوا گزيد ، و در تهران درگذشت و در جوار قبر آقا ، حوالى دروازه حضرت عبدالعظيم دفن شد . از آثار وى:
خلشيع بر شرح چغمينى ،
مفتاح المفاتيح شرح قسمتى از «مفاتيح الغيب» .
منابع
الذريعة (21/329 ـ 350) ، مؤلفين كتب چاپى (2/981 ـ 982) .
(249)
59
خليل خان اعتضاد الاطبا
(1239 ـ 1323 ش)
كاظم امجد
پزشك ، نويسنده و مترجم ملقب به اعلم الدوله . وى به شيوه پدر ، كه از اطباى مشهور ناصرالدين شاه بود ، ابتدا طب را در دارالفنون فرا گرفت ، سپس براى تكميل تحصيلات به پاريس رفت و در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه به تهران بازگشت و در دستگاه شاهى ، مقامى عالى يافت و از سوى شاه به اعلم الدوله ملقب شد .
پس از فوت مظفرالدين شاه ، طبيب مخصوص ملك منصور ميرزا شعاع السلطنه شد .
اعلم الدوله در زمان محمّد على شاه ، به اجبار به فرانسه رفت و در پاريس ، به كمك برادرش ، دكتر جليل خان نديم السلطان ، انجمنى به نام ايران جوان دوّم تأسيس كرد و به فعاليت بر ضد محمّد على شاه پرداخت .
پس از فتح تهران ، دكتر اعلم الدوله به ايران بازگشت و رييس اولين بلديه قانونى تهران شد . سپس با سمت ژنرال كنسول به سويس رفت . در اين مأموريت سى تن از جوانان بختيارى را به منظور ادامه تحصيل به اروپا برد . ثقفى در زمان رضا شاه مدتى مدير كل و سپس وزارت معارف و اوقاف بود .
وى در اوخر عمر از كارهاى دولتى كناره گرفت و انجمنى به نام انجمن معرفة
(250)
الروح تجربتى ايران تأسيس كرد . خليل خان طبيبى حاذق و نويسندهاى توانا بود . او به زبان فرانسوى تسلط داشت و مقالات و رسايلى به آن زبان نوشته است .
سرانجام در تهران وفات يافت و در امامزاده عبداللّه در آرامگاه سعدالدوله دفن شد . تأليفات به جاى ماند از وى:
باغ سرور ،
ترجمه داستانهايى از ادبيات فارسى به فرانسه ،
كنت مونت كريستو ، جلد دوم ترجمه از فرانسه به فارسى ،
فرائد اللغة ،
خردنامه جاودان ،
هزار و يك حكايت ،
كليد زندگى ،
كليد شناسايى در علم غير مرئى ،
هفتاد و يك مقاله معرفة الروح ،
مقالات گوناگون ، شامل حوادث و وقايع تاريخى عهد قاجاريه ، به ويژه در دوران سلطنت ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه ، كه در اغلب آنها خود وى شاهد عينى و حاضر و ناظر بوده است .
منابع
دايرة المعارف فارسى (1/713) ، زندگينامه رجال و مشاهير (1/215 ـ 223) ، سرآمدان فرهنگ (1/249) ، شرح حال رجال (1/487 ـ 489) ، لغت نامه (ذيل/خليل ثقفى) ، مؤلفين كتب چاپى (3/24 ـ 28) ، يادگار (س 3 ، ش 5 ، ص 45ـ 48) ، يادداشتهاى قزوينى (8/176 ـ 178) .
(251)
60
رجبعلى خياط
محمد منيب
عبدِ صالح خدا «رجبعلى نكوگويان» مشهور به «جناب شيخ» و «شيخ رجبعلى خيّاط» در سال 1262 هجرى شمسى، در شهر تهران ديده به جهان گشود. پدرش «مشهدى باقر» يك كارگر ساده بود. هنگامى كه رجبعلى دوازده ساله شد پدر از دنيا رفت و رجبعلى را كه از خواهر و برادر تنى بىبهر بود، تنها گذاشت.
از دوران كودكى شيخ بيش از اين اطلاعى در دست نيست، امّا او خود، از قول مادرش نقل مىكند كه:
موقعى كه تو را در شكم داشتم شبى [پدرت غذايى را به خانه آورد] خواستم بخورم ديدم كه تو به جنب و جوش آمدى و با پا بر شكمم مىكوبى، احساس كردم كه از اين غذا نبايد بخورم، دست نگه داشتم و از پدرت پرسيدم...؟ پدرت گفت: حقيقت اين است كه اينها را بدون اجازه[از مغازهاى كه كار مىكنم] آوردهام! من هم از آن غذا مصرف نكردم.
اين حكايت نشان مىدهد كه پدر شيخ ويژگى قابل ذكرى نداشته است از جناب شيخ نقل شده است كه:
احسان و اطعام يك ولىّ خدا توسط پدرش موجب آن گرديده كه خداوند متعال او را از صُلب اين پدر خارج سازد.
(252)
شيخ پنج پسر و چهار دختر داشت، كه يكى از دخترانش در كودكى از دنيا رفت.
خانه شيخ
خانه خشتى و ساده شيخ كه از پدرش به ارث برده بود در خيابان مولوى كوچه سياهها (شهيد منتظرى) قرار داشت. وى تا پايان عمر در همين خانه محقّر زيست.
فرزندش مىگويد: هر وقت باران مىآمد، باران از سقف منزل ما به كف اتاق مىريخت، روزى يكى از امراى ارتش با چند تن از شخصيتهاى كشورى به خانه ما آمده بودند، ما لگن و كاسه زير چكّههاى باران گذاشته بوديم، او وضع زندگى ما را كه ديد، رفت دو قطعه زمين خريد و آنها را به پدرم نشان داد و گفت: يكى را براى شما خريدهام و ديگرى را براى خود، پدرم گفت: «آنچه داريم براى ما كافى است».
يكى ديگر از فرزندان شيخ مىگويد: من وقتى وضع زندگيم بهتر شد به پدرم گفتم: آقاجان من «چهار تومان» دارم و اين خانه را كه خشتى است «شانزده تومان» مىخرند، اجازه دهيد در «شهباز» خانهاى نو بخريم. شيخ فرمود:
هر وقت خواستى برو براى خود بخر! براى من همين جا خوب است.
پس از ازدواج، دو اتاق طبقه بالاى منزل را آماده كرديم و به پدرم گفتم: آقاجان، افراد رده بالا به ديدن شما مىآيند، ديدارهاى خود را در اين اتاقها قرار دهيد، فرمود:
نه! هر كه مرا مىخواهد بيايد اين اتاق، روى خرده كهنهها بنشيند، من احتياج ندارم.
اين اتاق، اتاق كوچكى بود كه فرش آن يك گليم ساده و در آن يك ميز كهنه خياطى قرار داشت.
نكته جالب اين است كه چندين سال بعد، جناب شيخ يكى از اتاقهاى منزلش را به يك راننده تاكسى، به نام «مشهدى يداللّه»، ماهيانه بيست تومان اجاره داد، تا اين كه همسرش وضع حمل كرد و دخترى به دنيا آورد، كه مرحوم شيخ نامش را «معصومه» گذاشت. هنگامى كه در گوش نوزاد اذان و اقامه گفت، يك دو تومانى پَرِ قنداقش
(253)
گذاشت و فرمود:
آقا يداللّه! حالا خرجت زياد شده از اين ماه به جاى بيست تومان، هيجده تومان بدهيد.!!
نكته قابل توجه اين بود كه او حتى در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه براى خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف مىكند:
نفس اُعجوبه است، شبى ديدم حجاب(1) دارم و طبق معمول نمىتوانم حضور پيدا كنم، ريشهيابى كردم، با تقاضاى عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكى از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من براى خوشايند او هنگام نماز عباى خود را به دوش انداختم...!
غذاى شيخ
جناب شيخ دنبال غذاهاى لذيذ نبود، بيشتر وقتها از غذاهاى ساده، مثل سيبزمينى و فرنى استفاده مىكرد. سر سفره، رو به قبله و دوزانو مىنشست و به طور خميده غذا مىخورد و گاهى هم بشقاب را به دست مىگرفت هميشه غذا را با اشتهاى كامل مىخورد، و گاهى مقدارى از غذاى خود را در بشقاب يكى از دوستان كه دستش مىرسيد مىگذاشت. هنگام خوردن غذا حرف نمىزد و ديگران هم به احترام ايشان سكوت مىكردند.
اگر كسى او را به ميهمانى دعوت مىكرد با توجه، قبول يا رد مىكرد، با اين حال بيشتر وقتها دعوت دوستان را رد نمىكرد.
از غذاى بازار پرهيز نداشت، با اين حال از تأثير خوراك در روح انسان غافل نبود و برخى دگرگونيهاى روحى را ناشى از غذا مىدانست. يك بار كه با قطار در راه مشهد مىرفت، احساس كورى باطن كرد، متوسل شد، پس از مدّتى به او فهماندند كه: اين تاريكى در نتيجه استفاده از چاى قطار است.(2)
1 . منظور، حجاب نَفْس و تاريكىِ باطنى است.
2 . نگاه كنيد به فصل دوم از بخش دوم: «تهديد به سرنوشت بلعم باعورا».
(254)
كار
خيّاطى يكى از شغلهاى پسنديده در اسلام است. لقمان حكيم اين شغل را براى خود انتخاب كرده بود.(1) در حديث است كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود:
عَمَلُ الأبْرارِ مِنَ الرِّجالِ الخِياطَةُ، و عَمَلُ الأبْرارِ مِن النِّساءِ الغَزْلُ؛
كار مردان نيك خيّاطى است و كار زنان نيك ريسندگى.(2)
جناب شيخ براى اداره زندگى خود، اين شغل را انتخاب كرد و از اين رو به «شيخ رجبعلى خياط» معروف شد. جالب است بدانيم كه خانه ساده و محقر شيخ، با خصوصياتى كه پيشتر بيان شد، كارگاه خياطى او نيز بود.
يكى از فرزندان شيخ در اين باره مىگويد:
ابتدا پدرم در يك كاروانسرا حجرهاى داشت، و در آن خياطى مىكرد. روزى مالك حجره آمد و گفت: راضى نيستم اينجا بمانى. پدرم بدون چون و چرا و بدون اينكه حقى از او طلب كند، فرداى آن روز چرخ و ميز خياطى را به خانه آورد و حجره را تخليه كرد و تحويل داد، از آن پس در منزل، از اتاقى كه نزديك در خانه بود براى كارگاه خياطى استفاده مىكرد.
جدّيت در كار
جناب شيخ در كار خود بسيار جدى بود و تا آخرين روزهاى زندگى تلاش كرد تا از دست رنج خود زندگيش را اداره كند. با اين كه ارادتمندان وى با دل و جان حاضر بودند زندگى ساده او را اداره كنند، ولى او حاضر به چنين كارى نشد.
در حديثى از رسول اكرم صلىاللهعليهوآله آمده است:
مَن أكَلَ مِن كَدِّ يَدِهِ كانَ يَومَ القِيامةِ في عِدادِ الأنبياءِ و يَأخُذُ ثَوابَ الأنبياءِ؛
هر كه از دسترنج خود گذران زندگى كند، روز قيامت در شمار پيامبران باشد و پاداش پيامبران بگيرد.(3)
1 . ربيعالابرار، ج 2، ص 535 .
2 . ميزان الحكمه، 4 / 1628 / 1182 / 5478 .
3 . ميزان الحكمه، 5 / 2060 / 1498 / 7218 .
(255)
و در حديث ديگرى فرمود:
العِبادَةُ عَشرَةُ أجزاءٍ تِسعَةُ أجزاءٍ في طَلَبِ الحَلالِ؛
عبادت ده بخش دارد، كه نُه بخش آن در طلب (روزى) حلال است.(1)
يكى از دوستان شيخ مىگويد: فراموش نمىكنم كه روزى در ايّام تابستان در بازار جناب شيخ را ديدم. در حالى كه از ضعف رنگش مايل به زردى بود. قدرى وسايل و ابزار خيّاطى را خريدارى و به سوى منزل مىرفت، به او گفتم: آقا! قدرى استراحت كنيد، حال شما خوب نيست. فرمود: عيال و اولاد را چه كنم؟!
در حديث است كه در سول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود:
إنَّ اللّه تعالى يُحِبُّ أن يَرى عَبدَهُ تَعِبا في طَلَبِ الحَلالِ؛
خداوند دوست دارد كه بنده خود را در راه به دست آوردن روزى حلال، خسته ببيند.(2)
مَلعونٌ مَلعونٌ مَن ضَيَّعَ مَن يَعُولُ؛
ملعون است، ملعون است كسى كه هزينه خانواده خود را تأمين نكند.(3)
انصاف در گرفتن اُجرت
شيخ در گرفتن اُجرت براى كار خيّاطى، بسيار با انصاف بود. به اندازهاى كه سوزن مىزد و به اندازه كارى كه مىكرد مزد مىگرفت. به هيچ وجه حاضر نبود بيش از كار خود، از مشترى چيزى دريافت كند. از اينرو، اگر كسى مىگفت: جناب شيخ اجازه بدهيد اُجرت بيشترى بدهم، قبول نمىكرد.
جناب شيخ بر مبناى روش و ادب اجاره در اسلام،(4) اُجرت كارش را با مشترى تمام مىكرد. امّا از آنجا كه نمىخواست بيش از آن چه كار كرده از مشترى اجرتى دريافت كرده باشد، اگر پس از انجام كار، مىديد كمتر از مقدارى كه پيشبينى كرده بود كار انجام داده، مبلغى را كه به نظرش اضافه گرفته بود، به مشترى بازپس مىداد!
1 . ميزان الحكمه، 5 / 2058 / 1496 / 7202 .
2 . ميزان الحكمه، 5 / 2058 / 1496 / 7209 .
3 . ميزان الحكمه، 5 / 2060 / 1499 / 7223 .
4 . ر.ك: ميزان الحكمه، 1 / 40 / 160
(256)
يكى از روحانيون نقل مىكند كه: عبا و قبا و لبّادهاى را بردم و به جناب شيخ دادم بدوزد، گفتم: چقدر بدهم؟
گفت: «دو روز كار مىبرد، چهل تومان». روزى كه رفتم لباسها را بگيرم گفت: «اجرتش بيست تومان مىشود». گفتم: فرموده بوديد چهل تومان؟ گفت: «فكر مىكردم دو روز كار مىبرد ولى يك روز كار بُرد»!
ديگرى مىگفت: شلوارى بُردم بدوزد، گفتم: چقدر بايد بدهم؟ گفت: «ده تومان» همان وقت اجرت او را دادم. موقعى كه براى تحويل گرفتن لباس رفتم، ديدم كه دو تومان روى آن گذاشت و گفت: «اجرتش شد هشت تومان».
فرزند شيخ مىگويد: روزى عبايى را كه با مشترى طى كرده بود سى و پنج ريال بدوزد، مشترى آمد و عباى خود را بُرد، مقدارى كه دور شد، ديديم پدرم به دنبال او دويد و پنج ريال به او پس داد و گفت: «من خيال كردم اين عبا فرصت بيشترى را از من مىگيرد ولى اين طور نبود».
پاداش انصاف
انصاف در همه كارها و به خصوص در معامله با مشترى، از مسايل بسيار مهمى است كه اسلام بر آن تأكيد فراوان دارد، در حديث است كه امام على عليهالسلام فرمود:
الإنْصافُ أفْضَلُ الفَضائلِ؛
انصاف برترين فضيلتهاست.(1)
إنّ أعظَمَ إلمَثوبَةِ مَثوبَةُ الإنْصافِ؛
بزرگترين ثواب، ثواب انصاف است.(2)
براى اين كه بدانيم انصاف در معامله، تا چه پايه در سازندگى انسان مؤثر است و عنايات حق تعالى به جناب شيخ گزاف نيست، دقت در حكايت ذيل سودمند است:
1 . ميران الحكمه، 13 / 6306 / 3874 / 20191 .
2 . ميزان الحكمه، 13 / 6306 / 3874 / 20194 .
(257)
انصاف با مردم و ديدار حضرت ولىّ عصر عليهالسلام
مردى از دانشمندان در آرزوى زيارت حضرت بقيةاللّه عليهالسلام بود و از عدم توفيق رنج مىبرد. مدّتها رياضت كشيد و در مقامطلب بود.
در نجف اشرف ميان طلاب حوزه علميّه و فضلاى آستان علويّه معروف است كه هر كس چهل شبِ چهارشنبه مرتبا و بدون وقفه و تعطيل، توفيق پيدا كند كه به مسجد سهله رود و به نماز مغرب و عشاى خود را در آنجا بگزارد، سعادت تشرّف نزد امام زمان عليهالسلام را خواهد يافت و اين فيض نصيب وى خواهد شد. مدّتها در اين باب كوشش كرد و اثرى از مقصود نديد. سپس به علوم غريبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد و به عمل رياضت در مقام كسب و طلب برآمد، چلّهها نشست و رياضتها كشيد و اثرى نديد. ولى به حكم آن كه شبها بيدار مانده و در سحرها نالهها داشت، صفا و نورانيتى پيدا كرد و برخى از اوقات برقى نمايان مىگشت و بارقه عنايت بدرقه راه وى مىشد. حالت خلسه و جذبه به او دست مىداد حقايقى مىديد و دقايقى مىشنيد.
در يكى از اين حالات او را گفتند: ديدن تو و شرفيابى خدمت امام زمان عليهالسلام ميسّر نخواهد شد، مگر آن كه به فلان شهر سفر كنى. هرچند اين مسافرت مشكل بود، ولى در راه انجام مقصود آسان نمود.
امام زمان در بازار آهنگران
پس از چندين روز بدان شهر رسيد و در آنجا نيز به رياضات مشغول گرديد و چلّه گرفت، روز سى و هفتم يا سى و هشتم به او گفتند: الآن حضرت بقيتاللّه، امام زمان عليهالسلام در بازار آهنگران، درِ دكّان پيرمردى قفلساز نشسته است، هم اكنون برخيز و شرفياب باش.
بلند شد و به طورى كه در عالم خلسه خود ديده بود، راه را طى كرد و بر درِ دكّان پيرمرد رسيد و ديد حضرت امام عصر عليهالسلام آنجا نشستهاند و با پيرمرد گرم گرفته و
(258)
سخنان محبّتآميز مىگويند، چون سلام كردم، جواب فرمود و اشاره به سكوت كردند، اكنون سيرى است تماشا كن.
انصاف پيرمرد قفلساز
در اين حال ديدم پيرزنى را كه ناتوان بود و قد خميده داشت عصازنان، با دست لرزان، قفلى را نشان داد و گفت: آيا ممكن است براى خدا اين قفل را به مبلغ «سه شاهى» از من خريدارى كنيد، كه من به سه شاهى پول احتياج دارم.
پيرمرد قفلساز، قفل را نگاه كرد و ديد قفل، بىعيب و سالم است، گفت: اى خواهر من! اين قفل «دو عباسى» ارزش دارد زيرا پول كليد آن بيش از «ده دينار» نيست، شما اگر ده دينار به من بدهيد من كليد اين قفل را مىسازم و دهشاهى قيمت آن خواهد بود. پيرزن گفت: نه مرا بدان نيازى نيست، بلكه من به پول آن نيازمندم، شما اين قفل را سه شاهى از من بخريد من شما را دعا مىكنم.
پيرمرد با كمال سادگى گفت: خواهرم! تو مسلمانى، من هم دعوى مسلمانى دارم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق كسى را تضييع كنم، اين قفل اكنون هم هشت شاهى ارزش دارد من اگر بخواهم منفعت ببرم به هفت شاهى خريدارى مىكنم، زيرا دو عباسى معامله بىانصافى است بيش از يك شاهى منفعت بردن، اگر مىخواهى بفروشى، من هفت شاهى مىخرم و باز تكرار مىكنم كه قيمت واقعى آن دو عباسى است، من چون كاسب هستم و بايد نفع ببرم يك شاهى ارزان خريدهام.
شايد پيرزن باور نمىكرد كه اين مرد درست مىگويد، ناراحت شده بود كه من خودم مىگويم، هيچ كس به اين مبلغ راضى نشد، من التماس كردم كه سه شاهى خريدارى كنند، زيرا مقصود من با ده دينار انجام نمىگيرد و سه شاهى خريدارى كنند، زيرا مقصود من با ده دينار انجام نمىگيرد و سه شاهى پول مورد احتياج من است، پيرمرد هفت شاهى پول به آن زن داد و قفل را خريد!
(259)
من به سراغ او مىآيم!
چون پيرزن بازگشت، امام عليهالسلام مرا فرمود: «آقاى عزيز! ديدى و سير را تماشا كردى، اين طور باشيد و اين جورى بشويد تا ما به سراغ شما بياييم، چلّه نشينى لازم نيست، به جفر متوسل شدن سودى ندارد، رياضات و سفرها رفتن احتياج نيست، عمل نشان دهيد و مسلمان باشيد تا من بتوانم با شما همكارى كنم، از همه اين شهر من اين پيرمرد را انتخاب كردهام، زيرا اين پيرمرد دين دارد و خدا را مىشناسد، اين هم امتحانى كه داد، از اوّل بازار اين پيرزن عرض حاجت كرد و چون او را محتاج و نيازمند ديدهاند، همه در مقام آن بودند كه ارزان بخرند و هيچ كس، حتى سه شاهى نيز خريدارى نكرد و اين پيرمرد به هفت شاهى خريد هفتهاى بر او نمىگذرد مگر آن كه من به سراغ او مىآيم و از او تفقد مىكنم».(1)
وفات شيخ رجبعلى خيّاط
سرانجام در روز بيست و دوم شهريور ماه سال 1340 هجرى شمسى، سيمرغ وجود پربركت شيخ پس از عمرى خودسازى و سازندگى از اين جهان پركشيد. داستان پرواز روح نورانى او به ملأ اعلى نيز شنيدنى و آموزنده است.
روزِ قبل از وفات
فرزند شيخ روز قبل از وفاتِ او را چنين تعريف مىكند: روز قبل از وفات، پدرم سالم بود، مادرم در خانه نبود، تنها من در خانه بودم، عصر هنگام، پدرم آمد و وضو گرفت و مرا صدا كرد و گفت:
قدرى كسل هستم، اگر آن بنده خدا آمد كه لباسش را بِبَرد، دمِ قيچىها(2) در جيبش است و سى تومان بايد اجرت بدهد.
1 . سرمايه سخن، ج 1، ص 611 ـ 613 ، با اندكى تصرّف و تلخيص .
2 . پارچههاى زايدى كه بعد از دوخت لباس، باقى مىمانند.
(260)
پدرم هرگز به من نگفته بود كه كسى اگر آمد، اجرت كار چقدر است، من جريان را نفهميدم.
رؤياى يكى از شاگردان شيخ
يكى از ارادتمندان جناب شيخ، كه شب قبل از وفات، از طريق رؤياى صادقه رحلت ملكوتى وى را پيشبينى كرده بود، ماجراى وفات را چنين گزارش مىكند:
شبى كه فرداى آن شيخ از دنيا رفت، در خواب ديدم كه دارند در مغازههاى سمت غربى مسجد قزوين را مىبندند، پرسيدم: چه خبره؟ گفتند آشيخ رجبعلى خيّاط از دنيا رفته. نگران از خواب بيدار شدم. ساعت سه نيمه شب بود. خواب خود را رؤياى صادقه يافتم. پس از اذان صبح، نماز خواندم و بىدرنگ به منزل آقاى رادمنش رفتم، با شگفتى، از دليل اين حضور بىموقع سؤال كرد، جريان رؤياى خود را تعريف كردم.
ساعت پنج صبح بود و هوا گرگ و ميش، به طرف منزل شيخ راه افتاديم. شيخ در را گشود، داخل شديم و نشستيم، شيخ هم نشست و فرمود: «كجا بوديد اين موقع صبح زود؟»
من خوابم را نگفتم، قدرى صحبت كرديم، شيخ به پهلو خوابيد و دستش را زير سر گذاشت و فرمود: «چيزى بگوييد، شعرى بخوانيد!»
يكى خواند:
خوشتر از ايّام عشق ايّام نيست
|
صبح روز عاشقان را شام نيست
|
اوقاتِ خوش آن بود كه با دوست به سر شد
|
باقى همه بىحاصلى و بىخبرى بود
|
شيخ در بستر وفات
هنوز يك ساعت نگذشته بود كه حال شيخ را دگرگون يافتم، از او خواستم كه براى دكتر بياورم. يقين داشتم كه امروز شيخ از دنيا مىرود. شيخ فرمود: «مختاريد».
دكتر نسخهاى نوشت. رفتم دارو را گرفتم هنگامى كه برگشتم ديدم شيخ را به
(261)
اتاقى ديگر بردهاند، رو به قبله نشسته و شمد سفيدى روى پايش انداختهاند و با شست دست و انگشت سبابه شمد را لمس مىكرد.
من دقيق شده بودم كه ببينم يك مرد خدا چگونه از دنيا مىرود، يك مرتبه حالى به او دست داد، گويا كسى چيزى در گوش او مىگويد، كه گفت: «إنْ شاء اللّه».
سپس فرمود: «امروز چند شنبه است؟ دعاى امروز را بياوريد».
من دعاى آن روز را خواندم، فرمود: «بدهيد آقا سيّد احمد هم بخواند».
او هم خواند، سپس فرمود: «دستهايتان را به سوى آسمان بلند كنيد و بگوييد: يا كريم العفو يا عظيم العفو، خدا مرا ببخشايد».
من به دوستم نگاه كردم و گفتم: بروم آقاى سهيلى را بياورم، چون مثل اين كه رؤيا صادقه است و دارد تمام مىشود، و رفتم.
آقاجان خوش آمدى!
ادامه اين داستان را از زبان فرزند شيخ بشنويد: ...ديدم اتاق پدرم شلوغ است، گفتند: جناب شيخ حالش به هم خورده، بلافاصله وارد اتاق شدم، ديدم كه پدرم در حالى كه لحظاتى قبل وضو گرفته و وارد اتاق شده بود، رو به قبله نشسته، كه ناگاه بلند شد و نشست و خندان گفت: «آقاجان(1) خوش آمديد!».
دست داد، و دراز كشيد و تمام شد، در حالى كه آن خنده را بر لب داشت!
شب اوّل قبر
يكى ديگر از دوستان ايشان مىگويد: در عالم رؤيا، شب اوّل قبرِ مرحوم شيخ خدمتش رسيدم، ديدم جايگاه عظيمى از طرف مولا اميرالمؤمنين عليهالسلام به او عنايت شده، به جايگاه ايشان نزديك شدم تا مرا ديد، نگاهى بسيار ظريف و حساس به من
1 . از مرحوم سهيلى نقل شده كه مقصود از: «آقاجان» امام عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه ـ است كه در آن لحظه به ديدار شيخ آمده بودند.
(262)
كرد، مانند پدرى كه به فرزندش تذكّر مىدهد و او توجّه ندارد، از نگاه او به ياد آوردم كه هميشه مىفرمود: «غير خدا را نخواهيد».
ولى ما باز هم گرفتار هواى نفسيم.
به او نزديكتر شدم، دو جمله فرمود:
جمله اوّل: «خط زندگى، انس با خدا و اولياى خداست».(1)
و جمله دوم: «آن كس زندگى كرد، كه عيالش پيراهنش را شب زفاف در راه خدا ايثار نمود».
والسلام عليه يوم ولد و يوم مات و يوم يبعث حيّا.
1 . در دعاى 21 صحيفه سجّاديه آمده است: «وَهبْ لِي الاُنسَ بِكَ وَأَوْلِيائِكِ وَأَهْلِ طاعَتِكَ».
(263)
61
رفيع بامداد
متخلّص به رفيع و ملقب به رفيع الممالك در سال 1237 خورشيدى در مشهد تولد يافته است . تحصيلات خويش را در مولد خويش و در رشته ادبيات ـ فقه و اصول و خط به اتمام رسانيد سپس چند سالى در مدارس قديمه به تدريس طلاّب پرداخت . در سال (1275 ش) به تهران آمد و چند سالى در تهران بود و در اين مدت بيشتر اوقات با حاج شيخ هادى نجم آبادى ، سيد احمد پيشاورى و ميرزا رضا كلهر خوشنويس معروف مأنوس و محشور بود . بيشتر مطالعاتش در ادبيات ، احاديث ، اخبار و تاريخ اسلامى و در زمان حيات خود از خوشنويسان بود . در اوايل مشروطيت در سال 1325 قمرى كه در ولايات و ايالات ايران عدليه يا دادگسترى به سبك جديد تشكيل يافت چند سالى رئيس محكمه تجارت عدليه خراسان بود . در سال 1291 ش) دوباره به تهران آمد و در سال 1300 ش) به نيابت سفارت ايران در كابل منصوب گرديد و چند سالى در سمت مزبور باقى بود و در سال (1304 ش) به تهران بازگشت . در سال 1305 ش) به عضويت استيناف تهران انتخاب شد و در 14 مرداد (1319 ش) در سن 82 سالگى در تهران درگذشت و در رى در امامزاده عبداللّه مدفون گرديد . از تأليفات وى:
تاريخ مفصل اسلام در دورههاى خلفاى راشدين ، اموى و عباسى است و همچنين داراى ديوان شعرى است كه مشتمل بر چند هزار بيت است و هيچ يك از تأليفات آن مرحوم تاكنون چاپ و انتشار نيافته است .
منابع
رجال بامداد ، ج 4 ، ص 102
(264)
62
ژول ريشار فرانسوى
او در زمان پادشاهى محمّد شاه قاجار در سال 1260 قمرى = 1848 ميلادى به ايران آمد و پس از قبول دين اسلام نام خويش را تغيير داده ، رضا گذاشت و به ميرزا رضا خان ناميده شد و تا آخر عمر معلم فرانسه دارالفنون بود .
نامبرده در سال 1231 قمرى = 1816 ميلادى متولد و در سال 1308 قمرى ـ 1891 ميلادى در سن 77 سالگى در تهران درگذشت و در گورستان دروازه شهر رى در محلى كه موسوم به آب انبار قاسمخان بوده بهخاك سپرده شد .
ناصر الدين شاه در سفر سوم خود به اروپا در سال 1306 قمرى به هنگامى كه در پاريس بوده و در اكسپوزيسيون 1889 پاريس حاضر مىشود درباره وى اين چنين مىنويسند:
... از آنجا گذشته داخل اكسپوزه ايرانى شديم . يكى از فرنگىها از ما اجازه خواسته بود كه اسبابهاى ايران را خودش در اينجا اكسپوزه كند ما هم اجازه داديم . حالا او با مسيو لُمِر موزيكانچى ما و مسيو ريشار معروف اينجا را به شراكت دست كردهاند . مسيو لمر و آن شخص فرنگى و مسيو ريشار حاضر بودند .
جاى وسيع خوبى بود با انواع اسبابهاى ايرانى از قاليهاى خوب و امتعه ديگر مزّين كرده و خيلى خوب ترتيب داده بودند آنجا را هم گردش كرديم ، يك سمت اينجا تمام امتعه و اسباب مسيو ريشار بود . مسيو ريشار از چهل سال قبل الى حال كه در ايران بوده اسباب عتيقه ايرانى را از قبيل چينى و كاشىهاى كهنه و سكههاى قديم و
(265)
نقاشىهاى كار قديم همه نوع اسبابى از شكسته و درست به مرور به قيمتهاى نازل از دست دلالها و غيره ديده خريده و جمع كرده است كه البته بيش از هزار تومان براى آنها مايه نگذاشته است حالا يك شخص انگليسى اسبابهاى او را از براى موزه لندن به هشت هزار ليره كه سى هزار تومان پول ايران باشد از او خريده و اينجا گذاشته است كه اكسپوزيسيون تمام شود ببرد از جمله اسبابهاى او كه فروخته است دو گلدان كاشى يعنى چينى قديم ايران است كه شبيه به كاشى است به هشتصد ليره كه معادل دو هزار تومان پول ايران مىشود ، فروخته است .
از وى يادداشتهاى خوبى راجع به اوضاع اجتماعى و سياسى ايران باقيمانده كه يك قسمت آن را دكتر خليل خان ثقفى اعلم الدوله در كتاب مقالات گوناگون نقل كرده است .
منابع
رجال بامداد ، ج 2 ، ص 103 .
(266)
63
ستارخان
على صدرايى خويى
سرزمين ايران مهد آزادى، در دامن خود مردانى را پرورش نموده كه در برهههاى حساس تاريخ، شجاعتهاى قابل تحسينى از خود بروز دادهاند. كاوه آهنگر كه ضحاك را كه مستبدى خونآشام بود از بين برد تا مردم در آزادى بزيند و از نعمت زندگى بهرهمند گردند.
يكى ديگر از شخصيتهاى آزادىخواه كه در سده اخير در حساسترين لحظات تاريخ ملت ايران درخشيد و جان در راه آزادى ايرانيان نهاد ستارخان است. رشادتهاى بىنظير او نام او را به عنوان سردار ملى در تاريخ به ثبت رسانيد و ملت ايران هماره از او به عنوان ظالم ستيز و استبداد برانداز ياد مىكنند.
تولد
ستارخان فرزند حاج حسن قراچهداغى در 28 مهرماه 1245ه.ش در سرزمين سرسبزه قرهداغ چشم به جهان گشود. پدرش حاج حسن بزاز دورهگردى بود كه از تبريز پارچه مىخريد و در روستاهاى قرهداغ مىفروخت.
پس از چندى پدر ستارخان در تبريز مقيم گرديد و ستارخان در تبريز رشد و بالندگى ايام جوانى را سپرى نمود.
(267)
قبل از مشروطيت ستارخان از لوطيان تبريز بود. در نزاع بين متشرعه و شيخيه، لوطيان تبريز نيز به دو گروه هر كدام مدافع يك عقيده تقسيم شدند و ستارخان به شيخيه اعتقاد داشت. او در اطراف شهر تبريز بسر مىبرد و پنهانى به مشهد رفته و برگشته بود.
تولد دوباره
پس از شروع نهضت مشروطيت ستارخان حياتى دوباره يافت و زندگى جديدى را آغاز كرد. او با اعلام مشروطيت به تبريز آمد و به شغل اسبفروشى اشتغال ورزيده و جزء مجاهدين مسلح گرديد.
او در جريان نهضت مشروطيت همراه مجاهدين بود و با آنها همراهى مىكرد.
در جريان به توپ بستن مجلس شوراى ملى توسط محمدعلى شاه قاجار كه منجر به شكست مجاهدان و مشروطهخوان در تهران و سراسر ايران گرديد و در نتيجه رهبران مشروطه در تهران بازداشت و تبعيد گرديد و در ايران دوره استبداد صغير شروع گرديد.
امّا در تبريز ستارخان به پاخواست و در برابر مستبدان تسليم نگرديد او كه در محله اميرخيز تبريز مستقر بود به محض دريافت خبر شكست مجاهدان مشروطه دست به كار شد و با تعجب مشاهده نمود كه در سر در تمام خانهها و اماكن عمومى پرچم سفيد به نشانه تسليم برافراشته شده است. او يك تنه به راه افتاد و با شجاعت تمام، پرچمهاى سفيد را از سردرها و خانهها برداشت و به جاى آنها پرچم مبارزه برافراشت و ابتدا در محله امير خيز تبريز علم مقاومت برافراشت.
علامه محمد قزوينى درباره شجاعت و دلاوريهاى ستارخان مىنويسد:
درست يازده ماه تمام از بيستم جمادىالاولى 1326 تا هشتم ربيعالثانى 1327ه.ق ستارخان در مدت اين يازده چون رأس رئيس جميع مجاهدين تبريز و ارامنه و قفقازيها بود و مقاومت شديد طاقت فرساى اهالى تبريز در مقابل سى و پنج الى چهل هزار نفر
(268)
قشون دولتى فقط و منحصرا در تحت راهنمايى و سركردگى شخى او اداره مىشد... في الحقيقه مىتوان او را شجاع شجاعان ايران و بارزترين نمونه شجاعت و دلاورى مردى و مرادنگى و وطنپرستى نژاد ايران محسوب نمود و در واقع اين مقاومت شديد اين شخصى كه از طبقه سوم مردم بيرون آمده بود توليد يك حس احترام و اعجاب و تحسين براى او و براى عموم ايرانيان در تمام دنيا نمود.(1)
ستارخان در برابر پيشنهاد ژنرال كنسول روس در تبريز كه به وى تقاضاى تسليم مىداد و در برابر آن مصونيت وى را در مقابل تعرض محمدعلى شاه قاجار تضمين مىكرد، چنين گفت:
من مىخواهم هفت دولت زير سايه بيرق اميرالمؤمنين عليهالسلام باشند؛ شما مىخواهيد من زير بيرق روس بروم؟ هرگز چنين كارى نخواهد شد.
پس از آنكه جانبازيهاى ستارخان و يارانش جو اختناق و ارعاب را شكست و به مردم دل و جرأت داد در چندين نقطه كشور، خيزشهايى عليه استبداد آغاز شد كه گيلان و اصفهان از آن جمله بود. تا اينكه يازده ماه بعد تهران به دست مشروطهخواهان فتح و استبداد محمدعلى ميرزا سرنگون گرديد.
پس از فتح تهران در اثر فشارهاى داخلى و خارجى ستارخان و همرزمان وى مانند باقرخان به تهران دعوت شدند و او در شب عيد نوروز سال 1289شمسى با همرزمان خود راهى تهران گرديد و در پارك اتابك اقامت گزيدند. در جريان خلع سلاح مجاهدين وى و يارانش از تحويل سلاح خوددارى نموده و درگيرى بين قواى دولتى و مجاهدان مستقر در پارك اتابك اتفاق افتاد. و اين اتفاق در روز يك شنبه 14 مرداد 1289 صورت گرفت و در جريان آن قواى دولتى غالب و سى تن را كشته و سيصد تن را اسير كردند و ستارخان مجروح و باقرخان اسير گرديد.
بعد از مجروح شدن وى آنقدر مداوا و درمان جراحت وى را به تعويق انداختند تا
1 . شرح حال رجال ايران، مهدى بامداد، به نقل از يادداشتهاى قزوينى.
(269)
در سال 1292ش / 1342ق جان به جان آفرين تسليم نمود و در جوار بارگاه ملكوتى حضرت عبدالعظيم حسنى مدفون گشت.
ميرزا علىاكبر صابر شيروانى شاعر بزرگ قفقاز ستارخان را به عنوان يك نفر قهرمان ستوده و شاهنامهاى به تركى درباره جنگهاى او ساخته است.(1)
منابع
حماسه ستارخان كه در دوران استبداد صغير با همرزمان خود سينه سپهر نموده و مشروطيت را به پيروزى رسانيد نام وى را به عنوان سردار ملى در تاريخ ايران ثبت نمود و حماسه وى موضوع صدها مقاله و دهها كتاب گرديد.
از اهم كتابهايى كه درباره حماسه ستارخان تأليف شده عبارتاند از:
1 ـ ستارخان، تأليف صادق رضازاده شفق، تهران، امير كبير، 1335 ش .
2 ـ ستارخان سردار ملى، هوشنگ ابرامى، تهران، توس، 1352ش، 265ص.
3 ـ دو قهرمان آزادى ستارخان و باقرخان، سلام اللّه جاويد، تهران، بىتاريخ، 45 ص.
4 ـ پدرم ستارخان، بازگويى از خانم سلطان ستارى دختر سردار ملى، تهران، انتشارات اشرفى، 1355ش، 116ص.
5 ـ حماسه ستارخان، عباس پناهى ماكويى، ترجمه كيخسرو كشاورزى، تهران، اميركبير، 1359ش، 855ص .
6 ـ ماجراهاى ستارخان، داريوش عباداللهى، تبريز، انتشارات نوبل، 1353ش.
7 ـ قيام آذربايجان و ستارخان، اسماعيل اميرخيزى، تبريز.
1 . رجال آذربايجان در عصر مشروطيت، مهدى مجتهدى، ص 1327 .
(270)
64
سراج الدين بساطى سمرقندى
(م 814 ق)
شاعر ، متخلص به بساطى . وى معاصر سلطان خليل بهادر بن ميرانشاه گوركانى و از شاگردان خواجه عصمت بخارايى بود كه در آغاز پيشه حصيربافى داشت و به همين سبب «حصيرى» تخلص مىكرد .
خواجه بخاراى چون قابليت ذهن او بديد ، گفت: «حصيرى قابل بساط بزرگان است . تو را بساطى تخلص كردن اولى است» . در شعر پيروى سبك خواجه عصمت بخارايى و منكر سبك شيخ كمال خجندى بود . بساطى در خدمت سلطان خليل تقرب بسيار داشت ، چنانكه شبى براى بيت ذيل هزار دينار به او بخشيد . وى در رى درگذشت . از او ديوان شعرى باقى مانده است .
دل شيشه و چشمان تو هر گوشه برندش
|
مستند مبادا كه به شوخى شكنندش
|
منابع
تاريخ ادبيات در ايران (4/155 ، 456) ، تاريخ نظم و نثر (295 ـ 296) ، تذكرة الشعراء (393 ـ 398) ، الذريعة (9/135) ، فرهنگ سخنوران (135) ، مجالس النفائس (13 ، 188) مخزن الغرائب (1/321) ، هفت اقليم (3/374) .
(271)
65
سعيد بن محمّد بن حسن ابو رشيد نيشابورى
(345 ـ 415 ق)
شفيق پارسا
متلكم و دانشمند معتزلى . نام وى نخستين بار به عنوان متكلم آمده كه در مشاجره ادبى ميان بديع الزمان همدانى و ابوبكر خوارزمى در ملقاباذ نزديك نيشابور حضور داشت .
ابو رشيد نخست به مكتب معتزلى بغداد پيوست ، كه در خراسان و ماوراءالنهر رايج بود .
ابو رشيد حلقه درسى در نيشابور داشت . پس از اينكه به تأليف كتابهايى پرداخت به رى سفر كرد تا از مكتب معتزليان بصره كه رييس آنها قاضى القضاة عبد الجبار بود استفاده كرد .
ابو رشيد مذهب اعتزال عبد الجبار را پذيرفت و به خواهش وى كتاب «ديوان الاصول» را به عنوان كتاب درسى علم كلام تأليف كرد ، سپس به نيشابور بازگشت و در ميانه راه مدتى نيز در گرگان اقامت گزيد . دوباره به رى مراجعت كرد و به عنوان نايب ابو الجبار شناخته شد و بعد از مرگ وى به جانشينى او ، رياست معتزليان پيرو مكتب بصره را به عهده گرفت . ابو رشيد راوى حديث نيز بود . ابو سعد سمّان رازى محدث مشهور ، احاديثى از او نقل كرده است . از جمله تأليفات وى:
(272)
المسائل فى الخلاف بين البصريين و البغدادين ،
الجزء ،
النقص على اصحاب الطبائع ،
التذكرة ،
مسائل الخلاف بيننا و بين المشبهة و المجبرة والخوارج والمرُجئة ،
زيادت الشرح .
منابع
دانشنامه ايران و اسلام (8/1040 ـ 1039) ، لسان الميزان (3/292) ، معجم الادباء (1/174) ، معجم المؤلفين (4/230) .
66
شمس الدين حكيم الهى لواسانى
كاظم خسروى
وى ميرزا محمّد جعفر حكيم الهى لواسانى ، دانشمندى كلامى ، حكيم و رياضيدان بود . تحصيلات او در سبزوار نزد حاج ملا هادى سبزوارى انجام شد . او در سا (1276 ق) به تهران آمد . وى در علم كلام ، حكمت و رياضيات بسيار توانا بود .
سرانجام در سال 1336 ق) در تهران درگذشت و در صفائيه دفن شد .
منابع
شرح حال رجال(2/152) ، اثر آفرينان (2/303) .
(273)
67
شيخ الرئيس قاجار
(264 ق 1227 ش)
محمّد رضا احسن
وى ابوالحسن ميرزا ابن محمّد تقى ميرزاى حسام السلطنه است .
مرحوم حاج شيخ الرئيس از معاريف اهل مبنر و شعرا بلكه از عظماء علما و فقها و اهل حكمت و عرفان عصر خود بود و در شاعرى حيرت تخلص مىنمود . و در تبريز از دختر سهراب خان گرجى متولد شده و در خدمت چندين نفر از علما و حكما درس خوانده و به شيخ الرئيس ملقب گرديده و تأليفاتى دارد:
اول كتاب اتحاد الاسلام كه براى سلطان عثمانى تأليف كرده است ،
دوم كتاب الابرار در رد احمد قاديانى ،
سوم كتاب منتخب نفيس ، كه ديوان اشعار او است به عربى و فارسى .
در كتاب آگهى شهان از كار جهان ص: 115 نوشته كه وى در سال 1320 به اصفهان آمده و هوسپيشگان سست انديشه گرد او جمع و فريفته سخنانش ـ كه به سمع مردم چشم بسته دل پسند آمد اما به نظر اهل نظر اهميّتى نداشت ـ شدند ، و علماى سياسى از آقايان مسجد شاه به معاونت ظل السلطان عذرش را خواستند ، انتهى .
و مرحوم آقا شيخ غلامعلى بكائى مىفرمود: وى در آن سفر به عنوان ملاقات آقاى گزى به طرف مدرسه نيم آورد آمد و چون درب مدرسه رسيد داشت از قاطر سوارى
(274)
خود پياده مىشد كه طلاب مدرسه شورش نموده كه چرا اين آدم اينجا بيايد . و او پياده نشد و خود را از روى قاطر به صدايى درشت فرمود:«و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» .
از آنجا كه علاوه بر شرافت حسب و نسب ، از علما و ادباى نامى عصر و در وعظ و خطابه نيز داراى مقامى عالى بوده است در موقع انقلاب ايران و تبديل سلطنت استبدادى به مشروطيّت طرف احتياج سياسيّين گرديد ، از نطق و بيان و خطابههاى وى استفاده نمودند ، خودش نيز به جهت عاطفه سياست كه در دلش بوده مايل و در امور كشورى داخل شد و سر سلسله و رئيس سياسيّين و انقلابيّين گرديد تا موقعى كه به امر محمّد على شاه قاجار ، به مجلس شوراى تهران توپ بسته شد و آزادىخواهان مورد آزار و شكنج گرديدند شيخ الرئيس را نيز گرفتار و در باغ شاه در زنجيرش كردند تا بعد از استخلاص مسافرت كرده باز مراجعت نمود .
ناگفته نماند: بهائيها بعضى از كلمات مبهم و پهلودار شيخ الرئيس را كه گاهى در منبر به زبان مىآورده موافق مرام بهائىگرى خودشان تأويل كرده و او را نيز بهائى مىدانستند و حال آنكه شيخ الرئيس در آن كلمات هيچ منظورى نداشته و تأويلات بهائيان اصلاً به خاطرش نمىآمد . به جهت آن سوء تفاهم ، پيغامى از ميرزا عباس آمد و او را براى تبليغات به امريكا دعوت و به وعده عايدات چندين برابر واردات ايرانى مستبشرش گردانيد ، او هم دوازده هزار تومان مقروض بودن خود را بهانه آورده گفت بايد اوّل آن را بدهيد تا بعد از اداى قروض حركت كنم ، خيالش اين بوده كه آن مبلغ را بگيرد و با آن بيانات شيوا كه داشته اين قضيه را در بالاى منبر فاش و دليل تقلّب و رسوايى بهائيان نمايد و خدمتى به اسلام انجام دهد . اين مطلب تا چند ماه ، مورد مذاكره سرّى بود تا آنكه ميرزا عباس ، از اين روحيه شيخ الرئيس واقف شد و معامله انجام نيافت و كسى كه محرم اين راز بوده با ناله اسفآميزى مىگفته است كه شيخ الرئيس مىخواست پول را بگيرد و بخورد و به امريكا هم نرود والاّ محل پول و
(275)
ضامن نيز قبلاً معيّن بوده كه به محض حركت داده شود . در عين حال كه اين مذاكره سرّى در جريان بوده بهائيها به يكديگر مژده مىداند شخص مهمّى كه هزار درجه از ميرزا ابوالفضل گلپايگانى بالاتر است براى تبليغ به امريكا حركت خواهد كرد و اگر او حركت كند تمامى دنيا بهائى خواهند شد .
از جمله كلمات شيخ الرئيس كه بهائيان تأويل به مرام خودشان مىنمودهاند اين است ، اگر بخواهم ، بالاى منبر ، سه ساعت صحبت مىكنم بعون ربى العلى الاعلى و ايضا مىگفته است: قرآن را خواندى و نفهميدى اگر فهميده بودى اين كتاب اقدس و صحيفه مقدس را پشت پا نمىانداختى . پرواضح است كه اين دو جمله و امثال آنها صحيح و خالى از اشكال دينى است ولى بهائيان حاضر منبر ، محض اغواى ديگران مىگفتند كه شيخ الرئيس علنا اسم اقدس را به زبان آورد و مرادش از على الاعلى نيز سيّد باب است و نظائر اينها و الاّ چنانچه مذكور شد كتابى بهنام كتاب الابرار در ردّ احمد قاديانى مدعى مهدويت تأليف داده است . سال وفات شيخ الرئيس به دست نيامد .
(276)
68
سيد صادق طباطبايى همدانى
(م 16 ربيعالثانى 1300 ق)
روحاللّه عبّاسى
آيةاللّه سيد صادق طباطبايى همدانى، مشهور به سنگلجى، بنابر آنچه كه مرحوم آيةاللّه سيد ميرزا محمد تنكابنى (متوفى 1302) در كتاب خود قصص العلماء(1) آورده است: «از سادات طباطبايى و از قبيله مرحوم بحرالعلوم بوده است».
ايشان اصلاً همدانى بودند ولى به خاطر آنكه در تهران سكونت داشتند و در محله سنگلج كه اكنون پارك شهر مىباشد رحل اقامت داشتند مشهور به سنگلجى نيز بودند.
ايشان بنابر آنچه كه در كتب تراجم علماء آمده است فرزند دختر سيد مجاهد مىباشد.(2)
مرحوم آيةاللّه سيد صادق طباطبايى همدانى به حق از مفاخر شيعه بودند. وى اصول را در نزد مرحوم شيخ محمد حسين صاحب فصول در كربلا خوانده بودند.
در مآثر و آثار(3) در شرح حال وى آمده است:
آقا سيد صادق طباطبايى همدانى از علماء و رؤساء دين و اجلّه فقها و مجتهدين بود. در
1 . قصص العلماء، ص 129، تأليف آيةاللّه ميرزا محمد تنكابنى، نشر حضور، چاپ اول، 1380 .
2 . فوائد الرضويه، ص 210، حاج شيخ عباس قمى .
3 . مآثر و آثار، ص 150 .
(277)
تهران مىنشست، به مقام بزرگوارى و سبط يد و نفاذ حكم و قبول عامّه كه او داشت كمتر كسى رسيده است. عمده تلمذ وى در اصول بر شيخ محمد حسين صاحب فصول بوده و بر آن كتاب نيز تعليقات پرداخته و احيانا شعرى فقيهانه مىساخت الحق در حفظ حماى شريعت از هيچ دقيقه نمىگذشت و در هيچ باب اقدام و اهتمام او را ديگرى نداشت ولى جمعى از شياطين بر در محكمه وى گردانده بودند از ترافعين رشوه مىستدند و به انواع وساوس و لطايف دسايس در استحكام احكام آن رئيس اسلام رخنه مىافكندند.
محقق شهير حاج شيخ عباس قمى در فوائد الرضويه(1) آورده است:
صادق الحسينى الطباطبائى همدانى الاصل و طهرانى مسكن در (مقبره) مادرش دختر سيد مجاهد بوده است وى مهاجرت به كربلا نمود و نزد صاحب فصول تلمذ و شاگردى نمود آنگاه به تهران مهاجرت كرده و رحل اقامت افكند و از علماء طراز اول تهران گرديد. او سيدى بزرگوار و عالمى پرهيزكار و پارسا و صالح بود كه مردم به پيش مانده آب و غذاى او به تبرك مىجستند و او را مستجاب الدعوة مىدانستند و همواره از او طلب دعا مىكردند. بسيار از شريعت اسلام و طريق اهل بيت عصمت عليهمالسلام حمايت نموده و در امر به معروف و نهى از منكر بسيار جدى و كوشا بود و از ملامت هيچ كس هراس نداشت تا در ماه ربيعالثانى 1300 قمرى از دنيا رفت و در اين مقبره خانوادگىاش مدفون گرديد. از آثار او حاشيه بر فصول مىباشد.
و نيز در مآثر و آثار(2) آمده است كه:
ميرزا حيدرعلى مجد الادباء متخلص به ثريّا در تاريخ وفات سيد المجتهدين آقا سيد صادق طباطبايى همدانى الاصل طهرانى المسكن اعلى اللّه مقامه گويد:
سيد صادق عماد دين احمد شرنجله
|
از جهان آن سيد را دمويد شرنجله
|
پس ثريا در ميان پاى ادب بنهاد و گفت
|
جايگاه صادق آل محمد شرنجله
|
1 . فوائد الرضويه، ص 210، تأليف حاج شيخ عباس قمى .
2 . مآثر و آثار، ص 225 .
(278)
مرحوم آيةاللّه سيد صادق طباطبايى فرزندان بسيارى داشت كه همگى از علماء و مفاخر شيعه بودند و ايشان همگى در مقبره طباطبايى در كنار پدرشان مدفون مىباشند.
1 ـ سيد محمدرضا طباطبايى كه وى از فقهاء معروف و علماء مشهور تهران بودند در مآثر و آثار(1) آمده است كه وى بعد از پدر به جاى او در مسجد و محراب پدر به نماز ايستاد و ايشان در سال 1306 دار فانى را وداع گفت.
2 ـ آقا سيد جعفر طباطبايى كه عالمى فاضل و اديب و شاعرى ماهر بود و در شعر متخلص به (بانيس) بود.
3 ـ سيد محمد طباطبايى، ايشان از شاگردان ميرزاى بزرگ شيرازى بودند.
4 ـ حاج مير سيد احمد طباطبايى، از علماء بزرگوار خاندان طباطبايى بودند كه به همراه برادرش سيد محمد شاگرد مرحوم ميرزاى بزرگ شيرازى بودند وى در حدود 1325 درگذشت.
و بالاخره مرحوم آيةاللّه سيد صادق طباطبايى همدانى پس از عمرى خدمت به شريعت در ربيعالثانى 1300 قمرى دار فانى را وداع گفت و در مقبره خانوادگىاش در نزديكى حرم عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد.
كتبى كه شرح حال از وى را آوردهاند عبارتاند از:
1 ـ مآثر و آثار، ص 150 و 225 .
2 ـ قصص العلماء، ص 129 .
3 ـ علماء معاصرين، ص 11 .
4 ـ فوائد الرضويه، ص 210 .
5 ـ اختران فروزان رى و تهران، ص 299.
1 . همان، ص 150 .
(279)
69
ضياء الدين ابو القاسم عمر بن حسين رازى
(م ح 559 ق)
شفيق پارسا
عالم ، متكلم ، خطيب ، اديب و محدث شافعى اشعرى كه ساكن و خطيب رى بود . پدر فخرالدين رازى (وف 606 ق) است . علم كلام را از ابو القاسم انصارى ، شاگرد امام الحرمين فرا گرفت .
نثر نوشتههايش آنقدر زيباست كه حريرى در مقامات خود از آنها بسيار نقل مىكند . از آثارش:
غاية المرام فى علم الكلام ، در دو مجلد .
منابع
رى باستان ، ج 2 ، ص 336 ـ 337؛ ريحانة الادب ، ج 2 ، ص 148 ـ 149؛ معجم المؤلفين ، ج 7 ، ص 282؛ هدية العارفين ، ج 1 ، ص 784 .
(280)
70
سيد ضياء الدين طباطبايى(1)
فرزند سيد على آقاى يزدى ، و از طرف مادر شيرازى ، در سال 1270 خورشيدى در شيراز متولد شد . در سن دو سالگى به همراه پدرش از شيراز به تبريز رفت و تا سن 12 سالگى در آن شهر اقامت داشت . پس از مدتى اقامت در تهران در سال 1324 قمرى در سن 15 سالگى به شيراز بازگشت . آمدن او مصادف شد با مشروطيت . در شيراز كه بود گاهى در اين سن مقالاتى مىنوشت و بعد روزنامهاى بهنام نداى اسلام منتشر كرد . پس از چندى به تهران آمد و روزنامه رعد را در سال 1293 خورشيدى در سن 23 سالگى منتشر نمود و پس از توقيف رعد چون امتياز روزنامه برق داشت . برق را منتشر كرد و بعد كه روزنامه رعد از توقيف درآمد همان رعد را انتشار داد .
سيد ضياء الدين در جركه مشروطه خواهان وارد شد و خود را در زمره هواخوهان انگليس قلمداد كرد و بهطور ثابت تا آخر عمر در هواخواهى انگلستان باقى و برقرار ماند و از اين راه به موفقيتهاى شايانى نايل گرديد تا بهجايىكه در كودتاى 1299 خورشيدى در سن 30 سالگى به مساعى مستر هاوارد او را به نخست وزيرى رسانيده و مقام اعلايى به وى ارزانى داشتند . از زمان پادشاهى فتحعلىشاه قاجار به بعد صدراعظمها ، رئيس الوزراءها و نخستوزيران اكثرا با نظر بيگانگان تغيير و تبديل مىيافتند و بعضىها هم كه بودن آنان ، در سركار ، براى منافع بيگانگان مضر بنظر مىآمدند از ميان مىرفتند و به حياتشان بكلى خاتمه داده مىشد .
1 . اين شرح حال از كتاب رجال بامداد استخراج شده است .
(281)
اسداللّه ميرزا شمس ملك آرا رئيس تشريفات در بار احمد شاه قاجار در مقدمه داستان كودتاى حوت 1299 راجع به سيد ضياء الدين مىنويسد:
سيد در بروز جنگهاى جهانى اول پيوسته مىكوشيد كه ايران به جانبدارى متفقين قيام نمايد و پس از خاتمه جنگ از حاميان جدى قرار داد وثوق الدوله با انگليسىها بوده و مقالات مؤثرى در دفاع از قرار داد وثوق الدوله با انگليسىها منتشر كرد . بهطور خلاصه با سياست انگليس همراه و با نمايندگان اين دولت همراز و سر و سِرى داشت و با اين سوابق اطمينان بخش طرح ريزان كودتا او را قهرمان اين داستان تشخيص داده ، و با اخذ وثائق و تعهدات ، و دادن مواعيد همه نوع تقويت و مساعدت ، آقاى سيد ضياءالدين را وارد صحنه پر ملالت سياست كردند . گفته مىشود كه آقاى نامبرده در شرايط لازمه پيشرفت كار و نيل به مقصود چنين پيشنهاد كرد كه متنفذين و سياستمداران پيشين تهران را كه ممكن است مانع كاميابى او شوند توقيف و زندانى نمايد و ضمنا دستگيرى اين اشخاص صدرنشين نامى ايران ، رعبى در قلوب عامه و گردنكشان ولايات توليد خواهد كرد كه بيشتر كمك به انتظام كرده و سبب موفقيت خواهد بود و چون اكثر آنها متمكنن و ثروتمندند وجوهى براى مخارج جارى از آنها اخذ شود . با اين نقشه و برنامه قبلاً موافقت شد . ديگر از اقداماتى كه در پس پرده آهنين به عمل آمد گفته شد كارگردانان صحنه از افسران و عناصر برجسته اين نمايش به قيد قسم قرآن و وجدان تعهداتى گرفتند كه با حفظ نفوذ و سياست انگليس و اجراى مقاصد منظوره وفادار و ثابت قدم باشند بهطورى كه مىدانيم عمده هدف و مقاصد آنها در دست داشتن ماليه و نظام مملكت بود و كارشناسان مالى و نظامى آنها از مدتى قبل به ايران آمده و به كار و خدمت پرداخته بودند . در انتظار اينكه قرارداد تصويب يا به طريق ديگر مأموريت آنها تنفيذ شود و تصميم زمامدارى سيد ضياء الدين بدين طريق گرفته شد .
و نيز مىنويسد:
اين نكته را نگفته نگذارم كه در حين حركت اردوى مهاجم اخبار به تواتر مىرسد
(282)
كه مأمورين بانك شاهنشاهى كاميونهاى پر از نقره و اسكناس براى تأمين احتياجات آنها حمل به قزوين و نقاط بين راه مىكردند .
سيد ضياء چون محلل بود پس از صد روز از نخست وزيرى افتاد و ناگزير گرديد كه به خارج از ايران مسافرت كند .
و نيز شمس ملك آرا مىنويسد: «كوششهاى سفارت انگليس براى رفع بحران و تقويت رئيس دولت مورد اعتمادشان ثمرى نبخشيد ، كار به سختى و تهديد كشيد . احمد شاه صراحتا اظهار داشت كه با سيد ضياء كار كردن از توانايى من بيرون است و چنانچه بار ديگر در اين بازى ، به من تحميلى شود دست از كار مىكشم و رهسپار ديار ديگر مىشوم . مستر نورمان سفير انگليس در موقعى كه اينجانب را ملاقات كرد با قيافه گرفته و لحن متأثر چنين بيان كرد:
«جاى بسى افسوس است كه شاه بر كنار كردن سيد ضياءالدين را كه منحصرا رجل و سياستمدار مورد اعتماد ما است اين طور اصرار مىورزد و پافشارى مىفرمايد ، بر اين جانب كاملاً مشهود بود كه اين اظهار سفير حاكى از نفرت و كينه نسبت به احمد شاه است كه نقشه او و همكارانش را دگرگون كرده است» .
سيد ضياء الدين كه مدير روزنامه رعد بود در ايام نخست وزيرى حسن وثوق كه او را بيگانه ، مانند بسيارى از نخست وزيران ايران ، روى كار آورده بودند در سال 1337 قمرى برابر با 1298 خورشيدى به رياست هيأتى براى مذاكره با حكومت قفقاز روانه آن ديار شد . سيد ضياء الدين كه نخست وزير شد ، بسيارى از رجال سودجو و بىمصرف اين مملكت بيچاره و بى سر و سامان را ، براى تقويت و ادامه كار خويش و ضمنا براى اينكه وجههاى نيز در انتظار پيدا كند زندانى نمود و پس از اينكه در خردادماه 1300 خورشيدى سقوط كرد زندانىها هم يكى پس از ديگرى آزاد گرديدند و پردههاى ديگرى نمايش داده شد .
پس از عزل از نخست وزيرى به اروپا رفت و پس از چندى در فلسطين اقامت
(283)
گزيد و در آنجا مشغول به كشاورزى گرديد . در سالهاى اول كه در خارج از ايران به سر مىبرد بواسطه اقدامات و تشبثات خودش يا تمايل خود دولت افغانستان ، و يا ديگران ، كه مىخواستند او را بعنوان مستشار به افغانستان وارد كنند . دولت ايران كه از اين قضيه اطلاع پيدا كرد فورا از تهران به سفير ايران در كابل دستور داده شد كه عدم رضايت دولت ايران را در اين باب اعلام دارد .
پس از مذاكره سفير با مقامات صلاحيتدار ، دولت افغانستان از استخدام وى بكلى صرفنظر نمود . تا شهريور 1320 خورشيدى در خارج از ايران مىزيست و ظاهرا به امور كشاورزى اشتغال داشت . چون اوضاع مملكت پس از شهريور بكلى تغيير كرد و وضع ديگرى به خود گرفت از اين جهت پس از سر و صورت دادن به كارهاى خويش در شهريور ماه 1322 خورشيدى با كلاه پوستى بر سر ، به تهران برگشت و پس از ورود مشغول به حزب بازى و حزب درست كردن گرديد و حزب اراده ملى را تشكيل داد و گروهى انبوه به خيال اينكه مثلاً دوباره سيد ضياء الدين نخست وزير و نسبت به هر يك از آنان عطف توجهى مبذول خواهد داشت وارد حزبش شدند و حلقههايى تشكيل يافت و چون مردم بواسطه مسائل و موضوعاتى كه آنان را جور مخصوصى بار آورده و سوءظنهايى كه به يكديگر دارند به اين مناسبات بدبختانه هميشه خوش استقبال و بد بدرقه بار آمدهاند بنابراين پس از چندى حزب مزبور مانند تمام احزابى كه تاكنون در ايران تشكيل يافته و يا ديگران براى ما تشكيل دادهاند خودبخود منحل گرديد و ديگر اثرى از آن باقى نماند . در همين سال در دروه چهاردهم بر حسب سفارش مقامات ذى نفوذ از يزد نماينده مجلس شوراى ملى شد . در موقع طرح اعتبار نامهاش در مجلس ، دكتر مصدق نماينده اول تهران با اعتبار نامه وى به دلايل زيادى سخت مخالفت ورزيد و جدا مبارزه نمود . سيد در مباحثاتى كه نسبت به اعتبارنامهاش صورت مىگرفت حتى الامكان كوتاه مىآمد و نمىخواست كه جنجالى روى دهد و چون ديد كه به اصطلاح عوام اين تو بميرى از آن تو بميرها
(284)
نيست او هم جدا در مقام مدافعه و مبارزه برآمد و نظر به ايادى بىشمارى كه در خارج و داخل داشت سرانجام علىرغم مخالفت سخت دكتر مصدق اعتبارنامهاش از مجلس گذشت .
سيد ضياءالدين بهطورىكه پيش گفته شد در اول فروردين 1325 خورشيدى به دستور احمد قوام رئيس دولت وقت بنابر كينه ديرينه و انتقامجويى و يا بنا بر دسائس و اقداماتى كه بر عليه او به عمل مىآورد توقيف و چند روزى در شهربانى زندانى گرديد . بعد قرار بر اين شد كه دوباره از ايران خارج شود لكن سيد ضياء الدين اين پيشنهاد را نپذيرفت و سرانجام در خانه خود در سعادت آباد 3 يران، 3شميران زير نظر قرار گرفت . سيد ضياء الدين پس از بازگشت از خارج و مدتى كه در ايران بود و حيات داشت هميشه در پذيرايىهايى كه در خانه خود از واردين به عمل مىآورد بجاى چاى دم كرده ، نعناى دم كرده تعارف مهمانها مىكرد و به اين مناسبت مخالفين وى در غيابش او را سيد نعنا خطاب مىكردند و نام مىبردند و معروف به سيد نعنا شده بود .
پس از ورود به ايران سه دانگ سعادت آباد شميران واقع در جنوب غربى دركه را از محمّد جعفر ميرزا نامى خريد و در آنجا قناتى احداث كرده تأسيساتى نمود و مشغول به زراعت و تربيت پرندگان و چرندگان گرديد و نژاد عالى هر يك از آنها را در آنجا براى نمونه جمعآورى نمود و زحماتى در اين كار مىكشيد . در قزوين در بلوك زهرا نيز كشاورزى با كندن چاه عميق راه انداخته بود و يونجهزار مفصلى ترتيب داده بود از اين يونجهها كه خواص زيادى براى آن قائل بود گاهى هم به حلق واردين و مهمانهاى خود فرو مىبرد و به آنان مىخورانيد . پس از همه اين كارها در شهريور ماه 1348 خورشيدى در سن 80 سالگى به سكته قلبى در تهران درگذشت و در حضرت عبدالعظيم در مقبره ناصر الدين شاه بهخاك سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ، ج 2 ، ص 122 ـ 128 .
(285)
71
طاهر تنكابنى
(1242 ـ 1320 ش)
فيلسوف ، منجم ، رياضيدان و خطاط . از خانواده فقيه ساكن كجور بود . تا شانزده سالگى در آن سامان تحصيلات مقدماتى خود را به پايان برد ، سپس به تهران آمد و در مدرسه كاظميه و مدرسه قنبرعلى خان و سپهسالار به تحصيل پرداخت . وى حكمت را نزد محمّد ميرزاى قمشهاى و ابوالحسن جلوه و ميرزا على حكيم ، آموخت و يكى از شاگردان برجسته ميرزا ابوالحسن جلوه بود . هيأت و نجوم را نزد ميرزا عبداللّه فرا گرفت ، تا حدى كه قانون بوعلى را چند دوره تدريس كرد و حواشى بر آن نوشت .
ميرزاطاهر خط را خوب مىنوشت و كتب و رسايل زيادى به خط او در دست است .
در دوره اوّل مجلس و در دوره سوم نيز از تهران بدين سمت انتخاب شد . در دوره چهارم مجددا به نمايندگى مردم انتخاب شد ، ولى به مجلس نرفت . او در دروه كودتا و در اواخر سلطنت رضا شاه به زندان افتاد و سپس به كاشان تبعيد شد . در تشكيلات جديد دادگسترى نيز تا مستشارى ديوان كشور پيش رفت .
وى در تهران وفات يافت و در آرامگاه ابن بابويه دفن شد .
منابع
زندگينامه رجال و مشاهير (2/294 ـ 295) ، شرح حال رجال (2/185 ـ 186)
(286)
72
عباس اقبال آشتيانى
صادق حضرتى آشتيانى
عباس اقبال(1) فرزند محمدعلى(2) فرزند كربلايى اقبال و مادرش دختر ملا عبداللّه آخوند است و در سال 1275ش، (1314ق) در خاندانى پيشور در آشتيان ديده به جهان گشود.
پدرش در آشتيان حرفه فصلى داشت، زمانى درودگرى و شبانى و مدتى به تون تابى حمام مشغول بود. اقبال از خانوادهاى تهيدست و فقير به حساب مىآيد، ولى اين امر با وجود شرافت مادرى(3) دلسوز و پشتكار و عزم راسخ وى هيچگاه نتوانست مانعى براى
1 . مشخصات وى در خلاصه پرونده موجود در كارگزينى دانشگاه تهران اين طور آمده: عباس اقبال دارنده شماره شناسنامه 1659، صادره از حوزه 3 تهران، متولد آشتيان.
2 . محمدعلى پنج فرزند به نامهاى سلمان، عباس، ابوالقاسم، معصومه و زهرا داشت. سلمان در سى سالگى درگذشت، ابوالقاسم و معصومه هم بعد از فوت او درگذشتند و زهرا كوچكتر از همه در قيد حيات است. مادرش از زنان آگاه و دلسوز عصر خود بوده است كه پرورش نهال برومندى چون عباس ، مرهون مراقبتهاى مدام و فداكاريهاى اوست. چون درخت برومند را ، تندباد اجل از پاى درآورد ، آن قدر بر فقدان او گريست كه دو ديدهاش از بينايى بازماند و ديرى در فراق او پايدارى نتوانست و به جوار رحمت حق پيوست. «با استفاده از رساله تحقيقى دكتر سيد محمد دبير سياقى، ص 6»
3 . ابراهيم دهگان در كارنامه اراك، ص 290، آورده است:
محمدعلى درتهران وارد دستگاه معتمد السلطنه پدر وثوقالدوله شده و كار سابق [حمامى] را تعهد مىنمايد. عباس پسر او كيف بچههاى معتمدالسلطنه را به مدرسه مىبرد. مىگفتند حمام سر خانه تازه تعمر شده بود. معتمدالسلطنه كه علاقهاى به نظافت داشت متوجه مىشود كه در و ديوار تازه سفيد شده حياط با خط زغالى نوشته گرديده بعد در جست و جوى عامل، معلوم مىشود كه كار پسر محمدعلى بوده او را خواسته و در مقام مؤاخذه مىپرسد: چرا اين كار را كردى؟ عباس با منتهاى شهامت و چهرهاى باز و خالى از ترس مىگويد: دوست داشتم كه بنويسم. پسر مگر راغب به خط نوشتن هستى؟ جواب مثبت مىدهد. معتمدالسلطنه او را روانه مدرسه مىكند و بعد به همراهى فرزندان خود به اروپا مىفرستد. اقبال در بدو امر زير مقالات خود «تونتاب» امضا مىكرد ولى وثوقالدوله او را از اين كار منع كرد و لقب اقبال به وى مىدهد.
(287)
پيشرفت او باشد. اقبال 10 ـ 12 ساله بود كه به تهران رفت.(1)
از دوران كودكى در كنار كار و كمك به معيشت خانواده به آموختن پرداخت. در سيزده سالگى به سال 1288ش به مدرسه شركت كه به همت مرتضى نجمآبادى و شمارى از دوستان برپا شده بود، راه يافت. او در اين مدرسه پيشرفت سريعى از خود نشان داد. همين امير سبب شد تا نجمآبادى به پايمردى ابوالحسن فروغى او را روانه دارالفنون سازد. اقبال در دارالفنون، مورد حمايت فروغى قرار گرفت و به پشتوانه مقررى ماهانه كه از سوى او تعيين شده بود، به ادامه تحصيل پرداخت.
اقبال پس از پايان تحصيل، فعاليتهاى فرهنگى خود را آغاز كرد. او نخست به تدريس در مراكزى مانند دارالفنون، درالمعلمين مركزى، مدرسه علوم سياسى و مدرسه نظام پرداخت و سپس معاونت كتابخانه معارف را كه در مدرسه دارالفنون بود پذيرفت. او خارج از مراكز آموزشى به نگارش مقالات ادبى و علمى همت گمارد و همكارى خود را با ملك الشعرا بهار، رشيد ياسمى و سعيد نفيسى در مجله دانشكده و محمدعلى فروغى، ابوالحسن فروغى، غلامحسين رهنما و عبدالعظيم قريب ، در
1 . 80 تومان بدهى كربلايى محمدعلى روح و روانش را خسته كرده بود، وى براى جبران بدهى خود مدت يكسال در اطراف ساوه چوپانى كرد. بعد از وصول دستمزد سالانهاش بدهى خود را كاملاً پرداخت نمود بدون اينكه صنار به فردى بدهكار باشد. به تهران رفت و بعد از يكسال خانواده خود را فراخواند. عباس و مادرش همراه كربلايى يعقوب چاروادار كه از بستگانش محسوب مىشد. راهى تهران شد.
پسران محمدعلى در تهران چندان رشد و ترقى نكردند. مگر اقبال كه آن هم به خاطر جوهره و استعدادى كه در ضميرش نهفته بود. توانست به مقام بلند و رفيع علمى نايل گردد، اين منزلت و توفيق را بايد مرهون مادرى شايسته و تربيت شده خانوادهاى مذهبى و با فرهنگ دانست و تا زنده بود از هيچ كوششى در حق فرزندش كوتاهى نكرد. مادر اقبال خيلى اصرار داشت تا وى ازدواج كند. امّا او مىگفت: من با كتاب ازدواج كردهام و راضى نيستم خانوادهاى را سرگردان نمايم.
(288)
مجله فروغ تربيت آغاز كرد.
در سال 1304 ش، براى ادامه تحصيل راهى فرانسه شد. به دانشگاه سوربن راه يافت و در رشته ادبيات مشغول به تحصيل شد. در اين مدت با بسيارى از اديبان و نويسندگان ايرانى و اروپايى مانند محمد قزوينى، سيد حسن تقىزاده، ولاديمير مينورسكى و ديگرانى كه در پاريس به سر مىبردند ، ارتباط برقرار ساخت . او پس از پنج سال اقامت در اين شهر، با دريافت ليسانس به تهران بازگشت.
اقبال پس از ورود به تهران، براى تدريس به دارالمعلمين عالى دعوت شد. و علاوه بر اين كار، تحقيقات علمى خود را نيز ادامه داد و به ترجمه ، تأليف و تصحيح كتبى مانند حدائق السحر، خاندان نوبختى، طبقات سلاطين اسلام پرداخت و با مجلات مختلف به همكارى پرداخت كه حاصل آن مقالات زيادى است كه در نشريات چاپ شده است.
در سال 1312ش بار ديگر روانه پاريس شد تا به تحقيقات مربوط به رساله اجتهاديه خود بپردازد. پس از نزديك به دو سال، اين رساله تدوين و در شوراى دانشگاه تهران به عنوان رساله دكترا پذيرفته شد. در سال 1317ش (1938م) به تهران بازگشت و اين بار تدريس در دانشگاه تهران را آغاز كرد و در كنار آن به عضويت پيوسته فرهنگستان انتخاب شد.
تدريس در دانشگاه ، انتشار مجله يادگار و تأسيس انجمن نشر آثار ايران فعاليتهايى بود كه اقبال در اين دوره از زندگى، خود را به آن مشغول داشت. در اين ميان مجله يادگار درخششى بسيار داشت و نزد اهل ادب جايگاهى ويژه يافت. اين امر تنگ نظريهاى بسيارى را برانگيخت تا جايى كه اقبال را واداشت در اوايل سال 1328ش، پس از پنج سال اين مجله را تعطيل كند.(1) او پس از اين، به عنوان رايزن فرهنگى در دىماه
1 . تنها ميراث ارزشمند اقبال يادگار بود كه به عللى فرومايگان و مغرضان كمر به نابوديش بستند و چه زود هم فايق گشتند. اقبال خسته و دردمند در ديار غربت با آرزوهاى برباد رفته مدتى به علت بيمارى كبد تحت معالجه بود كه سرانجام دردهاى درونى و برونى او را از پاى انداخت.
(289)
1328ش راهى تركيه و ايتاليا گرديد اقبال تا آخر عمر پربركت خود در ايتاليا ساكن بود و در همان جا در 21 بهمن ماه 1334ش رخت به سراى باقى برد . كالبد او را پس از تشييع از مدرسه سپهسالار در آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در مقبره ابوالفتوح رازى و در جوار دوست ديرينهاش علامه قزوينى به خاك سپردند.(1)
مرحوم اقبال مقالات بسيارى در مسائل مختلف ادبى ، تاريخى و اجتماعى دارد كه در جرايد و مجلات چاپ شده است و مهمترين آنها را بايد در مجلههاى بهار، دانشكده، آينده، مهر، ايرانشهر، يادگار، ارمغان، ايران امروز، يغما، آموزش و پرورش شرق، تربيت ، نشريه وزارت خارجه، اطلاعات ماهانه و مجله دانشكده ادبيات تهران خواند.(2)
حدود سيصد مقاله در موضوعات مختلف و بيش از سى تأليف و ترجمه مستقل و قريب سى تصحيح و تحشيه از متون و فارسى از اين استاد فرزانه طبع و نشر شده
1 . زمانى كه مراسم تدفين و ترحيم در تهران خاتمه يافت از طرف فرهنگيان و اقوام نزديكش مجالسى در زادگاهش آشتيان برگزار گرديد و حاضرين در اين محافل نسبت به روح پرفتوح آن مورخ و دانشمند شهير اداى احترام نموده و يكى از فرهنگيان درباره شخصيت علمى وى مطالبى ايراد كرد.
در 21 بهمن 1354 نيز به ياد بيستمين سال وفات استاد عباس اقبال ، مجلسى در كتابخانه مركزى و مركز اسناد دانشگاه تهران برگزار شد، در اين جلسه آقايان دكتر محمود نجمآبادى، مجتبى مينوى و حبيب يغمايى سخنرانى كردند و خاطرات خود را در احوال و طرز تدريس و تحقيق او بيان نمودند و آقاى محيط طباطبايى درباره ارتباط اقبال با مطبوعات سخن گفت و نمايشگاهى از عكسهاى دوره مختلف و اثار و تأليفات وى ترتيب داده شده بود، در 23 مرداد 1374 هم مجلس بزرگداشتى در زادگاهش برگزار گرديد كه كار جلسه با پيام وزير فرهنگ و ارشاد اسلامى شروع و گشايش يافت، سپس آقاى سيد عطااللّه مهاجرانى معاون حقوقى و پارلمانى رئيس جمهور و تنى چند از مورخان و نخبگان كشور از جمله، آقاى عبدالحسين نوايى، دكتر محمد دبير سياقى، مظاهر مصفا و... به نقد آثار و احوال آن فقيد پرداختند. اضافه مىشود: اقبال از آگاهى دادن به مردم بويژه نسل جوان مسرور مىگشت به همين خاطر به طور هفتگى مجلات و برخى از نشريات را براى قرائتخانه آشتيان مىفرستاد، امّا بعد از چهار، پنج سال به علت مسافرتش به ايتاليا و فرانسه قرائتخانه از رونق افتاد و تعطيل گرديد.
2 . راهنماى كتاب، ج 18، ص 973 .
(290)
است و بر تعدادى متون نيز مقدمه نگاشته و تعدادى از مقالات به زبانهاى بيگانه را به فارسى برگردانده است. در مجمع علمى لغوى دمشق عضويت داشت.(1) به زبانهاى عربى و فرانسه آشنايى كامل داشت. داراى طبعى بلند و روحى بزرگ بود و هيچ گاه به مقام و منصب اهميتى قايل نمىشد. در سال 1320ه حكيم الممالك حكيمى اقبال را به وزارت فرهنگ انتخاب كرد ولى وى نپذيرفت و در انتخابات دوره اول مجلس سنا ، با اين كه انتخاب وى قطعى بود از دوستان و طرفدارانش خواست تا به وى رأى ندهند.(2)
عباس اقبال آشتيانى استاد نامور پژوهشهاى تاريخ و ادب ايران، آراسته به صفات عاليه و برجسته انسانى و برخوردار از عواطف رقيق و مشتهر به صداقت و امانتدارى بود.
مجموع ويژگيهاى اخلاقى و علمى او سبب شد تا در دوران حيات خود تأليفاتى جامع و مستند ، با انشايى بىتكلف و دلنشين به خوانندگان و علاقهمندان ارايه نمايد. با حقيقت جويى و تلاشى كه در روان او موج مىزد، شخصيتى ماندگار و خوشنام از خود بهجاى گذاشت.
اقبال گاهى شعر هم مىسرود، از جمله قصيدهاى 24 بيتى كه در سال 1332 در رم سروده و يك قطعه رباعى است كه تراوش فكرى و احساس او را تقرير مىنمايد:
پنجاه و سه سال عمر من رفت به باد
|
زآن جز غم و اندوه نمانده است به ياد
|
خوابى ديدم سر به سر آشفته
|
درس خواندم بىاساس از بنياد
|
در اينجا براى آگاهى علاقهمندان برخى از تأليفات، ترجمه، تصحيح، و تحشيه آن فاضل گرانسنگ ، بدون اين كه سنگين و سبك كرده باشيم، درج مىشود:
تأليف
1 . با استفاده از كتاب اسنادى از مشاهير ادب معاصر ايران، تأليف على ميرانصارى و مقدمه تاريخ مغول، از ايرج افشار.
2 . تاريخ برگزيدگان، سپهر، امير مسعود، وعدهاى از مشاهير ايران و عرب، ص 365 .
(291)
ـ شرح حال عبداللّه بن المقفع ، برلين، 1306ش، 75 ص .
ـ قابوس بن وشمگير زيادى، برلين، 1343 ق، 27 ص .
ـ خاندان نوبختى، تهران، 1311ش، يو + 297 ص .
ـ تاريخ مفصل ايران، تهران، 1312ش، ز + 636 ص .
ترجمه
مأموريت ژنرال گاردان در ايران، دوگاردن، الفرد، تهران، 1310ش، 193 ص .
سيرت فلسفى رازى، رازى، ابوبكر محمد بن زكريا، 1315ش، 16 ص .
سه سال در دربار ايران، فوريه جيمز، تهران، 1326ش، 325 ص .
تصحيح و تحقيق
ـ تجارب السلف، هندوشا، نخجوانى، تهران، 1313ش، يد + 368ص .
ـ ديوان، امير معزى، تهران، 1319ش، ك + 571ص .
ـ انيس العاشقين، رأى شرف الدين، تهران، 1325ش، دو + 64 ص .
ـ مجمع التواريخ، مرعشى، محمد خليل، تهران، 1328ش، ج + 166 ص .
مقالات
ـ اردشير بابكان موسس سلسله ساسانى، ايرانشهر، ش 3، 1303، 1 ـ 2 / 48 ـ 55 .
ـ اختراع قند و شكر، دانشكده، (1298)، 5/275 ـ 282 .
ـ ابوالينبغى عباس بن طرخان، مهر 1 (1312ش)، 10/734 ـ 736 .
ـ انگليسيها و جنوب ايران، كاوه، 3 (1336ق)، 25/7 ـ 6 .
ـ تاريخ جواهر در ايران، فرهنگ ايران زمين، 9 (1340)، 5 ـ 45 .
ـ تاريخ طب در ايران، يغما، 14 (1340)، 45/3، 55 ـ 160 .
ـ مضراب و مرغ، تعليم و تربيت، 5 (1314)، 3/121 ـ 126 .
ـ صد سال پس از قتل امير كبير، اطلاعات ماهانه (1327)، 10/9 ـ 12 ـ 47 .
(292)
همچنين بيش از ده مقدمه بر كتابها و رسالاتى كه ديگران تأليف و تصحيح و طبع و نشر كردهاند نوشته است كه برخى از آنها عبارتاند از :
ـ مقدمه مقاله اقتصادى و تاريخى از علامه قزوينى در كتاب نقة المصدور(1301 ش تهران)
ـ مقدمه صفحات العاشقين ، هلالى جغتايى ، به اهتمام كوهى كرمانى (1324 ش تهران).
ـ مقدمه شرح حال عباس ميرزا ملك آرا ، به اهتمام عبدالحسين نوايى (1325 ش تهران).
ـ مقدمه رجال حبيبالسير، گردآورى عبدالحسين نوايى (1324 ش تهران).
ـ مقدمه كليات سعدى، (1340 ش تهران) و چندين مقدمه ديگر.
آن مرحوم تأليفات و تصحيحات ديگرى هم داشته امّا اجل او را مهلت نداد تا به زيور طبع بيارايد مانند:
ـ يادداشتهاى پراكنده درباره اسپهبدان باوندى و قارنى .
ـ مختصرى در تاريخ مغول .
ـ فهرست رسائل (شامل سى و يك رساله) كه به ش 1426 كتابخانه فاتح استامبول.
ـ مثنوى ورقه .
ـ سيرت شيخ كبير، ابوالحسن ديلمى .
ـ الرساله الثانيه .
ـ رساله در فن انشا از معين الدين محمد بن عبدالخالق ميهنى و...
اقبال آشتيانى تا فرهنگ و تاريخ اين مرز و بوم زنده است زنده خواهد بود .
منابع
1 . راهنماى كتاب، ج 18، ص 973 .
(293)
2 . اسنادى از مشاهير ادب معاصر ايران، على پيرانصارى ، دفتر اوّل و دوم، اسناد ملى ايران، چاپ اوّل، 1376 .
3 . تاريخ مغول، عباس اقبال با مقدمه ايرج افشار .
4 . تاريخ برگزيدگان و عدهاى از مشاهير ايران و عرب، ص 365، چاپ اول، زوا / 1341 .
5 . مجله آينده، سال نوزدهم، ش 7 ـ 9، ص 729، 1372 .
6 . اطلاعات ماهانه(مجموعه)، ش 78، سال هشتم .
7 . كارنامه ياد و تاريخ اراك، ابراهيم دهگان، چاپخانه موسوى، 1345، اراك .
8 . رساله تحقيقى آقاى دكتر سيد محمد دبير سياقى، احوال و آثار اقبال آشتيانى، بىتا .
(294)
73
عباس نايب السلطنه ملك آرا
پسر دوم محمّد شاه قاجار كه در رجب سال (1255 قمرى) متولد و مشهور است كه محمّد شاه در اواخر سلطنت خود قصد داشته است كه ناصر الدين ميرزا را از وليعهدى بركنار و عباس ميرزا را به جانشينى خود انتخاب كند ولى چون عمرش وفا نكرد اين خيال جامه عمل نپوشيد .
محمّد حسنخان اعتماد السلطنه در يادداشتهاى روزانه خطى خود (شانزدهم جمادى الاولى 1300 ق) مىنويسد:
شب كه درب خانه رفتم شاه تفصيل ناخوشى محمّد شاه را مىفرمودند فرمايش مىكردند من هيچ به مردن محمّد شاه ميل نداشتم بلكه برخلاف ، او را خيلى دوست مىداشتم با وجودى كه با من خيلى بىالتفات بود .
لرد كرزن در جلد اول صحفه 394 و 422 كتاب ايران و مسأله ايران راجع به ملك آرا مىنويسد:
گفتار كلنل استوارت درباره بىمهرى محمّد شاه نسبت به ناصر الدين شاه (عباس ميرزا برادر ديگر ناصر الدين شاه نزد پدر حتى مادر مقربتر و محبوبتر است) و اظهار علاقه به عباس ميرزا كاملاً صحيح است محمّد شاه تا درجهاى به عباس ميرزا توجه داشت كه او را نايب السلطنه لقب داد ناصرالدين اين بىمهرى پدر و توجه به برادر را با كمال دقت مراقب بود و بهمحض اين كه پدر درگذشت و خود صاحب اختيار مطلق گرديد برادر بيچاره را به عراق عرب تبعيد نمود . مدت تبعيد و آوارگى
(295)
برادر مدتها به طول انجاميد و بعد از يك سلسله شفاعتها عباس ميرزا به ايران برگشته و به طور انزواء در تهران ماند مدتى وزير تجارت و رئيس افتخارى شوراى عالى دولتى و چندى هم حاكم قزوين شد .
ناصر الدين شاه پس از مرگ محمّد شاه كه كينه برادر را از سابق به تحريك مهد عليا مادر خود در دل گرفته بود كمر قتل او را بست لكن عباس ميرزا به وساطت و حمايت انگليسىها از مرگ رهايى جسته در ذيحجه (1268 ق) . با مقررى ساليانه سه هزار تومان به عراق عرب تبعيد شد و در بغداد مىزيست و چون در سال (1273 ق) . در جنگ انگليس و ايران در سر موضوع هرات با انگلستان بر عليه ايران نساخت پانصد تومان ديگر بر مقررى او افزوده شد و پس از بيست و هفت سال اقامت در بغداد و مدت كمى هم در اسلامبول و در محرم سال (1295 ق) . به تهران بازگشت و پس از ورود به تهران شاه او را ملقب به ملك آرا نموده شش هزار تومان مواجب ساليانه براى او و يكهزار و پانصد تومان براى محمّد ميرزا پسرش برقرار نمود و چندى بعد به وساطت حاج ميرزا حسين خان سپهسالار اعظم به حكومت زنجان منصوب و روانه گرديد اما چيزى از حكومتش نگذشت كه توهم كرده به قفقاز فرار كرد لكن در سال (1296 ق) . به حكومت قزوين تعيين گرديد .
در ايام جنگ انگليس و ايران كه به سال 1273 ه ق بوقوع پيوست و انگليسىها از راه بوشهر تا برازجان و از طريق خرمشهر تا به اهواز پيش آمدند براى تهديد و اخافه ناصر الدين شاه اصرار داشتند كه عباس ميرزا را از بغداد به جنوب ايران ببرند . ناصر الدين شاه كه مدتى بود مقررى و مستمرى برادر را قطع كرده بود در اين هنگام در مقام تحبيب و استمالت وى برآمد و عباس ميرزا مورد عفو ناصر الدين شاه قرار گرفته به ايران آمد انگليسىها در زمان سلطنت ناصر الدين شاه و مخصوصا پس از درگذشت دو وليعدش و تعيين وليعهد سوم براى خود كوشش زيادى براى نيابت سلطنت و وليعهدى عباس ميرزا به عمل آوردند ولى نتيجهاى نبخشيد .
(296)
كنت دو گبينو وزير مختار معروف فرانسه در تهران در اين باب و نيز علاقه مفرطى كه دولت انگستان نسبت به وى نشان مىدهد و موضوع در مجلد بيست و هشت اسناد مربوط به ايران مضبوط است چنين مىنويسد:
در ملاقاتى كه ديروز با صدراعظم (ميرزا آقا خان نورى) كردم هيچ كس حتى ميرزا عباس خان محرم خاص او كه معاون وزارت خارجه است حضور نداشت صدراعظم پس از شرح مبسوطى مبنى بر صميميت و محرميت با من و يگانگى و دوستى من نسبت به خود بالاخره گفت مصحلت و مهم ايران ايجاب مىكند كه شاه ، تعيين وليعهد قانونى را بهتأخير نياندازد .
صدراعظم پس از اينكه از مقاصد دولت روسيه صحبت كرد (تمايل زياد به بهمن ميرزا براى نيابت سلطنت و وليعهد شدن) به شرح تمايلات دولت بريتانيا پرداخت كه در اينجا واضح و آشكار مىباشد و آن توجه خاص آنها نسبت به شاهزاده عباس ميرزا برادر شاه كنونى است كه به كربلا تبعيد شده است و اخيرا چنين شايع بود كه قرار است سفرى به لندن برود ولى او نپذيرفته و به اين سفر نرفته است و صدراعظم از اين موقعيت استفاده كرده شاه را با برادر آشتى داده و قرار است شاه او را به تهران احضار نمايد و يا به او تأمين بدهد و سه هزار تومان مقررى براى او تعيين كند .
و باز اضافه مىكند و مىگويد:
صدراعظم در حالى كه بسيار خوشحال و راضى بود و به خود مىباليد از اين كه سلاح برنده و مهلكى را از چنگ انگليسىها بيرون كشيده است گفت ديگر خطرى از بابت عباس ميرزا در ميان نخواهد بود و پس از عباس ميرزا هم شاهزادهاى نيست كه بتواند مورد نظر و مقاصد و تحريكات دولت انگليس قرار گيرد ، اما براى اينكه در ايران از يك جنگ داخلى و اغتشاش كلى جلوگيرى گردد و نيز به منظور اينكه از توقعات و انتظارات روسيه و انگليس ممانعت بهعمل آيد بايد هر چه زودتر وليعهد قانونى انتخاب گردد و اين عنوان حقا به پسر زن سوگلى شاه تعلق خواهد
(297)
گرفت .(1)
در فتنه اكراد نيز در سال 1297 هق به همان قرار كه راجع به جنگ انگليس و ايران يادآورى شد عباس ميرزا براى كسانى كه بر ضد ناصر الدين شاه قيام مىكردند وسيله خوبى بود بالاخص كه با شيخ عبداللّه نيز ارتباطى داشت چنانكه شيخ نامهاى به توسط دو نفر از نوكرهاى خود براى وى فرستاد و او را به ساوجبلاغ مكرى دعوت نمود كه در جنگ با قواى دولتى شركت كند تا بعد مقام سلطنت را احراز نمايد . عباس ميرزا از ترس جان خود چگونگى را به عرض ناصر الدين شاه رسانيد . در مقابل اين خدمت بدون تقديم پيش كشى (رشوه) به شاه كه مرسوم آن زمان بود به حكمرانى قزوين منصوب شد .
خورموجى در كتاب حقايق الاخبار ، يكى از علل و جهات عزل ميرزا تقى خان امير كبير را بهنظر خويش اينطور مىنويسد:
هنگام مراجعت شاه از سفر اصفهان پس از ورود به قم شاه برادر كهتر خود عباس ميرزاى نايب السلطنه را به اقتضاى مصلحت چند ، بدون استشاره با وى به حكومت و توقف قم سرافراز نمود و او (امير كبير) چون اطلاع يافت توقفش را در قم مصلحت نديده مأمور التزام ركاب گردانيد و اين بر خشم شاهى بيافزود و حكم صريح به اقامت شاهزاده مذكور در قم صادر كرد در اين هنگام رقباء به سعايت اتابك و تشويش خاطر شاه پرداختند ، لذا چون شاه وارد تهران شد در روز پنجشنبه بيستم محرم او را احضار نكرد و او رنجيده از ديوان پادشاهى به منزل معاودت كرد و خط شاهى مشعر بر عزل وى از صدارت و استقلال در امارت توسط يكى از خادمان درگاه صادر شد .
م . ق . هدايت در صفحه 79 كتاب خاطرات و خطرات در اين باب چنين گويد:
از ايراداتى كه به امير گرفتهاند تبعيد ميرزا على خان پيشخدمت بوده در مراجعت از
1 . مراد از پسر زن سوگلى شاه امير قاسم خان و زن سوگلى جيران تجريشى فروغ السلطنه مىباشد .
(298)
اصفهان به كاشان كه تقربى داشته و بدون اذن فرستادن بگروس و اجازه عباس ميرزاى ملك آرا برفتن به تهران در صورتى كه امر شده بود با مادرش در قم باشند مىگويند كه قصد داشته است او را به ولايت عهد منصوب كند به امر شاه ملك آرا را برگردانيدند مىبايست بدون اجازه برادر حركت نكرده باشد .
ملك آرا در سال (1303 ق) . به وزارت تجارت منصوب شد .
اعتماد السلطنه در باب وزارت تجارتش در يادداشتهاى روزانه خود چنين مىنويسد:
جمعه شانزدهم ربيع الثانى (1303) وزارت تجارت به ملك آرا برادر شاه داده شد .
در چهاردهم ذيقعده (1314 ق) . يكسال پس از قتل ناصر الدين شاه روزى در گيرودار اسب دوانى دوشانتپه به عارضه سكته قلبى در تهران در سن 59 سالگى درگذشت و جنازه او را در همان روزى كه جنازه ناصر الدين شاه را پس از يكسال امانت در تهران به انتظار تمام شدن بناى قبر او براى حمل به زاويه حضرت عبدالعظيم (شهر رى) تشييع مىكردند از خاك برداشتند به شكلى كه بر اثر اين تصادف از جنازه عباس ميرزا چنانكه بايد تشييع بسزايى نشد و در اواخر سال فوت او پسرش محمّد ميرزا از طرف مظفر الدين شاه به لقب ملك آرايى ملقب گرديد .
منابع
رجال بامداد ، ج 5 ، ص 222 .
(299)
74
عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار قاضى القضاة اسد آبادى
(م 414/415 ق)
عالم ، قاضى ، متكلم ، مفسّر ، فقيه شافعى و اصولى معتزلى .
وى شيخ معتزليان در روزگار خود بود و آنان وى را به لقب قاضى القضات ملقب ساخته بودند .
از على بن ابراهيم بن سلمه قطّان قزوينى و از عبداللّه بن جعفر بن فارس اصفهانى در اصفهان استماع حديث كرد و همچنين از زبير بن عبدالواحد اسد آبادى حفاظ و عبدالرحمن بن حمدان حديث شنيد .
در بازگشت از حج به بغداد رفت و در آنجا حديث گفت . ابوالقاسم تنوخى و حسن بن على صيمرى فقيه و ابو يوسف عبدالسلام قزوينى مفسر و جماعتى ديگر از وى حديث شنيدند .
او از استادان سيد رضى و با يك واسطه از مشايخ روايت خطيب بغدادى است .
مناظره شيخ مفيد با او در موضوع حديث غدير و اصحاب جمل مشهور است كه در پايان مفيد را به جاى خود بر مسند نشاند و گفت: به حق كه تو مفيدى .
او به دعوت صاحب بن عبّاد وزير از بغداد به رى آمد و به تدريس مشغول شد و همچنين عهدهدار مقام قضاوت رى و تمام توابع آن بود و در همانجا نيز درگذشت.
مصنفات بسياى در مذهب اعتزال بدو منسوب است و گويند كه هزاران ورق بوده است . از آثار وى:
(300)
تنزيه القرآن عن المطاعن ،
علم الكيميا ،
العمدة فى اصول الفقه ،
تفسير القرآن ،
دلائل النبوة ،
الامالى در حديث ،
طبقات المعتزله ،
المجتبى فى القراآت .
منابع
الاعلام (4/47) ، الانساب سمعانى (1/136ـ137) ، ايضاح المكنون (1/329 ، 478 ، 2/430) ، تاريخ ادبيات در ايران (1/279 ، 349) ، تاريخ بغداد (11/113 ـ 115) ، روضات الجنات (5/16ـ18) ، ريحانة الادب (4/415ـ416) ، سير أعلام النبلاء(17/244 ـ 245) ، شذرات الذهب (3/202 ـ 203) ، العبر (2/229) ، الكامل (7/315) ، كشف الظنون (1107) ، الكنى والالقاب (3/53) ، لسان الميزان(4/211 ـ 213) ، لغت نامه (ذيل /عبدالجبار) ،معجم المؤلفين (5/78 ـ 79) ، الوافى بالوفيات (18/31 ـ 34) ، هدية العارفين (1/498 ـ 499) .
(301)
75
عبدالحسين هژير
(ح 1280 ـ مقتول 1328 ش)
رضا فريدى
نويسنده و مترجم . از تحصيل كردههاى مدرسه علوم سياسى بود كه ابتدا كارمند وزارت خارجه شد و سپس در سمت منشىگرى و مترجمى سفارت روس به كار مشغول گرديد .
وى زبانهاى روسى ، فرانسوى و انگليسى را مىدانست هژير وزارتهاى پيشه و هنر ، بازرگانى ، راه ، كشور و دارايى را به ترتيب در كابينههاى على سهيلى ، احمد قوام ، ساعد و حكيمى بر عهده داشت .
او همچنين در 1327 ش سمت نخست وزيرى را برعهده گرفت . هژير در مدرسه عالى سپهسالار به دست سيد حسين امامى با ضرب گلوله به قتل رسيد .
وى را در صحن حضرت عبدالعظيم به خاك سپردند . از آثارش:
پطرز بورگ تا قسطنطنيه ، تاريخ روابط دربار ايران با دو دربار مزبور از ظهور صفويه تا مرگ نادر شاه ، ترجمه ،
تاريخ قرون وسطى تا جنگ صدساله ، ترجمه ،
تاريخ ملل شرق و يونان ، ترجمه ،
حافظ تشريح .
(302)
منابع
دولتهاى ايران در عصر مشروطيت (1/316 ـ 317) ، روز شمار تاريخ (1/123 ، 185 ، 222 ، 244 ، 246 ، 248 ، 252 ، 256 ، 259 ، 268 ، 272 ، 280 ، 288 ، 296 ، 297 ، 304 ، 305) ، شرح حال رجال (2/258 ـ 260) .
(303)
76
عبدالعظيم قريب گركانى
حسن عادلخانى
زنده ياد عبدالعظيم ، فرزند روانشاد على گركانى است ـ پدرش نيز از ذوقى سرشار و طبعى وقّاد و قريحهاى درخور بهرهمند بوده است و حدود يك صد هزار بيت مثنوى در بحر متقارب به سبك فردوسى سروده كه در وصف و شرح زندگانى پيامبران و ائمه عليهمالسلام است ـ جدّ بزرگ ميرزا عبدالعظيم نيز ميرزا عبدالعظيم نام داشته كه فقيه و مجتهد و معتمد زمان خود بوده است .
استاد قريب پانزدهم رمضان سال (1296 ه ق) مصادف با ولادت حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام در گركان ـ پنج كيلومترى غرب آشتيان در استان مركزى ـ چشم به جهان گشود .
ايشان تحصيلات مقدماتى را در زادگاهش نزد برادر بزرگش مرحوم ميرزا غلامرضا گركانى(1) كه از فضلاى عصر خود بوده طى كرد؛ سپس براى ادامه تحصيل به تهران رفت و از محضر استادانى چون ميرزا طاهر تنكابنى و مرحوم آقا سيد احمد قاهانى استفاده نمود ، ايشان استاد را وادار نمود علاوه بر كسب علم ، در مدرسه علميه تدريس نمايد.
استاد قريب هيچگاه از مطالعه و تحصيل دست نكشيد تا آنكه به مقام استادى دارالفنون و دار المتعلمين (دانش سراى عالى) و مدرسه علوم سياسى (دانشكده
1 . ميرزا غلامرضا علاوه بر ادبيات در رياضيات هم تخصّص داشته است .
(304)
حقوق) نايل آمد . وى بعدها در مدارس نظام و تربيت و سپس در دانشكده ادبيات به افاضه پرداخت و به سمت استادى برگزيده شد .
استاد قريب به حق پدر دستور زبان فارسى ناميده مىشود ، زيرا در نيم قرن اخير كمتر كسى در داخل يا خارج از كشور پيدا مىشود كه با ادبيات فارسى آشنا شده باشد و مستقيم يا غير مستقيم از محضر ايشان بهره نگرفته باشد .
از فرزندش دكتر يحيى قريب نقل شده كه:
استاد در درجه اول سخت مقيّد به اداى فرايض دينى بود و بسيار پاى بند به مسايل دينى بوده ، ديگر اينكه در سراسر ، عمر خود هيچگاه از كتاب و مطالعه و دانشاندوزى غفلت نورزيد و حتى براى لحظهاى از محيط علم و دانش و آموزش و تربيت فاصله نگرفت؛ از جمله اينكه عواطف و احساسات مخصوص خود داشت به گونهاى كه همسرش هنگام درگذشت استاد چهل سال بيش نداشت اما پس از استاد همسرى اختيار نكرد و تا پايان عمر به او وفادار ماند؛ ايشان پيوسته مىگفت: «پرورش بر آموزش مقدّم است ، اول بايد آدم ساخت بعد عالِم تربيت كرد» ، همچنين حافظه بسيار شگفتانگيزش را تا پايان عمر حفظ كرد .
مجله تهران مصوّر روز جمعه بيستم فروردين ماه (1344) در مورد خصوصيّات اخلاقى استاد عبدالعظيم قريب نوشته است:
استاد فقيد مردى فوق العاده متديّن و مؤمن بود و از نظر اخلاقى ، خُلقى ملايم و مهربان داشت و كمتر اتفاق مىافتاد كه بر سر موضوعى ناراحت شود و كسى را از خود برنجاند . علاقه او به اداى فرايض دينى به قدرى بود كه در اين اواخر كه در بستر بيمارى به سر مىبرد نماز را خوابيده مىخواند و چون غالبا از هوش مىرفت هر بار كه به هوش مىآمد با نگرانى از اطرافيانش مىپرسيد آيا من نمازم را خواندهام يا نه؟
اين استاد بزرگوار مردى خوشمشرب و با ذوق و كتاب دوست بود و كتابخانه شخصى ، با حدود پنج هزار جلد كتاب از وى به يادگار مانده است . استاد دوستان
(305)
نزديكى نداشت و غالب اوقات خود را به مطالعه مىگذراند و همواره افسوس مىخورد كه دوستان دوران جوانيش را گرگ اجل يكايك ربوده است و وى در اين دنيا تنها مانده است ... .
نظربه اينكه استاد نزديك به شصت و سه سال از عمر خود را صرف آموزش و تربيت فرزندان اين مرزوبوم نموده است ، با آنكه مجبور بود در دربار تدريس نمايد و هفت سال تمام محمّد رضا پهلوى شاگرد مستقيم وى بود ، هرگز هداياى دربار را نمىپذيرفت و حتى چندين مورد كه مصرا از وى خواسته بودند كه از آنان چيزى بطلبد ، مناعت طبع و عزّت نفس بىنظيرش به او اجازه نمىداد كه اظهار نيازى بر زبان آورد ، در حالىكه زندگى بسيار ساده و بىتجمّلى را مىگذراند .
آثار استاد عبدالعظيم قريب
1 . فرايد الادب و بداية الادب ، در شش مجلّد كه نثرى شيرين ، روان ، مستحكم و منسجم دارد و بسيار به نثر سعدى نزديك است .
2 . دورههاى دستور زبان فارسى كه با عناوين مختلف از جمله دوره دو جلدى و چهار جلدى دستور زبان فارسى ، كتاب دستور پنج استاد و قواعد فارسى (صرف و نحو 2 جلد) چاپ و منتشر گرديده .
3 . تصحيح كليله و دمنه بهرامشاهى با مقدمهاى جامع و مفصّل .
4 . تصحيح گلستان سعدى با مقدمه مفصّل .
5 . شرح حال و زندگىنامه شيخ اجل سعدى شيرازى .
6 . تصحيح بوستان سعدى با مقدمهاى كامل .
7 . تصحيح و چاپ تاريخ برامكه با حواشى و تعليقات مفصّل به همراه ضميمهاى در احوال برمكيان .
8 . كتاب املا در دو جلد .
(306)
9 . سخنان شيوا براى مؤسسه وعظ و خطابه دانشكده معقول و منقول با عنوان كتاب فارسى .
10 . گنج هنر براى تدريس در دبيرستانها .
11 . كتاب البديع در صنايع و بدايع شعر فارسى .
12 . قرائت فارسى با همكارى چند تن از فاضلان در دو مجلّد .
مشهورترين مقالات استاد عبارتند از:
1 . نخستين شاعر زبان پارسى
2 . مقالهاى در رد انتساب مثنوى يوسف و زليخا به فردوسى كه در اين مقاله ثابت كرده كه اين مثنوى در زمان ابوالفوارس طغان شاه سروده شده و نمىتواند از سرودههاى فردوسى باشد .
3 . مقالات پراكنده در مجلاّت و نشريات عصر خود .
فرزندان استاد
از استاد پنج فرزند به يادگار مانده كه جملگى اهل فضل و داراى تحصيلات عاليه هستند و چراغ دانش و ادب را پس از ايشان همچنان فروزان نگه داشتهاند؛ از جمله دكتر عباس قريب كه در رشته راديولوژى دانشگاه تهران به تربيت دانشجويان و تدريس اشتغال دارد؛ دكتر يحيى قريب استاد دانشگاه تربيت معلم ، دكتر معصومه قريب استاد زبان فرانسه دانشكده ادبيات و دو فرزند ديگر كه در آموزش و پرورش مشغول هستند .
در سال (1326 ه ش) به مناسبت پنجاهمين سال خدمات ادبى و فرهنگى استاد و به بهانه هفتادمين سال زندگى پر بار ايشان مراسم با شكوهى از طرف وزارت فرهنگ ، دانشگاه تهران و دانشگاه جنگ برگزار شد و در پايان مراسم نشانها و مدالهاى تقدير و ياد بود به ايشان تقديم گرديد .
(307)
منزل شخصى استاد در روستاى گركان از طرف ميراث فرهنگى و فرهنگستان زبان فارسى خريدارى و بازسازى گرديد و به عنوان مركز پژوهشهاى زبان فارسى در سال (1378) با حضور دكتر حبيبى معاون اول وقت رياست جمهورى و دكتر حداد عادل رئيس فرهنگستان زبان فارسى افتتاح گرديد ، اين مركز ، اسناد و كتب ذيقيمتى دارد و زير نظر فرهنگستان اداره مىشود .
سرانجام استاد قريب در فروردين سال 1344 در سن هشتاد سالگى بر اثر شكستگى استخوان پا و به دليل تزريق خون آلوده به ميكروب مالاريا ضعيف و ناتوان شد و به جوار حضرت حق شتافت و در آستانه حضرت عبدالعظيم حسنى به خاك سپرده شد .
منابع
1 . نامهاى ماندگار ، ولاشجردى فراهانى ، غلامعلى ، جلد اول ، اراك ، پيام ديگر ، چاپ اول ، 1380 .
2 . فرهنگ فارسى معين ، معين ، محمّد ، جلد ششم ، تهران ، امير كبير ، چاپ يازدهم ، 1376 .
77
عبدالعلى نگارنده
(1278 ـ 1346 ش)
شاعر ، متخلص به نگارنده . در شعر ابتدا سرباز تخلص مىنمود . در اصفهان به دنيا آمد و در زادگاهش از محضر بزرگان شعر و ادب كسب دانش نمود . بعد از آن به بين النهرين رفت و در آنجا به تحصيل علوم ادبى و عربى پرداخت و با زبان فرانسه آشنا شد . سپس به ايران بازگشت و به خدمت ارتش درآمد . وى سالها مقيم مشهد بود و
(308)
به همين علت شاعرى خراسانى شناخته شد .
وى مؤسس انجمن ادبى فردوسى ، از پر بارترين انجمنهاى ادبى خراسان ، بود . او در تهران درگذشت و در قبرستان ابن بابويه به خاك سپرده شد . از آثارش:
رساله الفباى شعر ، درباره شعر و شاعرى و تحقيق درباره اوزان عروضى ،
رساله آيين من ، آميختهاى از نظم و نثر درباره پارهاى از مباحث اعتقادى .
منابع
سخنوران نامى معاصر (6/3679 ـ 3685) ، فهرست كتابهاى چاپى فارسى (2/2101) .
78
سيد عبداللّه خان
او متخلص به امير و معروف به اتابكى فرزند مير عبدالباقى خان و نواده ميرزا عبدالوهاب خان نشاط اصفهانى بوده و در سال 1284 قمرى متولد شده است . نامبرده مردى فاضل و از منشيان خوش خط و شاعرى توانا بوده و مدتى منشى عين الدوله بود و بعد منشى ميرزا على اصغر خان اتابك اعظم شد .
عين الدوله هنگامى كه به صدارت رسيد و يا ديگران او را به صدارت رسانيدند او را بجرم اينكه منشى اتابك شده بود تبعيد نمود . امير در تبعيدگاه خود قصيدهاى در هجو عين الدوله ساخته براى او فرستاد .
سيد عبد للّه خان در سال 1332 قمرى در سن 48 سالگى به بيمارى قلب درگذشت و در ابن بابويه بهخاك سپرده شد .
منابع
رجال بامداد ، ج 4 ، ص 145 .
(309)
79
عبداللّه رازى
(1273 ـ 1334ش)
شفيق پارسا
نويسنده روزنامهنگار و شاعر كه در همدان به دنيا آمد . پس از تحصيلات مقدماتى در ايران ، به هندوستان و از آنجا به پاريس رفت و موفق به دريافت ليسانس در رشته حقوق شد .
سپس به مصر عزيمت كرد و به نشر مجلههاى «رستاخيز» ، «سودمند» و «عصر پهلوى» پرداخت .
وى با روزنامههاى «حبل المتين» ، «ايرانشهر» و «فرهنگستان» نيز همكارى مىكرد . پس از مراجعت به ايران ، مجله «سودمند» و روزنامه «آزاد شرق» را براى مدت كوتاهى منتشر كرد .
او به استخدام وزارت كشور درآمد و به تدريس تاريخ ايران پرداخت كه بعدها آن را به صورت كتابى جامع و مفيد منتشر ساخت .
رازى شعر نيز مىسرود؛ اشعار وى كتابهاى ادبى و مجلات آن روزگار چاپ شده است . رازى در اوشان تهران درگذشت و در ابن بابويه دفن شد . از آثار وى:
120 . تاريخ ايران از ازمنه باستانى تا سال 1316 ش ،
121 . تاريخ مختصر ايران ،
122 . تاريخ مفصل ايران ،
123 . متمم تاريخ ايران از جهاندارى ساسانيان تا زمان حاضر ،
124 . آئين زردشت ،
125 . آخوندنامه .
(310)
80
عبداللّه مازندرانى حائرى
(متولد 1282 ق ـ متوفى 1356 ق)
روحاللّه عبّاسى
نسب
حاج شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى، فرزند عالم بزرگوار و فخر شيعه، فقيه صمدانى شيخ الفقهاء والمجتهدين حضرت آيةاللّه زينالعابدين مازندنى قدسسره ،(1) فرزند مرحوم كربلايى مسلم بارفروش، كه از ارادتمندان و شيفتگان مخلص خاندان رسالت بودند، مىباشد.
پدر بزرگوار، شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى، مرحوم حاج شيخ زينالعابدين مازندرانى قدسسره از اكابر علما و اجلاء فقهاى اماميه و از مراجع عظام تقليد بودهاند و مقلدين ايشان به حدى زياد بودند كه از كثرت مقلدين به «كعبه و قبله» ملقب گرديدند و رساله علميهشان به طور مكرر چاپ شد.(2)
مرحوم علامه شيخ آقابزرگ در نقباء البشر او را چنين توصيف مىكند:(3) شيخ زينالعابدين بن مسلم بارفروش حائرى از اعاظم علماء و اكابر بر فقها بوده است. و در مآثر و آثار، آمده است:
1 . متولد سال 1191 ش، برابر با 1227 ق در بابل و متوفاى دهه دوم ذيقعده سال 1309 ق در كربلا .
2 . مكارم الآثار، ج 3، وقايع سال 1227 ق .
3 . نقباء البشر، ج 2، ص 805 .
(311)
حاج شيخ زينالعابدين مازندرانى مجاور حائر شريف امروز به علوّ مقام فقاهت بسيار كم نظير است. گروهى عظيم از شيعه عراق و ايران و هندوستان او را تقليد مىكنند فتاواى او غالبا قرين سهولت است.
آيةاللّه ملا حبيب اللّه شريف كاشانى دربارهاش مىنويسد:(1)
شيخ زينالعابدين مازندرانى از شاگردان صاحب جواهر و صاحب ضوابط و عالمى فاضل و زاهدى متقى و فقيهى متتبّع و داراى مقلدينى فراوان و صاحب اجازههاى كثير بود. او انسانى جواد و با سخاوت و بذل و بخشش او به فقرا زياد بوده است. رياستى در كربلا داشت و در ساير بلاد معروف بود.
و بالاخره حاج شيخ عباس قمى در فوائد الرضويه گويد:(2)
[ايشان] همواره مورد احترام مردم و علماء قرار داشت و پس از فوت مرحوم صاحب جواهر قدسسره هنگامى كه شيخ مرتضى انصارى(ره) در رأس حوزه علمى نجف قرار داشت به موازات او، حوزه چندين ساله كربلا را اداره و سرپرستى مىنمود.
بين مرحوم آيةاللّه شيخ زينالعابدين مازندرانى و مرحوم آخوند خراسانى(ره) صاحب كفايه صميميّت و رفاقت ويژهاى برقرار بود. بطورى كه هرگاه آخوند ملا محمد كاظم خراسانى(ره) به كربلا مشرف مىشدند، به زيارت شيخ مازندرانى مىرفتند، همانطور كه شيخ هم هر وقت به نجف اشرف مشرف مىشدند، مرحوم آخوند خراسانى را زيارت مىكردند. مرحوم شيخ زينالعابدين مازندرانى از جهت زُهد، صيانت نفس و صفاى باطن و نيز برخوردارى از مكارم اخلاقى بسيار بىنظير بودند و در عبادت و راز و نياز با خدا و تهجد و شبزندهدارى و مراقبت بر نوافل و آداب گوى سبقت را از همگان ربوده بود.
در اعيان الشيعه آمده است:(3)
[وى] عابدى ناسك بود و كسى در شهرت مواظبت و مراقبت و مستحبّات و سنن و
1 . لباب الالقاب، ص 49 .
2 . فوائد الرضويه، ص 59 .
3 . اعيان الشيعه، ج 7، ص 167 .
(312)
نوافل، مانند او ديده نشد....
و نيز از ديگر خصوصيات ايشان همّت بلندشان در تحصيل و تدريس بود و روحيهاى خستگىناپذير داشتند و تمام عمر شريفشان را يا به تحصيل و يا به تدريس و تأليف گزراندند و شاگردان بسيارى از علماء و مراجع را تربيت نمودند، كه از جمله ايشان عبارتاند از:(1)
1 ـ حضرت آيةاللّه ميرزا محمد تقى شيرازى رهبر انقلاب (1920م) عراق، متوفى (1338 ه) .
2 ـ حضرت آيةاللّه شيخ محمد حسن مازندرانى(ره)، متوفى 1317 .
3 ـ حضرت آيةاللّه شيخ على خاقانى، متوفى 1334 ق .
4 ـ حضرت آيةاللّه شيخ عبداللّه مازندرانى(ره) متوفى 1330 ق .
5 ـ حضرت آيةاللّه شيخ محمدمهدى بنابى حائرى، متوفى 1341 ق.
6 ـ حضرت آيةاللّه حاج سيد زينالعابدين تنكابنى، متوفى 1331 ق.
7 ـ حضرت آيةاللّه شيخ على بهبهانى حائرى، متوفاى 1345 ه.
ايشان كتابهاى ارزشمندى از خود به يادگار گذاشتند كه از جمله آنها، كتب زير مىباشد:
1 ـ حاشيه بر مسلك شهيد ثانى(ره)
2 ـ حاشيه بر جواهر الكلام.
3 ـ يك دوره كامل اصول فقه.
4 ـ ذخيره المعاد في تكاليف العباد.
5 ـ زينة العباد الكبرى.
6 ـ زينة العباد.
7 ـ زينة العباد الصغرى.
1 . آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 54 .
(313)
8 ـ مناسك الحج.
9 ـ زاد المتقين.
10 ـ شرح شرائع.
مرحوم شيخ زينالعابدين مازندرانى سرانجام پس از عمرى سرشار از تقوى و عبادت و خدمت به اسلام و حوزههاى علميه در دهه دوم ذيقعده سال 1309 ق در سن 82 سالگى دار فانى را وداع گفت و پس از تشيع در كنار درب قاضىالحاجات حرم مطهر امام حسين مدفون گرديد.(1)
تولد شيخ عبداللّه مازندانى حائرى
شيخ عبداللّه مازندرانى ظاهرا فرزند چهارم مرحوم آيةاللّه شيخ زينالعابدين مازندرانى مىباشد(2) كه در سال 1284 قمرى مطابق با 1247 شمسى در كربلا متولد شد.(3)
رويگردانى از مسلك پدر
شيخ عبداللّه مازندرانى پس از تحصيلات از مسلك پدر روى گردنيد و مصداق «انّه عمل غير صالح» گشت.
وى در سال 1306 ق به نزد ملا سلطانعلى گنابادى(4) رسيد و با يك نظر مجذوب وى شد.
1 . علماء معاصرين، ص 40 .
2 . علماء معاصرين، در ص 39 به نقل از احسن الوديعه، ج 1، ص 119، ط .بغداد ، 1348: او را سومين فرزند آيةاللّه زينالعابدين مازندرانى خوانده و مىگويد: «ثالث شيخ عبداللّه كه الان ساكن تهران و از اكابر مشايخ صوفيه است و او در طريقه پدر و برادرش بود ولى اخيرا مصداق قوله تعالى «إنّه لَيسَ مِن اهلك انه عمل غير صالح» شد و پدر و برادرش حاج شيخ محمد حسين منكر او بودند».
3 . آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 69 .
4 . وى از بزرگان صوفيه در قرن چهاردهم مىباشد. شرح حال وى در كتب مختلفى آمده: مهمترين كتاب از كتب شرح حال وى كه بوسيله نوادهاش حاج سلطان حسين تابنده گنابادى نوشته شده «نابغه علم و عرفان در قرن چهاردهم» مىباشد. كه در حدود 590 صفحه مىباشد. و كتابهاى ديگرى كه نامى از وى را آوردهاند عبارتاند از: رجوم الشياطين، شهديه، طرايق الحقايق، بدايع الآثار، شمس التواريخ، محله ايرانشهر، آثار العجم، مآثر الآثار، تاريخ رازى، هشت سال در ايران، منتخب التواريخ، الذريعه إلى تصانيف الشيعه، كشف و شهود در عرفان ايران، ريحانة الادب، طبقات اعلام الشيعه.
كتب فوق در معرفى وى آوردهاند: «وى نامش سلطان محمد بن حيدر محمد بن سلطان محمد بن دوست محمد بن نور محمد بن حاجى محمد بن حاجى قاسمعلى بيدخشى رحمةالله و همانا در پيش از صبح سهشنبه بيست و هفتم ماه جمادى الاولى اينسال [1251] سنبله ماه برجى در مزرعه نوده نيم فرسنگى قريه بيدخت متولد شده» وى در شنبه بيست و ششم ربيعالاول 1327 ق در خانهاش گشته شد.
(314)
علت اصلى روگردانى شيخ از ملك پدر و مجذوب شدنش به سلطانعلى گنابادى و اختيار طريق صوفىگرى، مطالعه كتاب سعادتنامه ملا سلطانعلى گنابادى مىباشد.
صاحب كتاب مفاتيح الاعجاز به نقل از شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى در بيان علت گرويدنش به تصوف آورده است كه:(1)
مرحوم حاج شيخ عبداللّه حائرى نقل مىكرد[كه] مطالعه كتاب مزبور [سعادتنامه] باعث گرويدن او به تصوف و ارادت به حاج ملا سلطانعلى شده بود.
شيخ عبداللّه از طرف سلسله صوفيه به لقب رحمت عليشاه ملقب شد از بزرگان صوفيه گرديد و پس از مدتها در تهران شيخ اين سلسله گرديد و همه سرسپردگىهاى آن فرقه به اعتبار و اختيار وى انجام مىيافت و در اواخر عمر شهرت فراوان پيدا كرد.
پدر عاليقدرش(ره) و همچنين برادر ارشد وى حضرت آيتاللّه شيخ محمدحسين(ره) همواره او را از ادامه راهش نهى مىنمودند و مخالف او بودند.
وى كتابى دارد بهنام متممّ لايحه شب 17 ربيع الثانى 1332 ق كه به همراه لايحه ربيعالثانى مجتبى قزوينى در سال 1332 در تهران چاپ گرديده است.(2) از وى مقالهاى نيز در اثبات توحيد و ردّ بر ملحد مىباشد كه در كتاب اسرار خلقت تأليف سرهنگ احمد اخگر، چاپ تهران، 1316 در قسمت سوم از دوره دوم آن كتاب به چاپ رسيده است، كه بيانگر گوشهاى از عقايد و افكار او مىباشد.
برادران شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى
وى چهار برادر داشت كه همگى جزو افتخارات شيعه بودند:
1 . مفاتيح الاعجاز، ص 80 .
2 . مؤلفين كتب چاپى، خانبابا مشّار، ج 3، ص 277 .
(315)
1 ـ شيخ حسن متوفى 1307 ه كه پيش از همه وفات كرده و شهرت چندانى نداشته است.(1)
2 ـ آيتاللّه شيخ محمد حسين مازندرانى(ره)(2)
وى از فقهاء بزرگ كربلا بود و در سال 1273 ق مطابق با 1236 ش در كربلاى معلى ديده به جهان گشود(3) و در 29 جمادىالاولى، سال 1339 ق دار فانى را وداع گفت.(4) وى كه از ساير برادران افضل و اعلم بود بعد از وفات پدر جاى خالى ايشان را در مرجعيت و امامت و تدريس پر كرد بطورى كه عده زيادى از مقلدين پدر مخصوصا در هندوستان به ايشان رجوع كردند و رساله عمليهشان به طبع رسيد. و ى از مشايخ حضرت آيتاللّه مرعشى نجفى(ره) بوده است.(5)
3 ـ آيتاللّه شيخ على كربلايى مازندرانى
ايشان معروف به شيخ العراقين بودند و در سال 1266 ق مطابق با 1239 در عراق متولد گرديدند(6) و در روز پنجشنبه 25 شوال 1345 دار فانى را وداع گفتند.(7)
ايشان نيز از مشايخ روايى حضرت آيتاللّه مرعشى نجفى بودند.(8)
از جمله آثار وى مىتوان فهرست جواهر الكلام و نيز الضافيه در اصول دين را نام برد.(9)
4 ـ حاج شيخ محمد كربلايى (حائرى)
1 . آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 60 .
2 . همان.
3 . مكارم الآثار، ج 6، ص 2053؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 61 .
4 . مكارم لآثار، ج 6، وقايع 1276 ق؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 64 .
5 . الاجازة الكبيرة در اجازات آيتاللّه العظمى مرعشى نجفى، تنظيم محمد سمامى، ص 168؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 61 .
6 . مكارم الآثار، ج 6، وقايع 1276 ق؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 64 .
7 . آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 65 .
8 . الاجازة الكبيرة، تنظيم محمد سمامى، ص 110 .
9 . نقباء البشر، ج 2، شماره 1311؛ مكارم الآثار، ج 6، وقايع 1276 ق ـ مشّار، خانبابا، فهرست كتابهاى چاپى عربى، ص 685؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 65 .
(316)
عالم فاضل مرحوم حاج شيخ محمد حائرى فرزند ديگر فقيه فرزانه زينالعابدين مازندرانى و برادر شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى مىباشد كه در سال 1281 قمرى در كربلا متولد گرديد و در روز يكشنبه نهم آبانماه مطابق با 23 جمادىالثانى 1350 قمرى بر اثر سكته دار فانى را وداع گفت.(1)
فوت شيخ عبداللّه مازندرانى حائرى
و بالاخره شيخ عبداللّه مازندرانى پس از عمرى گمراهى و دورى از صراط مستقيم در روز پنجشنبه در ماه ذىالحجة 1356 ق مطابق با 12 اسفند در تهران فوت نمود و در شاه عبدالعظيم حسنى در حجره طاوس العرفا دفن گرديد.(2)
1 . آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 68 .
2 . مكارم الآثار، ج 7، ص 2623؛ آشنايى با فرزانگان بابل در سه قرن اخير، ص 69 .
(317)
81
عبداللّه نورى
ناصرالدين انصارى قمى
ولادت و تحصيلات
از زادروز وى، اطلاع دقيقى در دست نيست. امّا از آنجا كه وى پس از سن بلوغ به تهران آمد و در درس مرحوم آيت اللّه ميرزا ابوالقاسم كلانترى نورى(د. 192ه.ق) ساليان بسيار شركت جست، مىتوان سال ولادتش را بين 1265ه.ق تا 1270ه.ق حدس زد.
معظم له در شهر نور زاده شد و پس از رسيدن به سن رشد و كمال، به تحصيل علوم دينى روى آورد. ابتدا، وى به تهران ـ كه حوزه علمىاش، يكى از پرشورترين و آبادترين حوزههاى علميه شيعه در آن روزگار به شمار مىرفت ـ مهاجرت كرد و ادبيات و سطوح فقه، اصول، فلسفه و كلام را بياموخت.(1) در ميان استادانش در تهران ـ كه ساليان بسيار بدو دانش آموختند ـ مىتوان از بزرگانى همچون: حكيم جلوه (د.1314 ه.ق)، آقاعلى مدرس، حكيم ميرزا محمدرضا قمشهاى(2) و آيت اللّه ميرزا ابوالقاسم كلانترى نورى ياد كرد.(3)
1 . نقباء البشر، تهرانى، ج 3، 1242.
2 . در آسمان معرفت، حسنزاده آملى، 341 .
3 . مقدمه ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى، محدث ارموى .
(318)
مهاجرت به عتبات
معظم له پس از تكميل سطوح عاليه به نجف مهاجرت كرد، و ساليان دراز در محضر آيات عظام نجف همچون مرحوم آيت اللّه ميرزا حبيباللّه رشتى به فراگيرى فقه و اصول پرداخت. البته، نام استادان وى در نجف مشخص نيست. امّا از آنجا كه وى همشهرى مرحوم آيتاللّه شهيد شيخ فضلاللّه نورى و قريب العهد با وى بود و او هم از شاگردان مرحوم ميرزاى رشتى به شمار مىرفت و سپس به سامرا ملحق شد، احتمال بسيار مىرفت و سپس به سامرا ملحق شد، احتمال بسيار مىرود كه مرحوم آيت اللّه شيخ عبدالنبى نورى هم ابتدا در نجف چند سالى شاگردى مرحوم آيت اللّه ميرزا حبيباللّه رشتى را كرده و سپس به سامراء رفته باشد.
مهاجرت به سامراء
مرحوم حاج شيخ، پس از فراگرفتن دانش بسيار پس از سال 1300ه.ق با سامرا رهسپار شد و به مدت 5 سال از درسهاى آيتاللّه ميرزا محمد حسن شيرازى بهره برد و به كمال اجتهاد در دين نايل آمد.(1) او در اين مدت، جزء شاگردان مبرز و مورد توجه مرحوم ميرزا به شمار مىرفت و استاد به او عنايتى بسيار داشت. قضيه ذيل، مؤيد اين گفتار است.
عنايت اميرمؤمنان على عليهالسلام به آن مرحوم
آيتاللّه حاجآقا حسن فريد محسنى اراكى از حاج ميرزا عبدالحسين محسنيان و او از آيتاللّه حاج شيخ عبدالنبى نورى نقل كرده است:
هنگامى كه در سامراء مشغول تحصيل بودم، براى امرار معاش و گذران زندگى از يكى از كسبه كه از اهل سنت بود، جنس مىگرفتيم و گاهى هم قرض مىكردم. و هر وقت برايم پول مىرسيد، به او مىدادم تا اينكه يك وقت به او مقروض شدم و نمىدانستم چقدر طلب دارد؟ روزى از جلو مغازه او مىگذشتم. مرا صدا زد و گفت:
1 . نقباء البشر، تهرانى، ج 3، 1242.
(319)
مىدانى حسابت چقدر شده است؟ شما شصت ليره بدهكار هستيد؟
گفتم: چيزى نيست، دو روز ديگر به شما مىدهم. پس وقتى از او گذشتم، با خود گفتم: آقا شيخ! اين چه وعدهاى بود دادى؟ تو تا پس فردا شصت ليره از كجا مىآورى؟ با حالى پريشان و خاطرى افسرده به منزل رفتم و خوابيدم. در عالم رؤيا ديدم در نجف اشرف هستم. يك نفر آمد و گفت: بيا اميرمؤمنان عليهالسلام تو را خواسته است. فورا برخاستم و به حرم مطهر مشرف شدم و ديدم حضرت نشسته است. سلام كردم و در مقابل حضرت نشستم. پس حضرت دست زير پاى مبارك بردند، كيسهاى بيرون آوردند و جلوى من گذاشتند و فرمودند: اين شصت ليره را به قرضت بده. و باز كيسه ديگرى پيش من انداختند و فرمودند: اين شصت ليره هم براى مخارجت.
پس از خوشحالى روى كيسهها افتادم و آنها را برداشتم چون از خواب بيدار شدم، ديدم درب منزلم را مىزنند. آمدم در را باز كردم و نوكر مرحوم ميرزاى شيرازى را مشاهده كردم. گفت: آقا ديشب شما را خواستند، ولى من عذر آوردم. حالا تأكيد كردند: برو آقا شيخ عبدالنبى را بياور. پس من با وحشت زياد آمدم خدمت ميرزا و با خود گفتم: لابد يكى از بستگان نزديكم فوت كرده است و به ميرزا نوشتهاند كه به من اطلاع دهند. هنگامى كه وارد شدم، ديدم به همان هيئتى كه حضرت اميرمؤمنان عليهالسلام را در عالم رؤيا مشاهده كردم، ميرزا هم همان گونه نشسته است. سلام كردم و نشستم. پس ميرزا دست زير تشك خود برد و كيسهاش پيش من انداخت و گفت اين شصت ليره را برو به قرضت بده. و دو مرتبه دست زير پاى خود برد و كيسه ديگرى اندخت و گفت: اين شصت ليره هم براى مخارجت.
پس به همان كيفيت كه در خواب روى كيسههاى ليره افتادم، اينجا هم روى ليرهها افتاده و برداشتم.
پس يك كيسه را نزد طلبكارم گذاشتم و گفتم: اين شصت ليره حسابت، و اين
(320)
شصت لير هم علىالحساب براى مخارجم پيش تو باشد.(1)
استادان
از آنچه گفته شد، برمىآيد كه مرحوم آيتاللّه حاج شيخ عبدالنبى نورى در مدت حدود 20 سال تحصيل خويش در تهران و نجف و سامرا از محضر پرفيض استادان ذيل بهره برده است:
1 ـ ميرزا ابوالقاسم كلانترى نورى تهرانى (1236 ـ 1292ه.ق) صاحب مطارح الانظار از بزرگان تلامذه شيخ انصارى.
2 ـ حكيم ميرزا سيد ابوالحسن طباطبايى جلوه (1238 ـ 1314ه.ق) صاحب حاشيه بر اسفار و ديوان اشعار .
3 ـ آقا محمدرضا صهباى قمشهاى(د.1306 ه.ق)، صاحب الخلافة الكبرى و حاشيه بر اسفار و شرح فصوص.
4 ـ آقاعلى مدرس زنوزى (1234 ـ 1307ه.ق)، صاحب بدايع الحكم و اثبات معاد جسمانى .
5 ـ حاج ميرزا حبيباللّه رشتى (1234 ـ 1313ه.ق)، صاحب الالتقاط في الفقه و بدايع الاصول .
6 ـ حاج ميرزا محمدحسين شيرازى(1234 ـ 1313ه.ق)، صاحب فتواى تحريم تنباكو.
7 ـ شيخ زينالعابدين مازندرانى نيز استاد روايت وى، نيز به شمار مىرود.
بازگشت به تهران
آيتاللّه شيخ عبدالنبى نورى، در سال 1306ه.ق ـ در زمان حيات ميرزاى شيرازى و با
1 . اختران فروزان، 107 ـ 108 .
(321)
تأييد او ـ به تهران بازگشت و در محلّه «عودلاجان» ساكن شد و در مسجد پيره زن به اقامه جماعت، تدريس، وعظ و ارشاد همت گماشت و پس از مدتى به درخواست مردم محله «سرچشمه» به آنجا رفت و مؤمنان مسجدى در اواسط خيابان سيروس نزديك سرچشمه برايش بنياد نهادند؛ كه هم اكنون نيز به نام ايشان معروف است.(1) آن مسجد محل تدريس، نماز و وعظ او به شمار مىرفت.(2) وى در تهران، پس از وفات آيات عظام: ميرزا محمدحسن آشتيانى و شيخ فضل اللّه نورى، عالىترين مقام علمى پايتخت را احراز كرد و خانه و مسجدش محل رفع دعاوى، قضاوت، فتوا، درس، بحث، وعظ، ارشاد و نماز جماعت بود.(3) و گروه بسيارى، از درسهاى: فقه، اصول و فلسفهاش در صبح و گروه ديگرى از مردم از بياناتش در شامگاه بهره مىبردند. آيت اللّه حسن حسنزاده آملى در اينباره اين چنين بيان مىكند:
... استادم آيت اللّه حاج شيخ محمدتقى آملى مىفرمود: تهران زمان ما، بلد علم بود و علماى بزرگ و نامدارى در معقول و منقول بودند. و مع ذلك، جناب حاج شيخ عبدالنبى نورى در معقول و منقول اعلم من في البلد بود. و نيز استادم آيتاللّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى مىفرمود: آقا! با اينكه در تهران زمان ما علماى بزرگ در علوم عقلى و نقلى بودند، جناب حاج شيخ عبدالنبى نورى در معقول و منقول اعلم من في البلد بوده است. جناب حاج شيخ در اواخر عمرش بر اثر ضعف چشم قادر بر مطالعه كتاب نبود، مرحوم استاد ميرزا طاهر تنكابنى آنچنانى كه خود استاد اعظم بلد آن روز بود، احتراما به مجلس درس حاج شيخ حاضر مىشد و هر روز كتاب اسفار را به مقدار يك درس قرائت مىكرد و معظم له گوش مىداد كه همين خواندن و گوش دادن به منزلت مطالعه كردن حاج شيخ عبدالنبى بود. سپس، وى شروع مىفرمود براى شاگردان محضر كه از آن جمله من خودم بودم، مقصود و مراد صدرالمتألهين را تقرير كردن، آنچنان كه مرحوم ميرزا طاهر تنكابنى يك پارچه اذن واعيه فانى در تقرير مطالب اسفار از زبان
1 . گنجينه دانشمندان، رازى، ج 4، ص 588 .
2 . نقباء البشر، تهرانى، ج 3، 1242 .
3 . نقباء البشر، تهرانى، ج 3، 1243 .
(322)
مبارك حاج شيخ عبدالنبى مىشد...(1)
شيخآقا بزرگ تهرانى هم بدين نكته اشاره دارد و مىنويسد:
وى، نابغه فقه و اصول، و جامع معقول و منقول(2) و حاوى تمام علوم و از متبحران و جامعان علوم و فنون و بالجمله دانشمندى بزرگ و عالمى سترگ بود.(3)
بنا به نقل آيتاللّه شعرانى، وى حتّى از علم كيميا نيز في الجمله، آگاهى كسب كرده بود كه به سفارش مرحوم حكيم حاج ملاهادى سبزوارى آن را ترك كرده و دنبالش نرفته بود.(4)
شاگردان
برخى از كسانى كه در محضر پر فيض او به كسب دانش فقه، اصول، فلسفه و كلام پرداختند، عبارتاند از: آيات عظام و حجج اسلام:
1 ـ حاج سيد حسن صدر(1272 ـ 1354ه.ق) صاحب تأسيس الشيعه و نهاية الدراية ـ شاگرد نجف ايشان ـ .
2 ـ حاج سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى (1315 ـ 1396ه.ق)، صاحب مجموعه رسائل و مقالات فلسفى و توضيح المسائل.
3 ـ حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى(1320 ـ 1393ه.ق)، صاحب نثر طوبى، راه سعادت و شرح تجريد.
4 ـ حاج شيخ محمدتقى آملى (1304 ـ 1391ه.ق)، صاحب مصباح الهدى في شرح العروة الوثقى.
5 ـ حاج شيخ عبداللّه چهلستونى تهرانى(1305 ـ 1391 ه.ق)، صاحب سنن النبى و مبدأ و معاد.
1 . در آسمان معرفت، حسنزاده آملى، ص 196 .
2 . الذريعة، تهرانى، ج 6، ص 203 .
3 . نقباء البشر، تهرانى، ج 3، ص 1242 .
4 . مقدمه اسرار الحكم، شعرانى، ميرزا ابوالحسن؛ در آسمان معرفت، حسن حسنزاده آملى، معرفت، 385 .
(323)
6 ـ ميرزا مهدى آشتيانى(1306 ـ 1372ه.ق)، صاحب حاشيه بر منظومه، شفا، اسفار، كفايه، رسائل و مكاسب.
7 ـ سيد شهابالدين نجفى مرعشى(1315 ـ 1398ه.ق)، صاحب ملحقات احقاق الحق و مشجرات آل الرسول.
8 ـ آخوند ملاعلى معصومى همدانى (1313 ـ 1398ه.ق)، صاحب قاعده لاضرر و اجتهاد و تقليد و اسرار الصلاة.
9 ـ ميرزا محمد ثابتى همدانى (1315 ـ 1365ه.ق).
10 ـ شيخ جمالالدين محمد شريف كرمانى (1292 ـ 1352ه.ق)، صاحب اسس الاصول.
11 ـ سيد محمد مشكاة بيرجندى (1319 ـ 1400ه.ق)، صاحب ترجمه غنية النزوع.
12 ـ سيد محمد كاظم عصار تهرانى(1305 ـ 1394ه.ق)، صاحب علم الحديث و تفسير فاتحة الكتاب و حاشيه عروة الوثقى .
13 ـ سيد محمدباقر علوى مسجد حوضى تهرانى(1305 ـ 1386ه.ق).
14 ـ شيخ محمود ياسرى تهرانى(1306 ـ ؟).
15 ـ سيد محمدصادق حسينى لالهزارى تهرانى(1300 ـ 1370ه.ق).
16 ـ سيد صدرالدين موسوى جزايرى(1313 ـ ؟) .
17 ـ سيدعلى اصغر موسوى جزايرى(1314 ـ ؟) .
18 ـ سيدمحسن صدرالاشراف محلاتى.
19 ـ شيخ بهاءالدين نورى(1303 ـ 1405ه.ق)، فرزند وى.
ناگفته نماند كه بسيارى از عالمان تهران، شاگردان وى بودهاند، امّا از آنجا كه به اين شاگردى در كتابهاى تراجم، تصريح نشده است، به همين شماره بسنده شد.
آثار
معرّف هر كس، آثار و آيات وجودى اوست. و هر اثر، نشانگر دارايى مؤثر خود است. اميرمؤمنان على عليهالسلام مىفرمايند:
(324)
عقول الفضلاء في اطراف اقلامها؛
عقلهاى دانشمندان در اطراف نوشتارشان دور مىزند.(1)
مرحوم آيتاللّه شيخ عبدالنبى نورى نيز به غير از تدريس، اقامه جماعت، وعظ، ارشاد، افتاء، رفع دعاوى و حل خصومات ـ كه تمام وقت او را از بام تا شام اشغال مىكرد ـ آثارى نگاشتند كه عبارتاند از:
1 ـ شرح قواعد الأحكام علامه مجلسى، در چند مجلد.(2)
2 ـ رساله در تحريم مشروطيت.(3)
3 ـ حاشيه بر فرائد الاصول.(4)
4 ـ حاشيه بر اسفار.(5)
5 ـ حاشيه بر مطول.(6)
مجاهدات سياسى
آيتاللّه شيخ عبدالنبى نورى همگام با استادش، آيتاللّه شيخ فضلاللّه نورى، در جنبش مشروطيت نقش بسزايى داشت. امّا هنگامى كه انحراف ان و سرانش را از اصول دين و مذهب مشاهده كرد، همراه و همگام با شيخ فضلاللّه، از مدافعان مشروطه مشروعه شد و چون سدّى محكم و استوار در مقابل لااباليگرى و بىقيدى گروهى از نمايندگان مجلس شورا ايستاد و اخراج آنان را ـ كه مخالف تطبيق قوانين مشروطيت با بنياد شريعت بودند ـ از مجلس شوراى ملى خواست. وى همراه با آيات عظام: شيخ فضلاللّهنورى، حاج ميرزا حسن مجتهد تبريزى، حاجى خمامى رشتى، ملا محمدآملى و ملا محمد رستمآبادى، به مخالفت با مجلس و مشروطه برخاست و از هيچ گزندى نهراسيد.(7) پس از مدتى، آنان به تحصن در مدرسه صدر نشستند و
1 . غررالحكم و دررالكلم، انصارى، ج 2، ص 502 .
2 . الاجازة الكبيرة، مرعشى نجفى، ص 94 .
3 . همان.
4 . الذريعة، تهرانى، ج 6، ص 158 .
5 . الاجازة الكبيرة، مرعشى نجفى، 94 .
6 . الذريعة، تهرانى، ج 6، ص 203 .
7 . شيخ فضلاللّه نورى و مشروطيت(رويارويى دو انديشه)، انصارى، 271 .
(325)
زمانى (جمادى الاول 1324ه.ق) كه مشروط طلبان به قصد قتل شيخ فضلاللّه و يارانش به مدرسه هجوم آوردند، آنان به حضرت عبدالعظيم مهاجرت كردند و آشكارا به مخالفت برخاستند. اين عده: شيخ فضلاللّه، سيد احمد طباطبايى، ملا محمد آملى، آخوند رستمآبادى، شيخ عبدالنبى نورى، شيخ علىاكبر مجتهد، سيد جمالالدين افجهاى، ميرزا حسن مجتهد تبريزى، آقا نوراللّه مجتهد عراقى، سيدعلى قطب نخجوانى، شيخ علىاكبر طالقانى، سيداحمد بهبهانى، شيخ محمد بروجرودى و شيخ محمدعلى پيشنماز، براى تطبيق قانون اساسى با اصول شريعت، شروع به صدور اعلاميه و تلگراف به علماى شهرها نمودند و خطر مشروطه لائيك و به دور از مبانى دينى را در ضمن سخنرانيها و بيانيهها، اعلام كردند.(1) و بالاخره پس از مرگ مظفرالدين شاه و روى كارآمدن محمدعلى شاه(24 ذيقعده 1324ه.ق) كه مخالفت علما با مشروطه اوج گرفت و در نامهاى در شوال 1324ه.ق، در مخالفت با مجلس چنين نوشتند:
مجلس شوراى عمومى منافى با قواعد اسلام است و ما مسلمانان ابدا راضى نمىشويم كه وهنى به اسلام و دين ما برسد و در مقابل احكام اسلاميه، شاه و رعيت يكسان است و بر همه لازم است حفظ دين و آيين شريعت حضرت سيدالمرسلين...»
اين نامه را علاوه بر شيخ فضلاللّه نورى و شيخ عبدالنبى نورى، كسانى مانند: ظهيرالاسلام سيد ابوالقاسم امام جمعه تهران، سيد احمد طباطبايى، ملا محمد آملى، آخوند رستمآبادى، شيخ جعفر سلطان العلماء، شيخ حسين چاله ميدانى، سيدحسين رضوى قمى، شيخ ابراهيم نورى و حدود 300 نفر ديگر امضا كرده بودند.(2) هرچند كه فتح تهران (26 جمادىالثانى 1327ه.ق)، آغاز دوران محنت، ابتلا و سختى شيخ فضلاللّه نورى و شيخ عبدالنبى نورى بود تا بدانجا كه به گفته آيتاللّه ميرزا ابوالحسن
1 . شيخ فضلاللّه نورى و مشروطيت، انصارى، ص 277.
2 . همان، ص 321 ـ 322 .
(326)
شعرانى:
تبليغات سوء كار را به جايى كشيد كه مردم علاوه بر اينكه درب مسجد شيخ عبدالنبى را ـ در سرچشمه ـ به روى او بستند، خانه او را هم ـ كه در مقابل مسجدش بود ـ در حالى كه خود آن جناب و عائلهاش در خانه بودند، سنگسار كردند.(1)
امّا آيتاللّه شيخ عبدالنبى نورى دست از هدفش و مرام مقدسش برنداشت و بر همه سختيها صبر كرد. و در زمانى كه هر كس از ترس جانش در سفارتخانهاى خزيده يا بيرق دولت كفر را بر سر در خانهاش نصب كرده بود، فقط شيخ فضلاللّه نورى بود كه بر سر دار رفت و ملا محمد آملى بود كه به «كرات» نور ـ مازندران ـ تبعيد شد و شيخ عبدالنبى نورى بود كه مردان و يك تنه در تهران ماند و سيل سنگها و دشنامها را به جان خريد و لب نگزيد، تا زمانى كه حقايق روشن شد و پردهها پس رفت و نيّات واقعى مشروط طلبان نمايان شد. به گفته آيتاللّه شعرانى:
پس از شهادت حاج شيخ فضلاللّه و وقايع ناگوارى كه در تهران و ساير بلاد روى داد، از قتل و هتك و حبس و نهب و تبعيد و غيرها كه مردم فهميدند از ايادى اجانب چه زخمى خوردهاند، كثرت جمعيت نمازگزار با حاج شيخ عبدالنبى در مسجد نامبرده ديدنى بود.(2)
بازماندگان
امير مؤمنان على عليهالسلام مىفرمايد:
الولد الصالح اجمل الذكرين؛
فرزند صالح، بهترين يادآور انسان است.(3)
يادگار ارزنده حاج شيخ عبدالنبى نورى، فرزند ارجمندش آيتاللّه حاج شيخ بهاءالدين نورى (متولد 1302) بود. وى از شاگردان خوب آخوند خراسانى و جانشين پدر بود و در مسجدش اقامه جماعت مىنمود و سالها به تدريس فقه و
1 . در آسمان معرفت، حسنزاده آملى، ص 197 .
2 . در آسمان معرفت، حسنزاده آملى، ص 197 .
3 . غررالحكم و دررالكلم، انصارى، ج 1، ص 65.
(327)
اصول، اصلاح امور مردم و قضاى حوايج آنان اشتغال داشت و از مشاهير و محترمين علماى مركز به شمار مىرفت. وى داماد مرحوم آيتاللّه حاج مير سيد محمد بهبهانى، فرزند آيت اللّه شهيد سيد عبداللّه بهبهانى، و از نظر اطلاعات علمى و حفظ اخبار و روايات بالنسبة مورد توجه بود. وى در ربيعالثانى 1405ق در يكصد و سه سالگى از دنيا رفت و در قم در صحن حرم حضرت على بن جعفر، مدفون شد.(1)
وفات
سرانجام آن عالم بزرگ، پس از عمرى مجاهدت و كوشش در راه اعلاى كلمه دين، در تاريخ 20 محرم الحرام 64 بدرود حيات گفت و پيكر پاكش از نياوران شميران بر روى دستان بيش از 20 هزار نفر از مردم تهران تشييع و در حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسنى كنار قبر آيتاللّه حاج ملاعلى كنى به خاك سپرده شد.(2)
آيتاللّه صافى گلپايگانى درباره ايشان مىگويد:
شنيدم كه در مجلس فاتحه و بزرگداشت محمدحسن ميرزا شركت كرده بود و به احترام حاج تمام مدت حضورش در مجلس ايستاده بود و هرچه سعى به نشستن مىكردند، نپذيرفت.
82
على اكبر برهان
(1324 ـ 1378 ق)
فقيه ، و مجتهد و شاعر . در تهران به دنيا آمد . پس از اتمام تحصيلات مقدماتى نزد آقا
1 . گنجينه دانشمندان، رازى، ج 4، ص 588؛ الاجازة الكبيرة، مرعشى نجفى، ص 94؛ خاطرات و مبارزات، فلسفى، ص 119 .
2 . گنجينه دانشمندان، رازى، ج 4، ص 588؛ اختران، همو، ص 108 .
(328)
سيد محمّد قصير و آقا شيخ على رشتى و حاج سيد محمّد استرآبادى ، به نجف اشرف رفت و مدت سه سال در محضر آقا ميرزا محمّد عراقى و حاج شيخ مرتضى طالقانى به تحصيل پرداخت .
وى پس از بازگشت به تهران ، به قم رفت و به تحصيل «كفايه» و «مكاسب» خدمت آقا شيخ محمّد على حايرى و آيت اللّه خوانسارى مشغول شد ، تا اينكه مجددا براى ادامه تحصيلات به نجف رفت و از حوزه درس آيت اللّه اصفهانى و آيت اللّه خويى بهرهمند شد ، و با اخذ وكالت مطلقه از حاج سيد ابوالحسن اصفهانى به تهران بازگشت .
وى داراى اجازه اجتهاد و روايت بود و در مسجد لرزاده در جنوب تهران به اقامه نماز جماعت اشتغال داشت .
مسجد و مدرسه لرزاده در تهران و دبستان و دبيرستان پسرانه و دختران برهان و مدرسه علميه برهانيه شهر رى ، جنب مسجد جامع ، از مآثار برهان و حساب مىآيند . از آثار علمى وى:
حديث الايام ، در ادعيه ،
ربيع الآثار ،
تفسير سوره يوسف ، موسوم به احسن المجالس ،
تعليقهاى بر مكاسب ،
رسالهاى در عدالت ،
بشائر النبوية ،
پريشان نامه ، در شعر .
منابع
زندگينامه رجال و مشاهير (2/61) ، مؤلفين كتب چاپى (4/493 ـ 494) .
(329)
83
سيد على اكبر تفرشى
مهدى سليمانى آشتيانى
زمانى كه در جمادى الثانى (1281 ق) خاتم الفقها علامه شيخ مرتضى انصارى در جوار بارگاه و آستان ملك پاسبان مولى الكونين امام اميرالمؤمنين ـ عليه افضل صلوات المصلين ـ وفات كرد و خورشيد فروزان علم به تاريكى گراييد ، صدها نفر از فرهيختگانِ دانش آموخته محضر انورش به سانِ يادگاران معنوى آن سترگ مرد عرصه فقاهت ، در سرتاسر بلاد اسلامى كرسى تدريس و تبليغ و حراست از حريم تشيع را به عهده گرفتند .
با درگذشت شيخ ، جمع زيادى از شاگردان عراق را ترك كردند و به شهر و ديار خود بازگشتند . از زمره اين تربيت يافتگان مرحوم آيت اللّه سيد على اكبر فَمى تفرشى مشهور به مجتهد تهرانى است . ايشان فرزند ميرزا سيد مرتضى فمى تفرشى است . و نسب شريف ايشان با سى و شش واسطه منتهى مىشود به حضرت امام محمّد بن على الباقر عليهماالسلام .(1)
اولئك آبائى فجئنى بمثلهم
|
اذا جمعتنا يا جرير المجامع
|
موطن ايشان فَم بر وزن نَم از قراء تفرش است . منطقه فم به اضافه طَرخوران كه امروزه به هم متصل شدهاند شهر تفرش كنونى را تشكيل دادهاند .
از زمان تولّد و تحصيلات مقدماتى آقا سيد على اكبر تفرشى اطلاعى در دست نيست و همه كسانى كه زندگى او را نوشتهاند از شاگرديش نزد شيخ اعظم انصارى
1 . شرح و معرفى شجره نامه سيد على اكبر تفرشى ، ضميمه رساله لقاء اللّه ، ص 241 .
(330)
شروع نمودهاند . به هر صورت تفرشى بعد از وفات استاد به ايران بازگشت . بستگانش در تهران كه از اعيان و درباريان بودند او را در پايتخت نگه داشتند و از مراجعتش به زادگاه منع كردند . مخفى نيست كه در دوران قاجاريه جمع زيادى از مردمانِ اهل علم و ادبِ مناطق تفرش ، آشتيان و فراهان يا به تعبيرى عراق عجم در مشاغل مختلف دولتى و ديوانى حضور داشتند و پايگاه مهمّى را در تهران به خود اختصاص داده بودند . آيت اللّه سيد على اكبر تفرشى در تهران مشغول تدريس و تبليغ شد و محفل علمى تشكيل داد و به مراجعات و مرافعات مردم نيز رسيدگى مىكرد . علامه آقا بزرگ تهرانى از ايشان چنين ياد كرده است: «من الفضلاء الاتقياء و اهل الكمال و المعرفة والورع ، المقيم بطهران و المرجع لامور الشرعية بها ...» .(1) محل تدريس ايشان مدرسه كاظميه بود . اين مدرسه را ميرزا كاظم مستوفى كه از درباريان ناصرى بود بنا كرد .(2)
اعتماد السلطنه نوشته است:
از اجلاء تلاميذ شيخ الطائفه استاد الكل حجة الحق مرتضى الانصارى است و چون آن بزرگوار درگذشت و بازار علم كساد شد و آن مصر مكرمت خراب و آن نيل افادت سراب گرديد ، اين عالم عامل و فقيه فاضل نيز به ايران بازگشت . منسوبانش كه از اعيانِ دولت بودند ، وى را در تهران نگاه داشتند و اينك در كمال اقتدار مشغول تدريس و ترويج و افاضت و امامت و حكومت است . ساحت محكمه آن بزرگوار تاكنون به هيچ توهم مشوب نشده و دامن اصحاب و اتباعش هرگز به تهمتى نيالوده . بارى؛ وى به علو مقامِ اجتهاد و تبحّر تام در فقاهت و اصول ، متفق عليه جميع فحول است و از حيث تقوى و ورع و بى تكلّفى و درويشى منشى نيز در اعلى درجه تسليم و قبول ... .(3)
ايشان علاوه بر تدريس و تبليغ در صحنههاى اجتماعى و سياسى نيز حاضر بود . در قيام و نهضت شكوهمند تنباكو همگام با ديگر علما و بزرگان تهران در برابر نفوذ و
1 . نقباء البشر ، ج اول ، ص 1585 .
2 . المآثر والآثار ، ص 87 .
3 . المآثر والآثار ، ص 207 .
(331)
استيلاى بيگانگان ايستاد .
در جمادى الاول (1309 ق) زمانى كه به دستور ناصر الدين شاه قاجار جلسهاى براى حل و فصل قضيه تحريم تنباكو با حضور علماى تهران و نمايندگانِ دربار در منزل كامران ميرزا نايب السلطنه تشكيل شد ، ايشان از حاضرين جلسه بود .(1) او در انتهاى مجلس با عتاب و خطاب به على اصغر خان اتابك اعظم (صدراعظم ناصر الدين شاه) گفت:
شما وزرا پول از خارجيها مىگيريد و مملكت را به آنها مىفروشيد .
ميرزا ابوالحسن جلوه درباره سيد و سخنان او در اين مجلس گفته بود:
من مدتها بود در حكمت خلقت سيد على اكبر تفرشى متحير بودم و پيش خود فكر مىكردم كه خدا اين سيد .. . را براى چه خلق كرده است . تا قضيه تنباكو پيش آمد و دانستم كه خدا اين سيد را براى يك همچون روزى خلق كرده بود كه حرفهاى حسابى را با لهجه ديوانهوار خود بگويد .(2)
در ادامه جريان تحريم تنباكو و زمانى كه ناصرالدين شاه حكم تبعيد آيت اللّه ميرزا حسن آشتيانى (م 1319ق) رهبر نهضت را صادر كرد و به دنبال آن تهران تعطيل شد و مردم در حمايت از آشتيانى به ميدان آمدند ، سيد على اكبر تفرشى از اوّلين كسانى بود كه جلسه درس را تعطيل كرد و خود را به سنگلج و منزل آيت اللّه آشتيانى رساند و آمادگى خود را براى حركت با ساير علما در حمايت از آشتيانى اعلام نمود .(3)
درگذشت
آن عالم عامل و دانشمند متظلع و پرهيزكار پس از عمرى سراسر مشحون از خدمات و حسنات روز چهارشنبه 24 ذيحجه سال 1322 در تهران وفات يافت . تاريخ مذكور برابر لوحه سنگ قبر ، ماده تاريخ موجود و اطلاعات نواده آن مرحوم است(4) و لذا آنچه
1 . تاريخ دخانيه ، شيخ حسن اصفهانى كربلائى ، به كوشش: رسول جعفريان ، ص 133 .
2 . سيرى كوتاه در تاريخ تفرش و آشتيان ، ص 242؛ شرح زندگانى من ، عبداللّه مستوفى ، ص 522 .
3 . خاطرات من ، اعظام قدسى ، چاپ حيدرى ، تهران ، 1342ش ، ص 41 .
4 . شرح و توضيح شجره نامه سيد على اكبر تفرشى ، ضميمه رساله لقاء اللّه ، ص 231 و 235 .
(332)
ديگران در مورد سال وفات او ذكر كردهاند صحيح نمىباشد .
جنازه ايشان را در شهر رى ، جوار بارگاه حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام در مقبره و آرامگاهى واقع در كوچه زنگنه به خاك سپردند . حاج سيد محمّد بن زين العابدين امام جمعه وقت تفرش در قصيدهاى كه براى بازماندگان سيد على اكبر در تهران فرستاده است ، آن عالم جليل را ستوده و در فقدانش مرثيه گفته است و در پايان ماده تاريخ وفات را ذكر نموده است .(1)
سيد مرتضى تفرشى (م 1335ق)(2) و سيد محمّد تفرشى(3) دو فرزند صاحب ترجمه هستند كه بعد از پدر به انجام وظيفه امامت جماعت و افاضت مشغول شدند .
منابع
1 . اختران فروزان رى و تهران ، محمّد شريف رازى ، مكتبة الزهراء3 ، قم ، بى تا .
2 . رساله لقاء اللّه ، ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، به كوشش: آيت اللّه ميرزا خليل كمرهاى ، كه در ضمن آن است: شرح و توضيح شجره نامه خاندان سيد على اكبر تفرشى ، به قلم: محمّد حسن كمرهاى ، ناشر: حاج افقهى (نواده آيت اللّه سيد على اكبر تفرشى) .
3 . زندگانى و شخصيت شيخ انصارى ، مرتضى الانصارى ، تهران ، 1380ق .
4 . سيرى كوتاه در تاريخ تفرش و آشتيان ، مرتضى سيفى فمى تفرشى ، امير كبير ، تهران ، 1361ش .
5 . نقباء البشر فى القرن الرابع عشر ، آقا بزرگ تهرانى ، دار المرتضى للنشر ، مشهد ، 1404ق .
1 . همان ، ص 233 ـ 235 .
2 . همان ، ص 220 .
3 . نقباء البشر ، ج 1 ، ص 1585 .
(333)
84
على اكبر دهخدا
دكتر محمّد معين
1 . ترجمه احوال(1)
على اكبر دهخدا در حدود سال (1297 ه ق) . در تهران متولد شد . پدر دهخدا خانباباخان كه از ملاكان متوسط قزوين بود ، پيش از ولادت وى از قزوين به تهران آمد و در اين شهر اقامت گزيد . هنگامى كه على اكبر دهخدا ده ساله بود پدر وى وفات كرد ، و دهخدا با توجه مادر خود به تحصيل ادامه داد .
در آن زمان يكى از فضلاى عصر بهنام شيخ غلامحسين بروجردى براى تعليم و تربيت دهخدا تعيين شد . وى حجرهاى در مدرسه حاج شيخ هادى (در خيابان حاج شيخ هادى) داشت ، و مردى مجرد و به تدريس زبان عربى و علوم دينى مشغول بود . استاد دهخدا غالبا اظهار مىكردند كه هر چه دارند ، بر اثر تعليم آن بزرگ مرد بوده است . بعدها كه مدرسه سياسى در تهران افتتاح شد ، دهخدا در آن مدرسه مشغول تحصيل گرديد .(2) معلم ادبيات فارسى آن مدرسه محمّد حسين فروغى مؤسس روزنامه
1 . اصل اين مقاله در مقدمه مجموعه اشعار دهخدا به اهتمام دكتر محمّد معين به چاپ رسيده است و اينك با تجديد نظر در اينجا درج مىشود .
2 . طبق ترجمه احوالى كه به خط مرحوم دهخدا نزد آقاى حسن رهاورد است ، سه ماه آخر دوره مدرسه سياسى را در آن مدرسه تحصيل كردند .
(334)
تربيت و پدر ذكاء الملك فروغى بود ، و آن مرحوم گاه تدريس ادبيات كلاس را به عهده دهخدا مىگذاشت . چون منزل دهخدا در جوار منزل مرحوم آيت اللّه حاج شيخ هادى نجم آبادى بود ، وى از اين حسن جوار استفاده كامل مىبرد و با وجود صغر سن مانند اشخاص سالخورده از محضر آن بزرگوار بهرهمند مىگشت . در همين ايام به تحصيل زبان فرانسه پرداخت . بعدا هنگامى كه معاون الدوله غفارى به سفارت ايران در اروپا و بيشتر در وين پايتخت اتريش اقامت داشت ، و در آنجا زبان فرانسه و معلومات جديد را تكميل كرد .
مراجعت دهخدا به ايران مقارن با آغاز مشروطيت بود ، و از آن موقع با همكارى مرحوم جهانگير خان و مرحوم قاسمخان روزنامه صور اسرافيل را منتشر كرد(1) و آن از جرايد معروف و مهم صدر مشروطيت بود . جذابترين قسمت آن روزنامه ستون فكاهى بود كه به عنوان «چرند و پرند» به قلم استاد و با امضاى «دخو» نوشته مىشد ، و سبك نگارش آن در ادبيات فارسى بىسابقه بود و مكتب جديدى را در عالم روزنامهنگارى ايران و نثر معاصر پديد آورد . وى مطالب انتقادى و سياسى را با روش فكاهى در طى آن مقالات منتشر مىكرد .
پس از تعطيل مجلس شوراى ملى در دوره محمّد على شاه ، دهخدا را با جمعى از آزاديخواهان به اروپا تبعيد كردند .
وى در پاريس با علامه محمّد قزوينى معاشر بود ، سپس به سويس رفت و در «ايوردن»(2) سويس نيز سه شماره از «صور اسرافيل» منتشر كرد .(3) آنگاه به استانبول رفته با مساعدت جمعى از ايرانيان كه در تركيه بودند روزنامهاى بهنام «سروش» به زبان فارسى انتشار داد كه در حدود پانزده شماره منتشر شد . پس از اينكه مجاهدين تهران را فتح كردند و
1 . شماره اول صور اسرافيل به تاريخ پنجشنبه 17 ربيع الآخر 1325 ه ق و شماره 32 در 22 جمادى الاولى 1326 ه ق منتشر شده است .
2 . .Iverdon
3 . شماره سوم در 15 صفر 1327 ه ق مطابق 8 مارس 1909 م منتشر شده .
(335)
محمّد على شاه خلع گرديد ، دهخدا از تهران و كرمان به نمايندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد ، و با استدعاى احرار و سران مشروطيت از عثمانى به ايران باز آمده به مجلس شورى رفت .
در دوران جنگ بينالمللى اول ، دهخدا در يك از قراى چهارمحال بختيارى منزوى بود و پس از جنگ به تهران باز گشته از كارهاى سياسى كناره گرفت ، و به خدمات علمى و ادبى و فرهنگى مشغول شد ، و مدتى رياست دفتر (كابينه) وزارت معارف ، رياست تفتيش وزارت عدليه ، رياست مدرسه علوم سياسى و سپس رياست مدرسه عالى حقوق و علوم سياسى تهران به او محول گرديد ، و از آن زمان تا پايان حيات بيشتر به مطاله و تحقيق و تحرير مصنفات گرانبهاى خويش مشغول بود .
علامه دهخدا در ساعت شش و سه ربع بعد ازظهر روز دوشنبه هفتم اسفند ماه 1334 شمسى در خانه مسكونى خويش واقع در خيابان ايرانشهر (جلال بايار) به رحمت ايزدى پيوست . جنازه آن مرحوم در بامداد روز چهارشنبه به شهر رى مشايعت و در ابن بابويه در مقبره خانوادگى مدفون گرديد .(1)
2 . آثار دهخدا
1 . امثال و حكم؛ دهخدا خود نقل مىكرد كه در كودكى شبى بالاى بام خوابيده بود و درباره يكى از مثلهاى متداول در زبان فارسى مىانديشيد ، از اسم «مثل» آگاه نبود ، همين قدر درك مىكرد كه آن جمله از نوع كلمات و لغات معمول نيست . قلم برداشت و چند تا از آن نوع ياداشت كرد . اين نخستين قدمى بود كه در راه تدوين امثال و لغات پارسى برداشت . وى ساليان دراز به تدوين لغتنامه كبير خود پرداخت و امثال را هم مانند لاروس بزرگ (6 و 8 جلدى) داخل لغات كرده بود . مرحوم اعتماد
1 . براى اطلاع بيشتر بر شرح احوال كامل دهخدا رجوع شود به مقدمه ديوان دهخدا و مقدمه گزيده امثال و حكم دهخدا و مقدمه مقالات دهخدا هر سه به كوشش دكتر دبير سياقى و تكمله همين مقدمه .
(336)
الدوله قراگزلو وزير معارف وقت بدان سبب كه طبع لغتنامه با وسايل آن عهد ميسر نبود ، از ايشان درخواست كرد امثال و حكم را از يادداشتها مجزا كند و جداگانه منتشر سازد . استاد نيز موافقت كرد و از ميان يادداشتهاى خود آنچه مثل ، حكمت ، اصطلاح و حتى اخبار و احاديث بود ، بيرون كشيد و مجموع را بهنام امثال و حكم در چهار مجلد به سالهاى (1308 ـ 1311) در تهران به همّت مرحوم قراگزلو به طبع رسانيد ، و در پايان كتاب فهرست اعلامى بر آن افزود .
گروهى خرده گرفتند كه عنوان كتاب «امثال و حكم» است ولى در طى آن ، اصطلاحات و كنايات و اخبار و احاديثى كه مثل نيستند ، فراوان آمده . دهخدا به نگارنده اظهار داشت: من خود متوجه اين نكته بودم ، ولى از انتخاب عنوانى مطول نظير «امثال و حكم و مصطلحات و كنايات و اخبار و احاديث ...» خوددارى و به عنوان ساده امثال و حكم اكتفا كردم . راه ديگر هم حذف اصطلاحات و كنايات و غيره بود ، كه اگر استاد بدين كار دست مىيازيد ، خوانندگان كتاب خود را از فوايد بسيار محروم مىكرد .
نكته ديگر در باب اين كتاب ، نداشتن مقدمه آن است . اصولاً استاد علامه در باب مقدمه كتابهاى خود احتياطى عجيب مقرون به وسواس داشت . در پاسخ سؤال نگارنده ، راجع به علت عدم تحرير مقدمه براى امثال و حكم اظهار داشت:
در زبان فرانسوى هفده لغت پيدا كردم كه در فرهنگهاى عربى و فارسى همه آنها را «مثل» ترجمه كردهاند و در فرهنگهاى بزرگ فرانسوى ، تعريفهايى كه براى آنها نوشتهاند ، مقنع نيست و نمىتوان با آن تعريفات آنها را از يكديگر تميز داد . ناگزير توسط يكى از استادان فرانسوى دانشكده حقوق نامهاى به فرهنگستان فرانسه نوشتم و اختلاف دقيق مفهوم آن هفده لغت را خواستار شدم . پاسخى كه رسيد ، تكرار مطالبى بود كه در لغتهاى فرانسوى آمده بود ، و به هيچ وجه مرا
(337)
اقناع نكرد . از اينرو از نوشتن مقدمه و تعريف مثل و حكمت و غيره خوددارى كردم . و كتاب را بدون مقدمه منتشر ساختم .(1)
استاد فقيد بهمنيار به نگارنده اظهار داشتند كه خود چند سال به تدوين امثال پارسى مشغول بودند و چون امثال و حكم دهخدا منتشر گرديد از ادامه كار و طبع نوشتههاى خود صرفنظر نمودند ، ولى بعدها يادداشتهاى خود را در تعريف «مثل» و تقسيم آن ، در مجله يغما دورههاى دوم و سوم چاپ كردند ، و مىتوان اين سلسله مقالات را مدخل و مقدمه امثال و حكم دهخدا دانست .
انتشار امثال و حكم دهخدا در (1311) در مجامع ادبى تهران به منزله حادثهاى ادبى تلقى شد ، و در انجمن ادبى ايران كه در منزل مرحوم افسر بر پا مىشد ، مجلسى به افتخار استاد دهخدا بدين مناسبت تشكيل گرديد و استاد فروزانفر شرحى مشبع در باب شخصيت علامه و مزاياى دوره امثال و حكم بيان كردند .
2 . ترجمه عظمت و انحطاط روميان(2): تأليف منتسكيو .(3) استاد اين كتاب را در جوانى ترجمه كردهاند ولى تاكنون به طبع آن اقدام نشده است .
3 . ترجمه روح القوانين(4): تأليف مونتسكيو . اين كتاب را نيز استاد در جوانى ترجمه كردهاند و هنوز چاپ نشده است .
4 . فرهنگ فرانسه به فارسى: استاد از آغاز جوانى تا اواخر عمر به تأليف فرهنگ فرانسه به فارسى مشغول بودند . مواد اين كتاب فراهم گرديده، و آن شامل لغات علمى ، ادبى ، تاريخى ، جغرافيايى و طبى زبان فرانسه با معادل آنها در زبانهاى فارسى و عربى است . مرحوم دهخدا اين معادلها را با تتبع دقيق در ساليان متمادى از متون امهات كتب فارسى و عربى استخراج كردهاند . اين كتاب نيز طبع نرسيده است .
1 . يادداشتهايى درباره مقدمه امثال و حكم به طور پراكنده از مرحوم دهخدا باقى مانده است كه پس از تنظيم در آغاز گزيده امثال و حكم دهخدا نقل گريده است . (م . د) .
2 . De la Grandear et de la Decadence Des Romains.
3 . Montesquieu.
4 . L Esprit des Lois.
(338)
5 . ابوريحانى بيرونى: شرح حال ابوريحان محمّد بن احمد خوارزمى بيرونى كه مقارن هزاره تولد بيرونى تأليف و به جاى پنج شماره مجله آموزش و پرورش از انتشارات اداره كل نگارش وزارت فرهنگ در مهرماه (1324) منتشر گرديده ، و سپس عين آن در لغتنامه تجديد طبع شده است .
6 . تعليقات بر ديوان ناصر خسرو: ديوان قصايد و مقطعات حكيم ناصر خسرو به ضميمه روشنايىنامه و سعادتنامه به تصحيح مرحوم حاج سيد نصراللّه تقوى و مقدمه آقاى تقىزاده و تعليقات آقاى مينوى در تهران به سالهاى (1304 ـ 1307 ه ش) به طبع رسيده است . يادداشتهاى علامه دهخدا در تصحيح اشعار و بعضى نكات با مقدمهاى دلكش از صفحه 619 ديوان مزبور به بعد چاپ شده است . بعدها نيز مرحوم اديب پيشاورى در تصحيح برخى اشعار ناصر خسرو نظراتى اظهار كردهاند كه در پايان ديوان خود آن مرحوم كه به اهتمام مرحوم عبدالرسولى در 1312 در تهران طبع شده ، به عنوان «رساله نقد حاضر»(1) به چاپ رسيده است . آقاى مسرور هم در مجله ارمغان سال دوازدهم انتقاداتى بر تصحيحات استاد منتشر كردهاند .
7 . ديوان سيد حسن غزنوى: ديوان سيد حسن غزنوى ملقب به اشرف ، به اهتمام آقاى مدرس رضوى در تهران به سال (1328) به طبع رسيده است . آقاى مدرس پس از اتمام متن ديوان ، آن را به نظر علامه دهخدا و استاد فروزانفر رسانيدند و يادداشتهاى ايشان را در تصحيح اشعار در پايان كتاب جاى دادند . تصحيحات مرحوم دهخدا در صفحات 361 ـ 376 آن كتاب مندرج است . اينك نمونه تصحيحات:
در صفحه 239 آمده:
ابر رحمت مهتر زان دست چون جيحون
|
فرست تشنگان را شربتى گر ممكنست اكنون فرست .
|
1 . از صفحه 218 به بعد .
(339)
مرحوم دهخدا تصحيح كردهاند: ابر رحمت ، مهترا ... استاد فروزانفر هم چنين تصحيح كردهاند .
در صفحه 343 آمده:
خود بهر تو چرخ كهنه و دولت نو
|
هر يك بدو دست مىبرد تيغ تو رو
|
مرحوم دهخدا و استاد فروزانفر تصحيح كردهاند: ميزند تيغ .
8 . ديوان حافظ: مرحوم دهخدا يك بار ديوان حافظ چاپ خلخالى (تهران 1306 ه ش) را پس از طبع و انتشار تصحيح نمودند .
نگارنده آنچه را كه استاد در حواشى نسخه ديوان طبع قزوينى يادداشت كرده بودند در مجله دانش سال دوم شماره هشتم به طبع رسانيده ، و اميدوار است روزى نيز تصحيحات ايشان را كه در حواشى نسخه خلخالى نوشتهاند ، انتشار دهد .
بىمناسبت نيست كه نمونهاى از تصحيحات و نظرات استاد را در اين باب ايراد كند .
1 . در ديوان حافظ آمده:
حافظ مريد جام مى است(1) اى صبا برو
|
وز بنده بندگى برسان شيخ جام را
|
اديبان در معنى اين بيت به اشكال برخوردهاند ، چه شيخ احمد جام معروف به ژنده پيل ، دو قرن پيش از حافظ مىزيسته است . ناگزير تأويلات نابجايى در اين باب كردهاند . در نسخه خطى ديوان حافظ مورخ به سال (812) بنا به نقل آقاى دكتر خانلرى در مجله يغما ، در مصراع دوم «شيخ خام» آمده . مرحوم دهخدا حدس زدهاند «جام» در مصراع اول نيز در اصل «خام» بوده است ، اينچنين:
حافظ مريد «خام مى» است ، اى صبا برو
|
وز بنده بندگى برسان شيخ خام را ...
|
«خام مى» برابر «مى پخته» (= ميفختج [معرّب]) است . بهقول نظامى عروضى
1 . نسخه بدل: جام جمست .
(340)
«فصحا دانند و بلغا شناسند» كه چه اندازه لطف در اين بيت نهفته است و چه حدت نظر در تصحيح اين بيت نمودار است .(1)
2 . حافظ گويد:
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
|
قرعه فال به نام من ديوانه زدند
|
مرحوم دهخدا نوشتهاند:
عبارت اين مصراع از مرصادالعباد شيخ نجمالدين رازى برداشته شده است ، و عبارت او اين است: «و چون در بنات ارواح نورانى حرارتى كه مايه محبت است و كدورتى كه خميرمايه تواضع و عبوديت است اندك بود و به كمال نبود بار امانت معرفت نتوانست كشيد و در قطاره آب و گل حيوانى كه صفا و نورانيت به كمال نبود باز بار امانت نتوانست كشيد ، مجموعهاى مىبايست از هر دو كه ... تا بار امانت را مردانه و عاشقانه در دوش جان كشد ...»
و معلوم است كه شيخ نجم الدين «اَبَين» را در آيه(2) «نتوانست» تأويل و تفسير كرده و خواجه نيز همان را آورده است:
9 . ديوان منوچهرى: ديوان منوچهرى را دهخدا از روى قريب بيست نسخه خطى و چاپى تصحيح كردهاند . از جمله تصحيحات ايشان مورد ذيل است:
در نسخ خطى و چاپى ديوان منوچهرى بيتى است به صور ذيل:
نرگس بسان چرخِ يكى پره آسياست
|
آن چرخ آسيا كه ستون زمردين كنى
|
مرحوم دهخدا بهجاى «يكى پره» تصحيح كردهاند: بشش پره ...
بهقياس بيت ذيل از منوچهرى:
بر سر هر نرگسى ماهى تمام
|
شش ستاره بر كنار هر مهى
|
1 . صرف نظر از اينكه گفته حافظ چه بوده است .
2 . انا عرضنا الامانة على السموات والارض والجبال ، فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان ، انه كان ظلوما جهولا (سوره احزاب ، آيه 72) .
(341)
علامه فقيد بخشى از يادداشتهاى مذكور را براى تدوين در اختيار استاد بهمنيار كه چندى در لغتنامه با ايشان همكارى مىكردند ، گذاشتند ، ولى پس از مدتى آنها را مسترد داشتند . بعدها از نگارنده اين امر را خواستار شدند ، و مدتى اين جانب بهقراءت و مطالعه آنها پرداخت . يادداشتهاى آن مرحوم در اين باب در حواشى نسخ چاپى و نسخ خطى متعدد متفرق است و علاوه بر آنها در دفترى بزرگ و فيشهاى بسيار مطالبى نوشتهاند . اين يادداشتها بسيار نفيس است ولى به علت تفرقه آنها و طول مدتى كه استاد در اشعار منوچهرى امعان نظر كردهاند ، مطالب متناقض و متضاد بسيار است ، و چون تاريخ هم ندارد ، معلوم نيست آخر نظر استاد چه بوده و ناسخ كدام است و منسوخ كدام؟ تهذيب و تنقيح و تدوين يادداشتهاى مذكور لااقل دو سال وقت مىگيرد ، با اين همه نگارنده اميدوار است وى را توفيق و فرصتى دست دهد تا اين مهم را ـ كه بخشى از آن تاكنون انجام شده ـ به سامان رساند .
10 . ديوان فرخى: ديوان فرخى را استاد علامه از روى نسخ متعدد خطى و چاپى تصحيح كردهاند . در آن زمان گروهى از فاضلان عصر در محضر ايشان حاضر مىشدند و در تصحيح اشعار تبادل نظر مىكردند . نمونهاى از اين تصحيحات:
1 ـ فرخى قصيدهاى دارد به مطلع:
تا دل من ز دست من بستدى
|
سربسر اى نگار ديگر شدى(1)
|
در ضمن اين قصيده در مدح خواجه عميد حامد بن محمّد المهتدى آمده:
اى همه حرى و همه مردمى
|
وى همه رادى و همه بخردى
|
رادى را تو اول و آخرى
|
حرى را تو واضع و واجدى
|
مصراع دوم بيت اخير بدين سان متناسب با مصراع اول نمىنمايد . در حاشيه همان صفحه ، نسخه بدل بخش اخير مصراع دوم چنين آمده: تو مقطع و مأخذى ، كه
1 . ديوان چاپ عبدالرسولى ، ص 398 .
(342)
آن هم صحيح به نظر نمىرسد . مرحوم دهخدا مصراع دوم را با امعان نظر در نسخه بدل چنين تصحيح كردهاند: حرّىِ را تو ضظغ و ابجدى . و «ابجد و ضظغ بودن» به معنى اول و آخر بودن ، قابل مقايسه است با Ialpha et omega در زبان فرانسوى .
2 ـ در رباعى آمده(1):
صد ره گفتم كه با من از عهد مخند
|
تا من به تو باشم از جهانى خرسند
|
اين بنده ترا نيايد امروز پسند
|
هين خيز و دهل ده چو مه رفت ببند
|
بيت دوم صحيح نيست . مرحوم دهخدا چنين تصحيح كردهاند:
اين پند ترا نيامد آن روز پسند
|
هين خيز و دهل ده چو بنپذيرى پند
|
3 ـ در همين صفحه ديوان ، اين رباعى بهنام فرخى آمده:
اى شاه چه بود اينكه ترا پيش آمد
|
دشمنت هم از پيرهن خويش آمد
|
از محنتها محنت تو بيش آمد
|
از ملك پدر بخش تو منديش آمد
|
مرحوم دهخدا نوشتهاند:
اين قطعه مال بوبكر ربابى يا على مكى است .
اسناد اخير مسبوق به سابقه ذيل است: در تاريخ بيهقى در فرو گرفتن امير محمّد و بردن او به قلعه «منديش» به امر برادرش سلطان مسعود ، بيهقى گويد:(2)
و يكى بود از ندماى اين پادشا(3) ، و شعر و ترانه خوش گفتى ، بگريست و پس بديهه نيكو گفت ، شعر:
اى شاه چه بود اين كه ترا پيش آمد ...
4 ـ مرحوم دهخدا حدس زدهاند «يكى» در اصل «مكى» بوده به استناد اين بيت منوچهرى:
يكى چون معبد طرب ، دوم چون زلزل رازى
|
سيم چون ستى زرين ، چهارم چون على مكى (4)
1 . ديوان ، ص 445 .
2 . طبع آقاى دكتر فياض ، ص 75 .
3 . امير محمّد بن محمود غزنوى .
|
4 . در ديوان منوچهرى طبع آقاى دبير سياقى ، ص 109 متن «على بيگى» و حاشيه «على مكى» آمده .
|
|
(343)
11 . ديوان مسعود سعد: قسمتى از ديوان مسعود سعد سلمان را نيز دهخدا تصحيح كردند كه تاكنون به چاپ نرسيده . اينك نمونهاى از آن:
در ديوان مسعود آمده:
اى طالع نگون من اى كژرو حرون
|
اى نحس بى سعادت و اى خوف بى رجا!
|
خرچنگ آيتى و خداوند تو قمر
|
آبيست سوزش تن و جان از شما چزا(1)
|
بيت اخير معناى محصل ندارد . دهخدا چنين تصحيح كردهاند:
خرچنگ آبيى و خداوند تو قمر
|
آبى است ، سوزش تن و جان از شما چرا؟
|
خرچنگ (سرطان) در نظر احكاميان ، آبى (منسوب به عنصر آب) است ، و خداوند (كدخداى) برج مذكور قمر (ماه) نيز آبى محسوب مىشود .
12 . ديوان سوزنى: در كتابخانه استاد(2) نسخهاى از ديوان سوزنى سمرقندى است كه تمام آن را تصحيح كردهاند . اينك نمونهاى از آن:
در ديوان مزبور ، ص 51 آمده:
اژدها باش بر خزينه علم
|
كه چنين جاىجاى كرسه نيست
|
استاد چنين تصحيح كردهاند:
كه چنين جاى ، جاى كريسه نيست .
13 . لغت فرس اسدى: تصحيحات لغت فرس اسدى به قلم استاد در طى سالهاى متمادى در حواشى دو نسخه چاپ پاول هرن و چاپ مرحوم عباس اقبال ياداشت شده است . نمونهاى از اين تصحيحات: در نسخه چاپ اقبال ، ص 33 آمده:
زيب خسرو نوشاد است در روم نوشروان شاهش كرد ، فردوسى گويد:
شد از زيب خسرو چو خرم بهار [كذا
|
]بهشتى پراز رنگ و روى بهار [كذا]
|
مرحوم دهخدا نوشتهاند: خسن و خسين دختران مغاويه الخ .
1 . با زاء منقوط . ديوان مسعود ، مصحح ياسمى ، ص 2 .
2 . كه اكنون متعلق به سازمان لغتنامه است .
(344)
«زيب خسرو ، نوشاد است در روم . نوشروان شاهش كرد يعنى آن را شاه نوشروان ساخت . زيب خسرو نام شهرى است كه انوشروان ساخت:
يكى شهر فرمود نوشين روان
|
بدو اندرون آبهاى روان
|
بزرگان روشندل و شادكام
|
ورا زيب خسرو نهادند نام
|
چو شد زيب خسرو چو خرم بهار
|
بهشتى پر از رنگ و بوى و نگار ...(1) از اين زيب خسرو مرا سود نيست كه بر پيش درگاه من تود نيست ...
بدو گفت كاين زيب خسرو تراست غريبان و اين خانه نو تراست
|
قسمتى از اين تصحيحات در مجله يغما و مجله دانش به طبع رسيده است .
14 . صحاح الفرس: از صحاح الفرس كه دومين كتاب لغت فارسى موجود است ، تاكنون سه نسخه بدست آمده است كه يك نسخه متعلق به كتابخانه استاد دهخداست ، و استاد آن را تصحيح كرده و مقدمهاى براى آن نوشتهاند . آقاى عبدالعلى طاعتى نيز نسخه نفيسى از اين كتاب دارند و تصحيح اين كتاب را به عنوان پاياننامه دكترى ادبيات فارسى به عهده گرفته و يادداشتهاى علامه دهخدا را در طى كتاب خود با ذكر مأخذ وارد كردهاند ، و خوانندگان پس از طبع صحاح الفرس از آنها آگاه خواهند شد .
15 . تصحيح ديوان ابن يمين: استاد دهخدا ديوان ابن يمين را تصحيح كردهاند و نسخه مصحح ايشان اكنون در كتابخانه مجلس شوراى ملى است ، و مرحوم رشيد ياسمى در ترجمه احوال ابن يمين از اين كتاب استفاده كرده است .
16 . تصحيح يوسف و زليخا: مرحوم دهخدا نسخهاى خطى از يوسف و زليخاى منسوب به فردوسى در كتابخانه خود داشتند كه تمام آن را تصحيح و تحشيه كردهاند . ايشان بر خلاف بعض معاصران از جهت ارزش ادبى بدين كتاب علاقه بسيار داشتند .
17 . مجموعه مقالات: مقالات اجتماعى و سياسى علامه بهنام «چرند و پرند» و همه
1 . همان بيت است كه با تصرفى در لغت فرس آمده است .
(345)
سرمقالههاى روزنامه صور اسرافيل چاپ تهران (به استثناى نمره بيستم كه هر دو مقاله به قلم مرحوم جهانگير خان است)(1) و صور اسرافيل چاپ ايوردن سويس(2) و روزنامه سروش(3) طبع استانبول و ايران كنونى چاپ تهران(4) و آفتاب (روزنامه نيم رسمى دوره ناصر الملك در تهران) و چند مقاله در روزنامه «شورى»(5) چاپ تهران طبع شده است . آقاى سعيد نفيسى مقالات «چرند و پرند» ايشان را از روزنامه صور اسرافيل تهران استخراج كرده و در «شاهكارهاى نثر فارسىِ معاصر» تهران 1330 به طبع رسانيدهاند . نگارنده اين سطور بر آن است كه مجموعه مقالات مذكور را در يك مجلد به دسترس خواستاران آثار استاد بگذارد .
18 . پندها و كلمات قصار: استاد مجموعهاى دارد شامل جملههاى كوتاه و حاوى مطالب فلسفى و اخلاقى نغز ، به سبك پندهاى(6) لاروشفوكو . اين مجموعه به(7) طبع نرسيده است .
19 . ديوان دهخدا: استاد دهخدا كه در نظم و نثر متبحر و مخصوصا در دواوين شعراى قديم تتبع داشت ، و سالها به تصحيح ديوان گويندگان بزرگ مشغول بود ، گاه به سرودن اشعار اقبال مىكرد .
قسمتى از اشعار دهخدا در روزنامه صور اسرافيل و مجله مهر و مجله يغما به طبع رسيده و مجموعه اشعار وى به اهتمام نگارنده در سال 1334 چاپ و منتشر شده است .
استاد غالبا اظهار مىداشت:
من گاهى تفنن را شعرى ساخته و براى دوستان خواندهام . دوستان من از نظر حجب يا به ملاحظاتى نخواستهاند درباره كيفيت اين اشعار اظهار نظر كنند . من خود نيز نمىدانم كه اين گفتهها شعر است يا نظم ، قضاوت اين امر با خوانندگان است .
1 . جمعا 32 نمره .
2 . جمعا 3 نمره .
3 . جمعا 14 نمره .
4 . مقالات فكاهى .
5 . به مديريت مرحوم ناصر الاسلام .
6 . . Maximes
7 . . La Rochefoucauld
(346)
85
سيد على بن حسين موسوى حايرى تهرانى بهشتى
(م ح 1354 ق)
عالم ، اديب ، لغوى ، مفسر ، فقيه و محدث . معروف به مفسر . در كربلا متولد شد و همانجا نشو و نما يافت .
وى در تهران ساكن و از اعلام معاصر تهران بود . بهشتى در زهد و تقوا كم نظير بود . او متجاوز از بيست و دو سال پىدرپى در مسجد جامع تهران تفسير قرآن مىگفت .
در تهران درگذشت و در امامزاده عبد اللّه شهر رى دفن شد . از آثار وى:
تفسير مقنيات الدّرر و ملتقطات الثمر ، به عربى ، در دوازده مجلد است كه در تهران به طبع رسيد .
منابع
مؤلفين كتب چاپى (4/178 ـ 179) ، مقتنيات الدّرر (ج1/مقدمه مؤلف) .
86
على بن حمزة بن عبداللّه بن فيروز كسائى
حسين هاشمى
عثمان يا بهمن بن فيروز عجمى فارسىّ الاصل ، كوفىّ المنشأ ، بغدادىّ المسكن و
(347)
الموطن ، اسدىّ القبيلة ، كسائىّ الشّهرة ، ابوالحسن يا ابو عبداللّه الكنية ، اديبى است لغوى نحوى قارى ، از مشاهير و اساتيد نحو و لغت قرائت و علوم ادبيّه .
يكى از قراء سبعه مشهوره سابق الذكر كه در ادبيّات و فنون مذكوره امام كوفيّين بود . نحو را از معاذ هراء ، يونس نحوى ، خليل بن احمد عروضى و بعضى از اكابر ديگر اخذ كرد و فرّاء و ابو عبيد قاسم بن سلام و جمعى از افاضل از تلامذه او مىباشند .
كسى به فرّاء گفت كه خودت نظير كسائى هستى ديگر چرا حاضر حوزه او مىباشى؟ فرّاء گويد اين جمله غرورى در نفس من توليد كرد ، بر خلاف جلسات سابق بناى مناظره گذاشته و به اصول هم رديفان داخل مذاكره مىشدم پس خود را مثل مرغى ديدم كه با منقار خود آب از دريا بر مىدارد . امام شافعى گويد هر كه خواهد در نحو متبحّر شود پس او عيال و طفيلى كسائى است .
كسائى قرائت را نيز از حمزة بن حبيب زيات ، اعمش ، عبدالرحمن بن ابى ليلى و بعضى از اساتيد ديگر اخذ كرد و در هر جا قرائت او مخالف قرائت حمزه است موافق قرائت همين ابن ابى ليلى مىباشد كه موافق قرائت حضرت امير المؤمنين عليهالسلام است .
كسائى در فنّ قرائت استاد كل و مرجع استفاده افاضل بود ، بر روى كرسى مى نشسته و تلاوت مىنمود ، حاضرين حوزه نيز قرائات او را با تمامى مزاياى فصل و وصل و مدّ و تشديد و غيره ضبط مىكردند . نخست موافق حمزه قرائت مىكرده و عاقبت قرائت مخصوصى اتّخاذ نمود ، حفص و دورى دو نفر راوى مشهور قرائات وى هستند و جمعى ديگر نيز قرائات او را روايت مىكنند .
در عهد خلافت هارون عباسى نيز با همين قرائت خود تلاوت مىنمود و پيش از خلافت هارون معلّم و آموزگار وى بود و بعد از خلافت نيز به تعليم و تربيت دو پسرش امين و مأمون منصوب گرديد و بسيار محترم بود و نظير قضيه پيش گذاشتن
(348)
نعلين كه در يحيى بن زياد فراء نسبت به پسران مأمون مذكور شد درباره كسائى نيز منقول مىباشد . چنانچه روزى هارون از دور نظاره مىكرده ديد كسائى خواست كه نعلين خود را در پا كند امين و مأمون در پيشگذارى نعلين به همديگر مسابقت مىكنند و كسائى نيز سر و دست ايشان را بوسيده و سوگند داد كه ديگر اين كار را نكنند پس هارون از حاضرين دربار استفسار نمود كه خادم كدام يك از شما به خدّام ديگر برترى داشته و عزيزتر است همه گفتند كه البته خادم امير المؤمنين (هارون) ، هارون گفت چنين نيست بلكه خادم كسائى مزيّت به همه خدّام دارد زيرا كه خادم او عبارت از امين و مأمون است پس قضيه را بيان كرد .
كسائى در شعر بىبهره بوده و «فلان اجهل بالشعر من الكسائى» از امثال دايره مىباشد .
مناظره كسائى با سيبويه در مسئله زنبوريّه و غيره و مظلوميّت سيبويه در آن قضيه مشهور و در مغنى ابن هشام و بعض موارد ديگر مذكور و در ضمن شرح حال سيبويه عمرو بن عثمان نيز اشاره نموديم و در اينجا محض فائده علمى ادبى بعضى از قضاياى ديگر كسائى را ثبت اوراق مىنمايد:
روزى كسائى در محضر هارون از ابو يوسف قاضى سؤال نمود كه غلام تو مقتول شده و كسى بگويد انا قاتِل غُلامكَ (با تنوين لام) و ديگرى بگويد: اَنَا قاتِلُ غُلامِكَ (بى تنوين لام و با اضافه به سوى غلام) آيا كدام يك از اين دو كس را قاتل و جانى مىدانى؟ قاضى گفت هر دو را زيرا كه جمله مذكوره در هر دو حالت اقرار به قتل است پس در دم هارون تخطئه كرد و گفت جمله مذكوره در حالت دوّيمى (كه با اضافه باشد) اقرار به قتل است زيرا كه اسم فاعل در اين حال ، محتمل الحال و الاستقبال بوده و قائل آن اقرار كننده محسوب نمىشود .
نيز روزى كسائى در مجلس خليفه به محمّد بن حسن فقيه شيبانى كه بدو تقدّم كرده و تصدّر مىنموده گفت بهتر آن است كه با همديگر مباحثه علميّه كنيم هر كه
(349)
توفق يابد تقدّم و تصدّر حق او باشد چنانچه شما از من مسئله فقهيّه بپرسى و من با قواعد نحويّه تطبيقش كرده و جواب گويم و بالعكس من هم از شما مسئله نحويّه بپرسم شما با قواعد فقهيّه موازنه كرده و جواب بگوييد . محمّد نيز موافقت كرد و از كسائى پرسيد كه سهو در سجده سهو موجب سجده سهو ديگر مىباشد يا نه؟ كسائى فورا گفت نمىشود زيرا كه از قواعد مقرّره نحويّه است: اَلمُصغر لايُصغَرُ .
بعد از آن كسائى نيز نظير همان مسئله اقرار راجع به قتل غلام را سؤال كرده و گفت اگر كسى نزد شما بگويد اَنَا سارِقُ ثَوبِ فُلانِ (بضمّ قاف با اضافه) و ديگرى نيز همان جمله را با تنوين قاف و بىاضافه بگويد در اين صورت وظيفه دينى اسلامى چه بوده و كدام يك از آن دو كس محكوم به سارقيّت و قطع يد است؟ محمّد بن حسن نيز مثل ابو يوسف قاضى در مسئله اولى گفت جمله مذكوره در هر دو حالت اضافه و عدم اضافه ، اقرار به سرقت بوده و هر دو كس محكوم به قطع يد مىباشند پس كسائى به همان روش مذكور تخطئه نمود .
ابن خلّكان گويد:
روزى كسائى در مجلس هارون به محمّد بن حسن گفت هر كس در علوم عربيّه متبحّر گردد در تمامى علوم بهرهور باشد اينك محمّد بن حسن همان مسئله سجده سهو را پرسيد و همان جواب را شنيد . نيز پرسيد كه اگر كسى طلاق را معلّق به وقوع ازدواج نمايد (بدين معنى كه زيد با صيغه عربى پيش از ازدواج بهند بگويد كه اگر ازدواج كنيم تو مطلّقه هستى) آيا بعد از ازدواج آن طلاق وقوع مىيابد يا نه . كسائى گفت نمىشود زيرا كه از امثال مشهور است: السيل لا يسبق المطر .
بارى از تأليفات كسائى است:
1 . الحروف ، 2 . العدد ، 3 . القرائات ، 4 . لحن العامة يا ما تلحن فى العوام ،
5 . متشابه القرآن: به نوشته سيوطى كسائى نخستين كسى است كه در متشابهات قرآنى تأليف داده لكن چنانچه مذكور است حمزة بن حبيب زيات استاد كسائى نيز
(350)
متشابه القرآن تأليف داده است . 6 . المصادر ، 7 . معانى القرآن ، 8 . مقطوع القرآن و موصوله ، 9 . النوادر الاصغر ، 10 . النوادر الاوسط ، 11 . النوادر الكبير ، 12 . الوقف والابتداء فى القرآن و غير اينها .
كسائى به سال يكصد و هفتاد و نهم يا هشتاد و دويم يا سيّم يا پنجم يا نهم يا نود و دويم يا سيّم هجرت با هارون خليفه ، مسافرت طوس كرد و در اثناى سفر در قريه زنبوريّه نامى از اعمال رى وفات يافت و محمّد بن حسن فقيه شيبانى نيز كه همسفر او بوده در آن روز در همان قريه بدرود حيات گفت .
هارون گفت كه فقه و علم عربيّه را در خاك رى دفن كرديم و به نوشته ابن النديم ابو يوسف قاضى نيز در همان روز وفات كسائى درگذشت .
و به نوشته بعضى از ارباب تراجم وفات كسائى در طوس واقع شده است .
اما وجه لقب كسائى آنكه در كسا احرام حج بسته بوده و يا خود در مجلس درس اساتيد خود با كسا حاضر مىشده و برخلاف تلامذه ديگر كه با حلّههاى مخصوص حضور مىيافتند .
در دانشنامه قرآنى ص 1873 درباره او چنين آمده است:
ابوالحسن على بن حمزة بن عبداللّه بن بهمن بن فيروز اسدى كوفى كسائى (119 ـ 179 ق) قارى ايرانى و يكى از قراء سبعه . برخى او را شيعه دانستهاند . در كوفه مىزيست . قرائت را نزد عبدالرحمن بن ابى ليلى و حمزة بن حبيب ، عيسى بن عمر همدانى ، اعمش ، ابوبكر بن عياش ، سليمان بن ارقم ، امام جعفر صادق عليهالسلام و ابان بن تغلب آموخت . قرائت كسائى هر جا كه با حمزه مخالف است ، مطابق با قرائت ابن ابى ليلى است . زيرا ابو ليلى حروف را همچون على عليهالسلام قرائت مىكرد .(1) راويان كسائى عبارتند از: حفص دورى (ابو عمرو حفص بن عمر بن عبدالعزيز دورى) و او نخستين كسى بود كه قراآت را جمعآورى كرد . و ديگرى ابوالحارث ليث بن خالد مروزى بغدادى ، همچنين اسحاق بن ابراهيم مروزى و هاشم يزيدى نيز از او روايت
1 . الفهرست ، ابن نديم ، ص 44 ـ 45 .
(351)
كردهاند و جمعى مثل: ابو عبيده ، قاسم بن سلام و هشام ضرير گرچه از او روايت كردهاند اما در برخى حروف با او مخالفت كردهاند . كسائى هميشه از شهرى به شهر ديگر مىرفت تا اينكه سرانجام در سال 179 در رنبويه يا زنبويه كه يكى از دهات رى بوده است درگذشت . كتابهايى به كسائى منسوب است: معانى القرآن ، كتاب القراءات ، كتاب الهاءات المكنى بها فى القرآن ، مقطوع القرآن و موصوله و قصص الانبياء .
87
على بن عباس جراذينى رازى
(س چهارم ق)
متكلم فقيه و محدث امامى . وى از مردم خراذين يا جراذين رى بود . از زندگى وى و روزگارى كه در آن بوده ، چيزى نمىدانيم .
نجاشى (م 450 ق) ، با چهار واسطه از وى روايت مىكند . بيشتر رجال نويسان شيعه وى را به غلو متهم و نكوهش كردهاند و احاديثى را كه از وى روايت شده ضعيف دانستهاند .
علامه حلى نام وى را خراذينى آورده و در ديگر كتب رجال تحت عنوان خرادينى نيز آمده .
وى در رى مقيم بود و در همانجا درگذشت . از جمله آثار وى:
آداب و المروات ،
الردّ على سلمانيه يا سلمانيه كه يكى از فرقه غالى شيعه است . اين كتاب كه ردى بر غلات شيعه است غالى بودن وى را نفى مىكند .
منابع
الذريعة (1/12 ، 10/201) .
(352)
88
سيد على حسينى اصفهانى
(1287 ـ 1349 ق)
فقيه ، حكيم ، نويسنده و روزنامهنگار . وى از سادات و معاريف رجال ادبى و رياضى اصفهان بود . در نزد علماء اين سامان در فقه و اصول و طب و بخصوص رياضى و هيأت جديد و قديم سرآمد معاصران شد ، و تمام عمر خود را صرف تحصل علوم و اشاعه آن از راه روزنامه و كتاب كرد .
مير سيد على در سال 1324 ق روزنامه «الجناب» را با چاپ سنگى در اصفهان منتشر كرد . سرانجام در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللّه دفن شد . از جمله آثار او:
الاصفهان ،
راهبر براى مسافرين اصفهان ،
فعاليتهاى فرهنگى بنادر جنوب (بوشهر) در شيخ نشين دوبى .
منابع
تاريخ جرايد (1/245 ـ 248) ، تذكرة القبور (240 ـ 241) ، زندگينامه رجال و مشاهير (3/103) ، مؤلفين كتب چاپى (4/171 ـ 173) ، يادگار (س 4 ، ش 4 ، ص 56) .
(353)
89
على قلى اعتضاد السلطنه
پسر پنجاه و چهارم از زن پنجاه و دوم فتحعلىشاه قاجار كه مادرش بهنام گل پيرهن خانم و اصلاً از ارامنه تفليس (لكن معروف به گرجى بوده) مىباشد نامبرده از افاضل شاهزادگان قاجار و صاحب تأليفاتى چند كه در حدود (1234 ه ق) تولد يافته است . هنگام فوت محمّد شاه قاجار ، در شميران تهران ، زن او ملك جهان خانم ملقبه به مهد عليا تا رسيدن پسرش ناصر الدين ميرزاى وليعهد از تبريز همه كاره يعنى نايب السلطنه و زمام امور در دست او به پيشكارى اعتضاد السلطنه يكى از دوستان مخصوصش بود .
در جلد سوم صفحه 195 منظم ناصرى در اين باب چنين نوشته شده:
و نواب معظملها بهنظم شهر و توابع دارالخلافه و تمهيد مقدمات جلوس پادشاهى رأى و تدابير صايبه فرموده . شاهزاده عليقلى ميرزا را كه به زيور فضل و دانش آراسته بود به وزارت خود اختيار و طرف مشورت در امور قرار دادند .
و علىقلى ميرزا ، مهد عليا و ميرزا آقا خان نورى به اتفاق هم بر عليه ميرزا تقى خان امير كبير كار مىكردند و نظر اين بود كه ميرزا آقا خان صدراعظم شود .
او در سال (1272 ق) به اعتضاد السلطنه ملقب و در (1274 ق) به رياست مدرسه دارالفنون و در 1275 به وزارت علوم (وزارت فرهنگ) منصوب گرديد . در اين سال درصدد برآمد كه يك عده از شاگردان تحصيلكرده دارالفنون را براى تكميل علوم و فنون به اروپا بفرستد و چون در اين تاريخ ناصر الدين شاه هم حسنعلىخان گروسى (امير نظام) را به سفارت مخصوص به دربار فرانسه و انگليس مىفرستاد وزير علوم 42 نفر از محصلين را به رياست عبدالرسول خان نواده حاج
(354)
محمّد حسين خان نظام الدوله صدر اصفهانى با حسينعلىخان گروسى روانه پاريس نمود و قرار شد كه سرپرستى و اداره امور و نظارت در كار تحصيل ايشان با شخص حسنعلىخان وزير مختار باشد .
در سال (1283 ق) تلگرافخانه را به اعتضاد السلطنه به مقاطعه دادند . در اين سال ناصرالدين شاه بنابر هوس شاهانه خود باز بهفكر تشكيلاتى براى مملكت افتاد و هر كسى را سركارى گذاشت و حدود اختيارات هر يك را تعيين و اموراتى را به وى محول نمود . البته اين كار هم خيلى موقتى بود و در همين سال چون موضوع روى هوس شاهانه صورت گرفته بود . تشكيلات مزبور بكلى بهم خورد . اعتضاد السلطنه در اين تشكيلات علاوه بر رياست دارالفنون ، وزير علوم و صنايع و معادن و تجارت و تلگراف و تصدى روزنامه دولتى و سرپرستى چاپخانههاى كشور و ولايات و كارخانهها بود ، حكومت بر ملاير و تويسركان نيز به عهده او واگذار شد . در سال (1288 ق) پس از مراجعت ناصر الدين شاه از عتبات با مشورت حاج ميرزا حسينخان مشيرالدوله مجلس دارالشوراى كبرى را امر به تشكيل داد و اعتضاد السلطنه به عضويت آن مجلس انتخاب گرديد . در سال (1289 ق) حكومت بروجرد نيز بر ساير مشاغلش افزوده شد .
در سال (1290 ق) در سفر اول ناصر الدين شاه به اروپا از همراهان شاه (ملتزمين ركاب) بود . در سال (1295 ق) امور بنائى دوليت يا به اصطلاح آن زمان اداره بنائى ديوان اعلى را به عهده وى واگذار نمودند . از كارهاى اعتضاد السلطنه وزير علوم ، تأسيس روزنامه هفتگى ملت سنيه ايران به چاپ سنگى در سال (1283 ه ق) يعنى 9 سال پس از انتصابش به وزارت علوم مىباشد و پس از انتشار دو شماره نام آن به روزنامه ملتى تبديل مىشود . روزنامه مزبور چهار سال و اندى از سال (1283 تا 1287 ق) مجموعا 34 شماره در تهران منتشر شده و منشى يا سر دبير آن ميرزا حسن حكيم سامانى پسر قاآنى شيرازى بوده است .
اعتضاد السلطنه چون مايهاى از معلومات قديمه مخصوصا شعر و ادب و حكمت و رياضى داشت غالب اوقات خود را به مطالعه كتب و معاشرت با اهل فضل
(355)
و ادب مىگذراند و خود نيز مانند غالب پسران فتحعلىشاه شعر نيز مىگفت و فخرى تخلص مىكرد و كتابخانه مهم و معتبرى جمعآورده بود كه پس از فوتش تمام آن را براى مدرسه سپهسالار جديد خريدارى و وقف بر آن مدرسه گرديد .
در زمان وزارت علوم اعتضاد السلطنه چندين روزنامه ماهانه تحت نظر وى دائر گرديد كه اسامى هر يك از آنها از اين قرار است:
روزنامه ملت عليه ايران فقط دو شماره ، روزنامه ملت سنيه ايران نيز دو شماره ، روزنامه ملتى 34 شماره ، روزنامه علميه دولت عليه ايران 53 شماره به سه زبان فارسى ـ عربى و فرانسه منتشر مىشده است . در سال (1275 ه ق) كه وزير علوم شد علاوه بر لقب اعتضاد السلطنهاى كه داشت به وزير علوم نيز ملقب گرديد . پس از آنكه اداره امور مدرسه دارالفنون به عهده اعتضاد السلطنه محول گرديد در سال (1279 ق) ماليات ولايات ملاير و تويسركان براى هزينه و مصارف مدرسه مزبور اختصاص يافت و چون حكومت اين دو ولايت مدتها با اعتضاد السلطنه بود او هميشه نايب الحكومهاى براى اداره امور حكومتى و جمعآورى ماليات ولايات مرقوم از طرف خود به آنجا مأمور و گسيل مىداشت .
اعتضاد السلطنه در شب عاشورا (سال 1298 ق) در تهران درگذشت و در حضرت عبدالعظيم (شهر رى) بهخاك سپرده شد . تأليفات عمده او:
تاريخ وقايع و سوانح افعانستان ،
فلك السعاده ، در ابطال ستارهشناسى كه در سال (1278 ق) به چاپ رسيده ،
اكسير التواريخ ،
تاريخ متنبئين ،
كيفيت ظهور سيد على محمّد باب .
منابع
رجال بامداد ، ج 4 ، ص 442 .
(356)
90
على كنى
(م 1306 ق)
ناصرالدين انصارى قمى
وى در سال 1220ه.ق در روستاى كن ـ واقع در شمال غربى تهران ـ در خانواده ميرزا قربانعلى آملى، پسرى پا به عرصه وجود نهاد، كه نامش را على نهادند. نياكانش از آمل كوچ كرده بودند و در قصبه كن سكونت داشتند.
تحصيلات
پس از پشت سر نهادن دوران كودكى، شوق فراوانى به فراگيرى دانش در خويش احساس كرد. روزى وى به نزد پدرش شتافت و خواسته خود را با او در ميان نهاد.
امّا از آنجا كه خانوادهاى كشاورز بودند و دانش در ميان نياكانش سابقهاى نداشت، پدر با تقاضاى فرزند مخالفت كرد.
كودك كه وجودش لبريز از عشق به فراگيرى دانش بود، دست از طلب برنداشت و با اصرار مكرر موفق شد تا به مكتب رود و در آنجا خواندن، نوشتن و برخى مقدمات را فراگيرد.
از همان اوان كودكى، علايم نبوغ در وى پديدار بود. حافظه قوى، ذكاوت و هوشيارى او باعث شد تا بزودى از مكتب و معلم بىنياز شود، و به سوى علوم دينى ميل كند.
لكن اين بار، وى با ممانعت شديدتر خانوادهاش روبهرو شد، كه بر اين مخالفت اصرار مىورزيدند و 20 سال از ادامه تحصيلش جلوگيرى كردند.
وى با برانگيختن واسطههاى بسيار و چنگ زدن به وسايل گوناگون، سرانجام پس
(357)
از 20 سال موفق شد رضايت پدر را جلب كند و براى ادامه تحصيل به تهران بيايد.(1)
ايشان پس از فراگيرى برخى از مقدمات، به اصفهان سفر كرد و ظاهرا در درس آيتاللّه علامه سيد اسداللّه اصفهانى، فرزند حجتالاسلام شفتى، شركت نمود.
در آن زمان آوازه علمى نجف كه با رياست صاحب جواهر به اوج ترقى رسيده بود، به گوش او رسيد. لذا به منظور بهرهورى از محضر اساطين دانش، وى رخت سفر به تن كرد و راهى نجف شد.
مرحوم حاجى در محضر استادان فن سالها زانو به زمين زد، و از خرمن فيض آنان توشههاى برگرفت، و در خلال تحصيل خويش به تصنيف و تأليف نيز پرداخت.
استادان
مرحوم حاجى در نجف و كربلا و پيش از آن در اصفهان، در محضر اين بزرگان حاضر شد، و از سرچشمه زلال دانش ايسان سيراب گرديد:
1 ـ حاج سيد اسداللّه اصفهانى (د . 1290 ه.ق)(2)
2 ـ شيخ محمدحسن نجفى، صاحب جواهر(د. 1266ه.ق)(3)
3 ـ سيد ابراهيم حايرى قزوينى، صاحب ضوابط(د1263 ه.ق)(4)
4 ـ شيخ حسن بن شيخ جعفر كاشف الغطاء، صاحب انوار الفقاهة (د.1262 ه.ق)
5 ـ شيخ مشكور حولاوى نجفى (د.1272 ه.ق)
6 ـ شريف العلماء مازندرانى(د.1245 ه.ق)(5)
حاجى در نجف در خلال تحصيل به تأليف و تصنيف پرداخت، نوشتارهاى بسيارى در علم اصول به رشته تحرير درآورد. در سال 1244ه.ق(6) يا 1246ه.ق(7) بيمارى
1 . مكارم الآثار، معلم حبيبآبادى، ج 3، ص 696 .
2 . معارف الرجال، حرزالدين نجفى، ج 2، ص 13 .
3 . نقباءالبشر، تهرانى، ج 3، ص 1504 .
4 . مكارم الآثار، معلم حبيبآبادى، ج 3، ص 696 .
5 . معارف الرجال، حرزالدين نجفى، ج 2، ص 113، شماره 4 تا 6 .
6 . احسن الوديعة، موسوى كاظمى، ج 1، ص 83 ؛ علماء معاصرين، واعظ خيابانى، ص 26 .
7 . نقباء البشر، تهرانى، ج 3، ص 1504؛ علماء معاصرين، واعظ خيابانى، ص 26 .
(358)
طاعون عراق را فراگرفت كه تا 2 سال ادامه يافت. بدين سبب، وى همانند ديگر علما و فضلا از تحصيل و تأليف بازماند، و تا پايان اين بيمارى عمر خويش را به سفر گذرانيد.
با خاتمه يافتن طاعون، بار ديگر وى به نجف آمد و به تكميل معلومات خويش و بهرهورى از استادان فن پرداخت. امّا در ميان استادانش، دلبستگى عجيبى به صاحب جواهر پيدا كرد. از اينرو، ايشان هماره ملازمت استاد را ـ چه در مجلس درس و چه در غير آن ـ اختيار كرد و آنى از وى جدا نشد.
در درس صاحب جواهر، نبوغ، استعداد بسيار و تبحرش در فقه، اصول و دانشهاى ديگر نمايان شد، بتدريج، وى در حوزه علمى نجف به استوارى انديشه، نفوذ فكر، عمق تحقيق، گستردگى اطلاعات، تسلط بر آرا و نظرات گوناگون، روشنى ذهن و ژرفنگرى شهره شد. حاجى در ميان شاگردان استاد و مردان علم و دانش به چنان مرتبهاى دست يافت كه صاحب جواهر بر فراز منبر تدريس و در ميان صدها شاگرد پژوهشگر، فقط به اجتهاد وى و 3 شاگرد كوشا و فاضل خود: شيخ عبدالحسين شيخ العراقين تهرانى(د.1286 ه.ق)، شيخ عبدالرحيم نهاوندى (د.1304ق)، شيخ عبداللّه نعمت عاملى(د.1302 ه.ق) تصريح نمود.(1)
ورود به تهران
آيتاللّه كنى پس از تكميل مراتب علمى و گرفتن اجازه اجتهاد از استاد والاقدرش، در سال 1262ه.ق به عزم زيارت مرقد پاك حضرت على بن موسى الرضا عليهالسلام و به قصد ديدار اقوام و خويشان، به ايران آمد و در تهران ساكن شد.
با ورود حاجى به تهران، دلهاى مردم، از خاص و عام، بدو متوجه شد. مردم از اينكه يكى از برترين شاگردان صاحب جواهر را در ميان خويش مىديدند، شادمان
1 . نقباء البشر، تهرانى، ج 2، ص 1205 و ج 3، ص 1505 .
(359)
شدند و رشته تقليد وى را در سراسر ايران به گردن انداختند. لذا، موقعيت علمى و اجتماعى مرحوم حاجى چنان در اين چند ساله اوج مىگيرد، كه در سال 1271ه.ق ـ 11 سال پيش از وفات شيخ و اوج مرجعيت شيخ انصارى ـ رساله عمليهاش در همه مناطق ايران به دست مقلدانش مىرسد.
شاگردان
مرحوم حاجى با ورود به ايران و شهرت يافتنش، به تدريس فقه و اصول دست يازيد، و شمار بسيارى براى استفاده از دانش او به محضرش شتافتند. برخى از شاگردان ايشان عبارتاند از حضرات آيات:
1 ـ شيخ موسى شراره عاملى، كه اصول را نزد مرحوم حاجى خواند.(1)
2 ـ حاج شيخ محمدباقر نجمآبادى (د.1347 ه.ق) صاحب رساله مشتق.
3 ـ آقا سيد محمود حياطشاهى.
4 ـ آقا سيد محمد لواسانى، پدر آيتاللّه سيد محمدكاظم عصار .
5 ـ آقا سيد محمد مرعشى، عموى مرحوم آيت اللّه نجفى مرعشى و صاحب تقريرات درس مرحوم حاجى.(2)
6 ـ مولى محمد على خوانسارى(د.1332 ه.ق).(3)
7 ـ حاج ميرزا حسين نايبالصدر.(4)
8 ـ آقا شيخ اسداللّه تهرانى(د. بعد 1332 ه.ق)، داماد مرحوم حاجى.(5)
9 ـ ملا محمدتقى بن محمد امين سبحانى.
10 ـ آقا شيخ محمدحسين گرگانى (جناب)(د.1345 ه.ق)، كه از مرحوم حاجى اجازه
1 . اعيان الشيعة، امين، ج 8، ص 302 .
2 . نگاهى به زندگانى حاج ملا على كنى، مصاحبه با آيتاللّه نجفى مرعشى، مجله پيام انقلاب، آبان 1361، شماره 71 ص 43 .
3 . مكارم الآثار، معلم حبيبآبادى، ج 3، ص 696 .
4 . علماء معاصرين، واعظ خيابانى، ص 104 .
5 . نقباء البشر، تهرانى، ج 1، ص 133 .
(360)
روايت داشت.(1)
11 ـ آقا شيخ حسين بافقى(د.1313ه.ق)، كه از خواص اصحاب مرحوم حاجى بود و از جانب ايشان توليت بعضى از اوقات را برعهده داشت.(2)
الف ـ فقه
1 ـ ارشاد الامة: اين همان رساله عمليه، ملاعلى كنى به زبان فارسى بود، كه در 2 جلد: طهارت و صلاة ـ همراه با بعضى معاملات ـ 11 سال پيش از وفات شيخ انصارى(د.1270ه.ق)، در تهران به چاپ رسيد.(3)
2 ـ تلخيص المسائل: اين كتاب متنى در فقه بوده، كه به وسيله خود ايشان به نام تحقيق الدلائل شرح شده است.
از اينكه آيا اين كتاب متن كامل فقه بوده يا نه، چيزى نمىدانيم. امّا برخى از ابواب آن ـ كه در ذيل معرفى مىشود ـ به تفصيل شرح شده و مؤيد آن است كه ـ به احتمال قوى ـ دوره كامل فقه بوده است.
3 ـ تحقيق الدلائل في شرح تلخيص المسائل:(4) وى در تاريخ 1259ه.ق نگارش آن را تمام كرده،(5) و اين كتابها از آن برآمده است: كتاب الطهارة و كتاب الصلاة كه هيچ يك به چاپ نرسيدهاند؛ و كتاب البيع، كتاب الخيارات، كتاب القضاء و كتاب الشهادات كه هر چهارتاى آنها در سال 1304ه.ق به نام كتاب القضاء در تهران به چاپ رسيدند. به گفته علامه تهرانى: اين كتابها به اتفاق تمام فقها و علما، دقيقتر و متينتر از جواهر الكلام و مشحون از تحقيقات بوده است. و در سراسر آن ريزهكاريها و موشكافيهايى كه انديشه هيچ فقيهى به سوى آنها راه نمىپويد، به چشم مىخورد.(6)
1 . همان، ج 2، ص 509 .
2 . همان، ص 495 .
3 . همان، ج 4، ص 427 .
4 . همان، ج 3، ص 482 ـ 483 .
5 . مكارم الآثار، معلم حبيبآبادى، ج 3، ص 696 .
6 . نقباء البشر، تهرانى، ج 3، ص 1507 .
(361)
4 ـ حاشيه بر قواعد: قواعد الاحكام في مسائل الحلال و الحرام، يكى از مشهورترين و ارزشمندترين كتابهاى فقهى آيتاللّه علامه حلى(726 ـ 648ه.ق)، به شمار مىرود، كه از بدو تأليف تاكنون بارها به آن شرح، تعليقه و حاشيه زده شده است.
يكى از حواشى آن، حاشيه آيتاللّه ملاعلى كنى است.(1)
5 ـ حاشيه بر جواهرالكلام: اين حاشيه مختصر بوده است.(2)
ب ـ اصول
1 ـ رساله در اوامر و نواهى.
2 ـ رساله در مفاهيم.
3 ـ رساله در استصحاب
علامه كنى نگارش اين رسالهها را در سال 1244ه.ق هنگام تحصيل در حوزه نجف به پايان برده است.(3)
ج ـ رجال
توضيح المقال في علم الدراية والرجال: اين كتاب از برترين كتابهاى رجال شيعه به شمار مىرود، و بر يك مقدمه، 3 باب و يك خاتمه مرتب شده، و 2 بار همراه با رجال ابوعلى حائرى ، منتهى المقال، به چاپ رسيده است.
در چاپ دوم در سال 1302ه.ق، آنچه علامه ميرزا حسن نورى، صاحب مستدرك، بر اصل كتاب استدراك كرده، همراه با ترجمه احوال 60 نفر از مشايخ علم رجال ـ كه با 60 نفرى كه در پايان خاتمه كتاب در نخستين چاپ ذكر شده بودند، مجموعا 120 نفرى شده است ـ به چاپ رسيده است.
1 . طرائف المقال، جاپلقى بروجردى، ج 2، ص 357 .
2 . اين مطلب را آيتاللّه مرعشى نجفى فرموده است، و در جاى ديگر نيافتم.
3 . الذريعة، تهرانى، ج 6، ص 58، ش 295 .
(362)
د ـ علوم قرآنى
ايضاح المشتبهات: اين كتاب در تفسير و بيان مفاهيم كلمات مشكل قرآن نگاشته شده است.(1)
ه ـ موعظه و ارشاد
مواعظ حسنة: اين كتاب در نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران(2) ذكر شده است.
درگذشت
سرانجام، آن رادمرد فخرآفرين در بامداد پنجشنبه 27 محرمالحرام 1306ه.ق در سن 86 سالگى،(3) پس از عمرى ارشاد و راهنمايى، تأليف و تدريس، طرد سلطه بيگانگان و نفى حاكميت مستبدان، چشم از جهان فروبست و جان به جانآفرين تسليم نمود.
شيخ آقابزرگ تهرانى ـ كه خود آن روزها نوجوانى 13 ساله و در تشييع جنازه حاضر بود ـ ، روز وفات او را اين چنين توصيف مىنمايد:(4)
ايران در مرگش يكپارچه به ناله درآمد و مردم از غم فقدانش در شيون و فرياد شدند. ازدحام جميعت در تشييع جنازهاش به حدّى بود كه چشم روزگار مانند آن را نديده بود. بازارها و مغازهها تعطيل شده و پيكر پاكش بر روى دوش مردم همراه با اشك و آه و حسرت به مسافت يك فرسنگ از تهران به حرم عبدالعظيم حسنى تشييع شده و در مسجد عتيق بين الحرمين(5) ـ بين حرم عبدالعظيم و حرم حضرت حمزة بن موسى ـ دفن شد. و مردم مدت بسيارى در شهرهاى ايران و عراق به سوگوارى پرداختند، و شاعران در عزايش مرثيهها سرودند.(6)
جنازه ايشان را 4 روز نگه داشتند، و مردم عزادار در اطراف به عزادارى و گريستن پرداختند. اين وضع تنها به مسلمانان اختصاص نداشت، و حتى غير مسلمانان نيز از
1 . ريحانة الادب، مدرس خيابانى، ج 3، ص 392 .
2 . نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ش 5، ص 188 .
3 . المآثر والآثار، اعتماد السلطنة، ص 138؛ احسن الوديعة، موسوى كاظمى، ج 1، ص 84؛ علماء معاصرين، واعظ خيابانى، ص 25 .
4 . نقباء البشر، تهرانى، ج 3، ص 1506 .
5 . المآثر و الآثار، اعتماد السلطنة، ص 138 .
6 . نقباء البشر، تهرانى، ج 3، ص 1506 .
(363)
ابراز اندوه و ماتم نتوانستند خوددارى كنند.
سرانجام پيكر آن بزرگوار را در روز اول ماه صفر تشييع نمودند. و در بين راهرو دو حرم حضرت عبدالعظيم و حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام به خاك سپردند.(1)
1 . المآثر و الآثار، اعتماد السلطنة، ص 138 .
(364)
91
على مدرس زنوزى
(1234 ـ 1307ق)
على صدرايى خويى
يكى از خفتگان بارگاه ملكوتى حضرت عبدالعظيم حسنى آقاعلى مدرس زنوزى تهرانى است او از فيلسوفان سده سيزدهم هجرى است و شاگردان زيادى را در فلسفه تربيت نموده است. اين نوشتار رسيد كوتاهى است در احوال ظاهرى و انديشههاى علمى آن حكيم فرزانه.
پدر
آقاعلى مدرس مشهور به آقاعلى حكيم فرزند ملاعبداللّه زنوزى است. زادگاه ملا عبداللّه در زنوز از توابع مرند است. ملا عبداللّه در بدايت سن از زنوز به خوى رفت و به تحصيل علوم عربيه و ادبيه مشغول شد چنانكه به ملا عبداللّه نحوى معروف شد. پس از آن از خوى به كربلا و سپس به قم و اصفهان براى تكميل تحصيلات مسافرت نمود و در اصفهان خدمت ملا على نورى رسيد و فلسفه را نزد وى فراگرفت. پس از احداث مدرسه مروى در تهران، فتحعلىشاه از ملا على نورى تقاضا نمود كه زنوزى را براى تدريس در آن مدرسه به تهران روانه نمايد و زنوزى به تهران منتقل و مدت بيست سال در مسند افاده در آن مدرسه قرار گرفت تا اينكه در سال 1275ق روح به
(365)
جنان پر كشيد و عالم خاكى را وداع نمود.
زادگاه
آقاعلى حكيم در اصفهان چشم به جهان گشود و به جهت اشتهار پدرش به زنورى به آقاى على زنوزى لقب گرفت گو اينكه اغلب امضاهاى وى و مقدمه كتابهايش «آقاعلى مدرس تهرانى» و «آقاعلى مدرس» امضا نموده است. او تحصيلات خود را در اصفهان نزد پدرش و ميرزا حسن فرزند ارشد ملاعلى نورى سپرى نمود و سپس در قزوين خدمت ملا آقاى قزوينى علوم عقليه را تحصيل نمود و به اصفهان بازگشت و پس از پنج سال و به تهران مسافرت و در آن شهر اقامت گزيده و به تدريس معقول اشتغال ورزيد تا اينكه در شب شنبه 17 ذى قعده 1307 مرغ روحش به جنان خراميد و جسد شريفش در جوار مزار پرنور عبدالعظيم حسنى مدفون گرديد.
انديشه و افكار
گرايشهاى فلسفى آقاعلى حكيم، فلسفه صدرايى مشهور به حكمة متعاليه است بنابراين اغلب بلكه تمامى آثار او بر محور مسايل فلسفه اولى يا الهيات به معنى اخص و مباحث كليه وجود (امور عامه) و نفس و معاد، دور مىزند و در آثار او مانند آثار غالب فيلسوفان حكمت متعاليه به اخلاق شخصى، تدبير خانواده و سياست مدن كه از مباحث فلسفه عملى به شمارند، پرداخته نشده است. بنابراين مدرس زنوزى را در واقع بايد از پيروان و مروجان حكمت متعاليه قلمداد كرد و از جمله حكيمان مؤسس به حساب نمىآيد.
البته در ابتكارات وى در طرح مباحث فلسفى نبايد غافل بود او مانند پدرش كه طرحى نو در فلسفه درانداخت و مسايل فلسفه الهى را در كتابش لمعات الهيه به عپارسى تدوين نمود، چند ويژگى را در آثار خود ابداع كرد بدين ترتيب:
1 ـ چند رساله پارسى در فلسفه الهى نوشت مانند بدايع الحكم و رساله حقيقة
(366)
محمديه، تعليقات لمعات الهيه.
2 ـ جواب به پرسشهاى يكى از شاگردان خود به نام بديع الملك، چون سؤال كننده بر فلسفه غرب آشنايى داشته لذا در سؤالات خود اشكالاتى كه بر اساس فلسفه غرب بر مسايل فلسفه اسلامى وارد است، طرح نموده است. لذا جوابهاى آقاعلى حكيم در واقع يك نوع رويايى فلسفه اسلامى و غرب است و در حقيقت گشوده شدن باب فلسفه تطبيقى است.
3 ـ مناظره آقاعلى با حاج محمدكريمخان كرمانى، چون كرمانى از اقطاب فرقه شيخيه و معتقد به افكار شيخ احمد احسايى است مناظره مدرس با وى، رويارويى حكمت متعاليه و انديشههاى شيخيه به شمار مىرود. گرچه قبل از وى ملاعلى نورى در اصفهان با شيخ احمد احسايى مناظره نموده بود ولى آن مناظره تقرير و تحرير نگرديده و گزارش علمى آن در دست نيست.
4 ـ آقاعلى حكيم چون هم حوزه اصفهان را درك نموده و هم حوزه فلسفى تهران را ، لذا وى پلى است ميان حوزه فلسفى اصفهان و تهران در سده سيزدهم، گرچه پس از مدرس حوزه فلسفى اصفهان نمود چندانى نداشته است.
شاعرى
آقاعلى حكيم با اينكه فيلسوف است ولى در كتابهاى شرح حال اشعارى را از وى نقل نمودهاند. كه اين چند رباعى را نايبالصدر در طرايق الحقايق از وى درج نموده است:
1
خواهى اگر به طور دل حق بينى
|
در نار مقيد آب مطلق بينى
|
ز آينه دل غبار باطل بزداى
|
تا ذات على به چشم حق بينى
|
2
(367)
خورشيد وجود تاز رخ پرده گشود
|
بنمود جمال خويش آن گونه كه بود
|
در آيت احمد آنچه او داشت گذاشت
|
مرآت على چنان كه او بود نمود
|
3
خورشيد از دل ز رخ چو برداشت نقاب
|
برداشت نقاب و گشت ظاهر به حجاب
|
ظاهر به حجاب اگر نشد پس ز چه روى
|
گرديد ابوتراب ظاهر به تراب
|
4
يك جلوه نمود حق و يك جذبه نمود
|
از جلوه وجود داد و از جذبه ربود
|
آن جلوه محمد است و آن جذبه على
|
زينرو به وجود اين دو شد بود و نبود(1)
|
ديوان بيگى نيز در حديقه الشعراء اين ابيات را از وى ثبت نموده:
5
آينه حقنماست جلوه رخسار يار
|
عقده مشكلگشاست حلقه گيسوى دوست
|
سلسلهها، حلقهها، كاش به حلقم زنند
|
سلسله گر زلف يار، حلقه اگر موى دوست
|
6
دل آيتى است از حق و دلبر حكايتى
|
آغاز اين حكايت و آيت براى اوست
|
ظلمت نديدهام كه گرفتى به نور جاى
|
جز خال او كه گونه خورشيد جاى اوست
|
7
نه آن چنان به خيال اندرى كه در همه عمر
|
فراغتى ز تو بينم كه خويشتن نگرم
|
بيا و صفاى مرآت بين كه من رخ دوست
|
در او بينم و مرآت نيست در نظرم(2)
|
8
خاك على چون عنقا و آدم اوج او
|
در حضيض فعل حق بس اوجهاست
|
1 . طرائق الحقائق، حاجى نايب الصدر شيرازى، ج 3، ص 236 . 2 . حديقة الشعراء، سيد احمد ديوان بيگى، ص 482 ـ 483 .
(368)
فعل حق دريا و عالم موج او
|
موجها دريا و دريا موجهاست(1)
|
9
نرگس مست تو تا باده پرستى كُندا
|
هرچه هستى، همه چون چشم تو مستى كُندا
|
شد ز يك نقطه عيان از دهنت سرّ وجود
|
نيستى بين كه بيان، نكتش هستى كُندا(2)
|
آثار
كليه آثار مدرس غير از بدايع الحكم در مجموعه رسايل وى به چاپ رسيده، لذا در اين بخش ابتدا بدايع الحكم معرفى و پس از آن مجموع رسايل وى گزارش مىشود:
1 ـ بدايع الحكم: اساس اين رساله پرسشهايى است كه بديع الملك(3) از مدرسى زنوزى پرسيده و او به آنها پاسخ داده است. اين كتاب ابتدا با مقدمه حيدرقلىخان قاجار و به خطا احمد هزار جريبى و توسط شيخ احمد شيرازى در 278 صفحه در تهران به صورت چاپ سنگى به چاپ رسيده و پس از آن با تصحيح و تحقيق در سالهاى اخير به چاپ رسيده است. و اخيرا نيز با تصحيح احمد واعظى از سوى انتشارات الزهراء در پاييز 1376ش در قطع وزيرى در 554ص به چاپ رسيده است.
ديگر آثار شناخته شده مدرس تهرانى توسط آقاى محسن كديور تصحيح و با عنوان مجموعه مصنفات حكيم مؤسس آقاعلى مدرس تهرانى در سه جلد از سوى انتشارات اطلاعات در تهران در سال 1378 در قطع وزيرى به چاپ رسيده و
1 . نخبگان علم و عمل ايران، دكتر سيد مصطفى محقق داماد، ص 201 . 2 . طرايق الحقايق، همان.
3 . ميرزا عمادالدوله حشمة السلطنة مشهور به بديع الملك فرزند امامقلى ميرزا عمادالدوله اول فرزند محمدعلى ميرزا دولتشاه فرزند فتحعلى شاه قاجار است. بديع الملك از رجال سياسى و اهل فرهنگ بوده و در فلسفه شرق و غرب تبحر داشته و مدتها نيز پستهاى حكومتى را عهدهدار بوده است. او ابتدا اين سؤالات را از مدرسى زنوزى پرسيده و پس از آن از ميرزا علىاكبر حكمى يزدى جواب آنها را درخواست نموده است. شرح حال بديع الملك در نخبگان علم و عمل در ايران، ص 120 ـ 124 مندرج است.
(369)
رسالههاى درج شده در هر جلد عبارتاند از:
جلد اول: تعليقات اسفار، 782 صفحه.
جلد دوم: رسائل و تعليقات، 578 صفحه، شامل اين رسالهها:
1 ـ رسالة في التوحيد 2 ـ رسالة سبيل الرشاد في اثبات المعاد 3 ـ رسالة في الوجود الرابط 4 ـ رسالة في مباحث الحمل 5 ـ تعليقات الشواهد الربوبية 6 ـ تعليقات على شرح الهداية الاثيرية 7 ـ تعليقات على حواشى الهيات الشفاء 8 ـ تعليقات على حواشى شرح كلمة الاشراق 9 ـ تعليقات شوارق الالهام 10 ـ تعليقات على حواشى عبدالرزاق اللاهيجى على شرح التجريد 11 ـ تعليقه على حاشيه آقاجمال على حواشى الخفرى على شرح التجريد 12 ـ تعليقة على حاشية رسالة سر القدر.
جلد سوم: 580 صفحه شامل اين رسالهها:
رسايل فارسى: 1 ـ رسالة في احكام الوجود و الماهية
2 ـ رساله حقيقت محمديه
3 ـ رساله تاريخ حكما
4 ـ رساله سرگذشت
مقدمات و تقريظات:
5 ـ مقدمه كشف الاسرار في شرح اسرار الآيات
6 ـ تقريظ على مفاتيح الغيب صدر المتألهين
7 ـ تقريظ رساله ايضاح الادب صدرالافاضل
قطعات باقى مانده از آثار مفقوده:
8 ـ اصول الحكم في شرح اثولوجيا
9 ـ اشعار و غزليات
10 ـ تعليقات على رساله القواعد الفقهية ميرزا حسن آشتيانى
تقريرارت و مناظرات:
(370)
11 ـ تقريرات المبدأ و المعاد
12 ـ رساله وحدت وجود
13 ـ رساله فوائد
14 ـ مناظره با محمد كريمخان كرمانى
منابع
ياد حكيم مدرس زنوزى در مصادر متعدد ذكر گرديده كه از هم آنها عبارتاند از:
1 ـ مأخذشناسى علوم عقلى، محسن كديور و محمد نورى، ج 2، ص 2063 ـ 2065 .
2 ـ آقاعلى حكيم، مرتضى مدرسى چهاردهى، مجله وحيد، سال پنجم، ش 2، (بهمن 1346 ش).
3 ـ نخبگان علم و عمل ايران، آقاعلى مدرس تهرانى(مقاله)، مصطفى محقق داماد، نامه فرهنگستان، ش 4(تابستان 1375ش)، ص 129 ـ 152 .
4 ـ كتابشناسى توصيفى حكيم مؤسس آقاعلى مدرس زنوزى، محسن كديور؛ آينه پژوهش، سال هشتم، ش 44 (مهر و آبان 1376ش)، ص 80 ـ 97 .
5 ـ تحرير ثانى تاريخ حكماء و عرفانى متأخر، منوچهر صدوقى سُها، تهران، انتشارات حكمت، 1381ش.
6 ـ مدينة الادب، عبرت نائينى، (نسخه عكسى از روى نسخه مؤلف)، ج 3، ص 1260 (صفحه شمار بالا و 314 برگ شمار زيرين).
7 ـ نخبگان علم و ادب ايران(كتاب)، مصطفى محقق داماد، ص 187 ـ 230 .
(371)
92
سيد على نصر
(1270 ـ 1340 ش)
نمايشنامه نويس ، مترجم و مؤسس . از سادات كاشان بود و در تهران به دنيا آمد .
تحصيلات خود را در مدارس شرف ، علميه و آلياس فرانسه به پايان رساند و بعد به سمت معلمى زبان فرانسه و رياضيات همان مدرسه رسيد . او همچنين در مدارس نظامى ، علوم سياسى ، اسلام و اقدسيه نيز مشغول به كار شد و سپس به وزارت ماليه رفت .
نصر سالها مشاغل مختلف ديگرى را نيز بر عهده داشت از جمله ، معاونت وزارت پيشه و هنر ، وزير پست و تلگراف ، سفير كبير ايران در چين و هندوستان و نماينده ايران در سازمان ملل متحد .
وى در آغاز مشروطيت به كار نمايش و تئاتر روى آورد و اقدام به تأسيس تئاتر ملى كرد . نصر براى آموختن فن تئاتر به اروپا رفت و پس از بازگشت ، كمدى ايران را به سبك تئاتر اروپايى تأسيس كرد . او رياست كميسيون نمايش را در سازمان پرورش افكار (تأسيس 1318 ش) بر عهده داشت .
همچنين وى هنرستان هنرپيشگى را بنا نهاد و خود به تدريس تاريخ هنر پرداخت . وى را پدر تئاتر ايران مىدانند .
سيد على نصر در تهران درگذشت و در امامزاده عبداللّه دفن شد . از آثار وى:
الف ـ تأليفات:
تاريخ ايران و دنيا ، فيزيك گاز ، حفظ الصحه ، علم الاشياء ، در شش مجلد ، هنرآموز
(372)
دوشيزگان ، در شش مجلد ، تاريخ عمومى ، مصور ، تاريخ مختصر ايران .
ب ـ نمايشنامهها:
سيروس ، اشتباه لپى ، نتيجه تعدد زوجات ، زن بىوفا ، قمارخانه ، و غيره .
ج ـ ترجمهها:
عوامفريب سالوس ، سه عروسى در يك شب ، تاريخ يونان ، انقلاب فرانسه .
منابع
از صبا تا نيما (1/327 ـ 342 /291 ، 2) ، بنياد نمايش در ايران (81 ، 231 ـ 256) ، سيماى هنرمندان (1/296 ـ 298) ، شخصيتهاى نامى (479 ـ 480) ، فهرست كتابهاى چاپى فارسى (1/642 ، 730 ، 747 ، 1167 ، 1177 ، 2/2333 ، 2497 ، 3422) ، مؤلفين كتب چاپى (4/430 ـ 431) .
(373)
93
علينقى حكيم الهى
(1293 ـ 1344 ق)
كاظم خسروى
خطاط ، مذهِّب ، مترجم و شاعر متخلص به حكمت . معروف به مؤتمن ديوان مشير الكتاب . در تهران متولد شد . نزد پدر تحصيل علم كرد و نزد ميرزا على محمّد مشهور به صفا به فراگيرى خط پرداخت . وى در تهران درگذشت و در صفاييه دفن شد .
الهى ، نسخ و ثلث را خوب مىنوشت و در تذهيب و نقاشى و حجارى و نجارى نيز مهارت داشت . حكيم الهى در سالهاى 1314 ـ 1315 ق بنا به دستور وزير علوم ، دو نسخه از ترجمههاى كتب خارجى را براى كتابخانه سلطنتى نوشت . وى طبع شعر نيز داشت و بيشتر اشعارش به صورت قصيده و اغلب در مدح ائمه عليهمالسلام بود . اثر به جاى مانده از وى: «لطيفة العرفان ، الهى نامه» ، شعر .
منابع
زندگينامه رجال و مشاهير(3/122) ، مؤلفين كتب چاپى (4/8/6 ـ 609) .
(374)
94
على نوبرانى
(م 1322 ق)
روحاللّه عبّاسى
شيخ على نوبرانى، از بزرگان فضلا و علماء و عرفاء عصر خود بود. آقابزرگ طهرانى صاحب الذريعه در حق او گويد:
[او] از بزرگان، فضلا و علماء عاملين و ساكن در تهران و مشغول به عبادت و تهذيب نفس و ملقب به مقدس بود.(1)
معروف است كه مرحوم شيخ على نوبرانى به خدمت امام زمان(عج) رسيده و مشرف به تشرف زيارت آن حضرت گشته است. مرحوم حاج شيخ محمد شريف رازى مورخ و دانشمند ارجمند، صاحب كتاب ا