درباره شخصيّت حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام و تاريخ رى در طول قرنهاى گذشته و عصر حاضر، صدها جلد كتاب و مقاله و جزوه و مطالب پراكنده و سودمند در كتابهاى علما و دانشمندان و محققان به رشته تحرير درآمده است كه با وجود تكرارى بودن بعضى از آنها، هر كدام با نگرش خاص خود توانستهاند گوشهاى از جلوه ملكوتى و معنوى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به نمايش بگذارد و جنبهاى از رمز و راز رى را بگشايد. با اين حال، تاكنون سال دقيق تولد و وفات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام روشن نيست؛ چنان كه درباره شهر رى هم، ناگفتههاى فراوانى وجود دارد.
شناختنامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام و شهر رى با گردآورى و تأليف مجموعه رسالههاى خطى و كتابها و مقالاتِ منتشر شده، و نيز مجموعه جزوهها و گفتارهاى پراكنده درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام و امامزادگان و تاريخ شهر رى، در صدد شناساندن و معرفى مقام علمى و معنوى اين كريم اهل بيت عليهمالسلام و ساير امامزادگان و معرفى تاريخ شهر رى است.
بارى، ستايشهاى امامان عليهمالسلام از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، نشان دهنده شخصيت علمى و مورد اعتماد ايشان است ؛ به طورى كه در برخى روايات، براى زيارت قبر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ثوابى به مثابه زيارت قبر امام حسين عليهالسلام ياد شده است.
با تتبع وسيعى كه در فهارس مقالات و مجموعه مقالات و نيز فهارس كتابخانهها و نيز برنامههاى كامپيوترى (مثل نمايه مطبوعات) و... صورت گرفت، صدها مقاله و نوشته درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام و شهر رى شناسايى شد كه در جلد مأخذشناسى به تفصيل معرفى شده است.
از ميان انبوه مقالات، كه هر كدام به نوعى گوشهاى از جلوه علمى و ملكوتى حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام را تبيين كرده و نيز بازگوى راز شهر رى بوده است، بيست مقاله برگزيده شد. پيش درآمد اين مجموعه مقالات، سخنان مقام معظم رهبرى حضرت آيةاللّه خامنهاى (دام ظله) در جمع مردم شهر رى در سال 1373ش
(5)
است.
با آنكه تمامى مقالات نوشته شده در اين زمينه قابل استفاده است، اما تنها تعدادى از اين مقالات در اين مجموعه گردآورى شده است.
عناوين مقالات گزيده از اين قرار است:
1 . آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و مصادر شرح حال او، مجله نور علم، ش 50 ـ 51، ص263 ـ 317 .
2 . عظمت و شخصيت حضرت عبدالعظيم در نظر امامان عليهمالسلام و عالمان بزرگ شيعه، مجله علومحديث، ش 1، ص 100 ـ 107 .
3 . شرح حال حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، مجله مكتب اسلام، سال 35، ش 1، ص26 ـ 34 .
4 . يادگار امام مجتبى عليهالسلام در شهر رى، روزنامه اطلاعات، 18 فروردين 1372ش.
5 . مناظرات امام جواد عليهالسلام با حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، روزنامه اطلاعات، 26 دى سال 1370ش.
6 . بررسى تاريخ رى در مقاله فهرست شيخ منتجبالدين، يادنامه علامه امينى، مقاله سوم، ص 33 ـ 73 .
7 . مراكز علمى رى و تأثير آن در فرهنگ و تمدّن اسلامى، مجله گوهر، سال اول، 1352 ش، ص 593 ـ 598 .
8 . سيماى مدرسه رى و قم، مجله كيهان انديشه، ش 3، آذر و دى 1364 ش، ص 23 ـ 28 .
9 . بازگوى رازِ رى، مجله كيهان فرهنگى، سال 1368 ش، ص 3 ـ 11 .
10 . يكى از نقوش رى، مجله نوبهار، سال 5، ش 14، ص 217 ـ 218.
11 . مجموعه عبدالعظيم عليهالسلام گنجينهاى از سنّت و هنر، مجله ميراث جاويدان، ش 21، ص 60 ـ 67.
12 . محدّثان و علماى امامى رى (تا پايان قرن چهارم)، مجله علوم حديث، ش 12، ص 126 ـ 151 .
(6)
13 . رى در زمان طبرى، يادنامه طبرى، ص 515 ـ 527 .
14 . فرمان اشرف افغان و موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام »، مجله ميراث جاويدان، ش 4 ، سال هفتم، 1378ش، ص 71 ـ 86 .
15 . تاريخ رى و شخصيت حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام ، مجله معارف اسلامى، ش 26 ، 1355 ش، ص 84 ـ 91 .
16 . رى در دائرة المعارف اسلامى، ترجمه احمد الشنتاوى، دائرة المعارف الاسلامية، ج 10، ص 285 ـ 292 .
17 .درگاه و كتيبه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، مجله باستانشناسى و هنر ايران، سال دوم، ش 2 ، 1348 ش، ص 4 ـ 6.
18 . دفينه رى، روزنامه اطلاعات، 25 شهريور 1370 ش.
19 . جغرافياى تاريخى رى، مجله بررسيهاى تاريخى، سال 12، ش 2، 1356 ش، ص 111 ـ 122 .
20 . فهرست نسخههاى خطى كتابخانه آستانه امامزاده عبدالعظيم عليهالسلام ، نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، دفتر سوم، ص 427 ـ 480 .
در پايان، ذكر نكاتى لازم به نظر مىرسد:
1 . ترتيب مقالات بر اساس اهميت موضوع مقالات در ارتباط با مصادر و شرح حال حضرت عبدالعظيم و بررسى تاريخ و مراكز علمى و فرهنگى رى و نيز محدّثان و عالمان رى و تاريخ و جغرافياى رى و... است
2 . حتىالامكان سعى شده است كه تصرفى در مقالات صورت نپذيرد و مقالات با همان ويرايش اوليه مجلات به طبع برسد، مگر در موارد جزئى؛ مثل جداسازى بعضى از كلمات.
3 . فهرست نسخههاى خطى كتابخانه آستانه امامزاده عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، تأليف مرحوم دانشپژوه بود با حواشى و نقد عالمانه دوست فاضل جناب حجةالاسلام آقاى ابوالفضل حافظيان همراه است كه از ايشان سپاسگزارى مىشود.
(8)
فهرست اجمالى
* شهر رى مركز الشعاع تهران··· 11
حضرت آيت اللّه خامنهاى
1. آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و مصادر شرح حال او··· 19
رضا استادى
2. عظمت شخصيت حضرت عبدالعظيم در نظر امامان عليهمالسلام و عالمان··· 79
سيّدجعفر شهيدى
3. شرح حال حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ··· 91
داود الهامى
4. يادگار امام مجتبى عليهالسلام در شهر رى··· 105
سيّد مهدى شمسالدين
5. مناظرات امام جواد عليهالسلام با حضرت عبدالعظيم حسنى··· 115
سيّدكاظم ارفع
6. بررسى تاريخ رى در مقاله فهرست شيخ منتجبالدين··· 123
آقاموسى شبيرى زنجانى
7. مراكز علمى رى و تأثير آن در فرهنگ و تمدّن اسلامى··· 165
مهدى محقق
8 . سيماى مدرسه رى و قم··· 179
محمدمهدى آصفى
9. بازگوى راز «رى»··· 191
حسين كريمان
(9)
10. يكى از نقوش رى··· 231
عباس اقبال آشتيانى
11. مجموعه عبدالعظيم عليهالسلام گنجينهاى از سنّت و هنر··· 237
سيّد احمد موسوى
12. محدّثان و علماى امامى رى (تا پايان قرن چهارم)··· 259
محمّد حاجى تقى
13. رى در زمان طبرى··· 289
پروانه نيك طبع
14. فرمان اشرف افغان و موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ··· 303
سيّد عبداللّه عقيلى
15. تاريخ رى و شخصيت حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام ··· 333
ابوالقاسم مشيرى
16. رى شهر بزرگ و نامور ايران··· 347
ابراهيم پورداود
17. درگاه و كتيبه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ··· 361
محمد كريم پيرنيا
18. دفينه رى··· 369
سيّد عبداللّه عقيلى
19. جغرافياى تاريخى رى··· 377
حسين قرهچانلو
20. فهرست نسخههاى خطى كتابخانه آستانه امامزاده عبدالعظيم حسنى ··· 389
محمدتقى دانشپژوه
(10)
پيش درآمد مجموعه مقالات
شهر رى
مركز الشعاع تهران
سخنرانى مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه خامنهاى
(11)
(12)
شهر رى مركز الشعاع تهران(1)
شهر رى ـ خبرگزارى جمهورى اسلامى: رهبر معظم انقلاب با حضورشان در شهر رى در ساعت 8 و 30 دقيقه وارد صحن مطهر شدند و در فضايى آكنده از خلوص و معنويت و عشق به ولايت و امامت به قرائت فاتحه و زيارتنامه در جوار مرقد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام پرداختند.
حضرت آيت اللّه خامنهاى همچنين بقعههاى شريف حضرت امامزاده حمزه و امامزاده طاهر را زيارت كردند و در كنار مزار شريف امامزاده طاهر نماز گزاردند.
رهبر انقلاب اسلامى سپس از بخشهاى مختلف طرحهاى توسعه حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام كه در زمينى به وسعت 30 هزار متر مربع به اجرا گذاشته شده است، بازديد كردند.
در اين بازديد حجج اسلام والمسلمين رى شهرى و مسعودى توليتهاى آستانهاى مقدس حضرت عبدالعظيم و حضرت معصومه، امام جمعه شهر رى، حجتالاسلام و المسلمين غيورى، آقايان ميرزاده معاون اجرايى رئيس جمهور، فروزش و زنگنه وزراى جهاد سازندگى و نيرو، سيدزاده استاندار و كرباسچى شهردار تهران، رهبر
1. روزنامه جمهورى اسلام، سال 1373، هفتم آبان، صفحه 14.
(13)
معظم انقلاب را همراهى مىكردند.
طرح توسعه حرم مطهر حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از سال 1370 با هدف ايجاد امكانات مذهبى، فرهنگى و رفاهى و نيز ارتقاء سطح فرهنگى منطقه به اجرا گذاشته شده است.
زيربناى مجموعه اين طرح توسعه بيش از 75 هزار مترمربع مىباشد كه16 طرح بزرگ و كوچك را شامل مىشود. دستاندركاران اجراى اين طرح هزينه انجام آن را 120 ميليارد ريال برآورد كردهاند.
طرحهاى توسعه حرمهاى مطهر امامزاده حمزه و امامزاده طاهر، احداث شبستان بينالحرمين، مصلى، مركز فرهنگى جوانان، دانشكده علوم حديث، حوزه علميه برهان، كتابخانه رى و همچنين سالن اجتماعات از جمله طرحهاى مهمى است كه معاونت عمرانى آستان مقدس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام آنها را به اجرا گذاشته است.
بيانات رهبر انقلاب در اجتماع مردم شهر رى
بنا به گزارش خبرگزارى جمهورى اسلامى از تهران، حضرت آيت اللّه خامنهاى رهبر معظم انقلاب اسلامى پس از زيارت مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام و بقاع شريف امامزاده حمزه و امامزاده طاهر طى سخنانى كه در اجتماع هزاران تن از مردم شهر رى ايراد كردند، حضور نظامى بيگانگان از جمله آمريكا را در منطقه خليج فارس مردود و تشنجآفرين دانستند.
رهبر معظم انقلاب در سخنانشان كه با تكبيرهاى انبوه جمعيت مورد تأييد قرار گرفت، تلاش قدرتهاى استكبارى را براى تحميل سازش ظالمانه در خاورميانه محكوم كردند و فرمودند: آنچه كه آنها در پى آن هستند صلح نيست بلكه يك ظلم آشكار و يك سازش ظالمانه است و من صريحا اعلام مىكنم هر جوان فلسطينى كه به خاك و خون كشيده مىشود و هر مادر فلسطينى كه داغدار مىشود و هر خانواده
(14)
فلسطينى كه بىسرپرست و متلاشى مىشود رئيس جمهور و دولت آمريكا به طور مستقيم در اين جرم شريك و سهيم هستند.
حضرت آيت اللّه خامنهاى از عوامل رژيم غاصب صهيونيستى به عنوان عناصرى بيگانه و غير فلسطينى نام بردند و فرمودند: رژيم صهيونيستى رسما اعلام كرده است كه فلسطينىهاى عضو حماس را هر جا بيابد آنها را ترور خواهد كرد و اين در حالى است كه مدعيان دموكراسى و سازمانهاى مدعى طرفدارى از حقوق بشر در برابر اين تروريسم آشكار دولتى سكوت كردهاند و با رفتار خود اين ظلم بزرگ را كه عليه ملت فلسطين در داخل سرزمينهاى اشغالى و لبنان و هر نقطه ديگرى از جهان به اجرا گذاشته شده است، تاييد مىكنند.
رهبر معظم انقلاب اسلامى سكوت دولت و ملت ايران اسلامى را در برابر رفتار جنايتكارانه رژيم صهيونيستى عليه ملت فلسطين غيرممكن دانستند و فرمودند: مردم منطقه از جمله ملتهاى مسلمان اردن، مصر و مراكش برخلاف سران سستعنصر اين كشورها حركت خائنانه و پيمان سازش ظالمانه با اسرائيل را قبول ندارند و هرگز در مقابل آن ظلم بزرگ ساكت نخواهند ماند.
رهبر انقلاب در بخش ديگرى از سخنانشان مغايرت ادعاهاى صلحطلبانه آمريكا و برخى كشورهاى اروپايى را با حضور دهها ناو جنگى زيردريايى و صدها هواپيما در خليج فارس خاطرنشان كردند و فرمودند: آنها چه كسى را تهديد مىكنند و قصد ترساندن چه كسى را دارند. آنها به بهانه عراق وارد منطقه شدند اما به رغم عقب كشيدن عراق همچنان در خليج فارس حضور دارند. زهى تصور باطل كه ملت بزرگ و با عظمت ايران از اين قدرتنماييها بهراسد. جهان دريافته است ملتى كه دلش به نور ايمان و قرآن منور است اكنون آماده است با قدرت تمام همچون گذشته با مشت پولادين، هر متجاوزى را از عمل خود پشيمان كند.
حضرت آيتاللّه خامنهاى با تاكيد بر محتاج نبودن جمهورى اسلامى به قدرتهاى
(15)
استكبارى فرمودند: آمريكا مىداند كه اتحاد و همدستى و همكارى كشورهاى حاشيه خليج فارس با دولت مقتدر مردمى و بلندآوازه جمهورى اسلامى ايران قدرت عظيمى را در اين منطقه حساس نفتخير جهان به وجود خواهد آورد. بنابراين براى چپاول ذخائر منطقه سياست قديمى استعمارى يعنى ايجاد تفرقه ميان همسايگان را به اجرا گذاشته است و طى پانزده سال گذشته پيوسته به همسايگان ما در خليج فارس نابجا و به دروغ تفهيم كرده است كه بايد از جمهورى اسلامى بترسند.
رهبر انقلاب اسلامى خطاب به كشورهاى همسايه ايران در حاشيه خليج فارس تصريح كردند: دشمن شما استكبار و در رأس آنها آمريكا و انگليس است دشمن شما قدرتهايى هستند كه قصد چپاول منابع شما را دارند. جمهورى اسلامى ايران با صراحت اعلام مىكند كه به جز همكارى، كمك و راهنمايى نسبت به كشورهاى حاشيه خليج فارس، هيچ نظر ديگرى ندارد.
اين كشورها بايد مراقب سرنوشت خود باشند زيرا پيروى و متابعت از شيطانهاى استعمارگر، آنها را به وضعيتى دچار خواهد كرد كه در نتيجه آن، تنها بايد يكديگر را ملامت كنند.
رهبر معظم انقلاب در تبيين مواضع جمهورى اسلامى ايران در ارتباطات خارجى فرمودند: ملت ايران ملتى الهامگرفته از قرآن كريم است. ما بشريت را دوست داريم، همه ملتها را مىپذيريم و به سوى آنها دست دوستى و همكارى دراز مىكنيم و بر سينه كسانى كه ضد بشرند دست رد مىزنيم. ارج نهادن به صلح و دوستى و محبت نسبت به انسانها و مخالفت با خباثت و جنگ و فساد در هر نقطهاى از جهان، سياست پايدار نظام اسلامى و ملت پرافتخار ايران است.
حضرت آيت اللّه خامنهاى اقتدار و عزت نظام جمهورى اسلامى ايران را مرهون ايمان و فداكارى آحاد مردم دانستند و فرمودند: امروز علاوه بر دوستان ما، دشمنان
(16)
نيز به صراحت اعتراف كردهاند كه دولت ايران اسلامى يكى از پرنفوذترين و نيرومندترين دولتهاى جهان است. عزت و اقتدار امروز ايران و رفتار توام با احترام بسيارى از كشورهاى جهان نسبت به جمهورى اسلامى ايران، ثمره ايمان، فداكارى و مجاهدت جوانان ما در ميدانهاى جنگ و نيز مرهون اخلاص، صفا، روحيه حزباللهى و بسيجى دستهاى كارآمد، پاهاى استوار و چشمهاى باز و بيدار ملت بزرگ ايران است.
بر پايه همين گزارش رهبر معظم انقلاب اسلامى در بخش ديگرى از سخنانشان حضرت عبدالعظيم حسنى را به عنوان ستارهاى درخشان از خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله نام بردند و با استناد به روايات فرمودند: زيارت مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم به مثابه زيارت مرقد حضرت سيدالشهدا عليهالسلام در كربلاست. و شهر رى به سبب وجود بقاع متبركه حضرت عبدالعظيم الحسنى و امامزادگان حضرت حمزه و طاهر و قبور مطهر علماى بزرگى همچون شيخ صدوق و نيز وجود مرقد منور امام خمينى رحمهالله مركزالشعاع شهر تهران محسوب مىشود.
رهبر معظم انقلاب همچنين حضور مردم شهر رى را در صحنههاى انقلاب به ويژه جنگ تحميلى ستايش برانگيز توصيف كردند و فرمودند: شهر رى داراى استعداد پيشرفت و ترقى است و مردمى خوب، علاقهمند و با نشاط را در خود جاى داده است. مردم شهر رى به ويژه جوانان اين شهر در دوران انقلاب نقش و تاثير بسيار مهمى را در پيشبرد مسائل كشور داشتهاند و همراه با مسئولان دلسوز و پرتلاش خود اين منطقه را آباد كردهاند.
پيش از سخنان رهبر انقلاب، حجتالاسلام و المسلمين رى شهرى در سخنان كوتاهى مقدم رهبر معظم انقلاب اسلامى را به آستان مقدس حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام گرامى داشت و ضمن ارائه گزارشى از فعاليتهاى عمرانى در شهر رى اظهار اميدوارى كرد كه حركت سازندگى اين شهرستان شتاب بيشترى به خود بگيرد.
(17)
حضور در اجتماع روحانيون
اين گزارش همچنين حاكيست حضرت آيت اللّه خامنهاى در اجتماع روحانيون شهرستان رى حضور يافتند و طى سخنانى نقش و وظيفه آنان را در تقويت هرچه بيشتر روحيه انقلابى و حماسى مردم و نيز پايبندى آنان به مفاهيم اسلامى و انقلابى را يادآور شدند.
رهبر انقلاب اسلامى فرمودند: حل مشكلات دينى و معنوى و فكرى مردم همراه با اعتلاى روحيه مذهبى، اعتقادى و معنوى جوانان از مهمترين وظايف روحانيون است كه بايد به بهترين وجه انجام پذيرد.
پيش از سخنان مقام معظم رهبرى حجتالاسلام و المسلمين غيورى ويژگيهاى بارز مردم شهر رى را در خدمت به اسلام و انقلاب برشمرد و طى آن همكارى و هماهنگى مسئولين اين شهرستان را در جهت محروميتزدايى از اين منطقه خاطرنشان كرد.
حضرت آيت اللّه خامنهاى در پايان اين سفر كوتاه كه چهار ساعت به طول انجاميد بر مزار شريف شيخ صدوق از علماى بزرگ جهان اسلام در قرن چهارم هجرى قمرى واقع در منطقه ابنبابويه حضور يافتند و با قرائت فاتحه مقام و منزلت اين عالم بزرگ را گرامى داشتند.
(18)
مقاله اوّل
آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
و مصادر شرح حال او
حضرت آيت اللّه رضا استادى
(19)
(20)
آشنايى با حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
و مصادر شرح حال او(1)
اين رساله شامل مقدمه و سه فصل و خاتمه مىباشد.
در مقدمه، امامزاده بودن و جلالت قدر داشتن، و استحباب زيارت حضرت عبدالعظيم، و اينكه قبر آن بزرگوار در «رى» است بيان شده.
در فصل اوّل، عمده مصادر شرح حال آن حضرت (هفتاد و چند كتاب) به ترتيب تاريخ تأليف يا وفات مؤلّفان ياد، و از غالب آنها نكتهاى يا مطلبى نقل شده است.
در فصل دوم كتابهايى كه مستقلاً پيرامون زندگانى و شخصيت آن حضرت نگاشته شده (شانزده كتاب) معرّفى گرديده است.
در فصل سوّم به چهارده سؤال كه پيرامون تولّد و زندگى و وفات و قبر آن حضرت مطرح است پاسخ داده شده است.
در خاتمه روايات مربوط به استحباب زيارت آن حضرت نقل، و نيز پيرامون زيارتنامه ايشان بحث شده است.
1. مجله نور علم، ش 50 ـ 51، ص 263 ـ 317، و نيز در كتاب سى مقاله، ص 13 ـ 68.
(21)
مقدمه
در تحية الزائر(1) آمده است:
مقام دوم در ذكر زيارات امامزادگان عظام، و شاهزادگان والامقام، كه قبورشان محلّ فيوضات و بركات و موضع نزول رحمت و عنايات الهيه است، و علماى اعلام تصريح نمودند به استحباب زيارات قبور ايشان كه بحمداللّه تعالى در غالب بلاد مؤمنين موجود، بلكه در قرى و بريّه و اطراف كوهها و درّهها، و پيوسته ملاذ درماندگان و ملجأ واماندگان و پناه مظلومان و تسلّى دلهاى پژمردگان بوده و خواهند بود تا يوم قيام، و از بسيارى از ايشان كرامات و خوارق عادات مشاهده شده.
و لكن مخفى نماند كه امامزادگانى كه انسان به اطمينان خاطر، محض درك فيوضات و كشف كربات، بار سفر بندد و شدّ رحال كند به سمت قبر شريفش، بايد اوّل، دو مطلب را درست كرده آن گاه قصد مقصد كند.
اوّل جلالت قدر و عظمت شأن صاحب آن مرقد، علاوه بر شرافت نسب و علاقه بنوّت، به حسب آنچه از كتب احاديث و انساب معلوم مىشود.
دوّم معلوم بودن قبر آن سيّد جليل، و صحّت نسبت آن قبر به او.
و جمع اين دو بسيار كم است، چه بسيارى از قبورى كه نسبت مىدهند به آن بزرگواران، نه حال صاحبانش معلوم، و نه مدفون بودن در آنجا، و جملهاى دفن در آنجا معلوم، و حال صاحبش مجهول، و پارهاى جلالت قدر آن امامزاده معلوم، و لكن مرقد شريفش مشتبه مثل سيد جليل على پسر حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام و تربيت كرده برادر بزرگوارش كه از بزرگان راويان، و صاحب تصنيف (كه تاكنون در دست است بحمداللّه)، و چهار يا پنج امام را درك نموده و خدمت كرده و لكن قبر شريفش مشتبه و سه موضع است كه به او نسبت مىدهند.
1. تحية الزائر تأليف حاجى نورى است و چون پيش از تكميل آن، مؤلف از دنيا رفته، شاگردش محدث قمى آن را تكميل كرده است.
(22)
اوّل: در بيرون قلعه سمنان در ميان باغچه با نضارت با قبّه عاليه رفيعه و عمارت مختصر با نزاهتى.
دوم: در بلده طيبه قم در قبّه عاليه و صحنى وسيع و آثار قديمه، كه سبب اطمينان تمام اهل آن بلد است در بودن قبر شريفش در آنجا.
سوّم: يك فرسخى مدينه طيبه در قريه «عريض» كه ملك آن جناب و محل سكناى خودش و ذريّهاش بود و لهذا او را على عريضى و اولادش نيز به همين لقب در كتب انساب و غيرها معروفند و در آنجا نيز بر قبر شريفش قبهاى است عاليه... .
باقى مىماند قليلى كه هر دو جهت آن مكشوف است.
مثل قبر اسماعيل پسر امام جعفر صادق عليهالسلام ، كه در بقيع نزديك ائمه بقيع عليهمالسلام معلوم است... .
و جملهاى از اولاد حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام مثل سيد جليل عظيم القدر و الشأن احمد معروف به شاه چراغ، كه در داخل شهر شيراز مدفون است... .
و برادر ديگرش سيد جليل القدر صاحب فضل و صلاح محمد، كه با احمد از يك مادرند و در شهر شيراز معروف است به مير سيد محمد، و در نزديكى قبر برادرش است و داراى بقعه و ضريح و خدمه است... .
و برادر ديگرش قاسم كه در هشت فرسخى حلّه مدفون است، و قبر شريفش زيارتگاه عامّه خلق است، و پيوسته علما و اخيار به زيارت او روند... .
و مثل برادر ديگرش امامزاده حمزه كه با امامزاده احمد و محمد از يك مادرند، و قبر شريفش در رى نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است، و مادامى كه عبدالعظيم در رى زنده بود، پيوسته به زيارت او مىآمد و اين سيّد جليل القدر الآن در رى صاحب قبّه و بارگاه و ضريح و صحن و خدمه است... .
و مثل أبى حمزه امير على بن حمزة بن موسى الكاظم عليهالسلام كه قبر شريفش در شيراز خارج باب اصطخر است... .
(23)
و مثل سيده جليله معظّمه فاطمه دختر امام موسى عليهالسلام مدفونه به قم در نهايت جلالت و علو مقام است... .
و مثل معظمه نجيبه حضرت حكيمه خاتون، دختر امام محمد تقى كه چهار امام را درك نموده و به آنها خدمت كرده... و قبر شريفش در قبّه ساميه عسكريين است.
و مثل امامزاده لازم التعظيم جناب عبدالعظيم...(1).
مرحوم محدث قمى در كتاب هدية الزائرين پس از آنكه مطلب بالا را ياد كرده افزوده است:
و مثل امامزاده محمد، فرزند امام جعفر صادق عليهالسلام كه در شهر بسطام مدفون است.
و مثل قبر سيّد معظم جليل، ابوجعفر محمد بن على الهادى در نزديكى «بلد» كه اسم منزلى است معروف در طريق سامرّه، و جلالت و نبالت شأن آن بزرگوار بسيار است...(2).
علامه مجلسى در تحفة الزائر فرموده:
در هر بلدى از بلاد قبور منسوبه به اولاد و احفاد ائمّه بسيار است، امّا بعضى از ايشان مدفون بودنشان در آن مكان معلوم نيست، و بعضى حالشان معلوم نيست، و زيارت هر يك از ايشان كه بديشان معلوم نباشد خوب است، و تعظيم ايشان، تعظيم ائمه است، و از براى ايشان زيارتى به خصوص منقول نيست، اگر به كيفيت زيارت سائر مؤمنان ايشان را زيارت كنند خوب است. و اگر ايشان را امتياز دهند به مخاطبه سلام، مثل ائمه عليهمالسلام به هر لفظى كه بر زبان جارى شود و متضمن تعظيم ايشان باشد خوب است، و اگر آنچه علما تأليف كردهاند(3) و در كتب زيارات مذكور است بخوانند خوب است.
1. تحية الزائر حاجى نورى و محدث قمى، ص 322 ـ 332 با تلخيص، چاپ 1327قمرى.
2. هدية الزائرين، ص 338 ـ 344.
3. يعنى انشاء علما است.
(24)
و همچنين مستحب است زيارت مراقدى كه منسوب است به انبيا.
و همچنين هر يك از اصحاب نبىّ صلىاللهعليهوآلهوسلم و ائمه عليهمالسلام ، كه خوبى ايشان معلوم باشد، مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و حذيفه و جابر انصارى و ميثم تمّار و رشيد هجرى و قنبر و حجر بن عدى و ساير افاضل محدثين اصحاب ائمه عليهمالسلام ، هر يك قبرشان معلوم باشد.
و همچنين اكابر علماى شيعه مثل شيخ مفيد و سيد مرتضى و سيد رضى و شيخ طوسى و علاّمه حلّى و هر كه از افاضل علماى شيعه كه قبرش معلوم باشد زيارت ايشان مرغوب است.(1)
مرحوم حاج ملاّهاشم خراسانى فرمايد:
امامزادگان عظام طبقات و اصنافى هستند:
صنف اوّل امامزادههايى كه علاوه بر شرافت نسبيه، شأن و جلالت قدرشان معلوم است، و محلّ دفنشان هم معلوم است، و استحباب زيارتشان هم بالخصوص از ائمه اطهار مأثور است، و زيارت مخصوص هم جهت ايشان وارد شده.
مثل حضرت ابالفضل العباس و حضرت على اكبر و حضرت معصومه(2) و حضرت حمزه سيّدالشهداء عليهمالسلام .
صنف دوم امامزادههايى كه جلالت قدر و محل دفنشان معلوم است، و استحباب زيارتشان هم بالخصوص مأثور است، لكن زيارت مخصوص از ائمه اطهار به جهت ايشان وارد نشده. مثل حضرت عبدالعظيم، و مثل جناب قاسم بن موسى الكاظم كه در هشت فرسخى حلّه مدفون است.(3)
1. تحفة الزائر، ص 546 ـ 547.
2. علامه مجلسى در تحفة الزائر فرموده: ممكن است زيارت حضرت معصومه از تأليف و انشاء علما بوده باشد.
3. برخى از علما روايت دالّه بر استحباب زيارت حضرت قاسم به خصوص را بىاصل دانستهاند.
(25)
صنف سوّم امامزادههايى كه جلالت قدر و محل دفنشان معلوم است، لكن استحباب زيارتشان بالخصوص وارد نشده.
مثل جناب اسماعيل بن جعفر الصادق، و احمد بن موسى الكاظم المعروف به شاه چراغ، و برادرش محمد بن موسى بن جعفر كه محل دفن هر دو در شيراز معلوم است.
و مثل سيّد محمد بن الامام الهادى كه قبر شريفش در نزديكى «بلد» يك منزلى سامراء است.
و مثل حكيمه خاتون دختر امام جواد عليهالسلام ... (دوازده نفر ديگر را در اين صنف ياد كرده است).
صنف چهارم امامزادههايى كه جلالت قدرشان معلوم است، و امّا محلّ دفنشان معلوم نيست.
مثل على بن جعفر كه در سه موضع قبّه و بقعهاى است منسوب به ايشان، و حمزة بن موسى الكاظم، كه در چهار موضع محتمل است قبر ايشان باشد، و محمّد بن الامام جعفر الصادق ملقب به ديباج كه نيز در چهار مورد احتمال بودن قبر ايشان هست.(1)
1. منتخب التواريخ چاپ اسلاميه، صفحه 219 ـ 227، با تلخيص و تصرّف در عبارات مؤلف.
(26)
فصل اوّل
معرفى مصادر شرح حال حضرت عبدالعظيم
(72 كتاب)
از سده سوّم تا پانزدهم
سده سوّم
1. ابوجعفر احمد بن ابى عبداللّه محمد بن خالد البرقى در گذشته سال 274 يا 280 در كتاب محاسن ص 92 چاپ محدّث ارموى:
و كان (عبدالعظيم) مرضيّاً.
سده چهارم
2. ابوجعفر محمد بن على بن بابويه القمى (شيخ صدوق) در گذشته سال 381 و مدفون در شهر رى در كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 128 چاپ مكتبه صدوق:
عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى المدفون بالرّى فى مقابر الشجرة، و كان مرضياً رضى اللّه عنه.
3. و هم او در مشيخه من لا يحضره الفقيه مىنويسد:
و ما كان عن عبدالعظيم... عن احمد بن ابى عبداللّه البرقى عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و كان مرضيّاً.
(27)
4. ابوالقاسم اسماعيل بن عباد بن عباس الطالقانى (صاحب بن عُبّاد) در گذشته سال 385 و مدفون در اصفهان.
رسالهاى در ترجمه حضرت عبدالعظيم نگاشته كه در مستدرك الوسائل حاجى نورى، و نيز جداگانه ضمن مجموعهاى در بغداد چاپ شده است.
سده پنجم
5. ابوالعباس احمد بن العباس بن محمد النجاشى در گذشته سال 450 در كتاب رجال خود ص 247 و 248 چاپ جامعه مدرّسين قم:
كان عبدالعظيم و رد الرى هارباً من السلطان... فمرض و مات رحمه اللّه.
6. ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى (شيخ طوسى) در گذشته سال 460 در كتاب الفهرست ص 184 چاپ مشهد:
و مات عبدالعظيم رحمه اللّه بالرى و قبره هناك.
7. و در كتاب رجال خود ص 433 و 417 حضرت عبدالعظيم را در زمره اصحاب حضرت هادى عليهالسلام و حضرت عسكرى عليهالسلام ياد كرده است و از كتاب مجمع الرجال قهپائى بر مىآيد كه در برخى نسخههاى رجال شيخ طوسى، حضرت عبدالعظيم از اصحاب حضرت جواد هم شمرده شده است.
8 . ابراهيم بن ناصر بن طباطبا كه از دانشمندان سده پنجم بوده در كتاب «منتقلة الطالبية» چاپ نجف ص 156 و 157:
هو (عبدالعظيم) المحدّث الزاهد صاحب المشهد فى الشجرة بالرى و قبره يزار... .
9. نجم الدين ابوالحسن على بن محمد علوى عمرى كه نيز از دانشمندان سده پنجم بوده در كتاب «المجدى فى الانساب» چاپ قم، ص 35:
امّا عبدالعظيم فكان رجلا عظيما قبره بالرى يزار.
سده ششم
(28)
10. على بن ابى القاسم بيهقى معروف به ابن فندق در گذشته سال 565 در كتاب «لباب الانساب»، حضرت عبدالعظيم را در اولاد و نواده حضرت مجتبى عليهالسلام ياد كرده است. به ج 2 ص 447 رجوع شود.
11. ابوالرشيد عبدالجليل قزوينى رازى در كتاب «نقض» كه در حدود سال 560 تأليف شده در ص 81 و 121 و 211 و 588 و در تعليقات مرحوم محدّث ارموى بر آن ص 154 و 155 و 513 و 719 از مزار حضرت عبدالعظيم ياد شده است.
سده هفتم
12. ابوعبدالله محمد بن عمر رازى (فخر رازى) در گذشته سال 606 در كتاب «الشجرة المباركة فى انساب الطالبية» كه منسوب به او است در ص 46 چاپ قم:
على بن الحسين بن زيد بن الحسن أعقب من رجلين: عبدالعظيم بطبرستان و قتل بالرى و مشهده بها معروف و مشهور، و احمد له عقب كثير، امّا عبدالعظيم فلا اعرف من عقبه الا ابنه محمد... .
سده هشتم
13. ابومنصور حسن بن يوسف بن المطهر الحلّى (علامه حلّى) در گذشته سال 726 در كتاب «خلاصة الاقوال» ص 130 چاپ نجف:
له كتب خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام كان عابداً ورعاً له حكاية تدلّ على حسن حاله، ذكرناها فى كتابنا الكبير. قال محمد بن بابويه انّه كان مرضيّاً.
14. تقى الدين الحسن بن على بن داود الحلّى كه وفات او درنيمه اوّل سده هشتم است در كتاب «رجال» خود ص 226 چاپ محدث ارموى:
عبدالعظيم بن عبداللّه... ابوالقاسم عابد ورع كان مرضياً.
سده نهم
(29)
15. جمال الدين احمد بن عنبه در گذشته سال 828 در كتاب «عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب» ص 71 چاپ هند:
عبدالعظيم المدفون بالرّى فى مقابر الشجرة و أولد عبدالعظيم محمد بن عبدالعظيم كان زاهداً كبيراً و انقرض و لا عقب له.
16. و هم ايشان در كتاب ديگر خود «الفصولالفخريه» چاپ محدث ارموى ص 107:
و عبدالعظيم زاهدى بزرگ بود و پسر او محمد نيز.
سده دهم
17. علاّمه نسابه عبيدلى سبزوارى كه از دانشمندان سده دهم بوده در رساله «اسديه» خود چاپ قم ص 29:
نسل على الشديد بن حسن بن زيد امام حسن عليهالسلام ، از اولاد او عبداللّه و نسل عبداللّه از سه پسرند:
السيد العابد الزاهد عبدالعظيم عليه التعظيم كه در رى مدفون است، و نسل آن حضرت منقرض شده.
و احمد و حسن اولاد على الشديد را نسل است... .
سده يازدهم
18. قاضى نوراللّه تسترى شهيد در سال 1019 در كتاب مجالس المؤمنين مجلس دهم ص 445 چاپ سنگى:
ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى البراوستانى القمى، صاحب معجم البلدان گفته كه «براوستان» ديهى است از قم و از آنجا است وزير مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد براوستانى كه وزير سلطان بركيارق بن ملكشاه بود... از آثار مجدالملك قبّه حسن بن على عليهماالسلام است در بقيع كه على زين العابدين و محمد باقر و جعفر صادق و عباس بن عبدالمطلب در آنجا آسودهاند. و چهار طاق عثمان بن مظعون كه اهل
(30)
سنّت چنان پندارند كه مقام عثمان بن عفان است كه او بنا كرده، و مشهد امام موسى كاظم و امام محمد تقى در مقابر قريش در بغداد هم او فرموده است. و مشهد عبدالعظيم حسنى در شهر رى، و غير آن از مشاهد سادات علوى و اشراف فاطمى عليهمالسلام از آثار او است. در سال 492 شهيد شده و از جمله آثار حسن خاتمه او است آنكه بعد از فوز به شهادت در جوار فائض الانوار حضرت امام حسين عليهالسلام قرار يافته است.
19. مير مصطفى تفرشى در گذشته بعد از 1044 در كتاب «نقد الرجال» ص 190 چاپ سنگى عبارات رجال نجاشى و فهرست و رجال طوسى و خلاصه علامه حلّى را نقل كرده است.
20. ميرزا محمد بن على بن ابراهيم استرآبادى در گذشته 1028 در كتاب «منهج المقال» كه معروف به رجال كبير است عبارات رجال نجاشى و فهرست و رجال طوسى و خلاصه علامه را نقل كرده است.
21. ميرداماد در گذشته 1040 در كتاب «الرواشح السماويه» ص 50 چاپ سنگى:
الذائع الشائع أن طريق الرواية من جهة أبىالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى المدفون بمشهد الشجرة بالرى رضى الله تعالى عنه و أرضاه من «الحسن» لانه ممدوح غير منصوص على توثيقه، و عندى ان الناقد البصير و المبصر الخبير يستهجنان ذلك و يستقبحان جداً. و لو لم يكن له الا حديث عرض الدين و ما فيه من حقيقة المعرفة، و قول سيدنا الهادى ابى الحسن الثالث عليهالسلام له: «يا اباالقاسم انت ولينا حقّاً»، مع ماله من النسب الظاهر و الشرف الباهر لكفاه... و بالجملة قول ابن بابويه و النجاشى و غيرهما فيه: كان عابداً ورعاً مرضيّاً يكفى فى استصحاح حديثه فضلا عما اوردناه، فاذا الاصحّ الارجح و الاصوب الاقوم ان يعدّ الطريق من جهته صحيحاً و فى الدرجة العليا من الصحة. و اللّه سبحانه اعلم.
22. و هم ايشان در كتاب ديگرش «شرعة التسمية» كه در قم با تصحيح نگارنده اين مقاله چاپ شده است ص 45:
(31)
عبدالعظيم المدفون بمشهد الشجرة بالرّى فى قبته المعمورة المعروفة المشهورة انها محل استجابة الدعاء رضى اللّه عنه و ارضاه و قد ورد فى زيارته ماورد من الروايات المشهورة، و قد ادرك من الائمة الجواد و الهادى و العسكرى عليهمالسلام ، و استفادت الامامية من احاديثه و رواياته الى الآن.
23. ملا محمد تقى مجلسى در گذشته سال 1070 در كتاب شرح فارسى من لا يحضره الفقيه موسوم به «لوامع صاحبقرانى» ج 2 ص 179 چاپ سنگى:
[حضرت عبدالعظيم] مدفون است در جايى كه مشهور به مقابر شجره است در رى، و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم از او خشنود بودند... .
24. و هم ايشان در كتاب «روضة المتقين» ج 14 ص 163 ـ 167:
عظيم الشأن جليل القدر و يظهر جلالة قدره من رواياته... و كان مرضيا اى كان فى دينه صحيحا و الاصحاب يرضون حديثه و يعملون به.
25. شيخ فخرالدين طريحى متوفاى 1805 در كتاب «المنتخب» ص 8 چاپ 1369 نجف:
قيل: و ممّن دفن حيّاً من الطالبين عبدالعظيم الحسنى بالرى.(1)
26. ملاّ عنايت اللّه قهپايى از علماى سده يازدهم در كتاب مجمع الرجال ج 4، ص 97 و 98 عبارت رجال نجاشى و فهرست و رجال طوسى درباره حضرت عبدالعظيم را نقل كرده است.
سده دوازدهم
27. محمد بن على اردبيلى متوفاى 1101 در كتاب «جامع الرواة» ج 1 ص 460 چاپ اوّل
1. صاحب منتخب التواريخ در ص 221 گويد: ظاهراً مراد اين است كه به اجل خودش مرد و او را نكشتهاند.
نگارنده اين رساله گويد: هر كس عبارت منتخب طريحى را با قبل و بعدش ببيند اين توجيه را نمىپذيرد زيرا مرحوم طريحى در صدد بيان اين است كه ائمه را كشتهاند و حتّى اولاد آنها را هم كشتهاند و چند نفر از باب نمونه ياد مىكند.
(32)
عبارات رجال نجاشى و رجال و فهرست طوسى و مشيخه من لا يحضره الفقيه و خلاصة الاقوال علامه را نقل كرده است.
28. علاّمه مجلسى متوفاى 1110 در كتاب بحارالانوار ج 96 ص 268 روايت داله بر فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم را از ثواب الاعمال صدوق و كامل الزيارات ابن قولويه نقل، و سپس كلام نجاشى در رجال را ياد كرده است.
29. هم ايشان در رساله «وجيزه» در علم رجال ص 60 چاپ سنگى فرموده: عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى جليل الشأن معروف المزار.
30. و نيز هم ايشان در كتاب «تحفة الزائر» ص 546 چاپ شيخ فضل اللّه نورى گويد: از مزارات مشهوره معلومه مرقد منور امامزاده واجب التعظيم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب است، و نسب آن حضرت به چهار پشت به حضرت حسن مجتبى منتهى مىشود و از اكابر محدّثين و اعاظم علماء و عباد و زهاد بوده است و از اصحاب امام محمدتقى و امام على نقى عليهماالسلام بوده است و نهايت توسل و انقطاع به خدمت ايشان داشته است و احاديث بسيار از ايشان روايت كرده است و قبر شريف وى در رى معلوم و مشهور است... .
سده سيزدهم و...
31. ابوعلى الحائرى محمد بن اسماعيل متوفاى 1215 در كتاب «منتهى المقال» معروف به رجال ابوعلى ص 179: و العجب من المقدس التقى رحمه اللّه حيث قال: انّه سهو ليس فيها (يعنى ليس فى مشيخة الفقيه جملة: كان مرضياً) بل هو مذكور فى ثواب الاعمال و العيون.
و تعجب براى اين است كه اين جمله در ثواب الاعمال و عيون اخبار الرضا نيست بلكه در مشيخه من لا يحضره الفقيه و كتاب صوم آن مىباشد. و نگارنده عجالتاً نمىداند مقصود از مقدّس تقى در عبارت ايشان كيست ولى معلوم است كه
(33)
ملاّمحمدتقى مجلسى نيست. به شرح عربى و فارسى او بر من لا يحضره الفقيه مراجعه شود.
32. حاج زين العابدين شروانى متوفاى 1253 و مدفون در جدّه در قبرستان حضرت حواء در كتاب «حدائق السياحة» ص 255 چاپ حروفى رحلى گويد: قريه شاه عبدالعظيم اكنون قصبهاى است شهر مانند... آقا محمد باقر كدخداى آن قصبه شخصى عزيز و محترم... و نقش سلسله عليه نعمةاللهية بر لوح ضمير مىنگاشت. در سال 1239 جمعى از اشقيا و اشرار آن ديار بر سر آب گفتگو نموده آن سر حلقه صدق و صفا را به سعادت ابدى رساندند.
33. ملاّ محمد اسماعيل بن محمد هادى كزازى اراكى فدائى كتاب جنات النعيم فى احوال سيدنا الشريف عبدالعظيم را در سال 1229 تأليف كرده است كه در فصل دوم اين رساله معرفى خواهد شد و اين شعر از اوست:
ليس ما بينه و بين المجتبى
|
غير عينين و حاء ثم زاى
|
34. سيد محمدباقر خوانسارى در گذشته 1313 در كتاب «روضات الجنات» ص 353 چاپ دوم:
السيّد الشاه عبدالعظيم... فى تعليقة الشهيد الثانى على خلاصة الاقوال: قد نصّ على زيارته الامام على بن موسى الرضا عليهالسلام ، قال: من زار قبره وجبت على اللّه له الجنّة: ذكر ذلك بعض النسابين.
35. حاج ميرزا ابوالقاسم نراقى نواده صاحب معراج السعادة و در گذشته سال 1319 در كتاب «شعب المقال فى احوال الرجال» ص 70:
ثقة جليل القدر.
36. سيد على اصغر بن محمد شفيع جابلقى در گذشته سال 1313 در كتاب «طرائف المقال» ج 1 ص 317 چاپ قم:
فضله و جلالته اشهد من ان يذكر و قبره الآن مزار للشيعة و قد برزت منه الكرامات
(34)
الباهرة.
37. سيد حسين بروجردى در منظومه نخبة المقال يا زبدة المقال:
عبدالعظيم الحسنى الزاهد
|
طق ضف جليل ثقة و عابد
|
طق ضف يعنى طريق به او در فقيه ضعيف است. امّا مجلسى اوّل در شرح مشيخه فقيه فرموده: طريق به عبدالعظيم قوى كالصحيح است.
38. حاج ميرزا حسين نورى متوفاى 1320 در مستدرك ج 3 ص 614 چاپ اوّل:
فهو من اجلاء السادات و سادة الاجلّة... سپس رساله صاحب بن عُبّاد را نقل كرده است.
39. هم ايشان در تحية الزائر ص 331: فقير يافتم نسخهاى از نهايه شيخ طوسى رحمهاللّه به خط بعضى علما كه تاريخ كتابت آن روز سه شنبه 15 ربيع الاول سنه 517 هجرى بوده در آخر جزء اوّل آن نوشته بود بسيارى از فضائل و علو مقام و رتبه علم و زهد و نسب جناب عبدالعظيم را.
رساله صاحب بن عُبّاد هم ظاهراً در همين نسخه نوشته بوده است و حاجى نورى آن را در مستدرك نقل كرده است.
40. شيخ محمد طه نجف در گذشته 1323 در كتاب «اتقان المقال»: هو قطعى الوثاقة عظيم.
41. حاج ملاّباقر كجورى متوفاى 1323 كتاب «روح و ريحان» يا «جنة النعيم و العيش السليم فى احوال سيدنا عبدالعظيم» را نوشته است كه در فصل دوم اين رساله معرفى خواهد شد.
42. حاج ملاّعلى عليارى متوفاى 1327 در كتاب «بهجة الآمال فى شرح زبدة المقال» ج 5، ص 176 ـ 181 در پايان بحث گويد: و المراد بالقبر الذى كان يزوره عبدالعظيم مستتراً هو قبر حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام المدفون هناك و هو ايضا مزار معروف فى زماننا هذا. و الحقير قد تشرفت فى عامنا هذا سنة 1311 بزيارتهما حين قصدت
(35)
زيارة على بن موسى الرضا عليهماالسلام و الحمد للّه على اتمام هذه النعمة علىّ.
43. ميرزا سيد مهدى خان لاهوتى بدايع نگار در كتاب «بدائع الانساب فى مدفن الاطياب» كه در سال 1350 تأليف كرده در ص 39 گويد: عبدالعظيم... در رىّ مدفون و مزور، و معاصر امام محمد تقى و امام على النقى و جليل القدر است. او را يك پسر به نام محمد بوده، قليلى براى او احمد و قاسم هم نوشتهاند.
44. حاج ملاهاشم خراسانى متوفاى 1352 در كتاب منتخب التواريخ چاپ اسلامية ص 197 و 220 و 221 و 771 و 773:
بنيان حرم و مشهد مقدس حضرت عبدالعظيم از مرحوم مجدالملك قمى است كه در سال 492 كشته شده و در جوار سيدالشهداء عليهالسلام دفن شده است، و از آثار خيريه همين مجدالملك بقعه ائمه بقيع و رواق و مشهد كاظمين عليهمالسلام است.
45. حاج شيخ عبداللّه مامقانى متوفاى 1355 در كتاب «تنقيح المقال» ج 2، ص 157:
اقول: لعلّ جلالته فى الغاية اغنته عن التصريح بوثاقته.
46. مرحوم محدث قمى متوفاى 1359 در كتاب «هدية الزائرين» ص 347ـ349:
علما براى آن بزرگوار زيارتى نقل نكردهاند مگر آنكه فخرالمحققين آقا جمال الدين در مزار خود فرموده كه زيارت آن حضرت به اين نحو مناسب است: السلام على آدم صفوة اللّه... .
47. و هم ايشان در «سفينة البحار» ج 2 ص 121: فى كتاب المجدى ان خديجة بنت القاسم الزاهد بن الحسن بن زيد بن الحسن بن اميرالمؤمنين عليهمالسلام كانت زوجة عبدالعظيم الحسنى رضى اللّه عنهما.
48. و نيز در «منتهى الامال» ج 1 ص 179: خديجه دختر قاسم بن الحسن بن زيد همسر عبدالعظيم بن عبداللّه بوده (دختر عمو و پسر عمو بودهاند).
49. و هم ايشان در «مفاتيح الجنان» ص 544 چاپ اسلاميه: امامزاده لازم التعظيم جناب شاهزاده عبدالعظيم... قبر شريفش در رى معلوم و مشهور و ملاذ و معاذ عامه
(36)
مخلوق است و علو مقام و جلالت شأن آن حضرت اظهر من الشمس است... .
50. و نيز در «تحفة الاحباب» ص 170: عبدالعظيم مكنّى به ابوالقاسم و قبر شريفش در رى معروف و مشهور است، و به علوّ مقام و جلالت شأن معروف، و از اكابر محدثين و اعاظم علما و زهاد و عباد و صاحب كتاب خطب اميرالمؤمنين بوده... .
و من به برخى از جلالت او در كتاب مزار اشاره كردم و جناب عبدالعظيم را پسرى بوده به نام محمد، او نيز مردى بزرگ قدر و به زهادت و كثرت عبادت معروف بوده است.
51. شيخ محمد حسن حرز الدين در گذشته سال 1365ه .ق در كتاب «مراقد المعارف» ج 2 ص 52 ـ 57 چاپ 1391 در نجف گويد: تاريخ وفات حضرت عبدالعظيم بين سالهاى 252 ـ 255 است؟!
52. سيد عبدالرزاق كمونة الحسينى متوفاى 1390 در كتاب «مشاهد العترة الطاهرة» ص 94 چاپ 1387 در نجف: و مات فى الرى و دفن بها العالم الورع السيد عبدالعظيم... .
53. حاج شيخ ذبيح اللّه محلاتى در گذشته سال 1406 و مدفون در مقابل مقبره شيخ ابوالفتوح رازى در كتاب «اختران تابناك» ص 311 ـ 316 مصحح اين كتاب آقاى محمد جواد نجفى گويد: ما شرح حال حضرت عبدالعظيم را به صورت كتابى، ضميمه جلد چهارم ستارگان درخشان كه حاوى شرح حال امام حسن عليهالسلام است نوشتهايم.
54. آيةاللّه حاج سيد ابوالقاسم خويى متوفاى 1413 در كتاب ارزشمند «معجم رجال الحديث» ج 10 ص 49 ـ 54 چاپ اوّل: ان جلالة مقام عبدالعظيم و ايمانه و ورعه غنيّة عن التثبّت فى اثباتها بالروايات الضعاف مثل ما روى عن بعض النسابين عن الرضا عليهالسلام «قال: من زار قبره وجبت له الجنّة» مع ان المتحصل من كلمات اصحابنا ان عبدالعظيم لم يدرك الرضا عليهالسلام فضلا عن ان يكون متوفى فى حياته. فما ذكره (بعض النسابين)
(37)
و هم جزماً فهذه المرسلات غير قابلة للتصديق.
55. علامه حاج شيخ محمد تقى تسترى دامت بركاته در كتاب قاموس الرجال ج 5 ص 345 ـ 347 چاپ اوّل پيرامون حضرت عبدالعظيم بحث كرده و در پايان فرموده: روايت منقوله از حضرت رضا: «من زار قبره وجبت له الجنة» مربوط به زيارت قبر حضرت معصومه است ناقل اشتباهاً آن را در مورد حضرت عبدالعظيم دانسته است.
56. محقق ارجمند سيد عبدالعزيز طباطبائى دامت افاضاته در ويژه نامه سيّد رضى (شماره پنجم مجله تراثنا چاپ قم) ص 31: السيد عبدالعظيم العلوى الحسنى المتوفى 254 المدفون بالرى و للصاحب ابن عباد رسالة فى ترجمة حياته كما ان للصدوق ايضا رسالة «اخبار عبدالعظيم».
57. حجة الاسلام جناب آقاى شيخ مهدى نجف دامت افاضاته در كتاب «الجامع لرواة و اصحاب الامام الرضا عليهالسلام » چاپ كنگره جهانى حضرت رضا عليهالسلام ج 1، ص 383 ـ 386: تاريخ وفات حضرت عبدالعظيم را به نقل از آقاى طباطبايى 254 ياد كرده و سپس گويد اين تاريخ وفات با وفات حضرت عبدالعظيم در زمان امام هادى كه از برخى روايات استفاده مىشود نمىسازد؟!
58. عبدالعزيز جواهر كلام در تاريخ طهران چاپ 1325 شمسى ص 64: نظام الدين ساوجى شاگرد شيخ بهايى و مؤلف تكمله كتاب «جامع عباسى» و «نظام الاقوال فى علم الرجال» و كتاب «الصحيح العبّاسى» كه اخبار صحيحه كتب اربعه را در آن گردآورى و شرح و تحقيق نموده و در سال 1022 از تأليف آن فراغت يافته، ساكن شهر عبدالعظيم و مدرس مدرسه عبدالعظيم بوده، و شاه عباس صفوى تدريس مدرسه مزبور را به وى واگذار كرده و در سنّ چهل سالگى درگذشته است.
59. سيّد محمد تقى مصطفوى در كتاب «آثار تاريخى طهران» ج 1 ص 372 ـ 375 چاپ 1361: بناى قديمى كه حرم كنونى باشد از آثار قرن هفتم هجرى است كه در عهد صفويه و سپس دوران قاجاريه به تكميل و تزيين آن پرداختهاند صندوق عتيقه
(38)
منبّت كارى نفيس آن مورّخ به سال 725 هجرى است.
60. در لغت نامه دهخدا ج 31 ص 63: عبدالعظيم مردى متقى و پرهيزكار و از راويان و ثقات مورد اعتماد على بن محمد التقى بود... مرقد او در يك فرسنگى تهران به شهر رى (معروف به شاه زاده عبدالعظيم) واقع است و زيارتگاه شيعيان است.
61. كتاب آستانه رى تأليف محمد على هدايتى متولى آستانه حضرت عبدالعظيم قبل از انقلاب.
اين كتاب در سال 1344 شمسى چاپ شده است.
62. رى باستان. تأليف دكتر حسين كريمان (از معاصرين) در دو جلد در تهران سال 1345 ـ 1349 چاپ شده است و در ص 384 به بعد جلد اوّل پيرامون حضرت عبدالعظيم بحث كرده است.
63. گنجينه دانشمندان تأليف حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاى شيخ محمد رازى در نه جلد چاپ شده است شرح حال حضرت عبدالعظيم در ص 605 به بعد جلد سوم مطرح شده است.
64. اختران فروزان رى و طهران تأليف همان آقاى رازى در ص 20 ـ 52 اين كتاب شرح حال حضرت عبدالعظيم مطرح شده است.
65. زندگانى حضرت عبدالعظيم تأليف همان آقاى رازى به زبان فارسى كه در سال 1367ه .ق در 151 صفحه در تهران چاپ شده است.
66. موائد الكريم لزوار عبدالعظيم تأليف مرحوم آيةاللّه حاج شيخ عباس حائرى.
67. التذكرة العظيمة تأليف شيخ محمد ابراهيم كلباسى. با كتابهاى بعدى، در فصل دوم معرفى خواهد شد.
68. عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده تأليف حجةالاسلام و المسلمين حاج شيخ عزيزاللّه عطاردى.
69. زندگانى حضرت عبدالعظيم تأليف حجةالاسلام و المسلمين احمد صادقى
(39)
اردستانى.
70. شرح حال حضرت عبدالعظيم تأليف اعتماد السلطنة.
71. نور الآفاق تأليف حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى لاريجانى.
72. الخصائص العظيميه تأليف همان حاج شيخ جواد لاريجانى.
(40)
فصل دوم
معرفى كتابهاى مستقلى كه
پيرامون حضرت عبدالعظيم نگاشته شده
1. اخبار عبدالعظيم
شيخ صدوق محمد بن على بن بابويه قمى متوفاى 381 و مدفون در شهر رى تأليفات فراوانى دارد كه عدد آنها را تا حدود سيصد گفتهاند.(1) يكى از اين تأليفات كه در فهرست نجاشى ياد شده، «جامع كتاب اخبار عبدالعظيم بن عبدالله الحسنى» است.
نگارنده حدس مىزند نام اين كتاب «كتاب جامع اخبار عبدالعظيم...» باشد به قرينه اينكه نجاشى رحمهالله در تأليفات صدوق(2) چند كتاب را به اين نامها ياد كرده است: «كتاب جامع الحج»، «كتاب جامع علل الحج»، «كتاب جامع تفسير المنزل فى الحجّ»، «كتاب جامع حجج الانبياء»، «كتاب جامع حجج الائمة عليهمالسلام »، «كتاب جامع فضل الكعبة و الحرم»، «كتاب جامع آداب المسافر للحجّ»، «كتاب جامع فرض الحجّ و العمرة»، «كتاب جامع فقه الحج»، «كتاب جامع نوادر الحجّ»، «كتاب جامع زيارة الرضا عليهالسلام ».(3)
در اين عبارت و اسم: «كتاب اخبار عبدالعظيم...» دو احتمال است.
احتمال اوّل اينكه شيخ صدوق در اين كتاب روايات منقوله از حضرت عبدالعظيم را
1. شيخ طوسى در فهرست گويد: له نحو من ثلاثمائة مصنّف. به مجمع الرجال قهپائى 5/269 رجوع شود.
2. فهرست نجاشى، ص 392 چاپ جامعه مدرسين قم.
3. فهرست نجاشى، ص 389 و 390.
(41)
گردآورى كرده باشد. احتمال دوّم اينكه در اين تأليف رواياتى كه پيرامون شخصيت و زندگى و ويژگيهاى آن حضرت است آورده باشد.
به نظر نگارنده احتمال دوّم صحيح است، يكى به خاطر اينكه در تأليفات شيخ صدوق اين عنوانها را مىبينيم: «كتاب اخبار سلمان و زهده و فضائله»، «كتاب اخبار ابىذر و فضائله»(1) و روشن است كه اين دو كتاب پيرامون شخصيت اين دو بزرگوار است، و ديگر اينكه كتابهايى كه روايات يك راوى در آن گردآورى شود به نام «مسند» ناميده مىشود مانند «مسند عبداللّه بن بكير»(2) و يا لفظ «مسند» هم به آن افزوده مىگردد مانند «كتاب اخبار ابى حنيفة رحمه اللّه تعالى و مسنده» كه در فهرست طوسى(3) ياد شده است.
بنابراين كتاب «جامع اخبار عبدالعظيم» مرحوم شيخ صدوق ـ كه متأسفانه نسخه آن در دست نيست ـ بايد شامل همه يا برخى اين قبيل روايات و عبارات ـ كه در سائر كتب شيخ صدوق به طور پراكنده آمده ـ باشد.
در كتاب ثواب الاعمال آمده است: محمد بن يحيى العطار عمّن دخل على ابى الحسن على بن محمد الهادى عليهماالسلام ـ من اهل الرى ـ قال دخلت على ابى الحسن العسكرى عليهالسلام فقال: اين كنت؟ فقلت: زرت الحسين عليهالسلام ، قال: اما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين بن على عليهماالسلام (4)
همين روايت در كامل الزيارات ابن قولويه هم آمده است.(5)
علامه امينى در ذيل اين حديث فرمايد: گويا اين شخص با اينكه در رى بوده به زيارت حضرت عبدالعظيم نمىرفته و بهمقام و منزلت او آشنا نبوده، از اينرو حضرت هادى عليهالسلام
1. فهرست نجاشى، ص 391.
2. فهرست طوسى، ص 43 چاپ مشهد.
3. فهرست طوسى، ص 43.
4. ثواب الاعمال، ص 124 چاپ غفارى.
5. كامل الزيارات، ص 324.
(42)
با اين بيان او را به مقام عبدالعظيم آشنا و به زيارت او تشويق كرده است.(1)
و همين روايت در رساله صاحب بن عُبّاد نيز ياد شده است.(2)
و نيز شيخ صدوق(ره) در من لا يحضره الفقيه كتاب الصوم پس از نقل روايتى در مورد صوم يوم الشك مىفرمايد:
و هذا حديث غريب لا اعرفه الا من طريق عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى المدفون بالرى فى مقابر الشجرة و كان مرضيا رضى اللّه عنه.(3)
و ملا محمّدتقى مجلسى در توضيح جمله اخير فرمايد: و كان مرضيّا اى مقبولا عند الائمة الهداة عليهمالسلام او عند اصحابهم او الاعم كما يظهر من الاخبار...(4).
و در شرح فارسى فقيه فرمايد: او مدفون است در جايى كه مشهور است به مقابر شجره در رى، و ائمه هدى صلوات الله عليهم از او خشنود بودند و خدمت حضرت امام تقى و حضرت امام على نقى صلوات اللّه عليهما رسيده بود و از ايشان بسيار روايت كرده است...(5).
و همچنين حديث شامل عرض دين عبدالعظيم بر امام هادى عليهالسلام در امالى صدوق در مجلس پنجاه و چهارم آمده است كه حضرت در آغاز حديث فرموده: مرحباً بك يا اباالقاسم انت و ليّنا حقّاً و در پايان آن فرموده: يا اباالقاسم هذا و اللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده فاثبت عليه ثبّتك اللّه بالقول الثابت فى الحياة الدنيا و فى الآخرة.(6)
2. رسالة فى فضل عبدالعظيم
1. كامل الزيارات، ص 324.
2. نفائس المخطوطات، المجموعة الرابعة طبع بغداد و فيها رسالة فى احوال عبدالعظيم الحسنى لصاحب بن عُبّاد. راجع ص 20 منها.
3. من لا يحضره الفقيه 2/128 چاپ غفارى.
4. روضة المتقين 3/357.
5. لوامع صاحبقرانى، 2/179.
6. امالى صدوق، ص 204 چاپ سنگى.
(43)
حاجى نورى درخاتمه مستدركالوسائل(1) مىفرمايد:و اما عبدالعظيم فهو من اجلاّء السادات و سادة الاجلاّء نقتصر فى ذكر حاله على نقل رسالة من الصاحب ابن عباد وصلت الينا بخط بعض بنىبابويه تاريخ الخطّ سنة 516. سپس همه رساله را نقل مىكند.
علامه طهرانى در ذريعه(2) مىنويسد: رسالة فى فضل عبدالعظيم و نسبه و وصف حاله للوزير الصاحب ابى القاسم اسماعيل بن عباد الديلمى القزوينى الطالقانى المتوفى 385. و هى مختصرة. وجد نسختها بخط ابى المحاسن فى آخر «نهاية» الشيخ الطوسى عند شيخنا العلامة النورى فكتب عنه نسخ، و كتبت انا نسختى ايضاً عن خطّه.
محقق ارجمند حضرت آقاى شيخ محمد حسن آل يس اين رساله را از روى نسخه مورخ 1324 ـ كه از روى همان نسخه مورخ 516 نوشته شده ـ به صورت خوبى چاپ كرده و در مقدمه آن با اظهار تأسف فرموده:
آن نسخه كهن معلوم نيست كه به كدام يك از كتابخانههاى دنيا راه يافته است.(3)
در اينجا به طور اختصار شرح حال صاحب بن عُبّاد را ياد مىكنيم.(4)
تولّد او در سال 326 و وفاتش در 24 صفر سال 385 در «رى» واقع شد. جنازهاش را به اصفهان حمل كردند و در خانه خودش دفن شد.
صاحب روضات فرموده كه قبر صاحب در اصفهان در محلهاى است معروف به باب
1. 3/614.
2. 15/269.
3. نفائس المخطوطات، المجموعة الرابعه ص 17.
4. براى آشنايى بيشتر با اين دانشمند ارجمند به كتابهاى زير كه در شرح حال او نگاشته و چاپ شده رجوع كنيد:
يك: رساله ترجمه احوال و مناقب صاحب بن عُبّاد تأليف سيد ابوالقاسم كوهپائى اصفهانى كه در 1259 تأليف شده.
دو: صاحب بن عُبّاد تأليف احمد بهمنيار كه در 1314 شمسى تأليف شده.
سه: صاحب بن عُبّاد حياته و ادبه تأليف شيخ محمد حسن آل يس سلمهاللّه.
چهار: هدية العباد تأليف مرحوم حاج شيخ عباسعلى اديب اصفهانى كه تازگى به رحمت ايزدى پيوست.
(44)
طوقچى در ميدان كهنه و قبهاى دارد، در زمان ما چون منهدم شده بود شيخ علامه ملا محمد ابراهيم كرباسى امر به تجديد عمارت آن نمود و به زيارت او مداومتى داشت.
جناب صاحب را علاوه بر ديوان شعر تأليفات بسيارى است از جمله كتاب «محيط» در لغت و كتاب الامامة كه در آن تفضيل اميرالمؤمنين عليهالسلام و تثبيت امامت او را ذكر كرده، و كتاب فضائل النيروز و غيره.(1)
رساله صاحب
چون اين رساله در عين كوتاهى، شامل برخى مطالب است كه منحصراً در آن نقل شده، همه آن را با پاورقيهاى آقال آل يس در اينجا نقل مىكنيم.
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
[و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين(2)].
سألت عن نسب عبدالعظيم الحسنى المدفون بالشجرة، صاحب المشهد ـ قدَّس اللّه روحه ـ و حاله و اعتقاده، و قدر علمه و زهده، و انا ذاكر ذلك على اختصارٍ و باللّه التوفيق.
هو ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابىطالب عليه و على آبائه السلام. ذو ورع و دين. عابد معروف بالأمانة و صدق اللهجة. عالم بأمور الدين. قائل بالتوحيد و العدل. كثيرالحديث و الرواية.
يروى عن ابى جعفر محمد بن على بن موسى و عن ابنه ابى الحسن صاحب العسكر عليهمالسلام ، و لهما اليه رسائل(3)، و يروى عن جماعة من اصحاب موسى بن جعفر و على بن موسى عليهمالسلام ، و له كتاب يسميه: «كتاب يوم و ليلة»، و كتب ترجمتها: روايات عبدالعظيم عبداللّه الحسنى.
1. به الفوائد الرضوية ص 45 تا 51 رجوع شود.
2. زيادة من الناسخ لم تكن فى النسخة الأم.
3. فى الاصل: الرسائل.
(45)
و قد روى عنه من رجالات الشيعه خلق: كأحمد بن ابى عبداللّه البرقى ـ احمد بن محمد بن خالد(1) ـ و أبوتراب الرويانى، و خاف من السلطان فطاف البلدان على أنّه فيج(2)، ثم ورد الرىّ و سكن بسربان(3)، فى دار رجل من الشيعة فى سكة الموالى، و كان يعبد اللّه عزوجل فى ذلك السرب[ـان]. يصوم النهار و يقوم الليل، و يخرج مستتراً فيزور القبر الذى يقابل الآن قبره و بينهما الطريق، و يقول: هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر عليهماالسلام و كان يقع خبره الى الواحد بعد الواحد من الشيعة حتى عرفه اكثرهم، فرأى رجل من الشيعة فى المنام كأن رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم قال: إن رجلاً من ولذى يحمل غداً من سكة الموالى فيدفن عند شجرة التفاح فى (باغ)(4) عبدالجباربن عبدالوهاب، فذهب الرجل ليشترى الشجرة و كان صاحب (الباغ) رأى ايضا رؤياً فى ذلك، فجعل موضع الشجرة مع جميع (الباغ) وقفاً على أهل الشرف و التشيع يدفنون فيه، فمرض عبد العظيم ـ رحمة اللّه عليه ـ و مات، فحمل فى ذلك اليوم الى حيث المشهد.
فضل زيارته
1. فى الأصل: و احمد بن محمد بن خالد، و لكن الواو زائدة، و المقصود هو احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمن بن محمد بن على البرقى، و كان جده محمد بن على ممن حبسه يوسف بن عمر والى العراق بعد قتل زيد بن على بن الحسين عليهالسلام ، ثم قتله، و كان خالد صغير السن فهرب مع أبيه عبدالرحمن الى برقة قم فأقاموا بها. صنف كتباً كثيرة طبع بعضها. راجع: «رجال النجاشى: 55، و فهرست الطوسى: 20 ـ 22، و خلاصة الأقوال: 9».
2. الفيج: الخادم، و الكلمة من الدخيل.
3. فى الأصل: بساربانان، و هو خطأ من الناسخ صوابه ما ذكرناه فى المتن، و المقصود به محلة بالرى يروى عن الرشيد قوله: الدنيا أربع منازل ـ و قد نزلت منها ثلاثاً ـ احداها دمشق و الروقة و الرى و سمرقند، و أرجو آن انزل الرابعة، و لم أر فى هذه المنازل الثلاث التى نزلتها موضعاً احسن من السربان، لأنّه شارع يشق مدينة الرى، فى وسطه نهر جار، عن جانبيه ـ جميعاً ـ الاشجار ملتفّة متصلة، و بينها الاسواق محتفة. معجم البلدان: 5/61.
4. الباغ: لفظة فارسية معناها البستان، و ما أدرى كيف جوز الصاحب لنفسه اقحامها و هو العلامة اللغوى الكبير!
(46)
دخل بعض أهل الرى على أبى الحسن صاحب العسكر عليهالسلام فقال: أين كنت؟، فقال: زرت الحسين صلوات اللّه عليه، فقال: اما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين صلوات اللّه عليه.(1)
وصف علمه
روى أبو تراب الرويانى قال: سمعت أبا حماد الرازى يقول: دخلت على على بن محمد عليهالسلام بسرمنرأى فسألته عن أشياء من الحلال و الحرام فأجابنى فيها، فلما ودعته قال لى: يا [ابا] حماد اذا أشكل عليك شىء من أمر دينك بناحيتك فسل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى، واقرأه منى السلام.
ما روى عنه فى التوحيد
روى على بن الحسين السعدابادى:(2) عن احمد بن ابى عبد اللّه البرقى قال: حدثنى عبدالعظيم الحسنى فى خبر طويل يقول: ان اللّه تبارك و تعالى واحد ليس كمثله شىء، و ليس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر، بل هو مجسّم الاجسام. و مصوّر الصور. خالق الاعراض و الجواهر.(3)
عبيداللّه بن موسى الرويانى، عن عبدالعظيم، عن ابراهيم بن ابى محمود(4) قال: قلت للرضا عليهالسلام : ما تقول فى الحديث الذى يروى الناس بأن اللّه ينزل الى السماء الدنيا؟ فقال: لعن اللّه المحرفين الكلم عن مواضعه، و اللّه ما قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم ذلك. انما
1. ذكر هذا الحديث الشيخ الصدوق محمد بن على بن الحسين فى كتابه ثواب الاعمال: 56.
2. على بن الحسين السعد ابادى ابو الحسن القمى: روى عنه الكلينى و الزرارى و كان معلم ثانيهما، و صحّح حديثه بعض علماء الرجال.
راجع: «منهج المقال: 230، و منتهى المقال: 217، و اتقان المقال: 207».
3. روى المجلسى هذه الرواية بتفصيل اكثر فى بحارالانوار: 2/84 و 9/169.
4. ابراهيم بن ابى محمود الخراسانى ثقة. روى عن الرضا عليهالسلام . له كتاب سمّاه المؤرخون «مسائل».
(47)
قال. ان اللّه عزوجل يُنزّل ملكاً الى السماء الدنيا ليلة الجمعة فينادى هل من سائل فأعطيه؟ و ذكر الحديث.
و بهذا الاسناد عن الرضا عليهالسلام فى قوله [تعالى]: (وجوه يومئذٍ ناضرة الى ربها ناظرة)(1) قال: مشرقة منتظرة ثواب ربها عزوجل.
ما روى عنه فى العلل
روى على بن الحسين السعدابادى، عن احمد بن ابى عبداللّه، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى، عن على بن محمد، عن ابيه محمد بن على، عن ابيه على بن موسى الرضا عليهمالسلام قال: خرج ابوحنيفة من عند الصادق جعفر بن محمد عليهماالسلام فاستقبله موسى عليهالسلام فقال: يا غلام ممن المعصية؟ فقال: لا تخلو من ثلاثة:
اما أن تكون من اللّه عزوجل ـ و ليس منه ـ فلا ينبغى للكريم أن يعذب عبده بما لميكتسبه.
و إما أن تكون من اللّه و من العبد، فلاينبغى للشريك القوى أن يظلم الشريك الضعيف.
و إما أن تكون من العبد ـ و هى منه ـ فان عاقبه فبذنبه، و إن عفا عنه فبكرمه وجوده.
و روى عبيداللّه بن موسى، عن عبدالعظيم، عن ابراهيم بن أبى محمود قال: قال الرضا عليهالسلام : ثمانية أشياء لا تكون إلا بقضاء اللّه و قدره: النوم و اليقظة، و القوة و الضعف، و الصحة و المرض، و الموت و الحياة.
ثبّتنا اللّه بالقول الثابت من موالاة محمد و آله، و صلى اللّه على سيدنا رسوله محمد و آله اجمعين.
3. جنات النعيم فى احوال سيدنا الشريف عبدالعظيم
ملا محمد اسماعيل فدائى كزازى اراكى در گذشته 1263، از اعاظم علما عصر خود بوده.
1. سورة القيامة 22 ـ 23.
(48)
علامه تهرانى در اعلام الشيعة سده سيزدهم او را به عنوان: عالم فقيه، رجالى متبحّر، متتبع مضطلع، متطلم بارع ياد كرده است.
تأليفات فراوانى داشته است كه تعدادى از آنها توسط نواده او به كتابخانه مسجد اعظم قم موجود است:
1. الاشعة البدرية. شرح رساله جعفريه محقق كركى است. سه نسخه از آن به كتابخانه مسجد اعظم قم اهداء شده است.
2. قرة العين الناظرة. شرح تبصرة علامه حلّى است. نسخهاى از آن در همان كتابخانه است.
3. كفاية الطالب. شرح مختصر ابن حاجب در اصول فقه است. دو نسخه از آن در همان كتابخانه است.
4. شرح رساله شكيّه علامه مجلسى به زبان عربى. نسخهاى از آن در همان كتابخانه است.
5. رساله در عدم وجوب صلوات هنگام بردن نام رسول خدا صلىاللهعليهوآلهوسلم . اين رساله را در ردّ رساله خاتون آبادى كه در وجوب آن نوشته بوده تأليف كرده است. نسخهاى از آن در همان كتابخانه موجود است.
6. العقيدة الوحيدة. منظومهاى است در علم كلام شامل 1002 بيت. كه سه نسخه از آن در همان كتابخانه، و نسخه چهارمى هم در كتابخانه حسينيه شوشتريهاى نجف اشرف بوده است. و علامه طهرانى اين نسخه اخير را ديده كه حواشى از مؤلف داشته. و فرموده از اين نوشتهها مهارت او در انواع علوم معلوم مىشود.
7. ترجمه همان العقيدة الوحيدة. نسخهاى از آن در كتابخانه مسجد اعظم است.
8 . ترجمه منظومه پيرامون شك و سهو در نماز. نسخهاى از آن در همان كتابخانه هست.
9. جنات النعيم. همان كتاب كه مورد بحث ما است. و نسخهاى از آن در همان كتابخانه
(49)
موجود است.(1)
علامه طهرانى در اعلام الشيعه فرموده: در پايان نسخه منظومه العقيدة الوحيده، بيست و چند جلد از تأليفات او به زبان فارسى و عربى در فقه و اصول و تاريخ و رجال و كلام و غيرها ياد شده است. و سپس نام هجده كتاب از آن بيست و چند كتاب را ذكر مىكند كه پنج تاى آنها از همانهايى است كه در بالا ياد شد.(2)
تاريخ وفات او در اين شعر آمده است:
به سال واقعهاش كلك فكر زد شهپر
|
نوشت صورت تاريخ: ذوفنون عراق
|
1263
كتاب جنات النعيم حدود دويست صفحه وزيرى و در تاريخ 1230 به زبان عربى تأليف شده است. شامل مقدمه و هشت فردوس و خاتمه است.
مقدمه در بيان اينكه چرا امامت در نسل امام حسن قرار داده نشد؟
فردوس اوّل پيرامون اسم و رسم حضرت عبدالعظيم و آنچه صاحبان كتابهاى رجالى درباره او گفتهاند.
فردوس دوم در بيان و شرح سند مطالب و رواياتى كه پيرامون آن حضرت در فردوس اوّل ياد شده.
فردوس سوم پيرامون آباء گرامى آن حضرت (عبداللّه ـ على ـ حسن ـ زيد).
فردوس چهارم دربيان فضائل عامه آنحضرت كه شامل سائر امامزادهها هم مىشود.
فردوس پنجم در بيان فضائل عامه آنحضرت كه شامل سائر علماى عاملين هم مىشود.
فردوس ششم در معرفى راويان او (هشت نفر).
فردوس هفتم در معرفى مشايخ او و كسانى كه از آنها روايت كرده است به ترتيب
1. به فهرست كتابخانه مسجد اعظم قم صفحه 22 و 214 و 293 و 460 و 635 رجوع شود.
2. اعلام الشيعه، قرن سيزدهم، ص 131.
(50)
حروف تهجى. حدود بيست نفر ياد شده است.
فردوس هشتم در روايات منقوله از آن حضرت. در اين بخش شصت روايت و در ذيل هر روايت روايات مشابه آن و مطالب ديگر را آورده است.
خاتمه در بيان احوال اولاد امام حسن از غير زيد كه جدّ حضرت عبدالعظيم است.
بسيار مناسب است اين كتاب پر ارج توسط بخش فرهنگى آستانه حضرت عبدالعظيم چاپ و نشر گردد و از اين راه مؤلف ارجمند آن هم تجليل شود.
4. شرح حال حضرت عبدالعظيم
على قلى ميرزا پسر فتحعلىشاه قاجار حدود سال 1234قمرى به دنيا آمد در سال 1250 كه برادرزادهاش محمد شاه قاجار در طهران فوت كرد و زمام كارها به دست همسرش مهد عليا مادر ناصرالدين شاه وليعهد كه در تبريز بود افتاد به سمت پيشكارى مهد عليا به اداره امور طهران مشغول شد. در سال 1272 به لقب اعتضاد السلطنه ملقب و در سال 1274 به رياست مدرسه دارالفنون منصوب شد و در سال 1275 كه اولين خط تلگرافى بين تهران و تبريز را كشيد به لقب وزير علوم ارتقاء يافت و به تدريج عهدهدار مشاغل مهمترى گرديد در سال 1283 وزارت علوم و صنايع و تجارت و رياست دارالفنون و اداره تلگرافخانهها و معادن و روزنامههاى دولتى و علمى و چاپخانههاى شهر طهران و ولايات و كارخانهها و حكومت ملاير و تويسركان همه به عهده او بود و در سال 1283 به نشر روزنامه ادبى «ملت سنيه ايران» كه تا سال 1287 دوام داشت و سى و سه شماره از آن منتشر شد پرداخت. در هر شماره شرح حال يكى از شعراى قديم را حاوى بود.
اعتضاد السلطنه مانند غالب پسران فتحعليشاه شعر مىگفت و در شعر «فخرى» تخلص مىنمود. به سال 1298 در طهران در حدود شصت و چهارسالگى وفات يافت و در يكى از حجرات جنب مزار حضرت عبدالعظيم مدفون گرديد. از تأليفات او تاريخ افغانستان،
(51)
فتنه باب و فلك السعاده در نجوم است كه هر سه چاپ شده است.(1)
اعتمادالسلطنه درباره او گويد: در اين عهد جاويد مهد، از رجال و اعيان احدى به قدر وى ترويج علم و دانش و هنر نكرد. مكرر ناصرالدين شاه مىگفت: ثلث مردم ايران را على قلى ميرزا تربيت كرد. و به عزّت و اعتبار و انتشار اسم و اشتهار او نيز در اين دولت كسى نرسيد... از مجالست علماء و افاضل و مذاكرات علوم و فضائل هيچ وقت ملالت نمىيافت و كسالت نمىگرفت. به مجلس مذاكرات علميه در جميع فنون عتيقه آسيايى و معارف طريفه و صناعات جديده اروپايى با اساتيد آنها مشاركت حاذقانه مىكرد و مخصوصاً در حكمت متوسطه مشرق زمينى خود از اساتيد به شمار مىآمد و در تاريخ و اسطرلاب و هندسه و بسيارى از مسائل، كتابها و رسائل ساخته است...(2).
كتابخانه مهم و معتبرى جمعآورى نموده بود كه بعدها نصيب سپهسالار بانى مدرسه سپهسالار جديد (شهيد مطهرى) شد كه از آن كتابها همين شرح حال حضرت عبدالعظيم است كه دو نسخه آن در كتابخانه مدرسه سپهسالار موجود است و نگارنده اين سطور (با طى كردن هفت خوان...) عكسى از اين دو نسخه با تحمل مخارج سنگين فراهم كرده است. اميدوارم هر چه زودتر راه استفاده از نسخههاى خطى اين كتابخانه مهم آسان گردد و اولياء آن مدرسه و كتابخانه به اين واقعيت واقف شوند كه كتابخانه براى استفاده علاقهمندان است نه براى حبس نسخهها و دور نگاهداشتن آنها از استفاده اهل فضل.
اعتضاد السلطنه تاريخ احوال مبارك حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام و احوال عبداللّه ابيض را نوشته و در «جنگ» خويش به طور مسوّده ضبط كرده بود. ميرزا عبدالوهاب خان نصيرالدوله از او خواست كه آن رساله را براى او استنساخ كند او هم پاكنويس
1. فهرست مؤلفين كتب چاپى 4/569 ـ 571.
2. المآثر و الآثار ص 193.
(52)
كرد و براى او ارسال داشت. اين كار در سال 1293 انجام شده است.(1)
پس از اين تاريخ، ناصرالدين شاه از او مىخواهد كه انساب طهارت نصاب و شرحى از احوال سعادت مآل حضرت عبدالعظيم عليه آلاف التحية و التكريم و برخى از امامزادگان ديگر كه اينك روضه مقدسش در ارض رى مطاف خاص و عام است ايراد نمايد و از تطويل و ايجاز تعقيد كناره گيرد. پس از اين دستور و تقاضا، اعتضاد السلطنه بار ديگر آن رساله قبل را تحرير و پاكنويس و به صورت جديدى در مىآورد كه نسخهاى از اين كار هم در كتابخانه شهيد مطهرى موجود است و اينك به معرفى آن مىپردازيم.
اين رساله به زبان فارسى و 114 صفحه (هر صفحه 9 سطر) است. پس از ديباچه شرح حال زيد بن حسن عليهالسلام جد سوّم حضرت عبدالعظيم را آورده است و نيز شرح حال دختر او نفيسه (كه در مصر مدفون است و اهل مصر او را ستّ نفيسه خوانند و به زيارت قبر او مىروند و خيلى او را تعظيم و تجليل مىنمايند) را ياد كرده است.
سپس شرح حال جدّ دوّم او حسن بن زيد را به تفصيل آورده است.
آن گاه شرح حال جدّ اوّل او على الشديد بن حسن بن زيد را و سپس شرح حال پدر او عبداللّه بن على بن حسن بن زيد را و در پايان شرح حال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را آورده و در اين بخش مطالب سودمندى دارد.
پس از تمام شدن اين قسمت، شرح حال امامزاده عبداللّه و پدران او را و نيز شرح حال امامزاده حمزه را ياد كرده است و پيرامون قبر بىبى زبيده و بىبى شهربانو نيز مطالبى دارد.
تاريخ كتابت اين نسخه 1296 مىباشد و مناسب است اين رساله تحقيق و چاپ شود زيرا برخى نكات تازه و قابل توجّه در آن ديده مىشود مثلاً مىگويد:
1. آغاز يكى از دو نسخه خطى موجود در كتابخانه مدرسه شهيد مطهرى. در پايان اين نسخه شرح حال حضرت عيسى على نبينا و آله و عليهم السلام هم هست.
(53)
به هر حال آن مكان شريف بعد از آنكه مدفن امامزاده لازم التعظيم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام شد، در اكثر ازمنه محترم بوده و متوليان آن بقعه متبركه كه از سادات صحيح النسب مىباشند علاوه بر رياست ملّتى غالباً رياست دولتى نيز داشتهاند مثل ايالت ولايت طهران و اطراف آن. سلاطين صفويه مخصوصاً به جهت زيارت اين قبر شريف از اصفهان به جانب رى نهضت مىنمودند چنانكه اسكندربيك منشى در چند موضع از تاريخ عالم آراى عباسى تفصيل آن را ايراد نموده و بناهاى قديم آن مكان شريف از شاه اسماعيل و شاه طهماسب اوّل است... .
5. جنةالنعيم و العيشالسليم فىاحوال السيّدالكريم...(1)=روح و ريحان
تأليف ملا محمد باقر بن ملا محمد اسماعيل بن عبدالعظيم بن محمدباقر مازندرانى كجورى طهرانى (در تهران ساكن بوده است) متوفاى 1313 در مشهد مقدس رضوى.
اين كتاب به زبان فارسى و در سال 1295 ـ 1298هجرى قمرى تأليف و چاپ آن در 552 صفحه رحلى + 22 صفحه فهرست به انجام رسيده و داراى مقدمه و بيست و چهار «روح و ريحان» و خاتمه است.
مقدمه داراى سه عنوان: 1. كثرت نسل سادات 2. فضائل سادات 3. خصائص سادات. ص 9 ـ 54.
روح و ريحان اوّل: در عدد اولاد ذكور و اناث امام حسن عليهالسلام 55 ـ 69.
روح و ريحان دوّم: شرح حال حسن مثنى 70 ـ 83 .
روح و ريحان سوم: پيرامون زيد جدّ سوم حضرت عبدالعظيم 84 ـ 101.
روح و ريحان چهارم: شرح حال پدر و سائر اجداد حضرت عبدالعظيم 102ـ109.
روح و ريحان پنجم: در كنيه و لقب و اسم مبارك آن حضرت 110 ـ 123.
روح و ريحان ششم: شرح حال زوجه و برادران و فرزندان او 124 ـ 152.
1. الذريعه 16/296.
(54)
روح و ريحان هفتم: توضيح اينكه آن حضرت خدمت سه امام رسيده است 125ـ126.
روح و ريحان هشتم: شرح حديث اباحمّاد رازى كه در رساله صاحب بن عُبّاد نقل شده كه حضرت هادى عليهالسلام او را براى اخذ احكام دين به عبدالعظيم ارجاع داده است 127ـ133.
روح و ريحان نهم: شرح حديث عرض دين عبدالعظيم خدمت امام هادى عليهالسلام 134ـ327.
مفصلترين بخش كتاب اين بخش است.
روح و ريحان دهم: شرح هجرت آن حضرت به حدود رى 328 ـ 331.
روح و ريحان يازدهم: شرح احاديث مرويه از آن حضرت (57) حديث 332ـ390.
روح و ريحان دوازدهم: شرح مدفن آن حضرت و بناى رى و مدح عجم 390ـ397.
روح و ريحان سيزدهم: وفات و شهادت آن حضرت 398 ـ 403.
روح و ريحان چهاردهم: ثواب زيارت آن حضرت 403 ـ 420.
در اين بخش دو زيارتنامه براى آن حضرت انشاء شده است.
روح و ريحان پانزدهم: در آداب زائر و زيارات و خدّام قبور ائمه عليهمالسلام 420 ـ 446.
روح و ريحان شانزدهم: در شرح بناء قبّه آن حضرت و حسنآبادى مساجد 446ـ477.
روح و ريحان هفدهم: در اقوال علماء پيرامون جلالت قدر آن حضرت 478ـ484.
روح و ريحان هجدهم: شرح احوال امامزاده حمزه 484 ـ 490.
روح و ريحان نوزدهم: شرح حال امامزاده عبداللّه ابيض 490 ـ 493.
روح و ريحان بيستم: شرح حال امامزاده قاضى صابر ونك 493 ـ 495.
روح و ريحان بيست و يكم: شرح حال امامزاده طاهر 495 ـ 497.
روح و ريحان بيست و دوم: در امامزادگانى كه به رى وارد شدهاند 497 ـ 507.
روح و ريحان بيست و سوم: شرح حال علمايى كه در زاويه حضرت عبدالعظيم
(55)
و اطراف آن مدفونند. 507 ـ 532.
روح و ريحان بيست و چهارم: در خوابهايى كه در تعظيم روضه مباركه آن حضرت ديده شده 532 ـ 539.
خاتمه: شامل تقريظهاى منظوم بر اين كتاب 540 ـ 548.
و در پايان صورت موقوفات حضرت عبدالعظيم مىباشد. اين كتاب پر است از مطالب سودمند علمى و غيره. فهرست تفصيلى مطالب كتاب در 22 صفحه در آغاز كتاب چاپ شده است. خداى منّان مؤلف جليل القدر آن را رحمت كند.
6. الخصائص العظيمية
حاج ملا على كنى متوفاى 1306 دامادى داشته است به نام حاج شيخ مهدى بن ملا رجبعلى لاريجانى شاه عبدالعظيمى.
حاج شيخ مهدى آن طور كه در ذريعه 7/169 فرموده در سال 1308 و آن طور كه در كتاب اختران فروزان ص 80 گفته شده حدود سال 1314 براى زيارت به مشهد مقدس رفته بود همانجا وفات كرد.
حاج شيخ مهدى فرزندانى داشت، كه يكى از آنها حاج شيخ جواد است كه در سال 1355 از دنيا رفته و در ايوان آيينه حرم مطهر حضرت عبدالعظيم دفن شده است.
او از شاگردان ميرزا حسين خليلى تهرانى و آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و سيّد محمد كاظم طباطبايى صاحب عروه بوده و در حضرت عبدالعظيم به وظايف دينى از امامت جماعت و غيره اشتغال داشته است.
يكى از تأليفات او الخصائص العظيمية است. كه در 63 صفحه جيبى در سال 1318 قمرى چاپ سنگى شده است.(1)
1. فهرست كتب چاپى فارسى ج 1، ص 607.
(56)
7. نور الافاق = فوز الافاق(1)
اين كتاب به زبان فارسى تأليف همان حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى است كه در سال 1343 تأليف شده(2) و در سال 1344 در 130 صفحه جيبى توسط فرزندش شيخ مهدى بن شيخ جواد (و به عبارت خود او: خادم شريعت مطهره حاج شيخ مهدى سلطان العلماء نجفى نظام التولية و خزانهدار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ) چاپ شده است و نسخه چاپى آن در كتابخانه مرحوم آيةاللّه مرعشى نجفى در قم موجود است.
نام اين كتاب نورالافاق است و در ذريعه علامه طهرانى ج 16 ص 367 و در فهرست كتب فارسى چاپى خان بابا مشار چاپ اوّل ج 1 ص 1195 به اشتباه «فوز الافاق» ناميده شده است. امّا در ذريعه ج 24 ص 355 با نام صحيح آن «نور الافاق» ياد شده است.
حضرت آقاى رازى در كتاب «اختران فروزان رى و طهران» ص 79 مىنويسد:
شيخ جواد كنى فرزند دوم حاج شيخ مهدى لاريجانى و سبط علامه كنى در شهر رى به دنيا آمد و پس از خواندن مقدمات و سطوح در رى و تهران به نجف اشرف مهاجرت، و از محضر حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى و آخوند خراسانى استفاده نمود و پس از آن به رى مراجعه و بعد از فوت برادرش حاج شيخ آغابزرگ در مسجد صحن به اقامه جماعت و ترويج دين پرداخت و منبرى شيرين داشت... تصنيفاتى مانند «نورالافاق» كه در سال 1344 چاپ شده است و چيزهاى ديگر هم مانند خصائص عظيميه در شرح حال حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام به رشته تحرير آورده كه چندان مفيد نيست. در سوّم جمادى الآخرة 1358 قمرى از دنيا رفت و در ايوان مطهر حضرت عبدالعظيم كنار برادرش مدفون شد (پايان كلام آقاى رازى).
در كتاب نورالافاق مطالب تازهاى ديده مىشود كه هر كدام دليلى بر بىاعتبارى اين
1. از حضرت آقاى حاج سيد محمود مرعشى رياست كتابخانه آيةالله مرعشى تشكر مىشود كه عكس نسخه اين كتاب را در اختيار اينجانب قرار دادند.
2. به صفحه 20 نور الآفاق رجوع شود.
(57)
كتاب مىتواند باشد:
مطلب اوّل: مىگويد حديث شريف كساء صحيحاً از دوازده كتاب معتبر كه شش كتاب از كتب معتبره شيعه و شش كتاب از كتب معتبره عامّه است به اختلاف نسخ مرسلا و معنعناً نقل شده.
1. فى «مناقب العترة» عن احمد بن محمد بن فهد الحلّى مرسلا عن زيد بن الحسن بن الامام عن ام سلمة عن فاطمة الزهراء سلام اللّه عليها.
2. فى ذخائر العقبى عن واصلة بن الاسقع.
3. وفى درر السمطين فى مناقب السبطين عن جمال الدين الزرندى المدنى معنعنا عن الصادق عليهالسلام عن محمد الباقر عن زين العابدين عن الحسين بن على عن الحسن عليهالسلام فى خطبته.
4. وفى كنوز المناقب عن ابن مسعود عن على بن الحسين عليهماالسلام
5. وفى المنتخب عن الشيخ الطريحى.
6. وفى صحيح البخارى عن عائشه امّ المؤمنين.
7. وفى سنن الترمذى فى مناقب اهل البيت عن زينب مربية النبى صلىاللهعليهوآلهوسلم عن عائشة.
8 . وفى شرح الكبريت الاحمر لعلاء الدين السمنانى عن البيهقى عن عائشة.
9. وفى جواهر العقدين فى قصص عجيبة لاهل بيت النبوة.
10. و عن الملاّ فى سيرته عن عمرو بن أبى سلمة.
11. وفى قصص النبوة فى بركات اهل بيت النبوة.
12. و عن الغثافى عن حفضة بنت عمر فى معجمه.
و سمعت شيخى الثقة الحاج شيخ محمد حسين السيستانى فى سند هذا الحديث الشريف قال سمعت عن سيد حسن بن سيد مرتضى اليزدى قال روى صاحب العوالم فى الجلد 62 فى احوالات ام ائمة الطاهرين روى صاحب العوالم الشيخ عبداللّه البحرانى عن شيخه سيد هاشم البحرانى عن شيخه الجليل السيّد ماجد البحرانى عن الحسن بن زين الدين الشهيد الثانى عن شيخه مقدس الاردبيلى
(58)
عن شيخه على بن عبد العال الكركى عن الشيخ على بن هلال الجزائرى عن الشيخ على بن الخازن الحائرى عن الشيخ احمد بن فهد الحلى عن الشيخ ضياءالدين على بن الشهيد الاول عن ابيه الشهيد الاول عن فخر المحققين عن شيخه علامة الحلى عن شيخه المحقق عن شيخه ابن نماء الحلى عن شيخه محمد بن ادريس الحلى عن ابن حمزة الطوسى صاحب ثاقب المناقب عن الشيخ الجليل محمد بن شهر آشوب عن الطبرسى صاحب الاحتجاج عن شيخه الجليل حسن بن محمد بن حسن الطوسى عن ابيه شيخ الطائفة عن شيخه المفيد عن شيخه ابن قولويه القمى عن الشيخ الكلينى عن على بن ابراهيم عن ابيه ابراهيم بن هاشم عن احمد بن محمد بن ابى نصر البزنطى عن قاسم بن يحيى الحذاء الكوفى أبى بصير عن ابان بن تغلب البكرى عن جابر بن يزيد الجعفى عن جابربن عبداللّه الانصارى عن فاطمة الزهراء عليها سلام بنت رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم قال سمعت عن فاطمة الزهراء عليها سلام انها قالت دخل على أبى... .
مطلب دوم: تولّد و وفات حضرت عبدالعظيم را در پنجشنبه 4 ربيع الآخر 173 و 15 شوال 252 دانسته و اين مطلب را از كتاب «نزهة الابرار فى نسب اولاد الائمة الاطهار» تأليف سيد موسى موسوى برزنجى شافعى مدنى، و كتاب «طبقات الاشراف» تأليف نور الدين مكى حنفى كه در مصر قاضى القضاة بوده، و كتاب «مناقب العترة» تأليف احمد بن محمد بن فهد حلى نقل كرده است.
و از كتاب اوّل نقل كرده كه حضرت عبد العظيم قد ادرك الرضا و التقى و النقى عليهمالسلام ـ و كان من اصحابهم و روى عنهم ـ و العسكرى فى صغره و روى زيارته كزيارة الحسين و الرضا.
و از كتاب دوم نقل كرده: و اعقاب عبدالعظيم كثيرة فى المدينة و البصرة و مصر العتيق.
و از كتاب سوّم نقل كرده: توفى فى مسجد الشجرة... و دفن عند شجرة التفاح فى باغ رجل من الشيعة... .
در ص 43 مىنويسد: چون وفات حضرت عبد العظيم عليهالسلام از زمان وفات آن حضرت
(59)
تا 1309 هجرى معلوم نبوده آقاى والد (حاج شيخ مهدى) و اين خادم شرع انور در سفر مكّه معظمه و تشرف مدينه منوره از كتب معتبره به دست آورده و از آن سال تا كنون در آستان قدس آن حضرت و تهران اقامه عزادارى را معمول نموده كه چون روز قتل اصناف محترم مخصوص اصناف زاويه مقدسه دكاكين را تعطيل نموده با دسته سينه زن و زنجير زن به صحن مبارك مشرف شده... .
مطلب سوّم: در ص 82 مىنويسد: چون تاريخ تولّد و وفات حضرت معصومه سلام اللّه عليها تا اين زمان بر عامه خلق مكتوم و غير معلوم بود جناب حجةالاسلام آقاى حاج شيخ جواد مجتهد (يعنى مؤلف) در مسافرت مكّه معظمه زادها اللّه شرفا و تعظيما در مدينه طيّبه در كتابخانه مباركه به زحمت زياد به دست آورده و در كتاب «نزهة الابرار فى نسب اولاد الائمة الاطهار» و در كتاب «لواقح الانوار فى طبقات الاخيار» كه كتاب مفصلى است نقل مىفرمايد: ولدت فاطمة بنت موسى بن جعفر فى المدينة المنورة غرّة ذو القعدة الحرام سنة 173 و توفيت فى العاشر من ربيع الثانى سنه 201.
مطلب چهارم: از هفتصد سال قبل أبا عن جدّ از خدام و الامقامش محسوب مىشويم و به ترويج شريعت مطهره در اين آستانه مقدسه مشغول بودهايم و فعلاً بحمد اللّه تعالى به ترويج شريعت مطهره و نظم آن آستانه مباركه و خازنى آن حضرت مشغول مىباشم.
مطلب پنجم: مىنويسد در التحفة العظيمية (تأليف خود حاج شيخ جواد) مسطور است كه صاحب معجم البلدان مىنويسد در سنه 600 وارد رى شدم شهر بزرگى ديدم انهار جاريه، اشجار كثيره، و مدارس متعدد، و اعظم ايشان مدرسه سيّد ابوالفتوح رازى بوده كه چهارصد مرد فقيه در آن تدريس مىكردند و تمام مدرسه از كاشى كبود بود... .
نگارنده اين رساله پس از نگاه كردن كتاب نور الافاق و آگاهى بر محتواى آن به اين
(60)
نتيجه رسيده كه مطالب تازه اين كتاب بىاساس و غير معتبر است(1) و حمل بر صحت آن اين است كه اين حاج شيخ جواد در نقل مطالب به كسانى اعتماد مىكرده است كه قابل اعتماد نبودهاند و احياناً از كتابهاى جعلى و مخترع و مختلق مطالبى را ياد مىكردهاند.
و مطالبى كه از آن كتاب نقل شد براى اهل فضل و اطلاع مىتواند بهترين گواه بر بىاعتبارى آن كتاب باشد.
و تاريخ تولد و وفاتى كه براى حضرت عبدالعظيم و حضرت معصومه در اين كتاب ياد شده بىاساس است و نبايد به آن توجه شود.
و متأسفانه اين تاريخها از اين كتاب به كتابهايى از قبيل «بدائع الانساب» لاهوتى و «تذكره عظيميه كلباسى» و كتاب آقاى صادقى اردستانى نفوذ كرده است: در بدائع الانساب ص 39 مىنويسد: يكى از معاصرين اين حقير نقل كرد از كتاب نزهة الابرار سيد موسى شافعى و مناقب العترة احمد بن محمد بن فهد حلى و تاريخ نور الدين محمد السمهودى كه ولادت عبدالعظيم پنجشنبه 4 ربيع الثانى سال 173 در مدينه و وفاتش در رى 15 شوال 252 است، و اين حقير هيچ كدام از كتابهاى مذكور را نديدهام.
در تذكره عظيميه ص 102 ـ 106 مطالب نور الافاق را به تمامه نقل نموده است و از مؤلف به عنوان محدث عليم؟!! ياد كرده است.
8 و 9 و 10 ـ تذكره رى ـ التحفة العظيمية ـ الاخبار العظيمية
اين سه كتاب هم به نوشته خود آن حاج شيخ جواد در كتاب نورالآفاق ص 21 و 106، از
1. آنچه از ياقوت حموى نقل كرده در معجم البلدان يا مراصد بايد باشد كه نيست؟! ادّعاى سابقه هفتصد سال خادم و خازن بودن؟! تاريخ تولّد و وفات حضرت معصومه را از كتاب «لواقح الانوار»؟!! و تاريخ تولّد و وفات حضرت عبدالعظيم را از سه كتاب كه نشانى از آنها در دست نيست؟!! و نقل حديث شريف كساء با سندى آن گونه و مصادرى آن چنان كه در متن نقل شده؟!!! عصمنا اللّه من الزلل.
(61)
تأليفات اوست كه چاپ نشده و هيچ اطلاعى از آنها نداريم(1) اما اگر اين سه كتاب هم مانند كتاب نورالآفاق او باشد نبايد اينها را از مصادر معتبر شرح حال حضرت عبدالعظيم به شمار آوريم.
از تأليفات ديگر او كه باز در نورالآفاق ياد شده است: تحفة الفقهاء فى تذكرة العلماء، زبدة الانساب، تحفة الفاطمية (كه شايد پيرامون حضرت فاطمه معصومه سلام اللّه عليها باشد). و نيز شرح حال شيخ ابوالفتوح رازى كه ضميمه كتاب نورالآفاق او چاپ شده و در سال 1320 محمد الغروى الشرابيانى (ظ فاضل شربيانى) بر آن تقريظ نوشته است.
و در اينجا مناسب است يادآورى شود كه ضرر و زيان نوشتههاى سست و بىمدرك، و سهل انگارى در نقل مطالب، قابل اغماض نيست. نويسنده متعهد و متدين بايد ملزم باشد كه مطالب سست و غير مستند نقل نكند (مگر مطالبى كه از ابعاد آموزنده آن مىتوان بهره برد مانند نقل داستانهايى كه گاهى به جعلى بودن آن اطمينان پيدا مىشود) و در صورت نقل، خواننده را به بىاعتبارى و سستى آن واقف سازد.
خداى نكرده برخى از گويندگان و نويسندگان مانند آن كسى نباشند كه مىگفت چون مردم به قرآن بىتوجّه بودند حديثى در فضائل قرائت سور قرآن جعل كرده و منتشر ساختيم تا به قرآن توجّه شود؟!!(2).
11. التذكرة العظيمية
اين كتاب به زبان فارسى تأليف مرحوم حجّةالاسلام و المسلمين شيخ محمد ابراهيم (بن ميرزا عبدالرحيم بن شيخ محمد رضا بن حاجى كلباسى) متوفاى 1362 و مدفون در رى مدرسه امين السلطان مقبره معماريان و صاحب تأليفات متعدد كه يكى از آنها به نام الفوائد السنيّه شامل شش رساله چاپ شده است.
1. به اعلام الشيعه قرن چهاردهم ص 344 و گنجينه دانشمندان آقاى رازى ج 3، ص 638 رجوع شود.
2. به كتاب دراية شهيد ثانى نگاه كنيد.
(62)
اين كتاب در سال 1346 تأليف شده و در دويست صفحه رقعى گويا در همان سال چاپ شده است. و شامل مقدمه و دوازده تذكر و خاتمه است.
مقدمه: در بيان فضائل و خصائص سادات (شصت فضيلت ياد شده است).
تذكره اوّل: بيان نسب و اجداد و پدر حضرت عبدالعظيم.
تذكره دوم: بيان برادر و زوجه و اولاد آن حضرت.
تذكره سوم: بيان فضائل آن حضرت در سه مقام.
تذكره چهارم: بيان حديث عرض دين آن حضرت به امام هادى عليهالسلام .
تذكره پنجم: بيان هجرت آنحضرت به رى و بيان اقسام هجرت از ممدوح و مذموم.
تذكره ششم: بيان احاديث مرويه از آن حضرت (چهل حديث ياد شده).
تذكره هفتم: بيان مدفن آن حضرت.
تذكره هشتم: بيان وفات و شهادت آن حضرت.
تذكره نهم: بيان ثواب زيارت آن حضرت.
تذكره دهم: بيان آداب زيارت و معنى آن و وظيفه خدام و ...
تذكره يازدهم: بيان اقوال علما در فضيلت حضرت عبدالعظيم.
خاتمه: شامل پنج تبصره: 1. شرح حال امامزاده حمزه. 2. اجمالى از حال سائر امامزادهها. 3. شرح حال شيخ صدوق. 4. شرح حال حاجى كلباسى. 5. بيان ردّ فتاوى و خرافات طائفه وهابيه.
كتاب التذكرة العظيمية از كتابهاى خوب و سودمند مىباشد و مناسب است به صورت خوبى تجديد چاپ شود.
12. زندگانى حضرت عبدالعظيم
اين كتاب به زبان فارسى و تأليف حضرت حجةالاسلام و المسلمين حاج شيخ محمد رازى (دام عزّه) مؤلف كتابهاى: آثار الحجة، گنجينه دانشمندان، اختران فروزان رى و تهران و شرح حال حاج شيخ محمد تقى بافقى و غيره مىباشد. در سال 1365هق
(63)
تأليف و در سال 1367هق در 152 صفحه رقعى در تهران چاپ شده است. كتاب شامل ديباچه و دو باب و خاتمه (باب اوّل چهار فصل و باب دوم هشت فصل و خاتمه چهار فصل) است.
از اين كتاب در فصل سوم اين رساله كه پاسخ به پرسشهايى پيرامون حضرت عبدالعظيم است استفاده شده است.
13. عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده
اين كتاب به زبان فارسى، تأليف حضرت حجةالاسلام و المسلمين حاج شيخ عزيزاللّه عطاردى قوچانى (مؤلف كتابهاى ارزنده متعدد مانند مسند الرضا و مسند الكاظم و مسند الجواد و مسند الهادى و مسند الامام العسكرى عليهمالسلام كه همه چاپ شده) مىباشد. تاريخ تأليف آن 1383ه ق و در 1342ه ش در 320 صفحه وزيرى چاپ شده و از بهترين كتابهايى است كه در اين موضوع نگاشته شده، مطالب آن مستند و با تحقيق و حساب در چند بخش نوشته شده است:
1. فضائل حضرت عبدالعظيم.
2. آباء و اجداد او.
3. اخبار روايت شده از او.
4. مشايخ او.
5. راويان و تلاميذ او.
بهترين معرف اين كتاب تقريظى است كه علامه ذوفنون حضرت آيةاللّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى متوفاى 1393 و مدفون در جوار حضرت عبدالعظيم در مقبره زمرديان بر اين كتاب نوشته. ما براى تقدير از زحمات آقاى عطاردى و نيز ذكر خيرى از مرحوم علامه شعرانى آن تقريظ را در اينجا مىآوريم.
(64)
تقريظ
تقريظ استاد محقق و نويسنده دانشمند حضرت آيةاللّه آقاى حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى (رحمة اللّه عليه) بر كتاب زندگانى حضرت عبدالعظيم:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
يكى از نواقص كتابخانه دينى ما نبودن شرح حال جامع و ترجمه مفصل از حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى سلام اللّه عليه است.
اين بزرگوار با آنكه از بزرگان علماى شيعه و از اركان مذهب و مشهورترين شرفاء خاندان طهارت و مورد عنايت ائمه دين سلاماللّه عليهم اجمعين است و براى ما مردم تهران معقلى حصين و پناهگاهى متين است. شعار رابطه معنوى ما با خاندان رسالت و مجدد رشته الفت و ملاذ و ملجا از شرور علائق دنيوى و لازم است كتابها در شرح حال و مقامات و نسب و فضل زيارت و روايات و روات و مشايخ او داشته باشيم و نداريم.
آرى كتابى به نام روح و ريحان و جنةالنعيم يكى از مشاهير محدثين عصر اخير تأليف كرده و به بركت نام مبارك حضرت عبدالعظيم هزاران مطالب ديگر گنجانيده است و به رسم وعاظ به مناسبت يك سخن سخنهاى مفيد در هم پيوسته. و افسوس كه از شرح حال آن حضرت و آنچه راجع به خود او است بسيار اندك آورده است و يكى از سعادات ما در اين عهد است كه به زيارت گرامىنامه مشتمل بر مقاصد مطلوب نائل گشتيم و جناب عالم فاضل متبحر محدث متتبع آقاى شيخ عزيزاللّه قوچانى (مداللّه فى عمره الشريف و زاد فى توفيقه) اين امر خطير را بر عهده گرفته و از عهده بر آمده شرح حالى چنانكه بايد از اجداد و اولاد و اخوان و مشايخ و روايات و فضل زيارت آن حضرت در مجموعهاى نفيس فراهم كردند و اين بنده با كمال نقص خود به كمال مؤلِف و مؤلَف اعتراف دارم و آن را موهبتى عظيم
(65)
و غنيمتى شگرف مىشمارم و اميدوارم همه دوستان خاندان عصمت از عمل ايشان بهرهمند و از زحمت ايشان تقدير و تشكر نموده و مزيد توفيق امثال ايشان را از خداوند بخواهند.
و انا الحقير ابوالحسن المدعو بالشعرانى
فى ذى القعدة الحرام من سنة 1383.
14. شرح حال حضرت عبدالعظيم
اين كتاب به زبان فارسى تأليف حضرت آقاى حاج شيخ جواد نجفى صاحب تأليفات متعدد است و ضميمه جلد چهارم كتاب «ستارگان درخشان» كه شرح حال امام حسن مجتبى عليهالسلام ، و به قلم ايشان مىباشد چاپ شده است.
15. زندگانى حضرت عبدالعظيم
اين كتاب به زبان فارسى تأليف حضرت آقاى حاج شيخ احمد صادقى اردستانى (دامت افاضاته) مىباشد.
تاريخ تأليف آن 1366هش، و در سال 1368ه ش در 160 صفحه رقعى در تهران چاپ شده، داراى دوازده فصل و از كتابهاى خوبى است كه در اين موضوع نوشته شده است.
16. موائد الكريم لزوار عبدالعظيم
درباره اين رساله در پايان اين نوشتار بحث خواهد شد.
(66)
فصل سوم
پاسخ به سؤالاتى پيرامون حضرت عبدالعظيم
1. تاريخ تولّد حضرت عبدالعظيم چه سالى بوده است؟
پاسخ: در كتاب شريف كافى ج 1 ص 424 از عبدالعظيم از هشام بن الحكم از امام صادق روايت شده: هذا صراط على مستقيم.
و تاريخ وفات هشام بن حكم 199 يا قبل از آن مىباشد(1) و هنگام نقل روايت مظنون اين است كه حضرت عبدالعظيم كمتر از بيست سال نداشته است بنابراين تولّد آن حضرت بايد سال 180 يا جلوتر از آن باشد. و اينكه برخى از محققان فرمودهاند او از حضرت رضا عليهالسلام روايت نكرده است دليل اين نيست كه زمان حيات حضرت رضا عليهالسلام را هم درك نكرده باشد.
2. تاريخ وفات آن حضرت چه سالى بوده است؟
پاسخ: اگر بر روايت كامل الزيارات و ثواب الاعمال كه حضرت هادى به شخصى از اهل رى فرموده: «لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليهالسلام »(2) اعتماد كنيم بايد بگوييم كه عبدالعظيم در دوران امامت حضرت هادى و قبل از
1. معجم رجال الحديث، ج 19، ص 358، چاپ اوّل.
2. كامل الزيارات، ص 324؛ ثواب الاعمال، ص 124، چاپ غفارى و همين روايت در رساله صاحب بن عباد، ص 2 هم نقل شده است.
(67)
شهادت آن حضرت از دنيا رفته است(1) و چون دوران امامت آن حضرت از سال 220 تا 254 بوده است تعيين تاريخ دقيق يا تقريبى ممكن نيست و هيچ دليلى بر اينكه سال وفات عبدالعظيم همان سال شهادت حضرت هادى عليهالسلام يعنى 254 باشد(2) در دست نيست و نيز هيچ دليلى بر اينكه سال وفات او حدود 250(3) يا يكى دو سال قبل از شهادت حضرت هادى عليهالسلام (4) باشد نداريم.
3. عبدالعظيم چند نفر از امامان عليهمالسلام را درك كرده است؟
پاسخ: اگر منظور درك زمان حيات است بايد گفت: پنج نفر، از موسى بن جعفر (كه شهادتش در سال 183) مىباشد تا امام هادى و شايد امام حسن عسكرى كه تولّدش سال 332 است.
و اگر منظور درك با نقل روايت است. بايد گفت از حضرت جواد و حضرت هادى روايات فراوان دارد اما از حضرت عسكرى روايت ندارد (يعنى به ما نرسيده است و اين اعم از روايت نكردن است) و از حضرت رضا عليهالسلام روايتى دارد كه در اختصاص شيخ مفيد نقل شده و برخى آن را هم از روايات حضرت هادى دانسته و گفتهاند شايد در سند ابى الحسن الهادى به ابى الحسن الرضا اشتباه شده باشد.(5)
1. و اينكه عبدالعظيم دوران امامت حضرت عسكرى را درك كرده باشد مسلّم نيست و در آينده در اين موضوع بحث خواهيم كرد.
2. كه در مجله تراثنا، شماره 5، ص 31 فرمودهاند.
3. كه از روح و ريحان نقل شده است.
4. كه آقاى رازى در اختران فروزان، ص 38 گفتهاند.
5. المتحصّل من كلمات اصحابنا ان عبدالعظيم لم يدرك الرضا عليهالسلام ... نعم فى كتاب الاختصاص فى موعظة نافعة رواها عبدالعظيم قال: و روى عن عبدالعظيم عن ابى الحسن الرضا عليهالسلام قال: يا عبدالعظيم... الا انه لا اعتماد عليها و لااقل من جهة الارسال... معجم رجال الحديث 10/53.
و نيز نگاه كنيد به اختصاص شيخ مفيد، ص 247.
(68)
و اگر منظور درك دوران امامت است با نقل روايت، پاسخ همان پاسخ قبلى است.
واگر منظور درك دوران امامت است گرچه روايت نقل نكرده باشد بايد گفت دوران امامت حضرت رضا تا حضرت هادى را درك كرده است.
و اگر منظور به حضور حضرات ائمه رسيدن است باز بايد گفت خدمت حضرت جواد و حضرت هادى عليهماالسلام حتماً رسيده است و شايد خدمت حضرت رضا هم رسيده باشد اگر به روايت اختصاص اعتماد كنيم و شايد خدمت حضرت عسكرى هم رسيده باشد اگر به گفته شيخ طوسى در رجال (بنا بر آنچه در برخى نسخههاى رجال طوسى هست) و ميرداماد در «شرعة التسمية» استناد نمائيم. زيرا در برخى نسخههاى رجال شيخ طوسى عبدالعظيم از اصحاب امام عسكرى هم شمرده شده و ميرداماد هم در رساله «شرعة التسمية» گفته است: قد ادرك من الائمة الجواد و الهادى و العسكرى عليهمالسلام .(1)
4. مشايخ حضرت عبدالعظيم چند نفر بودهاند؟
پاسخ: آن طور كه حضرت آقاى عطاردى تتبع و ضبط كردهاند 25 نفرند كه يكى از آنها هشام بن حكم متوفاى 199 يا قبل از آن است ـ به كتاب عبدالعظيم الحسنى 193 ـ 266 رجوع شود كه درباره يك يك آنها بحث شده است.
5. راويان از حضرت عبدالعظيم چند نفرند؟
پاسخ: آن طور كه حضرت آقاى عطاردى پس از تحقيق و تتبع نوشتهاند 15 نفرند كه يكى از آنها ابراهيم بن هاشم قمى است. به همان كتاب 267 ـ 294 رجوع شود.
1. نگارنده حدس مىزند كه چون لقب عسكرى احياناً براى امام هادى هم ياد مىشده اين مطلب موجب اشتباه گشته كه روايت او از امام هادى را روايت از امام عسكرى پندارند و او را از اصحاب آن بزرگوار بشمارند از باب نمونه نگاه كنيد به روايت كامل الزيارات، ص 324: دخلت على ابى الحسن العسكرى عليهالسلام ... .
(69)
6. تأليفات حضرت عبدالعظيم چيست؟
پاسخ: در رجال نجاشى ص 247 آمده است: له كتاب خطب اميرالمؤمنين.
و در رساله صاحب بن عُبّاد ص 1 آمده است له كتاب يسميّه: «كتاب يوم و ليلة» و كتب ترجمتها: روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى.
7. تعداد رواياتى كه از ايشان در دست است چقدر است؟
پاسخ: مرحوم ملا محمد اسماعيل فدائى كزازى در كتاب ارجمند «جنات النعيم» شصت روايت گردآورى كرده است. به فردوس هشتم آن كتاب رجوع شود. و در كتاب روح و ريحان 57 روايت نقل شده است. مرحوم كلباسى در تذكره عظيميه در تذكره ششم چهل روايت گرد آورده است به ص 66 ـ 92 آن كتاب رجوع شود.
آقاى رازى سلمه اللّه نيز در كتاب زندگانى عبدالعظيم در فصل چهارم از باب دوم سى و چند حديث در سه بخش گردآورى نمودهاند به ص 49 ـ 96 آن رجوع شود.
حضرت آقاى عطاردى (دامت افاضاته) در كتاب عبدالعظيم الحسنى در بخش سوم با تتبع بيشتر عدد روايات را به 78 رساندهاند به ص 105 ـ 194 رجوع شود.
البته ممكن است با تتبع بيشتر روايات ديگرى هم به دست آورد مثلاً روايت عبدالعظيم از هشام از امام صادق كه در ذيل بيان تاريخ تولّد نقل شد در كتاب آقاى عطاردى نيامده است.
از اين روايات به آنچه در كتب اربعه آمده، در كتب معجم رجال الحديث مرحوم آيةاللّه العظمى الخوئى اشاره شده و عدد آن حدود بيست روايت است. به معجم رجال الحديث ج 10 ص 422 رجوع شود.
8 . آيا حضرت عبدالعظيم شهيد شده است؟
پاسخ: در منتخب طريحى ص 8 آمده است: قيل و ممّن دفن حيّاً من الطالبيين عبدالعظيم الحسنى بالرى.
(70)
و در كتاب «الشجرة المباركة» ص 46 آمده است: عبدالعظيم... و قتل(1) بالرى و مشهده بها معروف و مشهور... .
و روشن است كه نمىتوان به اين دو عبارت اعتماد كرد و آن را بر گفتار مانند نجاشى كه ظاهر عبارتش وفات است نه شهادت، ترجيح داد يا مساوى دانست. مرحوم لاهوتى در بدائع الانساب بعد از نقل كلام طريحى گويد: لكن تمام علماى انساب وفات او را [نه شهادت] نوشتهاند.
9. پدران او تا امام حسن مجتبى كيانند؟
پاسخ: در رجال نجاشى كه اولين كتابى است كه از پدران عبدالعظيم ياد كرده چنين آمده است:
مات رحمه اللّه فلما جرّد ليغسل وجد فى جيبه رقعة فيها ذكر نسبه فاذا فيها: انا ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابىطالب عليهمالسلام .(2)
پس از نجاشى هم اين نسب را نوشته و ضبط كردهاند و شرح حال آنان در كتابهايى مانند «جنات النعيم» و «عبدالعظيم الحسنى» به تفصيل ياد شده است.
10. مادر آن حضرت كيست؟
پاسخ: پدران آن حضرت همان طور كه يادآورى شد در كتابهاى متعدد ياد شده و شرح حالشان هم به تفصيل يا اجمال آمده است امّا از مادر آن بزرگوار در كتابهاى مصدر چيزى نقل نشده، فقط اعتضاد السلطنه در كتاب خود «شرح حال حضرت عبدالعظيم» كه در فصل دوم اين رساله معرفى شد در صفحه 30 (نسخه
1. شايد «و قيل» باشد.
2. رجال نجاشى، ص 248.
(71)
خطى) مىنويسد:
صاحب سر الانساب گويد: مادر عبدالعظيم ام ولد است. و به قول ابى عبداللّه طباطبايى مادر آن حضرت فاطمه بنت عقبة بن قيس حميرى است.(1)
11. همسر آن حضرت كيست؟
پاسخ: در همان كتاب اعتضاد السلطنه آمده است: حضرت عبدالعظيم پسرى داشت موسوم به محمّد از دختر عمش خديجه بنت قاسم بن حسن بن زيد.
محدث قمى در سفينة البحار ص 121 ج 2 مىنويسد: و فى كتاب المجدى ان خديجة بنت القاسم الزاهد بن الحسن بن زيد بن الحسن بن اميرالمؤمنين كانت زوجة عبدالعظيم الحسنى رضى اللّه تعالى عنهما.
12. فرزندان حضرت عبدالعظيم كيانند؟
پاسخ: محدث قمى در منتهى الآمال ج 1 ص 179 مىنويسد: جناب عبدالعظيم را پسرى بود به نام محمد او نيز مردى بزرگ قدر و به زهادت و كثرت عبادت معروف بود از مرحوم شريعت اصفهانى شنيدم كه در كتاب منتقلة الطالبية آمده كه محمد بن عبدالعظيم منتقل شد به جانب سامراء و در اراضى «بلد» و «دجيل» وفات يافت. و بنا به گفته كتاب منتقلة الطالبيه دو دختر هم به نامهاى خديجه و رقيه داشته است. (پايان كلام محدّث قمى)
و آيا محمد فرزندى داشته يا نه محل اختلاف است(2) در برخى كتابها تصريح شده است كه نسل او قطع شده است(3) و در بعضى كتابها آمده كه نسل عبدالعظيم از
1. امّا در كتاب منتقلة الطالبيه ص 157 آمده: فولد عبدالعظيم بن عبداللّه محمداً ـ امّه فاطمة بنت عقبة بن قيس الحميرى ـ و رقية و خديجة.
2. منتقلة الطالبية ص 157.
3. مثلاً عمدة الطالب ص 71 مىنويسد: و انقرض محمد بن عبدالعظيم و لا عقب له.
(72)
همين محمد باقى ماند.(1)
و امّا مطلبى كه آقاى صادقى اردستانى در كتاب «زندگانى حضرت عبدالعظيم» ص 179 از منتهى الآمال محدث قمى نقل كردهاند: «عبدالعظيم دخترى به نام ام سلمه داشت كه همسر عمر بن ابراهيم بود و نسل حضرت عبدالعظيم از اين ام سلمه به جاى ماند» را در منتهى الآمال كه ايشان آدرس دادهاند پيدا نكرديم شايد از كتاب ديگرى نقل كرده باشند و در ذكر مأخذ اشتباه شده باشد.
13. چرا به آن حضرت شاه عبدالعظيم يا شاهزاده عبدالعظيم مىگويند؟
پاسخ: در گذشته در عرف عامه مردم كلمه «شاه» در بسيارى از موارد به نشانه تجليل و احترام به كار مىرفت به حضرت على عليهالسلام شاه مردان، به حضرت حسين عليهالسلام شاه شهيد يا شاه شهيدان، به حضرت على اكبر شاهزاده على اكبر مىگفتند و به همين مناسبت در مورد بسيارى از امامزادهها واژه شاه و شاهزاده گفته مىشد و گفته مىشود مثلاً در قم شاه حمزه، در قزوين شاهزاده حسين و نيز در قم شاهزاده ابراهيم و شاه سلطانعلى در اردهال كاشان و ... .
درباره حضرت عبدالعظيم اين كلمه در كتابهاى سده 13 و 14 (نه كتابهاى قبل از آن) ديده مىشود و اين جزو نام آن حضرت نيست.
14. بناى بارگاه حضرت عبدالعظيم از كيست؟
پاسخ: بنيان حرم مطهر و مشهد مقدس آن حضرت از مجدالملك قمى شهيد در سال 492، و بنيان ايوان و رواق او از شاه طهماسب بن شاه اسمعيل صفوى در سال 944، و ضريح نقره او از آثار فتحعليشاه قاجار در سال 1223 و طلاكارى گنبد
1. منتقلة الطالبيه ص 157 گويد: قال شيخى الكليا... ابوالحسين يحيى بن الحسين ادام اللّه نعمته:
العقب منه من محمّد وحده.
(73)
از ناصرالدين شاه قاجار و آينهبندى و نقاشى ايوان مطهر از آثار ميرزا آقا خان نورى صدر اعظم است.(1)
خاتمه
درباره زيارت حضرت عبدالعظيم چند روايت در كتابها نقل شده است.
1. ابن قولويه متوفاى حدود سال 369 در كتاب كامل الزيارات ص 324:
حدثنا على بن الحسين بن موسى بن بابويه عن محمد بن يحيى العطار عن بعض اهلالرى قال دخلت على بن الحسنالعسكرى عليهالسلام ، فقال: اين كنت؟فقلت زرت الحسين بن على عليهالسلام ،فقال:اما انك لو زرت قبرعبدالعظيم عندكم لكنت كمن زارالحسين عليهالسلام .(2)
روشن است كه حضرت هادى عليهالسلام با اين كلام مىخواهد شيعيان را به زيارت حضرت عبدالعظيم تشويق نموده و ارزش آن را بيان فرمايد.
2.همين روايت درثوابالاعمال شيخ صدوق متوفاىسال 381 ص 124 باسندديگر:
حدثنا على بن احمد قال: حدثنا حمزة بن القاسم العلوى رحمهاللّه قال حدثنا محمد بن يحيى العطار عن من دخل على ابى الحسن على بن محمد الهادى عليهماالسلام من اهل الرى قال دخلت على بن الحسن العسكرى... .
3. همين روايت در رساله صاحب بن عُبّاد متوفاى سال 385 ص 2 بدون سند:
دخل بعض اهل الرى على ابى الحسن صاحب العسكر عليهالسلام ... .
4. ميرداماد متوفاى 1040 در كتاب الرواشح السماويه ص 51 گويد:
و فى فضل زيارته روايات متظافرة و قد ورد من زار قبره و جبت له الجنّة.
5. در كتاب روضات الجنات خوانسارى متوفاى 1313 از تعليقه شهيد ثانى
1. منتخب التواريخ ص 773. و نيز نگاه كنيد به كتاب آثار تاريخى طهران، ج 1، ص 372 و در المآثر و الآثار اعتماد السلطنة تاريخ تذهيب و عمارت گنبد حضرت عبدالعظيم را سال 1271 دانسته است ص 64.
2. شايد اين حديث همان حديث منقول از شهيد ثانى باشد كه در شماره پنج ياد مىشود.
(74)
متوفاى 965 بر «خلاصة الاقوال» علامه حلى متوفاى 726 نقل شده: قد نصّ على زيارته الامام على بن موسى الرضا عليهالسلام . قال: من زار قبره وجبت على اللّه له الجنة: ذكر ذلك بعض النسّابين.(1)
6. در كتيبه درب ضريح مطهر حضرت عبدالعظيم نوشته بود: قال على بن موسى الرضا عليهماالسلام :
من زارنى بعد موتى ضمنت له الجنّة و من لم يقدر على زيارتى فليزر اخى عبدالعظيم الحسنى بالرى.(2)
7. در كتاب كامل الزيارات ص 319 از حضرت رضا عليهالسلام .
من لم يقدر على زيارتنا فليزر صالحى موالينا يكتب له ثواب زيارتنا.
8 . در كتاب ثواب الاعمال صدوق ص 124 از امام صادق عليهالسلام :
من لم يقدر على زيارتنا فليزر صالحى موالينا يكتب له ثواب زيارتنا.
زيارتنامه
مرحوم آقا جمال خوانسارى متوفاى 1125 كتاب مزارى دارد كه آن را براى شاه سلطان حسين هنگامى كه به مشهد مقدس مشرف مىشد تأليف كرد. اين كتاب شامل اين مطالب است:
مقدمه: در بيان ثواب زيارت حضرت رضا عليهالسلام .
فصل اوّل: در آداب سفر.
فصل دوم: شامل زيارتنامههاى مخصوصه حضرت رضا عليهالسلام .
1. در مورد اين روايت گفته شده يا ابوالحسن الهادى به ابوالحسن الرضا اشتباه شده و يا قبر حضرت معصومه به قبر حضرت عبدالعظيم.
2. مدرك اين روايت پيدا نشده. البته در كتاب نورالآفاق شيخ جواد لاريجانى هست كه او هم حتماً از همين كتيبه نوشته است و اگر بر عكس باشد يعنى كتيبه مستند به كتاب نورالآفاق باشد فاقد اعتبار است زيرا همانطور كه قبلاً گفته شد كتاب نورالآفاق كتاب بىاعتبارى است.
(75)
فصل سوم: شامل زيارتهاى جامعه.
خاتمه: شامل زيارت حضرت معصومه در قم و حضرت عبدالعظيم در رى.
نسخه خطى اين كتاب در كتابخانه آيةاللّه نجفى مرعشى و كتابخانه ميرزا محمد طهرانى بوده است.(1)
زيارتنامه حضرت عبدالعظيم كه در مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمى آمده انشاء همان آقا جمال و منقول از همين كتاب اوست.
در كتاب نورالآفاق شيخ جواد لاريجانى هم دو زيارتنامه كه انشاء خود اوست به عنوان زيارتنامه پنج حديث كبير و زيارتنامه پنج حديث صغير آمده امّا اين زيارتنامهها هم مانند كتاب او بىاعتبار است و در متن آنها حديثى بىاصل ياد شده كه از ذكر آن خوددارى مىكنيم.
شايد همين زيارتنامههاى موسوم به پنج حديث، و يا زيارتنامه هفت حديث حضرت رضا عليهالسلام كه شامل هفت حديث پيرامون فضيلت زيارت حضرت رضا عليهالسلام است و در برخى كتابهاى مزار نقل شده موجب گشته كه مرحوم حاج شيخ عباس حائرى زيارتنامه موسوم به موائد الكريم را تأليف نمايد.
نگارنده اين سطور رساله «موائد» را از دهها سال قبل ديده و داشته و مورد علاقهام بوده است از اين رو در اينجا رساله خود را با بحثى درباره اين زيارتنامه (موائد الكريم) به پايان مىرسانم.
حاج شيخ عباس بن حاج ملاحاجى حائرى متوفاى 1360 قمرى (والد حجةالاسلام و المسلمين حاج آقا مهدى حائرى طهرانى امام جماعت مسجد ارك طهران دامت خدماته) داراى تأليفات متعددى است كه قسمتى از آنها به اين شرح چاپ شده است:
1. الذريعه، 20/317.
(76)
1. مسائل التربية. فارسى، در سال 1352ه .ق در 32 صفحه چاپ شده است.(1)
2. لبنية در احكام رضاع. در سال 1356ه .ق در 52 صفحه چاپ شده است.(2)
3. شرح اصول كافى، فارسى، تأليف جلد اوّل آن كه شامل شرح كتاب العقل كافى است در سال 1357 به پايان رسيده و در سال 1358 در 308 صفحه چاپ شده است.(3)
4. رساله در رضاع
فهرست مؤلفين كتب چاپى، ج 3، ص 644 و شايد اين رساله همان رساله دوم باشد نه تأليف جداگانهاى.
5. الجواب الصائب عن شبهة ايمان أبىطالب. رسالهاى است فارسى و مختصر.(4)
6. رسالة فى مباحث الالفاظ (اصول فقه).
7. شرح زيارة عاشوراء.
8 . شرح الزيارة الجامعة الكبيرة.
9. شرح حاشيه ملا عبداللّه يزدى (منطق).
10. اسرار الصلاة.
11. رسالة فى الوصيّة.(5)
12. شرح الصمدية در نحو.(6)
13. رسالة فى القطع 4 صفحه.
14. رسالة فى الظن 105 صفحه.
1. الذريعه، 20/340 ـ فهرست مشار، ص 1435.
2. الذريعه، 18/295 ـ فهرست كتب چاپى فارسى، ص 1334.
3. ذريعه، 13/98 و معجم مؤلفى الشيعة، ص 265 و فهرست كتب چاپى فارسى مشار، چاپ اوّل، ص 1011.
4. الذريعه، ج 5، ص 170.
5. از شماره 6 تا 11 در اعلام الشيعه علامه طهرانى، ص 991 ياد شده است.
6. معجم المؤلفين.
(77)
15. رسالة فى الاستصحاب 140 صفحه.
16. رسالة فى التعادل و التراجيح 60 صفحه.
17. رسالة فى حكم اللباس المشكوك 50 صفحه.
18. رسالة فى احكام صلاة الجمعة 15 صفحه.
19. رسالة فى خلل الصلاة 20 صفحه.
اين هشت رساله در سال 1411ه .ق در قم به همّت فرزندش حضرت آقاى حاج آقا مهدى چاپ شده است.
موائد الكريم لزوار عبدالعظيم
تأليف ديگرى كه از ايشان به يادگار مانده است همين زيارتنامه حضرت عبدالعظيم است كه به صورت رساله به نام «موائد الكريم لزوار عبدالعظيم» است و مكرّر چاپ شده است. نسخه چاپى كه در اختيار ماست به خط زيباى حسن ميرخانى، و زيارت عاشورا و دعاى كميل به آن افزوده شده، و زير نظر مرحوم حاج شيخ محمود ياسرى (مؤلف «خلاصة التفاسير» كه به عنوان ترجمه قرآن با برخى از قرآنها چاپ شده و بسيار ترجمه و تفسير خوبى است) زيارتها و دعاها به فارسى ترجمه و در 66 صفحه جيبى چاپ شده است كه 35 صفحه آن اصل رساله است.
و اصل رساله عبارت است از زيارتنامهاى براى حضرت عبدالعظيم كه انشاء مرحوم حائرى و شامل احاديث و مطالبى است كه درباره حضرت عبدالعظيم گفته شده.
البته اين رساله خالى از نقاط ضعف نيست و اگر بناى تجديد چاپ آن باشد نياز به برخى اصلاحات دارد.
(78)
مقاله دوم
عظمت شخصيت حضرت عبدالعظيم
در نظر امامان عليهمالسلام و عالمان بزرگ شيعه
دكتر سيّدجعفر شهيدى
(79)
(80)
عظمت و شخصيت حضرت عبدالعظيم
در نظر امامان عليهمالسلام و عالمان بزرگ شيعه(1)
عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهالسلام ، صاحب كتاب «خطب اميرالمؤمنين» و «اليوم والليلة»، مشهور به حضرت عبدالعظيم و شاه عبدالعظيم، از سادات حسنى و از بزرگان اين خاندان، مورد احترام امامان عصر خود و از راويان موثق است.
متأسفانه با همه جلالت قدر، زندگانى و حتى تاريخ ولادت و رحلت او به درستى روشن نيست. ليكن به موجب روايتى كه از امام هادى عليهالسلام در باب فضيلت زيارت او آمده، روشن مىشود كه پيش از شهادت اين امام بزرگوار (254 ه .ق) درگذشته است و مىتوان گفت در آغاز دهه ششم از سده سوم هجرى و در خلافت «المعتز» زندگانى را بدرود گفته است.
مؤلف كتاب «جنة النَّعيم» با آنكه نام زوجه آنجناب را هم نوشته،(2) متعرض تاريخ ولادت، سن و سال دقيق رحلت او نشده و تنها مىنويسد:
«پس بايد وفات حضرت عبدالعظيم، اوايل 250 هجرى، چند سال قبل از شهادت حضرت امام علىالنقى عليهالسلام باشد».(3)
1. مجله علوم حديث، شماره اوّل، صفحه 100-107.
2. جنة النعيم والعيش السليم، المولى باقر بن اسماعيل المازندرانى (م 1313 ه .)، ص 124 چاپ سنگى، تهران.
3. جنة النعيم، ص 402.
(81)
از امامان بزرگوار، با امام جواد، امام هادى و امام عسكرى عليهمالسلام معاصر بوده است. امّا آيا محضر حضرت امام على بن موسى عليهالسلام را هم درك كرده و از او حديثى شنيده است؟ مؤلف الذريعه در اينباره نويسد:
«عصرامام رضا وامام جواد عليهاالسلام رادرك نمود وايمان خودرا برامام هادى عليهالسلام عرضه كرد.و ازبرخى كتابها نقلاست كه وفات او در نيمه شوال سال 252 هجرى است».(1)
ابنبابويه در «من لايحضره الفقيه» در باب روزه يوم الشك، روايتى از او از امام رضا عليهالسلام آورده و ذيل آن نوشته است: «مصنف كتاب گويد حديثى است غريب و آن را جز از طريق عبدالعظيم حسنى نمىشناسم».(2)
همچنين درتعليقه شهيدثانىبر«خلاصه» آمدهاستكه حضرت رضا عليهالسلام بر زيارت او توصيه فرموده است.(3) ليكن عالم رجالى معاصر جناب آقاى شوشترى نويسد:
«ظاهر اين است كه روايت حضرت رضا عليهالسلام در وجوب بهشت براى زيارت فاطمه دختر موسى بن جعفر عليهالسلام است، نه براى عبدالعظيم».(4)
سيداستاد بزرگوارآيةاللّه خويى رحمهالله ،آنچه را كه دركتاب «اختصاص» آمده است كه امام هشتمبه عبدالعظيم فرمود:«سلام مرا بهاولياى من برسان»،بهخاطرارسال حديث نامعتمد دانسته و نوشتهاند: «متحصل از كلمات اصحاب ما اين است كه عبدالعظيم، رضا عليهالسلام را نديده است، تا چه رسد كه در حيات آن امام درگذشته باشد».(5)
پس ظاهرا بلكه مطمئنا وى محضر امام هشتم را درك نكرده و مستقيما از او روايتى نشنيده است.
به هرحال چون موضوعى كه اينجانب، تحقيق در آن را تعهد كردهام حرمت اين
1. الذريعه، ذيل عنوان خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام .
2. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 80 .
3. روضات الجنّات، محمدباقر الخوانسارى، ج 4، ص 210.
4. قاموس الرجال، التسترى، ج 5، ص 374.
5. معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49.
(82)
بزرگوار در ديده علما و ائمهاطهار است، بيش در اينباره سخن را به در ازا نمىكشانم.
سيدعبدالعظيم حسنى ـ چنانكه نوشتيم ـ مورد احترام امامان عصر خويش بوده است و عالمان انساب و تذكرهنويسان در طول زمان او را به جلالت قدر ستودهاند. و روايتها از او در كتابهاى علماى شيعه آمده است؛ از جمله، روايتى كه از ابوبصير از امام صادق عليهالسلام در بيان «الذين يستمعون القول فيتَّبعُون أحسنه» در كافى است.(1)
مقام او نزد ائمه اطهار
آنچه جلالت قدر اين بزرگوار و امامزاده عالى مقدار را هرچه بيشتر آشكار مىسازد، و عظمت مقام او را نشان مىدهد، فرموده امام عصر اوست دربارهاش و همين سخنان است كه دانشمندان علم رجال را به تكريم او واداشته است.
سخن امام هادى عليهالسلام درباره وى
ابوتراب رويانىازابوحمادرازى آردكه برعلى بن محمد عليهالسلام در«سُرّ مَنْ راى»درآمدم، و او را ازمسائل حلال و حرام پرسيدم و مراپاسخ گفت. چون او را وداع گفتم فرمود:
«حماد! اگر براى تو مشكلى در دين پيش آيد، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و سلام مرا به او برسان».(2)
همچنين اين امام بزرگوار درباره او دعا كرده و دين او را درست خواند. صدوق به اسناد خود از وى نويسد:
بر امام خويش على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن
1. اصول كافى، ج 1، ص 392. براى اطلاع از مجموع روايتهاى رسيده از وى به «معجم رجال الحديث» مراجعه شود.
2. رساله صاحب بن عُبّاد به نقل رى باستان، حسين كريمان، ج 1، ص 356؛ روضات، ج 4، ص 208 حضرت آيةاللّه خويى نوشتهاند اين روايت لااقل از جهت مرسل بودن ضعيف است (معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49).
(83)
الحسين بن على بن ابىطالب عليهالسلام درآمدم. چون مرا ديد فرمود: «مرحبا بر تو اى ابوالقاسم! تو به حق دوست مايى». گفتم: «پسر رسولخدا! مىخواهم دين خود را بر تو عرضه كنم تا اگر پسنديده است بر آن ثابت بمانم تا خدا را ديدار كنم». فرمود: «بگو!» و چون عقيدت خويش عرضه كردم امام فرمود: «ابوالقاسم، به خدا اين دين خداست كه آن را براى بندگانش پسنديده است. بر آن پايدار باش. خدايت در دنيا و آخرت بر آن پايدار بدارد».(1)
نيز صدوق آورده است كه مردى بر ابوالحسن على بن محمدهادى عليهالسلام درآمد. امام عليهالسلام از او پرسيد كجا بودى؟ گفت به زيارت حسين عليهالسلام رفته بودم. فرمود:
«اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مىكردى، چون كسى بودى كه قبر حسين عليهالسلام را زيارت كرده است».(2)
نظر دانشمندان شيعه درباره او
سده چهارم هجرى(3)
1) صدوق، محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه (م 381 ه .ق .) كتابى درباره اين بزرگوار بنام «اخبار عبدالعظيم»(4) دارد كه در آن خبرهاى روايت شده از او را آورده است. وى درباره عبدالعظيم نوشته است: عابد، پارسا و مرضى بود.(5)
2) صاحب، اسماعيل بن عبّاد، اديب و دانشمند معروف (متوفاى 385 ه .ق .)، وزير مؤيد الدوله و فخرالدوله ديلمى، مشهور به صاحب بن عُبّاد، به تقاضاى شخصى، رسالهاى در نسب اين بزرگوار نوشته و در ضمن آن چنين آورده است:
1. توحيد، ص 81 ـ82؛ روضات، ج 4، ص 207و 208.
2. روضات، ج 4، ص 211 به نقل از ثواب الاعمال، ص 460؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 346.
3. ترتيب قرن بر حسب درگذشت نويسنده است.
4. ريحانة الادب، محمدعلى مدرّس تبريزى.
5. جنة النعيم.
(84)
پارسا و ديندار و عابد و شناخته به امانت و صدق لهجت بود، و عالم به امور دين، و قائل به توحيد و عدل، و روايت بسيار از او نقل است. از ابوجعفر محمد بن على بن موسى عليهالسلام و پدرش ابوالحسن صاحب عسگر عليهالسلام روايت كند و آن دو امام را براى او نامهها است.(1)
3) ابونصر [سهل بن عبداللّه] بخارى مؤلف كتاب «سرالانساب» كه به نقل مؤلف الذريعه از دانشمندان سده چهارم هجرى است، او را به زهد و علم ستوده و گويد در رى، در مسجد شجره مدفون است.(2)
سده پنجم هجرى
1) علم الهدى و التّقى سيدمرتضى (م 436 ه .ق .) وى را با صفتهاى «سيد پارسا، عالم، زاهد، بلند مرتبت، بزرگ منزلت» ستوده و نويسد:
از امامان، امام جواد، امام هادى و امام عسكرى عليهمالسلام را درك كرد و شيعه از حديثها و روايتهاى او تاكنون بهره برده است.(3)
2) دانشمند رجالى مشهور ابوالعباس احمد بن على بن احمد بن عباس معروف به نجاشى (م 450 ه .ق .) در كتاب رجال خود داستان آمدن اين سيد بزرگوار را به رى و مخفى زيستن و به عبادت پرداختن او را آورده (چون اين داستان در بيشتر كتابها و از جمله كتابهاى زيارت آمده، از نوشتن آن صرفنظر مىكنيم)، سپس سلسله روايت خود را از وى از طريق احمد بن على تا به ابوتراب رويانى مىآورد و مىنويسد: عبدالعظيم بن عبداللّه، همه روايتهاى خود را براى ما حديث كرد.(4)
3) شيخ الطائفه محمد بن الحسن الطوسى (م 460 ه .ق .) نويسد: عابد، پارسا و
1. روضات، ج 4، ص 208.
2. سرالانساب، ص 10 به نقل رى باستان، ج 1، ص 389.
3. جنة النعيم، ص 479؛ رى باستان، ج 1، ص 387.
4. رجال نجاشى، چاپ سنگى، تهران 1317 ه .ق.
(85)
مرضى بود.(1)
4) سيدعالم نسبدان ابواسماعيل ابراهيم بن عبداللّه بن حسن بن على شاعر، صاحب كتاب «منتقلة الطالبية»،(2) در زمره طالبيانى كه به رى آمدهاند درباره عبدالعظيم نويسد:
ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد، محدث و زاهد بود. او را مشهدى است در شجره رى و قبر او زيارت كنند. مادر او امولد است.
سده هفتم
در كتاب «الشجرة المباركة فى الانساب الطالبية» كه آن را از امام فخر رازى(3) دانستهاند آمده است:
عبدالعظيم در رى كشته شد و مزار او بدانجا معروف و مشهور است.(4)
آنچه در باب كشته شدن حضرت عبدالعظيم در اين كتاب (منسوب به امام فخر) آمده، در كتابهاى ديگر نيست. تنها مؤلف «جنة النعيم» نويسد:
بناءا على هذا استبعادى نمىرود كه حضرت عبدالعظيم به امر سلطان جائر و خليفه معاصر مقتول شده باشد و اين بعد از اجتماع شيعيان و محبين و نشر احوال و فضايل و مآثر شريفش بوده است.(5)
ولى آيا كتاب «الشجرة المباركة» از فخررازى است؟ چنانكه مصحح محترم در مقدمه كتاب نوشتهاند، هيچكس از تذكره نويسان، چنين كتاب را در شمار تأليفات فخررازى نياورده است.
1. جنة النعيم، ص 471.
2. منتقلة الطالبية، نسخه عكسى كتابخانه لغتنامه دهخدا.
3. امام فخررازى (م 606 ه)، از دانشمندان اهلسنّت است.
4. الشجرة المباركة، ص 64، منشورات كتابخانه آيةاللّه مرعشى.
5. جنة النعيم، ص 401.
(86)
سده هشتم
1) تقىالدين، حسن بن على بن داود حلّى؛ [مرحوم سيدجلالالدين محدث نويسد:
وى ظاهرا متوفى در نيمه اوّل سده هشتم هجرى است چه كتاب خود را در هفتصد و هفت به پايان رسانيده است.]
تقىالدين درباره او نويسد: ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب، عابدى پارسا و پسنديده بود.(1)
2) حسن بن يوسف بن على بن مطهّر معروف به علامه حلى (م 726 ه .ق .) در كتاب «خلاصه» درباره او گويد: عالم، عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه دلالت بر حسن حال او كند و ما آن حكايت را در كتاب كبير آوردهايم.
مؤلف «روضات» نويسد: شايد مقصود از حكايت، داستان عرض دين است بر امام عصر خويش.(2)
سده نهم
1) مؤلف كتاب «عمدة الطالب»، سيد احمد بن على داودى حسنى (م 828 ه .ق .) نويسد:
از عبداللّه بن على شديد، عبدالعظيم متولد شد. سيدى زاهد كه در مسجد شجره رى مدفون است و قبر او را زيارت كنند و فرزند او محمد است و محمد را اولادى نبود.(3)
و هم اين مؤلف در كتابى ديگر نويسد:
و نسل علىالشديد بن الحسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهالسلام از عبداللّه بن على است و نسل عبداللّه از احمد بن عبداللّه و عبدالعظيم و حسن ... و عبدالعظيم زاهدى بزرگ بود و پسر او محمد نيز.(4)
1. كتاب الرجال، چاپ مرحوم محدث، ص 226.
2. روضات، ج 4، ص 210.
3. عمدة الطالب فى انساب آل ابىطالب، ص 75.
4. الفصول الفخرية، چاپ مرحوم محدث، ص 107.
(87)
سده يازدهم
1) محمدباقر بن محمد استرآبادى مشهور به ميرداماد (م 1041)؛ وى در «الرواشح السماوية» گفته است:
از سخنان ذايع شايع اين است كه طريق روايت از جهت ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، مدفون به مشهد شجره رى ـ رضىاللّه تعالى عنه و أرضاه ـ حسن است، چه از ممدوح است و نصى بر توثيق او نيست. ليكن در نظر من، ناقد بصير و متبصر خبير اين نظر را مستهجن و قبيح مىشمارد و اگر درباره او جز حديث عرض دين و حقيقت معرفت او و فرموده امام هادى ابوالحسن ثالث عليهالسلام كه «تو به حق دوست مايى» و نسب شريف وى كه از سلاله نبوت است نبود، او را كفايت مىكرد.(1)
مرحوم نورى نويسد:
محقق داماد در «رواشح» در شرح حال و در فضل زيارت او روايتهاى متضافره آورده؛ از جمله اينكه كسى كه او را زيارت كند بهشت براى او واجب است.(2)
سده دوازدهم
1) شيخ محمد بن حسن حر عاملى (م 1104) مؤلف كتاب «وسائل الشيعه» نويسد:
ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهالسلام ، عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه دلالت بر حسن حال او كند. ابنبابويه گفته است او مرضى بود. علامه و نجاشى نيز چنان گفتهاند. صدوق در «ثواب الاعمال» آورده است كه زيارت او چون زيارت حسين عليهالسلام است.(3)
2) علامه مجلسى (م: 1110 ه .ق .) ذيل عنوان «فضل زيارت عبدالعظيم» روايت منقول از امام هادى عليهالسلام را كه زيارت عبدالعظيم برابر زيارت حسين عليهالسلام است از
1. روضات، ج 4، ص 209 و آن از الرواشح.
2. مستدرك الوسائل، ج 10، ص 367.
3. وسائل، چاپ دار احياءالتراث، ج 20، ص 228ـ229.
(88)
«ثواب الاعمال» صدوق و «كامل الزيارات» و نيز داستان درآمدن او را به رى تا به خاك سپرده شدنش در باغ عبدالجبار نقل كرده است.
3) محمد بن على اردبيلى (تاريخ ولادت و وفات او به تحقيق معلوم نيست و چون اجازه مجلسى براى او در سال 1098 صادر شده پس مىتوان او را از علماى سده يازدهم و متوفاى سده دوازدهم بهشمار آورد).
اردبيلى درباره عبدالعظيم نويسد:
عبدالعظيم بن عبداللّه حسن علوى ... عابد و پارسا بود و او را حكايتى است كه بر نيكويىاو دلالت كند(سپس همان روايتى را كه مردى ازاهل رى نقل كندآوردهاست).(1)
سده سيزدهم
1) محمد بن اسماعيل حائرى (م 1215 ه .ق .) در كتاب «منتهى المقال فى علم الرجال» درباره او نويسد:
او راست كتاب «خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام ». وى مردى عابد و پارسا بود.
سده چهاردهم
1) حاج ميرزا ابوالقاسم نراقى مؤلف كتاب «شعب المقال فى احوال الرجال» نويسد:
ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب ثقهاى جليل القدر بود. گريزان از سلطان به رى درآمد و در آنجا بمُرد و به خاك سپرده شد. امام هادى عليهالسلام به بعض از اصحاب خود فرمود: اگر قبر عبدالعظيم را زيارت مىكردى چون كسى بودى كه حسين بن على عليهالسلام را زيارت كرده است.(2)
[2و3) سخن حاجى حسين محدث نورى (م 1320 ه .) و نيز سخن سيدمحمدباقر خوانسارى، صاحب روضات (م 1319 ه .) درباره او، ذيل سده يازدهم نقل شد.]
1. جامع الرواة، الاردبيلى، ص 460.
2. شعب المقال، النراقى، ص 70ـ71.
(89)
مفصلترين و جامعترين شرحى كه تاكنون درباره طبقه او در ميان راويان و روايتهاى رسيده از او ديدهام به شرحى است كه استاد معظم حضرت آيةاللّه خويى در مجلد دهم از «معجم رجال الحديث» از صفحه 46 تا 51 و از 407 تا 408 آورده و پس از او آنچه در «قاموس الرجال» است.(1)
بالجمله از آنچه اين عالمان بزرگوار در طول هزار سال و بيشتر نوشتهاند و آنچه امام عصر وى درباره او فرموده است، وثاقت و بلكه جلالت قدر و بزرگى شأن او معلوم مىگردد.
1. قاموس الرجال، التسترى، ج 5، ص 345ـ347.
(90)
مقاله سوم
شرح حال حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
حجت الاسلام و المسلمين داود الهامى
(91)
(92)
شرح حال حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام (1)
حضرت عبدالعظيم كه نسبش با چهار واسطه به امام حسن مجتبى عليهالسلام منتهى مىشود، از بزرگان علما و محدثين و زهاد و عباد و صاحب ورع و تقوى. و از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهمالسلام بوده و از آن بزرگواران نقل حديث كرده است و از اخبارى كه درباره وى وارد شده، استفاده مىشود كه وى مورد مهر و علاقه و محل اعتماد و اطمينان ائمه اطهار عليهمالسلام بوده است.
از مطالعه تاريخ زندگى حضرت عبدالعظيم حسنى اين مطلب روشن است كه او نسبت به ائمه زمان خود اخلاص و اعتقاد كاملى داشته است وى در عصر خود داراى موقعيت عظيمى بوده و با عده زيادى از اصحاب حضرت صادق و كاظم و رضا عليهمالسلام آميزش داشته، مانند: هشام بن حكم، ابن ابىعمير، على بن جعفر، و حسن بن محبوب، كه از مشايخ او هستند.
علماى رجال و فقهاى بزرگ شيعه حضرت عبدالعظيم را در كتب خود توصيف و توثيق كردهاند و همگان او را به خلوص عقيده و صفاى باطن و اعتقاد صحيح ستودهاند.(2) و در كتاب روح و ريحان از سيدمرتضى علم الهدى درباره حضرت
1. مجله مكتب اسلام، سال 35، ش اوّل، سال 1374، ص 26 الى 34.
2. جامع الرواة، ج 1، ص 460.
(93)
عبدالعظيم نقل كرده كه وى گفت: حكايت معروف ـ مقصود عرض دين است ـ از سيد زاهد عالم با ورع عبدالعظيم بن عبدالله حسنى كه از بزرگان علما و سادات جليل القدر بوده، مشهور و قبر وى در شهر رى به مشهد شجره معروف مىباشد وى حضور حضرت جواد و هادى و عسكرى عليهالسلام رسيده و از آن بزرگواران روايت مىكند و علماى اماميه از اخبار و روايات او استفاده نمودهاند.(1)
محدث معروف قرن اخير مرحوم حاج ميرزا حسن نورى در خاتمه مستدرك الوسائل نوشته: عبدالعظيم حسنى از سادات بزرگوار است ما اكتفاء مىكنيم در شرح حال او به رسالهاى كه صاحب بن عُبّاد (326ـ385 ه) درباره او نوشته و گفتار او را درباره عبدالعظيم نقل مىكنيم.(2)
ابوالقاسم اسماعيل بن عباد معروف به صاحب كه از نوادر روزگار و بزرگان زمان خود بود و وزارت مؤيد الدوله و فخرالدوله بويهى را به عهده داشت، در رساله خود درباره حضرت عبدالعظيم مىنويسد:
از من نسب عبدالعظيم حسنى را كه در مقبره شجره مدفون است، پرسيدى و خواستى كه تو را از حالات و عقايد و علم و دانش و فضل و كمال و زهد و ورع او مطلع كنم. من اكنون به توفيق الهى به طور اختصار درباره او مطالبى را يادآور مىشوم. وى ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابيطالب عليهالسلام است او صاحب ورع و تقوى و مذهب درست و روش صحيح بود. و داراى اعتقاد پاك و از اهلعبادت بهشمار مىرفت و معروف به امانت و درستكارى و راستگويى و صداقت بود.
عبدالعظيم در امور دين آگاه و مطلع و به مسائل مذهبى و احكام قرآن به خوبى آشنا بوده و حقايق دينى را به خوبى درك مىكرد و به عدل و توحيد كه مذهب اهل
1. بنا به نقل عطارى قوچانى در كتاب عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 34.
2. مرحوم نورى اين رساله را از نسخهاى كه در سال 516 ه به خط بعضى از بنىبويه است، نقل كرده.
(94)
حق است، اعتقاد داشت از حضرت جواد و امام هادى عليهماالسلام احاديث زيادى روايت كرده است و آن دو بزرگوار نامهها و توقيعاتى براى او نوشتهاند او از گروهى از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا عليهمالسلام حديث نموده است.
عبدالعظيم حسنى كتب و تأليفاتى هم دارد كه از آن جمله كتابى است كه به يوم و ليلة نامگذارى كرده است، عدهاى از بزرگان شيعه و مشايخ حديث از وى اخذ حديث كردهاند كه از جمله آنها احمد بن ابىعبدالله برقى و ابوتراب رويانى هستند. عبدالعظيم از حاكم زمان خويش بيمناك بود و با بيم و هراس آواره شهرها بود و خود را قاصد و پيك حاكم به مردم معرفى مىكرد، در اين هنگام كه او در شهرها از ترس عمّال خليفه وقت در سير و حركت بود، وارد شهر رى شد و در محله ساربانان به منزل يكى از شيعيان در سكة الموالى ساكن گرديد روزها در سرداب اين منزل به سر مىبرد و شبها را به نماز و روزها را به روزه مىگذرانيد.
در اين موقع كه در اين خانه مخفى بود، گاهى بهطور ناشناس از خانه خارج مىشد و قبرى را كه اكنون در مقابل قبر او قرار گرفته زيارت مىكرد و در بين آن منزل و قبر نيز راهى فاصله شده بود، وى اظهار مىداشت كه اين قبر متعلق به يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلام است.
صاحب بن عُبّاد مىگويد: در اين هنگام خبر ورود عبدالعظيم حسنى به گوش شيعيان رسيد و دوستان و محبان اهلبيت از ورود او آگاه گرديدند، اكثر آنها با او آشنا شدند و رفت و آمد كردند در اين موقع يكى از شيعيان در خواب ديد كه گويا حضرت رسول به او مىفرمايد: مردى از خانوادهام فردا در سكة الموالى از دنيا خواهد رفت و در باغ عبدالجبار نزديك درخت سيب دفن خواهد شد.
اين شخص پس از اينكه از خواب بيدار شد به طرف صاحب باغ رفت، تا از وى خريدارى كند، هنگامى كه جريان خواب را با او در ميان گذاشت و قصد خود را به او گفت. صاحب باغ و درخت سيب اظهار داشت: من همچنين خوابى ديدهام اكنون اين باغ را براى سادات و شيعيان وقف كردم تا آنها اموات خود را در آنجا دفن نمايند،
(95)
پس از اين، حضرت عبدالعظيم از دنيا رفت و در آن باغ دفن شد.
صاحب بن عُبّاد مىافزايد: مردى از اهل رى خدمت امام هادى عليهالسلام رسيد و حضرت به او فرمود: در كجا بودى و از كجا آمدى؟ عرض كرد: به زيارت حضرت سيدالشهداء عليهالسلام رفته بودم، حضرت فرمود: بدانكه اگر عبدالعظيم حسنى را كه در شهر شما مدفون است زيارت مىكردى، مثل اين بود كه حضرت امام حسين عليهالسلام را زيارت كرده باشى.
ابوتراب رويانى(1) گويد: از ابوحماد رازى شنيدم مىگفت: بر حضرت على بن محمد عليهماالسلام در سرّمنرأى وارد شدم از آن حضرت مسائلى را كه مربوط به حلال و حرام بود، پرسيدم آن بزرگوار هم جواب سؤالات مرا فرمود، هنگامى كه خواستم از محضرش مرخص گردم فرمود: اى ابوحماد هرگاه مسأله مشكلى برايت پيش آمد آن را از عبدالعظيم حسنى سؤال كن و سلام مرا به او برسان.
صاحب بن عُبّاد رحمهالله پس از اين، رواياتى را كه از عبدالعظيم درباره توحيد وارد شده، نقل كرده است.(2)
مرحوم علامه مجلسى در كتاب هدية الزائرين مىنويسد:
از مزارات مشهور و معروف مرقد منور امامزاده واجب التعظيم عبدالعظيم بن عبدالله حسنى است. نسب آن حضرت به چهار پشت به حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام مىرسد، او از اكابر محدثين و اعاظم علماء و زهاد و عباد بوده و از اصحاب امام محمدتقى و امام علىالنقى است و نهايت توسل و انقطاع به خدمت ايشان داشته و احاديث زيادى از آنها روايت كرده و قبر شريفش در رى معلوم و مشهور است.(3)
1. ابوتراب رويانى از روات عبدالعظيم است.
2. مستدرك الوسائل، ص 614 ـ سفينة البحار، ج 2، ص 120ـ121.
3. هدية الزائرين، ص 546.
(96)
عرض عقايد به امام هادى عليهالسلام
شيخ صدوق و ديگران از جانب عبدالعظيم حسنى روايت كردهاند كه فرمود: به خدمت امّا هادى عليهالسلام مشرف شدم و چون آن حضرت مرا ديد فرمود: آفرين بر تو اى ابوالقاسم تو دوست ما هستى (انت وليّنا حقا).
عرض كردم اى فرزند رسول خدا صلىاللهعليهوآله من مىخواهم دين خود را بر شما عرضه بدارم اگر پسنديده و مورد قبول است، بر آن ثابت بمانم تا خداوند را ملاقات نمايم، فرمود: بيا اى ابوالقاسم.
عرض كردم من مىگويم: خداوند تبارك و تعالى يكى است و مثلى براى او نيست و از حد ابطال و حد تشبيه خارج است و جسم و صورت و عَرَض و جوهر نيست، بلكه پديد آورنده اجسام و صور و خلق كننده عرضها و جوهرهاست و خداوند مالك هر چيزى است و هر چيزى را او آفريده است.
مىگويم: محمد صلىاللهعليهوآله بنده و رسول خدا و پايانبخش پيامبران است و بعد از او تا روز قيامت پيغمبرى نخواهد آمد و شريعت آن حضرت آخر همه شرايع است و بعد از آن تا روز قيامت شريعتى نيست.
مىگويم: امام و خليفه و ولىامر بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليهالسلام است و بعد از آن حضرت امام حسن، بعد از آن امام حسين، بعد از آن على بن الحسين، بعد از آن محمد بن على، بعد از آن جعفر بن محمد، بعد از آن موسى بن جعفر، بعد از آن على بن موسى، بعد از آن محمد بن على عليهمالسلام بعد از اين بزرگواران، اى مولاى من امام واجب الطاعة تو هستى.
پس از آن امام على النقى عليهالسلام به جناب عبدالعظيم فرمود:
فكيف للناس بالخلف من بعده؟ قال: قلت: وكيف ذاك يا مولاى؟ قال: لانه لايرى شخصه ولايحل ذكره باسمه حتى يخرج فيملاء الارض قسطا و عدلاً كما ملئت ظلما و جورا.
(97)
بعد از من پسرم حسن امام است ليكن مردم درباره امام بعد از او چه خواهند كرد. گويد: گفتم اى مولاى من مگر جريان زندگى امام بعد از او از چه قرار است؟ فرمود: براى اين كه شخص او ديده نمىشود و بر زبان آوردن نام او حلال نباشد تا اينكه خروج كند و زمين را از عدل و داد پر نمايد همچنانكه از جور و ظلم پر شده باشد.
گفتم: به اين امام غائب هم معتقد شدم يعنى به امامت امام حسن عسكرى عليهالسلام و خَلَفِ آن حضرت قائل شدم.
اكنون من مىگويم: دوست اين بزرگواران دوست خداست و دشمن آنان دشمن خداست و اطاعت ايشان اطاعت خداست و نافرمانى آنان نافرمانى خداست و مىگويم: معراج حق است و سؤال در قبر حق است و بهشت و دوزخ حق است و صراط و ميزان حق است و آنكه قيامت آمدنى است و در آن شكى نيست و خداوند زنده مىكند كسانى را كه در قبرها جا دارند و نيز عقيده دارم كه واجبات بعد از اعتقاد به ولايت، نماز و زكاة و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر است.
چون جناب عبدالعظيم دين و عقايد خود را بر امام زمانش حضرت هادى عرضه داشت و حضرت تصديق او نمود، فرمود:
يا اباالقاسم هذا واللّه ديناللّه الذى ارتضاه لعباده فاثبت عليه ثبتكاللّه بالقول الثابت فى الدنيا والآخرة.
اى اباالقاسم به خدا سوگند اين است دين خدا كه آن را براى بندگانش پسنديده است، بر همين عقيده ثابت باش خداوند تو را به همين طريق در زندگى دنيا و آخرت پايدار بدارد.(1)
بالاخره از دقايق زندگى حضرت عبدالعظيم معلوم مىشود كه وى در زمان خود از زهاد و عباد و پرهيزگاران و نيكوكاران بهشمار مىرفته و از جهت خلوص عقيده و قلب روشن و اعتقادات درست و صحيح مورد توجه امامان عصر خود و شيعيان آنان
1. امالى صدوق، مجلس 54.
(98)
بوده است.
حديث ابوحماد رازى كه از رساله صاحب بن عُبّاد نقل كرديم، بزرگترين نشانه اعتماد و اطمينان آن بزرگواران نسبت به او مىباشد، اين جمله امام هادى عليهالسلام كه به او فرمود: مسائل دينى خود را از عبدالعظيم حسنى سؤال كن، مؤيد اين كلام است و سفارش حضرت رضا عليهالسلام براى دوستان و شيعيان خود كه توسط او فرستاده و مرحوم مفيد در اختصاص، آن را نقل كرده،(1) اين هم دليل روشنى است كه آن حضرت به وى علاقه داشته و او را براى رسانيدن اين پيام شايسته ديده است.
حضرت هادى عليهالسلام در هنگامى كه او عقايد خود را اظهار نمود، به او فرمود: اى ابوالقاسم به خدا قسم اين عقايد شما همان دينى است كه پيغمبر آن را آورده و اين دين پدران من است، بر اين عقيده ثابت باش خداوند تو را بر عقيده درست ثابت بدارد. مسلما تصديق امام عليهالسلام عقايد او را بزرگترين فضيلت و منقبت براى وى محسوب مىشود.
و همچنين حضرت عبدالعظيم در ميان علماء و بزرگان شيعه از احترام خاصى برخوردار بوده است و از بزرگان و شخصيتهاى بزرگ و محدثين عالى مقام مىباشند از جمله آنان محمد بن خالد برقى و احمد بن محمد بن خالد برقى و ابراهيم بن هاشم قمى كه از مشايخ بزرگ حديث و مؤلفين بزرگ شيعه هستند.
علت اينكه حضرت عبدالعظيم مورد علاقه و محبت امامان زمان خود واقع گرديده، اين است كه وى برخلاف بعضى از اسلاف و بنىاعمام خود در مقابل امامان معصوم بسيار خاضع و خاشع بود و آنها را واجب الطاعة مىدانست و از اوامر و دستورات آنان سرپيچى نمىكرد وى به امامت و وصايت آنها اعتقاد كامل داشت، اخبار و نصوصى كه درباره امامت ائمه دوازدهگانه به وسيله او نقل شده،(2)
1. مفيد، الاختصاص، ص 247.
2. كمال الدين باب 28، حديث 3، باب 31، حديث 2.
(99)
دليل روشنى است كه وى به اينگونه روايات اعتقاد داشته و رسيدن او خدمت حضرت هادى و عرضه داشتن معتقدات دينى خود را به حضور آن حضرت مؤيد اين مطلب است.
از حالات او كاملاً پيداست كه وى از همان زمان كه در مدينه و ساير شهرها كه مىزيسته، مورد توجه و علاقه شيعيان و دوستان اهلبيت بوده و شخصيت ارجمندش نزد همگان معروف و مشهور بوده است.
از تاريخ تولد و وفات حضرت عبدالعظيم اطلاع دقيقى در دست نيست ولى آنچه مسلم است وى در زمان حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام بوده و از روايتى كه در فضليت زيارت او رسيده، پيداست كه وى در زمان امام هادى وفات كرده است و اينكه بعضى از نويسندگان اخير نوشتهاند كه حضرت عبدالعظيم حسنى در سال 202 ه متولد شده، مدرك درستى ندارد زيرا حضرت عبدالعظيم راوى هشام بن حكم است و او در سال 198 فوت نموده است و نيز عبدالعظيم محضر امام رضا عليهالسلام را نيز درك كرده و امام به وسيله او پيامى به شيعيان فرستاده است(1) و نيز مىدانيم امام رضا عليهالسلام در سال 203 به شهادت رسيده است بنابراين اگر تولد عبدالعظيم در سال 202 باشد بايد اين پيام را در يك سالگى دريافت نمايد و اين معقول نيست.
با اين حال مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى تاريخ وفات حضرت عبدالعظيم را در نيمه شوّال 252 ثبت كرده است.(2)
نمونهاى از اخبار حضرت عبدالعظيم
روايات زياد و پرمحتوايى در موضوعات مختلف به وسيله حضرت عبدالعظيم نقل شده است و از آنجايى كه ائمه اطهار عليهمالسلام مانند پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله با پيروان خويش به
1. مفيد، اختصاص 247.
2. الذريعه، ج 7، ص 190.
(100)
اندازه عقل و فهمشان صحبت كردهاند، نقل اين روايات عميق و پرمحتوا از عظمت فكرى و روحى راوى آن حكايت مىكند.
اينك به ذكر چند روايت درباره غيبت امام زمان مهدى موعود عليهالسلام اكتفاء مىكنيم:
مرحوم صدوق در كمالالدين به سند خود از عبدالعظيم حسنى روايت كرده كه گفت: به امام جواد عرض كردم من اميدوارم كه آن قائم كه زمين را پر از عدل و داد كند، پس از آن كه از جور و ستم پر شده باشد، از خاندان رسول اكرم صلىاللهعليهوآله باشد، حضرت فرمود:
يا اباالقاسم ما منا الا وهو قائم بامراللّه عزوجل و هاد الى ديناللّه ولكن القائم الذى يطهّراللّه عزوجل به الارض من اهل الكفر والجحود و يملاءها عدلاً و قسطا، هوالذى تخفى علىالناس ولادته و يغيّب عنهم شخصه و يحرم عليهم تسميته و هو سَمِىّ رسولاللّه و كُنِيّه صلىاللهعليهوآله .
اى اباالقاسم ما اهلبيت همه قائم به امر خداونديم و راهنماى دين او هستيم، ليكن آن قائم كه خداوند به وسيله او جهان را از كفر و آلودگى و ظلم و جنايت پاك خواهد كرد و جهان را پر از عدل و داد مىنمايد، كسى است كه ولادت او از انظار مخفى مىماند و شخص او از مردم پنهان مىشود و بردن نام او بر مردم حرام مىگردد و هر دشوارى براى او آسان مىشود ياران وى كه به تعداد اصحاب بدر هستند در هر كجاى دنيا باشند پيرامونش جمع مىشوند و تفسير آيه شريفه: «اَيْنَما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعا اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىٍ قَدِيرٌ». (در هر جايى كه باشند خداوند همه آنها را جمع مىكند و پروردگار به همه چيز توانا است)، ناظر به اين معنى است.
هرگاه اين تعداد كه از اهل اخلاصاند اجتماع كنند، خداوند امر او را ظاهر خواهد نمود و چون لشگريان آن حضرت كه ده هزار نفرند به هم بپيوندند، در اين هنگام به فرمان پروردگار ظهور خواهد نمود و دشمنان خدا را خواهد كشت تا از وى راضى گردد.
(101)
عبدالعظيم حسنى مىگويد: عرض كردم آن بزرگوار از كجا مىداند كه خدا از وى راضى شده است؟ فرمود: در دل وى رحمت و عاطفهاى پيدا مىشود كه حاكى از رضايت خداوند است و هرگاه داخل مدينه شود لات و عزّى را از قبر بيرون مىكشد و مىسوزاند.(1)
نعمانى به سند خود از عبدالعظيم حسنى از حضرت جواد عليهالسلام روايت كرده كه آن جناب فرمود: هنگامى كه فرزندم على وفات كند، چراغى پس از وى ظاهر مىشود و بعد از مدتى پنهان مىگردد، واى بركسى كه در عقيده خود متزلزل شود و در مذهبش به شك افتد، كدام سرگردانى بزرگتر از اين است كه انسان در عقايد خويش دچار حيرت و ترديد گردد و جماعت زيادى در نتيجه اين حيرت از مذهب حق اعراض خواهند كرد و جز عده كمى بر عقيده خود ثابت نخواهند بود.
اين تزلزل و ترديد براى ضعف عقايد مذهبى و عدم تحقيق در امور دينى، و صبر نكردن بر مشكلات و مصائب است، زيرا شكيبايى در مشكلات، جز براى مردم با استقامت و با اخلاص و پايدار كه در علوم آلمحمد صلىاللهعليهوآله مطلع و بصير هستند، و در اخبار و روايات آنها تخصص دارند، براى مردمان ديگر كه از اين مطالب دورند امكانپذير نيست.
آنها كسانى هستند كه خداوند از نعمت ثبات و پايدارى برخوردارشان كرده و با دين گراميشان داشته است والحمدللّه رب العالمين.(2)
باز صدوق با سند خود از عبدالعظيم حسنى روايت كرده كه گفت: بر ابوجعفر محمد بن على امام جواد عليهماالسلام وارد شدم و قصد داشتم از آن حضرت راجعبه قائم كه آيا مهدى همان است، سؤال كنم؟ قبل از آنكه من شروع نمايم، آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود: يا اباالقاسم ان القائم منا هوالمهدى الذى يجب ان ينتظر فى غيبته
1. كمال الدين، باب 36، حديث 1.
2. غيبة نعمانى، باب ماروى فى غيبة الامام المنتظر، ص 98.
(102)
و يطاع فى ظهوره و هوالثالث من ولدى.
اى ابوالقاسم قائم از خاندان ما همان مهدى است كه واجب است در غيبتش انتظار او كشيده شود و در ظهورش از وى اطاعت گردد، او سومين فرزند از اولاد من است.
سوگند به خدايى كه حضرت محمد صلىاللهعليهوآله را به راستى برانگيخت و ما را به امامت مخصوص گردانيد، لولم يبق من الدنيا الايوم واحد طوّل اللّه ذلك اليوم حتى يخرج فيه فيملاء الارض قسطا و عدلاً كما ملئت ظلما و جورا.
اگر از دنيا نماند مگر يك روز، خداوند آن روز را چنان طول خواهد داد كه تا مهدى از پشت پرده بيرون گردد و زمين را از عدل و داد پر نمايد، همانطور كه از جور و ستم پر شده باشد، خداوند امور او را در يك شب اصلاح خواهد نمود همانطورى كه امر موسى بن عمران را، هنگامى كه رفت از كوه آتش بياورد، اصلاح فرمود و او را به اهلش برگردانيد در حالى كه پيغمبر بود.
و در پايان حديث حضرت اضافه فرمود: افضل اعمال شيعتنا انتظار الفرج(1) بهترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است.
باز صدوق به سند خود از عبدالعظيم حسنى روايت كرده كه گفت: امام جواد عليهالسلام از آباء گراميش از اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت نموده كه آن حضرت فرمود: للقائم منا غيبة امدها طويل، كانى بالشيعة يجولون جولان النعم فى غيبته، يطلبون المرعى، فلايجدونه ... براى قائم ما غيبتى است كه زمان آن به طول مىانجامد، من شيعيان را مىبينم در غيبت او مانند گوسفندان كه در جستجوى چراگاه اين طرف و آن طرف مىروند، سرگردان خواهند شد و هرگز به وجود آن حضرت راه پيدا نخواهند كرد.
الا فمن ثبت منهم على دينه ولم يقس قلبه لطول غيبة امامه فهو فى درجتى يوم
1. كمال الدين، باب 36، حديث 2.
(103)
القيامة آگاه باشيد هركس از شيعيان ما در زمان غيبت بر دين و عقيده خود ثابت بماند و دلش از طول غيبت خسته نگردد، وى در روز قيامت در نزد خودم قرار خواهد گرفت بعد از آن حضرت فرمود: ان القائم منا اذا قام لم يكن لاحد فى عنقه بيعة فلذلك تخفى ولادته و يغيب شخصه.(1)
قائم ما هرگاه قيام نمايد تحت تبعيت احدى نخواهد بود و براى اين است كه ولادت او از مردم مخفى مىماند، و وجود مقدسش از انظار غائب مىگردد.
1. كمال الدين، باب 26، حديث 12.
(104)
مقاله چهارم
يادگار امام مجتبى عليهالسلام در شهر رى
حجت الاسلام سيد مهدى شمسالدين
(105)
(106)
يادگار امام مجتبى عليهالسلام در شهر رى(1)
ائمه اطهار عليهمالسلام را يادگاران ارزشمندى در ايران است كه مزار شريفشان به صورت مقبرههايى زيارتگاه علاقهمندان به خاندان عصمت و طهارت است. همانها كه از ظلم و جور و تعقيب خلفاى بدكار و فاسد از موطن خود فرارى شده و به انگيزه پناه به دوستان پيامبر و اهل بيت گرانقدرش، راهى كشور سربلند ايران شدند و بعضا مخفيانه و بعضا در حلقه محبت و مهماننوازى شيعيان اين سرزمين تا مدتى زيستند، و در پايان با مرگ طبيعى و يا با شهادت به حضرت دوست روى آوردند و روح بلندشان به ملكوت اعلى پيوست.
از جمله آن والاتباران ارزشمند، حضرت عبدالعظيم حسنى است كه در شهر قديمى و پرآوازه «رى» كه اينك در جوار تهران است، صاحب حرم و بارگاه باشكوهى است و پيوسته مورد توجه دوستان خاندان عصمت و طهارت بوده و ضريح مقدس او (و ساير امامزادگانى كه در جوارش مدفونند) چون نگينى ارزشمند در حلقه طواف عاشقان خاندان رسول صلىاللهعليهوآله است.
دراين نوشتار بهصورتى خلاصه و گذرا نگاهى به زندگانى آنحضرت خواهيم داشت.
1. روزنامه اطلاعات سال 1372، 18 فروردين.
(107)
1ـ معرفى اجمالى
بنا بر نقل تاريخ، چون خواستند جنازه او را غسل دهند، در جيب لباس او نامهاى يافتند كه در آن نام پدران خود را بدين شرح نوشته بود:
من ابوالقاسم عبدالعظيم فرزند عبداللّه، فرزند على، فرزند حسن، فرزند زيد، فرزند حسن بن على بن ابيطالب عليهمالسلام هستم.(1)
اگرچه از تاريخ دقيق ولادتش اطلاعى در دست نيست، اما حضرتش قطعا در زمان امام موسى بن جعفر عليهالسلام حيات داشته است و بنا بر نقلى در سال 173 هجرى در مدينه متولد شده است.(2) بنابراين نقل، آن حضرت ده ساله بودهاند كه امام موسى بن جعفر عليهالسلام از دنيا رفتهاند.
پس ذكر ولادت او در سال 202 هجرى غيرصحيح است زيرا حضرت عبدالعظيم از هشام بن حكم روايت نقل كرده و محضر امام رضا عليهالسلام را نيز درك نموده است، در حالى كه هشام در سال 198 و حضرت رضا عليهالسلام در سال 203 رحلت كردهاند.(3)
حضرت عبدالعظيم ظاهرا فقط يك پسر و يك دختر داشتهاند كه نام آنها محمد و امسلمه بوده است.(4) و قبر محمد در يك فرسخى سامراء واقع و به بروز كرامات معروف است.
2ـ فضائل و كرامات
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را كرامات بسيارى است، صرفنظر از آنچه پس از وفات او در اثر توسل به مرقد شريفش تحقق يافته، از ناحيه ائمه اطهار نيز مناقب و فضائل
1. رجال نجاشى (به نقل عبدالعظيم الحسنى)
2. الذريعه الى تصانيف الشيعه 7/69 (به نقل زندگانى عبدالعظيم)
3. مستدرك الوسائل 3/614
4. عمده الطالب /49
(108)
بسيارى در رابطه با وجود گرانقدرش منقول است كه ذيلاً فقط به قسمت دوم بحث، اشارهاى مختصر مىكنيم.
از فضائل بسيار روشن و بارز او مىتوان بدين نكته اشاره داشت كه آن حضرت به محضر سه نفر از ائمه معصومين عليهمالسلام شرفياب شده و از آن بزرگواران نقل حديث كرده است، يعنى محضر مبارك حضرت رضا، امام جواد، و حضرت هادى عليهمالسلام را درك كرده، و شديدا مورد مهر و علاقه و محل اعتماد و اطمينان آنان بوده است. حضرت آنگونه كه قبلاً ذكرش گذشت تا حدود ده سالگى در زمان امام موسى بن جعفر عليهالسلام مىزيسته و قطعا شرفياب محضر مباركش شده است، اگرچه در سنينى نبوده كه بتواند از آن حضرت نقل حديث كرده باشد. قطعا اين فضيلت بزرگ را همه كس دارا نيست و سعادتى بزرگ و زمينهاى آماده و استعداد روحى كافى براى اين مهم لازم است كه در آن جناب وجود داشته است.
از فضائل ديگر او به اين حديث مىتوان استناد نمود كه ابوحماد رازى گفت: خدمت امام هادى عليهالسلام رسيدم و از آن حضرت مسائلى پرسيدم. هنگامى كه اراده كردم از محضر مقدسش بيرون شوم فرمود: هرگاه مشكلاتى برايت پيش آمد كرد، آنها را از عبدالعظيم حسنى بپرس، و سلام مرا هم به او برسان.(1) و اين خود حاكى از شدت اعتماد و اطمينان و محبت حضرت هادى عليهالسلام به آن جناب است.
يكى ديگر از ابعاد شخصيتى وى، تسليم بودن محض در برابر ائمه بزرگوار است. بروز و تجلى اين روحيه ستودنى، حديث عرض دين او است و آن بدين شرح است كه: حضرت عبدالعظيم به محضر مبارك امام هادى عليهالسلام مشرف شد و در حالى كه در سنين بالاى عمر قرار داشت عقائد خود را به طور كامل اظهار نمود تا موارد اشكالى اگر در آنها وجود دارد از ناحيه آن حضرت مورد اصلاح و تصحيح قرار گيرد. جالب آنكه حضرت هادى عليهالسلام پس از استماع عقائد او، مدالى ارزشمند به او عنايت كرد و
1. عبدالعظيم الحسنى /24.
(109)
درباره او چنين فرمود: تو از دوستان (و پيروان) حقيقى ما هستى.(1)
ديگر از تجليات شخصيت بزرگوار آن جناب اين كه اكثر علماى شيعه كه از او روايت نقل كردهاند، به محل اعتماد بودنش تصريح داشته، او را ثقه دانسته و رواياتش را كاملاً پذيرفتهاند. مرحوم محدث نورى رحمهالله نقل كرده كه صاحب بن عُبّاد در سال 516 هجرى رسالهاى درباره حضرت عبدالعظيم به رشته تحرير درآورده و در آن رساله در فضائل او چنين آورده است:
او صاحب ورع و تقوى و پرهيزكارى و داراى مذهب درست بود. از اهل عبادت و معروف به امانت و درستكارى و راستگويى بود. به مسائل دين و احكام قرآن به خوبى آشنا بود، و حقايق دينى را درك مىكرد. او احاديث بسيارى از امام جواد و امام هادى عليهماالسلام روايت كرده، و آن دو بزرگوار نامهها و توقيعاتى براى او نوشتهاند.(2)
در حديث است كه حضرت امام عسكرى عليهالسلام فرمودند: اگر عبدالعظيم نبود مىگفتم كه هرآينه على بن حسن بن زيد بن حسن فرزندى از خود باقى نگذاشته است.(3)
آن جناب داراى تاليفاتى نيز بوده است كه مرحوم نجاشى كتابى درباره خطبههاى اميرالمومنين عليهالسلام ، و صاحب بن عُبّاد كتابى به نام «يوم وليله» از او نقل كردهاند.
3ـ در شهر رى
اين سؤال هميشه مطرح بوده كه براى چه حضرت عبدالعظيم كه در مدينه منوره زاده شد و در آنجا سكونت داشت، به شهر رى هجرت كرد و در آنجا زيست و در همانجا رحلت كرد.
در پاسخ اين سؤال بايد گفت كه چون امام هادى عليهالسلام شديدا تحت كنترل و مراقبت
1. عبدالعظيم حسنى /24
2. مستدرك الوسائل 3/615
3. عبدالعظيم الحسنى /25
(110)
عمال خليفه عباسى بود، و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام با آن حضرت رفت و آمد داشت و مورد علاقه آن امام بود، آن جناب نيز تحت تعقيب دستگاه قرار گرفت و پيوسته از ترس خليفه در حال فرار و عبور در شهرهاى مختلف بود، تا اينكه بالاخره وارد شهر رى گرديد، و در سرداب منزل يكى از شيعيان ساكن شد.
وى در آن زيرزمين كه مخفيگاهش بود روزها را روزه مىداشت و شبها را به نماز مىپرداخت. او گاهى از آن منزل مخفيانه بيرون آمده، و قبر حضرت حمزه (كه در مقابل قبر آن حضرت واقع است) را زيارت مىكرد و مىفرمود: اين قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليهالسلام است.(1) شيعيان شهر رى كه از وجود آن جناب در شهر خود مطلع شده بودند و از عظمت مقام و علو درجه او آگاه بودند، به طور پنهانى با او رفت و آمد داشتند و مسائل شرعى و احكام دين خود را از او مىپرسيدند، و از وجود او بهره مىبردند.
4ـ رحلت
شبى حضرت رسول صلىاللهعليهوآله در عالم رؤيا به يكى از شيعيان آن ديار فرمود كه مردى از فرزندان من كه در كوى بردگان اقامت دارد از دنيا مىرود، شما او را نزديك درخت سيبى كه در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب است دفن كنيد و سپس با دست مبارك آن محل را به او نشان دادند.
آن شخص از خواب بيدار شد و تصميم گرفت آن زمين را از صاحبش خريدارى كند. صاحب باغ علت اشتياق او در خريد باغ را پرسيد، و او جريان خواب را نقل كرد. صاحب باغ گفت من نيز چنين خوابى ديدهام و تصميم دارم اين باغ را براى دفن مردگان سادات و شيعيان وقف كنم و چنان نيز كرد.(2)
1. رجال نجاشى (به نقل عبدالعظيم الحسنى)
2. كتاب روح و ريحان (به نقل عبدالعظيم الحسنى /64)
(111)
بعضى گفتهاند كه از تاريخ وفات او اطلاعى در دست نيست ولى قدر مسلم آن است كه او در زمان امام هادى عليهالسلام وفات كرده است. ولى بعضى ديگر در تاريخ وفات آن جناب نتيجه تحقيق را چنين دانستهاند كه او در 15 شوال سال 252 هجرى رحلت كرده است.(1)
بنابراين نقل، آن جناب ده ساله بودهاند كه امام موسى بن جعفر عليهالسلام از دنيا رفتهاند، يعنى تمامى زمان امام هشتم و نهم و امام دهم را درك كرده و دو سال قبل از شهادت حضرت هادى عليهالسلام رحلت كردهاند.
بعضى نيز نقل كردهاند كه آن حضرت به مرگ طبيعى از دنيا نرفت بلكه دشمنان او را به طور زنده، در همين محلى كه فعلاً قبر آن بزرگوار قرار دارد در زير خاك مدفون ساختند.(2)
5ـ ثواب زيارت
زيارت قبور ائمه و اولاد بزرگوار آنها و بلكه زيارت قبور مومنين عموما داراى اجر و پاداش بسيار است و در روايات متعددى بدان تصريح شده است. در مورد زيارت حضرت عبدالعظيم نيز روايات متعددى نقل شده كه در اين بخش از گفتار به برخى از آنها اشاره مىرود.
در حديث است كه مردى از اهل رى خدمت حضرت هادى عليهالسلام رسيد. حضرت به او فرمودند: كجا بودى و از كجا آمدهاى؟
عرض كرد به زيارت حضرت سيدالشهداء عليهالسلام رفته بودم. حضرت فرمود: آگاه باش اگر عبدالعظيم حسنى را كه در شهر شما مدفون است زيارت مىكردى مثل اين بود كه امام حسين عليهالسلام را زيارت كرده باشى.(3)
1. الذريعه الى تصانيف الشيعه 7/169 (به نقل زندگانى حضرت عبدالعظيم)
2. عبدالعظيم الحسنى /64
3. ثواب الاعمال /124؛ كامل الزيارات /324
(112)
علاّمه بزرگوار امينى رحمهالله در ذيل اين حديث فرموده كه اين روايت نشانگر آن است كه راوى نسبت به حضرت عبدالعظيم بىاعتنا بوده و به زيارت وى ميل و رغبتى نداشته است و غرض حضرت هادى عليهالسلام از ذكر اين مطلب آن بود كه او را نسبت به مقام و عظمت حضرت عبدالعظيم آگاه گرداند.
و بالاخره در حديث ديگرى آمده است: هركس كه حضرت عبدالعظيم حسنى را در رى زيارت كند به بهشت داخل خواهد شد.
اميد است خداى بزرگ توفيق درك مقام والاى ائمه اطهار و اولاد امجاد آن بزرگواران را به ما كرامت فرمايد.
(113)
(114)
مقاله پنجم
مناظرات امام جواد عليهالسلام
با حضرت عبدالعظيم حسنى
حجتالاسلام و المسلمين سيدكاظم ارفع
(115)
(116)
مناظرات امام جواد عليهالسلام
با حضرت عبدالعظيم حسنى(1)
مأمون مجلسى ترتيب داد كه در يك طرف امام جواد عليهالسلام نشست و يحيى بن اكثم از علماء بزرگ مخالفين اهلبيت عليهمالسلام در مقابل حضرت نشست.
يحيى بن اكثم به مأمون گفت: اجازه مىدهيد از ابوجعفر سؤالى بنمايم؟
مأمون گفت: از خود او اجازه بخواه.
يحيى به امام عليهالسلام روكرد و گفت: فدايت شوم اجازه مىدهى سؤالى مطرح كنم؟
امام عليهالسلام فرمود: اگر مىخواهى بپرس.
يحيى گفت: در مورد كسى كه در حال احرام شكارى را بكشد چه مىفرماييد؟
امام فرمود: اين مسأله صورتهاى فراوانى دارد، آيا در خارج حرم بوده يا در داخل، از حرمت اين كار اطلاع داشته يا بىاطلاع بوده، عمدا كشته يا سهوا، عبد يا آزاده، صغير بوده يا كبير، بار اوّل او بوده كه چنين كارى كرده يا بار دوم، صيد پرنده بود يا غير پرنده، كوچك بوده يا بزرگ، كشنده از كار خود پشيمان شده يا قصد تكرار آن را دارد، در شب صيد كرده يا در روز، احرام او احرام عمره بوده يا احرام حج!
1. روزنامه اطلاعات سال 1370، 26 دى ماه.
(117)
يحيى بن اكثم از اينكه امام كه در آن هنگام تقريبا نه ساله بود، اصل سؤال او را چنين عالمانه تشريح كرد متحير ماند و آثار عجز و شكست در چهرهاش پديدار شد و زبانش به لكنت افتاد، چنانكه همه حاضران قدرت علمى امام و شكست يحيى را دريافتند.
مأمون از امام تقاضا كرد كه خود پاسخ صورتهاى گوناگون صيد در حال احرام را بگويد، و امام پذيرفت و به تفصيل به شرح آن پرداخت. مأمون با شنيدن پاسخ، امام را بسيار تحسين كرد و تقاضا نمود اين بار امام جواد عليهالسلام از يحيى بن اكثم مسألهاى بپرسد. امام رو به يحيى كرد و فرمود: آيا بپرسم؟
يحيى كه شكست خورده و مرعوب عظمت علمى امام بود گفت: ميل شماست فدايتان شوم. اگر بدانم پاسخ مىدهم و اگر ندانم از خود شما استفاده مىكنم و مىآموزم.
امام فرمود: بگو چگونه است كه مردى در بامداد بر زنى نگاه كرد در حالى كه اين نگاه كردن بر او حرام بود. و هنگامى كه آفتاب بالا آمد بر او در حالى كه اين نگاه كردن بر او حرام بود. و هنگامى كه آفتاب بالا آمد بر او حلال شد، و چون ظهر شد بر او حرام شد، و چون عصر در رسيد بر او حلال شد، و چون آفتاب غروب كرد بر او حرام شد، و شب، هنگام نماز عشاء بر او حلال شد، و نيمه شب بر او حرام شد و چون صبح بر دميد بر او حلال شد! چرا چنين بود و چه جهت بر او حلال مىشد و حرام مىشد؟!
يحيى گفت: به خدا سوگند پاسخ و چگونگى آن را نمىدانم، اگر مايليد خودتان بيان فرماييد تا استفاده كنيم.
امام فرمود: آن زن كنيز مردى بود، مرد نامحرمى در بامداد به او نگاه كرد در اين حال اين نگاه حرام بود، هنگامى كه آفتاب بالا آمدن آن كنيز را از صاحبش خريد بر او حلال شد، و چون ظهر شد كنيز را آزاد ساخت بر او حرام شد، و هنگام عصر با او ازدواج كرد بر او حلال شد، چون آفتاب غروب كرد «ظهار» نمود. (ظهار يعنى مرد به
(118)
زن خود بگويد تو به من يا نسبت به من چون پشت مادرم يا خواهرم يا دخترم هستى كه در اين صورت بايد كفاره ظهار را بدهد تا همسرش بر او مجددا حلال شود). و بر او حرام شد، و شب هنگام نماز عشاء كفاره ظهار داد بر او حلال شد، و نيمه شب يك بار او را طلاق داد بر او حرام شد و چون صبح بردميد رجوع كرد بر او حلال شد.
مأمون شگفت زده به خويشان خود كه حاضر بودند روكرد و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه اينگونه پاسخ چنين مسألهاى را بيان كند يا پاسخ مسأله قبلى را بداند؟
گفتند، نه به خدا سوگند.(1)
داود بن قاسم جعفرى مىگويد: از امام جواد عليهالسلام معناى «قل هواللّه احد» را پرسيدم؟ فرمود: يعنى همگى به وحدانيت و يكتايى او اتفاق دارند، مگر نشنيدهاى كه:
«ولئن سئلتم من خلق السموات والارض و سخرالشمس والقمر ليقولناللّه فانى يوفكون»(2)
اگر از آنها بپرسى آسمانها و زمين را كى آفريده و خورشيد و ماه را به خدمت گرفته است، خواهند گفت خداى يكتا، پس چرا سرگردان مىشوند؟
و بعد از اين باز مىگويند كه براى خدا شريك و مصاحب هست!
عرض كردم كلام خدا كه مىفرمايد: «لاتدركه الابصار»(3) چشمها نمىتوانند او را درك كنند. منظور چيست؟
فرمود: اى اباهاشم، درك قلبها دقيقتر از درك چشمهاست، تو با فكرت سند و هند را درك مىكنى و همينطور شهرهايى را كه به آن سفر نكردهاى ولى با چشم
1. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 245.
2. سوره عنكبوت، آيه 61.
3. سوره انعام، آيه 103.
(119)
سرت درك نمىكنى پس اوهام قلبها و افكار نمىتوانند وجود خدا را درك كنند پس چگونه با چشم مىتوان او را ديد.
و نيز از امام عليهالسلام سؤال شد كه جايز است به خداوند تبارك و تعالى اطلاق شيئى كرد؟ فرمود: بلى، ولى بايد خداوند را از حد ابطال و تشبيه خارج كرد. «ليس كمثله شيى».(1)
مجلس ديگرى براى مناظره بين امام عليهالسلام و يحيى بن اكثم تشكيل شد. يحيى گفت: نظر شما دباره روايتى كه نقل شده «جبرئيل بر رسولاللّه صلىاللهعليهوآله نازل شد و گفت اى محمد خداوند عزوجل سلام مىرساند و از تو مىخواهد كه از ابابكر سؤال كنى كه آيا او از من راضى است كه به درستى كه من از او راضى هستم؟
امام جواد عليهالسلام فرمود: هرگاه حديثى نقل شد آن را به كتاب خدا عرض بداريد، هرگاه موافق بود قبول كنيد و اگر مخالف بود قبول نكنيد. اين روايت موافق كتاب خدا نيست! خداوند مىفرمايد:
«ولقد خلقنا الانسان و نعلم ماتوسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد»(2)
ما انسان را آفريدهايم و دانيم كه ضميرش چه وسوسهها مىكند و ما از رشته سياهرگ به او نزديكتريم.
آيا براى پروردگار رضايت ابابكر مخفى بوده تا از ضمير او سؤال كند اين عقلا محال است!
يحيى بن اكثم پرسيد نظر شما درباره اين روايت چيست؟ مثل ابىبكر و عمر در روى زمين همانند جبرئيل و ميكائيل در آسمان است.
اين هم بايد دربارهاش دقت شود زيرا جبرئيل و ميكائيل دو فرشتهاى هستند كه
1. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 244.
2. سوره ق، آيه 16.
(120)
در تمام مدت عمر معصيت نكردهاند و لحظهاى از طاعت پروردگار غافل نبودهاند ولى آن دو مدتى در شرك بودند و اكثر روزهاى زندگى را در شرك گذراندند. پس محال است كه آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كنيم.
بار ديگر سؤال كرد در روايت است كه «آن دو از آقايان و سادات پيران اهل بهشت هستند.»
فرمود: اين هم منطبق با واقع نيست براى آنكه همه اهلبهشت جوان هستند و در ميان آنها پيرى وجود ندارد و اين روايت را بنىاميه ساختهاند تا با روايت رسولاللّه صلىاللهعليهوآله ضديت كنند كه فرمود:
«الحسن و الحسين عليهماالسلام سيد الشباب اهلالجنه»
حسن و حسين عليهماالسلام دو آقاى جوانان اهلبهشتند.(1)
يكبار حضرت عبدالعظيم حسنى رضواناللّه تعالى عليه به امام جواد عليهالسلام عرض كرد: اى مولاى من، آرزوى قائم آلمحمد صلىاللهعليهوآله را دارم يعنى همان كسى كه دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.
امام عليهالسلام فرمود: ما امامان همگى قائم به أمر پروردگار و هدايتگر به دين حضرت حق هستيم، ولكن آن قائمى كه خداوند زمين را توسط او از اهلكفر و انكار پاكيزه خواهد كرد و عدالت را در سطح گيتى مىگستراند، آن كسى است كه ولادتش مخفى است و از نظرها پنهان است، بردن نامش (م ح م د) حرام و همنام پيامبر مىباشد.
خداوند زمين را برايش آماده و هر مشكلى را برايش سهل خواهد كرد. از اطراف عالم به تعداد اصحاب جنگ بدر يعنى سيصد و سيزده نفر به او ملحق مىشوند و اين همان كلام خدا است كه مىفرمايد:
«اينما تكونوا يات بكم اللّه جميعا ان اللّه على كل شيى قدير»(2)
1. الغدير، ج 6 و احتجاج، ج 2، ص 246.
2. سوره بقره، آيه 148.
(121)
هركجا باشيد خداوند تبارك و تعالى شما را جمع خواهد كرد و خداوند بر همه چيز قادر است.
هنگامى كه اين عده از اهلاخلاص تجمع كردند خداوند فرمانش را ظاهر مىسازد و بعد ده هزار نفر به اجازه پروردگار قيام مىكنند آنقدر از دشمنان خدا را مىكشند تا رضايت پروردگار جلب شود در اينجا حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مىگويد كه عرض كردم اى آقاى من چگونه متوجه مىشوند كه خداوند راضى شده است؟
فرمود: در دلشان رحم مىافتد.(1)
1. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 250.
(122)
مقاله ششم
بررسى تاريخ رى
در
مقاله فهرست شيخ منتجبالدين
حضرت آيةاللّهالعظمى آقاموسى شبيرى زنجانى
(123)
(124)
بررسى تاريخ رى
در
مقاله فهرست شيخ منتجبالدين(1)
قديمترين كتابى كه درباره فهرست كتب شيعه ـ يا اماميه ـ از حوادث زمان مصون مانده و بهدست ما رسيده است، كتابى است كه سرآمد دانشمندان اماميه، شيخ الطائفه محمد بن الحسن بن على طوسى (385ـ460)، به رشته تأليف درآورده است و بهنام «فهرست شيخ» اشتهار دارد.
قبل از فهرست شيخ، فهرستهايى براى كتب اماميه تأليف شده بود، ولى طبق گفته شيخ طوسى در مقدمه فهرست، هيچيك از آنها فهرست عمومى كتب اماميه نبوده است، بلكه فهرستى بوده كه براى كتابخانههاى شخصى مؤلفين تنظيم شده است، فقط فهرست عمومى، فهرست احمد بن الحسين بن عبيداله معروف به «ابنغضائرى» است، از مشايخ شيخ طوسى، كه بعضى از ورثه وى آن را تلف كرده است.
به هرحال امروزه اثرى از فهرستهاى قبل از شيخ نيست، فقط در ضمن فهرست شيخ و نجاشى به نام آنها برخورد مىكنيم. درباره فهرست كتب اماميه، اگرچه
1. اين مقاله در يادنامه علامه امينى، مقاله سوم به عنوان «فهرست شيخ منتجبالدين» از ص 33 الى 73 به چاپ رسيده است.
(125)
ابوالعباس احمد بن على نجاشى (372ـ450)ـ كه از لحاظ سن بزرگتر از شيخ طوسى و از جهت ادراك مشايخ، تا اندازهاى مقدم بر شيخ است ـ كتاب بسيار مهمى تأليف كرده كه خوشبختانه از دستبرد زمان مصون مانده و بهنام «رجال نجاشى» معروف گرديده است، ليكن اين كتاب بعد از «فهرست شيخ» تأليف شده و مؤلف در بسيارى از موارد از شيخ تبعيت كرده است.
تنها فهرستى كه از قبل از زمان شيخ در دست است، «فهرست» ابوالفرج محمد بن اسحاق معروف به «ابننديم» است، كه در سال 377 تأليف شده و مؤلفش در سال 385 (سال ولادت شيخ) يا 380 پنج سال قبل از ولادت شيخ وفات نموده، و شيخ و نجاشى از اين تأليف در مواضعى از فهرستشان استفاده كردهاند. ولى اين كتاب، فهرست اختصاصى شيعه يا عموم مسلمين نيست، بلكه فهرستى عمومى است براى كتابهاى مذاهب مختلف اسلامى و غيراسلامى، و از كتب شيعه مختصرى در آن فهرست شده است. بنابراين قديمىترين كتاب جامعى كه درباره فهرست كتب شيعه در دست است كتاب فهرست شيخ است. بلكه بر حسب اطلاع ما فهرستهايى كه از سنيان درباره كتب خودشان يا مسلمين، بهطور عموم، باقى مانده هيچيك به قدمت فهرست شيخ طوسى نيست.
بحث درباره اهميت فهرست شيخ و مقايسه آن با فهرست نجاشى و فهرست ابننديم و غيره، به مقاله مستقلى نيازمند است، و اگر توفيقى دست دهد به خواست خداوند مقالهاى جداگانه در اين باره تأليف مىگردد و فعلاً به عنوان مقدمه بحث درباره فهرست شيخ منتجب الدين كه موضوع مقاله است به همين مقدار اكتفا مىشود.
در قرن ششم هجرى، دو كتاب از دو عالم بزرگ كه در جهاتى با هم اشتراك دارند (هر دو در يك عصر مىزيسته و قريب صد سال عمر كرده و در پارهاى از مشايخ اشتراك داشته و در وسعت اطلاع كمنظيرند) به عنوان تتميم كتاب فهرست شيخ تأليف شده است، بدون اينكه هيچيك از اين دو تأليف از تأليف ديگر اخذ كرده باشد.
(126)
1ـ كتاب «معالم العلماء» تأليف عالم بسيار بزرگ اسلامى، محمد بن على بن شهر آشوب ساروى (489ـ588) است كه فهرست شيخ را تلخيص كرده و 43 تن از مؤلفين را اسقاط و در عوض 143 نفر را افزوده است.(1)
مجموع كتابهاى اشخاص اضافه شده به انضمام كتابهايى، كه بر شيخ استدراك كرده، تقريبا 600 كتاب است، چنانكه در مقدمه «معالم العلماء» به آن تصريح كرده است.
2ـ فهرست حافظ عظيمالشأن، ابوالحسن منتجبالدين على ابن عبيداله بن الحسن بن الحسين بن بابويه رازى است كه در سال 504 متولد شده و تا سال 600 زنده بوده است.
اين فهرست كه به نام «فهرست شيخ منتجب الدين» اشتهار دارد، يكى از اصول كتب تراجم و رجال محسوب است، و با اين كه بسيار مختصر است و مشتمل بر هيچگونه تفصيلى نيست، عظمت و وثاقت و اتقان مؤلف باعث اهميت فوقالعاده آن گرديده، و بزرگان علماء رجال و تراجم، از اين كتاب به طور وفور نقل كرده و مطالب آن را به مواضع متفرقه مؤلفاتشان پخش كردهاند. و شاگرد معروف علامه مجلسى، عبداللّه بن عيسى افندى صاحب «رياض ـ العلماء» (متوفاى حدود 1130) آن را به تمامه، در اوّل مجلد «اجازات بحارالانوار» درج كرده(2) و در ضمن آن كتاب طبع گرديده است. و چون اين كتاب از مآخذ مهم كتب رجال و تراجم است، و از طرفى از عدهاى از اساتيد فن اشتباهاتى درباره اين كتاب سرزده، مناسب است بهقدر وسع
1. مقدار ساقط شده در نسخه چاپى معالم العلماء، از 43 عدد و مقدار اضافه شده از 143، بيشتر است، ليكن چون مقدارى از اسماء ظاهرا در نسخه چاپى ساقط شده و بعضى از اسماء به طور محرف در معالم العلماء موجود است، چند اسم را بهحساب نياورديم.
2. چندين جلد از «بحارالانوار» كه از جمله آنها مجلد «اجازات» است، بعد از فوت مرحوم مجلسى، به وسيله صاحب «رياض العلماء» تبييض شده است، رجوع شود به «فيض قدسى» مطبوع در اوّل «بحارالانوار».
(127)
مقاله، در چند قسمت، درباره اين كتاب، بحث شود:
1ـ قديمىترين مأخذى كه از ترجمه شيخ منتجب الدين در دست است كتاب «تدوين» تأليف يكى از شاگردان مشهور وى، ابوالقاسم عبدالكريم بن محمد رافعى شافعى (متوفاى سال 623) است. رافعى بعد از عنوان شيخ منتجب الدين و مدح بسيار درباره او مىنويسد: «وكان يسود تاريخا كبيرا للرى، فلم يقض له نقله الى البياض، و اظن ان مسودته قد ضاعت بموته، و من مجموعه كتاب الاربعين. الذى بناه على حديث سلمان الفارسى ـ رضى اللّه عنه ـ المترجم للاربعين (بالاربعين، ظ) حديثا وقد قرأته عليه بالرى، لسنة اربع و ثمانين و خمسمائه» الخ.(1)
نظريه آقاى رضى قزوينى درباره تاريخ منتجب الدين
مرحوم آقا رضى قزوينى در «ضيافة الاخوان»، در تأييد اين معنى كه شيخ منتجبالدين از باب تقيه تأليفات خود را كه بر تشيع وى دلالت دارد از رافعى پنهان مىكرده است عبارت سابق الذكر را از رافعى به اين طرز نقل مىكند: «وكان يسود تاريخا كبيرا فلم يقض له نقله الى البياض» تا آخر، سپس مىگويد: «فيمكن ان يكون ـ التاريخ المذكور كتابه الذى ذكر فيه احوال علماء الشيعه او تصنيفا آخر مثله.»
ممكن است نظر مرحوم آقا رضى از جمله «كتابه الذى ذكر فيه احوال علماء الشيعه» تاريخ بزرگى براى علماء شيعه باشد، غير از فهرست معروف شيخ منتجب الدين، چنانكه صاحب ذريعه، از عبارت ضيافة الاخوان استنباط كرده است،(2) و مرحوم قزوينى نيز وجود چنين كتابى را از «لسان الميزان» استنباط نموده است.
1. مقدمه «النقض»، تأليف آقاى ميرجلال الدين معروف به محدث /52ـ53.
2. علامه تهرانى در ذريعه (ج 3/267) تحت عنوان «تاريخ علماء الشيعه» كلام مرحوم آقا رضى را نقل به معنى كرده و با تحريف به اين نحو نقل كرده است: «لكن المحقق آقا رضى القزوينى قال فى ضيافة الاخوان: ان للشيخ منتجب الدين التاريخ الكبير الذى ذكر فيه احوال علماء الشيعة، ولم يطلع صاحب التدوين على شىء منها».
(128)
شيخ منتجب الدين در آخر كتاب «الاربعين عن الاربعين من ـ الاربعين فى مناقب اميرالمؤمنين» مىنويسد: «ولو سهل اللّه تعالى و اعطانى المهل و اخر الاجل، اضفت الى كتاب فهرس اسماء علماء الشيعة، ما شذ عنى بحيث يصير مجلدا ضخما انشاءاللّه تعالى.» شايد كتابى را كه آقا رضى احتمال داده است، همين كتاب باشد كه منتجب الدين در فكر تأليف آن بوده و با صفت «ضخم» آن را توصيف كرده است، و رافعى به عنوان تاريخ كبير از آن اسم مىبرد، و آقا رضى مانند مرحوم قزوينى به توسط «لسان الميزان» يا غير آن، به تأليف آن كتاب، پى برده است. نيز ممكن است منظور وى همين كتاب فهرست معروف شيخ منتجب الدين باشد كه از كلمه «كبير» در عبارت رافعى غفلت كرده، و كلام رافعى را بهطور احتمال بر فهرست مزبور منطبق كرده باشد، چنانكه محتمل است از باب غفلت نباشد، بلكه چون به نظر مرحوم آقا رضى، شيخ منتجب الدين كتابهايى كه دلالت بر شيعه بودن وى مىكرده از رافعى پنهان مىداشته، رافعى فهرست مزبور را در اثر اشتباه و عدم اطلاع صحيح از آن به عنوان تاريخ كبير ذكر كرده است.
به هر تقدير چون در نسخه عكسى «تدوين» (ورق 79) كه نزد آقاى محدث موجود است، كلمه «للرى» بعد از تاريخ كبير ذكر شده، و نگارنده بالخصوص اين قسمت را از نسخه مزبور ملاحظه كرده است، و برحسب اظهار آقاى محدث ـ كه كلامشان جدا مورد اعتماد است ـ در دو نسخه ديگر از تدوين نيز اين كلمه موجود است،(1) هر دو احتمال «ضيافة الاخوان» درباره كلام رافعى ساقط مىشود.(2)
1. براى اطلاع از خصوصيات اين سه نسخه، رجوع شود به مقدمه «اسماء الرجال»، تأليف آقاى محدث ارموى.
2. آقاى محدث ارموى در مقدمه «نقض» احتمال دوم آقارضى را درست دانسته است، در حالى كه منظور از عبارت «تصنيفا آخر مثله» به نحو قطع تصنيف ديگرى است مربوط به شيعه، چنانكه علاوه بر كلمه «مثله»، ذكر كلام رافعى براى تأييد اينكه منتجب الدين كتبى را كه دلالت بر تشيع وى مىكند از رافعى مخفى مىكرده است، دليل صريحى است بر مطلب.
(129)
و مرحوم آقا رضى غفلت يا از جهت سقوط كلمه «للرى» دو احتمال مزبور را ذكر كرده است. و چون اطلاع مرحوم قزوينى از كلام رافعى به «ضيافة الاخوان» منتهى مىشود، و كتاب «تدوين» در نزد آن مرحوم نبوده است، كلام رافعى را بين تاريخ رى و تاريخ بزرگى براى علماء شيعه ـ غير از فهرست شيخ منتجب الدين ـ مردد داشته است.
بارى تاريخ رى كه به گفته رافعى مسوّده بوده، و به ظن او با مردن شيخ منتجب الدين از بين رفته است، بهدست سبكى (متوفاى 771) و ابنحجر عسقلانى (متوفاى 852) رسيده، و سبكى در «طبقات الشافعيه» (ج 4/221) در ترجمه سعد بن محمد ابوالفضل مشاط از آن نقل كرده است.(1) ابنحجر در «لسان الميزان» نيز در حدود سى مورد از اين كتاب نقل كرده است، كه از جمله، ترجمه جماعتى از غير اماميه، از اصحاب رأى، يا شيوخ اهل سنت، يا معتزله، يا غلات شيعه، يا مرجئة، يا اسماعيليه را از اين تاريخ نقل مىكند.
از ملاحظه «لسان الميزان» به نظر مىرسد كه مقدارى از اين كتاب، نه همه آن،(2) بعد از حدود دو قرن و نيم پس از وفات شيخ منتجب الدين به دست ابنحجر رسيده، و اگر تلفى متوجه كتاب شده باشد، همه اجزاء آن، به موت مؤلف از بين نرفته است.
1. سبكى از مؤلف «تاريخ رى» به عنوان على بن عبيداللّه بن الحسين تعبير مىكند. و بىشبهه مقصود شيخ منتجب الدين است، و «الحسين» در كلام سبكى مصحف «الحسن» است.
2. در كتاب «لسان الميزان»، در «حرف الف» (ابراهيم، احمد) و چند نام در حرف «سين» و «عين» و «ميم» از تاريخ رى نقل شده است و پيداست كه همه كتاب بهدست ابنحجر نرسيده است، يا اصلاً كتاب ناقص بوده و مسوده يا تبييض قسمتى از اجزاء آن بهدست ابنحجر رسيده است. مرحوم قزوينى وصول كتاب را بهدست ابنحجر دليل اين دانسته كه مسوده كتاب به دست وى نرسيده است، و اين احتمال را نيز نداده است كه كتاب پس از فوت مؤلف تبييض شده باشد.
(130)
گفتار علامه قزوينى و فاضل ارموى
به عقيده علامه قزوينى دو كتاب از كتابهاى شيخ منتجب الدين ـ كه قرنها مفقودالاثر است ـ بهدست ابنحجر عسقلانى رسيده، و در «لسان الميزان» از آن دو نقل كرده است: يكى «رجال الشيعه» و ديگر «تاريخ رى» است وى فصلى درباره رجال الشيعه مىنويسد كه خلاصهاش اين است:
«رجال الشيعه» به نحو حتم و يقين غير فهرست معروف او است، چه فهرست او در غايت اختصار است، در صورتى كه رجال الشيعه، كه ابنحجر فقراتى از آن نقل كرده، حاوى تفصيلات مبسوط و معلومات تاريخى و حاوى بعضى تواريخ وفيات يا مواليد است. سپس ترجمه تاج بن محمد بن الحسين الحسينى، و تاج الرؤساء ابن ابىسعدالصيزورى، و ثابت بن عبداللّه اليشكرى، والحسين بن الحسين بن على بن الحسين بن بابويه القمى، و سعد بن ابىطالب بن عبدالوهاب الرازى، و محمد بن منصور بن محمدالسراجى، و چند موردى را كه در «لسان الميزان» صريحا از «تاريخ رى» تأليف ابوالحسن ـ بن بابويه ـ يا ابنبابويه ـ كه مقصود شيخ منتجب الدين است نقل مىكند، به عنوان نمونه و شاهد براى نقل ابنحجر از دو كتاب مزبور مىآورد.
دانشمند معاصر، آقاى حاج سيدجلالالدين محدث ارموى كه در تتبع و استقصاء از اشخاص كمنظير است، سراسر كتاب شش جلدى لسان الميزان را تتبع كرده و مواردى را كه ابنحجر از شيخ منتجب الدين نقل مىكند استقصاء و استخراج نموده، و 47 مورد تحت عنوان نقل ابنحجر عسقلانى در لسانالميزان از تاريخ رى شيخ منتجب الدين، در مقدمه نقض (ص 56 تا 59) ذكر كرده است.(1) ولى ابنحجر در
1. در مقدمه «نقض» تمام مواردى را كه مرحوم قزوينى يادداشت كرده به انضمام چند برابر آن از لسانالميزان نقل مىكند و به پارهاى از تصحيفات لسان الميزان درباره شيخ منتجب الدين تنبيه نموده و از اين جهت زحمت طالبين تحقيق را كم كرده است، ولى در چند مورد در ذكر اسماء اشخاص و تعيين صفحات كتاب لسان الميزان اشتباه كرده و محمد بن بحر بن سهل السينانى السجستانى ـ كه ترجمه وى را ابنحجر از تاريخ رى حسين بن بابويه، كه بىشبهه مصحف ابوالحسن بن بابويه است نقل كرده ـ در وقت تبييض از قلم آقاى محدث ساقط شده است.
(131)
تمام اين موارد از تاريخ رى نقل نكرده، بلكه در 25 مورد از 47 موردى كه ذكر شده، به نقل از تاريخ رى تصريح كرده، و در 8 مورد، از رجال الشيعه يا رجال الاماميه ـ يا قريب به اين دو تعبير ـ نقل مىكند، و در 3 مورد از كتاب ذيل، و در 11 مورد بدون ذكر كتاب، از شيخ منتجب الدين نقل مىكند.
آقاى محدث بين منقولات از شيخ منتجب الدين تفكيك نكرده و همه را در حساب تاريخ رى آوردهاند، در صورتى كه تاريخ رى مربوط به تاريخ شيعه يا اماميه نيست و مواردى كه به عنوان رجال الشيعه يا رجال الاماميه و نظير اين دو تعبير است به تاريخ رى ارتباط ندارد. و در مقدمه نقض (ص 54) به اين امر نيز كه تاريخ رى تاريخ اختصاصى شيعه نيست تصريح شده است. امّا مرحوم قزوينى اگرچه بين منقولات ابنحجر تفكيك كرده و اين منقولات را از دو كتاب از شيخ منتجب الدين دانسته است: يكى تاريخ رى و ديگر تاريخ علماء الشيعه، ولى بهطور قطع و يقين اظهار نظر كرده كه اين تاريخ غير از فهرست معروف شيخ منتجب الدين است، با اينكه با دقت و تأمل در لسان الميزان، مىتوان اظهار اطمينان كرد كه «تاريخ علماء الشيعه» همان فهرست معروف شيخ منتجب الدين است.
مقدمتا ذكر مىشود كه ابنحجر عسقلانى در وقت تأليف «لسان الميزان» اگرچه كتابخانه مهمى در اختيار داشته كه بسيارى از كتب شيعه ـ كه خبرى از آنها نداريم ـ در دسترس وى بوده است، از قبيل تاريخ رى شيخ منتجب الدين و «تاريخ ابن ابىطى» و «رجال على بن الحكم» و «رجال ابوجعفر صدوق» و اين كتاب از اين جهت بسيار مفيد است و پارهاى از مشكلات منحصرا بهوسيله آن حل مىشود، ليكن اين كتاب (لسان الميزان) را در اواخر عمر تأليف كرده، و در سن 79 سالگى، كه معمولاً
(132)
وقت ضعف قوا است، در سال وفات خود از تأليف آن فراغت يافته است، و گويا به تجديدنظر و مقابله با مآخذ موفق نشده، لذا اغلاط بىشمارى در آن وجود دارد و كمتر صفحهاى است كه چندين غلط فاحش مغير معنى در آن نباشد و شايد اصلاً چنين صفحه يافت نشود.
براى نمونه از تحريفات بىشمار كتاب يك مورد را ذكر مىكنيم: در لسان الميزان دو ترجمه براى حسن بن يوسف به على ابنمطهر حلى معروف به «علامه حلى» كه اشهر مشاهير اماميه است آورده است، يكى در ج 2، ص 317، به عنوان «حسين بن يوسف بن مطهر حلى» و ديگر در ج 6، ص 319، به عنوان «يوسف بن الحسن ابن المطهر الحلى الرافضى المشهور.»
ابنحجر در اين كتاب، در نقليات، به نقل به لفظ مقيد نيست، و شايد ترجمهاى بدون نقل به معنى پيدا نشود، و مذاق وى در نقل به معنى بسيار وسيع است. قسمتى از تحريفات كتاب از اين باب است، و غلطهاى فراوان نسخهاى لسان الميزان نيز، حساب جداگانه دارد.
بنابراين مقدمه، تا اين كتاب به پارهاى از قرائن تأييد نشود نمىتوانيم درباره آن، «اصل صحت» جارى كنيم و بدان استدلال نماييم. بلكه در هر موردى كه كلام ابنحجر، حاكى از امرى است كه ذاتا بعيد است، مىتوان گفت كه اصل در اين قبيل امور خطاست. و اگر در اين 47 موردى كه ابنحجر، از شيخ منتجب الدين نقل مىكند، اصلاً خطا نكرده يا خطايش كم باشد، امرى بسيار غير متعارف از وى ـ در اين خصوص ـ وقوع يافته و تقريبا كرامتى است از شيخ منتجب الدين.
حال مطالبى را كه در لسان الميزان، از شيخ منتجب الدين، بدون تصريح به كتاب يا با تصريح به «رجال الشيعه» مثلاً نقل مىكند، با فهرست معروف شيخ منتجب الدين تطبيق مىكنيم، تا برخلاف قطع مرحوم قزوينى، اتحاد ايندو كتاب معلوم شود.
عبارت لسان الميزان (ج 2/421ـ422) چنين است: «اسمعيل بن على الحافظ ابوسعيد السمان ... قال ابنبابويه: ثقة و اى ثقة، حافظ مفسر، و اثنى عليه و له تفسير
(133)
فى عشر مجلدات، و سفينة النجاة فى الامامة، و غير ذلك.»
و در فهرست شيخ منتجب الدين (ص 3، س 13)، از مجلد «اجازات بحارالانوار» چنين است: «الشيخ المفسر ابوسعيد اسمعيل ابن على بن الحسين السمان، ثقة، و اى ثقة، حافظ، له البستان فى تفسير القرآن عشر مجلدات ... و سفينة النجاة فى الامامة ...».
در لسان الميزان (ج 2/9): «بركة بن محمد بن بركة الاسدى، ابوالخير، ذكره ابنبابويه فى رجال الشيعة و قال قرأعلى ابىجعفر ـ الطوسى و صنف كتابا سماه «حقائق الايمان» فى اصول الدين، و «الحجج» فى الامامة. روى عنه ذوالفقار بن محمد الحسينى المروزى.»
و در فهرست (ص 4، س 10): «الشيخ ابوالخير بركة بن محمد بن بركة الاسدى فقيه دين، قرأ على شيخنا ابى جعفر الطوسى، و له كتاب «حقائق الايمان» فى الاصول، و كتاب «الحجج» فى الامامة، و كتاب «عمل الاديان و الابدان»، اخبرنا بها السيد عمادالدين ابوالصمصام ذوالفقار بن معبد الحسنى المروزى.»
در لسان الميزان (ج 2/192): «الحسن بن ابراهيم بن بندار، ذكره ابنبابويه فىالذيل، و قال كان اماميا فقيها صالحا يلقب صفى الدين.»
و در فهرست (ص 5، س 15): «الشيخ صفى الدين ابومحمد الحسن بن ابراهيم بن بندار الجيروى، فقيه، صالح» ـ عبارت لسان الميزان، نقل به معنى عبارت فهرست شيخ منتجب الدين است. و جمله «كان اماميا» را ابنحجر، از اينكه منتجب الدين وى را در فهرست آورده استنباط كرده است.
در لسان الميزان (ج 2/78): «ثابت بن عبداللّه بن ثابت اليشكرى، ذكره ابنبابويه فى رجال الامامية من الشيعة، وقال كان فاضلاً صنف كتبا كثيرة، و اخذ عن الشريف المرتضى و غيره.»
و در فهرست منتجب الدين (ص 4، س 22): «الشيخ الامام ابوالفضل ثابت بن عبداللّه بن ثابت اليشكرى، من اولاد ثابت البنانى، فاضل عالم ثقة، قرأ على الاجل المرتضى علم الهدى ـ رفع اللّه درجته ـ و له كتاب «الحجة» فى الامامة، و كتاب
(134)
«منهج الرشاد» فى الاصول والفروع.» ابنحجر اين ترجمه را نقل به معنى كرده و كتاب «منهج الرشاد» را كتبى فرض كرده است و در مقام نقل به معنى گفته: «صنف كتبا كثيرة». و شايد «و غيره» در نسخه وى بعد از «مرتضى» وجود داشته، يا «علم الهدى» را غير از «مرتضى» پنداشته است، به لحاظ اينكه در كتب عامه، معمولاً از علم الهدى، به عنوان «شريف مرتضى» تعبير مىشود و «علم الهدى» در بين اماميه رايج است.
و همينگونه ترجمه تمام كسانى كه در لسان الميزان، به عنوان «رجال الشيعة» يا «رجالالامامية» و نظير اين دو تعبير، يا به عنوان «ذيل» از شيخ منتجبالدين نقل مىكند، در فهرست منتجب الدين با مقدارى تفاوت ـ كه از نقل به معنى ناشى شده ـ موجود است، همچنين ترجمه بيشتر كسانى كه بدون ذكر كتاب، از شيخ منتجبالدين نقل كرده است.
البته در غالب موارد ـ مانند روش ابنحجر در ساير نقليات كتاب ـ مطالب تحريف يافته و تقريبا مسخ شده است، ولى مىتوان اظهار اطمينان كرد كه مقصود از رجال الشيعه ابنبابويه، در ترجمه بركه اسدى، عين رجالالشيعه و يا رجالالاماميه ابنبابويه در موارد ديگر است. همچنين مقصود از ذيل در اين مورد، عين ذيل در دو مورد ديگر است، كه در مقدمه نقض از لسانالميزان نقل كرده است، منتهى تصرف و تحريف در اين چند موردى كه نقل شد كمتر از موارد ديگر رخ داده است.
و چون به علت تحريف ابنحجر، پيدا كردن مورد نقل، در فهرست شيخ منتجبالدين ممكن است دشوار باشد، جاى چند اسم محرف را در فهرست تعيين مىكنيم:
ابراهيم بن الخليل الفراهيدى، در فهرست، در اواخر باب حاء مهمله، به عنوان ابراهيم بن الخليل القوهدى عنوان شده؛ امير بن شرفشاه، در فهرست اميرة بن شرفشاه است؛ الحسين بن الحسين بن على بن الحسين بن بابويه القمى؛ محرف الحسن بن الحسين بن على ابن الحسين بن بابويه است، كه حسكا جد شيخ منتجبالدين باشد و در فهرست اختصارا ـ چنانكه ذكر خواهد شد ـ به على بن
(135)
الحسن ابن الحسين بن بابويه القمى ذكر شده است؛ و محمد بن على بن الحسن ابن على محمود الحمصى در فهرست به عنوان محمود بن على بن الحسن الحمصى ذكر شده، و بىشبهه محمد در لسان الميزان، محرف محمود است. و در لسان الميزان (ج 2/70) در «باب تاء» مىنويسد: «تاج بن محمد بن الحسين، ذكره ابنبابويه فى رجال الشيعة، و قال: كان صالحا فى نفسه، ثم نقل عن يحيى بن حميد القمى، قال: انقطع تاج الى علم الحديث ...»
و عبارت فهرست شيخ منتجبالدين در «باب تاء» چنين است: «السيد سراج الدين المسمى تاجالدين بن محمد بن الحسين الحسنى الكيكى، صالح محدث». و ظاهرا در كلام ابنحجر سقط و تصحيف واقع شده است. نيز مظنون اين است كه يحيى بن حميد القمى، همان يحيى بن حميدالحلبى است معروف به «ابن ابىطى» صاحب كتاب «حاوى» در رجال اماميه، كه يكى از مآخذ مهم ابنحجر است. ابن ابىطى در طبقه شاگردان شيخ منتجبالدين است و نقل منتجب الدين از او در هيچجا معهود نيست.
در لسان الميزان، بعد از ترجمه تاجالدين، به ترجمه تاج الرؤساء بن ابىسعد الصيزورى پرداخته و بعد از آن مىنويسد: «من شيوخ الامامية، ذكره ابنبابويه و وصفه بالفضل والعصيبة المفرطة لمذهب الامامية، و نقل عن الرشيد المازندرانى، عن ابيه، انه الذى حسن لآلبويه، اعتقاد مذهب الامامية ...»
«ابنبابويه» در كلام ابنحجر، تحريف «ابن ابىطى» است، كه از شاگردان رشيد مازندرانى (ابن شهر آشوب) بوده، چنانكه ابنحجر، در لسان الميزان (ج 6/263)، در ترجمه ابن ابىطى تصريح كرده است، وگرنه روايت ابنبابويه از ابنشهر آشوب در هيچجا معهود نيست.
و از مواردى كه ابنحجر، از ابنبابويه نقل مىكند، ترجمه سعد بن ابىطالب بن عبدالوهاب رازى است، كه ترجمه او با آن تفصيل در فهرست نيست. و ظاهرا اين ترجمه را از تاريخ رى شيخ منتجبالدين نقل كرده است، و چند بخش از «باب سين»
(136)
تاريخ رى مانند سعد و سعيد در مصر بوده است، و ابنحجر و سبكى از آن نقل كردهاند. سعد بن ابىطالب نيز از اهل رى بوده، و در موضوع تاريخ رى مندرج است. همچنين است ترجمه عمر بن محمد بن اسحاق عطار رازى و ترجمه سلم بن منصور مقرى فورادى، كه ظاهرا مصحف «فوراردى» است كه به «فورارد» يكى از دهات رى، منسوب است.
و ترجمه محمد بن منصور بن محمد سراجى كه ابنحجر از ابوالحسن بن بابويه نقل كرده است، احتمال مىرود از تاريخ رى اخذ شده باشد، و محتمل است كه از كتاب ابن ابىطى اخذ كرده باشد و در اثر تشابه آن دو كتاب و مؤلف آنها از جهاتى، آن دو را با هم اشتباه كرده است، چنانكه نظير اين اشتباه از او در نقل از فهرست شيخ و نجاشى و كشى بسيار سر زده است.
موضوع فهرست شيخ منتجبالدين و فهرست شيخ طوسى
موضوع فهرست شيخ منتجبالدين، طبق آنچه در مقدمه فهرست مزبور و خاتمه اربعين شيخ منتجبالدين ـ كه به فهرست مزبور اشاره مىكند ـ آمده است، اسامى علماء و مصنفين شيعه است، و چنانكه در مقدمه فهرست ذكر شده، اين كتاب، ذيل «فهرست شيخ طوسى» است، از اين روى، منظور از شيعه، شيعه به معنى اعم نيست. و چون اين مبحث از مباحث مهم تراجم و رجال است، بهقدر وسع مقاله، در اينجا مطلب را بسط مىدهيم و تفصيل بيشتر را به مقالهاى جداگانه درباره فهرست شيخ موكول مىكنيم.
براى تنقيح مبحث لازم است پارهاى از مقدمه فهرست منتجبالدين ـ كه نقل آن براى بحثهاى آينده نيز مفيد است ـ و مقدارى از مقدمه فهرست شيخ در اينجا ذكر شود.
شيخ منتجبالدين، بعد از آنكه حضور خود را به مجلس «عزالدين يحيى» نقيب النقباى سادات رى و قم و آمل با مدح و ثناى بسيار از نقيب مزبور بيان مىدارد، و
(137)
نسب شامخ او را به عبداللّه باهر، فرزند «امام زينالعابدين على بن الحسين» عليهماالسلام منتهى مىكند، پيشنهاد وى را چنين نقل مىكند: «فعرض على كتاب الاربعين عن الاربعين فى فضائل اميرالمؤمنين عليهالسلام ، تصنيف شيخ الاصحاب ابىسعيد محمد بن احمد بن الحسين النيسابورى ـ قدس اللّه روحه و نور ضريحه ـ و كان يتعجب منه. و قد جرى ايضا فى اثناء كلامه، ان شخنا الموفق السعيد اباجعفر محمد بن الحسن بن على الطوسى ـ رفعاللّه منزلته ـ قد صنف كتابا فى اسامى مشايخ الشيعة و مصنفيهم ولم يصنف بعده شىء من ذلك، فقلت لو اخراللّه ـ تعالى ـ اجلى و حقق املى، اضفت اليه ماعندى من اسماء مشايخ الشيعة و مصنفيهم، الذين تأخر زمانهم عن زمان الشيخ ابىجعفر ـ رحمهالله ـ و عاصروه.
«واجمع ايضا كتاب «الاربعين عن الاربعين من الاربعين فى فضايل اميرالمؤمنين عليهالسلام » ليكون المنفعة به عامة، و اخدم بهما الحضرة العليا و السدة السميا. و لما انفصلت عن جنابه الاقدس، شرعت فى جمع ماعندى من الاسامى اولاً، و جمع الاربعين ثانيا.»
و شيخ طوسى در مقدمه فهرست مىنويسد: «لما رأيت جماعة من شيوخ طائفتنا من اصحاب الحديث، عملوا فهرست كتب اصحابنا و ما صنفوه من التصانيف و رووه من الاصول و لم اجد احدا استوفى ذلك و لاذكر اكثره ... عمدت الى كتاب يشتمل على ذكر المصنفات والاصول ... فاذا ذكرت كل واحد من المصنفين و اصحاب الاصول، فلابد من ان اشير الى ماقيل فيه من التعديل و التجريح، و هل يعول على روايته، اولاً، و ابين عن اعتقاده و هل هو موافق للحق اوهو مخالف له، لان كثيرا من مصنفى اصحابنا و اصحاب الاصول، ينتحلون المذاهب الفاسدة و ان كانت كتبهم معتمدة ... ولم اضمن انى استوفى ذلك الى آخره، فان تصانيف اصحابنا و اصولهم لاتكاد تضبط ...»
از اين عبارت استفاده مىشود كه فهرست شيخ، فهرستى است براى كتب «اصحاب ما»، ولى كلمه «اصحابنا» كه در مواضعى از جملات فوق واقع شده است، در
(138)
كتب درايه و رجال مورد بحث است: به عقيده جمعى، منظور از كلمه «اصحابنا» در لسان دانشمندان اماميه همكيشان خودشان است كه به امامت دوازده امام قائلند، ولى به عقيده مرحوم حاج ميرزا حسين نورى (متوفاى 1320 ق)، اين كلمه به علماى اماميه اختصاص ندارد بلكه ساير فرق شيعه ـ كه در فروع به اماميه شباهت دارند، نظير واقفيه و فطحيه و امثالشان ـ تحت اين عنوان داخلند، و زيديه كه در فروع تابع ابوحنفيهاند داخل اين عنوان نيستند. سپس به مواردى كه اين كلمه يا نظير آن به فطحيه اطلاق شده استدلال مىكند. مستدرك الوسايل (ج 3/541). نيز ممكن است اين كلمه به غير از فرقه اماميه، به فرقه فطحيه ـ كه از همه فرق به اماميه نزديكترند ـ مخصوص باشد و دخول فطحيه تحت اصحاب ما، دليل دخول واقفيه و غيرها تحت اين عنوان نيست. و استدلال مرحوم محدث نورى براى اثبات مدعى كافى نيست.
به هر تقدير جملاتى كه از مقدمه فهرست شيخ نقل شد (فاذا ذكرت كل واحد من المصنفين و اصحاب الاصول فلابد من ان ... ابين عن اعتقاده و هل هو موافق للحق او هو مخالف له، لان كثيرا من مصنفى اصحابنا و اصحاب الاصول، ينتحلون المذاهب الفاسدة و ان كانت كتبهم معتمدة)، ظاهر است در اينكه «اصحابنا» در مقدمه كتاب مزبور شامل فطحيه و واقفيه مىباشد.
در فهرست شيخ 5 نفر از زيديه، و 10 نفر از عامه كه مسلما در زمره اصحاب ما نيستند عنوان شدهاند، به لحاظ اينكه اين اشخاص كتابى درباره مناقب معصومين عليهمالسلام تأليف كرده، يا كتابى را از ائمه روايت كردهاند. حتى براى عنوان كردن احمد بن محمد بن سعيد همدانى زيدى معروف به «ابنعقده» در فهرست، با اين عبارت اعتذار مىجويد: «كان زيديا جاروديا و على ذلك مات، و انما ذكرناه فى جملة اصحابنا، لكثرة روايته عنهم و خلطته بهم و تصنيفه لهم» ـ فهرست شيخ /28.
نيز در كتاب شيخ پنج نفر از فطحيه و هفت نفر از واقفيه ذكر شدهاند، و شيخ درباره
(139)
آن عده از فطحيه(1) كه در فهرست عنوان شدهاند به معتمد بودن كتابشان تصريح كرده، و اين معنى را درباره بيشتر واقفيه نيز ذكر كرده است. و بعيد نيست كه كتب همه واقفيانى كه در فهرست ذكر شدهاند مورد اعتماد شيخ باشد.
به هرحال از ملاحظه كتاب فهرست روشن مىشود كه منظور شيخ درباره ذكر مؤلفين فطحيها و واقفيها عمومى نيست، بلكه مانند افراد انگشت شمار از زيديه و عامه ـ با نظر خاصى ـ عنوان شدهاند. براى اثبات اين معنى يك مورد از فهرست را ذكر كرده بحث مفصل را به مقاله جداگانه موكول مىداريم.
شيخ طوسى بعد از عنوان على بن الحسن الطاطرى الكوفى مىنويسد: «كان واقفيا شديد العناد فى مذهبه، صعب العصبية على من خالفه من الامامية، وله كتب كثيرة فى نصرة مذهبه، رواها عن الرجال الموثوق بهم و برواياتهم، فلاجل ذلك ذكرنا» ـ فهرست شيخ /92.
بنابراين نظر شيخ ذكر كتب اماميه است و كتبى كه از جهتى ملحق به كتب اماميه باشد، و غير از 27 نفرى كه از غير از اماميه در اين كتاب عنوان شده، همه رجال اين كتاب در نظر شيخ در زمره مؤلفين اماميهاند، و به يك معنى موضوع فهرست شيخ، مؤلفين اماميه است و بس.
و چون فهرست شيخ منتجبالدين به عنوان ذيل فهرست شيخ تأليف شده و مؤلف آن از دانشمندان مهم اماميه است، و كتاب را براى عزالدين يحيى از سادات و رؤساى اماميه تأليف كرده، و درباره هيچيك از رجال اين كتاب تصريحى يا اشارهاى به غير امامى بودن نشده است، مىتوان اظهار اطمينان كرد كه مقصود از علماى شيعه
1. فطحيه داراى فرقى است كه سعد بن عبدالله در «مقالات و فرق» (ص 88) ذكر كرده است، ولى فرقه مشهور آن، كه در اينجا منظور است، فرقه فقهاى فطحيه است كه تفاوتشان با اماميه فقط در اين است كه اينان بعد از حضرت صادق عليهالسلام به امامت فرزند آن حضرت، عبدالله افطح معتقدند كه حدود 70 روز بعد از آن حضرت زنده بوده است، و هيچ مسأله فقهى از او استفاده نكردهاند.
(140)
در كلام شيخ منتجبالدين، فرقه اظهر و اشهر فرق شيعه، يعنى فرقه «اماميه» است. و اگر درباره بعضى از رجال اين كتاب در كتب ديگر به امامى نبودن تصريح شده است،(1) از بابت اختلاف انظار است، نه عموميت موضوع كتاب.
ناگفته نماند كه كتاب فهرست شيخ منتجبالدين اگر چه به منظور تذييل فهرست شيخ ـ كه مخصوص مؤلفين شيعه و ذكر مؤلفات آنها است ـ تأليف شد، ليكن منتجبالدين از منظور غفلت كرده تنها به مؤلفين اكتفا نكرده و از پانصد و چهل و چند تنى كه در اين كتاب ذكر كرده است منحصرا نسبت به حدود 100 تن از آنان تأليف كتابى را منسوب داشته است.
بنابراين حقيقتا فهرست شيخ منتجبالدين ذيل فهرست شيخ نيست و اگر «باب من لم يرو عنهم، عليهمالسلام » را از رجال شيخ با فهرست شيخ تلفيق كنيم، فهرست منتجبالدين ذيل اين كتاب فرضى خواهد بود، ولى غفلت مولف از اين جهت، مستلزم غفلت از ساير جهات نيست، و به استظهار اينكه موضوع فهرست منتجبالدين به اماميه اختصاص دارد، لطمهاى نمىرساند.
بارى ابن شهر آشوب در «معالم العلماء» كه به منزله تكمله فهرست شيخ است، منظور شيخ را كاملاً عملى كرده و تنها مؤلفين شيعه را ذكر كرده است، حتى مانند شيخ، 43 تن از غير اماميه ـ از قبيل فطحيه و واقفيه و اسماعيليه و زيديه و غلات و اهلسنت ـ را الحاقا در كتاب مزبور درج كرده است.
1. مانند على بن مهدى مامطيرى، كه در فهرست منتجبالدين (ص 9، س 6) عنوان شده است، و ابن شهر آشوب، در معالم العلماء (ص 63) او را زيدى معرفى مىكند؛ و مانند محمد بن مؤمن شيرازى، صاحب كتاب «نزول القرآن فى شأن اميرالمؤمنين عليهالسلام » كه در فهرست منتجبالدين (ص 11، س 27) ذكر شده است، و در معالم العلماء (ص 105) درباره او مىنويسد: «كرامى، له نزول القرآن فى شأن اميرالمؤمنين عليهالسلام »؛ و اسماعيل بن على ابوسعد سمان مترجم در فهرست منتجبالدين (ص 3، س 13)، كه در لسان الميزان و غيره، از بزرگان معتزله معرفى شده است. همه اين موارد از باب اختلاف انظار است.
(141)
ترتيب فهرست شيخ منتجبالدين
شيخ منتجبالدين، اسماء رجال را مانند شيخ طوسى، به ترتيب الفبا مرتب كرده و تنها حرف اوّل اسم شخص را مراعات كرده است ـ و ترتيب كامل كه امروزه معمول است در كتاب نيست ـ در مقدمه كتاب مىنويسد: «و بنيته على حروف المعجم، اقتداءا بالشيخ ابىجعفر رحمهالله وليكن اسهل مأخذا.» شيخ طوسى در مقدمه فهرست مىنويسد: «و رتبت هذاالكتاب على حروفالمعجم، التى اولها الهمزه و آخرها الياء، يقرب علىالطالب بما يلتمسه، و يسهل على من يريد حفظه ايضا.» و اگر فهرست شيخ منتجبالدين مانند فهرست شيخ طوسى باشد، ترتيب رجال كه در ضمن هر حرفى عنوان مىشود، به ترتيب طبقه و عصر اشخاص نخواهد بود.
ولى به نظر علامه عالىمقام مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى رحمهالله فهرست منتجبالدين بعد از ترتيب حروف به ترتيب طبقات تنظيم شده است، به اين معنى كه در هر بابى اوّل معاصرين شيخ طوسى ذكر مىشوند، سپس شاگردان شيخ مثلاً، بعد از آن شاگردان با واسطه تا در آخر به معاصرين خود شيخ منتجبالدين منتهى مىشود.(1)
اين كلام قبل از مراجعه تفصيلى به كتاب مزبور بعيد به نظر مىرسد، زيرا شيخ منتجبالدين در مقدمه فهرست از ترتيب الفبايى براى تبعيت از شيخ و تسهيل امر اسم مىبرد، و اگر تنظيم طبقاتى در اين كتاب ملاحظه شده باشد ـ كه در كتاب شيخ مراعات نشده ـ مناسب بود به اين امتياز بزرگ در مقدمه اشاره مىشد. ولى بعد از مراجعه تفصيلى به كتاب يقين مىشود كه فهرست شيخ منتجبالدين، برحسب ترتيب زمان و يا استاد و شاگرد طبقهبندى نشده است. و چون ذكر همه موارد استشهاد موجب تطويل مىشود و نيازى هم به ذكر همه موارد نيست، چند مورد را به
1. اين مطلب را شفاها از اين عالم بزرگ شنيدم و در جايى از آثار قلمى ايشان نيز ديدهام، ولى متأسفانه يادداشت نكردهام، از اينرو در موقع نوشتن مقاله تعيين مأخذ كتبى اين كلام ممكن نشد.
(142)
عنوان شاهد ذكر مىكنيم. شمارههايى كه قبل از هر شخص از اشخاص زير گذاشته مىشود، معرف اين است كه اين شخص چندمين كس است كه در باب مزبور از فهرست منتجبالدين ترجمه شده است.
در باب عين: 2ـ شيخ مفيد عبدالرحمن بن احمد نيشابورى، از علماى اواخر قرن پنجم(1) را ذكر مىكند و 8 ـ عبدالباقى بن محمد بن عثمان خطيب بصرى را و 12ـ عبيداله بن موسى ابن احمد موسوى را و 13ـ عقيل بن الحسين جعفرى محمدى را؛ و اين سه تن از مشايخ عبدالرحمن نيشابورى هستند.
در باب ميم: 1ـ ذوالفخرين مطهر بن على ديباجى را كه از شاگردان شيخ طوسى و از رجال نيمه دوم قرن پنجم است ذكر مىكند. و 2ـ نواده او شرفالدين محمد متولد سال 504 (سال ولادت شيخ منتجبالدين) و متوفاى 566، پدر عزالدين يحيى شهيد در سال 592 را عنوان مىكند. و 3ـ محمد بن على كراجكى (متوفاى 449) را و 21ـ سيدمنتهى بن مرتضى را كه از معاصرين شيخ منتجبالدين است. و 24ـ منصور بن الحسين آبى را، ممدوح صاحب بن عُبّاد كه در سال 385 (كه سال ولادت شيخ است) وفات يافته و 27ـ محمد بن محمد بن على حمدانى را كه شاگرد شيخ منتجبالدين است و در سال 613 نسخهاى از فهرست شيخ منتجبالدين را نوشته و 37ـ شيخ محمود حمصى را از رجال اواخر قرن ششم و 68ـ محمد بن احمدبن شهريار خازن را از رجال اوايل قرن ششم و شاگرد و داماد شيخ طوسى و 69ـ محمد بن ادريس حلى را (متولد 543 و متوفاى 598)، و آخرين شخصى كه درباب ميم ترجمه شده، شيخ شهيد محمد بن احمد فارسى، مؤلف «روضة الواعظين» است كه در سال 508 شهيد گرديده است. بنابراين در كتاب، به هيچ نحو، طبقات مراعات نشده است.
1. وفات اين شخص را ابنحجر در لسانالميزان (ج 3/405) سال 445 مىنويسد، كه قطعا اشتباه است مرحوم قزوينى در خاتمه طبع ابوالفتوح، به استناد قول ابنحجر تصحيحى نسبت به عبارتى از فهرست شيخ منتجبالدين مىكند، كه آن هم مانند مبنا و مأخذ تصحيح قطعا اشتباه است. و چون تحقيق مطلب خارج از بحث اين مقاله است از آن مىگذريم.
(143)
تاريخ تأليف كتاب و تاريخ وفات شيخ محمود حمصى
مرحوم عباس اقبال در مقدمه «معالم العلماء» درباره تاريخ تأليف فهرست شيخ مىنويسد كه چون منتجبالدين اين كتاب را به امر عزالدين يحيى كه در سال 592 به قتل رسيده به رشته تأليف درآورده است، و قطب راوندى معروف را كه به سال 573 فوت كرده به صيغه «رحمه الله» دعا مىكند، معلوم مىشود كه تأليف اين كتاب بين سنوات 573 ـ 592 اتفاق افتاده است. و قريب به يقين است كه منتجبالدين در موقع تأليف فهرست خود از معالم العلماى ابن شهر آشوب اطلاعى بهدست نياورده بوده، يا آنكه در موقع تأليف اين كتاب هنوز ابن شهر آشوب كتاب خود را به رشته نگارش در نياورده بوده است.
اين خلاصهاى است از كلام مرحوم اقبال كه تاريخ تأليف كتاب را بين بيست سال مردد داشته است. و اگر اين طرز استدلال صحيح باشد راه ديگرى براى زمان تقريبى تأليف كتاب در بين است كه اطراف ترديد بسيار كم مىشود.
شيخ منتجبالدين در كتاب فهرست، درباره محمود بن على ابنالحسن الحمصى الرازى مىنويسد: «له تصانيف منها ... المنقذ من التقليد والمرشد الى التوحيد، المسمى بالتعليق العراقى الخ.» و تاريخ تأليف «تعليق عراقى» در سال 581 واقع شده (ذريعه ج 1/249 ج 3/333).
و درباره محمد بن ادريس حلى مىنويسد: «له تصانيف منها كتاب السرائر، الخ» ظاهر اين كلام اين است كه كتاب سرائر در وقت اين ترجمه، كتاب تمامى بوده نه اينكه ابنادريس به نوشتن آن مشغول بوده است.
ابنادريس در سه مورد از «سرائر» از تاريخ تأليف آن نام مىبرد:
1ـ در باب دخول مكه و الطواف بالبيت (ص 135).
2ـ در كتاب صلح (ص 170).
(144)
3ـ در كتاب ارث (ص 401).(1)
در دو مورد اوّل، تاريخ سبع و ثمانين و خمسمائه (587) و در مورد سوم، ثمان و ثمانين و خمسمائه (588) مىباشد. و تاريخ تتميم تأليف «سرائر»، طبق نسخه خطى بسيار نفيس و مقابله شده با اصل ـ متعلق به آستان قدس رضوى ـ ماه صفر سال 589 است.
نيز در فهرست شيخ منتجبالدين (ص 5، س 3) در ترجمه حسين بن فتح، واعظ بكر آبادى، چنين است: «قرأ علىالشيخ ابى على الطوسى، و قرأ الفقه عليه، الشيخ الامام سديد الدين محمود الحمصى رحمهمالله» و در ص 11 س 10 آمده است: «السيد تاجالدين المنتهى بن المرتضى و له مسائل اصولية جرت بينه و بين الشيخ الامام سديدالدين محمود الحمصى ـ رحمهمااللّه» و در ترجمه محمد بن ادريس چنين است (ص 12، س 6): «قال شيخنا سديدالدين محمود الحمصى ـ رفعاللّه درجته ـ هو مخلط لايعتمد على تصنيفه» و در ترجمه ورام بن ابىفراس نيز طبق نسخه معتبر خطى از شيخ محمود حمصى به صيغه «رحمهاللّه» ياد مىكند.
اين چهار مورد منحصرا مواردى است كه در فهرست مزبور از شيخ محمود حمصى اسم برده شده، و در سه مورد اوّل بنابر نسخه چاپى و خطى، و در مورد اخير بنابر نسخه خطى بسيار معتبر،(2) از حمصى به صيغه «رحمهالله» و قريب به آن ياد
1. كتاب «سرائر» چاپى، صفحه شمارى نشده است. در نسخه چاپى نويسنده اين سطور، با دست، شماره صفحات تعيين شده است.
2. اين نسخه در سال 776، از روى نسخه محمد بن محمد بن على حمدانى قزوينى ـ شاگرد مشهور شيخ منتجبالدين و راوى كتب وى ـ كه در سال 613 نوشته است استنساخ و با نسخه شهيد اوّل مقابله شده است و با آن، بسيارى از سقطها و تحريفهاى نسخه چاپ شده فهرست منتجبالدين، در ضمن اجازات بحارالانوار، حل مىشود، ولى متأسفانه، از كلمه «شهيد» واقع در اواخر ص 3 تا كلمه «المواعظ» واقع در اواخر ص 4 نسخه چاپى، از نسخه خطى مزبور ساقط شده است. اين نسخه متعلق است به كتابخانه ملك ـ تهران.
(145)
شده است. و چون صيغههاى «رحمهالله» و «رحمهمالله» و «رحمهماالله» و «رفعالله درجته» در اين كتاب ـ مانند «رضىالله عنه» در كتب صدوق ـ همه جملات كامل است و مانند رمز «ره» و «رض» نيست، كه در غير اين كتاب، در بسيارى از موارد سهوا از ناحيه ناسخين واقع شده است، لذا بعد از اعتبار نسخه فهرست، احتمال زيادكردن ناسخين ملغى است، خصوصا بعد از وجود اين صيغ در تمام مواردى كه از حمصى نام برده شده، و احتمال غفلت ناسخ در همه اين موارد بسيار بعيد است. بنابراين شيخ محمود حمصى در وقت تأليف فهرست منتجبالدين، مانند قطب راوندى، وفات كرده بوده است، و در سال 583 زنده بوده، و شيخ منتجبالدين در سال مزبور، كتاب «المنقذ من التقليد» تأليف حمصى را نزد وى خوانده است. (ذريعه ج 3/60).(1)
و در نهم شعبان همين سال، شيخ محمود حمصى، اجازهاى به خط خود براى سيد ابوالمظفر محمد بن على بن محمدالحسنى الجحدى (المجدى) در پشت كتاب مزبور نوشته است (ذريعه، ج 1/249).(2)
1. شيخ منتجبالدين، بعد از عنوان «شيخ محمود بن على حمصى» و مدح وى، تصانيفى براى او ذكر مىكند كه از جمله آنهاست «تعليق عراقى» سپس مىگويد: «حضرت مجلس در سه سنين، و سمعت اكثر هذه الكتب بقرائة من قرأ عليه». ظاهر اين كلام اين است كه قبلاً نزد او شاگردى كرده، و در وقت نوشتن اين ترجمه به درس او حاضر نمىشده است. و به ظن قوى، «تعليق عراقى» را كه در سال 583 نزد وى خوانده است، داخل «اكثر هذهالكتب» مىباشد. بنابراين ترجمه مزبور، ظاهرا قبل از سال 583 نخواهد بود.
2. نسخهاى از «تعليق عراقى» متعلق به كتابخانه صدر در نجف اشرف موجود است و تاريخ فراغ از تأليف كتاب، 9 جمادى الاولى 581 است و در پشت نسخه نوشته شده: «كتاب المنقذ من التقليد والمرشد الى التوحيد و هوالتعليق العراقى، من املاء مولانا الشيخ الامام الكبير العالم سديد الدين حجةالاسلام والمسلمين، لسان الطائفة والمتكلمين، اسدالمناظرين، محمود بن على بن الحسن الحمصى ـ اداماللّه فى العز بقاه و كتب فى الذل حسدته واعداه ـ به محمد و آله». و اجازهاى كه در «ذريعه» به آن اشاره شده است، در پشت اين نسخه به اين نحو نوشته شده است: «قرأ على السيد الامام العالم العابد، علاءالدين، نورالاسلام، فخرالسادة، زين العترة، قرة عين آلالرسول، ابوالمظفر محمد بن على بن محمد الحسنى الحجدى ـ مدالله فى عمره و متعه بفضله و شبابه ـ هذاالكتاب من مفتتحه الى قريب من مختتمه قرائة دراية و ايقان و تفهم لدقائقه و غوامضه، و مالم يقرئه فقد سمعه على بقرائة من كان يقرؤه عندى، سماع ضابط واعى لما يسمعه، و قد احاط علما بجمعيه ما اشتمل عليه مضمونه. نفعهاللّه به فىالدنيا والاخرة. و هذا خط الضعيف الفقير الى رحمةاللّه تعالى، محمود بن على بن الحسن الحمصى، كتبه حامدا لربه، مصليا على محمد و آله الطاهرين، فى التاسع من شعبان المعظم، من شهور سنة ثلاث و ثمانين و خمسائة.» و پس از اين عبارات به فاصله مختصرى، به خط ديگر نوشته شده: «مقروء على المصنف» و زير اين عبارت نوشته شده: «و هذا خطه الشريف». اگر اشتباهى از نويسنده نباشد دليل است بر اينكه نسخه مزبور در زمان حيات حمصى نوشته شده است و يكى از ادله قوى بر اين مطلب است كه ضبط «حمصى» با تشديد و صاد مهمله است.
(146)
و از كلام ابنادريس در «سرائر» راجعبه سؤال شيخ محمود حمصى از ابنادريس معنى حديثى را، استفاده مىشود كه حمصى در تاريخ نوشتن كلام مزبور كه ظاهرا در سال 587 يا 588 بوده حيات داشته است. عبارت ابنادريس در سرائر (ص 200) چنين است:
«قال محمد بن ادريس، سئلنى شيخنا محمود بن على بن الحسين (الحسن، ظ) الحمصى المتكلم الرازى ـ ره ـ عن معنى هذا الحديث و كيف القول فيه، فقلت له الحبيس معناه ... فاعجبه ذلك و قال كنت لم اطلع على المقصود منه و حقيقة معرفته. و كان منصفا غير مدع لما لم يكن عنده معرفة حقيقته ولامن صنعته. و حقا ما اقول لقد شاهدته على خلق قلما يوجد فى امثاله من عوده الى الحق و انقياده الى رقبته (لربقته، خ ل) و ترك المراء و نصرته، كائنا من كان صاحب مقالته، وفقه الله و ايانا لمرضاته و طاعته.»
كلمه «كان منصفا» ابتداءا مشعر است، به اينكه حمصى در وقت نوشتن جملات مزبور متوفى بوده است، ليكن دعاى آخر عبارات (وفقه الله و ايانا لمرضاته و
(147)
طاعته) صريح است در زنده بودن شيخ محمود حمصى در وقت نوشتن كلمات فوق. و چون مسكن ابن ادريس در حله بوده و مسكن حمصى در رى و ملاقات اين دو دانشمند اتفاقى بوده، منظور ابنادريس حكايت اخلاق و انصاف وى است در وقت مشاهده، از اين جهت به لفظ «كان» تعبير كرده و اين با زنده بودن او در وقت نوشتن كلام مزبور منافات ندارد، و رمز (ره) در سرائر از زيادى ناسخين است. بنابراين تأليف فهرست منتجبالدين، كه به امر عزالدين يحيى، شهيد در سال 592 نوشته شده، و شيخ منتجبالدين در آخر كتاب نيز با جمله متعاللّه الاسلام والمسلمين ـ و جملات ديگرى كه از زنده بودن نقيب مزبور در وقت ترجمه وى حكايت مىكند ـ از وى ياد مىكند، بعد از فوت شيخ محمود حمصى و بعد از تأليف سرائر بوده است، يعنى از سال 589 جلوتر و از سال 592 عقبتر نبوده است، با اين مقدمات، تاريخ تأليف فهرست شيخ منتجبالدين در حدود سال (590) است كه قطعا بعد از تأليف «معالم العلماء» ـ كه از سال 581 متأخرتر نبوده است ـ(1) خواهد بود، و ترديد مرحوم اقبال در اين مطلب بىمورد خواهد گشت.
همچنين اين مقدمات دلالت مىكند بر اينكه شيخ محمود حمصى، قبل از شهادت عزالدين يحيى (سال 592)(2) وفات كرده است، در نتيجه بايد جمله «مات بعدالستمائه» را ـ كه در لسان ـ الميزان (ج 5/317) درباره حمصى نقل مىكند ـ يكى از تحريفات بىشمار اين كتاب دانست، چنانكه در همين ترجمه، اسم محمود را به
1. زيرا در نيمه جمادى الاخره اين سال، ابن شهر آشوب اجازهاى براى جمالالدين ابوالحسن على بن شعره حلى جامعانى نوشته است. (مقدمه معالم العلماء/10).
2. تاريخ شهادت عزالدين يحيى، در ذريعه (ج 7/21) سال 589 ثبت شده و احتمالاً مدرك اين كتاب «درجات رفيعه» سيدعليخان است، كه اين تاريخ را ضبط كرده است (تعليقات ديوان قوامى رازى /219) ولى تاريخ صحيح همان سال 592 است. اگر توفيق دست دهد، در مقالهاى جداگانه راجعبه عزالدين يحيى، و امامزاده يحيى كه عدهاى اتحاد اين دو را معتقد شدهاند، به تفصيل بحث خواهيم كرد. بهترين جايى كه تاكنون در اين باره بحث شده است، تعليقات ديوان قوامى رازى است.
(148)
محمد تحريف كرده و شيخ محمود حمصى را درباب محمد ترجمه كرده است. شايد «بعدالستمائه» تحريف «قبل الستمائه» باشد.
با اين همه، تعيين تقريبى تأليف كتاب و حكم به وفات حمصى در زمان عزالدين يحيى، روى مبنايى است كه مرحوم اقبال براى تاريخ تقريبى كتاب اتخاذ كرده است، و در بدو امر، صحيح به نظر مىرسد، ولى بعد از تتبع بيشتر، به ضعف اين مبنى پى مىبريم. زيرا عبارت سابق الذكر كه از مقدمه فهرست منتجبالدين نقل شد (ولما انفصلت عن جنابه الاقدس شرعت فى جمع ماعندى من الاسامى اولاً، و جمع الاربعين ثانيا) و جملاتى كه شيخ منتجبالدين در مقدمه اربعين خويش گفته است (فلما فرغت من جمع ماعندى من اسامى علماءالشيعة و مصنفيهم ... صرفت ... الى جمع ماسبق به الوعد من جمع الاربعين عن الاربعين من الاربعين ...) دلالت دارد بر اينكه تأليف «اربعين» بعد از تأليف فهرست بوده است و عبارت سابقالذكر رافعى (و من مجموعه كتاب الاربعين، الذى بناه على حديث سلمانالفارسى ... و قدقرأته عليه بالرى، لسنة اربع و ثمانين و خمسمائة) با در نظر گفتن اينكه اربعين شيخ منتجبالدين كه مقدارى از عبارت مقدمه آن نقل شد، با حديث سلمان فارسى شروع شده، دلالت مىكند بر اين معنى كه تأليف اربعين كه بعد از فهرست واقع شده، از سال 584 متأخرتر نيست.
بنابراين معلوم مىشود كه شيخ منتجبالدين بعد از تأليف فهرست ـ مانند غالب كتب خطى ـ در كتاب مزبور دخل و تصرف مىكرده و عباراتى را افزوده است كه از جمله آنها اشاره به تأليف سرائر است كه چند سال بعد از فهرست شيخ منتجبالدين تأليف شده است.
همچنين اشاره به وفات شيخ محمود حمصى از اضافات بعدى است، روى اين نظر ممكن است جمله «مات بعدالستمائه» كه در لسان الميزان راجعبه حمصى نقل مىكند درست باشد.
(149)
پس، از صيغه «رحمهاللّه» درباره قطب راوندى نمىتوانيم براى تاريخ اصل تأليف فهرست استدلال كنيم و تأليف را بين (573) و (592) بدانيم، بلكه آنچه مسلم است تأليف كتاب در زمان نقيبالنقبايى عزالدين يحيى ـ كه بعد از وفات پدرش شرفالدين محمد در سال 566 بوده است ـ اتفاق افتاده است و تأليف فهرست بين 566 و 584 مىباشد، و اضافات بعدى مىشود كه تا بعد از سال 600 ادامه يافته باشد.
بنابر نقل ابنحجر، كه حمصى صد سال عمر كرده و بعد از سال 600 وفات كرده است، شيخ محمود حمصى و شيخ منتجبالدين مولود سال 504 متقارب السن بودهاند. در اين صورت درس خواندن شخصى از خاندان سيصد ساله رياست و علم، مانند شيخ منتجبالدين در سال 583 (يعنى در سن 79 سالگى) پيش حمصى كه با او قريب السن و تا سن پنجاه سالگى نخود بريز بوده و تقريبا چهل سال بعد از او به تحصيل مشغول شده، از نوادر اتفاقات خواهد بود و از عظمت فوقالعاده استاد و شاگرد و مخصوصا شاگرد حاكى است.
نسب شيخ منتجبالدين
نسب شيخ منتجبالدين بنابر نوشته خود او، در ترجمه پدر و جد و مواضع ديگر از اين قرار است: على بن عبيداللّه بن الحسن ابن الحسين بن بابويه القمى الرازى. و بنابر آنچه با تفحص اكيد در كتب تراجم و رجال و اجازات ملاحظه شد، بابويه، جد شيخ منتجبالدين، همان بابويه جد على بن الحسين بن موسى بن بابويه قمى ـ پدر محمد بن على ابوجعفر صدوق ـ است و در نتيجه شيخ منتجبالدين از فاميل شيخ بزرگوار و عالم بسيار مشهور قرن چهارم هجرى شيخ صدوق متوفاى 381) مىباشد. امّا در كيفيت ارتباط شيخ منتجبالدين به شيخ صدوق، چند عقيده ابراز شده است كه اين عقايد در اينكه حسين در نسب شيخ منتجبالدين، فرزند بلاواسطه بابويه نيست، اشتراك دارند:
(150)
1ـ عقيدهاى است كه شيخ يوسف بحرانى (متوفاى 1186) در «لؤلؤة البحرين» (ص 273) اظهار داشته است كه صدوق، محمد بن على، عموى بلاواسطه حسن جد شيخ منتجبالدين است و حسين پدر حسن برادر صدوق است، بنابراين حسين فرزند على بن الحسين بن موسى بن بابويه بوده و با سه واسطه به بابويه منتهى مىشود.
2ـ گفتار علامه شهير آقاى حاج شيخ آقابزرگ تهرانى است در ذريعه (ج 2/247) كه حسين جد پدر شيخ منتجب الدين پسر عم صدوق است، و پدرش حسن با على پدر صدوق برادر بوده است، بنابراين نسب شيخ منتجبالدين از اين قرار است: على بن عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن الحسن بن الحسين بن موسى بن بابويه، و حسين اوّل با سه واسطه به بابويه منتهى مىگردد.
گويا تكرار حسن بن الحسين در نسب شيخ منتجبالدين، طبق تصريح جمعى، در نظر صاحب ذريعه بوده و از طرفى چون پدر صدوق نيز حسين مىباشد، حسين دوم در نسب منتجبالدين را با پدر صدوق تطبيق كرده است، چنانكه شيخ يوسف بحرانى از تصريح جماعتى به اينكه شيخ منتجبالدين از اولاد حسين برادر صدوق است و حسين بن بابويه معروف برادر محمد بن بابويه يعنى صدوق معروف است ـ كه معمولاً اختصارا چند واسطه بين دو برادر و بابويه حذف مىگردد ـ نتيجه گرفته كه حسين مذكور در نسب شيخ منتجبالدين همان برادر صدوق است.
3ـ گفتارى است كه علامه تهرانى در ذريعه (ج 15/35) آورده است و حسين را فرزند حسن، كه فرزند ابوالحسن على پدر صدوق است معرفى مىكند، جمله: «المنتهى نسبه الى على ابنبابويه» (ج 10/136)، درباره شيخ منتجبالدين به همين معنى مشعر است، به علت اينكه حسن ـ يكى از دو برادر صدوق ـ برخلاف حسين برادر ديگر صدوق، داراى شخصيت علمى نيست، لذا نسب شامخ شيخ منتجبالدين را با على بن بابويه معرفى كرده است. و اگر حسين در نسب بود،
(151)
مناسب بود كه با او (حسين) كه مانند برادرش، صدوق، نادره قميها بود معرفى شود.
به هرحال، بنابر گفتار فوق، حسين در نسب شيخ منتجبالدين با چهار واسطه به «بابويه» منتهى مىشود، و مدركى براى اين سخن بهنظر نمىرسد جز سخن صاحب «معالم» كه در «اجازات بحار» (ص 103، س 23)، نسب شيخ منتجبالدين را، به نقل از بعضى اجازات پدر خويش، مطابق كلام صاحب ذريعه، به حسن برادر صدوق منتهى مىكند.
4ـ نسب نامهاى است كه عبداللّه بن عيسى افندى (متوفاى حدود 1130) در «رياض العلماء»، و مرحوم حاج ميرزا حسين نورى (متوفاى 1320 ه.ق) در «مستدرك» (ج 3/465)، و حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى در «ذريعه» (ج 1/433 و ج 3/267 و ج 12/276 و ج 15/82 و 209 و ج 16/395)، براى شيخ منتجبالدين ذكر كردهاند، از اين قرار:
«هو على بن عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن الحسن بن الحسين بن على ـ والد الصدوق». و اين نسب را ابوعلى حائرى (متولد 1159) در «منتهى المقال» اختيار كرده و درباره آن تا اندازهاى مستدل بحث كرده است.
بنابراين حسين، جد پدر شيخ منتجبالدين، با پنج واسطه به «بابويه» منتهى مىشود. و پدر صدوق بدون ترديد و خلاف، عبارت است از «على بن الحسين بن موسى بن بابويه» كه غالبا براى اختصار ـ مانند نظائر وى ـ يك يا دو واسطه بين او و بابويه حذف شده، و از او به على بن الحسين بن بابويه، يا على بن موسى بن بابويه، يا على بن بابويه يا به عنوان ابنبابويه تعبير مىشود، و اينكه در ذريعه (ج 15/209) از وى به، على بن على ابن موسى بن بابويه قمى تعبير كرده، از باب سهوقلم است.
به هر تقدير، از اين چهار گفتهاى كه نقل شد گفته چهارم صحيح است، ولى مرحوم قزوينى در يادداشتها، ج 7 در اين مورد بيانى دارد كه در آخر، در انتساب شيخ منتجبالدين به شيخ صدوق اظهار ترديد كرده است. و چون آن مرحوم به دقت و
(152)
استقصاء معروف است و ممكن است نوشتهاش موجب استناد و مانع از تحقيق جمعى بشود، لذا كلام وى را در اينجا نقل كرده و دربارهاش بحث مىكنيم:
مرحوم قزوينى نسب نامهاى براى شيخ منتجبالدين به شكل زير نقل مىكند و سپس ايراد مىكند:
منتجبالدين الرازى و صدوق على ما فى الروضات (389) والمستدرك (ج 3/465):
بابويه
Å
موسى
Å
على
Å
الحسين
Å
الحسن
Å
الحسين
Å
ابومحمد الحسن المدعو حسكا
Å
ـ اقحم الروضات ابنا بين ابى محمد و الحسن و هو غلط فاحش ـ
Å
ابوالقاسم عبيدالله
Å
منتجب الدين ابوالحسن على صاحب الفهرس
الحسين
Å
على (نجاشى /184)
Å
ابوجعفر محمد الصدوق (نجاشى /276)
اين پدران را فقط و فقط در روضات (389) نقلا از رياض دارد، و در هيچ مأخذ ديگر نه خود فهرس منتجبالدين، و نه تدوين رافعى به نقل روضات، و نه «املالآمل» اين آباء را ندارد و گمان نمىكنم هم كه فى الواقع جزو نسب او باشند، و گمان مىكنم كه صاحب «رياض» خودش آنها را گنجانيده، به خيال اينكه او را از برادرزادگان صدوق محسوب كند، فليتحفظ بهذا، كه نه خود منتجبالدين در شرح
(153)
حال پدرش عبيداللّه و جدش حسن معروف به حسكا، و نه «تدوين» و «ضيافةالاخوان» و «املالآمال» اين آباء را ندارند.
« ... شهيد ثانى نيز در «شرح درايه» ـ به نقل صاحب روضات از او ـ گويد: «و روى عن ابن عمه الشيخ بابويه بن سعد بن محمد بن الحسن بن الحسين بن بابويه بغير واسطة عن الشيخ الطوسى»، ولى در حاشيه، قبل از بابويه اخير، علاوه كرده «على ابن الحسين بن» و اصلاً و ابدا شرح حال چنين شخصى با اين نام و نسب نه بدون علاوه حاشيه و نه با علاوه حاشيه، در خود فهرست منتجبالدين مذكور نيست. بلى، شخصى به اسم بابويه بن سعد بن محمد بن الحسن بن بابويه، هم در «فهرست» در باب دهم و هم در «لسان الميزان» (2/2) مذكور است كه ـ كماترى ـ نه علاوه حاشيه را، يعنى على بن الحسين قبل از بابويه اخير را دارد، و نه الحسين بين الحسن و بابويه را، كه اين اخير را گويا خود شهيد ثانى علاوه كرده، به خيال اينكه وى پسر عم او است كماصرح به، يعنى كه پسر عم او است. و امّا علاوه الحسن بن الحسين بن على ابن موسى را قبل از بابويه اخير در نسب منتجبالدين ... محتمل است ظاهرا كه از الحاقات متأخرين باشد از قبيل صاحب رياض يا كسى ديگر.
« ... و محتمل است كه متأخرين از اسم بابويه كه جد اعلاى منتجبالدين است گمان كردهاند كه اين بابويه همان بابويه جد اعلاى صدوق است، و بنابراين خيال كردهاند كه وى از خاندان صدوق است كما صرح به قائلا به نقل «روضات» از او (389): «و هو، اى الشيخ منتجبالدين، من اولاد اخى شيخنا الصدوق ـ ره ـ و كان الصدوق عمه الاعلى» و حال آنكه دليلى صريح بر اين فقره كه وى از خاندان صدوق باشد و اينكه جد اعلاى منتجبالدين همان بابويه جد اعلاى صدوق باشد از كلام خود او در فهرست در دست نداريم.»
غير از مأخذ مرحوم قزوينى براى نداشتن و ذكر نشدن چند واسطهاى كه در كلام صاحب رياض است، مأخذ ديگرى نيز در دست هست، و آن شيخ حر عاملى است كه
(154)
در اجازهاى كه براى شيخ محمد فاضل مشهدى نوشته، در دو مورد، نسب شيخ منتجبالدين را بدون وسايط مزبور ذكر مىكند (اجازات بحارالانوار، ص 161 س 5، و 162 س آخر). نيز مرحوم مجلسى (متوفاى 1110) در مقدمات «بحارالانوار» و محمد بن على اردبيلى (متوفاى 1101) در مقدمه «جامع الرواة» همينگونه ذكر مىكنند. و شيخ حسن بن الحسين بن على دوريستى، در اجازهاى كه براى مرشدالدين ابوالحسن وارانى نوشته، از پدر شيخ منتجبالدين به «الشيخالرئيس عبيداللّه به الحسن بن الحسين بن بابويه» تعبير مىكند (ذريعه، ج 1/170) و ابوعلى حائرى در «منتهىالمقال» (199) مىنويسد: «قال المحقق البحرانى، فى رسالته التى كتبها فى تعداد اولاد بابويه، فى ترجمة سعد بن بابويه: وقع الى مجلد عتيق من كتاب، و قد قرأه الشيخ سعد المذكور على الشيخ الثقة عبيدالله ابن الحسن بن الحسين بن بابويه، والدالشيخ منتجبالدين، صاحب الفهرست ـ قدسالله روحهما ـ و فى ظهره الاجازة بخطه، ثم ذكرها الى آخرها ...»
خود شيخ منتجبالدين، در «فهرست» از جد خود (علاوه بر ترجمه جدش در ترجمه اسعد بن سعد حمامى، و ترجمه بابويه بن سعد، و ترجمه سيدرضا بن الداعى عقيقى، و ترجمه سيدابوالقاسم زيد بن اسحاق جعفرى)، به عنوان: حسن بن حسين بن بابويه نام مىبرد.(1)
1. در همه اين تراجم و ترجمه پدر و جد خود، و ترجمه سيدحسن كيا بن القاسم الحسنى، و ترجمه على بن الحسين بن على الحاستى (الجاسبى، ظ) حسكا را به عنوان جد ذكر كرده است. علامه مدقق معاصر، آقاى حاج شيخ محمدتقى شوشترى، در كتاب «قاموس الرجال» ـ كه از جهاتى عديم النظير است ـ به فهرست شيخ منتجبالدين مراجعه نكرده، و با اينكه در اين كتاب مطالب را غالبا به صورت قاطع ذكر مىكند، اين امر قطعى را مسلم ندانسته است، و در ترجمه حسكا مىنويسد: «الظاهرانه جدالمنتجب»، در صورتى كه در فهرست شيخ منتجبالدين، در ترجمه حسكا، كلمه «جد» را قيد مىكند.
(155)
نيز شيخ طوسى، در اجازهاى كه به سال 455، در پشت جزء سوم «تبيان» نوشته ـ و خوشبختانه نسخه با خط شيخ تاكنون محفوظ مانده است ـ از جد شيخ منتجبالدين به: ابومحمد الحسن بن الحسين بن بابويه القمى تعبير مىكند. صورت عكس اين اجازه، در مقدمه «مبسوط»، چاپ جديد، و خاتمه «جمل و عقود»، چاپ دوم، ثبت شده است.
با اين همه، كلام صاحب «رياض» كاملاً صحيح است، و مرحوم قزوينى در اينباره اشتباهات متعددى كرده است.
1ـ على بن موسى بن بابويه كه ـ طبق گفتار صاحب «رياض» و صاحب «مستدرك» ـ نسب شيخ منتجبالدين بدو منتهى مىشود، همان على بن الحسين بن موسى بن بابويه، پدر شيخ صدوق، است كه «حسين» اختصارا يا تسامحا از نسب وى ساقط شده است. و در مستدرك (ص 466، س 6)، در اواخر ترجمه شيخ منتجبالدين، نسب كامل جد وى ـ پدر صدوق ـ آمده است. نيز صاحب «رياض العلماء» پس از ذكر نسب شيخ منتجبالدين مىنويسد: «و هو من اولاد اخى شيخناالصدوق ـ ره ـ و كان الصدوق عمهالاعلى» و همين عبارت را مرحوم قزوينى، به توسط روضات از رياضالعلماء نقل كرده است.
بنابراين شجرهنامهاى كه قزوينى بنابر گفته رياض و مستدرك ترسيم كرده، و حسين جد پدر حسكا را پسر عم على، پدر صدوق، فرض كرده درست نيست بلكه حسين مزبور پسر على و برادر صدوق است. و جاى تعجب است كه مرحوم قزوينى بعد از ترسيم شجرهنامه مزبور ـ كه مشتمل است برچند واسطه كه در فهرست منتجبالدين نيست ـ كيفيت ترسيم شجرهنامه را فراموش كرده مىنويسد: «گمان مىكنم كه صاحب رياض خودش آنها را گنجانيده، به خيال اينكه او را از برادرزادگان صدوق محسوب كند.»!
2ـ غير از صاحب رياض العلماء، جمع ديگرى كه كلام آنها از رياض العلماء اخذ
(156)
نشده و اكثرشان از لحاظ عصر و زمان مقدم بر صاحب رياض هستند، چند اسم مورد كلام را در نسب شيخ منتجبالدين گنجانيدهاند:
ابنالفوطى (متوفاى سال 723) در «مجمع الآداب فى تلخيص معجم الالقاب»، شيخ منتجبالدين را به اين عنوان ترجمه مىكند: «منتجبالدين ابوالحسن على بن عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن الحسن بن الحسين بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمى الرازى».(1)
نيز شهيد ثانى (مستشهد در سال 965 يا 966) در «شرح درايه» (157) در بحث «رواية الابناء عن الآباء» بعد از اينكه براى روايت از دو پدر و سه پدر و چهار پدر مثال مىآورد مىنويسد: «و عن خمسة آباء، و قد اتفق لنا منه رواية الشيخ الجليل بابويه بن سعد بن محمد بن الحسن بن الحسين بن على بن الحسين بن بابويه، عن ابيه سعد، عن ابيه، محمد، عن ابيه الحسن، عن ابيه الحسين ـ و هو اخو الشيخ الصدوق ابىجعفر محمد ـ عن ابيه على بن بابويه. و عن ستة آباء، و قد وقع لنا منه ايضا رواية الشيخ منتجبالدين ابىالحسن على بن عبيدالله بن الحسن بن الحسين بن الحسن بن الحسين ابن على بن الحسين بن بابويه، فانه يروى ايضا عن ابيه، عن ابيه، عن ابيه، عن ابيه، عن ابيه، عن ابيه، على بن الحسين الصدوق بن بابويه ... و يروى عن ابن عمه الشيخ بابويه المتقدم بغير واسطة».
و نظير همين عبارات را ميرداماد (متوفاى 1041) در «رواشح» (159 و 160) تحت عنوان «خبر مسلسل» ذكر كرده است. نيز شهيد ثانى در اجازهاى كه براى حسين بن عبدالصمد ـ پدر شيخ بهايى ـ نوشته، گفته است: «و اجزت له ـ ادامالله تعالى معاليه ـ ان يروى عنى جميع مارواه الشيخ الامام الحافظ منتجبالدين ابوالحسن على بن عبيدالله بن الحسن المدعو بحسكا بن الحسين بن الحسن بن الحسين بن على بن الحسين بن بابويه، عن مشايخه و عن والده و عن جده و باقى اسلافه، و عن عمه
1. تعليقات ديوان قوامى رازى /229، به قلم آقاى سيدجلالالدين محدث.
(157)
الاعلى الصدوق ابىجعفر محمد بن على بن الحسين، بالطرق التى له اليه» (اجازات بحارالانوار، ص 89 ، س 18).(1)
نيز شيخ سليمان بن عبدالله ماحوزى، معروف به محقق بحرانى (متوفاى 1121)(2) در رسالهاى كه راجعبه اولاد بابويه نوشته، على پدر صدوق را پدر ششم شيخ منتجبالدين شمرده است (منتهى المقال 219). و شيخ سليمان اگرچه با صاحب رياض العلماء معاصر بوده، ليكن مىتوان اطمينان پيدا كرد كه رياض العلماء كه قسمتى از آن بعد از وفات شيخ سليمان تأليف شده، و تا وقت وفات صاحب رياض (حدود 1130) تبييض نشده بود، مأخذ محقق بحرانى نبوده است.
واقعا جاى حيرت است كه مرحوم قزوينى ـ كه به دقت و استقصاء معروف است و يكى از مآخذ ترجمه شيخ منتجبالدين را، خود در آخر بحث «منتهىالمقال» معرفى مىكند ـ اينگونه اظهار كند: «اين پدران را فقط در روضات (389) نقلا از رياض دارد ... و گمان مىكنم كه صاحب رياض، خودش آنها را گنجانيده»، در حالى كه كلام شهيد ثانى و محقق بحرانى و عبارت «رواشح»، بهطور اشاره، در كتاب منتهىالمقال درج شده است.
3ـ نيز اين سخن مرحوم قزوينى كه درباره چند پدر موجود در كلام صاحب
1. مطلبى كه سابقا از صاحب «معالم» راجعبه نسب شيخ منتجبالدين مجملاً نقل كرديم، كه از بعضى از اجازات پدرش نقل كرده است، اشاره به اين اجازه است، و حسين، قبل از على، از قلم صاحب معالم يا ناسخين سقط شده است.
2. وفاتش را شيخ يوسف بحرانى در «لؤلؤة البحرين» (ص 7) در اين سال نوشته، سپس ترجمه دو تن از شاگردان مشهور وى را به نام شيخ احمد بن عبدالله بلادى، و شيخ عبدالله بن حاج صالح ماحوزى ذكر مىكند. و وفات شيخ احمد را در سال 1137 ضبط مىكند. مرحوم مامقانى در «تنقيح المقال» (ج 2/63)، ترجمه اين دو تن را به عنوان شاگردان شيخ سليمان، از «لؤلؤه» نقل مىكند و تاريخ وفات شيخ احمد را، تاريخ وفات شيخ سليمان قرار مىدهد. مدقق معاصر، شوشترى، در «قاموس الرجال» متعرض اين اشتباه نشده و تقريبا كلام علامه مامقانى را تقرير كرده است.
(158)
رياض العلماء گفته است: «گمان نمىكنم هم كه فىالواقع جزو نسب او باشند ... و محتمل است كه متأخرين از اسم بابويه كه جد اعلاى شيخ منتجبالدين است گمان كردهاند كه وى از خاندان «صدوق» است . و حال آنكه دليلى صريح بر اين فقره كه وى از خاندان صدوق است... از كلام خود او در فهرست در دست نداريم ...»، كاملاً مورد اشكال است، زيرا عمادالدين طبرى، در كتاب «بشارة المصطفى» روايات زيادى از حسكا، جد شيخ منتجبالدين، نقل كرده است كه از آنها نسب وى روشن مىشود. براى نمونه چند مورد را نقل مىكنيم و بقيه موارد را در پاورقى تذكر مىدهيم:
الف ـ اخبرنا الشيخ الامام الزاهد، ابومحمد الحسن بن الحسين ابن بابويه ـ رحمهالله ـ قال: اخبرنى عمى، ابوجعفر محمد بن الحسن، قال: اخبرنى ابى، الحسن بن الحسين بن على، قال: اخبرنى عمى الشيخ السعيد ابوجعفر محمد بن على بن بابويه القمى ـ رحمهمالله. (ص 99)
ب ـ اخبرنا الشيخ ابومحمد الحسن بن الحسين بن بابويه، اجازة عن عمه ابىجعفر محمد بن الحسن، عن ابيه الحسن بن الحسين بن بابويه، عن عمه ابى جعفر محمد بن بابويه. (ص 174)
ج ـ اخبرنا الشيخ ابومحمد الحسن بن الحسين بن الحسن بن بابويه، عن عمه محمد بن الحسن، عن ابيه الحسن بن الحسين، عن عمه ابىجعفر محمد بن على بن الحسين ـ رحمهمالله. (ص 37)
د ـ اخبرنا الشيخ ابومحمد الحسن بن الحسين بن الحسن بن الحسين بن على بن بابويه ـ رحمهالله ـ بالرى، سنة عشرة و خمسمائة، عن عمه محمد بن الحسن، عن ابيه الحسن بن الحسين، عن عمه الشيخ السعيد ابىجعفر محمد بن على ـ ره. (ص 14)
ه ـ اخبرنا الشيخ ابومحمد الحسن بن الحسين بن الحسن بن الحسين بن على بن بابويه، بالرى، سنة عشرة و خمسمائة، عن عمه محمد بن الحسن، عن ابيه الحسن بن الحسين، عن عمه الشيخ السعيد ابىجعفر محمد بن على بن الحسين
(159)
بن بابويه. (ص 66)
و ـ اخبرنا الرئيس الزاهد العابد العالم ابومحمد الحسن بن الحسين بن الحسن، فىالرى، سنة عشرة و خمسمائة، عن عمه محمد بن الحسن، عن ابيه الحسن بن الحسين، عن عمه الشيخ السعيد ابىجعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه ـ رضىالله عنهم. (ص 9)
ز ـ اخبرنى الشيخ ابومحمد الحسن بن بابويه، عن عمه، عن ابيه، عن ابىجعفر ـ رحمهمالله. (ص 28)(1)
در تمام موارد بسيارى كه در اين كتاب از صدوق نقل شده، موسى قبل از بابويه اختصارا ساقط شده است و فقط در ص 46 نسب حسين برادر صدوق بهطور كامل به اين نحو نوشته شده: «ابوعبدالله الحسين بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه».
بنابراين چون مبناى شيخ منتجبالدين در فهرست ـ مانند بسيارى از اجازات ـ بر اختصار بوده، نسب پدر و جد خود را بهطور تفصيل ذكر نكرده است و در نوشتههاى ديگر وى كه در اختيار شاگردش رافعى قرار داشته، ظاهرا اين اختصار را مراعات نموده است، لذا رافعى نسب شيخ منتجبالدين را بهطور تفصيل نمىنويسد، با اينكه ترجمه مفصلى براى استاد خود نوشته است.
اگر كلام عمادالدين طبرى نبود، كلام شهيد ثانى و ديگران براى اثبات كلام صاحب رياض العلماء كافى بود، زيرا اشتباه در اينباره بعيد نيست، كه بابويه در نسب شيخ منتجبالدين با بابويه جد اعلاى شيخ صدوق اشتباه شده باشد، چنانكه ممكن است حسين بن بابويه، با حسين بن بابويه ـ برادر صدوق ـ يا با حسين بن بابويه ـ جد
1. براى اطلاع از بقيه موارد، رجوع شود به «بشارة المصطفى (ص 11، 21، 24، 25، 40، 41، 42، 65، 67، 146، 156، 171) و همچنين (ص 27، 144، 175، 69) ليكن در ص 27 ابومحمد به ابوعبدالله تصحيف شده، و در ص 144 و 175 عن ابيه، بعد از محمد بن الحسن بن الحسين ساقط شده، و در ص 69 از صدوق به «عمه عن ابىجعفر» تعبير كرده است كه كلمه «عن» در بين زيادى است.
(160)
صدوق ـ مشتبه شود، ولى نسب نامهاى با اسماء معين و روايت شيخ منتجبالدين بهطور مسلسل از شش پدر، با تعيين اسم عادتا قابل اشتباه نيست، و مانند نسبنامه مجعول بسيارى از سادات نيست كه بدون جعل ممكن نباشد. و گفتار مقام شامخى مانند شهيد ثانى، بلكه مطلعينى پايينتر از او براى اثبات وجود وسايط مورد بحث در نسب شيخ منتجبالدين و نسب بابويه بن سعد كافى است. بنابراين به طور قطع و يقين شيخ منتجبالدين از اولاد حسين برادر صدوق است و نسب كامل وى از اين قرار است: «على بن عبيدالله بن الحسن بن الحسين بن الحسن بن الحسين بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه».
بحث درباره افراد زيادى از اولاد بابويه كه در فهرست شيخ منتجبالدين عنوان شدهاند و انتساب آنان به صدوق، احتياج به مقالهاى جداگانه دارد.
تاريخ وفات شيخ منتجبالدين
جمعى از معاصرين ما يا قريب به عصر ما، وفات شيخ منتجبالدين را در سال 585 نوشتهاند. مرحوم حاج شيخ عباس قمى در «هدية الاحباب» و «تتمة المنتهى» و «منتهىالآمال» در اين سال نوشته است، و در كتاب اوّل تاريخ را از «تدوين» رافعى نقل كرده، ولى هم اين تاريخ اشتباه است، و هم نسبت آن به تدوين، زيرا در بحث تاريخ تأليف كتاب، ذكر شد كه مقدارى از اضافات كتاب بعد از وفات شيخ محمود حمصى (كه در سال 587 زنده بوده است و بنابر نقل ابنحجر، بعد از سال 600 وفات كرده) و همچنين بعد از تأليف «سرائر» (كه در سال 589 مؤلف اواخر آن را تأليف مىكرده) نوشته شده است.
ابنالفوطى در «مجمع الآداب فى تلخيص معجم الالقاب» بعد از عنوان شيخ منتجبالدين مىنويسد: «ذكره الشيخ الحافظ صائنالدين ابورشيد محمد بن ابىالقاسم بن الغزال الاصبهانى فى كتاب «الجمع المبارك والنفع المشارك» من
(161)
تصنيفه، و قال اجاز عامته سنة ستمائة»، (تعليقات ديوان قوامى رازى /229) و عبارت تدوين، «توفى بعد سنة خمس و ثمانين و خمسمائة» است كه اشتباها كلمه «بعد» از قلم جمعى ساقط شده است. و مرحوم محدث قمى در «كنى و القاب» و «سفينة البحار»، تاريخ وفات را بالواسطه از تدوين با كلمه بعد نقل مىكند.
مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى، در موارد بسيارى از ذريعه، وفات شيخ منتجبالدين را بعد از 585 مىنويسد. دو مورد از آن را براى پارهاى از فوائد در اينجا ذكر مىكنيم: «العصرة فى المواسعة فى قضاء الصلوات، للشيخ منتجبالدين على بن عبداللّه بن حسكا المتوفى بعد 585 بقم ... صدره باسم السيد عزالدين يحيى الذى صدرالفهرس باسمه ايضا»، (ذريعه، ج 15/271) و عبدالله، پدر منتجبالدين، مصحف عبيداللّه است كه در موارد ديگر ذريعه درست ثبت شده است.
تعيين قم براى مكان وفات شيخ منتجبالدين، در غير اين مورد به نظر نرسيده است و مدرك كلام صاحب ذريعه معلوم نيست چه كتابى است. بعيد نيست چون مدفن على بن بابويه كبير، جد شيخ منتجبالدين على بن بابويه صغير، در قم است، كلمه «بقم» بهخاطر شريف ايشان خطور كرده و در ذريعه ثبت كردهاند.
«شرح النهج للشيخ الامام افضلالدين الحسن بن على الماهآبادى، من مشايخ الشيخ منتجبالدين، ذكره المنتجب فى فهرسه و ارخ وفاته فى فهرس المعارف بسنة (585) ولم يذكر مصدره. والرافعى فى التدوين، ترجم استاذه الشيخ منتجبالدين و ذكر انه ولد سنة 504 و قرأت عليه فى سنة 584 و توفى بعد سنة 585»، (ذريعه، ج 14/123)
افضلالدين ماهآبادى، عزالدين يحيى نقيب مستشهد در سال 592 را مرثيه گفته است، چنانكه مرثيه او در تعليقات ديوان قوامى رازى (218) ثبت شده است. امّا فهرست معارف، دسترس به آن پيدا نشد. طبق نقل صاحب ذريعه، ظاهرا مؤلف فهرس معارف دو اشتباه كرده: يكى تاريخ فوت شيخ منتجبالدين را تاريخ فوت
(162)
استاد او افضلالدين گرفته، ديگر متوجه كلمه بعد در تاريخ وفات شيخ منتجبالدين نشده است.
فرصتى براى شناختن مؤلف فهرس معارف پيدا نشد و فعلاً به احتمال بدوى احتمال مىدهيم كه منشأ همه و يا اكثر نوشتههايى كه تاريخ وفات شيخ منتجبالدين را در سال 585 نوشتهاند كلام صاحب «ذريعه» باشد(1) كه در ذريعه (ج 4/282 و ج 6/14 و 168 و ج 8/242 و ج 11/261 و ج 14/47) وفات منتجبالدين را در سال 585 ضبط كرده است و در ج 1/433 در دو موضع همين تاريخ را ذكر كرده و در موضع دوم تحت عنوان «الاربعون حديثا من الاربعين عن الاربعين» تأليف شيخ منتجبالدين مىنويسد: «المتوفى سنة 585 كما ارخه تلميذه الشيخ عبدالكريم الرافعى القزوينى المتوفى سنة 623 فى كتابه «التدوين فى تاريخ قزوين».»
به هرحال شيخ منتجبالدين در سال 600 هجرى زنده بوده است، و وفات شيخ محمود حمصى را ـ كه به نقل ابنحجر از ابن ابىطى(2) بعد از سال 600 بوده است ـ
1. آيتالله حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى (1293ـ1389) هشتاد سال مداوم در رشتههاى متنوع علوم اسلامى، مخصوصا علم تراجم و كتابشناسى، با زحمتى طاقتفرسا اشتغال داشت. و حدود شصت سال يا بيشتر است كه كتب ايشان مرجع بسيار مهم اهل تحقيق است، و بسيارى از رجال اسلامى، اماميه و غيراماميه، از اين دانشمندان عالىمقام اجازه روايتى تحصيل كردهاند، حتى مرجع علىالاطلاق اماميه در عصر اخير، مرحوم آيتالله بروجردى ـ اعلىالله مقامه ـ از ايشان اجازه روايت داشتند. به اينجانب نيز ـ از باب ضمالحجر فى جنب الانسان ـ اجازه روايتى مرحمت فرمودهاند. رحمةالله عليه رحمة واسعة.
2. ابنحجر، در «لسان الميزان» (ج 5/317) شيخ محمود حمصى را اشتباها به عنوان «محمد» ترجمه مىكند، عين عبارت او چنين است: «محمد بن على بن الحسن ابن على بن محمود الحمصى ـ بتشديد الميم و بالمهملتين ـ الرازى، يلقب: الشيخ السديد ... مهر فى مذهب الامامية و ناظر عليه، وله قصة فى مناظرته مع بعض الاشعرية، ذكرها ابن ابىطى و بالغ فى تفريطه (تقريظه، ظ) وقال له مصنفات كثيرة منها: «التعيين والتنقيح فى التحسين والتقبيح». قال: و ذكره ابن بابويه فىالذيل واثنى عليه، و ذكر انه كان يتعاطى بيع الحمص المقلوص ـ فيما روى ـ مع فقيه، فاستطال عليه، فترك حرفته و اشتغل بالعلم، وله حينئذ خمسون سنة، فمهر حتى صار انظر اهل زمانه. واخذ عنهالامام فخرالدين الرازى و غيره، و عاش مائة سنة، و هو صحيح السمع و البصر، شديد الامل، و مات بعدالستمائة».
اگر فاعل كلمه «ذكرانه كان يتعاطى» ابنبابويه باشد، جملات مزبور، به تنهايى، دليل بقاى شيخ محمود حمصى و شيخ منتجبالدين تا بعد از سال 600 خواهد بود. و آقاى حاج سيد جلالالدين محدث ارموى در مقدمه «النقص» (حاشيه ص 88) بعد از نقل عبارت ابنحجر مىنويسد: «گويا مراد از ذيل، همان تاريخ است كه منتجبالدين ـ ره ـ آن را ذيل فهرست خود قرار داده است. و گمان مىرود كه ابن ابىطى ـ ره ـ تصريح به اين مطلب را در همانجا ديده است، فتفطن».
به نظر ما مقصود از ذيل همان فهرست معروف منتجبالدين است، كه به عنوان «ذيل فهرست شيخ طوسى» تأليف شده است، و «تاريخ رى» هيچگونه ارتباطى با فهرست مزبور ندارد تا ذيل آن محسوب شود. و در آن، رجال رى ـ اعم از شيعه و سنى ـ و رجال چند قرن قبل از شيخ طوسى، به بعد، ترجمه شدهاند. و ثنايى كه ابن ابىطى، از ابنبابويه در ذيل، درباره حمصى نقل كرده، در فهرست منتجبالدين موجود است. و جملات: «انه كان يتعاطى» تا آخر تتمه كلام ابنبابويه نيست، بلكه تتمه كلام ابن ابىطى است، كه ابنحجر، ـ بلاواسطه ـ از وى نقل مىكند. بنابراين جملات مزبور، بر بقاى شيخ منتجبالدين بعد از وفات حمصى ـ كه پس از سال 600 است ـ دلالت ندارد، بلكه وفات حمصى در زمان منتجبالدين، از دعاى «رفعالله درجته» و نظاير آن كه در فهرست مزبور موجود است استفاده مىشود، و به انضمام كلام ابن ابىطى درباره تاريخ فوت شيخ محمود حمصى، بقاى شيخ منتجبالدين تا بعد از سال 600 هجرى مستفاد مىگردد.
(163)
ادراك كرده است. و چون مسكن منتجبالدين رى بوده، به احتمال بيشتر در رى وفات كرده است. و كلام صاحب ذريعه كه وفاتش را در قم مىداند، محتاج تحقيق بيشترى است.
(164)
مقاله هفتم
مراكز علمى رى
و تأثير آن در فرهنگ و تمدّن اسلامى
دكتر مهدى محقق
(165)
(166)
مراكز علمى رى
و تأثير آن در فرهنگ و تمدّن اسلامى(1)
سرزمينى كه اكنون ما در آن زندگى مىكنيم و آن را به نام تهران مىخوانيم، در كنار يكى از كهنترين شهرهاى ايران قرار گرفته كه از آن شهر متأسّفانه جز اطلال و دمن چيزى براى ما باز نمانده است. شهر رى كنونى كه آرامگاه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در آن واقع است، قسمتى از آن شهر را تشكيل مىداده است. نام رى كه در پارسى باستان، در كتيبههاى هخامنشى، به صورت «رگا» و در اوستا «رگها» و درمتون يونانى «راگس» آمده است. در زمان مادها از بزرگترين شهرهاى آنان محسوب مىشده و همچنين در دوره هخامنشى كه اسكندر در تعقيب داريوش سوم از اكباتان به رى آمده چند روزى در اين شهر اقامت كرده و نوشتهاند كه اهل رى به او نيز كمك كردهاند و فردوسى از قول خسروپرويز در طعن به بهرام چوبينه گويد:
همان از رى آمد سپاه اندكى
|
كه شد با سپاه سكندر يكى
|
ميانها به بستند با روميان
|
گرفتند ناگاه تخت كيان
|
اين شهر در دوره اشكانى آرساكيا ناميده شد و مستقر اشكانيان گرديد.
1. مجله گوهر، سال اوّل (1352 ش)، ص 593-598؛ و نيز در دومين بيست گفتار، مجموعه مقالات، ج 2، ص 219-230 به چاپ رسيده است.
(167)
در دوره ساسانى رى موقعيتى عظيم پيدا كرد و از همين شهر، بهرام چوبينه بر خسرو پرويز عصيان كرد و خسرو، پس از شكست دادن او، فرمان خراب كردن اين شهر را داد، چنانكه در شاهنامه آمده است:
چنين گفت كاكنون بر و بوم رى
|
بكوبند پيلان جنگى به پى
|
همه مردم از شهر بيرون كنند
|
همى رى به پى دشت هامون كنند
|
يزدگرد سوّم آخرين پادشاه ساسانى از راه فرار به خراسان از رى گذشته و دختر او شهربانو كه به ازدواج حضرت امام حسين عليهالسلام در آمده در رى مدفون است.
لقب «كريم الطّرفين» براى حضرت امام زين العابدين عليهالسلام از اين جا پيدا شده كه مادرش شهربانو دختر يزدگرد بوده است و فرزدق شاعر عرب نيز گفته است:
وَ إنَّ غُلاماً بَيْنَ كِسْرى و هاشِم
|
لاَءكْرَمُ مُنْ نِيْطَتْ عَليْهِ التَّمَائِمُ
|
پس از اينكه مسلمانان رى را فتح كردند، دوره جديدى براى اين شهر آغاز گرديد. و كسانى كه به اين شهر منسوب هستند «رازى» خوانده مىشوند و در ادب فارسى براى نشان دادن دورى، دو تن به مروزى و رازى تمثّل جسته مىشود:
مولانا جلال الدين گويد:
گرچه هر دو بر سر يك بازيند
|
ليك با هم مروزى و رازيند
|
درباره رى در دوره اسلامى بايد به كتابهاى جغرافيايى مانند احسن التقاسيم مقدسى و صورة الأرض ابن حوقل و الاعلاق النفيسه ابن رسته و المسالك و الممالك ابن خردادبه و استخرى و فرهنگهاى جغرافيائى مانند معجم البلدان ياقوت حموى و سفرنامهها مانند رساله ثانيه ابودلف خزرجى مراجعه كرد. خوشبختانه آقاى دكتر حسين كريمان استاد دانشگاه ملّى دو جلد كتاب تحت عنوان «رى باستان» تأليف كردهاند كه به همت انجمن آثار ملّى چاپ شده است و در اين دو مجلد آنچه كه در نوشتههاى قديم و جديد، درباره رى، مذكور افتاده است آوردهاند.
سرزمين رى، در طى تاريخ، شاهد حوادث و وقايع گوناگون بوده است، از جمله آنكه چنانكه مىنويسند، عمر سعد به طمع حكومت اين شهر در كربلا به جنگ
(168)
حضرت امام حسين عليهالسلام رفت و دو بيت زير از او نقل شده است كه خود را مردّد ميان دو امر مىديده و سرانجام به طمع دنيا ننگ جاودانى را براى خود برگزيده است:
أأترُكُ مُلْكَ الرَّىِّ وَ الرِّىُّ رَغْبَةٌ
|
أمْ أرْجِعُ مَذْمُوماً بِقَتْلِ حُسَين
|
وَ فى قَتْلِهِ النَّارُ الَّتي لَيسَ دُونَهَا
|
حِجَابٌ، وَ مُلْك الرَّىِّ قرَّةُ عَيْنِى
|
ديگر آنكه، در دوره تسلّط سلطان محمود غزنوى بر اين شهر، دانشمندان و فيلسوفان و متفكران تحت آزار و شكنجه قرار گرفتهاند چنانكه او تعداد بسيارى از آنان را به دار آويخته و كتابهاى علمى نفيس آنان را به طعمه آتش داده است و برخى از شعر فروشان متملّق و چاپلوس هم او را بدان عمل ستودهاند. فرخى در قصيدهاى كه بدين مطلع آغاز مىكند:
اى ملك گيتى گيتى تراست
|
حكم تو بر هر چه تو گوئى رواست
|
گويد:
ملك رى از قرمطيان بستدى
|
ميل تو اكنون بمنى و صفاست
|
هر كه از ايشان به هوى كاركرد
|
بر سر چوبى خشك اندر هواست
|
ناصر خسرو شاعر با ايمان و آزاده در ابيات زير اشاره به محمود و تسلّط او بر رى مىكند و خواننده را به عبرت گرفتن بر مىانگيزد:
بملك ترك چرا غرّهايد ياد كنيد
|
جلال و عزّت محمود زاولستان را
|
چو سيستان ز خلف، رى زرازيان بستد
|
و ز اوج كيوان سر برفراشت ايوان را
|
فريفته شده مىگشت در جهان و بلى
|
چنو فريفته بود اين جهان فراوان را
|
شما فريفتگان پيش او همى گفتيد
|
هزار سال فزون باد عمر، سلطان را
|
(169)
كجاست اكنون آن فرّ و آن جلالت و جاه
|
كه زير خويش همى ديد برج سرطان را
|
بريخت چنگش و فرسوده گشت دندانش
|
چو تيز كرد بر او مرگ چنگ و دندان را
|
ديگر اختلافات مذهبى كه در اين شهر وجود داشته و خونريزىهايى كه در اثر تعصّبها و كوته فكرىها بوقوع پيوسته است. ياقوت حموى هنگام فرار از مغولان، در سال 617ه .ق، از رى گذشته است و مىگويد اهل رى سه فرقهاند اقليت شافعى و اكثريت حنفى و سواد اعظم را شيعيان تشكيل مىدهند. او سپس گويد شافعيان و حنفيان، شيعيان را قلع و قمع كردند پس از آن نزاع و اختلاف ميان خودشان درگرفت و شافعيان بر حنفيان پيروز شدند و از اين جهت شيعيان و حنفيان ناچارند كه عقيده خود را پنهان نگه دارند و يا آنكه در جاهاى پنهان زندگى كنند. اين پنهان زيستن موجب شده بود كه اهل رى بيشتر در نقاط زيرزمينى و نقب زندگى كنند و اين امر در ادب فارسى هم منعكس شده است. مولانا مىگويد:
عمارتيست خراباتيان شهر مرا
|
كه خانهاش نهان در زمين چو رى باشد
|
***
عاشقان سازيدهاند از چشم بد
|
خانهها زير زمين چون شهر رى
|
و ديگر آنكه اين شهر سابقه زلزلههاى متعدّد داشته و خرابىها و نابودىهاى فراوان در آن اتفاق افتاده است. قوامى رازى در يكى از قصايد خود به يكى از زلزلهها اشاره كرده است:
زان زلزله كه بود گه يحيى معاذ
|
رى شد خراب اگر چه ترا اعتبار نيست
|
بىجان شدند سيصد و پنجه هزار خلق
|
معلوم كن چو قول منت استوار نيست
|
با اين اوصاف، اين سرزمين زمانهايى را هم به خود ديده كه افراد لايق و شايسته و ادب پرور و دانش دوست در آن حكومت مىكردهاند و علما و فضلا را تشويق و ترغيب به تعليم و تعلّم مىنموده و وسائل راحت و آسايش براى اهل علم فراهم
(170)
مىساختهاند، از جمله اسماعيل بن احمد، دومين پادشاه سامانى، وقتى رى را از چنگ خلفا و دست نشاندگان ترك آنان رها ساخت پسر عم خود ابوصالح منصور بن اسحق را حاكم آنجا گردانيد و اين منصور همان كسى است كه محمّد بن زكرياى رازى طب منصورى خود را با تشويق و حمايت او نوشته و آن را به نام «الطبّ المنصورى» ناميده و سپس كتاب «الطبّ الروحانى» را نيز براى او نوشته تا درمان روان را همراه با درمان تن كرده باشد. كتاب طب منصورى نام منصور بن اسحق را كه از سال 290 تا 296ه .ق بر رى حكومت كرده است جاويد و مخلّد ساخت زيرا اين كتاب در سال 1481م. به زبان لاتينى تحت عنوان Liber Almansoris ترجمه شد و هفت بار در «ونيز» و سه بار در «بال» سويس و دوبار در «الم» چاپ شد و مقاله نهم آن ساليان دراز از كتابهاى درسى دانشگاههاى معروف اروپا مانند: «توبينگن» آلمان و «مون پوليه» فرانسه بود. همچنين روزگارانى بر اين سرزمين گذشته كه مردم در رفاه و آسايش زندگى مىكرده و امن و امان و سلامت برقرار بوده است. خاقانى در يكى از قصايد خود در وصف رى چنين گفته است:
با اين بيان ز وصف تو امروز عاجزم
|
كو جنتى است آمده ز افلاك بر زمين
|
پشت عراق و روى خراسان رى است، رى
|
پشتى چه راست دارد و روئى چه نازنين
|
و نيز در زمانى، رى مركز علم و دانش بوده است و دانشمندان بزرگ، در مدارس و معاهد علمى آنجا به بحث و فحص اشتغال داشتهاند. مقدسى درباره وضع علمى اين شهر گويد:
در اين شهر مدارس و مجالس علم فراوان است. مذكّران آنجا فقيه و رؤساى آنان عالم و محتسبانشان مشهور و سخنورانشان اديب هستند. ابودلف خزرجى، در سفرنامه خود، از يكى از رئيسان رى به نام جريش بن احمد ياد مىكند كه وقتى وارد مدينة السّلام (= بغداد) مىشد فقط كتابهاى پزشكى او بر صد شتر حمل مىگرديد.
(171)
عبدالجليل قزوينى رازى در كتاب النقض كه آن را در حدود 560ه .ق تأليف كرده، از مدارس زير در شهر رى نام برده است: مدرسه سيد تاج الدّين كيكى، مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه مدرسه سيّد زاهد ابوالفتوح، مدرسه فقيه على جاستى، مدرسه خواجه عبدالجبّار مفيد، مدرسه كوى فيروزه، خانقاه على عصّار، مدرسه خواجه امام رشيد رازى، مدرسه شيخ حيدر مكى، و نيز در اين شهر كتابخانههاى بزرگى وجود داشته است كه از مهمترين آنها مىتوان كتابخانه صاحبى را نام برد كه متعلّق به صاحب بن عُبّاد بوده است كه پس از آنكه سلطان محمود، كتب فلسفه و اعتزال و نجوم آن كتابخانه را سوزانيد بر چهارصد شتر حمل مىشده و ده مجلّد فهرست داشته است.
درباره كيفيت تعليم و تعلّم، در مراكز علمى رى، نمىتوان جداگانه بحث كرد مگر آنكه علم را به طور كلى در تمدن اسلامى مورد بحث و تحليل قرار داد. زيرا اسلام علم را از محدوديت طبقات خاص بيرون آورد و عامه مردم از وضيع و شريف و فقير و غنى را تحريض و ترغيب به علم نمود. به همين جهت، سنّت خاص علمى در تمدن اسلام بوجود آمد كه در همه مراكز علمى به يك كيفيت بود يعنى دانشمندان اسلامى در مدارس اندلس و بغداد و قاهره و رى و مرو، با انگيزه واحدى، در پى علم مىرفتند و روش خاصّى را دنبال مىكردند و سنّت خاصى بر جو علمى آن مراكز احاطه داشت. اين انگيزه و روش و سنّت بود كه در «خوارزم» بيرونى را و در «بخارا» ابن سينا را و در «نيشابور» خيام را و در «رى» رازى را و در «مراكش» ابن خلدون را و در «قرطبه» ابن رشد را پرورش مىداد.
در اسلام چه در قرآن و چه در احاديث درباره فضيلت علم و مقام شامخ معلّم و احترام متعلّم عبارات فراوان ديده مىشود. آيه شريفه «قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ»و حديث «العُلَماءُ وَرَثَةُ الأَنبِيَاء» از آن جمله است و حتى عبادتى كه در قرآن در اين آيه شريفه «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاْءِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ» غرض از آفرينش آدمى و پرى منظور شده همه مفسران به «معرفت» تفسير و توجيه كردهاند. كسانى كه
(172)
جان خود را در راه علم و دانش از دست داده باشند در اسلام همپايه شهيدان هستند كه «من ماتَ فى طَلَبِ العِلمِ مات شَهيدا» اين تحريض و ترغيب بعلم موجب گرديد كه طالبان علم از هر فرصتى براى تحصيل علم استفاده كنند و علم را در هر شرايطى فرا بگيرند. مساجد نه تنها جاى عبادت بلكه مركزى از براى علم و دانش بوده است، خانقاهها نه تنها مركز رياضت نفس بلكه محلى از براى تعليم به شمار مىآمده، اهل دانش به مسجد و خانقاه و مدرسه اكتفا نكرده حتى از دكّانهاى ورّاقان (= كتابفروشان) به عنوان مركز علم استفاده مىكردند. در شرح حال جاحظ نويسنده معروف عرب آمده كه او دكّان ورّاقان را شبها كرايه مىكرد تا بتواند از كتابها استفاده كند. دانشمندان و علما خانه مسكونى خود را مركز علم و دانش مىساختند و دانشجويان را به حضور خود مىپذيرفتند. جوزجانى مىگويد: دانشجويان شبها در خانه ابن سينا گرد مىآمدند من نزد او «شفا» مىخواندم و ديگران «قانون» مىخواندند و اين بدان جهت بود كه روزها او در حضور شمس الدوله بود، و غزّالى نيز پس از كنارهگيرى از «نظاميّه» در خانه خود تدريس مىكرده است. شكى نيست كه مهمترين مراكز علمى مدارس و از مهمترين مدارس در تمدّن اسلامى مىتوان مدارس «نظاميّه» را نام برد. خواجه نظام الملك طوسى در شهرهاى بغداد، بلخ، نيشابور، هرات، اصفهان، بصره، مرو، آمل، موصل اقدام به تأسيس مدرسه كرد. ابن خلكان مىگويد نظام الملك نخستين كسى بود كه مدرسه را تأسيس كرد. ولى سبكى و مقريزى مىگويند چنين نيست زيرا پيش از آن مدرسه بيهقيّه و مدرسه سعيديّه و مدرسه ابوسعيد اسماعيل بن على و مدرسه ابواسحق اسفراينى در «نيشابور» وجود داشته است. توفيق ميان اين دو رأى به اين است كه نظام الملك نخستين كسى است كه مدارس را با نظم مالى خاصّى كه استاد و دانشجو اجرت و مزد دريافت كنند قرار داده است و پيش از آن چنين رسمى برقرار نبوده است. و شايد از همين جهت بوده است كه وقتى خبر ايجاد مدارس نظاميّه به علماى ماوراءالنهر رسيد براى علم ماتم گرفتند و گفتند: تا كنون صاحبان همّت عالى و نفوس پاك به جهت شرف و كمال علم به علم اشتغال
(173)
مىورزيدند، ولى حال كه براى تعليم و تعلّم اجرت و مزد تعيين گرديده دونهمتان و نعمتطلبان بدان روى مىآورند و اين موجب خوارى و پستى علم مىگردد. اگر به كتب تذكره و تراجم احوال رجوع كنيم مىبينيم كه بيشتر دانشمندان از خانوادههاى فقير برخاستهاند ولى با همّت عالى و نيّت پاك خود به مقام شامخ علمى رسيدند. ابوتمام شاعر را مىگويند سقّائى مىكرده و جاحظ نان و ماهى مىفروخته و شافعى يتيم بوده كه حتى مادرش قادر به خريد كاغذ و قلم براى او نبوده است ولى آن سنّت علمى كه پيش از اين درباره آن سخن رفت موجب مىشد كه آن كسى كه خود را به علم مرتبط مىساخت يعنى نام معلّم و متعلّم به خود مىگرفت آنى از هدف مقدّس علمى غافل نباشد و در راه تحصيل علم و دانش هرگونه مشقّت و رنجى را تحمّل كند و مقام عالى علم را در برابر حطام دنيا فرود نياورد.
عبارت معروف «العلم يؤتى و لا يأتى» بدان جهت پيدا شد كه دانشمندان خود را در برابر صاحبان زر و زور خوار نسازند و ولايت علم را اشرف ولايات بدانند:
العِلْمُ مِنْ أشْرَفِ الوِلايَاتِ
|
يَأتِيهِ كُلُّ الْوَرَى وَ لا يَأتِى
|
مىنويسند يكى از بزرگان به نام سليمان بن على كسى را فرستاد تا از خليل بن احمد (= واضع علم عروض) بخواهد كه بيايد و فرزند او را درس بدهد. خليل نان پاره خشكى را به فرستاده او نشان داد و گفت: از اين بخور كه من چيزى جز اين ندارم و تا وقتى اين نان خشك را دارم نيازى به درگاه سليمان ندارم. فرستاده گفت: پس من به سليمان چه بگويم؟ خليل اين دو بيت را انشاء كرد:
أبْلِغْ سُلَيمَانَ أَنَّى عنهُ فِى سِعَةٍ
|
وَ فِى غِنَى غَيْرَ أنِّى لَسْتُ ذَامَال
|
وَ الْفَقْرُ فِى النَّفْسِ لآفِى الْمَالِ تَعْرِفُهُ
|
وَ مِثْلُ ذَاكَ الغِنى فِى النَّفْسِ لآالْمال
|
شرافت و بزرگوارى اهل علم به پايهاى بود كه وقتى شيخ ابواسحق شيرازى به رياست مدرسه «نظاميّه بغداد» منصوب گشت، در حالى كه گروهى از بزرگان در انتظار او بودند جوانى بر سر راه به او گفت: مىخواهى در اين مدرسه درس بدهى؟، شيخ پاسخ داد: آرى. جوان گفت: چگونه در جاى مغصوب درس مىدهى؟ شيخ با
(174)
شنيدن اين جمله از رفتن به مدرسه و پذيرفتن آن مقام انصراف حاصل كرد. چنانكه ياد شد آنان كه افتخار اهل علم بودن را داشتند از هر فرصتى براى بهرهگيرى علمى استفاده مىكردند و از هيچ رنجى فروگذار نمىكردند. محمّد بن جرير طبرى مفسّر و مورّخ معروف مىنويسند كه هر روزه از «رى» تا «دولاب» را مانند ديوانگان مىدويده تا در محضر درس استاد خود احمد بن حمّاد دولابى حاضر شود. خطيب تبريزى از «تبريز» تا «بغداد» در حالى كه كتابهايش بر پشتش انبار بود پياده در گرماى تابستان در طلب علم راه پيمود چنانكه عرق تنش اوراق كتابهايش را شست. شمس الأئمّه سرخسى را كه در چاهى زندانى كرده بودند از ته چاه دروسى املا مىكرد و شاگردان بر لب چاه مىنوشتند. ابوريحان بيرونى در حال احتضار از عبادت كننده خود سؤال علمى كرد و گفت اين مسأله را بدانم و بميرم بهتر است از اينكه ندانم. اين چند مورد از هزاران مواردى بود از كيفيّت علاقه و توجّه دانشمندان اين كشور به علم و دانش و بر اساس همين روش و بر قاعده همين سنّت علمى بوده كه سرزمين «رى» در خود دانشمندان بزرگ را طى تاريخ پرورانده است.
در اين گفتار كوتاه مجال اين نيست كه نام همه دانشمندانى كه از رى برخاستهاند برده شود ولى به مصداق:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
|
هم به قدر تشنگى بايد چشيد
|
اشاره به نام برخى از دانشمندان مىكنيم و جويندگان مىتوانند براى تفصيل به كتب تذكره و تراجم و طبقات مراجعه فرمايند.
از ميان متكلّمان شيعه اماميّه كه از «رى» برخاستهاند مىتوان ابوجعفر ابن قبه رازى را نام برد كه كتاب «الانصاف فى الإمامة» و «المستثبت فى الامامة» را در دفاع از مسأله امامت نوشته است.
از محدّثان شيعه اماميّه محمّد بن يعقوب كلينى رازى صاحب كتاب «الكافى» و محمد بن على بن بابويه ملقب به صدوق صاحب كتاب «من لا يحضره الفقيه» هستند اين دو كتاب به ضميمه دو كتاب «تهذيب» و «استبصار» شيخ طوسى چهار
(175)
كتاب مهم مذهب شيعه را تشكيل مىدهد.
از مناظران و جدليّون شيعه اماميّه عبدالجليل قزوينى رازى كه كتاب «النّقض» را تأليف كرد و در آن به ردّ كتاب «بعض فضائح الرّوافض» پرداخت.
از متكلّمان معتزلى اهل سنّت و جماعت قاضى عبدالجبار رازى است كه كتاب «المغنى» او در بيست مجلّد دائرة المعارفى از كلام اسلامى به شمار مىرود.
از متكلّمان اشعرى اهل سنّت و جماعت فخرالدّين رازى معروف به امام فخر كه «كتاب الأربعين» را در كلام و «المباحث المشرقيّة» را در فلسفه نوشته و نيز تفسيرى بر قرآن كريم نگاشته كه به تفسير كبير معروف است.
از متكلّمان اسماعيلى ابوحاتم رازى صاحب كتابهاى «الإصلاح» و «الزّينه» و «أعلام النبوّة» است كه كتاب اخير ردّ بر عقايد جهانشناسى و دينى همشهرى او محمّد بن زكرياى رازى است.
از فيلسوفان علم اخلاق ابن مسكويه رازى كه «تهذيب الاخلاق» را نوشته و خواجه نصيرالدين طوسى آن را به فارسى برگردانده و به نام «اخلاق ناصرى» ناميده است.
از متصوّفان نجم الدين رازى كه كتابهاى «مرصاد العباد» و «مرموزات اسدى در مزمورات داودى» را با زبان شيواى فارسى نگاشته است.
از شاعران پارسى گوى بندار رازى و غضائرى رازى و قوامى رازى را مىتوان نام برد.
از پزشكان ابوبكر محمّد بن زكرياى رازى كه واقعاً مايه افتخار ايرانى است او نه تنها پزشك بلكه فيلسوف و رياضىدان بود و آثار فراوانى از خود بجا گذاشت كه تعداد آنها به نقل بيرونى 184 و به نقل ابن ابى اصيبعة 235 است.
اين بنده سال گذشته كتابى تحت عنوان «فيلسوف رى محمّد بن زكرياى رازى» تأليف كرده كه به وسيله انجمن محترم آثار ملّى چاپ و منتشر گشته است در اين كتاب احوال و آثار و افكار اين پزشك و فيلسوف نامدار سرزمين رى مورد تحليل
(176)
و بررسى قرار گرفته و لذا جويندگان را به آن كتاب ارجاع مىدهد و فقط براى آنكه اهل علم از روشى كه يك دانشمند بايد در زندگى علمى و عملى خود اتّخاذ نمايد آگاه شوند سطورى چند از كتاب «السّيرة الفلسفيّة» او را نقل مىكنيم باشد كه دانشوران اين سرزمين آن را با دقّت بررسى نمايند و راه و روش علمى و عملى خود را از دانشمندى كه از همين سرزمين برخاسته و موجب سربلندى اين كشور گرديده اقتباس كنند. رازى در كتاب «سيرت فلسفى» خود پس از اشاره به جنبه علمى خويش و برشمردن كتابهاى با ارزشش در علوم و فنون مختلف به بيان جنبه عملى خود مىپردازد و در اين باره چنين گويد:
«اما در قسمت عملى بعون و توفيق الهى هيچ وقت از دو حدّى كه سابقاً معيّن كردم تجاوز ننموده و راهى نرفتهام كه كسى تواند گفت كه سيرت من سيرتى فلسفى نبوده است. مثلاً هيچگاه به عنوان مردى لشكرى يا عاملى كشورى به خدمت سلطانى نپيوستهام و اگر در صحبت او بودهام از وظيفه طبابت و منادمت قدم فراتر نگذاشتهام. هنگام ناخوشى به پرستارى و اصلاح امر جسمى او مشغول بوده و در وقت تندرستى به مؤانست و مشاورت او بر ساختهام و خدا آگاه است كه در اين طريقه نيز جز صلاح او و رعيّت قصدى ديگر نداشتهام، در جمع مال دستخوش حرص و آز نبوده و مالى را كه به كف آوردهام بيهوده بر باد ندادهام، با مردم هيچ وقت به منازعه و مخاصمه برنخاسته و ستم در حق كسى روا نداشتهام. بلكه آنچه از من سر زده است خلاف اين بوده و حتّى غالب اوقات از استيفاى بسيارى از حقوق خود نيز در گذشتهام. در باب خوردن و آشاميدن و اشتغال به ملاهى كسانى كه مرا در اين حالات ديدهاند دانسته كه هيچگاه به طرف افراط متمايل نبوده و در پوشاك و مركوب و نوكر و كنيز نيز در همين حد مىرفتهام. امّا علاقه من بدانش و حرص و اجتهادى را كه در اندوختن آن داشتهام آنان كه معاشر من بودهاند مىدانند و ديدهاند كه چگونه از ايام جوانى تاكنون عمر خود را وقف آن كردهام تا آنجا كه چنين اتّفاق مىافتاد كه كتابى را نخوانده و يا دانشمندى را ملاقات نكرده بودم تا از اين كار فراغت نمىيافتم به امرى ديگر
(177)
نمىپرداختم و اگر هم در اين مرحله ضررى عظيم در پيش بود تا آن كتاب را نمىخواندم و از آن دانشمند استفاده نمىكردم از پاى نمىنشستم، و حوصله و جهد من در طلب دانش تا آن حد بود كه در يك فن بخصوص به خط تعويذ بيش از بيست هزار ورقه چيز نوشته و پانزده سال از عمر خود را شب و روز در تأليف جامع كبير (= الحاوى) صرف كردهام و بر اثر همين كار قوّه بينائيم را ضعف دست داده و عضله دستم گرفتار سستى شده و از خواندن و نوشتن محروم ساخته است و با اين حال از طلب باز نماندهام پيوسته به يارى اين و آن مىخوانم و بر دست ايشان مىنويسم».(1)
نتيجه اين گفتار آنكه شهر رى كه ما در كنار خرابههاى آن زندگى مىكنيم از كهنترين شهرهاى ايران بوده و با حوادث خوش و ناخوش و وقايع گوارا و ناگوار كه براى آن پيش آمده نقش مهمى را در پيشبرد علم و دانش در طى تاريخ ايفا كرده و دانشمندان بزرگى را در خود پرورانده است. دانشگاه تهران كه جانشين مراكز علمى قديم رى است بايد در قالب غربى خود روحى را كه در آن مراكز وجود داشته بدمد و آن سنّت علمى قديم را در صورتى نو احيا نمايد. ما ظاهر دانشگاههاى خود را از مغرب زمين اقتباس كردهايم ولى روح علمى كه با تمدّن و فرهنگمان سازگار بوده است نتوانستهايم در اين دانشگاهها به وجود آوريم و روح علمى كه در دانشگاههاى غربى وجود دارد و مناسب با فرهنگ و تمدّن و محيط و عادات و آداب و مذهب و رسوم آنان است قابل انتقال به دانشگاههاى ما نيست. ايجاد روح علمى در دانشگاه امرى است كه با توجّه دقيق به سابقه علمى و فرهنگى اين كشور امكانپذير است و اقتباس از ظواهر مراكز علمى خارجى و يا صرف كردن مبالغ فراوان اين مشكل را حل نمىنمايد. اميد است كه اين گفتار در نشان دادن روح علمى كه در اين سرزمين وجود داشته و بايد در مراكز علمى ما تجديد شود، مفيد واقع گردد.
1. نقل از ترجمه «السيرة الفلسفية» به وسيله مرحوم عباس اقبال.
(178)
مقاله هشتم
سيماى مدرسه رى و قم
حضرت آيت اللّه محمدمهدى آصفى
(179)
(180)
سيماى مدرسه رى و قم(1)
در نخستين دوره از ادوار فقه شيعه دريافتيم كه تدوين حديث در ميان محدثين شيعه امرى رايج نبود، مثلاً از «ابن عباس» علىرغم روايات بسيارش هيچ مجموعهاى در حديث به ما نرسيده است، مگر آن مقدارى كه فيروزآبادى از روايات او در تفسير جمعآورى نموده است.
تدوين حديث از روزگار امام باقر عليهالسلام پديد آمد و در زمان امام صادق عليهالسلام رشد و بالندگى يافت. خصوصا وقتى كه امام صادق عليهالسلام ديد احاديث و احكام...
دوره سوم: مدرسه قم و رى
اين دوره از آغاز غيبت كبرى و دهه سوم قرن چهارم شروع مىشود و تا نيمه اوّل قرن پنجم ادامه مىيابد.
در اين دوره نهضت تدريس، كتابت و بحث و پژوهش به شهرهاى قم و رى منتقل مىگردد. و استادان بزرگى در فقه شيعه در اين دو شهر ظهور مىكنند. شهر قم از روزگار ائمه عليهمالسلام همواره مورد توجه شيعيان و كاشانه خاندان رسالت محسوب مىشده، (چنانكه در روايت معصوم عليهالسلام آمده است): «آفات و بلاها از قم و اهل آن دوره گرديده است.» «به زودى زمانى خواهد رسيد كه شهر قم و مردم آن حجت خدا
1. مجله كيهان انديشه، سال 1364، ش 3، آذرودى، صفحات 23ـ28، و نيز ش 4، همان سال، ص 28و29.
(181)
براى ديگر خلايق باشند و اين در زمان غيبت قائم ما(عج) تا ظهور آن حضرت خواهد بود و اگر جز اين باشد زمين اهل خويش را در خود فرو مىبرد.»(1)
از اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت است كه فرمود: «سلام و رحمت خدا بر اهل قم، خداوند سرزمين ايشان را به وسيله باران سيراب سازد و بركات خود را بر آنان نازل گرداند و سيّئاتشان را به حسنات مبدّل كند، زيرا آنان اهل ركوع، خشوع، عبادت و شبزندهدارى و روزه هستند و آنان فقيه و عالم و اهل ديانت و ولايت مىباشند.»(2)
شهر رى در اين زمان شهرى است آباد با مدرسهها و كتابخانهها و مجمع عالمان و فقيهان و محدثان.(3)
و البته يكى از علل انتقال مكتب اهل بيت از عراق به ايران فشار شديدى بود كه از سوى عباسيان به علما و فقهاى شيعه تحميل مىشد. به گونهاى كه هركس كه به نام شيعه ظاهر مىشد به اشكال مختلف مورد اذيت و آزار قرار مىگرفت.
به همين جهت فقها و علماى شيعه به قم و رى پناهنده شدند و چون اين دو شهر را پايگاه امنى يافتند با آرامش خاطر در آنجا به نشر و پخش فقه و حديث اهلبيت رسالت پرداختند. پيداست كه قم در عصر غيبت و روزگار نواب اربعه سرشار از عالمان و فقيهان شيعه و پايگاه بزرگ فقاهت شيعه شمرده مىشد.
شيخ طوسى در كتاب غيبت آورده است: شيخ حسين بن روح ـ كه خداوند از وى خشنود باد ـ كتاب «التأديب» را به قم فرستاد و به فقيهان قم نوشت اين كتاب را ملاحظه و بررسى نماييد و ببينيد مطلبى برخلاف نظر شما در آن وجود دارد.(4) اين روايت تاريخى نشان مىدهد كه قم در روزگار حسين بن روح مركز فقاهت مهمى
1. سفينه البحار، ج 2، ص 445.
2. مجالس المؤمنين: 84 .
3. مجالس المؤمنين: 392.
4. الكنى والالقاب، 3: 76.
(182)
بوده سرشار از فقها به طورى كه نماينده خاص امام عليهالسلام كتاب «التأديب» را جهت نظرخواهى به آن شهر ارسال مىدارد. قم و رى در اين زمان در قلمرو دولت آلبويه بود و گرايش ايشان به تشيع و ولايت خاندان نبوت در تاريخ معروف است.
براى اينكه عظمت و بزرگى مدرسه قم در اين دوره روشن شود كافى است گفتار علامه حلى رحمهالله را كه در «شرح من لا يحضره الفقيه» آورده است نقل كنيم آنجا كه مىگويد: «در زمان على بن حسين بن موسى بن بابويه (متوفى به سال 329) در قم 200(1) هزار تن از محدثين وجود داشت.(2) و حسن بن محمد (بن حسن) قمى (متوفى به سال 378) آن را در كتابى خاص بيان نموده است كه ما به بعضى از ابواب عناوين آن اشاره مىكنيم تا خواننده خود گستردگى و عظمت اين مدرسه را در قرن چهارم (عصر مورد مطالعه ما) دريابد.
«باب شانزدهم ذكر اسامى بعضى از دانشمندان قم و شمهاى از شرح زندگانى ايشان كه 266 تن از آنان از علماء شيعه (آنهايى كه شرح حالشان را مؤلف آورده) و 14 نقر از علماى عامه است با ذكر تصانيف و روايات هريك از ايشان.»(3)
اين گفتار نشانگر آن است كه مدرسه قم در اين عصر از گستردهترين و بزرگترين مدارس شيعه در فقه و حديث محسوب مىشده و دهها مدرسه و مسجد و كتابخانه و انجمنهاى بحث و مناقشه علمى و جلسات درس ضميمه و پيوسته به آن بوده است.
دولت آل بويه
ممكن است يكى از علل گسترش مدرسه فقاهت و حديث در اين دوره را حكومت خاندان بويه در شهرهاى قم و رى به حساب آوريم. آل بويه به طورى كه تاريخ نشان
1. ظاهرا اين تعداد اغراقآميز است و به نظر مىرسد اشتباهى از سوى صاحب «لوامع» يا نويسنده مقدمه عربى بر «من لايحضره الفقيه» رخ داده باشد.
2. مقدمه سيدحسن خرسان بر «من لايحضره الفقيه» ص (د).
3. مأخذ سابق.
(183)
مىدهد به مذهب شيعه و ولايت اهلبيت عليهمالسلام گرايش داشتند و همين امر سبب شد دانشمندان و فقهاى شيعه به مناطق يادشده روى آورند و در آن جاها اجتماع نمايند.
به هر حال قم و رى در قرن چهارم هجرى سرشار از اساتيد بزرگ فقه و حديث بود مانند: ثقة الاسلام كلينى (متوفى به سال 329) و ابنبابويه پدر شيخ صدوق (متوفى به سال 329) و ابنقولويه استاد شيخ مفيد (متوفى به سال 379) و ابنجنيد (متوفى به سال 381) در رى و شيخ صدوق (متوفى به سال 381) ـ مدفون به رى ـ و ديگران.
همچنين در اين دوره نهضت تأليف و بحث و بررسى در فقه و تدوين و نگارش مجموعههاى بزرگ حديث مانند «كافى» و «من لايحضره الفقيه» پويا و فعال گرديد.
پويايى فكر در اين مدرسه
جنبش فكرى در تأليف و بررسى فقه و تدوين و تنظيم احاديث در اين دوره به اوج شكوفايى خود رسيد و سرمايه فكرى عظيم و قابل توجهى از دستآوردهاى مدارس فقه و حديث شيعه براى ما بر جاى نهاد.
اكنون براى آنكه خواننده ابعاد دانشگاه فقه شيعه و گستردگى آن را دريابد به نام بعضى از فقها و محدثانى كه در اين دانشگاه درخشيده و در اين دوره مىزيستهاند اشاره مىكنيم. آنگاه به كتب تراجم و رجال و تاريخ ارجاع مىدهيم تا اگر كسى خواست بتواند در آن زمينه به بحث و بررسى كامل بپردازد.
1ـ على بن ابراهيم، على بن ابراهيم استاد كلينى در حديث و مورد وثوق و اعتماد در ضبط و نقل حديث بود، بسيار حديث شنيد و كتابهايى تصنيف نمود، از آن جمله: «قرب الاسناد»، «كتاب الشرايع»، «كتاب الحيض».(1)
2ـ كلينى، كلينى معاصر على بن حسين بابويه پدر شيخ صدوق است كه هر دو در
1. رجال نجاشى: 197.
(184)
يك سال درگذشتند و آن سال نزد فقها به سال «مرگ فقها» معروف گرديد. بزرگترين اثر از محمد بن يعقوب كلينى دائرة المعارف عظيم «كافى» در اصول و فروع حديث است. تأليف كتاب كافى در نوع خود در تدوين حديث و تنظيم ابواب فقه و اصول بهترين اقدام است.
كلينى در آغاز كتاب خود مىگويد: «كتاب كافى جامع تمام فنون علم دين است و متعلم را كفايت مىكند و مرجع طالبان هدايت و مأخذ خواستاران علم و عمل از طريق آثار صحيح پيشوايان راستين عليهمالسلام است»(1) اين اقدام و كوشش كلينى در جهت آماده سازى مرجعى جهت مراجعه و جمعآورى و تنظيم ابواب فقه و اصول بود.
البته كلينى رحمهالله از احاديث امامان راستين فقط احاديثى را در دايرة المعارف خود آورده است كه به نظر وى صحيح بوده است.
به خاطر همين ويژگىهاست كه اين كتاب فتح بابى بزرگ در عالم حديث بهشمار مىرود و مورد توجه خاص فقهاى پس از وى قرار گرفته است شيخ مفيد درباره اين كتاب مىگويد:
«كافى از گرانقدرترين و سودمندترين كتابهاى شيعه است»(2) و شهيد در اين مورد در اجازه خود براى ابنخازن مىگويد: «كتاب كافى در حديث مانندش تأليف نگرديد.»(3)
3ـ ابنقولويه، ابوالقاسم جعفر بن محمد (بن جعفر بن موسى بن) قولويه (285ـ386 ه) از شاگردان و راويان كلينى(4) و استاد شيخ مفيد است.(5) نجاشى
1. اصول كافى: 1/8 .
2. تصحيح الاعتقاد: 27.
3. بحارالانوار، ج 25: 67.
4. مقدمه دكتر حسين على محفوظ بر كافى: 24.
5. الكنى و الالقاب، ج 1: 379.
(185)
مىگويد: «فقاهت و فضائل اخلاقى وى برتر از آن حدى است كه مردم مىگويند. او كتابهاى ارزندهاى دارد.»(1) كه نجاشى بسيارى از آنها را برشمرده است.
4ـ خاندان ابنبابويه، خاندان ابنبابويه در قم از خاندانهاى فقه و حديث و مورد عنايت مخصوص حضرت حجت(عج) و نواب ايشان بوده و از فقيهان و محدثان شيعه محسوب مىشدند. پدر شيخ صدوق يعنى على بن بابويه قمى از رؤساى مذهب شيعه و فقهاء بزرگ بهشمار مىرفت. علامه در خلاصه خود او را «شيخ القميّين در عصر خود و فقيه و ثقه اهل قم مىنامد. ابننديم در «فهرست» خويش مىگويد: صدوق 200 كتاب از والد خود (على بن حسين) ياد كرده است. و اين رقم بزرگ نشانگر حركت فكرى نيرومند و فعاليت چشمگيرى است كه در اين دوره در زمينه تأليف و تدوين در مدرسه قم و رى ديده مىشود. همچنين دو فرزند او يعنى ابوجعفر محمد، مشهور به (صدوق) و ابوعبداللّه حسينى برادر صدوق از فقهاء و محدثين بزرگ شيعه محسوب مىشدند.
شيخ در كتاب الغيبة درباره آنان گفته است «دو فقيه استاد آنچه را كه اهل قم حفظ و ضبط نمىكردند آنها حفظ و ضبط مىكردند.»
اين دو برادر از عنايت مخصوص آلبويه بهويژه ركن الدين و صاحب بن عُبّاد وزير آلبويه برخوردار بودند و همين امر آنان را به تأليف و نگارش و بحث فقهى برانگيخت و ابوعبدالله حسين بسيارى از تأليفات خود را براى صاحب نوشت و صدوق مجموعه بزرگ حديث خود (عيون اخبار الرضا) را به نام وى تدوين نمود.
شيخ صدوق همانگونه كه علامه ياد مىكند حدود 300 تأليف داشته(2) كه بسيارى از آنها را در كتاب سترگ خويش ياد كرده است. و اگر اين رقم بزرگ به تأليفات فقه و حديث پدر وى افزوده شود نشان مىدهد چه تلاش عظيم فكرى و فقهى در اين
1. رجال نجاشى.
2. الكنى والالقاب، ج 1: 212.
(186)
مدرسه خصوصا در خاندان ابنبابويه انجام گرفته است.
همچنين كتاب (من لايحضره الفقيه) دومين دايرة المعارف فقه و حديث است كه در اين دوره و در اين مدرسه تأليف گرديده است. صدوق در اين دايرة المعارف كوشيده است ابعاد فقه را در كتابى جمع و تنظيم نمايد و آنچه از احاديث به نظر وى صحيح بوده است در آن گردآورد و در دسترس فقيه بگذارد. يا در دسترس كسانى كه به فقيه دسترسى ندارند همچون عامه مردم قرار دهد، در برابر كتاب «من لايحضره الطبيب» (كسى كه به پزشك دسترسى ندارد) زكرياى رازى.(1)
كتاب مشتمل بر پنج هزار و نهصد و شصت و سه حديث است. در هر صورت اين كتاب دومين فتح باب در گردآورى و تدوين حديث بعد از «كافى» است. و ما نمىخواهيم اسامى تمام فقها و محدثين را در اينجا به نحو كامل بياوريم زيرا بحث ما از موضوع خارج مىشود، تنها كافى است خواننده به كتاب «مجالس المؤمنين» قاضى نوراللّه شوشترى مراجعه نمايد تا وسعت و عظمت دانشگاه فقه شيعى و پرورش يافتگان آن از فقها و محدثين و همچنين ميراث گرانبهاى فكرى و دست آوردهاى فقهى و حديثى را دريابد.
سيماى مدرسه در دوره سوم
اكنون كه خواننده وسعت و گستردگى اين مدرسه را دريافت و عدهاى از فقهاى برجسته و ممتاز آن را شناخت و به پارهاى از مواريث فقهى و حديثى آن در اين دوره پى برد، مىپردازيم به جمعبندى و بررسى ويژگيها و امتيازات اين مدرسه نسبت به مدارس قبل از آن و همچنين اثر تكاملبخش آن در بحث فقهى.
نخستين و مهمترين مشخصه اين مدرسه توسعه در تدوين و جمعآورى احاديث است. تدوين حديث همانگونه كه قبلاً در عصر دوم اشاره كرديم، از تدوين شخصى
1. من لايحضره الفقيه، ج 1: 3.
(187)
فراتر نرفت. آن مقدارى را كه راوى مستقيما يا غيرمستقيم از امام مىشنيد آن هم به صورت نامنظم و پراكنده و گاهى به صورت منظم. در دوره دوم هيچيك از محدثان و فقيهان ديده نشد كه دست به تدوين مجموعه احاديث صحيح در زمينه احكام بزند نظير دو مجموعه حديث «كافى» و «من لايحضره الفقيه» (كه در عصر سوم بهوجود آمد، اين اقدام يعنى جمعآورى و تنظيم حديث از امتيازات اين دوره محسوب مىشود زيرا فقها نياز فراوان به مراجعه روايات و احاديث پيدا مىكردند و احاديث به صورت پراكنده و نامنظمى (از جهت ترتيب ابواب) در لابلاى كتب و رسالات وجود داشت كه طبعا احاطه به تمام احاديثى كه در مسألهاى وارد شده بود براى هركس كار ساده و آسانى نبود.
از اينرو تمام تلاش و كوشش اين دوره در جمعآورى و تنظيم حديث در جهت پاسخگويى به اين نياز و خواسته بود. همچنين در اين دوره طرح تازهاى در كتابت فقه پديد آمد، و آن «پاسخنامهها» بود، بدينگونه كه شيعيان از فقهاى سراسر جهان اسلام پيرامون مسائلى كه برايشان پيش مىآمد سؤالاتى استفسار مىنمودند و فقها نيز اين سؤالات را پاسخ مىنوشتند ... گاهى نيز پاسخنامه طولانى مىشد، زيرا فقيه احاديث مربوط به آن مسأله را در ضمن ارائه مىداد و در نتيجه رساله كوچكى در پاسخ يك مسأله فقهى فراهم مىآمد.
در فهارس كتب شيعه مانند «الذريعه» و «رجال نجاشى» و امثال آن پژوهشگر مىتواند صدها رساله از اين قبيل را بهدست آورد. البته اين نمونه كتابها در جهت تكامل بحث فقهى در اين دوره رواج يافت و فقيه گاهى ضمن تدريس، مسألهاى را بين طلاب خود مطرح مىساخت و با احاديث مربوط به آن موضوع را گسترش مىداد، و از همينجا رأى و نظر آغاز مىشد. با وجود اين، بحث فقهى در اين دوره مراحل اوليه رشد و بالندگى خود را مىگذراند و هنوز به حد بلوغ نرسيده بود و رسالههاى فقهى از دايره احاديث فراتر نرفته و قدم در عرصه مناقشه و احتجاج و نقد
(188)
آراء و تفريع فروع جديد ننهاده بود.
و مباحث فقه غالبا از مرز فروع فقهى در حديث اهلبيت عليهمالسلام تجاوز نمىكرد، و فقها به نحو كامل به تفريع فروع جديد و استدلال و رأى نمىپرداختند و فتواها غالبا همان نص حديث بود منهاى اسناد و گاهى نيز حذف پارهاى الفاظ.
و هركس مكتوبات على بن بابويه قمى والد شيخ صدوق را ملاحظه نمايد، (وى رسالهاى دارد به فرزندش كه فتاواى خود را در آن نوشته است) و همچنين نوشتههاى شيخ صدوق مانند «المقنع» و «هداية» و آثار ابوجعفر محمد بن قولويه و ديگران را ببيند مطمئن خواهد شد كه در اين دوره يك روش و شيوه كلى در بحث فقهى وجود داشته كه علىرغم توسعه مدرسه فقاهت از حدود احاديث و روايات صحيح تجاوز نمىكرده است.
اين بود مهمترين خطوط سيماى مدرسه فقاهت در دوره سوم.
دوره چهارم: مدرسه فقاهت بغداد
در سده پنجم هجرى، مدرسه فقاهت از قم و رى به مركز جهان اسلام، بغداد انتقال يافت.
اين انتقال چندين سبب و انگيزه داشت كه به پارهاى از آنها اشاره مىشود:
1ـ ضعف رژيم حاكم، حكومت عباسى آنچنان دچار ضعف و از هم پاشيدگى شده بود كه نمىتوانست مانند خلفاى پيشين اين سلسله، چونان منصور، رشيد، متوكل و معتصم به تعقيب شيعيان و تحميل زور و فشار بر آنان بپردازد.
به همين جهت، فقيهان شيعه مجال ظهور و عرض اندام پيدا كردند و دست به نشر و انتشار فقه شيعه زدند و آشكارا به بحث و ممارست پيرامون آن پرداختند.
2ـ ظهور و پيدايش فقهاى برجسته از خاندانهاى بزرگ، مانند شيخ مفيد و سيدمرتضى، كه موقعيت اجتماعى و سياسى و خانوادگى آنان در تكامل و نشر فقيه
(189)
شيعه تأثير بسزايى داشت.
3ـ توسعه و گستردگى مدرسه فقاهت، كه تا سقوط و تصرف بغداد استمرار يافت و البته اين محيط جديد، شايستگى پذيرش اين مدرسه و تحولات و خدمات آن را دارا بود.
در اين مركز بزرگ فرهنگى كه از مراكز نهضتهاى فكرى جهان اسلام محسوب مىشد، صدها فقيه و محدث مىزيست و هر روز دانشجويان و مدرسان و دانشمندان در مدارس و كتابخانهها و مساجد آن براى درس و بحث و مطالعه و گفتگوى علمى حاضر مىشدند.
با انتقال مدرسه به چنين فضاى فكرى كه بهدست عالمان بزرگى چون شيخ مفيد، سيدمرتضى و شيخ طوسى صورت گرفت، وضع تازهاى در جنبش فكرى آن عصر بهوجود آمد و در نتيجه مدرسه فقه شيعه كه در قم و رى تكامل يافت، و ريشه دوانيد و به صورت يك مكتب فقهى مستقل درآمد ... بنياد و اساس آن در بغداد استوار گرديد.
با وجود كثرت مدارس فقه در آن زمان، در بغداد، مكتب اهلبيت از وسيعترين و ريشهدارترين مدارس و از جهت استدلال، استوارترين آنها محسوب مىشد، تمام اين خصوصيات موجب شد، طالبان فقه بيش از هر مدرسه به اين مدرسه روى آورند.
از جمله در محضر درس شيخ طوسى سيصد مجتهد شيعى، و تعداد بىشمارى از اهلسنت حضور مىيافتند. نظر به اينكه قصد داريم فقه شيعه را در اين عصر مورد بررسى قرار دهيم شايسته است سيرى در سرگذشت فقهاى برجسته اين دوره داشته باشيم.(1)
1. اين مقاله به همت آقاى محمدامين جراحى ترجمه شده است.
(190)
مقاله نهم
بازگوى راز «رى»
استاد دكتر حسين كريمان
(191)
(192)
بازگوى راز «رى»(1)
اشاره
در رهگذر آشنايى با سرگذشت تاريخى شهرها، پژوهشگران را دست آوردى بسيار گرانبها در شناخت رجال و حال و احوال و عادات و رسوم و صنايع و محصولات و كيفيت معيشت مردم خواهد بود و اين است كه از قرنها پيش مورخان يا جهانگردان جغرافىدان به اين مهم نيز پرداختهاند، دانشمندانى همچون ابن خردادبه، قدامه، يعقوبى، ابن رسته، اصطخرى، ابن حوقل، مقدسى، ياقوت و ... از راز سربهمهر شهرها و آبادىها، پرده برداشته تا آنجا كه اكنون مىتوان شناسنامه كهن شهرى را از لابهلاى اوراق كتابهاى جغرافياى تاريخى مانده از آنان در پيش چشم داشت و از روزگار رونقشان ـ درآمد و شد كاخها و ازدحام كويها و برزنها و بازارها ـ عبرت آموخت. آنجا كه ضجههاى مظلومان گم مىشد و استخوان ضعيفان و يتيمان خرد. و پند گرفت از دوران متروكىشان كه فقط نفير بومها در كوخهاى كوژ به گوش دل مىنشست تا آنجا كه پرندههاى مهاجر هم از سكناى در آن هراس داشتند.
استاد دكتر حسين كريمان با رنجى بسيار و توانى كه در خور ايشان است سالها براى بازگو كردن گوشههاى تاريك و روشن شهرهاى مختلف كشورمان كوشيدهاند. تلاش پيگير و مصممى را دنبال كردند و با ارائه آثار خود گنجينه فرهنگ كشورمان را غنىتر ساختند، تفرش (يا طبرس) قم، تهران،
1. مجله كيهان فرهنگى، سال 1368 ش، ص 3-11.
(193)
رى، و ... شهرهايى بودند كه مورد مطالعه همه جانبه استاد قرار گرفتند، آن گونه كه وجب به وجب آنها، مورد بررسى قرار گرفت. سرانجام با تهيه مطالب و ترسيم نقشهها و ارائه عكسها به قضاوت عموم گذاشته شد، و در كنار آن استاد توانستند پيرامون زندگى و نقش شخصيتهاى برجسته آن سرزمينها تحقيقات دامنهدار و مفصلى را به عمل آورند كه مىتوان از تأليف گرانسنگ ايشان پيرامون «زندگى حضرت زيد بن على بن حسين» نام برد.
در اينجا بايد از اساتيدى كه براى برگزارى اين نشست ما را مساعدت نمودند، آقايان كامران فانى و دكتر عزيزاللّه بيات سپاس داشته باشيم.
* * *
كيهان فرهنگى: آقاى دكتر كريمان، با تشكر از اينكه دعوت ما را پذيرفتند، بايد عرض كنيم كه روال معمول ما در آغاز هر گفتگويى، اطلاع از محل تولد، زندگينامه و اساتيد مصاحبه شونده است حضرت عالى هم اگر مايل هستيد با پاسخ به همين سؤالات آغاز بفرماييد تا مباحث ديگر به نوبت مطرح شوند.
استاد دكتر حسين كريمان: من حسين كريمان فرزند اسماعيل در سال 1292 هجرى شمسى در حومه تهران ولادت يافتم. تحصيلات دوره ابتدايى و متوسطه را در تهران به پايان آوردم. در سال 1322 به اخذ ليسانس در رشته ادبيات فارسى از دانشسراى عالى توفيق پيدا كردم و به سال 1324 براى فرا گرفتن علوم دينى و معارف اسلامى رهسپار شهر مذهبى قم گرديدم. دوره دكترى زبان و ادبيات فارسى را در دانشگاه تهران، گذراندم و به سال 1335 به اخذ درجه دكترى در اين رشته نائل آمدم. خدمات تدريسى و تعليمى خود را در مدت 45 سال از كلاسهاى ابتدايى شروع كردم و تا تدريس در دانشگاههاى تهران و شهيد بهشتى (ملى سابق) ادامه دادم. تحصيلم با تدريس و تحقيق همراه بود.
تأليفات و تحقيقات علمى من بدين قرار است:
(194)
1. جغرافياى شهرستان قم. با نقشه شهر قم و نقشه شهرستان قم.
2. طبرسى و مجمع البيان در 2 جلد.
3. مشاركت در تصحيح دوره ديوان شمس به اهتمام استاد بديع الزمان فروزانفر.
4. رى باستان در 2 مجلد.
5. آثار بازمانده از رى.
6. قصران در 2 مجلد.
7. تهران در گذشته و حال.
8 . سيره و قيام زيد كه به وسيله مركز انتشارات علمى و فرهنگى طبع و نشر مىشود.
من علاوه بر اينها بالغ بر 80 مقاله و رساله نيز در موضوعهاى دينى، علمى، ادبى، تاريخى و جغرافيايى نوشتهام كه اهم آنها بدين قرار است، نظرى به مقاله مينورسكى در دايرة المعارف اسلامى مطبوعه در يادنامه مينورسكى به سال 1348 ـ مقام شيخ طوسى در علم تفسير به مناسبت مراسم هزاره او مطبوعه در جلد سوم يادنامه وى چاپ 1354 ـ احكام رابطه در جملههاى فارسى مندرج در ارمغان نوروزى دانشگاه شهيد بهشتى (ملى سابق) سال 1356 ـ اقسام جمله در عبارات فارسى مطبوعه در نامه مينوى 1350 ـ رساله در تحقيق از آثار كوه سرسره ـ رساله در تحقيق از برج طغرل (اين 2 رساله جهت انجمن حفاظت آثار ملى در 1347 فراهم آمده است) و نظاير اينها، در فرهنگ معين نيز مطالبى دارم.
كيهان فرهنگى: به همين نكته اخير، با تفصيل بيشترى بپردازيد.
دكتر كريمان: درباره شخصيتها و خود طبرسى و كسانى كه به عنوان طبرسى آنجا مطرحاند و اينكه چند نفر هستند و نمونه خط ثلث بنده در آنجا موجود است. يك وقتى خوانا مىنوشتم. آنجا مرحوم دكتر معين خودشان ذكر كردهاند كه در خط و در پارهاى از مطالب مورد حمايتشان بودم.
(195)
كامران فانى: شما آقاى دكتر خط خيلى خوشى داريد، استوار و پخته.
دكتر كريمان: فعلاً هيچ نمىتوانم بنويسم، امضا هم نمىتوانم بكنم.
كيهان فرهنگى: شما خط را تعليم ديدهايد؟
دكتر كريمان: ذوق شخصى خودم مطرح بود. پيش استاد مقدارى را در دورههاى ابتدايى و دبيرستان در كلاسهاى درس تعليم ديدم اما بقيهاش را از خطوط خوش خوشنويسان استفاده كردم از مرحوم صائب گرفته، ميرعماد قزوينى، نمونههاى خط درويش عبدالمجيد، اينها را با تمرين آموختم.
كامران فانى: آدم كتابهاى شما را كه باز مىكند اوّل در واقع با خط خوش شما برخورد مىكند.
دكتر كريمان: حسن ظن شماست.
دكتر عزيزاللّه بيات: آقاى دكتر عذر مىخواهم، نقاشى شما هم خوب است؟
دكتر كريمان: در نقاشى هيچ وقت كار نكردهام به جايش به نقشههاى جغرافيايى علاقه داشتم. نقشههاى اماكنى كه تا آن موقع نقشهاى نداشتند. مثل شهرستان قم و نقشههاى مختلف رى و ... .
دكتر بيات: عذر مىخواهم، با چه وسايلى كار مىكرديد؟
دكتر كريمان: به منابع مراجعه مىكردم، از روى قرائن و شواهد.
كامران فانى: من مىخواستم خواهش كنم كه شما زندگيتان را كمى مفصلتر بيان بفرماييد، شما در قم پيش چه اساتيدى درس خوانديد؟
دكتر كريمان: عرض شود قطعاً يكى از آنها معرف حضورتان هست، جناب شيخ محمد صادق نصيرى سرابى. از وجود ايشان خيلى استفاده كردم البته آنجا فرصت بالنسبه محدود بود و جورى هم بود كه فرهنگيها خيلى خوششان نمىآمد كه كسى با حوزه علميه در تماس باشد. مدت 5 سال اين مرد شريف زحمت مىكشيد، شبها تشريف مىآوردند منزل و من در آنجا از وجودشان استفاده مىكردم. در باب علوم
(196)
اسلامى غير از ايشان نزد مرحوم شريعتمدار استرآبادى ـ كه گويا عموى استاد مينوى بودند ـ هم شرح كبير و چيزهاى ديگر خواندم. خود جناب آقاى سرابى «واحد كالالف» در همه رشتهها هستند، از رياضيات و هيئت و نجوم گرفته تا فقه و اصول و فلسفه و حكمت و ادبيات.
كامران فانى: به هر حال زندگى شما يكسره صرف تعليم و تدريس و تحقيق بوده.
دكتر كريمان: خودم لذت مىبردم. در همين نقشههايى كه خدمتتان عرض شد، مربوط به شهرستان قم است. البته مربوط به 35 سال پيش است و الان تغيير كرده، اين يكى متعلق به شهر قم است كه اين قسمت نيمه غربى را نشان مىدهد، كوچهها را با متر و با قدم اندازه مىگرفتم. زوايا را محاسبه مىكردم و به نقشه منتقل مىساختم. خود كتاب جغرافياى قم كه خدمتتان عرض كردم خيلى مفصل نيست ولى اين نقشهها خيلى وقت گرفت. منظور اين است كه موقع ترسيم اين نقشهها به جاى اينكه خسته بشوم لذت مىبردم.
كيهان فرهنگى: اين نقشه را در چه سالى تهيه كرديد؟
دكتر كريمان: در خرداد ماه 1328.
كامران فانى: قبلاً نقشهاى از قم تهيه نشده بود؟
دكتر كريمان: اين براى اولين بار بود كه نقشهاى از قم تهيه مىشد، الان به وسيله عكسهاى هوايى، نقشههاى خوب و دقيق تهيه مىشود بنده روزها در پى اندازهگيرى بودم و شب مىآمدم منزل و با وسايل محدودى كه داشتم اندازهها را كوچك مىكردم و به ميزان نقشه در مىآوردم. هدف اين بود كه اين نقشه به زائرانى كه به شهر قم مىآمدند و مىخواستند خدمت مراجع تقليد برسند كمكى كند. منزل مراجع تقليد مثلاً آيتاللّه حجت و آيت اللّه صدر و آيت اللّه خوانسارى و مرحوم حاج شيخ و مرحوم آيت اللّه بروجردى و ساير آقايان اين جاها را بخصوص مشخص مىكردم كه مراجعان بتوانند راحت پيدا بكنند.
(197)
كامران فانى: آقاى دكتر، شما در واقع در سه زمينه اصلى كار كرديد و اگر موافقت بفرماييد در زمينه تك تك اينها ما سئوالاتى مىكنيم تا جناب عالى جواب بفرماييد. يكى در زمينه جغرافياى تاريخى است كه از اوّل جغرافياى تاريخى شهر قم بوده ولى بعداً كار اصلى شما «رى» و «تهران» شده است. دومين كار مهمتان تحقيق و تفسير مجمع البيان اثر شيخ طبرسى است كه موضوع دوم خواهد بود و سومين مسئلهاى كه ما صحبت خواهيم كرد راجع به كتاب جديد و اخيرتان سيره و قيام زيد بن على و بطور كلى قيامهاى شيعى خواهد بود. اگر موافقت بفرماييد از قسمت اوّل شروع كنيم.
اولين كتاب شما در زمينه جغرافياى تاريخى راجع به قم بوده، چرا قم را انتخاب كرديد؟
استاد دكتر كريمان: بنده هميشه فكر مىكردم كه ما در اسلام مىبايست همه كارها و همه چيزهايمان استقلال داشته باشد و در جغرافيا هم فكر مىكردم كه مبداء نصفالنهار را بايد مكه بگيريم، نه پاريس و گرينويچ و نقشههايى كه آن موقع من براى طبرسى «مجمع البيان» تهيه كردم الان با مبداء مكه است. در اينجا بگويم كه ما بايد مكه را مبداء نصف النهار بگيريم.
دكتر بيات: عذر مىخواهم آقاى دكتر، چرا مورخين اسلام ـ فرض بفرماييد، مؤلف معجم البلدان ـ مكه را مبداء نگرفتند؟
دكتر كريمان: در آغاز كه بطليموس درست كرد منطقى بود. به اين معنا كه اقيانوس اطلس كه تمام مىشود، به سمت خشكى مىآييم و به كشور اسپانيا مىرسيم.
دكتر بيات: يعنى نظر جناب عالى اين است كه مبداء را طول بگيريم نه عرض؟
دكتر كريمان: مبداء طول جغرافيايى است، عرض كه استواست.
آنها مبداء را منطقى گرفتند براى اينكه از اسپانيا حساب مىكردند و از ابتدا تا انتهاى خشكى كه به چين برسيم. بعد هم كه اينها آمدند از پاريس و لندن گرفتند،
(198)
به هرحال آنها هر كار كه مىخواهند بكنند، اما براى ما مهمترين شهر مكه است و قديمىترين شهرى است كه حضرت ابراهيم عليهالسلام و حضرت اسماعيل عليهالسلام بنا كردهاند.
دكتر بيات: ولى خوب، جناب دكتر گرفتن مبداء طول جغرافيايى قراردادى است و شما مبداء را هر جا مىتوانيد بگيريد و اين كار هيچ مانعى ندارد.
استاد دكتر كريمان: بلى، قراردادى است و ما بايد مكه را بگيريم. اين هم نقشه ديگرى است از ايران عصر سلجوقى، در دوره شيخ طبرسى صاحب مجمع البيان.
بنده در اينجا هم مبداء را مكه گرفتهام.
كيهان فرهنگى: بعد از قم به تهران تشريف آورديد؟
دكتر كريمان: بعد از قم در سال 1329 به تهران آمدم و به تحصيل در دوره دكترى مشغول شدم و براى تز دكترى بود كه از آقاى سرابى، استادم تقاضا كردم تفسيرى را به من معرفى كنند كه بالنسبه جامع باشد يعنى همه علوم قرآنى را بشود از آنجا استفاده كرد. ايشان تفسير مجمع البيان را توصيه كردند. من اين تفسير را تهيه كردم و در احوال مؤلفش مطالعه مىكردم كه متوجه اين نكته شدم كه غلط همه جا، به جاى طبرِسى، طبرسى تلفظ مىكنند و الان هم دوستان مىدانند كه خيابانى معروف در مشهد به اسم طبرسى است.
طبرسى در مازندران نام قلعه معروفى است، به همين دليل صاحب مجمع البيان را همه طبرسى تلفظ مىكنند، حال اينكه اين اشتباهى است كه در 3 ـ 4 قرن اخير پيش آمده. حتى علماى بزرگ هم مثل مؤلف مستدرك الوسائل يعنى خواجه ميرزا حسين نورى، طبرسى خواندهاند. با اين عنوان كه طبرسى منسوب به طبرستان است و حال آنكه اين طور نيست. در تاريخ بيهق از مؤلفات على بن زيد بيهقى ـ در صفحه 242 اگر اشتباه نكنم ـ صريحاً تصريح مىكند به اينكه «طبرِس ميان قم و كاشان قرار دارد و اصل ايشان آن بقعت است».
(199)
حالا بنده ممكن است عين عبارت را نخوانم، ولى در آنجا تأكيد شده است به اينكه اصل ايشان از طبرِس است و طبرِس همان است كه ما امروز تفرش مىگوييم و بنده به سراغ اين قول رفتم كه وضع طبرِس چگونه است. در منابع جغرافيايى براى اولين بار در البلدان يعقوبى كه از قديمىترين كتابهاى جغرافياست و درباره طبرِسى و تفرش مطالبى دارد و نيز در راحة الصدور در ذكر طبرِس و تفرش هست. سنت آن هم بر طبق قانون معمول ما «طبرِسى» تلفظ مىشود و همه كسانى كه به طبرِسى معروفند اصلشان بايد قاعدتاً از آن آبادى باشد. در باب مؤلف مجمع البيان كه قول صريح بيهقى است، همچنين در تاريخ بيهق آن را به آن طبرسى انتساب دادهاند. وجه غلط بودن طبرسى اين است كه با هيچ قاعدهاى جور در نمىآيد: اولاً اينكه ما اين همه كتب جغرافيايى معتمد و معتبر قديمى داريم. مثلاً به ترتيب مسالك اصطخرى، صورت الارض اين حوقل، احسن التقاسيم و حدود العالم تا برسيم به معجم البلدان ياقوت حموى و يتيمة الدهر و اينها هر جا سخن از طبرستان است نسبتش را طبرى آوردهاند. براى نمونه يك بار هم در يكى از اين كتابها طبرِسى نيامده. پس اگر جايز بود كه نسبت طبرستان را به طبرِسى بگوييم، بايد لااقل در يكى از اين موارد آمده باشد. ديگر اينكه علماى بزرگى كه از طبرستان برخاستهاند همه طبرى هستند، به طبرى معروف هستند نه به طبرسى.
كيهان فرهنگى: اين نكته را اولين بار شما متوجه شديد؟
دكتر كريمان: عرض شود در اين مورد كه طبرِسى اهل تفرش است، مرحوم بهمنيار كه كتاب تاريخ بيهق را تصحيح كردند، در تعليقش نوشتهاند، ولى تأليف مستقلى بنده نديدم. دليل ديگر اينكه بين 4 ـ 5 نفر از علماى مشهور طبرسى ـ كه مىگويند منسوب به طبرستان است ـ لااقل بايد يك عالم اهل تسنن هم از طبرستان با لقب طبرسى شناخته شده باشد، اما نداريم. هيچ عالم سنى كه به طبرسى معروف باشد نداريم و نمىشناسيم. مرحوم قزوينى در جهانگشاى جوينى در نسخههايى كه داشتم
(200)
و رويش كار كردم، به طبرِس و طبرِسى در چند نسخه اشاره كردهاند و اين در يادداشتهايشان ذكر و قيد شده است.
دكتر بيات: اصطخرى هم اشاره كرده، شما ديدهايد؟
دكتر كريمان: بلى، مسالك را ديدهام و به ضرس قاطع عرض مىكنم در هيچكدام از اينها نيامده.
دكتر بيات: در چه قرنى بوده، پنجم يا ششم؟
دكتر كريمان: به طور دقيق نمىشود گفت و حساب كرد ولى ما از اوّل صفويه به بعد اينطور مىبينيم. القلوب تفرش ذكر مىكند و بنابراين اگر ما همان نزهة القلوب راملاك بگيريم، از قرن... .
دكتر بيات: اصطخرى چه ذكر كرده؟
دكتر كريمان: در اين كتابها هر جا طبرستان هست، نسبت طبرى ذكر كردهاند و هيچ كجا طبرسى نيامده.
كامران فانى: ممكن است شما كمى راجع به مؤلف مجمع البيان ـ شيخ طبرسى ـ مطالبى بيان بفرماييد؟
دكتر كريمان: طبرِسى از دانشمندانى است كه علاوه بر علم تفسير در فنون ديگر هم تسلط داشته است. شعر خوب مىگفته منتها اشعارش در كتاب وشاح و دمية القصر آمده كه اين كتاب الان در دسترس نيست.
كامران فانى: شيخ طبرِسى در طبرِس متولد شده؟
دكتر كريمان: هيچ روشن نيست و محل تولدش را هيچ جا ذكر نكردهاند ولى با نسبت طبرِسى كار داريم نه با شخص. نسبت طبرِسى به تفرش مىرسد.
دكتر كريمان: خود ايشان در طبرس نبودهاند.
بيشترعمرشان درسبزوار طى شده و قسمتى را هم در مشهدگذراندهاند.اما بهتصريح صاحب تاريخ بيهق اصل ايشان از طبرس بوده. اجدادشان از آنجا و خراسان بودهاند.
(201)
كامران فانى: يعنى خود شيخ طبرسى در طبرس نبوده؟
كامران فانى: همانطور كه فرموديد نسبت طبرسى به طبرستان نداريم.
دكتر كريمان: نه نداريم، البته در زمان حيات صاحب مجمع البيان طبرسى ديگرى هست به نام احمد بن على بن ابوطالب طبرسى كه كتاب احتجاج را نوشته. ايشان قسمتى از عمرش را در مازندران به سر برده. خيلىها مىگويند اهل مازندران است، در مازندران بوده و به اين استدلال طبرسى درست است. بنده در كتاب ذكر كردهام كه فرض كنيم ايشان در طبرستان بودند و فرض هم بكنيم در دوره ايشان طبرسى درست باشد، نمىشود گفت كه اين، درباره صاحب مجمع البيان هم درست باشد. رسم بوده است كه هر دانشمندى كه چند گاهى در شهرى اقامت مىكرد، آن دانشمند را به نزيل آن شهر مىگفتند و به آن شهر نسبت مىدادند كه سادهترينش حضرت عبدالعظيم است، ايشان در اواخر عمر به رى آمدند و در رى مدفون شدند و الان او را عبدالعظيم رازى مىگويند. اينكه مىگويند عبدالعظيم رازى، دليل بر تولد ايشان در رى نيست، ممكن است آن شيخ على بن ابوطالب طبرسى كه در مازندران بوده به خاطر اقامتش در مازندران ـ اگر ما نسبت طبرسى را درست بگيريم كه به او گفته باشند، چون يك قولى هست كه به او طبرسى هم گفتهاند ـ اگر طبرى هم گفته باشند به خاطر اين است كه نزيل طبرستان بوده است، مقيم در طبرستان بوده است، نه اينكه اصلش از آنجا بوده. در هر صورت طبرِسى درست است و طبرسى درست نيست و اينكه منسوب به تفرش هستند. در اين رأى بنده جاى كمترين ترديدى نيست. البته اينها كه خدمتتان عرض مىشود، چون مربوط به سالها پيش است ـ نزديك به 25 تا 30 سال گذشته ـ درباره آن مطالب الان حضور ذهن ندارم كه جزء جزء بگويم كدام كتاب و چه صفحهاى ولى اينها در متن كتب موجود است.
كيهان فرهنگى: ممكن است كه راجع به شيخ طبرِسى توضيح بيشترى بدهيد؟
دكتر كريمان: ايشان در علوم اسلامى، در علوم شرعى و در علوم قرآنى
(202)
تسلط و تخصص داشتند. ولادت ايشان را ذكر نكردهاند، بنده از روى آثار خودشان حساب كردم در حدود 468 تا 470 متولد شدهاند. يعنى در قرن پنجم و در سال 548 فوت كردهاند.
كيهان فرهنگى: اگر ممكن است در مورد زندگى علمى و كار عظيم ايشان يعنى همان مجمع البيان بيشتر بفرماييد.
دكتر كريمان: بنده از ايشان حدود 20 كتاب ديدهام كه بعضى از اينها به خاطر همين نسبت به طبرِسى بين او و احمد بن على بن ابيطالب ـ چون اشتراك نام وجود داشت ـ مشترك شده است. همين طور بين او و فرزندانش. بعضى از اين مؤلفات را گاهى به او نسبت مىدهند و گاه به آن شيخ احمد طبرِسى ـ گاهى مؤلفات پسر را به پدر نسبت مىدهند و گاهى پدر را به پسر.
كامران فانى: مكارم الاخلاق مال پسر است؟
دكتر كريمان: بلى مال پسر است يعنى دقيقاً در زمان سلاجقه بزرگ است، بنده چاپ مصر آن را دارم.
كامران فانى: شيخ طبرِسى و مجمع البيان واقعاً يكى از مهمترين آثار تحقيقاتى است كه نوشته شده.
يعنى از نظر روش كار و روش تحقيق در مورد يك دانشمند و يك اثر، يك نمونه مهم كار تحقيقى است، در واقع اين كتاب اوّل يك زمينه تاريخى مىدهد كه همان عهد سلاجقه است. بعد وضع علمى عهد شيخ طبرِسى را مىگويد و بعد از آن وضع اجتماعى آن دوره و سپس زندگى شيخ طبرِسى را مفصل مىآورد و بعد وارد تفسير اين كتاب مىشود. اگر موافق هستيد راجع به مجمع البيان كه من فكر مىكنم مهمترين تفسير شيعه باشد، توضيح بيشترى بدهيد.
دكتر كريمان: اين كتاب اولين تفسير شيعى است كه انواع علوم قرآنى را دربردارد چون ما مىدانيم كه در تفسير صورت و نحو و لغت و معانى و بيان و احاديث و اخبار
(203)
فى الجمله مطرحاند منتها تا زمان طبرِسى، هر كس بر حسب ذوقش به يكى از اينها در تفسيرش قوت بيشترى مىبخشيد ولى تفسير مجمع البيان اولين كتابى است كه همه اين علوم را در آنجا آورده و ذكر كرده و سخن را به ترتيب و تنظيم منطقى مبدل كرده كه اوّل از چه شروع كند و بعد چه و مخلوط نيست. در تفسير البيان شيخ طوسى كه مورد استفاده شيخ طبرسى بود، مطالب منفك از هم نيست، در هم جمع شده ولى شيخ طبرسى همه اينها را از هم جدا كرده است. همچنين در تفسير مجمع البيان جنبه ادب بر ساير جوانب غلبه دارد. به طورى كه در تفسير او علاوه بر آنكه همه علوم قرآنى به حد كمال انعكاس دارد، در ادب از جهات ديگر قوىتر است يعنى تفسيرى است ادبى، اگر مطالبى را كه مثلاً در نحو بيان داشته همه را يكجا جمع بكنيم و يك مجلد كنيم، يك كتاب مفصل نحو خواهد شد و به همين ترتيب در لغت.
كامران فانى: با كشاف زمخشرى كه هم عصر بودهاند چه نسبتى دارد؟
دكتر كريمان: مجمع البيان با كشاف زمخشرى هيچ نسبتى ندارد چون از هم اطلاع نداشتند ولى بعداً كه كشاف زمخشرى نوشته شد و صاحب مجمع البيان اطلاع پيدا كرد، كشاف را مورد مطالعه قرار داد و در اين مطالعه، از جنبه اعتضاد از آن فوائد زيادى برده بود. در جوامع الجامع كه ما در دست داريم و نيز تفسيرهاى ديگر كه ما در دست نداريم خودش اظهار مىدارد كه بهرههاى بسيار گرفته است كه همه را در اين تفسير منعكس كرده است.
كامران فانى: يعنى در جوامع الجامع كه كوتاهتر از مجمع البيان است؟
دكتر كريمان: بلى همان كه آقاى دكتر گرجى چاپ خيلى خوبى از اين كتاب كردهاند. بنده براى اثبات ادعاى خودم به خاطر اينكه مؤلف مجمع البيان را متهم كرده بودند كه از شيعه نقلى ندارد و بيشتر از منابع اهل سنت و جماعت استفاده كرده، بنده براى رد اين ادعا، ديدم كه از حدود 300 نفر در مجمع البيان مطلب نقل شده. بنده احوال 120 نفرشان را مورد مطالعه قرار دادم كه معلوم كنم از اينها چند نفر شيعه
(204)
و چند نفر سنى بودهاند و احوال كدام دسته قويتر است و بخصوص با تفسير ابوالفتوح رازى مقايسه كردم و 20 نفر اوّل را كه قولشان خيلى قويتر است در هر سه تفسير تعيين كردم و آنجا نشان دادم كه در تفسير التبيان شيخ طوسى هم اقوال سنى كمتر از تفسير شيخ طبرسى نيست، مضاف به اينكه در هر دو تفسير جانب قوى از شيعه است. از تفسير اهل سنت هر قولى كه به نظرشان صحيح آمده ـ بدون هيچگونه تعصبى ـ آن قول صحيح را نقل كردهاند.
كامران فانى: مجمع البيان تفسير خيلى معتدلى است.
دكتر كريمان: بلى همينطور است.
دكتر بيات: آقاى دكتر به نظر جناب عالى اين كتاب در مقايسه با تفسير ابوالفتوح چگونه است؟
دكتر كريمان: عرض شود تفسير ابوالفتوح يك تفسير فقهى است، صرف نظر از اينكه عربى است و آن فارسى، ابوالفتوح يك تفسير فقهى است. ابوالفتوح خطيب بود و در مسائل بطور جدى به ريزه كاريها نمىپردازد ولى كليات را مشروح و مبسوط بيان مىكند. در تفسير مجمع البيان نكتهها بسيار دقيق مطرح شد و به آنها پاسخ گفته شده است.
كامران فانى: ميان تفاسير شيعه بعد از مجمع البيان، آيا تفسير مهمى نوشته شده؟ چون ابوالفتوح كه معاصر شيخ طبرسى بوده يعنى بعد از قرن ششم...
دكتر كريمان: تفاسير مفصلى نوشته شده كه بنده به خودم اجازه نمىدهم نديده و نسنجيده صحبت بكنم. اينكه يكى از استادانم ـ خدا رحمتش كند ـ وقتى كه صحبت از پارهاى تفسيرها به ميان مىآمد مىگفتند: ايشان خودشان را تفسير كردهاند نه اينكه كلام اللّه را تفسير كرده باشند. خوب، اينكه ايشان از هر جا و هر علمى، هر مطلبى را كه ياد مىگيرد در ذيل آيات بياورد و بخواهد مراد قرآن را بگويد، مصداق: «من فسر القرآن برأيه فقد كفر» مىشود كه اين معنا را ما در تفاسير اهل سنت
(205)
و جماعت داريم. در تفسير شيعه بنده ـ همان طور كه عرض كردم ـ تفسير مجمع البيان را با تفسير ابوالفتوح و تفسير التبيان مورد مقايسه قرار دادم و جنبههاى اشتراك و افتراق هر كدام را به ميزان درك خودم در آنجا بيان كردم.
دكتر بيات: آقاى دكتر ما قبل از طبرى تفسيرى داريم؟
دكتر كريمان: تفسير داريم ولى نه تفسير جامع اولين تفسير جامع بر مذاق اهل سنت و جماعت تفسير جامع البيان طبرى است.
كامران فانى: مجمع البيان از جامع البيان گرفته نشده؟
دكتر كريمان: بنده همين را همان جا ذكر كردهام چون وجه مشترك داريم بين تفسير مجمع البيان و تفسير جامع البيان كه آن اولين تفسير سنى است كه شامل همه علوم قرآن است و اين هم اولين تفسير شيعى كه باز هم شامل همه علوم قرآن است شايد طبرسى نظر داشته است، البته اين را به ضرس قاطع نمىتوان ادعا كرد. شايد نظرش اين بوده كه چون آن تفسير جامع البيان است، اين مجمع البيان باشد و باز هم از همين ريشه جوامع الجامع را گرفته باشد.
كامران فانى: شما در هر شهرى كه اقامت داشتهايد، جغرافياى تاريخى آن مورد توجهتان بوده بعد كه تهران تشريف آورديد، در واقع كار اصليتان جغرافياى تاريخى رى و تهران بوده؟
دكتر كريمان: بلى در باب رى بنده همان موقعى كه طبرسى و مجمع البيان را مىنوشتم، يك گوشهاش اين بود كه خواستم نشان بدهم شيعه در عهد شيخ طبرسى چه وضعى داشته همان طور كه خودتان اشاره فرموديد از جمله اين مباحث سخن از شهرهاى شيعه نشين به ميان مىآيد كه يكى از اين شهرهاى شيعه نشين، شهر رى بود. در باب عظمت رى، بنده مىدانستم شهر بزرگى است ولى از وقتى كه شروع كردم از منابع مطلب بياورم ديدم كه رى عظيمتر از آن است كه به فكرم مىرسيد. خودم از جمع آورى مطالب لذت مىبردم و برايش نقشه تهيه كردم و در طبرسى و مجمع
(206)
البيان به عنوان استدلال، چيزى در اواخرش آوردم. راستش ترديد داشتم كه اين را مستقل منتشر كنم گفتم كه به اين صورت انعكاس پيدا كند تا ببينم اهل فضل چگونه در اين باب داورى مىكنند اگر مورد قبول قرار گرفت ادامه مىدهم و اگر هم كه قبول نشد، كه خوب مقدار كارى است كه انجام يافته. ولى بعد از انتشار تشويق كردند، آقاى محمد على جمالزاده از طبرسى و مجمع البيان با نظر قبول ذكرى كردند و بنده تصميم گرفتم كه كار رى را ادامه بدهم.
قبل از اينكه به منابع رجوع كنم گفتم كه به پهنه رى بروم و ببينم كه از قديم چه داريم. تاريخ هر شهر در حكم شناسنامه آن شهر است همان طور كه يك انسان اگر شناسنامه نداشته باشد شخص ناشناخته و مجهولى است در مورد شهرها هم به همين روال است. شهرهايى كه اهميت و شهرتى دارند همه تاريخ دارند. بعضى از شهرها نه يك تاريخ بلكه دو يا سه يا چهار تاريخ دارند. همان طورى كه شخصيتهاى بزرگ علمى سلسله نسب خودشان را حفظ مىكنند، پدر، اجداد و همه خانواده خودشان را نگه مىدارند كه معرف آنها باشد، شهرهاى بزرگ هم تاريخ متعدد دارند مثل مكه، كوفه، مدينه و نيشابور. اينها هر كدام چندين تاريخ دارند. اين تواريخ گذشته آنها را نشان مىدهد.
مثلاً در باب رى كه الان براى بنده روشن است كه پيش از اسلام شهر مقدسى بوده است، نامش در تورات هست، نه در متن سفر تفهيم، بلكه در ضمائم تورات در «توديت» و «زوديت». در اوستا هم هست. در كتيبه بيستون هست. مىدانيم كه بزرگانى همچون شاپور رازى و بهرام چوبين داشته كه اينها از رى برخاستند و در دورههاى اسلامى از حدود بيست و چند تن از صحابه ائمه عليهمالسلام ، از حدود رى برخاستند. اينها كه الان براى بنده روشن است، قبلاً معلوم نبود. رى كه مىگفتيم فقط ياد اين مىافتاديم كه خرابهاى است و اگر خيلى بيشتر دقت مىكرديم مىدانستيم كه فاجعه كربلا به خاطر رى اتفاق افتاد. وقتى كه به دنبال كار رفتيم، معلوم شد كه رى قبل
(207)
از اسلام براى خودش افتخاراتى داشته و با بابل و نينوا پهلو مىزده است در دوره اسلامى بعد از بغداد شايد ما شهرى به بزرگى رى نداشتيم ولى احسن التقاسيم در جايى تصريح مىكند اينكه مىگويند اوّل شهر بغداد است اين جنبه تعارف دارد و من قسمت عمده بغداد را ديدهام كه خراب است و از جنبه تعارف مىگوييم اولين شهر بزرگ اسلامى است. شهر ديگرى كه با رى برابرى مىكرد، نيشابور است. خوب، اين مقدار در باب رى كه اطلاعش لازم بود. در دوره اسلامى از رى، پزشكان و مفسران و حفاظ حديث و عرفاى بسيار و رجالى با نام و شهرت برخاستند. الان همين كتاب رى با تمام نقائصى كه دارد ما را با زندگى 4000 تا 6000 ساله رى آشنا كرده و اطلاعاتى در اختيارمان مىگذارد كه اگر اين كار صورت نمىگرفت مااگر هم مطالبى از جاى ديگرى مىگرفتيم، به اين صورت روشن نمىشديم.
كامران فانى: روش تحقيقتان به چه نحو بوده است؟
دكتر كريمان: كتاب رى را من به اين صورت كه خدمتتان عرض مىكنم شروع كردم. پيش خودم از مسائلى كه در باب رى از بعضى كتابهاى تاريخى شهرها مثل: تاريخ بيهق و تاريخ بيهقى و نظائر اينها مطالعه كرده بودم يك طرح اوليه ريختم. پوشهها و كارتنهايى ترتيب دادم و اسم اين مطلب را آنجا ذكر كردم تا بعداً كه مطالعه مىكنم هر كدام از اينها را در پوشه مخصوص خودش قرار بدهم. كتابى را كه مىگرفتم از صفحه اوّل كه شروع مىكردم هر جا مطلبى راجع به رى بود روى صفحه كاغذ با شماره صفحه و سطر يادداشت مىكردم. در يك كتاب كه در فاصله 10 يا 20 روز يا يكماه يا دو ماه تمام مىشد، آنچه مربوط به رى بود، آن را جدا مىكردم، شب كه مىآمدم خانه، آنها را هر كدام در پوشه مربوط به خودش قرار مىدادم و در جاى خودش ضبط مىكردم و كتابى ديگر و كتابى ديگر و كتابى ديگر. به اين ترتيب، وقتى مىديدم بعضى از پوشهها خالى مانده معلوم مىشد كه در باب اين چيزى نداشتيم، يا چندين پوشه اضافه شده كه اين پوشهها را بعداً به ترتيب منطقى مرتب مىكردم. ده
(208)
جلد اوّل رى را در 17 فصل نوشتم، 17 پوشه به اين ترتيب تنظيم كردم. اين مطالب را بعد كه به سراغ تأليفش مىآمدم، مىديدم مقدارى از آن عيناً در همه منابع تكرار شده و يك مقدار هم مطالبى بود كه خاص هر منبع بود و در منبع ديگر تكرار نداشت. اينها را هم باز جدا مىكردم و شروع مىكردم به نوشتن، اوّل هم آنهايى را مىنوشتم كه در همه منابع جنبه اشتراك داشت. اين است كه بعضى از مطالب تاريخى كه من ذيل صفحه ارجاع دادهام 7 يا 8 منبع ـ كمتر يا بيشتر ـ آوردهام. اين از فصل اوّل ـ فصل دوم و سوم هم به همين ترتيب تا آخر فصول، به همين كيفيت. بعضى موارد مطالبى به دست مىآمد كه به رى ارتباط نداشت. اما به گوشهاى از حومه رى ربط پيدا مىكرد. مثلاً يا به قصران ارتباط پيدا مىكرد يا به تهران يا به ورامين. آنها را هم به اميد اين كه روزى موفق بشوم كه مثلاً در باب تهران يا در باب قصران هم مطلبى تهيه بكنم، در پوشه مخصوص به خودش مىگذاشتم، به اين ترتيب جمع مطالب رى كه فراهم شده بود، مقدارى هم مطلب درباره تهران و قصران به دست آمده بود. البته بعضى از مطالب در باب رى در مورد قصران هم هست، در باب تهران هم هست و در هر كدام اينها به اقتضاى مقام ايجاب مىكرد، در جايى با تفصيل بيشتر و در جايى با تفصيلى كوتاهتر بيايد. براى بنده اين ترديد حاصل شده بود كه آيا يك مطلب كه در باب رى ذكر شد ـ مثلاً تاريخ فخرالدوله ـ رى پايتختش بود و آنجا هم ذكر شده بود، حالا اگر بخواهيم تهران يا قصران را هم بنويسيم اين ارتباط دارد؟ آيا باز هم بايد آن مطلب را آورد يا نه؟ بنده به فكرم رسيد كه در هر كدام به تناسب جاى خودشان، آنجا كه مفصلتر بود مفصلتر و آنجا كه مختصرتر بود به اختصار مطالب را ذكر كنم. فكر كردم اين بهتر از اين است كه ارجاع بدهم شايد كتاب در اختيار نباشد.
كيهان فرهنگى: شما در كنار اين جستجو و پژوهشى كه در منابع قديمى مىكرديد، در واقع كار مهمترى هم مىكرديد و آن اينكه خودتان به محل مىرفتيد و تك تك اينها را مىديديد.
(209)
دكتر كريمان: اين اهميت داشت براى اينكه بنده وحشتم از اين بود كه نكند من بگويم ياقوت گفته است: «فخرالدوله قلعه قديمى رى را خراب كرد و فخرآباد را ساخت» و اين قلعه قديمى رى نكند همان دژ رشكان باشد كه در النقض هست. نكند كه همان قلعه نصرآباد باشد كه در بعضى از كتابهاى جغرافيايى هست. به اين ترتيب احتياج داشتم كه هر هفته حداقل 2 بار آنجا بروم و در آن بيابانها بگردم تا اينكه براى بنده مسلم شد اين اخبار كه دسته دسته هر كدام را جدا كردهام، هر كدام مربوط به كدام قسمت است. فواصلى كه بين اين آباديها از نظر منابع مىشود استنباط كرد، با فواصلى كه الان در محل بين آنها وجود دارد بايد مطابق باشد. مثلاً در منابع ذكر شده بود كه قلعه طبرك نزديك مسجد جامع بنا شده، در باب مسجد جامع ذكر شده است وقتى كه مهدى پسر منصور دستور داده بود كه مسجد را بسازند همين طور كه مىكندند به پايه بناهايى برخوردند كه سيل اينها را خراب كرده بود، حالا بنده بايد قلعه تبرك را جايى پيدا كنم، مسجد مهدى را جايى پيدا كنم كه الان هم در بارندگى شديد بهارى مسيل باشد يعنى آب سيل از آنجا عبور كند. الان در رى جايى هست كه به مسيل حسين آباد مشهور است و از قديم همين طور سيل گاه بود، بنده رفتم سراغش و در نزديكىهاى تقى آباد ديدم كه اين مسيل محلى است كه اگر فرض كنيد اينجا مسجد مهدى بوده، به قلعه طبرك نزديك باشد. ياقوت در منبع ذكر كرده است كه [اين قلعه[ بالاى كوهى است كه مسافرى كه به سمت خراسان مىرود، اگر راه خراسان را پيش بگيرد قلعه دست راست آن است و كوه رى دست چپ آن، خوب، با اين هم بايد مطابق باشد. به همين ترتيب بنده همه اماكنى را كه در باب رى در نقشه منعكس كردهام هماهنگى منابع را با هماهنگى آثار به جامانده به عمل آوردهام.
البته به مناسبتى پارسال، يكبار به آنجا رفتيم. باور كنيد كه بنده وقتى وارد آن پهنه كه عكس هوايىاش را تهيه كرده بودم مىشدم اين آثار جورى زير و رو شده كه اصلاً شناختن اينكه اين خيابان همان است كه من 15 سال پيش يكبار آمدم، براى بنده
(210)
مقدور نبود. تمام جاهايى كه آن موقع آثار كهنهاى داشت به كلى از بين رفته. يك جايى را بنده احتمال داده بودم كه اين خرابه، خانه صاحب بن عُبّاد است و در كتاب آثار رى و كتاب رى باستان ذكر كردهام. چند سال قبل كه به آن محل رفتم، ديدم براى مراسم جشنهاى 2500 ساله اين خرابه را كندهاند و به جاى آن مدرسه ساختهاند. مدرسه ساختن درست اما اين خرابه كه احتمال مىرفت خانه صاحب بن عُبّاد باشد چه؟ خوب اگر يك قسمت اين را نگاه مىداشتيم در صورتيكه اهل فن قبول مىكردند كه اين نشانىها درست است مىتوانستيم بگوييم كه اينجا خانه صاحب بن عُبّاد است.
كيهان فرهنگى: استاد، آثار تاريخى مهم رى كدامها هستند؟
دكتر كريمان: الان يكى از آنها آتشگاه رى است. آتشگاه رى در 12 كيلومترى حضرت عبدالعظيم است البته به سمت ورامين يعنى به سمت مشرق كه برويم در 2 كيلومترى رى باستان واقع مىشود. سنگى كه باستانشناسى بر طبق آن سوابق اينجا را ذكر كرده بود دال بر اين است كه آتشگاه بوده است و فعاليت داشته است و اين سنگ بنا را مىشناساند. آن سنگ را در جريان فعاليت انقلاب معلوم نيست چه كسانى بردهاند، بنده رفتم و ديدم قبل از اينكه به محل آتشگاه برسيم به يك نيزار بسيار عظيمى برمىخوريم. به طورى كه نى راه را بسته است. بعد از اينكه رفتم جلو گفتم من مىخواهم آتشگاه را ببينم و با اشخاصى از تلويزيون براى مطالعه به اينجا آمدهايم. سؤال كردم اين نىها براى چيست؟ گفتند: عمداً اين كار را كرديم. براى اينكه اشخاص نتوانند بروند. به هر حال، يكى از آثار باستانى رى اين آتشگاه است كه الان آنجا باقى است.
كيهان فرهنگى: اين نيزار را مخصوص آتشگاه درست كردهاند؟
دكتر كريمان: در منابع آمده است كه انوشيروان دستور داد آتشگاه جديدى براى رى در محل بركه بسازند. اين نقطه محل بركه خيلى اهميت دارد. اين را مسعودى در مروج الذهب ذكر كرده. بنده در محل بركه به سراغ آتشگاه رفتم. آن موقع يعنى بيست
(211)
و چند سال پيش كه به آنجا مىرفتم، معلوم بود كه اطراف آتشگاه فعلى رى زمين گود است اما آبى و نىاى در آن نبود. اين بار كه من رفتم، ديدم كه همان جا دور آتشگاه نيزار است و آب آنجا را فراگرفته. گفتند كه اين آب مازاد آب تهران ـ قم است. و اين نى را آن وقتها مىكندند، اما حالا نمىكنند و نگه مىدارند براى اينكه پاى بيگانه به اين محل نرسد و خرابى به بار نياورد. در هر حال، اين مسلم مىكند كه آتشگاه روى تپه وسط اين بركه، همان است كه به دستور انوشيروان ساخته شده. البته اين اهميتهاى ديگرى هم داشته است كه مجال بحثش نيست، چون دوستان مىدانند كه در قديم حتى در اسلام هم، همه علوم، در كتب دينى جمع بود. اوستا هم تنها كتاب عبادتى نبود. انواع علوم زمان در آن بود.
پزشكى و نجوم و رياضيات و همه علوم ديگر. آتشگاه نيز محل تدريس انواع علوم بود. ما مىدانيم كه در صدر اسلام هم، مردم در مسجد دور حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم جمع مىشدند و ايشان مشكلات و مسائل را براى آنها حل مىكردند و توضيح مىدادند. به هر حال، از آثار بجا مانده رى حرف مىزديم. آرامگاه محمد زكرياى رازى به تقريب قرائن در همين حوالى است. سه اثر هم، در بيست و چند سال پيش آنجا بود. در تپه نقارهخانه كه برج يزيد هم به آن مىگفتند. اين سه اثر، يكى خرابه قلعه طبرك بود، يكى گنبد اينانج و يكى هم استودان بزرجوميد.
اين سه اثر الان باقى است اما اطرافش را ساختمان كردهاند. راه باستانى كه به اين كوه مىرفت، الان تغيير كرده و اگر راهنمايى نباشد به راحتى نمىتوان آنجا را پيدا كرد. آثارى كه در كوه نقاره خانه هست، آثارى كه در تپه ميل هست اينها از قديم باقى مانده.
كامران فانى: بىبى شهربانو چى؟
دكتر كريمان: اين بىبى شهربانو به تازگى براى من روشن شده كه معبد ناهيد است. بىبى شهربانو كه شهرت دارد و تفصيلش را لابد دوستان شنيدهاند كه مىگويند
(212)
در فاجعه كربلا، حضرت شهربانو ـ زوجه حضرت امام حسين عليهالسلام سوار ذوالجناح شد و از كربلا بيرون آمد و كفار به تعقيب اين اسب پرداختند و هر جا كه كفار نزديك مىشدند، اسب روى هوا پرواز مىكرد و هر جا كه كفار فاصله مىگرفتند، روى زمين راه مىرفت تا اينكه به اين ترتيب به رى رسيد. به كوه بىبى شهربانو كه رسيد، خسته و مانده شد. در طفوليت بنده قصه را اينطور شنيدهام كه او خواست بگويد: يا هو، مرا درياب، گفت:
يا كوه مرا درياب، و كوه هم دهان باز كرد و او را دريافت. خوب مىدانيد كه در دنياى امروز اين را نمىتوانيم سند قرار دهيم كه بىبى شهربانو به اين دليل در اينجا مدفون است. اين كه بچگانه است. اما دلايل اينكه اين مقبره به بىبى شهربانو تعلق ندارد، چند چيز است: يكى اينكه ابودلف در الرساله و الثانيه تصريح مىكند كه در كوه طبرك آثارى از ايرانيان پيش از اسلام باقى است و هيچ ذكر نمىكند كه عروس خاندان نبوت ـ بىبى شهربانو ـ در آنجا مدفون است. فقط تشريح مىكند به اينكه آثار دوره فرس از عهد ساسانيان در آنجا زياد است. ديگر اينكه ابن بابويه كه در رى مقيم بود و مدفنش الان در رى است با صاحب عباد معاشرت داشت و كتاب عيون اخبار الرضا را نوشته، در اين كتاب تصريح مىكند كه بىبى شهربانو ـ مادر حضرت سجاد عليهالسلام ـ در نفاس حضرت سجاد عليهالسلام فوت كرده. اين را كسى مىگويد كه خودش هم مقيم رى بوده است.
لابد اگر بقعه بىبى شهربانو در آنجا قرار داشت، او بايستى ذكر كند (در تمام آثار معتمد قديمى كه احوال حضرت سجاد عليهالسلام را نوشتند علىرغم اينكه در باب مادرشان خيلى صحبتها شده كه آيا بىبى شهربانو نامش شهربانو بود يا جهان بانو و يا دختر يزدگرد بود يا نه بسيار سخن گفته شده است، ولى هيچ يك به مدفن ايشان اشاره نكردهاند).
دكتر بيات: آيا شما معتقد به اين ازدواج و وصلت دختر يزدگرد با حضرت امام
(213)
حسين عليهالسلام هستيد؟
دكتر كريمان: عرض مىشود كه بنده به نسبت قوتى كه منابع دارد...
دكتر بيات: بنده نديدم، مثلاً در طبرى نيست.
دكتر كريمان: بنده منابع را در كتاب رى باستان ذكر كردهام...
دكتر بيات: براى اينكه، وقتى كه تيسفون ـ مدائن ـ سقوط مىكند، پيش از آن يزدگرد فرار مىكند، معقول نيست خانوادهاش را بگذارد و خودش فرار كند.
دكتر كريمان: نه، خانوادهاش با او نبوده براى اينكه خود حضرت سجاد عليهالسلام گفته «انا ابن الخيرتين» ابوالاسود الدئلى شعرى دارد كه كلينى در اصول كافى آورده است، بدين قرار:
و ان غلاماً بين كسرى و هاشم
|
لا كرم من نيطت عليه التمائم
|
همانا پسرى از ميان كسرى و هاشم است، گرامىترين كسى است كه تميمهها (تعويذها و بازوبندها) بر او آويخته شده است.
اين را ابوالاسود الدئلى درباره حضرت سجاد عليهالسلام گفته است.
كريم الطرفين بودنش مسلم است. اما جزئياتش البته اينجا كاملاً روشن نيست حتى در باب يزدگرد كه مىفرمايند از جنگ فرار كرد بعضى مىگويند به رى آمد، بعضى مىگويند كه از راه كرمان و شيراز و آن حدود رفت. در باب همه اينها بنده هم در كتاب قصران كه از بىبى شهربانو ياد كردم و در كتاب رى توضيحاتى دادهام منتها در كتاب رى هنوز به اين نتيجه نرسيدم كه شهربانو درست است ولى شهربانو عنوان آن فرشته زن ـ ناهيد ـ ايرانى است. عنوان اوست و اين به ناهيد تعلق دارد.
آناهيتا چندين عنوان داشته است كه يكى از آنها شهربانو بوده. جهان بانو هم بود. خاتون به معنى خاتون مطلق بارگاه، كه الآن كوهى است در شمشك كه از آن ذغال سنگ استخراج مىكنند و به خاتون بارگاه معروف است. آثارى شبيه به اين بىبى شهربانو كه ما در اينجا داريم از قديم باقى بوده است. هنوز هم شايد بقاياى اين آثار
(214)
موجود باشد. از همه مهمتر اينكه در اين بقعه كه الآن باقى است آثار دوره ساسانى هست. در قسمتى از آثار مرحوم مصطفوى ايشان ذكر كردهاند كه آثار كهنه باستانى هست. بنابراين، به اين دلائل و بسيارى دلايل ديگر نسبت اين بنا به بىبى شهربانو ـ عروس خاندان نبوت ـ جعل محض است.
كيهان فرهنگى: حالا كه صحبت از جغرافياى تاريخى شد در زمينه جغرافياى تاريخى و شهرهاى آباد و عمرانى كه در طول تاريخ اسلامى بوده است، توضيح بفرماييد.
دكتر كريمان: بنده كار رى را به اين ترتيب شروع كردهام. آنجا در مقدمه ذكر كردهام كه آثار جغرافيايى و تاريخى كه از يونان قديم از عربى يا از فرس قديم باقى مانده با تحقيقاتى كه مستشرقين در يكى دو قرن اخير كردهاند كافى نيست. يك وقت مىبينيد يك مطلب خيلى مهم در گوشه سفرنامه يكى از اين خارجيها به دست مىآيد، كه در منابع ديگر نيست. آثار مستشرقين كه در دو قرن اخير به ايران آمدند و در باب ايران مطالبى نوشتند، كتب جغرافيايى كه از يونان باقى مانده و ترجمه كردند، يا با واسطه يا بىواسطه ـ بىواسطهاش البته به ندرت به دست ما مىرسد ـ و كتب تاريخىاش به همين ترتيب. آثار پيش از اسلام، ما از اوستا نه به خاطر اينكه معتقد باشيم كتاب مقدسى بوده، نمىدانيم وضع اين كتاب چه جور بوده گو اينكه بنده در همه اينجاها اشاره كردم به اينكه در اسلام پيروان اوستا را جزو اهل كتاب به حساب آوردهاند. البته نه به آن قدرتى كه مسيحيان و يهوديان اهل كتاب هستند. در اينجا قدرى ضعيفتر است به هر حال در منابع پهلوى، در اوستا و آثار ديگرى كه پيش از اسلام باقى مانده، از تمام اينها براى نوشتن بايد استفاده كرد.
كيهان فرهنگى: استاد، معروفترين منابع و مآخذ كدامها هستند؟
دكتر كريمان: يكى خود شاهنامه، ما شاهنامه را كتاب كوچكى نگيريم. بنده چيزى به عنوان «پژوهشى در شاهنامه» دارم كه كار اين كتاب را كنار گذاشتم... البته اگر
(215)
شاهنامه را مىگوييم به خاطر اين است كه مىگويد:
يكى كاخ بود اردوان را بلند
|
به كاخ اندرون بردهاى ارجمند
|
از اين دو بند در نشان دادن دژ اشكان كه در رى بود، استفاده مىكنم نه به خاطر اينكه شاه است و نامهاى است و اينها.
كيهان فرهنگى: مهمترين كتابهايى كه در زمينه جغرافياى تاريخى وجود دارند كدامند؟
دكتر كريمان: شاهنامه فردوسى، تاريخ طبرى، جغرافياى باستانى، مسالك اصطخرى، صورت الارض ابن حوقل احسن التواريخ، حدود العالم، نزهة القلوب، معجم البلدان ياقوت. نخبة الدهر دمشقى.
اينها همه منابعى هستند كه يك نفر كه بخواهد در باب شهرى تحقيق كند خوب است. مگر اينكه مسلم باشد كه اين شهر جديدالولاده است آن وقت ديگر شخص نمىتواند از منابع قديمى استفاده كند.
كامران فانى: استاد، رى با اين عظمتى كه داشته چگونه شد كه روى به ويرانى نهاد چون من در سفرنامه «كلاويخو» مىبينم كه در زمان تيمور خالى از سكنه بوده؟
دكتر كريمان: بلى گفته در روز سه شنبه سال 608 هجرى از آنجا عبور كرده است، گفته ديوارها و مساجد باقى است اما از سكنه خالى است. بايد ديد كه شهر به اين بزرگى چه شد كه به خرابى گراييد؟ اولاً خرابى سريع نبود كه در فاصله 40 يا 50 يا 60 سال خراب بشود، اين خرابى در طى چند قرن صورت گرفت و علت خرابى فاجعه مغول نبود كه خيلى جاها مىنويسند كه در عهد مغول، 700 هزار نفر را كشتند و شهر رى ديگر قد راست نكرد. شهر رى، بعد از فاجعه مغول در دورههاى بعد هنوز ضرابخانه بود و در آنجا سكه ضرب مىكردند. سكههايى را كه در رى تا اواخر عهد حكومت ايلخانيان ضرب شده، بنده عكس آن را در «تاريخ رى» آوردهام. اختلاف مذهبى، اختلاف عقيدتى، دوگانگى بين مردم باعث شد. اينكه الآن از افراد سؤال
(216)
مىكنند كه براى پيروزى در جنگ چه بايد كرد و همه جواب مىدهند وحدت و همبستگى، من وقتى اين را مىشنوم لذت مىبرم... مثلاً از راننده يا كارگر يا هر كس ديگر سؤال مىكنند: به نظر شما چگونه مىتوان در جنگ پيروز شد؟ ذكر مىكنند كه همبستگى، وحدت و اتحاد. منطقىترين حرفى كه مىتوان گفت همين است و اين بين مردم رى نبود. براى اينكه در رى اختلاف مذهبى وجود داشت و 10 ـ 12 فرقه مذهبى زندگى مىكردند. هيچ شهرى تعداد فرق مذهبيش به اندازه رى نبود. اينها هر دو يا سه يا چند فرقه ضد هم بودند، آنهم در مسائل اصولى اسلامى فى المثل اشعريه، مجسمه و مشبهه اينها همه معتقد بودند كه صفات ثبوتيه خدا قديم است. ما شيعيان و معتزله و بسيارى فرق ديگر معتقد هستيم به اينكه صفات خدا زائد بر ذاتش نيست، اين يك حقيقت است. اين صفات آن است و آن هم ذاتش، يك حقيقت است. خوب، آن تعصب نشان مىدهد. اين تعصب نشان مىدهد و كارشان به جنگ و كشتار مىكشد و چندين بار نزاع داخلى بر اثر همين اختلاف عقيدتى بين اينها پيش مىآيد. مسائلى كه اختلاف عقيدتى پديد مىآورد در خيلى از جاها مطرح بود: آيا انبياء معصوم هستند يا نيستند؟ آيا قرآن قديم است يا حادث؟ و نظاير اينها، كه سبب شد اين اختلافات در طى 4 ـ 5 قرن بين اينها به وجود بيايد و وقتى هم كه يك دشمن قوى مثل مغول روى مىآورد، اين فرقهها همديگر را «لو» مىدادند.
شافعى عليه شيعه مىزد. شيعه عليه آن دسته مىزد و بعداً آنها هم از خدا خواسته مىآمدند و همهشان را درو مىكردند و مىرفتند.
كيهان فرهنگى: استاد، اين درگيريها بين كدام يك از گروهها و مذاهب بود؟
دكتر كريمان: اين بستگى داشت به مسئلهاى كه پيش مىآمد. گاهى ممكن بود در مسئلهاى كسى شيعه باشد و كس ديگرى سنى، اما در آن مسئله اتحاد نظر داشته باشند در اينجا، اينها كه نظر متحد داشتند با هم يكى مىشدند و عليه آن نظر مخالفشان مىجنگيدند، اين بستگى داشت به مسئلهاى كه بينشان مورد نزاع قرار مىگرفت.
(217)
كيهان فرهنگى: لبنان آن موقع؟
دكتر كريمان: نه، خيلى عظيمتر از لبنان فعلى بود.
كيهان فرهنگى: نسبت جمعيتها بين فرق مختلف مذهبى چگونه بود؟
دكتر كريمان: عرض شود كه در رى عظيمترينشان شيعيان بودند بعد حنفيه و بعد هم شافعى. اما هر كدام از اين سه فرقه باز در داخل خودشان فروعى داشتند. اين سه فرقه اصلى جمعيتشان به ترتيب: اوّل شيعه كه بيش از نيمى از شهر بودند، بعد حنفيه كه قريب دو ثلث جمعيت را تشكيل مىدادند و بعد هم شافعيه.
كيهان فرهنگى: اينكه فرموديد در احسن التقاسيم آمده است كه: «اين درست نيست كه بغداد اولين شهر سرزمينهاى اسلامى است» منظورش اين است كه رى عظيمتر از بغداد بوده است؟
دكتر كريمان: اين را بنده در رى باستان در مقايسه رى با شهرهاى بزرگ و مقايسه رى و بغداد در آنجا ذكر كردهام. مىخواهد بگويد كه بغداد به آن خوبى كه تعريف مىكنند نيست.
كيهان فرهنگى: حالا بفرماييد كه نسبت رى باستان با رى كنونى و تهران چيست؟ يعنى از خرابيها به آباديهاى تهران، ترافيك سنگين و شلوغيها و ناآرامى و هواى آلوده!
دكتر كريمان: اگر بخواهيم محل فعلى رى باستان را بدانيم كجاست بايد بگويم آنجايى كه الآن رى است در مغرب رى قديم قرار دارد.
حضرت عبدالعظيم را ما مركز رى مىدانيم اما حضرت عبدالعظيم خارج از رى قديم است، و بىبى شهربانو در قسمت جنوبش بوده، قبلاً تمام اين حدود زمين زراعتى بود امّا حالا همهاش ساختمان شده.
كامران فانى: سابقه تاريخى تهران از چه زمانى است؟ يعنى براى اولين بار در كجا ذكرى از تهران رفته است؟
(218)
دكتر كريمان: اولين بار در احوال محمد بن حماد تهرانى متوفى به سال 260 يا 270 ذكرى از تهران آمده است.
اوّل بار در احوال او و در نسبت او مىبينيم، اما پهنه تهران از حدود 3000 سال پيش سابقه دارد تا 3000 سال را سند داريم اما جلوتر از آن را نمىدانيم.
كيهان فرهنگى: اين تهرانى كه 3000 سال سابقه دارد در كجاى تهران فعلى واقع است؟
دكتر كريمان: در تهران كنونى در منطقه قيطريه كه جزو محدوده تهران است. همين 7 ـ 8 سال پيش بود كه خوانديم گورستانى در آنجا پيدا كردند كه متعلق به سه هزار سال پيش است. آثار و وسايل و لوازم و اسكلتى را از آنجا در آوردند. در مورد ده چشمه على هم در سال 1935 آن دكتر اسميت آمريكايى حفارى كرد و آنجا سفالهايى به دست آورد كه متعلق به 4 هزار سال تا 6 هزار سال قبل بوده است ذكر تهران ـ همان طور كه عرض كردم ـ در احوال محمد بن حمّاد است كه در تاريخ بغداد آمده، در انساب سمعانى آمده، در تاريخ قزوينى و التدوين رافعى در آنجا بوده.
دكتر كريمان: تاريخ تهران، اگر منظور جناب عالى از روزى است كه ده بود، همان تاريخ رى است درست است كه آبادى تهران از عهد صفويان شروع شده ولى به تدريج از همان قرنهاى چهارم و پنجم هجرى كه نزاع و اختلاف مذهبى مردم رى را به جان هم انداخت، رى خراب و خرابتر مىشد. جمعيتش كه نمىمرد، عدهاى از اينها به تهران و گروهى ديگر به ورامين مىرفتند. به اين ترتيب رشد آبادى در تهران عكس جهت رى است. يعنى هر چه رى خراب مىشد تهران آباد مىشد. آن يكى به نابودى مىگراييد و اين يكى به آبادى. به اين ترتيب تهرانى كه وصفش را در معجم البلدان ياقوت يا در آثار البلاد قزوينى مىبينيم با آنچه كه در سفرنامه «كلاويخو» مىبينيم كاملاً متفاوت است. در سال 806 موقعى كه آن سفير به نزد تيمور مىرفت، تهران را آن گونه وصف كرد كه گويى آن را به صورت شهر مىديده است. البته تهران
(219)
رو به توسعه مىرفت اما اطرافش قلعه نبود تا نوبت مىرسد به صفويان. بعد شاه طهماسب صفوى به خاطر حضرت حمزه عليهالسلام ـ كه الان در رى در جنوب بقعه حضرت عبدالعظيم مدفون است ـ به سبب اينكه خودشان را از نسل حضرت حمزه عليهالسلام مىدانستند ـ البته ترديد هست كه اين همان حمزه عليهالسلام است يا حمزه ديگرى ـ و در نواحى تهران به شكار مىپرداخت از تهران خوشش آمد و دستور داد گرد تهران قلعه بسازند. بنده الآن حدود آن قلعه را عرض مىكنم. مركزش محله بازار، از جنوب خيابان مولوى، از مشرق خيابان رى، از شمال خيابان اميركبير و از مغرب خيابان وحدت اسلامى (شاپور قديم) يعنى اطراف سنگلج است. اين محدوده تهران بود. چهار دروازه داشت: يكى دروازه اصفهان يا دروازه حضرت عبدالعظيم. جايى كه الآن در خيابان مولوى به نام بازار دروازه معروف است اين به مناسبت همان دروازه است. يكى دروازه دولاب در محلى كه الان بازارچه نايب السلطنه در خيابان رى معروف است. يكى دروازه شميران سر پامنار در خيابان اميركبير فعلى. خود پامنار ادامه دروازه شميران قديم بود و دروازه غربى، در محل (ميدان شاپور قديم) بود. دروازهاى كه بعدها به نام دروازه دولت شناخته شد توسط افغانيها در مدخل خيابان باب همايون ساخته شد يعنى افغانها كه به تهران آمدند ـ ارك را اصلاً افغانها ساختند ـ دروازه دولت را به وجود آوردند. بعدها وقتى كه تهران در سال 1284 به دستور ناصرالدين شاه توسعه پيدا كرد، خيلى بالاتر آمد و الآن ما دروازه دولت را در محل خيابان انقلاب مىشناسيم. نام آن دروازه قبلى را به اين دروازه دادند. و همين طور دروازه شميران و دروازه دولاب و دروازه قزوين را. اينها نامهايى است كه بعدها به آن دادند. بعد از شاه طهماسب، خود شاه عباس كبير به تهران آمد.
دكتر بيات: وقتى كه به جنگ ازبكان مىرفت؟
دكتر كريمان: بلى، وقتى كه به جنگ ازبكان مىرفت، در تهران مريض شد، مرضش طول كشيد و حالش خوش نشد و نتوانست به مشهد برود و بعد نفرين
(220)
كرد بر كسى كه بخواهد به تهران بيايد و بماند. به اين جهت ما ديگر بناى عمدهاى از صفويه در تهران نمىبينيم. فقط خيابان چهار باغ ـ چنارستان ارك ـ را به وجود آورد كه به نام شاه عباس بوده است. نوبت مىرسد به كريمخان زند در سال 1172 يا 1173 يا در هر دو سال. در تابستان از تهران به شميران آمد و دستور داد ديوانخانه را در ارك بنا كردند كه هنوز هم آنجا به نام كريم خان زند شناخته شده است بعد از زنديه هم ديگر چيزى نداريم تا در سال 1200 هجرى كه آقامحمدخان در تهران تاجگذارى كرد.
دكتر بيات: آقامحمدخان در سال 1209 تاجگذارى كرد.
دكتر كريمان: تاجگذارى در سال 1209 بود ولى در سال 1200 تهران را به پايتختى برگزيد. بعد ديگر آبادى زياد مىشود. مسجد امام خمينى يا مسجد شاه سابق، در زمان فتحعليشاه ساخته شده. كاخهاى متنوع ارك هم بعدها به وجود آمد.
كامران فانى: تهران در زمان ناصر الدين شاه چقدر جمعيت داشته؟
دكتر كريمان: جمعيت تهران در دوره پايتختى 50 هزار نفر بوده است. البته مىدانيد كه آمارگيرى در آن موقع معمول نبوده است.
كيهان فرهنگى: استاد آثار ساخته شده در دوران قاجاريه در تهران كدامها هستند؟
دكتر كريمان: همين مسجد امام خمينى.
كامران فانى: اين امامزاده زيد و سيد اسماعيل و سيد نصيرالدين و ... .
دكتر كريمان: همه اينها جزو اسنادى هستند كه ثابت مىكند تهران همين جايى است كه بوده است.
كيهان فرهنگى: در مورد امامزادههايى كه در تهران از آنها بقعه و بارگاهى موجود است نظرتان چيست؟ مثلاً امامزاده زيد در بازار و ... .
دكتر كريمان: بلى، مىگويند كه اين زيد بن على است و حال آنكه از زيد بن على ـ كه شرحش در كتاب بنده آمده ـ اصلاً پيكرى نمانده او را سوزانيدند و نيمى از
(221)
خاكسترش را در فرات و نيم ديگرش را در خشكى ريختند و حاكم كوفه براى تنبيه مردمى كه به زيد كمك كردند گفت كه ما خاكسترش را در آب و در خشكى مىريزيم تا او را در آبتان بنوشيد و در نانتان كه در زمين روئيده مىشود بخوريد. آن وقت اين را آنجا نوشتهاند كه زيد بن على، و به همين ترتيب، امامزاده يحيى و ... در باب معصوميت شخصيت اينان ترديدى نيست ولى اينكه حتماً آن امامزاده است يا نه جاى بحث است.
به هر حال به چند دليل نمىتوانيم امامزادهها را بشناسيم. يكى اينكه الآن ما هر جا برويم مىگويند امامزاده فرزند موسى كاظم عليهالسلام در حالى كه امام موسى كاظم عليهالسلام بيست و چند فرزند بيشتر نداشته اما الآن اگر بخواهيم حساب كنيم تعدادش خيلى زياد مىشود. آيا همه جعلى است؟ جعلى نيست، درست هم هست اين است كه وسايط را مىانداختند مثلاً امامزادهاى كه با 5 واسطه يا بيشتر به امام موسى كاظم عليهالسلام مىرسد، اسم پدر را ذكر مىكردند. جد را ذكر مىكردند يا جد را هم ذكر نمىكردند، پدر و امام موسى كاظم عليهالسلام را ذكر مىكردند. اينها ذرارى امام موسى كاظم هستند نه پسرشان اين يك دليل كه وسايط حذف شده و ما نمىتوانيم آنها را بشناسيم دليل ديگر: ما مىدانيم كه سادات در اين حدودها فرارى بودهاند. اجازه انتشار احوال اين سادات فرارى را نمىدادند تا اشخاص بدانند. كسانى كه انساب را نوشتند اينها را نمىشناختند و نمىدانستند بسيارى از اين سادات مخفيانه در محلى طى عمر مىكردند و در پايان هم فوت مىكردند و يك سنگ كتيبهاى هم كه نام خودش و نام پدرش و امامى را كه به او منسوب بود در آنجا حك شده بود. تعبيه مىكردند. دليل ديگر كه باز ما نمىتوانيم بشناسيم اينكه: آن موقع سنگهاى قبر را به خط كوفى مىنوشتند. در بر گرداندن از خط كوفى به خط بعدى، خواندن خط كوفى روى سنگها، احتمالاً ريزش داشت و ريختگى پيدا مىكرد، مثلاً حسين را حسن مىخواندند همين الآن مورد ابتلاى خود بنده هست كه امامزادهاى در اينجا داريم كه
(222)
نوشته شده از حسن بن زيد و حال آنكه حضرت زيد، حسن نداشته و حسين داشته و حسين بن زيد است. حسين را حسن مىخواندند. عبيدالله را عبدالله مىخواندند و نظاير اينها فراوان است بنابراين اينكه ما به ضرس قاطع بگوييم كه اين امامزاده همان است كه در فلان جا نامش آمده، اين براى بعضى از امامزادهها مقدور است و براى بعضى ديگر مقدور نيست. بنابراين واقعيت اينكه اين امامزادهها چه كسانى هستند، ما از نظر شخصيت اينها را نمىشناسيم ولى احترامشان را فرض مىدانيم و اينكه به هر صورت معصوم زاده هستند. بر خلاف بعضىها كه ادعا مىكنند هر جا شما امامزاده مىبينيد، بنايى از عهد پيش از اسلام بوده است و به دوره زردشتى بر مىگردد يا به آتشگاه باز مىگردد. اما اين را به صورت قاطع قبول نداريم.
كامران فانى: استاد اين قصران كه شما راجع به آن كتاب نوشتهايد چه رابطهاى با تهران دارد و اصلاً كجاى تهران واقع است؟
دكتر كريمان: عرض به حضورتان كه محل قصران به طور خيلى مختصر اين است كه كليه آبادىهاى كوهستانى رى قديم، امروز در محل قصران قرار دارد يعنى هر آبادى اى كه در كوهستانهاى رى قرار دارد اگر بخواهيم تجديد كنيم، از جنوب بلافاصله كوه بىبى شهربانو (كوه رى) اين حد جنوبى قصران است، حد شمالى قصران نور مازندران است، حد شرقى قصران كوه دماوند و حد غربى قصران دره كرج است يعنى همان جاده چالوس كه از كرج به شمال مىرود. اين فضايى كه در اين وسط قرار گرفته. بنابراين حد قصران مشخص است. نام قصران در كتاب «ژوديت» از ضمائم تورات به صورت كوههاى «راگو» ـ كوههاى رى ـ آمده است. اين حدود كوهها را در زمان آشوريان به نام بيكنى مىگفتند و اين حدود را آخر دنيا مىدانستند. در عهد اشكانيان، گويا «پتش خارگر» ـ پتش واريش هم مىگفتند ـ به صورتهاى مختلف تلفظ مىكردند. بعد در اوايل عهد اسلامى همان كوههاى رى را به همين نام مىشناختيم، به اين دليل كه در همه اين منابع به صورت كوه ياد شده. و باز به دليل
(223)
اينكه هر جاى ديگرى كه قصران داريم ـ مثل قصرانى كه در هند ذكر كردهاند ـ كوه بوده است. بنده وجه تسميه اينجا را فكر كرده بودم كه شايد «كوه سران» بوده است در شكل معرب قصران البته تبديل فتحه به ضمه از نوع: خسرو و كسرى است فارسى خسرو ضمه دارد اما به كسرى در عربى فتحه يا كسره مىدهيم. فكر كردم اينطور است. اما در كتابى كه اخيراً از ابوريحان به دست آمده است به نام الصيدنه فى الطب كه در اين كتاب تصريح مىكند و از گل قصرانى ياد مىكند و مىگويد كه در «كيسران» رى كه قصران مىگويند، اين گل پرورده مىشود. اين كيسران، بعدها كه بنده به دنبالش رفتم يكى «كياسر» الآن در دره ارنگه داريم، ايوانكى داريم، جى داريم ـ مدفن امامزاده زيد است ـ در منتقلة الطالبيه نوشته است: كياسارباد ظاهراً ارتباطى با كيسران مىتواند داشته باشد كه البته در اين زمينهها بنده جز در باب كيسران در هيچ كتاب جغرافيايى ديگر ذكرى از كيسران و اينكه به چه مناسبت قصران مىگويند نديدم.
حتى بعضى جغرافى نويسان اين را تثنيه قصر مىدانند و به معناى 2 قصر، و حال اينكه اين معنا به اين ترتيب درست نيست.
دكتر بيات: اين طبرك كه فرموديد، طبر به معنى كوه آمده؟
دكتر كريمان: بلى طبور، ريشه تپورستان يا طبرستان است و من در كلمه طبرسى به دنبال كلمه طبر رفتهام. در اين ترديدى نيست كه طپور در عبرى به معناى كوه است. طبور كه گاهى هم طور تلفظ مىشود. كوه طور و كوه طبور و ما الآن توروس و آنتى توروس را در تركيه داريم. طبرك رى يعنى كوهك. طبرك به معنى كوهك است و خود تفرش يا طبرس نيز ظاهراً از اين ريشه مأخوذ است.
كيهان فرهنگى: با آن تقسيم بندى كه آقاى فانى كردند به قسمت سوم اين بحث يعنى قيامهاى شيعى و قيام زيد بن على و سيره او كه شما كار كردهايد مىرسيم در اين زمينه هم اگر توضيحاتى داريد بفرماييد.
دكتر كريمان: عرض شود كه حضرت زيد بن على برادر حضرت امام
(224)
محمدباقر عليهالسلام فرزند حضرت سجاد عليهالسلام براى اصلاح امور امت بدون اينكه داعيه امامت داشته باشد قيام كرد و در روز سوم قيامش شهيد شد، قيامش به حسب ظاهر به نتيجه آنى نرسيد، اما نتيجه عظيم آتى داشت كه بدان اشاره خواهيم كرد. علت اينكه بنده به دنبال تهيه كتاب سيره زيد افتادم اين است كه احوال حضرت زيد را در منابع مختلف نوشتهاند. مخالفان چيزهايى از او نقل مىكنند كه با واقعيت انطباق ندارد. مثلاً شهرستانى در ملل و نحل طورى صحبت كرده است مثل اينكه حضرت زيد براى دعوى امامت قيام كرده. ابن خلدون هم در مقدمه به همين ترتيب ياد مىكند. من در احوال حضرت زيد چيزهايى نوشتم و يادآور شدم كه حرفهاى اينها با گفتههاى معصوم جور در نمىآيد. براى كسانى كه اوّل بار مىخواهند احوال حضرت زيد را مطالعه كنند مىگويند ملل و نحل شهرستانى كتاب معتبرى است و همه به اينكه مقدمه ابن خلدون كتاب مستند و صحيحى است استناد مىكنند و حال آنكه نهايت عداوت را با شيعيان و اهل بيت عليهمالسلام داشته است و در احوال حضرت زيد جورى مطلب را بيان مىدارد كه با واقعيت منطبق نيست. بنده ترجمه كتاب مجمع البيان را كه مىنوشتم دراحوال شيعه در دوره طبرسى از زيديه نام بردم و از حضرت زيد به آن صورت ياد كردم چون سند بنده كتاب ملل و نحل بود كه شهرستانى و ابن خلدون ياد مىكنند. بعداً متوجه شدم كه اشتباه است... خلط است. غلط است پيش استادم ـ آقاى سرابى ـ اين موضوع را مطرح كردم كه بنده چنين اشتباهى كردهام و با طناب ابن خلدون و شهرستانى به چاه رفتهام و اين حضرت دعوى امامت نكرده است و زيديه بىجهت خودشان را به او نسبت مىدهند. اين ادعا از حضرت زيد نيست چگونه جبران كنم؟ گفتند: جبرانش اين است كه در احوال حضرت زيد كارى بكنى، رسالهاى كتابى، چيزى فراهم بياورى و واقعيات را آنطور كه مىتوانيد در آنجا بيان كنيد و اين را وسيله غذرخواهى در پيشگاه حضرت زيد قرار بدهيد. بنده اين كار را كردم. اما چرا اختلاف قول درباره حضرت زيد پيدا شده؟ در همه چيز حضرت زيد اختلاف
(225)
است. در سال ولادتش اختلاف است. در اينكه سال قيامش در چه سالى بود اختلاف است. در اينكه دعوى امامت داشت و نداشت اختلاف است و بسيارى اختلافات ديگر كه بنده به تفصيل در آن كتاب ذكر كردهام. حضرت زيد از علماى بزرگ خاندان نبوت بود. قيام او عليه ظلم و استبداد امويان بود در آن هنگام همه مسلمانها به جان آمده بودند. لياقت و فضيلت و شجاعت و حق گويى حضرت زيد به صورتى بود كه همه فرق ـ از مرجعه، شيعه و معتزله و زيديه و خوارج و از فرق ديگر ـ به دنبال حضرت زيد جمع شدند كه يك قيام دسته جمعى به وجود بياورند. در اين قيام چون حضرت زيد قبل از اينكه كار به حسب ظاهر به نتيجه برسد شهيد شد، همه سعى داشتند نهايت اخلاصشان را به حضرت زيد نشان بدهند. و چون همه خود را مسلمان واقعى مىدانستند، حضرت زيد را فردى مطابق با اعتقادات خودشان معرفى مىكردند. خوارج به صورتى از او تعريف كردهاند كه با اعتقاد خارجيها جور در بيايد. مرجعه به همين صورت و ديگران هم به همين صورت مصداق گفته مولانا است كه:
هر كسى از ظن خود شد يار من
|
از درون من نجست اسرار من
|
بنده در كتاب زيد هدفم اين بود كه به دنبال اين اختلافها كه در باب آن حضرت هست بروم. به ميزانى كه مقدورم هست وجه اختلاف را ذكر بكنم و حتى احاديثى كه در باب حضرت زيد ذكر كردهاند آنهايى را كه با حقيقت انطباق ندارد، دلايل و وجه بطلانش را آوردهام و گفتهام كه به اين دلايل اين حديث درست نيست، حالا توفيقى حاصل شده يا نشده داوريش با اهل فضيلت است كه كتاب در دسترسشان قرار بگيرد و بنده را به خطاها و اشتباهاتم واقف سازند.
كامران فانى: در باب زيديه هم شما چيزى نوشتهايد؟
دكتر كريمان: در باب زيديه، بنده ذكر كردم كه اينها بخشى از اقداماتى كه حضرت زيد كرد با مذاقشان مطابق افتاد بعداً آمدند و آنچه كه از حضرت زيد مىدانستند با مقاديرى اضافه از جانب خودشان، ادعا كردند كه ما زيدى هستيم و آن
(226)
هم نه يك زيد بلكه دو زيد. يكى زيد بن امام حسن و ديگرى به زيد بن... .
كامران فانى: اصول عقايد زيديه چيست؟
دكتر كريمان: زيديه در اصول عقايد به معتزله خيلى نزديك هستند اما در فروع بسيارى از احكامشان از فقه حنفى گرفته شده. بعدها البته از فقه حنفى گرفتند نه اينكه حضرت زيد خودش گرفته باشد و بعد به اينها تحويل داده باشد.
كامران فانى: به هر حال از فرق شيعه هستند.
دكتر كريمان: بلى، از فرق شيعه هستند.
كيهان فرهنگى: مسند حضرت زيد چاپ شده؟
دكتر كريمان: بلى چاپ شده و بنده يكى از كارهايى كه كردم اين است كه بر خلاف آنها كه مىگويند مسند جعلى نيست، ما نبايد مسند را به صورت كلى حكم واحد بكنيم. ما بايد يكايك احاديث را مورد بحث قرار بدهيم. بنده براى اين كار آمدم با جوامع حديثى خودمان، با تهذيب و استبصار و من لا يحضره الفقيه و كافى و وسائل الشيعه حر عاملى مورد مطالعه قرار دادم و تعدادى خواستم بگويم كه قضاوت آنهايى كه يكطرفه در باب مسند قضاوت مىكنند و يا همه را درست مىدانند و يا همه را باطل مىدانند، اين راه قضاوت نيست و ما اگر بخواهيم قضاوت كنيم بايد احاديث را يكايك با جوامع حديثى خودمان مقابله بكنيم.
احاديث از مسند پيدا كردم كه در اينها عيناً انعكاس دارد. بنده به اين دلايل اگر حديث را داشتيم مىگوييم درست است و اگر نداشتيم مىگوييم درست نيست.
كامران فانى: زيديه در تاريخ ايران هم خيلى نقش داشتند مثلاً در شمال ايران.
دكتر كريمان: بلى، زيديه در عهد قديم در يكى از منابع بنام فرق اسلام...
كيهان فرهنگى: فرق اسلام نوبختى.
دكتر كريمان: نه، اين عين كتاب نوبختى است.
كامران فانى: آقاى دكتر مشكور چاپ كرده.
(227)
دكتر كريمان: بلى و ايشان زحمت هم كشيدهاند. در آنجا 12 فرقه از زيديه ذكر مىشود. در بعضى از منابع ديدهام كه اختلاف اينها به قدرى زياد است كه اگر يك نفر بخواهد اينها را مورد مطالعه قرار بدهد، نمىتواند بفهمد كه اين هر دو به يك فرقه نسبت دارند و خيال مىكند، اين دو، دو فرقه جداگانهاند، آن براى خودش و ديگرى هم براى خودش. اما فرقههاى اصلى اينها، يكى فرقه زيديه يمن است ـ امام يمن ـ و يكى هم علويان مازندران. از خدماتى كه علويان مازندران كردند در همين حدود كوههاى قصران و طبرستان به خاطر دشوارى رفت و آمد، سپاهيان اسلام نتوانستند به آن حدود راه پيدا كنند و آنها را مسلمان كنند حتى اصطخرى مىگويد كه تا زمان ما هنوز عده زيادى به كيش خودشان باقى هستند. اما در سال 250 كه حسن بن زيد در اينجا قيام كرد، اسلام زيديه را گسترش داد. فرمان مذهبى صادر كرد كه تكليف چيست. ما الان فرمان مذهبى را در تاريخ طبرستان مىتوانيم ببينيم و بنده اين فرمان را در كتابم ذكر كردهام.
كيهان فرهنگى: آقاى دكتر اجازه بدهيد بعد از اين بحث، مجدداً برگرديم به مسئله تهران. اگر ممكن است در مورد كتابهايى كه درباره تهران نوشته شده و كسانى كه در اين زمينه كار كردهاند توضيح بفرمائيد.
دكتر كريمان: عرض مىشود از خارجيها «كرت پورتر» انگليسى است كه كتابش در سال 1821 چاپ شده، خيلى كمياب است و به فارسى هم ترجمه نشده. ديگرى سراوزلى انگليسى است كه درباره تهران تحقيق كرده. از قدما ـ اگر خواسته باشيد ـ سفرنامه كلاويخو است كه اسمى از تهران در اينجا هست. «پيتر ودلاواله» ايتاليايى هم در باب تهران مطالبى دارد.
كامران فانى: از آثارى كه جديداً نوشته شده نام ببريد.
دكتر كريمان: يكى عبدالعزيز جواهر كلام است. يكى مرحوم صحت مراغى كه در باب تهران زحمت كشيدهاست. البته كتابش از نظر تنظيم و تبويب مطالب اشكالاتى
(228)
دارد ولى موارد و نكات خيلى جالبى در اين كتاب هست.
كيهان فرهنگى: در راه كه مىآمديم ترافيك خيلى سنگينى بود، اين شهر به روايتهاى مختلف از 9 تا 12 ميليون جمعيت دارد، درباره اين ترافيك سنگين و هواى ناجور با آقاى فانى صحبت بود كه گفتيم الان از تهران قديم با آن همه آرامش و سكوت صحبت به ميان خواهد آمد. ايشان پيشنهادى براى حل مشكلات تهران داشتند، گفتيم عنوان كنند و آقايان ديگر هم اگر چيزى به نظرشان مىرسد مطرح كنند شايد بىتأثير نباشد.
دكتر كريمان: بنده از سال 1304 به بعد به خاطر دارم. آن موقع از اتوبوس كه مطلقاً خبرى نبود. توى خيابان اگر مىايستاديم شايد هر 20 دقيقه يا هر نيم ساعت يكبار يك ماشينى از ماشينهاى آن موقع عبور مىكرد. رفت و آمد با كالسكه صورت مىگرفت. كالسكههاى خيلى شيك دو اسبه نه يك اسبه. اسبهاى چاق و چله، خود شهر هم كوچك بود.
كامران فانى: من فكر مىكنم اگر هيچ راه حلى براى مشكلات تهران پيدا نشود. راه حلش اين است كه پايتخت عوض شود يعنى اين چيز غريبى هم نيست و در بعضى از كشورها انجام شده، مثلاً پاكستان 3 بار پايتخت عوض كرده. از كراچى به راولپندى و از راولپندى به اسلام آباد و البته از آن مهمتر برزيل است، ريودوژانيرو از لحاظ تراكم جمعيت داشت شهر وحشتناكى مىشد و اينها پايتخت را عوض كردند كه الان در برازيلياست كه شمال برزيل است، در اعماق جنگلهاى آمازون. البته پايتخت و مركزيت در كشورهاى جهان سوم همه را به طرف خودش مىكشد و شايد زمانى مجبور شويم پايتخت را عوض كنيم. و شايد هم چند بار عوض كنيم. حالا استاد، شما كه جغرافياى تاريخى سراسر ايران را به دقت مىدانيد پيشنهادتان براى اين تعويض چه شهرى است؟
دكتر كريمان: و اللّه همين كه مىگويند تعويض پايتخت، آدم ياد اصفهان مىافتد.
(229)
كيهان فرهنگى: البته زاينده رود هم از ميان اصفهان عبور مىكند و كمتر پايتخت مهمى در دنيا هست كه رودخانه نداشته باشد.
دكتر كريمان: آن پايتختى كه بايد انتخاب بشود يا از شهرهاى مسكون بايد باشد كه آن هم ديرى نمىپايد كه مثل تهران خواهد شد و اگر آن نباشد يك زمين خالى را بايد انتخاب كرد.
كامران فانى: برزيل همين كار را كرد. يك زمين خالى را با اصول شهرسازى جديد بنا كرد.
دكتر بيات: پاكستان هم در اسلام آباد همين كار را كرد.
دكتر كريمان: اين كار خوبى است اما با وضع فعلى كه ما با آن دست به گريبان هستيم. از جمله جنگ و با اين همه مرمتهايى كه بايد در شهرهاى جنگ زده انجام بگيرد و خرابيها آباد شود، آيا الان هم مىشود؟
دكتر بيات: الان نمىشود كارى كرد.
كيهان فرهنگى: به هر حال بيشتر از پيشنهاد از ما كارى ساخته نيست اگر اجازه بفرماييد بحث را در همين جا ختم كنيم.
دكتر كريمان: از ديدار دوستان كه بنده سير نمىشوم امتثال امر شد.
كيهان فرهنگى: از حضرتعالى كه دعوت ما را پذيرفتند سپاسگزاريم. از آقاى كامران فانى و آقاى دكتر بيات هم متشكريم.
(230)
مقاله دهم
يكى از نقوش رى
دكتر عباس اقبال آشتيانى
(231)
(232)
يكى از نقوش رى(1)
از نقش و نگار در و ديوار نشسته
|
آثار پديد است صناديد عجم را
|
كسانى كه به زيارت مقبره حضرت عبدالعظيم مشرف شدهاند و اطراف آن زاويه مقدسه يعنى محل خرابهاى شهر باستانى رى را گردش كرده البته كوه كمارتفاعى را كه به كوه سرسره معروف است، ديدهاند و اگر هم احيانا نديده باشند چون راهى نيست و ديدن آن از نظرى براى جويندگان حقايق گذشته تاريخ ايران لازم است مىتواند يكى از روزهاى زيارت خود كوه مزبور را هم با ديده دقت و عبرت ببينند و به قول معروف به يك كرشمه دو كار كنند. اين كوه كه دنبالهاى از رشته پست كم ضخامت چشمهعلى است و سابقا قسمتى از آن حصار شمالى شهر رى بوده در شمال شرقى رى قديم قرار دارد و امروز بر روى آن صورت سواره فتحعلى شاه نقش است كه با نيزهاى به شيرى حمله مىكند. تخته سنگ مزبور تاريخچه كوچكى دارد كه ذكر آن خالى از فايده نيست.
پيش از آنكه فتحعلى شاه اين نقش را بر روى تخته سنگ مزبور بكند اثر ديگرى بر روى آن منقوش بوده كه از خوشبختى چند نفر مسافران اروپايى پيش از محو شدن نقش مزبور آن را ديدهاند و در نوشتههاى خود وصفى از آن كرده و يكى دو نفر هم
1. مجموعه مقالات عباس اقبال آشتيانى ج 1، ص 105-107؛ نيز در مجله نوبهار، سال 5، ش 14، ص 217 و 218.
(233)
عكسى از آن برداشتهاند.
مسافرين و فضلاى فرنگى نقش مزبور را ديده و يا ذكر آن را در كتب خود آوردهاند يكى موريه (J.P. Morier) است كه در 1809م/1224 ق يعنى در سال دوازدهم سلطنت فتحعلى شاه به رى آمده و آن را ديده، ديگرى پرايس (W.Price) كه در 1811م/1226 ق دو سال بعد از پرايس نقش مزبور را تماشا و در سفرنامه خود وصف كرده ديگر سرويليام اوزلى (Sir. Willime Ourely) كه در 12ـ1811 م (1226-1227هجرى) از رى گذشته و بالاخره كرپرتر (Ker.Porter) كه در 1818 م/ 1234 ق يعنى در سال بيست و دويم پادشاهى فتحعلى شاه به خاك ايران براى سياحت قدم گذارده و در ضمن اطلاعات نفيسهاى كه از غالب آثار تاريخى و بلاد اين مملكت نوشته شرحى هم از نقش كوه فوق در سفرنامه خود به يادگار گذاشته است.
از اين مسافرين دو نفر عكس نقش مزبور را برداشتهاند يكى پرايس در كتاب خود به نام روزنامه سفارت بريتانيا در ايران(1) ديگرى سرويليام اوزلى در سفرنامه خود(2) بعد از ايشان از مسافرين آنها كه به رى آمده و خرابههاى آن را با كوهى كه شامل نقش فتحعلى شاه است ديدهاند هريك ذكرى از حجارى عهد ساسانى كرده و شرحى از آن نوشتهاند و عمده ايشان عبارتند از: فريزر (Fraser) در 1834 م/1250ه، استوارت (Stuart) در 1835 م/ 1251ه ، شيل (Sady Sheil) مقارن 1850 م/ 1267ه ، بينينگ (Binning) در 1851 م/ 1267 ه ، اسشر (Ussher) در 1861م/ 1278ه ، ليكن هيچ يك از اين جماعت اخير آن حجارى قديمى را نديدهاند زيرا كه پيش از ايشان خراب شده بود و فريزر در 1834 م/1250 ه كه سال فوت فتحعلى شاه است از ستوده شدن آن به توسط پادشاه مزبور سخن مىراند.(3)
1. Price journal of the British Embassy to Persia 1. 37.
2. S.W. Ousely Travels Vol.III plate 65.
3. Curzon Persia I.852.
(234)
كسانى كه بهتر از همه نقش مزبور را وصف كردهاند يكى لردكرزن(Curzon) وزير خارجه حاليه انگليس است(1) كه در سالهاى 1889 و 1890 (1306-1307ه) در ايران به سيادت مشغول بوده ديگر ويليام جاكسن (William Jackson) مستشرق معروف آمريكايى معلم دارالفنون كلمبيا (Colombia) در نيويورك كه در سال 1903 م/1321 ه به ايران آمده و ضمنا رى را هم ديده و از آثار آن در كتاب خود معروف به ايران گذشته و حاليه (Persia Past and Present) شرحى وافى نوشته و عكس حجارى را كه موضوع مقاله ماست با نقش شكار شير فتحعلى شاه در آن كتاب نقل كرده است.
از وصف مسافرين و فضلاى فوق و عكسى كه پرايس و اوزلى برداشتهاند چنين برمىآيد كه سابقا بر روى كوه مزبور به جاى نقش شكار شير فتحعلى شاه نقش اسب سواره بوده است كه به طرف دست راست با نيزه بر مخالفى كه نقش سر اسب او هم نمودار بوده حمله مىبرده (برخلاف نقش فتحعلى شاه كه حمله پادشاه به طرف دست چپ است) و كلاهى گرد بر سر داشته كه شباهت تمام او را به نقوش پادشاهان ساسانى در نقاط ديگر ايران مخصوصا به نقش رستم شاپور اوّل (در فارس) مىرسانده مخصوصا سبك حجارى آن با اسلوب معمول عهد ساسانيان توافق كامل داشته در اينكه حجارى مزبور از شاهنشاهان ساسانى بوده شبههاى نيست ليكن به قطع نمىتوان گفت كه نقش مزبور را كدام يك از خسروان آن سلسله در اين نقطه ايران ـ ساخته بوده و حجارى محو شده صورت كدام يك از ايشان را مىنموده است.
«كرپرتر» سياح سابق الذكر بر اين عقيده بود كه صورت مزبور از اردشير بابكان است كه بر اردوان چهارم آخرين پادشاه اشكانى حمله مىكند ليكن سر ويليام اوزلى بر خلاف آن را از شاپور اوّل پسر اردشير مىداند. امرى كه هر دو مسافر در آن با
1. يعنى در زمان تحرير اين مقاله
(235)
يكديگر همعقيدهاند آنكه نقش مزبور از طرف هر كس كه شروع شده به اتمام نرسيده بوده است.(1)
فتحعلى شاه در قسمت اخير سلطنت خود (بين 1234 و 1250) نقشى را كه وصف كرديم براى حجارى كردن مجلس شكار شير خود ستوده و شكلى را كه امروز مىبينيم به جاى آن كنده است. اين بىالتفاتى اعلىحضرت خاقان مردم طهران را از تماشاى هر روزى يكى از نفيسترين آثار منقوشه عهد ساسانى محروم كرده و به آثار گذشتگان با افتخار ما لطمه جبرانناپذيرى زده است.
1. W. Jackson Persia Past' and Present 439.
(236)
مقاله يازدهم
مجموعه عبدالعظيم عليهالسلام
گنجينهاى از سنّت و هنر
دكتر سيد احمد موسوى
(237)
(238)
مجموعه عبدالعظيم عليهالسلام
گنجينهاى از سنّت و هنر(1)
پيدايى پارهاى از مدارك باستانشناسى و مقايسه آن با برخى انتشارات تاريخى، نشان مىدهد كه بر خلاف تصورات پيشين، اندكى پس از درگذشت عبدالعظيم عليهالسلام در حدود سده سوم هجرى، بنايى ساده و بىپيرايه بر فراز مدفن وى بر پا شد. در سده چهارم هجرى، بازسازيهايى در آن انجام گرفت، و آن گاه در سالهاى واپسين سده پنجم، گنبد و بارگاهى برروى آن ساخته شد و رقبات و موقوفاتى براى آن تعيين گرديد. صفويان كه مدعى سيادت از طريق حمزه بن موسى الكاظم عليهالسلام ، مدفون در جوار عبدالعظيم عليهالسلام ، بودند، تلاشى وافر در هر چه شكوهمندتر شدن آستانه كردند تا به حدى كه اين بنا به صورت مجموعهاى از ايوانها، صحنها، رواقها، مسجدها و زوايا درآمد. با مورد توجه قرار گرفتن هر چه بيشتر تهران توسط شاه طهماسب اوّل صفوى (930 ـ 984ه .ق) بر آبادى و رونق مجموعه آستانه نيز افزون شد. در دورههاى فتنه افاغنه (1134 ـ 1148ه .ق)، افشاريه (1148 ـ 1160ه .ق) و زنديه (1163 ـ 1209ه .ق) اين وسعتگيرى و رونق اندكى به
1. مجله ميراث جاويدان، ش 21، ص 60-67.
(239)
ركود گراييد؛ ولى با پايتخت شدن تهران در سال 1210ه . ق و فزونى گرفتن تعداد زائران، روند گسترش و آبادانى، بيش از پيش فراهم گرديد. بسيارى از رجال، علما و فقها، فضلا، ادبا و شعرا، امرا و شاهزادگان، بنا به وصيت جهت تيمّن و تبرك در جوار آستانه مدفون شدند؛ به طورى كه امروزه پس از آستان قدس رضوى و آستانه قم و به لحاظ رقبات و موقوفات، از اهميت ويژهاى برخوردار است. در مجموعه آستانه عبدالعظيم امروزى، دو تن ديگر از سادات حمزه و طاهر و احتمالاً پسرش مطهر نيز آرميدهاند.
زندگىنامه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
در مورد زيست نامه سيد عبدالعظيم عليهالسلام اطلاعات جسته و گريختهاى موجود است. ملا محمد باقر كجورى صاحب كتاب جنة النعيم به نقل از رساله صاحب بن عُبّاد، وزير شيعى آل بويه، (سده چهارم)، كنيه وى را ابوالقاسم بن عبداللّه قافه نوشته است و وى را به دو واسطه به زيد بن على عليهالسلام مىرساند.(1) بر صندوق قديمى مرقد، نام و نسب وى چنين خوانده مىشود: «حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن الحسن بن على.»
در كتاب منتقلة الطالبيه در مورد وى آمده است:
«ذكرين ورد الرى من اولاد على بن الحسن بن زيد بن الحسن بالرى، ابوالقاسم عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد من ناقله طبرستان...».(2)
رى آن زمان يكى از شهرهاى بزرگ جهان اسلام (امّ البلاد) به شمار مىرفت(3)
1. كجورى، ملا محمدباقر، جنة النعيم و العيش السليم يا (روح و ريحان)، تهران، چاپ سنگى، 1296ه. ق، ص 44.
2. ابواسماعيل ابراهيم، منتقلة الطالبيه، نجف، 1374 ه. ق.
3. ابن فقيه همدانى، مختصر البلدان، ترجمه مسعود، تهران، بنياد فرهنگى ايران، ص 14.
(240)
و بنا به روايات، در سال 250ه .ق حضرت عبدالعظيم عليهالسلام براى هدايت و ارشاد شيعيان فراوان اين شهر از سوى امام الهادى عليهالسلام (1) و به روايتى ديگر براى زيارت و يارى حمزة بن موسى به اين شهر وارد شد(2) و در كوى موالى و ساربانان از محلات و برزنهاى معروف رى كه محل برخورد شيعيان، شافعيان و حنفيان بود، به آموزش و تعاليم مذهبى پرداخت(3)، كه چندان به درازا نكشيد و در پى 85 سال عمر توأم با زهد و تقوا و عرفان به سال 254 يا 255ه .ق در باغى در دروازه باطان (باتّان) و يا باب طاق (باطاق) در بيرون باروى رى به خاك سپرده شد. باغ سيب مزبور را عبدالجبار رازى نامى وقف بر جسد آن حضرت نمود(4) و شايد به همين مناسبت نيز مدفن وى را مسجد الشجره يا مشهد الشجره ناميدهاند.(5) متأسفانه در هيچ يك از آثار جغرافيايى معتبر ايران و اسلام در ذكر رى يادى و نامى از اين مدفن يا آرامگاه نيست، تنها حمداللّه مستوفى قزوينى در نزهة القلوب (نگارش 740ه ق) به مدفن امام زاده حسن(6) و يكى ديگر از نوادگان امام موسى كاظم عليهالسلام اشاره كرده است كه به نظر من قابل انطباق بر آستانه عبدالعظيم حسنى و امامزاده حمزه است (برخى منظور از اين امامزاده را امام زاده حسن جى (عليا) دانستهاند).
البته بايد در نظر داشت كه در كتاب النقض، معروف به بعض مثالب النواصب از عبدالجليل رازى قزوينى (نگارش 566 ه . ق) از مدفن و آرامگاه عبدالعظيم
1. هدايتى، محمدعلى، آستانه رى «مجموعه اسناد و فرامين»، تهران، 1344.
2. بهبهانى، محمدباقر، تعليقات على منهج المقال، تهران، 1306 ه .ق، ص 196.
3. كريمان، حسين، رى باستان، تهران، انجمن آثار ملى، 1345، ص 229.
4. قزوينى رازى، عبدالجليل، النقض معروف به بعض مثالب النواصب فى بعض فضايح الروافض، تصحيح مير جلال الدين محدّث ارموى، تهران، انجمن آثار ملى، 1358، ص 577.
5. مرعشى، محمّدباقر، الرواشح السماويه، قم، كتابخانه آيت اللّه مرعشى، 1405ه .ق، ص 50.
6. مستوفى قزوينى، حمداللّه، نزهة القلوب، تصحيح گاى لسترنج، ليدن، 1331ه .ق، ص 54.
(241)
حسنى ياد رفته(1) و در كتب مقاتل و انساب مانند مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى (سده چهارم) و عمدة الطالب فى انساب اولاد ابى طالب ابن عنبه (سده هشتم) از ورود و حضور و شهادت و درگذشت علويان و فرزندان ائمه معصومين عليهمالسلام به محدوده رى و ورامين، تهران، ونچ (ونك) و فرهزاد موارد متعددى مضبوط است.
عبدالعظيم عليهالسلام بر اساس روايات، محضر سه امام بزرگوار امام جواد عليهالسلام ، امام الهادى عليهالسلام و امام حسن عسكرى عليهالسلام را درك كرده و در مسافرتهاى بغداد و سامره با ايشان ملتزم و همراه بوده است. مهاجرت وى به رى با دوره خلافت خليفه ستمكار عباسى المعزّ باللّه مصادف است و شايد همين امر موجب اين نقل مكان باشد.(2) در زيارتنامه موجود در حرم، وى را «محدث العلوم» عنوان دادهاند.
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بنا به مشهور از جمله محدثان «مرضى» به شمار مىرفت كه بىواسطه به نقل پارهاى از احاديث امامان معاصر پرداخته و از محدثان آن زمان، برقى و رويانى از وى سماع حديث كردهاند. كتبى نيز به آن حضرت منسوب است كه معروفتر از همه خطب اميرالمؤمنين و يوم و ليله است.(3)
متأسفانه بر اساس منابع موجود، زيست نامه امام زاده حمزه و امام زاده طاهر و فرزندش مطهر بر ما پوشيده است و تنها به نظر اين جانب اشاره به نام شاه در عنوان عبدالعظيم عليهالسلام ، همانند عنوان شاه نعمت اللّه ولى، حكايت از علوّ مقام عرفانى و مذهبى آن بزرگوار دارد و تنها جز اشارههاى حمداللّه مستوفى و شجرة الانساب، اطلاعات ديگرى موجود نيست.
1. قزوينى رازى، عبدالجليل، النقض، ص 220.
2. هدايتى، محمد على، آستانه شاه عبدالعظيم عليهالسلام ، ايرانشهر، يونسكو، 1343ه. ش/1964م، ج 2، ص 1330.
3. سجادى، صادق، «آستانه حضرت عبدالعظيم»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج 1، تهران، 1367.
(242)
روند پيدايى و تشكل بناهاى مجموعه
آستانه عبدالعظيم عليهالسلام ، كه امروزه به صورت مجموعهاى متشكل از صحنها، رواقها، ايوانها، مسجدها، بقعهها و زواياى ديگر در آمده، در اصل متشكل از حرم ساده و بىپيرايهاى به عنوان هسته مركزى و اصلى و اوليه آستانه بوده است.
از بقاياى كاشىها، خشتهاى پخته و قطعات گچبريهاى به دست آمده ضمن تعميرات آستانه عبدالعظيم عليهالسلام در سال 1347ه. ش(1) اينك به قطعيت مىتوان گفت كه در نيمه دوم سده سوم هجرى به فرمان محمد بن زيد، حكمران علوى طبرستان (متوفاى 287ه .ق)، ساختمانى ساده و احتمالاً بدون گنبد بر فراز خاك حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بر پاى شده است. پيدايى بخشهايى از يك كتيبه به خط كوفى كه بر آن نام «محمد بن زيد علوى» ذكر شده و از سمت غربى حرم و درگاه اصلى آستانه به دست آمده است، قطعيت اين امر را دو چندان مىكند.
محمّد بن زيد علوى در رى (سده سوم هجرى)
مندرجات تاريخ طبرستان ابن اسفنديار (نگارش 613ه .ق) حاكى است كه محمد بن زيد علوى، معروف به داعى كبير، در سال 272ه .ق به رى لشكر كشى كرد، بدين قرار: «در شهر ربيع الاوّل سنه اثنين و سبعين و مأتين در رى تركى بود ساتكين گفتند: محمد بن زيد را هوس افتاد كه به رى شود. از گرگان به دامغان رفت و از آنجا به سمنان روزى دو نزول كرد...»(2) در صفحات بعدى مىخوانيم كه طى چند سال شهر رى در دست عمال خليفه عباسى، المعتضد، و داعى كبير دست به دست مىگشته(3) و در
1. پيرنيا، محمدكريم، «درگاه و كتيبه آستانه حضرت عبدالعظيم»، مجله باستانشناسى و هنر ايران، بهار 1348، سال 2، شماره 2، ص 4 ـ 6.
2. ابن اسفنديار كاتب، بهاءالدين، تاريخ طبرستان، به تصحيح عباس اقبال، انتشارات رمضانى (كلاله خاور)، ج 1، تهران، 1320ه. ش، ص 252.
3. همان جا، ص 256.
(243)
چنين احوالى محقق است كه محمد بن زيد به بناى بقعهاى بر فراز خاك عبدالعظيم عليهالسلام كه وى نيز نسب به زيد عليهالسلام مىبرد، فرمان داده باشد. محمد بن زيد معروفترين و توانمندترين امير علوى طبرستان سرانجام در مصاف با محمد بن هارون، سردار اميراسماعيل سامانى، به قتل رسيد و تن بىسر وى را در مكانى كه به نوشته ابن اسفنديار به «گور داعى» در گرگان معروف بود به خاك سپردند. به نظر مىرسد كه آرامگاه امامزاده روشن آباد (ميان كردكوى و گرگان) مدفن محمد بن زيد معروف به گور داعى است. بديهى است رى آن روزگار كه يكى از پايگاههاى مهم شيعه در جهان اسلام به شمار مىرفت، مطمح نظر علويان شيعى بوده و براى تحكيم قدرت خود در آن ناحيه مىكوشيدهاند.
در دوران آل بويه (سده چهارم)
ديلميان بويهى يكى از توانمندترين دودمانهاى شيعى در جهان اسلام در طى سده چهاردهم، بعد از تصرف بغداد و تحت نفوذ گرفتن خلافت عباسى نيز به شهر رى نظرى مساعد داشتند و در دوران حكومت فخرالدوله ديلمى و آن گاه همسرش سيده ملكه خاتون كه به نيابت پسرش ابوطالب مجدالدوله رستم حكمران واقعى اين ديار بود، شهر رى به عنوان يكى از قطبها و مراكز تشيع، پيشرفت شايان توجهى كرد و احتمالاً آرامگاه سيده ملكه خاتون كنونى در محدوده جاده خاوران مدفن اوست.(1) در سده چهارم هجرى به روزگار عضدالدوله ديلمى، بنا به نوشته كتاب النقض، تعميراتى در ساختمان بقعه صورت پذيرفته كه پيدايى كتيبه ديگرى به خط كوفى از پى درگاه حرم اصلى عبدالعظيم از آن زمان مؤيد اين امر است.(2)
1. مصطفوى، سيد محمد تقى، آثار تاريخى طهران، تهران، انجمن آثار ملى، 1361، ص 121.
2. كريمان، حسين، رى باستان، ج 2، ص 419 حاشيه.
(244)
دوران سلجوقى (سدههاى پنجم و ششم)
كليه منابع و شواهد تاريخى ـ باستانشناسى، حاكى است كه دوره سلجوقى دوره آبادانى گرفتن و شكوهمندتر شدن آستانه عبدالعظيم عليهالسلام در رى بوده است، زيرا اين شهر در دوران سلجوقى مدتى پايتخت بوده و روز به روز نيز بر توسعه و گسترش آن افزوده شده است. عبدالجليل رازى قزوينى در كتاب النقض بانى ساختمان اصلى حرم و هسته مركزى بقعه و گنبد را وزير شيعى بركيارق بن ملكشاه سلجوقى، موسوم به «مجدالملك ابوالفضل محمد بن سعد براوستانى» (براوستان ـ بردستان) نوشته است. در گزارش وى مىخوانيم: «مشهد سيد عبدالعظيم حسنى به شهر رى و بسى از مشاهد سادات علوى و اشراف فاطمى عليهالسلام فرمود با آلت و عُدّت و شمع و اوقاف»(1)؛ كه از بخت خوش، بازيافتههاى باستانشناسى و پيدايى قطعاتى از كتيبههاى به خط كوفى به نام اين وزير نيكوكار كه بانى خيرات و مبرات بسيارى در روزگار خويش بوده، تأييدى بر اين نوشته است.
متأسفانه تاريخ دقيق اين اقدام عمرانى روشن نيست و با توجه به شهادت مجدالملك قمى در 498ه. ق تاريخ اين ساخت و ساز را مىتوان در ميان سالهاى 477 تا 492ه .ق تثبيت كرد. شواهد ديگرى، از جمله وجود درب آهنى قديمى حرم كه آثارى از خطوط و كتيبههاى كوفى دوره سلجوقى را بر خود دارد، تأييد ديگرى بر كتاب النقض است؛ بر اين اساس، تاريخ 945ه. ق و روزگار شاه طهماسب صفوى (930 ـ 984ه. ق) را بعد از ساخت و نصب درب آهنى مزبور در دوران سلجوقى و پس از تعمير بر آن حك كردهاند، و ترديدى نيست كه متعلق به همان دوران مجدالملك است. با مطالعه در وضع گنبد كنونى، كه از آثار دوران صفوى است و مقايسه آن با وضعيت پايه و ساقه آن، روشن مىشود كه بناى
1. قزوينى رازى، النقض، ص 210.
(245)
دوران سلجوقى (سدههاى 5 و 6 هجرى) است و از اين روى مىتوان پنداشت همراه و متناسب با اهميتگيرى آستانه عبدالعظيم و حمزه در دوره صفوى، بقاع و آرامگاههاى متناسب با شخصيت سه امامزاده مدفون، گنبد بزرگ و كروى شكل آستانه نيز ساخته شده است.(1)
جالب توجه آنكه به نوشته ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان، حسام الدوله اردشير بن الحسن از اسپهبدان شيعى باوندى طبرستان در نيمه دوم سده ششم هجرى در هر سال بنا به رسم معمول خود «به مشهد عبدالعظيم دويست دينار»(2) وقف كرده بوده است، كه در عين حال نشان دهنده رونق و آبادانى بقعه و مشهد سيد عبدالعظيم در آن روزگار است.
آستانه عبدالعظيم در دوران ايلخانى (سدههاى 7 و 8 هجرى)
ويرانى رى در پى حملات مغولان در سال 617 ه .ق دهشتناك گزارش شده است، تا بدانجا كه بعد از نيشابور، بيشترين ويرانى و زيان را متحمل گشته است و به نوشته بارتلد روسى در تذكره جغرافيايى ايران ديگر بار قامت راست نكرد،(3) و حتى با همه توجهى كه غازان خان (حك: 694 ـ 703ه. ق) به آبادانى اين شهر در پى خرابيها نمود، افسوس كه اين دو شهر بزرگ، چونان گذشته، ديگر توان اوجگيرى نيافتند و به زودى ورامين و آن گاه تهران بر جاى همسايه خود نشستند.
آيا در اين رويدادهاى سهمگين بر بقعه و بارگاه عبدالعظيم و ساير اماكن متبركه زيانى وارد شده و يا از ويرانى و غارت و چپاول مغولان رستند؟ به هر حال منابع
1. پيرنيا، «درگاه و كتيبه آستانه عبدالعظيم»، مجله باستانشناسى، ص 5؛ مصطفوى، ج 1، ص 146.
2. ابن اسفنديار، ج 1، ص 120.
3. بارتلد. و . و ، تذكره جغرافيايى ايران، ترجمه حمزه سرداور، تهران، 1322ه. ش.
(246)
تاريخى و شواهد باستانشناسى در اين مورد ساكتند و كلاً شواهد، گوياى اين حقيقت است كه در زمان ايلخانان مسلمان مغول، غازان، اولجايتو و ابوسعيد (694ـ736ه. ق) همچون بسيارى از نواحى ايران نسبت به زنده سازى و بازسازى و ترميم خرابيهاى گذشته آستانه عبدالعظيم اقدام شده است، و اين امر از كتيبههاى زيباى صندوق مزار چوبى نفيس با تاريخ 725ه .ق روشن است، از مفاد اين نوشته به خط زيباى نسخ و ثلث برجسته سده هشتم هجرى چنين برمىآيد كه يحيى بن محمّد اصفهانى يكى از خوشنويسان مشهور آن عصر به اشاره خواجه نجم الدين [محمّد] نسبت به خطاطى صندوق اهتمام كرده است.(1) در دوران ابوسعيد بهادر (حك: 716 ـ 736ه .ق) همچون آستانه عبدالعظيم، در ترميم و احداث مقابر و اماكن مقدسه ديگرى اقدام شده و نگارنده اين سطور ضمن بررسى و مطالعه، بقاياى به دست آمده از كاشيهاى زيبا و بخشى از قطعات گچبرى كار دوران ايلخانى را ملاحظه كرده است. آثار تعميرات اين دوران را مىتوان در مسجد بالاسر و بخش غربى حرم و درگاه اصلى، هنوز ملاحظه كرد. در پيش از اين نيز نزهة القلوب مستوفى در خصوص مدفن يكى از فرزندان امام موسى كاظم (احتمالاً حمزه) خبر داده است.
دوران تيمورى (سده نهم هجرى)
شاهرخ، امير خوشنام، نيكوكار و هنر دوست تيمورى (807 ـ 850ه .ق) ارادت خاصى به آرامگاه سيد عبدالعظيم داشت. به نوشته عبدالرزاق سمرقندى در كتاب مطلع السعدين و مجمع البحرين (نيمه اوّل سده نهم هجرى)، اين امير تيمورى از هيچ كوششى در جهت بازسازى و زندهسازى بقعه و آرامگاه عبدالعظيم فرونگذارد. نام همسر نيكوكار شاهرخ، يعنى گوهرشاد آغابيگم ـ بانى مسجد زيبا
1. هدايتى، آستانه شاه عبدالعظيم، ج 2، ص 1332.
(247)
و شكوهمند گوهرشاد مشهد و خيرات و مبرات ديگر ـ همچنان بر تارك و اين آثار و مآثر مىدرخشد. در بخشى از آستانه، موسوم به مسجد هلاكو (هلاكو نام پسر ناصرالدين شاه) دربى است با تاريخ «ثمان و اربعين و ثمانمائه» (848ه .ق)(1) از هدايا و نذورات شاهرخ به آستانه عبدالعظيم، البته بر قسمت ديگرى از درب مزبور تاريخ 945ه .ق و دوران صفوى حك شده كه محققاً از تعميرات آن دوران بر روى درب حكايت دارد.(2)
دوره صفوى (907 ـ 1134ه .ق)
گفته شد كه صفويان مدعى انتساب به امام موسى كاظم عليهالسلام از سوى حمزه عليهالسلام مدفون در آستانه سيد عبدالعظيم بودند؛ بنابراين از روزگار شاه اسماعيل اوّل (حك: 907 ـ 930ه .ق)، سر دودمان صفوى، اقداماتى در جهت شكوهمندتر كردن اين آرامگاه انجام گرفت، كه شرح آن در دو بيت شعر پارسى به نوشته ثلث بسيار زيبا بر روى درب منبّت كارى جالبى از آن دوران نقش بسته است. در مصراع (لنگه) دوم از بيت دوم به حروف ابجد تاريخ 918ه .ق يعنى دوره شهريارى اين پادشاه چنين خوانده مىشود:
گرنه باب الجنه است اين در چرا
|
گشت تاريخش در جنّت سرا»(3)
|
شاه طهماسب اوّل (930 ـ 984ه .ق) جانشين وى در امر مراقبت و بازسازى، ايجاد اضافات و الحاقات به آستانه و سامان بخشى رقبات و موقوفههاى آن از هيچ كوششى فرو نگذارد، تا جايى كه مىتوان گفت اين معدود بنا را به صورت مجموعهاى بزرگ درآورد. شايد يكى از عللى كه به دستور وى بر اطراف تهران برج
1. سمرقندى، عبدالرزاق، مطلع السعدين و مجمع البحرين، محمّد شفيع، لاهور، 1365ه .ق، ج 2، ص 321.
2. هدايتى، آستانه شاه عبدالعظيم، ايرانشهر، ج 2، ص 1333.
3. همان جا، ص 1334.
(248)
و بارويى كشيدند، حفاظت و حمايت از اين مجموعه بوده است.
در فرمان مورخ 960ه .ق اين شهريار صفوى كه در تعيين و تشريح رقبات موقوفه متضمن و مشتمل بر صورت موقوفههاى آستانه و تعداد 16 رقبه مزرعه، باغچه در رى، شميران و شهريار است، به خوبى توجه به متعلقات اين مجموعه را يادآور مىشود:
لاجرم در اين زمان كه مجدداً خاطر اراده ما به ازدياد ضبط و ربط آن سركار تعلق گرفته بود در دارالقضا معسكر طغرا ثابت شده كه توليت شرعى موقوفات قديمى آن سركار به سيادت پناهين امير خليل اللّه و امير عنايت اللّه رسيده اكثر رقبات مذكوره به حسن سعى و اهتمام اجداد كرام سادات آستانه منوره صورت تعمير يافته به عرض رسيد كه سيد خليل اللّه و سيد عنايت اللّه متوفى شدهاند و نوبت توليت شرعى به خلف صدق ايشان امير نظام الدين عليشاه و امير ابراهيم رسيده و به دستورى كه به والد هر يك از ايشان متعلق بود به سيادت پناهين مشار اليهم شفقت فرموديم... .(1)
در وقفنامه زيب بيگم صبيّه شاه طهماسب مورخ 997ه .ق نيز ارادت خالصانه اين بانوى نيكوكار به شرح زير مضبوط و وصيت شده است و در پايان نيز به مُهر و خاتم مجتهدان و خود بانو ممهور گرديده است:
... و بعد، وقف نمود نواب مستطاب خورشيد احتجاج الخ... زينب بيگم، ظلا اللّه ظلال سيادتها، تمامت همگى سه دانگ و ربع مشاع از مزرعه موسوم به «خوار ذيل» واقع در بلوك غار الخ... به مشهد منوّر و مرقد مطهر امام زاده واجب التعظيم... و شرط نمود نواب واقف بين الوقف توليت مزرعه مذكوره را به عالى حضرت سيادت مرتبت امير مجدالدين بن ابراهيم الحسنى و بعد از او بر اولاد امجاد او نسلاً بعد نسل و عقباً بعد عقب... .(2)
1. همان جا، ص 1335.
2. همان جا، ص 1336.
(249)
در فرمان ديگرى از اين پادشاه صفوى از تصدى و نظارت مجتهدان عصر بر امور موقوفههاى آستانه عبدالعظيم مى خوانيم:
چون جناب سيادت پناه ميرزا على الحسينى متولى شرعى آستانه مقدسه امامزاده واجب التعظيم امام زاده عبدالعظيم به عرض رسانيد كه به موجب مجله معتبره و مسجله به سجلات علماء اعلام كه شرح وقفنامجات و مجال موقوفات در آن قلمى شده و مكرر به امضاى سلاطين جنّت مكين رسيده، توليت شرعى قديمى موقوفات سركار آستانه بطناً بعد بطن، مختص اولاد ذكور اجداد سيادت پناه مشار اليه است و اولاد اناث را در آن مدخليتى نيست و در اين وقت نوبت توليت شرعيه با مشار اليه است و مستدعا نمود كه در باب توليت مزبور رقم مطاع صادر گردد و حسب الفرمان قضا جريان علامى فهامى مجتهد العصر و الزمانى ميرسيّد محمّد ملاحظه ارقام و احكام و سجلاّت مزبوره تصديق بر توليت شرعى مؤمىاليه نمودهاند، لذا توليت شرعى موقوفات قديمى سركار مزبور را به سيادت و فضيلت پناه مكرمت فرمود... .(1)
اسامى شانزده رقبه دوران صفوى به اين شرح است:
1. مزرعه ايرين واقع در بلوك غار؛ 2. مزرعه سيد عبداللّه ابيض؛ 3. مزرعه عينآباد رى؛ 4. مزرعه سينك و ده واريز از توابع شهريار؛ 5. مزرعه مافتان در بلوك غار (رى)؛ 6. مزرعه استروحه از بلوك «سيور قرج»؛ 7. يك قطعه باغچه در قريه و سفنارود از بلوك غار؛ 8 . چهار هرز (چاله هرز كنونى) و بالغ آباد شميران؛ 9. مزرعه «آبدغار» مشهور به ده خير؛ 10. مزرعه بند گردان شهريار؛ 11. مزرعه شرقى معروف به مزرعه شاهى؛ 12. مزرعه «هوسنه بهنام»؛ 13. مزرعه مباركآباد معروف به خيرآباد بلوك غار كه «طغرل» نامى وقف آستانه نموده؛ 14. مزرعه ايلمان؛ (اليمان كنونى)
1. همان جا، ص 1336.
(250)
و جلالآباد غار رى؛ 15. مزرعه دز؛ 16. بلوك غار.(1)
متأسفانه از 16 رقبه ياد شده عصر صفوى در درازاى روزگار به سبب نابسامانيهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و سوء اداره، تنها پنج رقبه به نامهاى مافتون، علايين، ده خير، هوسنه و سينك باقى است(2) و ديگر رقبهها را غير وقفى دانستهاند.
در مدت 230 سال دوره صفوى در زمينه بازسازى و احيا و عمرانى، اين اقدامات انجام گرفته است:
1. احداث تعدادى از رواقها، صحنها، ايوانها و مسجدها و تزيين و آرايش آنها؛
2. احداث گنبد بزرگ بر فراز حرم اصلى به جاى گنبد هرمى يا مخروطى شكل دوران سلجوقى (گنبد مجد الملكى)؛
3. نصب ضريح چوبى نفيس در آرامگاه سيد عبدالعظيم؛
4. ايجاد ابنيه اطراف حرم؛
5. تعمير و تكميل بقاع امزاده حمزه و طاهر؛
6. بناى موزه كتابخانه؛
7. نصب برخى از دربهاى نفيس منبّت و تعمير دربهاى چوبى قديمى آن؛
8 . نصب دو درب آهنى با حكاكىها و كتيبهها و تعمير دربهاى فلزى قديمى آن؛
9. نصب درها و پنجرههاى چوبى و مشبك و تعبيه نورگيرها؛
10. نصب كتيبهها و گچبريها و تعمير صندوق چوبى؛
11. اهداى پردههاى نفيس، قرآنهاى خطى طلاپوش لولادار، فرشهاى زيباى خوش بافت، شمعدانها، قنديلها، تابلوهاى نقاشى و روپوش زرى كهن صندوق مزار.
1. همان جا، ص 1336.
2. همان جا، ص 1335.
(251)
دوره فترت؛ افشاريه و زنديه (1134 ـ 1209ه .ق)
در دورههاى بعد از صفوى از فتنه افاغنه تا انتهاى كار نادر و به سرآمدن زنديه، توجه و رغبت چندانى به رونق و آبادانى امامزاده نشان داده نشد و با وجود صدور فرمانى از سوى محمود افغان در خصوص تأييد توليت آستانه(1) در همان خاندان امير خليل و امير عنايت باز در امور عمرانى اين مجموعه عظيم وقفه حاصل شد و به ركود گراييد.
دوره قاجار و رونق گرفتن تازه مجموعه (1210 ـ 1343ه .ق)
با پايتخت شدن تهران توسط آغامحمدخان، سردودمان قاجار (1210ه .ق)، بار ديگر توجه به آستانه عبدالعظيم فزونى گرفت و با سرعت گرفتن آهنگ رشد و مهاجرت جمعيت، بر تعداد زائران هر روز افزوده گشت، و علاوه بر پادشاهان قاجار، عده معتنابهى از دولتمردان و رجال و نيكوكاران مذكر و مؤنث در ايجاد مستحدثات و بازسازى و مرمّت ابنيه تمايل و اشتياق بيشترى نشان دادند؛ فتحعلى شاه قاجار (1212 ـ 1250ه .ق)، ناصر الدين شاه (1264 ـ 1313ه .ق) و هلاكو پسر ناصر الدين شاه، بيش از همه در اين امر كوشا بودند و اهتمام ورزيدند. ميرزا آقاخان نورى صدر اعظم، و ميرزا حسين خان سپهسالار، منشأ خدماتى عمرانى در اين مجموعه شدند. مهمترين اقدامات اين دوره 133 ساله به اين شرح است:
1. احداث تعدادى ديگر از صحنها، رواقها، ايوانها و مسجدها و غرفهها و باغها؛ مانند ايوان بزرگ با آيينه كاريهاى نفيس، وروديها و دربهاى جديد، طرح و ايجاد باغ و صحن جيران و باغ طوطى، تعبيه نورگيرها و پنجرههاى مشبك كاشى كارى؛
2. احداث منارهها و گلدستههاى مجموعه؛
1. همان جا، ص 1335.
(252)
3. گچبرى و آيينهكارى و در بخشهاى مختلف مجموعه و مُقرنس كارى؛
4. تزيين و آرايش و كاشى كارى در بخشهاى مختلف، از جمله پوشش درونى و برونى گنبدها؛
5. انجام يافتن بازسازيها و مرمّتهاى موردنياز در بخشها و اجزا و عناصر مختلف؛
6. نصب ضريح نقره مرقد عبدالعظيم عليهالسلام به جاى ضريح چوبى سابق؛(1)
7. نصب ضريح نقره امامزاده حمزه عليهالسلام ؛
8 . روكش طلاى گنبد آستانه ناصر الدين شاه (1270 ـ 1273ه .ق)؛
9. احداث گنبد بزرگ امام زاده طاهر؛
10. ايجاد كفشكنهاى دو طرف ساختمان؛
11. نصب ضريح فولاد امام زاده طاهر؛
12. نصب كتيبههاى مختلف؛
13. اهداى اشيا و اموال منقول، مانند كتابهاى خطى نفيس و چاپى، گلدانها، شمعدانها و چراغها و لوسترها؛
14. ايجاد مقبره ناصرالدين شاه و سنگ قبر زيباى آن (اكنون در كاخ گلستان)؛
15. اهداى يك پرده ماهوت مشكى با گل و بوته و گلابتون دوزى.
اقدامات عمرانى در دوره معاصر
در طى دوران بعد از قاجار از كوششهاى توليت آستانه كه از اعقاب همان توليتهاى سابق بودهاند، بايد ياد كرد كه از محل اعانات و نذورات و كمكهاى مردمى با همكارى و نظارت سازمان اوقاف (وزارت معارف، اوقاف و صنايع مستظرفه) در بازسازى و زنده سازى و سامان بخشى مجموعه سهم مهم و ارزندهاى
1. همان جا، ص 1331.
(253)
داشتهاند. به بخشى از عمليات مرمّتى در سال 1347 ه. ش با همكارى سازمان ملى حفاظت آثار باستانى ايران به ويژه در سمت غربى و درگاه اصلى حرم با نظارت مرحوم دكتر پيرنيا و شادروان محمدتقى مصطفوى بايد اشاره كرد كه در منتهاى مهارت و استادى، يكى از نمونههاى ارزنده تعميراتى را به تماشا و يادگار گذاردهاند. اهم اين اقدامات عبارتند از:
1. تعميرات درگاه اصلى؛ 2. مرمت بخشهاى مختلف تزيينى حرم؛ 3. تعميرات مسجد بالاسر؛ 4. تعميرات مسجد زمانه؛ 5. تعمير صندوق نفيس به وسيله استاد غلامحسين اقليما؛ 6. دربهاى خاتم و منبّت توسط استاد بزرگ صنيع خاتم؛ 7. تعيين حريم مجموعه؛ 8 . فضاسازى و غيره.
در سالهاى پس از انقلاب اسلامى باز اقدامات مهمى در جهت بازسازى اين مجموعه عظيم مذهبى صورت گرفته يا در دست اجراست كه شرح آن مجال ديگرى را مىطلبد.
مجموعه عبدالعظيم و مدفونان در آن
هرچند در ادوار سابق، محض تيمّن و تبرّك، بسيارى از رجال و بزرگان بنا به وصيت در جوار مقابر و اماكن متبركه مدفون شدهاند، ولى اين رسم از دوره صفويه بيش از پيش فزونى گرفت. مشهورترين آنان از علما، فقها، دولتمردان و رجال، ادبا و فقها، نيكوكاران و خيران عبارتند از:
ابوالفتوح رازى مفسر بزرگ سده پنجم و ششم هجرى، حاج ملا على كنى، حاج شيخ محمد تنكابنى، حاج شيخ على طهرانى، شيخ ابوالحسن ميرزا قاجار، شيخ ابوالحسن مرندى، حاج شيخ عبدالحسن نورى، حاج سيد ابوالقاسم، ميرزا محمّد على شاهآبادى، عليرضا قاجار (عضدالملك)، ميرزا محمد على شوشترى، شيخ
(254)
احمدآقا بوذرى طالقانى، ميرزا ابوالقاسم فراهانى، ميرزا على و ميرزا على اكبر قائم مقام، شادروانان اساتيد دانشگاه، عباس اقبال آشتيانى و محمد بن عبدالوهاب قزوينى، ميرزا حبيب آبادى، ميرزا محمد على شوشترى، ميرزا آقاخان نورى صدر اعظم (اعتماد الدوله نورى)، ناصرالدين شاه.
ويژگيهاى مهم معمارى و هنرى
1. حرم بزرگ آستانه: بنايى به شكل چهارگوش است كه گنبدى بزرگ با روكشى از طلا بر فراز آن خودنمايى مىكند.
براى برافراشتن گنبد در سه كنج و يا در هر يك از چهارگوشه آن، نخست چهار گوشواره (فيلگوش، فيلپوش) پديد آورده كه هر چه به بالا مىرود، شكل هشت ضلعى و در بالاترين بخش به سبب طاق بنديهاى كوچك شانزده ضلعى به نظر مىرسند.
در فضاى درونى حرم، اطراف هر چهار ديوار از پايين به ارتفاع 65/1 با ازاره سنگى مرمرين به رنگهاى سياه و سفيد زيبا پوشانده شده است. از بالا، ازارهها را تا انتهاى سقف به فرمان ناصرالدين شاه در سال 1273ه. ق به شيوه زيبايى از آيينههاى ممتاز و زيبا پوشاندهاند و گوشوارههاى آيينه كارى شده جلال و شكوه خاصى را به فضا مىدهند و بر گرداگرد طاقها و اطراف حرم كتيبهاى متضمن احاديث نبوى نقش بسته است.
2. درگاه اصلى و وروديهاى حرم: هرچند ورودى و درگاه اصلى حرم هم اكنون روى به سوى شمال دارد و درست در مقابل ايوان بزرگ شمالى واقع است، ولى به احتمال زياد پيش از احداث صحن بزرگ و ايوان شمالى، مدخل و در اصلى حرم در جبهه شرقى بوده است. هر دو لنگه در اصلى حرم زرين و متضمن احاديثى از پيامبر
(255)
اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم و ائمه معصومين عليهمالسلام است. درِ غربى حرم به وسيله راهروى به مسجد بالاسر راه مىيابد.
در جنوبى حرم نيز كه از چوب بسيار مستحكم و اعلاست، منبتكارى شده و حاوى اشعارى جالب و پرمعناست.
3. ضريح: گفته شد كه ضريح اوليه و اصلى حرم عبدالعظيم از چوب و متعلق به دوره شاه طهماسب و مورخ 950ه. ق است، ولى ضريح امروزى نقرهاى است كه توسط فتحعلى شاه وقف بر مقبره شده است. در زمان ناصرالدين شاه برخى از تعميرات و استحكام بخشى در ضريح نقرهاى انجام گرفت. در سال 1330ه .ش بر حسب دستور توليت، حاج صنيع خاتم نسبت به تجديد و تعويض بخشهاى فرسوده و قفل و بست اقدام كرد.
4. صندوق مزار: يكى از نفايس مجموعه آستانه است كه در چهار سوى آن زيارت نامه و آيات قرآنى به خط نسخ و ثلث برجسته حكاكى شده است. در ازاى آن 58/2، پهناى آن يك و بلنداى آن 20/1 متر است.
5. درب عتيقه آهنى و كتيبه كوفى آن: يكى ديگر از نفايس آستانه و قديمترين اثر موجود آن است كه بر روى آن عبارت «امر العبد الضعيف المذنب المرجي... رحمهُ اللّه تعالى عبدالصمد فخرآور» خوانده مىشود كه محققاً از آثار دوران سلجوقى و سده ششم هجرى است. تاريخ 945ه .ق در دوران صفوى بر روى اين در حك شد و در ضمن كتيبه تاريخ دار نوشته شده است: «سعى فى اتمامها القاضى مسعود الحسينى، كتبه نظام الدين ابراهيم عبدالعظيمى».
6. گنبد و گلدستهها: گنبد آستانه دو پوشى (پوششى) يا دو جداره است، كه پوشش درونى مشتمل بر طاق ضربى مدور و جدار بيرونى مخروطى شكل بوده است. گنبد با ارتفاعى از رأس تا سطح بام به صورت عمودى حدود 12 متر و به
(256)
صورت محدّب حدود 18 متر است كه بر گرداگرد آن دو رديف كتيبه نصب است و سطح بيرونى به فرمان ناصرالدين شاه طلاكارى شده است. فضاى درونى و زير گنبد كلاً آيينه كارى است.
7. صحنها و ايوانها: صحن و ايوان بزرگ و آستانه در شمال حرم است كه به روزگار ناصرالدين شاه ساخته شده است. ساختمان ايوان بزرگ آيينه در اين صحن به دستور ميرزا ابراهيم خان امين السلطان آغاز شده و در سال 1309ه. ق به پايان رسيده است، و داراى 10 ستون رنگى بلند و بسيار زيباست.
صحنهاى ديگر آستانه عبارتند از: صحن باغ طوطى با مدرسه امين السلطان در شمال غربى حرم؛ 2. صحن ناصرالدين شاهى يا صحن وليعهدى كه اكنون به صحن كاشانى معروف است در غرب حرم؛ 3. صحن باغ على جان در شرق حرم؛ 4. صحن جنوبى كه به صحن امام زاده حمزه معروف است. ايوان جنوبى حرم نيز در 944ه. ق به دستور شاه طهماسب اوّل صفوى ساخته شد و به فرمان ناصرالدين شاه توسط ميرزا آقاخان نورى آينه كارى و تزيين شده است.
8 . رواقها و مسجدها: مسجد و رواق بالاسر در مغرب حرم از ساختههاى عصر صفوى است؛ اين رواق داراى محرابى بسيار زيبا از كاشيهاى معرّق رنگارنگ است كه بر روى آنها و اطراف محراب، آيات قرآنى خوانده مىشود.
درى زيبا در شرق مسجد بالاسر است كه در سال 1271ه. ق به دستور ميرزا آقاخان نورى در شيراز ساخته شده و بر بالاى آن پنجرههاى مشبك واقع است و سراسر آن آيينه كارى است.(1)
رواق ديگرى در جنوب مسجد بالاسر است كه ازاره آن از سنگ مرمر سياه و سفيد است و سراسر ديوار و سقف آينه كارى است.
1. سجادى، صادق، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 1، ص 354.
(257)
مسجد زنانه پايين سر، ساخته عصر صفوى است و در همان دوران نيز مسجدى به نام مسجد «جنت سرا» نيز در بخش شمالى حرم بوده است.
9. بناى امام زادهها: بقعه امام زاده حمزه عليهالسلام در جنوب غربى حرم عبدالعظيم واقع است و بقعه امام زاده طاهر عليهالسلام در سوى شرقى صحن بزرگ قرار دارد.
10. موزه و خزانه: محل گردآورى هدايا و اموال منقولى است كه همراه با اسناد و كتب خطى و نفيس و درهاى آهنى قديم و درهاى منبت كارى عتيق امروزه از ديدنىترين بخشهاى آستانه و مجموعه به شمار مىرود.
(258)
مقاله دوازدهم
محدّثان و علماى امامى رى
(تا پايان قرن چهارم)
محمّد حاجى تقى
(259)
(260)
محدّثان و علماى امامى رى(1)
(تا پايان قرن چهارم)
درباره روش و موضوع تحقيق
تعداد محدّثان، عالمان و فقهاى مذهبى در يك منطقه، نشان از ميزان شيوع آن آيين در آنجا دارد. بدين جهت، احصا و معرّفى عالمان مذهبى، يكى از شيوههاى نشان دادن سير تكوين و تكامل و گسترش مذاهب مختلف در هر منطقه است.
فقر منابع و مستندات تاريخى مربوط به قرون اوّليه اسلامى، بهويژه درباره تاريخ تشيّع، سبب گرديده است كه احصا و معرّفى و محدّثان و عالمان اين فرقه در مناطق مختلف سرزمينهاى اسلامى، از مناسبترين روشهاى تحقيقى در نشاندادن سير تاريخى تكوين و گسترش و ميزان پراكندگى و نفوذ مذهب اماميّه در آن مناطق و نهايتا سرزمينهاى خلافت باشد.
در اين مقاله، سعى گرديده تا با اين روش، به روشن شدن سير تكوين و گسترش مذهب اماميّه در قرون اوّل تا چهارم هجرى در شهر رى ـ كه يكى از معدود شهرهاى بزرگ، ثروتمند و آباد سرزمينهاى اسلامى بوده ـ پرداخته شود. بدين منظور، ابتدا به معرّفى اجمالى شهر و سپس فقها، محدّثان و راويان احاديث ائمه اثناعشرى آن و نهايتا به نتيجهگيرى در دو محور و با توجّه به مستندات تاريخى مىپردازيم:
1. مجله علوم حديث، ش 12، ص 126-151.
(261)
1) روند تكوين و گسترش تشيّع اماميّه در شهر رى، با تكيه بر شمار محدّثان و عالمان در قرون مورد تحقيق؛
2) بررسى ميزان اعتبار عقيدتى و علمى و التزام محدّثان و عالمان قمى به مذهب اماميّه.
*
رى (رَگا) يكى از كهنترين مراكز باستانى ايران است كه نامش در اَوستا و كتيبه بيستون (قرن ششم قبل از ميلاد) آمده است.(1) در دوره فتوحات مسلمين، اين شهر به سال 23 قمرى(2) (و به قولى 20 قمرى)،(3) توسط اعراب فتح گرديد.
در دوران خلافت منصور دوانيقى، مهدى عبّاسى در كنار رى قديم، شهرى بنا كرد و براى آن، مسجد جامع ساخت و بر دور آن، خندق حفر كرد و آن را «محمّديه» ناميد (سال 185 ق).
در كمتر از نيم قرن، محمّديه، جاى رى قديم را گرفت؛(4) ولى رى، هيچ زمان به محمّديه مشهور نشد و اين اسم رايج نگرديد.
موقعيّت ژئوپلتيك رى كه مسير ارتباطى تمدّنهاى شرق و غرب از آن مىگذشت و چهارراه ارتباطى سرزمينهاى خلافت بود،(5) سبب رونق تجارت، انباشت ثروت و آبادانى اين شهر گرديده بود. عباراتى كه جغرافىدانان اسلامى در توصيف شكوه و عظمت اين شهر آوردهاند، مىتواند بيان كننده موقعيّت و ميزان اهميّت اين شهر در دوره اسلامى باشد. از جمله توصيفاتى كه از رى شده، اينهاست:
1. فرهنگ فارسى، محمد معين، چاپ هشتم، اميركبير، 1371، ذيل «رى».
2. تاريخ يعقوبى، ابن واضح يعقوبى، چاپ پنجم، علمى و فرهنگى، 1366، ج 2، ص 46.
3. فتوح البلدان، بَلاذُرى، ترجمه: محمد توكّل، چاپ اوّل، نقره، ص 445.
4. همان، ص 449.
5. مختصر كتاب البلدان، ابنفقيه، افست از طبع ليدن، دار صادر، بيروت، 1302 ق، ص 270ـ271.
(262)
عروس شهرها،(1)
آبادترين، پرنعمتترين و پرعمارتترين شهر مشرق، بزرگترين شهر مشرقْ بعد از نيشابور،(2)
داراى كاروانسراهاى نيكو و بازارهاى بزرگ،(3)
داراى خيابانهاى پهن،(4)
داراى گرمابههاى تميز، مدارس و كتابخانههاى پرآوازه، ميوههاى بسيار، تجارتى پرسود، آب فراوان و هواى خوش.(5)
بهعلاوه، ميزان خراجى كه اهالى رى در دوره خلافت عبّاسى مىپرداختند (ده تا دوازده ميليون درهم) در مقايسه با خراجى كه اهالى نيشابور، بزرگترين شهر مشرق خلافت مىپرداختند (چهار ميليون درهم)(6) خود، نشاندهنده رىِ ثروتمند و آباد است.
بناهاى رى، اغلب گِلى بوده و در آنها از گچ و سنگ، به ندرت استفاده مىشده(7) و وسعت آن، يك فرسنگ و نيم در يك فرسنگ و نيم بوده است.(8)
ابنفقيه، رى را داراى هفده رُستاق (روستا) مىداند كه از آنهايند: خوار، دنباوند،
1. احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، مَقدسى، ترجمه: علىنقى منزوى، چاپ اوّل، شركت مؤلفان و مترجمان ايران، 1361 ش، ج 2، ص 575.
2. مسالك و ممالك، اصطخرى، به اهتمام: ايرج افشار، چاپ سوم، علمى و فرهنگى، 1368، ص 166ـ167.
3. أحسن التقاسيم، ج 2، ص 582 ـ 583.
4. المسالك والممالك، ابنخردادبه، ترجمه: حسين قرهجانلو، چاپ اوّل، نشر نو، 1370، ص 147.
5. أحسن التقاسيم، ج 2، ص 582ـ583.
6. فتوح البلدان، ص 450؛ المسالك والممالك، ابنخردادبه، ص 28.
7. صورة الارض، ابنحوقل، الطبعة الثانية، دارصادر، بيروت، ص 371.
8. مسالك و ممالك، ص 167.
(263)
ويمه و شلنبه. وى اضافه مىكند كه اينها رساتيقى هستند كه در آنها منبر (كه نشانى از وسعت و جمعيّت زياد آنها بوده) وجود دارد.(1)
اصطخرى نوشته:
و در ناحيت رى، ديههاست، بزرگتر از اين شهرها، چون: ورامين و ارنبويه و رزنين و دزا و قوسين. شنودهام كه در هر دهى از اين، قرب ده هزار مرد [، بلكه[ زيادت بُوَد و روستاهاى قصرانبن درونى و بيرونى و بهزان و السن و بسا و دماوند و كها و مركوى.(2)
ديگر قريههاى رى عبارت بودهاند: دولاب، دوريست، كرج،(3) كُلين فشاپويه،(4) جاموران، تهران،(5) شهرستانك، مهران(6) و ...
محدّثان و علماى امامى رى
امّا محدّثان و علماى امامى رى تا پايان قرن چهارم به ترتيب حروف الفباى نامشان، به شرح زير هستند:
1. ابراهيم بن على بن عيسى رازى (ق 4): ابنبابويه در «تاريخ رى، از او نام مىبرد و مىگويد: وى از شيوخ شيعه بوده كه از احمد بن محمد بن يحيى عطار روايت مىكند و ابوالفتح عبيداللّه بن موسى بن احمد حسينى و جعفر بن محمد يونسى، از او
1. مختصر كتاب البلدان، ص 274.
2. مسالك و ممالك، ص 171.
3. معجم البلدان، ياقوت حموى، تحقيق: فريد عبدالعزيز الجندى، دارالكتب العلمية، ج 2، ص 506،550،551.
4. قصص العلماء، محمّد تنكابنى، چاپ دوم، علميه اسلاميه، 1364، ص 396ـ397.
5. معجم البلدان، ج 4، ص 58ـ59.
6. رى باستان، حسين كريمان، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتى، 1371، ج 2، ص 576 و626.
(264)
روايت مىكنند.(1)
2. ابواسحاق ابراهيم بن محمد بن عبداللّه رازى (ق 3): وى از نظر نقل حديث، مجهول و از سلسله روات شيخ طوسى است.(2)
3. ابن ابىيحيى/ابويحيى رازى (ق 2): وى در نقل حديث، مجهول و از اصحاب امام صادق عليهالسلام است.(3)
4. ابواسماعيل صيقل رازى (ق 2): وى مجهول و از اصحاب امام صادق عليهالسلام است.(4)
5. ابوبكر رازى (ق 2): مجهول و از اصحاب امام هادى عليهالسلام است.(5)
6. ابوالحسن رازى (ق 2و3): جعفر بن معروف، از او و او از اسماعيل بن مهران روايت مىكند.(6)
7. ابوحسين رازى (ق 3): مجهول و از اصحاب امام رضا عليهالسلام است.(7)
1. لسان الميزان، ابنحجر العسقلانى، حقّقه و علّق عليه: محمّدعبدالرحمان المرعَشلى، الطبعة الاولى، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1995 م، ج 1، ص 124.
2. تهذيب الاحكام، محمّد بن حسن الطوسى، حقّقه و علّق عليه: سيدحسن الخرسان، الطبعة الثالثة، دارالاضواء، بيروت، ج 6، ص 40.
3. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى، صححّه و علّق عليه: علىاكبر الغفارى، دارالاضواء، بيروت، 1405 ق، ج 5، ص 159؛ جامع الرّواة، الاردبيلى، منشورات مكتبة آيةاللّه المرعشى النجفى، ج 2، ص 429.
4. الكافى، ج 2، ص 14؛ معجم رجال الحديث، ابوالقاسم الخوئى، الطبعة الثالثة، بيروت، 1403 ق، ج 21، ص 24ـ25.
5. مسند الامام الهادى عليهالسلام ، عزيزاللّه العطاردى، المؤتمر العالمى للامام الرضا عليهالسلام ، 1410 ق، ص 312.
6. معجم رجال الحديث، ج 22، ص 123.
7. التهذيب، محمد بن حسن الطوسى، ج 6، ص 171؛ مسند الامام الرضا عليهالسلام ، عزيزاللّه العطاردى، منشورات المؤتمر العالمى للامام الرضا عليهالسلام ، 1406 ق، ج 2، ص 515؛ معجم رجال الحديث، ج 2، ص 127.
(265)
8 . ابوطبيب رازى (ق 4): وى در نقل حديث، ممدوح و از جمله متكلّمان اماميّه است و كتابهاى متعددى در امامت، فقه و نيز در اخبار نگاشته است.(1) كتاب «زيارة الرضا عليهالسلام و فضله و معجزاته» از اوست.(2)
9. ابوعبداللّه جامورانى رازى (ق 3): وى در نقل حديث، ضعيف است. نجاشى مىگويد كه در عقيدهاش ارتفاع است.(3) قمىها كتاب «نوادر الحكمة»اش را استثنا دانسته و قبول كردهاند.(4)
10. ابومحمد رازى (ق 3): مجهول و از سلسله روات كلينى و شيخ طوسى است.(5) عطاردى او را از اصحاب امام هادى عليهالسلام معرّفى كرده است.(6)
11. ابوهلال/ابنهلال رازى (ق 2): مجهول و از اصحاب امام صادق عليهالسلام است.(7)
12. ابويحيى ابن ابىيحيى رازى (ق 2): مجهول و از اصحاب امام صادق عليهالسلام است.(8)
1. الفهرست، محمد بن حسن الطوسى، منشورات الشريف الرضى، قم، ص 190؛ رجال ابنداود، منشورات جامعة طهران، 1342 ش، ص 401؛ رجال العلامة الحلّى، صحّحه: السيد محمدصادق بحرالعلوم، الطبعة الثانية، منشورات المطبعة الحيدرية، النجف، 1381 ق/1916 م، ص 188.
2. الفهرست، الطوسى، ص 190.
3. رجال الطوسى، منشورات الشريف الرضى، قم، 1380 ق/1961 م، ص 519؛ رجال ابنداوود، ص 498 و 568؛ رجال العلاّمة، ص 268.
4. فهرست اسماء مصنفى الشيعة (رجال النّجاشى)، محمد بن على النجاشى، منشورات جماعة المدرّسين بقم المشرفّة، ص 456؛ مجمع الرجال، القُهپائى (كوهپايى اصفهانى)، صحّحه و علّق عليه: السيد ضياءالدين العلامة، اصفهان، سنة 1384 ق، ج 1، ص 129؛ رجال العلامة، ص 256.
5. الكافى، ج 1، ص 11.
6. مسند الامام الهادى عليهالسلام ، عزيزاللّه العطاردى، ص 317.
7. الكافى، ج 6، ص 129؛ أعيان الشيعة، السيد محسن الامين، حقّقه و أخرجه: حسن أمين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت 1403 ق، ج 2، ص 441؛ معجم رجال الحديث، ج 22، ص 78ـ79.
8. همان، ص 23؛ أعيان الشيعة، ج 2، ص 445؛ معجم رجال الحديث، ج 22، ص 84 .
(266)
13. احمد بن ابراهيم كلينى (ق 3و4): حسن(1) و معروف به عَلاّن كلينى و از ممدوحين(2) و فضلا و افراد نيك(3) و اهل دين (اماميه) است.(4)
14. احمد بن اسحاق رازى (ق 3): ثقه و از وكلاى امام هادى عليهالسلام و از مختصّين به ناحيه مقدسه بوده است.(5)
15. ابوعلى احمد بن حسن رازى (ق 4): حسن(6) و از ممدوحين اماميّه است.(7) تلّعُكبرى با اجازه از او روايت مىكند.(8)
16. ابوعلى احمد بن على بن ابراهيم بن هاشم بن خليل قمى (ق 4): ممدوح و ساكن رى بوده است. او از بزرگان شيعه(9) و از مشايخ مشهور شيخ صدوق است كه صدوق براى او طلب رحمت كرده است.(10) ابنبابويه در «تاريخ رى» از او ياد كرده و گفته است: «از پدرش و سعد بن عبداللّه و عبداللّه بن جعفر حِميْرى و احمد بن ادريس و ... استماع حديث كرد» و صدوق از او روايت مىكند.(11)
17. ابوالعباس احمد بن على خصيب ايادى رازى (ق 4): غالى است.(12) حديث
1. تنقيح المقال، المامقانى، چاپ سنگى، 1349 ق، ج 1، ص 8 .
2. رجال ابنداوود، ص 23.
3. رجال الطوسى، ص 438؛ جامع الرواة، ج 1، ص 40.
4. رجال العلامة، ص 18.
5. رجال الطوسى، ص 410؛ رجال ابنداوود، ص 23؛ رجال العلاّمة، ص 14؛ مسند الامام الهادى عليهالسلام ، عزيزاللّه العطاردى، ص 320.
6. تنقيح المقال، ج 1، ص 8 .
7. الرجال، الطوسى، ص 444؛ الرجال، ابنداوود، ص 25.
8. الرجال، الطوسى، ص 444.
9. لسان الميزان، ابنحجر، ج 1، ص 352.
10. معجم رجال الحديث، ج 2، ص 164.
11. لسان الميزان، ج 10، ص 352.
12. الرجال، الطوسى، ص 455.
(267)
او سالم و ناسالم دارد و در مذهب او ارتفاع است.(1) او صاحب كتابهايى است، از جمله: «الشفاء والجلاء فى الغيبة» (كه شيخ طوسى آن را تحسين مىكند)،(2) «الفرائض» و «الآداب».(3)
18. احمد بن محمد بن نصر رازى سمسار (ق 4): ابنبابويه در «تاريخ رى» از او ياد كرده و مىگويد كه از بزرگان و شيوخ اماميه است. على بن محمد قمى از او و وى از جعفر بن حسن بن شهريار قمى روايت مىكند.(4)
19. احمد بن محمد بن هيثم عِجلى (ق 4): ثقه و از مشايخ صدوق است كه صدوق از او راضى است.(5)
20. اَعيَن رازى (ق 2): امامى، مجهول(6) و از اصحاب امام باقر عليهالسلام است.(7)
21. بكر بن صالح رازى (ق 2): ضعيف(8) و از اصحاب امام كاظم(9) و امام رضا عليهالسلام است.(10) ابنداود، يك بار او را توثيق(11) و دو بار تضعيف مىكند؛(12) امّا ديگر رجاليان، او را بسيار ضعيف معرّفى مىكنند.(13) از تأليفات اوست: «كتاب فى
1. رجال النّجاشى، ص 96، رجال ابنداوود، ص 387 و 420؛ مجمع الرجال، ج 1، ص 126.
2. الفهرست، الطوسى، ص 30.
3. رجال النّجاشى، ص 96، الفهرست، الطوسى، ص 30؛ رجال العلامة، ص 308.
4. لسان الميزان، ابنحجر، ج 1، ص 461.
5. معجم رجال الحديث، الخويى، ج 2، ص 323.
6. تنقيح المقال، ج 1، ص 17.
7. رجال الطوسى، ص 107.
8. تنقيح المقال، ج 1، ص 21.
9. رجال النّجاشى، ص 109؛ رجال العلامة، ص 207.
10. رجال الطوسى، ص 370؛ رجال البرقى، منشورات جامعة طهران، 1342 ش، ص 55.
11. رجال ابنداوود، ص 72.
12. همان، ص 532ـ543.
13. رجال النّجاشى، ص 109؛ مجمع الرجال، ص 274، رجال العلاّمة، ص 207.
(268)
درجات الايمان و وجوه الكفر والاستغفار»،(1) «الجهاد» و «النوادر».(2)
22. ابوعبداللّه جعفر بن احمد وندك رازى (ق 4): حسن(3) و از متكلّمان و محدّثان اماميّه و صاحب «كتاب فى الامامة» است كه كتاب مشهورى بوده است.(4)
23. جعفر بن محمّد بن ابىزيد/ابىيزيد (ق 2): مهمل(5) و از اصحاب امام رضا عليهالسلام است و محمّد بن عيسى از او روايت مىكند.(6)
24. ابومحمّد جعفر بن يحيى بن علاء رازى (ق 2): ثقه و پدرش از اصحاب امام صادق عليهالسلام است.كتاب وى با كتاب پدرش درآميخته و معلومنشده كهاز كداماست.(7)
25. ابومحمّد حسن بن احمد بن محمّد بن هيثم عِجلى (ق 4): ثقه و از بزرگان اصحاب اماميه است و پدر و جدّش نيز از ثقات هستند و هر سه اهل رى بودهاند؛ امّا وى، اواخر عمرش را در كوفه سكنا گزيده(8) از كتابهاى او «المثانى» و «الجامع» را مىتوان نام برد.(9)
26. حسن بن جَهم رازى (ق 2): ثقه(10) و از اصحاب امام كاظم عليهالسلام است.(11)
1. الفهرست، الطوسى، ص 39.
2. رجال النّجاشى، ص 109.
3. تنقيح المقال، ج 1، ص 26.
4. رجال النّجاشى، ص 123؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 213.
5. تنقيح المقال، ج 1، ص 27.
6. أعيان الشيعة، ج 4، ص 150؛ معجم رجال الحديث، ج 4، ص 102ـ103.
7. رجال النّجاشى، ص 126؛ رجال ابنداوود، ص 90؛ رجال العلاّمة، ص 33.
8. همان، ص 65؛ رجال ابنداوود، ص 103؛ رجال العلاّمة، ص 44.
9. همان، ص 65.
10. تنقيح المقال، ج 1، ص 30.
11. رجال البرقى، ص 52.
(269)
27. حسن بن عباس بن حَريش رازى (ق 3): ضعيف و از اصحاب امام جواد عليهالسلام است.(1) وى صاحب كتاب «ثواب قراءة انّا أنزلناه فى ليلةالقدر» است كه به گفته شيخ طوسى، كتابى با الفاظ فاسد و مضطرب است.(2)
28. حسن بن عبداللّه رازى تميمى (ق 2): متّقى، نيك(3) و از اصحاب امام رضا عليهالسلام است.(4)
29. حسن بن على خيّاط رازى (ق): حسن(5) و از فضلا و ممدوحين است.(6)
30. حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام مؤدَّب رازى (ق 4): حسن(7) و از مشايخ شيخ صدوق است كه صدوق از او راضى است و بر او رحمت مىفرستد.(8)
31. حسين بن جهم رازى (ق 2): ثقه(9) و از اصحاب امام رضا عليهالسلام است.(10)
32. ابوعبداللّه حسين بن حسن حسينى اسود رازى (ق 2و3): حسن(11) و از فضلا و ممدوحين است.(12)
1. رجال الطوسى، ص 400؛ رجال النّجاشى، ص 60؛ مجمع الرجال، ج 2، ص 188؛ رجال العلاّمة، ص 214؛ رجال ابنداوود، ص 44.
2. الفهرست، الطوسى، ص 53.
3. جامع الرواة، ج 1، ص 253.
4. مسند الامام الرضا عليهالسلام ، ج 2، ص 525؛ جامع الرواة، ج 1، ص 206.
5. تنقيح المقال، ج 1، ص 37.
6. رجال الطوسى، ص 462؛ رجال ابنداوود، ص 111.
7. تنقيح المقال، ج 1، ص 315.
8. علل الشرائع، محمد بن على الصدوق، قدّم له: السيد محمدصادق بحرالعلوم، منشورات المكتبة الحيدرية، النجف، 1385 ق، ص 69.
9. تنقيح المقال، ج 1، ص 39.
10. رجال الطوسى، ص 373.
11. تنقيح المقال، ج 1، ص 40.
12. رجال الطوسى، ص 462؛ رجال ابنداوود، ص 104.
(270)
33. حسين بن محمّد اُشنانى رازى (ق 4): ثقه(1) و از اساتيد شيخ صدوق است.(2)
34. حسين بن محمّد رازى (ق 2و3): ثقه،(3) عادل و از اصحاب امام كاظم(4) و امام هادى عليهماالسلام بوده است.(5)
35. حسين بن يزيد نَوفَلى (ق 2): از اصحاب امام رضا عليهالسلام است. وى شاعر و اديب و تمام عمر خود را ساكن رى بوده و همانجا مدفون گرديده است. عدهاى از قمىها مىگويند كه وى در آخر عمرش غالى شد؛ ولى روايتى از او كه بر اين مطلب گواه باشد، وجود ندارد. كتابهاى اوست: «التقيه» و «السنة».(6)
36. رازى (ق 3): ثقه(7) و ممدوح است.(8) امام حسن عسكرى عليهالسلام در توقيعى براى اسحاق بن اسماعيل نيشابورى مىنويسد كه حقوق ما را به ابراهيم بن عبده بده تا او به رازى بدهد. نام او در كتب رجالى مشخّص نشده است.(9)
37. سهل بن زياد آدمى (ق 3): ضعيف و از اصحاب امام جواد،(10) امام هادى(11)
1. تنقيح المقال، ج 1، ص 41.
2. معجم رجال الحديث، ج 6، ص 74.
3. تنقيح المقال، ج 1، ص 41.
4. مسند الامام الكاظم عليهالسلام ، عزيزاللّه العطاردى، الطبعة الاولى، منشورات المؤتمر العالمى للامام الرضا عليهالسلام ، 1409 ق، ج 3، ص 366.
5. مسند الامام الصادق عليهالسلام ، الكفائى، منشورات مطبعة الآداب، 1380 ق/1961 م، ص 333.
6. معجم رجال الحديث، ج 6، ص 113ـ114.
7. تنقيح المقال، ج 1، ص 53.
8. رجال ابنداوود، ص 149.
9. اختيار معرفة الرجال (رجال الكشّى)، محمد بن حسن الطوسى، صحّحه و علّق عليه: حسن المصطفوى، منشورات جامعة طهران، 1341 ش، ص 579؛ رجال ابنداوود، ص 408ـ409، رجال العلامة، ص 7ـ19.
10. رجال الطوسى، ص 401؛ رجال الكشىّ، ص 566.
11. رجال اطوسى، ص 416؛ رجال الكشى، ص 566؛ رجال البرقى، ص 58.
(271)
و امام حسن عسكرى عليهماالسلام است(1) و با امام عسكرى عليهالسلام به سال 255 ق، به توسط محمّد بن عبدالحميد عطّار مكاتبه داشته است.(2) شيخ طوسى، يك بار او را جزء «ثقات»(3) و يك بار جزء «ضعفا» آورده؛(4) ولى ديگر رجاليان، او را تضعيف مىكنند.(5) احمد بن محمد بن عيسى، به دروغگويى و غاليگرى وى شهادت داد و او را از قم اخراج كرد و وى نيز در رى سكونت اختياركرد.(6)اوصاحب كتاباست.(7)
38. ابوالخير صالح بن ابىحمّاد رازى (ق 3): حسن، امامى(8) و از اصحاب امام جواد،(9) امام هادى(10) و امام حسن عسكرى عليهماالسلام است.(11) حديث او سالم و ناسالم دارد و امر او، ملتبس است.(12) ابنغضائرى او را تضعيف كرده(13) و فضل بن شادان از او رضايت داشته و او را مدح كرده است.(14) از كتابهاى اوست: «خُطَب
1. مسند الامام العسكرى عليهالسلام ، عزيزاللّه العطاردى، منشورات المؤتمر العالمى للامام الرضا عليهالسلام ، 1410 ق، ص 316ـ317.
2. رجال النجاشى، ص 185؛ رجال العلاّمة، ص 228.
3. رجال الطوسى، ص 416.
4. الفهرست، الطوسى، ص 80 .
5. رجال النجاشى، ص 185؛ مجمع الرجال، ج 3، ص 180.
6. رجال العلاّمة، ص 228؛ رجال النجاشى، ص 185.
7. الفهرست، الطوسى، ص 80 .
8. تنقيح المقال، ج 2، ص 198.
9. رجال الطوسى، ص 402.
10. همان، ص 416.
11. همان، ص 432.
12. رجال النجاشى، ص 198؛ رجال العلاّمة، ص 25 و 230.
13. مجمع الرجال، ج 3، ص 203.
14. رجال الكشّى، ص 566.
(272)
أميرالمؤمنين عليهالسلام » و «النوادر».(1)
39. ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهالسلام (ق 3: حسن، عابد، زاهد و مورد رضايت علماى رجالى و از اصحاب امام هادى(2) و امام حسن عسكرى عليهماالسلام است.(3) او به سبب اعتقادات شيعى، تحت تعقيب حكومت قرار گرفت و به رى آمد و در سرداب خانه يكى از شيعيان مخفى شد.
او در آن سرداب، روزها را روزه مىگرفت و شبها را به عبادت مىگذراند و گاهى پنهانى به زيارت مزار يكى از فرزندان امام كاظم عليهالسلام مىرفت. بعد از مدتى، خبر اختفاى وى به يكيك شيعيان رسيد(4) و آن سرداب، به محفل علمى شيعيان بدل گرديد؛(5) امّا طولى نكشيد كه او بيمار شد و از دنيا رحلت كرد.(6) وى كتابهايى نيز نگاشته(7) كه از جمله آنهاست: «خطب أميرالمؤمنين عليهالسلام ».(8)
40.عبداللّه بن احمدرازى (ق 3):علماى رجالى در وى توقّفكردهو هيچ حكمى ندادهاند.(9)محمّد بن احمد بن يحيى، از وى و او از بكر بن صالح، روايت مىكند.(10)
1. الفهرست، الطوسى، ص 84؛ رجال النجاشى، ص 198.
2. رجال ابنداوود، ص 226.
3. رجال الطوسى، ص 417.
4. الفهرست، الطوسى، ص 121.
5. رجال النجاشى، ص 247ـ248.
6. همان، ص 249.
7. الفهرست، الطوسى، ص 121.
8. رجال العلاّمة، ص 130؛ رجال النجاشى، ص 247.
9. همان، ص 238؛ تنقيح المقال، ج 2، ص 167.
10. رجال النجاشى، ص 348؛ معجم رجال الحديث، ج 10، ص 106.
(273)
41. عبداللّه بن محمّد بن حمّاد رازى (ق 3): مجهول و از اصحاب امام جواد عليهالسلام است.(1)
42. عبداللّه بن محمّد بن على بن عبّاس رازى تميمى (ق 2): ممدوح(2) و از اصحاب امام رضا عليهالسلام و صاحب نسخهاى از آن امام همام است.(3)
43. عبيداللّه بن محمد رازى (ق 3): از اصحاب امام جواد عليهالسلام (4) بوده است. محتمل است كه او همان عبداللّه بن محمّد رازى باشد.
44. عطية بن نَجيح رازى (ق 2): امامى، مجهول(5) و از اصحاب امام صادق عليهالسلام است.(6)
45. علاء بن حسن رازى (ق 3): حسن است.(7) در كتب رجالى نقل شده كه رقعهاى از ناحيه مقدسه از جانب امام عسكرى عليهالسلام صادر شده كه توسط ابوحامد (كه از بزرگان اماميه بوده) به علاء بن حسن رازى داده شده است.(8) مامقانى مىگويد: اين مطلب، گواه آن است كه او از اُمنا و بزرگان شيعه است؛ وگرنه ابوحامد رقعه را به وى نمىداده است.(9)
46. على بن ابراهيم بن ورّاق رازى (ق 4): حسن(10) و از مشايخ شيخ صدوق
1. رجال الطوسى، ص 403.
2. رجال ابن داوود، ص 212.
3. رجال النجاشى، ص 228.
4. التهذيب، ج 9، ص 126.
5. تنقيح المقال، ج 1، ص 102.
6. رجال الطوسى، ص 264.
7. تنقيح المقال، ج 1، ص 104.
8. معجم رجال الحديث، ج 2، ص 16 و ج 11، ص 166.
9. تنقيح المقال، ج 2، ص 256.
10. همان، ج 2، ص 295.
(274)
است كه صدوق برايش طلب رحمت مىكند.(1) مامقانى مىگويد: وى بايد از شيعيان پاكى باشد كه از توثيق، مستغنىاند.(2)
47. ابوالقاسم على بن احمد بن محمّد بن عمران دقّاق (ق 4): ممدوح و از مشايخ شيخ صدوق است كه صدوق از وى راضى است.(3)
48. على بن عباس جرادينى رازى (ق 3): غالى و بسيار ضعيف(4) و صاحب كتابهايى است كه از آنهاست: «فى الممدوحين والمذمومين» (گفتهاند كه اين كتاب بر خبث طينت او گواه است)، «الآداب والمروّات» و «الرد على السمّانيه»، (سمّانيه طايفهاى از غُلات بودهاند).(5)
49. على بن عثمان رازى (ق 2): مهمل(6) و از اصحاب امام كاظم عليهالسلام است.(7)
50. على بن عبداللّه بن ورّاق رازى (ق 4): ممدوح و از مشايخ صدوق است كه صدوق از او راضى است و بر او رحمت مىفرستد.(8)
51. ابوالحسن على بن محمّد بن ابراهيم بن اَبان كلينى (ق 3و4): ثقه، معروف به «عَلاّن» و از بزرگان اماميّه است.(9) او برادرزاده احمد بن ابراهيم كلينى و دايى كلينى
1. عيون أخبار الرضا عليهالسلام ، محمد بن علىالصدوق، صحّحه: مهدى الحسينى اللاجوردى، جهان، ص 64.
2. تنقيح المقال، ج 2، ص 125و259؛ عيون أخبارالرضا عليهالسلام ، ص 138.
3. رجال النجاشى، ص 255؛ مجمع الرجال، ج 4، ص 203؛ رجال ابنداوود، ص 54 و84؛ رجال العلامة، ص 284.
4. مجمع الرجال، ج 4، ص 203؛ رجال العلاّمة، ص 284.
5. رجال النجاشى، ص 255.
6. تنقيح المقال، ج 1، ص 108.
7. مسند الامام الكاظم عليهالسلام ، عزيزاللّه العطاردى، ج 3، ص 470؛ معجم رجال الحديث، ج 12، ص 92.
8. تنقيح المقال، ج 2، ص 297.
9. رجال النجاشى، ص 260؛ رجال ابن داوود، ص 48؛ رجال العلاّمة، ص 100.
(275)
معروف(1) و از مشايخ اوست.(2) صاحب كتابهايى است كه از جمله آنهاست: «أخبار القائم عليهالسلام ». او در سال 328 ق، از جانب امام زمان عليهالسلام اذن حج يافت. او را از اين كار نهى كردند؛ امّا وى حركت كرد. و در راه مكّه او را كشتند.(3) ابناثير، بعد از آوردن اين خبر، او را از پيشوايان و علماى اماميّه معرّفى مىكند.(4)
52. على بن نعمان رازى (ق 2): مهمل(5) و از اصحاب امام صادق عليهالسلام است.(6)
53. على خزّاز رازى (ق): حسن،(7) متكلّم، جليل القدر، مأنوس با فقه و صاحب كتاب در علم كلام است. مقيم رى بود و در آنجا فوت كرد.(8)
54. عمرو بن عثمان رازى (ق 2): از اصحاب امام كاظم عليهالسلام است.(9)
55. ابوجعفر عيسى بن ماهان رازى (ق 2): امامى،(10) ممدوح(11) و از اصحاب امام صادق عليهالسلام است.(12)
1. طبقات أعلام الشيعة، آقا بزرگ الطهرانى، تحقيق: علىنقى منزوى، منشورات دارالكتاب العربى، 1390 ق، ج 1.
2. الكافى، ج 5، ص 541.
3. رجال النجاشى، ص 260.
4. الكامل فى التاريخ، ابناثير، تحقيق مكتب التراث، الطبعة الرابعة، منشورات التاريخ العربى، بيروت، 1414 ق، ج 8 ، ص 346.
5. تنقيح المقال، ج 1، ص 110.
6. معجم رجال الحديث، ج 12، ص 216.
7. تنقيح المقال، ج 1، ص 106.
8. الفهرست، الطوسى، ص 100؛ رجال ابنداوود، ص 247؛ معجم رجال الحديث، ج 12، ص 10.
9. مسند الامام الكاظم عليهالسلام ، ج 3، ص 483.
10. تنقيح المقال، ج 1، ص 120.
11. رجال ابنداوود، ص 268.
12. رجال الطوسى، ص 257.
(276)
56. قاسم بن محمّد رازى (ق 3): مجهول و از سلسله روات كلينى است.(1)
57. محمّد بن ابراهيم كلينى (ق 4): معروف به علاّن كلينى، حسن(2) و از فضلا و نيكان است.(3)
58. محمّد بن ابىزيد رازى (ق 3): امامى، مجهول،(4) اصلاً قمى و صحابى امام جواد عليهالسلام است.(5)
59. محمّد بن احمد بن عبداللّه/ابىعبداللّه رازى (ق 3): احمد بن ادريس از او و او از جرير بن صالح، روايت مىكند.(6)
60. محمّد بن احمد دوريستى (ق 4): فقيه، عالم و فاضل بوده است. پسرش جعفر از او و او از شيخ صدوق، روايت مىكند.(7)
61. ابوعاصم محمّد بن اسحاق بن عاصم بَرّاد رازى (ق 4): ابنبابويه در «تاريخ رى» از او نام برده است و از ابوالقاسم برادرزاده زُراعه نقل مىكند كه او گفت: محمّد بن اسحاق، حديثى از من استماع كرد كه من در شام از شيخ خود شنيده بودم و او خود مستقيما از شيخ من روايت كرد. به او گفتم: «كجا اين شيخ را ملاقات كردى؟». گفت: «در بغداد». در حالى كه او دروغ مىگفت و شيخ مذكور، هيچ زمانى به بغداد نرفته بود.
محمد بن اسحاق، در سال 308 ق، وفات يافت.(8)
1. الكافى، ج 1، ص 485.
2. تنقيح المقال، ج 1، ص 131.
3. رجال الطوسى، ص 496، رجال ابنداوود، ص 290، رجال العلامة، ص 148.
4. تنقيح المقال، ج 1، ص 131.
5. رجال الطوسى، ص 407، رجال البرقى، ص 57، معجم رجال الحديث، ج 14، ص 243.
6. معجم رجال الحديث، ج 15، ص 327، و ج 16، ص 10.
7. مشايخ فقه و حديث، عزيزاللّه العطاردى، چاپ اوّل، عطارد، 1373 ش، ص 141ـ158؛ معجم رجال الحديث، ج 16، ص 9.
8. لسان الميزان، ج 5، ص 703.
(277)
62. محمّد بن اسماعيل رازى (ق 3): مجهول(1) و از اصحاب امام جواد عليهالسلام است.(2)
63. ابوجعفر محمّد بن بكران بن عِمران رازى (ق 4): حسن(3) و از بزرگان اماميّه و ساكن كوفه بوده است.(4) از كتابهاى اوست: «الكوفة»، «موضع قبر أميرالمؤمنين عليهالسلام » و «مشرف التربة».(5)
64. ابوجعفر محمّد بن جرير بن رستم طبرى (ق 4): رافضى و صاحب تأليفاتى است كه از آنهاست: «كتاب الرواة عن أهلالبيت عليهمالسلام ». عبدالعزيز كتّانى، او را به رفض متّهم كرده است. ابنبابويه در «تاريخ رى» از وى نام مىبرد و مىگويد: او آملى بود؛ امّا به رى رفت و در آنجا ساكن شد. او از بزرگانِ متكلّمان معتزله بود و صاحب تصانيف است. ابومحمّد حسن بن حمزه رعينى از وى و او از ابوالفرج اصفهانى، روايت مىكند.(6)
65. محمّد بن جعفر بن عون اسدى (ق 3و4): ثقه و صحيح الحديث است؛ ولى از ضعفا روايت مىكند و گويند به جبر و تشبيه اعتقاد داشته است.(7)
نقل شده كه وى يكى از نوّاب امام زمان عليهالسلام است.(8) بَرقى او را از اصحاب امام صادق عليهالسلام دانسته؛(9) ولى سال وفات وى 312 ق، است(10) و محال است هم عصر امام
1. تنقيح المقال، ج 2، ص 82 .
2. الكافى، ج 4، ص 169.
3. تنقيح المقال، ج 1، ص 133.
4. رجال النجاشى، ص 394؛ رجال ابنداوود، ص 300.
5. رجال النجاشى، ص 394.
6. لسان الميزان، ج 5، ص 762.
7. رجال النجاشى، ص 373؛ رجال ابنداوود، ص 32، ص 501و549؛ رجال العلاّمة، ص 160.
8. رجال الطوسى، ص 496؛ رجال ابن داوود، ص 302.
9. رجال البرقى، ص 20.
(278)
صادق عليهالسلام بوده باشد. صاحب كتابهايى است كه از آنهاست: «الردّ على أهل الاستطاعة»(1) يا «الجبر والاستطاعة».(2)
66. محمّد بن حَسّان رازى (ق 3): ضعيف و حديث او «بينابين» است.(3) از اصحاب امام هادى عليهالسلام (4) و صاحب كتابهايى است، از جمله: «ثواب القرآن»،(5) «العقاب»، «ثواب انّا أنزلناه»، «ثواب الاعمال»، «الشيخ والمشيخة».(6)
67. محمّد بن حسن رازى (ق 2): مجهول و از سلسله روات شيخ طوسى است.(7)
68. ابوالعباس محمّد بن خالد رازى (ق 3): امامى، مجهول(8) و از اصحاب امام هادى عليهالسلام است.(9)
69. محمّد بن سهل بَجَلى رازى (ق 2): از اصحاب امام رضا عليهالسلام است.(10)
70. ابوجعفر محمّد بن عبدالرحمان بن قبه رازى (ق 4): ثقه(11) و از متكلّمان حاذق و عظيمالقدر و همچنين شيخ اماميّه در زمان خودش بوده است.(12) در
1. رجال النجاشى، ص 373؛ رجال العلامة، ص 275.
2. الفهرست، طوسى، ص 151.
3. رجال النجاشى، ص 373.
4. همان، ص 338؛ رجال ابنداوود، ص 502ـ547؛ رجال الطوسى، ص 506؛ رجال العلاّمة، ص 255.
5. رجال الطوسى، ص 425.
6. الفهرست، الطوسى، ص 147.
7. رجال النجاشى، ص 338.
8. التهذيب، ج 6، ص 20.
9. تنقيح المقال، ج 1، ص 136.
10. رجال الطوسى، ص 424.
11. همان، ص 389.
12. تنقيح المقال، ج 1، ص 139.
13. رجال العلامة، ص 143.
(279)
مباحثات كلامى، قوى بوده است. ابتدا معتزلى بوده و سپس مذهب اماميّه را اختيار كرده است.(1) وى صاحب كتبى است كه از آنهاست: «الانصاف فى الامامة»، «التعريف (الرد) على الزيدية»، «الرد على أبى على الجُبائى»، «المسألة المفردة فى الامامة»، «المستثبت»، «نقض كتاب أبىالقاسم البلخى».(2)
راوىِ بنام، ابوالحسين، از ثقات نقل مىكند كه كتاب ابوجعفر را نزد ابوالقاسم بلخى بردم؛ نقض بر آن نوشت. به رى آمدم و نقض را به ابوجعفر دادم و او نقضى بر آن نقض نوشت. سپس دوباره نقض وى را به بلخى باز گرداندم؛ نقضى بر آن نوشت. وقتى به رى بازگشتم، ابوجعفر فوت كرده بود.(3)
71. ابوجعفر محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى (ق 4): ثقه، جليلالقدر، حافظ احاديث بسيار، بصير به علم رجال و نقّاد خبر بوده است و در كثرت علم و حفظ احاديث در ميان قمىها مانند نداشته است.(4)
سال ولادت وى در كتب نيامده؛ امّا گمان مىرود كه در دهه اوّل قرن چهارم و به قولى سال 306 ق، بوده است. پدرش، از علماى بزرگ و از متّقىترين مردم زمان خود بود. او و پدرش هر دو به «صدوق» و «ابنبابويه» مشهور بودهاند؛ امّا متأخّران، پدر را «صدوق اوّل» و «ابنبابويه قمى» (مدفون قم) خواندهاند.
وى در سال 338 ق، به دعوت اهالى رى از قم بدانجا هجرت كرد (كه نشان از رشد و گسترش تفكّر شيعى در آن شهر دارد) و تا سال 352 ق، در رى سكونت داشت و سپس از مَلِك ركن الدوله بويه براى زيارت امام رضا عليهالسلام اجازه گرفته، به خراسان رفت؛ از طوس به نيشابور سفر كرد و از تمام مشايخ آنجا استماع حديث
1. الفهرست، الطوسى، ص 132؛ رجال النجاشى، ص 375؛ رجال ابنداوود، ص 321.
2. همان، ص 132؛ رجال النجاشى، ص 375.
3. رجال النجاشى، ص 132؛ رجال العلاّمة، ص 143.
4. رجال الطوسى، ص 495؛ رجال ابنداوود، ص 324؛ رجال العلامة، ص 147.
(280)
نمود. در همان سال، به بغداد رفته، از تمام مشايخ آن شهر نيز استماع حديث كرد. سپس در سال 354 ق، وارد كوفه شد و از مشايخ آنجا نيز حديث شنود و به قصد حج، راهى حرمين شد و پس از سفر حج نيز به همدان رفت و از شيوخ تمامى اين شهرها اخذ حديث كرد.(1)
ابوجعفر در سال 355 ق، بار ديگر به بغداد رفت. ابنداود و علاّمه حلّى نوشتهاند كه در اين سال، تمام شيوخ اماميه در بغداد از او استماع حديث كردند.(2) در سالهاى 367 و 368 ق، دوبار به زيارت امام رضا عليهالسلام رفت و سپس در سفرش به ماوراء النهر، در بلخ و سرخس و ايلاق، توقف نمود و از مشايخ اين شهرها حديث شنيد.
كتابهاى تأليفى او را حدود سيصد جلد نوشتهاند.(3) كثرت مسافرتها و كتب او، نشانى از روح بلند و همّت عالى و كمنظير او ندارد. فهرست كتابهاى او در «الرجال» نجاشى(4) «الفهرست» شيخ طوسى(5) آمده است. ابوجعفر صدوق به سال 381 ق، وفات يافت.(6)
72. محمّد بن عَقيل كلينى (ق 3): مجهول و از مشايخ كلينى است.(7)
73. محمّد بن محمّد بن عاصم كلينى (ق 4): مجهول، از راويان كلينى و از مشايخ
1. الامالى للصدوق، الاعلمى، منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت ـ لندن، 1980 م، ص 5ـ8 و10 (المقدّمة).
2. رجال ابنداوود، ص 324؛ رجال العلامة، ص 147.
3. الفهرست، طوسى، ص 156؛ رجال النجاشى، ص 389؛ رجال ابنداوود، ص 324؛ رجال العلاّمة، ص 147.
4. رجال النجاشى، ص 389ـ392.
5. الفهرست، الطوسى، ص 157.
6. رجال ابنداوود، ص 324.
7. الكافى، ج 4، ص 224.
(281)
شيخ صدوق است (صدوق، روايات كلينى را به واسطه او نقل مىكند).(1)
74. محمّد بن هيثم عِجلى رازى (ق 3): ثقه و اهل رى است. او پدر احمد و پدر بزرگ حسن، از علماى ثقه اماميه است.(2)
75. محمّد بن يزداد رازى (ق 3): حسن(3) و از اصحاب امام عسكرى عليهالسلام (4) بوده و روايات قابل قبولى دارد.(5)
76. ابوجعفر محمّد بن يعقوب بن اسحاق كُلَينى (ق 3و4): ثقه، شيخِ و بزرگ اماميه در زمان خود و در علم حديث، موثّقترين و در ثبت آن، دقيقترين فرد بوده است.(6)
كلينى، صاحب كتابهايى است كه از آن جمله است: «الكافى» كه از اركان چهارگانه حديث شيعه است و علماى بزرگ شيعه، در طول تاريخ، اين كتاب را بر كتب شيعه برترى دادهاند. وى اين كتاب را در طول بيست سال نوشته كه مشتمل بر سه بخش (الاصول، الفروع، الروضة) است. از ديگر كتب وى است: «الرد على القرامطة»، «تعبير الرؤياء»،(7) «رسائل الائمة عليهمالسلام »، «الرجال»، «ماقيل فى الائمة عليهمالسلام من الشعر»(8) است. وى در سال 318 يا 329 ق (سال تناثر نجوم)، وفات يافت.(9)
1. عيون أخبار الرضا عليهالسلام ، ص 120.
2. معجم رجال الحديث، ج 18، ص 345.
3. تنقيح المقال، ج 1، ص 146.
4. رجال الطوسى، ص 436.
5. رجال الكشّى، ص 530؛ رجال ابنداوود، ص 341ـ388؛ رجال العلاّمة، ص 153.
6. رجال الطوسى، ص 495؛ رجال النجاشى، ص 337؛ رجال ابنداوود، ص 341؛ رجال العلاّمة، ص 145.
7. الفهرست، الطوسى، ص 135.
8. رجال النجاشى، ص 377.
9. الفهرست، الطوسى، ص 135.
(282)
77. محمّد بن يوسف مُقرى رازى (ق 3): حسن است(1) و ظاهرا نجاشى به او اعتماد دارد.(2) احمد بن محمّد بن سعيد به سال 281 ق، از او روايت مىكند.(3)
78. ابوالقاسم مخلّد بن موسى رازى (ق 3و4): مهمل است(4) و با امام زمان عليهالسلام مكاتبه داشته است.(5)
79. ابوالحسن منصور بن عباس رازى (ق 3): مضطرب الامر(6) و از اصحاب امام جواد و امام هادى عليهماالسلام است.(7) او صاحب كتاب معروف «النوادر» است.(8)
80 . موسى بن ابىالحسن رازى (ق 2): مجهول و از اصحاب امام رضا عليهالسلام است.(9)
81 . موسى بن نصر رازى (ق 2): مجهول و از اصحاب امام رضا عليهالسلام است.(10)
82 . نعمان رازى (ق 2): امامى، مجهول(11) و از اصحاب امام صادق عليهالسلام است.(12)
83 . وليد بن اَبان ضَبّى رازى (ق 2): امامى، مجهول(13) و از اصحاب امام
1. تنقيح المقال، ج 1، ص 147.
2. همان، ج 1، ص 202.
3. معجم رجال الحديث، ج 18، ص 68.
4. تنقيح المقال، ج 1، ص 147.
5. الكافى، ج 4، ص 538؛ معجم رجال الحديث، ج 18، ص 160؛ تنقيح المقال، ج 3، ص 207.
6. رجال النجاشى، ص 413، رجال ابنداوود، ص 520 و 547؛ رجال العلاّمة، ص 259.
7. معجم رجال الحديث، ج 18، ص 351.
8. رجال النجاشى، ص 413.
9. مسند الامام الرضا عليهالسلام ، ج 2، ص 552 ـ553.
10. همانجا.
11. تنقيح المقال، ج 3، ص 272.
12. رجال الطوسى، ص 325؛ الكافى، ج 2، ص 14؛ رجال البرقى، ص 44؛ معجم رجال الحديث، ج 19، ص 170ـ171.
13. تنقيح المقال، ج 1، ص 160.
(283)
رضا عليهالسلام است.(1)
84 . هشام بن مثنّى رازى (ق 2): مجهول(2) و از اصحاب امام صادق عليهالسلام است.(3)
85 . يحيى بن ابىبكر رازى (ق 3): امامى و مجهول است.(4) وى نابينا بوده و از اصحاب امام هادى عليهالسلام است.(5)
86 . ابوجعفر يحيى بن علاء بَجَلى رازى (ق 2): ثقه و اصالتا كوفى است.(6) او از اصحاب امام صادق عليهالسلام (7) و صاحب كتاب است.(8)
87 . يحيى بن محمّد بن سديد/سيبويه رازى (ق 2): مجهول و از سلسله روات شيخ طوسى است.(9)
88 . ابوزكريا يحيى بن محمّد رازى (ق 2): مجهول و از سلسله روات شيخ طوسى است.(10)
نتيجهگيرى
به نظر مىرسد فضاى مناسبى كه در فاصله زمانى براندازى امويان و روى كار آمدن عباسيان، قيام زيد بن على عليهالسلام و در پى آن، قيام فرزندش يحيى در خراسان و حمايت
1. رجال الطوسى، ص 394؛ رجال البرقى، ص 54؛ مسند الامام الرضا عليهالسلام ، ج 2، ص 553.
2. تنقيح المقال، ج 1، ص 163.
3. رجال الطوسى، ص 332.
4. تنقيح المقال، ج 1، ص 164.
5. رجال الطوسى، ص 426.
6. رجال النجاشى، ص 444؛ رجال ابنداوود، ص 375؛ رجال العلاّمة، ص 182.
7. رجال الطوسى، ص 333؛ رجال البرقى، ص 31.
8. رجال النجاشى، ص 444.
9. رجال الكشّى، ص 437.
10. همان، ص 588.
(284)
گسترده ايرانيان از آنها (از جمله شركت مردمانى از رى در قيام زيد)،(1) تبليغات وسيع داعيان عباسى در فراخوانى به پيروى از آلمحمد عليهمالسلام و نهايتا قيامهاى شيعى، همچون قيام عبداللّه بن معاويه،(2) زمينه بسيار مساعدى را براى گسترش تشيّع در ايران فراهم آورد. رى نيز از اين قاعده مستثنا نبود و ارتباط و پيوند اهالى رى با ائمه اماميه عليهمالسلام كه در زمان امام باقر عليهالسلام با وجود يك صحابى رازى ايجاد گرديده بود، در سطح وسيعترى ادامه يافت و در زمان امام صادق عليهالسلام تعداد صحابيان رازى به ده تن رسيد كه نشان از نفوذ تشيّع در اين شهر و پيدايش زمينه نشر
افكار اماميه دارد.
گزارشى از وجود حاكمى شيعى مذهب در رى در عصر امام كاظم عليهالسلام كه شيعيان آن حضرت را تحت حمايت خود داشته است، در كتاب «قضاء حقوق المؤمنين»، تأليف قرن ششم هجرى وجود دارد.(3) هرچند در اين كتاب، نام اين حاكم ذكر نگرديده؛ ولى در صورت صحت خبر، وجود چنين شخصى در رأس حكومت شهر رى، مىتوانسته به پيشرفت فزاينده تشيّع در اين شهر، بسيار كمك كند و موقعيّت مطلوبى را براى شيعيان فراهم آورد.
مجموعا پنج نفر از صحابيان امام كاظم عليهالسلام ، رازى هستند كه با توجّه به محدوديتها و فضاى بسته سياسى زمان و نوپايى نهال تشيّع در رى، منطقى به نظر مىرسد. با ورود امام رضا عليهالسلام به ايران و تصدّى ولايت عهدى مأمون و حمايت آشكار مأمون از عقايد معتزلى و شيعى، تشيّع در تمامى مناطق ايران رشد و گسترش
1. مقاتل الطالبيّين، ابوالفرج الاصفهانى، شرح و تحقيق: السيد أحمد صقر، الطبعة الاولى، منشورات الشريف الرضى، 1414 ق، ص 132.
2. نَثْرُ الدّرّ، ابوسعيد منصور الحسينى الآبى، تحقيق: محمدعلى قرنة، الهيئة المصرية العامة للكتاب، ج 1، ص 427.
3. تراثنا، السنة الاولى، العدد الثالث، ص 186ـ187.
(285)
يافت. وجود يازده صحابى رازى در جمع اصحاب امام رضا عليهالسلام ، زمينه مساعدى را براى نشر احاديث آن امام در رى فراهم ساخت و ارتباط اين شهر را با ائمه عليهمالسلام ، به اوج خود رسانيد.
در ميان اصحاب جوادالائمه عليهالسلام به نُه صحابى رازى برمىخوريم. پيوستگى ارتباطات اهل رى با ائمه عليهمالسلام در زمان امام هادى عليهالسلام به عمق يافتن اعتقادات شيعيان رى و استوارى تشيّع اماميه در اين شهر انجاميد. از بين صحابيان امام هادى عليهالسلام ، ده نفر رازى هستند كه با احتساب عبدالعظيم حسنى (كه پناهنده شدن وى به اين شهر، خود نشان از وجود يارانى وفادار به او و همچنين پايگاه قابل اعتماد شيعيان در اين شهر دارد) به يازده نفر مىرسد. وجود يكى از نوّاب و وكلاى مورد وثوق امام هادى عليهالسلام در رى، خود دليلى بر اين مدّعاست.
در زمان امام عسكرى عليهالسلام كه به واسطه گسترش تشيّع در جهان اسلام، امام شديدا تحت نظر بودند (و حتى معتمد عبّاسى سعى داشت با كشتن فرزندى كه قرار بود براى امام به دنيا بيايد، ريشه امامت را خشك كند) تعداد صحابيان رازى امام به شش نفر مىرسد.
در زمان غيبت صغراى امام زمان (عج) نيز دو تن كه يكى از نوّاب و وكلاى امام زمان است (با نام محمد بن جعفر اسدى) و ديگرى از مكاتبه كنندگان با امام (با نام مخلّد بن موسى رازى) ارتباط مستقيمى با ناحيه مقدّسه داشتهاند.
در مجموع، شهر رى با احتساب 44 صحابى، بعد از شهر قم با حدود 140 صحابى،(1) بالاترين و ارتباط و پيوند را با ائمه اماميه عليهمالسلام در سرزمينهاى شرقى خلافت داراست.(2)
1. «علما و خاندانهاى امامى جبال و خراسان» (پاياننامه كارشناسى ارشد تاريخ)، محمد حاجتقى، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، تهران، زمستان 1375.
2. شهر نيشابور كه بزرگترين شهر سرزمينهاى شرقى خلافت و يكى از مهمترين مراكز فرهنگى قرون نخستين اسلامى بوده است، بيش از بيست صحابى ندارد (ر.ك: «علما و خاندانهاى امامى جبال و خراسان»).
(286)
شايد بتوان گفت كه علّت اصلى نسبتهاى ناصبىگرى و افراطىگرى كه به مردمان رى در قرون مورد بحث داده مىشود، نزديكى اين شهر به قم (پايگاه تشيّع) بوده است؛ چرا كه در كنار مركز جهان تشيّع در قرن سوم، وجود شهرى كه مردم آن غالبا سنّى مذهب بودهاند، بيشتر نمود داشته تا شهرهاى بزرگ ديگر كه از مركز تشيع، دور بودهاند.
امّا از لحاظ روند تكوين و گسترش تشيّع اماميه در شهر رى، با تكيه بر شمار محدّثان در قرون يك، دو، سه و چهار، بايد گفت: در قرن اوّل هجرى، هيچ نشانى از تشيّع در رى وجود ندارد؛ امّا از مجموع 88 نفر محدّثان و صحابيان اهلرى، سىنفر (09/34 درصد) متعلّق به قرن دوم هجرى، 31 نفر (22/35 درصد) متعلّق به قرن سوم هجرى و 25 نفر (40/28 درصد) متعلّق به قرن چهارم هجرى هستند (رجوع شود به نمودار آتى).(1)
از لحاظ ميزان اعتبار عقيدتى و علمى و التزام محدّثان و عالمان قمى به مذهب اماميه، در قرون مذكور، وضعيّت بدين قرار است: از مجموع 88 محدث، شانزده نفر ثقه (18/18 درصد)، پانزده نفر حسن (04/17 درصد)، دو نفر شيخ الاماميه (27/2)،
1. متأسفانه تاريخهاى محلّى رى كه مهمترين منبع اطّلاعاتى در مورد بافت علمى شهر و نام و نشان علماى آن است، از بين رفتهاند. كتاب «تاريخ رى» شيخ منتجبالدين، دانشمند قرن ششم، كلاً از بين رفته و فقط قسمتهاى كوتاهى از آن در «طبقات الشافعيه» سُبْكى و «لسان الميزان» ابنحجر آمده است (ر.ك: مقالات تاريخى، رسول جعفريان، دفتر دوم). در اين مقاله از اين مختصر استفاده شده است. لذا شايد يكى از دلايل افت نسبى علماى قرن چهارم نسبت به قرن دوم و سوم در رى، نابودى منابع اطّلاعاتى باشد و شايد در قرن دوم و سوم، به دليل پيوند علما با ائمه عليهمالسلام در كتب رجالى و غير آن، نام ايشان بيشتر مضبوط مانده است.
(287)
يك نفر متقى و نيك (13/1)، يك نفر امامى ممدوح (13/1 درصد)، پنج نفر ممدوح (68/5 درصد)، يك نفر فقيه و فاضل و عالم (13/1 درصد)، هفت نفر امامى و مجهول (95/7 درصد)، نوزده نفر مجهول (59/21 درصد)، پنج نفر و ضعيف (68/5 درصد)، چهار نفر مهمل (54/4 درصد)، دو نفر غالى (27/2 درصد)، يك نفر مضطرب الامر (13/1 درصد)، يك نفر رافضى (13/1 درصد)، يك نفر كاذب (13/1 درصد).
نمودار محدثان و عالمان امامى شهر رى
25
بيست و پنج نفر
31
سى و يك نفر
30
سى نفر
دوره تاريخى
قرن چهار
قرن سه
قرن دو
قرن يك
تعداد به نفر
(288)
مقاله سيزدهم
رى در زمان طبرى
پروانه نيك طبع
(289)
(290)
رى در زمان طبرى(1)
مطلب را با مختصرى از شرح احوال محمد بن جرير بن يزيد بن خالد الطبرى شروع مىكنم و در ادامه به توصيف موقعيت رى پرداخته، سپس با بيان اوضاع سياسى رى در زمان طبرى آن را به پايان مىبرم.
مقام طبرى به قدرى مشهور و معروف است كه حاجت به ذكر و تعريف آن نيست. همين قدر بس كه بين علما و نويسندگان و ارباب تحقيق از جمله ابن خلّكان از وى به عنوان «صاحب التفسير الكبير و التاريخ الشهير» نام مىبرند و وى را امام مفسرين و مرجع مورخين ناميدهاند.
سالروز ولادتش را برخى در پايان سال 224ه . مطابق 839م. و جمعى در آغاز 225ه . مىگويند. زادگاه او در شهر آمل طبرستان (مازندران) بود. در هفت سالگى قرآن را حفظ كرد و در هشت سالگى به پيشنمازى ايستاد و در نه سالگى به نوشتن حديث پرداخت. مقدّمات علوم را در آمل آموخت و بعد از اتمام تحصيلات ابتدائى در حالى كه دوازده سال از عمرش نگذشته بود به منظور تتبع و معرفت علم از آمل راه سفر پيش گرفت. نخستين بار به شهر رى و نواحى آن رهسپار شد و محضر صدها نفر راويان و دانشوران را درك نمود و انواع كتب درسى را بررسى كرد و چيزى نگذشت كه مقام امامت يافت و پيشواى مذهب شد. در شهر رى به فرا گرفتن دانش آغاز كرد
1. يادنامه طبرى، ص 515 الى 527.
(291)
و بيشتر فنون اسلامى را از محمد بن حميد رازى فراگرفت و علم حديث را نزد وى تحصيل كرد و به مجلس درس احمد بن حماد دولابى كه ساكن دولاب يكى از قراء نزديك به رى بود حاضر مىشد. ديگر از كسانى كه در رى نزد او كسب علم مىكرد، مثنى بن ابراهيم آملى بود.
طبرى در سال 253 به مصر و شام رفت و به منظور تحصيل در زمينه حديث در شهرهاى سوريه اقامت گزيد و از آنجا به بغداد مراجعت نمود و از آن زمان به جز دو سفر كوتاه كه به طبرستان كرد، در بغداد در محله قنطرة البردان ساكن گرديد، و تا آخر عمر در آنجا ماند و در 25 شوال سال 310ه .ق مطابق با 923م. درگذشت. وى تا ده سال پس از مراجعت از مصر پيروى از مذهب شافعى مىكرد. سپس فرقهاى براى خود بنيان نمود كه پيروان خود را «جريريّه» كه نام پدرش بود مىناميدند.
طبرى بر تمام فنون زمان خود دست يافته بود و از هر يك از آنها اطلاع داشت، تا به حدّى كه در تمام علوم و كمالات شخص منفرد به عصر خود گرديد. درباره او گفتهاند: «همانند قارى قرآنى بود كه چيزى جز قرآن نداند و چون محدثى كه جز حديث چيزى نشنيده و مثل فقيهى كه به جز فقه چيزى نداند و شبيه يك نحوى كه معرفت به چيزى جز نحو نداشته و نظير حسابدارى كه چيزى جز حساب درك نكند و به انواع عبادت واقف و در اصناف علوم كامل بود».
قرن سوّم هجرى آغاز نشده بود كه علوم اسلامى به مرتبه كمال خود نزديك مىشد. در اين زمان قواعد اساسى و پابرجاى علم فقه پىريزى مىگرديد و كتب صحاح در حديث نبوى تأليف مىشد و مفردات لغت عربى از افواه عرب جمعآورى و تدوين گرديده، كتب سيره و غزوات و فتوحات اسلامى مدوّن مىگشت و اختلافاتى كه بين علماى نحو در كوفه و بصره وجود داشت مشخص و محدود مىشد. در اين دوره حوزههاى تدريس و انجمنهاى دانشوران و مباحثات علمى و فن تأليف تنها منحصر به كوفه و بصره و بغداد نبود، بلكه از مشرق به فارس و خراسان و رى و ماوراءالنهر امتداد يافت و از مغرب به شام و مصر و شهرهاى
(292)
مغرب و اندلس. طالبان علم از هر سو به جانب آنها سفر مىنمودند. رى يكى از مراكز بزرگ فرهنگى بود كه در اين زمان درخشش شايان توصيف داشت.
شهر رى را پيش از اسلام مركز دينى و پايگاه مغان و زردشتيان مىدانستند. شهرى مقدس به شمار آمده و نوعى حكومت دينى نظير حكومت پاپ در واتيكان به وسيله موبدان موبد كه عنوان «زرتوتشرتمه» (Zarathoushtrôtemea) يعنى همانند زرتشت را داشت.
تاريخ بناى رى به زمان مهاجرت اقوام آريايى مىرسد، به قول ايزيدور خاراكسى رى از تمام شهرهاى ماد بزرگتر بود. در دوران اسلامى اگرچه در بعضى از منابع از اعمال ديلم و طبرستان و گاه مضافات خراسان به حساب آمده ولى بيشتر مورخان و جغرافىدانان رى را از نواحى جبال يا عراق عجم شمردهاند.
پيش از اسلام رى شهرى بسيار كهنه و قديمى و در كتاب توبيت(1) به صورت «راگس» (Rages) و در كتاب ژوديت(2) «راگو» (Ragau) و در اوستا «رغد» (Raghd) و در كتيبه بيستون «رگا» (Rag¨a) و در يونانى «راگو» (Rhagoe)، «راگا» (Rhaga)، «راگيا» (Rhageia)، در سريانى (Rai)، در ارمنى «Rê»، در پهلوى «Râk»، «Rag»، «Râgh»، «Rai» و در زبانهاى اروپائى «راگس» (Rages) آمده است. رى را سلوكيان «اورپا» (Europa) يا «اورپوس» و «اورپس» (Europus)، (Europos) و اشكانيان «ارشكيه» (Arsakia) مىناميدند. در زمان ساسانيان اين شهر «رى»، «رى اردشير»، «رام اردشير»، «ريشهر» و «رام فيروز» ناميده مىشد. نويسندگان عرب آنرا با الف و لام تعريف به صورت «الرى» مىنوشتند.
1. Tobit ـ كتاب توبيت داستانى است اخلاقى در احوال توبيت پسر و پدر (توبيت نام يك تن يهودى از قبيله نفتالى بود كه در قرن هفتم پيش از ميلادى مىزيست)، وبستر ص 1226.
2. Jubit ـ نام زن جوان و بيوه مردى از بزرگان شهر باستانى بتولى Bethulia ـ بود. كتاب ژوديت كه مؤلف آن ناشناخته مانده، داستانى است جالب از يهوديان باستان برانگيزنده احساس وطن پرستى اين زن؛ وبستر ص 627.
(293)
در قرون اسلامى در رى علوم و فنون رونق و رواجى داشت و كتابخانهها و مدارس مشهور در آنجا به وجود آمد. تدريس فنون مختلف از طب و نجوم و حكمت و كلام و فقه بازار رايجى داشت. نحوه تعليم و تعلم در رى بدان صورت بود كه نخست در مكاتب الفبا را به اطفال مىآموختند و سپس به تعليم قرآن مىپرداختند و پس از آن به مدرسه راه مىيافتند. مجالس موعظه و خطابت در آن روزگار اهميتى زياد داشت و در حكم مدارس عمومى به شمار مىآمد. به قول آرتور پوپ «شهر رى يكى از پايتختهاى فرهنگ جهان بود».
اين شهر كه در حدود 8 كيلومترى جنوب شرقى تهران قرار دارد (ويرانههايش) از ايام بسيار قديم وسيله ارتباط ميان غرب و شرق ايران بوده. در سال 330ق. م. اسكندر مقدونى در تعقيب داريوش سوم خود را 11 روزه از اكباتان به رى رسانيد. فتح رى به دست اعراب از سال 18 تا 24ه .ق. ذكر شده و تسلط آنها احتمالاً به تدريج صورت گرفته. چنانچه گويند در 25ه .ق. شورشى در رى روى داد كه به دست سعد بن ابى وقاص منكوب گرديد. بعد از اين جريان رى تحت حكومت خاندان مهران بود و در نتيجه مقاومت سياوخش بن مهران(1) بهرام چوبين، نعيم بن مقرن شهر قديم را ويران ساخت و به دستور او فرخان شهر جديدى ساخت. در 136ه . سنباد رى را گرفت و مدّت كوتاهى آن را در دست داشت. در 141 ـ 152ه . تاريخ جديدى در رى آغاز مىشود و در زمان منصور دوانيقى اين شهر به نام «محمّديه» تجديد بنا شد. در 195ه . با آنكه مأمون را پدرش به حكمرانى رى نشانده بود و از امين خواسته بود كه تا زنده است فرمانرواى آنجا باشد امين نام مأمون را از خطبه انداخت و به او نامه نوشت، كه از رى برود. مأمون از اين امر سرپيچى كرد. امين، على بن عيسى بن ماهان را با سپاهى به فرماندهى هرثمة ابن اعين به قصد جنگ با مأمون روانه رى كرد، مأمون نيز طاهر بن
1. براى اطلاع بيشتر از اوضاع سياسى رى در اين دوران به: ترجمه تاريخ طبرى، ابوعلى بلعمى، قسمت مربوط به ايران، جواد مشكور، ص 331 مراجعه كنيد.
(294)
الحسين بن مصعب بن زريق بن حمزه رستمى را برگزيد و با لشكر عظيمى پيش فرستاد. اين دو لشكر در پنج فرسنگى رى به هم رسيدند و جنگ عظيمى درگرفت و على بن عيسى كشته شد. پس از اين جنگ امين، عبدالرحمن بن جبله انبارى را به جنگ طاهر بن حسين فرستاد و ما بين رى و همدان جنگ كردند و عبدالرحمن شكست يافت و طاهر در رى باقى ماند (195ه .).
از حوادث پر اهميت رى در دوران طبرى، مبارزه علويان طبرستان با طاهريان و سپس با سرداران ترك و تصرّف اين شهر به دست اسماعيل سامانى را مىتوان ذكر كرد. اهالى طبرستان كه از مظالم عمال زمان خويش مخصوصاً تعديات محمد بن اوس به جان آمده بودند چارهاى جز اين نديدند كه دست توسل به دامن دعاة علوى دراز كنند ايشان را كه به دشمنى بنىعباس و عمّال آنها برخاسته بودند به يارى خود بخوانند، به همين جهت يكى از سادات مقيم رويان را كه از اولاد زيد بن حسن مجتبى بود به قبول بيعت خواندند. امّا علوى مزبور چون خود را براى اين امر خطير شايسته نمىدانست تكليف ايشان را نپذيرفت و خواهرزاده خويش حسن بن زيد را كه در رى اقامت داشت لايق معرفى كرد و اهل رويان را به دعوت او هدايت كرد. شورشيان به رياست عبداللّه ابن وندااميد نامهاى به حسن بن زيد معروف به حالب الحجاره به رى فرستادند و او را به رويان دعوت كردند. در تاريخ طبرى آمده است:
«با رفتن سليمان به گرگان كار همه طبرستان بر حسن بن زيد فراهم آمد و چون كار طبرستان بر او فراهم آمد و سليمان بن عبداللّه و ياران وى را از آنجا برون راند، سپاهى سوى رى فرستاد به همراه يكى از مردم خاندان خويش به نام حسن پسر زيد كه سوى آن رفت و عامل رى را كه از جانب طاهريان بود بيرون راند. همين كه فرستاده طالبيان به رى درآمد عامل آن گريخت و او يكى از طالبيان را به نام محمد پسر جعفر بر رى گماشت و از آنجا برفت و با طبرستان، رى نيز تا حد همدان بر حسن بن زيد فراهم آمد. وقتى محمد ابن جعفر طالبى در رى استقرار يافت چنانكه گويند،
(295)
كارهايى از او سر زد كه مردم رى آن را خوش نداشتند، محمد بن طاهر يكى از سرداران خويش را به نام ميكال كه برادر شاه پسر ميكال بود با جمعى سوار و پياده سوى رى فرستاد كه با محمد بن جعفر طالبى بيرون شهر تلاقى كرد. گويند: محمد بن ميكال، محمد بن جعفر طالبى را اسير گرفت و سپاه وى را بشكست و وارد رى شد و در آنجا بماند و دعاى سلطان گفت. امّا ماندن وى در آنجا دير نپاييد كه حسن بن زيد سپاهى فرستاد با يكى از سرداران خويش به نام واجن از مردم لارز. وقتى واجن به رى رسيد محمد بن ميكال به مقابله وى بيرون شد و پيكار كردند كه واجن و يارانش محمد بن ميكال و سپاه را هزيمت كردند. محمد بن ميكال به رى رفت و آنجا را پناهگاه كرد، واجن و يارانش از دنبال وى برفتند و او را بكشتند و رى را از آنِ ياران حسن بن زيد كردند. پس از كشته شدن محمد بن ميكال وقتى روز عرفه آن سال رسيد، احمد بن عيسى و ادريس بن موسى، هردوان علوى، در رى قيام كردند و احمد بن عيسى با مردم رى نماز عيد كرد و سوى شخص مورد رضايت از خاندان محمد دعوت كرد و او سوى قزوين رفت».(ج 14 ص 6139 ـ 6140)
حسن بن زيد در سال 250(1) به قصبه كلار از آباديهاى سرحدى بين گيلان و طبرستان (كلاردشت) آمد و مردم با وى بيعت كردند، و لقب داعى كبير را به او دادند و به عنوان مؤسس سلسله علويان طبرستان شناخته شد. در تاريخ طبرى آمده است:
«و هم در اين سال نامه محمد بن طاهر آمد با خبر مرد طالبى كه به رى و اطراف آن قيام كرده بود و سپاهيانى كه براى نبرد وى فراهم كرده بود و جنگاورانى كه به مقابله وى فرستاده بود و همينكه او به محمّديه رسيده بود، حسن بن زيد فرار كرده بود و او به هنگامى كه وارد محمّديه شده بود، كسان بر راهها گماشته بود و ياران خويش را فرستاده بود و خدا وى را بر محمد بن جعفر ظفر داده بود كه اسير شده بود
1. در ذى الحجه اين سال مردم رى به زلزلهاى سخت دچار شدند، كه خانهها ويران شد و جمعى از مردم كشته شدند و باقيمانده از شهر گريختند. (طبرى، ج 14، ص 6128)
(296)
بىپيمان و قرار.
كسانى كه از علويان بار دوّم پس از اسارت محمد بن جعفر به رى رفته بودند، احمد بن عيسى بن على بن حسين صغير بن على بن حسين بن ابىطالب بود با ادريس بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن على بن ابيطالب و همين ادريس بود كه به وقت رفتن حج گزاران قيام كرده بود»... . (ج 14، ص 6180)
حسن بن زيد پس از استيلا بر رويان و چالوس و رى جمعى از دعاة علوى را به عنوان دعوت به اطراف طبرستان و ديلم فرستاد و مردم گروه گروه به او پيوستند. حسن بن زيد در مدت سه سال تمام طبرستان و قسمت مهمّ ديلم و رى را به تصرف خويش در آورد. در تاريخ طبرى آمده است:
«در اين سه سال پسر جستان فرمانرواى ديلم با احمد بن عيسى علوى و حسن بن احمد كوكبى به رى هجوم بردند و كشتار كردند و اسير گرفتند. وقتى آهنگ رى كردند عبداللّه بن عزيز عامل آنجا بود كه بگريخت. مردم رى بر دو هزار هزار درم با آنها صلح كردند كه بدادند و پسر جستان از رى برفت. ابن عزيز سوى آنجا بازگشت و احمد بن عيسى را اسير گرفت و وى را به نيشابور فرستاد». (ج 14، ص 6262)
در اين حال قارن عاصى شد و حسن بن زيد به دفع او قيام كرد و در 254 تصميم گرفت گرگان و خراسان را نيز مسخر سازد. ولى معتز خليفه عباسى دو تن از سرداران ترك خود را با سپاهى فراوان به طبرستان فرستاد. آنها رى و قزوين و سارى و آمل را گرفتند. تا سال 271 رافع بن هرثمه در خراسان مدعى عمروليث بود و در اين سال مغلوب عمرو شد و متوارى مىزيست، تا سال 272 كه شنيد محمد بن زيد از حاكم رى كه تركى بود از دست نشاندگان بنى عباس شكست يافته، موقع را مغتنم شمرد و به تحريك اسپهبد رستم بن قارن به گرگان حمله برد. در اين تاريخ از مردم ديلم كمك گرفت و رافع بن هرثمه را از طبرستان بيرون كرد، ولى به علت تعداد زياد دشمنان كه به رافع ملحق شده بودند حريف او نشد، تا وقتى كه رافع چند بار از
(297)
لشكريان خليفه در رى و از سپاهيان عمروليث شكست خورد.
بعد از قتل محمد بن زيد و آمدن امير اسماعيل سامانى به طبرستان اين ولايت مستقيماً تحت اداره عُمال سامانى در آمد و سادات علوى به ديلمان و گيلان پناه جستند. اميراسماعيل پس از حركت از طبرستان، اين ولايت را به پسر عمّ خود ابوالعباس عبداللّه ابن محمّد بن نوح سپرد و از آنجا عازم رى شد، تا به دعوت خليفه، محمّد بن هارون را كه بر رى استيلا يافته بود دفع كند. محمّد بن هارون كه در سال 288 از دست اسماعيل به ديلمان گريخته بود بعد از چندى به استدعاى مردم رى عازم آن شهر شد و پس از كشتن حكمران ترك آنجا آن شهر را از عمال خليفه عباسى گرفت. در تاريخ طبرى آمده است:
«در رجب اين سال، چهار روز مانده از آن، خبر آمد كه گروهى از مردم رى با محمّد بن هارون كه اسماعيل بن محمد از پس كشتن محمّد بن زيد علوى او را عامل طبرستان كرده بود مكاتبه كردهاند و محمّد بن هارون خلع كرده و سپيد پوشيده و از او خواستهاند كه سوى رى شود كه وى را به شهر در آرند، به سبب آنكه اوكرتمش، ترك ولايتدارشان، چنانكه گويند، با آنها رفتار بد داشته بود. محمّد بن هارون با اوكرتمش نبرد كرد و او را هزيمت كرد و بكشت و دو پسر وى را نيز بكشت با يكى از سرداران سلطان به نام ابرون كه برادر كيغلغ بود. پس از آن محمّد بن هارون وارد رى شد و بر آن تسلط يافت». (ج 15، ص 6714)
خليفه عباسى در اين سال به اسماعيل پيغام داد كه رى نيز جزو حوزه حكومتى تست و بايد آنجا را از وجود محمّد بن هارون پاك سازى. اسماعيل به رى شتافت، امّا قبل از رسيدن او محمّد بن هارون به قزوين و از آنجا به زنجان و گيلان رفت و در 289 اسماعيل سامانى رى را بلامنازع تصرف كرد. در تاريخ طبرى آمده است:
«در اين سال در رى ميان اسماعيل بن احمد و محمد بن هارون نبردى رخ داد. چنانكه گفتهاند در آن وقت اين هارون با نزديك هشت هزار كس بود. محمد
(298)
بن هارون هزيمت شد و پيش روى ياران خويش رفت نزديك هزار كس از يارانش به دنبال وى روان شدند و به سوى ديلم رفتند كه به پناهندگى وارد آنجا شد». (ج 15، ص 6724)
در سال 290 اسماعيل رى را به پسر عمّ خود ابوصالح منصور بن اسحق واگذاشت، على رغم توجه خلفاى بغداد به رى تعداد سكنه عرب ناچيز بود و اغلب اهالى شهر رى ايرانى بودند. منصور كه از 290 تا 296 بر رى حكومت كرد همان كسى بود كه حكيم و پزشك معروف ابوبكر محمّد بن زكرياى رازى، كتاب خود منصورى را به نام او به رشته تأليف در آورده است.
محمّد بن هارون پس از پناهنده شدن به گيلان براى آنكه انتقام خود را از امير سامانى بگيرد به دعاة علوى گيلان توجه كرد و در اين تاريخ حسن بن على ملقب به ناصر كبير براى انتقام گرفتن خون محمّد بن زيد به آمل حمله برد و از سپاه سامانى شكست خورد و به ديلمان پناه برد. ناصر كبير و محمّد بن هارون و چند تن از بزرگان گيلان كه در بيعت ناصر آمده بودند به طبرستان حمله بردند و در نزديكى آمل پس از جنگ بسيار سختى لشكريان ابوالعباس سامانى حكمران طبرستان را شكست دادند و ابوالعباس به رى گريخت. علت شكست ابوالعباس در جنگ اين بود كه او از امير اسماعيل مدد خواسته بود. اسماعيل پسر خود را (احمد) به يارى او فرستاد ولى احمد به علت خصومتى كه با او داشت در راه خود را معطل كرد تا سپاهش شكست بخورد.
ابوالعباس يكى از سران سپاهى خود را به رى فرستاد و او به حيله بر محمّد بن هارون دست يافت و او را به بخارا فرستاد. ابوالعباس در سال 297 به طبرستان روانه شد و تا صفر 298 كه مرد در آن مقام در آنجا بود. پس از فوت ابوالعباس امير احمد والى رى محمد بن صعلوك را حكومت طبرستان داد. در تاريخ طبرى آمده است:
«در اين سال كار خراسان آشفته شد كه احمد بن اسماعيل كشته شده بود و پسرش
(299)
نصر به نبرد عمويش اشتغال داشت و ميان وى و عمويش اختلافها رفت. احمد بن على، معروف به صعلوك، كه در ايام زندگى احمد بن اسماعيل از جانب وى ولايتدارى رى بوده به مقتدر نوشت و فرستادهاى سوى وى گسيل داشت و كار رى و قزوين و گرگان و طبرستان و توابع اين ولايتها را خواستار شد و مالى گزاف در قبال آن تعهد كرد. نصر حاجب بدو توجه كرد، چندان كه نامهها سوى وى فرستاد به ولايتدارى. مقتدر از مالى كه تعهد شده بود صد هزار درم به نصر جايزه داد و دستور داد در هر ماه از ماههاى هلالى خوانى براى وى بپا دارند به پنجهزار درم و از املاك سلطان در رى تيولها بدو دادند كه هر سال صد هزار درم در آمد داشت». (ج 16، ص 6827 ـ 6828)
يوسف بن ابى ساج حكمران مستقل آذربايجان و ارمنستان كه از سالها قبل قسمتى از مالياتهاى وصول شده را به بغداد مىفرستاد در سال 304ه . به اين بهانه كه شهر رى را خليفه به عنوان تيول به او سپرده به آن شهر كه محل پادگان سامانيان بود حمله برد. پادگان مزبور به تخيله قلاع آنجا ناچار گشت و يوسف توانست علاوه بر شهر رى، قزوين و زنجان را نيز به تصرف در آورد. امّا خليفه نيز مانند وزيرش واگذارى شهر رى را به عنوان تيول به يوسف رد كرد و اين خود به جنگهاى طولانى كه گاهى با موفقيت حكمران عاصى توأم بود منجر گشت. در تاريخ طبرى آمده است:
«در شوال همين سال، مونس خادم به رى در آمد براى نبرد ابن ابى الساج، پس از آن كه ابن ابى الساج، خاقان مفلحى را هزيمت كرده بود و نگذاشت هيچكس از ياران خاقان تبعه وى شود يا چيزى از ياران خاقان بگيرد. ابن فرات به نزد المقتدر باللّه رفت و بدو خبر داد كه على بن عيسى به ابن ابى الساج نوشته و دستورش داده كه سوى رى شود به مكارى بر ضد خليفه، و تدبير به مخالفت وى. المقتدر باللّه اين سخن را از ابن فرات گوش گرفت، و چون او برون شد، از على بن عيسى درباره آنها پرسيد ـ على به نزد مقتدر در خانه خلافت بداشته بود ـ گفت: «ناحيهاى كه ابن ابى
(300)
الساج را سوى آن كشانيدهام از آن برادر صعلوك است بدو نوشتم كه با وى نبرد كند و اهميّت نمىدادم كه كدامشان كشته شود. براى اين كار از امير مؤمنان اجازه گرفتم كه درباره آن اجازه داد، از وى خواستم كه دستخط كند كه بكرد و اكنون دستخط او به نزد من است». دستخط را حاضر كرد و اين در مقتدر اثر نكو نهاد كه بر على بن عيسى در بداشتنگاهش گشايش آورد و با وى سختى نكرد». (ج 16 ص 6845)
پس از يوسف بن ابى الساج در رى بىنظمىهايى روى داد و سرانجام سامانيان كه از حمايت خليفه برخوردار بودند دوباره رى را جزو قلمرو خود ساختند و سيمجور به حكومت آنجا منصوب شد. در سال 315 ماكان به اصرار حسن بن زيد حسنى را برگرداند و با كمك يكديگر به رى لشكر كشيدند و رى را از دست محمد بن صعلوك گرفتند. حسن بن زيد حسنى معروف به داعى صغير خشنود از اينكه مىتواند ناحيه رى را تا زنجان و قم در تحت قدرت خود داشته باشد، ولى به سبب اينكه از شرابخوارى جلوگيرى مىكرد و در مقابل حملات اميران طرفدارى مىكرد توطئهاى از رجال و بزرگان بر ضد وى برپا شد كه در آن ماجرا حسن كشته شد. بعد از قتل او سردارى به نام اسفار ديلمى پسر شيرويه در 317 به رى لشكر كشيد و دعوى استقلال كرد. اسفار به دست مردآويج كشته شد و بالنتيجه مردآويج بر گرگان و طبرستان و قزوين و رى و قم و كاشان و لرستان مستولى شد. پس از كشته شدن مردآويج آلبويه در رى مستقر شدند و رى حدود 100 سال جزو قلمرو ركن الدين ديلمى بود.
منابع
اشپولر، برتولد. تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى. ترجمه دكتر جواد فلاطورى. تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349.
اقبال آشتيانى، عباس. تاريخ مفصل ايران، از صدر اسلام تا انقراض قاجاريّه. به كوشش محمد دبير سياقى. خيام، 1346.
(301)
بلعمى، ابوعلى محمد. ترجمه تاريخ طبرى. قسمت مربوط به ايران. به اهتمام دكتر جواد مشكور. تهران: حيدرى، 1337.
بهرامى، اكرم. تاريخ ايران از ظهور تا سقوط بغداد. تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1356.
دهخدا، على اكبر. لغت نامه، زير نظر محمد معين، جعفر شهيدى، تهران: سازمان لغت نامه، 1325 ـ 1358.
صفا، ذبيح اللّه. تاريخ ادبيات ايران. جلد اوّل از آغاز عهد اسلامى تا دوره سلجوقى. تهران: ابن سينا، 1347.
طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير. تاريخ الرسل و الملوك. بخش ايران از آغاز تا سال 31 هجرى، ترجمه صادق نشأت. تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1351.
قِرطبى، عريب بن سعد. دنباله تاريخ طبرى. ترجمه ابوالقاسم پاينده. تهران: بنياد فرهنگ ايران، 1354.
كريمان، حسين. رى باستان، ج 1. تهران: دانشگاه ملى ايران، 1354.
مدرس، محمد على. ريحانة الادب، تبريز: شفق، 1349.
مصاحب، غلامحسين. دائرة المعارف فارسى. تهران: فرانكلين، 1345.
نفيسى، سعيد. تاريخ خاندان طاهرى، طاهر بن حسين. تهران: اقبال، 1335.
- Short incyclopedia of Islam. The international Union of Academies. New edition, E.J.Brill, Leiden, Netherlands. 1960.
- Websters New Collegiate Dictionary, G & C Merriam Company, Spring field, Massachusetts, U.S.A. 1976.
- Websters New Collegiate Dictionary, G & C Merriam Company. Spring field, Massachusetts, U.S.A. 1976.
(302)
مقاله چهاردهم
فرمان اشرف افغان
و
موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
سيّد عبداللّه عقيلى
(303)
(304)
فرمان اشرف افغان
و
موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام (1)
از موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام پيش از قرن هشتم هجرى قمرى اطلاعى در دست نيست. اما از اواسط اين قرن كه يكى از محتشمين سادات رى، به نام سيد شرف الدين حسين، چندين رقبه از املاك خود را بر اين آستانه وقف كرده و توليت آن را به خود و سپس به فرزندان ذكور خود، نسلاً بعد نسل تفويض نموده است و نيز چند تن ديگر از بزرگان آن عصر كه به پيروى از او املاكى را وقف آستانه كردهاند، اطلاعات نسبتاً كافى در دست است و با اينكه اصل قبالات و وقفنامجات از ميان رفته، در گزارش مجلس تحقيق و تفتيش اوقاف كه در زمان شاه طهماسب اوّل صفوى (930 ـ 984ه. ق)، در تاريخ اوّل رجب 961ه . ق تنظيم شده، صورت كليّه اين رقبات و نام واقفين و متوليان آنها ذكر شده است(2) اما گفتنى است كه واگذارى توليت اين موقوفات به اولاد ذكور سيد شرف الدين، نسلاً بعد نسل و بدون ذكر مشخصه ديگر، به مرور زمان، تشخيص متوليان شرعى را دشوار ساخته و مدعيان بسيارى را براى تصدى اين وظيفه كه حقّ التوليه چشمگيرى هم داشته است (ثلث از عوايد موقوفات) برانگيخته، به طورى كه در اواسط قرن دهم هجرى قمرى كه شاه
1. مجله ميراث جاويدان، سال هفتم، شماره چهارم، 1378 ش، صفحه 71-86 .
2. محمد على هدايتى، آستانه رى، 1344ش، ص 83 .
(305)
طهماسب به توسعه و ترميم و تنظيم امور آستانه همّت گماشته بوده براى تشخيص متوليان شرعى، ناچار از مراجعه به مجلس تحقيق و تفتيش اوقاف شده است و اين مجلس پس از مطالعه اسناد و وقفنامجات، از ميان مدعيان مختلف دو نفر را به نامهاى امير نظام الدين عليشاه بن امير سعدالدين عنايت اللّه و امير حسام الدين ابراهيم بن امير ناصرالدين خليل اللّه به عنوان متوليان شرعى موقوفات قديمه آستانه برگزيده است.(1) پس از آن، پادشاه مزبور خود نيز رقبات چندى را بر آستانه وقف كرده و يا به سيورغال(2) مقرر داشته ولى توليت آن را به خاصّه شريفه واگذار كرده كه زير نظر وزير يا يكى از صدور وقت اداره مىشده است.
اقدامات شاه طهماسب درباره تشخيص متوليان شرعى، اگر چه در برههاى از زمان، نسبتاً كارگشا و موجب نظم و ترتيب آستانه بوده است ولى پس از دو سه نسل كه اعقاب متوليان شرعى، از نو رو به افزايش گذاشت، و اختلافات آنها با يكديگر از يك سو و با متوليان انتصابى از سوى ديگر بالا گرفت، بر مشكلات سابق چنان افزود كه گاهى كار به «مناقشات جاهلانه» مىكشيد(3) و مداخله سلاطين وقت را ضرورى مىساخت.
فرمان اشرف، از فرامينى است كه دراينباره صادر شده است و از چند نظر اهميت بسيار دارد:
الف. چون اين فرمان با حضور شخص اشرف و مسؤولين امور آستانه تنظيم شده و جمله «بالمشافهة العليّة العالية» نيز در پشت سند نوشته شده است، گمان و احتمال اشتباه و خبط و خطا در آن بسيار اندك است.
1. همان، ص 86 .
2. سيورغال يا تيول عبارت بود از درآمد ملكى كه از طرف سلاطين، در ازاى خدمت يا به عنوان هديه به بزرگان و يا اماكن مقدّسه واگذار مىشد، در حالى كه ملك در ملكيت ديوان باقى مىماند.
3. سطر 15 فرمان.
(306)
ب. چون از اسناد و قبالات و وقفنامههاى موقوفات جديده، جز چند مورد معدود، سندى در دست نيست؛ ذكر نام كلّيّه اين موقوفات و تشخيص عوايد و طرز نگاهدارى حساب و ابواب جمعى آنها كه بدين تفصيل در هيچ سند ديگر نيامده است، بسيار مفيد و كارگشاست.
ج. تشخيص متولى شرعى و ذكر نام متوليان انتصابى و تعيين حدود و وظايف هر يك از آنها، از نكات قابل توجه اين فرمان است.
توضيح درباره چند اصطلاح
براى آشنايى بيشتر با مفاهيم و اصطلاحات خاصّى كه در اين فرمان و ديگر اسناد مربوط به موقوفات آستانه به كار رفته است، بايد به ذكر مقدمه مختصرى بپردازيم كه از دوران سلطنت شاه طهماسب اوّل آغاز مىشود.
الف. خاصّه يا خاصّه شريفه: در اوايل پادشاهى صفويان كلّيّه سرزمينهاى ايران به دو دسته تقسيم مىشد:
1. ايالات و ولاياتى كه حكومت آنها به سرداران بزرگ و مقرّبان درگاه به تيول داده مىشد و مالياتشان اختصاص به هزينههاى عمومى كشور داشت. ولى در همين سرزمينها نيز بعضى از اراضى متعلّق به شخص شاه بود كه آن را «خالصه» مىناميدند.(1)
2. ايالات و ولاياتى كه يكسره ملك شاه بود و عوايدشان مستقيماً به خزانه شخصى او مىرفت و آنها را «خاصّه» يا «خاصّه شريفه» مىخواندند.(2) هرچند به نظر مىرسد كه گاهى اصطلاح خالصه و خاصّه به يك معنى به كار مىرفته است؛ زيرا درباره يكى از كاروانسراهاى يزد كه به شاه عباس اوّل تعلّق داشت عبارت «خالصه
1. جهاندارى، كيكاوس، نظام ايالات دوره صفوى، تهران، 1349 ه .ش، صص 176، 178، 196.
2. همان.
(307)
سر كار و خاصه شريفه» به كار رفته است.(1) و شايد يكى بودن اين دو اصطلاح باعث شد كه نادرشاه افشار همه موقوفات خاصّه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را به عنوان خالصه ضبط كرد و در زمان پهلوى اوّل كه كلّيّه خالصجات دولتى را به نفع دولت فروخت، اين موقوفات نيز به عنوان خالصه به اشخاص مختلف فروخته شد و بدين ترتيب مهمترين موقوفات اين آستانه براى هميشه از دست رفت.
ب. متولى و وظايف او: نخستين متنى كه به شرح وظايف متوليان پرداخته، كتاب دستور الملوك نوشته ميرزا رفيعا است كه هر چند در زمان سلطنت شاه سلطان حسين (1105 ـ 1135ه. ق) تدوين شده ولى به طور كلى مربوط به سازمانهاى عصر صفوى است كه از زمان شاه طهماسب اوّل شكل گرفته و به تدريج تكامل يافته(2) و تا اواسط عصر قاجاريه ادامه داشته است.
در فصل چهارم و پنجم اين كتاب، وظايف متوليان آستانه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را مانند وظايف متولى حضرت معصومه عليهاالسلام چنين ذكر كرده است:
نظم و نسق سر كار مزبور از انتظام كارخانجات و تغيير و تبديل و تنبيه عمله و حفاظ و ارباب وظايف و منسوبان آستانه و مباشرين محال و مستغلات موقوفه آنجا و ساير امور جزئى و كلّى آن آستان به تصديق و تجويز و صوابديد متولى آن آستان مىباشد و در بعضى از آستانهها عشر موقوفات و در بعضى ده نيم در وجه متوليان مقرر است.(3)
اما چنين به نظر مىرسد كه مقصود از اين مقام، متولى موقوفات خاصّه است كه زير نظر صدر خاصّه انجام وظيفه مىكرده و علاوه بر توليت موقوفات خاصّه، سمت مدير يا رياست كل آستانه را هم بر عهده داشته است.
1. همان، ص 198.
2. دستورالملوك، چاپ محمد تقى دانش پژوه، بىجا، بىنا، بىتا.
3. همان، ص 27.
(308)
گاهى مقام توليت يكى از آستانهها با يك سمت دربارى ديگر توأم مىشد، چنان كه در قرن دهم هجرى قمرى توليت آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام يكى از سمتهاى جنبى ايشّك آقاسى (رئيس تشريفات سلطنتى) بود و يا شغل حكومت را با سمت توليت بقعهاى كه در محل قرار داشت، يكى مىكردند تا بدين وسيله رعايت دستورها و قوانين مذهبى نيز با او باشد.(1) اگر هم چنين نبود، باز رسيدگى به مسائل كلى و رفع اختلافاتى كه در نحوه اداره امور پيش مىآمد، منوط به نظر بيگلربيگى يا حاكم محل بود؛ چنان كه در همين فرمان، اشرف افغان تفكيك بعضى از موقوفات قديمه و جديده را كه مابه الاختلاف متوليان آنها بوده به عهده عالى جاه بيگلربيگى تهران گذاشته است.
ج. انواع متوليان: 1. متولى شرعى، كه توليت موقوفه منصوصاً به او واگذار بود. مؤلف تذكرة الملوك مىنويسد:
مجملاً عزل و نصب مباشرين موقوفات اگر تفويضى بوده باشد، به صدور خاصّه و عامّه متعلق است و اگر شرعى باشد، هيچ يك از حكام شرع و صدور را مدخليتى در آن نيست. بلكه شرعاً هر كس را واقف اوقاف متولى و صاحب اختيار قرار داده باشد، مباشر خواهد بود و تغيير آن مخالف شريعت مقدسه نبوى است.(2)
2. متولى قديمى، اصطلاحى است كه در اسناد و فرامين آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام درباره متوليان شرعى كه از احفاد سيد شرف الدين حسين بودهاند به كار رفته است.
3. متولى استصوابى، به كسى گفته مىشد كه متوليان ديگر، اعم از شرعى و تفويضى، وظايف خود را با صواب ديد او انجام مىدادند.
4. متولى تفويضى كسى بود كه توليت موقوفه از طرف مقامات ذى صلاح به او
1. جهاندارى، همان، صص 44، 107.
2. تذكرة الملوك، تصحيح سيد محمد دبير سياقى، تهران، 1332ه. ش، ص 3.
(309)
تفويض مىشد.
5. متولى جديدى، اين اصطلاح در اسناد و فرامين آستانه براى كسانى به كار رفته كه از قرن دهم هجرى قمرى به بعد، پس از واگذارى توليت موقوفات سلطنتى به خاصّه شريفه، از سوى شاه يا يكى از صدور به مقام توليت منصوب شدهاند.
قابل ذكر است كه در همان زمان نيز هرگاه توليت موقوفهاى به متوليان شرعى آستانه واگذار مىشد، آن را موقوفه قديمى مىناميدند مانند رقباتى كه خليفه شاه قلى مُهردار(1) و حسين خان روملو(2) و غازى خان تكلو(3) از سرداران شاه طهماسب وقف كردهاند و يا قريه خلازير كه زينب بيگم دختر او(4) در سال 997ه. ق وقف كرده است ولى چون توليت اين موقوفات به متوليان شرعى از احفاد سيد شرف الدين داده شده، همه جا از آنها با عنوان موقوفات قديمه ياد شده است.
مشخصات فرمان
اين فرمان كه با خط شكسته نستعليق نسبتاً خوش بر كاغذ اصفهانى نوشته شده در اصل به طول 125 و عرض 25 سانتىمتر بوده است كه از قسمت فوقانى آن حداقل 12 سانتىمتر، شامل طغرا و نام و القاب و عناوين اشرف و نام موقوفات قديمه، از بين رفته و در متن نيز پارگىها و سقطاتى دارد كه احتمالاً يكى دو قرن پيش آنها را با كاغذ و سريش چسبانيده و اطراف فرمان را با كاغذى صورتى رنگ قاب گرفتهاند تا از پارگى بيشتر آن جلوگيرى شود. اما اين ضايعات در مطالب متن، مخصوصاً آن
1. از سران سپاه و محارم شاه طهماسب اوّل كه در 965ه. ق درگذشت.
2. يكى از سرداران سپاه شاه طهماسب كه در 954ه. ق مأمور جنگ با القاص ميرزا، پسر ياغى شاه شد.
3. پسر چركين حسن تكلو كه به للگى بهرام ميرزا و القاص ميرزا، فرزندان شاه طهماسب، منصوب شد ولى به علت مخالفت هايى كه از او به ظهور مىرسيد، در 950ه. ق به فرمان شاه كشته شد.
4. زينب بيگم، فرزند چهارم شاه طهماسب، زنى نيكوكار بود كه از او موقوفات زيادى به نام چهارده معصوم عليهمالسلام باقى مانده است و در 1050ه. ق وفات يافت.
(310)
قسمت كه مربوط به موقوفات جديدهاى است كه نامشان در هيچ سند ديگر نيامده، تأثير مهمى نگذاشته و در مورد موقوفات قديمه نيز گزارش مجلس تحقيق و تفتيش طهماسبى، براى رفع نياز كافى است.
روى فرمان، مربوط به تعيين متوليان قديمى و جديدى و توصيههايى درباره همكارى آنها با يكديگر است و در پشت سند به تفصيل به ذكر رقبات موقوفه و تشخيص عوايد و مقايسه درآمدهاى سنواتى با قوى ئيل (سال تنظيم سند) و وظايف متوليان و متصديان و مستوفيان پرداخته و در پايين صفحه، كنار جمله «بالمشافهة العلية العالية»، مهرى چهارگوش با ابعاد 2 × 2 سانتىمتر مربع با اين سجع به چشم مىخورد:
اشرف شاهان كه باشد صاحب تاج و نگين
|
هر كه پاس دولت او داشت مىگردد [مهين]
|
اين مطلب كه چرا مُهر شاه، در پايين صفحه و پشت فرمان خورده است را شايد بتوان چنين توجيه كرد كه چون اين قسمت متضمن ذكر عوايد و طرز نگاهدارى حساب و مسؤوليت آستانهداران بوده، اشرف با زدن مُهر خود در ذيل صفحه، مطالب و مضامين آن را مشخصاً تسجيل كرده است. سبك نگارش اين فرمان به رسم مستوفيان آن عصر، نامأنوس و گاه مبهم و حتى در بسيارى از موارد جملات آن فاقد فعل است.
روى فرمان
1. ... قوىئيل مطابق سنه...
2. ... متولى شرعى قديمى(1) به درگاه جهان پناه آمده به عرض رسانيد كه توليت
1. پيش از «متولى شرعى» با خطى جديدتر از خط فرمان نوشته شده است: «ميرزا محمدعلى». يعنى ميرزا محمد على متولى شرعى قديمى به درگاه جهان پناه آمد (درباره توليت او ر.ك: هدايتى، همان، ص 101).
(311)
قديمه اباً عن جده به مشاراليه مرجوع و اوقاف جديد به ميرزا جلال طهرانى و غيره از سادات بوده... .
3. ... اوقاف جديده سركار مذكور را به ملاّ مصرى... ارزانى داشتيم كه به هيچ وجه من الوجوه، مدخل در موقوفات قديمه محل المزبور و امور متعلّقه به مزارات منوّره ننموده سواى.
4. قريه مردهاباد(1) كه از جمله اوقاف جديديّه و در معامله هذه السّنه ضبط و نسق آن به فضيلت شعار، ملاّ عاشور مقرّر شده. توليت كل تتمه اوقاف جديديّه مذكوره و ضبط و نسق زراعت و داد و ستد آن را به مبلغ و مقدارى
5. كه به شرح طومار على حده، متولى سركار آستانه منوّره و مستوفى موقوفات ممالك، به قيد التزام و در تفصيل ضمن، دخلاً خرجاً مشخص و به قلم داده، ابواب جمع نمودهاند. ملاّ مصرى مشاراليه مختص خود دانسته
6. و در نظم و نسق و داد و ستد آن، بذل جهد موفور به منصّه ظهور رسانيده، با اطلاع و استصواب متصدى و مستوفى جديد كه در اين وقت تعيين شده، نقد و جنس حاصل و منافع آن را ضبط و
7. جمع نموده، در تكثير زراعات و نماى حاصل و آبادى بايرات، مسامحه و مساهله ننموده، حقّ التوليه خود را از سواى عشر محصول قريه مردهاباد، كه از سمت توليت او موضوع و مستثنى است از ساير اوقاف
8 . جديديّه از آنچه در هر سال حاصل آن به عمل آيد، از قرار عشر، به دستور متوليان سابقه آن توليت پناه، به انضمام مبلغ پنجاه تومان كه در معامله قوىئيل،
1. قريه مردهاباد شهريار همين مردآباد كنونى كرج است. اين قريه را شاه عباس اوّل صفوى در 1005 ه. ق بر آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام وقف نموده و توليت آن را به شيخ الاسلام بهاءالدين محمد شيخ بهايى واگذار كرده است. وقف نامه جزو اسناد خانوادگى نويسنده است و از موقوفات جديده محسوب مىشود.
(312)
حسب الرّقم مبارك در وجه آن توليت شعار
9. و مقدار يكصد و بيست وقر(1) جنس كه در وجه تلامذه او مقرّر بود، كماكان مستمر و برقرار دانسته، سال به سال بازيافت و ده نيم متصدى و صد سه مستوفى جديد را كه در تفصيل ضمن به خرج اعتبار شده،
10. واصل و عايد نموده، تتمّه حاصل اوقاف جديديّه را، به شرح ضمن ابواب جمع خود، و سال به سال نسخه منقّحه مشخّصه بر مبلغ و مقدار آن در دست داشته و به مهر خود و متصدى و مستوفى سر كار مذكور كه
11. كه (كذا) از ديوان تعيين شدهاند رسانيده، انفاذ درگاه خلايق اميدگاه نمايد كه بدانچه ثانياً مقرر گردد، از آن قرار معمول دارد و حقّابه آب ايلمان(2) من محال اوقاف جديديّه را كه بعد از
12. شرب باغات و حمّامات و باغچه خانهها [زاويه متبركه] كه به محل زراعت وقف جديد شرب مىشود، به شرحى كه در رقم متولى موقوفات قديم تفصيل يافته، عمل و موافق مساحت معمول از
13. از (كذا) قرار مساحت نامچه على حده... بر اين موجب بازيافت و از قرار برآورد ابواب جمع خود دانسته، در شرب آب مذكور به اراضى باغ و باغچه زاويه متبركه
حقّابه باغ و باغچه كه اشجار و تاك آن به حد كمال رسيده باشد جريبى 7500 دينار
حقّابه باغ و باغچه نو درآمد كه تاك و اشجار آن به غرس جديد منغرس شده باشد
سال اوّل: جريبى 400 دينار
1. وقر معادل وزنى بوده است كه يك خر يا قاطر حمل مىكرد و تقريباً مطابق 70 كيلوگرم است (ديانت، ابوالحسن، فرهنگ تاريخى سنجشها و ارزشها، ج 1، تبريز، 1367ه. ش، ص 484).
2. مزرعه ايلمان كه امروز اليمون خوانده مىشود، به جنوب شهر رى متصل و از موقوفات جديده شاه طهماسب صفوى بود و اكنون جزو شهر شده است.
(313)
سال دويم: جريبى 1000 دينار
سال سيم: جريبى 3000 دينار
سال چهارم، به دستور اشجار كامله باغات دايره جريبى 7500 دينار
14. ممانعت ننموده مزاحمت خلاف حساب نرساند و در باب مستغلات زاويه و سبزى كار و زاويه مقدّسه، به شرحى كه در رقم متولى سركار جديد مقرر گرديده، از آن قرار
15. معمول و آن توليت پناه و متولى قديم مدخل در امور مختصّه يكديگر ننموده، هر يك مساعى جميله خود را در انجام و اتمام خدمات متعلّقه به خود به منصه ظهور رسانند، متعرض و مزاحم حال.
16. يكديگر نشده، در كمال موالات و مواسات سلوك مسلوك داشته، معاونت يكديگر را لازم شمرده، مباينت و مناقشه جاهلانه را متروك دانند و چون صلاحيت شعار ملاّعاشور هر ساله متولى
17. و متصدى قريه مردهاباد، و حاصل و منافع آن نقداً جنساً وقف جديد آستانه منوّره مذكور و به صرف شيلان و مواجب عمله مطبخ و چراغ خانه و سوخت مشاعل آستانه منوره مقرر بوده،
18. و از ابتداء هذه السّنه از مصارف مذكوره مقطوع و به ضبط و تصدى ملاّعاشور مقرّر گرديده كه كل نقد و جنس محل مزبور را، متصدى مؤمى اليه از قرار جمع قديم، ابواب جمع خود
19. دانسته، از قرارى كه در هذه السّنه محصولات آن را به عمل آورد، مستوفى سركار جديد نسخه منقّحه بر آن درست داشته، به مُهر خود و متصدى مذكور، به اطلاع آن توليت شعار،
20. انفاذ درگاه جهان پناه و ملاعاشور متصدى، به علاوه رسوم تصدى، حقّ التوليه شرعى قريه مذكوره را نيز نقداً جنساً مطالبه و از قرار عشر بازيافت نموده، كل تتمه
(314)
حاصل را در هذه السّنه ابواب جمع متصدى دانسته، بيگلر بيگيان
21. و حكام و عُمّال الكاء رى، به علت مالوجهات و متوجّهات ديوانى محال اوقاف آستانه متبركه، كه به سيورغال سركار مذكور مقرر و مستمر و مالاً منالاً ابواب جمع متوليان مزار
22. كثيرالانوار است، مطلقاً متعرّض احوال ايشان و رعايا و زارعين و مباشرين امور اوقاف قديم و جديد سركار موقوفات مذكوره نشده، از ساير استصوابيات
23. و عوارضات مملكتى نيز معاف و مسلّم و مرفوع القلم شمرده، به همه جهت قلم و قدم كوتاه و كشيده دارند مستوفيان عظام كرام ديوان اعلى رقم اين عطيه را
24. در دفاتر خلود ثبت و از شائبه تغيير و تبديل مصون و محروس شناسند و هر ساله رقم مجدد طلب ندارند. [تحريراً فى شهر ذى قعدة الحرام سنه 1140]
پشت فرمان
قسمت بالاى سند كه شامل نام و تذكراتى درباره قسمتى از موقوفات قديمه بوده مانند روى فرمان، آسيب فراوان ديده و از بين رفته است و در قسمت باقىمانده، نام بسيارى از موقوفات قديمه و جديده با تذكراتى درباره هر يك از آنها مشاهده مىشود.
در اين قسمت، تفاوت عملكرد سنواتى هر يك از رقبات با عملكرد قوىئيل سنه 1140 سنجيده شده و درباره ابواب جمعى و نگاه دارى حساب آنها به متوليان و متصديان و مستوفيان كل و جزء، دستورالعملهاى لازم داده شده است. ضمناً چون در مورد قديمى يا جديدى بودن بعضى از رقبات، متوليان قديمى (شرعى) و جديدى (تفويضى) اختلاف نظر داشتهاند در اين باره نيز اظهار نظر شده و تكليف هر يك از آنها مشخص شده است.
(315)
متن پشت فرمان
مزرعه ايلمان كه بالتمام وقفى جديدى و مباشرين سابق به اين قيد به اجازه عمل نمودهاند كه يك ثلث/اجاره را از قرار تومانى يك تومان و خروارى يكصد من به وزن تبريز/غلّه سابقه و دو ثلث را از قرار تومانى هشت هزار دينار و خروارى هشتاد من/مهمسازى ارباب حوالات نمايند و حال نيز از آن قرار مستمر است و متولى شرعى/در باب آب مزرعه مزبوره كه در زاويه مقدّسه موافق استمرار شرب/مىشود جوابى مفصلاً عرض نموده كه آب مزرعه مزبوره در زاويه مقدّسه موافق استمرار از/ثلث است و چون مزرعه مزبوره به اجاره عمل شده معمولى مستأجران موافق دستور قديم است/كه حقّ الشرب آب مزرعه مزبوره را بر اين موجب از صاحبان باغات مطالبه و بازيافت مىنمايند.
حقّ الشرب باغ و باغچه نو درآمد كه تاك و ساير اشجار آن به غرس جديد منغرس شده باشد.
سال اوّل: جريبى چهارصد دينار
سال دويم: جريبى هزار دينار
سال سيم: جريبى سه هزار دينار
سال چهارم به دستور باغات كامله: جريبى 7500 دينار
حقّ الشرب باغچه و باغات كامله كه اشجار و تاك آن به حد كمال رسيده
جريبى 7500 دينار
متولى محال موقوفات جديدى و متصدى در نظر داشته باشند كه به نحوى كه در فوق/متولى باشى موقوفات قديمى تصديق نموده، از آن قرار از صاحبان باغات مطالبه و ابواب جمع/ خود، و زياده مزاحمتى نرسانند.
بازيافت و ابواب جمع خود نمايند و مبلغ 9268 دينار نقد/ و مقدار 20 خروار و 82 من جنس كه به سيورغال غير آستانه مقرّر بوده و قطع داد و ستد آن با بيگلربيگى است/
(316)
نقدجنس
30 تومان601 خروار
2047 دينار59 من
به عمل آمده قوىئيل بعد از وضع كسر اجازه معمولى مستأجران به شرح فوق كه مستوفى سر كار مزبور نوشته
نقدجنس
20 تومان249 خروار
8000 دينار60 من
تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
نقدجنس
9 تومان351 خروار
4047 دينار99 من
مزرعه خوراذيل(1) عن رسد يك دانگ و نيم و ربعى از يك فرد(2) وقفى جديد كه هر ساله مباشرين اوقاف مزبوره مبلغى/نقد و مقدارى جنس، از بابت مالوجهات رسد وقفى جديدى متعلّق به ديوان را مهم سازى گماشتگان/عالى جاه بيگلربيگى تهران مىنمايند و مزرعه مزبوره به شرح ايلمان به اجاره عمل شده
1. اين مزرعه، كه امروز خُلازير ناميده مىشود، در چند كيلومترى جنوب غربى تهران قرار داشت و اكنون جزو شهر شده است. سه دانگ و ربع مشاع از اين قريه را زينب بيگم دختر شاه طهماسب در 997ه. ق وقف آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كرده و توليت آن را به امير مجدالدين بن امير حسام الدين ابراهيم سپرده و به همين جهت با اينكه از موقوفات خاندان صفوى است، جزو موقوفات قديمى به حساب مىرود و از قراء غار غربى است.
2. فرد، در فرهنگ تاريخى سنجشها و ارزشها (ج 1، ص 315) معادل 7500/3 هكتار معين شده است ولى در اصطلاح زراعتى شهر رى، مقدار زمينى را كه يك گاو در يك روز شخم مىزند فرد و يك چهارم آن را پا مىنامند.
(317)
نقدجنس
7 تومان69 خروار
32 دينار83 من
5 سير
به عمل آمده قوىئل بعد از وضع كسر اجاره معمولى مستأجران
نقدجنس
4 تومان17 خروار
3700 دينار72 من
تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
نقدجنس
2 تومان57 خروار
2632 دينار64 من
5 سير
مزرعه استروهه(1) عن رسد سه دانگ وقفى جديد كه به اجازه به اين قيد عمل شده/كه دو ثلث اجاره را نقداً جنساً تماماً و يك ثلث را از قرار تومانى/هشت هزار
1. اين نام را در آستانه رى و رى باستان (كريمان، حسين، ج 2، تهران، 1349ه. ش، ص 561) آبروهه نوشتهاند ولى در همه اسناد و فرامينى كه به نظر نگارنده رسيده، از جمله همين فرمان، به وضوح استروهه نوشته شده است. اين مزرعه جزو بلوك سيورقرج بوده كه از وسيعترين بلوكات رى به شمار مىرفته است و به نوشته حمداللّه مستوفى در نزهة القلوب شامل 90 پارچه ديه بوده كه ورامين و خاوه از معظم قراء آن به شمار مىرفتهاند. موضع اين دهستان كه اكنون از ميان رفته دقيقاً معلوم نيست. ظاهراً بين بلوك خوار و شهر دماوند كنونى قرار داشته و ايوان كيف يكى از قراء باقى مانده آن است. محل مزرعه استروهه نيز معلوم نيست. شاهقلى مهردار، در زمان شاه طهماسب اين مزرعه را وقف كرده و توليت آن را به سيد خليل اللّه و سيد عنايت اللّه از احفاد سيد شريف الدين حسين داده و از موقوفات قديمى به شمار مىرفته است.
(318)
دينار و خروارى هشتاد من مهم سازى ارباب حوالات/نمايند مقرر آنكه متولى و متصدى محال اوقاف جديدى تحقيقات لازمه/نمايند، هرگاه در مزرعه مزبوره بذر و نسق و عوامل و ساير مصالح الاملاك/از قديم باشد، موافق حساب به دستور استمرار سند بازيافت/ابواب جمع خود و در نسخهجات مستوفى جزو، داخل جمع نمايند/
نقدجنس
20 تومان407 خروار
680 دينار60 من
به عمل آمده قوىئيل بعد از وضع كسر اجاره معمولى مستأجران
نقدجنس
11 تومان94 خروار
8100 دينار27 من
تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
نقدجنس
8 تومان313 خروار
2580 دينار33 من
قريه دولاب(1). به شرح جزو كه مال و منال قريه مزبوره موافق نسخه مستوفى موقوفات با مردهاباد/يك جا جمع است و جمع قديم در تحت قريه مزبوره نوشته شده/و جزو الكاء رى قلم دادهاند. مستوفى و مستوفى جزو تخمين مال و منال قريه مزبور را حسب الواقع نموده/ابواب جمع خود نمايند.
1. دولاب، محل معروفى است در جنوب شرقى تهران كه در سنوات اخير متصل به شهر بود و اكنون به كلى داخل شهر تهران و از قراء قديمى رى است كه نامش در متون قرون اوليه پس از هجرت آمده است. به احتمال زياد از موقوفات شاه طهماسب است و جزو موقوفات جديدى بوده است.
(319)
نقدجنس
67 تومان121 خروار
1088 دينار55 من
نقدازبابت تفاوت عملكرد قوىئيل به شرح جزو
موافق جمع قديم
نقدنقد
57 تومان10 تومان
1088 دينار
جنسجنس
14 خروار60 خروار
56 من
29 تومان و 1000 دينار منهاى 2 تومان و 3000 دينار، الباقى 26 تومان و 8000 دينار
قريه دولاب از بابت 15 تومان آن و قطعات زمين واقعه در قريه مزبوره حسب القرار متولى شرعى كه در سنه قوىئيل داخل سند اجاره برده شد و خود متصرف شد/
29 تومانمنهاى 2 تومان
700 دينار900 دينار
26 تومان
800 دينار
مقرر و حسب العمل
كه معادل نقدى جمع قديم منظور شده 14 تومان 9930 دينار
كه در عوض جنس جمع قديم منظور مىشود چون تسعير نامچه در نظر نبود مستوفى جزو حسب الواقع مشخص و از آن قرار جمع نمايد
(320)
11 تومان18 خروار
8070 دينار41 من
مزرعه قريه ويمكرد(1) چون جمع قديم در نظر نبود و از دفاتر ديوانى به نظر نرسيد لهذا عملكرد قوىئيل در تحت قديمى جمع، و در به عمل آمده قوىئيل نيز منظور هرگاه ثانى/الحال معلوم شود، مستوفى جزو از آن قرار در نسخهجات ابواب جمع نمايد/
نقدجنس
10 تومان60 خروار
عن قطعات واقعه در قريه دولاب، از بابت وقفى سر كار امامزاده حمزه كه مقرر شد كه ضبط شود
نقدجنس
39 تومان34 خروار
1158 دينار44 من
به عمل آمده قوىئيل
39 تومان
3000 دينارمقرّر و حسب العمل
معادل نقدى جمع قديم 39 تومان 1158 دينار
از بابت تفاوت نقدى عملكرد قوىئيل در عوض جنس جمع قديم منظور مىشود و قوى[ئيل] 4 هزار دينار
8 خروار13 خروار
18 من71 من
1. اين نام را در هيچ يك از متون نيافتم. موضع آن هم معين نيست. از طرز تنظيم اين سند چنين به نظر مىرسد كه يكى از مزارع تابعه قريه دولاب بوده و از موقوفات جديد شمرده مىشده است.
(321)
از بابت تفاوت جنس جمع قديم الى عملكرد قوىئيل مقررىاى كه فضيلت پناه متولى و متصدى و مستوفى جزو/ سركار مزبور، در باب جمع قديم تحقيقات لازمه نموده ثانى الحال آنچه محقق و محكوم به بود، از آن قرار/در نسخهجات ابواب جمع نمايند/20خروار، 73 من.
مالوجهات
نقدجنس
15 تومان395 خروار
625 دينار18 من
به عمل آمده قوىئيل تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
نقدجنسنقدجنس
8 تومان281 خروار6 تومان113 خروار
4248 دينار81 من6377 دينار37 من
مزرعه آبه مشهور به ده خير(1) از بابت مالوجهات دو دانگ اربابى
نقدجنس
1 تومان32 خروار
4953 دينار86 من
به عمل آمده قوىئيل
1. مزرعه آبه كه اكنون به ده خير معروف است، در جنوب شرقى شهر رى قرار دارد و امروزه به شهر متصل شده و از موقوفات قديمى آستانه به شمار مىرود كه دو دانگ آن را سيد شرف الدين حسين، نخستين واقف و متولى شرعى موقوفات آستانه، كه متوليان قديمى از اولاد و احفاد او بودهاند وقف كرده است و از معدود رقباتى است كه هنوز در تصرف آستانه باقى و جزو دهستان غار شرقى است.
(322)
نقدجنس
1 تومان27 خروار
397 دينار61 من
تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
نقدجنس
2556 دينار5 خروار
25 من
مزرعه بهشتى(1) كه به شرح ايلمان به اجاره عمل شده
نقدجنس
5 تومان177 خروار
9021 دينار37 من
به عمل آمده قوىئيل بعد از وضع كسر اجاره معمولى مستأجران
نقدجنس
12 تومان140 خروار
100 دينار81 من
منهاى 6 تومان و 1978 دينار كه در عوض جنس داده شده بعينها 125 خروار 7 من كه در عوض تفاوت جنس نوشته مىشود به قرار و قرى 4000 دينار، موافق تسعير ديوانى
1. بهشتى، از قراء غار غربى، در جنوب غربى شهر رى به فاصله دو سه كيلومتر، سر راه قم واقع بود و امروز به كلى جزو شهر رى شده است. احتمالاً از موقوفات شاه طهماسب بوده كه نادرشاه به عنوان خالصه مصادره كرده و در زمان پهلوى اوّل جزو خالصجات مملكتى به اشخاص فروخته شده است و اكنون جزو موقوفات مرحوم ميرزا محمود خان افشار است.
(323)
الباقى
5 تومان و 6 تومان 15 خروار
9021 دينار1978 دينار47 من
36 خروار
65 من
تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
جنس
36 خروار
65 من
مزرعه محمودآباد شهريار(1) از بابت رسد مالوجهات كه به سيورغال سركار مزبور مقرر بوده
نقدجنس
1 تومان50 خروار
680 دينار93 من
به عمل آمده قوىئيل
نقدجنس
2 تومان11 خروار
2500 دينار66 من
تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
1. محمودآباد شهريار، اين قريه نيز جزو خالصجات بود و اكنون نيز در موضع خود هست (فرهنگ آبادىها و مكانهاى مذهبى كشور، مشهد، آستان قدس رضوى و بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1367ه. ش، عرض جغرافيايى آن را 35 درجه و 26 دقيقه طول جغرافيائيش را 51 درجه و 35 دقيقه نوشته است).
(324)
نقدجنس
8180 دينار39 خروار
27 من
مزرعه چال ماهيان(1) موافق دفاتر الكاء رى نوشته شد و محل مزبور معدوم است، چون/عملكردى ندارد، لهذا جمع دفترى نوشته مىشود. چون جمع محل مزبور مالاً با مافتان(2)/وقفى قديمى مساوى است، معلوم مىشود كه در نسخهجات اشتباه شده باشد. متولى و متصدى/دست در پى برده، تحقيق نمايند و از آن قرار ابواب جمع و در نسخه خود جمع مىنمايند/
نقدجنس
1 تومان55 خروار
3562 دينار16 من
مزرعه ترسن آباد(3) چون جمع قديم و عملكرد قوىئيل مساوى، لهذا
1. چال ماهيان، چنان كه در زمان اشرف معدوم بود اكنون هم معدوم و ناشناخته است.
2. مافتان كه امروزه مافتون خوانده مىشود از قديمترين موقوفات آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است. سه دانگ آن را امير قباد و سه دانگ ديگر را امير فولاد قيا در اواسط قرن هشتم هجرى قمرى وقف كرده و توليت آن را به سيد شرف الدين حسين و فرزندش سيد على شاه دادهاند. از قراء غار غربى و در شش كيلومترى جنوب غربى شهر رى در مجاورت بهشت زهرا و قريه كهريزك قرار دارد.
3. ترسناباد كه آن را دُرسون آباد نيز مىنامند جزو قراء غار غربى است. در هيچ يك از اسناد و فرامين به وقفيت آن اشاره نشده ولى در سند مورخ 950ه. ق مندرج در كتاب آستانه رى (ص 81) يكى از تقاضاهاى سادات از شاه طهماسب چنين بوده است: «چون مزرعه ترسناباد ملك فقيران است و به مبلغ شش هزار و نهصد و چهار تبريزى به تيول ايالت پناه حسين خان سلطان مقرّر است؛ اگر حقوق ديوانى آن را داخل ضروريات سركار آستانه متبركه نمايند كه صرف آنجا بشود، از تكاليف تيول دار فارغ بوده، موجب رفاه حال سادات و معمورى آنجا شود» و شاه با اين تقاضا موافقت كرده است. با اين وصف مىتوان گفت كه تنها حقوق ديوانى آن سيورغال آستانه بوده است.
(325)
مبلغ/و مقدار مزبور در ميزان قديم و عملكردى، هر دو داخل شد/
نقدجنس
8245 دينار10 خروار
66 من
مزرعه سيد عبداللّه(1) از بابت رسد اربابى/
نقدجنس
4 تومان33 خروار
2734 دينار84 من
از بابت مالوجهات كه بايد سركار جديدى، و متولى و متصدى محال مزبوره بار جمع خود داشته داد و ستد نمايند.
نقدجنس
1 تومان16 خروار
2734 دينار66 من
به عمل آمده قوىئيل موافق استمرار
نقدجنس
2585 دينار11 خروار
66 من
1. در فرامين و اسناد ديگر نام مزرعه را سيد عبداللّه ابيض نوشتهاند. همين امام زاده عبداللّه معروف واقع در شمال شهر رى است كه اراضى آن در يك قرن اخير تبديل به گورستان شده است. سه دانگ آن را يكى از اميران قرن نهم هجرى قمرى به نام ميرغياث الدين محمود وقف كرده و جزو موقوفات قديمى آستانه بوده است. پدر مير غياث الدين مزبور به نام ميركمال، در زمان يورش تيمور، فرمانرواى سارى بود كه با شفاعت سيد بركه، او و پسرش مورد شفقت قرار گرفتند و پس از آنكه تيمور بر اسكندر شيخى غلبه كرد، در اواخر 806 ه . ق آمل را به امير غياث الدين بخشيد.
(326)
تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
نقدجنس
(پارگى فرمان)5 خروار
62 من
... كه با سركار قديمى و سهواً مال و منال را يكجا به قلم دادهاند.
... مقدار مزبور، در سر كار قديمى ابواب جمع شد
نقدجنس
(پارگى سند)30 خروار
مزرعه عمادآورد(1) (پارگى سند) از بابت مالوجهات به شرح ترسن آباد. مزرعه عماد آورد است/
نقدجنس
1500 دينار14 خروار
25 من
مزرعه ده واريز شهريار توابع محمودآباد(2) چون جمع قديم و عملكرد قوىئيل
1. عمادآورد مزرعهاى بود در جنوب شهر رى و متصل به شهر و مزرعه بهشتى كه اكنون جزو شهر شده است. حقوق ديوانى آن همراه با ايلمان، استروهه، ده خير، مافتان، نرمين، هوسنه، چشمه شاهى، سيد عبداللّه ابيض مبارك آباد (خيرآباد)، علائين، بهشتى، غياث آباد، ترسنآباد، جلالآباد يورت غار رى سيورغال آستانه مقرّر و ابواب جمع موقوفات جديدى بوده است (آستانه رى، ص 97، فرمان مورخ 1066 ه. ق شاه عباس دوم).
بايد توجه داشت كه از رقبات فوق الذكر، همگى يا قسمتى از مزارع ايلمان، استروهه، ده خير، مافتان، مزرعه سيد عبداللّه ابيض، مبارك آباد (خيرآباد)، هوسنه و علائين ملك وقفى آستانه بوده ولى حقوق ديوانى اين املاك نيز مانند عمادآورد، نرمين، چشمه شاهى، بهشتى، غياث آباد و جلال آباد، سيورغال آستانه به حساب مىآمده است.
2. واريز شهريار از توابع محمودآباد. به اين نام در متون اشارهاى نشده اما در فرهنگ آبادىهاى كشور، از قريه واريش نام رفته است و عرض جغرافيايى آن 35 درجه و 49 دقيقه و طول جغرافيايى آن 51 درجه و 10 دقيقه ذكر شده كه به طول و عرض جغرافيايى محمودآباد خيلى نزديك است. بنابراين مىتوان گمان برد كه واريش كنونى همان واريز قديم است كه از موقوفات جديدى عصر صفوى بوده است.
(327)
مساوى است/لهذا مقدار مزبور در هر دو ميزان داخل است/10 تومان
باغات و غيره
نقدجنس
9 تومان26 خروار
3000 دينار40 من
به عمل آمده قوىئيلتفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
نقدجنسنقدجنس
9 تومان26 خروار2000 دينار9 خروار
1000 دينار 40 من
باغاتواقعه ايلمان عن كل
جديدى26 خروار
15 تومان40 من
دولاب چون جمع قديم ندارد عملكرد قوىئيل در هر دو ميزان جمع شده/مباشرين سركار جديد هرگاه جمع قديم طاحونه مزبوره معلوم شود از آن قرار ابواب جمع نمايند/9تومان
رضا طباخ... مردانك مسيح به عمل آمده قوىئيل تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
17 خروار9 خروار
40 من
(328)
نصير ميرصفى شاه محمدحسين ميرمؤمن
حاجى محمدحسين موسى كاظم برخوردار گدا على اويس
حاجى باقر عزيز رضا
8000 دينار
به عمل آمده قوى ئيل تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
4000 دينار 2000دينار
مستغلات(1) و غيره كه موافق طومار مستوفى آستانه مقدسه و نسخه مير جلال متولى سابق(2)، در تحت موقوفات جديدى نوشته شده و حال متولى شرعى اوقاف قديمى مىنمايد كه موافق استمرار سنوات سابقه وقف نامچه كل موقوفات قريه خيرآباد كه اصل روضه مقدسه/در آن واقع است(3) داخل قديمى، و دخل به موقوفات جديدى ندارد؛ لهذا بايد وقفنامجاتى كه در باب قديمى بودن مستغلاتى كه در تحت همين مستغلات نوشته شده، در دست بوده باشد، به نظر عالى جاه بيگلربيگى تهران رسانيده هرگاه مشاراليه نظر به اسناد و استمرار تصديق قديمى بودن/و وقفيت آنها نمايد، به شرحى كه در طومار مزبور نوشته شده، داخل
1. يكى از موارد اختلاف متوليان قديمى و جديدى، مستغلات آستانه بوده است؛ زيرا ملك آنها از موقوفات قديمه و غالباً جزو مبارك آباد (خيرآباد) بود ولى ساختمانهاى آنها به هزينه شاه طهماسب احداث شده بود و از اين حيث از موقوفات جديدى به حساب مىآمد.
2. عبارت به گونهاى است كه گويا ميرجلال متولى سابق از متوليان جديدى بود و حال آنكه امير جلال الدين محمد كه بنا به تقاضاى پدرش امير نظام الدين عليشاه دوم در 1079ه. ق به موجب فرمان شاه سليمان به توليت آستانه منصوب گرديد از متوليان قديمى آستانه بوده است. بنا بر اين ميرجلال غير از امير محمد جلال الدين است.
3. مبارك آباد معروف به خيرآباد غار رى، سرزمينى است كه بقعه مطهر و بيوتات و ديگر مستحدثات آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در آن قرار گرفته است. طغرل نامى در اواسط قرن هشتم هجرى قمرى اين مزرعه را وقف كرده و توليت آن را به سيد شرف الدين حسينى سپرده بود.
(329)
موقوفات محال قديمى و در وجه آستانه مقدسه برقرار و الاّ عالىجاه بيگلربيگى مشاراليه، به موجبى كه در رقم قضاشيم تعرض يافته به تصرف فضيلت پناه متولى اوقاف جديدى و متصدى دهد كه در سركار/جديدى ابواب جمع خود، و در نسخهجات داخل نمايند.
نقدجنس
26 تومان4 خروار
2614 دينار92 من و 3 سير
بقيه
18 تومان
2614 دينار
از بابت عملكرد قوىئيل مستغلات كه داخل جمع قديم شده تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
8 توماننقدجنس
8 تومان4 خروار
به عمل آمده قوىئيل2614 دينار92 من و 3 سير
18 تومان
مستغلات عن دكاكين زاويه مقدسه
زاويه مقدسه به علت خرابى در قوىئيل چيزى به عمل نيامده عن جمع قديم
سبزى كار زاويه مقدسه به علت خرابى چيزى به عمل نيامده عن جمع قديم
نقدجنس
9 تومان4 خروار
7614 دينار92 من و 3 سير
18 تومانتفاوت
عن عملكرد بقيه جمع قديم 10 تومان
(330)
كه در قوىئيل به عمل آمده و در نسخه جمع قديم جمع شد 8 تومان
از بابت قريه مردهاباد و مزارع تابعه از قرار نسخه مستوفى موقوفات ممالك محروسه
نقدجنس
قريه مردهابادقريه نعمتآباد(1)قريه دولابغار رى301 تومان337 خروار
بالتمامبالتمامجنس9771 دينار31 من
مزرعه اسلكه و زرگنده و بالغ آباد و چهار هرز بالتمام
مزرعه... آغاج بالتمام
به عمل آمدهتفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
نقدجنسنقدجنس
91 تومان240 خروار210 تومان97 خروار
8200 دينار1571 دينار31 من
قريه مردهاباد و مزارع تابعه به شرح فوق سوى اسلكه و زرگنده و چهار هرز و دولاب چون علىحده به اجاره داده شده در محل خود برآيند.
مزرعه اسلكه و زرگنده و چهارهرز شمران كه منال با مردهاباد يكجا جمع است عن رسد مال حفارى كه در تحت مع قديم جمع و در دفعه تفاوت به شرح فوق به ميران رفته.(2)
1. نعمتآباد، از قراء غار غربى به فاصله چهار ـ پنج كيلومتر در جنوب غربى تهران، سر راه ساوه قرار دارد. درباره وقفيت آن چيزى به نظر نگارنده نرسيده و جز در اين فرمان نامى از آن نرفته است. احتمالاً حقوق ديوانى آن در عصر صفويه به سيورغال آستانه مقرّر شده است.
2. دو نام از اين چهار مزرعه، يعنى زرگنده و چهارهرز (چالهرز) تاكنون تغيير نيافته و محل آن معلوم و معروف است ولى اسكله و بالغ آباد نامشان عوض شده و از خاطرها رفته است و موضعشان مشخص نيست؛ اما از مفاد فرامين و اسناد روشن است كه اين دو نيز در مجاورت زرگنده و چهارهرز و از موقوفات جديده بودند و تا 1229ه. ق در وقفيت آنها كمترين ترديدى وجود نداشته است. (آستانه رى، ص 109) محمد شاه قاجار زرگنده را به سال 1260ه. ق به وزير مختار روس واگذار كرده ولى علت خارج شدن سه مزرعه ديگر از تصرف وقف روشن نيست چون ساليان دراز پس از خالصه شدن موقوفات در عهد نادرشاه، اين مزارع همچنان به آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تعلّق داشتهاند.
(331)
نقدجنسنقدجنس
309 تومان335 خروار3119 دينار665 من
6651 دينار71 من
به عمل آمده قوىئيل از قرار نسخه مقيد التزام متولى و مشرف و مستوفى قريه مزبور
تفاوت جمع قديم الى عملكرد قوىئيل
مقررى عملكردى قوىئيل بعد از وضع... مستأجران از قرار سند اجاره 22 تومان
نقدجنسنقدجنس
19 تومان240 خروار287 تومان95 خروار
8100 دينار8551 دينار71 من
تتمه به ميزان مىرودتتمه به ميزان مىرود
بلامبلغ و مقدار از بابت عشر قريه خيرآباد كه در سنه قوىئيل بر اساس عطائى مرسومى زراعت، حبّه و دينارى مهم سازى نكرده و جمع دفترى ندارد. بلا مبلغ و مقدار
[يادداشتهاى ثبتى سند]
در سركار اوارجه ثبت شد/ثبت دفتر موقوفات شد/ثبت دفتر بنيچه ديوان اعلى شد/ثبت... شد/ثبت در سركار عالى شد/ثبت سركار نظارت شد.
(332)
مقاله پانزدهم
تاريخ رى
و
شخصيت حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام
دكتر ابوالقاسم مشيرى
(333)
(334)
تاريخ رى
و
شخصيت حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام (1)
رى، پيش از طلوع «خورشيد درخشان اسلام، سرزمين پهناورى در ميان كوير خشك و لم يزرع» مركزى و كوههاى برهنه شمال ايران بوده كه در حقيقت راه ارتباطى شرق ايران را به غرب پيوند مىداده است.
اوستا، رى را دوازدهمين شهر مقدسى كه اهورمزدا(2) آفريده ياد كرده است و برخى عقيده دارند به علت مولد زردشت پيامبر، آن را (را كازردشت) ناميده بودند.(3) به طورى كه در آن زمان طبقات چهارگانه كيشبانان، جنگاوران، كشتكاران و بازرگانان در اين شهر آباد زندگى مىكردند.
رى پس از حمله اسكندر در سال 330 پيش از ميلاد شكوه و جلال گذشته خود را از دست داد و ديههاى آباد اين خطه رو به ويرانى نهاد تا اينكه (سلوكوس) يكى از
1. مجله معارف اسلامى، شماره 26، سال 1355 شمسى، ص 84 ـ91.
2. يكى از اسامى پروردگار (آسورا) بوده كه در اوستا (اهورا) تلفظ مىشده و به معنى خداوند بوده است. اسم ديگر (دايوا) بوده كه به سانسكريت (دوا) و در اوستا (ديوا) مىگفتند و اين لفظ همان كلمه هند و اروپايى است كه به معنى وجود آسمانى است و كليه السنه آريايى اين كلمه را به معنى خداوند بهكار بردهاند. بدين طريق كه در زبان يونانى (تئوس) و در لايتن (دئوس) و در فرانسه (ديو) و انگليسى (ديتى) گفتهاند تاريخ (سرپرستى سايكس) جلد اوّل صفحه 134.
3. محل تولد زردشت شهر اروميه (رضائيه) بوده كه در كنار درياچهاى به همين نام واقع است تاريخ (سرپرسى سايكس) جلد اوّل صفحه 136.
(335)
جانشينان اسكندر (317ـ280 ق ـ م) براى تجديد مجد و عظمت گذشته آن دامن همت به كمر زد و خرابههاى رى را آباد و آن را به نام (اروپوس) كه نام زادگاهش در مقدونيه بود نامگذارى كرد. (سلوكوس) در اطراف رى شهرهاى تازهاى بهنام (لاودكيا) و (آپاميا) بنا نهاد تا مقدونيانى كه به ايران آمده بودند در اين شهرها سكونت كنند و پس از چندى مجموعه اين شهرها را (ارساكيا) ناميد.
رى، در زمان سلطنت شاهان ساسانى به اوج عظمت و شكوه گذشته خود رسيد و از سال 500 تا 553 ميلادى عدهاى از ايرانيان كه به كيش و آيين زردشت گرويده بودند به دين مسيح درآمدند و رى مقر اساقفه و مركز تبليغ آيين مسيح در ايران درآمد.
در سال 641 ميلادى يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانى كه تلاشهاى وى در حراست و نگهدارى مرزهاى ايران بىنتيجه ماند، رى را در آتش آشوب و شورش تازيان رها كرد و به سوى سرنوشت خويش گريخت.
پس از حمله اعراب (نعيم بن مقرن) سردار تازى به كيفر پايدارى مردانه ايرانيان، رى را در سال 22 هجرى ويران ساخت و پس از او (سعد بن ابىوقاص) در سال 25 هجرى به منظور خاموش كردن آتش آشوب، ديگر بار بر ويرانى آن افزود تا اينكه بعد از حدود نيم قرن، رى چهره تازهاى به خود گرفت و آبادى از دست رفته را سال 141 هجرى در زمان مهدى عباسى پسر و وليعهد منصور دوانقى كه والى آن سرزمين بود بازيافت و چنان با سرعت روبه آبادى رفت كه هارون الرشيد زندگى در رى را آرزو مىكرد.
رى تا سال 250 هجرى (865 ميلادى) همچنان آباد باقى ماند ولى جنگ و ستيز ميان زيديه و طاهريه از يك طرف و زيديه و خلفاى بغداد از طرف ديگر رى را به ويرانى كشاند و در عهد سامانيان و ديلميان بر اثر نابسامانيهاى زمان و جنگها و كشمكشهاى حكمرانان، رى روزى آباد و ديگر روز به ويرانى مىرفت.(1)
1. يكى از دانشمندان بنام ايران كه متجاوز از يك هزار سال قبل در رى پا به عرصه وجود گذارد عبدالرحمن صوفى رازى است كه شهرتى بسزا داشت و كتاب صورالكواكب او كه به شماره 2595 در كتابخانه اسلامبول به ثبت رسيده از جمله كتب معتبر در علم نجوم است.
(336)
در سال 427 هجرى (1043 ميلادى) كه راه رى به روى عزنويان باز شد بسيارى از مردم اين سرزمين در جنگها كشته و شهر ويرانتر از گذشته شد و آنچه از كتب علوم و فلسفه و نجوم بود به باد يغما رفت، در سال 434 هجرى دوره سلجوقيان و سپس در سال 590 هجرى در دوره خوارزمشاهيان، رى همچنان در آتش ناامنى و آشوب مىسوخت و همچنين در تاخت و تاز مغول آنچنان ويران شد كه ديگر روى آبادى به خود نديد. از آن پس ورامين كه از توابع رى شمرده مىشد مركز ادارى حكومت مغول گشت و آن شهرى كه اصطخرى درباره آن گويد (پس از بغداد شهرى آبادتر از رى درمشرق نبوده و درازا و پهناى آن يك فرسنگ و نيم در يك فرسنگ و نيم بوده و ديههاى آن هريك بزرگتر از شهرى بوده) كارش بدانجا رسيد كه تيمور بىهيچگونه مقاومتى بر آن دست يافت و آن را از مردم و آبادى تهى كرد.
اين فراز و نشيبها در تاريخ شهرى به قدمت تاريخ، همچنان ادامه داشت تا به زمان حاضر پيوست و حتى در گذشتهاى نه چندان دور در كتب درسى مىخوانديم كه (خرابههاى رى نزديك تهران است).
امّا امروز در پرتو عنايات امامزاده واجب التعظيم حضرت شاهزاده عبدالعظيم و امامزاده حمزه عليهماالسلام و توجهات مخصوص مسئولان امور آستان مباركشان، پراكندگيهاى گذشته در عصر رستاخيز به يكپارچگى مبدل گشته و عشاق بارگاه قدسى براى درك فيض بيشتر به آبادانى اين درگاه عاليجاه همت گماردهاند تا آنجا كه ديگربار رى مجد و عظمت خود را باز يافته و به صورت شهرى باشكوه و زيبا در جنوب تهران، پايتخت كشور ايران خودنمايى مىكند.
همچنين ايجاد پالايشگاه نفت در جنوب شهر رى به عنوان يك پديده صنعتى، رى را علاوه بر جنبههاى ملى و مذهبى به سوى يك شهر صنعتى گرايش داده است.
(337)
هويت و شخصيت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
عالم بصير و محدث خبير حضرت امامزاده عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام گوهرى است درخشنده از درياى كمال شرف و ستارهاى است تابنده از آسمان جلال نسب، داراى مناقب و مكارم و فضائل و محامد و از اكابر علماء و از اعاظم رواة و محدثين آلمحمد سلاماللّه عليهم اجمعين مىباشند.
حضرتشان به چهار واسطه به امام دوم حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام مىرسد و به اين ترتيب فرزند عبداللّه فرزند على فرزند حسن فرزند زيد فرزند امام ممتحن حسن بن اميرالمؤمنين عليهمالسلام مىباشند. گواه كمال او در علم به اصول عقائد و آداب و فروع احكام آنكه امام هادى عليهالسلام به (ابىحماد رازى) گفت (هرگاه تو را مسائل دشوار پيش آيد آن را از عبدالعظيم الحسنى بپرس و سلام مرا بدو برسان و پس از عرض عقائد خود بر آن امام همام او را تصديق و دعاء بخير كرد).
شاهد مقام او در صدق و تقوى آنكه به زيارت او سفارش شده و زيارت او همانند زيارت ابىعبدالهالحسين عليهالسلام شمرده شده است، چنانكه شيخ صدوق رحمهالله روايت كرده است مردى از مردم رى گفت بر امام هادى عليهالسلام وارد شدم، از من پرسيد كجا بودى؟ گفتم به زيارت سيدالشهداء رفته بودم. فرمود: آگاه باش اگر قبر عبدالعظيم الحسنى را كه نزد شما است زيارت كرده بودى مثل اين بود كه حسين بن على را زيارت كرده باشى.
او در عهد امامت امام موسى الكاظم عليهالسلام در سالهاى 170 تا 180 ولادت يافته و در عهد امامت امام هادى عليهالسلام در سالهاى 251 تا 255 وفات يافته است. حضرت عبدالعظيم موفق به درك عصر امام موسىالكاظم و امام علىالرضا و امام محمدالجواد و امام علىالهادى و امام حسن العسكرى عليهمالسلام شدهاند و از امام جواد و امام هادى عليهماالسلام اخذ علم و حديث كردهاند.
حضرتشان به امر امام هادى عليهالسلام به آمدن ايران كه مردم آن به صفا و خلوص در حب و ولاء آلمحمد عليهمالسلام موصوف و معروف بودهاند و به منظور نشر و بسط معارف آلمحمد و نيز فرار از ظلم و جور خلفاء بنىالعباس مأمور گرديده است.
(338)
ايشان پس از نزول به رى اگرچه خود را نهفته از مردم مىداشت ولى دستهاى كه پى به مقام علم و بصيرت او برده بودند بىآنكه بدانند از شجره طيبه آلمحمد است از معارف و علوم او بهرهمند گرديدند.
پس از وفاتشان نوشتهاى همراهشان بود كه شرافت نسب او را آشكار مىكرد، او از عدهاى نزديك به بيست تن از اعاظم رواة كه على بن جعفرالصادق و هشام بن الحكيم از جمله آنها است نقل حديث كرده و عدهاى نزديك بيست تن از اعاظم رواة كه احمد بن مهران و حمزة بن قاسم علوى از آنها است از او نقل حديث كردهاند و در فهارس كتب دو كتاب خطب اميرالمؤمنين و كتاب يوم و ليله را بهنام او نام بردهاند.
او بر صالحه سعيده خديجه دختر قاسم بن حسن بن حسن بن زيد بن الامام حسن عليهالسلام كه زنى به پارسايى نامور بوده كابين بسته و او را ازين زن يا از ديگر زنان پسرى بهنام محمد و دخترى بهنام امسلمه بوده است. محمد بن عبدالعظيم شخصيتى موصوف به كمال زهد بوده و از او فرزندى بجا نمانده و امسلمه دختراو را محمد بن ابراهيم بن ابراهيم بن الحسن كابين بسته و از او سه پسر بهنام محمد و عبداللّه و احمد بجا مانده است به اين ترتيب اعقاب حضرت امامزاده عبدالعظيم عليهالسلام تنها از دخترش مىباشند.(1)
سند ارزنده تاريخى
در زمستان 1347 شمسى تصميم گرفته شد در مجموعه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تعميرات اساسى معمول گردد و لذا از وزارت فرهنگ و هنر و سازمان ملى حفاظت آثار باستانى تقاضا شد تا كارشناسان خود را براى نظارت گسيل دارند، تا كار بر اساس موازين علمى انجام پذيرد.
1. از 3 مجلد نشريه آستانه مقدسه حضرت شاهزاده عبدالعظيم الحسنى كه در كتابخانه آستانه موجود است استفاده شده است و نگارنده خود مطالب اين 3 نشريه را با سفارش نيابت توليت آستانه مباركه در سالهاى 1348 و 1349 و 1351 شمسى تهيه و تنظيم و به چاپ رسانده است.
(339)
تعميرات مسجد بالاسر، كه در گوشه باخترى حرم قرار گرفته، آغاز شده بود و پس از برداشتن اندود قسمتى از ديوار رگ چين آجرى رده و آراسته، نماى اصلى بنا، هويدا شد و نشان داد كه ساختمان حرم در سده پنجم هجرى و به سبك شكوهمند رازى بنياد شده است.
پيدايش اين نمونه براى كارشناسان كليد در گنج شايگانى بود كه سبب شد پيرامون درگاه نيز پيكاوى شود.
براى اينكه خوانندگان ارجمند اهميت كشف اين سند ارزنده تاريخى را بهتر دريابند قسمتى از مقاله آقاى مهندس كريم پيرنيا كاشف كتيبه را كه در مجله باستانشناسى و هنر ايران چاپ شده است در اينجا نقل مىكنيم:
(پس از برداشتن اندود گچ چهره زيباى ديبا مانندى از گوهرها و نگينهاى خشت پخته و سفال با نقشهاى نغز و دلنشين نمايان گشت و نيز پيله(1) و زغره(2) نيمگرد گوشه درگاه و چند حرف از كتيبه كهن كوفى آن از زير توده گل بيرون آمد و معلوم شد كه برخلاف فرموده استاد سخن سعدى متأسفانه گهگاه (كهگل) مىتواند (آفتاب انداى) شود.(3)
پيكاوى در پيرامون سردر و دردوسو و فراز آن دنبال شد و پس از چندى در سرتاپاى سردر و ديوار نوشته بسيار زيبايى چره گشود كه تنها دوجا، كه جاى گاهبست بوده و آغاز و پايان آن متأسفانه با سيمان اندود شده افتادگى دارد و بازمانده كتبيه چنانكه نگارنده خوانده چنين است:
1. پيله علاوه بر معناى معروف، بستونهاى كوچك نيز مىگويند.
2. زغره ـ حاشيه و نوارى كه دور درگاه مىگردد.
3. پيش از هر سخن در اينجا لازم و فرض است كه از دانشدوستى و هنرپرورى آقاى دكتر شادمان نايب التوليه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه خود از شيفتگان هنر ايران هستند بسيار سپاسگزارى شود، چه اگر حمايت ايشان نبود به هيچوجه توفيق ادامه كار نصيب نمىشد، چنانكه بدون استثناء در اماكن متبركه انجام چنين پيكاوى بسى دشوار و گاهى ناممكن است.
(340)
« ... اله الرحمن الرحيم امر ببناء هذه القبه المطهره على ساكنها السلم صاحب(1) .......(2) ........ سيد(3) شمسالدين مجدالملك مشيدالدوله ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى ثقة اميرالمؤمنين(4) اطال اللّه بقيه وكيل مظالم على يدى عبدا...(5) الى رحمهاللّه زرينكفش ابىالفوا ...»(6)
كلمات و حروف اوّل و آخر كتيبه كه زيركاشى و سيمان تباه شده و هريك بيش از دو يا سه حرف نيست. نخستين بىگمان «بسم» است و آخرين به قرينه حروف ماقبل بايد «رس» باشد. در پايين اين كتيبه كه به خظ كوفى تزئينى خواناست در دو گوشه لچكىها سوى راست، (عمل على) و سوى چپ (آلمحمد) بخط نسخ ثلث كهن خوانده مىشود و ساير قسمتها متأسفانه در زمانى كه در معروف ناصرالدين شاهى را كار مىگذاشتهاند كنده و پاك تباه شده است و خطوط آرايشى و عبارات گرداگرد در به هيچ روى روشن نيست.
بنيادگذار آرامگاه
مجدالملك اسعد براوستانى قمى، كه با پيدايش اين كتيبه اكنون نام و نشان و لقب و مناصب وى را دقيقا مىدانيم، يعنى سيدشمسالدين مجدالملك مشيدالدوله ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى ثقة اميرالمؤمنين، وكيل مظالم از سادات شيعى قم بوده و در دستگاه سلاطين سلجوقى مانند ملكشاه، بركيارق منصب استيفا و
1. نيمى از اين حرف بجاست و بسيار بحرف (ح) مىماند و به نظر نگارنده بايد رويهم (صاحب ال.......) باشد.
2. جاى چوب بستى كه در موقع اندود زدهاند.
3. اين كلمه بنظر (سيد) مىآيد ولى حرف سين آن دو دندانه دارد.
4. ميم دوم مومنين افتاده (در جاى ديگر هم نظير دارد).
5. جاى چوب بست (گمان مىرود كلمه محتاج ياراجى باشد).
6. چنين است و چون پس از آن جاى دو حرف بيش نيست نگارنده گمان مىكند ابىالفوارس باشد.
(341)
وكالت مظالم داشته و به دستيارى زبيده خاتون همسر ملكشاه و با حمايت او به وزارت بركيارق نيز رسيد و چندى بعد با دسيسه فرزند نظامالملك كه پيش از او منصب وزارت داشته، مقتول گرديد.
وى در رى و قم و كاشان و اردهال و حجاز و عراق آباديهاى بسيار كرد و بيشتر بر تربت پاك امامان و بزرگان تشيع و فرزندان پيامبر صلىاللهعليهوآله بارگاههاى شكوهمند بنياد نهاد.
تاريخچه ساختمان مجموعه آستانه مستلزم، مطالعه بيشترى است و شايد بيرون از اين گفتار باشد ولى ذكر اين نكته در پايان مقال لازم است كه در زمان صفويه آنچه بر بنا افزوده شده متناسب با ساختمان اصلى بوده و مسجد زنانه و مردانه و رواق و پيشانى ورودى حرم با بقعه همآهنگ بوده است و به نظر مىآيد بعدها (شايد يك قرن پيش) اين هماهنگى برهم خورده و قسمت اعظم از آرايشهاى نفيسنماى بقعه در زير اندود گچ و خاك تباه شده باشد.
آثار تاريخى آستانه
1ـ رواق ايوان مرقد مطهر حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام به امر شاه طهماسب صفوى در سال 944 هجرى ساخته شد.
2ـ صندوق حرم مطهر كه از چوب عود و فوفل ساخته شده و در اطراف آن كتيبههايى به خط نسخ و ثلث، بهطور برجسته نقش گشته، متعلق به سال 725 هجرى است. اين صندوق يكى از نفيسترين آثار تاريخى و هنرى ايران است.
بانى اين صندوق خواجه نجمالدين محمد، از وزيران ايلخانان مغول و هم عهد سلطان ابوسعيد بوده و به احتمال زياد بقعه حضرت نيز به دستور وى ساخته شده است.
در سال 1329 شمسى اين صندوق به وسيله هنرمند معروف استاد صنيع خاتم تعمير و از پوسيدگى آن جلوگيرى شد.
3ـ ضريح نقره آرامگاه، يادگار فتحعليشاه قاجار و آئينهكارى و نقاشى ايوان را آقاخان نورى انجام داده است.
(342)
4ـ كتيبههاى كوفى آهنين: اين كتيبهها متعلق به يك در آهنين است كه احتمالاً در قرون پنجم و ششم در عهد سلجوقيان نوشته شده و در زمان صفويه آنها را روى در آهنين كنونى كوبيدهاند اين كتيبهها در خزانه آستانه نگهدارى مىشود.
5ـ در مسجد هلاكو: پيش از اين در محل مقبره ناصرالدينشاه مسجدى بود كه بهنام مسجد هلاكو خوانده مىشد. اين مسجد درى داشت كه بعدا در گوشه جنوب شرقى مسجد بالاسر نصب شد. اين در كه منبتكارى هنرمندانهاى دارد در شمال ايوان حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام نصب شده است و تاريخ روى آن 848 متعلق به دوره سلطنت شاهرخ ميرزا پسر اميرتيمور است.
6ـ قرآنهاى خطى: در خزانه آستانه قرآنهاى خطى بسيار نفيسى وجود دارد كه يكى از آنها به شماره 82 در موزه ايران باستان نگهدارى مىشود: تاريخ تحرير اين قرآن سال يازدهم سلطنت شاه طهماسب صفوى است.
7ـ روپوش زرى: اين روپوش كه براى پوشش ضريح مرقد مطهر تهيه شده از زريهاى كهن عصر صفوى است كه در صندوقى نگهدارى مىشود.
8 ـ فرامين: در خزانه آستانه، فرامين سلطنتى متعددى موجود است كه قديمىترين آنها فرمان شاه طهماسب صفوى به سال 961 هجرى است. اين فرمان مربوط به رقبات موقوفه و توليت آستانه است.
وضع فعلى آستانه
از اواسط سال 1347 شمسى كه امور آستانه حضرت شاهزاده عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام به سازمان اوقاف محول گرديد، ضرورت ايجاب مىكرد كه اداره متعلقات اين بارگاه قدسى با تحولات دوران سازندگى و عصر رستاخيز هماهنگ و همگام شود لذا اصلاحات اساسى آستانه از محل نذور زائران و وجوه سرنثار آغاز گرديد.
تشكيلات ادارى و مالى آستانه براساس اصول نوين علمى و ادارى استوار شد و درآمد آن به حساب شماره 1840 بانك ملى ايران شعبه شهر رى واريز گرديد.
(343)
نوسازيهايى كه در اين مدت در صحن و حرم مطهر انجام شده است به خلاصه زير به نظر خوانندگان گرامى مىرسد:
1ـ در محل مخروبهاى كه در كنار حرم حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام قرار داشت مسجد مجللى طبق اصول معمارى باستانى ساخته شد.
2ـ صحن مطهر حضرت عبدالعظيم الحسنى عليهالسلام و صحن ناصرى و مساجد و ايوان آئينه با كمك صاحبان كارگاههاى سنگبرى و اعتبارات آستانه با سنگهاى سنندجى و تيشهاى مفروش شد.
3ـ ترميم و تجديد آئينهكارى رواق و بينالحرمين با كمك افراد خير و نيكوكار.
4ـ در ضلع غربى صحن مطهر سقاخانه بزرگى ساخته شده كه به شش دستگاه آب سردكن مدرن مجهز است.
5ـ در باغچه عليجان آبريزگاه بهداشتى و مجهز براى زائران ايجاد گرديد.
6ـ مسجد مردانه واقع در ضلع غربى حرم مطهر كه مخروبه بود بهصورت اصلى و باستانى آن تجديد ساختمان شد.
7ـ بجاى در حرم حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام كه فرسوده و محقر بود در مجلل و باشكوهى به سبك عهد صفوى ساخته و نصب شد كه با روكش طلا و نقره منقوش است.
8 ـ مسجد زنانه حضرت شاهزاده عبدالعظيم عليهالسلام و مسجد زنانه امامزاده حمزه عليهالسلام كه بر اثر مرور زمان خراب شده بود طبق اصول معمارى تجديد بنا شد.
9ـ در حد فاصل ميان حرم امامزاده حمزه عليهالسلام و مقبره ناصرى كه مربوط به دوران سلطنت شاهرخ (807 تا 850 هجرى) است تعميرات اساسى انجام و براى محافظت در قاب شيشهاى مخصوصى قرار داده شد.
10ـ در انتهاى راهرو بين الحرمين، در چوبى فرسودهاى قرار داشت كه در شرف انهدام و بسيار نازيبا بود و با سنگهاى مرمر كف و بدنه راهرو هماهنگ نبود، لذا اين در برداشته شد و به جاى آن ديوار مستحكمى بنا گرديد كه روى آن تا سقف آينهكارى شده و منظره بديعى از دور بهوجود آورده است.
(344)
11ـ ارسى و پنجرههاى مسجد جامع، مشرف به صحن بزرگ، در آن قسمت كه در داخل مدرسه برهانيه عتيق قرار دارد تعمير و اصلاح شد.
12ـ آسفالت كف صحن ناصرى كه ناهموار بود و با صحن بزرگ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام هماهنگى نداشت كنده و با سنگهاى تيشهاى يكدست مفروش شد.
13ـ ساقه و گردن گنبد بقعه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بر اثر عوامل جوى و مرور زمان در حال ريزش بود كه زير نظر مهندسان باستانشناسى اصلاحات اساسى و تعميرات كلى انجام شد و كليه قسمتهاى ريخته و تباه شده با كاشى جسمى خراسان (خشت اين كاشى را به جاى خاك رس از سنگ آسيا شده مىسازند) با رعايت امانت و اصالت بنا مرمت گرديد.
در اين تعميرات در كتيبه و آن چكان ورقههاى مطلاى گنبد و شالى منارهها نيز اصلاحات اساسى صورت گرفت.
14ـ پشت بامهاى حرمين مطهر كه كاهگلى بود پس از زيرسازى و قيراندود با آجر مفروش گرديد.
15ـ بقعه امامزاده سيدطاهر كه چهار طاق و مقصوره اصلى آن در دوران صفويه بنا شده و داراى كاربندىهاى بسيار زيباى يزدى و مقرنس بود، بر اثر روشن كردن شمع و بىتوجهى اشكال زيباى خود را به كلى از دست داده بود اين بقعه به همت آقاى محتشمى براساس برنامههاى سازمان ملى حفاظت آثار باستانى مرمت و بازپيرايى شد.
16ـ مسجد جامع كه بناى آن به دوران صفويه مىرسد و در قسمت شمالى صحن مطهر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام قرار دارد براثر گذشت زمان فرسوده و مخروبه شده بود به طورى كه در طول سالهاى متمادى هزاران تن خاك به صورت كاهگل روى پشت بام اين مسجد انباشته شده بود و همين توده خاك، خطر بزرگى متوجه بناى مسجد مىكرد به طورى كه هنگام آغاز تعميرات حدود ششصد كاميون خاك از روى پشت بام آن به بيرون منتقل گرديد.
در اين تعميرات از كف تا سقف مسجد جامع با مصالحى مانند ماسه و سيمان و
(345)
آجر و گچ تعمير و تنها در سقف آن متجاوز از 13 تن تيرآهن بكار رفته است.
درهاى مسجد كه بر اثر نفوذ موريانه پوسيده شده بود بهوسيله هنرمندان و استادان ماهر تعمير و احيا گشت.
در حال حاضر مسجد مورد بهرهدارى قرار گرفته و همه روزه هزاران تن از زائران در شبستان مجلل مسجد به انجام فريضه نماز مشغولند.
17ـ در طلاى مدخل حرم مطهر با هزينه شخصى آقاى حاج عباس مسفروش بهدست هنرمندان اصفهانى تهيه و نصب گرديده است.
اين در، با الهام از نقوشى كه در تعميرات اخير روى يك تكه از در اصلى آستانه مباركه بهدست آمده ساخته شده است.
18ـ در مدرسه برهانيه عتيق كه اختصاص به طلاب علوم دينى دارد تعميرات اساسى صورت گرفت و ضمن احياء و تعمير حجرهها و راهروها و كف مدرسه، توالت بهداشتى، حمام دوش و رختشويخانه براى استفاده طلاب ساخته شد كه هماكنون مورد استفاده آنان است.
19ـ زيارتنامههاى مسجد مردانه امامزاده حمزه عليهالسلام با كاشى معرق تهيه و به صورت بسيار زيبايى روى ديوار نصب شده است.
20ـ حياط مدرسه امين السلطان معروف به باغ طوطى تسطيح و كفسازى شد.
21ـ نظر به اينكه ساختمان دفتر آستانه قديمى و فرسوده شده بود اقدام به تعمير و تجديد بناگرديد و سالن تازهاى در آن بنا ايجاد گرديد كه داراى سبك و خصوصيات جالب و زيباى معمارى است.
در حال حاضر كليه جشنها و پذيراييهاى رسمى آستانه در اين سالن مجلل و زيبا برگزار مىشود.
(346)
مقاله شانزدهم
رى
شهر بزرگ و نامور ايران
پرفسور ابراهيم پورداود
(347)
(348)
رى شهر بزرگ و نامور ايران(1)
ويرانهاى كه در هشت كيلومترى جنوب شرقى تهران به نزديكى شاه عبدالعظيم و ابنبابويه افتاده، در پارينه يكى از شهرهاى بزرگ و نامور ايران زمين بود.
مرز و بوم ماد بزرگ از دو شهر بزرگ برخوردار بود: نخست همدان كه هگمتان خوانده مىشد، اين شهر در جنوب خاك ماد، از پايان سده هشتم پيش از ميلاد مسيح، نخستين پايتخت دولت ايران بود و در روزگاران پادشاهان هخامنشى يكى از چهار پايگاه آن شاهنشاهى بزرگ بهشمار مىرفت. دومين شهر بزرگ ماد، رى است كه موضوع گفتار ماست.
اين شهر كه در پارسى باستان، آنچنان كه در سنگنپشته داريوش در بهستان (بيستون) آمده، رگا Raga و در اوستا رغه Ragha خوانده شده است. چون رغه، مركز دينى و پايگاه پيشواى بزرگ زرتشتى هم ياد گرديده، جنبه تقدس داشت و در سنت ايرانيان دغدويه، زن پورشسپ و مادر زرتشت، پيغمبر ايران از اين شهر است.
بنا به سنت ديگر، آنچنانكه در تفسير پهلوى اوستا از زمان ساسانيان به جاى مانده خود و خشور از رى است. (فرگرد نخست و نديداد پاره 15)
گذشته از اوستا و سنگنپشتهاى پارسى باستان، در تورات هم اين شهر بسيار
1. مجله سالنامه دنيا، سال 16، ص 61ـ65.
(349)
كهنسال ياد گرديده و در نوشتهاى گروهى از يونانيان و روميان، بسا بهنام رى (Ragae) برمىخوريم همچنين در نامههاى پهلوى بسيار ياد گرديده است.
در اين مقاله، سخن از رى پس از تاخت و تاز تازيان است نه از روزگاران پيش از اسلام آن شهر. از روزگاران پيشين كه از اين شهر نام و نشانى به جاى مانده تا پايان پادشاهى ساسانيان، نزديك به هزار و پانصد سال سرآمده و از سالى كه رى به چنگال عربها افتاد تا سالى كه آن را سپاهيان تيمور لنگ يكسره ويران كردند، يك دوره پرآشوب و پرگزند هفتصد و شصت ساله بر آن گذشت. در همين روزگاران پسين است كه رى گاهى روزهاى خوشترى به خود ديده و توانست باز نام بلند آوازه مانند پارينه در كارنامه جهان از خود به جاى گذارد و گروهى از ناموران و دانشمندان را در آغوش خويش بپروراند.
بايد بياد داشت، در اين دوره پس از اسلام، فرمانروايان و شهرياران گوناگون، از خاندانهاى عرب و ايرانى و مغول و ترك (وغز) و تتار، هريك به نوبه خود به رى دست يافتند، ناگزير از اين آمد و شدها خونها در آن سرزمين ريخته شد، بسا خان و مانها ويران گرديد و هستى و ناموس مردم آنجا به غارت رفت.
شايد در ايران زمين بزرگ، كمتر جايى بيابيم كه اين همه بيداد بياد داشته باشد.
همچنين بايد بياد داشت كه رى در زد و خوردهاى فرمانروايان كه از هر سوى بدانجا تاختند، چندين بار بر افتاد و ديگر باره برخاست و هربار كه آسايشى به خود ديد، مردمش دگرباره به آبادى ويرانها كوشيدند و به شهر خود از نوجانى دادند و تسليم قضا و قدر شوم نشده، مردانه زندگى از سرگرفتند و از دوران كار و كوشش خود نام نيكى به جاى گذاشتند، اين است كه در نوشتهاى قرون وسطى مىخوانيم كه جغرافيانويسان هريك به نوبه خود، رى را شيخالبلاد و امالبلاد و عروسالبلاد، خواندهاند از آن جمله مقدسى در احسن التقاسيم آن شهر را يكى از مفاخر اسلام خوانده و چندين بار از كتابخانه آنجا ياد كرده است. اصطخرى در مسالك الممالك مساحت شهر را يك فرسخ و نيم در يك فرسخ و نيم نوشته و دوازده دروازه بزرگ و
(350)
هشت بازار بزرگ آن را يكيك بهنام ياد كرده است.
رى كه مركز بازرگانى و داد و ستد بوده و از هر سوى كاروانها به آنجا فرود مىآمدند شهرى بوده از خواسته و كالاى فراوان برخوردار آرى رى پس از چيره شدن عرب هم، نام و آبروى ديرينه خود را، هرچند گاهى بهدست آورد و در رديف اصفهان و نيشابور بهشمار رفت و در ميان كشورهاى پهناور خلفاى بنىعباس، پس از بغداد بزرگترين شهر بوده و گاهى با دمشق برابرى مىكرد.
شهر كهنسال و نامى رى از بخت بد، به گفته ابوعمر القرطبى (363ـ463 هجرى) در الاستيعاب در سال 22 هجرى گشوده شد، طبرى و بلعمى و چند تن از نويسندگان ديگر نيز همين تاريخ را سال گشايش رى ياد كردهاند.
تاريخ گشايش اين شهر را مختلف نوشتهاند. بايد به ياد داشت كه رى و بسا از شهرهاى ديگر ايران چندين بار پس از جنگهاى نخست گشوده شد و به ناچار چندى رام به سر برد. از براى ايرانيان دشوار و ناگوار بود كه به فرمان دشمنان پست و فرومايه سرنهند و آن همه خوارى را بر خود هموار سازند، اين است كه چندين بار سر به شورش برداشته و از براى راندن تازيان و رهايى خود كوشيدند از اينرو است كه درباره رى هم مىخوانيم: در سالهاى 18 و 19 و 20 و 21 و 23 و 24 هجرى بهدست دشمن افتاد.
يعقوبى كه در سال 284 هجرى در گذشت در كتاب البلدان گويد: رى در سال 23 هجرى در زمان خلافت عمر بن الخطاب بهدست قرظة بن كعب الانصارى گشوده شد.
يكى از آن شورشها در سال 25 هجرى بود كه به گفته بلاذرى (در سال 279 درگذشت) در فتوح البلدان، بهدست سعد وقاص فرو نشانده شد به اينگونه شورشها درباره رى، در زمان خليفه سوم عثمان هم برمىخوريم. در زمان خلفاى اموى هم چندين بار از سركشى آن شهر غيرتمند به ما خبر رسيده، يكى از آنها در سال 64 و ديگرى در سال 68 هجرى است كه با كشتارهاى بسيار پايان گرفت و در هر بار دشمن
(351)
از نو براى غارت مال و ناموس مردم آنجا بهانه بهدست آورد.
از اين جنگهاى پىدرپى، سهمگينتر از همه همان جنگى است كه گفتيم به روايتى در سال 22 هجرى، رى بهدست عربها افتاد. در اين نبرد، در زمان خلافت عمر، سركردگى لشكر دشمن با حذيفه يمانى بود پس از كشته شدن نعمان بن مقرن در نهاوند حذيفه به اين منصب رسيد، همدان و رى و دينور را او بگشود.
در اين هنگام فرمانگزار و شهريار رى سياوخش بود. سياوخش پسر مهران پسر بهرام چوبين از سوى يزدگرد سوم سردارى لشكريان ايران را در زادگاه خود داشت. فرخان كه يكى از بزرگان ودهقانان بود با سياوخش دشمنى داشت.
همين كه سپاه عرب به نزديكى رى رسيد، اين نابكار كينهتوز خود را به نعيم فرمانده عرب رسانيد و از براى شكست دادن سياوخش و گرفتن رى راه و چاه را به دشمن نمود و خود با ده هزار عرب، از كوه طبرك، از راه دروازه خراسان به شهر درآمد.
اين چنين رى به خيانت بهدست دشمن سپرده شد و ويران گرديد در اين كشورگشايى ننگين هزاران تن از مردم رى به خاك و خون خفتند.
ذخيره هنگفتى از خواسته كه نوشتهاند كمتر از اندوخته تيسفون نبود، در شهر باستانى رى به غارت تازيان رفت.
حذيفه يمائى كسى كه دستش به خون هزاران مردم ميهن ما آلوده است و بهويژه در سرزمين رى گروه انبوهى را كشت، در سال 36 هجرى مرد و در كنار كاخ تيسفون همان كاخ پادشاهى ساسانيان كه در شانزدهم هجرت بهدست سعد وقاص افتاده به تاراج رفت، به خاك سپرده شد و امروزه گور او زيارتگاه ايرانيان سپاسگزار است!
در روزگار خلفاى بنىعباسى، رى چندى آرام بود، از آبادى و آسايش بهرهاى يافت ـ گذشته از جنگهاى خاندان مسمغان در ايالت رى با نخستين خلفاى بنىعباسى ـ هارونالرشيد در رى زاييده شده بود و در هنگام خلافت خويش (1170ـ193) در زادگاه خود زيست و پيشتر از او محمدمهدى در زمان خلافت پدرش منصور
(352)
(136ـ158) كه فرمانرواى رى بود، آنجا را آباد كرد.
آنچنانكه يعقوبى در كتابالبلدان مىنويسد: رى را مهدى در زمان منصور، محمديه ناميد.
اين نام از براى اين شهر بهجاى نمانده چنانكه نامهاى اروپوس Europus و ارشاكيه كه پيش از ميلاد مسيح به رى داده شده بود پايدار نماند.
سلوكس نيكاتور Seleukos Nikator كه در سال 281 پيش از ميلاد به تخت نشست، پس از يك زمين لرز سخت كه به رى روى داده، آن را ويران كرده بود، آن شهر را دگرباره آباد كرده آروپوس خواند. همچنين دومين پادشاه اشكانى تيردات (248ـ214 پيش از مسيح) آن را بهنام خاندان خود ارشاكيه Arshakia ناميد در هنگام بيش از دويست و شصت سال، رى سرزمين تاخت و تاز تازيان و كشتارگاه و غارتگاه آنان بوده يا جايگاه آسايش و خوشگذرانى بيگانگان سامىنژاد تا اينكه نخستين بار در سال 289 هجرى آن شهر بهدست ايرانيان افتاد.
چنانكه گرديزى در زينالاخبار آورده: اسمعيل بن احمد سامانى در 18 رجب سال 289 رى را بگرفت و خليفه عباسى آن زمان مكتفى به ناچار حكومت اسمعيل را در آن سامان، شناخت و از براى او عهد و لواء فرستاد.
همچنين رى نوبه به نوبه بهدست خاندان ديگر ايرانى چون ديلميان و آلزيار و آلبويه افتاد. اين دوره 130 ساله فرمانروايان و شهر ياران ايرانى نيز با كشورگشايى محمود سبكتكين ترك سرآمد و مجدالدوله آخرين شهريار خاندان آلبويه بهدست سلطان محمود گرفتار گرديده به غزنين فرستاده شد.
در اينباره در زين الاخبار آمده: امير يمينالدوله به رى آمد و شهر بگرفت بىهيچ رنج و تكلف و خزينهاى بويان كه از سالهاى بسيار نهاده بودند، همه برداشت، مالى يافت كه آن را عدد و منتها پديد نبودى و چنين خبر آوردند امير محمود را رحمهالله كه اندر شهر رى و نواحى آن مردمان باطنى مذهب و قرامطه بسياراند بفرمود تا كسانى بدان مذهب متهم بودند حاضر كردند و سنگريز كردند و بسيار كس را از اهل آن مذهب
(353)
بكشت و بعضى را به بست و سوى خراسان بفرستاد تا مردند اندر قلعهاى و حبسهاى او بودند و چندگاه به رى فرار كرد تا همه شغلهاى آن پادشاهى را نظام داد و كارداران نصب كرد و آن ولايت رى و اصفهان به امير مسعود رحمهالله سپرد و خود سوى غزنين بازگشت و فتح رى اندر جمادى الاولى سنه عشير من و اربعمائه بود.
از اينگونه آسيبها كه از دست آدمى به رى رسيده فزون مىتوان يادكرد، گزندهاى چندى هم از طبيعت در تاريخ اين شهر بجاى مانده، از آنهاست طاعون و وباء و زمين لرز. ابنالاثير در پيشآمدهاى سال 344 مىنويسد، در اين سال وباء به رى روى داد و به اندازه مردم را كشت كه بهشمار نيايد.
طبرى گويد در پايان سال 249 هجرى زمين لرزه بسيار سختى به شهر رى روى داد و خانها فرو ريخت بسيارى از مردم جان سپردند و گروهى شهر را رها كرده سر به بيابان نهادند.
باز ابنالاثير از پيشآمدهاى سال 347 سخن داشته: در آغاز ذالحجه آن سال در رى و روستاهاى آن، زمين لرز سخت، ويرانى و كشتار بسيار ببار آورد.
اين چند فقره از براى نمونه ياد گرديده اينگونه گزندها مرز و بوم رى بسيار به ياد دارد.
سهمناكتر از اين گزندها، تعصب اهريمنى است كه عربها با خود به آن ديار آوردند. كشتار و ويرانى ديو تعصب در آن سرزمين بيش از هركسى آن شهر كهنسال را از پاى درآورد. مقدسى كه در سده چهارم هجرى مىزيست در احسن التقاسيم از تعصب دينى كه شهر رى دچار آن بوده، ياد مىكند.
ابنالاثير در پيشآمدهاى سال 582 گويد:
در اين سال فتنه بزرگى در رى برخاست، سنى و شيعه به هم درآويختند و به كشتن همديگر پرداختند.
گروهى از آنان نابود و گروهى ديگر خانمان را رها كرده، پراكنده و پريشان شدند، آنچنانكه رى و شهرهاى ديگر اين سرزمين ويران گرديد.
(354)
در اين زمينه خبر ياقوت حموى نويسنده معجمالبلدان بيش از هر سندى نمودار تباهى ديو تعصب است. ياقوت جغرافيانويس نامور در مرو گردآورى يادداشتهاى جغرافيايى خود را آغاز كرد. نزديك به دو سال در آن شهر بماند و از كتابخانه بزرگ آنجا بهرهور بود.
در پايان سال 615 از آنجا به خوارزم، خيوه كنونى، رهسپار شد، در آنجا از نزديك شدن سپاهيان چنگيزخان آگاه گرديد، به شتاب از خوارزم بيرون رفت و آنچه داشت به ناچار بجاى گذاشت تا هرچه زودتر از گزند جان بدر برد. راه سوريه را پيش گرفت و در سر راه چنانكه خود در معجمالبلدان گويد: در سال 617 هجرى كه از تترها گريزان بودم، به شهر رى رسيدم و در آنجا ويرانيهاى بسيار ديدم و خانهاى فروريخته و ديوارهاى شكسته و افتاده از هر سوى ديده مىشد. منبرها در مسجدها هنوز برپا بود. در اين فروريختگيها هنوز نقش و نگارهاى ديوارها هويدا بود، چنين مىنمود كه اين ويرانيها اندكى پيش از رسيدن من به آنجا روى داده باشد.
در آنجا از مرد آگاهى سبب اين ويرانى پرسيدم او در پاسخ گفت: «مردم اين شهر سه گروهاند شافعى كه از همه كمترند، حنفى كه بيشترند و شيعه كه بيشتر از همه اينان هستند، چه نيمى از مردم شهر و راستاقهاى رى به مذهب تشيع مىباشند، چندى پيش جنگ عصبيت ميان سنى و شيعه درگرفت، در اين نبرد حنفيان و شافعيان به شيعيان چيره شدند، آنگاه آتش ستيزه ميان شافعيان و حنفيان زبانه كشيد و به كشتن همديگر گرم شدند، پس از زد و خوردها و كشتارهاى فراوان، شافعيان از كارزار پيروز بدر آمدند، با اينكه جمعيت آنان كمتر از گروه همآورد بود.
آرى حنفيها از رستاقها به يارى همكيشان خود شتافتند، امّا كارى نساختند و به سرنوشت شكست ديدگان دچار آمده نابود شدند.
اين همه ويرانيها كه اينك در شهر مىبينى، همه از برزنهاى شيعه و حنفى است و آنچه آباد و پايدار به جاى مانده از برزن شافعى است. كه كوچكترين بخش شهر است.
كسانى كه از شيعيان و حنفيان جان بدر برده زنده ماندند، اكنون از بيم و هراس،
(355)
دين خود را پنهان مىدارند.»
اندكى پس از ياقوت لشكريان خونخوار چنگيزخان از پى سلطان محمدخوارزمشاه به رى درآمدند و دست به كشتار و غارت گشودند، زنان و بچگان را بنده و برده خود كردند. به گفته بسيارى از تاريخ نويسان در آنجا كارى كردند تا آن روز كسى نديده و نشنيده بود. ابنالاثير گويد: سپاه مغول در سال 621، چهار سال پس از نخستين يورش خود به رى ريختند. از مردم آنجا آنانى كه در يورش نخست جان بدر برده و به شهر خود برگشته دگرباره خانه و آشيانهاى بر پاى ساخته بودند و از نوزندگى آغاز كرده بودند، ناگهان دچار يورش دوم شدند.
با آنكه مردم رى ياراى ستيزه نداشتند و كسى به انديشه دفاع از خود نبود، امّا مغولها به خوى خونريزى خود گروه انبوهى را از دم تيغ گذراندند و شهر را آنچنان كه دلشان خواست غارت و ويران كردند.
به گفته ميرخواند در روضة الصفا در يورشهاى مغول به رى افزون از هزار هزار تن كشته شدند داستانهاى خونريزى چنگيز را نويسندگان ايرانى آنچنانكه بايد در تاريخها ياد كردهاند.
چون چنگيز بودائى بود، تعصب دينى ايرانيان مانع نشد كه حق بيداد و ستم او را ادا كنند امروزه براى ما آسان است كه تصور كينم از اين كشورگشايى مغولى به ايران چه رفت، امّا در تاريخ ما بيداد تازيان آنچنانكه سزاوار بود ياد نگرديده است.
ايرانيان سيصد سال پس از تاخت و تاز تازيان كه به خود آمدند و سرى بلند كرده خواستند آنچه از اينان بر نياكانشان رفت، به خامه آوردند، تعصب دينى كه رهآورد عربها بود كار خود را كرده به اندازهاى در ايران رخنه كرده بود كه نتوانستند آن همه سنگدلى و درشتى و آزمندى را ياد كنند. برخى از آن بيدادها كه ياد شده با صلوات و سلام آرايش يافته، خونريزى و ويرانى و تاراج مال و دين و ناموس آنان به امراللّه دانسته شده و چنان وانمود كردهاند كه كفار عنداللّه مستوجب چنين ظلمها بودند و آنچه بر ايرانيان رفته همه به خواست اللّه بود.
(356)
اگر پرده تعصب را دريده كلمات شيرين صلوات و سلام را بر كنار نهيم حقيقت بسيار تلخ تاريخى كام هر ايرانى را زهرآگين خواهد كرد و خواهد دريافت كه كشتار و غارت عربها در سراسر ايران زمين و در جزء آن در رى كمتر از كشتار و غارت و ويرانى مغولها نبود.
عربها در زمان خود دست كمى از مغولهاى ششصد سال پس از خود را نداشتند. بايد گفت در يورش مغول در رى چنانكه در سراسر ايران زمين، كسى با دين و ايمان مردم شكستخورده كارى نداشت، امّا در هجوم عرب، گذشته از جان و مال و ناموس مردم، با كيش و آيين شكست خوردگان هم كارى داشتند.
غازانخان، از خاندان چنگيز هلاكو كه از سال 695 تا 704 هجرى فرمانرواى ايران بود، دژ طبرك را در رى كه ياد خواهيم كرد آبادان كرد امّا خود شهر رى همچنان ويران ماند و از آبادى آن خوددارى گرديد.
پس از يورش چنگيز، درنده ديگرى از همان تخمه و نژاد، تيمور لنگ تتار در سال 783 هجرى به رى روى آورد آسيبى كه از او به رى رسيده آن شهر كهنسال را پس از بيش از دو هزار سال پايدارى يكسره ويران كرد، از آن پس ديگر سخنى از شهر و مردم آنجا نيست بلكه از ويرانه رى بايد نام برد.
كلاويخو از سوى هانرى سوم پادشاه كاستيل اسپانيا سفير دربار تيمور بود و در سال 1404 ميلادى (مساوى با 807 هجرى) در سفرخود، در سخن از تهران، گويد كه جاى بسيار بزرگ و خرم و دلگشايى است و پس از آن گويد: روز سهشنبه هشتم ژوئيه 1404 ميلادى، هنگام فرونشستن خورشيد از تهران به راه افتاديم و پس از پيمودن دو فرسخ، از سوى راست خانهاى بزرگ ديدم كه همه تهى از مردم ويران افاده بود، هنوز بسيارى از برجهاى شهر برپا بود. همچنين مسجدهاى فروريخته نمودار بود.
اينها آثار همان رى است كه روزى بزرگترين شهر آن سرزمين بود، اكنون يكسره ويران است و كسى در آن زيست نمىكند، اميد آن بود كه ويرانه رى پس از تيمور،
(357)
آنچنانكه كلاويخو ديده، به جاى بماند و نمودار روزگاران پيش و گوياى آن همه سرگذشتها باشد، امّا افسوس كه گردش زمانه درستتر دست ستمكار آدمى، نخواست كه آن كاخهاى سرنگون، امروزه مايه سرافرازى ما باشد. آرى لاشه آن شهر مرده نيز از گزند فرمانروايان تركمان بركنار نماند. آقامحمدخان قاجار پس از شكست دادن شهريا دودمان بسيار آزاده زند، تهران را در سال 1200 هجرى پايتخت خود برگزيد تا به تركمانان همنژاد خود كه در استرآباد بودند، نزديك باشد و همواره از يارى و پشتيبانى آنان برخوردار باشد.
از زمان همين خواجه نوبدوران رسيده كه در سال 1211 كشته شد، دست چپاول به سوى ويرانه رى دراز گرديد و پس از او برادر زادهاش، باباخان، بهنام فتحعلى شاه (1250ـ1212) به تاج و تخت رسيد و شهر تهران در زمان او بزرگتر گرديد، به هراندازه كه به تهران افزوده مىشد، از ويرانه رى مىكاست در زمان آقامحمدخان جمعيت شهر پانزده هزار و در زمان جاىنشين وى به چهل تا پنجاه هزار تن برآورد شده است.
در آن روزگار نه كسى در رى مىزيست كه خونش ريخته و آن خاك آغشتهتر گردد و نه اندوخته و گنجينهاى بود كه آنجا را زير و رو كند، يگانه چيزى كه از آنجا به كار پايتخت نوبنياد آقامحمدخان آيد، آجرهاى بزرگ و خوب پخته خانههاى فروريخته آنجا بود. آنچنانكه ابوجعفرالمنصور خليفه بدكنش عباسى (136ـ158 هجرى) تيسفون، پايتخت ساسانيان را كه در سى كيلومترى جنوبشرقى بغداد است ويران كرده با مصالح آن بغداد را ساخت، مصالح رى هم پايتخت قاجار را ساخت. در يك گزارشنامه سفارت انگليس در تهرن سده هجدهم ميلادى يا آغاز سده سيزدهم هجرى است آمده: بسا كسان از پى سود خود خانهاى رى را بنياد برانداخته، آجرهاى خوب پخته شده را به خرها باركرده از براى فروش به تهران مىبردند. آرى چندى چنين كاروانى، ميان رى و تهران درآمد و شد بود، تا آنچه در آنجا به پاى مانده بود، سرنگون گرديد و مايه سرافرازى آلقاجار در اينجا گرديد.
(358)
يكى از آثار بسيار گرانمايه رى كه به همت فتحعلىشاه از ميان رفت در طبرك بود. امروزه آنجا را دبرك خوانند و آن پاره كوهى است كه به پشت كارخانه سيمان افتاده است. درباره آن ياقوت در معجم البلدان گويد:، طبرك دژى است بر سركوه، به نزديكى شهر رى، از سوى دست راست كه به خراسان روند، از سوى دست چپ آن، كوه بزرگ رى افتاده كه پيوسته است به ويرانه شهر كهنه. آن را سلطان طغرل بن ارسلان سلجوقى در زد و خورد با خوارزمشاه تكش در سال 588 ويران كرد ...
در اين طبرك بر زبر پاره كوهى يك يادگار خوبى از روزگار ساسانيان بجاى مانده بود، برخى آن را از اردشير پاپكان و برخى ديگر آن را از جانشين وى شاپور يكم (271ـ240 ميلادى) دانستهاند.
در آن تخته سنگ، مردى سوار اسب، در تاختن است كلاهى گوى مانند كه از آن نوار فروهشته بر سر دارد و نيزه در دست. اين كندهگرى كه هنوز كارش پايان نيافته بود، بهخوبى يادآور هيئت پادشاهان ساسانى بود، آنچنانكه در روى سكههاى آنان ديده مىشود. اين كندهگرى را پيش از اينكه از ميان برود چند تن از سياحان انگليسى ديده و چون در آنگاه هنر عكاسى وجود، نداشت ترسيم و تعريف كردهاند سياحتنامهاى آنان امروزه در دست است، از آنان است مورير در سال 1809، پريس Price در سال 1811 اوزلى Ous eley در سالهاى 8112 ـ1811، كرپرتر Kerporter در سالهاى 1820ـ1817 از اين ترسيم كه نمودار كار ناتمام سنگتراش و پيكرساز زمان ساسانى است هنرى از آن روزگاران سرافرازى ايران ديده مىشود. به اين مىماند كه فتحعلىشاه در ميان كوهساران ايران يكپاره سنگ هم از براى كندهگرى پيكر خود پيدا نكرده بود كه پاره سنگ طبرك (دبرك) را برگزيده و آن كندهگرى سده سوم ميلادى را از ميان برده، خود را بجاى آن نشانده است در اين كندهگرى نو، شاه قاجار تاج بلندى بر سر و ريشى بلندتر از تاج بر زنخ دارد سوار اسبى است و نيزه بىاندازه دراز بهدست گرفته در تاخت، به پشت شيرى فرو مىبرد گويا آن تاج بلند با قير به سرش چسبيده بود كه در تاخت و تاز، آن هم در شكار شير، به خاك نيفتاد! اين
(359)
كندهگرى خندهآور از اين پادشاه شعرباف شگفتانگيز نيست اين شاه همان است كه در ناسخ التواريخ جلد قاجاريه، درباره او گفته شده: امّا زوجات شاهنشاه ايران فتحعلىشاه عجب نباشد كه اگر كس شمار كند با هزار تن راست آيد، و باز گويد: از صلب پاك او دو هزار فرزند و فرزندزاده به عرصه شهود خراميد ... و تا اين زمان كه پس از وفات او بيست و يك سال سپرى شده، اگر فرزند و فرزندزادگان آن پادشاه را شماره كنيم، عجب نباشد كه با ده هزار تن راست آيد.
آرى از خاقان مغفور كه بايد او را آدم ابوالقجر ناميد، يادگار خندهآورى در رى و صفحات ننگينى در جلد قاجار ناسخ التواريخ بجاى مانده، گرچه سراسر آن اوراق در ستايش او است.
باز در رى به نزديكى دبرگ، در جايى كه امروزه چشمهعلى خوانند، نقش برجسته ديگرى در روى تخته سنگى از دومين پادشاه قاجار بيادگار مانده است. در اين كندهگرى فتحعلىشاه روى تخت نشسته، گروهى از پسران و وزيرانش از چپ و راست صف بركشيدهاند در اينجا هم جز ريشهاى بلند كه همه از مرزناف برگذشته، هنر ديگرى ديده نمىشود تا كسى آنها را نبيند به مفهوم ريشخند، برنمىخورد.
در پايان براى اطلاع خوانندگان سالنامه دنيا بايد افزود كه در زمان قاجار هركس به دلخواه خود، بهدست چند تن كارگر، كلنگ و بيل داده، به زير و رو كردن ويرانهاى رى، گماشت، به اميد به درآوردن لوازم زندگى پيشينيان و فروختن آنها آن سرزمين را چنان ساختند كه بهنام بيغوله يا ديولاخ برازندهتر است تا بهنام آشيانه آثار نياكان.
(360)
مقاله هفدهم
درگاه و كتيبه
آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
مهندس محمد كريم پيرنيا
(361)
(362)
درگاه و كتيبه
آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام (1)
در زمستان سال 1347 اولياء آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تصميم گرفتند كه در مجموعه آستانه تعميرات اساسى معمول دارند و از وزارت فرهنگ و هنر و سازمان ملى حفاظت آثار باستانى ايران خواستند تا كارشناسان خود را براى نظارت بر كار تعمير گسيل دارند، تا كار براساس موازين علمى انجام پذيرد.
تعميرات مسجد بالاسر، كه در گوشه باخترى حرم قرار گرفته، آغاز شده بود و پس از برداشتن اندود قسمتى از ديوار رگچين آجرى رده و آراسته، نماى اصلى بنا هويدا شد و نشان داد كه ساختمان حرم در سده پنجم هجرى و به سبك شكوهمند رازى بنياد شده است.
پيدايش اين نمونه براى كارشناسان كليد در گنج شايگانى بود كه سبب شد در پيرامون درگاه نيز پيكاوى شود.
پس از برداشتن اندود گچ چهزه زيباى ديبامانندى از گوهرها و نگينهاى خشت پخته و سفال با نقشهاى نغز و دلنشين نمايان گشت و نيز پيله(2) و زغره(3) نيمگرد
1. مجله باستانشناسى و هنر ايران، سال دوم، شماره دوم، بهار 1348 ش، ص 4-6.
2. پيله علاوه بر معناى معروف به ستونهاى كوچك نيز مىگويند.
(363)
گوشه درگاه و چند حرف از كتيبه كهن كوفى آن از زير توده گل بيرون آمد و معلوم شد كه برخلاف فرموده استاد سخن سعدى متأسفانه گهگاه «كهگل» مىتواند «آفتاب انداى» شود.(1)
پيكاوى در پيرامون سردر و در دو سو و فراز آن دنبال شد و پس از چندى در سرتاپاى سردر و ديوار نوشته بسيار زيبايى چهره گشود كه تنها دو جا، كه جاى گاهبست بوده و آغاز و پايان آن متأسفانه با سيمان اندود شده افتادگى دارد و بازمانده كتيبه چنانكه نگارنده خوانده چنين است:
«... اللّه الرحمن الرحيم اَمَرَ بِنَناءِ هذهِ القُبة الْمُطهرةِ على ساكنها السلم صاحبِ(2)...(3) سيد(4) شمس الدين مَجد الملك مشيَّد الدوله ابوالفَضل اَسعَدبن محمدِ بن موسى ثقة اَميرالمؤنين(5) اطال اللّهُ بقيه وكيل مظالم على يَّدى عبداللّه...(6) الى رحمة اللّه رزينكفش ابى الفوا....»(7)
كلمات و حروف اوّل و آخر كتيبه كه زير كاشى و سيمان تباه شده و هريك بيش از
1. زغره، حاشيه و نوارهايى كه دور درگاه مىگردد.
2. پيش از هر سخن در اينجا لازم و فرض است كه از دانشدوستى و هنرپرورى جناب آقاى دكتر شادمان استاندار استان مركزى و نايب التوليه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه خود از شيفتگان هنر ايران هستند، بسيار سپاسگزارى شود، چه اگر حمايت ايشان نبود به هيچ وجه توفيق ادامه كار نصيب نمىشد، چنانكه بدون استثناء در امكان متبركه انجام چنين پيكاوى بسى دشوار و گاهى ناممكن است.
3. نيمى از اين حرف بجاست و بسيار به حرف ح مىماند و به نظر نگارنده بايد رويهم (صاحب ال...) باشد.
4. جاى چوببستى كه در موقع اندود زدهاند.
5. اين كلمه به نظر سيد مىآيد ولى حرف سين آن دو دندانه دارد.
6. ميم دوم مؤمنين افتاده (در جاى ديگر هم نظير دارد).
7. جاى چوببست (گمان مىرود كلمه محتاج يا راجى باشد).
8. چنين است و چون پس از آن جاى دو حرف بيش نيست نگارنده گمان مىكند ابوالفوارس باشد.
(364)
دو يا سه حرف نيست. نخستين بىگمان «بِسم» است و آخرين به قرينه حروف ماقبل بايد «رس» باشد. در پايين اين كتيبه كه به خط كوفى تزئينى خواناست در دو گوشه لچكىها سوى راست، «عمل على» و سوى چپ «آل محمد» به خط نسخ ثلث كهن خوانده مىشود و ساير قسمتها متأسفانه در زمانى كه درِ معروف ناصرالدين شاهى را كار مىگذاشتهاند كنده و پاك تباه شده است و خطوط آرايشى و عبارات گرداگرد در به هيچ روى روشن نيست.
بنيادگذار آرامگاه
مجدالملك اسعد براوستانى قمى، كه با پيدايش اين كتيبه اكنون نام و نشان و لقب و كنيه و مناصب وى را دقيقا مىدانيم، يعنى سيد شمس الدين مجدالملك مشيدالدوله ابوالفضل اسعدبن محمد بن موسى ثقة اميرالمؤمنين وكيل مظالم از سادات شيعى قم بوده و در دستگاه سلاطين سلجوقى مانند ملكشاه، بركيارق منصب استيفا و وكالت مظالم داشته و به دستايرى زبيده خاتون همسر ملكشاه و با حمايت او به وزارت بركيارق نير رسيد و چندى بعد با دسيسه فرزند نظامالملك كه پيش از او منصب وزارت داشته، مقتول گرديد.
وى در رى و قم و كاشان و اردهال و حجاز و عراق آباديهاى بسيار كرد و بيشتر بر تربت پاك امامان و بزرگان تشيع و فرزندان پيامبر صلىاللهعليهوآله بارگاههاى شكوهمند بنياد نهاد كه برخى از آنها از كتاب النقض و تاريخ اقبال در اينجا نقل مىشود.
كتاب النقض
«وزير سعيد شهيد مجدالملك اسعد محمد بن موسى البراوستانى القمى قدس روحه خيرات بسيار فرموده، چون قبه امام حسن بن على و مشهد موسى كاظم و محمد تقى عليهماالسلام به مقابر قريش هم او فرموده است به بغداد و مشهد سيد عبدالعظيم حسنى به شهر رى».
(365)
تاريخ اقبال
«از مجدالملك اسعدبن محمد قمى رئيس ديوان استيفا در زمان بركيارق با كمك زبيده خاتون به مقام وزارت رسيد 490. در تاريخ 18 شوال 492 طرفداران مؤيدالملك پسر خواجه نظامالملك در زنجان به خانه او ريخته او را قطعهقطعه كردند...»
معمارى بقعه و دورانهاى آن
بقعه اصلى حرم، مانند اغلب قبههاى سدههاى چهارم و پنجم هجرى، چهارگوشى است كه از چهارسو نما داشته و درگاه اصلى آن با آرايشى نغز و پركار و در خاور و باختر داراى دو پنجره مىباشد و بر ديوار جنوب غربى آن در درون بقعه به احتمال قوى محرابى بوده كه اكنون به وسيله دالانى به ايوان بقعه امامزاده حمزه عليهالسلام مربوط شده است. بر بالاى در پنجره و روزنى وجود داشته كه هماكنون نيز برجاى است و زمينه چهارگوش آن با تُرنبههاى(1) فيلپوش(2)، نخست هشتگوش و سپس با شِكنجهاى رسمى(3) شانزده گوش مىشده. و در پايان گريوارى(4) زمينه گنبد گِردپوش درونى را فراهم مىكرده است.
بر روى گنبد درونى با فاصلهاى گنبد رويين با گِريو(5) بلند به احتمال قوى به هيأت رُك(6) قرار داشته است.
اگرچه در كاوشهاى كنونى هنوز نشانى از كنگره بنا به دست نيامده ولى گمان
1. پيشآمدگيهاى طاق در زير گنبد.
2. طاقى كه از گوشه آغاز مىشود و هرچه بيشتر مىآيد بازتر مىشود.
3. طاقچه و رفهايى كه كمكم از ديوار پيش مىنشيند.
4. تسمه و ابزارى كه به شگل گلوبند در زير گنبد ساخته مىشود.
5. ساقه و گردن گنبد.
6. مخروطى يا هرمى ـ نوك تيز و قيفى.
(366)
مىرود در پاگرد پايين گنبد نماى ساختمان به رخبام(1) و كنگرهاى پتگين(2) تمام مىشده است.
اينكه ادعا شد گنبد رويين نخست رُك بوده بدين جهت است كه گنبد فعلى از درون، داراى همان مشخصات گنبدهاى رُك است و امكان دارد كه قسمتى از گنبد در تعميرات و تصرفات بعدى مورد استفاده قرار گرفته باشد (مانند گنبد بارگاه حضرت معصومه عليهاالسلام كه اُرچين(3) و مانند طوقه ساخته شده و قسمت بالاى آن را كه پيازى است تپكفته(4) كردهاند). تاريخچه ساختمان مجموعه آستانه مستلزم مطالعه بيشترى است و شايد بيرون از اين گفتار باشد ولى ذكر اين نكته در پايان مقال لازم است كه در زمان صفويه آنچه بر بنا افزوده شده متناسب با ساختمان اصلى بوده و مسجد زنانه و مردانه و رواق و پيشان ورودى حرم با بقعه همآهنگ بوده است و به نظر مىآيد بعدها (شايد يك قرن پيش) اين همآهنگى برهم خورده و قسمت اعظم از آرايشهاى نفيس نماى بقعه در زير اندود گچ و خاك تباه شده است.
1. لبه بام و جايى كه نماسازى تمام مىشود.
2. پيشنشستگى ديوار و تزييناتى بر تنه ديوار كه بر روى هم قرار مىگيرد.
3. پله و دندانه و نوعى رگچين كه كمكم پس مىنشيند.
4. چسباندن آجر به روى ديوار به طور عمودى به منظور پركردن جاى خالى.
(367)
(368)
مقاله هيجدهم
دفينـه رى
سيّد عبداللّه عقيلى
(369)
(370)
دفينه رى(1)
اخيرا دفينهاى از مسكوكات زرّين قرون اوليه اسلامى در شهر رى كشف كه بيش از 1800 عدد آن به بانك مركزى ايران تحويل گرديد و بيش از 700 عدد هم يا به سرقت رفته و يا ذوب شده بود. از نظر اهميتى كه كشف اين گنجينه در تاريخ سكهشناسى جهان و مخصوصا ايران دارد و به منظور جلب توجه و عنايت مسئولين به امر فراموش شده سكهشناسى در ايران، اين مقاله تنظيم گرديده است.
شايد در هيچ يك از كشورهاى جهان، سكهها، اين ارزشمندترين اسناد تاريخى بدانگونه مورد بىتوجهى قرار نگرفتهاند كه در ايران. با اينكه سالها از تصويب قانون عتيقات گذشته و باستانشناسى شروع به جمعآورى مسكوكات و تصرف دفينهها كرده، هنوز حتى يك كاتالوگ از سكههاى موجود در موزه بسيار مهم ايران باستان، به دست طالبين نرسيده، چه رسد به مجموعههاى موجود در موزههاى كوچك شهرستانها؛ و در دست نبودن كاتالوگ، همواره اين نگرانى را به ميان مىآورد كه اين ذخائر ارزشمند تاريخى همچنان ناشناخته باقى بمانند و حتى خداى ناكرده در اثر بىتوجهى، مورد دستبرد قرار گيرند. در بازديدى كه نويسنده به سال 1360 از موزه تبريز داشتم جاى بيشتر سكههاى زرّين در قفسهها خالى بود و در پاسخ پرسش من كه سكهها كجا هستند، به جز، با نگاههاى كنايتآميز پاسخى داده نشد.
1. روزنامه اطلاعات، سال 1370، 25 شهريور ماه.
(371)
ذوب مسكوكات تاريخى به منظور ساختن شمش يا ضرب مسكوكات جديد و يا توليد وسائل زينتى (چنانكه نمونه اسفبار آن را در مورد دفينه رى ديديم) بخشى از آفاتى است كه همواره از ناحىء افراد سودجود، يا حتى خود دولتها، دامنگير اين اسناد گرانبها بوده و بارها مورد تذكر و تأسف سكهشناسان و مورخين قرار گرفته است.
ج.م(1) كه سالها درباره سكههاى ساسانى و طبرى تحقيق و مطالعه كرده مىنويسد:
«يك اروپايى مقيم تهران در ظرف 6 سال اخير، موزه دولتى يك شهر كوچك اروپاى مركزى را با سكههاى شرقى، مخصوصا ايرانى تجهيز كرده است، چه بسيار سكههاى مربوط به همه دورانهاى تاريخى ايران كه در سراسر خاك اين كشور كشف گرديده و به بهانه مطالعه تاريخى مفقودالاثر شدهاند. اين سكهها يا در حراجها به فروش رفته و پراكنده گرديده و يا هنگامى كه پول خوبى از فروش آنها به دست نمىآمده در كورهها ذوب شده از ميان رفتهاند. بعضى از عتيقهفروشان كليمى در تهران در ظرف دو سال اخير [1936 تا 1938 ميلادى] سكههاى نقرهاى بسيار كمياب فيروز ساسانى و جانشينان او را با اين گمان باطل كه ممكن است چند ميلى گرم طلا از آن به دست آيد ذوب كردهاند و اين سكهها قطعا بازمانده دفينه مهمى بودهاند كه بقيه آن نيز از بين رفته است.»(2)
امين الدوله در خاطرات خود آورده است: «از عجائب حالات ناصرالدين شاه كه قابل ثبت و مستوجب عبرت است اينكه در خزانه خود مبلغى باجاقلو(3) داشت و اين مسكوكات كهنه در ميان مسكوكات طلاى دول، به پاكى طلا معروف و ممتاز است. روزى تمام باجاقلوها را از خزانه بيرون آوردند كه به ضرابخانه ببرند و به تومان ايرانى تبديل شود. خواص خلوت شاه جسارت كرده معروض داشتند كه براى
1. JAMSHID MANECKJIUNVALA
2. COINS OF TABARISTAN AND SOME COINS OF SUSA.P. P.6 (1938)
3. به فلوديهاى زرين ونيزى و دوكاتهاى هلندى كه از قرن شانزدهم تا نوزدهم ميلادى در قلمرو عثمانى و نواحى غربى ايران رواج داشت باجاقلى يا باجاقلو مىگفتند.
(372)
ذخيره، همين مسكوك با حصن صورت و صحت معنى بهتر است... شاه جواب داد با امينالسلطان حساب كردهايم شش هزار اشرفى عددا افزوده مىشود».(1)
نويسنده اين سطور نيز به سال 1338 سكه نقره تاجگذارى نادرشاه را در گرگان، از زرگرى خريدم كه تعداد زيادى مسكوكات نقره قديمى را براى ذوب، به «غال» گذاشته بود. سالهاست كه گهگاه، در روزنامهها مىخوانيم كه در فلان نقطه مقدارى سكه زرين يا سيمين يا مسين كشف شد با حضور رئيس فرهنگ و نماينده فرماندارى و رئيس پاسگاه ژاندارمرى تحويل فلان دستگاه شد. گاهى هم باخبر، مطالب مضحكى از اين قبيل چاپ مىشده سكههاى مكشوفه متعلق به انوشيروان عادل است و بر روى همگى لا اله الا اللّه نوشته شده! و يا سكههاى به دست آمده همگى داراى خطوط اسلامى است و قدمت آن را تا دو هزار سال پيشبينى مىكنند! بديهى است اين قبيل اظهارات از ناحيه مسئولين و مامورين مطلع نيست؛ اما به هرحال خبرى كه به گوش علاقمندان مىرسد بيش از اينها نيست.
مشكل اساسى اين است كه متاسفانه در ايران، به سكهشناسى(2) كه امروز رشته مهمى از باستانشناسى است، هيچگاه بهاى لازم داده نشده و آنها در انبارها و يا احتمالاً كاركنان موزههاست كه هيچكس از نتايج آن مطالعات آگاه و بهرهمند نمىشود.
در قرن شانزدهم و هفدهم ميلادى كه اروپاييان شروع به جمعآورى مجموعههايى از نشانها و مدالها كردند، سكهها نيز مورد توجه قرار گرفتند؛ اما در آن زمان تنها با اشيايى كه ارزش «يادبودى» داشتند يا از نظر هنرى قابل توجه بودند اظهار علاقه مىشد. چيزى نگذشت كه اين دايره وسعت گرفت و شامل كليه قطعات فلزى گرديد كه روى آنها نوشتهها يا نقوشى ديده مىشد، حتى «تعويذها و
1. خاطرات امينالدوله صفحات 77 و 78 .
2. لغت NUMISMATISM كه به فارسى «سكهشناسى» معنى مىكنيم از كلمه NUMISMA كه نام يك سكه زرين رومى است گرفته شده.
(373)
طلسمات» نيز از نظر دور نماندند و مورد مطالعات كارشناسانه قرار گرفتند و در اين ضمن ماهيت سكهشناسى و وظيفه حساسى كه سكهها در روشنساختن زواياى تاريك تاريخ بر عهده دارند پى بردند.
سكهها راستگوترين راويان تاريخند،چون معمولاً و در مجموع اطلاعاتى را ارائه مىكنند كه متون تاريخى و ديگر آثار بازمانده از دورانهاى گذشته چنان اطلاعات ظريف و اطمينانبخشى را بازگو نمىكنند.
جنس فلزى كه براى ضرب سكه به كار مىرفته معرّف وضع اقتصادى، و صحت عيار آن [در زمانى كه مسكوكات طلا و نقره رايج بود] مبيّن ميزان صداقت حكومتها و معيّران زمان با تودههاى مردم بوده است. طرز ساخت و نقش و نگار آنها نه تنها تبحّر هنرمند سكهساز، كه به طور كلى وضع هنر را در عصر خويش آشكار مىسازد.
مفاهيم و مضامين نوشتههاى هر سكه از فرهنگ حاكم بر جامعه و معتقدات قومى و مذهبى آن حكايت مىكند. از تصاوير سكههاى باستانى، به طرز پوشيدن لباس و آرايش سرير و ميزان تجملپرستى يا سادگى فرمانروايان پى مىبريم و از القاب و عناوينى كه به خود بستهاند با نحوه تفكر و جاهطلبىهاى آنها آشنا مىشويم. گاهى با مطالعه تصاوير سكهها، حتى به وضع جسمانى و صحت و سقم مزاجى فرمانروايان نيز پىبردهاند؛ چنانكه با مطالعه سكههاى پادشاهان هياطله(1) دريافتهاند كه غالب آنها، بلكه عموما به مرض گواتر مبتلا بودهاند و اين عارضه را با توجه به كمبود فاحش يد در سرزمين آنها امرى طبيعى دانستهاند.
از همه مهمتر تاريخ و محل ضرب سكه، حدود زمانى و مكانى تسلط هر فرمانروا
1. هياطله يا هفتاليان كه اروپاييان آنها را هونهاى سفيد يا هونهاى ايرانى و معمولاً HEPHTALITE مىنامند قومى بودند نيمه متمدن كه سلطنتى مستقل در شمالشرقى ايران (افغانستان فعلى) تشكيل داده با تجاوزهاى گاهبهگاه خود مزاحم پادشاهان ايران مىشدند تا زمان خسرو اوّل معروف به نوشيروان كه به اين مزاحمتها خاتمه داد.
(374)
را چنانكه بوده است (و نه چنانكه مورخين نوشتهاند) مشخص مىسازد و در بسيارى موارد با دفع اشتباهات مورخين، به كمك محققين مىشتابد.
دفينه رى و اهميت بىنظير آن
اكنون بازگرديم به دفينه رى كه علت غائى تنظيم اين مقاله است و تا آنجا كه بنده مىدانم بزرگترين گنجينهاى از مسكوكات زرين است كه در تاريخ ثبتشده سكهشناسى و كشف دفينهها، بدون تفرقه و يكجا در ايران پيدا شده و با وجود همه صدمات و دستبردهايى كه بر آن وارد آمده، قسمت عمده آن به دست مقامات رسمى رسيده است.
براى آنكه اهميت اين گنيجه بيشتر آشكار شود به يكى دو نكته اشاره مىكنم:
جرج مايلز(1) سكهشناس معروف كه به سال 1313 در حفريات رى دستيار پروفسور اشميت(2) بود؛ كتابى نوشته است بر مبناى سكههاى مكشوفه در حفاريهاى رى(3) كه از امهات كتب و رسائل سكهشناسى اسلام و ايران است؛ اما مجموع سكههايى كه مورد تحقيق مايلز قرار گرفته و شامل انواع مسكوكات زرين و سيمين و مسين است به 300 عدد نمىرسد. حال قياس كنيد اين رقم را با بيش از 2500 سكه زرين كه يكجا و بدون تفرقه به دست آمده است و اطلاعات گرانبهايى كه در دل اين مجموعه بىنظير نهفته است.
همين سه سال پيش بود كه در حراج روز 29 سپتامبر 1988 ساوتبى لندن(4) يك سكه زرين اسلامى، ضرب سال 77 ه . ق دمشق كه از اولين مضروبات اسلامى پس از
1. Dr. George C.Miles
2. Proh. Erich F.Schmidt.
3. THE NUMISMATIC HISTORY OF REY. NEW YORK 1938
4. THE SOTHEBY, S موسسه عظيم خريد فروش مسكوكات و عتيقات كه بيش از 250 سال از شروع فعاليت آن مىگذرد.
(375)
اصلاحات عبدالملك مروان بود به مبلغى در حدود 200 هزار پاوند به فروش رسيد و نظير آن نيز در اكتبر 1982 در سوئيس به مبلغ 440 هزار فرانك فروش رفته است.
بنده پيشبينى نمىكنم كه در ميان مسكوكات دفينه رى چنين سكهاى وجود داشته باشد ولى يقين دارم كه به علت كثرت قطعات اين مجموعه، در ميان آنها نمونههاى كمنظير و نادر و بسيار ممتاز وجود دارد كه هم از نظر ارزش مادى قابل توجهند و هم از نظر تاريخى كه بررسى و شناسايى آنها بداهتا در وظايف دستگاههاى فرهنگى است و نه بانك مركزى كه با عهدهدار بودن مسئوليت بسيار مهم و حساس تنظيم امور پولى و مالى كشور، فرصت تصدى اين قبيل امور را ندارد. اما از آنجا كه اداره باستانشناسى و موزهها با همه زحمتى كه مىكشند، متاسفانه به علت نداشتن بودجه و امكانات و كادر كافى، تاكنون موفق به برداشتن گام مهمى در اين زمينه نشدهاند؛ بنده اين وضع الشىء بغير ما وضع له را به فال نيك مىگيرم و به اين اميد كه رياست محترم بانك مركزى ايران مقدم به اين امر خير شوند، پيشنهاد مىكنم كه براى اولين بار كار را از انحصار چند مأمور دولت خارج كرده از چندين كارشناس سكههاى اسلامى دعوت فرمايند تا با كمك مورخين و دو سه تن از دانشجويان علاقمند به سكهشناسى، دفينه رى را كه شهرتى عالمگير خواهد داشت، شناسايى و به طريق علمى طبقهبندى كرده، نتيجه كار را به صورت كاتالوگ منزه و منقحى منتشر سازند تا اين يادگار نيك از بانك مركزى ايران به يادگار بماند؛ چنانكه هنوز هم بهترين رساله و كاتالوگى كه درباره مسكوكات چند سده اخير ايران منتشر شده اثرى است كه رابينو(1) با كمك و نفقه بانك ملى ايران در سالهاى 1944 و 1951 ميلادى منتشر كرده است.
1. L.H.RABINO DI BORGOMAL: COINS, MEDALS, AND SEALS OF THE SHAHS OF IRAN (1500-1911)
(376)
مقاله نوزدهم
جغرافياى تاريخى رى
دكتر حسين قرهچانلو
(377)
(378)
جغرافياى تاريخى رى(1)
رى سرزمينى است كهن و قدمتش بنابر قرائن و شواهد موجود به حدود قرنهاى هفتم و هشتم پيش از ميلاد مىرسد «رى» در كتاب ونديداد كه از كتب مقدسه زرتشتيان است. چنين آمده كه: دوازدهمين كشور با نزهت كه من «اهورامزدا» آفريدم «رغه» با سه نژاد است، اهريمن پسر مرگ آفت بىاعتمادى پديد آورد.(2) و در كتاب مجمل التواريخ هم مذكور است كه منوچهر بدين جايگاه شهرى از نو بنا نهاد ... و آن را «ماه جان» نام كرد.(3)
رضا قليخان هدايت در ذيل ملحقات ناصرى مىنويسد: «بر حقيقتجويان پوشيده مباد «رى» و «راز» دو برادر بودند، به موافقت يكديگر شهرى بنا نمودند شهر را به نام يكى «رى» خواندند و اهالى شهر را به نام ديگرى رازى گفتند، تا هيچكدام بىنام نمانند».(4) رى در تقسيمات پيش از اسلام جزء ماد بزرگ بوده، و ماد راگيان «يا
1. مجله بررسيهاى تاريخى، سال 12، شماره/2، 1356 ش.
2. ر.ك: به ونديداد، ترجمه سيدمحمدعلى حسنى داعىالاسلام ص 12 و نيز ر.ك: به ونديداد ترجمه دكتر موسى جوان ص 69.
3. ر.ك: به مجمل التواريخ، ص 43.
4. ملحقات روضه الصفاى ناصرى، ج 9، ص 196.
(379)
ماد رازى» ناميده مىشده است.(1) رى به هنگام سلطنت شاهان اشكانى اقامتگاه بهارى آنان بوده بدان «ارشكيه» مىگفتهاند.(2) حسين كريمان هم واژههاى مختلفى را كه در كتب يونانى و غيريونانى به رى نسبت داده شده چنين آورده: در كتاب توبيت اين واژه به صورت «راكس»(3) و در كتاب ژوديت «راگو»(4) و در اوستا «رغه»(5) و در كتيبه بيستون «رگا»(6) و در يونانى «راگو، راگا، راكيا»(7) و در سريانى «رى ـ دورا»(8) و در زبان ارمنى «رى»(9) و در پهلوى «رى ـ رگ ـ راگا»(10) ضبط شده است.(11) و ضمنا كريمان مىنويسد كه كلمه «راز» بايد شكل علمى واژههاى «رگا» و «رغه» و «راگو» يا «راگس» كه آن را «راژس» و «راجس» و «راگز» خواندهاند، باشد.(12)
پيرنيا هم مىنويسد: در ماد شهر قديم رگ يارى را «اورپس ـ Europos» مىناميدند، چون به عهد سلوكيان زلزله شديدى شهر رى را ويران كرد، و سلوكوس اوّل معروف به نيكاتر (280ـ312 پيش از ميلاد) خرابيها را مرمت و شهر را بار ديگر
1. ر.ك: به ايران باستان، پيرنيا، ج 3، ص 2217 و 2651.
2. همان كتاب، ج 9، ص 2645 و نيز ر.ك: به دائرة المعارف الاسلاميه به زبان انگلسى، ج 3، ص 1106 و به زبان فرانسه، ج 3، ص 1183.
3. Rages
4. Ragau
5. Ragha
6. Raga
7. Rhageia - Rhaga - Rhagoe
8. Rai - Dura
9. Rê
10. Râk - Rag - Rai
11. ر.ك: به رى باستان از انتشارات انجمن آثار ملى، ج 1، ص 67 و نيز ر.ك: به دايرةالمعارف الاسلاميه، ج 10، صفحات 285، 286ـ287 تا 292.
12. همان كتاب، ج 1، ص 73.
(380)
آباد گردانيد. و نام موطن خويش «اورپس» را بر آن نهاد.(1) اين نام بعدها به «ارشكيه» يا «ارساكيا» تبديل گرديد.(2)
حال مىپردازيم به نظرياتى كه مورخين و جغرافىنويسان قرون وسطاى اسلامى درباره واژه رى اظهار داشتهاند، ابنفقيه از قول ابنكلبى نقل مىكند: «... در آغاز در جاى شهر رى بوستانى بوده است روزى دختر روى بن بيلان به آن بوستان شد، تذر وى بديد كه انجير همىخورد، دختر گفت بور انجير «يعنى تذر و انجير مىخورد» بدينگونه نام اصلى شهر رى بورانجير است كه مردم رى آن را تغيير داده و بهررير و سپس رى گفتند.»(3)
طبرى و دينورى و چند تن ديگر از مورخين و جغرافىنويسان اسلامى اين شهر را «رام فيروز» ضبط كردهاند.(4)
مؤلف نخبةالدهر نيز علاوه بر اطلاق «رام فيروز» بر رى آن را «رى اردشير» هم ناميده است.(5)
در اواسط قرن دوم هجرى كه محمديه بهدست مهدى عباسى در رى ساخته شد، اين محل را گاهى محمديه و زمانى هاشميه مىناميدند. شهر محمديه مهمترين ضرابخانه ايالت رى بود و نام آن روى بسيارى از سكههاى دوره خلفاى عباسى ديده مىشود.(6)
1. ر.ك: به ايران باستان، ج 8 ، ص 2115، و رى باستان، كريمان رى باستان از انتشارات انجمن آثار ملى، ج 2، ص 101.
2. ر.ك: به تطبيق لغات جغرافيايى در ذيل كتاب درر التيجان، ج 3، ص 29.
3. مختصر البلدان، ص 105.
4. ر.ك: به تاريخ الرسل والملوك، ج 1و2، ص 83 ، اخبارالطوال، ص 63 و نيز ر.ك: به تاريخ بلعمى ص 954 و تاريخ غرر السير ثعالبى، ص 578.
5. ر.ك: به نخبة الدهر شمسالدين الدشقى، ص 184.
6. لسترنج، ص 231.
(381)
بالاخره از قرن هفتم هجرى به بعد نيز تعدادى القاب و عناوين مختلف به رى نسبت داده شد. چنانكه حمداللّه مستوفى مىگويد: «آن را امالبلاد ايران و به سبب قدمتش شيخ البلاد ناميدهاند».(1)
شاردن سياح دوره صفوى علاوه بر تأييد القاب و عناوينى كه توسط حمداللّه مستوفى گفته شده مىگويد: به آن باب الابواب، و سوق العالم، و بلدة البلاد هم مىگفتهاند.(2)
تاريخچه رى
درباره «فتح رى» بلاذرى مىگويد: «عباس بن هشام كلبى، از پدرش و او از ابومخنف روايت كند كه: عمر بن خطاب، دو ماه پس از جنگ نهاوند به عمار بن ياسر، عامل خويش در كوفه نامه نوشت كه: عروة بن زيد الخيل الطايى را با هشت هزار مرد جنگى به رى و دستبى فرست».(3) شهر رى كه تلفظ صحيحتر آن «رى» به تشديد باء مىباشد در گوشه خاورى ايالت جبال واقع بوده است.(4) اين شهر باستانى بنا به عقيده عدهاى از مورخين پيش از اسلام بنا به عللى در زمين فرو رفته است و اين «ارازى»، يا «رى» بر دوازده فرسنگى رى كنونى بر سر راه خوار بوده است، و بناهاى آن هنوز هست.(5) و ضمنا شهر جديد را ابنفقيه به نقل از محمد بن اسحاق چنين توصيف مىكند: «رى عروس جهان و شاهراه دنيا و ميانجى خراسان و گرگان و عراق است».(6) در اواسط قرن دوم هجرى مهدى عباسى آن بخش از رى را ... كه در نيمه
1. نزهة القلوب، ص 57.
2. سياحتنامه شاردن، ج 3، ص 55.
3. فتوح البلدان، ص 325.
4. ر.ك: به لسترنج، ص 231.
5. ر.ك: به مختصر البلدان ابنفقيه، ص 106، و نيز ر.ك: براى اطلاع بيشتر به عجائب المخلوقات احمد طوسى، ص 226.
6. مختصر البلدان، ص 107.
(382)
شرقى شهر و در جنوب كوه بىبى شهر بانو واقع بود. پى افكند، و برگرد آن خندقى حفر كرد، و مسجد جامعى در آنجا بهدست عمار بن ابىالخصيب بنا نهاد ... و قلعتى جهت شهر احداث كرد كه خندقى ديگر آن را در ميان داشت، اين مجموع را محمديه ناميد و مردم رى آن بخش از شهر را مدينه يا «شهرستان» و قلعت را كهندژ خواندند.(1)
در قرن سوم ابنخردادبه رى را جزء بلاد پهلويين نامبرده است.(2) در قرن چهارم هم ابنحوقل و مقدسى گفتهاند كه اكثر نقاط شهر ويران است و تجارت آن به حومه شهر قديم انتقال يافته است.(3) رى در قرن چهارم از بزرگترين مراكز چهارگانه ايالت جبال بوده است و جغرافىنويسان و مورخين اين قرن معتقدند كه «رى برحدود ولايت ديلمان است هم از جبال بود و هم از خراسان و در مشرق شهرى بزرگتر و آبادانتر از رى نيست».(4) ابودلف سياح معروف قرن چهارم كه رى را در اواخر اين قرن ديده است مىنويسد: «... زمين رى به كوههاى «بنىقارن» و «دنباوند» و كوههاى ديلم و طبرستان متصل است، و ضمنا مىگويد: در وسط رى شهر عجيبى با دروازههاى آهنين و باروى عظيم وجود دارد اين شهر يك مسجد جامع دارد و نيز در وسط آن كوه بلندى است كه بر فراز آن دژ محكمى بر پا مىباشد كه «رافع بن هرثمه» آن را بنا نموده و اكنون ويران شده است».(5) نگارنده معتقد است كه ابودلف دچار اشتباه شده چون اوصافى را كه درباره اين شهر و قلعت آن بيان كرده تطبيق بر شهرى مىكند كه مهدى عباسى در رى بنا نمود و چون محل رى در اواخر قرن چهارم تغيير
1. رى باستان، ج 1، ص 81 .
2. ر.ك: به مسالك ممالك، ص 57.
3. لسترنج، ص 232.
4. مسالك و ممالك اصطخرى ص 166ـ127 و صورة الارض ابن حوقل، ص 120ـ121 و احسن التقاسيم مقدسى، ص 385ـ391.
5. سفرنامه ابودلف، ص 72ـ76.
(383)
كرده است اين شهر با بارويش رو به ويرانى رفته است و شهر جديد در اين زمان در دامنه كوهى به نام طبرك «نزديك چشمهعلى امروزى» واقع بوده است. رى در اين زمان باروى مستحكمى داشته و ابنحوقل پنج دروازه آن را چنين نامبرده است: دروازه باطاق در جنوب باخترى، دروازه بليسان در شمال باخترى، دروازه كوهك در شمال خاورى، دروازه هشام در سمت خاور و بالاخره دروازه سين در سمت جنوب كه به دروازه قم معروف بوده است(1) مقدسى هم به دو ساختمان مهم رى در قرن چهارم اشاره كرد مىگويد: يكى دارالبطيخ «خربزهخانه» اسمى است كه معمولاً به بازار ميوهفروشان شهر داده مىشد، ديگرى دارالكتب يعنى كتابخانه كه زير محله روذه(2) در كاروانسرايى واقع بوده است.(3)
رى و ناحيت آن از قرن چهارم به بعد از حيطه قدرت خلفا بيرون رفت و تحت تسلط شاهان آلبويه قرار گرفت و از اين زمان رى را جزء ديلمان محسوب مىداشتند.(4)
رى در قرن پنجم داراى دو بخش مجزا از هم بوده، كه بخش نخستين آنكه رى كهنه يا باستانى بوده در جنوب چشمه على ميان باروى عظيمى كه به روزگاران پيش از اسلام احداث شده بود، و به آن «رى برين» يا «رى عليا» مىگفتند و بخش دوم «رى جديد» بود كه در جنوب شرقى بخش نخستين و جنوب كوه بىبىشهربانو پىافكنده شده بود كه به آن «رى زيرين» يا «رى سفلى» مىگفتند.(5)
ياقوت كه در اوايل قرن هفتم و پيش از حمله مغول رى را ديده از دو بخش مهم
1. صورة الارض، ص 265.
2. نام محلى در شهر رى و ضمنا نامه ناحيتى از رى بوده است.
3. احسن التقاسيم، ص 390ـ391.
4. مسالك و ممالك اصطخرى، ص 162، صورة الارض ابن حوقل، ص 118 و تقويم البلدان ابىالفداء، ص 489.
5. ر.ك: به رى باستان، ج 1 ص 167.
(384)
رى ياد كرده ولى شرحى را كه در مورد شهر و بناهاى آن مىدهد روشن و واضح نيست.(1) رى در سال 617 ه بهدست مغول غارت و ويران گرديد و بنا به گفته ياقوت فقط باروى شهر از خرابى نجات يافت ولى غالب ابنيه آن با خاك يكسان شد.(2)
غازانخان مغول براى اينكه رى بيش از آن به ويرانى دچار نشود به قول حمداللّه مستوفى «در و اندك عمارتى افزود و جمعى را ساكن گردانيد، امّا رى آباد نشد زيرا اهالى آن به دو محل ورامين و طهران كه نزديك رى بود، و مخصوصا به ورامين كه هوايش از رى بهتر بود، نقل مكان كرده بودند.(3)
منطقه رى بعد از حمله مغول تقسيمات ديگرى پيدا نمود و به چهار ناحيت بزرگ تقسيم شد. (نقشه 1) حمداللّه مستوفى در قرن هشتم به اين تقسيمات اشاره كرده مىگويد: «اوّل ناحيت بهنام و درو شصت پاره ديه است ورامين و خاوه از معظم قراى آن ناحيت است. دوم ناحيت سبور قرج و درو نود پاره ديه است قوهه، و شندر و ايوان كيف از معظم قراى آنجاست سوم ناحيت فشاپويه است و درو سى پاره ديه است كوشك علىآباد و كيلين و جرم و قوچآغاز معظم قراى آنجاست، چهارم ناحيت غارست و درو چهل پاره ديه است. طهران و امامزاده حسن كه به جيان مشهور است و فيروز بهرام و دولتآباد از معظم قراى آن ناحيت است».(4)
تقسيمات جديد رى در دورههاى بعد به همين منوال باقى ماند ولى شهر و كرسى اين منطقه بهطور كلى ويران بوده است چنانكه كلاويخو سياح معروف دوره تيمورى كه اين خرابهها را ديده مىگويد: «بناهاى شهرى عظيم را ديدم كه متروك مانده و ويران گشته بود، امّا بسيارى از برجهاى آن هنوز هم پا برجا بوده و خرابههاى چند
1. ر.ك: به معجم البلدان، ج 4، ص 355 تا 360.
2. همان كتاب ـ همان صفحات.
3. لسترنج، ص 233.
4. نزهة القلوب، ص 57.
(385)
مسجد را ديدم، اين آثار همان شهر رى است كه درگذشته بزرگترين شهر آن منطقه بوده امّا اكنون اين شهر ويران و خالى از سكنه مىباشد.(1)
شهر رى در دوره صفويان نيز به همان حال خراب باقى بود، و مؤلف رى باستان به نقل از كتاب زينت المجالس مىگويد: شهر رى اكنون خراب است و از زمان قتل عام مغول تا اين زمان ويران مانده و درو تغييرى حاصل نشده است.(2)
شاردن سياح معروف كه به عهد صفويان رى را ديده است مىگويد: آخرين خرابى اين شهر در نتيجه جنگهاى داخلى، در دوره اسلامى و حمله مغول و تاتار به عراق عجم وقوع يافت.(3)
حسين كريمان اظهار مىدارد كه سرربرت كرپرتر انگليسى كه در دوره قاجار خرابههاى اين شهر را ديده مىگويد: «آخرين حادثهاى كه سرنوشت اين شهر را تعيين كرده نتيجه جاهطلبى و خونخوارى است، كه از مشخصات برجسته حكومتنشينان بلافصل چنگيزخان است. و پيش از آنكه دو قرن از غارتگرى و ويران ساختن حصارهاى اين شهر سپرى گرديد، نام اين شهر چنان از خاطرهها فراموش شد كه ديگر اسمى از آن به عنوان اقامتگاه بشرى باقى نماند.(4)
بالاخره رى جديد. دهى بوده است كه آستانه حضرت عبدالعظيم در آنجا قرار داشت و در اين ايام به تدريج وسعت و آبادانى بيشتر پيدا كرد. و بهصورت شهرى كوچك امّا زيبا با تأسيسات مختلف درآمد، و از نو نام «شهر رى» به خود گرفت و بر تعداد جمعيت آن به تدريج افزوده شده، و اكنون آن پهنه به اضافه دهستان غار به صورت شهرستان درآمده است.
1. سفرنامه كلاويخو، ص 176.
2. رى باستان، ج 2، ص 426.
3. سياحتنامه شاردن، ج 3، ص 56.
4. رى باستان، ج 2، ص 428.
(386)
در باب محل رى قديم، عقايد مختلفى از طرف مورخين اظهار شده است. اعتمادالسلطنه گويد: «به زعم بعضى از فضلا» «راگز» يا «رى» قلعه ايرج است كه نزديك شهر ورامين مىباشد امّا ظن قريب به يقين شهر رى همان حدود اراضى جنوب شرقى دارالخلافه تهران است.(1) راولنسن نيز محل وى را در ورامين جستجو كرده است.(2)
مؤلف رى باستان از قول مرحوم دكتر مهدى بهرامى مىگويد: «روىهمرفته محل واقعى آن «رى» معلوم نيست. به فرض اينكه گنبد شهنشاه فخرالدوله را در حدود كوه چشمهعلى بدانيم محل تقريبى شهر در حدود كوه مزبور و متوجه به سمت شمال قرار مىگيرد.»(3)
1. نقل از كتاب دررالتيجان، ج 2، ص 54ـ55.
2. ر.ك: به دائرة المعارف اسلامى انگليسى چاپ قديم، ج 3، ص 1106 و به زبان فرانسه ج 3، ص 1183.
3. رى باستان، ج 1، ص 29.
(387)
(388)
مقاله بيستم
فهرست نسخههاى خطى
كتابخانه آستانه امامزاده عبدالعظيم حسنى
در شهر رى
تأليف: محمدتقى دانشپژوه
حواشى: ابوالفضل حافظيان بابلى
(389)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام گنجينهاى تاريخى است كه از ديرباز ارزش و عظمت خاصى داشته، به طورى كه در زمان شاه طهماسب اوّل صفوى، اين آستانه مباركه داراى كتابخانهاى بزرگ و ارزنده بوده كه از كتابخانههاى معتبر آن دوره در رى به شمار مىرفت. و در عصر شاه عباس صفوى 120 نسخه نفيس را شاه مذكور به كتابخانه وقف نمود و در حال حاضر چند نسخه از موقوفات مذكور باقى مانده است و در دوره كارى جديد كتابخانه كه به همّت مرحوم آقاى جواد مؤذنى آغاز شد، افراد فرهنگدوست با اهدا و وقف كتابهاى خطى و چاپى بر رونق آن افزودند، از جمله عالم جليل القدر مرحوم آيت اللّه مرعشى نجفى رحمهالله با وقف صدها جلد كتاب خطى، آمار نسخههاى خطى كتابخانه را به عددى قابل توجّه و آبرومند رسانيد.
هنگامى كه مرحوم دانشپژوه، در حدود چهل سال قبل، براى فهرستنگارى نسخ خطى كتابخانه دعوت شد آمار كتابهاى چاپى كتابخانه در حدود 3000 جلد وكتابهاى خطى 419 نسخه بود و ايشان فهرستى اجمالى از نسخههاى خطى اين كتابخانه تنظيم و در نشريه نسخههاى خطى به چاپ رساندند. هماكنون با توفيقات الهى تعداد كتابهاى چاپى از مرز 000/30 جلد گذشته و شماره نسخههاى خطى آن به 744 نسخه رسيده است، به انضمام 68 نسخه محفوظ در موزه آستانه و 80 نسخه موجود در حوزه علميه حضرت عبدالعظيم اين تعداد، به 892 نسخه بالغ مىشود. نظر به اينكه تعداد نسخهها بيش از دو برابر شده و فهرست قبلى نيز به صورت اجمالى و مختصر بوده، ضرورت فهرستنويسى تفصيلى براى نسخههاى كتابخانه آستانه بيش از پيش احساس مىشد. برپايى كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام فرصتى به وجود آورد كه فهرستى مفصّل براى تمام نسخههاى خطى موجود در آستانه، اعم از كتابخانه و موزه و حوزه تنظيم شود و بحمداللّه اين مهم به انجام رسيد و انشاءاللّه فهرست مذكور در ضمن آثار مربوط به كنگره به چاپ خواهد رسيد.
(390)
نوشتار حاضر كه در ضمن مجموعه مقالات مرتبط با حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و آستانه مباركه رى منتشر مىشود، همان فهرست اجمالى مرحوم دانشپژوه است كه سالها پيش از اين، در دفتر سوم نشريه نسخههاى خطى از طرف دانشگاه تهران به چاپ رسيده است. البته جهت مزيد فايده، نكات و تأمّلاتى چند به صورت حاشيه بر فهرست مذكور، در پاورقى صفحات آورديم و مطالب تفصيلى را به فهرستى كه از وعده چاپ آن سخن رفت، ارجاع داديم.
مقتضاى انصاف است كه بگويم فهرستنگارى و نسخهشناسى در ايران اسلامى و بلكه در عالم عجين با نام مرحوم دانشپژوه است و زحمات و كوششهاى بىدريغ او پرده از رخسار هزاران گوهر تابناك مخفى در كتابخانههاى عمومى و خصوصى كنار زد و او در راستاى احياى آثار اسلامى و ايرانى شهرهاى بزرگ و كوچك وطن خود و كشورهاى دور و نزديك جهان را درنورديد و رهآورد سفرهاى علمى او كتاب و فهرست و تصوير نسخههاى خطى بود كه براى سالهاى طولانى تغذيهاى علمى براى فرهنگپژوهان در عرصههاى مختلف علمى و دانشهاى گوناگون شده است. كمتر محقّقى توفيق مىيابد كه همچون دانشپژوه اين همه آثار به صورت كتاب و مقاله در زمينه تحقيق و تصحيح و كتابشناسى و نسخهشناسى از خود به جا گذارد. فهرستهاى تفصيلى او همچون فهرست نسخههاى اهدايى مرحوم مشكوة به دانشگاه تهران دايرةالمعارفى است مشحون از مباحث گوناگون از كتابشناسى، نسخهشناسى، تاريخ، تراجم و... البته در برخى موارد مرحوم دانشپژوه به جهت ضيق وقت و عدم امكانات، ناگزير از تهيه فهرست اجمالى و تنظيم سياهه و ليستى براى نسخهها شده، به اميد اينكه در فرصتى فراختر، كار را پى گيرد و ضمنا فوايدى كه در نگارش فهرست اجمالى است از دست نرود. علاوه بر اين، وى در هنگام نگارش فهرست حاضر بر اثر عارضه چشمى قدرت مراجعه مستقيم به كتاب را نداشت و با همكارى چند تن از دانشجويان از محتواى نسخهها آگاهى مىيافت. خلاصه اينكه اين چند حاشيه چيزى از عظمت كارهاى سترگ و ارزنده دانشپژوه نمىكاهد و دانسته است كه همه رشتههاى علمى با (ان قلت ـ قلت) و (قال ـ اقول) رشد و نمو يافته و مسير تعالى و كمال را پيموده است، پس بهتر اينكه اين شيوه پسنديده در فهرستنگارى و كتابشناسى نيز مرسوم گردد.
والسلام خير ختام
ابوالفضل حافظيان بابلى
(391)
فهرست نسخههاى خطى
كتابخانه آستانه امامزاده عبدالعظيم حسنى در شهر رى (1)
سرگذشت اين امامزاده را در كتاب جنةالنعيم ملامحمد باقر واعظ كجورى كه در 1295 ق ساخته و در 1296 ق در تهران به چاپ سنگى رسيده است و همچنين در سه رساله على قلى ميرزاى اعتضاد السلطنه پسر فتحعليشاه قاجار (1232ـ 1298) در سرگذشت امامزادگان رى نسخههاى خطى شمارههاى 1853 و 1854 كتابخانه مدرسه عالى سپهسالار و شماره 101 ج كتابخانه دانشكده ادبيات تهران (ص 311 فهرست) و رساله دوم مجموعه شماره 1293 نسخه اهدايى طباطبايى به مجلس (ص 33ـ65) از همين اعتضادالسلطنه مىتوان ديد. گذشته از كتابهاى انساب و رجال شيعى در تاريخ طبرستان ابناسفنديار (ص 120) نيز يادى از اين آستانه شده است (يادداشتهاى قزوينى 6:26) در آن آمده كه حسام الدوله اردشير باوندى (568ـ602) سالانه دويست دينار به «مشهد عبدالعظيم» مىفرستاده است. نام كامل اين امامزاده چنين است: ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابىطالب حسنى علوى كه از ترس پادشاه از طبرستان به رى آمده و در همانجا گويا اندكى پس از 250 درگذشته و در مسجد الشجره به خاك سپرده شده و قبر او مزار شيعيان بوده است.
مشيدالدوله شمسالدين مجدالملك ابوالفضل اسعد بن محمد بن موسى براوستانى قمى مستوفى ملكشاه سلجوقى گذشته شده در 492 چنانكه درالنقض (ص 420) و مجالس المؤمنين (مجلس دهم) آمده است «مشهد سيدعبدالعظيم حسنى به شهر رى» را ساخته است (وزارت اقبال ص 109ـ114).
بنگريد به: منتقلة الطالبية ص 60ـ61 سر انساب العلويه بخارى ص 14 عمدة الطالب جلالى چاپ سنگى 1318 به بمبئى ص 71 عمدة الطالب تيمورى نسخه خطى ـ جامع الرواة اردبيلى 1:460ـ جنة النعيم ص 402 و 448ـ451و499.
اين نكته هم گفته شود كه سندهاى قديمى مربوط به رقبات و توليت اين آستانه كه نزد جناب آقاى دكتر محمدعلى هدايتى محفوظ است و اجازه دادند كه فيلمى از روى آنها براى دانشگاه برداشته شود به شرح زير است:
(392)
1. فرمان شاه تهماسب مورخ 1 رجب 961 درباره توليت امير نظامالدين عليشاه پسر امير سعدالدين عنايةاللّه و امير حسامالدين ابراهيم پسر امير ناصرالدين خليلاللّه عبدالعظيمى.
2. طومار شاه تهماسب كه تاريخ آن دانسته نشده است:
3. فرمانشاه عباس دوم مورخ 1066 با تجويز ميرزا محمد مهدى صدر الممالك درباره سيور غال آستانه.
4. فرمان شاه سليمان مورخ ذىحجه 1080 درباره توليت اميرجلالالدين محمدحسينى پسر سيدعلىشاه.
5. فرمان شاهسلطان حسين مورخ ع2/1120درباره توليت ميرزامحمدعلى حسينى.
6. فرمان شاهتهماسب دوم مورخ ع 2/1143درباره توليت ميرزامحمدعلى حسينى.
7. فرمان كريمخان زند مورخ ج 1/1179 درباره توليت ميرزا سيدحسن نواده نظامخان.
8. فرمان محمدشاه غازى قاجار مورخ ع 2/1260 درباره توليت ميرزا سيدعلى و واگذاردن زرگنده شميران به سفارت روس و تبديل آن به ماليات رامين شهريار.
9. فرمانناصرالدينشاهمورخع2/1269دربارهكاروانسرايىكهدولتبهآستانهداده است.
10. فرمان ناصرالدين شاه مورخ صفر 1275 درباره توليت ميرزاابوالحسن پسر ميرزاسيدعلى.
11. فرمان ناصرالدين شاه مورخ شوال 1284 درباره توليت ميرزا ابوالحسن و وقف روستاى رامين.
12. فرمان مظفرالدين شاه مورخ رجب 1315 درباره توليت حاجى ميرزا هدايتاللّه پسر ميرزا ابوالحسن متولى باشى.
در اين سندها نام اين امامزاده و اين آستانه چنين يادشده است:
«مزار امامزاده عبدالعظيم» و «سركار قديمى آستانه امامزاده عبدالعظيم» و «آستانه امامزاده عبدالعظيم» و «سركار امامزاده عبدالعظيم» و «زاويه امامزاده عبدالعظيم» و «حضرت شاهزاده عبدالعظيم» و «حضرت عبدالعظيم» و «مشهد امامزاده شاهزاده عبدالعظيم» و «آستانه حضرت شاهعبدالعظيم» و «زاويه امامزاده حضرت عبدالعظيم» و «آستانه حضرت عبدالعظيم» در
(393)
حكم مورخ 1330 ق عبارت «زاويه امامزاده حضرت عبدالعظيم» ديده مىشود.
در سال 1330ـ1331 ق از طرف سه نفر مجتهد وقت حكمى صادر شده و در آن خلاصه سندهايى كه نزد حاج ميرزا هدايتاللّه متولى باشى بوده است درج گرديده و آن سه تن كه خط آنها در بالاى حكم ديده مىشود يكى سيدحسن مدرس است مورخ 26 ذىحجه 1330 ديگر ميرزا محمدتقى گرگانى بىتاريخ، سومى حاجى يحيى امام جمعه خويى مورخ 1 محرم 1331.خود حكم تاريخ 1رجب 1330دارد.سندهايى كه دراين حكمياد شد بدينگونهاست:
1ـ فرمان شاه تهماسب مورخ ذىحجه 960 درباره توليت سيدخليلاللّه و سيدعنايتاللّه و حسامالدين ابراهيم و اميرنظامالدين عليشاه پسران آندو.
2ـ وقفنامه زينب بيگم دخترشاه تهماسب مورخ ذى قعده 997 با توليت امير مجدالدين پسر امير ابراهيم حسينى.
3ـ فرمانشاه تهماسب مورخ ع 2/1130(؟!) درباره توليت ميرزا محمدعلى حسينى.
4ـ فرمان شاه عباس مورخ صفر 1123 (؟!) درباره توليت ميرزا محمدعلى حسينى و امير عليشاه و امير نوراللّه.
5ـ فرمان اشرف افغان مورخ ذىقعده 1140 درباره توليت ميرزا محمدعلى حسينى.
6ـ وقفنامه امير سليمان قراتلوى قاجار مورخ ذىقعده 1214 با توليت ميرزا ابوالحسن.
7ـ وقفنامه ميرزا شفيع صدراعظم مورخ 1222 با توليت ميرزا سيدعلى متولى سركار فيض آثار.