فهرست اجمالى
1. زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ··· 11
رضا استادى
2. بررسى كلى روايات حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ··· 45
محمدكاظم رحمان ستايش
3. خورشيد رى (حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از منظر امامان معصوم عليهمالسلام ··· 89
مهدى حسينيان قمى
4. اسوه تقوا (بررسى روايات اخلاقى ـ اجتماعى حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام )··· 143
على مختارى
5. عراضة الاخوان (سفرنامه معلم حبيبآبادى به آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام )··· 177
محمد على معلم حبيب آبادى، به كوشش صادق برزگر
6. حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از نگاه حضرت آيةاللّه مرعشى نجفى رحمهالله ··· 191
ابوالفضل حافظيان بابلى
7. كوچ مسافر رى··· 205
سيد صادق حسينى اشكورى
8. رجال رى در كتاب النقض··· 287
على صدرايى خويى
9. حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و شهر رى در سفرنامهها··· 337
محسن صادقى
(7)
(8)
درباره مجموعه مقالات
كنگرهها و نشستهاى علمى، آنگاه كه بر محور موضوعات تاريخى و ميراثى برپا مىشوند، و تصحيح و تحقيق آثار را در دستور دارند، اگر از مباحث نو و توليد نظريههاى جديد غفلت ورزند، بخش مهمى از وظيفه خود را ايفا نكردهاند؛ چرا كه آمادهسازى ميراث مكتوب تراثى به شكلى جديد و نيز گردآورى منابع، در شمار خدمات پژوهشى است و پژوهش از آن پس آغاز مىگردد. همچنين هر پژوهشى ـ هر اندازه هم كه روزآمد و كاربردى باشد ـ گذشته را شامل مىشود ؛ چرا كه به ناگزير بر بنياد پژوهشهاى پيشين شكل مىگيرد.
با توجه به اين اصل، كميته علمى كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، توليد مقالات و انديشههاى جديد را بخش مهمى از رسالت خود قرار داد. و براى دستيابى به اين هدف، از طريق فراخوان عمومى و نيز سفارش تدوين مقاله اقدام كرد. با وجود زمان اندك، در مجموع هشتاد مقاله به كميته علمى واصل شد كه پنجاه مقاله از آنها نتيجه فراخوانهاى عمومى و سى مقاله نيز دستاورد سفارشهاى خاص بود.
پس از ارزيابىهاى علمى، از ميان هشتاد مقاله ياد شده، پنجاه مقاله جهت چاپ در مجموعه مقالات كنگره، مناسب تشخيص داده شد كه به ترتيب زير به چاپ مىرسد:
جلد اول، حاوى دوازده مقاله و شامل مقالات اعتقادى از قبيل: عرض دين، امامت، مهدويت، تشيع در رى و... است.
در جلد دوم، دوازده مقاله جاى گرفته است كه بيشتر جنبه تاريخى دارند. در جلد
(9)
سوم، شانزده مقاله با موضوعات متنوع ديگر، جاى گرفته است.
باقىمانده مقالات، به همراه سخنرانيهاى ايراد شده در كنگره، مصاحبهها و... پس از برپايى كنگره، با عنوان «يادنامه» به چاپ خواهد رسيد.
در اين جا ذكر دو نكته ضرورى به نظر مىرسد:
1 . ترتيب و چينش مقالات، تنها بر پايه موضوع و اهميت آن بوده است.
2 . نخستين مقاله از جلد اول مجموعه مقالات، با عنوان «شرح حديث عرض دين»، در گذشته توسط حضرت آيةاللّه لطفاللّه صافى(دام ظله) تأليف شده بود كه با كسب اجازه از ايشان و جهت تكميل مقالات بعدى با مختصر ويرايشى در اين مجموعه جاى گرفت.
* * *
كميته علمى بر خود فرض مىداند كه از همه بزرگان، نويسندگان و محققان كه با تدوين مقاله در غناى اين بزرگداشتْ سهيم بودند، صميمانه سپاسگزارى كند و از عموم اهل تحقيق بخواهد كه خطاها و نقصها چاپى راه يافته به اين مجموعه را كه ناشى از اندكىِ فرصتاند، بر ما ببخشند.
و إلى اللّه تصير الأُمور
(10)
(1)
زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
تأليف:
رضا استادى
(11)
(12)
مقدمه
زيارت در اصل به معناى ملاقات و ديدار و بازديد است. هنگامى كه گفته مىشود: «زُرتُ صَديقي» مقصود اين است كه به ديدار دوستم رفتم و او را ملاقات كردم، و آنجا كه مثلاً گفته مىشود: «زرتُ المتحف»؛ يعنى از موزه بازديد كردم.
اما در محاورات و گفتگوهاى ميان متدينان و مسلمانان واژه «زيارت قبور» معمولاً بار معنوى دارد و توأم با احترام و اكرام است و نيز حكايت از باور به ماوراء الطبيعه دارد؛ مثلاً كسى كه به زيارت قبر پدر خود يا مادر خود مىرود حتماً به اين خاطر است كه براى آنان احترام خاصى قائل است و مىخواهد به اين وسيله آنان را تكريم كند و معلوم باشد كه ايشان را فراموش نكرده است. علاوه بر اين، چون معتقدان به مبدأ و معاد مرگ را نيستى نمىدانند و براى شخص متوفّى، زنده بودن و توجه به بازماندگان و نيز توجه و علاقه به قبر خود را باور دارند به زيارت قبر او مىروند كه با سلام دادن به او و احياناً سخن گفتن با او هم او را احترام، و هم گاهى از وى تقاضاى دعاى خير كنند يا براى او از خداى متعال درخواست مغفرت يا علو درجات نمايند.
البته زيارت قبور و رفتن به گورستانها موجب عبرت گرفتن هم هست كه اين خود نيز بسيار براى زائر سازنده است.
از اين رو به زيارت قبور مؤمنان رفتن، كارى است پسنديده و همواره مسلمانان اين كار صحيح را انجام مىدادهاند و رواياتى كه به زيارت قبور مؤمنان سفارش مىكند مىتواند مؤيد و امضاى آن كار عقلايى و نيز بيان استحباب شرعى آن باشد.
علامه امينى در كتاب ارجمند الغدير(1) از كتابهاى اهل سنت با سندهاى مختلف از
1. الغدير، ج 5، ص 166.
(13)
چند نفر از اصحاب رسول خدا صلىاللهعليهوآله و آنان از رسول خدا نقل كردهاند كه فرموده است:
كنت نهيتكم عن زياره القبور الا فزوروها؛
قبلاً شما را (شايد به خاطر اينكه مدفونان در قبرستانها كافر بودند و احترام به آنان كار پسنديدهاى نيست بلكه از نظر شرع مورد نكوهش است) از زيارت قبور نهى كرده بودم اما اكنون (كه اهل ايمان به خاك سپرده شدهاند) امر مىكنم شما را كه قبور (مؤمنان) را زيارت كنيد.
در روايات ديگر فرموده است:
«قبور را زيارت كنيد؛ زيرا زيارت قبور موجب زهد در دنيا و ياد آخرت است».
در روايت ديگر: «به زيارت قبور برويد اين كار شما را به ياد مرگ مىاندازد».
و در روايت ديگر: «هر كس مىخواهد به زيارت قبرى برود، برود؛ زيرا قلب را نرم و چشم را گريان و آخرت را به ياد مىآورد...».
در روايت ديگر: «به زيارت قبور برويد؛ زيرا در زيارت قبرها عبرت است».
در كنز العمال آمده است: پيامبر صلىاللهعليهوآله به زيارت قبرستان رفت و گفت: «السلام عليكم أيّها الأرواح الفانية و الأبدان البالية...».
نيز در همان كتاب است كه حضرت على عليهالسلام در موقع زيارت قبرى گفت: «السلام على أهل الديار من المؤمنين و المسلمين».
نيز در مستدرك حاكم آمده است: حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام هر جمعه به زيارت قبر حضرت حمزه مىرفت... .
بنابراين، اهل تسنن هم نبايد ترديد داشته باشند كه به زيارت قبور مؤمنان رفتن، كارى است مشروع و پسنديده، و آثار و بركاتى هم دارد.
و اينكه برخى از اهل تسنن يا وهابىهاى از اهل تسنن زنان را از زيارت قبور منع مىكنند و آن را حرام مىدانند از زمانهاى خيلى دور در كتابهاى فقهى مورد بحث
(14)
و بررسى و انتقاد قرار گرفته است.
مثلاً محقق حلّى متوفاى 676 در كتاب گرانقدر المعتبر مىنويسد:
زيارت قبور امامان و مؤمنان براى مردان مستحبّ مؤكد است و براى زنان مكروه است و حرام نيست [التبه كراهت در عبادات به معنى اين است كه ثواب كمترى دارد] و اين فتواى اهل علم يعنى دانشمندان و فقهاى شيعه است.
سپس بعد از نقل برخى از رواياتى كه دلالت بر استحباب زيارت قبور دارد مىنويسد:
اما جواز زيارت قبور براى زنان از اين دو روايت يكى از كتابهاى شيعه و ديگرى از كتابهاى اهل تسنن استفاده مىشود.
1. يونس، از اصحاب امام صادق عليهالسلام ، از آن حضرت روايت مىكند:
فاطمه زهرا عليهاالسلام هر هفته روز شنبه به زيارت قبور شهدا مىرفت و كنار قبر حضرت حمزه براى او طلب رحمت و آمرزش مىكرد.
2. اهل سنت از ابى مليكة نقل كردهاند كه او به عايشه گفت: از كجا مىآيى؟ جواب داد از زيارت قبر برادرم عبدالرحمان. به او گفت: مگر پيامبر از زيارت قبور نهى نكرده بود؟ عايشه گفت: بلى نهى كرده بود اما بعدها به زيارت قبور امر كرد.
سپس محقق حلّى مىفرمايد:
زنان داخل اين رخصت و جواز و امر رسول خدا صلىاللهعليهوآله هستند و كراهت براى اين است كه ستر و پوشش و حفظ خود از اجانب براى زنان اولى است.(1)
زيارت قبور مؤمنان در مكتب اهل بيت
1. امام رضا عليهالسلام :
هر كس قبر مؤمنى را زيارت كند و سوره «انّا انزلناه» را هفت بار نزد آن قبر بخواند خداوند او و صاحب قبر را بيامرزد.(2)
1. المعتبر، ص 92، چاپ سنگى رحلى. روايت دوم در منتهى المطلب علامه حلى هم هست. در معتبر ابى فليكه و در منتهى ابى مليكه هست و ظاهراً دومى صحيح است.
(15)
2. على عليهالسلام :
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: زيارت قبور شما را به ياد آخرت مىاندازد.(1)
3. امام صادق عليهالسلام
رسول خدا صلىاللهعليهوآله هر هفته شب جمعه با گروهى از اصحاب خود به قبرستان بقيع (مدينه) مىرفت و خطاب به اهل قبور سه مرتبه مىفرمود: السلام عليكم يا أهل الديار و سه بار هم مىفرمود: خدا شما را رحمت كند.(2)
4. عبداللّه بن سنان از اصحاب امام صادق عليهالسلام است مىگويد: به امام صادق عليهالسلام گفتم: چگونه به اهل قبور سلام كنيم؟ حضرت فرمود:
بگو: السلام على أهل الديار من المؤمنين و المسلمين، أنتم لنا فرط و نحن إنشاءاللّه بكم لاحقون.(3)
5. امام باقر عليهالسلام
هر كس قبر برادر مؤمن خود را زيارت كند و دستش را روى قبر گذاشته و سوره قدر را هفت مرتبه بخواند خداوند او و صاحب قبر را بيامرزد.(4)
6. صفوان بن يحيى از اصحاب امام هفتم عليهالسلام گويد: به آن حضرت گفتم: شنيدهام كه هنگامى كه كسى به زيارت قبر مؤمنى مىرود صاحب آن قبر با او انس مىگيرد و هنگامى كه مىخواهد از قبر دور شود او وحشتزده مىشود. حضرت جمله اوّل را تصديق كرده و گفتند جمله دوم درست نيست «فقال: لايستوحش».(5)
7. در روايت ديگر از امام صادق عليهالسلام آمده:
هنگامى كه به زيارت قبور مىرويد آنها با شما انس مىگيرند و هنگامى كه از نزد آنها مىرويد وحشت مىكنند.(6)
1. بحارالانوار، ج 79، ص 169 به نقل از هدايه شيخ صدوق.
2. بحارالانوار، ج 79، ص 169 به نقل از دعائم الاسلام.
3. وسائل الشيعه، ج 3، ص 224.
4. وسائل الشيعه، ج 3، ص 225.
5. وسائل الشيعه، ج 3، ص 227.
6. وسائل الشيعه، ج 3، ص 222.
(16)
8. از امام كاظم عليهالسلام روايت شده كه يكى از اصحاب ايشان از وى پرسيد: آيا مؤمن مىداند چه كسى به زيارت قبر او مىرود؟ حضرت فرمود:
بله، همواره با زائر قبر خود مأنوس است و هنگامى كه زائر از نزد قبر او برمىخيزد و برمىگردد وحشتى بر صاحب قبر وارد مىشود.(1)
صاحب كتاب وسائل الشيعه مىگويد:
اينكه در برخى روايات وحشتزده شدن صاحب قبر نفى و در برخى اثبات شده به خاطر تفاوت زائران است؛ يعنى اگر زائر مثلاً از اولياء خدا باشد صاحب قبر مايل است هميشه با او باشد و از رفتن او ناراحت مىشود و اگر از افراد معمولى باشد از رفتن او ناراحت نمىشود فقط در هنگام بودن او با او مأنوس مىشود.
9. محمد بن مسلم گويد: به امام صادق عليهالسلام گفتم: هنگامى كه ما به زيارت قبور مىرويم صاحبان قبرها مىفهمند كه ما به زيارت آنان رفتهايم؟ حضرت فرمود: «آرى، به خدا سوگند مىفهمند و خوشحال مىشوند و با شما انس مىگيرند».(2)
10. على عليهالسلام : به زيارت مردگان خود برويد زيرا آنان به زيارت شما خوشحال مىشوند. و نزد قبر پدر و يا مادر خود علاوه بر دعاى براى ايشان حاجت خود را از خدا بخواهيد.(3)
11. يكى از اصحاب امام باقر عليهالسلام گويد: با امام باقر عليهالسلام در قبرستان بقيع از كنار قبر يكى از شيعيان (اهل كوفه) گذشتيم به حضرت عرض كردم فدايت شوم اين قبر يكى از شيعيان است حضرت كنار آن قبر ايستاد و اين دعا را خواند: اللهم ارحم غربته و صل وحدته و آنس وحشته و آمن روعته و اسكن اليه من رحمتك ما يستغنى به عن رحمة من سواك و الحقه بمن كان يتولاه(4)
1. وسائل الشيعه، ج 3، ص 222.
2. وسائل الشيعه، ج 3، ص 223.
3. وسائل الشيعه، ج 3، ص 222.
4. وسائل الشيعه، ج 3، ص 223.
5. كامل الزيارات، ص 321.
(17)
12. رسول خدا صلىاللهعليهوآله : هر كس هر جمعه قبر پدر و مادرش و يا يكى از آنها را زيارت كند خدا او را مىآمرزد و از نيكوكاران نوشته مىشود.(1)
13. امام صادق عليهالسلام : يكى از حقوق مؤمن بر مؤمن اين است كه پس از مرگ او به زيارت قبرش برود.(2)
14. داورد رقّى از اصحاب امام صادق گويد: به آن حضرت گفتم: انسان كنار قبر پدرش با خويشاوندانش و غيره مىايستد (و زيارت مىكند) آيا به حال صاحب قبر سودى دارد؟ حضرت فرمود:
آرى، او خوشحال مىشود همان طور كه يكى از شما هنگامى كه براى ديگرى هديهاى مىبرد شاد مىشود.(3)
از اين روايات و روايات ديگرى كه در كتابهاى روايى شيعه مانند كامل الزياراتِ ابن قولويه و وسائل الشيعه و مستدرك الوسائل و بحارالانوار و الغدير و غيره نقل شده مطالب متعددى استفاده مىشود:
الف) استحباب زيارت قبور اهل ايمان؛
ب) اينكه اهل قبور در عالمى ديگر زندهاند و علاقه و ارتباط آنان با قبرهايشان قطع نشده و به زائران قبور خود توجه دارند؛
ج) از آمدن زائران به زيارتشان خوشحال شده، با آنان انس مىگيرند؛
د) مستحب است زائر براى صاحب قبر دعا و طلب رحمت نمايد؛
ه )زيارت قبور براى زائر هم بركاتى دارد؛ از جمله اينكه او را به ياد مرگ و سفر آخرت مىاندازد و باعث پند و عبرت او مىشود؛
و ) درباره زيارت قبر پدر و مادر تأكيد ويژه شده است؛
ز) علاوه بر همه اينها، از مجموع روايات برمىآيد كه مسلمان و مؤمن پس از مرگ زنده است و با زيارت او از او تكريم مىشود؛ زيرا همان طور كه پيشتر گفته شد واژه
1. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 365.
2. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 363.
3. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 363.
(18)
«زيارت» در اين قبيل روايات بار معنوى و تكريم ويژهاى دارد؛
ح) و حتماً اين احترام خاص براى كسانى كه در ميان اهل ايمان ممتاز هستند بايد مضاعف و چند برابر باشد.
از امام باقر عليهالسلام نقل شده:
فاطمه زهرا عليهاالسلام قبر حضرت حمزه را زيارت مىكرد و هر شنبه (هر هفته) با گروهى از زنان به زيارت قبور شهدا مىرفت و براى آنان دعا و استغفار مىكرد.(1)
امام باقر عليهالسلام :
هر كس قبور شهداى آل محمد را به قصد نيكى به رسول خدا صلىاللهعليهوآله زيارت كند از گناهان خود پاك مىشود مانند روزى كه به دنيا آمده است.(2)
از همين باب است كه در طول تاريخ اسلام مسلمانان به زيارت قبور علما و بندگان خاص خدا بيشتر عنايت داشته و تعداد بسيارى از قبور علما و اولاد رسولاللّه صلىاللهعليهوآله و غير آنان به صورت مزار و زيارتگاه عمومى درآمده است.
مثلاً در ايران قبر ميرزاى قمى و على بن بابويه قمى و غيره در قم، و قبر علامه مجلسى و پدرش و حجةالاسلام شفتى و غيره در اصفهان، و قبر شيخ بهائى و امينالاسلام طبرسى و غيره در مشهد، و قبر شيخ صدوق و قبر امام خمينى و غيره در تهران، و دهها بلكه صدها قبر ديگر در بلاد مختلف و كشورها مورد احترام و زيارت خاص و عام است.
همچنين صدها و هزارها امامزاده كه در سراسر دنيا و بخصوص در عراق و ايران است جز موارد خاصى كه دليل ويژهاى بر استحباب زيارت آنان وارد شده، همگى از همين بابِ زيارت قبور اهل ايمان است.
شايد يكى از ادله عنايت خاص به اين گروه از مؤمنان اين روايتها باشد:
1. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 365.
2. بحار الانوار، ج 98، ص 20.
(19)
امام هفتم عليهالسلام :
هر كس نمىتواند قبرهاى ما را زيارت كند، قبور برادران صالح ما را زيارت نمايد.(1)
امام صادق عليهالسلام :
هر كس نمىتواند ما را زيارت كند، دوستان صالح ما را زيارت كند، ثواب زيارت ما براى او نوشته مىشود.
باتوجه بهمطالب گذشته، زيارت قبور اهل ايمان ونيز خواص ازمؤمنان دوجنبه دارد:
1. فيض بردن زائر؛
2. فيضدهى زائر به صاحب قبر.
هنگامى كه به زيارت قبر پدر خود مىرويم قصد ما اين است كه دعا و قرآن و استغفار ما براى پدرمان سودمند، و دعاى او در حق ما و نيز انجام دادن اين عمل مستحب (يعنى زيارت قبر مؤمن و زيارت قبر پدر) براى ما سودمند باشد و در مواردى اين فيضبرى و فيضدهى برترى بر يكديگر ندارند.
اما در مواردى ميان آن دو بسيار فرق است اگر امام باقر عليهالسلام بر سر قبرى از قبور شيعيان مىايستد و او را دعا مىكند اين جا فيضدهى صدها و هزارها بار از تشكر صاحب قبر از آن حضرت، بيشتر است.
اگر فاطمه زهرا عليهاالسلام به زيارت قبر شهدا و يا شهداى احد مىرود فيضى كه آن حضرت مىرساند قابل قياس با سپاس و تشكر آن شهداى عزيز از وى نيست.
همچنين هنگامى كه افراد معمولى و متوسط به زيارت قبر يكى از علما و صلحا و بندگان خاص خدا مىروند، اينجا فيضبرى او بسيار بيشتر از فيضرسانى اوست و اصولاً در اين قبيل موارد زائران به قصد فيض بردن و جلب لطف الهى و استجابت دعاى خود به زيارت اين قبيل قبور مىروند.
1. بحارالانوار، ج 71، ص 311.
(20)
بنابراين، جاى هيچ اشكال و ترديدى نيست اگر ببينيم زائران اين قبور ويژه، نزد آن قبرها دست به دعا برمىدارند و صاحبان قبور را وسيله استجابت دعاى خود قرار مىدهند و جاى استبعاد نيست اگر بشنويم كنار قبر فلان عالم زاهد و صالح دعا مستجاب است؛ زيرا برترى روح او و مقامات معنوى او ايجاب مىكند كه بتواند در حدى كه خداى متعال به او قدرت روحى و معنويت داده است به زائر خود كمك كرده و او را مورد مرحمت خود قرار داده و فيوضاتى نصيب او نمايد.
زيارت پيامبر و امامان عليهمالسلام
در آغاز مقال گفتيم براساس رواياتى كه در كتابهاى خود اهل تسنن هست، اهل تسنن هم بايد مانند شيعه در حسن و استحباب زيارت قبور مؤمنان ترديدى نداشته باشد.
همين طور در استحباب و مشروعيت زيارت رسول خدا صلىاللهعليهوآله نبايد شكى داشته باشند؛ زيرا مستندات فراوانى براى استحباب زيارت قبر رسول خدا صلىاللهعليهوآله در تأليفات دانشمندان اهل سنت وجود دارد كه براى هر باانصافى قانع كننده است:
1. در دهها كتاب از كتب اهل تسنن از جمله سنن دار قطنى(1) و سنن كبرى بيهقى(2) و الشفا بتعريف حقوق المصطفى قاضى عياض(3) و الترغيب و الترهيب منذرى(4) از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روايت شده است كه فرمود:
«من زار قبري وجبت له شفاعتي»؛ هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من او را واجب مىشود.
2. نيز در دهها كتاب از جمله مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر(5) و سنن دار قطنى(6)
1. سنن دار قطنى، ج 2، ص 278.
2. سنن كبرى بيهقى، ج 5، ص 245.
3. الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ج 5، ص 194.
4. الترغيب و الترهيب منذرى، ج 2، ص 224.
5. مختصر تاريخ دمشق، ج 2، ص 406.
6. سنن دار قطنى، ج 2، ص 278.
(21)
و كنز العمال(1) از رسول خدا روايت شده كه آن حضرت فرمود:
من حجّ فزار قبري بعد وفاتي كان كمن زارني فى حياتي؛
هر كس حجّ خانه خدا به جا آورد آنگاه (در مدينه) قبر مرا زيارت كند، مانند كسى است كه مرا در حال حيات زيارت كرده باشد.
در كتاب وفاء الوفاء سمهودى(2) از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روايت شده كه فرمود:
«من لم يزر قبري فقد جفاني؛ هر كس قبر مرا زيارت نكند به من جفا كرده است.
در كتاب شريف الغدير(3) غير از اين سه روايت حدود بيست روايت ديگر از دهها كتاب از اهل تسنن نقل كرده است.
غزالى در احياء العلوم گويد:
مستحب است هر روز به بقيع رفتن و زيارت قبر عباس عموى پيامبر و حسن بن على و زين العابدين و محمد باقر و جعفر صادق... .(4)
زيارت معصومان در مكتب اهل بيت
در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه، از كتابهاى حديثى قديمى شيعه، حدود سى روايت درباره زيارت رسول خدا صلىاللهعليهوآله نقل شده كه نمونه آنها را مىآوريم:
1. حسين بن على به رسول اللّه صلىاللهعليهوآله گفت: اى پدر پاداش و اجر كسى كه تو را زيارت كند چيست؟ حضرت فرمود:
هر كس مرا در حال حيات يا پس از مرگ زيارت كند، بر من لازم است روز قيامت به زيارت او بروم و او را از گناهانش خلاص كنم.(5)
2. امام باقر عليهالسلام فرمود:
زيارت قبر رسول خدا صلىاللهعليهوآله برابر است با حج مبرورى كه با حضرت رسول صلىاللهعليهوآله انجام شده باشد.(6)
1. كنز العمال، ج 15، ص 651.
2. وفاء الوفاء، ج 4، ص 1347.
3. الغدير، ج 5، ص 142.
4. احياء العلوم، ج 1، ص 232.
5. كامل الزيارات، ص 14 چاپ سنگى.
(22)
3. امام صادق عليهالسلام فرمود: رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «هر كس به زيارت من بيايد روز قيامت شفيع او خواهم بود».(1)
4. رسول خدا صلىاللهعليهوآله به امام حسن عليهالسلام فرمود:
هر كس مرا در حال حيات يا پس از مرگ زيارت كند يا پدرت (على عليهالسلام ) را زيارت كند، لازم مىشود روز قيامت او را زيارت كرده و از گناهانش خلاص كنم.(2)
5. در امالى صدوق است رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود:
هر كس حسن را در بقيع زيارت كند قدم او بر صراط ثابت باشد روزى كه همه قدمها مىلغزد.(3)
6. از امام صادق روايت شده كه فرمود:
هر كس قبر حضرت فاطمه را زيارت كند (و اين زيارتنامه را بخواند) و سپس استغفار كند خداوند او را مىآمرزد و داخل بهشت مىكند.(4)
7. على عليهالسلام به رسول خدا صلىاللهعليهوآله گفت: اى رسول خدا، اجر و پاداش كسى كه قبرهاى ما (اهلبيت) را زيارت كند و تعمير كند و به قبر ما سر بزند چيست؟ حضرت فرمود:
اى ابوالحسن، خداى تعالى قبر تو و قبور فرزندان تو را بقعههايى از بقعههاى بهشت قرار داده است... كسانى كه قبور شما را تعمير مىكنند و به قصد قربت، و براى اظهار دوستى و محبت قبور شما را
زياد زيارت مىكنند از شفاعت من بهرهمند مىشوند(5) و در بهشت زائران من خواهند بود.(6)
8. امام صادق عليهالسلام فرمود:
1. كامل الزيارات، ص 15.
2. كامل الزيارات، ص 12.
3. كامل الزيارات، ص 39.
4. بحارالانوار، ج 97، ص 141؛ امالى، ص 112.
5. بحارالانوار، ج 97، ص 199.
6. اولئك يا على المخصوصون بشفاعتى.
7. بحارالانوار، ج 97، ص 121 با اختصار.
(23)
هر كس يكى از ما (اهلبيت) را زيارت كند، مانند كسى است كه اماام حسين عليهالسلام را زيارت كرده باشد.(1)
9. زيد شحّام گويد به امام صادق عليهالسلام گفتم: براى كسى كه يكى از شما را زيارت كند چيست؟ حضرت فرمود:
مانند كسى است كه رسولاللّه صلىاللهعليهوآله را زيارت كرده باشد.(2)
درباره زيارت امام حسين عليهالسلام صدها روايت در كتابهاى معتبر شيعه وارد شده است، از جمله:
10 از امام صادق عليهالسلام روايت شده:
اگر يكى از شما هر سال به حج خانه خدا رفته باشد اما امام حسين عليهالسلام را زيارت نكرده باشد حقّى از حقوق خدا و حقوق رسول خدا را ترك كرده است... .(3)
11. از امام باقر روايت شده:
شيعيان ما را امر كنيد به زيارت قبر حسين عليهالسلام زيرا آمدن نزد قبر او و زيارت او فريضه است بر هر مؤمنى كه امامت امام حسين را قبول دارد.(4)
12. به امام رضا عليهالسلام گفته شد: زيارت قبر پدر شما مانند زيارت قبر امام حسين عليهالسلام است؟ فرمود: «آرى».(5)
13. از امام رضا عليهالسلام روايت شده كه فرمود:
هر كه مرا با اين دورى قبرم زيارت كند روز قيامت در سه جا نزد او مىآيم تا او را در هولها و ترسهاى آن سه جا نجات دهم: هنگامى كه نامه عمل به دست افراد داده مىشود و نزد صراط و نزد ميزان.(6)
1. بحارالانوار، ج 97، ص 118 به نقل از ثواب الاعمال شيخ صدوق.
2. بحارالانوار، ج 97، ص 117 به نقل از عيون و علل شيخ صدوق.
3. كامل الزيارات، ص 122.
4. كامل الزيارات، ص 120.
5. كامل الزيارات، ص 298.
(24)
از مجموع اين روايات و سائر رواياتى كه در كامل الزيارات و غيره نقل شده استحباب زيارت قبور رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم استفاده مىشود.
اما آيا اين زيارت و ترغيب به اين زيارتها مانند همان زيارت اهل قبور است كه پيشتر ياد شد و به همان اهدافى كه آن زيارت انجام مىشود اين زيارتها نيز انجام مىگيرد يا تفاوت دارد؟ بله تفاوت دارد و تفاوت از زمين تا آسمان است.
در زيارت رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهمالسلام مطالب ويژهاى كه بسيار ارزنده و آموزنده مىباشد مقصود است:
الف) استحباب زيارت آنان، بلكه لزوم زيارت آنان، و به آنها سلام كردن و با آنها راز دل گفتن حاكى از اين است كه زائر معتقد است كه اين بزرگواران پس از مرگ مانند قبل از مرگ هستند و زنده و مرده آنها مساوى است.
ب) در اين زيارتها از زائر خواسته شده با آداب خاصى با غسل بودن، با خواندن اذن دخول و گفتن اذكار و ... با كمال خضوع و توجه زيارت كند و از اين راه تا حد ممكن مقامات معنوى و كمالات الهى آنان را مد نظر داشته باشد و عرفان و شناخت خود را نسبت به آنان عملاً نشان داده و آن را تكميل كند.(1)
ج) در اين زيارتها يكى از اهداف اين است كه ارتباط شيعيان بخصوص در زمان غيبت با رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهمالسلام قطع نشود و همواره آن عزيزان در جامعه شيعه و ميان مسلمانان مطرح باشند.
و شايد از همين جهت است كه در روايت وارد شده:
امام صادق عليهالسلام فرمود:
اگر مردم حج خانه خدا را ترك كنند بر والى لازم است كه گروهى را مجبور به رفتن به حج كند تا خانه خدا بىزائر نماند و اگر مردم زيارت قبر
1. بحارالانوار، ج 99، ص 34 به نقل از خصال شيخ صدوق.
2. بحث در اينكه چرا براى زيارت اعتاب مقدّسه آداب فراوانى ياد شده، كه در زمان حيات معصومان كه به زيارت آنان مىرفتند آن آداب معمولاً مراعات نمىشد و يا خواسته نمىشد، مقالى ديگر مىطلبد.
(25)
رسولاللّه صلىاللهعليهوآله را ترك كنند بر والى لازم است كه گروهى را به اجبار به زيارت قبر رسولاللّه بفرستد و اگر آنان هزينه اين سفر را ندارند لازم است والى از بيت المال مسلمانان اين هزينهها را بپردازد.(1)
د) در اين زيارات تجديد عهد با پيامبر و امام يكى از اهداف بسيار سازنده است.
ه ) اين زيارتها مانند كلاس و مدرسهاى است كه سطح معارف و شناخت زائران را بالا مىبرد؛ زيرا با خواندن زيارتنامهها (كه پس از اين درباره آنها هم بحثى خواهيم داشت) در واقع درس معارف مىخوانند.
و ) مخصوصاً در زيارت امام حسين عليهالسلام فداكارى در راه دين، و ارزش فراوان غير قابل تصور دين، و راه و رسم مبارزه و مقاومت در برابر ظالمان، آموخته مىشود.
ز) زيارت امام حسين مانند مرثيه خوانى و سوگوارى براى آن حضرت يكى از عوامل تضمين كننده بقاى مكتب اهلبيت است و شايد از اين جهت است كه درباره زيارت امام حسين عليهالسلام صدها روايت وارد شده و گاهى تعبير به وجوب هم شده است و نيز در برخى نقلها ديده مىشود كه اگر سفر زيارت حضرت حسين عليهالسلام با خطر و ضررى هم توأم باشد تحمل آن خطرات و زيانها مستحسن است و از انجام زيارت سيدالشهدا عليهالسلام به هيچ وجه نمىشود چشم پوشيد.
زيارتنامه
اعتقاد به اينكه مردگان در عالمى ديگر زنده هستند و ارتباط آنها با قبرشان قطع نشده، موجب مىشود كه در زيارت اهل قبور احياناً زائر به صاحب قبر سلام و درودى داشته باشد. بنابراين، جاى ترديد نيست كه مىتوان در زيارت اهل قبور عباراتى را به عنوان سلام به كار برد و همين مطلب در روايات نيز وارد شده است.
ابن عباس گويد رسول خدا در قبرستان مدينه خطاب به آنان فرمود:
1. وسائل الشيعه، ج 8، ص 16، چاپ بيست جلدى.
(26)
«السلام عليكم يا أهل القبور يغفر اللّه لنا و لكم أنتم سلفنا و نحن بالاثر».(1)
صاحب كتاب عقد الفريد گويد:
هر وقت على عليهالسلام وارد گورستان مىشد مىگفت: السلام عليكم يا اهل الديار الموحشة و المحالّ المقفره من المؤمنين و المؤمنات... .(2)
و در بحارالانوار آمده: اين دعاى على عليهالسلام براى اهل قبور است:
بسم اللّه الرحمن الرحيم. السلام على أهل لا إله إلاّ اللّه، من اهل لا اله الا اللّه، يا أهل لا إله إلاّ اللّه، بحقّ لا اله الا اللّه. كيف وجدتم قول لا إله إلاّ اللّه، من لا إله إلاّ اللّه، يا لا إله إلاّ اللّه، بحقّ لا إله إلاّ اللّه، محمد رسول اللّه صلىاللهعليهوآله .(3)
و واضح است كه اگر در زيارت قبر عالمى يا زاهدى خطاب به او سلام كرده و خصوصيات و امتيازات او را يادآور شويم هيچ اشكالى ندارد؛ مثلاً در زيارت قبر شيخ طوسى بگوييم: السلام عليك يا ناصر اهل البيت، السلام عليك يا مروّج دين الاسلام، و ... .
و از اين روست كه گاهى براى برخى از علماى بزرگ زيارتنامهاى شامل ستايش از او و ايمان و اخلاص و زهد و خدمات او تدوين مىشود.
البته بايد يادآورى شود كه در اين زيارتنامهها بايد دقت شود كه از مبالغههاى بىوجه اجتناب و واقعيات گفته و نوشته شود.
زيارتنامههاى پيامبر و فاطمه زهرا و امامان معصوم
داستان اين زيارتنامهها با آنچه قبلاً گفته شد قابل مقايسه نيست؛ زيرا زيارتنامههايى كه از معصومان براى معصومان و گاهى براى ديگران نقل و روايت
1. سنن ترمذى، ج 3، ص 369؛ الغدير، ج 5، ص 248.
2. العقد الفريد، ج 3، ص 11؛ الغدير، ج 5، ص 249.
3. بحارالانوار، ج 99، ص 301.
(27)
شده، در حقيقت مجموعهاى است كه براى معرفى رسول خدا و اهلبيت عليهمالسلام و آشنايى با مقامات الهى آنان و نيز آشنايى با فضايل و سيره و روش كلى زندگى و نيز بيان اهداف آن بزرگواران و همچنين براى بيان وظايف شيعيان در ارتباط با آن عزيزان است.
به اين نمونهها از بخشهايى از زيارات توجه كنيد:
بكم تنبت الأرض أشجارها، و بكم تخرج الأشجار أثمارها، و بكم تنزل السماء قطرها و رزقها، و بكم يكشف اللّه الكرب، و بكم ينزل اللّه الغيث، و بكم تسبح اللّه الارض التي تحمل أبدانكم و ... ارادة الرب فى مقادير اموره تهبط إليكم و تصدر من بيوتكم... .(1)
در اين جملات و نظاير آن زائر هم مىآموزد كه اهلبيت وسائط فيض الهى هستند و هم اين اعتقاد را ابراز مىدارد.
در زيارت ديگر كه از امام صادق عليهالسلام براى امام حسين عليهالسلام روايت شده آمده:
صلى اللّه عليك يا أباعبداللّه، رحمك اللّه يا أباعبداللّه. أشهد أنّك قد بلغت عن اللّه ما أمرك به و لم تخش أحداً غيره و جاهدت في سبيله و عبدته مخلصاً حتى أتاك اليقين... .(2)
زائر با خواندن اين مضامين، درس اخلاص، جهاد در راه خدا و اينكه غير از خدا از هيچ كس واهمه و ترس نداشته باشد، مىگيرد و ضمناً به فضائل و امتيازات روحى امام عليهالسلام اشاره مىكند. در زيارت اربعين به روايت امام صادق عليهالسلام مىخوانيم:
«و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة».(3)
آيابهتراز اينمىتوان هدفحضرتحسين عليهالسلام را بيانكرد وبهزائر وغير زائر آموخت.
از امام حسن عسكرى عليهالسلام روايت شده كه در روز عيد غدير جدش اميرمؤمنان را با زيارتنامه مفصلى كه با اين جمله آغاز مىشود زيارت كرد: «السلام على محمد
1. كامل الزيارات، ص 199 در زيارت امام حسين عليهالسلام منقول از امام صادق عليهالسلام .
2. كامل الزيارات، ص 202.
3. بحارالانوار، ج 98، ص 331.
(28)
رسول اللّه خاتم النبيين...».(1)
در اين زيارت تعداد زيادى از فضائل و مناقب اميرمؤمنان ياد شده كه زائر با خواندن آن هم به ساحت قدس علوى عرض ارادت و اخلاص مىكند و هم با بخشى از فضايل آن حضرت آشنا مىشود.
اين زيارتنامه هشت صفحهاى كتابى را مىطلبد كه عارفى آگاه و آشنا با مكتب اهلبيت آن را شرح كند.
در اين زيارتنامه مىخوانيم:
أنت القائل لا تزيدني كثرة الناس حولي عزّة و لا تفرقهم عنّي وحشة و لو أسلمني الناس جميعاً لم أكن متضرعاً. اعتصمت باللّه فعززت و آثرت الاخرة على الأولى فزهدت... فما تناقضت أفعالك و لا اختلفت أقوالك و لا تقلّبت أحوالك... .
كدام نوشته و كلامى به از اين مىتواند اميرمؤمنان را معرفى كند. آرى اهلبيت خود بايد معرف اهلبيت باشند.
و يكى از بهترين زيارتنامهها كه همواره مورد سفارش و توصيه بزرگان مكتب و مذهب بوده زيارت جامعه كبيره است.
براى اينكه خواننده گرامى به اين زيارت و خواندن و استفاده از آن بيشتر راغب گردد و نيز پاسخى به كسانى باشد كه گاهى در اعتبار اين زيارت ترديد مىكنند و گاهى مىگويند اين زيارت شامل «غلو» درباره اهلبيت است، لازم است بحثى در اثبات اعتبار آن مطرح شود.
زيارت جامعه كبيره
زيارت جامعه از امام دهم عليهالسلام در كتاب من لا يحضره الفقيه تأليف شيخ صدوق(2)
1. بحارالانوار، ج 97، ص 359 به نقل از شيخ مفيد.
2. من لا يحضره الفقيه، كتاب مزار حديث، شماره 3213.
(29)
و عيون اخبار الرضا(1) تأليف شيخ صدوق و تهذيب الاحكام تأليف شيخ طوسى(2) نقل شده است.
شيخ صدوق و شيخ طوسى به تصديق همه علما دو نفر فقيه و اسلامشناس و آگاه به مسائل اسلام هستند؛ يعنى اين دو بزرگوار، هم حديث و هم تفسير و هم عقايد و علم كلام را مىدانستند و آثارشان شاهد اين مدّعى است و اگر ما راجع به زيارت جامعه هيچ نداشتيم جز اينكه شيخ صدوق و شيخ طوسى اين زيارت را در دو كتاب از كتب اربعه نقل كرده و ترغيب كردهاند كه وقتى به زيارت اميرمؤمنان عليهالسلام مىرويد اين زيارت را بخوانيد؛ وقتى به زيارت امام هادى عليهالسلام و ساير امامان عليهمالسلام مىرويد اين زيارت را بخوانيد اين خود دليل روشنى است بر اين كه محتواى اين زيارت با معارف اسلام و مكتب تشيع هماهنگ است و نبايد ما نقل اين زيارت را با بعضى از روايات ديگر مقايسه كنيم و بگوييم چه مانعى دارد كه روايتى محتوايش درست نباشد ولى در كتابهاى شيخ صدوق و شيخ طوسى نقل شده باشد. زيرا اين روايتى است كه خطاب به امامان خوانده مىشود، اين خيلى خامى است كه كسى بگويد در عين اينكه مضامين اين زيارت درست نبوده شيخ طوسى فرموده بخوانيد و به امام رضا عليهالسلام و ساير امامان عليهمالسلام خطاب كنيد. خودِ اينكه اين دو بزرگوار، كه دو اسلامشناس ممتاز اسلام و مكتب تشيع هستند، اين زيارت را در دو كتاب از «كتب اربعه» شيعه نقل كردهاند بهترين دليل است كه اين مضامين با محتواى آنچه پيغمبر راجع به ائمه عليهمالسلام فرموده است هماهنگ است.
ثانياً سند اين روايت اين طور است: شيخ صدوق از سه نفر از مشايخش على بن احمد بن محمد بن عمران الدّقاق، محمد بن احمد سنانى و حسين بن ابراهيم بن احمد بن هشام نقل كرده است و اين سه نفر از محمد بن ابى عبداللّه
1. عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 2، ص 272 «فى ذكر زيارة جامعة اخرى عن الامام الهادى عليهالسلام ».
2. تهذيب الاحكام، ج 6، ص 95.
(30)
كوفى نقل كردهاند كه در كتابهاى رجال اصيل شيعه توثيق شده و محمد بن ابى عبداللّه از محمد بن اسماعيل برمكى نقل كرده كه او هم در كتابهاى رجال قديمى شيعه توثيق شده است.
بلى موسى بن عمران نخعى كه خودش از امام هادى عليهالسلام زيارت را نقل كرده، در كتابهاى رجال مطرح نشده است و در موردش مطلبى نيامده است، ولى بعضى از محققان گفتهاند و خوب هم گفتهاند كه همين كه اين شخص بتواند چنين زيارتى را با اين محتوا از امام هادى عليهالسلام نقل كند ـ چون زيارت جامعه حتماً از امام عليهالسلام است ـ شاهد اين است كه مورد توجه امام هادى عليهالسلام بوده است و امام هادى عليهالسلام براى او و معرفت او مكانتى قائل بوده كه اين زيارت را به او تعليم فرموده است. پس زيارت، سندِ اعتبارِ اين راوى است. در هر صورت برخى از بزرگان ما گفتهاند كه سند اين روايات يا بايد بگوييم اصطلاحاً صحيح يا حسنِ كالصحيح است.(1)
مجلسى اوّل ملاّ محمدتقى مجلسى از محدّثان و فقيهان و عرفاى به نام مكتب تشيع است. به كتابهاى امام خمينى رحمهالله مراجعه كنيد. ايشان وقتى خواستند طلاب و غير طلاب را به علمايى كه اهل سير و سلوك هستند و مىتوان از نوشتههاى آنها استفاده كرد ارجاع دهند، مىگويند كتابهاى ابن طاووس را ببينيد، كتابهاى مرحوم حاج ميرزا جواد آقا را ببينيد آنجا در رديف علماى اهل سير و سلوك مىفرمايند: «به كتابهاى ملاّ محمدتقى مجلسى مراجعه كنيد».
اين بزرگوار در كتاب شرح فقيه، هم در فارسى هم در عربى، فرموده: علاوه بر آن سند صحيح و يا حسن كالصحيح دو سند ديگر خودم براى اين زيارت دارم.
در شرحِ فقيهِ عربى كه جلد اوّلش بايد در سال 1066 به پايان رسيده باشد فرموده:
28 سال قبل (در آن تاريخ عمر اين بزرگوار 67 سال بوده، 28 سالش را كم مىكنيم حدود 40 سال مىشود) لمّا وفقنى اللّه تعالى لزيارة اميرالمؤمنين عليهالسلام و شرعت في حوالي روضته المقدسة في المجاهدات
1. ر.ك: من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 609 ذيل صفحه.
(31)
و فتح اللّه تعالى علىّ ببركه مولانا صلوات اللّه عليه أبواب المكاشفات التى لا تحتمل العقول الضعيفة؛
هنگامى كه خداوند به من توفيق داد به زيارت اميرمؤمنان عليهالسلام مشرف شدم و در اطراف روضه و حرم آن حضرت مشغول مجاهده و رياضت شدم و خداى متعال به بركت اميرمؤمنان برايم مكاشفات و حالاتى پيش آورد كه اگر بخواهم بازگو كنم شايد افرادى انكار كنند.
تا اينجا از شرح عربى نقل شد.
در شرح فارسى فرمودهاند:
تا آنكه شبى نشسته بودم در رواق، سنهاى دست داد؛ يعنى خواب خفيف دست داد. گويا بر در روضه مقدسه عسكريينم و خودم را گويا در مقابل قبر امام هادى عليهالسلام مىبينم و حضرت صاحب الامر عليهالسلام پشت بر صندوق دادهاند رو به درگاه. چون نظرم به حضرت افتاد شروع نمودم در خواندن زيارت جامعه كه در حفظ داشتم به صداى بلند مانند مدّاحان. در حضور امام زمان در كنار قبر عسكريين در آن حالت مكاشفه و يا بگو بين خواب و بيدارى. فلمّا أتممتها قال (صلوات اللّه عليه): نِعمَ الزيارة؛ وقتى زيارت را به پايان بردم امام زمان عليهالسلام فرمود چه خوب زيارتى است و عرض كردم و اشاره كردم به قبركه زيارت جد شماست؟ حضرت تقرير فرمودند. (يعنى عرض كردم كه زيارت منسوببه امامهادى عليهالسلام استكه قبرشاينجاست؟ امامزمان عليهالسلام همتقريركردند).
سپس مرحوم مجلسى فرموده: «فالحاصل انه لا شكّ لي أنّ هذه الزيارة من أبي الحسن الهادى عليهالسلام ».
اين سندى بىواسطه است كه مجلسى اوّل براى زيارت جامعه نقل كرده است.
در جايى ديگر نيز فرموده: اگر مىخواهيد زيارت جامعه را بخوانيد روشى را من پيشنهاد مىكنم: يكى از ائمه را كه به او خطاب مىكنيد اصل قرار دهيد و بقيه را تبع،
(32)
و بعد فرموده كه در رؤياى صادقانه و حقّه ديدم كه امام هشتم عليهالسلام اين كيفيت كه من در نظر داشتم را تقرير كرد و تحسين كرد.
و رأيت فى الرّويا الحقّة تقرير الامام ابى الحسن على بن موسى الرضا صلوات اللّه عليه و تحسينه عليه.
روشن است كه اگر كيفيت را تقرير و تحسين كنند اصل زيارت هم مورد تقرير است.
تاكنون چهار مطلب گفته شد: يكى اينكه شيخ صدوق و شيخ طوسى اين زيارت را در دو كتاب مهم و معتبر خود نقل كردهاند و اين دليل صحت مضامين آن است. ديگر اينكه سند اين زيارت اصطلاحاً سندى صحيح يا حسنِ كالصحيح است. سوم اينكه مجلسى اوّل رحمهالله صحت اين زيارت را از امام زمان عليهالسلام دريافت كرده. چهارم اينكه صحت اين زيارت را در روياى صادقه از امام هشتم عليهالسلام استفاده كرده است.
اگر هيچ كدام از اين چهار تا هم نبود باز ما در صدور زيارت جامعه از امام عليهالسلام شكى نداشتيم؛ زيرا مىدانيم براى اطمينان به صدور يك روايت از ائمه يا از رسول خدا عليهالسلام راههايى داريم كه يك راهش خودِ مضمون است؛ يعنى گاهى مضمون بعضى از روايات مهمترين گواه است كه آن روايت از امام و معصوم است.
بسيارى از خطبههاى نهج البلاغه اگر هيچ سندى هم نداشته باشد و مرسل باشد متنش گواهى مىدهد كه اين خطبه را نمىتواند كسى غير از اميرمؤمنان گفته باشد.
صحيفه سجاديه اگر از نظر سند اصطلاحاً مشكلى داشته باشد متن آن گواهى مىدهد كه اين دعاها را غير از امام سجاد و امام معصوم نمىتواند بگويد.
در آغاز كتاب كافى در كتاب عقل و جهل روايتى بس بلند و طولانى از امام كاظم عليهالسلام هست كه «يا هشام يا هشام» دارد. اين روايت مضامينى بسيار پر ارج دارد. آنجا در ذيل آن روايت نوشتهاند: ضعيف است يعنى اصطلاحاً ضعيف است، اما اين ضعف اصطلاحى هيچ لطمهاى به اعتبار حديث نمىزند و موجب نمىشود كه ما راجع به آن روايت ترديد به خودمان راه بدهيم. متن متنى است كه غير از امام كاظم
(33)
و امام معصوم نمىتواند بگويد.
متن زيارت جامعه و عباراتش و فصاحت و بلاغتش طورى است كه همه علما و همه بزرگان را به خود جذب كرده است.
مجلسىِ دوم رحمهالله در كتاب مزار خود چهارده زيارت به عنوان زيارت جامعه نقل كرده و زيارت جامعه كبيره را قدرى بيشتر توضيح داده و فرموده است:
إنّما بسطت الكلام في شرح تلك الزيارة قليلاً و إن لم استوف حقّها حذراً من الإطالة؛ لأنّها أصح الزيارات سنداً و أعمّها مورداً و أفصحها لفظاً و أبلغها معنىً و أعلاها شأناً؛
اينكه در مورد اين زيارت توضيحاتى دادم به خاطر اينكه از حيث سند از همه زيارات اصحّ است و از حيث لفظ از تمام زيارات افصح است و از حيث معنا ابلغ است.
همين طور در جاى ديگر فرموده:
أوردت في هذا الكتاب من الجوامع بعدد المعصومين (صلوات اللّه عليهم) لكن أفضلها و أوثقها الثانية؛
در اين كتاب از زيارات جامعه چهارده تا به عدد چهارده معصوم آوردم اما بالاترين و محكمترين آنها زيارت دوم است كه همان زيارت جامعه كبيره باشد كه در بحارالانوار به عنوان زيارت دوم نقل شده.
دانشمندان شرحهاى متعددى بر زيارت جامعه نوشتهاند و شروح متعددى هم چاپ شده است. يكى از شرحها كه تأليف يكى از علماى قرن سيزدهم است در آغازش اين طور آمده:
كانت متلقاة عند جميع الشيعة بالقبول لأجل ما اشتملت عليه من الألفاظ البليغة و الأمُور البديعة و الأسرار المنيعة و الأحوال الشريفة الوضيئة التى يشهد العقل السليم بصحّتها و ورودها عن ذلك الإمام؛ فإن على كلّ حقّ حقيقة و على كلّ صواب نوراً؛
(34)
اين زيارتى است كه تمام شيعه و علماى شيعه آن را تلقّى به قبول كرده و متنش گواهى مىدهد كه حتماً از امام معصوم عليهالسلام صادر شده است.
يكى از شرحها شرحى است كه مرحوم شبر نوشته است. مرحوم سيد عبداللّه شبر همان عالم بزرگى است كه او را مجلسى دوم گفتهاند. فرموده: إنّ زيارة الجامعة الكبيره أعظم الزيارات شأناً و أعلاها مكانةً و مكاناً. و إنّ فصاحة الفاظها و فقراتها و بلاغة مضامينها و عباراتها تنادي بصدورها من عين صافية نبعت عن ينابيع الوحي و الإلهام و تدعو إلى أنّها خرجت من ألسنة نواميس الدين و معاقل الأنام؛ فإنها فوق كلام المخلوق و تحت كلام الخالق. يغنى فصاحة مضمونه و بلاغة مشحونه عن ملاحظة سنده كنهج البلاغة و الصحيفة السجادية
از بهترين جملاتى كه در مورد زيارت جامعه گفته شده عبارتى است از مرحوم آية اللّه العظمى سيد عبدالهادى شيرازى رحمهالله . ايشان فقيهى وارسته و پاك بود و كسانى كه خدمتش رسيده بودند، همه اعتراف داشتند كه اين بزرگوار اهل سير و سلوك و معنويات بوده است. ايشان درباره زيارت جامعه كبيره فرموده:
من أجلّ الزيارات قدراً و أرفعها شأناً لاحتوائها على مالم يحتو عليه الزيارة الأخرى من فضائل أهلالبيت و مناقبهم فكأنّما وردت لتصحيح العقائد و ثبوت الأنوار المقدّسة في صدور المؤمنين.
گويا امام هادى عليهالسلام اين زيارت را فرموده كه عقيده و اعتقاد مردم نسبت به امام و ائمه را تصحيح كند، و دلهاى اهل ايمان را به نور ولايت آنان روشن گرداند.
امام خمينى رحمهالله ، يعنى همان بزرگوارى كه به محتواى اسلام و تشيع به معناى جامعش از همه علماى لااقل اين قرن بالاتر بود، در طول حدود پانزده سال كه در نجف مشرف بودند هر شب اين زيارت را كنار قبر اميرمؤمنان عليهالسلام خطاب به اميرمؤمنان عليهالسلام مىخوانده است. چه سندى از اين بالاتر و چه سندى از اين محكمتر كه اين زيارت متنى دارد كه يك اسلامشناس به تمام معنا را اين طور به خودش جذب و جلب مىكند.
زيارت مأثوره و غير مأثوره
(35)
دعاها و زيارتهايى كه از رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم عليهمالسلام نقل شود «مأثوره» ناميده مىشوند و دعا و زيارتى كه انشاى اصحاب و علما و دانشمندان باشد «غير مأثوره» است.
واضح است كه مأثوره اگر از جهت سند قابل اعتماد باشد چون كلام معصوم است علاوه بر جواز و استحباب خواندن آن، در مباحث اسلامى هم مىتوان به آن استناد كرد؛ زيرا گفتار معصوم حجت است.
نيز روشن است كه اگر دعاها و زيارتهاى مأثوره را بخوانيم بهتر از غير مأثورهها است اما در عين حال خواندن دعا و زيارت غير مأثوره نيز اگر به دست علماى بزرگ و كسانى كه با محتواى معارف اسلام آشنا هستند انشا شده باشد مانعى ندارد. البته اين سؤالپيش مىآيدكه اصولاًساختن وانشاى دعا و زيارت ازغيرمعصومان جايزاست يانه؟
درپاسخ بايدگفته شود: از سيره علما وتأييد آنان برمىآيدكه اينعمل بىاشكال است.
مثلاً شيخ صدوق رحمهالله در كتاب فقيه ـ كه يكى از مهمترين كتابهاى حديثى شيعه است ـ در باب زيارت حضرت فاطمه عليهاالسلام مىنويسد:
در محل قبر حضرت فاطمه عليهاالسلام اختلاف است. برخى گويند بين قبر رسول خدا و منبر مسجد پيامبر است... برخى گويند آن حضرت در خانه خود دفن شده است... و اين قول در نزد من صحيح است و من هنگامى كه از حج خانه خدا به مدينه آمدم و از زيارت قبر رسول خدا صلىاللهعليهوآله فارغ شدم به طرف خانه فاطمه زهرا رفتم... و گفتم: السلام عليك يا بنت رسول اللّه... .
سپس زيارتنامهاى را كه حدود دو صفحه است نقل مىكند و مىافزايد:
در روايات زيارتى براى حضرت صديقه نيافتم و براى كسانى كه به اين كتاب رجوع مىكنند درباره زيارتنامه آن حضرت پسنديدم همان زيارتى را كه براى خود پسنديده بودم.(1) (و در كنار قبر حضرت فاطمه
1. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 341.
(36)
خوانده بودم)
مرحوم آيةاللّه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى در يكى از آثار خود گويد:
مقصود شيخ صدوق اين است كه اين زيارت انشاى خود من است و آن را در روايات نيافتهام.
البته از برخى از روايات استفاده مىشود كه كسى دعايى اختراع كرده بود و امام عليهالسلام به او گفتند: «اختراع خود را كنار بگذار».(1)
اما در عين حال در آثار مرحوم سيد بن طاووس و ديگران دعا و زيارت كه انشاى معصوم نباشد كم نيست؛ مثلاً محدث قمى در مفاتيح الجنان از استادش نقل مىكند كه دعاى عديله انشاى برخى از علما است.(2)
نيز مىتوان اين طور گفت كه اگر عالمى آگاه به مكتب اسلام و اهلبيت درباره رسول خدا و فاطمه زهرا و امامان معصوم مطالبى را به عنوان زيارتنامه مىنويسند واقعياتى است كه اظهار كرده است و نبايد مورد اشكال باشد و همچنين اگر در مناجات با خداى متعال عباراتى را انتخاب كرده است چون با مذاق معصومان آشنا بوده، در حقيقت از همان مصادر وحى و عصمت استفاده كرده و گفته بىاشكال است.
زيارت امامزادگان
درباره زيارت امامزادهها تذكر چند مطلب لازم است:
چون در همه يا اغلب امامزادهها مقبره اهل ايمان نيز هست، رفتن به اين مكانها و خواندن قرآن و دعا و طلب رحمت و مغفرت براى اهل قبور از جمله همان امامزادهاى كه گفته مىشود در آنجا مدفون مىباشد بىاشكال است.
چون در غالب اين مكانها در طول سالها، اهل ايمان حاضر شده و عبادت كرده و دعا خوانده و با خداى متعال راز و نياز و با معصومان سر و سرّى داشتهاند، از اين
1. مفاتيح الجنان، ص 434 به نقل از كافى.
2. مفاتيح الجنان، ص 86.
(37)
جهت هم اين مكانها متبرك شده و با ساير سرزمينها فرق دارد پس اگر در اين مكانها براى اينكه مىتوند محل اجابت دعا و نظر لطف الهى باشد برويم و عبادتى انجام دهيم بسيار بجا است.
چون تمام امامزادهها به عنوان فرزندان و ذرارى رسول خدا و على مرتضى و فاطمه زهرا وائمه هدى عليهمالسلام مطرح هستند به عنوان اينكه احترام به آنان و محل قبر آنان و يا محل احتمالى قبر آنان، احترام به رسول اللّه و معصومان است نيز مستحسن مىباشد. اما اگر مقصود اين است كه به عنوان آن امامزاده، به زيارت او برويم و عرض ادب نماييم براى تشخيص اينكه آنجا واقعاً امامزادهاى يا يكى از اولياى خدا دفن است چند راه داريم:
يك: خودِ ما و يا با نقلهاى مورد اعتماد، از صاحب آن قبر كرامتى ديده و يا شنيده باشيم؛ مانند اينكه درباره مثلاً امامزاده داود اطراف تهران چنين مىگويند.
دو: توجه و عنايت خاص برخى از علما و فقها و بزرگان دين به يك مزار براى ما ثابت شود؛ مانند اينكه در احوال مرحوم ملا فتحعلى سلطانآبادى، آن عارف و معلم اخلاق معروف، نوشتهاند كه در عتبات عاليات به برخى از زائران اراكى مىگفته:
اگر به نيابت من امامزاده محمد عابد (كه در دو فرسخى اراك است) را زيارت كنى من به نيابت تو در كربلا امام حسين عليهالسلام را زيارت مىكنم (يا اميرمؤمنان را در نجف دو جور نقل شده است).(1)
سه: اين كه آن مكان مزار آن امامزاده است از چنان شهرتى برخوردار باشد كه نياز به تحقيق و پىگيرى (دست كم در زمان ما) نداشته باشد مانند مزار حضرت شاهچراغ فرزند موسى بن جعفر عليهمالسلام در شيراز.
اگر از اين قبيل راهها احراز نشد كه فلان مكان قبر يكى از امامزادگان و يا يكى از اولياء خدا است، محدث قمى گفته است:
امامزادهاى كه انسان با اطمينان خاطر، محض درك فيوضات و كشف كربات بار
1. شرح احوال آيةاللّه اراكى، ص 34.
(38)
سفر بندد و به سمت قبر شريفش شدّ رحال كند، بايد دو مطلب را اوّل درست كرده آنگاه قصدِ مقصد كند:
اوّل: جلالت قدر و عظمت شأن صاحب آن مرقد علاوه بر شرافت سيادت...
دوم: معلوم بودن و صحت نسبت آن قبر به آن جناب. جمع بين اين دو بسيار كم است؛
چه بسيارى از قبورى كه به آن بزرگواران نسبت مىدهند نه حال صاحبانش معلوم و نه مدفون بودن آنها در آنجا. و برخى هم دفنشان در آنجا معلوم و حالشان مجهول است.
برخى نيز جلالت قدرشان معلوم وليكن مرقد شريفشان مشتبه است؛ مانند سيد اجل على بن جعفر كه جلالت شأن و بزرگى مقام او بالاتر از آن است كه بر كسى پوشيده باشد، اما قبر شريفش مشتبه و سه موضع است كه به آن جناب نسبت مىدهند:
يكى در قم ديگرى در سمنان و سومى در يك فرسخى مدينه.
محدث قمى مىافزايد:
بله، تعدادى از امامزادهها هستند كه هر دو جهت در آنها ثابت است؛ مانند قبر اسماعيل فرزند امام جعفر صادق كه در بقيع نزديك قبور ائمه بقيع است. و مانند سيد جليل عظيم القدر و الشأن احمد معروف به شاهچراغ كه در داخل شهر شيراز مدفون است. و مثل برادر ديگرش قاسم كه در هشت فرسخى حله مدفون است. و مثل برادر ديگرش امامزاده حمزه كه قبر شريفش در شهر رى نزديك قبر حضرت عبدالعظيم حسنى است. و مثل ابى حمزه امير على بن حمزه بن موسى الكاظم عليهالسلام كه گفتهاند قبر شريفش در شيراز خارج باب اصطخر است. و مثل امامزاده محمد فرزند امام جعفر صادق كه در شهر بسطام مدفون است. و مثل قبر سيد معظم جليل ابوجعفر محمد بن على الهادى كه در نزديكى «بلد» كه اسم محلى است در راه سامراء مىباشد. و مثل سيده جليله معظمه حضرت ستّى فاطمه بنت موسى بن جعفر عليهمالسلام در قم، و در قبه حضرت فاطمه (معصومه) جماعت بسيارى از بنات فاطميه و سادات علويه مدفونند مانند جملهاى از دختران حضرت جواد عليهالسلام
(39)
و بسيارى از دختران موسى مبرقع فرزند امام محمد تقى... .
و مثل امامزاده لازم التعظيم جناب شاهزاده عبدالعظيم كه نسب شريفش به چهار واسطه به سبط جليل حضرت خير الورى امام حسن مجتبى منتهى مىشود و قبر شريفش در رى معلوم و مشهور و ملاذ و معاذ عامه مخلوق است.(1)
اما در غير مورد ابوالفضل العباس و على بن الحسين الاكبر و فرزندان پيامبر كه در كربلا شهيد شدند و نيز حضرت فاطمه معصومه كه زيارت مأثوره دارند درباره ديگران زيارت مأثورهاى براى امامزادگان به طور عام يا خصوصى در دست نيست و زيارتنامههايى كه در بحارالانوار و كتابهاى مزار و كتاب دعاها براى امامزادهها نقل مىشود گويا همگى از انشاء علما است.
مرحوم علامه مجلسى مىگويد:
و اما كيفية زيارتهم فلم يرد فيها خبر على الخصوص و يجوز زيارتهم بما ورد في زيارة سائر المؤمنين و يحوز تخصيصهم بالخطاب بما جرى على اللسان من ذكر فضلهم و التوسل و الاستشفاع بهم و بآبائهم الطاهرين.(2)
زيارت حضرت عبدالعظيم
شايان است كه در مورد ترغيب زيارت امامزادهها و استحباب زيارت آنان برخى روايات كه به طور عام دلالت يا اشعار و يا دلالت احتمالى داشته باشد در كتابهاى حديثى ديده مىشود اما اين كه در مورد امامزادهاى به طور خاص روايتى دال بر استحباب زيارت او وارد شده باشد تا آنجا كه اينجانب آگاهى دارم فقط در مورد حضرت عباس و شهداى كربلا (كه تعدادى از آنان امامزاده بودند) و حضرت معصومه عليهاالسلام و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است و در مورد قاسم فرزند موسى بن جعفر هم روايتى در ميان مردم مشهور است كه محدث قمى بر بىاساس بودن آن تصريح كرده است.
1. هديه الزائرين محدث قمى با تلخيص ص 338 چاپ سنگى.
2. بحارالانوار، ج 99، ص 277.
(40)
در كتاب كامل الزيارات ابن قولويه آمده:
ثواب زيارت حضرت عبدالعظيم
يكى از اهالى رى خدمت امام هادى عليهالسلام رسيد. حضرت پرسيد كجا بودى؟ گفت: زيارت حضرت حسين عليهالسلام . امام هادى فرمود: «اما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليهالسلام ».(1)
و همين روايت در كتاب ثواب الاعمال شيخ صدوق با سندى ديگرى نيز نقل شده است.(2)
نيز همين روايت بدون سند در رساله صاحب بن عبّاد متوفاى 385 (رسالهاى درباره معرفى حضرت عبدالعظيم) نقل شده است.(3)
مرحوم ميرداماد در كتاب رواشح خود مىنويسد:
«قد ورد من زار قبره وجبت له الجنّه».(4)
شهيد ثانى متوفاى 965 در تعليقه بر خلاصه الاقوال علامه حلى مىگويد:
برخى از علماى علم انساب روايت كردهاند كه حضرت رضا عليهالسلام فرموده: هر كس قبر عبدالعظيم را زيارت كند لازم مىشود بر خدا كه او را داخل بهشت كند.(5)
روايت ديگرى هم از حضرت رضا عليهالسلام نقل شده كه آن حضرت فرموده باشد:
هر كس نمىتواند مرا زيارت كند پس زيارت كند برادرم عبدالعظيم حسنى را در رى.(6)
دو زيارتنامه به نام زيارتنامه پنج حديث كبير و زيارتنامه پنج حديث
1. كامل الزيارات، ص 324.
2. ثواب الاعمال، ص 124.
3. ص 2 رساله. اين رساله در مجله نور علم ش 50 ـ 51 چاپ شده است.
4. رواشح، ص 51 چاپ سنگى.
5. روضات الجنات خوانسارى. اين روايت چون از حضرت رضا عليهالسلام نقل شده از نظر تاريخ مورد خدشه است؛ زيرا حضرت عبدالعظيم سالها پس از شهادت حضرت رضا عليهالسلام زنده بوده است مگر بگوييم از اخبار غيبيه حضرت است.
6. گفته شده اين روايت در كتيبه درب ضريح مطهر آن حضرت نوشته شده. اما مانند روايت قبل از نظر تاريخى مخدوش است.
(41)
صغير كه در كتاب بىاعتبارى به نام نور الآفاق چاپ شده شامل برخى احاديث ديگر در اين زمينه است كه به خاطر بىاعتبارى آنها از نقل آنها خوددارى شد.
زيارتنامه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
در كتاب مزار تأليف عالم بزرگوار آقا جمال خوانسارى متوفاى 1125 آمده:
كلام خاصى درباره زيارت امامزادهها كه از معصومين منقول باشد به نظر نرسيده مگر بعضى زيارات متعلقه به شهداى كربلا كه در كتابهاى مزار مذكور است و بعضى از آنها منقول و بيشتر عباراتش مشتمل بر فضائل مختصه به ايشان است. [اما] زيارت متعلقه به حضرت معصومه قم كه احتمال دارد منقول باشد، اكثر عبارات آن زيارت را در همه روضات مىتوان خواند.
پس هرگاه در زيارت بعضى ديگر از امامزاده بعضى فقرات كه اختصاص به آن حضرت دارد بياندازد و فقرهاى چند كه مناسب بوده باشد اضافه نمايد فضيلت زيارت به عمل مىآيد.
و همين كار را خود ايشان در مورد زيارتنامه حضرت عبدالعظيم انجام داده است يعنى همان زيارتنامه حضرت معصومه را با كم و زياد كردن در همان كتاب مزار براى حضرت عبدالعظيم ياد كرده است.(1)
محدث قمى هم در مفاتيح گفته است:
علما از براى آن بزرگوار زيارتى نقل نكردهاند مگر آن كه فخر المحققين آقا جمالالدين در مزار خود فرموده كه زيارت آن حضرت به اين نحو مناسب است.(2)
و چون متن زيارتنامه در مفاتيح محدث قمى نقل شده و در دسترس همگان
1. مزار آقا جمال، چاپ قم، ص 104 و 109.
2. مفاتيح الجنان، ص 565 چاپ اسلاميه.
(42)
است از نقل آن خوددارى شد.
زيارتنامه ديگرى توسط مرحوم آيةاللّه حاج شيخ عباس حائرى طهرانى (متوفاى 1360) تنظيم و به نام موائد الكريم لزوار عبدالعظيم چاپ شده است كه به نظر اينجانب با اصلاحاتى كه لازم است در آن انجام گيرد مىتواند جايگزين خوبى براى زيارتنامه منقول در مزار آقا جمال خوانسارى باشد.(1)
1. به مقاله اينجانب در مجله نور علم شماره 50 ـ 51 رجوع شود.
شايان يادآورى است كه مقاله حضرت آيةاللّه استادى در شناختنامه حضرت عبدالعظيم حسنى و شهر رى (مجموعه مقالات چاپ شده) مقاله اول، تجديد چاپ شده است.
(43)
(2)
بررسى كلى روايات
حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
تأليف
محمدكاظم رحمان ستايش
(44)
(45)
مقدمه
حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهماالسلام كه به عبدالعظيم حسنى شهرت يافته، از جمله عالمان و راويان بزرگ حديث شمرده شده كه جايگاه والايى را در بين محدثان عصر خويش و عصر متأخر احراز كرده است.
اساتيد برجسته، و همچنين شاگردان بزرگ وى بهترين شاهد بر اين مدعا هستند.
اين جايگاه رفيع روايى موجب آن گرديده كه روايات ايشان مورد توجه مؤلفان جوامع حديثى قرار گيرد، و حتى برخى از ايشان، روايات آن حضرت را گرد آورده و مسند جامع روايات ايشان را تأليف كردهاند.
اين مقاله بر آن است كه جايگاه روايى آن حضرت را از جهات مختلف به خوانندگان بنماياند و محتواى روايات آن حضرت را به اجمال بررسى كند. لذا مباحث اين مقاله را در چهار فصل پى مىگيريم:
فصل اوّل: حضرت عبدالعظيم در منابع رجالى
فصل دوم: طبقه روايى حضرت عبدالعظيم
فصل سوم:روايات حضرت عبدالعظيم
فصل چهارم:مسانيد حضرت عبدالعظيم
فصل اول:
(46)
حضرت عبدالعظيم در منابع رجالى
تمامى منابع و مصادر رجالى شيعه به شرح حال حضرت عبدالعظيم پرداختهاند و به گونهاى هر يك نكاتى از زندگى و شخصيت ايشان را ذكر كردهاند. ما در اين فصل در ضمن چند گفتار، نسب و مدح و توثيق و تأليفات ايشان را ذكر خواهيم كرد.
گفتار اول: نسب حضرت عبدالعظيم
در رجال نجاشى ضمن نام بردن از آن حضرت و شرح سفر ايشان به رى و جريان فوت ايشان مىگويد:
هنگامى كه جنازه ايشان را براى غسل برهنه مىكردند، در جيب لباس ايشان نوشتهاى يافت شد كه در آن نسب آن حضرت اين گونه ذكر شده بود، من ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن على بن حسن بن على بن ابىطالب هستم.(1)
براساس اين نسخه از رجال نجاشى، شش نفر در نسب آن حضرت، واسطه بين وى و امام على عليهالسلام وجود دارد. لكن در نسخههاى معتبر از رجال نجاشى(2) و همچنين در ديگر منابع رجالى شيعى(3) بين زيد و حسن بن على شخص ديگرى واسطه نيست.
بنابراين پدر و اجداد آن حضرت تا امام على عليهالسلام بالغ بر پنج نفر مىباشند كه عبارتند از:
1. امام حسن بن على بن ابىطالب عليهماالسلام امام دوم و سرسلسله سادات حسنى.
2. زيد بن حسن
وى بزرگترين فرزند امام مجتبى عليهالسلام است. او متصدى و متولى اوقاف رسول خدا صلىاللهعليهوآله و بزرگوار و نيكوكار و داراى اخلاق نيك بوده است. برخى شاعران
1. رجال النجاشى، ص 248، رقم 653.
2. رجال النجاشى، ص 248، رقم 653.
3. نك: نقد الرجال، مجمع الرجال، منهج المقال.
(47)
او را مدح گفتهاند و مردمان به وى روى مىآوردهاند.(1)
از آنجا كه زيد بن حسن متولى اوقاف رسول خدا صلىاللهعليهوآله و اوقاف اميرالمؤمنين عليهالسلام بوده، در طول تاريخ زندگىاش با حاكمان عصر خويش جريانهايى داشته كه در كتب تاريخ مسطور است.(2)
وى از ابن عباس و جابر بن عبداللّه انصارى و امام حسن بن على عليهماالسلام روايت كرده است.(3)
او در محلى به نام حاجر در شش منزلى مدينه مدفون شده است.(4)
3. حسن بن زيد
وى تنها فرزند ذكور زيد بود كه از بزرگان عصر خودش به شمار مىرفته، و به بخشش و كرم و سخاوت در بين بنىهاشم شهرت داشته است.
وى از سوى منصور عباسى به ولايت مدينه گمارده شد. او ديگر خلفاى عباسى همچون مهدى و هادى و هارون الرشيد را نيز درك كرد و به سال 168 ه . وفات يافت.
4. على بن حسن بن زيد
لقب وى «سديد» بوده و مادرش كنيز بود كه در زندان ابوجعفر منصور عباسى درگذشت.(5) على بن حسن با جماعتى از سادات حسنى بر عليه خليفه عباسى شوريدند كه با شكست اين قيام، عدهاى از آنان ـ از جمله على بن حسن ـ به دستور خليفه دستگير و به بغداد منتقل شدند. على بن حسن پس از مدتى در زندان وفات يافت.(6)
5. عبداللّه بن على
وى در زمان حيات جدش، حسن بن زيد متولد شد و چون قبل از تولد وى، پدرش
1. الارشاد، ج 2، ص 21.
2. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 487، رقم 186؛ الارشاد، ج 2، ص 21؛ بحارالانوار، ج 44، ص 163، ح 2.
3. تاريخ دمشق، ج 5.
4. سر السلسلة العلويه، ص 20؛ عمدة الطالب، ص 69.
5. عمدة الطالب، ص 70 و 71.
6. جريان تفصيلى اين قيام در كتب تاريخ ذكر شده و در كتاب كافى نيز روايتى در همين زمينه نقل شده است. نك: الكافى، ج 1، ص 358 ـ 366.
(48)
در زندان درگذشت، كفالت او به عهده جدش گذاشته شد. او را عبداللّه قافه نيز گفتهاند.(1)
از عبداللّه به نقلى پنج پسر(2) و به نقلى نُه پسر(3) بر جاى ماند كه يكى از ايشان حضرت عبدالعظيم بوده است.
گفتار دوم: توصيف حال رجالى حضرت عبدالعظيم
اينك كه با آن حضرت و نسب وى آشنا شديم، وصف رجالى ايشان را در مصادر رجالى بررسى مىكنيم. در تمامى منابع رجالى شيعه، حضرت عبدالعظيم مدح و ستايش شده است. از جمله:
1. در رجال نجاشى از غضايرى به سند معتبر از احمد بن محمد بن خالد برقى، جريان ورود حضرت به رى را نقل كرده و در ضمن آن عبادت ايشان و نيز رؤيايى را كه از حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله درباره آن حضرت برخى ديده بودند نقل كرده است. همه اين جريان شاهد بر مدح و ستايش آن حضرت است.(4)
2. شيخ طوسى در كتاب رجال خود در ضمن اصحاب امام هادى عليهالسلام مىگويد:
عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى رضى اللّه عنه.(5)
و همين عبارت را در ضمن اصحاب امام عسكرى عليهالسلام هم آورده است.(6) و در مجمع الرجال به نقل از رجال طوسى اضافه مىكند كه «يروى عنهما».(7)
3. شيخ صدوق در مشيخه كتاب من لا يحضره الفقيه ضمن ذكر سندش به حضرت عبدالعظيم درباره ايشان مىگويد: و كان مرضياً.(8)
1. علت اين لقبگذارى، إلحاق وى به پدرش توسط قيافهشناس است. شرح ماجرا را در عمدة الطالب، ص 93 مطالعه فرماييد.
2. عمدة الطالب، ص 94.
3. منتهى الآمال، ج 1، ص 466.
4. رجال النجاشى، ص 348، رقم 653.
5. رجال الطوسى، ص 387، رقم 5706.
6. رجال الطوسى، ص 401، رقم 5875.
7. مجمع الرجال، ج 4، ص 97.
(49)
همچنين در كتاب صوم از كتاب من لا يحضره الفقيه نيز همين تعبير را درباره وى به كار برده است.(1)
در برخى از روايات حضرت عبدالعظيم در كتب شيخ صدوق در تعبير واسطه بين عناوين اسناد به صورت جمله معترضه تعبير «كان مريضاً» نقل شده كه به عقيده نگارنده اين موارد تصحيف «كان مرضياً» مىباشد. و شاهد بر اين مدعا آنكه اولاً ـ اين نوع تعبير در كتب شيخ صدوق ديده مىشود ثانياً ـ تعبير «كان مريضاً» و گزارش از بيمارى راوى امرى متعارف در بين اسناد نمىباشد. لذا با توجه به اين دو قرينه ما اين موارد را نيز تأكيد بر مرضى بودن حضرت عبدالعظيم مىدانيم.(2)
مرحوم مجلسى در شرح اين عبارت مىگويد:
مراد از اين تعبير صحت دين وى مىباشد و اينكه اصحاب به حديث وى عمل مىكردهاند و از آنها راضى بودهاند.(3)
4. علامه حلى در شرح حال وى مىگويد:
كان عابداً ورعاً له حكاية تدل على حسن حاله ذكرناها فى كتابنا الكبير؛ و ى عابد و متقى بود و براى وى حكايتى است كه دلالت بر نيكويى حال وى دارد. ما اين حكايت را در كتاب بزرگمان ذكر كرديم.(4)
به نظر مىرسد مراد وى از حكايت فوق، مطالب منقول از رجال نجاشى و حديث عرض دين باشد. همچنان كه مراد وى از كتاب بزرگ هم كتاب كشف المقال فى احوال الرجال مىباشد كه مفقود شده است.
5. در روايت عرض دين توسط حضرت عبدالعظيم، پس از اتمام كلام آن حضرت، امام هادى عليهالسلام فرمودند: يا اباالقاسم، انت ولينا حقاً(5)
1. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 468.
2. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 80، رقم 335.
3. مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240، ح 95 و ص 258، ح 114.
4. روضة المتقين، ج 14، ص 165.
5. خلاصة الاقوال، ص 226، رقم 755.
6. التوحيد، ص 81، ح 31.
(50)
6. در روايتى كه صدوق در ثواب الاعمال با سند نقل مىكند كه زيارت حضرت عبدالعظيم همچون زيارت امام حسين عليهالسلام در ثواب شمرده شده، رفعت مرتبه و جايگاه حضرت عبدالعظيم و اعتماد به وى روشن مىشود. روايت اينگونه است:
حدثنى على بن احمد، قال: حدثنى حمزة بن القاسم العلوى رحمه اللّه، قال: حدثنى محمد بن يحيى العطار عمن دخل على ابى الحسن على بن محمد الهادى عليهالسلام ، من اهل الرى، قال: دخلت على ابى الحسن العسكرى عليهالسلام ، فقال: اين كنت؟ قلت: زرت الحسين عليهالسلام . قال: أما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم كنت كمن زار الحسين بن على عليهماالسلام ؛ على بن احمد براى من حديث كرد. او گفت: حمزة بن قاسم علوى ـ خدايش بيامرزد ـ مرا حديث كرد. او گفت محمد بن يحيى عطار نقل كرد براى من، از كسى از اهل رى كه بر ابوالحسن على بن محمد هادى عليهماالسلام وارد شده بود. او گفت: بر ابوالحسن عسكرى عليهالسلام وارد شدم پس حضرت فرمود: كجا بودى؟ گفتم: حسين بن على را زيارت كردم. حضرت فرمود: اما اگر تو قبر عبدالعظيم كه نزد شماست را زيارت مىكردى مثل كسى بودى كه حسين بن على عليهماالسلام را زيارت كرده است.(1)
از آنجا كه اين روايت مدح بسيار قوىاى درباره حضرت عبدالعظيم است، مستند برخى در توثيق و تعديل آن حضرت شمرده شده است. اما اين روايت به جهت مجهول بودن راوى از امام عسكرى عليهالسلام ضعيف مىباشد. همچنين اين روايت با گفته شيخ طوسى در رجالش كه حضرت عبدالعظيم را از اصحاب امام عسكرى عليهالسلام برشمرده، منافى دانستهاند.(2)
با توجه به مصادر روايى و مرويات حضرت عبدالعظيم، هيچ دليلى بر مصاحبت آن حضرت با امام عسكرى عليهالسلام وجود ندارد. و احتمالاً اشتباه از نسخههاى رجال
1. ثواب الاعمال، ص 124، ح 1.
2. معجم رجال الحديث، ج 10، ص 48.
(51)
طوسى يا خود شيخ طوسى بوده است. كه انشاءاللّه در فصل دوم اين مقاله تحقيق خواهد شد. بنابراين اشكال تنافى و تناقض جا ندارد.
7. محدث نورى از رساله صاحب بن عباد كه در شرح حال حضرت عبدالعظيم نگاشته شده، و به خط برخى از بنى بابويه و به سال 516 ه . نوشته شده نقل كرده كه:
روى ابوتراب الرويانى، قال: سمعت أبا حمّاد الرازى يقول: دخلت على على بن محمد عليهماالسلام بسرّ من رأى فسألته عن اشياء من الحلال و الحرام، فأجابنى فيها، فلمّا ودّعته قال لى: يا أبا حمّاد اذا أشكل عليك شىء من امر دينك بناحيتك فسل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و اقرأه منى السلام؛ ابوتراب رويانى روايت مىكند كه شنيدم ابوحماد رازى مىگفت: بر امام هادى عليهالسلام در سامرا وارد شدم و مطالبى از حلال و حرام از ايشان پرسيدم كه پاسخ دادند. پس هنگامى كه خداحافظى كردم آن حضرت به من گفت: اى ابوحمّاد هنگامى كه چيزى از امور دينت در منطقه شما براى تو مشكل شد. پس از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و از سوى من به وى سلام برسان.(1)
اين روايت مرسل و ضعيف مىباشد.
8. روايتى از امام رضا عليهالسلام نقل شده كه آن امام پيام خودشان به شيعيان را توسط حضرت عبدالعظيم حسنى ابلاغ فرمودند.(2)
در اين روايت امام ابلاغ سلام به شيعيان فرمودهاند و توصيههايى نيز به ايشان كردهاند.
اگرچه كه در نقل اين روايت از امام رضا عليهالسلام ظاهراً اشتباهى صورت گرفته ـ كه در فصل بعد روشن خواهد شد ـ اما به هر حال صدور اين پيام و مأموريت ابلاغ آن از سوى معصوم خود گواه وثاقت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مىباشد.
1. خاتمه مستدرك الوسائل، ج 4، ص 406.
2. الاختصاص، ص 247؛ بحارالانوار، ج 16، ص 63.
(52)
از مجموع اين شواهد، به خصوص جريانى كه نجاشى و ديگران درباره حضرت عبدالعظيم از برقى نقل كردهاند، و نيز تعبير صدوق كه مىگويد: «كان مرضياً» مىتوان وثاقت آن حضرت را احراز كرد؛ چه آنكه اين تعبير ظاهراً از آيه شريفه: «ممن ترضون من الشهداء»(1) گرفته شده كه در تفسير امام عسكرى عليهالسلام از امام على عليهالسلام در تفسير آن نقل مىكند كه مراد كسانى هستند كه نسبت به دين و امانت و صلاحيت، و عفاف و دقت در آنچه كه شهادت مىدهد و تشخيص مورد رضايت باشد.(2) با توجه به اين تفسير از مرضى بودن، وثاقت هم قابل احراز مىباشد.
و شيخ عبدالنبى جزائرى نيز در كتاب حاوى الأقوال خويش، حضرت عبدالعظيم را در بخش صحاح برشمرده است.(3)
گذشته از آنكه مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم خود شهادت به معتمد بودن و وثوق ائمه به وى مىدهند؛ چه آنكه نوع روايات آن حضرت در عقايد مهم و مباحث دقيق شيعى است.
با توجه به اين نكته، محقق رجالى معاصر در معجم رجال الحديث پس از نقد روايات مورد استناد در مدح آن حضرت، تصريح مىكند كه:
آنچه مشكل را آسان مىكند اينكه جلالت و بزرگى مقام حضرت عبدالعظيم و ايمان و تقواى او امرى نيست كه اثبات آن نياز به استشهاد به اين روايات ضعيف داشته باشد.(4)
همچنين شيخ عبداللّه مامقانى در تنقيح المقال تصريح مىكند كه:
علتاينكهمحدثين وفقهاء تصريحبهتوثيقوى نكردهاند، ازاينروستكه جلالت و بزرگوارى وى مانع از اين است كه تعبير «ثقه» را درباره وى ذكر كنند.(5)
1. بقره، آيه 282.
2. تفسير امام عسكرى، ص 672.
3. حاوى الاقوال، ج 2، ص 153 ـ 155، رقم 506.
4. معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49.
5. تنقيح المقال، ج 2، ص 157.
(53)
گفتار سوم: تأليفات حضرت عبدالعظيم
مرحوم نجاشى در كتاب رجالش، كه در موضوع فهرست نام مؤلفان شيعه تأليف شده، از حضرتعبدالعظيمحسنى نامبرده وكتاب خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام رابهوىنسبتدادهاست.
وى در پايان شرح حال وى نيز سند خودش را به روايات آن حضرت، از طريق استادش ابن نوح به احمد بن محمد بن خالد و او به حضرت عبدالعظيم مىرساند، ذكر كرده است.(1) شيخ طوسى نيز كه موضوع كتاب فهرستش معرفى مؤلفان و مصنفان شيعه است از آن حضرت نام برده و مىگويد: «له كتاب» و سپس سند خودش را به احمد بن ابىعبداللّه برقى مىرساند كه او از حضرت عبدالعظيم نقل حديث مىكند.(2)
صاحب بن عباد در رسالهاى كه در احوال حضرت عبدالعظيم تأليف كرده مىنويسد: «له كتاب يسمّيه كتاب يوم و ليلة»(3)
اين عنوان غالباً براى كتابهايى انتخاب مىشود كه اعمال عبادى بندگان در شبانهروز را بيان مىكند و اين عنوان گوياى محتواى آن است.
اما در رساله صاحب بن عباد سندى به اين كتاب، كه انتساب اسمى و محتوايى كتاب را به حضرت عبدالعظيم اثبات كند وجود ندارد. همچنان كه آثار قطعى قابل توجه درباره اين موضوع هم در روايات موجود از حضرت عبدالعظيم ديده نمىشود.
همچنين كتاب اول نيز كه شيخ طوسى عنوان آن را ذكر نكرده و مرحوم نجاشى نام آن را هم تصريح كرده، موجود نمىباشد اما با توجه اسناد ايشان به حضرت عبدالعظيم، انتساب كتاب به ايشان ثابت مىباشد.
همچنين در روايات موجود آن حضرت دو روايت به سند همگون از خطبههاى آن
1. رجال النجاشى، ص 247 و 248، رقم 653.
2. الفهرست، ص 347، رقم 549.
3. خاتمه مستدرك الوسائل، ج 4، ص 404.
(54)
حضرتنقلشدهكه يكىدر امالى شيخ صدوق وديگرىدر امالى شيخطوسى نقلشدهاست.
در روايتى كه در امالى شيخ صدوق آمده، جريان خانه خريدن شريح قاضى به 80 دينار نقل شده كه پس از آن، اميرالمؤمنين او را خواستند و ضمن مؤاخذه از خريد خانه گران او را موعظه كردند و از دنياطلبى بازداشتند.(1) اين روايت در نامههاى نهجالبلاغه موجود است.(2)
اما روايت ديگر كه در امالى شيخ طوسى آمده، در نهجالبلاغه موجود نمىباشد. آن روايت نيز به نقل از شريح قاضى است كه موعظه امام على عليهالسلام براى اصحابشان در ياد آخرت و دورى از مالپرستى و بيان حالات انسان پس از مرگ است.(3)
بنابراين انتساب كتاب خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام به آن حضرت، مستند و قابل اثبات است.
فصل دوم:
طبقه روايى حضرت عبدالعظيم
شيخ طوسى در كتاب رجال خود حضرت عبدالعظيم را در اصحاب امام هادى عليهالسلام و امام عسكرى عليهالسلام برشمرده است.(4)
اما برخى به استناد روايتى كه در فصل قبل از ثواب الاعمال نقل شد مدعى شدهاند كه چون امام هادى در آن روايت به راوى مىگويد: ثواب زيارت قبر عبدالعظيم همچون زيارت حسين بن على عليهماالسلام مىباشد، بنابراين حضرت عبدالعظيم پيش از عصر امام عسكرى عليهالسلام فوت كرده و لذا از اصحاب امام عسكرى عليهالسلام نبوده است.(5)
1. الامالى، صدوق، ص 388.
2. نهجالبلاغه، نامه 3، صبحى صالح.
3. الامالى، طوسى، ص 652.
4. رجال الطوسى، ص 387، رقم 5706 و ص 401، رقم 5875.
5. عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 37.
(55)
همچنين هيچ گونه روايتى آن حضرت از امام عسكرى عليهالسلام ندارد و اين امر خود شاهد بر عدم معاصرت وى با امام عسكرى عليهالسلام است. بنابراين برشمردن آن حضرت از اصحاب امام عسكرى عليهالسلام نمىتواند صحيح باشد. اين اشتباد يا ناشى از نسخههاى خطى و ناسخان آنها و يا ناشى از اشتباه خود شيخ است. از سوى ديگر به استناد روايات موجود و نيز تصريح بسيارى از رجاليان، حضرت عبدالعظيم از اصحاب امام جواد بوده است.
امادر هيچيك ازمصادر رجالى، آنحضرترا از اصحابامامرضا ندانستهاند. تنها در كتاب الاختصاص منسوببه شيخمفيد دو روايتبهنقلاز امامرضا عليهالسلام آمده كه چنين است:
در روايت اول به صورت مرسل نقل مىكند كه:
رويعن عبدالعظيم عنابىالحسنالرضا عليهالسلام قال:ياعبدالعظيم، أبلغعنّىاوليائى السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على انفسهم سبيلاً. الحديث.(1)
از اين روايت استفاده شده كه حضرت عبدالعظيم نه تنها عصر امام رضا عليهالسلام را درك كرده، بلكه از جمله كسانى بوده كه مورد اعتماد و موقعيت نزد امام بوده است؛ چه آنكه امام او را مأمور ابلاغ مطالبى به اولياء و دوستدارانشان كردهاند. برخى براى رفع استبعاد از مصاحبت آن حضرت با امام رضا عليهالسلام به اين نكته هم استناد كردهاند كه هشام بن حكم (م 198 ه ) از جمله مشايخ حضرت عبدالعظيم بوده و رواياتى را از وى نقل كرده است. با توجه به آنكه وفات امام رضا عليهالسلام در سال 203 ه اتفاق افتاده، پس حضرت عبدالعظيم به طريق اولى مىتوانسته از آن امام نقل حديث كرده باشد.(2)
اما استدلال فوق تنها امكان نقل حديث از امام رضا عليهالسلام را اثبات مىكند و وقوع آن را به شكل قطعى اثبات نمىكند همچنان كه منحصر بودن روايت از امام رضا عليهالسلام در يك حديث و شواهدى ديگر موجب آن شده كه اين روايت را محرَّف بدانند؛ چه آنكه در روايات بسيارى حضرت عبدالعظيم از امام هادى عليهالسلام با كنيه ابوالحسن نقل
1. الاختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظيم، ص 183 و 184، ح 50.
2. عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 36.
(56)
حديث كرده و در اين روايت نيز وى با اين كنيه نقل حديث كرده و احتمالاً كاتبان حديث اشتباهاً كنيه ابوالحسن را بر امام رضا عليهالسلام تطبيق كردهاند و نام ايشان را در برابر اين كنيه افزودهاند.(1) از جمله قراينى كه مىتواند شاهدى بر اين مطلب دانست، آنكه از امام هادى عليهالسلام درباره آن حضرت در حديث عرض دين نقل شده كه فرمود: «أنت ولينا حقاً؛ تو به حقيقت دوستدار ما هستى».(2) و به همين جهت امام پيامشان را به اولياى خودشان از طريق حضرت عبدالعظيم كه خود از اولياى امام است، ابلاغ كردهاند. اما روايت ديگرى نيز به صورت مكاتبه از امام رضا عليهالسلام نقل شده كه در موضوع ايمان حضرت ابوطالب مىباشد در آن روايت چنين آمده كه:
ان عبدالعظيم بن عبداللّه العلوى كان مريضاً، فكتب الى ابىالحسن الرضا عليهالسلام عرفنى يابن رسول اللّهعن الخبر المروى أن اباطالب فى ضحضاح من نار يغلى منه دماغه، فكتب اليه الرضا عليهالسلام : «بسم اللّه الرحمن الرحيم أما بعد فانك ان شككت فى ايمان ابىطالب كان مصيرك الى النار؛ عبدالعظيم بن عبداللّه علوى مريض بود، پس نامهاى به ابوالحسن رضا عليهالسلام نوشت كه: اى فرزند رسول خدا صلىاللهعليهوآله مرا از خبرى كه نقل شده كه ابوطالب در سردابى از آتش به سر مىبرد كه مغز سرش از گرماى آن مىجوشد، آگاه سازيد. امام در جواب وى نوشتند: «به نام خداوند بخشنده مهربان، پس از حمد و ثناى خداوند چنانچه در ايمان ابوطالب شك كنى سرانجام تو جهنم خواهد بود».(3)
اما اين حديث نيز همچون حديث قبل ظاهراً تحريف شده است. شاهد بر اين مدعا گذشته از قراين سابق آنكه مصدر اين روايت كتابى غير مشهور است كه وقوع
1. قاموس الرجال، ج 6، ص 193.
2. الامالى، صدوق، ص 280 و 283؛ صفات الشيعه، ص 48؛ التوحيد، ص 81؛ كمال الدين، ص 379.
3. بحارالانوار، ج 35، ص 110 به نقل از كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابىطالب تأليف شمسالدين ابوعلى فخار بن محمد موسوى.
(57)
تحريف در آن بسيار قوىتر از كتب مشهور، محتمل است.
بنابراين آنچه كه نزد محدثان و رجاليان به عنوان امرى مسلّم شمرده شده، آنكه حضرت عبدالعظيم از اصحاب امام جواد عليهالسلام و امام هادى عليهالسلام بوده است. بر اين اساس روايات از امام رضا عليهالسلام تحريف شده و كلام شيخ طوسى كه ايشان را از اصحاب امام عسكرى عليهالسلام قرار داده بىاساس است.
با توجه به نكات گذشته روشن مىشود كه كلام شهيد ثانى در حاشيه خلاصة الأقوال كه امام رضا عليهالسلام فرمودهاند: «من زار قبره وجبت له الجنّة؛ كسى كه قبر عبدالعظيم را زيارت كند بهشت بر او واجب مىشود».(1) و از برخى از نسبشناسان نقل كرده، اشتباه بوده و قابل استناد نيست؛ چه آنكه روايات متعدد از امام جواد عليهالسلام و امام هادى عليهالسلام شاهد بر عدم فوت حضرت عبدالعظيم در عصر امام رضا عليهالسلام است. بلكه چنان كه گذشت اصولاً روايت حضرت عبدالعظيم از امام رضا عليهالسلام ثابت نيست.
مشايخ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
همچنان كه بيان شد، حضرت عبدالعظيم از دو امام نقل حديث مستقيم دارد و نقل روايت وى از امام رضا عليهالسلام مشكوك است. اينك تعبيراتى كه در روايات حضرت عبدالعظيم از ائمه و ديگر اساتيدش ديده مىشود را، به جهت شناخت شيوه نام بردن از ايشان، براساس مسند رواياتشان گزارش مىنماييم:
محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابىطالب عليهماالسلام (سه مورد) = محمد بن على بن موسى = محمد بن على (دو مورد) = محمد بن على الرضا عليهماالسلام (سه مورد) = ابوجعفر محمد بن على بن موسى (دو مورد) = ابوجعفر محمد بن على الرضا عليهماالسلام (5 مورد) = ابوجعفر محمد بن على (5 مورد) = ابوجعفر الثانى (4 مورد) = ابوجعفر (سه مورد).
على بن محمد بن على الرضا عليهالسلام = على بن محمد بن على بن موسى (دو مورد) =
1. الرسائل، شهيد ثانى، ج 2، ص 1045 و 1046.
(58)
على بن محمد العسكرى = ابوالحسن على بن محمد العسكرى (4 مورد) = ابوالحسن العسكرى (4 مورد) = ابوالحسن الثالث (5 مورد) = ابوالحسن.
ابوالحسن الرضا عليهالسلام (دو مورد).(1)
همچنين از اين محدثان نيز ايشان نقل حديث كردهاند:
ابراهيم بن ابى محمود (6 مورد)، احمد بن عيسى العلوى، اسحاق الناصح مولى جعفر، حرب، الحسن بن الحسين العرنى (4 مورد)، الحسن بن الحسين العمرى (ظاهراً تصحيف العرنى باشد)، الحسن بن الحسين، الحسن بن الحكم النخعى (2 مورد)، الحسن بن عبداللّه بن يونس بن ظبيان، الحسن بن محبوب (سه مورد)، الحسين بن على، الحسين بن المياح، سليمان بن سفيان، سليمان بن جعفر الجعفرى، سليمان بن حفص المروزى، سهل بن سعد، صفوان بن يحيى، عبدالسلام بن صالح الهروى، على بن أسباط (هشت مورد)، على بن الحسن بن زيد بن على بن ابىطالب، مالك بن عامر (دو مورد)، محمد بن ابىعمير، محمد بن الفضيل (دو مورد)، محمد بن على بن محمد بن كثير، محمد بن عمر بن يزيد، محمد بن عمر (دو مورد)، محمود بن ابىالبلاد، موسى بن محمد (دو مورد)، موسى بن محمد عجلى، هشام بن الحكم، يحيى بن سالم.
ابن ابى عمير (سه مورد)، ابن اُذنيه، ابن محبوب، أبيه.
شاگردان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
ابراهيم بن على، ابراهيم بن هاشم، احمد (چهار مورد)، احمد بن ابى عبداللّه البرقى (6 مورد)، احمد بن ابى عبداللّه (سه مورد)، احمد بن الحسن، احمد بن محمد بن ابى عبداللّه، احمد بن محمد بن خالد البرقى (دو مورد)، احمد بن محمد (دو مورد)، احمد بن محمد بن خالد (سه مورد)، احمد بن مهران (12 مورد)، البرقى (چهار مورد)، بعض اصحابنا، بكر بن صالح الضبى (سه مورد)، حسين بن ابراهيم العلوى (سه
1. چنانكه قبلاً گذشت اين دو مورد ظاهراً تصحيف بوده و مراد ابوالحسن سوم يعنى امام هادى عليهالسلام است.
(59)
مورد)، حمزة بن القاسم العلوى، سهل بن زياد (پنج مورد)، سهل بن زياد الآدمى (16 مورد)، سهل بن زياد آدمى الرازى ابوسعيد، سهل بن جمهور (سه مورد)، سهل (هفت مورد)، صالح بن فيض عجلى ساوى (دو مورد)، عبداللّه بن الحسين العلوى، عبداللّه بن محمد العجلى، عبيداللّه بن موسى، عبيداللّه بن موسى الرويانى (سه مورد)، ابوتراب عبيداللّه بن موسى الرويانى (5 مورد)، ابوتراب محمد بن عبداللّه بن موسى الرويانى (ظاهراً تحريف و تصحيف شده باشد) عبداللّه بن موسى (ظاهراً تصحيف شده باشد)، ابوتراب عبداللّه بن موسى الرويانى (ظاهراً تصحيف شده باشد) محمد بن خالد (دو مورد)، محمد بن خالد البرقى، محمد العلوى العريضى، نوفلى.
تأكيد بر اين نكته لازم است كه گزارش اساتيد و شاگردان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام براساس مجموعه روايات موجود در مسند عبدالعظيم حسنى تأليف آقاى عزيزاللّه عطاردى ـ عليرضا هزار، ارائه شده و وحدت برخى روايات و يا تتبع جديد مورد نظر نبوده است.
فصل سوم:
روايات حضرت عبدالعظيم
روايات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از نظر شناخت محتوا و مضمون مورد توجه ايشان و نيز آنچه كه ائمه اطهار ايشان را امين و مورد اعتماد در آن مطالب دانستهاند، حائز اهميت مىباشد. شناخت نيازهاى فكرى آن عصر نيز از بررسى اين روايات ممكن خواهد شد.
همچنان كه شيوههاى تحمل حديث و نقل آن توسط حضرت عبدالعظيم هم در بازشناسى شخصيت روايى آن حضرت بسيار مؤثر و مهم است. لذا اين دو بحث مهم را در دو گفتار پى مىگيريم:
گفتار اول: بررسى موضوعى روايات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
(60)
موضوعات مهمى كه در روايات آن حضرت به صورت برجستهاى چهرهنمايى مىكند، عبارتند از:
اول: خدا و صفات وى
پنج موضوع در حوزه صفات الهى از آن حضرت روايت شده، كه مهمترين آنها در حديث عرض دين متبلور است. در ابتداى عقايد حضرت عبدالعظيم، آن حضرت عقيده به الوهيت و توحيد خدا، و نفى تشبيه و عدم جسم و صورت و عرض و جوهر بودن آن ذات الهى را اعتراف كرده و خداوند را خالق اجسام و صورت دهنده صورتها و خالق همه جوهرها و عرضها دانسته و خداوند را پروردگار هر چيز و مالك و خالق و ايجاد كننده همه چيز دانسته است.(1)
اين تعبيرات را بايد به عنوان توحيد ناب كه آموزه مدرسه اهلبيت است، شمرد. اين مضمون و خلاصهاى براى خطبه مشهور اميرالمؤمنين عليهالسلام است كه تكرار و تأكيد بر آن در آموزههاى اكثر ائمه نيز يافت مىشود.
موضوع دوم در اين باب، نقد عقيده اهل سنت در نزول خداوند در هر شب جمعه به آسمان دنياست.
ايشان در روايتى كه با واسطه از امام رضا عليهالسلام نقل كردهاند، ضمن انكار اين موضوع توسط آن امام و تحريف شمردن آن، حقيقت مطلب را نزول ملائكه در شب جمعه بيان كردهاند.(2)
اين تحريف از آنجا مشهود است كه لازمه روايات اهل سنت، جسم بودن خداوند است، در حالى كه آنچه منقول از پيامبر صلىاللهعليهوآله و منقول از ائمه اطهار مىباشد، نزول
1. الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 219 و 220، ح 83.
2. التوحيد، ص 176؛ الامالى، صدوق، ص 495؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 116؛ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 421؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 200، ح 67.
(61)
ملائكه الهى به آسمان دنيا است.
موضوع سوم درباره عقيده مجبِّره و كسانى است كه قائل به جبر خداوند و مجبور بودن بندگان خداوند در اعمالشان مىباشد حضرت عبدالعظيم به واسطه از امام رضا عليهالسلام و ايشان از امام صادق عليهالسلام در اين باب نقل مىكنند كه هر كس قائل به اجبار خداوند بندگانش را بر گناه باشد و نيز اجبار خدا بر اعمال غير مقدور را معتقد باشد، زكات دادن به وى جايز نيست يا خوردن گوشت حيوانى را كه وى ذبح كرده جايز نيست يا شهادت وى مقبول نيست يا اقتدا به او در نماز مجاز نمىباشد. كه اين تعبيرات ظهور در فسق و گاه ظهور در عدم اسلام چنين شخصى دارد.(1)
موضوع چهارم، تبيين موارد قضا و قدر الهى است كه آن حضرت با واسطه از امام رضا عليهالسلام نقل كرده كه موارد آن در هشت چيز است: خواب و بيدارى، قدرت و ضعف، سلامتى و بيمارى، مرگ و زندگى.(2)
چنان كه ملاحظه شد، سه موضوع اخير از جمله موارد اختلاف اشاعره و معتزله است كه در عصر حيات حضرت عبدالعظيم و ائمه آن عصر از جمله مباحث جنجالبرانگيز محسوب مىشده و حتى خلفاى عباسى هم در اين موضوعات به صورت جدى داخل شده و موضعگيرى كرده بودند. لذا آن حضرت نيز در نقل اين گونه رواياتى كه مباحث كلامى آن عصر را مورد بحث قرار داده، اهتمام داشتهاند.
موضوع پنجم معنى تسبيح خداوند است كه امام صادق عليهالسلام آن را به تنزيه و پاك شمردن خداوند تفسير كردهاند.(3)
دوم: نبوت
حضرت عبدالعظيم در حديث مهم عرض دين به صراحت به نبوت پيامبر صلىاللهعليهوآله
1. وسائل الشيعه، ج 8، ص 312 و ج 9، ص 417 و ج 24، ص 69؛ الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 54.
2. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، مسند عبدالعظيم حسنى، ص 172، ح 38.
3. الكافى، ج 1، ص 118؛ التوحيد، ص 312؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 125 و 126، ح 2.
(62)
و خاتميت و كمال شريعت وى اذعان كرده(1) همچنان كه سيره نشستن پيامبر را در حديثى مرفوع به سه گونه مختلف تشريح مىكند. كه در آن روايت چهارگوش [چهارزانو] نشستن آن حضرت كه شايد متكبرانه به نظر برسد، نفى شده است.(2)
همچنان كه اصول استناد به سنت پيامبر را در روايتى كوتاه و پرمغز تبيين مىكند كه آن حضرت از امام جواد عليهالسلام و ايشان به سند تفصيلى از پدر و اجدادشان از پيامبر نقل كردهاند كه سنتى كه از ايشان در واجبات وارد شده، تمسك به آن هدايت و ترك آن ضلالت را در پى دارد و سنتى كه در غير واجبات باشد، تمسك به آن فضيلت و ترك آن خطا و اشتباه است.(3)
حضرت عبدالعظيم در نامهاى از امام جواد عليهالسلام درباره ذى الكفل، نام وى، و رسول بودن وى پرسيد. آن حضرت درجواب، تعداد انبياء را صد و بيست هزار نفر دانستند كه 313 نفر از آنها رسول هم بودند و ذى الكفل چنين بود و نام و زمان و معجزه وى را نيز برشمردند.(4) همچنين ايشان روايتى را به نقل از امام هادى عليهالسلام در گفتگوى حضرت نوح با فرزندانش نقل كرده كه در مقام موعظه بندگان در احترام به پدر و بزرگ داشتن وى و اهميت دعاى پدر نزد خداوند بزرگ است.(5)
سوم: امامت
اين موضوع سهم زيادى از روايات حضرت عبدالعظيم را به خود اختصاص داده است. برخى از روايات ايشان منزلت و جايگاه امامت را حكايت مىكند و برخى ديگر به امامت خاصه يعنى تصريح به امامت يكايك ائمه مىپردازد. همچنان مرجعيت علمى ائمه اطهار را نيز در اين روايات تبيين كردهاند.
1. الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 221 و 222، ح 83.
2. الكافى، ج 2، ص 661؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 193 و 194، ح 63.
3. الامالى، طوسى، ص 589؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 158، ح 30.
4. تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 107؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 256، ح 110.
5. علل الشرايع، ج 1، ص 31؛ بحارالانوار، ج 11، ص 284؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 248 و 250، ح 104.
(63)
مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را در اين موضوع مىتوانيم در عناوين زير گزارش نماييم.
1. منزلت و جايگاه امامت
امام به عنوان حجت خدا، از ابتداى خلقت در بين بشر بوده است و پس از پيامبر عظيمالشأن اسلام، امامى واجب الاطاعة از اهلبيت در بين مردم بوده و خواهد بود.(1) كه هر آنكس كه اين منزلت رفيع را نشناسد و امامى را براى خود نشناسد، همچون كسانى كه اسلام را درك نكردهاند خواهد مرد.(2)
ونيز آن حضرت با واسطه از امام باقر عليهالسلام نقل كرده كه تأويل نورى كه خداوند پس از ايمان به خدا و رسولش، ايمان به آن را لازم دانسته(3)، ائمه هستند؛ چه آنكه نور امام در قلبمؤمن روشنايى ايجاد مىكند وقلوب غيرمؤمنان ازآن نور بىبهره وتاريك است.(4)
2. اسامى ائمه اهلبيت
حضرت عبدالعظيم در حديث عرض دين پس از الهيت و توحيد خداوند و نبوت پيامبر اسلام به شمردن ائمه اهلبيت پرداخته و يكايك ايشان را تا امام هادى عليهالسلام كه امام زمانش بوده برمىشمارد. اما امام در آن روايت هم به امامت فرزندشان حسن بن على عسكرى عليهالسلام و فرزند وى امام زمان عليهالسلام و اوصاف ايشان تصريح مىكنند.(5) همچنان كه آن حضرت به اِسناد جدش با واسطه از امام باقر عليهالسلام نقل كرده كه آن حضرت فرزندانش را گرد آورد و نوشتهاى به خط امام على عليهالسلام و املاى رسول خدا صلىاللهعليهوآله را به ايشان نشان داد كه در آن اسامى 12 امام و اشاراتى مختصر به حال
1. ثواب الاعمال، ص 206؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240 و 242، ح 96.
2. ثواب الاعمال، ص 205؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240، ح 95.
3. سوره تغابن، آيه 8.
4. الكافى، ج 1، ص 195؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 212، ح 74.
5. الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218 و 220، ح 83.
(64)
آنها آمده بود.
حضرت عبدالعظيم خود پس از نقل اين روايت به راوى تأكيد مىكنند كه اين سرّ الهى است كه بايد بر غير اولياى خدا مخفى بماند.(1)
بديهى است كه با توجه به آنكه در عصر حضرت عبدالعظيم هنوز برخى از ائمه متولد نشده بودند و به امامت نرسيده بودند چنين خبرى كه تصريح به نام ائمه دارد از اهميت ويژهاى برخوردار بوده و نشانگر اعتمادى است كه از سوى ائمه به آن حضرت وجود داشته است.
3. منزلت امام على اميرالمؤمنين عليهالسلام
روايات حضرت عبدالعظيم به شكلهاى مختلف حاكى از منزلت و جايگاه بلند اميرالمؤمنين عليهالسلام مىباشد. گاه به صورت تأويل آيات قرآن، گاه به نقل از رسول خدا صلىاللهعليهوآله ، و گاه به استناد استدلالهاى كلامى در كلام اصحاب ائمه اطهار. كه اينك گزارش هر يك از اين دستههاى مختلف روايات ايشان در اين موضوع را ملاحظه مىنماييد.
الف) آيات قرآنى
در روايات متعددى، آيات قرآنى همراه با تأويل و بيان معنايى كه آن گونه نازل شده، در نقلهاى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام آمده است.
در اين روايات در مقام بيان حقيقت و تأويل معانى الفاظ قرآنى مصداق واقعى آيه هم بيان شده و حضرت فرمودهاند «اينگونه آيه نازل شده است». اما نه آن حضرت و نه هيچ كس ديگرى مدعى نيست كه الفاظ و اسامى زايد بر قرآن موجود به عنوان وحى قرآنى نازل شدهاند بلكه مواردى كه لفظى زايد در آيه نقل شده و ادعا شده كه آيه اينگونه نازل شده اين مطلب اشاره به وحى بيانى و تبيين معناى آيه دارد. لذا اينگونه
1. كمال الدين، باب 28، ح 3؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 160 ـ 164، ح 33.
(65)
روايات را نمىتوان دليل بر تحريف قرآن گرفت و اين اعتقاد با مذهب تشيع سازگار نيست.
از جمله آياتى كه بدين گونه در روايات آن حضرت آمده، اين آياتند:
«و لو أنهم فعلوا ما يوعظون به ـ فى علىٍ ـ لكان خيراً لهم» اگر آنها آنچه را ـ درباره على ـ پند داده شدند را انجام دهند برايشان بهتر است.(1) آيه شريفه «ان الذين كفروا و ظلموا ـ آل محمد حقم ـ لم يكن اللّه ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقاً * الاّ طريق جهنم خالدين فيها أبداً و كان ذلك على اللّه يسيراً * يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحقّ من ربكم ـ من ولاية على ـ فآمنوا خيراً لكم و ان تكفروا ـ بولاية على ـ فان للّه ما فى السموات و الأرض»(2)
و آيه شريفه «فأبى اكثر الناس ـ بولاية على ـ الاّ كفوراً»(3)
و آيه شريفه «و قل الحق من ربكم ـ فى ولاية على ـ فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر إنّا اعتدنا للظالمين ـ آل محمد ـ ناراً»(4)
و همچنين: هذا صراطُ علىٍ مستقيم، كه اصل آيه چنين است، «هذا صراطٌ عليَّ مستقيم»(5)
كه اين آيه از مصاديق اختلاف قرائت نيز مىباشد.
و آيه شريفه: «فبدّل الذى ظلموا ـ آل محمد حقهم ـ قولاً غير الذى قيل لهم، فانزلنا على الذين ظلموا ـ آل محمد حقهم ـ رجزاً من السماء بما كانوا يفسقون»(6)
گذشته از اين تأويلات قرآنى كه در متن آيه قرآنى و الفاظ قرآنى ادراج شده است، در موارد زيادى نيز معصوم در روايت، تأويل آيه را حضرت على عليهالسلام و ائمه اهل بيت
1. سوره نساء، آيه 66؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 130، ح 8.
2. سوره نساء، آيه 168 ـ 170؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 22.
3. سوره اسراء، آيه 89؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 23 و ص 244، ح 99.
4. سوره كهف، آيه 29؛ همان.
5. سوره حجر، آيه 41؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 24.
6. سوره بقره، آيه 59؛ الكافى، ج 1، ص 423؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 134، ح 12.
(66)
دانستهاند. از جمله در روايتى از امام هادى عليهالسلام سند به امام حسن مجتبى عليهالسلام مىرساند كه پيامبر فرمود: ابوبكر همچون گوش و عمر همچون چشم و عثمان همچون قلب من است و سپس آن حضرت به استناد آيه شريفه تصريح كردند كه گوش و چشم و قلب از ولايت وصى من سؤال خواهند شد و در روز قيامت ايشان را براى سؤال و مؤاخذه نگاه خواهند داشت.(1) و در روايات ديگر «طريقه» را در آيه شريفه: «و ألّو استقاموا على الطريقة لأسقيناهم ماءً غدقاً»(2) به ولايت على بن ابىطالب و اوصياى وى تأويل كردهاند.(3)
ب) حديث رسول خدا صلىاللهعليهوآله
حضرت عبدالعظيم با سند از نافع غلام عايشه جريانى را از گفتگوى عايشه با پيامبر نقل مىكند كه غذايى براى آن حضرت آوردند و ايشان مشغول خوردن از آن شدند و در آن حال از اميرالمؤمنين ياد كردند كه كجاست تا با من از اين غذا بخورد؟ پس چون عايشه پرسيد مراد شما از اميرالمؤمنين كيست؟ با سكوت آن حضرت مواجه شد و همچنان بار ديگر اين مطلب تكرار شد. در اين هنگام صداى در بلند شد پس چون عايشه در را گشود، على بن ابىطالب را بر در ديد. پس پيامبر را خبر كرد و آن حضرت به اميرالمؤمنين خوشآمد گفت و دعوت به همراهى در غذا خوردن كرد و آن گاه فرمود: خداوند قاتل تو را بكشد و دشمنت را دشمن بدارد. عايشه از هويت دشمنان پرسيد و پيامبر پاسخ دادند: دستهاى آنها با توست و تو به اين امر رضايت نخواهى داد و آن را انكار خواهى كرد.(4)
در اين حديث جايگاه بلند امام على عليهالسلام نزد حضرت رسول صلىاللهعليهوآله به نيكى روشن مىشود.
1. معانى الأخبار، ص 387؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 2، ص 280؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128، ح 4.
2. سوره جن، آيه 16.
3. الكافى، ج 1، ص 220؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138 و 140، ح 18 و 19.
4. مائة منقبة، ص 74؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 242 و 244، ح 97.
(67)
همچنين در روايت ديگرى از حضرت عبدالعظيم به نقل از امام صادق عليهالسلام چنين آمده كه عدهاى از قريش ولايت على بن ابىطالب را نوعى شرك دانستند و به رسول خدا معترض شدند. جبرئيل به شكل سوارى بر آن مرد معترض ظاهر شد و گفت: اين عهدى است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بسته و جز كافر يا منافق آن را نمىشكند.(1)
ج) استدلالهاى كلامى
از جمله روايات طولانى كه حضرت عبدالعظيم نقل كرده، حديثى در گفتگوى امام سجاد عليهالسلام با ابوخالد كابلى در اثبات اولىالامر بودن امام على و فرزندانش مىباشد.(2)
همچنين حديثى طولانى در مناظره هشام بن حكم با متكلمان در مجلس هارونالرشيد در افضليت اميرالمؤمنين على بن ابىطالب عليهالسلام را ايشان نقل كرده است.(3) اين روايات استدلالهاى مختلفى را با توجه به مخاطبان گوناگون بر اثبات شأن و منزلت اميرالمؤمنين عليهالسلام دربردارد.
4. منزلت اوصيا و ائمه از اهلبيت
پس از امام على عليهالسلام ، يازده نفر از نسل ايشان به امامت رسيدند و منزلت و جايگاه ايشان در تأويلات قرآنى و احاديث رسول خدا صلىاللهعليهوآله تبيين شده است. حضرت عبدالعظيم بخشى از اين روايات را نقل كرده است.
در روايتى مراد از مؤمنون در آيه شريفه «مأمونون» معرفى شده كه ايشان پس از خدا و رسولش عمل امت را خواهند ديد.(4) و در روايت ديگر از امام صادق عليهالسلام نقل كرده كه ما از كسانى هستيم كه مورد رحمت الهى و مصداق آيه شريفه «الاّ من رحم
1. مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 239؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 252 و 254، ح 107.
2. كمال الدين و تمام النعمة، ص 319؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 234 و 236، ح 92.
3. الاختصاص، ص 96؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 226 ـ 232، ح 91.
4. سوره توبه، آيه 105؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128، ح 5.
(68)
اللّه»(1) هستيم.(2)
همچنين تأويل «متوسمين» و «سبيل» كه در قرآن ذكر شده(3) و نيز مراد از آياتى كه در«كذبوا بآياتنا كلها»(4) تكذيب شدهاند، اوصيا دانسته شدهاند.(5)
گذشته از اين آيات قرآنى، رسول خدا صلىاللهعليهوآله در رواياتى محبت اهلبيت را امرى لازم مىشمارد. در روايت حضرت عبدالعظيم، از امام هادى و ايشان با سند از پيامبر نقل كردهاند كه آن حضرت فرمود: خدا را براى نعمتهايش دوست بداريد و مرا براى خدا و نزديكان من را براى رضاى من دوست بداريد.(6)
صلوات بر اهلبيت نيز در روايت امام هادى عليهالسلام از چيزهايى شمرده شده كه خداوند دوست داشته، و زيادى صلوات حضرت ابراهيم بر پيامبر و خاندانش موجب دوستى او با خدا شده است.(7)
از سوى ديگر دشمنان ايشان پيروان ابليس(8) و قاتلان ايشان و فرزندان انبياء، زنازادگان معرفى شدهاند.(9)
5. مرجعيت علمى اهلبيت
گذشته از عمل حضرت عبدالعظيم در عرضه عقايد دينىاش بر امام هادى عليهالسلام و تأييد آن حضرت، كه خود گوياى يك درس علمى در لزوم مراجعه در امر دين به اهلبيت مىباشد، روايات متعدد نيز از طريق ايشان نقل شده كه راه شناخت دين فرا گرفتن تعاليم دينى از ائمه و ايشان باب علم الهى هستند.(10)
1. سوره دخان، آيه 41.
2. الكافى، ج 1، ص 423؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128 و 130، ح 6.
3. سوره حجر، آيه 75.
4. سوره قمر، آيه 42.
5. الكافى، ج 1، ص 218 و 207؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 140، ح 20 و 21.
6. علل الشرايع، ج 1، ص 599؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 210 و 212، ح 73.
7. علل الشرايع، ج 1، ص 34؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 214، ح 77.
8. علل الشرايع، ج 2، ص 598؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 190 و 192، ح 59.
9. كامل الزيارات، ص 164؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 186، ح 55.
10. الكافى، ج 1، ص 377؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 182، ح 48 و كتاب الغيبة، نعمانى، ص 135؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 210، ح 72.
(69)
همچنين آيه شريفه «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» نيز به عالمان حافظ حديث آل محمد كه با امانتدارى آنها را به ديگران مىرسانند تأويل شده است.(1) در برخى از احاديث حضرت عبدالعظيم به واسطه از امام صادق عليهالسلام قواعدى در استفاده از حديث ائمه اطهار بيان شده است. از جمله جواز عمل به احاديث ائمه قبل از امام حاضر و نيز حجيت حديثى كه در زمان امام متأخر صادر شده و ترجيح آن بر روايت ائمه سابق و نيز تكليف بندگان خداوند و تبليغ ايشان به حد مقدورات آنها، از اين روايات استفاده مىشود.(2)
6. مهدويت
حضرت عبدالعظيم با آنكه از سادات حسنى است و كسانى از اين نسل به جهت حسادتهايى، امامت در اولاد امام حسين عليهالسلام را برنمىتابيدند، اما روايات متعدد و جامعى را در موضوع مهدويت و امام مهدى عليهالسلام نقل كرده است.
اين روايات در موقعيتى صادر شدهاند كه هنوز آن حضرت متولد نشده بودند و خود اين امر گواه بر اعتقاد عميق حضرت عبدالعظيم به مقام شامخ امامت و تبعيت كامل وى از ائمه مىباشد. همچنان كه در حديث عرض دين نيز آن حضرت، اعتقاد خود را به امام مهدى و قيام ايشان ابراز داشت و بر آن تأكيد ورزيد.(3)
روايات حضرت عبدالعظيم در اين موضوع، برخى در معرفى امام مهدى و وعده تولد ايشان است.(4) و برخى در وعده به قيام ايشان و خصوصيات آن(5) و دعوت مردم به انتظار فرج آن امام است.(6)
1. الكافى، ج 1، ص 391؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ح 10.
2. مختصر بصائر الدرجات، ص 94؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 246، ح 100 و 101.
3. الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218 و 220، ح 83.
4. كتاب الغيبة، نعمانى، ح 186؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 222، ح 85.
5. كمال الدين، ج 1، ص 36؛ الاحتجاج، ج 2، ص 249؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 150 و 152، ح 27؛ كمال الدين، ص 303، مسند عبدالعظيم حسنى، ص 226، ح 90.
6. مسند عبدالعظيم حسنى، ص 224، ح 89 و ص 232 ـ 236، ح 92 و ص 236، ح 93؛ الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 101 ـ 106.
(70)
اين موضوع در مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم از اهميت ويژهاى برخوردار است و از اين رو جاى تحقيق و تدقيق عميق دارد.
چهارم: تاريخ و زيارات و ادعيه ائمه
آن حضرت با سند از امام صادق عليهالسلام نقل مىكند كه روزى ام سلمه ـ همسر پيامبر ـ از خواب برخاست در حالى كه مىگريست. از وى سبب گريه را پرسيدند، گفت حسين عليهالسلام ديشب كشته شد. من پيامبر را پس از وفاتش در خواب نديدم مگر ديشب. او محزون و ناراحت بود. پس چون سببش را پرسيدم، فرمود: تمام شب براى حسين و اصحابش قبر مىكندم.(1) همچنينپيشگويىشهادتامامحسين عليهالسلام توسطامامعلى عليهالسلام (2) وگريهآسمان بر آن امام مظلوم(3) از جمله نقليات تاريخى حضرت عبدالعظيم در حادثه عاشوراست.
گذشته از اين نوع روايات كه در تاريخ شهادت امام حسين عليهالسلام آن حضرت نقل كرده است، رواياتى نيز در فضيلت زيارت امام حسين عليهالسلام و ثواب قدم زدن در اين راه از امام باقر عليهالسلام (4) و امام جواد عليهالسلام (5) نقل كرده است.
همچنين فضيلت زيارت امام حسين عليهالسلام در شب بيست و سوم ماه رمضان، در روايات حضرت عبدالعظيم ديده مىشود.(6)
همچنين فضيلت زيارت حضرت امام رضا عليهالسلام در روايات متعددى از حضرت عبدالعظيم مورد تأكيد امام جواد عليهالسلام و امام هادى عليهالسلام قرار گرفته است.(7)
1. الأمالى، مفيد، ص 319؛ الأمالى، طوسى، ص 90؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 246 و 248، ح 102.
2. كامل الزيارات، ص 186 ـ 187؛ بحارالانوار، ج 45، ص 212؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 216، ح 81.
3. كامل الزيارات، ص 186؛ بحارالانوار، ج 45، ص 213؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 214، ح 79.
4. كامل الزيارات، ص 256؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 212 و 214، ح 76.
5. عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 287؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 224، ح 87.
6. اقبال الأعمال، ج 1، ص 383؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 244، ح 98.
7. الأمالى، صدوق، ص 752؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 286 و 291؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184، ح 53 و ص 212، ح 75 و ص 220، ح 84.
(71)
و آنگاه كه خود حضرت عبدالعظيم از امام جواد عليهالسلام درباره افضليت زيارت امام حسين عليهالسلام يا زيارت امام رضا عليهالسلام پرسيد، امام در جواب ضمن تصريح به ثواب هر دو، زيارت امام رضا عليهالسلام را به جهت كمى زايرانش در آن عصر اولى دانست.(1) از سوى ديگر ادعيه و تعويذاتى را حضرت عبدالعظيم از ائمه نقل كرده، از جمله دعاى رؤيت هلال شب اول ماه رمضان را ايشان از امام جواد عليهالسلام روايت كرده است.(2)
همچنين تعويذى(3) كه امام جواد عليهالسلام در طفوليت امام هادى عليهالسلام مىنوشتهاند و در كنار ايشان مىگذاردهاند به صورت كامل توسط حضرت عبدالعظيم نقل شده است.(4)
پنجم: تفسير قرآن
در روايات حضرت عبدالعظيم گذشته از تأويل آيات، در مواردى هم نقل قول ائمه اطهار در تفسير و تبيين معانى الفاظ قرآنى و مفاهيم آيات ديده مىشود.
اين روايات تفسيرى در موضوع خلقت انسان(5) و تفسير آيات مورد استناد مجبره كه در آن عصر حضور داشتند(6) و تبيين برخى مبهمات قرآنى(7) و تبيين معنى نظر به خداوند در روز قيامت(8) و يا تعيين مراد از برخى الفاظ قرآنى.(9)
همچنين آن حضرت روايتى را با سند متصل از امام على عليهالسلام نقل كرده كه آن حضرت چهار حكمت از كلماتشان را مورد تصديق قرآن و تطبيق آيات قرآنى
1. عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 287، ح 87؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 224، ح 87.
2. اقبال الأعمال، ج1، ص76؛ مستدركالوسايل، ج7، ص444؛ مسند عبدالعظيمحسنى، ص172 و 170، ح37.
3. دعا نوشتهاى كه غالباً براى حفظ كودكان از شرور مختلف نگاشته مىشود و همراه آنها نگاه داشته مىشود.
4. بحارالانوار، ج 60، ص 266؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 166 و 168، ح 35 و ص 260 و 262، ح 116.
5. الكافى، ج 1، ص 147؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 130 و 132، ح 9.
6. عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 2، ص 113؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 134 و 138، ح 14.
7. عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 59؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138، ح 15.
8. مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138، ح 16.
9. معانى الأخبار، ص 139؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 156 و 158، ح 29 و 31 و ص 254، ح 109؛ بحارالانوار، ج 5، ص 201.
(72)
دانستهاند كه به نوعى تفسير آن آيات شمرده مىشود.(1)
بديهى است كه اين روايات نيز بايد در جهت شناخت شيوه تفسيرى اهلبيت مورد بررسى دقيق و تحقيق قرار گيرد.
ششم: احكام شرعى
بخشى از روايات حضرت عبدالعظيم در بيان احكام شرع و حكمت برخى از آنها وارد شده است. همچنين فضايل و ثواب برخى اعمال عبادى نيز در اين روايات تبيين شدهاند.
در موضوع طهارت حديث مشهور «لا صلاة الاّ بطهور؛ هيچ نمازى بدون طهارت پذيرفته نيست»(2) را آن حضرت از امام جواد عليهالسلام نقل كرده است. همچنان كه در گفتگوى حضرت موسى با خداوند، فضيلت وضو هم بيان شده(3) عدم جواز تيمم با خاك راه كه بر لباس مانده نيز از احكام فقهى در روايات آن حضرت مىباشد.(4)
در احكام نماز، سؤال حضرت موسى از ثواب كسى كه اول وقت نمازش را بخواند(5) و حكم نماز در مكانى كه در آن تصوير وجود دارد(6) در روايت آن حضرت به چشم مىخورد.
در احكام روزه نيز حكم مشهور شيعه كه در اثبات ابتداى ماه رمضان و انتهاى آن، ديدن هلال ماه ملاك است و تعبير مشهور «صم للرؤية و أفطر للرؤية»(7) و حكم روز شك در ابتداى ماه رمضان، به روايت حضرت عبدالعظيم از امام رضا عليهالسلام در مصادر روايى وارد شده است.
1. الامالى، طوسى، ص 494؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 252، ح 106.
2. بحارالانوار، ج 8، ص 238؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 262، ح 118.
3. الأمالى، صدوق، ص 276؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 176، ح 40.
4. الكافى، ج 3، ص 62؛ تهذيب الاحكام، ج 1، ص 187؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 214، ح 78.
5. الامالى، صدوق، ص 276؛ بحارالانوار، ج 79، ص 204؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 176، ح 39 و ص 178، ح 41.
6. الكافى، ج 3، ص 369؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 194، ح 63.
7. فضايل الاشهر الثلاثة، صدوق، ص 63؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 180، ح 47.
(73)
تارك زكات را در روايت امام صادق عليهالسلام به نقل حضرت عبدالعظيم همچون مانع زكات دانستهاند كه نوعى كفر در عمل دارد.(1)
بيان فريضه حج و تفسير استطاعت و تفسير آيات احكام حج از جمله مباحث مهم در احاديث فقهى حضرت عبدالعظيم به شمار مىرود(2) و نيز
آب كشيدن از چاه زمزم و استفاده از آب آن در روايت آن حضرت مورد تأييد و ترغيب قرار گرفته است.(3)
احكام ازدواج، از جمله خطبه اجراى عقد نكاح كه از مستحبات ازدواج شمرده مىشود نيز به نقل آن حضرت از امام هادى عليهالسلام به تفصيل نقل شده است.(4) همچنان كه در احكام جماع و مكروهات آن نيز امام هادى عليهالسلام به نقل از امام رضا عليهالسلام مطالبى فرمودهاند كه در ضمن اين روايات نقل شده است.(5)
فضيلت زنان حامله و ثواب ايشان نيز به نقل رسول كريم در اين روايات نقل شده است.(6)
آنچه كه در بررسى روايات فقهى حضرت عبدالعظيم مشهود است آنكه ايشان توجه به آيات احكام و تفسير آن داشتهاند از جمله گفتگوى آن حضرت با امام جواد عليهالسلام در موضوع حيوان ذبح شده و ميته و احكام قرآنى آنها از نمونههاى روشن و توجه ايشان به اين موضوع است. در روايتى كه اين گفتگو نقل شده، امام جواد عليهالسلام به صورتى دقيق و مستند به كلام رسول خدا و آيات قرآنى به تشريح احكام حليت گوشت حيوانات پرداختهاند.(7)
1. الكافى، ج 3، ص 563؛ ثواب الاعمال، ص 236؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 194، ح 64.
2. بحارالانوار، ج 96، ص 110؛ مستدرك الوسايل، ج 8، ص 93؛ مسند عبدالعظيم الحسنى، ص 260، ح 115 و ص 262، ح 117.
3. علل الشرايع، ج 2، ص 599؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184، ح 51.
4. الكافى، ج 5، ص 327؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 186 و 188، ح 56.
5. علل الشرايع، ج 2، ص 514؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 2، ص 260؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 200 و 202، ح 68.
6. علل الشرايع، ج 2، ص 598؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 190، ح 57.
7. كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 343؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ص 83؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 122 و 124، ح 1.
(74)
و نمونه ديگر، گناه كبيره شمردن قتل نفس با توجه به آيه وارد شده در اين موضوع مىباشد.(1) همچنان كه حديث طولانى منقول از امام جواد عليهالسلام كه از جدشان حضرت امام صادق عليهالسلام يك يك گناهان كبيره را به استناد آيات قرآنى در هر موضوع برشمردهاند هم نمونه توجه به تفسير آيات احكام مىباشد.(2) همين موضوع ـ يعنى شمارش گناهان كبيره ـ بدون استناد به آيات قرآنى در روايات ديگرى از ايشان نقل شده است.(3)
در مجموعه رواياتى كه در موضوع احكام فقهى از حضرت عبدالعظيم رسيده است، به خوبى اين نكته مشهود است كه غالباً به احكامى دقيق و دقتهايى در استدلال به احكام برمىخوريم و اين امر حكايت از جلالت و فقاهت حضرت عبدالعظيم دارد و اينكه ايشان در جايگاه رفيع علمى قرار داشته كه مىتوانسته اينگونه استدلالها را به دقت دريابد و استفاده نمايد.
هفتم: اخلاق
از جمله موضوعاتى كه در مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم جايگاه مهمى را به خود اختصاص داده، احاديث اخلاقى و اجتماعى آن حضرت است.
جامعترين حديث اخلاقى كه آن حضرت نقل كرده، از امام ابوالحسن الرضا عليهالسلام (4) مىباشد كه آن حضرت پيامى اخلاقى را براى شيعيان توسط حضرت عبدالعظيم ابلاغ فرمودند كه در آن پس از ابلاغ سلام، امام شيعيان را به نفى سلطه شيطان بر خودشان، امر به صداقت و اداى امانت و ترك مجادله و اختلاف، و زيارت يكديگر و حفظ آبروى يكديگر توصيه كردهاند. و از شرك و اذيت و آزار اولياى خدا به سختى بر حذر داشتهاند.(5)
1. علل الشرايع، ج 2، ص 478؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 130، ح 7.
2. الكافى، ج 2، ص 285؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 2، ص 257؛ علل الشرايع، ج 2، ص 391 و 480؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 144 ـ 148، ح 25 و ص 150، ح 26.
3. بحارالانوار، ج 85، ص 26؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 256 و 258، ح 112.
4. تعيين مراد از امام در اين روايت، در فصل دوم اين مقاله گذشت. قوت احتمال اشتباه ناسخان و كاتبان حديث، گواه بر نقل حديث از ابوالحسن على بن محمد هادى عليهماالسلام شمرده شد.
(75)
فرازهاى بلندى از اين پيام اخلاقى ـ اجتماعى در روايت ديگرى از امام جواد عليهالسلام به درخواست حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به نقل از اميرالمؤمنين آمده است. در آن حديث شريف، 15 كلام حكمتآموز كه همگى در حوزه اخلاقى اجتماعى است، از آن حضرت نقل شده و هر يك از اين حكمتها پس از تكرار درخواست حضرت عبدالعظيم ذكر شده است.(1)
گذشته از اين دو روايت جامع، روايتهايى نيز در يكايك موضوعات فرعى آنها از حضرت عبدالعظيم نقل شده كه گزارش آنها به شرح زير است:
1. مسئوليت در همنشينى با اشخاص در گفتنها و شنيدنها.(2)
2. منشأشناسى معصيتها(3) و لزوم دورى از آنها و اهل معصيت.(4)
3. ترك دنيا و مالپرستى(5) در موعظهاى طولانى به نقل از اميرالمؤمنين عليهالسلام .
4. مدارا، ملاقات برادران ايمانى و شكرگزارى از بندگان خدا.(6)
5. ثواب بر اعمال نيك و اخلاق نيك فردى(7)
6. نصايح و مواعظ حكمتآموز در موقعيتهاى مناسب.(8)
بديهى است كه با توجه به گستردگى و اهميتى كه اين موضوع در تعاليم دينى و در حوزه روايات اهلبيت دارد، شرح و بسط آن و دقت در مضامين روايات بسيار به جا
1. الاختصاص، ص 247؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 182 و 184، ح 50.
2. الأمالى، صدوق، ص531؛عيون اخبارالرضا عليهالسلام ، ج1، ص58؛مسند عبدالعظيمحسنى، ص202ـ208،ح69.
3. مسايل على بن جعفر، ص 343؛ علل الشرايع، ج 2، ص 605؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 126، ح 3.
4. التوحيد، ص 96؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 37؛ تحف العقول، ص 411؛ بحارالانوار، ج 5، ص 4؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 134، ح 13.
5. علل الشرايع، ج 2، ص 599؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 192، ح 60؛ بحارالانوار، ج 68، ح 282؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 256، ح 111.
6. الأمالى، طوسى، ص 652؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 152 ـ 156، ح 28.
7. مسند عبدالعظيم حسنى، ص 168، ح 36 و ص 210، ح 71 و ص 182، ح 49.
8. مسند عبدالعظيم حسنى، ص 172 ـ 180، ح 39 ـ 46.
9. مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184 و 186، ح 54 و ص 214، ح 80 و ص 238 و 240، ح 94 و ص 258، ح 112.
(76)
و مناسب است و اين مقال اينك مجال آن را ندارد.
هشتم: زنان
در روايات حضرت عبدالعظيم گذشته از رواياتى كه درباره احكام زنان بود، رواياتى نيز در شأن و جايگاه زن و اشاراتى به راه سعادت و شقاوت زنان ديده مىشود.
در روايتى در شأن سيده زنان عالم حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، نام فاطمه تفسير شده، كه او را به جهت بريده شدن از هر گونه شرى چنين نام دادهاند.(1)
و درباره زنان حامله دلسوز و مهربان فرمودهاند: اگر مرتكب گناه نشوند، نمازگزارانشان داخل بهشت مىشوند.(2)
از مهمترين روايات در موضوع زنان، روايتى طولانى است كه حضرت عبدالعظيم به نقل از امام جواد عليهالسلام و ايشان با ذكر سند از پدران و اجدادشان از اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل كردهاند كه من و فاطمه بر پيامبر وارد شديم و ايشان مىگريستند، وقتى سبب را پرسيدم آن حضرت نقل كرد كه در معراج، زنانى از امتم را ديدم كه عذاب مىشدند و به تفصيل عذابهاى مختلف هر دسته از زنان را شرح كردند.
پس حضرت فاطمه پرسيدند، چه اعمالى موجب اين عذابها بودند؟ و آن حضرت يكايك گناهانى راكه موجب عذابآن زنانبود برشمردكه عبارت بودند از:
عدم حجاب از نامحرم، اذيت شوهر، عدم تمكين از شوهر، خروج از منزل بدون اجازه شوهر، زينت براى مردم، عدم نظافت و عدم غسل و كوچك شمردن نماز، حامله از زنا، زناكار، واسطه زنا، سخنچينى و دروغگويى، نوحهگرى و حسادت.
و در نهايت آن حضرت فرمودند: واى بر زنى كه شوهرش را ناراحت كند و خوشا به حال زنى كه شوهرش از او راضى باشد.(3)
1. علل الشرايع، ج 1، ص 178؛ الامالى، صدوق، ص 688؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218، ح 82.
2. الامالى، صدوق، ص 85؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 184 و 186، ح 54.
(77)
اين حديث جامع گوياى مهمترين موانع سعادت زنان است كه دورى از آنها موجب سعادت زن خواهد شد. حضرت رسول صلىاللهعليهوآله در پايان كلامشان هم مهمترين رهنمود به زنان را در سعادت اخروى، رضايت شوهران و در شقاوت اخروى نارضايتى ايشان برشمردهاند.
گفتار دوم: انواع احاديث حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
روايات آن حضرت را براساس انواع تحمل حديث ايشان مىتوان به چند نوع تقسيم كرد. روايات ايشان نيز مثل بسيارى از روايات شيعى در موارد نقل از واسطهها و راويان از لفظ «عن» كه ظهور در نقل سماعى از مروى عنه دارد، در نقل حديث استفاده كرده است.
اما در مواردى كه از معصوم نقل حديث كردهاند، با لفظ «قال» و «سمعت» نوع تحمل حديث را مشخص نمودهاند. از جمله موارد زير در روايات حضرت عبدالعظيم به عنوان انواع احاديث ايشان قابل ذكر است.
1. مكاتبه
چنان كه در زندگى حضرت عبدالعظيم هم نقل شده، ايشان به جهت ظلم متوكل عباسى مجبور به فرار شدند و از امام دور شدند. لذا ايشان مجبور به نقل احاديث به صورت نامهنگارى با امام شدند. اين نامهها به امام جواد نوشته شدهاند. و احتمالاً اين نامهنگارىها قبل از استقرار ايشان در رى بوده است و پس از آن دوره به خدمت امام هادى عليهالسلام هم رسيدهاند.
اين نوع احاديث كه به مكاتبه شهرت دارند در دو موضوع نبوت و رسالت ذى الكفل(1) و علت تعفن غايط(2) نقل شدهاند.
1. عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 13؛ بحارالانوار، ج 8، ص 309؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 196 ـ 200، ح 66.
(78)
2. مسايل
رواياتى كه مضمون آنها در جواب سؤال راوى از سوى امام بيان شده، به مسايل شهرت يافتهاند غالباً اين مسايل با اضافه به سؤالكنندگان شناخته مىشوند. كه گاه اين مسايل به صورت كتاب مستقل تدوين مىشود كه به همين گونه شناخته مىشوند.
در مواردى نيز حضرت عبدالعظيم از امام جواد عليهالسلام سؤالاتى را مطرح كرده است كه غالباً تفصيلى هستند. سؤال از احكام گوشت حيوانات و استناد امام به آيات در جواب(1) و سؤال از معنى آيه شريفه: «اولى لك فأولى»(2) از مصاديق اين مسايل است.
در احاديث ديگرى از ايشان جريان گفتگو با امام جواد عليهالسلام نقل شده، از جمله آنكه حضرت عبدالعظيم درباره قائم آل محمد با آن امام گفتگوهايى دارد.(3)
و درگفتگوىديگرى آنحضرت ازامامجواد عليهالسلام حديثهايىبهنقلازاجدادشان طلب كردند كه همه احاديث ـ كه با اصرار حضرت عبدالعظيم نقل شده ـ در موضوع اخلاق اجتماعىاست.(4) وگفتگوىديگر بهافضليتزيارتامامرضا عليهالسلام از زيارتامام حسين عليهالسلام در آن عصر اختصاص دارد كه حضرت عبدالعظيم براى تصميم خودش سؤال كرد.(5)
نكته قابل توجه در روايات حضرت عبدالعظيم آنكه در بسيارى از احاديث در نقل از امامهمنسبامامرا بهصورتكاملبيانكردهو هم درنقلاحاديث بهواسطهائمهازاجدادشان نقلحديث كردهاست واينامر نيازبه تحقيق وتحليل دارد كه در اين مقال مجال آن نيست.
فصل چهارم:
1. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 34 و 110.
2. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 52.
3. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 1.
4. سوره قيامت، آيه 34؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ح 15.
5. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 27 و 93.
6. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 69.
7. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 87.
(79)
مسانيد حضرت عبدالعظيم
يكى از اصيلترين و علمىترين شيوههاى تأليف در كتابهاى احاديث، تأليف مسندها است. اصطلاحاً مسند حديثى است كه به سند متصل به پيامبر عليهماالسلام برسد و شيعيان اتصال سند به معصوم را كافى مىدانند. مجموعه روايات اصحاب پيامبر يا اصحاب هر يك از ائمه به عنوان مسند هر يك از ايشان شناخته مىشود.(1)
تأليف احاديث براساس شيوه مسندنگارى و جمعآورى روايات متصل هر راوى، فوايدى را در بردارد كه مهمترين آنها عبارتند از:
1. شناخت موقعيت علمى راوى نزد ائمه و مشايخ حديث؛ چه آنكه خود ائمه فرمودهاند: «اعرفوا منازل الناس بقدر روايتهم عنا»(2) يا «اعرفوا منازل الرجال منا على قدر روايتهم عنا».(3) همچنين كسانى كه در حوزه علمى شيعه مورد توجه مشايخ حديث قرار گرفتهاند به صورت طبيعى جايگاهى رفيع در بين محدثان خواهند يافت.
2. شناخت فضاى علمى و ذهنى راوى. بديهى است كه سؤالات و مباحثات و نقليات راوى تا حدود زيادى تابعى از ضرورات و نيازهاى فكرى عصر وى است. مجموعه احاديث هر راوى مىتواند دغدغههاى فكرى عصر وى و شخص وى را تا حدودى معين نمايد.
3. بالأخره نگاه مجموعى و كلى به روايات هر راوى مىتواند امكان شناخت دقيقتر انديشههاى راوى را فراهم سازد.
بر اين اساس از همان ديرزمان عدهاى به تأليف مسندهايى از روايات حضرت عبدالعظيم حسنى اقدام كردهاند. كه تاكنون 4 عنوان كتاب از اين نوع شناخته شده است. و ما در ذيل به شرح و معرفى هر يك خواهيم پرداخت.
1. در بين محدثان اهل سنت در نامگذارى مسند اختلافى وجود دارد؛ چه آنكه برخى از ايشان اتصال سند را شرط در مصداق اين اصطلاح دانستهاند و برخى حديث منقطع را نيز در صورتى كه از پيامبر نقل كند در شمار احاديث مسند آوردهاند. بديهى است كه الحاق اينگونه احاديث ـ بنا بر مبناى مشهور محدثان ـ به حديث مسند با نوعى تسامح همراه است.
2. الكافى، ج 1، ص 50، ح 13.
3. اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 5، ح 1.
(80)
اول ـ جامع كتاب اخبار عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى
تأليف: محمد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، ابوجعفر، مشهور به شيخ صدوق (م 381 ه .) نجاشى در كتاب رجالش از اين كتاب در ضمن تأليفات شيخ صدوق نام برده و سند خودش را نيز به تمامى كتابهاى وى از طريق پدرش نقل كرده است.(1) و با توجه به وثاقت پدرش كه تنها واسطه بين وى و شيخ صدوق و شاگرد مستقيم صدوق است، انتساب كتاب به صدوق قطعى خواهد بود. اگرچه كه اينك اين كتاب به دست ما نرسيده است.
البته لازم به ذكر است كه برخى روايات احياناً ديده مىشود كه از روايات حضرت عبدالعظيم مىباشد و از طريق شيخ صدوق نقل شده و لكن در كتب موجود وى اين روايت وجود ندارد و احتمالاً اين احاديث از كتاب فوق گرفته شده باشد. شايد بتوان روايت ايمان ابوطالب كه در كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابىطالب را از اين نوع روايات برشمرد.
دوم ـ عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده يا زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
تأليف: شيخ عزيزاللّه عطاردى قوچانى.
اين كتاب در پنج مطلب تنظيم شده كه به شرح زير است:
مطلب اول: شرح زندگانى حضرت عبدالعظيم
مطلب دوم: آباء و اجداد حضرت عبدالعظيم
مطلب سوم: اخبار و روايات حضرت عبدالعظيم
مطلب چهارم: مشايخ و اساتيد حضرت عبدالعظيم
1. رجال النجاشى، ص 392، رقم 1049.
(81)
مطلب پنجم: راويان و تلاميذ حضرت عبدالعظيم
مجموع رواياتى كه در اين كتاب از حضرت عبدالعظيم گرد آمده بالغ بر 79 حديث مىباشد كه همه آنها به فارسى ترجمه شده است.
شيوه تنظيم روايات در اين كتاب، براساس مصادر و منابع حديثى است. بدين ترتيب كه ابتدا روايات كافى و سپس محاسن برقى و كامل الزيارات و كتب شيخ صدوق و سپس كتب ديگر آمده است روايات اين كتاب با توجه به مصدر روايات به قرار زير است:
1. كتاب الكافى، محمد بن يعقوب كلينى، 17 حديث
2. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد برقى، 2 حديث
3. كامل الزيارات، جعفر بن محمد بن قولويه، 4 حديث
4. كتاب من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، 3 حديث
5. كتب صدوق (التوحيد، عيون الأخبار، معانى الأخبار)، 5 حديث
6. الاختصاص، منسوب به شيخ مفيد، 2 حديث
7. علل الشرايع، شيخ صدوق، 13 حديث
8. عيون الاخبار، شيخ صدوق، 12 حديث
9. الامالى، شيخ طوسى، 6 حديث
10. الامالى، شيخ صدوق، 5 حديث
11. كمال الدين، شيخ صدوق، 5 حديث
12. كتاب الغيبة، شيخ نعمانى، 1 حديث
13. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، 1 حديث
14. مستدرك الوسائل، محدّث نورى، 1 حديث
15. دعوات، سيد بن طاووس، 1 حديث
16. مصباح المتهجد، شيخ طوسى، 1 حديث
مؤلف در دو مطلب پايانى، براساس روايات گرد آمده، به شرح حال اساتيد
(82)
و مشايخ روايى و نيز شاگردان روايى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام پرداخته است. كه در مجموع 25 نفر از مشايخ و 15 نفر از شاگردان حضرت عبدالعظيم ترجمهشان ذكر شده است.
چاپ اول اين كتاب در سال 1342 با مقدمه و تقريظ آيةاللّه سيد شهابالدين مرعشى نجفى و آيةاللّه ميرزا ابوالحسن شعرانى با فهرستهاى مختلف و عكس در 320 صفحه منتشر شده است.
سوم: الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده
تأليف: عبدالزهراء عثمان محمد.
اين كتاب داراى يك بخش مقدماتى به عنوان «مدخل» است كه اطلاعات زندگى حضرت عبدالعظيم حسنى را از مصادر رجالى و روايى و تاريخى نقل كرده است. بخش اصلى كتاب شامل 179 حديث مىباشد. مؤلف احاديث را در ده موضوع كلى سامان داده است. مجموع عناوين موضوعات روايات عبارتند از:
1. توحيد 2. نبوت 3. امامت 4. قائم آل محمد 5. فرايض اسلام
6. احكام 7. اخلاق 8. وصاياى ائمه 9. تفسير قرآن 10. حكمتها
اما اين تنظيم در تمامى روايات كتاب رعايت نشده، براى نمونه پس از دو روايت در صفات خداوند، احاديث احكام نقل شده، در حالى كه در ترتيب فوق اين نوع احاديث، ششمين عنوان را به خود اختصاص داده است. مؤلف غالب روايات را از بحارالانوار گرفته و مصدر اصلى حديث را به عنوان مصدر دوم در آدرس حديث ذكر كرده است.
در اين كتاب تكرار احاديث به جهت اختلاف مصادر و نيز به جهت تناسب موضوعى بسيار چشمگير است. چاپ اول اين كتاب در سال 1422 ه . در بيروت توسط دارالهادى در 155 صفحه منتشر شده است.
(83)
چهارم: مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
تأليف: عزيزاللّه عطاردى ـ علىرضا هزار
اين كتاب از دو بخش «درآمد» در 121 صفحه و مسند عبدالعظيم حسنى در 132 صفحه، سامان يافته است نويسندگان در ابتدا بحثهاى مقدماتى: معنى مسند، تاريخچه مسندنويسى، تاريخ زندگى حضرت عبدالعظيم، معرفى 40 نفر از مشايخ و راويان حضرت عبدالعظيم را ذكر كردهاند.
و در بخش مسند، روايات منقول از حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بدون هيچ نظم خاصى ذكر شدهاند. در مجموع 118 حديث همراه با ترجمه فارسى آنها در اين كتاب گرد آمدهاند.
مؤلفان كوشيدهاند حتى الامكان روايات را از مصادر اصلى حديث نقل كنند و كمتر از بحارالانوار يا ساير جوامع روايى نقل حديث كردهاند.
در احاديث اين كتاب نيز تكرارهايى به چشم مىخورد كه غالباً ناشى از ذكر تقطيعات حديث مىباشد براى نمونه حديث 39 مسند، گفتگوى حضرت موسى بن عمران با خداوند را به تفصيل نقل مىكند و احاديث 40 تا 46 هم فقراتى از همان گفتگو را نقل مىكند.
براى تسهيل استفاده از مطالب كتاب فهرست آيات، روايات، اعلام، مصادر، موضوعات كلى احاديث نيز براى كتاب فراهم آمده است.
اين كتاب در سال 1382 توسط كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در 312 صفحه ضمن منشورات كنگره منتشر مىشود.
(84)
(3)
خورشيد رى
(حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از منظرامامان معصوم عليهمالسلام )
تأليف
مهدى حسينيان قمى
(85)
(86)
مقدمه
شخصيتهاى بزرگ به گونهاى هستند كه هر چه به آنان نزديكتر شوى و ژرفتر بنگرى، بيشتر به آنان ارادت مىورزى و ارزشمندى و ارجمندى آنان بيشتر متجلّى ميگردد، تا آنجا كه سرسپرده آنان مىشوى و عشق به آنان همه وجودت را فرا مىگيرد. حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام نمونه برين از اين دست شخصيتها است. در ابتدا مىپندارى او را شناختهاى كه اين اندازه در چشم تو بزرگ شده است، ولى هر چه بهتر كاوش مىكنى و ابعاد شخصيت وى را مىشكافى، بيشتر تحت تأثير او قرار مىگيرى، محو مقام رفيع او مىشوى و در برابرش به كرنش مىافتى و اختيار از كف مىدهى و تازه مىفهمى كه تنها تو چنين نيستى؛ هر كس كه به اين راه پا نهاده و نگاهى به اين شخصيت والا افكنده، دل داده، سرسپرده و نزديك شده است.
با كمى تأمّل در زندگى او، ارزشها و فضيلتهاى اين راوى بزرگ در برابرت مجسم مىشود كه تو را در پيشگاه اين سلاله زهرا عليهاالسلام به تعظيم وا مىدارد.
اعتماد، ارجاع امام به او، توثيق وى از سوى امام، او را برجسته، سرآمد و نمونه ساخته است.
روايات بسيار، دين مرضى، امانتدارى، عبادت و تسليم، ارزشهايىاند كه در اين شخصيت بزرگ منزلت موج مىزنند و جلب توجه مىكنند.
هجرت، گريز، آوارگى، عمل به تقيّه، مصاحبت نزديك با امامان بدون هيچ نقطه منفى و تحمل مرارتهايى كه در اين راه به جان خريد، چنان او را به اوج مىبرند كه كمتر كسى توان دستيابى به آن مقام رفيع را دارد.
او از سوى امام مأموريت ابلاغ پيام مىگيرد و جايگاه ويژهاش نزد امامان عليهمالسلام بر
(87)
همگان روش مىگردد.
او در آغوش معصوم جا دارد و زبان معصوم به مدح وى گشوده است. دعاى معصوم دستگير او است و قبرش ملجأ همگان و زيارتش همپاى زيارت سرور شهيدان است. او كسى است كه از امام معصوم تأييد «أنت ولّينا حقّا» را گرفته و هيچ نقطه ابهام و ضعفى در زندگى او ديده نشده است.
حضرت عبدالعظيم سلاماللّه عليه به ارزشها و فضايلى آراسته است كه مجموعه آنها را در كمتر امامزاده و محدّثى مىتوان سراغ گرفت.
خواستگاه پاك، مصاحبت با چند امام، هجرت و آوارگى در راه دين، كثرت روايت و عبادت و... از جمله ويژگيهاى آن بزرگوار است. در اين مجال، هر يك از اين خصوصيات را بر مىشماريم و توضيحاتى درباره آنها مىدهيم.
(88)
خورشيد رى
1. خاستگاه
ارتباط خويشى با نيكان و شايستگان، به ويژه اگر با پيامبر و آل پيامبر عليهمالسلام باشد، از ارزشهاى مقبول همگان است البته ارزش قرابت با اهل بيت عليهمالسلام ، زمانى است كه دارندهاش از آن بهره گيرد وگرنه يك ضد ارزش خواهد بود؛ همانند علمى كه اگر به آن عمل نشود و هدايت صاحب علم را تضمين نكند، ارزشى براى او ندارد؛ همچنان كه در كنار خانه خدا بودن، درك صحبت پيامبر، حضور در جبهه و جهاد، علم و آموزش و پيوند با خوبان ارزشهايىاند كه اگر پايه تكامل فرد نگردد، همه وبال او خواهند شد و او را منفورتر خواهند ساخت.
نسب حضرت عبدالعظيم با چهار واسطه به امام حسن مجتبى عليهالسلام مىرسد و اين شرافت با حركت ايشان در مسير امامان معصوم و پيروى از آنان صدچندان افزوده شده است. محقق ميرداماد در اشاره به همين نكته مىنويسد:
«مع ماله من النسب الظاهر و الشرف الباهر... اذ ليس سلالة النبوة و الطهارة كأحدٍ من الناس اذا ما آمن و اتّقى و كان عند آبائه الطاهرين مرضيّا مشكورا...؛(1)
به علاوه، براى او است نسب روشن و شرافت آشكار... چرا كه سلاله نبوّت و طهارت چون يك فرد معمولى از مردم نيست اگر ايمان و تقوى پيشه سازد و در نزد پدران پاكش پسنديده و قابل تقدير باشد».
اجداد عبدالعظيم حسنى همه بزرگ و شناخته شدهاند. عبدالعظيم حسنى از سوى پدر به امام حسن مجتبى عليهالسلام و از سوى مادر به امام حسين عليهالسلام مىرسد و از اين رو هم
1. الرواشح، ص 86.
(89)
حسنى و هم حسينى است.
در رجال نجاشى آمده است:«پس از ارتحال حضرت عبدالعظيم حسنى به هنگام غسل در لباسش رقعهاى يافت شد كه نسب وى در آن به اين شكل آمده است: من ابوالقاسم، فرزند عبداله، فرزند على، فرزند حسن، فرزند زيد، فرزند حسن بن على بن ابيطالب عليهالسلام هستم».(1)
بنابراين پدران وى تا امام حسن مجتبى عليهالسلام به ترتيب عبداللّه، على، حسن و زيد بودهاند.
2. مصاحبت با چند امام
حضرت عبدالعظيم حسنى سه امام معصوم را درك كرده است:
1. حضرت امام رضا عليهالسلام ،
2. حضرت امام جواد عليهالسلام ،
3. حضرت امام هادى عليهالسلام .
آقا بزرگ تهرانى نوشته است:
«ادرك عصر امام الرضا عليهالسلام و الجواد عليهالسلام و عرض ايمانه على الامام الهادى عليهالسلام و توفى فى ايامه؛ لأنّه ينقل عنه أنّه قال لبعض اهل الرىّ لو كنت زرت قبره، لكنت كمن زار قبرالحسين عليهالسلام ؛(2)
حضرت عبدالعظيم حسنى امام رضا و امام جواد عليهماالسلام را درك كرده و ايمان خودش را بر امام هادى عليهالسلام عرضه داشته و در زمان امام هادى عليهالسلام وفات كرده است؛ چرا كه از امام هادى عليهالسلام نقل شده كه به بعضى از مردم رى گفتند: اگر قبر عبدالعظيم را زيارت مىكردى، چونان كسى بودى كه امام حسين عليهالسلام را زيارت كرده است».
1. رجال نجاشى، ص 248.
2. معجم رجال الحديث، ج 11، ص 51.
(90)
شيخ در رجال خويش وى را در ميان اصحاب امام حسن عسگرى عليهالسلام نيز نام برده است.
مصاحبت با چند امام كه در شرايط مختلف مىزيستهاند و همراهى با آنان كه هر كدام دوران حساس و سختى را داشتهاند، بسيار ارزش ساز است.
مصاحبت آن بزرگوار ويژگيهاى زير را داشته است كه وى را ممتاز مىسازد:
مصاحبت نزديك و پيوسته، مصاحبت با چند امام با شرايط گوناگون و سخت، مصاحبت علمى، همراه با آموزشپذيرى و آموزش خواهى، مصاحبت بدون مخالفت و بى كوچكترين نقطه منفى.
گاه مصاحبت از نزديك و يا مداوم نيست؛ امّا مصاحبت عبدالعظيم حسنى از نزديك و پيوسته بوده است.
گاه اين مصاحبت تنها با يك امام است كه اين نيز بسيار ارزشمند است؛ ولى روشن است كه مصاحبت و همراهى با چند امام، بيشتر بازگوكننده عظمت و ارزشمندى آن صحابى است.
و مصاحبتها گاه صرفا يك معيت فيزيكى است؛ ولى گاه مصاحبتى همراه با آموزش و فراگيرى است. مصاحبت علمى است كه به مصاحب ارزش ويژهاى مىبخشد.
حضرت عبدالعظيم نه صرفا در كنار امام است، بلكه در اين مصاحبت از امام مىآموزد و فرا مىگيرد همين ويژگى مصاحبت وى را ارزشمند مىسازد. در بحث از مجموعه روايى، حضرت عبدالعظيم اين حقيقت روشنتر و ملموستر مىگردد.
اميرالمومنين عليهالسلام در وصف برخى از صحابه پيامبر صلىاللهعليهوآله مىگويد:
«و ليست كلّ أصحاب رسول اللّه صلى الله عليها من كان يسأله عن الشى و يستفهمه حتى ان كانوا ليحبّون ان يجيئ الأعرابى او الطارى فيسأله عليهالسلام حتّى يسمعوا؛
همه اصحاب پيامبر چنين نبودند كه بتوانند از پيامبر بپرسند و از او ياد گيرند؛
(91)
تا آنجا كه دوست داشتند باديهنشينى يا كسى بيايد و از پيامبر بپرسد تا آنان هم چيزى بشنوند».
ولى اميرالمومنين عليهالسلام درادامه اين سخن درباره مصاحبت خويش با پيامبر مىگويد:
«و كان لا يمرّ بى من ذلك شى الاّ سألته عنه و حفظته... و لقد كنت ادخل انا على رسول اللّه كل يوم دخلة و كل ليلة دخلة فيخلينى فيها خلوة أدور معه حيثما دار و قد علم أصحاب رسول اللّه أنّه لم يكن يصنع ذلك بأحدٍ من الناس غيرى و ربّما كان ذلك فى شيء يأتينى رسولاللّه صلىاللهعليهوآله أكثر ذلك فى منزلى و كنت إذا دخلت عليه بعض منازله خلا بى و أقام نسائه حتى لايبقى عنده غيرى و أذا أتانى للخلوة معى فى بيتى لم تقم فاطمة و لا أحد من بنىّ و كنت اذا سألته أجابنى و اذا سكت عنه أونفدت مسائلى ابتدأنى. فما نزلت على رسولاللّه آية من القرآن فى ليل و لا نهار و لا سهل و لا جبل و لا سماء و لا ارض و لا دنيا و لا آخرة و لا جنة و لا نار و لا ضياء و لا ظلمة، الا أقرأنيها و أملاها علىّ فكتبتها بخطّى و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابها و خاصها و عامّها و كيف نزلت و اين نزلت و فيمن نزلت الى يوم القيامه. و دعا اللّه لى أن يعطينى فهمها و حفظها فما نسيت آية من كتاب اللّه منذ حفظتها و لا علما أملاه علىّ منذ دعا اللّه لى بما دعاه و ما ترك شيئا علّمه اللّه من حلال و لا حرام و لا أمر و لا نهى أو طاعة أو معصية كان أو يكون إلى يوم القيامة و لا كتاب منزل على احد قبله فى امر بطاعة او نهى عن معصية الاّ علمنيه و حفظته فلم أنس منه حرفا واحدا...؛(1)
و امّا من هر چه از خاطرم مىگذشت مىپرسيدم و حفظ مىكردم... و من هر روز يك بار و هر شب يك بار، خدمت پيامبر مىرسيدم و او مرا به خلوت خويش راه
1. نهج البلاغه، ص 576، كلام 42.
(92)
مىداد و هر جا مىرفت من با او بودم و اصحاب پيامبر مىدانند كه حضرت پيامبر با ديگرى چنين نبود و چه بسا پيامبر نزد من مىآمد و بيشتر در منزلم بود و هر زمان كه خدمت پيامبر در بعضى از منزلهايش مىرسيدم، با من خلوت مىكرد و دستور مىداد كه زنهايش بروند تا تنها خودش با من باشد، ولى آن زمان كه براى خلوت با من به خانهام مىآمدند فاطمه عليهاالسلام و فرزندانم همه حضور داشتند.
و چنين بود كه هر زمان از پيامبر مىپرسيدم، جواب مىداد و هر زمان كه ساكت مىشدم و يا سؤالهايم تمام مىشد، او خود آغاز به سخن مىكرد در نتيجه هيچ آيهاى از قرآن در روز و يا شب در دشت و يا كوه، در آسمان و يا زمين، در دنيا و يا آخرت، در بهشت و يا جهنم، در روشنايى و يا تاريكى نازل نشد جز آن كه پيامبر آن را برايم خواند و املاء كرد و من آن را با خط خويش نوشتم و پيامبر تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام آن و اينكه در كجا و درباره چه كسى نازل شده تا قيامت را به من آموخت و دعايم كرد كه خداوند فهم و ضبط آن را به من عنايت كند و من از زمانى كه آيه را ياد گرفتم ديگر فراموش نكردم و هر علمى را كه به من آموخت، پس از دعا فراموش نكردهام وباز پيامبر هر چه حلال و حرام امر و نهى طاعت و معصيتى كه بود يا تا قيامت تحقق پيدا مىكرد به من آموخت و همينطور كتابى كه درباره امر به طاعتى و يا نهى از معصيتى نازل شده باشد، پيدا نمىشد جز اينكه حضرت آن را به من آموخت و من همه اينها را حفظ كردم و حرفى را از آن فراموش نكردهام».
مصاحبت حضرت عبدالعظيم با امام معصوم از اين دست هم صحبتىها بوده است.
و باز اميرالمومنين عليهالسلام درباره مصاحبت خويش با پيامبر چنين مىفرمايد:
«و لقد علم المستحفظون من أصحاب رسول اللّه محمد صلىاللهعليهوآلهوسلم انى لم أرد على اللّه سبحانه و لا على رسوله ساعة قط و لم أعصه في أمر قط...؛(1)
1. نهج البلاغه، خطبه 19، ص 248.
(93)
اصحاب و ياران حضرت محمد، كه حافظان اسرار او مىباشند؛ مىدانند كه من حتى براى يك لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم و در هيچ موضوعى با او مخالفت نكردم...».
طاعت و پذيرش حضرت عبدالعظيم حسنى است كه مصاحبت وى را با امامان پرارزش مىسازد. بنگريد كه چگونه امام او را اينگونه مىستايد:
«مرحبا بك أنت وليّنا حقّا؛(1)
تو به حق ولى ما هستى».
و يا پس از عرض دين به امام، امام اينگونه دريافت وى را تأييد مىكند:
«يا أباالقاسم! هذا واللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده؛(2)
تو همان دينى كه پسنديده خداست از ما گرفتهاى».
در ادامه امام او را چنين دعا كند كه:
«ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الاخرة؛(3)
خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار در دنيا و آخرت تثبيت كند».
دعايى كه از ارجمندترين دعاهاست. گفتنى است كه در ميان ياران و اصحاب امامان عليهمالسلام انگشت شمارند كسانى كه چند امام را از نزديك درك كرده باشند و افتخار همصحبتى با چند امام را داشته باشند. اين بدان معنى است كه او تمام عمر خويش را در خدمت امامان عليهمالسلام گذرانده و هميشه سرسپرده نزديك آنان بوده باشد. برخى چهرههاى فروزنده كه چنين بودند، عبارتند از:
1. جابر بن عبداللّه انصارى: وى هفت تن از معصومان را درك كرده و مأمور ابلاغ سلام پيامبر صلىاللهعليهوآله به امام باقر عليهالسلام بوده است.
1. امالى صدوق، ص 419؛ روضةالواعظين، ص 31؛ كفاية الأثر، ص 286؛ كمال الدين، ص 379، ح 1؛ توحيد صدوق، ص 81، باب التوحيد و نفى التشبيه، ح 37؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، ح 83.
2. همان.
3. همان.
(94)
2. زكريا بن آدم: شيخ طوسى وى را از اصحاب امام صادق عليهالسلام و امام رضا عليهالسلام و امام جواد عليهالسلام دانسته است.
3. ابان بن تغلب: وى به گفته نجاشى سه تن از امامان معصوم يعنى امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهمالسلام را درك كرده و از همه روايت و نزد همه مقام و منزلت دارد.
4. جابر بن يزيد جعفى: وى، به گفته نجاشى، دو تن از امامان يعنى امام باقر و امام صادق عليهماالسلام را درك كرده است.
5. زرارة بن اعين: وى، به گفته شيخ طوسى، سه امام، يعنى امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليهمالسلام را درك كرده است.
حضرت عبدالعظيم سلام اللّه عليه امام جواد و امام هادى عليهماالسلام را قطعا درك كرده است و از آنان روايات بسيارى دارد و بر اينكه امام رضا عليهالسلام را نيز درك كرده باشد، دو روايت دلالت دارد: در يك جا امام رضا عليهالسلام به وى مأموريت ابلاغ پيامى را مىدهند(1) و در يك روايت ديگر، حضرت عبدالعظيم براى امام رضا عليهالسلام نامهاى نوشت و سؤالى كرد و امام پاسخ وى را با نامه دادند.(2)
ولى جناب آية اللّه العظمى خويى (معجم رجال الحديث، ج 11 ص 53) نمىپذيرند كه عبدالعظيم، امام رضا عليهالسلام را درك كرده باشد همانگونه كه درك صحبت امام حسن عسگرى عليهالسلام را نيز نمىپذيرند.
مؤلف كتاب گرانسنگ عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، ص 37 آورده است:
آنچه از مطالعه حالات عبدالعظيم و تحقيق در اخبار و روايات او و تعمق درباره مشايخ اجازه وى بدست مىآيد اين است كه او زمان چهارتن از امامان عليهمالسلام را درك نمود. آنگاه نويسنده محترم؛ امام موسى بن جعفر و امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهمالسلام را نام مىبرد و دليل خويش را ارائه مىكند ولى ايشان تصريح دارد كه حضرت عبدالعظيم سلام الله عليه محضر امام موسى بن جعفر عليهالسلام را درك نكرده است.
1. بحارالأنوار، ج 35، ص 110؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، ح 114.
2. اختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، ح 50.
(95)
3. عرضه دين بر امام معصوم عليهالسلام
كسانى از امام عليهالسلام پرسيدهاند كه دين حق چيست؟ و امام نيز برايشان توضيح داده و پايههاى اعتقاد دينى را بيان كرده است نمونههايى از اين قبيل پرسشها و پاسخها در بحارالأنوار آمده است كه:(1)
در اينجا يكى از آنها را مىآوريم:
«باسناده عن أبى الجارود قال: قلت لأبى جعفر عليهالسلام يابن رسولالله! هل تعرف مودّتي لكم و انقطاعى إليكم و موالاتي ايّاكم؟ قال: فقال: نعم. فقلت، فَإنّي أسألك مسألة تجيبني فيها؛ فإنى مكفوف البصر قليل المشى، لا استطيع زيارتكم كلّ حين. قال: هات حاجتك قلت: أخبرني بدينك الذى تدين اللّه عزوجل به أنت و أهل بيتك، لأديناللّه عزّوجلّ به.
قال: ان كنت أقصرت الخطبة فقد أعظمت المسألة واللّه لأُعطينّك ديني و دين آبائي الذي تدين اللّه عزّوجلّ به:
شهادة أن لاإله إلاّاللّه و أنّ محمدا رسول اللّه و الإقرار بما جاء من عنداللّه و الولاية لوليّنا و البرائة من عدوّنا و التسليم لأمرنا و انتظار قائمنا و الاجتهاد و الورع؛(2)
ابوالجارود گويد: به امام باقر عليهالسلام گفتم: اى فرزند رسول خدا! آيا شما محبّت و سرسپردگى و دلدادگى مرا به خودتان مىدانيد؟ فرمود: آرى. ابوالجارود گويد: آنگاه به امام گفتم: من از شما سؤالى دارم كه شما به من جوابش را مىدهيد؛ من نابينا هستم و كمتر حركت مىكنم و نمىتوانم هميشه به زيارت شما بيايم. حضرت فرمود: خواستهات را بگو. گفتم: دينى را كه شما و اهل بيتت با پذيرش آن از خداوند اطاعت مىكنيد، به من معرفى كنيد تا من هم با
1. ر.ك: بحارالأنوار، ج 69، باب 28، احاديث 2، 5، 6، 14، 15 و 16.
2. همان، حديث 15.
(96)
همين دين اطاعت خداوند كنم. حضرت فرمود: اگر چه سخن كوتاه كردى، ولى پرسش بزرگى كردى.
به خدا سوگند دين خود و پدرانم را كه با آن از خداوند اطاعت مىكنم به تو خواهم داد كه عبارت است از:
شهادت به توحيد، گواهى به رسالت پيامبر، اقرار به آنچه از سوى خداوند آمده است، ولايت ولى ما و برائت از دشمن ما، تسليم در برابر امر ما، انتظار قائم ما، تلاش براى اداى واجبات و ترك گناه».
ملاحظه مىكنيد كه امام باقر عليهالسلام چه ارزش والايى براى سوال ابوالجارود قائل شدهاند و چگونه اين سؤال را بزرگ شمردهاند. چقدر براى امام جالب است كه فردى از امام بپرسد و بخواهد تا با دين حق آشنا شود.
از اين بالاتر، عرضه دين خويش به امام است؛ برخى از ياران امامان عليهمالسلام دين و عقيده خويش را به محضر امام عرضه مىكردند و از امام گواهى بر درستى آن را مىگرفتند.
از اين دستهاند:
1. حمران بن اعين (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 4)
2. عمرو بن حريث (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 7)
3. خالد بجلى (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 8)
4. يوسف (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 9)
5. حسن بن زياد عطار (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 10)
6.ابراهيم مخارقى (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 3)
7. حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام (بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 1)
جناب حمران بن اعين از برجستهترين، و شايد اولين اين بزرگواران است كه دين خويش را بر امام باقر عليهالسلام عرضه داشت و حضرت عبدالعظيم حسنى آخرين فردى است كه عقايدش را جامعتر و كاملتر از همه بر امام زمان خود عرضه كرد.
جا دارد كه در ابتدا، حديث حمران بن اعين و آنگاه حديث حضرت عبدالعظيم
(97)
حسنى را ذكر كنيم:
«عن حمزة و محمد ابن حمران، قالا: اجتمعنا عند أبي عبداللّه في جماعة من أجلة مواليه و فينا حمران بن أعين. فخضنا في المناظرة و حمران ساكت. فقال له ابوعبداللّه عليهالسلام : مالك لا تتكلم يا حمران؟ فقال، يا سيّدي! آليت على نفسي ان لا اتكلم في مجلس تكون فيه. فقال ابوعبداللّه: انى قد أذنت لك فىالكلام، فتكلم.
فقال حمران: اشهد أن لا اله الا اللّه وحده لاشريك له، لم يتخذ صاحبة و لا ولدا.
خارج من الحدّين: حدّ التعطيل و حدّ التشبيه، و أنّ الحق القول بين القولين: لا جبر و لا تفويض، و انّ محمدا عبده و رسوله أرسله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كلّه و لوكره المشركون، و أشهد أنّ الجنة حق و أنّ النار حقّ و أنّ البعث بعد الموت حقّ، و أشهد أنّ عليّا حجةاللّه على خلقه لايسع الناس جهله و أنّ حسنا بعده و أنّ الحسين من بعده، ثمّ عليّ بن الحسين، ثمّ محمّد بن عليّ ثمّ أنت يا سيّدي من بعدهم.
فقال أبوعبداللّه: التر تر حمران (ثم قال: يا حمران) مُدَّ المِطمَر بينك و بين العالم قلت:
يا سيدى و ما المطمر؟ فقال: أنتم تسمّونه خيط البنّاء. فمن خالفك على هذا الأمر فهو زنديق. فقال حمران: و إن كان علويّا فاطميّا؟ فقال أبوعبداللّه: و إن كان محمديّا علويّا فاطميّا؛(1)
حمزه و محمد فرزندان حمران بن اعين گويند: همراه با گروهى از پيروان بزرگ امام صادق نزد آن حضرت اجتماع كرده بوديم و در ميان جمع ما حمران بن اعين بود. ما به بحث و مناظره پرداختيم، ولى حمران ساكت بود و چيزى
1. بحار الانوار، ج 69، ص 3، ح 4.
(98)
نمىگفت. امام صادق به او گفت: اى حمران چرا سخن نمىگويى؟ حمران گفت: سرورم سوگند خوردهام در مجلسى كه شما حضور داريد سخن نگويم امام صادق عليهالسلام فرمود:
من به تو اجازه سخن مىدهم، سخن بگو.
حمرانگفت: گواهى مىدهم كه جز خدايىيگانه خدايىنيست. او همتايى ندارد، همسر و فرزندى براى خويش نگرفته است. خداوند از هر دو حد بيرون است:
مرز تعطيل(1) و مرز تشبيه(2)، و حق، ميانه بين اين دو گفته است: جبر و تفويض نيست، و گواهى مىدهم كه محمد بنده خدا و فرستاده او است. خداوند وى را همراه با هدايت و دين حق فرستاد، تا او را بر همه دينها چيره سازد؛ گرچه مشركان نخواهند. و گواهى مىدهم كه بهشت حق است و آتش حق است و برانگيخته شدن پس از مرگ حق است، و گواهى مىدهم كه على حجت خدا بر خلق او است و بايد مردم او را بشناسند و حسن عليهالسلام پس از او و حسين پس از حسن است و سپس على بن الحسين و محمدبن على و سپس اى سرورم شما پس از آنهاييد.
امام صادق فرمود: نخ، نخ حمران است. سپس امام افزود: اى حمران! اين مِطمر را ميان خود و عالم بكش. ـ حمران گويد: پرسيدم اى سرورم! مطمر كه فرموديد چيست؟ حضرت فرمود: شما آن را نخ بنّا مىناميد. ـ هر كس كه تو را بر اين امر مخالفت كرد او زنديق است.
حمران گويد: گرچه آن فرد علوى و فاطمى باشد؟ حضرت صادق فرمود: گرچه او محمدى و علوى و فاطمى باشد».
مىنگريد: چگونه پس از آنكه حمران بن اعين از سوى حضرت صادق عليهالسلام در آن اجتماع اجازه سخن گفتن مىگيرد دين خود را بر امام عرض مىكند و چگونه امام
1. تعطيل آن است كه به خدايى و يا به صفتى براى او قائل نباشى.
2. تشبيه آن است كه خداوند را به سان مخلوقاتش بدانى و صفات او را چون صفت مخلوق بدانى.
(99)
دين او را تأييد مىكند.
اكنون به حديث حضرت عبدالعظيم حسنى مىپردازيم. اين حديث شايد معروفترين حديث ايشان باشد. در اين حديث وى پس از آنكه خدمت امام هادى عليهالسلام مىرسد و حضرت استقبال گرمى از او مىكنند و با جمله «انت ولينا حقا» شخصيت عظيمالشأن او را مىستايند، عبدالعظيم عليهالسلام از امام اجازه مىگيرد تا دين خويش را بر امام ارائه كند كه اگر دينش مرضى و پسنديده است تا قيامت بر آن ثابت و استوار بماند. متن كامل اين حديث چنين است:
عن عبدالعظيم الحسني قال: دخلت على سيّدي عليّ بن محمد عليهماالسلام فلمّا بصر بي قال لى: مرحبا بك يا أباالقاسم أنت وليّنا حقّا. قال: فقلت له: يابن رسول الله! إنّي اُريد أن أعرض عليك ديني. فإن كان مرضيّا ثبتُّ عليه، حتّى ألقى اللّه عزّو جلّ. فقال: هات يا أباالقاسم! فقلت: إنّى اقول: إنّ اللّه تبارك و تعالى واحد ليس كمثله شيء، خارج من الحدّين: حدّالإبطال و حدّ التشبيه، و انّه ليس بجسم و لا صورة و لاعرض و لاجوهر؛ بل هو مجسّم الأجسام و مصوّر الصور و خالق الأعراض و الجواهر و ربّ كلّ شيء و مالكه و جاعله و محدثه، و أنّ محمّدا عبده و رسوله خاتم النبيين؛ فلا نبيّ بعده إلى يوم القيامة، و أنّ شريعته خاتمة الشرايع فلا شريعة بعدها إلى يوم القيامة، و أقول: إنّ الإمام و الخليفة و وليّ الامر بعده أميرالمومنين عليّ بن أبيطالب عليهالسلام ثمّ الحسن ثمّ الحسين ثمّ عليّ بن الحسين ثمّ محمّدبن عليّ ثمّ جعفر بن محمّد ثمّ موسى بن جعفر ثمّ عليّ بن موسى ثمّ محمّد بن عليّ ثمّ أنت يا مولاي!
فقال عليهالسلام : و من بعدي الحسن ابني، فكيف للناس بالخلف من بعده؟ قال فقلت: و كيف ذاك يا مولاى؟ قال: لأنه لايرى شخصه و لا يحلّ ذكره باسمه حتّى يخرج فيملأ الأرض قسطا و عدلاً كما ملئت جورا و ظلماً. قال: فقلت: أقررت و أقول إنّ وليّهم وليّ اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه و
(100)
طاعتهم طاعة اللّه و معصيتهم معصية اللّه، و أقول إنّ المعراج حقّ و المساءلة في القبر حق و إنّ الجنة حقّ و النار حقّ و الصراط حقّ و الميزان حقّ و إنّ الساعة اتية لاريب فيها و إنّ اللّه يبعث من في القبور، و أقول إنّ الفرائض الواجبة بعد الولاية الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الجهاد و الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر. فقال عليّ بن محمّد عليهماالسلام : يا أباالقاسم !هذا و اللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده. فاثبت عليه ثبّتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و فيالاخرة؛(1)
عبدالعظيم حسنى گويد: خدمت سرورم امام هادى على بن محمد عليهماالسلام رسيدم. حضرت تا نگاهشان به من افتاد، فرمودند: خوش آمدى اى ابوالقاسم !تو به حق ولىّ و پيرو ما هستى. عبدالعظيم گويد: به امام هادى گفتم: اى فرزند رسول خدا من مىخواهم كه دينم را بر شما عرضه كنم تا اگر دينم پسنديده است بر آن، تا آن زمان كه خدا را ملاقات كنم، پايدار بمانم. حضرت فرمود: بگو اى ابوالقاسم! (عبدالعظيم گويد) گفتم: من مىگويم خداوند تبارك و تعالى يگانه است و مانندى براى او نيست. او از دو مرز بيرون است: مرز ابطال(2) و مرز تشبيه(3) و خداوند جسم، صورت، عرض و جوهر نيست، بلكه او به اجسام جسميت مىدهد و به صورتها او صورت مىدهد و عرضها وجوهرها را او مىآفريند. او پروردگار، مالك و آفريننده و پديدآورنده همه چيز است.
و مىگويم كه محمد بنده خدا و فرستاده او و خاتم پيامبران است و تا روز قيامت پيامبرى پس از وى نخواهد بود و شريعت پيامبر خاتم همه شريعتها است و شريعتى پس از شريعت او تا قيامت نخواهد بود.
1. بحار الانوار، ج 69، ص 1، ح 1.
2. ابطال آن است كه براى خدا صفتى قائل نباشى و يا حتى به خدايى قائل نباشى.
3. تشبيه آن است كه براى خداوند به گونهاى صفت قائل باشى كه او را به مخلوقين تشبيه كنى.
(101)
و مىگويم كه امام و خليفه و ولى امر پس از پيامبر، اميرالمومنين على بن ابيطالب عليهالسلام است، آنگاه حسن، سپس حسين، آنگاه على بن الحسين، سپس محمدبن على، آنگاه جعفر بن محمد، پس از او موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، آنگاه محمد بن على و پس از او شما اى مولاى من!
امام هادى عليهالسلام فرمود: و پس از من فرزندم حسن (آنگاه امام افزود:) مردم چگونهاند با كسى كه پس از حسن خواهد بود. عبدالعظيم گويد: پرسيدم اى مولاى من چگونه است اين؟ حضرت فرمود: چون شخص او ديده نمىشود و ذكر نام او جايز نيست، تا آنكه خروج كند و زمين را از عدل و قسط پر سازد، آنگونه كه از ظلم و جور پر شده باشد.
عبدالعظيم گويد: گفتم من اقرار دارم و مىگويم كه: ولى اينان ولى خدا است، دشمن اينان دشمن خدا است، طاعت اينان طاعت خدا و معصيت اينان معصيت خدا است».
و من مىگويم كه: معراج حق است، سؤال در قبر حق است، بهشت حق است، آتش حق است، صراط حق است، ميزان حق است و قيامت خواهد آمد و ترديدى در آن نيست و خداوند همه آنان را كه در قبرهايند برمىانگيزد.
و من مىگويم كه فرائضى كه پس از ولايت واجب است عبارتند از:
نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر. امام هادىعلى بن محمد عليهماالسلام فرمود: اى اباالقاسم! به خدا سوگند اين همان دين خدا است كه آن را براى بندگانش پسنديده است: بر آن ثابت و استوار بمان! خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار، در زندگى دنيا و در آخرت ثابت و استوار قرار دهد»!
بنابراين، باتوجه به روايت مذكور، محورهاى اصلى دين مرضى نزد معصومان از اين قرار است:
خداشناسى، پيامبرشناسى، امامشناسى، دوازده امامى بودن، غيبت و ظهور امام زمان عجلاللّه فرجه، تولى و تبرا، طاعت و معصيت امام طاعت و معصيت خداست،
(102)
معراج، سؤال قبر، بهشت، آتش، صراط، ميزان، قيامت، زنده شدن مجدد مردگان و فرايض واجب ديگر پس از ولايت: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر.
4. هجرت، گريز و آوارگى
هجرت، فرار و آوارگى از نمادهاى برين حضور، انجام وظيفه و احساس مسئوليت اجتماعى و سياسى است؛ فرد بىتفاوت، با هر محيطى سازگار است. كسى كه مرگ ارزشها، حكومت طاغوتها و حاكميت آلودگيها را به جان مىخرد، در هر محيطى مىتواند راحت زيست كند؛ ولى كسانى كه پاسدار ارزشها و مخالف سلطهها و آلودگيها هستند يا بايد داوطلبانه هجرت كنند و يا مجبورند بگريزند.
هجرت يك اصل بزرگ در پديد آمدن تمدنها و پايدارى اديان است. نقش هجرت هيچگاه كمتر از نقش جهاد در ماندگارى و گسترش دين نبوده است.
هجرت به مدينه و حبشه، از مهمترين فصول تاريخ اسلام به شمار مىرود از اين رو است كه حضرت اميرالمومنين عليهالسلام هجرت را مبدأ تاريخ قرار مىدهند و قرآن كريم پيوسته در آيات خود هجرت را بر جهاد مقدم مىدارد. بنگريد:
«إنَّ الذين آمنوا والذين هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه».(1)
«فالذين هاجروا و اُخرجوا من ديارهم و اُوذوا في سبيل الله و قاتلوا و قتلوا».(2)
«ان الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم في سبيل اللّه و الذين اووا و نصروا اولئك بعضهم أولياء بعض».(3)
و در آيات ديگر نيز هجرت مقدم بر جهاد آمده است.(4)
براى كسانى كه مىخواهند خود يا دين خود را از زوال حفظ كنند، هجرت يك ضرورت منطقى است. هجرت فرهنگى نيز، كه براى جمعآورى روايات و استماع آن
1. سوره بقره (2)، آيه 218.
2. سوره آل عمران (3)، آيه 195.
3. سوره انفال (8)، آيه 72.
4. مانند اين آيات: سوره انفال (8) آيههاى 74 - 75: سوره توبه (9)، آيه 20؛ سوره حج (22)، آيه 58.
(103)
است، يكى از سيرههاى راويان در سدههاى اول اسلام و عاملى مهم در گسترش دين و فرهنگ اسلامى بود. ارزش والاى هجرت موجب شد كه مهاجران نيز چونان مجاهدان، داراى ارزش باشند و قرآن كريم به تمجيد از آنان سخن بگويد. در قرآن، مهاجران بر انصار مقدمند؛ آنگونه كه هجرت بر جهاد مقدم بود؛ از جمله در آيات ذيل:
«والذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل اللّه و الذين آووا و نصروا اولئك هم المومنون حقا».(1)
«والسابقون الأوّلون من المهاجرين و الأنصار».(2)
«لقد تاب اللّه على النبي و المهاجرين و الأنصار».(3)
زندگى امامان سرشار از اين هجرتهاى اختيارى و يا اجبارى است. اميرالمومنين، امام حسن و امام حسين عليهمالسلام به كوفه هجرت كردند، امام سجاد و امام باقر عليهماالسلام نيز هجرت اجبارى به شامات داشتند، امام صادق عليهالسلام نيز هجرت اجبارى به كوفه كرد و امام موسى بن جعفر عليهالسلام نيز هجرت اجبارى داشت و مدتها زندانى شد.
امام رضا عليهالسلام و امام جواد و عسكريين عليهمالسلام نيز همه به اجبار تن به هجرت دادند. مسلما هجرت نيز همانند جهاد رنجهايى دارد كه يكى از رنجهاى مهم روانى و عاطفى آن، غربت و آوارگى است.
فرارحضرتعبدالعظيم وآوارگىاو درشهرهادليلبرعدمپذيرشحكومتوقت است ونيزدليل برهوشيارى سياسى وقدرت مخالفتوى با حكومت است. نجاشى مىنويسد:
«قال ابوعبداللّه الحسين بن عبيداللّه: حدثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم، قال: حدثنا عليّ بن الحسين السعدآبادي، قال: حدثنا أحمد بن محمّد بن خالد البرقي قال: كان عبدالعظيم ورد الرى هاربا من السلطان و سكن سربا في دار رجل من الشيعة في سكة الموالى و كان (فكان) يعبداللّه في
1. سوره انفال (8)، آيه 74.
2. سوره توبه (9)، آيه 100.
3. همان، آيه 117.
(104)
ذلك السرب ويصوم نهاره و يقوم ليله و كان (فكان) يخرج مستترا فيزور القبر المقابل قبره و بينهما الطريق و يقول:«هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر عليهالسلام ». فلم يزل يأوي إلى ذلك السرب و يقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من شيعة آل محمّد عليهمالسلام حتّى عرفه أكثرهم؛(1)
...احمد بن محمد بن خالد برقى گويد: عبدالعظيم در حال فرار از سلطان به رى آمد و در سرداب خانه مردى از شيعه در كوچه موالى ساكن شد. او در همان سرداب به عبادت خدا مىپرداخت. روز را روزه مىگرفت و شب را به عبادت مىگذراند. وى مخفيانه از خانه بيرون مىآمد و به زيارت قبرى كه مقابل قبر حضرت عبدالعظيم است مىرفت و بين اين دو قبر راهى بود او مىگفت: اين قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر عليهالسلام است.
پيوسته در همان سرداب بود و خبر ورود او به شيعيان آل محمّد صلىاللهعليهوآله يكى پس از ديگرى مىرسيد: تا آنكه اكثر شيعيان با او آشنا شدند».
5. روايت و درايت
امامان عليهمالسلام فرمودهاند:
«اعرفوا منازل الرجال منّا على قدر روايتهم عنّا(2)؛
منزلت افراد را نزد ما برپايه اندازه رواياتى كه از ما دارند بشناسيد».
و در روايتى مىخوانيم:
«اعرفوا منازل شيعتنا على قدر روايتم عنّا و فهمهم منّا(3)؛
منزلت شيعيان ما را بر پايه اندازه روايتى كه از ما مىكنند و دركى كه از ما دارند بشناسيد».
روشن است كه قدر اشاره به كيفيت و كميت دارد؛ يعنى بنگريد كه چه اندازه از ما
1. رجال نجاشى، ص 248، عنوان 653.
2. بحارالأنوار، ج 2، ص 150، ح 23 و 24.
3. همان، ح 20.
(105)
مىگيرند و چه چيزهايى مىگيرند. در اينكه نقل روايت از امامان عليهمالسلام يك ارزش است، جاى بحث و گفتوگو نيست. ارزش شيعه به آن است كه بينشها، روشها، و منشها و خصلتهاى اخلاقى و رفتارى خويش را از امامان خود فراگيرد و به آن اندازه كه از امام فرا مىگيرد، جايگاه وى نزد امام خواهد بود.
بالاتر از روايت، درايت است. فهم و درك راوى در آنچه از امام مىگيرد نيز ملاك برترى وى مىگردد.
روايت و درايت دو ارزشاند كه حضرت عبدالعظيم حسنى هر دو را در خويش دارد. در نگاهى كه به مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم خواهيم كرد، اين حقيقت روشن مىشود كه حضرت عبدالعظيم تا چه پايهاى از امامان روايت دارد و در چه محورهايى حديث مىكند و اندازه فهم و درايت او چگونه است؟
راوى با روايت خويش چون از امام مىآموزد، به ارزش تعلم دست مىيابد و از آنجا كه آموختههايش را براى ديگران نقل مىكند، شايستگى تعليم را دارد. عبدالعظيم حسنى سلاماللّه عليه از امامان خويش علوم را مىگيرد و همانها را به ديگران آموزش مىدهد. اين ارزش بزرگ در زيارت جامعه چنين آمده است. «آخذ بقولكم؛ گفتار شما امامان را مىگيرم». از شما مىآموزم و سخن شما را مىپذيرم.
در آن زمانها كه از اين سو و آن سو مكتبها سر بر مىآوردند و انسانها را به خويش فرا مىخواندند، عبدالعظيم حسنى پاى سخن امام مىنشيند و همه چيز خود را از امام مىگيرد و شخصيت خويش را بر پايه سخن امام مىسازد و به هنگام تبليغ تلاش مىكند تا مردم را بر پايه روايات تربيت كند.
در ارزشمندى راوى فهيم همين بسكه امام، ديگرانرا به وى ارجاع مىدهد وتوصيه مىكندتا ازاو فراگيرند وبياموزند. حضرتعبدالعظيمحسنى ازاين دست راويانبزرگ است.
عبدالعظيم حسنى گذشته از اينكه راوى است، كثيرالروايه نيز هست و اين خود ارزشى ديگر است كه بدان خواهيم پرداخت. در روايتى از امام صادق عليهالسلام مىخوانيم:
«اعرفوا منازل شيعتنا بقدر ما يحسنون من رواياتهم عنّا؛ فإنّا لا نعدّ
(106)
الفقيه منهم فقيها حتّى يكون محدّثا. فقيل له: أوَ يكون المؤمن محدّثا؟ قال: يكون مفهّماً و المفهّم محدّث(1)؛
منزلت شيعيان ما را به اندازه آنچه از روايات ما مىدانند بشناسيد؛ چرا كه ما شيعه فقيه را فقيه نمىدانيم تا آنكه محدَّث باشد (يعنى فرشتگان با او سخن گويند). از امام سؤال شد: آيا مؤمن هم محدّث مىشود؟ حضرت فرمود: مؤمن، مفهّم است و مفهّم همان محدّث است (يعنى فهم حديث به او الهام مىشود و اين الهام از سوى فرشتگان است و در حقيقت گويا فرشتگان با او سخن مىگويند)».
«معاوية بن عمار قال: قلت لأبي عبداللّه رجل راوية لحديثكم يبثّ ذلك الى الناس و يشدّده في قلوب شيعتكم و لعلّ عابدا من شيعتكم ليست له هذه الرواية ايتهما افضل؟ قال: راوية لحديثنا يبثّ في الناس و يشدّد في قلوب شيعتنا، أفضل من ألف عابد(2)؛
معاوية بن عمّار گويد: از امام صادق عليهالسلام پرسيدم: شخصى حديث شما را بسيار روايت مىكند. حديث را در ميان مردم مىگستراند و در دلهاى شيعيانتان استوار مىسازد و از آن سو، عابدى از شيعيان شما است كه ويژگى روايتگرى بسيار را ندارد؛ كدام يك از اين دو برترند؟ حضرت فرمود: آن كه حديث ما را روايت مىكند و در ميان مردم مىگستراند و حديث را در دلهاى شيعيان ما محكم و استوار مىسازد، بالاتر از هزار عابد است».
در روايتى مىخوانيم:
«قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآله : اللّهم ارحم خلفائى - ثلاث مرّات - قيل له: يا رسولاللّه و من خلفاؤك؟ قال: الذين يأتون من بعدي و يروُون أحاديثي و سنتي فيسلّمونها الناس من بعدي(3)؛
1. بحارالأنوار، ج 2، ص 82، ح 1.
2. بحارالأنوار، ج 2، ص 145، ح 8.
(107)
پيامبر خدا سه بار فرمود: خدايا جانشينان مرا مورد رحمت خويش قرار بده! سؤال شد: اى رسول خدا! جانشينان شما كياناند؟ حضرت فرمود: آنان كه پس از من مىآيند و احاديث و سنّت مرا روايت مىكنند و پس از من آنها را در اختيار مردم قرار مىدهند».
ارزشمندى روايتگرى از اين روايات به خوبى بدست مىآيد. كلام و حديث امامان را آموختن و آنها را در ميان مردم گستراندن كارى، چون كار پيامبر و راوى حديث، همانند جانشين پيامبر است. پيروى راستين از پيامبر و امامان عليهمالسلام همان است كه سنّت و احاديث آنان را فراگيريم و بدان عمل كنيم و بر پايه آن، خويش و جامعه را بسازيم و روايتگرى مقدمه اين فهم است.
عبدالعظيم حسنى چهرهاى است كه حق را نزد امامان يافته و بر در خانه آنان مقيم شده و هر چه دارد از آنان است.
مراجعه به امام، سئوال از امام و دريافت حقيقتها از امام، گوياى تسليم و باور درستى است كه در عبدالعظيم حسنى متجلى است. او از كسانى نيست كه نهر عظيم علم امامان را كه دست به حقائق داشتهاند وانهد و سنگريزههاى ديگران را كه نمى از رطوبت دارد بمكد. نهر را وانهد و نمها را بمكد. آنگونه كه امام باقر عليهالسلام در حق مخالفان خود فرمودهاند: «يمصون الثماد و يدعون النهر العظيم».(1)
عبدالعظيم حسنى با حضور در محضر امام و با مكاتبه و نامه نگارى، از درياى علم امامان بهره مىگيرد و با واسطه و بىواسطه به نهر عظيم علم امامان عليهمالسلام وارد مىشود و سيراب مىگردد و آن گاه اين علم ناب را در ميان مردم گسترش مىدهد و طالبان حقيقت را با نشر احاديث در رسيدن به حقيقت اميدوار مىسازد.
نشر حديث ارزشى است كه عبدالعظيم در رى هم بدان اشتغال داشت و حتى در زمان اختفاى خويش، بدان همت مىگمارد. در برخى روايات، راوى متذكر مىشود
1.
2. كافى، ج 1، كتاب الحجّة، باب 32، ح 6، ص 280.
(108)
كه اين حديث را از عبدالعظيم حسنى در رى شنيده است.(1)
6. كثرت روايت
رواياتى كه روايتگرى را ارزش معرفى مىكرد، به اندازه و كثرت آن نيز توجه داشت، بنابراين كثرت روايت ارزشى مضاعف خواهد بود. در شأن جمعى از راويان احاديث آمده است كه كثير الروايه بودهاند. حضرت عبدالعظيم حسنى مجموعهاى گسترده از روايات امامان را نقل مىكند كه باواسطه و يا بىواسطه از امام شنيده است.
در مسند حضرت عبدالعظيم بيش از صد روايت از مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم آمده است كه اين تعداد نشان از كثيرالروايه بودن اين راوى بزرگ دارد.
صاحب بن عبّاد، در رسالهاش درباره شخصيت حضرت عبدالعظيم، درباره كثرت روايت وى مىنويسد:
«كثير الرواية و الحديث، يروى عن ابى جعفر محمد بن على بن موسى و عن ابنه ابى الحسن صاحب العسكر عليهمالسلام و لهما اليه الرسائل و يروى عن جماعة من اصحاب موسى بن جعفر و على بن موسى عليهمالسلام . له كتاب يسميه كتاب يوم و ليلة و كتب ترجمتها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و قد روى عنه من رجالات الشيعه خلق كأحمد بن أبي عبداللّه البرقي و أبوتراب الروياني؛(2)
وى كثرت روايت و حديث دارد، از امام جواد و امام هادى عليهماالسلام روايت دارد. او كتابى دارد به نام كتاب يوم و ليلة و باز كتابهايى دارد كه روايات عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى نام دارد و عدهاى از بزرگان شيعه از وى روايت كردهاند؛ چون احمد بن ابى عبداللّه برقى و ابوتراب رويانى».
گفتنى است با توجه به شرايط سخت زمانى امامان و كمى روايت از آنان، مجموعه روايات به دست آمده از حضرت عبدالعظيم، قطعا نشان كثيرالرواية بودن ايشان است به
1. امالى طوسى، ص 494، مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، ح 106.
2. سفينة البحار، واژه عبدالعظيم.
(109)
علاوه، قطعا روايات بسيارى از مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم به دست ما نرسيده و روايات موجود، بخشى از مجموعه عظيم روايى حضرت عبدالعظيم حسنى است.
7. مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم حسنى و مسند ارزشمند وى نشان از والائى اين شخصيت بزرگ دارد؛ چنان كه گويا همه ارزشها، بينشها و منشهاى اين راوى بزرگ در اين مجموعه تجلى كرده است. با نيم نگاهى به اين مجموعه بزرگ اين حقيقت روشن خواهد شد.
شيخ صدوق قدسسره مجموعه روايى حضرت عبدالعظيم را با عنوان «اخبار عبدالعظيم» گردآورى كرده است.
در حدود چهل سال پيش مولف گرانقدر كتاب عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، 78 روايت را با عنوان مسند حضرت عبدالعظيم جمعآورى كرده است و همراه با ترجمه و مقدمه و مؤخرهاى بسيار استوار و گويا به چاپ رسانده است.
مؤلفى ديگر، كتابى با نام الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده را در سال 1422ق به چاپ رسانده كه در آن، مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم همراه با تبويب ارائه شده است.
كنگره حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام نيز در تلاش است تا مسند حضرت را كاملتر و جامعتر با فهرستى موضوعى فنى در اختيار علاقهمندان قرار دهد. در اين مسند تاكنون 118 روايت جمعآورى شده و چون نوزده روايتش تقطيعى و تكرارى است، در نتيجه حدود 99 روايت بدون تكرار در اين مسند كنگره گرد آمده است. اين مسند حدود بيست روايت، بيش از مسندهاى قبلى ارائه كرده است. بايد سه روايت ديگر را به اين نود و نه روايت افزود:
يك روايت از كتاب عبدالعظيم حياته و مسنده و دو روايت از كتاب الشريف المعتمد
(110)
شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده.
حضرتعبدالعظيم در مجموعهروايىاش كه ميراثوى محسوبمىشود، 26 روايت از امام جواد عليهالسلام و نُه روايت از امام هادى عليهالسلام و دو روايت از امام رضا عليهالسلام نقل مىكند.
اينها رواياتى است كه ايشان بىواسطه از امامان عليهمالسلام نقل كرده است. مجموع اين دسته 37 روايت مىشود:
اما روايات با واسطه وى، در حدود 65 روايت است.
مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم، كه تاكنون ما به 102 روايت از اين مجموعه دست يافتهايم، همه برگرفته از كتابهاىِ معتبر روايىِ شيعه است. گذشته از قرائنى بر درستى اين مجموعه روايى، كه اعتبار ويژهاى به اين مجموعه مىبخشد، اعتبار سندى مجموعه روايات وى نيز در حد بسيار بالايى است. بنابراين بر مبناى حجيت خبر موثوقٌبه كه مورد قبول اكثريت قريب به اتفاق عالمان و فقيهان شيعه است، روايات حضرت عبدالعظيم با توجه به مضمون، حضور در منابع معتبر روايى شيعه و با توجه به معاضدتهاى بسيار، اعتبار مطلوبى پيدا مىكند. ما بيش از اين درباره اين مجموعه روايى سخن نمىگوييم و تنها به ارائه فهرستى از اين مجموعه بسنده مىكنيم.
الف) روايات بىواسطه از امام
1. كبائر در قرآن
2. چند روايت تفسيرى
3. چند روايت درباره غيبت و ظهور حضرت مهدى (ارواحنا فداه)
4. چند روايت در شأن زيارت حضرت رضا عليهالسلام
5. جايگاه امامت و ولايت در اسلام
6. حديث معراج و دستههاى گوناگون زنانِ معذب
7. شانزده حكمت از كلمات اميرالمومنين عليهالسلام
8. ميهمانى سلمان از ابوذر (دو مورد)
(111)
9. نهى از افراط در غضب
10. كراهت ازدواج و آميزش جنسى در برخى زمانها
11. دليل خلت حضرت ابراهيم عليهالسلام
12. علت بوى بد مدفوع انسان
13. معناى رجيم
14. پيام حضرت امام رضا عليهالسلام
15. خطبه ازدواج
16. انتساب گناه به بنده
17. توصيههاى پيامبر صلىاللهعليهوآله به امام على عليهالسلام در هنگام يمن رفتن
18. رعايت سطح عقل مردم و مدارا با مردم
19. سنت واجب و سنت مستحب
20. مريضى و آمرزش گناهان
21. مناجات موسى عليهالسلام با خداوند
22. عرض دين بر امام هادى عليهالسلام
23. دعاى رؤيت هلال ماه رمضان
24. دعاى تعويذ فرزند
25. تأويل يك آيه
26. ديدار با دوستان
27. چهار گفته حضرت على عليهالسلام كه قرآن در تأييد آن نازل شده است.
28. مكاتبه حضرت عبدالعظيم حسنى
29. ايمان ابوطالب
30. داستان نوح عليهالسلام و فرزندانش
31. داستان نوح عليهالسلام و ابليس
(112)
ب) روايات با واسطه از امام
1. چند دستور دينى همراه با استناد قرآنى
2. تفسير برخى آيات:
ـ سبحان الله.
ـ يوم لايغنى مولى عن مولى شيئا و لاهم ينصرون الا من رحم اللّه.
ـ أوَلا يذكر الإنسان أنّا خلقناه من قبل و لم يك شيئا.
ـ هل أتى على الإنسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا.
ـ فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه.
ـ و اُوحى الى هذا القرآن لاُنذركم به و من بلغ.
ـ و تركهم فى ظلمات لايبصرون.
ـ ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم.
ـ وجوه يومئذٍ ناضرة إلى ربّها ناظرة.
ـ الّو استقاموا على الطريقة لأسقيناهم ماءً غدقا.
ـ إنّ فى ذلك لايات للمتوسّمين و إنّها لبسبيل مقيم.
ـ أولى لك فأولى ثمّ أولى لك فأولى.
ـ ثمّ ليقضوا تفثهم.
ـ لئن أشركت ليحبطن عملك.
ـ كذّبوا باياتنا كلّها.
ـ فآمنوا باللّه و رسوله و النور الذي أنزلنا.
ـ قل للذين آمنوا يغفروا للذين لايرجون أيّام اللّه.
3. بيان شان نزول و قرائت در چند آيه:
ـ و لو أنّهم فعلوا ما يوعظون به.
ـ فبدّل الذين ظلموا قولاً غير الذي قيل لهم.
ـ و تعيها اُذن واعية.
(113)
ـ إنّ الذين كفروا و ظلموا.
ـ يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم.
ـ فأبى أكثر الناس إلاّ كفورا.
ـ قل الحق من ربكم.
ـ هذا صراط عليٍّ مستقيم.
ـ قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله و المؤمنون.
4. خطبه موعظهاى اميرالمومنين عليهالسلام .
5. حديث لوح.
6. امور وابسته به قضا و قدر الهى.
7. وجوب روزه رمضان با رؤيت هلال و حكم روزه يومالشك.
8. پذيرش از امامان صادق عليهمالسلام .
9. شكر مخلوق.
10. مدح آب كشى از چاه زمزم.
11. سكوت از لغو
12. كشندگان پيامبران
13. درباره زنان
14. كشتن شتر مريض
15. علت مخالفت با شيعه
16. انواع نشستن
17. نماز در مكان تصوير دار
18. زكات نگرفتن مستحق
19. تحريف زدائى از يك خبر
20. محبت به خدا، پيامبر و خويشان وى
21. نور امام در دلهاى مؤمنان
(114)
22. فضيلت زيارت با معرفت حضرت رضا عليهالسلام در توس.
23. يك گام در راه زيارت امام حسين عليهالسلام
24. تيمم با خاك راه
25. گريه آسمان و زمين بر امام حسين عليهالسلام
26. گريه آسمان و زمين بر يحيى سلاماللّه عليه و امام حسين عليهالسلام
27. نُه نام از نامهاى حضرت زهرا عليهاالسلام
28. موسى بن جعفر عليهالسلام فرزندشان على را رضا ناميدند
29. ارزش انتظار
30. چند شعر پندآموز در پاسخ به نامه مأمون
31. اولى الامر
32. قباله خريد خانه براى شريح
33. بروز ارزش عقيده به امامت در هنگام مرگ
34. وجوب اطاعت از امام واجب
35. پيامبر صلىاللهعليهوآله و خوردن غذا با امام على عليهالسلام
36. وظيفه ما، گفته امام زنده است
37. ترجيح حديث امام اخير
38. خواب ديدن ام سلمه
39. خواب امام رضا عليهالسلام
40. درباره قم وا هل قم
41. گفتارى از ابوذر
42. تفسير آيات حج
43. نماز
44. مؤمن واقعى
(115)
ج) مهمترين روايات حضرت عبدالعظيم
1. كبائر در قرآن
2. جايگاه امامت در اسلام
3. حديث معراج و دستههاى گوناگون زنان معذب
4. شانزده حكمت از كلمات اميرالمومنين عليهالسلام
5. پيام حضرت رضا عليهالسلام به شيعه
6. مناجات موسى عليهالسلام با خدا و سؤالهايش از خداوند
7. عرض دين بر امام هادى عليهالسلام
8. خطبه پندآميز اميرالمومنين عليهالسلام در جمع ياران
9. روايت لوح
10. دعاى امام جواد عليهالسلام در شب اول ماه مبارك رمضان پس از نماز مغرب
11. روايت امام زينالعابدين عليهالسلام درباره امامت، نام بردن تك تك امامان و درباره خصوص حضرت امام زمان سلاماللّه عليه در زمان غيبت
12. روايت چهار گفتار اميرالمومنين عليهالسلام كه در قرآن آمده است.
13. روايت تفسير اضطرار و اقسام غير مذكّى
8. توثيق امام عليهالسلام از وى
بسيارى از رجال و راويان، از سوى رجاليّونى چون نجاشى توثيق گرفتهاند، ولى راويان بزرگى چون حضرت عبدالعظيم حسنى چنان برجستهاندكه از امامان عليهمالسلام توثيق دارند.
امام هادى عليهالسلام با ديدن عبدالعظيم مىگويد: «مرحبا بك يا ابوالقاسم أنت ولّينا حقّاً»(1) و پس از آنكه عبدالعظيم دين خويش را بر امام عرض كرد، امام در تأييد دين وى مىگويد: «هذا واللّه دين اللّه الذى ارتضاه لعباده فاثبت عليه(2)؛ به خدا سوگند اين
1. مسند كنگره، ح 83.
2. مسند كنگره، ح 83.
(116)
همان دين خداست كه براى بندگانش پسنديدهاست، بر آن پايدار بمان». و آنگاه او را دعا مىكند كه «ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة».(1)
باز هنگامى كه نزد امام حسن عسگرى عليهالسلام ، از عبدالعظيم حسنى صحبتى به ميان آمد، وى را چنين مىستايد: «اگر عبدالعظيم نبود مىگفتم كه على بن حسن بن زيد بن حسن فرزندى از خود باقى نگذاشته است».(2) مىنگريد كه توثيق حضرت عبدالعظيم، توثيق معمولى و عادى رجالى نيست؛ اين توثيق از سوى امام معصوم عليهالسلام و در اوج آن است. بنابر اين رواياتى كه عبدالعظيم در سند آن باشد، از جهت وى موصوف به صحت خواهد بود.
حال بنگريد كه محقق ميرداماد، چگونه از اين حقيقت دفاع مىكند و اين سخن را كه عبدالعظيم توثيق رجالى ندارد و بدين جهت رواياتش را وصف صحت نمىگيرد، چگونه مىكوبد! وى مىنويسد:
من الذايع الشايع أنّ طريق الراوية من جهة أبي القاسم عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى المدفون بمسحد الشجرة بالرى رضىاللّه تعالى عنه و أرضاه من الحسن؛ لأنّه ممدوح غيرمنصوص على توثيقه.
و عندي أنّ الناقد البصير و المتبصّر الخبير يستهجنان ذلك و يستقبحانه جدّا و لو لم يكن له الاّ حديث عرض الدين و ما فيه من حقيقة المعرفة و قول سيّدنا الهادى أبي الحسن الثالث عليهالسلام :«يا أباالقاسم! أنت وليّنا حقّاً». مع ماله من النسب الظاهر و الشرف الباهر لكفاه؛ اذ ليس سلالة النبوة و الطهارة كأحد من الناس اذا ما آمن و اتقى و كان عند آبائه الطاهرين مرضيّا مشكورا... .(3)
معروف و مشهور است كه سند روايت از جهت ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى كه در مسجد شجره در رى مدفون است، حَسَن خواهد بود؛ چون عبدالعظيم
1. مسند كنگره، ح 83.
2. عزيزاللّه عطاردى قوچانى، عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، ص 25.
3. الرواشح، ص 86.
(117)
ممدوح است، ولى تصريحى به وثاقت وى نشده است. من بر اين باورم كه ناقد بينا و روشن دل آگاه، اين سخن را زشت مىدانندو جدا تقبيح مىكنند و اگر نبود جز همان روايت عرض دين و حقيقت شناختى كه در آن آمده و گفته سرور ما امام هادى ابوالحسن ثالث عليهالسلام او را كافى بود. امام هادى عليهالسلام فرمود: اى ابوالقاسم! تو به حق، ولىّ ما هستى به علاوه، حضرت عبدالعظيم نسبى آشكار و شرافتى روشن دارد؛ چرا كه سلاله نبوت و طهارت چون يك فرد معمولى از مردم نيست، اگر ايمان و تقوى پيشه سازد و در نزد پدران پاكش پسنديده و قابل تقدير باشد.
بدين دليل است كه حضرت آيةاللّه العظمى خويى قدسسره ، فقيه و رجالى بزرگ، كه در پذيرفتن توثيق رجال بسيار سختگير است، پس از نپذيرفتن روايتى كه عبدالعظيم بىواسطه از حضرت رضا عليهالسلام نقل كرده، مىنويسد:
«والذى يهوّن الخطب أنّ جلالة مقام عبدالعظيم و إيمانه و ورعه غنيّة عن التشبث في إثباتها بأمثال هذه الروايات الضعاف(1)؛ آنچه كه مشكل را آسان مىسازد، اين است كه والايى مقام عبدالعظيم و ايمان و ورع وى نياز ندارد كه براى اثبات آن به اين روايات ضعيف تمسك جوييم».
هم اكنون شايسته است در اين جمله امام هادى عليهالسلام درباره حضرت عبدالعظيم تأمل كنيم كه فرمود: «مرحبا بك أنت وليّنا حقّا؛ خوش آمدى آغوشم براى تو گشوده است تو به راستى ولىّ مايى».
براى توضيح اينكه ولى امامان بودن چه مفهوم و محتوايى دارد، نگاهى بيفكنيد به گفتار امام باقر عليهالسلام با جابر بن يزيد جعفى. امام باقر عليهالسلام در وصيت طولانى خويش به جابربن يزيد جعفى مىفرمايد:
«واعلم بأنّك لاتكون لنا وليّا حتّى لو اجتمع عليك أهل مصرك و قالوا: إنّك رجل سوء لم يخزنك ذلك ولو قالوا إنّك رجل صالح لم يسرّك ذلك ولكن اعرض نفسك على كتاب اللّه. فإن
1. معجم رجال الحديث، ج 11، ص 54.
(118)
كنت سالكا سبيله زاهدا في تزهيده راغبا في ترغيبه خائفا من تخويفه.فاثبت و بشر؛ فإنّه لايضرك ما قيل لك و إن كنت مبائناً للقرآن فما ذاالذي يغرك من نفسك. إنّ المومن معنّى بمجاهدة نفسه ليغلبها على هواها. فمرّة يقيم أودها و يخالف هواها في محبةاللّه و مرّة تصرعه نفسه فيتّبع هواها فينعشه اللّه فينتعش و يقيل اللّه عثرته فيتذكّر و يفزع إلى التوبة و المخافة فيزداد بصيرة و معرفة لما زيد فيه من الخوف و ذلك بأنّ اللّه يقول: «إنّ الذين اتّقوا إذا مسّهم طائف من الشيطان تذكّروا فإذا هم مبصرون»(1)؛
اى جابر !بدان كه تو ولى ما نيستى تا آنكه اگر همه مردم ديارت بر ضد تو اتفاق كنند و همه درباره تو بگويند كه تو مرد بدى هستى، اين تو را محزون نسازد و اگر بگويند كه تو فرد شايستهاى هستى، اين هم تو را شاد نسازد (سخن مردم ملاك نيست)؛ بلكه بايد خويش را بر قرآن عرضه كنى. اگر راه قرآن را مىروى و آنجا كه قرآن دعوت به زهد مىكند زهد مىورزى و در موردى كه ترغيب مىكند تمايل نشان مىدهى و از بيم دهى قرآن بيم مىگيرى، پس ثابت و استوار باش و بشارت باد تو را؛ چرا كه آنچه درباره تو گفته شده است، آسيبى به تو نمىرساند و امّا اگر از قرآن جدا افتادهاى، پس اين چه است كه تو را درباره خودت مغرور ساخته است.
مؤمن به جهاد با خويش اهتمام مىورزد تا بر هواى خويش پيروز گردد. گاه كجى خود را راست مىكند. و در راه محبت خدا با هواى خويش مخالفت مىورزد و گاه نفس وى او را زمين مىزند و او در پى هواى خود حركت مىكند، ولى خداوند او را زنده مىسازد و او زنده مىشود و خداوند لغزش وى را جبران مىكند و مؤمن متوجه مىشود و توبه مىكند و از عقاب خداوند به هراس مىافتد و بينايى و معرفت او به دليل فزونى يافتن ترس در او، فزونى مىيابد. و اين حقيقت بر پايه آن است كه خداوند مىگويد: پرهيزكاران هنگامى كه گرفتار وسوسههاى شيطان مىشوند متذكر مىگردند و ناگهان بينا مىشوند».
1. تحف العقول، باب ماروى عن أبيجعفر الباقر عليهالسلام ، حديث اوّل.
(119)
بنابر گفته امام باقر عليهالسلام ولىّ امامان عليهمالسلام كسى است كه حرف مردم كوچكترين تأثيرى در او نگذارد. و تنها خويش را بر پايه كتاب خدا ساخته باشد و در اين راه پيوسته در جهاد با نفس باشد از اين سخن امام باقر عليهالسلام ، فهميده مىشود كه شخصيت حضرت عبدالعظيم چه تعالى و اوجى دارد!
ولىّ واژهاى است كه هم به خدا و پيامبر صلىاللهعليهوآله و امامان عليهمالسلام اطلاق ميشود و هم از اين سو درباره مردمى ويژه. در آن سو، معناى مطاع بودن را مىرساند و در اين سو، معناى مطيع بودن را.
حضرت عبدالعظيم ولىّ امامان است؛ يعنى دوست نزديك و مطيع و پيرو امامان عليهمالسلام است و آنان را مطاع خود مىداند.
در روايتى ديگر، ولىّ امامان چنين تفسير مىشود:
«... من كان للّه مطيعا فهو لنا وليّ و من كان للّه عاصيا، فهو لنا عدوٌ. ما تنال ولايتنا الا بالعمل و الورع(1)؛
در اين روايت امام به جابر مىگويد، هر كس مطيع خداوند است او ولىّ ما است و هر كس خدا را عصيان مىكند، او دشمن ما است ولايت ما جز با عمل و ورع دست يافتنى نيست».
باز در روايتى مىخوانيم: «يا جابر! من أطاع اللّه و أحبّنا فهو وليّنا؛ اى جابر كسى كه خدا را اطاعت كند و ما را دوست بدارد، ولىّ ما است».
از آنچه گفته شد؛ فهميده مىشود كه جمله «انت ولينا حقّا» و ارجاع و اعتماد امام به وى، تا چه ميزان وثاقت حضرت عبدالعظيم را مىرساند.
9. دعاى معصوم عليهالسلام در حق او
دعاى امام معصوم مستجاب است و اگر در حق كسى دعاكند به استجابت مىرسد. اين
1. كافى، ج 2، باب الطاعة و التقوى، ح 2.
(120)
يك نكته درباره اصل دعا از سوى امام معصوم. نكته ديگر اينكه امام چه دعايى در حق عبدالعظيم حسنى كرده است. توجه به مضمون و محتواى دعاى امام نيز بسيار مهم است و ارجمندى حضرت عبدالعظيم را در نگاه امام ترسيم مىكند. به علاوه، مورد دعاى معصوم قرار گرفتن خود از ارزشهايى ويژه است؛ چون دعا نشانه رضايت دعاكننده از كسى است كه دعا مىشود.
بنگريد: «ثبتك اللّه بالقول الثابت في الحياة الدنيا و الآخرة؛ خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار در دنيا و آخرت استوار و ثابت سازد».
در آيه 27 از سوره ابراهيم مىخوانيم:
«يثبّت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا و في الآخرة»؛ خداوند كسانى را كه ايمان آوردهاند به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان استوار ميدارد، هم در اين جهان و هم در سراى ديگر».
اين تثبيت الهى و اين دعاى معصوم است كه كار مومن را كامل مىسازد و او را مصونيت مىبخشد. باقيماندن بر اين دين پيراسته و اين ايمان آراسته و پايدارى بر آن، چيزى است كه بالاتر از آن تصور نمىشود لذا امام عليهالسلام به حضرت عبدالعظيم مىفرمايد: بر اين دين استوار بمان و آنگاه وى را دعا مىكند كه خداوند او را در دنيا و آخرت با اين ايمان استوار و پايدار بدارد.
يافتن دين حق و پسنديده و پايدارى بر آن تا قيامت ارزشمندترين ارزشها است.
و حضرت عبدالعظيم حسنى اين دين حق و پسنديده را يافته و امام عليهالسلام او را در اين جهت تأييد كرده واز آن سو براى اينكه بر اين دين پايدار بماند؛ دعاى حضرت همراه او است.
10. دين مرضى
امام هادى عليهالسلام درباره دين حضرت عبدالعظيم فرمود: هذا و اللّه دين اللّه الذي ارتضاه لعباده؛ به خدا سوگند اين دين، دين مرضى خداوند است.
(121)
صاحب بن عباد درباره حضرت عبدالعظيم مىنويسد: «ذو ورع و دين... عالم بامور الدين...».(1)
دين دارى و دينشناسى از ارزشهاى شخصيت عظيم الشان حضرت عبدالعظيم است.
دين مرضى دين تكميل شده با ولايت است. قرآن بر اين سخن تصريح دارد:
«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»؛(2) «امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم».
دين مرضى دين تكميل شده با ولايت و حاكميت امام است.
بنگريد: «وليمكّن لهم دينهم الذى ارتضى لهم»؛(3) «و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشهدار خواهد ساخت».
مهم اين است كه حضرت عبدالعظيم دين مرضى را برگزيده است؛ چون دين غيرمرضى، يعنى دين منهاى ولايت و امامت، حتى براى سخت كوشترين ناسكان ارزش ندارد.
دردين غيرمرضى ناسك ومتهتك همسانند وتنهابراىناسك رنجىبيهوده ماندهاست.
11. تسليم بودن
حقيقت دين همان تسليم بودن در برابر خدا و حجتهاى الهى است: «إنّ الدين عنداللّه الإسلام»؛(4) «دين در نزد خدا اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است.» اين تسليم بودن برخاسته از فهم درست و سرشت پاك فرد است. هر قدر كه فرد فهيمتر و پاكتر باشد، خصلت تسليم وى در برابر خداوند و حجتهاى او بيشتر خواهد شد.
دين باوران فهيم كه از طهارت و پاكى ويژهاى برخوردارند به اين خصلت دست
1. خاتمه مستدرك به نقل از رساله صاحب بن عباد.
2. سوره مائده (5)، آيه 3.
3. سوره نور (24)، آيه 55.
4. سوره آل عمران (3)، آيه 19.
(122)
مىيابند و روح تسليم در آنان موج مىزند. برخى مىپندارند كه تعبّد و تسليم نشان ضعف فكرى و نارسايى درك فرد است؛ ولى چنين نيست؛ تعبّد و تسليم در برابر خداوند و حجتهاى الهى نشان اوج فهم و پاكى است.
قدرت فهم و شناخت بالاى خدا و حجتهاى الهى انسان را به كرنش وا مىدارد و پايههاى تسليم را در او محكم مىسازد.
در آيه 7 از سوره آل عمران مىخوانيم: «والراسخون في العلم يقولون آمنا باللّه كلّ من عند ربّنا».
اينكه اعتراف مىكنند و اقرار دارند، نشان رسوخ و عمق علم آنان است. دانشمندان پس از به اوج رسيدن در علم تازه اقرار به جهل مىكنند و اين اقرار نشان اوج علم و دركشان خواهد بود.
حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد:
«واعلم أنّ الراسخين فى العلم، هم الذين أغناهم عن اقتحام السدد المضروبة دون الغيب الإقرار بجملة ما جهلوا تفسيره من الغيب المحجوب. فمدح اللّه تعالى اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم يحيطوا به علما و سمّى تركهم التعمق فيما لم يكلفهم البحث عن كنهه رسوخا؛(1) بدان، آنان كه در علم دين استوارند، خدا آنها را از فرو رفتن در آنچه كه بر آنها پوشيده است و تفسير آن را نمىدانند و از فرو رفتن در اسرار نهان، بىنياز ساخته است و آنان را از اين رو كه به عجز و ناتوانى خود در برابر غيب و آنچه كه تفسير آن را نمىدانند اعتراف مىكنند، ستايش فرموده و ترك ژرف نگرى آنان در آنچه كه خدا بر آنان واجب نساخته را راسخ بودن در علم شناسانده است. پس به همين مقدار بسنده كن و خدا را با ميزان عقل خود ارزيابى مكن».
آرى، رها كن كسانى را كه مىپندارند همه چيز را مىفهمند و يا مىتوانند بفهمند؛ اينان واقعا نمىفهمند.
1. نهجالبلاغه، خطبه 91.
(123)
اين از درك بالاى فرد است كه مىفهمد همه حقائق دست يافتنى نيست و ما حقائق مافوق علم و عقل داريم كه با تسليم در برابر وحى به دست مىآيد اينان مىفهمند كه بايد در برابر خدا و حجتهاى وى تسليم باشند. تسليم نشان معرفت و شناخت است.
الامام الباقر عليهالسلام :
«أحقّ من خلق اللّه بالتسليم لما قضى اللّه من عرف اللّه؛(1)
كسى كه خدا را شناخت، از همه به تسليم در برابر قضاى الهى سزاوارتر است».
عبدالعظيم حسنى سرشار از اين روح تسليم است و اساسا مشخصه ارزشآفرين و ويژگى مشهود اين راوى بزرگ همان تسليم و تعبّد او در برابر خداوند و حجتهاى الهى است. اين ويژگى را با كمترين نگاه به زندگى اين عبد بزرگ همه مىيابند. ما به برخى از آنچه اين را تسليم مىنماياند، اشاره مىكنيم:
الف) درك محضر امام و دانشپذيرى از امام
ب) پرسش از امام چه حضورا و چه كتبا
پ) عرض دين خويش بر امام
ت) تأييد ويژه امام از او و شهادت امام بر اينكه حضرت عبدالعظيم حسنى به حق ولىّ امام است.
ث) ارجاع و اعتماد امامان به وى
مناسب است به اسوه ديگرى از تسليم منشان اشاره كنيم:
امام صادق عليهالسلام درباره عبداللّه بن ابى يعفور فرمود: «ما وجدت أحداً يقبل وصيّتي و يطيع أمري إلاّ عبداللّهبن أبي يعفور(2)؛ كسى را كه سفارش مرا بپذيرد و دستورم را اجرا كند، جز عبداللّه بن ابى يعفور نمىشناسم».
در روايتى آمده است كه عبداللّه بن ابى يعفور به امام صادق عليهالسلام گفت: اگر يك انار را
1. ميزان الحكمة، ج 2، ص 1354، ح 8869.
2معجم رجال الحديث، ج 11، ص 104-105.
(124)
دو نيم كنيد و شما بگوييد كه اين نيم حرام و اين نيم حلال است مىپذيرم كه همان را كه شما حلال گفتهايد حلال و همان را كه حرام گفتهايد حرام است. امام صادق عليهالسلام دو مرتبه فرمود: خداوند تو را رحمت كند.(1)
شناخت ژرف و عميق از حجت خدا، زمينه ساز چنين تسليم و تعبدى است.
12. عبادت
نجاشى درباره حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از احمد بن محمدبن خالد برقى نقل مىكند كه عبدالعظيم پس از آن كه از چنگ سلطان زمان فرار كرد و به رى آمد، در خانه مردى از شيعيان در سكّة الموالى ساكن شد و در آنجا به عبادت اشتغال ورزيد. روزها روزه داشت و شبها را به عبادت مىپرداخت؛ چنان كه نقل شدهاست: «و كان (فكان) يعبد اللّه في ذلك السرب و يقوم نهاره و يقوم ليله»(2) صاحب بن عباد نيز در شرح حال حضرت عبدالعظيم به اين ويژگى حضرت اشاره دارد و مىنويسد: «... عابد... و كان يعبداللّه عزّوجلّ في ذلك السرب يصوم النهار و يقوم اللّيل»(3)؛ عبادت خدا و روزهدارى و شبزندهدارى كار مردان خدا است؛ آنان كه در سويداى قلبشان حبّ خدا جا دارد و شور و هوايى ديگر به سر دارند. جّد اعلاى ما حضرت آيةاللّه العظمى شيخ محمدعلى صفائى حائرى قمى براى فرزندشان نقل كردند كه شبى از شبها براى نماز شب بيدار شدم ولى گويا حال برخاستن از بستر را نداشتم. در اين هنگام از بادگير خانه صدايى شنيدم كه مىگفت: برخيز! عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد.
عبادت سلوك صراط مستقيم است، خداوند مىفرمايد: «و أن اعبدوني هذا صراط مستقيم»؛(4) و مرا بپرستيد كه راه مستقيم اين است حضرت عبدالعظيم حسنى
1. همان.
2. رجال نجاشى.
3. خاتمه مستدرك به نقل از رساله صاحب بن عباد.
4. سوره يسآ (36)، آيه 61.
(125)
سلاماللّه عليه با عبادتى كه با كيفيت «احمزها(1)» و با كميت استمرار زينت يافته بود رهپوى صراط مستقيم بودهاست.
13. امانتدارى
امانتدارى از خصلتهاى بنيادينى است كه ريشه بسيارى از فضيلتها و ارزشها است. تأكيد بر اين فضيلت در آيات و روايات نشان ارزشمندى فوقالعاده اين فضيلت است. شخيصتهاى بزرگى چون پيامبر صلىاللهعليهوآله با اين وصف بزرگ ستوده شدهاند.
برخى از احكام اسلام خاص مردان يا زنان است. حجّ از احكام خاص مستطيع است و بعضى از احكام مقيد به اسلام و ايمان است؛ ولى امانتدارى جزء قوانين بينالمللى اسلام است؛ يعنى امانت را بايد به صاحب آن بازگرداند گرچه كافر حربى باشد و هيچ قيدى مانع از پرداخت امانت نمىشود، نه كفر امانت دهنده و نه فسق و نه چيز ديگرى.
پيامبر صلىاللهعليهوآله ، اميرالمؤمنين عليهالسلام را در مكه گذاشتند تا امانتهاى حضرت را باز پردازند و امين از نخستين و افتخار آميزترين القاب پيامبر صلىاللهعليهوآله است.
اين تخصيص نخوردن در امانتدارى و دقتهايى كه دين مقدس اسلام در پرهيز از افراط و تفريط درباره امانت كرده است، عظمت امانتدارى و ارزش شخص امين را مشخص مىكند. البته امانت، قلمرو گستردهترى از حوزه مالى دارد.
از ويژگيها و صفات بارز و شهرت يافته حضرت عبدالعظيم حسنى امانتدارى است.
صاحب بن عبّاد در وصف كوتاه و پرمحتواى خود درباره شخصيت حضرت عبدالعظيم آورده است كه: «معروف بالأمانة»؛ امانتدارى آن حضرت از خصلتهاى شناخته شده و مشهورشان بوده است.
اعتماد و ارجاع امامان به وى حاكى از امين بودن اين شخصيت بزرگ است.
1. «افضل الاعمال احمزها».
(126)
14. عمل به تقيّه
تقيّه يك عملكرد خردمندانه و محتاطانه براى پاسدارى از دين و دين مداران است. نقش تقيّه در گسترش دين و در پاسدارى از دين باوران چونان نقش هجرت و جهاد است. ما جلوههاى گوناگون تقيّه را در گفتار و كردار پيشوايان دين مىنگريم و به نقش پوياى آن در سختترين شرايط ممكن پى مىبريم.
در زمان سلطه نيزهها و بستن دهانها و شكستن قلمها و نابودى حقيقتها، تنها تقيّه است كه علىرغم فشار، حقيقتها و حقيقت باوران را پاس مىدارد و زيركانه قلم را بر نيزه، حق را بر شمشير و حقيقت را بر سلطه پيروز مىگرداند.
روند تقيّه را مىتوان از آغاز بعثت بررسى كرد. پنهان بودن دعوت، افشا نكردن حقايق و اسرار، همشكلى و همزيستى ظاهرى؛ اهل اديان و مكاتب، ابرازِ تبرّى نكردن، نفوذ و حضور در حلقهاى مخالف، از جلوههاى تقيّه است.
زندگى حضرت عبدالعظيم با اين ارزش همراه بوده است؛ صاحب بن عبّاد مىنويسد:
«و خاف من السلطان فطاف البلدان على أنّه قيج ثمّ ورد الرىّ و سكن بساربانان في دار رجل من الشيعة في سكّة الموالي و كان يعبداللّه عزّوجلّ في ذلك السرداب يصوم النهار و يقوم الليل و يخرج مستترا فيزور القبر الّذى يقابل الآن قبره و بينهما الطريق و يقول هو خير رجل من ولد موسى بن جعفر عليهالسلام و كان يقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من الشيعة حتّى عرفه أكثرهم؛(1)
حضرت عبدالعظيم حسنى سلاماللّه عليه از بيم سلطان به گردش در شهرها به عنوان پيك پرداخت. آنگاه به رى آمد و در محله ساربانان در خانه مردى شيعى در سكة الموالى سكونت كرد و در آن سرداب به عبادت خدا مشغول شد. روز را روزه مىگرفت و شب خيزى داشت و پنهان و ناشناس از خانه بيرون مىآمد و به زيارت
1. خاتمه مستدرك، به نقل از رساله صاحب بن عبّاد.
(127)
قبرى مىرفت كه امروز روبهروى قبر خود ايشان است و ميان اين دو قبر راه است و مىفرمود: اين قبر مردى از فرزندان حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام است و اين چنين خبر حضرت عبدالعظيم حسنى به شيعيان تك تك مىرسيد تا آنكه اكثر شيعيان از حضور ايشان باخبر شد».
15. اعتماد و ارجاع امام به وى
«و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا؛ فإنّهم حجّتى عليكم و أنا حجةاللّه عليهم؛(1)
در حوادثى كه پيش مىآيد، به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ چرا كه آنان حجّت من بر شما و من حجّت خدا بر آنان هستم».
«روى ابوتراب الرويانى قال: سمعت أبا حمّاد الرازى يقول: دخلت على عليّ بن محمّد عليهالسلام بسرّ من رأى. فسألته عن أشياء من الحلال و الحرام. فأجابنى فيها. فلمّا ودّعته، قال لي: يا حمّاد! إذا اشكل عليك من أمر دينك بناحيتك، فسل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و اقرأه منّي السلام؛(2)
ابو حماد رازى گويد: در سرّ من رأى به خدمت امام هادى7 رسيدم و سؤالاتى درباره حلال و حرام از ايشان كردم و ايشان جواب دادند چون با ايشان وداع كردم حضرت به من فرمود: اى حمّاد هر زمان كه در منطقهات چيزى از امور دينى بر تو مشكل شد دربارهاش از عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى بپرس و سلام مرا نيز به او برسان».
ارجاعهاى امامان حاكى از آن است كه آن شخصيت كاملاً شايسته بوده و اهليّت آن را داشته كه شيعه در مشكلات دينىاش به او مراجعه كند.
با يك بررسى ساده، روشن مىشود كه ارجاعهاى امامان به چه گونه افرادى است؛ بنگريد به: ارجاع به زكريّا بن آدم، ارجاع به ابان، ارجاع به يونس بن عبدالرحمن،
1. وسائل الشيعه، ج 18، ص 101، چاپ اسلاميه، كتاب القضاء، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 9.
2. خاتمه مستدرك به نقل از رساله صاحب بن عباد.
(128)
ارجاع به زراره، ارجاع به محمّدبن مسلم ثقفى، ارجاع به ابابصير.
«امام رضا عليهالسلام در پاسخ به سؤال على بن مسيّب كه مىپرسد: فاصلهام دور است و هر زمان نمىتوانم محضرتان شرفياب شوم، معالم دينم را از چه كسى بپرسم؟ مىفرمايد: از زكريّا بن آدم قمى كه بر دين و دنيا مأمون است، بپرس».(1)
امين بر دنيا و امين بر دين بودن اوج اخلاق و علم زكريّا بن آدم قمى را مىرساند و از اين حديث به دست مىآيد كه چه شخصيتهاى برجستهاى و با چه شرايطى مورد ارجاع امامان قرار مىگرفتهاند.
حضرت صادق عليهالسلام فيض بن مختار را به زراره ارجاع مىدهد و به او مىگويد:
«"إذا أردت حديثا فعليك بهذا الجالس" و أومأ إلى رجل من أصحابه. فسألت أصحابنا عنه. فقالوا: زرارة بن أعين؛(2)
اگر حديث خواستى، بر تو باد به اين فردى كه نشسته است و اشاره فرمود به يك نفر از ياران خويش فيض گويد: از يارانمان پرسيدم اين كيست؟ گفتند: زرارة بن اعين است».
ارجاع در ميان فقيهان معناى والايى دارد. اينكه يك فقيه بزرگ حتّى مسئلهاى را به فقيه ديگرى ارجاع دهد، از چنان ارزشى برخوردار است كه اعلميّت و برترى وى را در رتبه بعد از خود اثبات ميكند.
هم اكنون اگر امام معصومى به طور مطلق كسى را به عبدالعظيم حسنى ارجاع دهد و بگويد كه در مشكلات دينى به عبدالعظيم مراجعه كن؛ آيا شخصيّت ارزشمند و والاى او را نمىرساند؟ اين چنين است كه نجاشى پس از نقل ارجاع حضرت رضا عليهالسلام به يونس بن عبدالرحمن مىنويسد: و هذه منزلة عظيمة(3)؛ اين موقعيت بس بزرگى است» براى يونس كه امام عليهالسلام به وى ارجاع داده است.
عبدالعزيز بن المهتدى گويد:
1. وسائل الشيعه، ج 18، ص 106، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 27.
2. وسائل الشيعه، ج 18، ص 104، باب 11 از ابواب صفات القاضى، ح 19.
3. رجال نجاشى، ص 447.
(129)
«إنّي سألته فقلت انّي لا اقدر على لقائك في كل وقت فعمّن آخذ معالم ديني؟ فقال: خذ عن يونس بن عبدالرحمن؛(1)
عبدالعزيز بن مهتدى گويد: از امام رضا عليهالسلام پرسيدم من هميشه نمىتوانم به ديدارتان نايل شوم؛ پس از چه كسى معالم دينم را بگيرم؟ حضرت فرمود: از يونس بن عبدالرحمن».
ارجاع مكرّر امام صادق عليهالسلام به ابان بن تغلب، شخصيتى كه سه امام را درك كرده و سى هزار حديث تنها از امام صادق عليهالسلام روايت كرده است، نيز حكايت از منزلت ابان دارد.
گفتنى است ارجاعهاى مطلق، اوج و ارج بيشترى دارد و شخصيت عبدالعظيم حسنى سلاماللّه عليه از چنين ارجاعى بهرهمند است و او را در رديف راويان بزرگ و بىمانند قرار مىدهد.
16. مأموريّت پيام رسانى
در قلمرو اديان الهى سفارت يكى از مأموريّتهايى بوده است كه در كنار رسالت و پا به پاى رسالت براى گسترش پيام در رساندن حقيقت جلوه كرده است. حضرت عيسى عليهالسلام سفير به انطاكيه مىفرستد. پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله براى رساندن پيام آن حضرت به مراكز قدرت و هر كدام از امامان نيز سفيرانى داشتهاند.
از سويى همچنان كه وارد شده: «رسولك ترجمان عقلك»(2) سفير و فرستاده تو نشان دهنده خردورزى تو است. از اين رو، گزينش سفير به وسيله امام معصوم نشان لياقت و نمود عظمت مُرسِل است؛ آن گونه كه پيامبران و اوصياى الهى نشان عظمت خداوند متعال بودهاند و با عظمت خويش عظمت او را بازگو كردهاند.
گزينش حضرت عبدالعظيم حسنى سلاماللّه عليه از سوى حضرت رضا عليهالسلام جلوه
1. رجال نجاشى، ص 447.
2. نهج البلاغه، حكمت 301.
(130)
دگرى از عظمت و ارزشمندى او است. در روايتى از حضرت رضا عليهالسلام مىخوانيم:
«يا عبدالعظيم! أبلغ عنّي أوليائي السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً، و مرهم بالصدق في الحديث و اداء الأمانة، و مرهم بالسكوت و ترك الجدال فيما لا يعنيهم و إقبال بعضهم على بعض و المزاورة؛ فانّ في ذلك قربة إلىّ، و لا يشتغلوا أنفسهم بتمزيق بعضهم بعضا؛ فانّى آليت على نفسى أنه من فعل ذلك و أسخط وليّا من أوليائى دعوت اللّه ليعذّبه في الدنيا أشدّ العذاب و كان في الآخرة من الخاسرين، و عرّفهم أنّ اللّه قد غفر لمحسنهم و تجاوز عن مسيئهم إلاّ من أشرك به أو آذى وليّا من أوليائى أو أضمر له سوءً؛ فإنّ اللّه لا يغفر له حتّى يرجع عنه فإن رجع و إلاّ نزغ روح الإيمان عن قلبه و خرج عن ولايتى و لم يكن له نصيبا فى ولايتنا و أعوذ باللّه من ذلك؛(1)
عبدالعظيم حسنى از حضرت رضا عليهالسلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: اى عبدالعظيم! دوستان مرا از جانب من سلام برسان و به آنان بگو: شيطان را به دلهاى خويش راه ندهند و آنان را به راستگويى در گفتار و اداى امانت امر كن. و نيز آنان را به سكوت، ترك منازعه و جدال در كارهاى بيهوده، توجه به يكديگر و به ديدار يكديگر رفتن دستور بده؛ چرا كه اين كار مايه قرب به من است. دوستان من نبايد به مخالفت و دشمنى با يكديگر خود را مشغول سازند؛ چون من با خويش پيمان بستهام كه هر كس چنين كارى كند و يكى از اولياى مرا خشمگين سازد دعا كنم و از خداوند بخواهم تا او را در دنيا به شديدترين عذاب مجازات كند و او در آخرت از زيانكاران باشد. دوستان مرا متوجه ساز كه خداوند نيكوكاران آنان را آمرزيده و از بدكاران آنان درگذشته است، مگر كسى كه براى خداوند شريك گيرد و يا ولىاى از اولياى مرا آزار دهد و يا در دل كينه و عداوت او را نهان دارد و تا از اين كار برنگردد خداوند او را نمىبخشد و اگر بازنگردد، خداوند روح ايمان را از قلبش در آورد و از ولايت من
1. مسند حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، ح 50، به نقل از اختصاص شيخ مفيد، ص 247.
(131)
بيرون رود و بهرهاى از ولايت ما را نداشته باشد. من از اين امر به خداوند پناه مىبرم».
17. بىشبهه بودن شخصيّت حضرت عبدالعظيم
برخى از اصحاب امامان علىرغم تقرّب، نجابت، صداقت و پيشينه افتخارآميز، در بعضى از عملكردها مورد نقد شديد برخى از امامان عليهمالسلام قرار مىگرفتهاند؛ مثلاً با اينكه على بن يقطين يك عامل محبوب، نفوذى، كاردان و كارساز در دربار عباسى بود، هنگامى كه به مدينه آمد و اجازه تشرّف خواست، به او اجازه ندادند. همچنين گويا احمدبن اسحاق، با داشتن عنوان وكالت، صداقت و پيشينه اعتمادآميز، هنگامى كه به محضر مقدّس امام حسن عسكرى عليهالسلام رسيد به او اجازه ورود ندادند. ابوالاسود دوئلى با كمال قرب وى به اميرالمؤمنين عليهالسلام از سوى حضرت عزل مىشود. عثمان بن مظعون از سوى پيامبر توبيخ شده؛ چرا كه او لذّت برى از زنان را ترك كرد. همسرش به رسول خدا شكايت برد و پيامبر عثمان را از اين كار باز داشت.(1)
برخىديگر ازاصحاب پيامبر وامامان عليهمالسلام ، گاه بهعملكردمعصوم انتقاد مىكردند و به زعم خويش در فكر تصحيح بودند كه اين باز نشان پايين بودن معرفت و بينش آنان بود.
حضرت عبدالعظيم حسنى در هيچ كدام از اين دو گروه نبود؛ او در زمره تسليمان محض امامت بود و در طول مصاحبت و همراهاش با چند امام، نقطه منفى از او ديده نشد كه اين نشان اوج معرفت و اوج تسليم او است.
18. اختفا و شهادت احتمالى
باتوجّه به تعقيب و مراقبت مأموران عباسى از حضرت عبدالعظيم و با توجه به هجرت، آوارگى و اختفاى ايشان از دست سلطه عباسى در رى و با توجه به نقش عظيم ايشان، شهادت آن حضرت دور از گمان نيست. شاهدى كه اين گمان را تقويت
1. معجم رجال الحديث، ج 12، ص 140.
(132)
مىكند، شهادت همگنانان ايشان است. به علاوه، تشبيه زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى سلام الله عليه به زيارت حضرت سيدالشهداء عليهالسلام ، كه سمبل مظلوميت و شهادت است، احتمال به شهادت رسيدن ايشان را تقويت مىكند.
در كتاب الشجرة المباركة فى الانساب الطالبية، (ص 64) آمده است كه: عبدالعظيم در رى كشته شد و مزار او بدان جا معروف و مشهور است.(1)
به هر حال هجرت نيز، همچون جهاد امرى مقدس است و اجر فراوانى دارد. خداوند عزوجل مىفرمايد: «و من يخرج من بيته مهاجرا إلى اللّه و رسوله ثمّ يدركه الموت فقد وقع أجره على اللّه»؛(2) «و هر كس به عنوان مهاجرت به سوى خدا و پيامبر او از خانه خود بيرون رود و سپس مرگش فرا رسد پاداش او بر خدا است».
گفتنى است كه نجاشى و صاحب بن عباد، مرگ اين راوى بزرگ را در پى مريضى ايشان گفتهاند و اشارهاى به شهادت ايشان نداشتهاند.(3)
19. ملجأ بودن قبر حضرت عبدالعظيم حسنى
در ميان قبور فراوانى كه زيارت مىشوند، قبر عبدالعظيم حسنى پس از امام معصوم موقعيت بسيار ويژهاى را دارا است، چون:
الف) وى پس از امام معصوم، از بزرگترين امامزادههايى است كه زيارت شدهاند.
ب) بسيارى از صالحان، سالكان و عالمان بزرگ تشيّع وصيت كردهاند كه در جوار حضرت عبدالعظيم به خاك سپرده شوند و آرزوى اين همجوارى نشان عظمت حضرت عبدالعظيم است.
پ) در تاريخ سياسى ايران، بسيارى از گلايهمندان از حكومتها و يا كسانى كه مورد تعقيب سلطهها بودهاند، در حرم عبدالعظيم حسنى بست مىنشستهاند و شكوه حرم
1. به نقل از مقاله (عظمت و شخصيت حضرت عبدالعظيم از ديدگاه امامان و عالمان) نوشته دكتر سيد جعفر شهيدى.
2. سوره نساء (4)، آيه 100.
3. رجال نجاشى و خاتمه مستدرك.
(133)
عبدالعظيم و احترام و حرمت آن مانع از تعقيب و شكنجه وآزار آنان مىشد.
ت) عنايتيافتهگان و توسل جستهگان به قبر عبدالعظيم حسنى در طول تاريخ بسيارند و اين عنايتها و كرامتها نشان مقام عظيم حضرت عبدالعظيم است.
حضرت عبدالعظيم حسنى از معدود ساداتى است كه هم جلالت قدر فوقالعادهاى داشته و هم قبرشان مشخص و معروف بوده است؛ چرا كه عدهاى از نوادگان امامان عليهمالسلام چندان برجسته نيستند و عدهاى كه شخصيت فوقالعاده دارند قبرشان مشخص نيست و در محل قبر آنان اختلاف است، چون على بن جعفر. ولى حضرت عبدالعظيم هم شخصيت بلندمرتبهاى دارد و هم قبرش قطعى، مشخص و معين است اين دو جهت، قبر اين سلاله پيامبر را برجسته و ملجأ ساخته است.
20. زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
صاحب بن عبّاد درباره فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم مىنويسد:
«دخل بعض أهل الري على أبي الحسن صاحب العسكر عليهالسلام فقال: أين كنت؟ فقال: زرت الحسين صلواتالله عليه.
فقال: أما إنّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم. لكنت كمن زار الحسين عليهالسلام ؛(1)
فردى از اهل رى خدمت امام هادى عليهالسلام رسيد. حضرت از او پرسيد: كجا بودى؟ پاسخ گفت: به زيارت قبر امام حسين عليهالسلام رفته بودم. حضرت فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شما است زيارت كنى، چون كسى هستى كه حسين عليهالسلام را زيارت كرده باشد».
محقق ميرداماد در الرواشح مىنويسد:
«و فى فضل زيارته روايات متظافرة قد ورد من زار قبره و جبت له الجنة؛(2) درباره فضيلت زيارت عبدالعظيم روايات بسيارى آمده است. در روايت است كه
1. سفينة البحار، واژه عبدالعظيم.
2. سفينة البحار، واژه عبدالعظيم.
(134)
هركس به زيارت قبر وى برود، بهشت بر او واجب مىشود».
اينكه زائر قبر حضرت عبدالعظيم حسنى بهشتى مىشود و زيارت قبر آن حضرت چونان زيارت قبر سيد شهيدان حسين بن على عليهالسلام ارزش مىيابد، نشان شخصيت ارجمند و ارزشمند صاحب قبر است.
بى جهت نيست كه تشبيه زيارت او به زيارت حضرت سيد الشهداء عليهالسلام اين حدس را در انسان قوى مىسازد كه اين بزرگ مرد از سلاله آل محمد عليهمالسلام در نهايت به فوز شهادت نائل آمده است، آنگونه كه برخى بدان اشاره كردهاند.
شخصيتى كه دارنده ارزشهاى فراوان است، پاره تن پيامبر است، نسب او با چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام مىرسد، از مدينه و ديار خويش هجرت مىكند، آواره شهرها مىگردد و مدتها در رى مخفيانه به سر مىبرد و شيعه كم كم با او آشنا مىشود و به محضرش راه مىيابد؛ چنين شخصيت بزرگ و شناخته شدهاى كه از سوى حكومت وقت به جرم دوستى با خاندان پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مورد تعقيب است و در شهرها به عنوان نامهرسان مىچرخد، تا از دشمن در امان بماند؛ آيا با اين همه، احتمال نمىرود كه وى پس از شناخته شدن در رى و اقبال شيعه به وى، از سوى حكومت و به دست ظالمان به شهادت رسيده باشد.
و آيا تشبيه زيارت او به زيارت سيدالشهداء عليهالسلام اشاره تلميحى به اين پايان فوزبخش شهادت نيست.
او كه هم حسنى و هم حسينى است از جد بزرگوار خويش امام حسين عليهالسلام فرار و آوارگى را به ارث برده است.
چون امام حسين عليهالسلام كه مأمنى نداشت و از سوى دشمن در تعقيب بود، تا آنجا كه خانه خدا و مكه نيز براى او امن نبود، از شهر و ديار خويش مىگريزد و در شهرها آواره مىشود. و هيچ بعيد نيست كه در پايان نيز چون سيدالشهداء عليهالسلام به شهادت برسد.
آيا با وجود اين همه فضائل، تشبيه زيارت او به زيارت سيدالشهداء عليهالسلام استبعادى
(135)
دارد؟ و چنانكه در برخى از گفتهها ديده شده، اين تشبيه براى ايشان سنگين است؟ آيا اگر گفته شود كه زيارت قبر پاره تن پيامبر، چونان زيارت قبر پيامبر است، چنين تشبيهى درست نيست؟ وجه شباهت در اين تشبيه بسيار روشن است:
همين كه بهشت براى زائر او واجب مىشود، مىتواند وجه شباهت در اين تشبيه باشد. همچنين اينكه او از نسل پيامبر است و نسبش به فرزندان بلافصل پيامبر صلىاللهعليهوآله مىرسد، مىتواند وجه شبه در اين تشبيه باشد. همين فرار، آوارگى و شهادت احتمالى او مىتواند وجه شباهت در اين تشبيه بلند باشد.
سه عنصر در زيارت بايد در نظر گرفته شود:
يك) مقام و عظمت مزور (صاحب مزار).
دو) كرم معطى.
سه) رنج، معرفت و محبت زائر.
بى ترديد با توجه به مقام عظيم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه مورد زيارت قرار گرفته و كرم بى كران و نامحدود خداوند كريم و معرفت و محبتى كه بايد در هر زائرى در نظر گرفت، جاى هيچ استبعادى را براى پاداش زيارت حضرت عبدالعظيم همانند پاداش زائر امام حسين عليهالسلام باقى نمىگذارد.
پروردگارا! زيارت قبر اين راوى بزرگ ولى امامان عليهمالسلام سيد بزرگوار محمّدى، علوى، فاطمى، حسنى و حسينى را روزى ما بفرما، و ما را با راه و رسم اين عزيزان خدا آشنا بفرما، و بر سرسپردگى و دلدادگى ما نسبت به آنان روز به روز بيفزا.
(136)
(4)
اسوه تقوا
بررسى روايات اخلاقى ـ اجتماعى
حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
تأليف:
على مختارى
(137)
(138)
مقدمه
از اساسىترين توصيههاى قرآن كريم، سفارش به تقوا و تهذيب است و آيات فراوانى در اين باره نازل شده و گاه يك آيه، دو بار بر تقوا تأكيد دارد.(1)
مكتب انسانساز انبياء عليهمالسلام اين امتياز را دارد كه به كلىگويى نمىپردازد، بلكه اسوههاى عينى و نمونههاى خودساختهاى را ارائه مىدهد؛ چنان كه با بسيارى از چهرههاى خودساخته و شاخص در قصههاى قرآن كريم آشنا مىشويم.
سيد الكريم عبدالعظيم حسنى، نمونه زيبايى از اسوههاى علم و عمل در اين مكتب توحيدى است. با تأسف بسيار بايد گفت: در عصر او و دوران پس از او شرايطى فراهم نشد تا فضايل امثال ايشان ثبت گردد، از اين رو بسيارى از مكارم عالى اخلاقى اين سيد كريم، از حافظه تاريخ محو شده است و اكنون ناگزيريم به اشارات تذكرهنويسان بسنده كنيم و يا با بهرهگيرى از روايات مسندش، دغدغههاى علمى و عملى و سمت و سوى سيره اخلاقىاش را بررسى كنيم. اى كاش شرايط و زمينههاى كنونى، چند قرن پيشتر پديد آمده بود.
در عظمت خُلق عظيم و قلب سليمِ اين سيد كريم همين بس كه امامان معصوم معاصرش و تمامى تذكرهنويسان، او را ستودهاند و تاريخنگارانِ دوست و دشمن حتى يك مورد انحراف و اعوجاج و يك نقطه سياه در زندگانىاش نيافتهاند و در طول تاريخ، او را به جلالت قدر ستودهاند.
ابو حمّاد رازى گويد: در شهر سامرا به محضر امام هادى عليهالسلام رسيدم و از احكام و مسائل حلال و حرام پرسيدم و مرا پاسخ گفت و به هنگام وداع فرمودند: «حمّاد! اگر براى تو مشكلى در دين پيش آيد، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و سلامم را به او برسان».(2)
1. حشر (59)، آيه 19: «يا ايّها الذين آمنوا اتقوا اللّه و لتنظُر نفسٌ ما قدّمت لغدٍ و اتقوا اللّه إنّ اللّه خبير بما تعملون».
(139)
نيز شيخ صدوق رحمهالله آورده است: مردى بر حضرت ابوالحسن على بن محمد هادى عليهالسلام وارد شد، حضرت پرسيد: كجا بودى؟ گفت: به زيارت حسين عليهالسلام رفته بودم. فرمودند: «اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مىكردى، چون كسى بودى كه قبر حسين عليهالسلام را زيارت كرده است».(1)
عالمان رجالى و تذكرهنويسان، همگى او را به تقوا و پارسايى ياد كردهاند.(2)
آنچه باعث توثيق و اعتمادِ اصحاب سير و سلوك به آئين اخلاقى حضرت عبدالعظيم مىگردد، اين امتياز اوست كه شهد معرفت و حكمت را از زلالترين سرچشمه آن نوشيده است. چه افتخارى بالاتر از اين كه اين شخصيت، هم در اوج شرافت نسبى و هم دستپرورده امامان معصوم معاصر خويش است. حضرت امام اميرالمؤمنين عليهالسلام با مباهات به معاويه مىنويسد: «إنّا صنائع ربّنا و الناس بَعدُ صنائع لنا؛(3) ما دستپرورده پروردگارمان هستيم و در مرحله بعد، مردمِ مؤمن، دستپرورده مكتب ما هستند».
با تمسك به عروة الوثقىهاى وادى اخلاق، از اعوجاجها و يكسونگرىها و افراط و تفريطهاى مكتبهاى بشرى نظير عرفان بودايى، معنويت مسيحى، سير و سلوكهاى صوفيانه و ... در امان است.
اهميت درستى راه در اين است كه اخلاق، چهره و ماهيت جان را شكل مىدهد و روح و فطرت پاك الهى را مىسازد؛ بنابراين اگر راه درست باشد، آدمى به سوى ملكوت، وگرنه به سراشيبى بهيميّت، سبعيّت و شيطنت سقوط مىكند و سيرتش از انسانيت بيرون مىشود.
از آنجا كه بيشتر مسائل اخلاقى در ارتباط انسان با خداى تعالى يا انسان با ديگران و يا انسان با خودش جا مىگيرد، جلوههاى اخلاقى رفتار و گفتار حضرت عبدالعظيم در
1. روضات الجنات، ج 4، ص 208.
2. ثواب الاعمال، ص 60؛ قاموس الرجال، ج 5، ص 346؛ روضات الجنات، ج 4، ص 211.
3. ر.ك: مقالههاى «عظمت شخصيت عبدالعظيم» و شرح حالهاى عبدالعظيم به قلم عطارى و رازى و ... .
4. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 154، نامه 28.
(140)
همين سه فصل تقديم مىشود.
فصل اول:
انسان و خداوند
1. عبادت و عبوديت
احمد بن محمد بن خالد برقى كه معاصر و راوى آن حضرت است، مىگويد: عبدالعظيم در حال خوف و فرار از خليفه، وارد شهر رى گرديد و در سرداب منزل يكى از شيعيان ساكن شد. وى در آن زيرزمين كه مخفيگاه او بود، روزها روزهدار بود و شبها به نماز مىپرداخت.(1) در وصف پارسايان آمده است: ««كانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ وَ بِالاْءَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ»؛(2) اندكى از شب را مىخوابند و در سحرگاهان به دعا و استغفار مىپردازند».
دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند
|
نياز نيم شبى دفع صد بلا بكند
|
عتاب يار پرىچهره عاشقانه بكش
|
كه يك كرشمه تلافى صد جفا بكند
|
ز ملك تا ملكوتش حجاب بردارند
|
هر آن كه خدمت جام جهاننما بكند(3)
|
مرحوم رازى مىنويسد: «در عبادت آن حضرت رسيده است كه در مدت عمرش بيشتر روزها بلكه غالب ايام را روزه و شبها را به عبادت و نيايش خداوند متعال مىگذرانيده است».(4)
عبوديت و بندگى
برنامههاى عبادى مثل نماز و روزه و دعا و زيارت، همه براى ايجاد روحِ بندگى
1. زندگانى حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، ص 27.
2. ذاريات (51)، آيه 17ـ18.
3. حافظ.
4. زندگانى حضرت عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى، ص 32.
(141)
و كوبيدن انانيت و خودپرستى است كه سرلوحه دعوت همه انبيا و از بزرگترين مدالهاى افتخارى است كه قرآن كريم به پيامبر خاتم مىدهد: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ»(1)
همچنين پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را با عنوانهايى نظير «عبده»(2) مىستايد، زيرا عبوديت و فناى در اراده خدا، سكوى پرستش به ملكوت معنويت است و نقطه مقابل آن كه خودپرستى و انانيّت است، بزرگترين مانع صراط مستقيم و يكى از مهمترين مشخصههاى گمراهان است؛ همان گونه كه ابليس گويد: ««أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ»(3)؛ من بهتر از آدمم، پس نبايد من سجده كنم».
قارون نيز گويد: «إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي»(4)؛ اين ثروت را تنها به دليل دانش اقتصادى خودم، به دست آوردم، پس چرا زكاتش را بدهم. و فرعون هم فرياد برمىزند: ««أَنَا رَبُّكُمُ الاْءَعْلى»(5)؛ من برترين پروردگار شمايم».
حضرت عبدالعظيم كه دريايى از علم است، در برابر اقيانوس بىكران عصمت، خود را از قطرهاى كمتر مىبيند و با اتصال به ولايت امامت، از حضرت امام هادى عليهالسلام درخواست عرضِ ايمان دارد تا انديشه و عقايد خويش را در برابر آينه عصمت و حقيقت محك زند، اگر مرضىّ خدا بود، بر آن ثابت قدم بماند و اگر احياناً چيزى جز آنچه خدا مىخواهد در عقايدش بود، كنار بگذارد.
عجيب آن كه تمامى معتقداتش مطابق حقّ و بىاعوجاج بوده و امام عليهالسلام او را تشويق فرموده است.(6)
نيز حضرت عبدالعظيم تفسير آيه شريفه: ««الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»(7)؛ به بندگان خودم مژده بده، كسانى كه سخن را مىشنوند و از بهترينش
1. نحل (16)، آيه 36.
2. مثل «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاْءَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ...»؛ اسراء (17)، آيه 1.
3. اعراف (7)، آيه 12.
4. قصص (28)، آيه 78.
5. نازعات (79)، آيه 24.
6. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 83.
7. زمر (39)، آيه 18.
(142)
پيروى مىكنند» را از امام صادق عليهالسلام چنين نقل مىكند: «هم المسلِّمون لآلِ محمّد، الذين إذا سمِعوا الحديث لم يزيدوا فيه و لم ينقصوا منه، جاؤوا به كما سمعوه؛ مصداق بارز اين آيه شريفه، كسانى هستند كه از هر جهت تسليم آل محمدند عليهمالسلام همان كسانى كه به هنگام استماع حديثِ معصوم عليهالسلام بر آن نمىافزايند و از آن نمىكاهند و همان گونه كه دريافت كردهاند به ديگران مىرسانند».
نمونه ديگرى از مسند حضرت عبدالعظيم در اين زمينه، بسيار گويا و زيباست. وى از امام جواد عليهالسلام و او از پدر بزرگوارش از امام كاظم عليهالسلام نقل مىكند: عمرو بن عبيد نزد پدرم حضرت صادق عليهالسلام آمد، پس از سلام و نشستن، آيه شريفه: «الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الاْءِثْمِ وَ الْفَواحِشَ»(1) را تلاوت كرد و ساكت شد. حضرت پرسيد: چرا ساكتى؟ عرض كرد: دوست دارم گناهان كبيره را از كتاب خداى عزيز و جليل بشناسم. آن گاه امام عليهالسلام فرمود: آرى اى عمرو! بزرگترين گناهان كبيره، شريك قرار دادن براى خداست، كه مىفرمايد: «مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ»(2)؛ هركه براى خدا شريك قرار دهد، بهشت را براى او ممنوع و حرام مىكند». آن گاه ساير گناهان كبيره را با شاهدى از قرآن به او معرفى فرمود. در پايان روايت آمده است: «فَخَرج عمرو و له صراخ من بكائه و هو يقول: هلك من قال برأيه و نازعكم فى الفضل و العلم؛ يعنى عمرو از منزل امام با فرياد و گريه بيرون شد و مىگفت: نابود است هر كه از پيش خود عقيدهاى برگزيند و در فضل و علم با شما درافتد».
منظورش مكتبها و فرقههاى انحرافى است كه همواره بر محور خودخواهى و انانيّت بوده و هست.
نيز از امام باقر عليهالسلام در تفسير آيه شريفه: «كَذَّبُوا بِآياتِنا كُلِّها»(3) چنين نقل مىكند: «يعنى الأوصياء كلّهم»(4) منظور از تكذيب آيات خدا، نپذيرفتن اولياى خداست،
1. شورى (42)، آيه 37.
2. مائدة (5)، آيه 72.
3. قمر (54)، آيه 42.
4. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 21.
(143)
تمامى آنان.
طرد هوا و خودپرستى و تسليم رضاى خدا شدن حضرت عبدالعظيم، ما را به ياد حضرت ابراهيم عليهالسلام و امثال او مىاندازد، كه در تمامى امتحانها، خدا را برگزيد و هوا و اميال نفسانى را زير پا نهاد. به ويژه هنگامى كه دستور ذبح حضرت اسماعيل آمد، پدر و پسر هر دو تسليم حق شدند. قرآن كريم با تجليل از اين حالت درونى مىفرمايد: «فَلَمّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ...»(1).
و اسماعيل به پدر عرض مىكند: دستور خدا را انجام بده: «يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُوءْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِينَ»(2).
آرى، خودخواهى بدترين صفات است؛ چنان كه حضرت على عليهالسلام مىفرمايد: «شرّ الأمور الرضا عن النفس؛(3) بدترين كارها، خشنودى از خود است».
اى شهان كشتيم ما خصم برون
|
ماند خصمى زو بتر در اندرون
|
كشتن اين، كار عقل و هوش نيست
|
شير باطن، سخره خرگوش نيست
|
قَدْ رَجَعْنا مِن جهادِ الاَْصغريم
|
با نبى اندر جهاد اكبريم
|
قوّتى خواهم ز حق دريا شكاف
|
تا به ناخن بركند اين كوه قاف
|
سهلْ شيرى دان كه صفها بشكند
|
شير آن را دان كه خود را بشكند
|
2. محبت الهى
خاك درت بهشت من
|
مهر رخت سرشت من
|
عشق تو سرنوشت من
|
راحت من رضاى تو
|
سير زندگانى عبدالعظيم و مهاجرتش از زادگاه و ديار آبا و اجدادى و دست شستن از نعمتها و امتيازهاى وطن و ايثار و فداكارىهاى فراوان در راه خدا، انسان را به ياد
1. صافات (37)، آيه 103.
2. همان، آيه 102.
3. غرر الحكم.
(144)
ياران مخلص پيامبر صلىاللهعليهوآله مىاندازد كه براى خدا هجرت كردند و با دست خالى و پاى برهنه و دل كندن از كسب و كار و خانه و زندگى در جمع خويشان و گزينش آيندهاى پرخوف و خطر، نقد جان بر كف اخلاص نهادند و دل در گروِ محبت خدا نهادند. راستى اگر ايمان و محبت خدا نبود، چگونه قابل تصور بود كه ايشان خود را به آب و آتش زند و از مدينه به عراق از آنجا به رى برسد.
اينك نگاهى به برخى از روايات مسند حضرت عبدالعظيم مىاندازيم.
قال رسولاللّه صلىاللهعليهوآله للناس و هم مجتمعون عنده: «أحبّوا اللّهَ لِما يَخْدُوكم به مِن نِعَمه، و أحبّوني للّه تعالى، و أحبّوا قرابتي لي؛(1) به خدا عشق بورزيد، زيرا هر روزه به شما نعمت مىدهد و مرا براى خدا دوست بداريد و به نزديكانم براى من محبت كنيد».
اين روايت، تفسير آيههاى شريفه قرآنى در باب محبت است؛ مانند: «قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ»(2) و آيه شريفه: «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ»(3)
حضرت عبدالعظيم تنها و غريب نبود، چون پروانه قلبش در طواف شمع محبت حق گردش مىكرد؛ همان گونه كه جد بزرگوارش امير مؤمنان على عليهالسلام از خداى تعالى در دعا عرضه مىدارد:
(اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الآنِسِينَ لاِءَوْلِيَائِكَ وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْكِفَايَةِ لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ تُشَاهِدُهُمْ فِي سَرَائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فِي ضَمَائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصَائِرِهِمْ فَأَسْرَارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصَائِبُ لَجَاُوا إِلَى الإِسْتِجَارَةِ بِكَ عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّةَ الاْءُمُورِ بِيَدِكَ وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِكَ)(4)؛ بار خدايا، تو براى دوستانت برترين مونس و همدمى، و هم براى آنان كه بر تو توكل دارند بهترين كارسازى. تو آنان را در آينه دلشان مىبينى و از نهانشان باخبرى و بر ميدان ديد و بصيرتشان دانايى، پس رازهايشان نزد تو هويدا و دلهايشان براى تو شيفته و شيداست. اگر غربت و تنهايى آنان را به وحشت اندازد به ياد تو انس گيرند و اگر
1. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 73؛ علل الشرائع، ج 2، ص 599.
2. آل عمران (3)، آيه 31.
3. بقره (2)، آيه 165.
4. نهج البلاغه، كلام 218.
(145)
از هر سو بر سرشان بلا ببارد، به حضرتت پناه آرند و سر بر آستانت نهند، چون مىدانند كه سررشته كارها به دست توانمند تو و در حوزه فرماندهى و تدبيرت است».
پرتويى از مناجات موسى با خدا
اين روايتِ مسند حضرت عبدالعظيم در سيره دلدادگان وادى عشق الهى بسيار آموزنده است وى از حضرت جوادالائمه، از پدرانش از امام باقر عليهمالسلام نقل مىكند: موسى بن عمران در مكالمهاش با خداى عزيز و جليل پرسيد: «إلهي فما جزاء من قام بين يديك يصلّى؟ پاداش كسى كه در پيشگاهت به نماز بايستد چيست؟».
خداوند فرمود: «اُباهي به ملائكتي راكعاً و ساجداً و قائماً و قاعداً و من باهَيتُ به ملائكتي لم اُعذّبه؛ به حالتى كه در ركوع و سجود و قيام و قعود دارد، بر ملائكهام مباهات و افتخار مىكنم و به هر كه من مباهات كنم، عذابش نمىكنم».
موسى پرسيد: «إلهي فما جزاءُ من كفّ أذاه عن الناس و بَذَل معروفه لهم؟؛ چيست پاداش كسى كه آزارش را از مردم بازدارد و خوبىها و خيراتش را بر مردم ارزانى دارد؟».
قال: يا موسى! «تناديه النار يوم القيامة: لا سبيل لي عليك؛ پاسخ داد اى موسى، روز قيامت آتش ندايش كند: من به هيچ وجه به تو دسترسى ندارم».
پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من ذكَرَكَ بلسانه و قلبه؟؛ چيست پاداش آن كسى كه با دل و زبان به ياد تو باشد؟».
فرمود: اى موسى! «اُظِلُّهُ يومَ القيامة بظلّ عرشي و أجعلُه في كنفي؛ روز قيامت او را در سايه عرشم و در كنف حمايت خودم قرار مىدهم».
پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من تلا حكمتك سرّاً و جهراً؟؛ چيست پاداش كسى كه حكمت تو را در عيان و نهان تلاوت كند؟».
فرمود: اى موسى! «يَمُرُّ على الصراط كالبرق؛ بسان برق از پل صراط بگذرد».
پرسيد: الهى! «فما جزاءُ مَنْ صبر على أذى الناس و شَتْمِهم فيك؟؛ پاداش كسى كه در راه رضاى تو بر آزار و بدزبانى مردم صبر كند چيست؟».
(146)
فرمود: اىموسى! «اُعينه علىأهوال يومالقيامة؛ بر هول وهراسقيامت ياريش مىكنم».
پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء مَن دَمَعَت عيناه مِن خَشْيَتِك؟؛ پاداش كسى كه از خوف و خشيت تو اشك بريزد چيست؟».
پاسخ داد: اى موسى! «أقي وجْهَهُ من حرّ النّار و اُومنه يوم الفزع الأكبر؛ چهرهاش را از گرماى آتش نگه مىدارم ودر روزقيامتكه فزعاكبر و دهشتناكاست، او را امان مىدهم».
پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من ترك الخيانة حياءً منك؛ كسى كه به جهت حيا و خجالت از تو، خيانت به ديگران را رها كند، چه پاداشى دارد؟».
فرمود: «له الأمان يوم القيامة؛ در روز قيامت در امن و امان است».
پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء مَنْ صلّى الصلوات لوقتها؟؛ چيست پاداش كسى كه نمازها را در وقتش بخواند؟».
فرمود: «أعطيه سُؤلَه و أبيحُه جنّتي؛ خواستهاش را مىدهم و بهشتم را حلالش مىكنم».
پرسيد: پروردگارا! «فما جزاء من صام شهر رمضان يريد به الناس؛ چيست پاداش روزهگير رياكار؟»
فرمود: اى موسى! «ثوابُه كَثَواب مَنْ لم يَصُمهُ(1)؛ ثوابش مثل كسى است كه ماه رمضان را روزه نداشته است».
3. معصيت الهى
خداى تعالى به انسان اختيار و آزادى داده است، زيرا زندگى دنيوى، دورانِ خودسازى است و خودسازى در صورتى ممكن است كه تمام تلاشها با اراده و نيّت و دخالت دل و جان و روح باشد. تربيت و تكامل و تحصيلِ شخصيت انسانى، همچون تربيت بدنى و يا رژيم چاقى و لاغرى نيست كه با اجبار هم امكانپذير باشد. از آنجا كه تربيت با شخصيت و روح آدمى مرتبط است، لازمهاش آزادى و اراده است
1. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 39ـ47.
(147)
و خداوند اين آزادى اراده را به انسان عطا كرده است. متأسفانه افراد نادان از اين فرصت آزادى سوء استفاده كرده، خود را گم مىكنند و در برابر خالق هستى به سركشى و عناد و لجاح مىايستند، غافل از آن كه تمامى دستورات الهى، به سود انسان و براى خودسازى و تأمين مصالح دنيوى و اخروى و فرد و اجتماع و جسم و جان است. و هر كارى آثارى و هر گناهى خسارت و كيفرى در پى دارد، گرچه ميدان ظهور و بروز كيفرها، قيامت و جهنّم است؛ همان گونه كه امير بيان، حضرت على عليهالسلام در وصف اهل عصيان و عذاب مىفرمايد: «و امّا اَهل المعصية فأنزلهم شرَّ دار...؛ و اما گنهكاران را در بدترين منزلگاه درآوَرَد و دست و پاى آنان را با غُل و زنجير به گردنشان درآويزد، چنان كه سرهايشان به پاها نزديك گردد. جامههاى آتشين بر بدنشان پوشاند و در عذابى كه حرارت آتش آن بسيار شديد است و در، بر روى آنها بسته و صداى شعلهها هراسانگيز است، قرار دهد. جايگاهى كه هرگز از آن خارج نشوند... مدّتى براى عذاب آن تعيين نشده تا پايان پذيرد و نه سرآمدى تا تمام شود».(1)
عذاب برخى زنان معصيتكار
روايت معراج را حضرت عبدالعظيم از امام جواد از پدران بزرگوارش از اميرالمؤمنين عليهالسلام چنين بيان مىكند:
من و فاطمه به ديدار رسول خدا صلىاللهعليهوآله رفتيم، ديدم او به شدت مىگريد، گفتم: پدر و مادرم به قربانت، چه چيز شما را به گريه آورده است؟
آن گاه فرمود: اى على! شبى كه مرا به معراج آسمانها بردند ـ در عالم غيب و ملكوت ـ برخى از زنان امّتم را در عذاب و شكنجهاى شديد ديدم و وضعشان را بد دانستم و اينك از ديدن منظره دشوارى عذابشان گريه مىكنم.
زنى را ديدم كه به موى خود آويزان بود و مغز سرش مىجوشيد.
1. نهج البلاغه، خطبه 119.
(148)
ديگرىرا ديدمكه بهزبانش آويزان شدهبود وشربتداغ جهنمى درگلويشمىريختند.
زنى را ديدم كه آويخته به پستانهايش بود.
زنى را ديدم كه گوشت پيكر خود را مىخورد و آتش از زير او شعلهور بود.
زنىراديدمكهپاهايشبهدستانشبستهبودوماروعقربها براوچيره ومسلط شدهبودند.
ديگرى را مشاهده كردم در حالتى كه گنگ، كر و لال بود و در ميان تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سرش از دو سوراخ بينى او بيرون مىريخت و بدنش بر اثر جذام و برص تكه تكه شده بود.
زنى را ديدم كه به پا آويزان در تنورى از آتش بود.
زنى را ديدم كه با قيچىهاى آتشين، گوشت اندامش را از پس و پيش مىچيدند.
زنى را ديدم كه صورتش مىسوخت و رودههاى خود را مىخورد.
ديگرى را ديدم كه سرش مانند سر خوك و بدنش مانند بدن الاغ و او را هزاران هزار انواع عذاب فرا گرفته بود.
زنى را ديدم به شكل سگ در حالى كه آتش از عقب او داخل و از دهانش خارج مىشد و فرشتگان با عمود به سر و بدن او مىزدند.
آن گاه حضرت زهرا عليهاالسلام عرض كرد: اى حبيب من و اى نور ديدگانم! بگو بدانم روش و عمل آنان چه بوده كه خداوند اين عذابها را بر آنان مقرر كرده است؟
پس حضرت در توضيح علت عذابشان فرمود: اى دخترك من، آن زنى كه به موها آويزان بود، زنى بود كه موى خود را از نامحرم نمىپوشانيد.
زنى كه به زبانش آويزان بود، همسرش را آزار مىداد.
آن كه به پستانش آويخته بود، از همبسترى با شوهرش خوددارى مىكرد.
زنى كه به پا آويزان بود، بىاجازه شوهرش بيرون مىرفت.
زنى كه گوشت بدن خود را مىخورد، خود را براى مردم آرايش مىكرد.
آن كه دستهايش به پاهايش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط بودند، نظافت و پاكى بدن و لباس را رعايت نمىكرد و از جنابت و حيض خويش را پاك
(149)
نمىكرد و نماز را سبك مىشمرد.
زنى كه گنگ و كر و كور بود، فرزندان نامشروعش را به شوهرش نسبت مىداد.
اما آن كه گوشتهايش با قيچىهاى آتشين چيده مىشد، زنى بود كه خود را بر مردان عرضه مىكرد.
اما زنى كه چهره و اندامش مىسوخت و رودههاى خود را مىخورد، دلاّل فساد و فحشا بود.
آن كه سرش مانند خوك و بدنش مانند الاغ بود، سخنچين و بسيار دروغگو بود.
اما آن كه صورتش بسان سگ بود و آتش از عقبش وارد و از دهانش خارج مىشد، زنى ترانهخوان و حسود بود.
سپس حضرت فرمود: واى بر زنى كه شوهرش را به خشم آورد و خوشا به حال زنى كه همسرش از او خشنود باشد.(1)
1. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 66؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 13.
(150)
فصل دوم:
رابطه انسان با اجتماع
انسان، يا به دليل طبيعت و فطرت اجتماعى و يا به دليل نياز، مدنى و اجتماعى است، اگر بين افراد انسان اخلاق حسنه حاكم باشد، محيط زندگى بهشت وگرنه دردآور و دوزخى بيش نخواهد بود.
اقوام روزگار به اخلاق زندهاند
|
قومى كه گشت فاقد اخلاق، مردنى است
|
اسلام به حُسن روابط اجتماعى بسيار اهميت مىدهد. با نگاهى به فهرست ابواب احاديث جلد دوم كتاب شريف اصول كافى و كتاب الجهاد و كتاب العشرة وسائل الشيعة و ديگر كتابهاى روايى، اين نكته به خوبى نمايان مىشود. اگر بين مردم يك جامعه صفا و صميميت و محبت و خيرخواهى حاكم باشد، زمينه بسيارى از گناهان فردى نيز نابود خواهد شد؛ همان گونه كه بين والدين و فرزند ـ از آن بابت كه محبت حاكم است ـ زمينهاى براى غيبت، تهمت، حسادت، كارشكنى، خيانت و ... پديد نمىآيد، زيرا گناه نظير بيمارى و ميكروب است كه در محيط آلوده بيشتر رشد مىكند.
در آثار روايى حضرت عبدالعظيم نيز نكات سازنده و ارزنده شايانى به چشم مىخورد؛ چنان كه در سيره عملى آن حضرت نيز جز تمجيد و ثنا چيزى ديده نمىشود. در اين جا به نمونههايى اشاره مىشود.
دورى از اختلافهاى جناحى
حضرت رضا عليهالسلام خطاب به عبدالعظيم: سلام مرا به دوستانم برسان و به آنان بگو: «أن لا يجعَلوا للشيطان على أنفسهم سبيلاً، و مُرهُمْ بالصدق في الحديث و أداء الأمانة، و مُرْهُم بالسكوتِ و تركِ الجدال فيما لا يعينهم، و إقبالِ بعضهم على بعض و المزاورة؛ فإنّ في ذلك قربة إليّ، و لا يشتغلوا انفسهم بتمزيق بعضهم بعضاً، فإنّي آليت على نفسي
(151)
أنّه مَن فعَل ذلك و أسخَط وليّاً من أوليائي دعوت اللّه ليعذّبه في الدنيا أشدّ العذاب و كان في الآخرة من الخاسرين، و عرِّفهم أنّ اللّهَ قَد غفر لمحسِنهم و تجاوزَ عن مُسِيئِهم إلاّ مَن أشرَك به أو آذى وليّاً مِن أوليائي، أو أضمر له سوءاً؛ فإنّ اللّه لا يغفر له حتى يرجع عنه فإن رجع و إلاّ نزَع روح الإيمان عن قلبه و خرَج عن ولايتي، و لم يكن له نصيباً فى ولايتنا و أعوذ باللّه من ذلك؛(1)
براى شيطان در دلهاى خود راهى باز نكنند و امر كن آنان را به راستگويى و اداى امانت و سكوت و ترك جدال و كشمكش در كارهاى بيهوده. و به آنان امر كن با همديگر آمد و شد و همكارى و دوستى كنند، زيرا اين كارها باعث نزديكى به من است. و خود را مشغول نكنند به درگيرى و كوبيدن همديگر كه من با خود پيمان بستهام كه هر كس مرتكب اين گونه كارها شود و يا يكى از دوستانم را مورد خشم و غضب قرار دهد، از خدا بخواهم تا وى را در دنيا به سختترين عذاب گرفتار سازد و در آخرت از زيانكاران خواهند بود. دوستان مرا متوجه كن كه خداوند نيكوكارانشان را آمرزيده و از بدكارانشان درگذشته است، مگر كسانى كه شرك بورزند يا يكى از دوستان مرا برنجاند و آزار دهد يا درباره او نقشه و توطئهاى در نظر گيرد كه به راستى خدا چنين كسى را نمىآمرزد، مگر از راه زشت خود برگردد. و اگر دست از اين كار برندارد، خداوند روح ايمان را از دلِ او بگيرد و از ولايت من بيرون شود و در دوستى ما اهل بيت هم بىبهره ماند. به خدا پناه مىبرم از چنين لغزشهايى.
تشكر از يكديگر
قال الامام الرضا عليهالسلام : «من لم يشكر المُنْعِم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزوجل(2)؛ آن كه از
1. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 50؛ الاختصاص، ص 247؛ چون تخاطب حضرت رضا عليهالسلام با عبدالعظيم، از جهت معاصرت بعيد مىنمايد، احتمال دادهاند در سند اصلى «ابوالحسن» يعنى امام هادى عليهالسلام بوده و راوى نقل به معنا كرده و ابوالحسن الرضا، تفسير شده است؛ ر.ك: معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49.
2. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 49؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 27.
(152)
مردمِ نعمترسان سپاسگزارى نكند، از خداى عزيز و جليل شكرگزارى نكرده است».
گرچه نعمت دهنده اصلى خداست و همه نعمتها هم از او است: «بر سرِ هر سفره بنشستم خدا رزّاق بود»، ولى از اين روايت برمىآيد كه خدا تشكر از واسطههاى فيض و فضل خود را نيز شكر خويش مىداند و بر انجام دادنش اصرار دارد.
از امام سجاد عليهالسلام نقل است: «يقول اللّه تبارك و تعالى لعبدٍ مِن عبيده يَوْم القيامة: أشَكَرتَ فلاناً؟ فيقول: بل شَكَرتُك يا ربِّ، فيقول: لَمْ تشكُرني إذ لَمْ تَشكُرهُ(1)؛ خداى تبارك و تعالى در قيامت به بندهاى از بندگانش مىفرمايد: آيا از فلانى تشكر كردى؟ جواب مىدهد: پروردگارا! بلكه از تو سپاسگزارى كردم، آن گاه خدا مىفرمايد: چون از او تشكر نكردى، از من هم سپاسگزارى نكردهاى».
شايد راز اين مطلب، همان نكتهاى باشد كه در مقدمه اين فصل گفته شد كه اصولاً اسلام بر تشكيل جامعهاى كه روح صفا و صميميت و مهر و محبت بر آن حاكم باشد تأكيد مىكند تا زمينه بسيارى از مفاسد منتفى شود. از طرفى ترك تشكر، باعث بستن راه احسان و نيكوكارى مردم است و از مصاديق «منّاعٌ للخير»(2) محسوب مىگردد، زيرا بسيارى از مردم انتظار دارند از خدماتشان تشكر شود وگرنه دلسرد مىشوند.
چراغهاى راه
حضرت عبدالعظيم به امام جواد عليهالسلام عرض مىكند: از احاديث جدّتان برايم بگوييد. حضرت از قول اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «... لو تكاشفتم ما تدافنتم؛ اگر بدىهاى پوشيده شما بر همديگر افشا و آشكار مىشد، يكديگر را دفن نمىكرديد».
توضيح: رحمتگستردهالهى، گناهان وبدىهارامىپوشاند، درمجازات وعقاب تعجيل نمىكند و فرصت توبه مىدهد و براى زندگى شرافتمندانه افراد جامعه اسلامى هرگونه آبروريزى را ممنوع مىكند، به كسى اجازه غيبت، تهمت، قذف و پردهدرى نمىدهد و از
1. اصول كافى، ج 2، ص 99، ح 30.
2. قلم (68)، آيه 12.
(153)
همه برتر، گاهى خداوند آبروى تصنعى و غير استحقاقى براى انسان فراهم مىآورد؛ همان گونه كه امام على عليهالسلام در دعاى كميل عرضه مىدارد: «و كَمْ مِن ثناءٍ جميلٍ لَستُ أهلاً له نشرتَهُ(1)؛ چه بسا ثنا و تمجيد زيبا كه برايم منتشر كردى با اين كه شايستهاش نبودم».
شايد منظور از حديث مذكور نيز همين باشد كه اگر شما از باطن همديگر باخبر مىشديد، حاضر نمىشديد به تجهيز و تدفين يكديگر بپردازيد، زيرا مرده را شخصى فاسق و فاجر و ... مىدانستيد.
ترجمه ديگر روايت چنين است: اگر شما از نهان همديگر آگاه مىشديد، اسرارتان را پوشيده نگاه نمىداشتيد و بر اثر كمظرفيتى، يكديگر را بىآبرو مىكرديد.
حضرت عبدالعظيم گويد: از امام خواستم بيشتر برايم بگويد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : إنكم لن تسعوا الناس بأموالكم فسعوهم بطلاقة الوجه و حسن اللقاء...؛ شما هرگز نمىتوانيد با دارايىهايتان مردمرا بهخود متوجه سازيد، پسبكوشيد آنانرا با چهره گشاده و خندان و برخوردى خوش جذب كنيد، زيرا شنيدم از رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه مىفرمود: شمانمىتوانيد مردمرا بااموالتانجذبكنيد، پسآنانرا بااخلاقتان جذب كنيد».
به امام جواد عرض كردم: اى فرزند رسول خدا بيشتر برايم بفرماييد. از قول امام على عليهالسلام فرمود: «مَنْ عَتَب على الزمان طالَتْ مَعْتَبَتُه؛ كسى كه به زمان خود خشمگين گردد ناراحتىاش طولانى خواهد شد».
عرض كردم: اضافه بفرماييد. فرمود: قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : «مجالَسَةُ الأشرار تُورثُ سُوءَ الظّنِ بالأخيار؛ همنشينى با افراد پست، باعث بدگمانى به خوبان است».
توضيح: تمام تلاش و كوشش انسان ناشى از نيت و اهداف و اغراض او است. شاكله تصميم و نيت هم از قلب و درون دل شكل مىگيرد. اين جاست كه آگاهىهاى پيشين، عقيده و مرام انسان، تذكرات، القائات و گزارشها، نقش مهمى در شكلدهى طرز فكر و تصميمات درونى دارند و واردات ذهنى بر تصميم قلبى اثر مىگذارد و از
1. مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
(154)
آنجا كه به قول معروف: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» اعمالِ صادره از جوارح و اعضاى انسان نيز ناشى از همان ديدگاه و اعتقادات انسان خواهد بود. و بدين سان آگاهىهايى كه از راه كتاب، روزنامه و مجله و رسانههاى سمعى بصرى و مهمتر از همه، دوستان، به انسان منتقل مىشود، سازنده طرز تفكر و جهتدهنده به سمت و سوى تلاشهاى اجتماعى انسان است.
بديهى است همنشينى با بدان، دريچه دل را به روى تبليغات، فكر و فرهنگ و خلق و خوى آنان باز كرده و پس از مدتى آن فطرت پاكى كه دست خلقت خداوندى آفريده است، از بدآموزىهاى اشرار سياه مىشود و بسان سطل زباله شياطين انس و خنّاس درمىآيد. ثمره آگاهىهاى غلط و بد، جز بدانديشى و بدبينى به نيكان نخواهد بود و اين، آغاز سقوط از صراط مستقيم و افتادن در دام دشمنان خداست، زيرا:
كبوتر با كبوتر باز با باز
|
كند همجنس با همجنس پرواز
|
از حضرت امير عليهالسلام نقل است كه زبير همواره با ما بود تا آن گاه كه عبداللّه زبير پا به عرصه سياست نهاد و پدر را منحرف كرد.
حضرت عبدالعظيم از حضرت امام جواد عليهالسلام درخواست حديث بيشتر دارد و آن حضرت از قول امام على عليهالسلام نقل مىفرمايد: «بئس الزاد إلى المعاد العدوان على العباد؛ زور و ستم بر مردم، بد توشهاى است براى فرداى قيامت».
توضيح: بنا بر تعاليم اعتقادى اسلام تمام اعمال خرد و كلان و ريز و درشت انسان ماندگار است و هيچ صغيره و كبيرهاى از پرونده حذف نمىگردد و يوم الحساب كه هر روزش بسان هزار سال است، براى رسيدگى به همين اعمال است. در آن هول و هراس محشر، سختترين حالتها هجوم طلبكاران و حقداران است. همه مىدانيم كه آمرزش حقوق الهى سريعتر و آسانتر از بخشايش حق الناس است، زيرا آن مدّعى ندارد ولى اين دارد. در همين دنيا مردم تنگنظر به دشوارى گذشت مىكنند چه رسد به روز تغابن و تنگدستى آخرت. اگر خداوند رزق و روزى ما را در اين
(155)
عالم در اختيار مردم قرار داده بود، براى لقمه نانى خوار و ذليل و پست مىشديم؛ همان گونه كه در دعاهاى ماه مبارك رمضان مىخوانيم:
«الحمدللّه الذىء وكَلَني إليه فَأكرَمَني و لم يَكِلْني إلى الناسِ فَيُهِينُوني؛ سپاس مخصوص خدايى است كه مرا به خودش وانهاد و از اين نظر باعث اكرام و احترام و آقايى من شد و مرا به مردم وانگذاشت كه به من اهانت كنند».
پس از درخواست بيشتر، اين جمله را از امام على عليهالسلام نقل مىفرمايد: «قيمة كلّ امرىءٍ ما يُحْسِنُه؛ ارزش هر كس به اندازه چيزى است كه آن را خوب مىداند و در آن مهارت دارد».
گويند: نظامى شاعر در نصيحتى به فرزندش گفت: «اگر پالاندوزِ ماهرى باشى بهتر است از آن كه خياط بدى باشى». اگر كسى حتى در مشاغل عادى و متوسط، به مهارت و خوبى خوشنام و مشهور شود، بهتر از كسى است كه مراحل دانشگاهى را هم طى كرده و در پى اشتغال سرگردان است يا شغلى را هم برگزيده ولى كارش كساد است. امروزه معماران كمسوادى را مىبينيم كه خدمترسانى و رونق كارشان، از بسيارى از دارندگان مدارك و معارج سطح بالا، بهتر و بيشتر است.
نيز از امام على عليهالسلام نقل مىفرمايد: «المرءُ مَخبوءٌ تحتَ لسانِه؛ مرد در زير زبان خود پنهان است».
توضيح:
تا مرد سخن نگفته باشد
|
عيب و هنرش نهفته باشد
|
چو در بسته باشد چه داند كسى
|
كه گوهرفروش است يا پيلهور
|
شخصيت، روحيات و هنرها، ملموس و مجسّم نيست تا مثل ظواهر با نگاهى ديده شود و هر كدام به نوعى در زمينهها و مناسبتهايى بروز مىكند. يكى از آينههاى نشان دهنده درون، زبان است. گرچه اهل ريا و نفاق و حيله و دروغ مىكوشند تا ظاهرى زيبا و متفاوت با باطن خود را به نمايش بگذارند، ولى باز هم دير يا زود نهانشان عيان مىگردد و گفتهاند: «في تقلُّب الأحوال
(156)
يُعْرَفُ جواهر الرجال»، «و كلُّ إناءٍ بالّذي فيه يترشحُ؛ از كوزه برون همان تراود كه در اوست».
به هر حال بهتر است انسان هر چه بيشتر عنان زبانش را در اختيار بگيرد تا از گناهان و لغزشهاى زبانى در امان بماند، از طرفى، قلب را نيز سرگرم و مشغول نسازد تا لحظهاى آسودهخاطر به ياد خدا افتد.
اين دهان بستى دهانى باز شد
|
كو خورنده لقمههاى راز شد
|
اگر الهامها وخطورات شيطانى، مانع حضور قلب و صفاىدل مىشود وبهقول شاعر:
در اندرونِ منِ خستهدل ندانم كيست
|
كه من خموشم و او در فغان و در غوغاست
|
بهتر است با ترنم به اذكار و اوراد و تلاوت قرآن كريم، نفسِ چموش را لگام زند و به سوى معنويات سوق دهد.(1)
از امام جواد درخواست كردم بيشتر بگويد. فرمود: «... قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم؛ تدبير و دورانديشى قبل از شروع كار، مانع پشيمانى تو است».
گفتم: بيشتر بفرماييد. اظهار داشتند: «قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : من وَثِقَ بالزمانِ صُرِعَ؛ كسى كه به روزگار خود اعتماد كند، محكم به زمين خواهد خورد».
گفتم: زيادتر بيان فرماييد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : قِلّة العِيال إحدى اليسارين؛ كم اهل و عيالى، يكى از دو آسانى است».
گفتم: بيشتر بفرماييد. بيان داشت: «قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : مَنْ دَخَلَهُ العُجب هَلَك؛ هر كه دچار خودپسندى شود، نابود خواهد شد».
خواستم اضافه فرمايد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : مَنْ أيقن بالخَلَف جادَ بالعطيّة؛ هر كه يقين داشته باشد خدا جاى انفاقها را پُر مىكند و به مالش بركت مىدهد، خوب بذل و بخشش مىكند».
1. در كتابهاى اخلاقى و روايى، بابى در فضيلت سكوت آمده است.
(157)
عرض كردم بيشتر بفرماييد. فرمود: «قال اميرالمؤمنين عليهالسلام : مَن رضِىَ بالعافية ممّن دُونَه رُزِق السّلامَة ممّن فوقَه؛ هر كه در فكر عافيت و تندرستى و آسايش زيردستانِ خود باشد، از طرف فرادستان خود آسايش ببيند».
حضرت امير عليهالسلام در حديثى ديگر مىفرمايد: «كلّ امرىءٍ يلقى ما عمِل و يُجزى بما صنَع(1)؛ هر كس نتيجه كار خود را مىبيند و پاداش تلاش خود را مىگيرد».
در پايان، حضرت عبدالعظيم به حضرت امام جواد عليهالسلام عرض مىكند: از اين سخنان كمال بهره را بردم و همين اندازه برايم بس است.(2)
برخورد با ديگران
الف) توده مردم:
قالرسولاللّه صلىاللهعليهوآله : «إنّا أُمِرنا معاشِرالأنبياء أننكلّم الناسبقدرعقولهم(3)؛ رسولخدا صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: ماجماعتپيامبران وظيفهداريم بهاندازهفهم ودركمردم باآنان سخنبگوييم».
توضيح: چون مردم در يك سطح نيستند، سخن گفتن در اندازه فهم شنونده ـ و نه گوينده ـ با پذيرش پيام از طرف مخاطب مواجه مىشود و مانع انكار او مىشود. يك مادر دلسوز هنگام تغذيه فرزندان، بين كودك و خردسال و جوانِ خويش تفاوت مىگذارد به همه يك خوراك نمىدهد، زيرا هاضمه آنان متفاوت است. اگر به كودك غذاى سنگين بدهند هم خورنده بيمار مىشود و هم غذا ضايع مىشود ضرر مىرساند. غذاى فكرى و روحى نيز چنين است.
نيز حضرت رسول صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «أمرني ربّي بمداراة الناس، كما أمرني بإقامة الفرائض(4)؛ پروردگارم به من فرمان داده است با مردم مدارا كنم؛ همان گونه كه فرمان
1. غرر الحكم و درر الكلم، ح 6918.
2. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 69؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 58؛ أمالى صدوق، ص 531.
3. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 36؛ أمالى طوسى، ص 481.
4. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 36؛ أمالى طوسى، ص 481.
(158)
داده است واجبات را اقامه كنم».
آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است
|
با دوستان مروت با مردمان مدارا
|
نه با دشمنان.
ب) برخورد با منحرفان:
قال على بن الحسين عليهالسلام : «ليس لك أن تَقعُدَ معَ مَن شِئت، لاِءنّ اللّه تبارك و تعالى يقول: «إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِينَ».(1)
و ليس لك أن تتكلّم بما شئت، لأنّ اللّه تعالى قال: «وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ».(2) و لأنّ رسولاللّه صلىاللهعليهوآله قال: «رحم اللّه عبداً قال خيراً فَغَنِم أو صمتَ فَسَلِم».
و ليس لك أن تَسمَع ما شئت، لأنّ اللّه تعالى يقول: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُوءادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْوءُلاً».(3)
امام زينالعابدين عليهالسلام مىفرمايد: حق ندارى با هر كه بخواهى نشست و برخاست و معاشرت كنى، زيرا خداى تبارك و تعالى مىفرمايد: «هر گاه ديدى كسانى به باطل در آيات ما گفتوگو مىكنند، از آنان روى گردان تا در سخنى غير از آن درآيند و اگر شيطان اين را از ياد تو برد، پس از تذكّر، با قوم ستمكار منشين».
وحق ندارى هرچه دلتخواست بر زبان آورى، زيراخداوند مىفرمايد: «از چيزىكه علمندارى پيروى مكن» و براى اين كه پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «خدا رحمت كند بندهاى را كه خوبتر و بهترين را بگويد و غنيمت و بهره ببرد يا ساكت شود و سالم بماند».
و براى تو روا نيست به هر چيزى گوش فرا دهى، زيرا خداى تعالى مىفرمايد: «به راستى گوش و چشم و دل، همگى در پيشگاه پروردگار مسئولند».
توضيح: حضرت امام سجاد عليهالسلام با استناد به كتاب و سنت، برخى از حدود روابط با منحرفان را بيان مىفرمايد و نشان مىدهد كه صميميت و دوستى و رفت و آمد
1. انعام (6)، آيه 68.
2. اسراء (17)، آيه 36.
3. همان.
(159)
و نشست و برخاست با هر كسى جايز نيست، بلكه بايد با ترك مراوده و نهى از منكر عملى، با كسانى كه آيات الهى را مسخره مىكنند مبارزه كنيم و صف خويش را از آنان جدا سازيم. حتى اگر استماع و گوش دادن به سخن و رسانه آنان به هر نحوى تأييد بيگانه باشد، بايد از آن پرهيز شود. و از همه مهمتر خداوند طراز تولاّ و تبرّا را بر فؤاد و دل نهاده و اجازه نداده است در درون دل نيز به غير خودى دل ببنديم و حتى اگر محبت نهان انسان به بيگانگان از راه حق، غير اختيارى هم تصور شود، باز به جهت كنترل نكردن صادرات و واردات قلب و چشم و گوش و ... مسئول خواهيم بود.
نكته مهم در اين جا، تأثير زمان و مكان و لوازم زندگى مدرن بر مسئوليتهاست. اگر در عصر نبوت و امامت، چند نفر از قريش در گوشهاى از مسجد الحرام مىنشستند و در آيات الهى خوض و غور مىكردند و به تمسخر دين مىپرداختند و هر مسلمانى موظف بود مرز خود را از آنان جدا و با دشمنان حق مبارزه كند، امروزه تمام جهانِ ارتباطات به منزله يك دهكده است و اگر يك سلمان رشدى در اروپا، آيات شيطانى بنويسد، همه مسلمانان جهان بايد فرياد بزنند وگرنه با «الذين يخوضون فى آياتنا» همراهى، همدلى و همنشينى كردهاند؛ چنان كه در روايات، اين مضمون آمده است: «الراضى بفعلِ قومٍ كالداخل معهم».
امام على عليهالسلام شنونده سخن هذيانگونه و يا كلام بىفايده را شريك جرم سخنگو مىداند(1)، و سخن زشت را بسان تيرى مىداند كه بايد سر را از ميدان آن به در برد و جان را حفظ كرد.(2) آيه شريفه 140 سوره نساء نظير آيه شريفه 68 سوره انعام است كه امام سجاد به آن استشهاد فرموده است. خداوند تعالى در اين آيه روشنتر مىفرمايد: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً»؛ و در اين كتاب بر شما چنين نازل كرد كه چون شنيديد كسانى
1. ر.ك: غرر الحكم و درر الكلم، ح 5581.
2. همان، ح 4166.
(160)
آيات خدا را مسخره و انكار مىكنند. با آنان منشينيد تا به سخنى ديگر درآيند وگرنه شما نيز مثل آنان خواهيد بود. خداوند همه منافقان و كافران را در دوزخ گرد هم مىآورد».
حضرت عبدالعظيم از امام صادق عليهالسلام روايت مىفرمايد: «... مَن زعم أنّ اللّه تعالى يُجْبِر عبادَه بالمعاصي أو يكَلّفُهم ما لا يطيقون فلا تأكلوا ذبيحته و لا تقبلوا شهادته و لا تصلّوا ورائه و لا تُعطوه من الزكاة شيئاً(1)؛ كسانى كه به غلط مىپندارند خداى تعالى بندگان را بر گناه اجبار مىكند يا تكليف فوق طاقت دارد، ـ از زمره مسلمانان خارجاند و از اين رو ـ ذبيحه آنان را نخوريد و شهادتشان را نپذيريد و پشت سر آنها نماز نخوانيد و چيزى از زكات و صدقه به آنان ندهيد».
از اين گونه آيات و روايات، تزوير و حيلهگرى ايادى بيگانگان برملا مىشود كه با تمام توان در ترويج جامعه چند صدايى و آزادى بيان و تحمل دشمن خدا و بىغيرتى و تساهل در برابر آنان مىكوشند و ميدان دادن به دشمنان خدا را در پوششى از دموكراسى و ... پنهان مىدارند.
امام صادق عليهالسلام از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روايت مىكند: «إذا رأيتُم أهلَ الريبِ و البِدَعِ من بعدي فأظهِرُوا البَراءَةَ مِنهُم و أكثِروا من سَبِّهم وَ القولَ فيهم و الوقيعة، و باهِتُوهُمْ كَيلا يَطمَعُوا في الفَسادِ في الإسلام و يَحْذَرُهُمُ الناسُ و لا يَتعلّموا مِن بِدَعِهِم، يَكتُبِ اللّهُ لكُمْ بِذلِكَ الحَسَنات و يَرْفَعْ لَكُم به الدَّرجاتِ في الآخرة(2)؛ پس از من هرگاه اهل ريب و معاصى را ديديد، از آنها بيزارى جوييد و بسيار به آنها دشنام بدهيد تا به فساد و خرابكارى در اسلام طمع نكنند و مردم از آنها برحذر شوند و از بدعتهاى آنها نياموزند تا خدا براى شما در برابر اين كار حسنات نويسد و درجات آخرت را براى شما بالا برد».
ج) برخورد با برادران:
1. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 14؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 2، ص 113.
2. اصول كافى، ترجمه شيخ محمدباقر كمرهاى، ج 5، ص 378ـ379، باب مجالسة اهل المعاصى، ح 4.
(161)
حضرت عبدالعظيم گويد: از حضرت امام جواد عليهالسلام شنيدم كه مىفرمود: «ملاقاة الإخوان نَشْرَةٌ و تلقيحٌ للعقل و إن كان نزراً قليلاً(1)؛ ديدار با برادران ايمانى باعث شكوفايى و بارورى عقل است، هرچند اندك و كم باشد».
امام صادق عليهالسلام طبق روايتى مىفرمايد: «تزاوَرُوا فأنّ في زيارتكم إحياءٌ لِقُلُوبِكُم و ذِكراً لاَحاديثنا...؛ به ديدن همديگر برويد، زيرا ديدار شما، زنده كردن دلهاى شما و يادآورى احاديث ما است و احاديث ما، شما را به هم مهربان مىكند. اگر بدان عمل كنيد، راه راست و نجات يابيد و اگر آنها را واگذاريد، گمراه و نابود شويد؛ به آنها عمل كنيد كه من ضامن نجات شمايم».(2)
بسيارى از احاديث اهل بيت عليهمالسلام كه به جوامع روايى و از آن كتابها به ما رسيده است، در عصر خفقان، از راه ديدارهاى شيعيان، ثبت و ضبط و حفظ مىشد، زيرا شيعه آزادى نداشت تا مدرسه و كتابخانه و ... تشكيل دهد. خود حضرت عبدالعظيم در شهر رى به صورت نيمه مخفى در سردابى زندگى مىكرد و شخصيتهاى متعددى كه از او استفاده بردهاند، عمدتاً بر اثر مراوده و ديدارهاى خصوصى بوده است.
فصل سوم:
جلوهاى از مسائل اخلاق فردى
1. سريره و نيت پاك
حضرت على عليهالسلام مىفرمايد: در بيمارى اجر و پاداشى نيست، ولى گناهان را مىريزد و اجر و پاداش تنها و تنها [در برابر كار و تلاش و ] گفتار زبانى و كار با جوارح و اعضا است: «و إنّ اللّه بكَرَمِه و فضلِه يُدخِل العبد بصدق النيّة و السريرة الصالحة الجنّة(3)؛ و به راستى خدا با فضل و كرمش، بندهاش را به بهشت مىبرد به دليل نيت صادقانه
1. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 71؛ امالى مفيد، ص 328؛ أمالى طوسى، ص 94.
2. اصول كافى، ترجمه شيخ محمدباقر كمرهاى، ج 4، ص 553، باب تذاكر الاخوان، ح 2.
3. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 65؛ امالى طوسى، ص 602.
(162)
و خالصانه و باطن شايسته او».
از اين روايت 4 نكته برداشت مىشود:
1. برخى بيمارىها، همه گناهان انسان را پاك مىكند. 2. اجر و پاداش در برابر كوشش است نه در برابر بيمارى يا بلا. 3. ورود به بهشت در سايه فضل و رحمت پروردگار است و اگر پاى عدل الهى يا مزد اعمال ما در ميان بيايد؛
دست ما كوتاه و خرما بر نخيل
|
پاى ما لنگ است و منزل بس دراز
|
4. نيت و باطن پاك، زمينه جذب رحمت الهى و استحقاق تفضّل حق تعالى است و تمامى برنامههاى اخلاقى و عبادى براى ساختن درون دل و نهان انسان است؛ از اين رو خداوند بر نيت صالح اجر مىدهد، چرا كه نيت مرد بهتر از عمل(1) اوست. محور و معيار ارزش همه كارها به نيت است كه در روايت نبوى آمده است: «إنّما الأعمال بالنيّات و إنّما لكلّ امرىءٍ ما نَوى...».(2)
در پيام حضرت امام رضا [يا امام هادى] به حضرت عبدالعظيم نيز آمده است: «... دوستانم را آگاه كن كه خداوند آنان را مىآمرزد، مگر كسى را كه شرك ورزد يا يكى از دوستانم را آزار دهد يا در دل و نيت، بدخواهِ او باشد. پروردگار از اين گونه افراد نخواهد گذشت و آنها را نمىبخشايد، مگر اين كه از نيت خود برگردد و اگر در اين حال بماند، خداوند روح ايمان را از دل او خارج خواهد ساخت و از ولايت من نيز بيرون مىرود و از دوستى ما اهل بيت هم بهرهاى نخواهد داشت».(3)
يكى از طلاب از مشكلات معيشتى خويش نزد آيةاللّه بهجت ـ دام ظلّه ـ سخن مىگفت، آقا ضمن توصيههايى به او فرمودند: «از هم اكنون نيت كن كه در آينده مشكلات مردم را حل كنى، حتى با قرض، خداوند مشكلات تو را حل مىكند.
در روايات نيز بر تأثير نيّت خير و شرّ در رزق و روزى انسان تأكيد شده است.
1. «نيّةُ المرء خيرٌ من عمله»؛ اصول كافى، ج 2، ص 84.
2. منية المريد، ص 132ـ133.
3. معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49؛ مسند، ح 50.
(163)
2. اغتنام از فرصتها
امام باقر عليهالسلام مىفرمايد: «يا محمد بن مسلم! لا يَغُرَّنَكَ الناسُ مِن نفسِك فإنّ الأمر يَصِلُ إليك دونَهُم و لا تقطعَنّ النهارَ عنك بكذا و كذا فإنّ معك من يحصى عليك و لا تستصغرنّ حسنة تعملها فإنّك تراها حيث تسرّك و لا تستصغرنّ سيئةً تعمل بها فإنّكَ تراها حيث تسوءك و أحسِن فإنّي لم أر شيئاً قطّ أشدُّ طلباً و لا أسرعُ دركاً من حسنةٍ محدثةٍ لذنبٍ قديمٍ(1)؛ اى محمد بن مسلم! مردم فريبت ندهند، زيرا مسئوليت كارها به عهدهتوست نه به عهدهآنها. روزت بهاين كار و آن كار بيهوده نگذران، زيرا همراه تو كسى هستكه كارهاى روزانه تورا حساب وشمارش مىكند و هيچ كار نيكى را كوچك مشمار، زيرا تو آن را خواهى ديد در جايى كه تو را شادمان مىكند و هيچ كار زشتى را نيز كوچك مشمار كه آن را در جايى خواهى ديد كه تو را اندوهگين كند. نيكى نما كه من چيزى را نديدم كه در پى چيزى باشد و به آن برسد مثل حسنه جديدى كه در پى گناه قديم است.
موعظه مفصلى را حضرت عبدالعظيم از امام على عليهالسلام نقل مىفرمايد كه به دليل طولانى بودن، قسمتى از آغاز و پايان خطبه را مىآوريم: «ترصَّدوا مواعيد الآجال و باشروها بمحاسن الأعمال... [و پايانش چنين است: [مِن مِثل هذا فليَهْرَب الهاربون، إذا كانت الدار الآخرة لها يعمل العاملون(2)؛ منتظر و مترصد وعدههاى اجل باشيد و آن را با اعمال حسنه همراه سازيد... آنان كه اهل فرارند، براى روزى مثل صحنه پرهراس قيامت فرار كنند و اهل عمل، براى خانه آخرت تلاش كنند».
3. كيفر كردار
ورود انسانهاى صالح به بهشت برزخى و انسانهاى بدكار به دوزخ برزخى، از هنگام مرگ شروع مىشود و پس از حشر و نشر و حساب و كتاب، زمان ورود به بهشت و جهنم در قيامت كبرى فرا مىرسد؛ همان گونه كه حضرت امير عليهالسلام
1. وسائل الشيعة، ج 1، ص 117، ح 292.
2. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 28؛ امالى طوسى، ص 652.
(164)
مىفرمايد: «طوبى لِمَنْ ذَكَر المَعاد و عمِلَ للحِساب...».(1)؛ خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد و براى حسابرسى قيامت كار كند». نيز مىفرمايد: «اليومَ عملٌ و لا حِساب و غَدَاً حِسابٌ و لا عَمَل(2)؛ امروز وقت كار است نه محاسبه و فرداى قيامت هنگام حساب است نه عمل».
از آنجا كه هر كارى اثرى دارد و نتايج و آثار كردارها حقيقى، عينى و تكوينى است نه صرفاً اعتبارى و قراردادى، در همين دنيا نيز شمّهاى از نتايج اعمال ظاهر مىشود و مكافات و بازتاب كارها دامنگير ما مىگردد.
آنقدر گرم است بازار مكافات عمل
|
گر به دقت بنگرى هر روز روزِ محشر است
|
همين ديدگاه، امتياز بسيار مهمى است در فلسفه اخلاق اسلامى كه آن را از فلسفه اخلاق در ساير مكتبها جدا مىكند.
اينك به نمونههايى از بازتاب اعمال انسان اشاره مىشود.
حضرت موسى عليهالسلام در مناجات مىپرسد: «الهي فما جزاء مَنْ أطعَمْ مسكيناً ابتغاء وجهِك؟؛ پاداش كسى كه فقط براى تو به بپچارهاى كمك كند چيست؟».
خداوند پاسخ مىفرمايد: «آمر منادياً يُنادي يوم القيامة على رؤوس الخلائق: إنّ فلان بن فلان مِن عتقاء اللّه من النّار؛ دستور مىدهم به يك منادى كه روز قيامت بر فراز تمامى آفريدگان و بندگانم فرياد زند: به راستى فلانى در زمره كسانى است كه خدا از آتش آزادش كرده است».
موسى مىپرسد: «الهي فما جزاءُ من وصلَ رحمه؟؛ چيست پاداش كسى كه به خويشاوندانش نيكى كند؟».
خداوند مىفرمايد: «أنسأ له أجله و اُهوّن عليه سكرات الموت و يناديه خزنة الجنّة: هَلُمّ إلينا فادخُلْ مِن أيّ أبوابها شئت؛(3) مرگش را به تأخير مىاندازم و سكرات مرگ را بر او آسان مىكنم و خزانهداران بهشت به او فرياد مىزنند: به سوى ما بشتاب
1. نهج البلاغه، كلمات قصار، ش 44.
2. همان، خطبه 42.
3. مسند عبدالعظيم حسنى،، ح 39 و 43؛ بحارالانوار، ج 71، ص 382.
(165)
و از هر درى مىخواهى وارد بهشت شو...».
على عليهالسلام مىفرمايد: «من أيقن بالخَلَف جادَ بالعطيّة؛(1) هر كه باور كند خداوند جاى انفاق را پر مىكند بهتر عطا مىكند». اين روايت، شرح و تفسير اين بخش از آيه شريفه است كه: «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَيْرُ الرّازِقِينَ».(2)
و نيز مىفرمايد: هنگامى كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم مرا به سوى يمن فرستاد، سفارش مىكرد: «ما حار من استخار و لا ندم من استشار؛ هر كه از خداوند خير خود را بخواهد، سرگردان و متحير نخواهد ماند و هر كه از ديگران نظرخواهى و مشورت كند پشيمان نخواهد شد».
«يا على! عليك بالدلجة، فإنّ الأرض تطوي بالليل ما لا تطوى بالنهار؛ اى على! ملتزم باش به شبروى و سير در آخر شب، زيرا مسافتى كه در شب پيموده مىشود در روز طى نمىشود».
توضيح: در هواى گرم حجاز، از مهتاب شب بيشتر بهره مىبرند تا روزها و از اين رو قمرى بودن تاريخ بر شمسى بودن اولويت دارد. امروزه نيز براى مسافرت شبها اولويت دارد و باعث صرفهجويى در وقت است.
نويسنده كتاب «سنگفرش هر خيابان از طلاست» مىنويسد: بيش از دو سوم سال را در حال سفر به اطراف دنيا هستم، ولى برنامهريزى مىكنم كه شب باشد و وقت خواب را از هواپيما استفاده مىكنم.
«يا على! اُغدُ على اسمِ اللّهِ؛ فإنّ اللّه تعالى بارك لاُِمّتي في بُكُورها؛(3) در سحرگاه و سپيده دم با نام خدا حركت كن، زيرا خداى تعالى براى امتم بركت را در صبح زود قرار داده است».
متأسفانه سنت اسلامىِ سحرخيزى رو به افول است و بسيارى از مردم مسلمان به پيروى از غربيان تا نيمههاى شب به بطالت بيدارند و در ثلث آخر شب كه هنگام نزول بركات است، خوابند.
1. مسند عبدالعظيم حسنى؛ عيون اخبار الرضا عليهالسلام ، ج 2، ص 53، ح 214.
2. سبأ (34)، آيه 39.
3. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 32؛ امالى طوسى، ص 136.
(166)
4. پرهيز از تجملات و تشريفات
سادهزيستى حضرت عبدالعظيم نشان مىدهد كه چقدر دقت داشته است به آموزههاى دينى عمل كند و نوعى زندگى كم مصرف و پرسود و ثمر را براى ما ترسيم كند. پس از خودش، آثار معنوى و علمى و شاگردان فراوانى به جا گذارد، ولى از درهم و دينار و مال و منال و حتى خانه و كاشانه شخصى وى هيچ خبرى نيست.
پاس نعمتها
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از اجداد بزرگوارش عليهمالسلام نقل مىكند: سلمان ابوذر را ميهمان كرد و دو قرص نان در سفره ضيافت نهاد. ابوذر آن دو گرده نان را برداشت و پشت و رو مىكرد. سلمان پرسيد: براى چه نانها را بررسى مىكنى؟ ابوذر پاسخ داد: ترسيدم خوب پخته نشده باشند. سلمان به شدت خشمگين شد و گفت:
به چه جرأتى بر اين دو نان بهانه مىگيرى؟ به خدا قسم بر همين دو قرص نان بسيارى از مخلوقات الهى كار كردهاند تا به ما رسيده است به قول سعدى:
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
|
تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
|
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
|
شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
|
سلمان توضيح داد: آبى كه در تحت عرش الهى است، ملائكهاى كه آب را به باد و ابر رساندهاند، ابرهايى كه آن را به باران تبديل كردهاند و به زمين رساندهاند، در اين آب، رعد و برق و فرشتگانى كه اين قطرات را به جايگاهشان رساندهاند، همه دخيل بودهاند؛ پس از آن، زمين و چوب خيش و آهن كشاورز و چهار پايان شخم زننده و خرمنكوب و در مرحله بعد هيزم و نمك و ... و ايادى پيشتر الهى كه نشمردم كوشيدهاند تا اين لقمه در اختيار ما قرار گرفته است، چگونه شكر اينها را به جا مىآورى؟
ابوذر گفت: «إلى اللّه أتوب و أستغفر إليه مما أحدثت و إليك أعتذر مما كرهت؛ از اين حركتى كه از من سر زد، به درگاه خدا توبه و استغفار مىكنم و از شما نيز كه
(167)
ناراحت شدى عذر مىخواهم».
ضيافتى ديگر
روزى سلمان ابوذر را ميهمان كرد، هنگام پذيرايى، نان خشكى از انبان درآورد و آن را خيس و مرطوب كرد و در سفره نهاد. ابوذر گفت: اگر نمك هم بود كه با نان مىخورديم و نانخورش مىكرديم خوشمزهتر بود. سلمان برخاست و مشربه آبش را برد و گرو نهاد و قدرى نمك تهيه كرد و در سفره نهاد.
ابوذر نان و نمك را مىخورد و چنين شكر مىكرد: «الحمد للّه الذي رزقنا هذه القناعة؛ سپاس ويژه خدايى است كه توفيق اين قناعت را به ما مرحمت فرمود».
سلمان ـ به طنز ـ گفت: اگر قناعت بود ظرف آبِ من به گرو نرفته بود.(1)
اگر همين يك سنت اسلامى، يعنى قناعت، در جهان اسلام مراعات مىشد، امروزه ملل اسلامى ذليل و اسير بيگانگان نبودند. اگر بزرگان جامعه به وادى تجملات و تشريفات نمىغلطيدند، فساد و فحشا و بىعدالتى و فاصلههاى طبقاتى به كمترين حدّ خود مىرسيد؛ همان گونه كه در آغاز انقلاب اسلامى ايران تجربه شد.
تشريفات
شريح قاضى گويد: خانهاى خريدم به هشتاد دينار و برايش سند و قبالهاى نوشتم و چند نفر از افراد عادل را گواه گرفتم. اين خبر به گوش على بن أبىطالب عليهالسلام رسيد. قنبر غلامش را در پى من فرستاد. هنگامى كه پيش او رفتم، فرمود: اى شريح! شنيدهام كه خانهاى خريدهاى و برايش سندى نوشتهاى و شاهد و گواهانى گرفتهاى و مبالغى دادهاى؟
گفتم: آرى.
فرمود: «يا شريح! إتّق اللّهَ، فإنّه سيأتيك مَن لا ينظر في كتابك و لا يسأل عن بيّنتك
1. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 70؛ عيون أخبار الرضا عليهالسلام ، ج 1، ص 57.
(168)
حتى يُخرجك مِن دارك شاخصاً، و يُسلّمك إلى قبرك خالصاً، فانظُر أنْ لا تكون اشتريت هذه الدار مِن غير مالِكها، و وَزِنتَ مالاً مِن غير حِلّه، فإذاً أنت قد خسرت الدارين جميعاً؛ الدنيا و الآخرة...؛ اى شريح! از خدا بترس، زيرا به زودى كسى نزد تو مىآيد كه به سند تو نگاه نمىكند و از شاهدان تو نمىپرسد تا تو را دست خالى و برهنه از خانهات بيرون مىاندازد و تو را تنها به دست قبر مىسپارد؛ بنابراين خوب بررسى كن مبادا اين خانه را از غير مالك واقعى خريده باشى و پول غير حلال بابت آن پرداخته باشى، كه اگر چنين باشد زيانكار دو جهانى؛ هم دنيا و هم آخرت.
اى شريح! اگر هنگام معامله، پيش من آمده بودى، سندى برايت نوشته بودم كه حاضر نمىشدى به دو درهم نيز اين خانه را بخرى.
پرسيدم: چگونه مىنوشتى يا اميرالمؤمنين؟
فرمود: اين چنين قباله مىنوشتم:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اين خانهاى است كه بنده ذليلى از مردهاى كه آماده رفتن است خريدارى كرده است. از او خريده است خانهاى را در دار الغرور و جايگاه فريب از طرف فانى شوندگان به سوى لشگر نابود شوندگان.
اين خانه چهار حدّ دارد: مرز و حدّ اوّلش، منتهى به دعوت كننده آفتهاست، و حدّ دومش منتهى مىشود به انگيزه و خواهان مصيبتها، و حدّ سوم آن منتهى است به خواننده شكنجهها، و حدّ چهارمش مىرسد به ديو گمراه كننده و شيطان فريبنده.
و درب اين خانه از همين جا به فريب شيطان شروع مىشود. اين فريفته آرزو خريد از آن برانگيخته به مرگ، تمامى اين خانه را به قيمت خروج از عزتِ قناعت و ميانهروى و ورود به ذلت گدايى و سؤال. پس آنچه اين خريدار به دست آورد براى عزرائيل است.... كه رباينده جانهاى ستمكاران است مثل كسرى و قيصر و پادشاهان تُبّع و سلطان حمير و كسانى كه مال را بر هم انباشته مىكنند و بر ثروت مىافزايند.
و ساخت و محكم كرد و سخت برافراشت ساختمانهاى دنيا را و ذخيره كرد از
(169)
ثروتها و دل بر آن بست به اين گمان كه براى فرزندان خويش گذاشته در حالى كه تمامى آنها را نهاده براى جايگاه داورى و بازخواست و آنجاست كه زيان كنند تبهكاران.
و گواه اين داستان است عقل و وجدان، آن هنگام كه از اسارت آرزوها بيرون رود و با ديده زوال و فنا به اهل دنيا بنگرد و بشنود ندا كننده زهد را كه صدا مىزند ميدانهاى دنيا كه چقدر روشن است راستى و حقيقت براى صاحب دو ديده ظاهر و باطن.
به راستى وقت كوچ يكى از دو روز است: يا روزى كه در آن است و يا روز ديگرش، پس توشه برگيريد از بهترين كارها و نزديك كنيد آرزوها را به مرگ. پس واقعاً كوچ و رفتن و نابودى نزديك شده است.(1)
(5)
عراضة الاخوان
سفرنامه معلم حبيبآبادى به آستانه حضرت عبدالعظيم و شهر رى
(شرح حال امامزادگان و برخى از مدفونين رى)
1. مسند عبدالعظيم حسنى، ح 94، امالى صدوق، ص 388.
(170)
تأليف
محمد على معلم حبيب آبادى
به كوشش صادق برزگر
(171)
مقدمه
در ميان رسالهها و كتابهاى فراوانى كه مرحوم معلم حبيب آبادى نگاشته يكى نيز شرح سفر ايشان به مشهد مقدس است اين سفرنامه بر خلاف سفرنامههاى ديگر گزارش طى طريق و حوادث بين راه نيست بلكه به هر شهرى رسيده عالمان و مدفونين آن شهر را بر شمرده و درباره آنها سخن گفته است.
بخش قم اين سفرنامه در جلد دهم ميراث اسلامى ايران به چاپ رسيده است و در اينجا به مناسبت كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، بخش حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ارائه مىشود.
انشاءالله در فرصتى مناسب كليه كتاب به دست چاپ سپرده خواهد شد. اصل كتاب در اختيار حضرت آية الله حاج سيد محمد على روضاتى (دام ظلهالعالى) بود كه آن را با سعه صدر در اختيار ما قرار دادند.
كتاب افزون بر متن دو نوع حواشى دارد:
1. حاشيه هايى كه مؤلف در كناره كتاب ذكر كرده و با كلمه «منه» ختم مىشود كه به صورت پاورقى به همراه كلمه «منه» آمده است.
2. حاشيه هايى كه انتهاى آنها كلمه «متن» اضافه شده و مؤلف پس از تصحيح اوليه به خاطر كمبود جا آنها را در حاشيه آورده است كه در اين نگارش به متن اضافه شده و كلمه متن از انتهاى آن حذف شده است.
... پنجاه دقيقه از روز (سيم) بر آمده حركت كرده و هفت از روز گذشته وارد رباط باقر آباد قم شديم و هفت و سه ربع از شب رفته روانه شده، و يك و نيم از روز
(172)
(چهارم) برآمده وارد ديه علىآباد شاه عبدالعظيم عليهالسلام شديم كه به نام مرحوم ميرزا على اصغرخان(1) صدراعظم(ره) بناء شده و چهار و هفده دقيقه از روز گذشته به راه افتاده و هفت و سى و شش دقيقه از روز برآمده به قلعه محمّد عليخان شاه عبدالعظيم عليهالسلام رسيديم. و نه از شب رفته حركت كرديم و سه و ده دقيقه از روز 5 بر آمده به رباط حسن آباد شاه عبدالعظيم عليهالسلام فرود آمديم. و چهار و ده دقيقه از روز بر آمده به راه افتاده و ربع به غروب مانده به قصبه طيّبه و زاويه مقدّسه حضرت شاه عبدالعظيم عليهالسلام رسيديم و پس از اداء نماز مغرب و عشاء شرفاندوز زيارت مرقد محترم آن شاهزاده بزرگوار كه گويى بهشت عنبر سرشت را از آن كسب طراوت و گرمى بازار است و شاه حمزة بن الامام موسى الكاظم عليهالسلام شده و به منزل معاودت كرديم و شرح حال اين بزرگواران بر اين وجه است:
[ حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ]
حضرت شاه عبدالعظيم عليهالسلام از سادات محترم جليل القدر و روات معظّم عظيم الشّأن است. مقام علم و عمل و زهد و ورع و عبادت و بزرگوارى و مناعت و نامدارى و صدق لهجه و امانت و كثرت حديث و روايت و كرامات بسيار و خارق عادات بى شمار آن ولىّ حضرت پروردگار نه چنان مشهور است كه محتاج به بيان باشد. شرح احوال و مزاياى او را در كتب چند نوشتهاند كه بهتر از آنها رسالهاى است كه مرحوم صاحب(2) بن عبّاد(3) عليهالرحمة مخصوص احوال او تأليف كرده و آنچه از آنها برمىآيد آنكه او است حضرت شاه سيّد ابوالقاسم بن عبداللّه بن ابوالحسن علىّ بن
1. او فرزند مرحوم امين السلطان(ره) است كه گذشت تولدش سنه 1274، كشته شدنش 1 شنبه 22 رجب سنه 1325 در تهران. منه.
2. او مرحوم وزير ابوالقاسم اسمعيل آقا است. تولدش 16 ذى القعده 326، مدت عمرش 58 سال و سه ماه و 8 روز، وفاتش شب جمعه 24 صفر 385، قبرش در بقعه مشهور در محله طوقچى اصفهان. منه.
3. او است ابوعبدالله محمد بن عبدالله منصور بن محمد بن عيسى بن عبدالله بن عباس به عبدالمطّلب عليهالسلام كه بيايد تولدش سنه 127، مدت عمرش 42 سال، وفاتش سنه 169، قبرش در ديه ماسفيدان. منه.
(173)
زيد بن الامام حسن المجتبى عليهالسلام .
شرح احوال پدران آن جناب در اينجا موقع نگارش ندارد. اجمالاً زيد مرقوم روايت مىكند از پدرش حضرت مجتبى عليهالسلام و از او فرزندش حسن مرقوم و ابومحمد حسن الامير مرقوم از اصحاب حضرت صادق است [...(1)] و عبدالله پدر آن جناب كه او را عبدالله قافه مىگويند چه از جانب جدش حسن الامير كه والى مدينه بوده، حاكم قافه شده كه نام مكانى است، پس روايت مىكند از ابان مولى زيد بن على از عاصم بن بهمدلة از شريح قاضى از حضرت امير عليهالسلام و روايت مىكند از او فرزندش صاحب عنوان. و بالجمله حضرت شاه عبدالعظيم كه كنيهاش ابوالقاسم و ابوالفتح نيز بوده در روز پنج شنبه چهارم ماه ربيع الاخر سنه 173 (صد و هفتاد و سه) هجرى قمرى مطابق 25 تيرماه قديم سنه 158 يزدگردى در زمان هارون الرشيد در مدينه در خانه جدش حضرت امام حسن مجتبى متولد شده و در سلك صحابه حضرت امام محمّد تقىّ و امام علىّ النّقىّ عليهما السّلام منسلك بوده و ايشان او را بسيار معزّز و محترم و دوست داشتندى و هم او در تعظيم و احترام آن دو بزرگوار چيزى فرو نگذاشتى.
و وقتى اعتقاد خود را در اصول و فروع دين خدمت حضرت هادى عليهالسلام عرضه داشته واز آن جناب تصحيح و تصديق آن صادر شد. لهذا اغلب عبارات آن را علماء مضبوط و در تكاليف به كار مىبرند و جناب آقا حاجى شيخ محمّد حسين سيستانى شرحى بر آن نوشته.
و بالجمله آن جناب وقتى از سلطان زمان ترسيده به صورت قاصد در اطراف بلاد به گردش در آمده تا اينكه بدينجا رسيد كه در آن زمان شهر رى و قاعده آن مملكت مىبود و در خانه يكى از شيعيان در محلّه سكّة الموالى در زيرزمينى مسكن گرفت و شبها را به نماز و روزها را به روزه به سر مىآورد و هرگاه خلوت مىكرد، به طور
1. چند خط از اين مطلب كه در حاشيه به متن اصلى اضافه شده بود، در تكثير افتاده است.
(174)
استتار بيرون شده به زيارت قبر شاه حمزه مرقوم مىرفت و مىفرمود اين قبر يكى از فرزندان موسى بن جعفر عليهالسلام است تا اينكه شيعيان يك يك فهميده به يكديگر خبر دادند و اكثر روات شيعه آن حدود او را شناخته به خدمتش مىرسيدند.
ابوحمّاد رازىّ گويد در سامره(1) خدمت حضرت هادى عليهالسلام رسيده و مسائلى از حلال و حرام از آن جناب پرسيدم. پس از اينكه جواب دادند و خواستم آن بزرگوار را وداع كنم، فرمودند: اى ابوحمّاد هرگاه چيزى از امر دين بر تو دشوار شود، در آن حدود از عبدالعظيم بن عبداللّه حسينى عليهالسلام بپرس و او را از من سلام رسان.
و آن جناب را تأليفاتى است:
اوّل: كتاب خطب حضرت امير عليهالسلام (2).
دوّم: كتاب روز و شب.
سيّم: كتب بسيار كه عنوان آنها روايات عبدالعظيم بن عبداللّه حسينى عليهالسلام است.
و پارهاى از رجاليّون رواياتى را كه در طريق آنها آن بزرگوار وارد است، حسن شمردهاند چه گويند او اگر چه ممدوح است لكن نصّى بر توثيق او نشده و مرحوم ميرداماد قدّس سرّه در كتاب رواشح السّماويّه بسيار تهجين و تقبيح اين رأى نموده فرمايد: اگر اين بزرگوار را هيچ نبود جز همان عرض دين بر امام زمان خود و حقيقت معرفتى كه از عبارات آن لائح است و قول حضرت هادى عليهالسلام كه: اى ابوالقاسم حقّا كه تو ولىّ مايى واين نسب طاهر و شرف باهر، هر آينه او را بس بود. چه سادات عالى درجات و فرزندان ائمه عليهمالسلام هرگاه ايمان و تقوى داشته باشند، چون ديگران نخواهند بود؛ با اينكه حكايت آمدن او به رى تا آخر به جلالت قدر و علوّ درجه او فرياد مىزند و عبارات مرحومين جليلين ابن بابويه و نجاشى(ره) كه درباره او گفتهاند (كان عابدً اورعًا مرضيّا) در تصحيح حديث او بس است؛ پس به نظر اصحّ ارجح اصوب أقدم،
1. بناء آن سنه 220. منه.
2. او حضرت ابوالحسن على بن ابوطالب عليهالسلام است كه بيايد تولدش روز جمعه 13 رجب سنه 6193، مدت عمرش 63 سال و 12 ماه و 8 روز، وفاتش شب 2 شنبه 21 رمضان سنه 40 در نجف. منه.
(175)
روايات از جهت او صحيح بلكه در أعلا درجه صحّت است. انتهى.
[ مشايخ روايت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ]
و آن بزرگوار از جماعتى روايت مىكند:
اوّل، حضرت ابو جعفرامام محمّد جواد بن الامام رضا صلوات اللّه عليهما. تولّدش روز جمعه 10 رجب سنه 195، مدّت عمرش 25 سال و 4 ماه و 20 روز، وفاتش روز شنبه سلخ ذى القعده سنه 220، قبرش در حرم كاظمين عليهماالسلام .
دوّيم، فرزندش حضرت ابوالحسن علىّ هادىّ عليه السّلام، تولّدش روز جمعه 15 ذىالحجّه سنه 212، مدّت عمرش 41 سال و 6 ماه و 11 روز، وفاتش روز 2 شنبه 26 ج 2 سنه 254، قبرش در حرم سامره.
سيّم، مرحوم شيخ ابراهيم بن ابومحمود خراسانى رضى اللّه عنه.
چهارم مرحوم شيخ ابوالحسن علىّ بن اسباط بن سالم كوفهاى(ره) كه او از حضرت رضا عليهالسلام روايت مىكند.
پنجم، مرحوم شيح بكار بن حروم كوفهاى، كه از اصحاب حضرت صادق عليهالسلام است.
ششم، مرحوم شيخ ابوعلى حسن بن محبوب سرّاد بحيله كوفهاى(ره) در سنه 224 وفات شد.
هفتم، حضرت ابوالحسن امام على رضا بن الامام موسى الكاظم عليهماالسلام. تولّدش روز 2 شنبه 11 ذى القعده سنه 153، مدّت عمرش 49 سال و 3 ماه و 6 روز، وفاتش روز 2 شنبه 17 صفر سنه 203.
هشتم، مرحوم ابن ابوعميره.
نهم، پدر بزرگوارش عبداللّه.
دهم، عمرو بن رشيد(ره) از داود رقّى از حضرت صادق عليهالسلام .
يازدهم، مرحوم صفوان بن يحيى(ره).
دوازدهم، محمد بن عمر بن يزيد از حمّاد بن عثمان.
(176)
[ شاگردان و راويان حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ]
و جمعى هم از آن جناب روايت مىكنند:
اوّل، مرحوم سهل بن زياد ادمى رضى اللّه عنه.
دوّيم، مرحوم ابوتراب عبيد اللّه حارثى.
سيّم، مرحوم شيخ ابو جعفر احمد برقىّ اعلى اللّه مقامه، وفاتش سنه 274.
چهارم، مرحوم شيخ ابو تراب عبيد اللّه بن موسى رؤيايى مازندرانى رضى اللّه عنه كه روايت مىكند از او علىّ بن فضل و از او حسن بن بن حمزة بن على و از او ابن نوح سيرافى كه گذشت.
پنجم، مرحوم سيّد عبيداللّه بن حسين علوى و روايت مىكند از او ابوالفضل شيبانى.
ششم، مرحوم احمد بن مهران و روايت مىكند از او كلينى.
هفتم، مرحوم ابراهيم (رحمه اللّه) بن على(ره) و از او عيّاشى و از او كشّى(ره)
هشتم، مرحوم سيد حسن علوى و از او فرزندش عبدالله و از او ابو المفضل شيبانى.
نهم، مرحوم شيخ عبدالله بن محمد عجلى(ره) و از او محمد بن فرج اجحى كرمانى و از او محمد بن محمد بن عيسى و از او صالح (عن) صدوق.
[ سال وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ]
و چون ايّام و فات آن جناب نزديك شد شبى يكى از شيعيان حضرت رسول صلىاللهعليهوآله رادر خواب ديد كه بدو فرمود كه نعش مردى از فرزندان مرا از سكّةالموالى بر مىدارند و در نزد شجره سيب در باغ عبدالجبّار بن عبد الوّهاب دفن مىكنند و بدين مكان كه امروز قبر آن جناب است اشاره نمود. آن مرد از خواب بيدار شده در نزد صاحب آن باغ رفت كه درخت و آن مكان را خريدارى كند. او گفت: براى چه مىخواهى؟ خواب رانقل كرد. صاحب درخت گفت: من هم به عينه اين خواب را ديدم و جاى آن
(177)
درخت و تمام باغ را وقف بر شرفاء و شيعه نمود كه در آن مدفون شوند.
پس آن بزرگوار بيمار شدو پس از مدّت هفتاد و نه سال و شش ماه و يازده (11) روز قمرى عمر، در روز آدينه پانزدهم (15) ماه شوال المكرم سنه (252) دويست و پنجاه و دو هجرى قمرى مطابق 13 مهر ماه قديم سنه 235 يزدگردى در زمان المعتزّ باللّه عباسى به سراى آخرت رحلت نمود.
پس بعد از دفن آن جناب در اين محلّ در آنجا مسجدى بنا كردند و به نام همان درخت مسجد شجره و كمكم مشهد شجره مىگفتند و در قديم به همين نحو اسمها موسوم بود و بعد از آن كه شهر رى خراب شده و غير از اين مقام مقدّس و اطراف آن چيزى از آن باقى نماند، به مرور دهور اسم مبارك آن جناب را بر اينجا نهاده در اين ازمنه اين زمين شريف را كه اكنون شهرى معتبر به اسم قصبه است (چون نزديك تهران واقع شده) شاه عبدالعظيم مىخوانند و هر يك از بزرگان ادوار و اسخياى اعصار بر بناء اين مقام محترم افزوده تا بدين پايه كه اكنون ديده مىشود رسيده كه فى الحقيقه از طراوت صحن در رواق تنها عمارت افاق است.
اميدوار از حضرت كردگار چنانم كه دوباره، فيض تشرّف زيارت آن بزرگوار را روزى فرمايد. بلكه اسباب مجاورت آن تربت شريف را فراهم نمايد. حضرت رضا عليهالسلام فرمودند: هر كه او را زيارت كند، بر خدا واجب مىشود كه او را به بهشت ببرد و ظاهر است كه حضرت، اين حديث را قبل از قدوم آن جناب بدين زمين فرموده و اين هم دلالت بر عظمت و بزرگوارى او دارد. چنانچه ثواب زيارت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام را هم آن حضرت قبل از قدوم او به قم فرموده و شخصى از مردم رى بر حضرت هادى عليهالسلام وارد شده فرمودند: كجا بودهاى؟ عرض كرد به زيارت حضرت سيّد الشّهدا عليهالسلام . حضرت فرمود: اگر قبر عبدالعظيم عليهالسلام را كه نزد شما است زيارت مىكردى، مثل آن بود كه قبر حسين(1) را زيارت كرده باشى.
1. او ابوعبدالله بن حضرت امير عليهالسلام است. تولدش 3 شعبان سنه 4، مدت عمرش 56 سال و 5 ماه و 7 روز. شهادتش عصر جمعه، 10 محرم سنه 61، قبرش در حرم حسينى(ره) در كربلا.
(178)
و آن جناب را فرزندى به نام سيّد محمد بوده كه در كثرت زهد اقتدا به سيرت پدر بزرگوار نموده و نسل آن جناب بدو منقطع شده.
[ حضرت امامزاده حمزه عليهالسلام ]
و حضرت شاه حمزه كه در نزد آن جناب، حرم و صحن مخصوص دارد فرزند ارجمند حضرت كاظم عليهالسلام و كنيهاش ابوالقاسم است كه با حضرت شاهچراغ و مير سيد محمد، كه نيز در شيراز دفن است، از ام ولدى باشند و شرح احوالش در كتاب انوار المشعشعين(1) در شرافت قم و قميين تأليف جناب شيخ محمد على قمى(2) نوشته و در آن جا مدّعى است كه در قم دفن است، بلكه غير از اين موقع در تبريز و شيراز و ترشيز هم امامزادههايى را به نام او مىخوانند.
در طرائق الحقائق مسطور است كه چون او جدّ سلاطين صفويّه(ره) است، ايشان هر جا امامزادهاى به اين عنوان بوده، دستگاهى برايش ساختهاند. انتهى.
لكن اين بزرگوارى كه در اين جا دفن است، هركس باشد همان زيارت كردن حضرت شاه عبدالعظيم عليهالسلام او را دلالت بر بزرگوارى و فيض زيارت او مىكند.
و شاه حمزهّ معهود را فرزندانى است:
اوّل، ابومحمد قاسم كه نژاد سلاطين صفويه(ره) و مرحوم حجةالاسلام آقاحاجى سيّد محمد باقر بيدآبادى اعلى اللّه مقامه بدو مىرسد.
دويّم على كه در بيرون دروازه اصفهان شيراز مزارى معروف دارد.
و روز (ششم) پس از اداى فريضه بامداد و زيارت اين دو شاهزاده عالى نژاد به زيارت اولياى امجاد و عرفاى اوتاد مرحوم طاووس العرفا و حاجى ملاّ على گنابدى و بهمن عليشاه لنجانى قدّس اللّه اسرارهم الشّريفة مشرّف شدم و شرح احوال ايشان چنين است.
1. تأليفش سنه 1325. منه.
2. او است فرزند حسين بن على بن بهاء الدين. منه.
(179)
[ شرح حال طاووس العرفا ]
امّا مرحوم طاووس العرفاء عليه الرّحمه، پس او است مرحوم سعادت عليشاه حاجى محمّد كاظم اصفهانى (قدّس اللّه روحه) كه شرح حالش در جلد سيّم طرائق الحقائق وغيره نوشته و آنچه از آنها بر مىآيد آنكه او از معاريف عرفا و مرشدين طالبان طريقت بوده و جذبه نفس مغناطيس اثرش هر مادّه مستعدّى را ربوده.
اصلش از سلسله مرحوم شيخ زين الدّين بن عينعلى خوانسارى رحمه اللّه است و او در دار السّلطنه اصفهان متولّد شده و در آغاز جوانى به تجارت اشتغال داشته و چون توفيق او را نعمالرّفيق و ميل صحبت ارباب حال در دل او حاصل شده، به صحبت جمعى از بزرگان رسيد و آخر الامر از خدمت مرحوم مستعليشاه(1) عليه رحمةاللّه به شرف توبه و تلقين مشرّف شد و در بعضى اسفار به ملازمت آن حضرت مستسعد بود و در آن ايام چون با لباسى خوش و سيمايى دلكش در مجالس فقراء قيام به انجام مقاصد و مرام آن داشته، لهذا، مرحوم محمدشاه ايشان را طاوس العرفاء لقب دادند.
و بعد از مرحوم مستعليشاه به فيض شرافت حضور مرحوم رحمتعليشاه حاجى ميرزا كوچك زين العابدين بن حاجى محمّد معصوم شيرازى قدّس اللّه تعالى سرّه العزيز كه در 14 ع1 سنه 1208 متولّد و پس از 69 سال و 11 ماه و 3 روز قمرى عمر، در شب 1 شنبه 17 صفر سنه 1278 وفات كرده و در قبرستان باب السّلام شيراز مدفون است و در زمان خود، قطب سلسله عليّه نعمت اللهيّه بود، رسيد و از فيوضات انفاس قدسيّه آن ولىّ عصر و عارف دهر به درجات واصلين و مقامات عارفين نائل شد و در اواخر شوّال سنه 1271 اجازه تلقين ذكر انفاسىّ و أوراد آن را به طالبين خطّه اصفهان يافته و در سنه 1272 ثانيا به اجازه تلقين ذكر حيات و اوراد آن به نهجى كه معهود است، در هر جا طالبى باشد سرافراز شد و در سنه 1276 به لقب سعادتعلى و اجازه
1. او مرحوم حاجى ميرزا زين العابدين تمكين بن اسكندر شمّاخى شروانى(ره) است. تولدش 15 شعبان سنه 1194، وفاتش سنه 1253، قبرش در شهر جدّه، نزد حضرت حوا عليهالسلام . منه.
(180)
تعليم اذكار قلبيّه مشرّف گرديد و پس از فوت آن مرحوم بنابر آنچه سلسله طاووسيّه گويند، منصب قطبيّت يافته شهرتى فوق الوصف پيدا كرد. چنانچه نامش در تمام ايران منبسط گرديد و زمانى دراز دستگيرىها و سرسپردگىها همه به اختيار و اعتبار او به وقوع مىرسيد و عجب در اين است كه او اصلاٌ علم صورى كسب ننموده، بلكه امّى صرف بود. لكن در معانى حقايق و دقايق سيرو سلوك كمتر كسى با او برابر بوده.
حافظ:(1)
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
|
به غمزه مسألهآموز صد مدرّس شد
|
خلاصه در سال هزار و دويست و هشتاد و اندى براى آن جناب ناملايماتى روى داد كه [ از ] توقف در اصفهان متعذّر شد.
ناچار جلاى وطن كرده به تهران متوطّن شد و در سنه 1289 از راه بادكوبه و تفليس و اسلامبول به مكّه معظمّه شرفياب شده و در ع 1 سنه 1290 از راه جبل به نجف اشرف و كربلاى معلّى رسيد و چون به تهران عود نمود، مزاج مبارك ضعيف شده، تا در سنه 1293 هزار و دويست و نود و سه هجرى قمرى مطابق سنه 1876 عيسوى، در زمان مرحوم ناصرالدّينشاه وفات كرد. و مرحوم ملا محمّد صادق(2) روشن رحمه اللّه در تعزيه او اين اشعار را سروده كه هم بر سنگ قبرش منقود است.
گنج اسرار و مشرق الانوار
|
بحر ايمان و معدن عرفان
|
مهبط فيض و مظهر رحمت
|
صورت روح و معنى انسان
|
سيّمى شاه و هفتمين كاظم
|
طائف كعبه، كعبه ايمان
|
به سعادتعلى، ولى معروف
|
گشته در ملك عارفان زمان
|
1. او است مرحوم خواجه شمس الدين محمد بن كمال الدين بن غياث الدين شيرازى، وفاتش سنه 791، قبرش در تكيه خودش، بيرون شيراز. منه.
2. او مرحوم روشنعلى جناب ملامحمد طاهر بن ملا محمد صادق اردستانى اصفهانى است. وفاتش اواخر سنه 1305، قبرش در عتبات. منه.
(181)
آيه ارجعى الى ربك
|
از نبى خواند و باخت نقد روان
|
از خرد خواستم چو تاريخش
|
پى تعليم من گشود زبان
|
كه سعادت على چو با رحمت
|
باز پيوست در رياض جنان
|
على و رحمت و سعادت را
|
جمع كن سال رحلتش ميدان
|
1293= 535+648+110
و قبرش در حجره مخصوص در صحن امامزاده حمزه(ره) در پاى ديوار شرقى است و سنگى مرمر بر آن افتاده و او را فرزندان چند از امّهات عديده بوده.
ارشد آنها جناب معارف نصاب آقا ميرزا مهدى ساكن اصفهان و ديگر حاجى ميرزا على محمّد و آقا ميرزا على رضا آقا ميرزا آقا، ساكنين در تهران بودهاند.
و جماعتى از بزرگان آن زمان دست ارادت بدان مرحوم داده، لكن پس از وى مرحوم حاجى ملاّ سلطانعلى گنابدى عليه الّرحمه قطب آن سلسله گرديد. امّا مرحوم حاجى ملاّ علىّ عليه الرّحمة پس او است مرحوم نور عليشاه ثانى ابن سلطان محمد بن حيدر محمد بن سلطان محمد بن ملاّ دوستمحمد بن ملاّ نور محمد بن حاجى محمد بن حاجى قاسمعلى بيدختى رحمة اللّه عليه كه شرح احوالش هم در جلد سيّم طرائق و غيره نوشته.
(182)
(6)
حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
از نگاه
حضرت آيةاللّه مرعشى نجفى رحمهالله
تأليف
ابوالفضل حافظيان بابلى
(183)
(184)
حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
از نگاه
حضرت آيةاللّه مرعشى نجفى رحمهالله (1)
1. زائر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
آستان مقدّس سيّد الكريم حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، بارگاه رفيعى است كه همواره زيارتگاه اهل دل و دوستداران اهلبيت عصمت و طهارت بوده و اميد به نيل ثواب زيارت سيدالشهداء عليهالسلام خيل مشتاقان را به ديار رى مىكشانده است.
يكى از زائران دلسوخته اين حرم، عالم جليلالقدر، فقيه، نسّابه، مورّخ و فرهنگبان بزرگ جهان اسلام مرحوم آيةاللّه مرعشى نجفى رحمهالله بوده كه بارها از فيض زيارت حرم حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بهرهمند شده است؛ از جمله در سال 1343 ق و قبل از آن در سال 1341 ق ـ آن گاه كه مبتلا به بيمارى قلبى بود ـ عازم بيمارستان فيروزآبادى در شهر رى شد و با اينكه مردم تا كهريزك به استقبال ايشان آمده بودند، ابتدا به زيارت حرم مطهر حضرت عبدالعظيم تشرف يافت و آنگاه در بيمارستان بسترى شد.(2)
در يكى از سفرهاى زيارتى، كرامتى رخ داد و از جانب حضرت عبدالعظيم عليهالسلام عنايتى به آيةاللّه مرعشى شد.
شرح اين ماجرا در كتاب سرزمين كرامت(3) بدين نحو آمده است:
1. دستمايه اصلى اين مقاله كوتاه رساله آيةاللّه مرعشى رحمهالله در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است، به جهت تكميل و تتميم فايده چند نكته بر آن افزوديم: از جمله «منصب افتخارى خادم آستانه» و «كرامت واقع شده در حرم حضرت عبدالعظيم دربارهآيةاللّه مرعشى» و نيز «وقف نسخههاىخطى بهكتابخانه آستانه» و ...
اين مقاله در چهار بند تقديم مىشود:
1. زائر حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ؛
2. خادم آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ؛
3. نگارش شرح حال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ؛
4. واقف عمده كتاب به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
2. گنجينه شهاب، زير نظر دكتر سيد محمود مرعشى نجفى، دفتر دوم، ص 465.
(185)
هديه سيد الكريم
يكى از علماى بزرگ(1) پس از آنكه مقطعى از درسش را در نجف به پايان مىبرد، به تهران مىآيد و مقدمات ازدواج ايشان فراهم مىگردد. دخترى معرفى مىشود و به خواستگارى مىروند. مسائل مطابق سليقه طرفين طى مىشود، جز اينكه پدر دختر شرطى را براى داماد مطرح مىكند، تا پس از تحقق آن دختر به خانه بخت برود. شرط پدر دختر تهيه اين اقلام بود: يك جفت گوشواره، چهار عدد النگو، دو عدد پيراهن، دو قواره چادرى و دو جفت كفش.
اگرچه درخواست خانواده عروس چندان سخت و چشمگير نبود، لكن براى آن عالم بزرگوار تهيه همين قدر هم مقدور نبود. ايشان نااميد از انجام شرط، عازم قم مىشود، اما قبلازحركت بهسمتقم بهقصد زيارتحضرت عبدالعظيم عليهالسلام درشهر رى توقفمىكند.
آن عالم بزرگوار قبل از آنكه به حرم مشرف شود، دقايقى را در حياط صحن و مقابل ايوان مىايستد. تمام حواسش به شرطى است كه از عهده انجام آن برنيامده است. در اين لحظه كاملاً متوجه آن حضرت مىشود و مشكل را با آن وجود مقدس در ميان مىگذارد. در حالتى دلشكسته زار زار مىگريد و براى آنكه كسى متوجه نشود، عبايش را روى صورتش مىگيرد.
چند لحظه بعد، كسى دست روى شانهاش مىگذارد و آرام به گوشش مىخواند كه: آقا! بستهتان را برداريد تا خداى نكرده كسى آن را نبرد! و ايشان ناراحت از اينكه او را از چنين حالى بيرون آوردهاند، مكثى مىكند و بعد چشم مىاندازد، بستهاى جلوى پايش افتاده است! ابتدا اعتنا نمىكند، اما بلافاصله طنين صدايى را، كه لحظاتى
1. سرزمين كرامت (20 سرگذشت از كرامات سيد الكريم حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام )، تهيه و تنظيم: معاونت فرهنگى آستان مقدّس حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، انتشارات دارالحديث، 1375 ش، ص 43 ـ 44.
2. اين عالم جليلالقدر مرحوم آيةاللّه العظمى مرعشى نجفى بود و اين ماجرا مربوط به دوران طلبگى ايشان است.
(186)
قبل او را متوجه اين بسته كرده بود، در ذهنش مىنشيند. نگاه جستوجوگرش كسى را نمىيابد. بسته را مىگشايد. درون بسته اين اشيا به طور مرتب چيده شده بود:
دو جفت كفش زنانه، دو قواره چادرى، دو عدد پيراهن، چهار عدد النگوى طلا و يك جفت گوشواره.
2. خادم آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
عشق و محبّت مرحوم آيةاللّه مرعشى به خاندان رسالت و اهلبيت عصمت و طهارت عليهمالسلام از لابهلاى گفتهها، نوشته و رفتارشان به خوبى نمايان بود؛ به طورى كه با دارا بودن مقام مرجعيّت، هميشه خود را كوچكترين خادم خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله معرّفى مىكرد و در نوشتههايش همواره جمله زيباى «خادم علوم اهلالبيت عليهمالسلام » به چشم مىخورد.
علاقه شديد ايشان به ساحت مقدّس امامان طاهر و اولاد گرامىشان باعث شد تا در بسيارى زيارتگاهها سمت افتخارى «خادم» آن آستانهها را به خود اختصاص دهد و به آن مباهات نمايد.
برخى از مناصب افتخارى خدمتگذارى ايشان در تعدادى از بقاع متبركه و در آستانههاى بعضى از امامزادگان و مشاهد مشرفه در ذيل آورده مىشود.
مناصب افتخارى
يك. منصب افتخارى خدمتگذارى در حرم سيدالشهدا عليهالسلام در كربلاى معلاّ كه به وسيله توليت حرمين شريفين امام حسين عليهالسلام و حضرت ابوالفضل العباس و سركشيك و چند تن از خدام مهر و امضا شده است.
دو. مناصب پرافتخار نقيبالساداتى و تدريس در حرم حسينى و حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام .
سه. منصب افتخارى خدمتگذارى حرم ابوالفضل العباس عليهالسلام در كربلاى معلّى كه به امضاى رئيس خدام و چند تن از ديگر خدمتگذاران آن حرم شريف رسيده است.
(187)
چهار. مقام مدرّسى آستانه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم كه به تاريخ 14 آذر 1348 صادر و به وسيله توليت آستانه امضا شده است.
پنج. منصب افتخارى نسّابه آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام در قم كه به تاريخ 13 تير 1316 به وسيله توليت آستانه امضا و صادر شده است.
شش. منصب پرافتخار امام جماعت مادامالعمرى آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام كه در 17 شهريور 1360 به وسيله توليت آستانه مقدسه، آقاى احمد مولائى، امضا و صادر شده است.
هفت. منصب خادم افتخارى آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام .
هشت. منصب افتخارى خدمتگذارى بقعه متبرّكه حضرت سلطان سيد جلالالدين اشرف در آستانه اشرفيه گيلان كه توليت وقت آستانه مقدّسه، در تاريخ اول شوال 1380، مطابق 28 اسفند 1339، امضا و صادر شده است.
نه. منصب خدمت افتخارى در حرم حضرت عبدالعظيم حسنى در شهر رى.
ده. منصب خدمت افتخارى حرم على بن امام محمدباقر در مشهد اردهال كاشان.
يازده. منصب افتخارى خدمتگذارى در حرم احمد بن امام موسى بن جعفر عليهالسلام ، معروف به شاهچراغ، در شيراز.
دوازده. منصب خدمت افتخارى در حرم ثامن الحجج، على بن موسى الرضا عليهالسلام در مشهد مقدس.(1)
احكام صادره اين مناصب افتخارآميز هم اكنون در ميان اسناد زندگينامه ايشان موجود است.
3. نگارش شرح حال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
مرحوم آيةاللّه مرعشى، شوق به زيارت خاندان عترت را نه تنها با زيارت مراقد آنان، بلكه با نگارش آثار متعدّد درباره زيارت و اماكن زيارتى و شرح حال امامزادگان نيز
1. شهاب شريعت، ص 284 ـ 286؛ گنجينه شهاب، دفتر دوم، ص 467 ـ 468.
(188)
نشان داد.
معظمله با بهرهگيرى از تبحّرى كه در علم انساب داشت، به نحوى كه به حق سرآمد تبارشناسان معاصرش خواندند، بيش از ده اثر درباره تعيين مراقد امامزادگان و شرح حال آنان نگاشت.(1)
از جمله آثار ارزنده ايشان در علم انساب، حاشيه مفصّل و عالمانهاى است كه بر «عمدة الطالب» نگاشتند.(2) در متن اين كتاب، ضمن معرّفى اعقاب «على الشديد»، اشاره كوتاهى به شرح حال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام شده است. مرحوم آيةاللّه مرعشى حاشيه مفصّلى بر اين بخش نگاشته و به شرح حال آن حضرت و روايات رسيده از ايشان، با استفاده از منابع گوناگون، پرداخته است. مىتوان اين بخش از كتاب را رسالهاى مستقل در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به قلم آيةاللّه مرعشى رحمهالله برشمرد.(3)
أعقاب على الشديد
و امّا علي الشديد(4) بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابىطالب، ويكنّى أبا الحسن، و اُمّه اُمّ ولد، و عقبه من ابنه عبداللّه بن علي، اُمّه اُمّ ولد.
قال أبونصر سهل بن داود البخاري: يقال: إنّ عبداللّه بن علي استلحقه الحسن بن زيد ـ و هو جدّه ـ بعد موت ابنه(5) علي بالقافة، و ذلك انّ اباه عليّاً هلك في حياة أبيه الحسن بن زيد، و اُمّ ابنه عبداللّه جارية بيعت و لم يعلم انّها حامل، فلمّا توفّي علي بن الحسن بن زيد ردّها المشتري إلى ابيه الحسن بن زيد، فولدت عبداللّه، فشكّ فيه، فدعا بالقافة فألحقوه به، و اسم الجارية هيفاء.(6)
1. ر.ك: گنجينه شهاب، دفتر دوم، ص 466 ـ 467.
2. حواشى مرحوم آيةاللّه مرعشى با عنوان التعاليق الشريفه على العمدة، با تحقيق حجة الاسلام سيد مهدى رجايى، تحت اشراف آيةاللّهزاده دكتر سيد محمود مرعشى، در چند جلد آماده طبع و نشر است.
3. با تشكّر از آقاى سيد مهدى رجايى كه جهت آگاه ساختن ما از محلّ بحث و همچنين تقدير و تشكّر از آقاى دكتر مرعشى كه متن برگزيده از كتاب را پيش از انتشار در اختيار نهادند.
4. قوله: «عبدالعظيم السيّد الزاهد».
5. في سرّ السلسلة: ابيه.
(189)
فولّد عبداللّه بن علي الشديد: عبدالعظيم السيّد الزاهد(1) المدفون في مسجد الشجرة بالري، و قبره يزار. و أحمد.
* * *
(1) قوله: «عبدالعظيم السيّد الزاهد».
أقول: يروي عن عبدالعظيم الحسني جماعة، منهم: عبيداللّه بن موسى.
و في كتاب اعلام الورى، لشيخنا القدوة ابي علي الفضل بن الحسن الطبرسي المتوفّى شهيداً سنة (548): رواية شيخنا الصدوق عن علي بن عبداللّه الورّاق، عن محمّد بن هارون الصوفي، عن عبيداللّه بن موسى، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن صفوان بن يحيى، عن ابراهيم بن ابيزياد، عن ابي حمزة الثمالي، عن ابي خالد الكابلي، عن السجّاد عليهالسلام النصّ الدالّ على امامة الائمّة عليهمالسلام .(1)
و في ذلك الكتاب ايضاً: رواية الصدوق، عن ابي العبّاس محمّد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقاني، عن الحسن بن اسماعيل، عن سعيد بن محمّد القطّان، عن عبيداللّه بن موسى الروياني، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن علي بن الحسن بن زيد بن علي بن الحسين، عن عبداللّه بن محمّد بن جعفر الصادق حديث اللوح، فراجع.(2)
و في ذلك الكتاب ايضاً: و ممّا روي عن ابي جعفر الثاني عليهالسلام في مثله، ما رواه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، قال: دخلت على الحديث.(3)
و فيه ايضاً: و ممّا روي عن ابي الحسن علي بن محمّد العسكري عليهماالسلام في ذلك، ما رواه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، قال: دخلت على سيّدي ابي الحسن على بن محمّد العسكري.(4)
و في كتاب التوحيد، لشيخنا الحافظ الصدوق رحمهالله في باب معنى سبحان اللّه، ما لفظه: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل، قال: حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي، عن احمد بن ابي عبداللّه البرقي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن علي بن اسباط، عن سليم مولى طربال، عن هشام الجواليقي، قال: سألت اباعبداللّه عليهالسلام عن قول اللّه عزّوجلّ «سبحان اللّه» ما يعنى به؟ قال: تنزيهه.(5)
1. سرّ السلسلة العلويّة، ص 24.
2. اعلام الورى، ص 384.
3. اعلام الورى، ص 374.
4. اعلام الورى، ص 408.
5. اعلام الورى، ص 409.
6. التوحيد للشيخ الصدوق، ص 312، ح 2، طبع مؤسّسة النشر الاسلامي قم.
(190)
و في ذلك الكتاب ايضاً: في باب معنى التوحيد و العدل، ما لفظه: حدّثنا محمّد بن احمد بن السناني المكتب، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي بن محمّد، عن ابيه محمّد، عن ابيه علي الرضا عليهالسلام الخبر.(1)
و في كتاب شرح مشيخة الفقيه، للعلاّمة مولانا التقي المجلسي، ما محصّله: انّ عبدالعظيم الحسني هذا عظيم الشأن، جليلالقدر، و يظهر جلالة قدره من رواياته، و في النجاشي بعد ذكر النسب: ابوالقاسم، له كتاب خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام ، ثمّ نقل عن الأمالي لشيخنا الصدوق بسنده الى عبيداللّه بن موسى الروياني، عن عبدالعظيم روايات فراجع.
و كذا روى الصدوق بسنده عن محمّد بن يحيى العطّار، عمّن دخل على مولانا ابي الحسن الهادى عليهالسلام من أهل الري، قال: فقال: أين كنت؟ قلت: زرت الحسين عليهالسلام ، قال: اما لو أنّك زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين بن علي عليهالسلام ، و قال الصدوق في حقّه: و كان مرضيّاً.
أقول: و في فهرست شيخ الطائفة أنّه يروي عنه سهل بن زياد، و ابوتراب الحارثي.(2)
و في كتاب علل الشرائع، لشيخنا الصدوق: رواية سهل بن زياد الآدمي، عن سيّدنا عبدالعظيم، و السند هكذا، قال الصدوق: حدّثنا احمد بن محمّد الشيباني، قال: حدّثنا محمّد بن احمد الأسدي الكوفي، عن سهل بن زياد، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، قال: سمعت علي بن محمّد العسكري عليهماالسلام الحديث.(3)
و في كتاب الأمالي ايضاً، روايته بهذا السند، قال: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل، قال: حدّثنا علي بن الحسين السعدآبادي، عن احمد بن ابيعبداللّه البرقي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام ابيجعفر محمّد الجواد عليهالسلام الحديث.(4)
و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، عن سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليهالسلام الحديث.(5)
و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد بن موسى، قال: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفي، قال:
1. التوحيد للشيخ الصدوق، ص 96، ح 2.
2. روضة المتّقين، ج 14، ص 163 ـ 165.
3. علل الشرائع، ص 34، طبع النجف الأشرف.
4. الأمالى للشيخ الصدوق، ص 71 ـ 72، به رقم: 39، طبع مؤسّسة البعثة قم.
5. الأمالى، ص 276، به رقم: 307.
(191)
حدّثنا عبيداللّه بن موسى الروياني، قال: حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابراهيم بن ابي محمود، عن الامام علي الرضا عليهالسلام الحديث.(1)
و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا احمد بن محمد بن احمد السناني المكتب، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليهالسلام الحديث.(2)
و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد بن موسى، قال: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفى، قال: حدّثنا عبيداللّه بن موسى الروياني، قال: حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليهالسلام الحديث.(3)
و في ذلك الكتاب بالسند المذكور، و قد أنهاه إلى عبدالعظيم، عن الامام ابيجعفر الجواد عليهالسلام الحديث.(4)
و فيذلك الكتاب ايضاً: عن علي بن احمد بن موسى، عن محمّد بن هارون، عن عبيداللّه بن موسى، عن عبدالعظيمالحسني، عن عليبن محمّدالهادي، عنآبائه عليهمالسلام ، قال قالاميرالمؤمنين عليهالسلام : مندخله العجبهلك.(5)
و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا محمّد بن موسى بن المتوكّل، قال: حدّثني علي بن الحسين السعدآبادي، عن احمد بن ابيعبداللّه البرقي، قال: حدّثني عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، قال: حدّثني الحسن بن عبداللّه بن يونس، عن يونس بن ظيبان، عن الصادق عليهالسلام الحديث.(6)
و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا علي بن احمد بن موسى الدقّاق، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا ابوسعيد الحسن بن ابيزياد الآدمي الرازي، قال: حدّثنا عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام ابيجعفر محمّد الجواد عليهالسلام الحديث.(7)
و في كتاب معاني الأخبار، لشيخنا الصدوق ايضاً، ما لفظه: حدّثنا محمّد بن احمد الشيباني، قال: حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليهالسلام الحديث.(8)
و فيه ايضاً: رواية المؤلّف، عن السيّد المظفّر بن جعفر بن المظفّر العلوي العبّاسي، عن جعفر بن محمّد بن
1. الأمالى، ص 494، به رقم: 672 و رقم: 307.
2. الامالى، ص 495، به رقم: 675.
3. الأمالى، ص 419، به رقم: 557.
4. الأمالى، ص 527، به رقم: 715.
5. الأمالي للشيخ الصدوق، ص 531، به رقم: 718.
6. الأمالي، ص 688، به رقم: 945.
7. الأمالي، ص 752، به رقم: 1010.
8. معاني الاخبار، ص 139. طبع طهران.
(192)
مسعود، عن ابيه، عن ابراهيم بن علي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الحسن بن محبوب، عن معاوية بن عمّار، عن الصادق عليهالسلام الخبر.(1)
و في ذلك الكتاب ايضاً: حدّثنا ابوالقاسم علي بن احمد بن موسى بن عمران الدقّاق، قال: حدّثنا محمّد بن ابيعبداللّه الكوفي، قال: حدّثنا سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليهالسلام الحديث.(2)
و في كتاب كفاية الأثر، للحافظ شيخنا علي بن محمّد بن علي الخزّاز القمّي الرازي، رواية سندها كذا:... حدّثنا محمّد بن ابي عبداللّه الكوفي، عن سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابيجعفر الامام محمّد الجواد عليهالسلام الحديث.(3)
و في ذلك الكتاب هكذا: حدّثنا هارون الصوفي، قال: حدّثنا ابوتراب عبيداللّه بن موسى الروياني، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن الامام علي الهادي عليهالسلام الحديث.(4)
و في كتاب ثواب الاعمال، لشيخنا الصدوق ابيجعفر محمّد بن علي بن موسى بن بابويه القمُي، ما لفظه: حدّثني علي بن احمد، قال: حدّثني حمزة بن القاسم العلوي، قال: ثنا محمّد بن يحيى العطّار، عمّن دخل على ابي الحسن علي بن محمّد الهادي عليهالسلام من اهل الري، قال: دخلت على ابي الحسن العسكري عليهالسلام ، فقال: اين كنت؟ قلت: قد زرت الحسين عليهالسلام ، فقال: اما انّك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم كنت كمن زار الحسين بن على عليهماالسلام .(5)
و قال النعماني في كتاب الغيبة، ما لفظه: عن الكليني، عن بعض رجاله، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن مالك بن عامر، عن المفضّل بن عمر، عن الصادق عليهالسلام .(6)
و في كتاب المحاسن للبرقي، ما لفظه: عنه، عن عبدالعظيم بن عبداللّه العلوي، عن الحسن بن علي، عن بعض اصحابنا، عن الصادق عليهالسلام الخبر.(7)
و فيه ايضاً، ما لفظه: عنه، عن عبدالعظيم بن عبداللّه و كان مرضيّاً، عن محمّد بن عمر، عن حمّاد بن عثمان، عن عيسى بن السري، قال: قلت لأبي عبداللّه الخبر.(8)
1. معاني الأخبار، ص 322.
2. معاني الأخبار، ص 387.
3. كفاية الأثر للخزّاز، ص 277، طبع قم.
4. كفاية الأثر، ص 282.
5. ثواب الأعمال، ص 124، طبع مكتبة الصدوق طهران.
6. كتاب الغيبة النعماني، ص 135، طبع مكتبة الصدوق طهران.
7. المحاسن، ج 1، ص 88.
(193)
و في كتاب الأمالي للشيخ الطوسي: عن جماعة، عن ابي المفضّل، عن عبيداللّه بن الحسين العلوي، عن ابيه، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابيجعفر، عن آبائه، عن اميرالمؤمنين عليهالسلام في حديث، قال: إنّ اللّه بكرمه و فضله يدخل العبد بصدق النيّة و السريرة الصالحة الجنّة.(1)
و فيه ايضاً: رواية المؤلّف، عن الحسين بن عبيداللّه، عن علي بن محمّد بن محمّد العلوي، عن محمّد بن موسى الرقّي، عن علي بن محمّد بن ابيالقاسم، عن احمد بن ابيعبداللّه البرقي، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني، عن ابيه، عن أبان مولى زيد الشهيد، عن عاصم بن بهدلة، عن شريح القاضى، عن على عليهالسلام الخبر.(2)
و قال العلاّمة المولى محمّد بن المولى علي اللاهيجي تلميذ السيّد المحقّق الداماد فيكتابه خير الرجال المخطوط: إنّ من تآليف شيخنا الصدوق كتاب جامع كتاب اخبار عبدالعظيم بن عبداللّه الحسني.
و أولد عبدالعظيم: محمّد بن عبدالعظيم، كان زاهداً كبيراً، و انقرض محمّد بن عبدالعظيم و لا عقب له.
و امّا احمد بن عبداللّه بن الشديد، فقال العمري الكبير النسّابة: أعقب.(3) و قال أبواليقظان: ما أعقب.(4)
و قال شيخنا أبوالحسن العمري: و الذي عليه العمل أنّه أعقب من ولده: السبيعي، و هو أبومحمّد القاسم بن الحسين نقيب الكوفة(1) بن القاسم بن احمد بن عبداللّه بن علي الشديد(5)، نسب إلى محلّة بالكوفة يقال لها: السبيعيّة، و له عقب بها يقال لهم: السبيعيّون.
و كان القاسم السبيعي من أعيان العلويّين، و من ولده: يحيى بمصر، ولي قضاء بعض تلك البلاد.
* * *
1. المحاسن، ج 1، ص 92.
2. الأمالي للشيخ الطوسي، ص 602، به رقم: 1245، طبع مؤسّسة البعثة قم.
3. الأمالي للشيخ الطوسى، ج 2، ص 652، به رقم: 1353.
4. المجدي، ص 35.
5. سرّ السلسلة العلويّة، ص 24 عنهما.
6. المجدي، ص 35.
(194)
(1) قوله: «الحسين نقيب الكوفة».
أقول: ذكره الحافظ الخطيب في تاريخ بغداد، و أنّه ولّد أبامحمّد القاسم الشهير بالسبيعي، و سرد النسب هكذا: السبيعي و هو ابومحمّد القاسم بن الحسين نقيب الكوفة بن القاسم بن احمد بن عبداللّه بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن، و قال: إنّ الحسين النقيب المذكور، حدّث عن أبي الوليد محمّد بن احمد بن برد الأنطاكي، روى عنه محمّد بن إسماعيل الورّاق.(1)
1. تاريخ بغداد، ج 8، ص 87.
(195)
4. واقف عمده كتاب به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
خدمات آيةاللّه مرعشى در حوزه كتاب و فرهنگ بر كسى پوشيده نيست. همّت عالى ايشان به حدّى بود كه حتى با نماز و روزه استيجارى ميراث فرهنگى شيعه را حفظ نمود و امروز بحمداللّه كتابخانه بزرگ ايشان همچون خورشيدى در جهان اسلام مىدرخشد و از بزرگترين گنجينههاى مخطوطات اسلامى در عالم است. عشق به كتاب و كتابخانه و دانشپژوهان، موجب شد تا معظم له سفارش كند در كتابخانه، زير پاى افرادى كه براى مطالعه علوم آل محمد صلىاللهعليهوآله به اين كتابخانه مىآيند، دفن شود.
ايشان از سالهاى آغازين سكونت در قم، به فكر تشكيل كتابخانههاى مختلف و كمك به كتابخانههاى موجود و مراكز علمى و دانشگاهى افتادند. از اين رو، از مجموعه كتابهايى كه با رنج زياد فراهم كرده بود، تعداد 278 نسخه خطّى نفيس را به كتابخانه دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه تهران اهدا كرد كه تفصيل آن در مقدمه جلد اول فهرست نسخههاى خطى كتابخانه آمده است. همچنين شمار زيادى از نسخههاى خطّى و كتب چاپى را به كتابخانههاى آستان قدس رضوى، آستانه حضرت معصومه عليهاالسلام ، آستانه احمد بن موسى (شاهچراغ)، مدرسه فيضيه و ... اهدا كردند.(1)
نسخههاى خطى وقفى آيةاللّه مرعشى به كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام رونق بخشيد.
فهرست تفصيلى نسخههاى خطى آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را نگارنده سطور در دو جلد تنظيم كرده و به زودى ضمن منشورات كنگره حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به چاپ مىرسد. در آن فهرست، كتابهاى وقفى آيةاللّه مرعشى مشخص شده است و جا دارد فهرستى از كتابهاى وقفى ايشان به كتابخانههاى مختلف تهيه شود.
ايشان در دو مرحله در سالهاى 1338 و 1339 ش تعداد 400 نسخه خطى به
1. گنجينه شهاب، دفتر دوم، ص 427.
(196)
كتابخانه آستانه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام اهدا نمودند؛ از جمله آنها نسخهاى نفيس از تحرير الاحكام علامه حلى است كه به خط احمد بن حسن بن يحيى فراهانى در روز جمعه 23 ربيعالثانى 721 كتابت آن به پايان رسيده و در چند جاى نسخه بلاغ از فخر المحققين مشاهده مىشود.
همچنين دوره جواهر العقول فى شرح فرائد الاصول از سيد ابوالقاسم اشكورى به خط مؤلف در بين كتابهاى وقفى مذكور است.
نسخهاى از شرح ابن ناظم بر الفيه ابن مالك به خط ابراهيم بن يونس جوازرى با تاريخ كتابت 2 ربيعالثانى 1084 در ميان اين موقوفات است. صفحه آخر اين نسخه، افتاده بوده و مرحوم آيةاللّه مرعشى به خط مبارك خود آن را تكميل نمودهاند.
و نيز مجموعهاى شامل دو رساله از مير محمد بن ابىطالب استرآبادى به نامهاى: 1. ترجمه دعاى صنمى قريش، 2. ترجمه نفحات اللاهوت، در بين موقوفات پيشگفته به چشم مىخورد. اين نسخه در 1036 ق كتابت شده و رساله اول آن ظاهراً منحصر به فرد است.
علاوه بر اينها، نسخههاى متعدد و ارزندهاى از كتب اربعه حديثى شيعه و كتابهاى تاريخى و فقهى و اصولى و كلامى و در يك جمله كتابهاى حوزوى و اسلامى در بين نسخههاى وقفى آيةاللّه مرعشى به كتابخانه مذكور مشاهده مىشود.
(197)
(7)
كوچ مسافر رى
تحقيقى جامع پيرامون تولد و شهادت
حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام
تأليف:
سيد صادق حسينى اشكورى
(198)
(199)
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين ، والصلاة والسلام على رسوله و آله الميامين وأصحابه الذين ثبتوا على دينه المبين .
مقدمه
مقالهاى كه از نظر خوانندگان گرامى مىگذرد ، بررسى تاريخى ـ روايى درباره تاريخ تولد و وفات حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام و كيفيت رحلت آن بزرگوار است.
بر عزيزان پوشيده نيست ، امروزه تاريخ تحليلى و تحليل تاريخى از اهميت ويژهاى برخوردار است . البته شايد بررسىهاى گوناگون نسبت به زمانهاى نزديك ما گر چه حائز اهميت است ولى بسيار دشوار نباشد ؛ چرا كه منابع مختلفى كه توسط ملل گوناگون نگاشته شده است كار تفحص و نتيجهگيرى را آسان مىكند . اما اين امر در مورد تاريخهاى قديم كه در هالهاى از ابهام قرار دارد به همان اندازه كه اهميت دارد ، داراى دشوارىهاى مخصوص به خود نيز هست . از بين رفتن هزاران هزار كتاب اصيل از گنجينههاى نياكان ما ، و در فشار بودن هميشگى سادات و شيعيان ـ بالخصوص ـ بررسىهاى تاريخى شيعه را با دشواريهايى مواجه نموده است .
اما به حكم « ما لا يدرك كله لا يترك كله » در اين مقال گوشهاى از زواياى موضوع را بررسى كنيم تا دوستان و آيندگان با تكميل نواقص و ضعفهاى آن ان شاء اللّه دريچهاى جديد و تحقيقى لايق براى آينده فراهم آورند.
در ابتداى گفتار بايد تصريح كرد : در اين مقال بر آن نيستيم تا با اثبات تاريخى ـ ولو غير قابل اعتماد ـ و يا اثبات شهادت سيد بزرگوار حسنى ، تاريخسازى كنيم يا به تحريك عواطف بپردازيم ، بلكه غرض فقط بررسى تاريخى و روايى و نقل اقوال
(200)
مختلف است با آنچه از شواهد و قرائن وجود دارد و نهايتاً قضاوت را به خواننده مىسپاريم .
اينك گفتار حاضر را در سه بخش تدوين كرده توضيح خواهيم داد :
بخش اول : تاريخ تولد
بخش دوم : تاريخ رحلت
بخش سوم : كيفيت رحلت
از نظر نگارنده ، بخش سوم از اهميت بيشترى برخوردار است ؛ زيرا درباره آن كمتر گفته شده و شايد ثمره بيشترى نيز داشته باشد .
(201)
بخش نخست:
تاريخ تولد
درباره تولد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام اطلاع روشنى در دست نداريم .
جناب آقاى عزيزاللّه عطاردى در كتاب خود كه درباره حضرت عبد العظيم عليهالسلام نگاشته(1) مىگويد :
از تاريخ تولد حضرت عبدالعظيم اطلاع درستى نيست و در مصادر ترجمه او از اين موضوع ذكرى بميان نيامده ، ما هر چه در اين مورد تحقيق كرديم به اين مطلب برنخورديم ، ولى آنچه مسلم است وى در زمان حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام حيات داشته .
اكثر ترجمه نويسان نيز درباره تولد حضرت يا اشارهاى نكردهاند و يا تصريح نمودهاند كه از تولد آن حضرت اطلاع دقيقى در دست نيست .
قول اول : تولد در سال 173 :
اولين منبع فارسى كه تاريخ دقيق تولد آن حضرت را بيان داشته كتاب نور الآفاق حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى است كه در سال 1343 ه . ق تأليف شده و در سال 1344 در 130 صفحه جيبى به چاپ رسيده است .
قبل از نقلكلام نور الآفاق بايد درباره اعتبارمؤلف وكتاب وى گفتگويىكرد.
مرحومرازى دراختران فروزان رى(2) دربارهوى مطالبىنگاشتهكهخلاصهاشايناست:
شيخ جواد كنى فرزند دوم حاج شيخ مهدى لاريجانى و سبط علامه كنى در شهر رى به دنيا آمد . پس از خواندن سطوح راهى نجف شد و از محضر آخوند خراسانى
1. عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده ( زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ) ، ص 63 .
2. اختران فروزان رى، ص 79.
(202)
و حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى بهره برد . سپس به رى مراجعه و در مسجد صحن به اقامه جماعت و ترويج دين پرداخت و منبرى شيرين داشت . تصنيفاتى مانند نور الآفاق و چيزهاى ديگر مانند خصائص عظيميه در شرح حال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام دارد كه چندان مفيد نيست . در سال 1358 قمرى رحلت كرده در ايوان مطهر حضرت عبدالعظيم كنار برادرش دفن شد .
يكى از مدرّسين محترم حوزه هم در مقاله خود(1) با عنوان آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او اين مطلب را نقل كرده و سپس مىنويسد:
در كتاب نور الآفاق مطالب تازهاى ديده مىشود كه هر كدام دليل بر بىاعتبارى اين كتاب مىتواند باشد .
سپس به نقل بعضى از مطالب بىاساس آن كتاب پرداخته و آنگاه مىگويد :
نگارنده اين رساله پس از نگاه كردن كتاب نور الآفاق و آگاهى بر محتواى آن به اين نتيجه رسيده كه مطالب تازه اين كتاب بىاساس و غير معتبر است ، و حمل بر صحت آن اين است كه حاج شيخ جواد در نقل اين مطالب به كسانى اعتماد مىكرده است كه قابل اعتماد نبودهاند و احياناً از كتابهاى جعلى و مخترع و مختلق مطالبى را ياد مىكردهاند . و مطالبى كه از آن كتاب نقل شد براى اهل فضل و اطلاع مىتواند بهترين گواه بر بىاعتبارى آن كتاب باشد .
نگارنده اين سطور عرض مىكند : مطالبى كه نويسنده محترم فرموده به نحو موجبه جزئيه صحيح است ، ولى نمىتوان درباره تمامى آنچه از او نقل كرده نسبت جعل داد . البته در اين مقام درصدد بيان آن مطالب و بررسى صحت و سقم آن نيستيم مگر آنچه مربوط به تاريخ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام مىشود .
در اين باره بايد گفت : آنچه از ظاهر كلام صاحب مقاله برمىآيد آن است كه كتابهاى مورد استناد نور الآفاق جعلى هستند ، عرض نگارنده آن است كه : در صحت اسامى كتب
1. چاپ شده در مجله نور علم، ش 50 و 51.
(203)
و حتى انتساب آنها به مؤلفاتشان احتمال صحت مىرود بلكه در بعضى مواضع اين صحت يقينى است ، لكن آنچه مهم است آن است كه آيا اين مؤلفين در كتابهاى مذكوره مطلب مذكور را نقل كردهاند يا نسبت مطلب به آنها جعلى مىباشد .
و اگر صحت كتابها و انتسابشان ثابت شد آنگاه براى اثبات كذب حاج شيخ جواد ، بايد آن كتاب را ملاحظه نموده و كاملاً جستجو كرد ، و چه بسا اگر تشكيك بيشترى بنمائيم بايد بگوئيم به نسخههاى خطى آنها بايد مراجعه نمود چرا كه در بسيارى از چاپهاى دوران معاصر از آفت تحريف و سقط ! مصون نماندهايم .
به هر حال تصور نگارنده آن است كه تواريخ مذكور در كتاب نور الآفاق اگر هم جعلى باشد ولى با دقت و رعايت جوانب تاريخى گفته شده است ، از اين رو انسان را در نسبت جعل دادن به تأمل واداشته و به تحقيق و تفحّص بيشترى وامىدارد .
مثلاً در نور الآفاق(1) مىنويسد :
چون تاريخ تولد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام تا اين زمان بر عامه خلق مكتوم و غير معلوم بود جناب حجة الاسلام آقاى حاج شيخ جواد مجتهد ( يعنى مؤلف ) در مسافرت مكه معظمه زادهها اللّه شرفاً و تعظيماً در مدينه طيبه در كتابخانه مباركه به زحمت زياد به دست آورده و در كتاب « نزهة الابرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار » و در كتاب لواقح الأنوار فى طبقات الأخيار كه كتاب مفصلى است نقل مىنمايد : ولدت فاطمة بنت موسى بن جعفر فى المدينة المنورة غرة ذىالقعدة ( در اصل : ذوالقعدة ) الحرام سنة 173 و توفيت فى العاشر من ربيع الثانى سنة 201 .
حال بايد در مورد دو كتابى كه نام برده بررسى نمود :
كتاب اول : نزهة الأبرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار اين كتاب به تصريح خود مؤلف از سيد موسى موسوى برزنجى شافعى مدنى است(2) .
نگارنده درباره اين كتاب مطلبى به دست نياورد جز آنكه صاحب ذريعه(3)
1. نور الآفاق، ص 82 .
2. نور الآفاق، ص 13 .
3. ذريعه، ج 24، ص 107 .
(204)
مىفرمايد : مطبوعٌ كما حُكِىَ عنه .
بنا بر اين خود صاحب ذريعه اين كتاب را نديده و براى او نقل شده كه اين كتاب به چاپ رسيده است .
بعيد نيست مستند صاحب ذريعه همان نور الآفاق يا كتابى ديگر باشد كه از وى اخذ كرده است ، و تعجب است از صاحب ذريعه كه چطور نام اين كتاب را با تصريح بر شافعى بودنش در ذريعه كه در ذكر تصانيف شيعه مىباشد آورده است !
كتاب دوم : لواقح الأنوار فى طبقات الاخيار است . ظاهر صاحب مقاله انكار وجود اين كتاب است چرا كه در تعريض به بىاساسى مطالب نور الآفاق عباراتى دارد از جمله :
تاريخ تولد و وفات حضرت معصومه عليهاالسلام را از كتاب « لواقح الأنوار » ؟ !
و علامت سؤال و دو تعجب ظاهراً حاكى از انكار وجود چنين كتابى است .
كتاب لواقح الأنوار در كشف الظنون معرفى شده و از كيفيت مباحث آن نيز ـ كه در طبقات اولياء و زهّاد و عرفاء نگاشته شده ـ برمىآيد كه ممكن است چنين مطلبى در آن يافت شود . ( دقت شود كه عرض نگارنده فقط در امكان ثبوتى است و در مقام اثبات و جزم به مطلب نيست ) .
در كشف الظنون(1) مىگويد :
لواقح الأنوار فى طبقات السادة الأخيار فى مجلد للشيخ أبى المواهب عبدالوهاب بن احمد الشعرانى الشافعى المتوفى سنة 973 ، قال : لحضت طبقات جماعة من الأولياء الذين يقتدى بهم فى طريق اللّه تعالى إلى آخر القرن التاسع وبعض العاشر .
سپس حاجى خليفه مىافزايد : در اين كتاب 24 نفر از صحابه ، 95 نفر از تابعين و 17 نفر از زنان ذكر شده و به ذكر دويست شيخ پرداخته و از مشايخ عصر خويش 86 نفر را بيان كرده است كه مجموعاً 422 نفر مىشود .
خوشبختانه با رجوع به كتاب معجم المطبوعات العربية والمعربة تأليف يوسف اليان
1. كشف الظنون، ج 2، ص 1567 .
(205)
سركيس(1) مشخص شد اين كتاب در بولاق به سال 1276 و 1286 و 1292 در دو جزء چاپ شده ، و نيز چند چاپ ديگر در همان كشور .
وى مىافزايد : اين كتاب با نام طبقات الشعرانى الكبرى معروف است .
در خلاصه عبقات الأنوار(2) نيز مطالبى از آن نقل كرده است .
بايد توجه داشت كه عبدالوهاب بن احمد شعرانى غير از كتاب فوق ، دو كتاب ديگر نيز با اسمائى مشابه دارد كه مربوط به موضوع مورد بحث نيستند : يكى : لواقح الأنوار القدسية فى بيان العهود المحمدية است در مأمورات و منهيات شريعت نبويّه كه به سال 1393 در مصر ، مطبعة مصطفى البابى حلبى و اولاده به چاپ رسيده است .
و ديگرى : تلخيصى است از فتوحات مكيه ابن عربى در تصوف با عنوان لواقح الأنوار القدسية المنتقاة منالفتوحات المكية كه آنرا بهسال 960 نگاشته وسپس همان را دوباره تلخيصكرده وبه نام الكبريت الأحمر من علوم الشيخ الأكبر خواندهاست.(3)
به هر حال ، با مشخص شدن مصدرى كه نور الآفاق از آن نقل كرده كار آسان مىشود . مىتوان با رجوع به لواقح الأنوار ـ كه متأسفانه در اختيار نگارنده نيست ـ به صحت يا سقم كلام شاه عبدالعظيمى جزم پيدا كرد .
اما در مورد تولد حضرت عبدالعظيم : صاحب نور الآفاق(4) ، تولد آن حضرت را روز پنجشنبه 4 ربيع الآخر 173 دانسته است . اين مطلب را به نقل از نزهة الأبرار فى نسب أولاد الأئمة الأطهار تأليف سيد موسى موسوى برزنجى شافعى مدنى و كتاب طبقات الأشراف تأليف نورالدين مكى حنفى كه در مصر قاضى القضاة بوده ، و كتاب مناقب العترة تأليف احمد بن محمد بن فهد حلى نقل كرده است .
از فحواى كلام صاحب نور الآفاق نيز چنين برمىآيد كه بر اين كتابها در سفر مكه
1. معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 1132 .
2. عبقات الأنوار، ج 1، ص 44 و 156 و جز آن.
3. كشف الظنون، ج 2، ص 1238؛ معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 1131 ـ 1132 .
4. نور الآفاق، ص 13 و 16 و 19.
(206)
ومدينهكه درخدمت جناب والدش حاج شيخمهدى بوده بر اينكتابها دستيافته است.
اما در مورد سه كتابى كه نامى از آنها برده است :
1. نزهة الأبرار كه قبلاً درباره آن گفتگويى كرديم .
2. طبقات الأشراف ، نورالدين مكى حنفى .
اين نورالدين على بن سلطان بن محمد هروى مكى حنفى معروف به ملا على قارى مىباشد . مولدش در هرات و وفاتش به سال 1014 در مكه بود . از علماى عرب و عجم آموخت و در علوم مختلف نگاشت و در مصر نفوذ زيادى داشت . هنگامى كه علماى مصرى خبر وفاتش را شنيدند در جامع ازهر جماعتى فراوان گردآمده و بر او نماز غايب خواندند به جهت بزرگى علمى و دينى او.(1)
گرچه نام مذكور طبقات الأشراف را در ميان مؤلفات او نيافتم ولى بعيد نيست كه وى با توجه به كثرت تأليفاتش چنين كتابى را داشته كه در مكه ـ محل وفات وى ـ موجود بوده و صاحب نور الآفاق هنگام تشرف به مكه آن را ديده باشد . البته در نور الآفاق(2) از اين كتاب به عنوان « طبقات الشرفا فى الاشراف » نام برده شده وبر روى لفظ «الشرفا» علامت «خ» گذاشته ، يعنى نسخه بدل .
3. مناقب العترة ، ابن فهد . در ميان تأليفات ابن فهد به چنين عنوانى بر نخورديم مگر اينكه صاحب ذريعه(3) به نقل از ابوالحسن مرندى در كتابش دلائل براهين الفرقان كه معاصر با شيخ آقا بزرگ تهرانى بوده از اين كتاب و مؤلفش نام برده است . با توجه به هم عصر بودن وى با صاحب ذريعه ، بعيد نيست مأخذ مرندى نيز كلمات شاه عبدالعظيمى در نور الآفاق بوده باشد .
به هر حال اين كتاب نيز جاى بررسى بيشترى دارد ، در نتيجه كلام نور الآفاق قابل ردّ و قبول نيست تا مصدرى قابل اطمينان آن را تأييد يا تكذيب كند ، و صرف اينكه ما از اين
1. بنگريد به: مقدمه شرح مسند ابىحنيفه، ملا على قارى، ص 13، دار الكتب العلمية، بيروت؛ معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 2، ص 1791 ـ 1794.
2. نور الآفاق، ص 15.
3. ذريعه، ج 22، ص 330، ش 7316 .
(207)
كتابها اطلاعى در دست نداريم نمىتواند ردّ قول صاحب نور الآفاق نمايد ، خصوصاً اينكه از جهت تاريخى ، كلام وى مشكل ساز نيست چون بنا بر اينكه تولد حضرت عبدالعظيم را در سال 173 ووفاتش را به سال 252 دانسته حضرت 79 ساله بوده كه دار دنيا را وداع گفته است ، و با توجه به شهادت امام كاظم عليهالسلام در سال 183 كودكى خويش مقارن با دهه آخر عمر حضرت كاظم عليهالسلام بوده ، و در زمان امام رضا عليهالسلام كه وفات حضرت سال 202 يا 203 بوده ـ ، زمان آن حضرت را درك كرده و سپس حضور حضرت امام جواد و امام هادى عليهماالسلام رسيده و از آنها روايت نقل كرده و در دو سال قبل از شهادت حضرت هادى عليهالسلام ( در سال 254 ) به سال 252 از دنيا رفته است ، و حضرت هادى عليهالسلام نيز تشويق و تحريض بر زيارت ايشان نمودهاند .
درك حضور حضرت رضا عليهالسلام
اما اينكه از حضرت رضا عليهالسلام روايت نقل كرده يا نه محل بحث و كلام است ، ولى بهر حال از جهت تاريخى مشكلى ندارد كه از آن حضرت روايتى نقل كرده باشد ، يعنى در مقام امكان ثبوتى اين احتمال هست ولى هنگامى كه در مقام اثبات برمىآييم مىبينيم كتابهاى حديثى از روايت حضرت عبدالعظيم از امام ثامن عليهالسلام خالى است مگر يك روايت .
نگارنده گويد : در بعضى از مقالات مشاهده كردم كه : تنها روايتى را كه عبدالعظيم از حضرت رضا عليهالسلام روايت كرده ، حديثى است كه عبدالعظيم در باب صوم به واسطه سهل بن سعد از حضرت نقل كرده و مرحوم صدوق در من لا يحضره الفقيه آنرا بيان داشته است(1) .
روايت چنين است :
و روى عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى عن سهل بن سعد ، قال : سمعت الرضا عليهالسلام
1. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 128، ح 1929 .
(208)
يقول : «الصوم للرؤية والفطر للرؤية ، وليس منا من صام قبل الرؤية وأفطر قبل الرؤية للرؤية». قال : قلت له : يابن رسول اللّه ! فما ترى فى صوم يوم الشك ؟ فقال : « حدّثني أبي عن جدي عن آبائه عليهمالسلام قال : قال أميرالمؤمنين عليهالسلام : لئن أصوم يوماً من شهر شعبان أحب إليّ من أن أفطر يوماً من شهر رمضان».
سپس صدوق روايت را غريب دانسته و مىگويد :
قال مصنف هذا الكتاب رحمهالله : وهذا حديث غريب لا أعرفه الا من طريق عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى المدفون بالرى في مقابر الشجرة ، وكان مرضياً رضى اللّه عنه .
بديهى است كه اين روايت دلالت بر درك عبدالعظيم حضور حضرت رضا عليهالسلام را نمىكند چون عبدالعظيم روايت را از سهل بن سعد نقل كرده و او حديث را از امام رضا عليهالسلام شنيده است . چنانچه روايتى نيز عبدالعظيم از هشام بن حكم نقل كرده كه او از امام صادق عليهالسلام شنيده است.(1) پس آيا مىتوان گفت : حضرت عبدالعظيم امام صادق عليهالسلام را نيز درك كرده است ؟ ! !
بله تنها روايتى كه عبدالعظيم بدون واسطه از امام رضا عليهالسلام نقل كرده موعظه نافعهاى است كه مرحوم شيخ مفيد در اختصاص نقل كرده است. لكن آن روايت مرسله است به جهت ارسالش قابل اعتماد نيست گرچه مضمون بسيار بالايى دارد.(2)
از طرفى ديگر ، بعضى چنين گفتهاند كه : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام براى زيارت حضرت رضا عليهالسلام به ايران آمد . بنابراين خدمت حضرت نرسيده است . واعظ تهرانى در ابتداى روح و ريحان دهم از كتاب خود جنة النعيم مىگويد :
و بعضى نقل كردهاند : به عزم زيارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا عليهالسلام از سرّ من رأى بيرون آمد و به بلاد خراسان متوجه گرديد . چون به شهر رى وارد شد زمانى به جهت زيارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام توقف فرمود ، و امر آن بزرگوار مخفى بود ، و كسى آن جناب را نمىشناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمتش
1. درباره اين روايت بنگريد به : اصول كافى، ج 1، ص 424، كتاب الحجة، ح 63 باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية .
2. بنگريد به : الاختصاص، ص 247؛ بحار الأنوار، ج 71، ص 230، ح 27.
(209)
رسيدند ، و اطلاع از حالات حسنهاش پيدا كردند ، و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال نمودند ، و كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلام يافتند و بر ارادت و خلوص ايشان افزود . پس نگذاردند آن جناب حركت نمايد .
و اگر اين قول اخير را تصديق نمائيم بعيد نيست ؛ از آنكه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به زيارت لقاء حضرت رضا عليهالسلام مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد .
سائرين از ائمه طاهرين بنا بر حديث مشهور كه فرمودند : « هر امامى بر اين امت حقّى دارد ، اگر كسى خواهد حق ايشان را ادا نمايد بايد به زيارت ايشان رود » .
لكن پسازآن توجيهىدرباره تنصيص حضرترضا عليهالسلام برزيارت عبدالعظيم نقلكرده كه قابلقبول نيست و بزودى وجه آنرا نقلخواهيم كرد. وى در ادامه گفتارش مىگويد:
وبيايد در اقوال علماء قولى كه در كتاب رجال داعى ديده است : حضرت رضا عليهالسلام تنصيص فرمود به زيارت حضرت عبدالعظيم و ثوابى براى زائران بزرگوار بيان نمود .
پس حسن حالت آن جناب مقتضى بوده است كه به زيارت حضرت رضا عليهالسلام رود و آن جناب هم قبل از وفات و ملاقات حضرت عبدالعظيم زيارتش را از دوستانش بخواهد .
قول دوم : سال 180 يا قبل از آن
صرف نظر از قول شاه عبدالعظيمى در « نور الآفاق » بنا به گفته برخى تولد آن حضرت بايد سال 180 يا قبل از آن باشد چون عبدالعظيم عليهالسلام روايتى بدون واسطه از هشام بن الحكم نقل كرده(1) ، و وفات هشام بن حكم در سال 199 رخ داده(2) ، وهنگام نقل
1. درباره اين روايت بنگريد به : اصول كافى، ج 1، ص 424، كتاب الحجة ح 63 باب فيه نكت ونتف من التنزيل فى الولاية .
(210)
روايت گمان مىرود كه حضرت عبدالعظيم در سنى بوده كه تحمل حديث مىكرده وكمتر از بيست سال نداشته است بنابراين بايد تولدش سال 180 يا قبل از آن باشد .
اشكال :
البته دليل مذكور كلّيت ندارد چون أوّلاً : ممكن است كسى در سنّ كودكى يا دوران تميز حديثى را شنيده و پس از بلوغ آنرا نقل كند .
ثانياً : اگر تعيين سن بلوغ و سالى كه تحمل حديث ممكن باشد مدخليّت داشته باشد سنّ 15 سالگى نيز چنين امرى ممكن است و مواردى هم داشته و لازم نيست مقيد به 20 سالگى كنيم . بله غلبه اين امر صحيح است ولى چون كلّيت ندارد در مقام براى اثبات تاريخى كفايت نمىكند .
بهر حال نويسنده محترم پس از قدح كتاب نور الآفاق مىنويسد :
« متأسفانه اين تاريخها از اين كتاب به كتابهايى از قبيل بدائع الأنساب لاهوتى و تذكره عظيميه كلباسى و كتاب آقاى صادقى اردستانى نفوذ كرده است .
در بدائع الأنساب ص 39 مىنويسد :
يكى از معاصرين اين حقير نقل كرد از كتاب نزهة الأبرار سيد موسى شافعى و مناقب العترة احمد بن محمد بن فهد حلى و تاريخ نورالدين محمد السمهودى كه ولادت عبدالعظيم پنجشنبه 4 ربيع الثانى سال 173 در مدينه ووفاتش در رى 15 شوال 252 است ، و اين حقير هيچ كدام از كتابهاى مذكور را نديدهام .
در تذكره عظيميه ص 102 ـ 106 (چاپ قديم) مطالب نور الآفاق را بتمامه نقل نموده است و از مؤلف به عنوان محدث عليم ؟ ! ! ياد كرده است » .
نگارنده اين سطور گويد : آنچه در اين كلمات قابل بررسى است ـ علاوه بر آنچه سابقاً گفتيم ـ نسبت تولد و وفات حضرت عبدالعظيم به كتاب سمهودى است . كتاب تاريخى سمهودى همان وفاء الوفاء است كه به چاپ رسيده و با مراجعه به آن مىتوان
1. بنگريد به : عبدالعظيم الحسنى حياته ومسنده، ص 208 و 218 به نقل از خلاصه و رجال كشى .
(211)
به صحت يا سقم اين نقل دست يافت .
حقير ، پس از اين يادداشت به وفاء الوفاء سمهودى مراجعه نمود . اين كتاب در تاريخ مدينه منوره در عصر نبوى صلىاللهعليهوآله نگاشته شده است و ربطى به موضوع مورد بحث ندارد ، و با تورق نسبى كتاب ، مطلب مذكور را در آن نيافتم .
البته سمهودى صاحب كتاب جواهر العقدين فى فضل الشرفين نيز مىباشد كه مراجعه بدان نيز سودى نبخشيد . از كتابهاى تاريخى ديگر وى اقتفاء الوفاء است كه قبل از پايان تأليف ، در اثر سوختن از بين رفته است . بقيه كتابهاى سمهودى غالباً فقهى مىباشد .
آخرين كلام اينكه براى بررسى صحت و سقم كلام نور الآفاق راه ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه وى ولادت حضرت را روز پنجشنبه چهارم ربيع الثانى ذكر كرده است . مىتوان از جهت نجومى و تقويمى بررسى كرد كه آيا چهارم ربيع الثانى 173 مقارن با روز پنجشنبه بوده يا نه كه البته اين تحقيق از تخصص نگارنده خارج است .
قول سوم : تولد در سال 202
جناب آقاى عطاردى مىگويد(1) : يكى از فضلاى معاصرين در رسالهاى كه در شرح زندگى حضرت عبدالعظيم به نگارش درآورده گويد : عبدالعظيم حسنى در سال 202 هجرى متولد شده ، ليكن مأخذ اين گفتار خود را ذكر نكرده است . اين گفته مدرك درستى ندارد ؛ زيرا حضرت عبدالعظيم راوى هشام بن حكم است و او در سال 198 درگذشته(2) ، و نيز عبد العظيم محضر مبارك حضرت رضا عليهالسلام را درك نموده در حالى كه آن جناب در سال 203 به شهادت رسيده است .
جستجويى ديگر براى راهيابى به تاريخ تولد عبدالعظيم عليهالسلام
راه ديگرى كه براى شناختن تاريخ تولد و نيز تاريخ وفات بزرگان و اشخاصى مانند
1. عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده ( زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام )، ص 63 .
2. بلكه 199، چنانچه جناب آقاى عطاردى در صفحات 208 و 218 از كتابش بدان تصريح كرده است .
(212)
عبدالعظيم حسنى عليهالسلام كه از رواة اخبار و حاملان علوم اهل بيت عليهمالسلام بودهاند ، وجود دارد بررسى رواتى است كه شخص از آنها نقل كرده و نيز راويانى كه از وى نقل كردهاند با دقّت در ارتباط احاديث به يكديگر و نظر در موقعيتهاى تاريخى و جغرافيايى .
منتها تاريخ دقيق نشان نمىدهد ، بلكه ممكن است تاريخى تقريبى دست دهد.
و در مورد حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه ما تاريخ تقريبى زيست آن حضرت را مىدانيم شايد اين راه چندان مفيد ننمايد ، ولى جهت بررسى بيشتر افرادى كه از حضرت عبدالعظيم روايت نقل كردهاند و نيز افرادى كه حضرت از آنها حديث شنيده و نقل كرده بيان مىكنيم ، و چه بسا خواننده گرامى ، با تحقيق و تفحّص بيشتر به مطالب تازه تاريخى دست يابد.
راويان از عبدالعظيم حسنى عليهالسلام (1)
1. احمد بن ابىعبداللّه برقى ، درگذشته 274 يا 280(2) .
2. ابوتراب عبيداللّه بن موسى حارثى رويانى .
3. سهل بن زياد آدمى .
4. احمد بن مهران .
5 . سهل بن جمهور .
1. بنگريد به : تنقيح المقال، ج 2، ص 157 ـ 158 ، و با اختلافاتى در جنة النعيم، ج 3، ص 188 ـ 190 ( چاپ محقَّق ) .
2. ذريعه، ج 7، ص 190 . البته در اينكه مراد از برقى احمد است يا محمد اختلاف است . واعظ تهرانى در جنة النعيم، ج 3، ص 189 ـ 190 مىگويد : كلام در اين است برقى كدام است : آيا احمد است يا محمد ؟ شيخ طوسى و نجاشى احمد بن خالد را برقى نوشتهاند نه پسرش محمد بن احمد را ، و اگر هر دو برقى باشند صحيح است ، و صدوق رحمهالله فرمود : ما كان فيه عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى فقد رويته عن محمد بن موسى المتوكل ، عن على بن الحسين السعدآبادى ، عن احمد بن ابى عبداللّه البرقى ، عن عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى ( من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 468 ) . مراد اين است : مرحوم صدوق در طريق روايت خود ضبط احمد فرموده است نه محمد ، و حق همين است .
(213)
6. نوفلى .
در مسند حضرت عبدالعظيم(1) پانزده راوى و شاگرد براى حضرت بدين گونه برشمرده شده است : 1. سهل بن زياد رازى 2. احمد بن مهران قمى 3. سهل بن جمهور 4. ابراهيم بن على 5 . محمد بن خالد برقى 6. صالح بن فيض عجلى 7. عبداللّه بن محمد عجلى 8 . عبيداللّه بن موسى رويانى 9. حسن بن ابىزياد 10. حسن بن ابراهيم علوى 11. حسين بن يزيد نوفلى 12. احمد بن حسن 13. حمزة بن قاسم علوى 14. ابراهيم بن هاشم قمى 15. احمد بن محمد بن خالد برقى .
مشايخ حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
كجورى در جنة النعيم(2) چنين گفته است :
طريق روايت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از جماعتى ثقات است ، اجمالاً دوازده نفر از ايشان را ياد مىنمايم :
اول : پدر بزرگوارش عبداللّه قافه است .
دوم : جدّ والا تبارش على شديد است .
سوم : معمّر بن خلاّد است .
چهارم : سليمان بن ابى حفص مروزى است .
پنجم : موسى بن محمّد است .
ششم : ابى عمير است .
هفتم : محمّد بن محمّد است .
هشتم : ابن ابى عمير است .
نهم : حرب است .
دهم : على بن اسباط صاحب اصلى از اصول اربعمائه است ، و در زمان حضرت
1. عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده ( زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ) ، ص 275 .
2. جنة النعيم، ج3، ص186ـ187 (چاپ محقَّق).
(214)
صادق عليهالسلام بود ، وهو اوثق الناس واصدقهم لهجةً، و كتاب نوادر از اوست .
يازدهم : محمّدبن فضيل است ، و محمّدبن فضيل چند نفرند، و از القاب و نسب تميز داده مىشوند: يكى ازرق ، و يكى ازرقى ، و يكى كوفى ، و يكى ازدى است .
دوازدهم : ابراهيم بن ابى محمود خراسانى است ، نجاشى و كشى او را توثيق كردهاند و همان است كه حضرت جواد عليهالسلام برايش بهشت را ضمانت فرمود ، و وى از اصحاب حضرت رضا عليهالسلام است ، و كتابى بعد از رحلت آن بزرگوار خدمت حضرت جواد عليهالسلام آورد . .(1)
جناب آقاى عطاردى مشايخ و اساتيد حضرت عبدالعظيم را چنين برشمرده است : 1. على بن جعفر 2. هشام بن حكم 3. محمد بن ابىعمير 4. حسن بن محبوب 5 . صفوان بن يحيى 6. سليمان بن جعفر جعفرى 7. سليمان بن حفص مروزى 8 . يحيى بن سالم 9. على بن اسباط 10. ابراهيم بن أبىمحمود 11. محمد بن فضيل 12. موسى بن محمد عجلى 13. مالك بن عامر 14. سهل بن سعد 15. حسن بن حسين عرنى ( عمرى ) 16. بكار بن كردم 17. عمر بن محمد بن اذينه 18. حسن بن مياح 19. حسن بن عبداللّه بن يونس 20. حسن بن حكم 21. حرب بن طحان 22. محمد بن عمر بن يزيد 23. حسن بن على 24. محمود بن ابىالبلاد 25. سليمان بن سفيان(2) .
1. بنگريد به: اختيار معرفة الرجال، ج2، ص838، ح 1073.
2. عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده ( زندگانى حضرت عبدالعظيم عليه السلام )، ص 199 .
(215)
بخش دوم:
تاريخ رحلت
براى بررسى تاريخ رحلت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ابتدا بدين موضوع مىپردازيم كه آيا حضرتش درك زمان امامت حضرت عسكرى عليهالسلام را نموده يا نه ؟ امامت يازدهمين پيشواى شيعه حضرت عسكرى عليهالسلام ، پس از شهادت امام هادى عليهالسلام به تاريخ جمادى الآخره 254 شروع مىشود و تا شهادت آن حضرت در سامرا به تاريخ 8 ربيع الأول 260 ادامه مىيابد .
پس از اين بررسى و تعيين قول حق ، به ذكر اقوال و بررسى آنها مىپردازيم :
درك زمان عسكرى عليهالسلام
بعضى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را از اصحاب امام عسكرى عليهالسلام برشمردهاند مثلاً : مرحوم ميرداماد متوفاى سال 1040 هجرى در شرعة التسمية(1) مىگويد :
عبدالعظيم المدفون بمشهد ( بمسجد ) الشجرة بالرى . . وقد أدرك من الأئمة الجواد والهادى والعسكرى عليهمالسلام .
البته مستند اصلى اين قول ، مرحوم شيخ طوسى عليه الرحمه است كه در رجال خود(2) عبدالعظيم را از اصحاب ابى محمد حسن عسكرى عليهالسلام دانسته است .
رجالى كبير علامه مامقانى در تنقيح المقال(3) پس از اينكه از ابن بابويه در ثواب الأعمال حديث فضيلت زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از امام هادى عليهالسلام را نقل كرده(4) مىگويد :
1. شرعة التسمية، ص 45 .
2. رجال الشيخ الطوسى، ص 433 ؛ نيز بنگريد به : الكلينى والكافى، ص 142 .
3. تنقيح المقال، ج 2، ص 157 .
(216)
وفيه دلالة على فضل زيارته وعلى كونه في زمان الهادى عليهالسلام ميّتاً .
يعنى اين حديث دلالت مىكند كه حضرت عبدالعظيم در زمان امام هادى عليهالسلام از دنيا رفته ، لذا حضرتش امر به زيارت او مىكند ، سپس علاوه براينكه قول به حيات عبدالعظيم در زمان عسكرى عليهالسلام را ردمى كند ، نسبت دادن زيارت عبدالعظيم را به امام رضا عليهالسلام بىمعنا مىداند ومىگويد :
فعدّ الشيخ رحمهالله اياه من أصحاب أبى محمد الحسن العسكرى عليهالسلام لا معنى له كما لا معنى لما حكى عن ثانى الشهيدين من نقله عن بعض النسابين نسبة الى الرضا عليهالسلام التنصيص على زيارته .
آنگاه عبارت شهيد ثانى را در تعليقهاش بر خلاصه نقل كرده و مىگويد :
وهو اشتباه غريب ضرورة أن عبدالعظيم لم يكن متوفياً فى زمان الرضا عليهالسلام حتى ينص على زيارته .
عبدالعظيم در زمان امام رضا عليهالسلام از اين دنيا نرفته بود تا حضرت بر زيارتش تصريح كند .
سپس علامه مامقانى التفات جالبى درباره منشأ اين اشتباه فرموده و مىگويد : گمانم آن است كه روايت تنصيص ابوالحسن عليهالسلام بر زيارت عبدالعظيم بوده ، و مراد راوى از ابوالحسن ، ابوالحسن ثالث بوده كه امام هادى عليهالسلام است ، شهيد ثانى گمان كرده مراد از ابوالحسن ، امام رضا عليهالسلام مىباشد ، و ابوالحسن را تبديل به رضا كرده است(1) .
مرحوم آية اللّه خوئى نيز مىگويد(2) :
1. حديث را ابن قولويه در كامل الزيارات، ص 537 ح 828 چنين نقل كرده است : حدثنى على بن الحسين بن موسى بن بابويه ، عن محمد بن يحيى العطار عن بعض أهل الرى قال : دخلت على أبى الحسن العسكرى عليهالسلام فقال : « أين كنت ؟ » فقلت : زرت الحسين بن على عليهماالسلام . فقال : « أما لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليهالسلام » .
2. عبارت تنقيح المقال، ج 2، ص 157 چنين است : وظنى أن الراوى روى تنصيص أبى الحسن عليهالسلام على زيارته مريداً بأبى الحسن عليهالسلام الثالث وهو الهادى عليهالسلام ، فاشتبه الشهيد الثانى وزعمه الرضا عليهالسلام فأبدله به ، فتدبّر جيداً .
(217)
ان جلالة مقام عبدالعظيم عليهالسلام وايمانه وورعه غنيّة عن التشبّث فى اثباتها بالروايات الضعاف مثل ما روى عن بعض النسابين عن الرضا عليهالسلام قال : « من زار قبره وجبت له الجنة » مع أن المتحصّل من كلمات أصحابنا أن عبدالعظيم لم يدرك الرضا عليهالسلام فضلاً عن أن يكون متوفى فى حياته ، فما ذكره بعض النسابين وهم جزماً ، فهذه المرسلات غير قابلة للتصديق .
يعنى جلالت مقام وايمان وورع عبدالعظيم عليهالسلام ما را از تمسك به روايات ضعيفه بىنياز مىكند مثل آنچه بعضى از نسابين روايت كردهاند كه حضرت رضا عليهالسلام فرمود : كسى كه قبرش را زيارت كند بهشت بر او واجب است . علاوه بر اينكه ماحصلِ كلمات اصحاب ما اين است كه عبدالعظيم عليهالسلام درك حضور حضرت رضا عليهالسلام را ننمود تا چه رسد به اينكه در زمان حضرتش وفات يافته باشد . پس مطلب بعضى از نسابه قطعاً اشتباه بوده و اينگونه مرسلات قابل قبول نيستند .
البته مرحوم تسترى در قاموس الرجال(1) توجيهى ديگر فرموده و آن اينكه :
روايات منقوله از حضرت رضا مربوط به زيارت قبر حضرت معصومه است و ناقل اشتباهاً آن را در مورد حضرت عبدالعظيم دانسته است .
ولى اين توجيه خالى از اشكال نيست :
أولاً : اگر نسبت چنين اشتباهاتى به ناقلان و راويان اخبار بدهيم ديگر هيچ چيزى مورد اعتماد باقى نمىماند و اساساً نسبت اشتباه دادن دليل مىخواهد .
ثانياً : در ارجاع ضمير به حضرت معصومه عليهاالسلام « قبرها » و در ارجاع به حضرت عبدالعظيم « قبره » بكار مىرود و اين دو براى عرب زبان قابل اشتباه نيست .
به هر حال التفاتى كه علامه مامقانى در مقام فرموده و آية اللّه خوئى نيز در عباراتش آن را تأييد فرموده قابل قبول مىباشد .
مرحوم كجورى در جنة النعيم(2) بعيد ندانسته كه حضرت رضا عليهالسلام به زيارت
1. معجم رجال الحديث، ج 10، ص 54 .
2. قاموس الرجال، ج 5، ص 345 ـ 347 .
3. جنة النعيم، ج 3، ص 398 ( چاپ محقَّق ) .
(218)
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تنصيص فرموده باشد و مىگويد :
و استبعاد و استيحاشى ندارد اخبار آن بزرگوار به امر مستقبل و تشويق اهل رى بر زيارت حضرت عبدالعظيم ؛ از آنكه امام عليهالسلام به عقيده شيعه اثناعشريه به ما كان و ما يكون و ما هو كائن عالم است و آنچه الى يوم القيام از كتم عدم به فضاء شهود و بروز مىرسد و احاديث صحيحه كتاب اصول كافى شهادت بر صدق مقصود و مراد البته دلالت دارد.
با توجه به آنچه از علامه مامقانى نقل كرديم و خود كجورى نيز بدان معترف است ، حضرت عبدالعظيم عليهالسلام درك حضور حضرت رضا عليهالسلام را نكرده است . بنابراين ، اين امر بايد حالت « اخبار به غيب » داشته باشد ، و ائمه معصومين عليهمالسلام بنايشان در حالات عادى ، اخبار به غيب نبوده است و فقط در مواردى كه مىخواستهاند اتمام حجّت نمايند يا اعجازى نشان دهند ، اخبار به مغيّبات مىنمودهاند .
در مقام وجهى ظاهر كه حضرت به جهت آن ، اين تشويق را نموده باشد وجود ندارد ، خصوصاً با توجه به اينكه امامان بعدى مىتوانستهاند ترغيب به زيارت حضرت عبدالعظيم را بيان كنند .
علاوه بر اينكه لسان خبر « من زار قبره وجبت له الجنة » لسان اخبار به ماضى است نه اخبار به مستقبل . يعنى در مورد كسى كه از دنيا رفته است .
اشكال نشود كه : در مورد حضرت معصومه عليهاالسلام نيز روايات مشابه داريم و ممكن است در مورد حضرت عبدالعظيم نيز به همان گونه باشد .
چون در مورد حضرت معصومه اخبار به نحو آينده است يعنى در خبر « سَتُدْفَنُ » دارد كه صريح است در اينكه در آينده دفن خواهد شد .
بنا بر آنچه تا بحال گفته شد معلوم مىشود حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از اصحاب امام حسن عسكرى عليهالسلام نبودهاند و در زمان امام هادى عليهالسلام وفات يافته است ، و مستند اين قول كه مرحوم شيخ رحمهالله است صحيح نمىباشد .
(219)
در مقام ممكن است وجه نسبت دادن بعضى ، حضرت عبدالعظيم را به اصحاب امام عسكرى ، تشابهى باشد كه در لقب « عسكرى » بين امام هادى و امام حسن عليهماالسلام وجود داشته چون هر دوى آن بزرگواران در سامرا و محصور در عسكر بودهاند ، لذا به « صاحب العسكر » يا « عسكرى » معروف شدهاند . لذا در بعضى از روايات كه عسكرى داشته به عبارت قبل كه « ابو الحسن » بوده توجهى نشده و « حسن » خوانده شده يا ممكن است در بعضى از نسخههاى خطى كه توسط كتّاب كتابت مىشده « ابو » حذف شده .
بنا بر اين بجاى امام دهم كه « ابو الحسن العسكرى » مىباشد ، امام يازدهم « حسن العسكرى » تصور شده است . به طور نمونه به روايت كامل الزيارات در فضل زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كه در جاى ديگر نيز نقل كرديم توجه شود . در ابتداى روايت چنين آمده است :
دخلت على أبى الحسن العسكرى عليهالسلام ...(1) .
تاريخ رحلت
اما درباره تاريخ رحلت آن حضرت به سه قول بر مىخوريم :
1. حدود سال 250 كه واعظ تهرانى صاحب جنة النعيم بدان قائل شده است .
2. سال 254 كه بعضى از متأخرين بدان تصريح كردهاند .
3. سال 252 كه شاه عبدالعظيمى و به نقل از وى در ديگر منابع آمده است .
بلكه مىتوانيم قول چهارمى در مسأله قرار دهيم و آن « سكوت » مىباشد ؛ چرا كه اكثر منابع شرح حال وى در اين باره اشاره نكردهاند يا تصريح به معلوم نبودن تاريخ رحلت آن جناب نمودهاند .
1. بدين احتمال حضرت آيةاللّه استادى در مقاله « آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او » اشاره كردهاند .
(220)
قول اول : سال 250
واعظ كجورى در جنة النعيم(1) مىفرمايد :
و بدان به ترتيبى كه ابوالحسن على بن الحسين مشهور به مسعودى كه در سنه سيصد و سى معاصر خلفاء بنى عبّاس بوده است در كتاب مروج الذهب و عقد الجواهر ترتيب خلفاى بنى عباس را نوشته است : بعد از مأمون ملعون معتصم باللّه ، و بعد از وى معتز باللّه را ذكر كرده تا خليفه معاصر زمانش مطيع باللّه را بيان نموده است . چون ادراك زمان حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى عليهمالسلام را حضرت عبدالعظيم نمود معلوم مىشود كه آن بزرگوار با اين هفت نفر خلفاء جائرين معاصر گرديد :
اگر چه معتزّ ايّام خلافتش اندك بود(2) در زمان وى در رى وفات يافت يا كشته شد . و داعى ديدهام سلطان جائرى كه در حديث است حضرت عبدالعظيم از رى هجرت كرد و فرار نمود معتزّ باللّه است .
و بدان كه معتز موسوم به زبير بود و پسر متوكّل است و مادرش موسومه به قبيحه(3) و شانزده ساله بود كه بر سرير خلافت نشست و چهار سال و شش ماه بعد از مستعين باللّه خلافت نمود و مدّتى هم خود را از خلافت خلع كرد ، امّا به روايتى كه مسعودى نقل كرده است بيست و چهار ساله بوده است و در سرّ من رأى مدفون شد ، يك ماه قبل از تولّد حضرت حجّة اللّه امام عصر عليهالسلام يعنى : در ماه رجب دويست و پنجاه و پنج ، و متوكل هم در زمان حضرت امام على النقى عليهالسلام به درك واصل شد ، و خلافت اين سه نفر امتدادى نداشت .
پس بنا بر اخبارى كه حضرت عبدالعظيم از اين سه بزرگوار روايت كرده است
1. جنة النعيم، ج 3، ص 265 ـ 266 ( چاپ محقق ) .
2. درباره احوال معتزّ عباسى رجوع شود به : سير اعلام النبلاء، ج 12، ص 532 ترجمه 207؛ تتمة المنتهى، ص 251 ـ 255 .
3. وى از زنان رومى و زيبا روى بوده و از باب نامگذارى به اسم ضد ، او را قبيحه ناميدند . ( نقل از حاشيه رياض المسائل، ج 2، ص 15).
(221)
و خدمت ايشان عريضهنگار شده است و جواب مسائل وى را نوشتهاند معلوم است كه معاصر با ايشان بوده است .
و بنا بر خبر ابا حماد رازى معلوم مىشود حضرت عبدالعظيم عليهالسلام زمان حضرت امام على النقى عليهالسلام در رى تشريف داشتند تا زمان معتز باللّه ، چنانكه مرحوم شيخ فخر الدّين طريحى ذكر فرمود قاتل حضرت هادى معتز باللّه است آن بزرگوار هم قبل از شهادت آن جناب در رى وفات يافت .
بنابراين چندان توقف حضرت عبدالعظيم در رى طول نكشيد كه از دنيا رحلت فرمود ، و حديثى كه در زيارت حضرت عبدالعظيم مرويست از امام على النقى عليهالسلام است ، و آن مطابق با مقصود است ؛ از آنكه آن بزرگوار در سرّ من رأى بودند كه حضرت عبدالعظيم رحلت نمودند ، و اين حديث بعد از وفات ذكر شد .
خلاصه از اين اقوال اين است كه حضرت عبدالعظيم حسنى به روايتى در زمان معتز باللّه به رى آمد ، يعنى : در وقتى كه حضرت عبدالعظيم هنوز شهيد نشده بودند و در زمان آن بزرگوار هم وفات يافتند كه فرمودند : « زيارت نمائيد حضرت عبدالعظيم را در رى » . پس بايد سال وفات حضرت عبدالعظيم اوايل دويست و پنجاه ، چند سال قبل از شهادت حضرت امام النقى عليهالسلام باشد ، و شهادت آن جناب هم در سال دويست و پنجاه و چهار به روايت اصول كافى بود .
و هلاك معتز باللّه هم يك سال بعد از شهادت آن جناب بود كه دويست و پنجاه و پنج مىشود(1) از آن جائى كه روايتى صريحاً داعى در سنه وفات حضرت عبدالعظيم نديده بود ؛ لهذا از قراين و نظاير اخبار بدين گونه استنباط نمود ، واللّه العالم بحقايق الاحوال و إليه المبدأ والمآل .
خراسانى، صاحب منتخب التواريخ(2) نيز ، اين قول را نقل كرده و مىنويسد : از روح و ريحان چنين استفاده مىشود كه ايشان در حدود سنه 250 از دنيا رحلت فرمودهاند .
1. چنانچه مرحوم شيخ عباس قمى در تتمة المنتهى، ص 253 ـ 254 بدان اشاره كرده است .
2. منتخب التواريخ، ص 688 .
(222)
قول دوم : سال 254
محقق خبير سيد عبدالعزيز طباطبائى قدسسره نيز به سال 254 در رحلت آن جناب تصريح كرده است(1) ولى مستند قول خويش را نقل نكرده است .
با توجه به مطالب قبل ، بعيد است در همان سالى كه حضرت هادى عليهالسلام شهادت يافته ، در همان سال هم امر به زيارت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كرده باشد با توجه به اين نكته كه بايد آن جناب در رى صاحب مزارى بوده باشد .
قول سوم : سال 252
قول شاهعبدالعظيمى در نور الآفاق است كه نيمه شوال سال 252 باشد . اين قول را به كتابهاى نزهة الابرار برزنجى و طبقات الاشراف مكى و مناقب العترة ابن فهد نسبت داده بود ، چنانچه در تاريخ تولد آن حضرت نيز از اين سه كتاب نام برديم .
از نزهة الأبرار نيز نقل كرده كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام درك محضر امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهمالسلام را نموده و از اصحاب آنها بوده و از آنان روايت نقل كرده است ، و امام حسن عسكرى عليهالسلام را نيز در كودكى آن حضرت درك كرده است .
نگارنده گويد : ولادت حضرت عسكرى عليهالسلام ـ مانند حضرت هادى عليهالسلام ـ در مدينه بوده به تاريخ ربيع الآخر 232 ، لذا بنا بر قول شاه عبدالعظيمى كه تاريخ وفات عبدالعظيم را سال 252 دانسته ، يعنى هنگام وفات عبدالعظيم حضرت بيست ساله بوده است و اين دوران كودكى نيست ، مگر اينكه بگوئيم : امام حسن عسكرى عليهالسلام را در دوران كودكى آن بزرگوار در مدينه درك كرده و سپس راهى رى شده است .
مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در ذريعه(2) خطب اميرالمؤمنين عليهالسلام را از عبدالعظيم نقل كرده و مىگويد :
1. تراثنا ، ش 5 ، ص 31، چاپ مؤسسه آل البيت ـ قم .
2. ذريعه، ج 7، ص 190 .
(223)
عرض ايمانه على الهادى عليهالسلام وتوفى فى ايامه لأنه ينقل عنه انه قال لبعض أهل الرى « لو كنت زرت قبره لكنت كمن زار قبر الحسين عليهماالسلام ».
سپس مىگويد :
ونقل عن بعض الكتب أنّ وفاته فى نصف شوال 252 . صاحب ذريعه نيز ظاهراً نظر به نور الآفاق داشته است .
صاحب نور الآفاق(1) پس از نقل قول شهادت حضرت در بيانى كه آنرا «تحقيق جواديه» نام نهاده مىگويد :
بدين قاعده سن مبارك آن حضرت هفتاد و نه سال ونوزده روز مىشود و از وفات آن حضرت تابحال كه هزار وسيصد وچهل وسه است يك هزار و سيصد وچهل وسه است يك هزار وهشتاد ويك سال مىشود كه در اين مكان مبارك مدفون است . ودر شهادت حضرت امام رضا عليهالسلام كه دويست وسه هجرى بوده آن حضرت سى ساله بوده است ودر شهادت حضرت امام محمد تقى عليهالسلام كه دويست وبيست وسه بوده است آن حضرت چهل وهفت ساله بوده است و سى و دو سال حضور مبارك حضرت امام على النقى عليهالسلام بوده است ودو سال قبل از آن حضرت وفات فرموده در زمان خلافت معتز باللّه كه سيزدهم از خلفاء بنى عباس [ بوده و [نتيجه هارون ملعون .
صاحب نور الآفاق سپس در صفحه 43 مىنويسد:
چون وفات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام از زمان وفات آن حضرت تا سال 1309 هجرى معلوم نبوده ، آقاى والد ( حاج شيخ مهدى ) و اين خادم شرع انور در سفر مكه معظمه و تشرف مدينه منوره از كتب معتبره به دست آورده و از آن سال تا كنون در آستان قدس آن حضرت و تهران اقامه عزادارى را معمول نموده كه چون روز قتل اصناف محترم مخصوص اصناف زاويه مقدسه دكاكين را تعطيل نموده با دسته سينه
1. نور الآفاق، ص 19 ـ 20 .
(224)
زن و زنجير زن به صحن مبارك مشرف شده . . .
نكته ديگر اينكه : بنا بر اقوال گذشته ، بهر حال حضرت عبدالعظيم قبل از سال 254 رحلت فرمودهاند . بنا بر سند تاريخى ديگرى وفات حضرت حتماً قبل از سال 258 هجرى بوده كه طبعاً مؤيد همه اقوال سابقه است ـ ولى معيِّن ( تعيين كننده ) هيچكدام نيست . بدين گفتار توجه كنيد :
قوامى رازى كه از سرايندگان نيمه اول سده ششم هجرى است در آغاز ديوانش(1) در طى قصيدهاى مفصل كه در مواعظ و نصايح است مىگويد :
زان زلزله كه بود گه يحيى بن معاذ
|
رى شد خراب اگر چه ترا اعتبار نيست
|
بيجان شدند سيصد و پنجه هزار خلق
|
معلوم كن چه قول منت استوار نيست
|
دارنده زمانه تواناست همچنان
|
در كارهايش هيچ كس آموزگار نيست
|
مرحوم جلال الدين محدث ارموى در تعليقات مفصل خود كه در پايان ديوان قوامى رازى بچاپ رسيده وقوع زلزلههاى متعدد شهر رى را از منابع تاريخى نقل كرده است . تكيه ايشان به سال 241 هجرى است كه وقوع زلزلهاى سخت در رى بوده كه پسلرزههاى آن نيز تا چهل روز ادامه داشته است . وى به نقل از كامل ابن اثير(2) و تاريخى كه گويا جامع التواريخ حافظ ابرو باشد به وقوع اين زلزله در سال 241 اشاره كرده و سپس مىگويد :
پس قضيه انطباق تمام با مضمون شعر مذكور دارد و بدون شبهه مراد همين زلزله است و بس .
سپس مىگويد : ناگفته نماند : اگر چه سائر مورخين ضمن ذكر حوادث 242 چنين حادثهاى را به رى نسبت ندادهاند ليكن ضمن حوادث 242 زلزلهاى را به رى نسبت دادهاند و بعضىها هم اگر چه آن را بالاستقلال ياد نكردهاند ليكن وقوع زلازل هائله را
1. ديوان قوامى رازى، ص 1 .
2. الكامل، ج 7، ص 53 چاپ ليدن .
(225)
بطور كلى ياد كردهاند كه رى هم مشمول آن كلى مىشود . سپس از يعقوبى در تاريخ خود(1) زلازل سال 242 ، وطبرى در تاريخش(2) در وقايع همين سال ، و سيوطى در تاريخ الخلفاء(3) از وقوع زلزلههاى عظيم خبر داده و به گفتار شذرات الذهب نيز در همين مورد اشاره مىكند(4) .
با توجه به وفات يحيى بن معاذ در سال 258 ، وفات حضرت عبدالعظيم حتماً قبل از اين تاريخ بوده است .
اما درباره وفات يحيى بن معاذ منابع تاريخى فراوانى به مرگ وى در اين سال تصريح كردهاند :
خاتونآبادى در وقايع السنين والاعوام(5) در وقايع سال 258 به نقل از ابن خلكان مىگويد : يحيى بن معاذ رازى واعظ صوفى معاصر جنيد بغدادى در 258 مرد ـ ابن خلكان . و در مجالس او را شيعه شمرده .
پس از سطورى به نقل از نفحات مىگويد :
يحيى بن معاذ در 258 مرد ـ نفحات .
در تقويم التواريخ نيز كه از حاجى خليفه مؤلف كشف الظنون مىباشد نيز بدين مطلب در حوادث سال 258 اشاره شده است(6) ، البته به استناد ترجمه آن كه از مترجمى است ناشناخته ، وتوسط نشر ميراث مكتوب به چاپ رسيده است .
محدث ارموى نيز در تعليقات خود بر ديوان قوامى رازى به نقل از ابن اثير و ابنخلكان تاريخ وفات يحيى را سال 258 نقل كرده است .
از طرفى ديگر بنا بر نسخهاى از اختيارات الايام كه در كتابخانه حضرت آيةاللّه مرعشى محفوظ است استفاده مىشود كه : در زمان يحيى بن معاذ صوفى مشهور ،
1. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 215 چاپ نجف .
2. تاريخ طبرى، ج 11، ص 54 ـ 55 چاپ اول مصر .
3. تاريخ الخلفاء، ص 138 ـ 139 مطبعه ميمنيّه مصر .
4. بنگريد به تعليقات ديوان قوامى، ص 175 ـ 176 .
5. وقايع السنين والاعوام، ص 181 .
6. ترجمه تقويم التواريخ، ص 68 .
(226)
عبدالعظيم حسنى عليهالسلام از دنيا رحلت كرده است(1) .
لكن آنچه در مقام مهم است اين است كه : محدث ارموى ، تطبيق شعر قوامى را كه با توجه به «گـَهِ يحيى بن معاذ » بوده حتماً زلزله سال 241 مىداند ، وحال آنكه احتمال مىرود زلزله سال 249 بوده باشد كه در بخش پايانى كتاب بدان اشاره خواهيم كرد . و بديهى است كه اگر دو زلزله مهيب در رى به سالهاى 241 ـ يا 242 ـ و 249 روى داده باشد مصراع قوامى كه مىگويد «گه يحيى بن معاذ » به سال دوم نزديكتر است ، مگر آنكه بتوانيم به سندى تاريخى ثابت كنيم كه زلزله سال 241 تلفات آن 000/350 نفر بوده كه در شعر قوامى نيز به اين تعداد نفوسِ تلف شده تصريح شده است .
1. مطلب اخير را دو دوست فاضل و بزرگوار ، حجج اسلام ، جناب آقاى حافظيان و زمانىنژاد تذكر دادند و نگارنده به «اختيارات الايام» مراجعه نداشتهام .
شايان ذكر است كه مطلب اختيارات الايام ضمن گفتارهاى پراكنده پيرامون حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام ، در مجلد شناخت نامه حضرت عبدالعظيم حسنى عليهالسلام و شهر رى به چاپ رسيده است.
(227)
بخش سوّم:
كيفيت رحلت
درباره كيفيت رحلت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام دو قول در مقام وجود دارد و با احتمال ضعيفى كه وجود دارد جمعاً سه احتمال مىشود، در اين بخش اين اقوال و احتمالات بررسى شده و درباره مقدار قوت و ضعف آنها بحث مىكنيم :
احتمال اول : موت طبيعى پس از بيمارى
احتمال دوم : شهادت
احتمال سوم : وفات در اثر وقوع زلزله
احتمال اول : موت طبيعى پس از بيمارى
ابو العباس نجاشى در رجال خود(1) قضيه مهاجرت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به رى و طريقه وفاتش را چنين نقل مىكند :
( ترجمه اين روايت را در صفحات بعدى به نقل از جنة النعيم خواهيم نگاشت ) :
قال ابو عبداللّه الحسين بن عبيداللّه ، حدّثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم ، قال : حدّثنا على بن الحسين السعدآبادى ، قال حدّثنا احمد بن محمد بن خالد البرقى ، قال : كان عبدالعظيم ورد الرى هارباً من السلطان ، وسكن سرباً فى دار رجل من الشيعة فى سكة الموالى ، وكان يعبد اللّه فى ذلك السرب ويصوم نهاره ويقوم ليله .
وكان يخرج مستتراً فيزور المقابل قبره ، وبينهما الطريق ، ويقول : هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر عليهالسلام . فلم يزل يأوى إلى ذلك السرب ويقع خبره الى الواحد بعد
1. رجال النجاشى، ص 248 ـ 249 رقم 653 ، همچنين بنگريد به : خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و ج 5، ص 230؛ بحار الأنوار، ج 99، ص 268 ح 3 ؛ ثلاثيات الكلينى، ص 74؛ نقد الرجال، ج 3، ص 68 رقم 2944؛ جامع الرواة، ج 1، ص 460 ـ 461؛ معجم رجال الحديث، ج 11، ص 51 .
(228)
الواحد من شيعة آل محمد عليهمالسلام حتى عرفه أكثرهم ، فرأى رجل من الشيعة فى المنام رسول اللّه صلىاللهعليهوآله قال له : إن رجلاً من ولدى يحمل من سكة الموالى ويدفن عند شجرة التفاح فى باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب ـ وأشار إلى المكان الذى دفن فيه ـ فذهب الرجل ليشترى الشجرة ومكانها من صاحبها فقال له : لأى شىء تطلب الشجرة ومكانها ؟
فأخبر بالرؤيا ، فذكر صاحب الشجرة أنه كان رأى مثل هذه الرؤيا ، وأنه قد جعل موضع الشجرة مع جميع الباغ وقفاً على الشريف والشيع ( الشيعة ) يدفنون فيه .
فمرض عبدالعظيم ومات رحمهالله ، فلمّا جرّد ليغسل وجد فى جيبه رقعة فيها ذكر نسبه ، فإذا فيها :
أنا ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهمالسلام .
اين روايت را ديگران نيز به نقل از نجاشى در كتب خود نقل كردهاند چنانچه در پانوشت ، برخى از آنها را ذكر كرديم .
روايت فوق صريح است در آنكه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بيمار شده و سپس وفات يافتند.
احتمال دوم : شهادت
قبل از آنكه به بررسى شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بپردازيم درباره واژه « شهيد » و معانى آن به گفتگو مىنشينيم :
درباره شهيد سه نوع معنا متصور است :
1 ـ معناى لغوى .
2 ـ اصطلاح فقهى و حديثى .
3 ـ معناى توسّعى .
معناى لغوى شهيد :
(229)
« شهيد » از اسماء مبالغه است به معناى شاهد و حاضر(1) يعنى كسى كه چيزى از او پنهان نيست ، و شهيد در اسماء الهى به همين معناى لغوى است يعنى همه چيز براى او آشكار است و لا يخفى عليه شىء(2) .
همچنين شَهِدَ به معناى « نَطَقَ بالشهادة ، أى أشهد ان لا اله الا اللّه » نيز آمده است(3) .
استشهاد نيز به معناى شهادت و قتل فى سبيل اللّه است و به صيغه مجهول ( اسْتُشْهِدَ ) گفته مىشود ، گرچه عوام آنرا به صيغه معلوم مىخوانند .
اما معناى اصطلاحى كه احكام فقهى بر آن بار مىشود(4) « من قتل مجاهداً فى سبيل اللّه » مىباشد يعنى كسى كه در راه جهاد فى سبيل اللّه كشته شود . و جمع آن « شهداء » مىباشد(5) .
وجه تسميه شهيد :
در وجه تسميه شهيد نيز چند وجه گفته شده :
1. خداوند و ملائكه شهادت مىدهند كه او اهل بهشت است .
2. شهيد زنده است و نمرده پس كأنه شاهد و حاضر است .
3. ملائكه رحمت شاهد او هستند .
4. شهيد در راه خدا به حق شهادت داده تا كشته شده است .
5 . شهيد شاهد مقامات و كرامتى است كه خداوند براى او آماده كرده ، و آن مقامات را با كشته شدن به او مىدهد(6) .
اما معناى سوم كه معناى توسّعى شهيد است ، آن افرادى هستند كه در معركه جنگ
1. البته بنا بر بعضى از وجوهى كه در معناى شهيد خواهيم گفت شهيد به معناى مشهود يعنى اسم مفعول است نه شاهد كه اسم فاعل باشد .
2. بنگريد به : النهاية، ابن اثير، ج 2، ص 513 ماده ( شهد ) .
3. تكملة المعاجم العربية، ج 6، ص 367 به نقل از محيط المحيط .
4. درباره احكام فقهى شهيد مانند عدم غسل و كفن ، علاوه بر كتابهاى فقهى ، به احاديث مرويه در ابتداى بحار الانوار، ج 82 رجوع شود .
5. النهاية، ج 2، ص 513.
6. النهاية، ج 2، ص 513؛ فيض القدير، ج 4، ص 238؛ مجمع البيان، ج 3، ص 126؛ لسان العرب، ج 3، ص 342.
(230)
كشته نشدهاند ولى خداوند به آنها ثواب شهيدان را عطا مىكند ، و ذكر اين دسته افراد در احاديث و روايات منقول از پيامبر و اهل بيت عليهمالسلام آمده است كه بيان و توضيح همه آنها رسالهاى مستقل مىطلبد . لذا در اين مقام فقط بدانچه مرحوم محدث قمى در سفينة البحار(1) ذكر كرده و بيان چند حديث ديگر اكتفا مىكنيم . محدث قمى ذيل عنوان « ذكر من كان موته في حكم الشهادة » مىفرمايد :
النبوى صلىاللهعليهوآله : « اذا جاء الموتُ طالبَ العلم وهو على هذه الحال مات شهيداً »(2) .
الصادقى عليهالسلام : « إنّ الميتَ منكم على هذا الأمر شهيد »(3) .
الصادقى عليهالسلام : « من قُتل دون ماله فهو شهيد »(4) .
« جعل الطاعون لهذه الأمة شهادة »(5) .
« من قرأ الجحد والتوحيد فى فريضة من الفرائض بعثه اللّه شهيداً »(6) .
النبوى صلىاللهعليهوآله : « يا أنس ! أكثر من الطهور يزيد اللّه فى عمرك وإن استطعت أن تكون بالليل والنهار على طهارة فافعل ، فإنّك تكون إذا متَّ على طهارة شهيداً »(7) .
عن النبى صلىاللهعليهوآله : « من نام على الوضوء إن أدركه الموت فى ليله فهو عند اللّه شهيد »(8) .
عن النبى صلىاللهعليهوآله : « من سأل اللّه الشهادةَ بصدقٍ بلّغه اللّه منازل الشهداء ، وإن مات على فراشه »(9) .
ذكر رسول اللّه صلىاللهعليهوآله من شهداء أمته غير الشهيد الذى قتل فى سبيل اللّه مقبلاً غير مدبر : الطعين والمبطون وصاحب الهدم والغرق والمرأة تموت جمعاً . قالوا : وكيف تموت جمعاً يا رسول اللّه ؟ قال : يعترض ولدها فى بطنها(10) .
1. سفينة البحار، ج 4، ص 513 ماده ( شهد ) .
2. بحار الانوار، ج 1، ص 186 .
3. بحار الانوار، ج 6، ص 245 و نيز قريب به آن در ج 27، ص 138 .
4. بحار الانوار، ج 10، ص 226 .
5. بحار الانوار، ج 16، ص 350 .
6. بحار الانوار، ج 7، ص 298 .
7. بحار الانوار، ج 69، ص 396 .
8. بحار الانوار، ج 76، ص 183 .
9. بحار الانوار، ج 70، ص 201.
(231)
كلام محدث قمى پايان يافت .
ابن اثير در نهايه(1) مىگويد :
قد تكرر ذكر الشهيد والشهادة فى الحديث ، والشهيد فى الأصل من قتل مجاهداً فى سبيل اللّه ، ويجمع على شهداء ، ثم اتسع فيه ، فاطلق على من سماه النبى صلى اللّه عليه [ وآله [وسلم من المبطون والغرق والحرق وصاحب الهدم وذات الجنب وغيرهم .
شيخ طبرسى هم در مكارم الاخلاق(2) در حديثى نبوى كه زنى درباره جهاد زنان پرسيده ، از حضرت نبى اكرم صلىاللهعليهوآله نقل كرده كه فرمود :
« للمرأة ما بين حملها إلى وضعها ثم إلى فطامها من الأجر كالمرابط فى سبيل اللّه ، فان هلكت فيما بين ذلك كان لها مثل منزلة الشهيد » .
همچنين روايت : « من مات على حبّ آل محمد مات شهيداً » از طرق عامه و خاصه بسيار وارد شده است(3) .
نيز از حضرت نبوى صلىاللهعليهوآله روايت شده كه فرمود : « من مات على وصية حسنة مات شهيداً »(4) .
در رواياتى نيز تصريح شده كه شيعيان اهل بيت و مواليان آن حضرت مرگشان گرچه طبيعى باشد به منزله شهيد هستند .
در روايتى كه برقى در محاسن نقل كرده و صحبت از كشتهشوندگان در حدود و مرزها به ميان مىآيد حضرت صادق عليهالسلام قسم ياد مىفرمايد و مىگويد :
« واللّه ما الشهداء الاّ شيعتنا وإن ماتوا على فراشهم »(5) .
قسم به خدا شهيد محسوب نمىشود مگر شيعيان ما گر چه بر سر بالش از دنيا بروند .
1. بحار الانوار، ج 81، ص 245.
2. النهاية، ج 2، ص 513 .
3. مكارم الاخلاق، ص 234 .
4. بنگريد به : ينابيع المودة، قندوزى، ج 1، ص 91؛ كشف الغمة، ج 1، ص 104 و منابع فراوان ديگر .
5. الدعوات، راوندى، ص 231 ح 643 .
6. المحاسن، ج 1، ص 164، ح 118 .
(232)
با توجه به مواردى كه ذكر شد اگر « منزله شهادت » يا معناى توسّعى شهيد را در نظر بگيريم موارد چندى به حضرت عبد العظيم عليهالسلام تعلّق مىگيرد :
اولاً : كشته شدن بر ولايت اهل بيت عليهمالسلام و محبت آل محمد صلىاللهعليهوآله . حضرت عبدالعظيم همان است كه دينش را بر امام هادى عليهالسلام عرضه كرده و حضرت تصديقش فرمودند ، و در زمانى كه بسيارى از سادات ، داعيه خلافت را پيش گرفتند او تسليم محض اهل بيت بود با اينكه موقعيت اجتماعى ، علمى و مذهبى وى به گونهاى بود كه مىتوانست موقعيت دنيوى براى خويش ايجاد كند .
در روايتى امام صادق عليهالسلام به مالك جهنى فرمودند :
« يا مالك ! إنّ الميت منكم على هذا الأمر شهيد بمنزلة الضارب فى سبيل اللّه »(1) .
اى مالك ! كسى كه از شما بر اين امر ـ يعنى ولايت ما اهل بيت ـ بميرد شهيد مىباشد و به منزله جنگجوى در راه خداست .
و نيز فرمودند :
« ما يضرّ رجلاً من شيعتنا أيّة ميتة مات : أكله السبع أو احرق بالنار أو غرق أو قتل ، هو واللّه شهيد »(2) .
چه ضررى دارد ( چه فرقى دارد ) شيعيان ما چگونه بميرند : خوراك درندگان شوند يا طعمه حريق يا غرق شوند يا كشته شوند ؟ آنان قسم به خداوند شهيد هستند .
ثانياً : موت در غربت و دورى از وطن مألوفش بطورى كه از خوف سلطان وقت مجبور به ترك وطن و هجرت به سرزمين ايران شد .
چه خوش گفته است جامى :
صوفى چه فغان است كه من اَين إلى اَين
|
اين نكته عيان است من العلم إلى العين
|
ما الحاصل فى البين چه گوئى سفرى كن
|
چون خضر بجوى اين گهر از مجمع بحرين
|
بر ذمّه ما دين تو از پرتو هستى
|
كو جذب فنائى كه مؤدى شود اين دين
|
1. المحاسن، ج 1، ص 164 باب 32 ح 119 .
2. المحاسن، ج 1، ص 164 باب 32 ح 119 ادامه حديث سابق .
(233)
در مشرب توحيد بود و هم دوئى كفر
|
در مذهب تقليد بود نفى دوئى شين
|
اين وحدت محض است كه از كثرت تكرار
|
گاه اربعه و گاه ثلاث است و گه اثنين
|
جامى مكن انديشه نزديكى و دورى
|
لا قرب و لا بعد و لا وصل و لا بين
|
و اين بيت را نيكو سرودهاند :
تا دسته گل زخار نگريخت
|
در گردن دلبران نياويخت
|
مرحوم واعظ تهرانى در روح و ريحان(1) اين موضوع را به خوبى بررسى كرده است.
او در روح و ريحان دهم مىگويد :
بدان حضرتعبدالعظيم بهبياناتىكهدر رحلتآن بزرگوار مذكور مىشود ـ و عبارتش را در سطور بعدى مىخوانيد ـ معلوم است در زمان معتز باللّه كه از خلفاى بنى عباس و معاصر زمان حضرت امام على النقى عليهالسلام بود ، از سرّ من رأى نهضت و هجرت فرمودند، و به خطّه رى نزول اجلال كردند، و جهت حركت ايشان هم به امر و حكم امام عليهالسلام بوده است، و چون اخصّ اصحاب حضرت جواد عليهالسلام و از خيار و كبار محبّين و مقرّبين حضور مهر ظهور ابوالحسن الثالث امام على النقى عليهالسلام بود خليفه معاصر مسطور نهايت خوف از آن بزرگوار داشته ، لهذا در مقام اذيت و قتل وى برآمد . ناچار به فرموده آن سيّد بزرگوار از جوار فيض آثار ايشان مهاجرت نمودند و از عيالات خود مفارقت كردند .
و بعضى نقل كردهاند :
به عزم زيارت مرقد منوّره مطهر حضرت رضا عليهالسلام از سرّ من رأى بيرون آمد و به بلاد خراسان متوجه گرديد . چون به شهر رى وارد شد زمانى به جهت زيارت قبر مطهر حضرت حمزة بن موسى بن جعفر عليهماالسلام توقف فرمود ، و امر آن بزرگوار مخفى بود ، و كسى آن جناب را نمىشناخت تا آنكه دوستان و شيعيان در خفاء خدمتش رسيدند ، و اطلاع از حالات حسنهاش پيدا كردند ، و مسائل حلال و حرام خودشان را سؤال نمودند ، و كمال تقرّب آن جناب را به امامين همامين عليهماالسلام يافتند و بر ارادت
1. روح و ريحان ( جنة النعيم )، ج 3، ص 131 چاپ محقَّق .
(234)
و خلوص ايشان افزود . پس نگذاردند آن جناب حركت نمايد .
و اگر اين قول اخير را تصديق نمائيم بعيد نيست ؛ از آنكه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام به زيارت لقاء حضرت رضا عليهالسلام مشرف نشده بود و خواست اداء حق امام ثامن ضامن را نموده باشد .
سپس در روح و ريحان سيزدهم(1) آيهاى درباره مهاجرت و رواياتى در همين مضمون نقل كرده و سپس هجرت حضرت عبدالعظيم و موت حضرت را در هجرت توضيح داده است . عبارت او چنين است :
قال اللّه تعالى : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ »(2) .
وعن النبى صلىاللهعليهوآلهوسلم : « موت الغريب شهادة »(3) .
وفى الحديث النبوى صلىاللهعليهوآلهوسلم : طوبى للغرباء(4) .
و فى الفقيه(5) ـ فى الحج باب الموت فى الغربة ـ عن ابى عبداللّه عليهالسلام : « ما من ميّت يمُوت فى الأرض غربة تغيب عنه فيها بواكيه الاّ بكته بقاع الارض الّتى كان يعبد اللّه عزّوجلّ : عليها وبكته ابوابه وبكته ابواب السّماء التى كان يصعد فيها عمله وبكاه الملكان الموكلان به » .
وقال عليهالسلام : « انَّ الغريب إذا حضره الموت التفت يُمنة ويسرة ولم ير احداً يرفع رأسه فيقول اللّه عزّوجلّ الى من تلتفت ؟ الى من هو خير لك منّى ؟ ! وعزتى وجلالى ! لئن اطلقتك عن عقدتك لأصيرنّك فى طاعتى وان قبضتُك لأصيرنّك الى كرامتى »(6) .
و آنگاه مىفرمايد :
1. روح و ريحان ( جنة النعيم )، ج 3، ص 357 چاپ محقَّق .
2. نساء : 100 .
3. الدعوات، ص 242، ح 679؛ من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 139، ح 379؛ وسائل الشيعة، ج 11، ص 347، ح 14981.
4. مسند احمد، ج 2، ص 177 ، به نقل از معجم احاديث الامام المهدى عليهالسلام ، ج 1، ص 71 ، اين مضمون از امام باقر عليهالسلام در محاسن برقى، ج 1، ص 272 ح 366 و بحار، ج 2، ص 204 ح 84 نيز منقول است .
5. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 299 ح 2510 .
6. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 299 ح 2511 .
(235)
بدان يكى از بندگان خاص خداوند سبحان كه هجرت به سوى خدا و رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم فرمود و در راه مهاجرت وفات يافت و خداوند بر هجرت و رحلت وى اجر عظيم مرحمت نمود حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است . پس آن بزرگوار تأسّى به انبياى سابقين و ائمه دين عليهمالسلام نمود چنانكه در باب هجرت گذشت(1) .
1. مرادش از باب هجرت ، روح و ريحان دهم است . در اين روح و ريحان مسأله هجرت را به نحوى مفصلتر بيان داشته و مىگويد :
و در حديث نبوى صلىاللهعليهوآله است : « من فرّ بدينه من أرض إلى أرض وإن كان شبراً من الأرض استوجب الجنّة وكان رفيق ابراهيم عليهالسلام » ( بنگريد به : مجمع البيان، ج 3، ص 172؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 433 و در پايان آن چنين است : وكان رفيق ابراهيم ومحمد عليهماالسلام . نيز بنگريد به : كشاف زمخشرى، ج 1، ص 555 ؛ نور الثقلين، ج 1، ص 541؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 499 ماده وسع ). يعنى : « هر كس بواسطه حفظ دين خود از زمينى به زمين ديگر فرار كند اگر چه يك وجب باشد بهشت بر او واجب است و در آن رفيق ابراهيم عليهالسلام است » .
سپس مىگويد :
هجرت دو قسم است : يكى حرام و يكى واجب .
اما هجرت حرام آن رفتن به بلاد كفر است با عدم اكراه و اجبار و ميل خاطر . و مراد از بلاد كفر آن شهرهائى است كه مهاجر به واسطه توقف در آن از واجبات شرعيه و مستحبات مليّه مانند صوم و صلات و خمس و زكات و حج و اذان و غير آنها باز ماند ، و متمكن از اظهار آثار شرع نباشد به واسطه تسلّط و استيلاء و غلبه كفر .
و همين طور است تعرّب بعد از هجرت ، يعنى بعد از اينكه شخص از بلاد كفر هجرت كرد به بلاد مسلمانان ، باز به بلاد كفر عود كند .
پس مسلم نبايد از بلد اسلام به بلاد كفر هجرت نمايد مگر آنكه مضطر باشد و اگر تاجرى بقصد تجارت رود در بلاد كفر نتواند دين خود را نگاهدارد نيز همين قسم است ، و بر اوست ترك تجارت كرده به سوى دين خود آيد .
اما هجرت واجب كه ممدوح است در نزد خدا و رسول صلىاللهعليهوآله عبادتى است كه فضيلت و ثواب بسيار دارد و ترك آن موجب عقاب و گناه است ، و خداوند سبحان در چند جاى از كتاب مجيد مدح مهاجرين و ذمّ تاركين او را فرموده است ، از آن جمله فرمود : « وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ » ( نساء : 100 ) .
از آن جمله : « يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى واسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ » ( عنكبوت : 56 ) .
از آن جمله : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى سَبِيلِ اللّهَ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ » ( حج : 58 ) .
از آن جمله : « وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللّهَ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلاَءَجْرُ الاْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ * الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ » ( نحل : 41 ـ 42 ) .
از آن جمله : « فَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِى سَبِيلِى وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا لاَءُكَفِّرَنَّ عَنْهُم سَيِّآتِهِمْ وَلاَءُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ » ( آل عمران : 195 ) .
از آن جمله : « إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الاْءَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً * إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً * فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً »( نساء : 97 ـ 99 ) .
و اين آيه كريمه صريح است در مذمت كسانى كه قدرت بر هجرت دارند ، معهذا هجرت نمىنمايند به خلاف آنان كه متمكّن و قادر نيستند .
اما حديث نبوى صلىاللهعليهوآله بسيار است به يك حديث قناعت مىشود كه حضرت ختمى مرتبت صلىاللهعليهوآله فرمودند : « هجرت قطع نمىشود تا اينكه توبه قطع شود ، و توبه قطع نمىشود تا اينكه آفتاب از مغرب طلوع نمايد ، و آفتاب نزديك به ظهور قيامت از مغرب طلوع مىنمايد » ( بنگريد به : مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 192 و ج 4، ص99؛ سنن الدارمى، ج 2، ص 240 ؛ سنن ابى داود، ج 1، ص 555 ح 2479 ؛ بحار الانوار، ج 69، ص 230 ) .
و اگر طالب رجوع به بعضى از اخبار نمايد مىداند ائمه طاهرين عليهمالسلام و فرزندان ايشان هر يك كه مهاجرت فرمودند آن را عبادتى دانستند و تكليف الهى را بر آن فهميدند مانند حضرت اميرمؤمنان و امامين همامين جناب امام حسن و جناب امام حسين و حضرت على بن موسى الرضا عليهمالسلام وسائرين از ائمه كه مجبور در هجرت از وطن مألوف شدند با دوستى كه در مجاورت قبر حضرت رسالت صلىاللهعليهوآله داشتند ، و در عراق عرب متحصن گشتند تا شهيد شدند نيز براى ايشان عبادت بوده . و در اين مهاجرتها ثمرات و آثارى مترتب شد ، و تا قيامت يوماً فيوماً آن آثار زياد مىشود .
(236)
و در كتاب عمدة الطالب فى نسب آل ابى طالب، و در كتاب منهج المقال فى تحقيق احوال الرجال كه از مصنّفات عالم فاضل محقق متحبّر مولانا ميرزا محمد استرآبادى است ، و در كتاب مستطاب نقد الرّجال كه از تأليفات سيّد جيّد فاضل مير مُصطفى قدسسره است ، و كتب معتبره ديگر از علم درايه و رجال و انساب(1) شرح وفات حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را به اين نهج ذكر فرمودهاند كه :
احمد بن محمّد بن خالد برقى گفت : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام فرار كرد از سلطان جائر زمان و در شهر رى وارد شد و در سردابى كه زير زمين بوده است مخفى گرديد ، در خانه مردى از شيعيان در كوچهاى كه معروف به « سكّة الموالى » بوده منزل گرفت .
و گويا سكة الموالى ناميدند كوچه را براى آنكه حضرات شيعه كه دوستداران اهل بيت بودند در آن منزل و مأوى داشتند و در كوچههاى ديگر حضرات حنفيّه و شافعيّه خانههاى عاليه بنا نموده بودند ، و حضرت عبدالعظيم عليهالسلام در همان سرداب روزها روزه مىگرفت و شبها به عبادت پروردگار مشغول بود ، وقتى كه از محلّ شريف خود حركت مىكرد و بيرون مىآمد از آن سرداب به طريق مخفى و پنهان به زيارت قبرى كه اكنون مقابل قبر اوست و قبله مرقد شريف آن بزرگوار است مىرفت
1. بنگريد به : رجال النجاشى ، ص 248 ـ 249 رقم 653؛ خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و ج 5، ص 230؛ بحار الانوار، ج 99، ص 268 ح 3؛ ثلاثيات الكلينى، ص 74؛ نقد الرجال، ج 3، ص 68 رقم 2944 .
(237)
و مىفرمود : اين قبر مردى از اولاد موسى بن جعفر عليهالسلام است .
و ديگر در اين حديث مذكور نيست كه آن جناب فرموده باشد كه اين قبر حمزة بن موسى عليهالسلام است ، پس به يك يك از شيعيان و دوستان كه در آن محل بودند خبر وجود فيض اثرش منتشر گرديد تا آنكه اكثرى آن بزرگوار را شناختند و خدمتش شرفياب مىشدند و اخذ دين و مسائل و احكام مىنمودند .
پس مردى از شيعه در خواب حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم را زيارت كرد كه فرمود : يكى از اولاد من از سكة الموالى حمل و نقل مىشود و در نزديكى درخت سيبى كه در خانه عبدالجبّار بن عبدالوهّاب است دفن خواهد شد ، پس به دست شريف خويش اشاره به همان مكان نمود . آن گاه از خواب برخاسته و رفت به نزد صاحب باغ و درخت تا آنكه آن درخت و مكان را بخرد .
سؤال نمود : از براى چه مىخرى اين باغ را ؟
پس خواب خود را نقل كرد .
صاحب باغ گفت كه : من هم به مانند تو همين خواب را ديدهام .
پسصاحبباغآنراوقف برحضرتعبدالعظيم وتمامشيعه نمودكهدرآنمدفونشوند.
پس حضرت عبدالعظيم مريض شد و از دنيا رحلت فرمود . چون آن بزرگوار را برهنه كردند كه غسل دهند در گريبان آن جناب رقعهاى يافتند كه ذكر نسب خود را فرموده بود به اين گونه : انا عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابىطالب عليهالسلام .
و در كتاب فهرست(1) علاّمه اعلى اللّه مقامه است :
مات عبدالعظيم بالرّى وقبره هناك .
يعنى : حضرت عبدالعظيم مُرد در رى و قبر وى در رى است .
و در كتاب مستطاب منتخب كه مجموعهاى از مراثى و خطب است و مؤلّف آن
1. الفهرست، ص 121 شماره 548؛ نقد الرجال، ج 3، ص 70 .
(238)
مرحوم شيخ فخر الدين طريحى نجفى عليه الرّحمه است مذكور است :
قيل : ممّن دفن من الطالبيّين حيّاً عبدالعظيم الحسنى بالرّى ومحمّد بن عبداللّه بن الحسن ، ولم يبق فى بيضة الاسلام بمدّة الاّ قتل فيها طالبى او شيعى .. الى آخره .
يعنى: از اولاد ابىطالب كسى كه در رى زنده مدفون شد حضرت عبدالعظيم حسنى است و محمّد بن عبداللّه، ومراد از طالبيّين اولاد ابوطالبند كه پدر حضرت امير مؤمنان عليهالسلام باشد ، والاّ طالبيّين را نسبت به طالب برادر آن بزرگوار دهند صحيح نيست چنانكه خواجه فرموده است در وصف حضرت امير عليهالسلام : « ليث بنى طالب » همانا مراد ابوطالب است ، براى اختصار و اقتصار حضرات اهل فضل و لسان حذف نمودند كلمه « ابى » را .
و محمد بن عبداللّه بن حسن غير از صاحب نفس زكيّه است كه نزديك مدينه شهيد شد كه برادرش قتيل باخمرى است .
بنا بر اين چنين نتيجه گرفته مىشود كه : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بنا بر معناى توسّعىِ شهيد ، بطور يقين از شهداء محسوب مىشوند .
اما در اين مقام ، بالاتر از مطلب مذكور ، مىخواهيم با بررسى اقوال قدماء ، بدين نتيجه برسيم كه حضرت عبدالعظيم به شهادت رسيده ، يعنى همان معناى اصلى كه « القتل فى سبيل اللّه » باشد علاوه بر معناى توسعى مذكور .
شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام
در منابع متأخرين، مهمترين منبعى كه به شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام اشاره كرده است منتخب طريحى مىباشد ، وپس از وى ديگران به گفتار وى استناد نمودهاند :
علامه اديب شيخ فخرالدين طريحى در كتاب المنتخب فى جمع المراثى و الخطب(1)
1. منتخب طريحى، ص 8 ( چاپ نجف ، سال 1369 ه ق ) ، همچنين براى اطمينان بيشتر از وجود واژه « قيل » در كلام طريحى ، به نسخهاى كه با خط زيبا توسط اسماعيل بن محمد على بروجردى بتاريخ 15 رجب 1276 نگاشته شده است و تحت تملك سيد مرتضوى در مشهد قرار دارد ، مراجعه شد . تصويرى از اين نسخه در مركز احياء ميراث اسلامى ـ قم به شماره 2606 نگهدارى مىشود .
(239)
مىگويد : قيل : وممن دفن حيّاً من الطالبيين عبدالعظيم الحسنى بالرى . ولى مستندى براى گفتار خود ذكر نفرموده است .
در منابع معاصر و قريب بدان ، غالباً اين مطلب از منتخب طريحى نقل شده است مانند كجورى در جنة النعيم(1) . وى زحمت زيادى براى يافتن خبر شهادت حضرت كرده ولى چيزى نيافته جز خبر فوق كه آن را نقل كرده و بعضى از ستمهاى حكّام جور را بر اهل بيت و علويان مذكور داشته و مىنويسد :
مخفى نماند آنچه در كتب رجال و انساب از احوال حضرت عبدالعظيم عليهالسلام تفحّص و تجسّس نمودم از شهادت آن جناب خبرى صحيح و موثق نيافتم جز اين قول كه قائل و ناقل آن مجهول است(2) .
و آنچه از مرحوم شيخ فخرالدّين در اوّل همين كتاب اشاره به شهادت آن بزرگوار شد نيز منقول از آن كتاب بود .
و جمعى از اهل علم و فضل از داعى خواهش نمودند كه مراجعه در كتب بيشتر شود شايد خبرى جز آنكه در كتاب سابق الذكر مسطور است به دست بيايد و راوى آن هم معين باشد ، تاكنون به قدر وسع جد و جهد كرده خبرى نيافتم كه صريحاً دلالت بر شهادت آن بزرگوار نمايد و الاّ در اين اوراق مىنوشتم ، بلكه مىتوان گفت : عبارت صحيح كه فرمودند : « مَرض ومات » معارض است با قول قيل ، چون آن قول معلوم است و راوى هم موثق و ضابط و عادل تعارض مىكند با اين قول مجهول .
بلى ، اگر مرحوم شيخ اين قول را مجهولاً نسبت نمىداد و خبرى محذوف الاسناد ذكر مىفرمود مىتوان گفت : در اين گونه موارد تسامح جايز است اگر چه قول مجهول هم چنين است فرقى چندان نمىكند ، پس اعتناء مرحوم شيخ دلالت بر جواز
1. جنة النعيم، ص 3، چاپ محقق .
2. نگارنده در حال نگاشتن مقالهاى مستقل در تحقيق اين مطلب است كه خوانندگان عزيز را در صورت بقاى عمر بدان ارجاع مىدهم .
(240)
ذكر اين گونه اخبار مىكند .
على اىّ حال، بنابر اينقول مىتوانگفت: يك جهتدرعلوّ رتبت عبدالعظيم شهادت اوست و بر حسب اخبار وآثار وحكومت عقل ونقل هر يكاز اخيار كه به درجه شهادت فايز گرديدند و درك ثواب شهادت نمودند مقام و مرتبه ايشان اعلى و اوفى شد .
و به اين بيان توان ثابت كرد علوّ مقامات و درجات ائمّه دين عليهمالسلام را كه به روايت صحيحه مقتول يا مسموم شدند(1) چنانكه شيخ طريحى در اول كتاب مذكور بيانى ذكر فرموده است ، خوب است بعينها بنويسد :
عن الصدوق عليه الرّحمة : انّ جميع الائمّه خرجوا من الدنيا على الشهادة ، قتل علىّ فتكاً ، وسمّ الحسن سرّاً ، وقتل الحسين جهراً ، وسمّ الوليد عبدالملك زين العابدين ، وسمّ ابراهيم بن الوليد الباقر ، وسمّ ابو جعفر الدوانيقى الصّادق عليهالسلام ، وسمّ الرشيد الكاظم ، وسمّ المأمون الرضا ، وسمّ المعتصم محمداً الجواد ، وسمّ المعتز على بن محمد الهادى ، وسمّ المعتمد الحسن بن على العسكرى و هرب المتوكّل خوفاً من المتوكّل(2).. الى آخره .
و عجب است از شيخ طريحى كه متوكل را معاصر حضرت قائم عليهالسلام دانسته است ، و عجبتر آن است كه نقل از مرحوم صدوق فرمود ، و آنچه معلوم است متوكل از بعد از واثق باللّه است و متوكّل در سال دويست وچهل بوده است و بسيار فاصله دارد تا زمان آن بزرگوار .
عجالةً به نحو اجمال ظلمى كه به خيار رجال و آل عصمت وارد آمد اشاره شود خوب است : اما اخيار از اولاد اميرالمؤمنين عليهالسلام در وقعه عاشورا با چهار نفر اولاد
1. در بحار، ج 50، ص 238 ذيل حديث 8 نيز بدين مطلب اشاره شده است ، و در روايتى منقول از امام ثامن ضامن حضرت رضا عليهالسلام آمده كه فرمودند : «واللّه! ما منا إلاّ مقتول شهيد » . بنگريد به : من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 585 ح 3192؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 287 ح 9 .
2. نگارنده اين مطلب را در كتابهاى چاپ شده صدوق نيافتم ولى عين اين عبارات را ابن شهرآشوب در مثالب النواصب ( نسخه خطى ) از شيخ صدوق نقل كرده است . احتمال مىرود اين عبارت نيز از جمله مطالب شيخ صدوق است كه در ضمن كتابهايى مانند «مدينة العلم» در سدههاى بعدى از بين رفته ، ولى ابنشهرآشوب از آنها بهره گرفته است .
(241)
امام حسن عليهالسلام و فرزندان سيّد الشهداء و نه تن از اولاد عقيل بواسطه و بلا واسطه و سه نفر از اولاد جعفر طيّار شهيد شدند .
و از فرزندان على بن الحسين عليهالسلام زيد در كوفه به امر نضر بن خديمه(1) اسدى ، يوسف بن عمر [ را ] بر دار آويخت و چهار سال مصلوب بود ، و احدى از هاشميين قدرت نداشت بر وى ندبه كند ، عاقبت او را سوزانيدند .
و يحيى بن زيد را به سنّ شانزده سالگى به چه قسم شهيد نمودند ، و به امر منصور دوانيقى بنيان و اساس جامع بغداد را از بدنهاى سادات بنا كردند ، و هزار نفر از فاطميّين و علويّين را از عبداللّه بن حسن و فرزندانش مانند ابراهيم و محمد و ديگران از اين خاندان را به قتل رسانيدند ، و زندان آن منبع خذلان مملوّ از سادات بود كه به درك رفت .
و بعضى در زندان و زير زمين و چاههاى عميق از گرسنگى خاك خوردند و مردند .
و وقعه فخ نيز مشهور است كه جماعتى از بنىهاشم به اشدّ عقوبت شهادت يافتند .
و اولاد حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام به دست خلفاء جور چگونه از اوطان خويش جلا و هجرت فرمودند و در كهوف و مغارات جبال و به وادى شهادت فايز گرديدند .
و مأمون ملعون چگونه محمّد بن اسماعيل بن حسن را شهيد كرد تا آنكه خلافت منتهى شد از اين خانواده به متوكّل ملعون ، پس آن ملعون امر نمود به معتز بن جهم وابن سكيت و آل ابى حفص اهل بيت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم را در مجالس عامه هجو نمايند و زبان يعقوب بن اسحاق بن سكيت كه اديب بىبدل بود براى آنكه حسنان عليهماالسلام را بر دو پسرش معين و مؤيد تفضيل داد از قفاء كشيدند و بريدند . پس آن خبيث از قتل و صلب و حرق و ضرب و حبس و سبى چيزى باقى نگذارد چنانكه گفتهاند : ولم يزل السّيف يقطر من دمائهم والسّجون مشحونة باحرارهم وامائهم(2) .
1. كذا . ظاهراً «خزيمه» صحيح است .
(242)
عاقبت امر نمود مقابر قريش را بسوزانند و قبر مطهّر جناب سيّد الشهدا عليهالسلام را خراب نمايند چنانكه هبة اللّه گفته است :
قام الخليفة من بنى العبّاس
|
بخلاف امر الهه فى الناسِ
|
ضاهى بهتك آل محمّد
|
سفها فعال امية الارجاسِ
|
واللّه ما فعلت اميّة فيهم
|
معشار ما فعلت بنو العبّاسِ(1) ما قتلهم عندى بأعظم مأتماً من حرقهم من بعد فى الارماسِ
|
اى واللّه ! آنچه بنى عبّاس كردند عشر آن را بنى اميّه ننمودند براى امتداد زمانشان با آنكه هر يك از ائمه طاهرين بر حسب حكمتها و مصالحى كه مىدانستند مىكردند و هيچ يك از ايشان خروج به سيف ننمودند حتى مأمون حضرت رضا عليهالسلام را سه ماه تكليف به قبول امامت كرد بر حسب مأموريتى كه از خداوند داشتند اباء فرمودند . مع هذا از ابناء و احفاد اين سلسله جليله به قدرى كه توانستند به قتل رسانيدند .
بناء على هذا ، استبعادى نمىرود حضرت عبدالعظيم به امر سلطان جائر و خليفه معاصر مقتول شده باشد ، و اين بعد از اجتماع شيعيان و محبّين و نشر احوال و فضايل و مآثر شريفش بوده است با آنكه مخفى بوده و عزلت و استتار را خوش داشته و از محلّ و مكان خود به ملاحظه تقيّه بيرون نمىآمده ، به نهجى كه سابقين از ابناء دين را شهيد كردند آن بزرگوار را هم شهيد كرده باشند تا درجه شهادت و درك اين فضيلت به تبعيّت به ائمه هدى و اولاد طاهرين ايشان كرده باشد ، و براى حفظ دين چون جناب خامس آل ـ عليه التحيه والثناء ـ در قبّه ساميهاش چه آثار و انوار مخصوصه خداوند سبحان هويدا و پيدا نمود .
و در ميان اعراب و بعضى اعاجم مرسوم و معمول شده است كه به قبر آن شهيد التجا مىآورند و حاجت مىخواهند چنانكه به روايت على بن اسباط كه از اصحاب حضرت
1. بنگريد به : المسترشد، طبرى ، ص 674 ـ 675 ح 347؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 13، ص 219 .
2. بيت سوم در منابع زيادى نقل شده ، و در حياة الامام الرضا عليهالسلام ، سيد جعفر مرتضى ، ص 96 از شرح ميمية ابى فراس ، ص 119 نقل شده ، نيز بنگريد به : الدرجات الرفيعة، ص 8 .
(243)
رضا عليهالسلام است در سال اوّل شهادت جناب سيد الشهدا يك صد هزار نفر زن عقيم از احياء عرب و بلدان و نواحى قريبه و بعيده التجا آوردند و همگى حامله شدند . و اين خبر اگر چه غرابتى داشت امّا تأسّى به مرحوم مجلسى نمودم و ذكر كردم(1) .
گر چه شأن مرحوم طريحى اجلّ از آن است كه مطلبى را بدون مصدر و منبع معينى نقل كند ولى به هر حال چون مستند آن معلوم نبود در هالهاى از ابهام قرار داشت ، و طبيعى است كه به صرف مصدرى مجهول نمىتوان حكم به شهادت حضرت كرد ، لذا افرادى نيز كه اين قول را نقل كردهاند با بى اعتنايى از آن عبور كردهاند .
از تفضّل خداوندى و منن الهى ، روزى از مؤلف عاليقدر و پرتوان ، حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد رضا مامقانى دام عزه العالى در اين موضوع پرسش نمودم. فرمودند: بنظرم هست ابن شهر آشوب در مثالب النواصب اين مطالب را گفتهاند .
مطلب بسيار مهم مىنمود ، چون ابن شهر آشوب متولد ـ متوفاى ( 588 ) ـ از اعاظم رجال و مفاخر شيعه است . علاوه بر قدمت وى ، شيخ الاجازه بودن و اساتيد فراوان و شاگردان او ـ از شيعه و سنى ـ بسيار در خور توجه است .
گر چه كتاب پر ارجش مثالب النواصب تاكنون به زيور طبع آراسته نشده ولى كتاب مناقب آل ابى طالب از مصادر مهم شيعه و داراى مطالب بكر فراوان و از منابع مهم مجلسى در بحار الأنوار و سايرين مىباشد .
از اين كتاب پر ارج دو نسخه خطى تا كنون يافت شده كه يكى در كتابخانه مدرسه سپهسالار تهران به شماره ( 1841 ) و ديگرى در كتابخانه ناصريه لكهنو در كشور هند موجود است ، و خوشبختانه نسخه عكسى آن دو در مركز احياء ميراث اسلامى قم نگهدارى مىشود .
با مراجعه به هر دو نسخه مطلب همانطور بود كه ايشان فرموده بود ، بلكه برايم يقينى شد كه عبارات طريحى كلاًّ مأخوذ از عبارات ابن شهر آشوب مازندرانى است ،
1. بنگريد به : جنة النعيم، ج 3، ص 363 ـ 364 .
(244)
به نحوى كه بدون واسطه مثالب در نزد وى بوده و يا از منبعى با واسطه نقلكرده است.
اينك به جهت روشنتر شدن موضوع گفتارى كوتاه درباره ابن شهر آشوب نموده و سپس عبارات او را بعينه نقل مىكنيم .
شرح حالى مختصر از ابن شهر آشوب
ابو جعفر رشيد الدين محمد بن على بن شهرآشوب بن أبى جيش سروى ( ساروى ) مازندرانى معروف به ابنشهرآشوب .
ازمهمترين علماىشيعه درسده ششم هجرى بودهاستكه درسال 588 هجرى رحلت فرموده است(1). شيخ سروى ، ايام اقامت در عراق ونيز اواخر عمر خويش در حلب ، مجلس درسى داشته وشاگردان فراوانى داشتند كه عدهاى از آنها از فحول علماء بودهاند . از جمله اين شاگردان مىتوان به اين افراد اشاره كرد : منتجب الدين ، ابن أبى البركات ، ابن أبى طى ، ابن إدريس ، محمد بن جعفر ابن المشهدى ، ابن بطريق ، ابن زهرة حلبى ، على بن جعفر جامعانى، حسن دربى، ومحمد بن محمد ـ فرزند ابن شهرآشوب ـ .
با مرورى كوتاه ولى دقيق در مناقب اين شخصيت بزرگ شيعه ، كثرت مشايخ ووسعت سلسله اجازات ابنشهرآشوب ، جلب نظر مىكند . همچنين تنوع شيوخ وى از عامه وخاصه بر اهميت آن مىافزايد .
افندى در رياض(2) بدين مطلب اشاره كرده مىگويد :
وهذا الشيخ كثير الرواية والإجازة عن جماعة كثيرة من الخاصة والعامة كما يظهر من المناقب .
خودش نيز در اوائل مناقب(3) بدين مطلب اشاره كرده ومى گويد :
وأما أسانيد التفاسير والمعانى فقد ذكرتها فى الأسباب والنزول وهى تفسير البصرى والطبرى والقشيرى والزمخشرى والجبائى والطائى والسدى والواقدى والواحدى
1. الثقات العيون في سادس القرون، ص 273 .
2. رياض العلماء، ج 5، ص 126 .
3. مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 32 ـ 34 چاپ بيروت .
(245)
والماوردى والكلبى والثعلبى والوالبى وقتادة والقرطى ومجاهد والخركوشى وعطاء بن رباح وعطاء الخراسانى ووكيع وابن جريح وعكرمة والنقاش وأبى العالية والضحاك وأبى عيينة وأبى صالح ومقاتل والقطان والسمان ويعقوب بن سفيان والأصم والزجاج والفراء وأبى عبيد وأبى العباس والنجاشى والدمياطى والعوفى والنهدى والثمالىوابن فورك وابن حبيب . .
تأليفات ابن شهرآشوب
ابنشهرآشوب ، تأليفات مهمى در علوم مختلف داشته است كه متأسفانه بعضى از آنها از بين رفته وتعدادى نيز هنوز چاپ نشدهاند . كتابهاى وى مورد توجه واعتماد علماى شيعه بوده است . محدث نورى در خاتمه مستدرك(1) مىفرمايد :
ولابن شهرآشوب مؤلفات حسنة ـ غير المناقب ـ اعتمد عليها الأصحاب . .
مهمترين اثر ابن شهرآشوب مناقب آل أبىطالب است كه از مصادر مهم بحار الانوار مجلسى نيز بوده است . در شهرت اين اثر همان بس كه ابن شهرآشوب در بسيارى از نقلها با عنوان «صاحب مناقب» معروف گشته است .
از ديگر تأليفات وى إعلام الطرائق فى الحدود والحقائق مىباشد كه در علم لغت است(2) .
همچنين أسباب نزول القرآن ، المواليد ، الفصول في النحو ، متشابه القرآن ومختلفه ، معالم العلماء از ديگر تأليفات اوست .
ابن شهرآشوب در معالم العلماء كه از تأليفات رجالى وى مىباشد شرح حالى از خود را نيز درج كرده است(3) .
از ديگر كتابهاى وى ، مىتوان به مثالب النواصب اشاره كرد كه از تحفه كتابهاى شيعى است كه متأسفانه هنوز به چاپ نرسيده است(4) .
1. خاتمة المستدرك (چاپ سنگى )، ج 3، ص 485 .
2. رياض العلماء، ج 5، ص 124 .
3. معالم العلماء، ص 119 .
(246)
نقل عبارات ابن شهرآشوب
ابنشهرآشوب در اوائل كتاب ارجمندش مثالب النواصب فصلى دارد با عنوان «فصل فى مصائب اهل البيت» . در آغاز اين فصل مىفرمايد(1) :
تبرّكت العامة بآثار النبي صلى اللّه عليه وآله تقليداً لا تحقيقاً وجعلت تقول : هذه شعرته وهذه قصعته وهذا نعله ، وافتخرت العباسية فقالت : عندنا قضيبه وبردته ونازعت عايشة عثمان وسألت قميصاً عليه فقالت : هذه لم تبل وقد أبلى عثمان سنّته وتطاولت عليه مرة أخرى وسألت نعلاً وقالت : تركت سنة صاحب النعل .
ولا أراهم يتقربون بأولاده فيقولوا : هؤلاء عترته وذريته بل لم يعرف فى نسل بنىآدم من نبى أو ذمي أو ملك أو سوقى أصاب واحداً منهم ما أصاب أولاد المصطفى من القتل والصلب والنفى والضرب والفتك والحق والغيلة والرمي والحبس والجوع والمثلة والسبي وضروب النكال .
وبني على كثير منهم الأبنية وغرق بعضهم فى الاودية وبقية السيف ( الضيف أو الصنف ) صاروا مستترين؟ كانوا منفضّين أيادى سبا ، فتفرقوا فى البلاد وتركوا الأهلين والأولاد وارتحلوا عن ديارهم وكتموا أنسابهم من أحبائهم فضلاً عن أعدائهم وجزّوا ذوائبهم ولم تزل السيوف تقطر من دماء آل محمد وشيعتهم ولم تزل السجون مشحونة بدعاتهم ومظهري فضلهم وراوى الحديث عنهم .
وكانوا بين قتيل وأسير مستخفّ وطريد .
قال ابنبابويه القمي : إن جميع الائمة خرجوا من الدنيا على الشهادة قتل علىّ فتكاً ، وسمّ الحسن سرّاً ، وقتل الحسين جهراً ، وسمّ الوليد زين العابدين ، وسمّ ابراهيم بن الوليد الباقر ، وسمّ المنصور الصّادق عليهالسلام ، وسمّ الرشيد الكاظم ، وسمّ المأمون الرضا ، وسمّ المعتصم التقى ، وسمّ المعتز النقى ، وسمّ المعتمد الزكى صلوات اللّه عليهم .
1. درباره اين كتاب بنگريد به : أمل الآمل، ج 2، ص 285؛ إيضاح المكنون، ج 2، ص 427 .
2. مثالب النواصب، ص 11 ( نسخه خطى هند ) ، ص 22 ـ 23 ( نسخه خطى سپهسالار ) .
(247)
سپس از ابتداى غصب خلافت حضرت رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله شروع كرده ومواردى از ستمهاى عاملان زور و قدرت را بيان داشته مىگويد :
وكان أول ما استفتح به من الظلم ما أخّر على عليهالسلام عن الخلافة وغصبت فاطمة ميراث أبيها وقتل المحسن فى بطن أمه . .
وموارد فراوانى را برشمرده كه ذكر آنها در اين مقال نمىگنجد ، تا اينكه مىگويد :
وممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم الحسنى بالرى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن(1) .
غرض ما از نقل عبارات قبل از عبارت مورد نظر آن بود كه دقيقاً سير گفتار ابن شهر آشوب مشخص گردد كه قطعاً مراد ايشان بيان شهادت حضرت است ، و از سياق عبارات بسيار واضح است كه در مقام بيان شهداى اهل بيت از صدر اسلام تا عصر بعدى به ترتيب سير تاريخى مىباشد .
بنابراين به گفتار برخى(2) كه گويند : ظاهراً مراد اين است كه به اجل خودش مرد و او را نكشتهاند ، بىوجه بنظر مىرسد و نبايد اعتنايى كرد .
زنده بگور كردن !
بلكه از عبارت ابن شهر آشوب چنين بر مىآيد كه حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را زنده زنده درون قبر جا دادهاند كه در تعبيرات عاميانه از آن « زنده به گور » تعبير مىشود .
نگارنده چون تا بحال ، جز اشارات مختصرى در اين باره(3) ، به تفصيلاتى
1. مثالب النواصب، ص 13 ( نسخه خطى هند ) ، ص 27 ( نسخه خطى سپهسالار ) .
2. مانند صاحب منتخب التواريخ، ص 221 . البته بنا بر قول صاحب مقاله « آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او » ، ولى نگارنده نمىداند مراد از اين منتخب التواريخ كدام كتاب است ؟ ظاهراً مراد كتاب منتخب التواريخ ملا هاشم خراسانى است . نگارنده با مراجعه بدين كتاب مطلب مذكور را نيافت . در منتخب التواريخ خراسانى ص 688 ( چاپ انتشارات جاويدان تهران ) مطلب طريحى را نقل كرده و هيچ نظرى نداده است . نصّ گفتار وى چنين است : قيل ممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم . . الحسنى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن المجتبى ( ع ) . سپس بدون فاصله مىگويد : از روح و ريحان استفاده مىشود كه ايشان در حدود سنه 250 از دنيا رحلت فرمودهاند .
3. در مسند آقاى عطاردى ، ص 63 مىگويد : در روح و ريحان نوشته : حضرت عبدالعظيم را دشمنانش زنده در زير خاك دفن كردند و او به اجل طبيعى خود از دنيا نرفت . مؤلف اين كتاب مأخذ گفتار خود را ذكر نكرده است و ما در مصادرى كه در دست داشتيم به اين مطلب برنخورديم ، والعلم عند اللّه .
نگارنده گويد : مراد از روح و ريحان همان جنة النعيم ملا محمد باقر كجورى معروف به واعظ تهرانى است . البته انصاف آن است كه وى مأخذ گفتار خويش را مشخص كرده وآن منتخب طريحى است ، لكن مأخذى كه طريحى بدان استناد نموده مشخص نكرده است . ضمناً عبارت جنة النعيم را همانگونه كه نقل كرديم چنين بود : وممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم الحسنى . سپس عبارت را بدين گونه ترجمه كرده است : از اولاد ابى طالب كسى كه در رى زنده مدفون شد حضرت عبدالعظيم حسنى است . .
بنابراين مطلبى كه جناب آقاى عطاردى ذكر فرمودهاند گر چه معناى واضحى مىباشد ، ولى عبارت كجورى با آن متفاوت مىباشد ، وچه بسا چنين برداشتى كه آقاى عطاردى نموده ، نتيجه التفات خود وى باشد نه كجورى .
در جاى ديگرى نيز وجوه شباهت زيارت سيد الشهداء عليهالسلام را به عبدالعظيم نقل كرده ( جنة النعيم، ج 3، ص 390 ) ومىگويد : در صورتى كه تمسّك به قول مرحوم شيخ طريح عليه الرّحمه بجوئيم به آنچه در كتاب منتخب فرموده است : و دفن حيّاً ، كه ظاهر از اين عبارت آن است كه زنده آن جناب را در خاك دفن كردند مىتوان گفت : جهت مشابهت همانا شهادت است . . .
(248)
برنخورده ، لذا در اين مقام توجهى بيشتر به عبارت منقول مىدهد .
عبارت ابن شهرآشوب چنين است : « وممن دُفِنَ حيّاً » .
« دُفِنَ » صيغه مجهول و « حيّاً » حال از آن مىباشد يعنى : « از جمله كسانى كه دفن شد در حالى كه زنده بود » .
و اين همان معناى « زنده بگور كردن » است .
وتعجّب است كه مرحوم كجورى در « جنة النعيم » با اينكه عبارت طريحى را در منتخب نقل كرده و ترجمه تحت اللفظى نيز نموده ولى بدين مطلب التفاتى نفرموده است .
زنده به گور كردن كه معادل انگليسى آن « defossion » است بيشتر براى محكومين به اعدام براى اجراى حكم عقوبتى بكار مىرود(1) .
فاروقى در «المعجم القانونى»(2) ذيل واژه فوق مىنويسد :
الوأد : دفن المحكوم حيّاً تنفيذاً لعقوبة الاعدام فيه .
1. لغت عمومى آن در انگليسى « burying alive » مىباشد . بنگريد به : المورد، روحى بعلبكى ، ص 1217، واژه وَأْد .
2. المعجم القانونى، ج 1، ص 205 .
(249)
و ماده « وأد » مشترك با « موؤود » يا « موؤودة » است كه خداوند در قرآن كريم ياد كرده و مىفرمايد : « وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ * بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ » . هنگامى كه از دختر زنده بگور شده پرسيده شود كه : به كدامين گناه كشته شد؟!
علامه مجلسى در «بحار الانوار»(1) مىفرمايد : والموؤد الذى دفن فى الأرض حيّاً كما كان المشركون يفعلون فى الجاهلية ببناتهم(2) .
موؤود كسى را گويند كه زنده در زمين دفن شود آن گونه كه مشركان در زمان جاهليت با دختران خود مرتكب مىشدند .
و البته اين حكم ـ يعنى زنده به گور كردن ـ موارد مشابه دارد خصوصاً در بين علويان .
ابوالفرج اصفهانى از جمله كسانى كه بدين طريق كشته شدهاند ابراهيم بن حسن را ذكر كرده است . وى در « مقاتل الطالبيين »(3) مىگويد :
وذكر محمد بن على بن حمزة انه سمع من يذكر أن يعقوب واسحاق و محمداً و ابراهيم بنى الحسن قتلوا فى الحبس بضروب من القتل ، وإن ابراهيم بن الحسن دفن حيّاً و طرح على عبداللّه بن الحسن بيت .
يعنى : ابن حمزه گفته كه از كسى شنيد كه مىگفت : يعقوب و اسحاق و محمد و ابراهيم ، فرزندان امام حسن مجتبى عليهالسلام ، به انواع قتلها در حبس كشته شدند : ابراهيم بن حسن زنده به گور شد و بر سر عبد اللّه بن حسن خانه خراب كردند !
در زمان منصور دوانيقى كه خلافتش بين سالهاى 136 ـ 158 هجرى بود و در زمان او شهر رى تجديد بنا شده و « محمديه » نام گرفت ، علويان زيادى در حبس وى بودند . عدهاى از محبوسين در « هاشميه » كنار پل كوفه در زير زمين هولناك و تاريكى بسر مىبردند كه شب را از روز تشخيص نمىداند . اين رجال كه هفت يا پانزده نفر بودهاند به طرق مختلف كشته شدهاند كه يكى از آنها زنده به گور كردن بوده است ،
1. بحار الانوار، ج 3، ص 64 .
2. نيز بنگريد به : فيض القدير، ج 6، ص 480 .
3. مقاتل الطالبيين، ص 153 .
(250)
بدين عبارت توجه كنيد :
كانوا خمسة عشر رجلاً ، وقيل سبعة ، حبسوا بالهاشمية . . ثم قتلوا : بعضهم دفن حياً وبعضهم بُنىِ عليه اسطوانة ، وبعضهم سُقى السم ، وبعضهم خنق ، وقبرهم فى موضع الحبس ، و تعرف قبورهم بالسبعة(1) .
ابن عنبه نيز درباره كيفيت قتل عبيداللّه نوه عمر اطرف مىگويد :
واما عبيداللّه بن محمد بن عمر الاطرف ، وهو صاحب مقابر النذور ببغداد ، وقبره مشهور بقبر عبيداللّه ، وكان قد دفن حيّاً .
در قضيه سليمان بن عبدالملك ـ خليفه اموى ـ نيز هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز ( حكومت 99 ـ 101 ) با سه تن از فرزندان سليمان بر سر قبرش آمدند و او را بلند كردند ، سليمان روى دست آنها حركتى كرد . فرزندان سليمان قسم ياد كردند كه پدر ما زنده است ، و عمر جواب داد : بل عوجِلَ أبوكم وربِّ الكعبة ، پس از آن بعضى بر عمر بن عبدالعزيز طعنه مىزدند كه : دفن سليمان حياً(2) .
اينك مائيم و دو قول مخالف : قول اول كه مىگويد : « مرض و مات » و قول دوم كه مىگويد : « دفن حيّاً » .
قول فخر رازى
علاوه بر قول ابن شهرآشوب ( در گذشته 588 ) كه قديمترين مصدر قابل استناد در مورد شهادت حضرت عبدالعظيم مىباشد به قول صاحب كتاب «الشجرة المباركة» نيز برخورد مىكنيم . عبارت وى چنين است :
عبدالعظيم . . . وقتل بالرى ، و مشهده بها معروف و مشهور . .
نويسنده مقاله « آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او » احتمال داده كه شايد بجاى « وقتل » ، عبارت « وقيل » بوده است كه در اين صورت ، صاحب كتاب
1. حاشيه عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 182 .
2. تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 299 ـ 300 .
(251)
«الشجرة المباركة» از قائلين به شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نمىباشد .
نگارنده گويد : اى كاش ، نويسنده محترم عبارت قبل از « وقتل بالرى » را نيز نقل مىفرمودند تا مشخص شود كه واو بر چه چيزى عطف شده است . ظاهر عبارت با توجه به احتمال مذكور آن است كه در مدفن يا محل زندگى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام دو قول است ، قول اول كه قويتر است ومحل آن در عبارت نيامده است ، وقول دوم كه ضعيفتر است آن است كه حضرت در رى زندگى مىكرده و يا دفن شدهاند .
اما اگر مدفن مراد باشد : تا جايى كه نگارنده مىداند هيچ كس در مدفن آن حضرت تشكيك نكرده است ، وهمه بر يك قول متفّق جازمند كه مدفن وى در رى همان بارگاه فعلى مىباشد .
و اگر محل زندگى باشد : بنا به گفته مورخان ، آن حضرت در مدينه و عراق درك حضور اهل بيت عليهمالسلام را كرده و سپس در اواخر عمر به رى آمده است ، پس قول قيل چه معنايى مىتواند داشته باشد .
بنابراين گر چه مقدارى از عبارت در نقل مذكور نيامده ، ولى مقدار موجود نيز دلالت دارد كه «و قتل» صحيح باشد .
مؤيد واضح اين مطلب كلمه پس از آن است كه فرموده : « ومشهده بها معروف » وكلمه « مشهد » اسم مكان است ، يعنى محل شهادت . بنابراين مراد صاحب « شجره مباركه » آن است كه حضرت عبدالعظيم در رى به شهادت رسيده است ، و محل شهادت وى در رى معروف و مشهور است .
پس از اين گفتار ، با جستوجويى درباره كتاب «الشجرة المباركة» معلوم شد اين كتاب از فخر رازى درگذشته 606 هجرى است ، وآنرا در انساب طالبيان نگاشته است(1) . وى در صفحه 63 مىگويد :
1. كتاب فخر رازى با عنوان «الشجرة المباركة فى انساب الطالبية» تحقيق سيد مهدى رجائى ، توسط كتابخانه حضرت آيةاللّه مرعشى در سال 1409 ه ق بچاپ رسيده است .
(252)
اعقاب على بن الحسن بن زيد بن الحسن عليه السلام : اما على بن الحسن بن زيد بن الحسن عليهالسلام فعقبه من رجل واحد : عبداللّه .
سپس در صفحه 64(1) مىگويد :
وأعقب ـ يعنى عبداللّه ـ من رجلين : عبدالعظيم بطبرستان ، وقتل بالرى ، ومشهده بها معروف ومشهور ؛ وأحمد ، له عقب كثير أجمع على صحتهم العلماء إلا البخارى . أما عبدالعظيم فلا أعرف من عقبه إلا ابنه محمد .
بنا برعبارت مذكور، گرچه محتملاست بجاى «وقتل» دراصلنسخههاى مخطوط «وقيل» بوده تا «بالرى» عطف بر «بطبرستان» باشد ولىايناحتمال بعيداست بهچند وجه:
الف ـ ظاهر عبارت اين است كه عبدالعظيم ساكن طبرستان بوده و در رى كشته شده است ، و مشهد وى در رى معروف و مشهور است .
ب ـ با توجه به اينكه فخر رازى خود اهل رى بوده و نيز قرب عهد وى به عبدالعظيم ، بسيار بعيد است كه در محل زندگانى حضرت عبدالعظيم تشكيك كرده و آن را مردّد بين طبرستان و رى بداند .
ج ـ عبارت «مشهده» چنانچه اشاره كرديم ظاهر بلكه نصّ صريح است در اينكه مراد محل كشته شدن و شهادت است ، و بنابراين عبارت «وقتل» صحيح بنظر مىرسد .
اينك مائيم و دو قول مخالف : قول اول كه مىگويد : « مرض و مات ، مريض شد و وفات يافت » ، و قول دوم كه مىگويد : « دفن حيّاً ، زنده به گور شد و به شهادت رسيد » .
امكان جمع بين دو قول
ممكن است كسى بگويد : منافاتى ندارد كه درباره شخص بيمارى هم موت صدق كند
1. در مقاله مذكور صفحه 46 درج شده است .
(253)
و هم شهادت ، چنانچه مشهور است درباره حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله كه توسط زنى يهوديه مسموم شد و به سبب آن مريض و سپس شهيد شد(1) ؛ يا حضرت صديقه كبرى و شفيعه محشر فاطمه زهرا عليهاالسلام كه از ضربه قنفذ ملعون در بستر بيمارى افتاده و پس از اندكى به شهادت رسيد و حضرت كاظم عليهالسلام در باره او فرمود : « فاطمة صديقة شهيدة »(2) .
ولى در مقام ، اين گفتار صادق نيست چون ظاهر عبارت قول اول آن است كه حضرت در حال بيمارى وفات يافته است ، و عبارت قول دوم نيز فقط مقاله شهادت را نمىگويد بلكه شهادتى است كه حضرت را در حال زنده بودن ، در تيره خاك سپردهاند .
مگر فقط به گفتار فخر رازى ـ منهاى قول ابن شهر آشوب ـ توجه شود كه فقط مسأله قتل آن حضرت را مطرح كرده وگفته است : « قُتِلَ بالرى » . در اين صورت مقوله بيمارى و شهادت قابل جمع و توجيه است .
بهر حال در ترجيح هر يك از دو قول سابق ، دو بررسى لازم است :
1. بررسى سندى
2. بررسى تاريخى و تكيه بر شواهد و قرائن
الف ـ بررسى سندى
مستند قول اول :
مستند قول اول كتابهاى رجالى بيان مىشود :
سند رجال نجاشى چنين بود(3) :
1. قول ديگرى نيز درباره شهادت نبى مكرم اسلام صلىاللهعليهوآله منقول است . به روايت ابنشهر آشوب در مثالب النواصب ( ص 517 از نسخه خطى كتابخانه سپهسالار ) : عن عبدالصمد بن بشير ، عن أبىعبداللّه عليهالسلام : أتدرون مات رسول اللّه أو قتل ؟ فإن اللّه تعالى يقول فى كتابه «أفان مات أو قتل . .» فنسخ القتل الموت ، إنّما سمّتاه وقتلتاه ، وإنهما وأبوهما شرّ خلق اللّه .
2. مسائل على بن جعفر، ص 325 ح 811؛ كافى، ج 1، ص 458 ح 2 .
(254)
قال ابو عبداللّه الحسين بن عبيداللّه ، حدثنا جعفر بن محمد ابوالقاسم ، قال : حدثنا على بن الحسين السعد آبادى ، قال : حدثنا احمد بن محمد بن خالد البرقى قال : كان عبدالعظيم .
در جامع الرواة(1) بجاى « جعفر بن محمد ابوالقاسم » « حفص بن احمد ابوالقاسم » ذكر شده و به نقل از نسخه بدلى حفص بن محمد را ثبت كرده است . در معجم رجال الحديث(2) مانند آنچه از رجال نجاشى ثبت كرديم مذكور است .
1. ابوعبداللّه حسين بن عبيداللّه :
وى همان ابن الغضائرى مشهور است كه علامه در خلاصه(3) از او تعبير به شيخ الطائفه نموده است . ودر رجال نجاشى(4) او را شيخ الاجازة دانسته است . شيخ نيز به شيخ الاجازه بودن ابن غضائرى تصريح مىكند(5) .
بنا بر مبناى جمعى از رجاليين ، شيخ الاجازه بودن در وثاقت شخص كفايت مىكند . علاوه بر اينكه مجلسى و ابن طاووس وجماعتى ديگر وى را توثيق نمودهاند . وهمين افتخار براى وى بس كه افرادى مانند ذهبى در ميزان الاعتدال(6) او را شيخ الرافضة خوانده است .
2. جعفر بن محمد ابوالقاسم :
وى همان ابنقولويه است كه از مشايخ روات و اجازات مىباشد . تمامى كسانى كه شرح حال وى را ذكر نمودهاند او را توثيق كردهاند ، بلكه ابن قولويه از اجلاء ثقات اصحاب ما در فقه و حديث مىباشد چنانچه نجاشى از وى بدين گونه تعبير نموده
1. رجال النجاشى، ص 248 ـ 249 رقم 653 ، همچنين بنگريد به : خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و ج 5، ص 230؛ بحار الأنوار، ج 99، ص 268 ح 3 ؛ ثلاثيات الكلينى، ص 74 ؛ نقد الرجال، ج 3، ص 68 رقم 2944 .
2. جامع الرواة، ج 1، ص 460 .
3. معجم رجال الحديث، ج 11، ص 50 .
4. خلاصة الاقوال، ص 50 شماره 11 .
5. رجال النجاشى، ص 69 ش 166 .
6. الخلاصة، ص 470 ش 52 .
7. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 541 ش 2023 .
(255)
سپس مىگويد : كل ما يوصف به الناس من جميل وفقه فهو فوقه(1) .
3. على بن حسين سعدآبادى :
وى مؤدّب ابن قولويه بوده و از وى روايت مىكند . شيخ طوسى حديثش را در نزد اكثر از نوع حسن مىداند . وحيد نيز در تعليقهاش بر منهج المقال(2) مىگويد : لا يبعد عدّ حديثه حسناً .
بلكه بعضى از متأخرين ـ مانند محدّث نورى ـ قائل به وثاقت او شدهاند ، چرا كه از مشايخ اجازه مىباشد. به شيخ الاجازه بودن سعدآبادى در وجيزه مجلسى اشاره شده است(3)، وهمو درروضة المتقين(4) مىگويد: سعدآبادى بهكثرتروايتشناختهشدهاست.
ناگفته نماند : كثرت نقل روايت نيز در نزد برخى از مرجّحات شمرده مىشود .
4. احمد بن محمد بن خالد برقى :
نجاشى در رجالش(5) درباره برقى مىگويد : وكان ثقة فى نفسه . . وطعن بروايته عن الضعفاء واعتماده المراسيل ، والطعن فى القميين . .(6) .
يعنى برقى فى حد نفسه شخص ثقه ومورد اعتمادى است ، الا اينكه بعضى در روايت او از ضعفاء و تكيه وى بر مرسلات خردهگيرى كردهاند و همچنين وى بر قمىها طعنه مىزده است .
بايد گفت(7) : اگر ثقه بودن شخص را پذيرفتيم ، ديگر روايت شخص از ضعفاء موجب ضعف او نمىشود ؛ چون مبناى بعضى از روات اين بوده كه فقط آنچه را صحيح مىدانستهاند نقل كنند ، ومبناى عدهاى ديگر ـ با اينكه خود افراد مطمئنى بودهاند ـ اين بوده كه هر چه حديث شنيدند نقل كنند ، و اين بدان معنا نيست كه هر
1. بنگريد به : رجال الشيخ، ص 458 ش 5؛ رجال العلامة، ص 31 ش 26؛ فهرست الشيخ، ص 42 ش 13 .
2. تعليقة الوحيد على منهج المقال، ص 229 .
3. الوجيزة، ص 259 .
4. روضة المتقين، ج 14، ص 43 و 395 .
5. رجال النجاشى، ص 76 ش 182 .
6. نيز بنگريد به : خلاصة الاقوال، ص 14 ش 7 .
7. چنانچه استاد محقق ، شيخ محمدرضا مامقانى حفظه اللّه تصريح فرمودهاند .
(256)
آنچه را كه نقل كردهاند پذيرفتهاند و يا بر نقل ضعفاء اعتماد كردهاند . بنابراين نهايت اشكالى كه مىتوان بر برقى كرد اين است كه چرا از ضعفاء روايت مىكند ؟ نه اينكه حال كه از ضعفاء روايت كرد پس حديث او نيز ضعيف است !(1)
از آنچه گفتيم نتيجه گرفته مىشود : روايت مذكور بنا بر قول رجالىها از روايات حسنه به حساب مىآيد ، بلكه با توجه به اينكه تمامى راويان اين روايت از مشايخ اجازه شيعه هستند و بعضى از آنها به كثرت روايت مشهورند ، بنا بر مبناى بعضى از متأخرين ـ مثل مبناى ميرزاى نورى صاحب مستدرك الوسائل ـ از جمله روايات موثقه مىباشد .
مستند قول دوم :
بررسى كلام طريحى :
«منتخب» طريحى مطالب را ظاهراً از ابن شهر آشوب گرفته و مصدر مستقلى نيست ، علاوه بر اينكه خودش نيز اين مطلب را به قول قيل نسبت داده است كه مشعر به ضعف قول است .
به عبارت ديگر : با توجه به دو نسخه از «مثالب» كه عبارت مذكور در آن واقع است و نسبت به «قيل» داده نشده بلكه جزما نسبت شهادت به حضرت عبد العظيم عليهالسلام داده شده ، ولى صاحب منتخب در نقل عبارات شهر آشوب به اين مطلب كه رسيده لفظ « قيل » را اضافه كرده است . بنابراين طريحى نظر به قول علماى رجال مانند نجاشى و شيخ داشته و مىتوان گفت : خود طريحى قائل به موت طبيعى بوده و شهادت را به نحو قولى قيل كه خود بدان قائل نيست نقل كرده است .
بررسى كلام ابن شهر آشوب :
اما ابن شهر آشوب ، قدمت و قول او حجّيّت بلا كلام دارد ، منتها تنها مطلبى كه در بين
1. نيز بنگريد به : منتهى المقال، ج 1، ص 321 .
(257)
هست اين است كه ابن شهر آشوب مطلب تاريخى مذكور را از كجا نقل كرده است و مستند وى چه كتاب يا كتابهايى بوده است ؟
بايد بدين نكته توجه داشت كه موارد زيادى در مثالب و مناقب وى ديده مىشود كه مطالب روايى يا تاريخى متضاد را به نقل از منابع گوناگون گرد آورده است البته به جهت حفظ تاريخى و استناد به برخى از مطالب آن . به عبارت ديگر همانگونه كه مرحوم مجلسى و ديگر محدثان ، روايات فراوانى نقل كردهاند كه تضاد ظاهرى يا واقعى با يكديگر دارند و مراد آنها حفظ احاديث بوده نه اقرار به تمامى آنها ، ابن شهر آشوب نيز همين حكم را دارد . بنا بر اين اگر شهادت حضرت عبدالعظيم معتَقَد ابن شهر آشوب باشد ما نيز مىتوانيم آن را بپذيريم ولى اگر صرف نقل از ديگران باشد آنگاه بايد آن مصدر نيز مورد توجه قرار گيرد .
در مقام ، ابن شهر آشوب قبل و پس از اين عبارت نام « تاريخ » را آورده كه از آن متأسفانه اطلاعى در دست نداريم و احتمال مىرود مطلب مربوط به حضرت عبدالعظيم نيز از آن كتاب مأخوذ باشد . البته با توجه به سياق عبارت نمىتوان به اخذ از آن كتاب جزم كرد . عبارت قبل و پس از آن چنين است :
وقتل عدة من الشيعة ذكره القاضى ابوالحسن في صفوة التاريخ فجلس اهل العراق كلهم فى التعازى حتى اعادوا القبر وسموا ظهره .
وممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم الحسنى بالرى ومحمد بن عبداللّه بن الحسن .
قال الصفوانى : وجد فى برج انهدم رؤوس آل الرسول عليهم السلام(1) .
ابنشهرآشوب در عبارات قبل و پس از عبارت مورد نظر از دو نفر نام برده و به نام يك كتاب نيز تصريح كرده است :
1. قاضى ابوالحسن در صفوة التاريخ.
1. مثالب النواصب، ص 13 نسخه لكهنو .
(258)
2. صفوانى .
سياق عبارت به گونهاى نيست كه بتوان تشخيص داد عبارت مورد نظر را از يكى از دو منبع مذكور نقل كرده باشد ، بلكه احتمال مىرود مصدر ديگرى غير از آنچه ذكر شد داشته است ، خصوصاً با توجه به سياق مثالب النواصب كه مطالب را در بسيارى از موارد سلسلهوار نقل مىكند بدون اينكه مصادر آنها مربوط به يكديگر باشند .
در مورد «قاضى ابوالحسن» بايد گفت : بياضى در «الصراط المستقيم»(1) از او مطلبى نقل كرده و مىگويد : فى صفوة التاريخ لابى الحسن الجرجانى .
محمد طاهر قمى شيرازى نيز در اربعين(2) خود از صفوة التاريخ قاضى ابوالحسن جرجانى ياد كرده است .
سركيس در معجم المطبوعات(3) از او ياد كرده و مىگويد : قاضى ابوالحسن على بن عبدالعزيز بن حسين بن على جرجانى شافعى ( 366 ـ 390 ) قاضى جرجان بود و به قضاوت رى نيز دست يافت . سپس از شيخ ابواسحاق نقل مىكند كه او فقيهى شاعر بود واز خود كتاب الوكالة و تفسير كبيرى بجاى گذاشته است ، و از جمله كتابهاى او صفوة التاريخ است كه اختصارى از تاريخ ابوجعفر طبرى مىباشد . اين مطلب را به نقل از ثعالبى در يتيمة الدهر نگاشته است .
بنابراين بايد به دو نكته توجه كرد :
1. اينكتاب گزيدهاىاز تاريخ طبرى است. بنابراينبايد در تاريخ طبرى گشتوگذارى نمود تا بتوان درباره نقل ابنشهرآشوب از اين مصدر يا عدم نقل او ، جزم حاصل نمود .
2. چنانچه مصدر ابنشهرآشوب در نقل شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام كتاب «صفوة التاريخ» باشد ، مىتواند منبع مورد اطمينانى باشد از اين جهت كه وى به تصريح سركيس ، مدتى در رى قاضى بوده است ، و اطلاعات محلّى افراد درباره تواريخ مربوط به آن محل بيشتر قابل اعتماد است .
1. الصراط المستقيم، ج 3، ص 47 .
2. الاربعين، ص 94 .
3. معجم المطبوعات العربية والمعربة، ج 1، ص 682 .
(259)
اما شافعى بودن او ضررى بدين نقل نمىزند چرا كه شافعيان از ميان اهل سنت ، به شيعه نزديكترند خصوصاً كه براى سادات احترام قائل هستند .
بررسى كلام فخر رازى
اما فخر رازى ، بطور كلى گفتارش در مطالب اعتقادى يقيناً مورد استناد و احتجاج نيست ؛ چرا كه در تأليفاتش بسيار معاند ، متعصّب و مبغض شيعه و پيروان محمد وآل محمد صلوات اللّه عليهم مىباشد .
ولى در مانند مقام كه كتابش را در علم انساب نگاشته اقوالش اگر مخالفى نداشته باشد مىتواند مورد قبول قرار گيرد ، و يا لااقل ، قول وى مؤيِّد اقوال موافق باشد .
با توجه به مطالب گفته شده در بررسى سندى ، مىتوان به قول مرحوم نجاشى با توجه به سند گفتارش كه حسنه يا موثقه است اعتماد بيشترى نمود ، و عبارات منقول از ابنشهرآشوب و فخر رازى ـ در مقابل آن نمىتواند اعتبار فوقالعادهاى نشان دهد ؛ زيرا مأخذ ابنشهرآشوب دقيقاً معلوم نيست ، و كلام فخر رازى نيز احتمال خلاف دارد ( بنا بر قرائت « وقيل » بجاى « وقتل » ) .
تأييدى ديگر بر قول نجاشى
در تأييد قول نجاشى كه درباره حضرت عبد العظيم عليهالسلام فرموده بود : « مرض و مات » ، قول شيخ طوسى نيز در فهرست بدان ضميمه مىشود . عبارت فهرست(1) چنين است : مات عبد العظيم بالرى ، و قبره هناك .
ظاهر اين عبارت مرگ طبيعى است و الاّ بجاى آن ، عبارت « استشهد » را بكار مىبرد ، و همچنين در ادامه كلامش فرمود : « قبره هناك » و تعبير از « قبر » كرد نه « مشهد » چنانچه فخر رازى تعبير كرده بود .
و كلام شيخ طوسى با توجه به اينكه يكى از مشايخ رجال شعيه است حائز اهميت
1. الفهرست، ص 121 ش 548 ، نيز بنگريد به : نقد الرجال، ج 3، ص 70 .
(260)
فراوان است و همچون نجاشى(1) ، قابل استناد مىباشد . شيخ طوسى نسبت به كلامى كه فرموده جزم داشته و هيچ گونه ترديدى در كلماتش ديده نمىشود .
ب ـ بررسى تاريخى و تكيه بر شواهد و قرائن
در اين بررسى قول دوم كه شهادت حضرت عبدالعظيم باشد بسيار قوت مىيابد و براى قول اول هنگامى كه تكيه بر شواهد و قرائى مىكنيم چيزى نمىتوان گفت جز آنكه سن حضرت به قرائن روايات و مطالب منقوله كه پيش از اين بدانها اشاره شد بين هفتاد تا هفتاد و نه سال بوده ، و در اين سن مرگ طبيعى احتمالش قوى است .
اولين مؤيد شهادت
ولى اوضاع و جوّ حاكم بر آن زمان و علّتيابى مهاجرت حضرت از مدينه يا عراق به رى قضيه شهادت را قوّت مىبخشد .
ستم و بيدادى كه از سوى بنىالعباس بر علويان وارد مىشد طيف وسيعى از شورشها و نهضتهاى ضد حكومتى براه انداخت بطورى كه در طول نيم قرن يعنى از آغاز خلافت معتصم تا آخر خلافت معتمد عباسى حد اقل 18 قيام سراغ داريم كه فقط از سادات علوى سرزده و اين حاكى از فشار فوق العاده دستگاه حاكمه است كه به تناسب ، نهضتهاى زيادترى را همراه داشته ؛ لذا مىبينيم در زمان منتصر ـ فرزند متوكل ـ كه على رغم پدرش متوكل ، خصومتى به اهل بيت نشان نمىداد نهضت بوقوع نپيوست و هيچ علوى به شهادت نرسيد و در زندان قيد و بند نشد ولى خلافت اين خليفه شش ماه بيشتر بطول نيانجاميد .
1. در مواردى كه تعارضى بين كلام نجاشى و شيخ وجود داشته باشد ، علماى رجال كلام نجاشى را مقدم مىكنند ؛ زيرا وى متمحض در علم رجال بوده و مطالبش اضْبَط واَدَقّ مىباشد ، بخلاف شيخ كه ذوفنون بوده و بجهت كثرت مشاغل و تأليفات و تصنيفات ، احتمال اشتباه در كلمات وى وجود داشته است . بهرحال در مقام بين كلام شيخ و نجاشى تعارضى نيست .
(261)
در بين نهضتهاى علوى آن دوره كه زمان حيات حضرت عبدالعظيم بوده است سه تا از اين شورشها در رى بوده است و حدود رحلت حضرت عبدالعظيم ، لذا ارتباط داشتن اين قيامها و سركوبى دستگاه حاكمه و طبعاً شهادت حضرت عبدالعظيم خالى از وجه نيست .
اينك به اين قيامها اشاره مىكنيم(1) :
1. قيام ابوجعفر محمد بن قاسم بن على بن عمر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب ملقب به صوفى كه زمان معتصم در طالقان قيام كرده ، سال 219 عبداللّه بن طاهر او را گرفت و پيش معتصم برد . دستهاى معتقد شدند كه نمرده و مهدى اين امت است .
2. نهضت ابوالحسين يحيى بن عمر بن يحيى بن حسين بن زيد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب كه از ستم متوكل و اتراك سال 250 در كوفه قيام كرد .
3. نهضت حسن بن زيد بن محمد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب ، در سال 250 در طبرستان قيام كرد و سال 270 پس از وفات وى برادرش محمد بن زيد جانشين او گرديد .
4. نهضت حسن بن على حسنى معروف به اطروش در طبرستان .
5 . نهضت محمد بن جعفر بن احمد بن عيسى بن حسين صغير بن على بن حسين بن على بن ابى طالب در سال 251 در خراسان .
6. نهضت ادريس بن موسى بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب كه در رى به اتفاق محمد بن جعفر در سال 251 قيام كرد . به اين تاريخ ( 251 ) و محل آن كه رى بوده توجه كنيد .
7. نهضت احمد بن عيسى بن على بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابى طالب كه پس از محمد بن جعفر بپا خاست و با محمد بن طاهر جنگيد و بر رى استيلا
1. بنگريد به : امام هادى و نهضت علويان، ص 218 ـ 224 .
(262)
يافت . وى مردم را به رضاى آل محمد صلىاللهعليهوآله فرا مىخواند . اين قيام هم مربوط به رى بوده است .
8 . نهضت حسن بن اسماعيل [ بن ] محمد بن عبداللّه بن على بن حسين بن على بن ابىطالب ملقب به كركى . گويند : وى همان حسن بن احمد بن محمد بن اسماعيل است كه در قزوين قيام كرد و موسى بن بغا با او جنگ كرد و كركى به ديلم فرار كرد .
9. قيام حسين بن محمد بن حمزة بن عبداللّه بن حسن بن على بن ابىطالب ( يا حسين بن احمد بن حمزة . . ) سال 251 در كوفه .
10. نهضتى به رهبرى محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن على بن ابى طالب جانشين حسين بن محمد سابق الذكر كه پس از وى در كوفه قيام كرد .
11. نهضت اسماعيل بن يوسف بن ابراهيم بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب در سال 252 در مدينه .
12ـ نهضت على بن عبداللّه طالبى معروف به مرعشى در سال 251 در آمل .
13. نهضت انسان علوى سال 251 در نينوا .
14. نهضت حسين بن احمد بن اسماعيل بن محمد بن اسماعيل ارقط معروف به كوكب . وى سال 251 در ناحيه قزوين و زنجان قيام كرد و عمال حاكمه را از آنجا بيرون كرد و تا 252 آنجا حكومت كرد ، سپس به اتفاق « جستان » صاحب ديلم و عيسى بن احمد علوى به رى يورش بردند و كشتند و تبعيد و اسير كردند و بالاخره بر آنجا تسلط يافتند . سپس مردم رى با آنها به دو ميليون درهم مصالحه كردند كه دست از آنجا برداشته و آنها هم قبول كردند و در سال 253 موسى بن بغا با وى جنگيد و با يك حيله جنگى آتش در لشكر او انداخت و بر وى پيروز شد و قزوين را به تصرف خود در آورد .
اين قيام نيز دقيقاً در سال 252 مربوط به رى مىشده و در آنجا قتل و غارت صورت گرفته است .
15. نهضت ابراهيم بن محمد بن يحيى بن عبداللّه بن محمد بن على بن ابى طالب
(263)
معروف به ابوالصوفى سال 256 در مصر .
16. قيام على بن زيد علوى در سال 256 در كوفه .
17. شورش عيسى بن جعفر علوى كه با على بن زيد در كوفه قيام كرد و معتز لشكرى عظيم را به فرماندهى سعيد بن صالح معروف به حاجب به نبرد با آنها ارسال كرد و آن دو شكست خوردند . اين قيام در سال 255 بود .
18. نهضت پسر موسى بن عبداللّه بن موسى بن حسن بن على بن ابى طالب ، كه پس از اسماعيل بن يوسف در مدينه ظاهر گشت .
بنابراين شكى نيست سالهاى اخير عمر حضرت عبدالعظيم و حضور مهر قرين ايشان ، رى صحنه تحولات فراوان و درگيريهاى متعدد بوده است ، لذا احتمال مىرود در يكى از اين درگيريها حضرت به شهادت رسيده باشد و به آن وضع اسفبار حضرت را زنده به گور كرده باشند .
استبعاد تأييد مذكور
مىتوان گفت : اولاً : چنين مسألهاى ـ يعنى شهادت ـ اگر بوده حتماً تاريخ در اين باره مسكوت نمىماند چون با جلالت شأنى كه حضرت داشته و بزرگ علويان بوده اين مطلب مخفى نمىماند ، و ظاهر حال اين است كه حضرت به حال انزوا در آنجا زندگى مىكرده است .
ثانياً : در تمامى رخدادهاى آن هنگام نامى از حضرت و شركت او در قيام علويان نمىبينيم . گويا از طرف امام زمان خويش مأمور به سكوت بوده و طبعاً تسليم محض او در برابر اوامر و نواهى حضرات معصومين عليهمالسلام او را به درجهاى رسانده كه اكنون حاجتمندان بىشمار از پناه بردن به آستانش رفع مشكلات و دفع غموم و رفع هموم مىنمايند . اينك براى روشنتر شدن موضوع گوشههايى از تاريخ آن زمان رى را كه مربوط به اواخر زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام است به نقل از ترجمه تاريخ طبرى با مطالبى كه خانم نيك طبع افزوده نقل مىكنيم(1) .
(264)
در 195ه با آنكه مأمون را پدرش به حكمرانى رى نشانده بود و از امين خواسته بود كه تا زنده است فرمانرواى آنجا باشد امين نام مأمون را از خطبه انداخت و به او نامه نوشت ، كه از رى برود . مأمون از اين امر سرپيچى كرد . امين ، على بن عيسى بن ماهان را با سپاهى به فرماندهى هرثمة بن اعين به قصد جنگ با مأمون روانه رى كرد ، مأمون نيز طاهر بن الحسين بن مصعب بن زريق بن حمزه رستمى را برگزيد و با لشكر عظيمى پيش فرستاد . اين دو لشكر در پنج فرسنگى رى به هم رسيدند و جنگ عظيمى درگرفت و على بن عيسى كشته شد . پس از اين جنگ امين ، عبدالرحمن بن جبله انبارى را به جنگ طاهر بن حسين فرستاد و ما بين رى و همدان جنگ كردند و عبدالرحمن شكست يافت و طاهر در رى باقى ماند ( 195ه ) .
از حوادث پر اهميت رى در دوران طبرى ، مبارزه علويان طبرستان با طاهريان و سپس با سرداران ترك و تصرّف اين شهر به دست اسماعيل سامانى را مىتوان ذكر كرد .
اهالى طبرستان كه از مظالم عمال زمان خويش مخصوصاً تعديات محمد بن اوس به جان آمده بودند چارهاى جز اين نديدند كه دست توسل به دامن دعاة علوى دراز كنند . ايشان را كه به دشمنى بنى عباس و عمّال آنها برخاسته بودند به يارى خود بخوانند ، به همين جهت يكى از سادات مقيم رويان را كه از اولاد زيد بن حسن مجتبى بود به قبول بيعت خواندند . امّا علوى مزبور چون خود را براى اين امر خطير شايسته نمىدانست تكليف ايشان را نپذيرفت و خواهرزاده خويش حسن بن زيد را كه در رى اقامت داشت لايق معرفى كرد و اهل رويان را به دعوت او هدايت كرد . شورشيان به رياست عبداللّه بن وندا اميد نامهاى به حسن بن زيد معروف به حالب
1. بنگريد به : يادنامه طبرى ، مقالهاى با عنوان « رى در زمان طبرى » پروانه نيك طبع ، ص 515 ـ 527 .
محمد بن جرير طبرى متولد 224 يا 225 در شهر آمل طبرستان ( مازندران ) بود . نخستين سفر وى به رى و نواحى آن بود و محضر صدها راوى و دانشور را درك كرد . فنون زيادى را از محمد بن حميد رازى آموخت و به مجلس درس احمد بن حماد دولابى كه ساكن دولاب از قراء نزديك رى بود حاضر مىشد . وى در سال 310 درگذشت . با توجه به سوابق وى ، مطالب تاريخى او درباره رى حائز اهميت مىباشد .
(265)
الحجاره(1) به رى فرستادند و او را به رويان دعوت كردند . در تاريخ طبرى آمده است :
« با رفتن سليمان به گرگان كار همه طبرستان بر حسن بن زيد فراهم آمد و چون كار طبرستان بر او فراهم آمد و سليمان بن عبداللّه و ياران وى را از آنجا برون راند ، سپاهى سوى رى فرستاد به همراه يكى از مردم خاندان خويش به نام حسن پسر زيد كه سوى آن رفت و عامل رى را كه از جانب طاهريان بود بيرون راند . همينكه فرستاده طالبيان به رى درآمد عامل آن گريخت و او يكى از طالبيان را به نام محمد پسر جعفر بر رى گماشت و از آنجا برفت و با طبرستان ، رى نيز تا حد همدان بر حسن بن زيد فراهم آمد . وقتى محمد بن جعفر طالبى در رى استقرار يافت چنانكه گويند ، كارهايى از او سرزد كه مردم رى آنرا خوش نداشتند . محمد بن طاهر يكى از سرداران خويش را به نام ميكال كه برادر شاه پسر ميكال بود با جمعى سوار و پياده سوى رى فرستاد كه با محمد بن جعفر طالبى بيرون شهر تلاقى كرد .
گويند : محمد بن ميكال ، محمد بن جعفر طالبى را اسير گرفت و سپاه وى را بشكست و وارد رى شد و در آنجا بماند و دعاى سلطان گفت . اما ماندن وى در آنجا دير نپائيد كه حسن بن زيد سپاهى فرستاد با يكى از سرداران خويش به نام واجن از مردم لارز . وقتى واجن به رى رسيد محمد بن ميكال به مقابله وى بيرون شد و پيكار كردند كه واجن و يارانش محمد بن ميكال و سپاه را هزيمت كردند . محمد بن ميكال به رى رفت و آنجا را پناهگاه كرد ، واجن و يارانش از دنبال وى برفتند و او را بكشتند و رى را از آن ياران حسن بن زيد كردند . پس از كشته شدن محمد بن ميكال وقتى روز عرفه آن سال رسيد ، احمد بن عيسى و ادريس بن موسى ، هردوان علوى ، در رى قيام كردند و احمد بن عيسى با مردم رى نماز عيد كرد و سوى شخص مورد رضايت از خاندان محمد دعوت كرد و او سوى قزوين رفت »(2) .
حسن بن زيد در سال 250 به قصبه كلار از آباديهاى سرحدى بين گيلان و طبرستان
1. در بعضى از نقلها : جالب الحجاره ، به جيم .
2. ترجمه تاريخ طبرى، ج 14، ص 6139 ـ 6140 .
(266)
( كلاردشت ) آمد و مردم با وى بيعت كردند ، ولقب داعى كبير را به او دادند و به عنوان مؤسس سلسله علويان طبرستان شناخته شد . در تاريخ طبرى آمده است :
« وهم در اين سال نامه محمد بن طاهر آمد با خبر مرد طالبى كه به رى و اطراف آن قيام كرده بود و سپاهيانى كه براى نبرد وى فراهم كرده بود و جنگاورانى كه به مقابله وى فرستاده بود و همينكه او به محمديه رسيده بود ، حسن بن زيد فرار كرده بود و او به هنگامى كه وارد محمديه شده بود ، كسان بر راهها گماشته بود و ياران خويش را فرستاده بود و خدا وى را بر محمد بن جعفر ظفر داده بود كه اسير شده بود بىپيمان و قرار .
كسانى كه از علويان بار دوم پس از اسارت محمد بن جعفر به رى رفته بودند ، احمد بن عيسى بن على بن حسين صغير بن على بن حسين بن ابى طالب بود با ادريس بن عبداللّه بن موسى بن عبداللّه بن حسن بن على بن ابى طالب و همين ادريس بود كه به وقت رفتن حجگزاران قيام كرده بود »(1) .
حسن بن زيد پس از استيلا بر رويان و چالوس و رى جمعى از دعاة علوى را به عنوان دعوت به اطراف طبرستان و ديلم فرستاد و مردم گروه گروه به او پيوستند . حسن بن زيد در مدت سه سال تمام طبرستان و قسمت مهم ديلم و رى را به تصرف خويش درآورد . در تاريخ طبرى آمده است :
« در اين سه سال پسر جستان فرمانرواى ديلم با احمد بن عيسى علوى و حسن بن احمد كوكبى به رى هجوم بردند و كشتار كردند و اسير گرفتند . وقتى آهنگ رى كردند عبداللّه بن عزيز عامل آنجا بود كه بگريخت . مردم رى بر دو هزار هزار درم با آنها صلح كردند كه بدادند و پسر جستان از رى برفت . ابن عزيز سوى آنجا بازگشت و احمد بن عيسى را اسير گرفت و وى را به نيشابور فرستاد »(2) .
در اين حال قارن عاصى شد و حسن بن زيد به دفع او قيام كرد و در 254 تصميم گرفت گرگان و خراسان را نيز مسخر سازد ، ولى معتزّ خليفه عباسى دو تن از سرداران
1. ترجمه تاريخ طبرى، ج 14، ص 6180 .
2. ترجمه تاريخ طبرى، ج 14، ص 6262 .
(267)
ترك خود را با سپاهى فراوان به طبرستان فرستاد . آنها رى و قزوين و سارى و آمل را گرفتند . تا سال 271 رافع بن هرثمه در خراسان مدعى عمرو ليث بود و در اين سال مغلوب عمرو شد و متوارى مىزيست ، تا سال 272 كه شنيد محمد بن زيد از حاكم رى كه تركى بود از دست نشاندگان بنىعباس شكست يافته ، موقع را مغتنم شمرد و به تحريك اسپهبد رستم بن قارن به گرگان حمله برد . در اين تاريخ از مردم ديلم كمك گرفت و رافع بن هرثمه را از طبرستان بيرون كرد ، ولى به علت تعداد زياد دشمنان كه به رافع ملحق شده بودند حريف او نشد ، تا وقتى كه رافع چند بار از لشكريان خليفه در رى و از سپاهيان عمرو ليث شكست خورد .
چنانچه ملاحظه كرديد در اين تواريخ نامى از جناب عبدالعظيم حسنى به ميان نيامده است و با توجه به موقعيت عظيم آن حضرت ، سكوت تاريخ و كتب رجال درباره شهادت قابل توجيه نيست .
دومين مؤيد شهادت
ممكن است در باره شهادت حضرت عبدالعظيم به كلام امام هادى عليهالسلام نيز درباره وى استناد شود كه حضرت ترغيب فرموده كه به زيارت او برويد ، و اين به جهت مظلوميت و شهادت حضرت در رى بوده است .
ولى اين استدلال ضعيف است چون :
اوّلاً : درباره حضرت معصومه عليهاالسلام نيز شبيه اين نص وارد شده با اينكه حضرت به شهادت نرسيده است .
ثانياً : حضرت عبدالعظيم عليهالسلام علاوه بر اينكه بزرگ طالبيان عصر خويش بوده از جلالت و قدر بالايى برخوردار بوده به نحوى كه روايت عرضه دين او نمايانگر است ، و امر به زيارت وى مىتواند بدين لحاظ يعنى موقعيت بالاى علمى و تقواى او بوده باشد . علاوه بر اينكه عبدالعظيم عليهالسلام به مقام بلند «تسليم در برابر اهلبيت عليهمالسلام » رسيده بود ، به نحوى كه با موقعيت وافرى كه داشت زمانى كه بسيارى از علويان قيام
(268)
كرده و ادعاهايى نمودند او همچنان در ربقه اطاعت از امام معصوم خويش گردن نهاد و بدين مقامات بلند نائل گشت .
سومين مؤيد شهادت
از مؤيدات ديگر بر شهادت آن حضرت به رازى بودن فخر رازى نيز بايد اشاره كرد . با توجه به اينكه فخر رازى از قائلين به شهادت ( قتل ) حضرت عبدالعظيم مىباشد وخود اهل رى بوده و نيز قرب زمانى كه به حضرت عبدالعظيم داشته است ( حدود 300 سال ) ، لذا بعيد نيست با منابعى كه در دست وى بوده است براى وى قتل حضرت عبدالعظيم مسلّم بوده است .
چهارمين مؤيد شهادت
همچنين مرحوم واعظ تهرانى در «جنة النعيم» براى تأييد شهادت آن حضرت ، مسأله آثار و بركات و معجزات آن مزار كثير الانوار را مطرح كرده مىنويسد :
اكنون اين آثارى كه از مزار كثير الانوار حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ظاهر است ـ قطع نظر از جهت سيادت و علم و عمل و ديانت و تقوا ـ همانا از اثر شهادت اوست اگر چه هر كس در غربت بميرد شهيد است ، و هر كس به محبّت اهل بيت بميرد شهيد است ، و هر كس به طريق هدايت نفوس و تعليم احكام سيّد انام بميرد شهيد است ، و هر مؤمنى كه به بعضى از امراض خاصّه بميرد شهيد است .
علاوه از اين مثوبات متداوله كه ازهاق روح است از بدن ظلماً و قهراً وجبراً ثواب معيّن و اجر معلومى دارد كه خداوند سبحان مىداند و اوليائش كه جملتى از آن در عالم برزخ از مزار قتيل شهيد بر زائر و مجاور وى ترشّح مىشود .
و از اين جهت است بعضى از دعاها در مزار حضرت عبدالعظيم و امامزادههاى ديگر به هدف اجابت مقرون مىگردد كه در اماكن و موارد ديگر به اجابت نمىرسد .
و دليل بر مراد نذورات كثيرهاى است كه لائذين و زائرين قبور ايشان در سنين
(269)
متواتره و اعوام متواليه مىآورند ؛ تا حاجات محتاجين بر حسب نذرهائى كه مىنمايند برآورده نشود وفا به آن نمىكنند ، و نفوس كافّه خواص و عوام به مقتضاى نذرى كه بر مقبره كردند و حاجات ايشان روا شد براى جلب نفع خودشان باز در حوائج و امور ديگر تكرار وتجديد مىنمايند .
و اين بقعه ساميه عظمى و عتبه عاليه كبراى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام همينطور است . اگر بخواهيد طبقات ابناء هر زمانى را تا زمان شهادت حضرت عبدالعظيم از خواستن حاجات و اجابت دعوات و اهداء تحف و نذورات و بذل موقوفات ذكر نمائيم البته از مراد خارج مىشويم(1) .
در عين حال ، كجورى خود در جاى ديگرى از كتابش ، احتمال شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را از متفرّدات شيخ طريحى دانسته و با توجه به اينكه صاحب مقاتل الطالبيّين كه شهادت اولاد ابوطالب را نقل كرده و اسمى از شهادت عبدالعظيم نبرده ، مسأله شهادت را غريب مىشمارد . وى در جنة النعيم مىگويد :
شيخ مرحوم در ذكر شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام بدين گونه منفرد است اخبار بر خلاف عقيده ايشان مرويست . و صاحب كتاب مقاتل الطالبيين ابوالفرج اصفهانى در ذكر و شهادت اولاد ابى طالب عجب اشعار و اشاره نكرده است ، بلى هر كس در راه دين بميرد براى او ثواب شهيد است ، و هر كس در غربت بميرد براى وى ثواب شهيد است ، و هر كس بر دوستى آل محمّد صلىاللهعليهوآله بميرد نيز ثواب شهيد را دارد ، ليكن معنى شهيد مصطلح كه قتل و زهاق روح است از روى ظلم به طريق تحقيق در كتب معتمده اهل علم و حق ديده نشده است(2) .
پنجمين مؤيِّد شهادت
در رسالهاى كه صاحب مستدرك به نقل از صاحب بن عباد در خاتمة المستدرك(3) ذكر
1. جنة النعيم، ص 4 ( چاپ محقق ) .
2. جنة النعيم، ج 3، ص 390 .
3. خاتمة المستدرك، ج 4، ص 404 .
(270)
كرده و تاريخ آن مربوط به سال 516 هجرى مىشود چنين مندرج است :
سألتَ عن نسب عبد العظيم الحسنى ـ المدفون بالشجرة ، صاحب المشهد قدّس اللّه روحه ـ وحاله واعتقاده و قدر علمه و زهده ، وأنا ذاكر ذلك على اختصار .
صاحب بن عبّاد ، وزير معتقد شيعى ، به سائل مىگويد : درباره عبدالعظيم كه در شجره مدفون است وصاحب مشهد مىباشد و شرح حال و اعتقادات ومقدار دانش و زهد وى سؤال كردى ، من نيز براى تو بگونهاى گزيده بيان مىكنم .
در اين نقل واژه « صاحب المشهد » آمده كه ظاهر از مشهد آن است كه اسم مكان باشد به معناى محل شهادت . بنابراين عبارت صاحب بن عباد ظهور دارد در شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام .
اشكال بر تأييد مذكور
با دقت در مطالبى كه ذيلاً مىگوييم احتمال فوق ضعيف بنظر مىرسد ، لذا ما هنگام نقل اقوال در شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، نامى از صاحب بن عباد به ميان نياورديم ، ولى چون به هر حال ظاهر عبارت وى دلالت بر شهادت مىكند بايد گفت :
واژه « مشهد » همانطور كه بر « مكان شهادت » اطلاق شود ، بر « محل حضور و گرد هم آمدن مردمان » نيز اطلاق شده است .
بستانى در البستان مىگويد :
المشهد بالفتح مكان استشهاد الشهيد ، والمشهد : مجتمع الناس ، والمشهد : محضرهم ، جمعه : مشاهد .
تا اينكه مىگويد :
مشاهد مكة : المواطن التى يجتمعون فيها .
حتى در منابع قديمتر به معناى « محل شهادت » اشاره نشده ومعناى دوم بيشتر
(271)
ذكر كرده ، و اين بدان علت است كه در آن معنا استعمال بيشترى دارد . فيروزآبادى در القاموس المحيط(1) مىگويد :
والمَشَْهد والمَشْهَدَة والمَشْهُدَة : محضر الناس .
طريحى نيز در مجمع البحرين(2) مىگويد :
المَشْهَد : محضر الناس ، ومنه المشهدان .
بنابراين شايد بتوان گفت : استعمال مشهد براى محل شهادت بيشتر در سدههاى اخير رايج شده است و در متون متأخر اين معنا ذكر شده است .
واگر ذهنيت ايرانى و فارسى خود را از اين كلمه كه دلالت بر محل شهادت مىكند كنار بگذاريم ، در متون و لغت عربى بيشتر براى محل گردهمايى مردم و انجمن بكار رفته است . حال اگر با اين ذهنيّت به عبارت مذكور بنگريم خواهيم ديد كه صاحب بن عباد ، مدفن حضرت عبدالعظيم را محل گردهمايى مردمان و رجوع زوّار ومحبّان دانسته و از وى به كسى كه « صاحب المشهد » است تعبير كرده ، يعنى صاحب مدفنى كه مردم را به دور خود جمع كرده و زيارتگاه وى محل اجتماع مردم مشتاق مىباشد .
على الخصوص در ادامه عبارات صاحب بن عباد باز واژه « مشهد » را مىبينيم ، ولى اين بار پس از عبارت « مرض و مات » . وى چنين مىگويد :
« فمرض عبدالعظيم رحمة اللّه عليه و مات ، فحمل فى ذلك اليوم الى حيث المشهد »(3) .
وقبلاً توضيح داديم كه عبارت « مرض و مات » با شهادت قابل جمع نيست . بنابراين مىتوان از مجموع عبارات صاحب بن عباد قطع حاصل كرد كه وى قائل به شهادت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نبوده است .
علاوه بر اينكه مناسب بود در صورت قائل بودن به شهادت حضرت ، نحوه آن را
1. القاموس المحيط، ص 373 مادة ( شهد ) ، چاپ مؤسسة الرسالة ، تك جلدى .
2. مجمع البحرين، ج 3، ص 82 .
3. خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 .
(272)
نيز توضيح مىداد .
احتمال سوم: موت در اثر وقوع زلزله
تا كنون دو احتمال درباره كيفيت رحلت سيد عبدالعظيم حسنى عليهالسلام والتكريم ذكر كرديم :
1. مرگ طبيعى، پس از بيمارى .
2. شهادت .
احتمال سومى كه در مقام هست آن است كه : شهر رى از دير باز به علت آنكه بر روى گسلى زلزله خيز واقع شده ، زلزلههاى مهيبى در آن روى داده است . از جمله آن زلزلهها يكى در سال 241 هجرى بوده است كه ابن اثير در الكامل مىگويد : يك زلزله سخت در شهر رى واقع شد كه خانهها را ويران كرد و بسيارى از مردم كه عده آنها بىشمار بود زير آوار كشته شدند ، مدت چهل روز آن زلزله تكرار شد و زيان بسيارى رسانيد(1) .
چند سال بعد ، زلزله مهيب ديگرى در سال 249 هجرى روى داد . ابن اثير در حوادث اين سال مىنويسد : يك زلزله بسيار سخت در شهر رى واقع شد . بسيارى از خانهها با زمين لرزه ويران و بسيارى از مردم آن سامان كشته شدند . كسانى كه زنده ماندند از درون شهر خراب شده گريختند ، به خارج شهر رفته و زير آسمان زيست كردند(2) .
مىتوان گفت : به احتمال قوى در سال 249 حضرت عبدالعظيم در رى تشريف داشتهاند و ممكن است يكى از كسانى باشند كه زير آوار زلزله رحلت كرده باشند .
البته در سالهاى 241 و 242 نيز در رى زلزلههاى مهيبى رخ داده چنانچه قبلاً به چند سند تاريخى اشاره كرديم ولى قطعاً اين زلزلهها ربطى به تاريخ رحلت آن
1. كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران ، على بن اثير ، ابوالقاسم حالت، ج 11، ص 246 ( نقل از : رى عروس البلاد ، تدوين فرماندارى شهر رى ، سال 1373 ص 5 .
همچنين الكامل ( عربى )، ج 7، ص 53 چاپ ليدن به نقل از تعليقات ديوان قوامى رازى ص 174 ـ 175 .
2. كامل ابن اثير، ج 11، ص 291 ، نقل از : رى عروس البلاد، ص 5 .
(273)
بزرگوار ندارد چرا كه :
اولاً : در آن تاريخ معلوم نيست حضرت عبدالعظيم در رى تشريف داشتهاند بلكه شايد بتوان گفت : قطعاً در آن زمان در رى شرف حضور نداشتهاند .
ثانياً : قطعاً تا پس از آن تاريخها حضرت زنده بوده و از محضر امامان بزرگوار بهره برده و سپس به رى منتقل شده است .
ثالثاً : با توجه به اقوالى كه در تاريخ رحلت آن حضرت بين سالهاى 250 تا 254 نقل كرديم ، احتمال سالهاى 241 ـ 242 بسيار بعيد بلكه ناصحيح مىنمايد .
بهرحال احتمال وفات حضرت عبدالعظيم بر اثر وقوع زلزله در مقام هست ، لكن اين احتمال بسيار بعيد مىباشد به چند وجه :
اولاً : نصى بر آن وارد نشده است و صرف احتمال اگر مقرون با قرائن نباشد قابل قبول نيست .
ثانياً : اين احتمال با دو وجه اول كه نص بر آنها داريم منافات كلى دارد . در وجه اول خواب آن شيعه را نقل كرديم كه در رؤيا ديد پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله فرمودند : مردى از اولاد من از « سكة الموالى » جنازهاش حمل مىشود و كنار شجره سيب در باغ عبدالجبار دفن مىشود . عبدالجبار نيز همان خواب را ديده بود ، بقيه عبارت چنين است كه « فمرض عبدالعظيم رحمة اللّه عليه و مات ، فحمل فى ذلك اليوم الى حيث المشهد »(1) .
در همان نقل چنين است كه عبدالجبار باغش را وقف بر شيعيان و اهل شرف نمود تا اموات خود را در آن دفن كنند .
علامه مجلسى نيز در بحار(2) نقل كرده كه وقتى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام را براى غسل دادن برهنه نمودند در جيب مباركش رقعهاى يافتند كه در آن نسب خويش را ذكر كرده بود .
با تأمّلى كوتاه در اين نقل ، منافات آن با احتمال درگذشت بر اثر وقوع زلزله كاملاً
1. خاتمة المستدرك، ج 4، ص 405 و مصادر ديگر .
2. بحار الأنوار، ج 1، ص 165 .
(274)
مشخص مىشود .
واما منافات احتمال زلزله با احتمال دوم ( شهادت ) نيز مشخص است . عبارت ابنشهر آشوب آن بود كه : ممن دفن من الطالبيين حياً عبدالعظيم . . و چنانكه گفتيم سياق عبارت وى در اثبات اين است كه اصحاب اهل بيت كه به شهادت رسيدند يا در حبس و ظلم اعداى آل محمد عليهمالسلام بسر بردند بيان كند ، و بديهى است چنانچه وفات حضرت بر اثر زلزله ـ كه امرى است خارج از اختيار بشر ـ صورت گرفته بود ابن شهر آشوب او را در عداد آن افراد محسوب نمىكرد .
ثالثا : بر فرض كه حضرت در آن هنگام به رى تشريففرما شده باشد ، معلوم نيست هنگام زلزله حتما در شهر تشريف داشتهاند ، و حتى بنا بر اينكه حضرت در شهر هم تشريف داشته است ممكن است جزء كسانى بودهاند كه زلزله به آنها آسيب نرسانده است .
بنابراين احتمال مذكور ، بى اساس و غير قابل قبول است .
(275)
نتيجهگيرى
با بىاساس بودن احتمال اخير كه موت در اثر وقوع زلزله مىباشد ، در مقام دو قول بيشتر نيست :
1. قول نجاشى و شيخ طوسى كه دلالت بر رحلت طبيعى حضرت عبد العظيم عليهالسلام مىباشد كه از جهت سندى قابل قبول مىباشد .
2. قول ابن شهرآشوب و فخر رازى و طريحى مبنى بر شهادت آن حضرت .
اين قول با بررسى شواهد تاريخى و قرائن مذكور ، فى حد نفسه قابل قبول مىباشد لكن در مقابل قول اول ، از ديد تاريخى ـ رجالى نمىتواند مقاومت كند ، علاوه بر اينكه بايد طريحى را ـ با اينكه اكثر استنادها به او بازمىگردد ـ از دائره اين قول بيرون دانست ؛ چرا كه او نسبت « قيل » به اين قول داده است كه مشعر به ضعف آن مىباشد چنانچه در جاى خود توضيح داديم .
در عين حال ، با بيان ابعاد گوناگون قضيه ، خوانندگان محترم را به قضاوت نهائى دعوت مىكنيم . شايد آن گراميان ، از مطالب مذكور به گونهاى ديگر استفاده كنند و يا با يافتن مطلبى جديد ، يكى از اقوال مذكور را تحكيم نمايند ، ان شاء اللّه .
(276)
فهرست منابع و مآخذ
1 . قرآن كريم.
2 . آشنايى با حضرت عبدالعظيم و مصادر شرح حال او ، رضا استادى ، مجله نور علم .
3 . الاختصاص ، شيخ مفيد ، تحقيق على اكبر غفارى ، جماعة المدرسين ، قم .
4 . امام هادى و نهضت علويان ، محمد رسول دريايى ، نشر رسالت قلم ، 1361ش .
5 . بحار الانوار ، ملا محمد باقر مجلسى ، مؤسسة الوفاء ـ بيروت ، 1403ق .
6 . البستان ، شيخ عبداللّه بستانى ، مكتبة لبنان ، بيروت ، اول ، 1992م .
7 . تاريخ اليعقوبى ، احمد بن ابى يعقوب ، دار صادر ( افست مؤسسه و نشر فرهنگ اهلبيت عليهمالسلام ـ قم ) .
8 . تراثنا ، مؤسسه آل البيت عليهمالسلام ، قم .
9 . ترجمه تاريخ طبرى ، ابو على محمد بلعمى ، به اهتمام دكتر جواد مشكور ( قسمت مربوط به ايران ) ، تهران ، چاپ حيدرى ، سال 1337ش .
10 . ترجمه تقويم التواريخ ، مترجمى ناشناخته ، متن از حاجى خليفه ، ميراث مكتوب ، تهران .
11 . تعليقة الوحيد على منهج المقال ، وحيد بهبهانى.
12 . تنقيح المقال ، شيخ عبداللّه مامقانى ، چاپ سنگى ، الطبقة المرتضوية ، نجف .
13 . ثلاثيات الكلينى ، شيخ امين ترمس العاملى ، دار الحديث ، 1417ق .
14 . جامع الرواة ، محمد بن على اردبيلى ، مكتبة المحمدى ـ قم .
15 . جنة النعيم ، ملا محمد باقر كجورى واعظ تهرانى ، تحقيق سيد صادق حسينى اشكورى ، كنگره بزرگداشت حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ، 1382 ه ش ؛ و نيز چاپ سنگى ، 1298ق .
16 . خاتمة المستدرك ، ميرزا حسين نورى طبرسى ، تحقيق مؤسسة آل البيت ، قم 1416ق .
17 . خلاصة الأقوال ، علامه حلى.
18 . خلاصة عبقات الأنوار ، سيد حامد نقوى ، تلخيص سيد على ميلانى ، مؤسسة البعثة ـ قم .
19 . الدعوات ، قطب الدين راوندى ، تحقيق مدرسة الامام المهدى عليهالسلام ، 1407 ه ق .
(277)
20 . ديوان قوامى رازى ، قوامى رازى ، به كوشش و تصحيح مير جلالالدين حسينى ارموى مشهور به محدث ، چاپخانه سپهر ، سال 1374ق/1334ش.
21 . رجال الشيخ الطوسى ( اختيار معرفة الرجال ) .
22 . رجال النجاشى ، ابو العباس احمد بن على نجاشى ، تحقيق سيد موسى شبيرى زنجانى ، مؤسسة النشر الاسلامى ـ قم ، 1416ق .
23 . رى در زمان طبرى ( مقاله ) ، پروانه نيك طبع ، چاپ شده در كتاب يادنامه طبرى .
24 . رى عروس البلاد، روابط عمومى فرماندارى شهرستان رى، چاپ بهرام، بهار 1373.
25 . سفينة البحار ، شيخ عباس قمى ، دار الاسوة ، 1414ق .
26 . الشجرة المباركة فى انساب الطالبية ، فخر رازى ، تحقيق سيد مهدى رجائى ، كتابخانه حضرت آيةاللّه مرعشى ، 1409ق .
27 . شرعة التسمية ، ميرداماد ، تصحيح رضا استادى قم .
28 . عبد العظيم الحسنى حياته و مسنده ( زندگانى حضرت عبدالعظيم عليهالسلام ) ، عزيزاللّه عطاردى ، انتشارات عطارد ، سوم ، 1373ش.
29 . عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب ، ابن عنبه ، تحقيق محمد حسن آل الطالقانى ، مطبعة الحيدرية ، نجف ، 1380ق .
30 . فيض القدير فى شرح الجامع الصغير ، محمد عبدالرؤوف المناوى ، تحقيق احمد عبدالسلام ، دار الكتب العلمية ـ بيروت ، 1415ق .
31 . قاموس الرجال ، شيخ محمد تقى تسترى ، چاپ اول .
32 . القاموس المحيط ، مجد الدين فيروزآبادى ، مؤسسة الرسالة ، بيروت ، چهارم ، 1415ق، در يك جلد .
33 . الكافى ، ثقة الاسلام كلينى ، تحقيق على اكبر غفارى ، دار الكتب الاسلامية 1388ق .
34 . كامل الزيارات ، جعفر بن محمد قمى ابن قولويه ، تحقيق شيخ جواد فيومى ، مؤسسة النشر الاسلامى ، قم ، 1417ق .
35 . كشف الظنون ، حاجى خليفه ، دار احياء التراث العربى ـ بيروت .
36 . كشف الغمة ، على بن عيسى اربلى ، دار الاضواء ، بيروت ، 1405ق .
(278)
37 . الكلينى والكافى ، عبدالرسول غفارى ، مؤسسة النشر الاسلامى ، قم ، 1416ق .
38 . لسان العرب ، ابن منظور ، دار احياء التراث العربى ( افست نشر ادب الحوزة ) ، 1405ق .
39 . لواقح الأنوار المحمديه فى بيان العهود المحمديه ، عبدالوهاب شعرانى ، مصطفى البابى الحلبى واولاده ـ مصر .
40 . مثالب النواصب ، محمد بن على بن شهر آشوب سروى مازندرانى ، مخطوطه مدرسه سپهسالار تهران به شماره 1841 و كتابخانه ناصريه لكنهو ـ هند .
41 . مجمع البيان ، ابو على طبرسى ، الأعلمى ـ بيروت ، 1415ق .
42 . المحاسن ، احمد بن محمد بن خالد برقى ، تحقيق سيد جلالالدين حسينى ، دار الكتب الاسلامية .
43 . مسائل على بن جعفر، على بن الامام جعفر الصادق عليهالسلام ، مؤسسة آل البيت عليهمالسلام ، اول 1409ق .
44 . معجم المطبوعات العربية والمعربة، اليان سركيس ، كتابخانه حضرت آيةاللّه مرعشى.
45 . معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خوئى ، لجنة التحقيق ، چاپ پنجم ، 1413ق .
46 . المعجم القانونى، حارث سليمان فاروقى ، مكتبة لبنان ، بيروت ، 1410ق .
47 . مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى ، تحقيق كاظم المظفر ، المكتبة الحيدرية ، نجف ( افست دار الكتاب قم ) .
48 . مكارم الاخلاق، طبرسى ، شريف رضى ـ قم ، 1392ق .
49 . منتخب التواريخ، ملا هاشم خراسانى ، انتشارات جاويدان ، تهران .
50 . المنتخب فى جمع المراثى و الخطب، فخرالدين طريحى ، نجف ، سال 1369ق ؛ همچنين نسخه خطى آن موجود در كتابخانه مرتضوى ـ مشهد ( نسخه عكسى 2606 مركز احياء ميراث اسلامى ـ قم ) .
51 . منتهى المقال، أبوعلى حائرى.
52 . من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، تحقيق على اكبر غفارى، جماعة المدرسين، 1404ق.
53 . المورد ( قاموس عربى ـ انكليزى ) ، دكتر روحى بعلبكى ، دارالعلم للملايين .
54 . ميزان الاعتدال ، ذهبى.
55 . نقد الرجال ، سيد مصطفى تفرشى ، تحقيق و چاپ مؤسسة آل البيت ـ قم ، 1418ق .
56 . نور الآفاق ، حاج شيخ جواد شاه عبدالعظيمى ، چاپ سنگى ، 1344ق .
(279)
57 . النهاية فى غريب الحديث والأثر ، مبارك بن محمد جزرى ابن اثير ، المكتبة الاسلامية ، چاپ اول ، 1383ق .
58 . الوجيزة ، علامه محمدباقر مجلسى.
59 . وقايع السنين والاعوام ، سيد عبدالحسين خاتونآبادى ، كتابفروشى اسلاميه ، تهران .
60 . ينابيع المودة، شيخ سليمان قندوزى حنفى، تحقيق سيد على حسينى ، دار الاسوة، 1416ق.
(280)
(8)
رجال رى در كتاب النقض
تأليف:
على صدرايى خويى
(281)
(282)
مقدمه
شهر رى پيش از اسلام و بعد از اسلام تا پيش از حمله مغول اهميت فراوانى داشت. بعد از اسلام اين شهر مركز تمدن و فرهنگ اسلامى بوده و آثار دينى و فرهنگى متعددى در آن بنا گرديد و دانشمندان بسيارى در آن شهر ظهور كردند. اين نوشتار به مناسبتِ كنگره گرامىداشت شخصيت سيد عبدالعظيم حسنى ـ مدفون در رى ـ نظرى دارد بر رجال رى، مذكور در كتاب نقض عبدالجليل قزوينى رازى.
كتاب نقض
آفريننده اين اثر گرانسنگ و سرمايه علمى عظيم، نصيرالدين عبدالجليل بن ابىالحسين بن ابىالفضل قزوينى رازى از دانشمندان شيعى سده ششم هجرى است.(1)
انگيزه عبدالجليل رازى در خلق اين اثر، آن است كه يكى از عالمان شافعى مذهب رى كه به رازى مشهور بوده، اقدام به نوشتن كتابى در ردّ مذهب شيعه نمود و آن را بعض فضائح الروافض نام نهاد. عبدالجليل با مطالعه آن كتاب، متوجه عناد مؤلّف و دادن نسبتهاى ناروا به شيعيان مىگردد و به همين دليل، اقدام به تأليف كتاب نقض مىكند كه نام كامل آن بعض مثالب النواصب في نقض بعض فضائح الروافض است و به اختصار به كتاب نقض شهرت يافته است.
1. شرح حال عبدالجليل رازى در ادامه همين مقاله در حرف عين ذكر خواهد شد و در مصادر ذيل نيز قابل دسترسى است:
فهرست منتجب الدين، ص 77؛ التدوين فى ذكر اخبار قزوين، رافعى قزوينى، باب عين؛ مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، ج 1، ص 482، بحارالانوار، ج 25، ص 9؛ امل الآمل، شيخ حر عاملى، ج 1، ص 40، روضات الجنّات (چاپ قديم)، ص 350 ـ 351؛ مقدمه كتاب نقض، ص 17 ـ 23.
(283)
وى اين اثر را در حدود سال 566ق تأليف كرد و در آن مطالب بسيارى درباره اوضاع شيعيان، آداب و رسوم مذهبى، نسبتهاى نارواى مخالفان به تشيع و فشارهاى روحى و روانى آنها به شيعيان درج نمود. همچنين فارسى بودن كتاب، ارزش آن را دو چندان نموده است.
چون عبدالجليل (مؤلّف كتاب) ساكن رى بوده، در لابلاى كتاب مطالب بسيارى مربوط به آداب و رسوم در رى، فرهنگ و اعلام جغرافيايى، اعلام تاريخى درج نموده كه بخشى از آنها منحصر به كتاب نقض است.
رى در عصر تأليف كتاب نقض
چنان كه ذكر شد، كتاب نقض در حدود سال 566ق تأليف شده و اين دوره نزديك به حمله مغول بوده است كه آثار تمدن در رى و ديگر شهرها دچار خسارتهاى جبران ناپذيرى گرديد.
تصويرى كه از شهر رى در سده ششم در كتاب نقض ترسيم شده شهرى بزرگ و به تعبير امروزى (كلان شهر) داراى آبادى و عمران بسيار، كه در آن انديشه و مذاهب مختلف رواج دارد. عبدالجليل در نقض، وجود و رونق چهار مذهب (شافعى، حنفى، حنبلى و شيعه) و شيعه زيديه را در رى متذكر شده كه هر كدام از آنها دانشمندان سرشناس و مساجد و مدارس متعدد در رى داشتند.
البته وسعت و توسعه شهر رى در كتابهاى ديگر نيز ذكر شده است. براى نمونه، فزونى استرآبادى در آخر بحيره تحت عنوان «خاتمه: در اظهار معمورى بلدان» گفته:
آبادانى رى در زمان ملك الشعراء خواجه بندار رازى در آن مرتبه بوده كه مدارس و خوانق شش هزار و هفتصد و هشتاد عدد، مساجد چهار هزار و هفتصد و شصت و شش، قنات خانه نهصد و بيست و هشت، يخچاه هزار و هفتصد و بيست و پنج، محلات نود و شش محله و در هر محله چهل و شش كوچه و در هر كوچه چهل هزار خانه و هزار مسجد و در هر مسجدى
(284)
هزار چراغدان از طلا و نقره و غيره.(1)
شيعيان رى در سده ششم
در سده ششم، شيعيان در رى جايگاه فرهنگى و پايگاه مذهبى عمدهاى داشتهاند كه بخشى از آن در كتاب نقض بيان شده است. براى نمونه، مدارس شيعى كه در آن دوره در رى وجود داشته در كتاب نقض چنين ذكر شده:
1. مدرسه بزرگ سيد تاج الدين محمد كيسكى؛
2. مدرسه شمس الاسلام حسكا بابويه؛
3. مدرسهاى ميان دو مدرسه مذكور كه به سادات كيسكى تعلّق داشته؛
4. مدرسه منسوب به سيد زاهد بلفتوح؛
5. مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان؛
6. مدرسه خواجه عبدالجبار مفيد؛
7. مدرسه كوى فيروز؛
8. مدرسه خواجه امام رشيد رازى؛
9. مدرسه شيخ حيدر مكى.(2)
همچنين در كتاب نقض دانشمندان شيعى در رى و موقعيت اجتماعى هر كدام به خوبى بيان شده كه نشانگر اهميت تاريخى اين كتاب است.
تصحيح و انتشار كتاب نقض
كتاب نقض توسط روان شاد دكتر سيد جلال الدين محدث ارموى به جامعه علمى عرضه شده است و آن مرحوم با تلاش خستگىناپذير تصحيح اين اثر بزرگ را در مدت حدود سى سال به كمال رسانيد. آن مرحوم با علاقه وافرى كه به اين كتاب
1. تعليقات فهرست منتجب الدين، از محدث ارموى، ص 308، به نقل از كتاب بحيره، فزونى استرآبادى، ص 626.
2. نقض، ص 34 ـ 36.
(285)
داشتند پس از تصحيح آن با تعليقات مختصر در سال 1331ش در يك جلد وزيرى در 743 صفحه، همراه با دو جزوه تعليقات نقض و كليد نقض منتشر نمودند. و پس از آن در صدد تصحيح مجدد و تعليقات مفصل بر آن برآمدند تا اين كه كتاب را در سه جلد در سال 1358ش آماده انتشار نمودند ولى اجل مهلت نداد و هنگامى كه آخرين بخشهاى كتاب زير چاپ بود ايشان دارفانى را وداع گفتند و عالم علم را به سوگ نشاندند.
مشخصات چاپ دوم كتاب چنين است:
تهران، انتشارات انجمن آثار ملى، قطع وزيرى، 1358ش در سه جلد:
جلد اوّل: متن كتاب، همراه با فهارس آيات، احاديث، امثال، اشعار، لغات و اصطلاحات، اشخاص، فرق، امكنه و كتابها، در 730 صفحه + 70 صفحه مقدمه.
جلد دوم: تعليقات نقض جلد نخستين، در 608 صفحه + فهرست اشخاص و كتب در 45 صفحه.
جلد سوم: تعليقات نقض جلد دوم، از ص 609 تا 1400 صفحه + فهرست اشخاص و كتب از ص 1401 تا 1469.
در تهيه اين مقاله از چاپ دوم نقض و تعليقات آن استفاده شد و ما در اغلب تحقيقات آن از تلاشهاى علمى مرحوم محدث ارموى بهرهمند بودهايم. روانش شاد و روحش با ائمه طاهرين محشور باد.
1. ابوسعد ورامينى(1)
صاحب نقض درباره وى مىنويسد:
و از خواجگان و رؤسا كه در عداد و التفات آيند چون... رضىالدين أبوسعد ورامينى معمار حرم خداى و رسول، به چند موقفِ حج باستاده، عمارات
1. نقض، ص 200 و 222 و 451 و 579؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 793؛ انساب سمعانى، ماده «ورامين»؛ ديوان قوامى رازى، ص 7 ـ 12 و 17 ـ 20.
(286)
مشاهد فرموده و مدارس كرده و فرزندان وى با خيرات و احسان بىمر، عماد الحاج و الحرمين الحسين بن أبىسعد عالم و زاهد و محسن و خيّر و صفىالدين احمد بن أبىسعد.(1)
صاحب نقض در چند مورد (ص 200، 222، 451، 579) از رضىالدين ابوسعد ورامينى ياد كرده است.
رضى الدين ابوسعد ورامينى را توفيق تعمير حرم مكه معظمه و مدينه منوره حاصل شده و اموال خود را در اين راه صرف نمود و اين مطالب در كتاب نقض و انساب سمعانى ذكر شده است. فرزند وى منتجب الدين حسين بن ابىسعد ورامينى نيز به تعمير حرمين پرداخته و بدين سبب به لقب معمارالحرمين ملقّب گشته است. قوامى رازى در دو قصيده چهل و چهار بيتى و صد و شانزده بيتى به مدح وى پرداخته كه چند بيت آن چنين است:
اختيار كعبه كرده سخت نيك
|
بختيارى كاختيار اين كردهاى
|
چون توانى شد به كعبه كز سخا
|
كعبه عالم ورامين كردهاى
|
***
تاج آزادگان امير حسين
|
كه ندارد نظير در كونين
|
صدر نيكو خصال گردون قدر
|
بدر خورشيد زاد آزاده
|
سجدهها برده از سياستِ او
|
شير نر پيش آهوى ماده
|
از پى شاعران به راه و به در
|
چشم بگشاده گوش بنهاده
|
وز پى زائران به روز و به شب
|
خوان نهادست و دست بگشاده
|
به ورامين ز بهر خدمتِ او
|
دولت از رى مرا فرستاده(2)
|
2. ابوطالب بابويه(3)
1. نقض، ص 222 ـ 223.
2. نقض، ص 451.
(287)
ابوطالب اسحاق بن محمد بن حسن بن حسين بن بابويه رازى، وى پسر عموى منتجب الدين صاحب الفهرست است و در كتاب مذكور، شرح حال وى چنين درج شده:
الشيخ الثقة ابوطالب اسحاق بن محمد بن الحسن بن الحسين بن بابويه قرأ على الشيخ الموفق ابى جعفر قدساللّه روحه جميع تصانيفه و له روايات الأحاديث و مطولات و مختصرات فى الاعتقاد عربية و فارسية. اخبرنا بها الشيخ الوالد موفق الدين عبيداللّه بن الحسن بن الحسين بن بابويه، عنه.(1)
عبدالجليل رازى در چند مورد نقض از بوطالب بابويه يادكرده از جمله دراين موارد:
و بوطالب بابويه سالها واعظ و مذكّر مسلمانان بوده است و امانت و فضل او ظاهر و باهر.(2)
شيخ بوطالب بابويه (رحمةاللّه عليه) بزرگ و متديّن بوده است، اما معلوم است كه آن درجه نداشت در علم كه تصنيف سازد... .(3)
3. ابوعبداللّه زاهد حسنى(4) (امامزاده عبداللّه)(5)
يكى از بزرگان شيعه كه در رى ساكن بوده و در جنب قبر منوّر عبدالعظيم حسنى مدفون است. ورا پسر زادهاى بوده به نام سيد قطب الدين ابوعبداللّه، ياد ايشان در نقض با اين عبارت آمده:
والسيد ابوعبداللّه الزاهد الحسنى كه در جنب عبدالعظيم مدفون است
1. نقض، ص 41، 142، 144، 184، 293، 294، 405، 444، 605؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 150؛ الفهرست، منتجب الدين، ص 33؛ امل الآمل، ص 462؛ روضات الجنات، ص 557.
2. الفهرست، ص 33.
3. نقض، ص 144.
4. همان، ص 294.
5. كلمه «حسنى» در برخى نسخههاى نقض «حسنى» و در برخى «حسينى» ضبط شده و مرحوم محدث ارموى احتمال داده كه اصل آن «حسين» بوده كه به صورت حسنى و حسينى تصحيف شده است.
6. نقض، ص 211، تعليقات نقض، ج 1، ص 513.
(288)
و پسرزاده او سيد قطب الدين ابوعبداللّه.(1)
علاّمه قزوينى در نسخهاى از كتاب نقض كه در اختيار داشته در حاشيه آن چنين نوشته كه «اين بايد همان امامزاده عبداللّه باشد به احتمال قوى». و مرحوم محدث ارموى بر اساس همين احتمال ـ كه گويا قريب به يقين است ـ نسب امامزاده عبداللّه را از كتب انساب ذكر نموده كه در اينجا درج مىشود:
در فصول الفخريه ضمن ذكر اعقاب عبداللّه الشهيد بن الحسن الافطس درباره او گفته:
و نسل عبداللّه الشهيد در مداين بودند و از دو پسرند العباس و محمد و معتصم عباسى زهر به اين محمد داد و نسل العباس اندك است از ايشان الابيض الشاعر ابوعبداللّه [الحسين بن عبداللّه] بن العباس المذكور.(2)
و در عمدة الطالب آمده است:
أمّا العباس بن عبداللّه الشهيد فعقبه قليل منهم الأبيض الشاعر و هو ابوعبداللّه الحسين بن عبداللّه بن العباس المذكور و قال الشيخ ابوالحسن العمرى الابيض هو عبداللّه بن العباس و اما ابونصر البخارى فقال: إنّه الحسين بن عبداللّه بن العباس و قال: مات بالري سنة تسع عشرة و ثلاثمائة و قبره ظاهر يزار.(3)
4. ابوالعلاء حسّول رازى(4) مشهور به ابن بطه رازى
در نقض درباره وى چنين آمده:
و بوالعلاء حسّول كه وزير شاهنشاه بود شيعى و معتقد بوده است و در آخر قصيده بائى اين بيتها او راست كه:
1. نقض، ص 211.
2. الفصول الفخريه، ابن عنبه، ص 196.
3. عمدة الطالب، ص 341 ـ 342 چاپ نجف و 315 ـ 316 چاپ بمبئى.
4. نقض، ص 217؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 673 ـ 681؛ راحة الصدور، راوندى، ص 208 و تعليقات آن مرحوم عباس اقبال، ص 480 ـ 483.
(289)
سيشفع لابن بطة يوم يبلى
|
محاسنه التراب أبوتراب(1)
|
ثعالبى در كتاب تتمة اليتيمة شرح حال وى را چنين آورده است:
هو الأستاذ أبوالعلاء محمد بن على بن الحسن (كذا في الاصل ولى گويا سهو است و بايد حسول باشد) صفى الحضرتين أصله من همدان و منشأه الري و أبوه أبوالقاسم مَن يضرب به المثل في الكتابة و البلاغة... و أبوالعلاء اليوم من أفراد الدهر و النظم و النشر و طالما تقلّد ديوان الرسائل و تصرّف فى الأعمال الجلائل... و هو الان فى الري فى اجل حال و أنعم بالٍ.(2)
باخرزى در دمية القصر گفته:
أنشدني الوزير ابوالعلاء محمد بن على بن حسّول بالرى فى دارالكتب سنة ثلاث و اربعين و أربعمائة.(3)
ابن شهرآشوب او را جزء شاعران شيعى ذكر نموده(4) و سيد محسن امين شرح حال وى را درج و اين ابيات را درباره شيعه بودن وى ذكر نموده است:
عليٌّ إمامي بعد الرسول
|
سيشفع في عرصة الحقّ لي
|
ولا أدعى لعلىٍ سوى
|
فضائل في العقل لم تشكل
|
و لا أدّعى أنّه مرسل
|
و لكن إمام بنصٍ جلي
|
و قول الرسول له إذ أتى
|
له شبه الفاضل المفضل
|
ألا انّ من كنت مولىً له
|
فمولاه من غير شكٍ علي(5)
|
در تاريخ بيهق نيز چنين آمده:
و وزير ابوالعلاء محمد بن على بن حسّول كه وزير مجدالدوله بود و چون سلطان
1. نقض، ص 217.
2. تتمة اليتيمة، ثعالبى، ج 1، ص 107 ـ 112.
3. دمية القصر، باخرزى، به تصحيح دكتر محمد التونجى، ج 1، ص 169.
4. معالم العلماء، ابن شهرآشوب، ص 139.
5. اعيان الشيعه، محسن امين عاملى، ج 9، ص 444 ـ 447.
(290)
محمود بن سبكتكين بر ولايت رى مستولى گشت او را دبيرى فرمود و او عمرى دراز يافت بدين خواجه كه جدّم بود نامهاى نويسد جواب نامه او.(1)
سپس تمام نامه او را ذكر نموده است.
همچنين ياد وى در نسائم الاسحار(2) و مجالس المؤمنين(3) آمده است.
5. ابو عميد رازى
صاحب نقض در ذكر صاحب منصبان شيعى نام وى را چنين ذكر نموده:
و از خواجگان و رؤسا كه در عدادِ اعتبار و التفات آيند چون... و استاذ ابوالعميد الرازى.(4)
در ديگر مصادر يادى از ابوعميد به چشم نمىخورد.
6. ابوالفتوح نصرآبادى
وى از عالمان حنفى مذهب مقيم رى بوده و در نقض در دو مورد نام وى آمده، ولى در مصادر ديگر يادى از وى نشده است. عبارت صاحب نقض چنين است:
و به رى در عهد قشقر و اميرعباس كه اصحاب بوحنيفه را به محفل پادشاه حاضر كردند به كرات كه به ديدار خداى تعالى بگوى و بنويسى كه قرآن قديم و ايشان امتناع مىكردند چون شيخ ابوالفتوح نصرآبادى و خواجه محمود حداد حنيفى و غير ايشان كه در آن مدت ايشان را اين مذهب نبود.(5)
در جاى ديگر مىنويسد:
و به رى كه از امّهات عالم است معلوم است كه شيخ ابوالفتوح نصرآبادى
1. تاريخ بيهق، ابوالحسن بيهقى، ص 109 ـ 113.
2. نسائم الاسحار من لطائم الأخبار، ناصرالدين منشى كرمانى، ص 55 ـ 56.
3. مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، ج 2، ص 455.
4. نقض، ص 222.
5. نقض، ص 41.
(291)
و خواجه محمود حدادى حنيفى و غير ايشان در كاروانسراى كوشك و مساجد بزرگ روز عاشورا چه كردهاند؟ از ذكر تعزيت و لعنت ظالمان.(1)
ابوالفتح بن العميد
ابوالفتح بن العميد على بن محمد بن الحسين بن العميد قمى، ملقّب به ذوالكفايتين.
وى از وزيران با كفايت ركن الدوله حسن بن بويه است و صاحب نقض نام وى را همراه با نام پدرش ابن عميد در شمار وزيران شيعى ياد كرده است.(2)
8. ابوالفتوح رازى(3)
دانشمند بزرگ و مفسر كبير شيعه ابوالفتح رازى، شرح حالش با توجه به اشتهار وى و ذكر آن در اغلب كتابهاى شرح حال نياز به تكرار ندارد. فقط در اينجا عبارتهاى كتاب نقض در مورد اين فقيه گرانسنگ شيعى را درج مىكنيم:
و خواجه امام ابوالفتوح عالم كه مصنف بيست مجلد است از تفسير قرآن و مؤلف كتاب شرح شهاب نبوى كه همه طوايف اسلام به نوشتن و خواندن آن راغبند.(4)
شرح ابوالفتوح بر شهاب الاخبار قاضى قضاعى به فارسى است و به نام روح الأحباب و روح الألباب موسوم است. نسخهاى از اين گوهر نفيس در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 127 موجود است(5) ولى تاكنون چاپ نشده است.
و از مفسران بعد از متقدمان... و خواجه امام ابوالفتوح الرازى كه بيست
1. همان، ص 372.
2. نقض، ص 217؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 669.
3. نقض، ص 41 و 212 و 263 و 280 و 281 و 300 و 526؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 151.
4. نقض، ص 41.
5. اين نسخه به خط نظرعلى در رجب سال 1060ق تحرير شده و مشتمل بر 380 صفحه است. فهرست نسخههاى خطى كتابخانه دانشگاه تهران، ج 5، ص 1333.
(292)
مجلد تفسيرقرآن تصنيف اوستكه ائمه وعلما همه طوايف طالب و راغباند آن را.(1)
شيخ ابوالفتوح رازى از خفتگان حرم شريف عبدالعظيم حسنى است و سوگمندانه با كمال اشتهار نام و آثارش در بين عامه و خاصه، تاريخ وفاتش ضبط نشده است. دانشمند فرزانه مرحوم دكتر سيد جمالالدين محدث ارموى تحقيقات ارزندهاى در تعليقات نقض نموده و تاريخ وفات ابوالفتوح را مبرهن ساخته است. براى مزيد اطلاع و كمال استفادت از تحقيق ايشان به تعليقات نقض مراجعه شود.(2) بر اساس تحقيق ايشان، وفات ابوالفتوح رازى در سال 544ق اتفاق افتاده است.
9. ابوالفتح ونكى(3)
سيد ابوالفتح نصر بن مهدى ونكى
شرح حال ونكى در انساب سمعانى چنين درج شده است:
الونكى: بفتح الواو و النون و في آخرها الكاف. هذه النسبة إلى ونك و هي إحدى قرى الرّي. اجتزت بها في خروجي إلى القصر الخارج، منها: السيد ابوالفتح نصر بن المهدى بن نصر بن المهدي بن محمد بن علي بن عبداللّه بن عيسى بن أحمد بن عيسى بن علي بن الحسين بن علي بن الحسين بن أبيطالب الحسيني الونكي.
كان علويّاً فاضلاً عالماً متميّزاً، حسن المظهر، زيدي المذهب. سمع الحديث الكثير من... قرأت على دكانة بباب مصلحكان و كان دكّانه مجمع الفضلاء. و كانت ولادته في شعبان سنة ثمان و ستين و اربعمائة بالري.(4)
در نقض نيز درباره ايشان چنين آمده:
1. نقض، ص 212.
2. تعليقات نقض، ج 1، ص 151.
3. نقض، ص 420؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1127؛ انساب سمعانى، ج 5، ص 616.
4. انساب سمعانى، ج 5، ص 616.
(293)
و در رى سادات بسيارند از نقيبان و رئيسان كه اين مذهب دارند و مقبول الشهادة و العدالة بودهاند پيش قاضى القضاة الحسن الاسترآبادى (رحمةاللّه عليه) چنان كه سيد امام ابوالفتح ونكى.(1)
10. ابوالفضل عميد معروف به ابن عميد
ابوالفضل محمد بن الحسين بن العميد قمى معروف به ابن عميد. وى و فرزندش ابوالفتح از وزيران ديالمه بودند و صاحب نقض درباره آنها مىنويسد:
... و بعد از آن خواجه بوالفضل عميد معروف و مشهور به فضل واصل سيصد ورده آزاد فرموده در عهد دولت خويش و املاك وى در عراق هنوز به وى منسوب است و او شيعى و معتقد بوده است و بعد از وى پسرش خواجه بلفتح بن أبىالفضل كه وزير عضدالدوله شد و متنبى را در مدح او قصايد است و از آن جمله اين بيتها است:
و من يصحب اسم ابن العميد محمدٍ
|
يصر بين أنياب الأساود و الاُسدِ(2)
|
11. ابو القاسم عبدويه
صاحب بعض مثالب النواصب درباره وى چنين نوشته:
در شهر رى رستم خادم و بلقسم عبدويه و بلقسم شواء و غيرهم كه امير قجقرشان به طاق باجكى برآويخت همه رافضيان شتّام بودند.(3)
و صاحب نقض در رد وى مىگويد:
اما ابوالقاسم عبدويه (رحمة اللّه عليه) اصولى مذهب و شيعى بود. پادشاه وقت او را به سبب فتنه و غوغاى برآويخت و چون او را معلوم شد كه طالويه خاكروب و دگران از حنفى و شفعوى در حقّ وى خوابهاى نيك ديدند و معتمدان طوايف بر
1. نقض، ص 420.
2. نقض، ص 217.
3. نقض، ص 118.
(294)
ايمان او گواهى دادند پشيمان شد و رخصت داد كه او را در مقابل تربت سيد عبدالعظيم حسنى (رضى اللّه عنه) دفن كردند در داخل مشهد و امير قجقر بفرمود تا بندارى هنار فروش كه قصد بو القاسم عبدويه كرده بود از طاق باجكى درآويختند.(1)
در ديگر مصادر يادى از وى نيامده است.
12. سيد ابو محمد موسوى رازى(2)
صاحب نقض از صاحب ترجمه در شمار سادات صاحب نام شيعى با اين تعبير ياد كرده است:
«و السيد ابو محمد الموسوى الرازى يگانه روزگار خويش».(3)
منتجب الدين در الفهرست، نسب سيادت وى را چنين آورده است:
السيد نجيبالدين أبو محمد الحسن بن محمد بن الحسن بن محمد بن الحسن بن علي بن محمد بن علي بن القاسم بن موسى الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين سيد الشهداء بن علي بن أبيطالب أميرالمؤمنين (سلام اللّه عليهم).
صالح، فقيه، دين مقرى، قرأ على السيد الاجل المرتضى ذي الفخرين المطهر (رفع اللّه درجتهما).(4)
13. ابو نصر هسنجانى(5)
شرف الائمة ابو نصر هسنجانى، شرح حال اين دانشمند در كتابها ذكر نشده ولى در نقض در موارد متعدد اسم وى ذكر شده كه عبارتند از:
1. همان، 121 ـ 122.
2. نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 519 ـ 520.
3. نقض، ص 211.
4. الفهرست، منتجب الدين، ص 41 و 100.
5. نقض، ص 138 و 139 و 143 و 372 و 449 و 452 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1098.
(295)
چون شرف الائمه بو نصر هِسِنْجانى پرده نفاقِ خواجه از درِ خانه بخواست برداشتن در دولتِ سلطان مسعود (نور اللّه قبره) با حضور اركانِ دين و دولت از وزرا و امرا و سپاه سالاران و خادمان حضرت و ده هزار نفس از عوام و خواص و از هر مذهبى و طايفهاى به حضورِ سلطان او تقرير مىكرد اين مذهب مجبران بامذهب باطنيان برابر است در وجوبِ معرفتِ خدا، فضولى برخاست و گفت: مولانا چه فرق است ميانِ ملحدان و اين جماعت؟ خواجه گرم و بلند گفت: اى خواجه، فرق در دوگانگى باشد و اينجا يگانگى است در يگانگى فرقى نباشد.(1)
و درين روزگار آنچه هر سال خواجه امام شرف الائمه أبو نصر الهنسجانى كند در هر عاشورا به حضور امرا و تركان و خواجگان و حضور حنيفيان معروف و همه موافقت نمايند و يارى كنند و اين قصه خود به وجهى گويد كه دگران خود ندانند و نيارند گفتن.(2)
و مفتّنان و اوباش سراىِ خواجه بو نصر هسنجانى به غارت بربخته و در حال خواصِّ سلطان و غلامان امير عباسى غازى برفتند و بسيارى را بگرفتند و سه غوغائى قزوينى را درآويختند.(3)
هسنجانى، به هسنجان منسوب است كه از قراى رى بوده است. سمعانى در انساب گفته:
الهسنجاني بكسر الهاء و السين المهملة و سكون النون و فتح الجيم و في آخرها النون بعد الألف، هذه النسبة إلى قريةٍ من قُرى الري، يقال لها: هسنگان: فعرّبت و قيل لها هسنجان.(4)
1. نقض، ص 138 ـ 139.
2. همان، 372.
3. نقض، ص 449.
4. تعليقات نقض، ج 2، ص 1098 به نقل از انساب سمعانى.
(296)
14. احمدچه رازى
صاحب نقض وى را از شاعران فارسىگوى ياد كرده(1) ولى در مصادر اطلاعى از احوال و اشعار آنها ذكر نشده است.
15. خواجه اميرك شيعى رازى(2)
صاحب نقض در چند مورد از وى ياد كرده بدين ترتيب:
در مقدمه كتاب در توضيح كتاب مثالب النواصب مىگويد:
[مؤلف آن كتاب را] سه نسخت كرده، يكى به خزانه اميرك معروف فرستادى و ديگرى مصنف مىدارد و در خفيه بر عوام الناس مىخواند و نسختى از آن نقل كرده به قزوين.(3)
و مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است كه بدان تكلّف مدرسهاى در هيچ طايفهاى نيست.(4)
و از خواجگان و رؤسا كه در عدادِ اعتبار و التفات آيند چون... خواجه اميرك شيعى رازى.(5)
در ديگر مصادر يادى از وى نشده است.
16. فقيه بُلمعالى امامتى رازى
از عالمان بلند مرتبه شيعى است كه صاحب نقض وى را در شمار شمس الاسلام حسكا و بو طالب بابويه و قبل از نام آنها ذكر نموده است.
عبارت صاحب نقض چنين است:
... و چون حال بدين انجاميد شيعت اين حال رفع كردند بر خواجه على عالم
1. نقض، ص 231 و 577.
2. نقض، ص 3، 35، 364، 222؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 12 ـ 13.
3. نقض، ص 3.
4. همان، ص 35.
5. همان، ص 222.
(297)
و فقيه بلمعالى امامتى و شمس الاسلام حسكا... .(1)
17. بندار رازى(2)
از شاعران شيعى است كه يادش دو بار در نقض آمده و غير از آن اطلاعى از وى در دست نداريم.
صاحب نقض مىنويسد:
و استاد ابو منصور و برادرش ابو سعد وزيران محترم بودند از آبه... و بندار رازى را در مدح اين دو وزير بيست و هفت قصيده غرّاست و اين ابياتِ مسمى وراست كه در حق ايشان گويد:
جليل مملكت داراى گيتى
|
ابو منصور آن درياى مفخر
|
هم زاى دولت و همشيره عزّ
|
هم نام مصطفى هم دين حيدر
|
بفرّ دولتِ استاد بو سعد
|
بماناد اين چنين دولت معمر
|
همايون دو برادر چونكه دو شير
|
دو خورشيد كرم دو بحر اخضر(3)
|
و از متملّكان و رؤسا و سادات رى و قزوين... و سيد حمزه شعرانى كه بندار رازى را در مدحِ ايشان قصايد است كه چون بخوانند بدانند.(4)
18. امام بو جعفر گيل
صاحب نقض درباره وى آورده:
و در رى سادات بسيارند از نقيبان و رئيسان كه اين مذهب دارند. چنان كه خواجه امام بو جعفر گيل كه بر بلاى همه اصحاب بو حنيفه نشيند در حضرت مجلس حكم و مُعدل و مزكى باشد، با اين همه در بانگ نماز و قامت خير
1. نقض، ص 405 و 444.
2. براى شرح حال وى ر.ك: دانشنامه جهان اسلام مدخل: «بندار رازى».
3. نقض، ص 219.
4. همان، ص 225.
(298)
العمل زنند و والى و قاضى و پادشاه دانند و علما را معلوم باشد و نه نقصانِ عدالتشان كند و نه كس را زهره باشد در ايشان طعنى زند.(1)
درست نشده است.
19. تاج الدين كيسكى
وى فرزند سيد محمد كيسكى است و شرح حالش در ضمن شرح حال وى ذكر گرديد.
20. حسام الدين اتابك اينانج بيگ سنقر صاحب رى (مقتول در 564ق)
وى مدتى فرمانروايى رى (از سال 548 تا 564ق) را در دست داشته و صاحب نقض داستان بدرقه حاجيان خراسان را از رى تا بسطام هنگام بازگشت از حج ذكر كرده كه چون وى بازگشت دزدان بر قافله زده و متجاوز از چهارصد و اندى حاجى را كشتند. عبارت صاحب نقض چنين است:
تا در شهور سنه ثلاث و خمسين و خمسمائة قافلهاى كه از سفر حجاز بازگشت با عدّت و آلت و برگ و ساز همه حنيفيان نيكو اعتقاد و سنيان عدلى نه جبرىاند هزار مرد از ماوراء النهر و غزنين و بلخ و بخارا و خوارزم و بلاد آن ديار با بدرقه امير غازى اينانج اتابك مىرفتند تا به بسطام، چون بدرقه بازگشت ملحدان از مهريان شبيخون آوردند و چهارصد هزار دينار صامت و ناطق ببردند و چهارصد و هشتاد واند مسلمان حاجى و غير حاجى را شهيد كردند.(2)
21. ابو منصور حفده طوسى نيشابورى (م 571 ق)(3)
ابو منصور محمد بن اسعد بن محمد بن حسين بن قاسم عطارى طوسى متوفاى 571 و مدفون در چرنداب تبريز.
1. نقض، ص 421.
2. نقض، ص 345.
3. نقض، ص 372 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1098 ـ 1100.
(299)
وى مدتى در رى بوده كه مصادف با ايام عاشورا و عزادارى شيعيان بوده و صاحب نقض، كلمات وى را در تفضيل امام حسين عليهالسلام بر عثمان چنين نقل كرده است:
و خواجه امام بو منصور حفده كه در اصحاب شافعى معتبر و متقدّم است به وقت حضور او به رى ديدند كه روز عاشورا اين قصه بر چه طريق گفت و حسين را بر عثمان درجه و تفضيل نهاد و معاويه را باغى خواند در جامعِ سرهنگ.(1)
شرح حال وى در وفيات الاعيان(2) و روضات الجنان(3)، مسطور است و خاقانى شروانى قصيدهاى در رثاى وى سروده است با اين عنوان:
«در مرثيه شيخ الاسلام عمدة الدين محمد بن اسعد طوسى نيشابورى».(4)
22. شمس الاسلام حسكا بابويه(5)
شمس الاسلام حسن بن حسين بن بابويه قمى معروف به حسكا ساكن رى.
وى جدّ منتجبالدين صاحب فهرست استكه درآنجا وىرا چنين ترجمه كردهاست:
الشيخ الامام الجدّ شمس الاسلام الحسن بن الحسين بن بابويه القمى نزيل الرى المدعو حسكا.
فقيه، ثقة، وجه، قرأ على شيخنا الموفق أبي جعفر (قدس اللّه روحه) جميع تصانيفه بالغري (على ساكنه السلام) و قرأ على الشيخين سلار بن عبد العزيز و ابن براج جميع تصانيفه و له تصانيف فى الفقه منها كتاب العبادات و كتاب الاعمال الصالحة و كتاب سيد الانبياء و الائمه عليهمالسلام ، أخبرنا
1. نقض، ص 372.
2. وفيات الاعيان، ابن خلكان.
3. روضات الجنان، حافظ حسين كربلائى تبريزى، ج 1، ص 285 ـ 290.
4. ديوان خاقانى، تصحيح على عبد الرسولى، ص 303 ـ 308.
5. نقض، ص 34 و 41 و 142 و 144 و 210 و 299 و 300 و 364 و 405 و 444 و 605؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 146؛ امل الامل، ص 467؛ روضات الجنات، ص 557؛ تنقيح المقال، ج 1، ص 273؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 466.
(300)
بها الوالد عنه (رحمهم اللّه).(1)
صاحب نقض در موارد متعدد از شمس الدين حسكا رازى ياد كرده كه مطالب قابل توجه آن چنين است:
ودرآنجا (رى) مدرسه شمسالاسلام حسكا بابويهكه پيراينطايفه بودكه نزديك سراى ايالت است و در آنجا نماز به جماعت و قرائتِ قرآن و تعليم قرآن كودكان را و مجلس وعظ و طريقِ فتوى و تقوى ظاهر و معين بوده است و هست.(2)
و علم و امانت و زهد و ورع شمس الاسلام حسكا بابويه همه طوايف اسلام را معلوم است.(3)
صاحب مثالب النواصب در نسبت دروغى به حسكا بابويه چنين نوشته:
حسكاى بابويه گفت: من هيچ شب نخسبم تا صد بار لعنت به معاذ جبل نكنم و معاذ جبل (رضى اللّه عنه) امين و كاردار رسول بود بر اعمال يمن و تعليم شرعيات و رسول عليهالسلام در حق گفته بود: أعلمكم بالحلال و الحرام معاذ بن جبل، نمىشايد كه يك شب بر پير دانشمند رافضى بازگردد تا او را چند بار لعنت بنكند فكيف بر آنها كه خلافت و امامت كردند.
و صاحب نقض در جواب افتراى وى چنين مىنويسد:
اما جواب اين كلمات همان است كه در مواضع گفته آمد كه دروغ و بهتان است و وزر و وبال به گردنِ آن كس كه گويد و روا دارد دروغى بر پيرى زاهد عالم مقدم نهادن كه سيرت و طريقت شمس الاسلام حسكا (رحمة اللّه عليه) همه علماى فريقين را معلوم باشد كه عفت نفس و كوتاه زبانى و پاك نفسى.(4)
23. حسن استرآبادى (قاضى رى)(5)
1. الفهرست، منتجب الدين، ص 46 ـ 47.
2. نقض، ص 34 ـ 35.
3. همان، ص 144.
4. همان، ص 299 ـ 300.
5. نقض، ص 53 و 115 و 143 و 190 و 295 و 399 و 400 و 420 و 422 و 449 و 558 و 584 و 585 و 606؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 398 ـ 412.
(301)
قاضى القضات عماد الدين ابو محمد حسن استرآبادى (متولد 455ق در استرآباد و متوفاى 541ق در رى).
وى از دانشمندان بزرگ و قاضيان مشهور رى بوده و در مذهب حنفى سلوك مىكرده، ولى با دانشمندان شيعه مراودات نيكو داشته به طورى كه دانشمندان شيعه كتاب غرر و درر سيد مرتضى را از طريق وى روايت مىكنند و همين امر موجب شده كه دانشمندان شيعه را به حسن سلوك بستايند چنان كه شاعر شيعى قوامى رازى، قصيدهاى در مدح وى سروده كه بيش از صد بيت است.
چند بيت از اين قصيده كه دلالت بر عظمت صاحب ترجمه دارد چنين است:
اى قوامى چون معانى شد عماد لفظ تو
|
جهد آن كن تا به نزديك عماد الدين برى
|
آن عمادالدين حق اقضىالقضاة شرق وغرب
|
كش رسد بر مهتران دين و دولت مهترى
|
پادشاه شرع و ملت خواجه درگاه و دين
|
كاسمان را نيست در پهلوى پهناورى
|
از فصاحتهاى پندارى كه در تذكير تو
|
جبرئيلت مقرئى كردست و عرشت منبرى(1)
|
صاحب نقض در چندين مورد از وى ياد نموده كه نشانِ عظمت وى و مقبوليش در نزد عامه و خاصه دارد. براى نمونه چند مورد آن چنين است:
و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمسمائة كتابى مفرد ساختهام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) به اشارت رئيس و مقتداى سادات و شيعه سيد سعيد فخرالدين بن شمسالدين الحسينى (قدس اللّه روحهما) و قاضى القضاة سعيد عماد الدين الحسن استرآبادى (نور اللّه قبره) به استقصا خوانده و بر پشت آن فصلى غرا نوشته به استحسان تمام و نسخه اصل آن به خزانه اميرعباس بردند و ديگر نسختها دارند... .(2)
1. ديوان قوامى رازى، ص 81 ـ 86.
(302)
«قاضييى چون حسن استرآبادى كه در مشرق و مغرب مانند نداشت».(1)
و در اين ديار بزرگترين مفتى در اصحاب بو حنيفه در عراق قهستان قاضى عماد الدين حسن استرآبادى بود هميشه اين سنت نگاه داشتى و در جامع مسلمانان كه خطبه و نماز كردى باز نكردى و اقتدا بدو خطا نباشد و او را بىعلم نپندارم كه هفتاد سال بر عملى متواتر مداومت بنمايد... .(2)
«و پوشيده نيست كه عماد الدين حسن سادات و شيعت را چگونه مكرم و محترم داشتى».(3)
سيد اجل مرتضى در كتاب غرر نام هر يك برده است و شرح داده و علماى اصحاب ما آن كتاب را از امام سعيد عماد الدين حسن استرآبادى (نور اللّه قبره) سماع كردهاند كه او را از پسر قدامه سماع بود و پسر قدامه را از سيد علم الهدى.(4)
پس از قاضى حسن استرآبادى فرزندش بر جايگاه وى قرار گرفته و قضاوت رى را عهدهدار شده است.
همچنان كه صاحب نقض تصريح نموده وى حنفى مذهب بوده ولى با توجه به روايت عالمان شيعى از وى، عدهاى از دانشمندان شيعى وى را شيعه قلمداد نمودهاند.(5)
شرح حال وى در كتابهاى شيعه و حنفيه مندرج است.(6)
24. ابو تراب بن حسن درويستى(7)
1. نقض، ص 115.
2. همان، ص 422.
3. همان، ص 558.
4. همان، ص 585.
5. همان، ص 190.
6. طبقات اعلام الشيعه (النابس، ص 65 ـ 66)؛ مستدرك الوسائل، ج 3، ص 492.
7. براى تفصيل حالات وى به تعليقات نقض، ج 1، ص 398 ـ 412 و ديوان قوامى رازى، ص 243 ـ 247 مراجعه شود.
(303)
در ضمن شرح حال پدرش (حسن درويستى) ذكر شده است.
25. خواجه حسن دوريستى(1)
حسنبن جعفربن محمددوريستى رازى،در نقض چندينمورداز وى يادشدهبدينعبارت:
و خواجه حسن پسر شيخ جعفر دوريستى مشهور در فنون علم و مصنّف كتب و راوى اخبار بسيار و از بزرگان اين طايفه و علماى بزرگ، در هر دو هفته نظام الملك از رى به دوريست رفتى و از خواجه جعفر سماعِ اخبار كردى و بازگشتى از غايت فضل و بزرگىِ او، و اين خاندانى است به علم و عفت و امانت مذكور، خلفاً عن سلف.
و اين خواجه حسن كه پدر بو تراب است با نظام الملك حقّ خدمت و صحبت و الفت داشته و در حقّ او مدح گفته و از آن يكى كه تخلّص كرده به مدح خواجه نظام الملك (رحمة اللّه عليه) و آن اين است... .(2)
پس از آن نه بيت از آن قصيده را نقل كرده است.
و خواجه حسن بن جعفر الدوريستى عالم و شاعر بوده است و او را در مناقب و مراثى قصايد بسيار است كه به شرح همه نتوان رسيد و بهرى بيان كرده شد و اين قطعه لطيفه در حق رضا عليهالسلام او راست:
يا معشر الزوار طاب مزاركم
|
حيّوا بطوس معالماً و رسوما
|
و اذا رأيتم قبر مولانا الرضا
|
صلّوا عليه و سلّموا تسليما(3)
|
و خواجه الحسن بن جعفر اين معنى را از قول صادق عليهالسلام به نظم آورده است بر اين وجه:
بغض الوصى علامة معروفة
|
كُتِبَتْ على جَبَهات أولاد الزنا
|
1. نقض، ص 142 و 145 و 444.
2. نقض، ص 145 و 231 و 241؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 132 و ج 2، ص 981؛ الفهرست، منتجب الدين، ص 189 ـ 191.
3. نقض، ص 145 ـ 146.
4. همان، ص 231.
(304)
من لم يوال من الانام وليّه
|
سيّان عنداللّه صلّى ام زنا(1)
|
وى را فرزندى بود به نام ابو تراب دوريستى كه در نقض در چند مورد از وى ياد شده است.(2)
دوريست در لغتنامه دهخدا، چنين معرفى شده:
دوريست قريهاى از قراى رى، ظاهراً همان درشت يا ترشت يا طرشت تهران است. قريه درشت يا ترشت فعلى كه در غرب تهران واقع است و عده كثير فقيه و عالم از آن قريه برخاستهاند.(3)
26. اوحد الدين حسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل قزوينى(4)
وى برادر مهتر صاحب نقض بوده و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده است:
الشيخ الامام اوحد الدين الحسين بن ابى الحسين بن ابى الفضل القزوينى فقيه صالح ثقة واعظ.(5)
وى را سه پسر بوده كه در كتاب مذكور چنين ياد شدهاند:
المشايخ قطب الدين محمد و جلال الدين محمود و جمال الدين مسعود أولاد الشيخ الإمام أوحد الدين الحسين بن أبي الحسين ابن أبي الفضل القزويني، كلّهم فقهاء صلحاء.(6)
صاحب نقض در چند مورد از اين برادرش ياد كرده بدين عبارت:
... و پيش برادر مهترم اوحد الدين الحسين كه مفتى و پير طايفه است (مدّ اللّه عمره و أنفاسه) فرستاد. او نيز مطالعه نسخه تمام كرد و از من پوشيده داشتند
1. همان، ص 241.
2. نقض، ص 142 و 145 و 444.
3. لغتنامه دهخدا، ماده «دوريست».
4. نقض، ص 3 و 211 و 495؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515.
5. الفهرست، منتجب الدين، ص 54.
6. همان، ص 124.
(305)
از خوفِ آن كه مباد من در جواب كتاب و نقض آن تعجيلى بكنم.(1)
«حدّثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الحسين بن أبي الفضل القزوينى سماعاً و قراءةً...».(2)
27. سيد زكى نقيب رى(3)
خاندان سيد زكى از سادات اهل علم و بلند مرتبه بودند و كسانى از اين خاندان سمت نقابت را در رى و قم و ديگر شهرها عهدهدار بودهاند. از اين خاندان اين افراد در رى سمت نقابت عهدهدار بودهاند:
1. ابو الحسن على الزكى بن أبى الفضل محمد الشريف.
2. عز الدين يحيى بن أبى الفضل محمد بن على بن محمد بن السيد المطهر ذى الفخرين على الزكى.
3. مرتضى كبير شرف الدين محمد بن على المرتضى.
28. شمس رازى
صاحب نقض مىنويسد:
اما سعد الملك رازى (رحمة اللّه عليه) شيعى امامتى اصولى بود و چون سلطان... وى را برآويخت و بر آن پشيمان شد و سه روز بار نداد. روز چهارم كه بر تخت بنشست شمس رازى شاعر در حضرت شد و به استاد و به آوازى بلند اين قطعه بر سلطان خواند:
ترا سعد و بو سعد بودند يار
|
چو تاج از برِ سر درآويختى
|
درآويخت بايست بدان هر دوان
|
تو آن هر دوان را برآويختى
|
سلطان بگريست و شاعر را سيم و خلعت فرمود.(4)
1. نقض، ص 3.
2. همان، ص 495.
3. نقض، ص 224؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 809 ـ 825؛ ديوان قوامى؛ تعليقات، ص 193 ـ 237.
(306)
29. شهاب مشاط(1)
يكى ديگر از عالمان خاندان بنى مشاط كه در نقض نام وى آمده، از اين عالم ـ كه مذهب عامه دارد ـ جز آنچه در كتاب نفض ياد شده مطلب ديگرى در كتابها ذكر نشده است، عبارت صاحب نقض در مورد وى چنين است:
و اگر خواجه به مجلس حنيفيان و شيعيان نرفته باشد آخر به مجلس شهاب مشاط رفته باشد كه او هر سال كه ماه محرم درآيد ابتدا كند به مقتل عثمان و على و روز عاشورا به مقتل حسين على آورد تا سال پيراى به حضور خاتونانِ اميران و خاتون امير أجل اين قصه به وجهى گفت كه بسى مردم جامهها چاك كردند و خاك پاشيدند و عالم سر برهنه شد و زارىها كردند كه حاضران مىگفتند: زيادت از آن بود كه به زعفران جاى كنند شيعت.(2)
30. شهاب الدين محمد كيسكى
وى سبط سيد محمد كيسكى است كه شرح حالش در ذيل شرح حال وى ذكر گرديد.
31. صاحب بن عبّاد(3)
وزير معروف ديالمه كه مدت هيجده سال سمت وزارت را عهدهدار بود و مقرر حكومتش در رى بود. شرح حال وى طولانى و در اغلب مصادر زندگى نامهها ضبط شده است. آنچه صاحب نقض درباره وى ـ كه از شيعيان معتقد بوده ـ ذكر كرده چنين است:
و در عجم دستاربندى به فضل و عدل از صاحب كافى بزرگتر نبوده است. ابوالقاسم ابن العباد بن العباس كه هنوز وزرا را به حرمت او صاحب نويسند و توقيعات و خطوط و رسوم او هنوز مقتداى اصحاب دولت است
1. نقض، ص 119.
2. نقض، ص 372؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1103.
3. نقض، ص 372.
4. نقض، ص 18 و 217 و 316 ـ 600.
(307)
و كتبخانه صاحبى بروده(1) او نصب فرموده است در تشيع به صفتى بوده است كه كتابى مفرد تصنيف اوست در امامت دوازده معصوم و ابيات و اشعار او كه دلالت بر مذهب او بسى است و يك بيت از او اين است كه:
إنّ علي بن أبي طالب
|
امامنا فى سورة المائدة
|
فقل لمن لامك فى حبّه
|
خانتك في مولدك الوالدة(2)
|
صاحب بن عباد كتابخانه مفصلى در رى داشته كه قريب دويست و هفده هزار جلد كتاب در آن نگهدارى مىشده است.(3)
صاحب نقض دو بيت شعر نقل كرده با عبارت «چنانكه شاعر رازيان گفته» و آن دو بيت چنين است:
لعمرك ما الانسان الا بدينه
|
فلا تدع التقوى اتكالاً على الحسب
|
لقد رفع الاسلام سلمان فارسٍ
|
و قد وضع الشرك الشريف أبا لهب(4)
|
مرحوم محدث ارموى احتمال داده كه منظور از «شاعر رازيان» همان صاحب بن عباد بوده به دليل آنكه اين دو بيت در ديگر مصادر از اشعار وى ذكر شده است. و سنايى نيز در معنى آن به پارسى چنين سروده:
بو لهب از زمين يثرب بود
|
ليك قد قامت الصلا نشنود
|
بود سلمان خود از ديار عجم
|
بر در دين همى فشرد قدم(5)
|
32. شيخ صدوق(6)
ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق و ساكن و مدفون در
1. روده محلهاى در رى بوده است.
2. نقض، ص 217.
3. براى توضيح بيشتر درباره اين كتابخانه به تعليقات نقض، ج 1، ص 50 ـ 55 مراجعه شود.
4. نقض، ص 45. 5. همان.
6. نقض، ص 23 و 24 و 29 و 40 و 184 و 191 و 209 و 257 و 364 و 444 و 531 و 534 و 593 و 595 و 597 و 601؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 502.
(308)
رى. شرح حال وى در اغلب كتابهاى رجال و شرح حال درج شده، در اينجا عباراتى را كه صاحب نقض درباره وى آورده درج مىكنيم:
ابو جعفر بابويه فقيهى است مقدّم.(1)
و فضل و بزرگى شيخ كبير بو جعفر بابويه (رحمة اللّه عليه) را خود چگونه انكار توان كرد از تصانيف و وعظ و درس و از رى تا بلاد تركستان و ايلاق اثر علم و فضل ايشان در جهان ظاهرست.(2)
و بو جعفر بابويه شخصى بزرگوار و استاد همه اصحاب.(3).
و ابو جعفر الكبير البابويى مصنف سيصد مجلد از اصول و فروع.(4)
33. قاضى القضات ظهير الدين(5)
در نقض در چهار مورد نام وى آمده ولى معين نيست مقصود از اين عنوان كيست عبارت نقض چنين است:
و در عهد سيد شمس الدين رئيس شيعت كه در همه محافل و مجامع سالهاى دراز از اصحاب بو حنيفه و شافعى كس بر بالاى او ننشست و نتوانست نشستن كه عماد الدين كبير خود منزوى بود و قاضى القضاة ظهير الدين به دگر جانب نشستى.(6)
و در رى سادات بسيارند كه اين مذهب دارند و مقبول الشهادة و العدالة بودهاند پيش قاضى القضاة الحسن الاسترآبادى (رحمة اللّه عليه) چنان كه سيد امام ابو الفتح ونكى و در پيش قاضى ظهير الدين.(7)
و چون ظهير الدين كه مفتى مسلمانان است بارى اين مداهنه نكردى.(8)
1. نقض، ص 29.
2. همان، ص 40.
3. همان، ص 191.
4. همان، ص 209.
5. نقض، ص 400 و 420 و 422 و 451.
6. نقض، ص 400.
7. نقض، ص 420.
(309)
گويا اين شخص ـ چنان كه مرحوم مرحوم محدث ارموى احتمال دادهاند ـ همان فرزند قاضى القضات عماد الدين حسن استرآبادى است كه پيش از اين ياد شد.
34. اميرعباس صاحب رى (مقتول در 541 ق)(1)
اميرعباس والى رى و شيعى مذهب از امراى بسيار متديّن و عادل و باكفايت بوده و به شهامت و جلادت و عظمت و مروت شهرت داشته است. در نقض در موارد متعدد يادى از وى شده كه يك مورد آن چنين است:
و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمسمائه كتابى مفرد ساختهام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) و نسخه اصل به خزانه امير عباس بردند.(2)
35. عبد الجبار مفيد رازى(3)
المفيد عز العلماء ابو الوفاء عبد الجبار بن عبيداللّه بن على رازى، از دانشمندان بزرگ شيعى در سده پنجم و ششم هجرى بوده و مدرسهاى در رى ساخته كه مجمع ارباب علم و دانش بوده است.
در نقض ياد وى و مدرسهاش آمده، بدين عبارتها:
و مدرسه خواجه عبد الجبار مفيد كه چهار مرد فقيه و متكلم در آن مدرسه درس شريعت آموختند و اين ساعت معروف و مشهور است به درس علوم و نماز به جماعت و ختم قرآن و نزول اهل صلاح و فقهاء.(4)
و المفيد عبد الجبار الرازى كه چهارصد شاگرد بزرگ داشت.(5)
1. همان، ص 422.
2. نقض، ص 41 و 115 و 130 و 142 و 143 و 202 و 295 و 421 و 449 و 451؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1138 ـ 1142.
3. نقض، ص 115.
4. نقض، ص 35 و 40 و 210 و 288 و 289 و 364 و 444؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 95.
5. نقض، ص 35.
(310)
36. عبد الجليل رازى(1)
ابو سعيد عبد الجليل بن عيسى بن عبد الوهاب الرازى، منتجب الدين در فهرست از وى چنين ياد كرده است:
الشيخ العالم أبو سعيد عبد الجليل بن عيسى بن عبد الوهاب الرازي، متكلم، فقيه متبحّر، أستاذ الائمة في عصره، و له مقامات و مناظرات مع المخالفين مشهورة و له تصانيف أُصوليه.(2)
اما اينكه صاحب ترجمه غير از رشيد الدين عبد الجليل بن مسعود رازى است، مطالب منتجب الدين در الفهرست و صاحب نقض دليل كافى و متقنى است؛ زيرا منتجب الدين بعد از ذكر ترجمه رشيد الدين عبد الجليل بن مسعود، شرح حال صاحب ترجمه را آورده است كه دليل بر آن است كه آنها دو نفرند و صاحب نقض در دو مورد كه از صاحب ترجمه ياد كرده، از رشيد الدين نيز ياد كرده كه عبارت وى چنين است:
«و فقيه عبد الجليل و خواجه امام رشيد محقق».(3)
«و الفقيه عبد الجليل بن عيسى العالم و الإمام الرشيد عبد الجليل بن مسعود المتكلّم...».(4)
37. خواجه امام رشيد الدين عبد الجليل رازى(5)
رشيد الدين ابو سعيد عبد الجليل بن أبى الفتح مسعود بن عيسى رازى، از متكلمان بزرگ شيعى در سده ششم هجرى است. صاحب نقض در چند مورد از وى به بزرگى
1. همان، ص 210.
2. نقض، ص 400 و 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 144.
3. الفهرست، منتجب الدين، ص 77.
4. نقض، ص 211.
5. همان، ص 40.
6. نقض، ص 36 و 40 و 68 و 211 و 253 ـ 255 و 433 و 471 و 577؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 144.
(311)
ياد كرده و به مطالب وى در كتابهايش استناد نموده است كه عبارتند از:
و خواجه امام رشيد الدين رازى كه استادِ اهل زمانه خود بود در علمِ اصول.(1)
اما جواب آنچه گفته است كه: «شريعت را ظاهرى و باطنى هست» اين مذهب باطنيان و صباحيان است نه مذهب مسلمانان و ايشان را از اينجا باطنى گويند و بيان اين مسئله و دگر مسائل كه ردّ است بر ملاحده و بواطنه و دهريه و غلات و غير ايشان از اصناف مبطلان خواجه امام سعيد رشيد رازى (قدس اللّه روحه) در كتاب فصول بيان كرده است به وجهى روشن بر بايد گرفتن و بر خواندن تا اين شبهت زايل شود.(2)
و منتجب الدين در الفهرست در شرح حال وى مىنويسد:
الشيخ المحقق رشيد الدين أبو سعيد عبد الجليل بن أبي الفتح مسعود بن عيسى المتكلّم الرازي أُستاد علماء العراق في الأُصولين، مناظر ماهر حاذق له تصانيف؛ منها نقض التصفّح لأبي الحسن البصري، الفصول في الأُصول على مذهب آل الرسول، جوابات على بن القاسم الاسترآبادي المعروف ببلقمران، جوابات الشيخ مسعود الصوابي، مسالة فى المعجز، مسألة فى الاعتقاد، مسألة فى نفى الرؤية، شاهدته و قرأت بعضها عليه.(3)
و الامام الرشيد عبد الجليل بن مسعود المتكلم كه عديم النظير بود در عهد خويش و شاگردان وى از سادات و علما همه عالم و متبحر كه به ذكر كتاب بيفزايد.(4)
رشيد الدين رازى مدرسهاى در رى داير نموده كه در نقض از آن چنين ياد شده:
و مدرسه خواجه امام رشيد رازى به دروازه جاروب بندان كه زيادتر از دويست دانشمند در وى درس اصول دين و اصول الفقه و علم شريعت خواندند كه علامه روزگار خويش بودند... و هنوز مَعمور و مسكون و در
1. نقض، ص 68.
2. همان، ص 433.
3. الفهرست، منتجب الدين، ص 77 و 245 ـ 247.
4. نقض، ص 211.
(312)
آنجا درسِ علم مىرود و هر روز ختم قرآن و منزل مصلحان و فقهاست و كتبخانه دارد و به همه انواع مزيّن است.(1)
شايان ذكر است كه صاحب ترجمه غير از ابو سعيد عبد الجليل بن عيسى بن عبد الوهاب الرازى است كه شرح حالش بعد از اين خواهد آمد.
38. عبد الجليل قزوينى رازى (صاحب نقض)
نصير الدين عبد الجليل بن ابى الحسين ابن الفضل قزوينى رازى، مؤلف كتاب نقض، منتجب الدين از وى چنين ياد كرده:
الشيخ الواعظ نصير الدين عبد الجليل بن ابى الحسين ابن أبي الفضل القزويني، عالم، فصيح، ديّن، له كتاب بعض مثالب النواصب فى نقض بعض فضايح الروافض، كتاب البراهين فى إمامة أميرالمؤمنين، كتاب السؤالات و الجوابات سبع مجلّدات، كتاب مفتاح التذكير، كتاب تنزيه عايشه.(2)
رافعى در التدوين في ذكر اخبار قزوين، درباره وى چنين مىگويد:
عبد الجليل بن ابى الحسين بن ابى الفضل ابو الرشيد القزوينى يعرف بالنصير، واعظ اصولى له كلام عذب فى الوعظ و مصنفات فى الاصول، توطن الرى و كان من الشيعة.(3)
صاحب نقض در چند مورد از خود و آثارش ياد كرده كه به دليل اهميت آنها در روشن شدن حيات علمى وى عين عبارتش درج مىشود:
مرا در شهور سنه خمسين و خمسمائة به روز آدينه بعد از نماز به مدرسه بزرگ خود نوبت مجلس بود و در آن به مذاهب اباحتيان طعن مىرفت.(4)
روزى كه مرا به سراى سيد فخر الدين رحمة اللّه نوبت مجلس بود... ما مجلس
1. همان، ص 36.
2. الفهرست، منتجب الدين، ص 87 و تعليقات آن از محدث ارموى، ص 255 ـ 285.
3. تعليقات الفهرست، منتجب الدين، از محدث ارموى به نقل از التدوين فى ذكر اخبار قزوين.
4. نقض، ص 102.
(313)
به آخر آورديم.(1)
و من در كتاب مفتاح الراحات فى فنون الحكايات شرح ايمان عمر به نوعى لطيف بيان كردهام و بعضى از معروفان فريقين آن را نسخه كردهاند و ديده و خوانده.(2)
و اعتقاد شيعه در حق زهّاد و عباد و مفسّران چنين به غايت نيكو باشد و چون مفصّل خواهد بداند كتاب مفتاح الراحات كه ما جمع كردهايم در فنون حكايات بر بايد گرفتن و مطالعه كردن.(3)
و من در شهور سنه ثلاث و ثلاثين و خمس مائة كتابى مفرد ساختهام در تنزيه عايشه در دولت امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) به اشاره رئيس و مقتداى سادات و شيعه سيد سعيد فخر الدين بن شمس الدين الحسينى (قدس اللّه ارواحهما) و قاضى القضاة سعيد عماد الدين حسن استرآبادى (نور اللّه قبره) به استقصاء برخواندهاند و بر پشت آن فصلى مشبع نوشتهاند و نسخه اصل به خزانه امير غازى عباس (رحمة اللّه عليه) بردند و نسختهاى ديگر دارند.(4)
حدثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الفضل القزويني سماعاً و قرأةً.(5)
أخبرنا الأمير الإمام أبو منصور المظفر العبادي.(6)
و عددِ اسامى همه خلفا و القابِ ايشان ما در كتاب البراهين فى امامة أميرالمؤمنين بيان كردهايم در تاريخ سنه سبع و ثلاثين و خمسمائة.(7)
... و ما در كتاب البراهين فى امامة أميرالمؤمنين بيان آيت و وجه خبر و دلالت بر امامت به سمع گفتهايم در اين كتاب احتمال نكند.(8)
بار خدايا توفيق رفيق گردان و از عصمت خود ما را بهره ده تا آن گوئيم و كنيم
1. همان، ص 488.
2. نقض، ص 177.
3. همان، ص 239.
4. همان، ص 115.
5. همان، ص 495.
6. همان، ص 522.
7. نقض، ص 376.
8. همان، ص 641.
(314)
و نويسيم كه به قيامت بر ما ملامت نباشد و به دنيا ما را غرامت نباشد كه طاقت آن نداريم انك انت الهادى الحافظ المعين.(1)
39. مفيد عبد الرحمن بن احمد نيشابورى رازى(2)
وى از فقهاى شيعى مقيم رى بود و صاحب نقض در موارد متعدد از وى يا كرده و در موردى مىگويد:
و خواجه فقيه عبدالرحمن نيشابورى كه به كتب و قول و قلم و تصانيف او التفات بسيار است طوايف اسلام را.(3)
منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:
الشيخ المفيد أبو محمد عبد الرحمن بن أحمد بن الحسين نيشابوري الخزاعي، شيخ الأصحاب بالري، حافظ، واعظ، ثقة، سافر في البلاد شرقاً و غرباً و سمع الاحاديث عن المخالف و المؤالف، و له تصانيف... .(4)
40. خواجه عبد الرحمن رازى
صاحب نقض در ذكر نام بزرگان شيعه از وى ياد كرده بدين عبارت:
و از خواجگان و رؤسا كه در عداد اعتبار و التفات آيند چون... خواجه عبد الرحمن رازى وزير بدان بزرگى.(5)
41. عبدالعظيم حسنى(6)
سيد عبدالعظيم حسنى، صاحب بارگاه مشهور در رى كه اين مقالت به مناسبت بزرگداشت ياد و نام آن بزرگوار تنظيم گرديده و در ديگر مقالات اين كنگره عظيم
1. همان، ص 422.
2. نقض، ص 40 و 144 و 210 و 295؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 141.
3. نقض، ص 144.
4. الفهرست، منتجب الدين، ص 75.
5. نقض، ص 223.
6. نقض، ص 121 و 211 و 220 و 588.
(315)
الشأن شرح حالات و كرامات وى ذكر شده و نيازى به تكرار ندارد.
صاحب نقض در چند مورد از وى ياد نموده كه عباراتش چنين است:
اما ابوالقاسم عبدويه (رحمة اللّه عليه)... او را در مقابل تربت سيد عبدالعظيم الحسنى (رضى اللّه عنه) دفن كردند در داخل مشهد.(1)
و السيد ابو عبداللّه الزاهد الحسنى كه در جنب عبدالعظيم مدفون است.(2)
اهل رى به زيارت سيد عبدالعظيم شوند و به زيارت السيد ابو عبداللّه الابيض و به زيارت السيد حمزة الموسوى كه شرف و نسب و جزالتِ فضل و كمال عفت ايشان ظاهرست.(3)
و در ساخت مشهد عبدالعظيم حسنى به دست فخر الملك براوستانى گويد:
آنكه وزير شهيد سعيد فخرالملك اسعد بن محمد بن موسى البراوستانى القمى (قدس اللّه روحه)... خيرات بسيار فرموده چون قبه امام الحسن بن على... و مشهد سيد عبدالعظيم الحسنى به شهر رى.(4)
42. على بن مجاهر رازى(5)
نام اين دانشمند دو بار در نقض آمده: يكى از قول دانشمند عامه كه در مثالب النواصب آورده:
و در كتاب على بن مجاهد الكذاب آورده است و او از روافض متقدّم بوده است و كتاب را مناقب اميرالمؤمنين و مثالب المنافقين نام نهاده است در آن حكايت كند كه ليلة العقبة چهارده تن بودند... .(6)
و صاحب نقض در جواب وى مىنويسد:
1. نقض، ص 121.
2. همان، ص 211.
3. همان، ص 588.
4. همان، ص 220.
5. نقض، ص 249 و 250؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1029.
6. نقض، ص 249.
(316)
اما جواب اين كلمات آن است كه:
اولاً على مجاهد نبود، علىِ مجاهر بود و كوىِ مجاهر بدرِ مصلحگاه به پدرش باز خوانند كه رازى بود و على از رى به رفته بود به تعلّم و با احمد حنبل بارى آمد و مدتى به رى بماند و مذهب حنبل گفتى.
و آنچه او را كذاب خوانند عيب نباشد بر شيعت كه همه اهل سنت خليفه اولين را از ولد العباس ابو العباس سفّاح خوانند و سفّاحى بدتر است از كذّابى و اگر آن خلل مذهب سنيان نيست اين نيز نقصان مذهب شيعت نكند.
و حديث كتابى كه آورده است نام كتاب نه اين است در آن كتاب بابى است كه آن را باب مناقب اميرالمؤمنين و مثالب المنافقين خوانند.(1)
نام و طريق روايت على بن مجاهد رازى در كتب اهل سنت ذكر شده ولى از على بن مجاهر رازى يادى در كتابها نشده است.
43. على جاسبى رازى(2)
الشيخ الفقيه ابو الحسن على بن الحسن الجاسبى ساكن رى، وى از مردمان جاسب از قراى قم بوده و ساكن رى بوده و مدرسه مجللى در آن بنا كرده كه در نقض ياد شده بدين عبارت:
حدّثنا الأخ الإمام أوحد الدين أبو عبداللّه الحسين بن أبي الحسين بن أبي الفضل القزويني سماعاً و قراءةً، قال حدثنا الشيخ الفقيه أبو الحسن علي بن الحسن الجاسبي نزيل الري قال: حدثنا الشيخ المفيد ابو محمد عبد الرحمن بن أحمد بن الحسين نيشابورى (رحمة اللّه عليه) املاءً من لفظه بالري في مسجده سنة ست و سبعين و أربع مائة.(3)
و الفقيه المتدين أبو الحسن على الجاسبي.(4)
1. همان، ص 250.
2. نقض، ص 25 و 211 و 295؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 520 ـ 524.
3. نقض، ص 495.
(317)
و در ذكر مدارس رى مىنويسد:
و مدرسه فقيه على جاسبى به كوى اصفهانيان كه خواجه اميرك فرموده است كه بدان تكلّف مدرسهاى در هيچ طايفه نيست و سادات دارند و در آنجا مجلس وعظ و ختم قرآن و نماز به جماعت باشد.(1)
و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:
الفقيه الدين ابو الحسن على بن الحسين بن على الحاستى، صالح، حافظ، ثقة، رأى الشيخ ابا على بن الشيخ ابى جعفر و الشيخ الجد شمس الاسلام حسكا ابن بابويه و قرأ عليهما تصانيف الشيخ جعفر رحمهم اللّه.(2)
44. خواجه على متكلم رازى(3)
شيخ زين الدين ابو الحسن على بن محمد الرازى المتكلم، او از عالمان متكلم و شاعران پارسىگوى بوده و صاحب نقض در ذكر عالمان شيعى و شاعران پارسى شيعى نام وى را ذكر و چند اثر وى را ياد كرده است.
عبارات صاحب نقض چنين است:
اما شعراء پارسيان كه شيعى و معتقد و متعصب بودهاند... و خواجه على متكلم رازى عالم و شاعر.(4)
و خواجه على متكلم مستبصر (رحمة اللّه عليه) از آن عالمتر و بزرگتراند كه بديشان چنين حوالت شايد كردن و اشعار و اقوال ايشان ظاهرست.(5)
و منتجب الدين از وى و آثارش چنين ياد كرده:
الشيخ زين الدين أبو الحسن علي بن محمد الرازي المتكلّم، أُستاد علماء
1. همان، ص 211.
2. همان، ص 35.
3. الفهرست، منتجب الدين، ص 79.
4. نقض، ص 212 و 231 و 539 و 545و 577 و ؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 534 و ج 2، ص 1010.
5. نقض، ص 231.
6. همان، ص 525.
(318)
الطائفة في زمانه، و له نظم رائق في مدائح آل الرسول صلىاللهعليهوآلهوسلم و مناظرات مشهورة مع المخالفين و له مسائل في المعدوم و الأحوال و كتاب الواضح و دقائق الحقائق، شاهدته و قرأت عليه.(1)
45. عماد الدين ابو المعالى
عماد الدين ابو المعالى فرزند كيا مختص الدين رازى. صاحب نقض از وى و پدرش در ذكر وزرا و صاحب منصبان شيعى ياد نموده و در ديگر مآخذ يادى از وى نشده است. عبارت نقض چنين است:
و كيا مختص الدين رازى و پسرش عماد الدين ابو المعالى با فضل و رفعت و مروت و امانت و شمس الدين محمد بنيمان تفرشى همه مستوفيان معتبر.(2)
46. عميد بركه رازى
يكى از وزرا و صاحب منصبان شيعى است كه صاحب نقض از او ياد كرده و اطلاعى ديگر از وى در دست نيست.(3)
47. عميد ابو الوفاء(4)
نام وى در نقض در دو مورد ياد شده: يكى در آنجا كه صاحب مثالب النواصب بر شيعيان خرده گرفته كه سرشناسان شما را حاكم اعدام نموده و صاحب نقض در جواب وى از يك يك افراد نام برده شده دفاع كرده و سبب قتل آنها را بيان نموده و درباره صاحب ترجمه چنين نوشته:
و عميد ابو الوفاء شيعى را نه به حوالت مذهب و اعتقاد هلاك كردند و اين معنى در روزنامههاى ديوانى ظاهر است، چون مطالعه كنند اين شبهت
1. الفهرست، منتجب الدين، ص 79.
2. نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 750 و 785.
3. نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 740 و 783.
4. نقض، ص 122 و 221؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 783.
(319)
و تهمت ساقط شود.(1)
مرحوممحدث ارموى درتعليقات نقض احتمالدادهكه صاحب ترجمه گويا همان است كه مرحوم عباس اقبال در كتاب وزارت در عهد سلاطين بزرگ سجلوقى از او چنين ياد كرده:
«عميد الدوله جمشيد بن بهمنيار وزير فارسى كه در 476 كور شد».(2)
48. قوامى رازى
شرف الشعراء بدر الدين قوامى رازى از گويندگان نيمه اول سده ششم هجرى است. شرح حال وى را مرحوم محدث ارموى در مقدمه ديوانش كه به طبع رسانيده، مفصلاً درج نموده است.
اما آنچه صاحب نقض درباره وى آورده عبارت است از:
... و تأييد ملك الامراء السادات عالم مرتضى كبير شرف الدين محمد بن على... و قوامى رازى تخلص از قصيده توحيد و مناقب بدو نيكو كرد كه گفت: تا صاحب الزمان برسيدن به كار دين أولىترين كسى شرف الدين مرتضاست.(3)
49. سيد الامام مانگديم رضى(4)
از عالمان و دانشمندان شيعى است و صاحب نقض در سه مورد از وى ضمن بزرگان شيعى ياد كرده و منتجب الدين در الفهرست از او چنين ياد نموده:
السيّد الإمام رضي الدين مانگديم بن إسماعيل بن عقيل بن عبداللّه بن الحسين بن جعفر بن محمد بن عبداللّه بن محمد بن الحسن بن الحسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، فاضل ثقة.(5)
و مانگديم مركب است از لفظ مانگ به معنى ماه و ديم به معنى روى (= ماه روى)
1. نقض، ص 122.
2. تعليقات نقض، ج 2، ص 783 به نقل از وزارت در عهد سلاطين بزرگ سلجوقى، عباس اقبال، ص 101 ـ 102.
3. نقض، ص 224.
4. نقض، ص 40 و 210 و 405؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 139.
5. الفهرست، منتجب الدين، ص 102 و 415 و 416.
(320)
است.(1)
50. سيد مجتبى بن داعى رازى
صاحب نقض در يك مورد از وى و برادرش سيد مرتضى ياد كرده است و منتجب الدين در الفهرست از هر دو برادر ياد كرده كه عبارت وى در ذيل شرح حال سيد مرتضى ذكر گرديد.
سمعانى در معجم الشيوخ از سيد مرتضى رازى به عنوان يكى از مشايخ خود ياد نموده و چنين آورده است:
شيخ آخر و هو أبو حرب المجتبى بن الداعي بن القاسم العلوي الحسني من أهل الري؛ سمع أبا محمد عبدالرحمن بن أحمد بن الحسين المفيد الحافظ... كتبت عنه و كانت ولادته في شهر ربيع الآخر سنه ثمان و ستين و أربعمائة بالري و وفاته بها.(2)
51. السيد الرئيس محمد كيسكى(3)
منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:
السيد الرئيس تاج الدين محمد بن الحسين بن محمد الحسينى الكيسكى، وجه السادة في الري، فاضل، فقيه، له نظم حسن و خطب لطيفة، أخبرنا بها الوالد عنه. (رحمهم اللّه).
سبطه الإمام شهاب الدين محمد بن تاج الدين بن محمد الحسيني الكيسكي. عالم، ورع، واعظ.
ولداه السيد عماد الدين المرتضى و كمال الدين المنتهى.
سبطه السيد صدر الدين مهدي بن المرتضى. عالم، واعظ.(4)
1. تعليقات نقض، ج 1، ص 139.
2. تعليقات نقض، ج 1، ص 516 به نقل از نسخه عكسى معجم الشيوخ.
3. نقض، ص 21، 34، 405؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515 و 520.
(321)
صاحب نقض از چند تن از اين خاندان ياد كرده كه عبارتند از:
1. السيد الرئيس محمد الكيسكى الرازي: كه در سه مورد از وى ياد كرده است.(1)
و از مدرسه بزرگى كه وى در رى ساخته، چنين ياد كرده:
... اشارتى برود به شهر رى كه منشأ و مولد اين قائل است:
اولاً مدرسه بزرگ سيد تاج الدين محمد كيسكى رحمة اللّه عليه به كلاه دوزان كه مبارك شرفى فرموده است و قُرب نود سال است كه در آنجا ختمات قرآن و نماز به جماعت هر روز پنج بار و مجلسِ وعظ هر يك هفته دو بار و يك بار و در اين مدرسه موضعِ مناظره و نزول مصلحان در آنجا كه مجاوراناند از اهلِ علم و زهد و سادات و فقهاى غريب كه رسندو باشند و معمور و مشهور است.(2)
و منتجب الدين در اربعين در ضمن حكايات چهاردهگانه كه در آخر كتاب ايراد كرده سند حكايت دهم را چنين ذكر كرده:
أخبرنا شيخنا الفقيه الدين ابو الحسن علي بن الحسين بن علي الجاسبي (رحمهاللّه) من لفظه إملاءً أخبرنا السيد الرئيس العالم تاج الدين أبو جعفر محمد بن الحسين بن محمد الحسنى الكيسكي إملاءً من لفظه سنة سبع و سبعين و اربع مأئة، أخبرنا السيد الرئيس جدى أبو محمد زيد بن على بن الحسين الحسني.(3)
2. شهاب الدين كيسكى: كه از وى در دو مورد ياد كرده و در مقدمه كتاب عنوان نموده كه نسخه اصل كتاب مثالب النواصب را وى برايش فرستاده است. عبارت وى چنين است:
اتفاق را نسخه اصل به دست سيد امام شهاب محمد بن تاج الدين كيسكى افتاد كه معتبر شيعه است و او آن را از سرِ صفاىِ دل و كمالِ فضل و اعتقادِ
1. الفهرست، منتجب الدين، ص 103.
2. نقض، ص 21 و 34 و 405.
3. نقض، ص 34.
4. تعليقات نقض، ج 1، ص 527.
(322)
نيكو مطالعه كرد و به ما فرستاد.(1)
3. تاجالدين كيسكى
منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده است:
السيد سراج الدين المسمى تاج الدين بن محمد بن الحسين الكيسكي، صالح، محدث.(2)
و صاحب نقض نام وى را در ضمن شمردن اسامى «متبحران علماى متأخران» شيعى بعد از نام السيد الرئيس محمد الكيسكي و قبل از نام السيد امام شهاب الدين محمد الكيسكى ياد كرده است.(3)
منتجب الدين در الفهرست از افراد مشهور به كيسكى غير از شخصيتهاى مذكور افراد ذيل را نام برده است.
1. ابراهيم بن محمدحسينى كيسكى(4)
2. حسن بن تاج الدين حسينى كيسكى(5)
3. حسين بن حسن بن تاجالدين حسينى كيسكى(6)
4. شروانشاه بن حسن حسينى كيسكى(7)
5. على بن تاج الدين كيسكى(8)
52. ابو النجم محمد بن عبد الوهاب سمان رازى(9)
صاحب نقض سه مورد از وى ياد كرده و منتجب الدين در الفهرست از وى چنين ياد كرده:
الفقيه ابو النجم محمد بن عبد الوهاب بن عيسى السمان، ورع، فقيه له كتب فى
1. نقض، ص 4 و 210.
2. الفهرست، منتجب الدين، ص 44.
3. نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 515.
4. الفهرست، منتجب الدين، ص 37.
5. همان، ص 56.
6. همان، ص 56.
7. همان، ص 71.
8. همان، ص 89.
9. نقض، ص 40 و 211 و 231؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 143.
(323)
الفقه.(1)
شيخ جليل عماد الدين ابو جعفر محمد طبرى در بشارة المصطفى در دوازده مورد از وى نقل حديث نموده و نص عبارت او در مورد نهم چنين است:
أخبرنا الشيخ الفقيه أبو نجم محمد بن عبد الوهاب بن عيسى الرازي بالري في درب زامهران بالمشهد المعروف بالغري قراءة عليه في صفر سنة عشرة و خمسمائة... .(2)
53. ابو سعيد محمد بن احمد نيشابورى(3)
وى برادر عبدالرحمن نيشابورى است و منتجب الدين درباره وى چنين آورده است:
الشيخ المفيد ابو سعيد محمد بن احمد بن الحسين النيشابورى ثقة، عين، حافظ، له تصانيف منها: الروضة الزهراء فى تفسير فاطمة الزهراء، الفرق بين المقامين و ... أخبرنا بها شيخنا الإمام جمال الدين ابو الفتوح الرازي الخزاعي سبطه عن والده عنه.(4)
54. خواجه محمود حدادى حنيفى
از عالمان حنفى مذهب مقيم رى بوده و در نقض در دو مورد(5) نام وى آمده، اما در ديگر مصادر ذكرى از وى به چشم نمىخورد.
عبارت صاحب نقض همان است كه در ترجمه ابو الفتوح نصرآبادى ذكر شد.
55. سديد الدين محمود رازى
صاحب نقض از وى با عنوان «السديد محمود بن أبى المحاسن»(6) ياد كرده
1. الفهرست، منتجب الدين، ص 104.
2. تعليقات نقض، ج 1، ص 143 به نقل از بشارة المصطفى.
3. نقض، ص 40؛ تعليقات، ج 1، ص 141.
4. الفهرست، منتجب الدين، ص 102.
5. نقض، ص 41 و 372.
6. نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 527.
(324)
و منتجب الدين با عبارت: «الشيخ سديد الدين محمود بن أبى المحاسن بن أميرك عالم فاضل»(1) ياد كرده و فريد خراسان در تاريخ بيهقى به مناسبتى از وى با عنوان «و امام سديد الدين محمود بن اميرك الرازي المتكلم»(2) ياد كرده است.
56. سديد الدين محمود حمصى رازى(3)
از دانشمندان به نام شيعى است و صاحب نقض او را ضمن عالمان شيعى ياد كرده است. منتجب الدين در احوال وى چنين مىنويسد:
الشيخ الإمام سديد الدين محمود بن على بن الحسن الحمصى الرازي، علاّمة زمانه فى الأُصولين، ورع، ثقة، له تصانيف، منها: التعليق الكبير، التعليق الصغير، المنقذ من التقليد و المرشد الى التوحيد المسمى بالتعليق العراقى، المصادر فى اصول الفقه... حضرت مجلس درسه سنين و سمعت أكثر هذه الكتب بقراءة من قرأ عليه.(4)
معروفترين كتاب وى همان المنقذ من التقليد مشهور به تعليق عراقى است كه چاپ شده است اما وجه تسميه آن به تعليق عراقى آن است كه مؤلف آن را هنگام بازگشت از حج در عراق و شهر حله تأليف نموده، چنان كه خود در مقدمه كتاب متذكر شده است.
57. مختص الدين رازى
صاحب نقض از وى و فرزندش در ذكر وزيران و صاحب منصبان شيعى ياد كرده بدين عبارت:
و كيا مختص الدين الرازى و پسرش عماد الدين ابو المعالى با فضل و رفعت و مروت و امانت و شمس الدين محمد بنيمان تفرشى همه مستوفيان
1. الفهرست، منتجب الدين، ص 109.
2. تعليقات نقض، ج 1، ص 527 به نقل از تاريخ بيهقى، ابو الحسن بيهقى، ص 230.
3. نقض، ص 110؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 528 و ج 2، ص 1381.
4. الفهرست، منتجب الدين، ص 107 و 427.
(325)
معتبر.(1)
در ديگر مصادر يادى از اين دو نشده است.
58. سيد مرتضى بن داعى رازى
وى و برادرش سيد مجتبى از دانشمندان شيعى در سده ششم هجرى هستند و صاحب نقض در يك مورد در ذيل «متبحران علماى متأخران» شيعى از آنها ياد كرده است.
منتجب الدين در الفهرست از آنها چنين ياد كرده است:
السيّدان الأصيلان، مقدم السادة، أبو تراب المرتضى و شيخ السادة أبو حرث المجتبى ابنا الداعي ابن القاسم الحسني محدّثان، عالمان صالحان، شاهدتهما و قرأت عليهما و رويا لي جميع مرويات الشيخ المفيد عبدالرحمن النيسابوري.(2)
از تأليفات سيد مرتضى رازى تا كنون كتاب تبصرة العوام فى مقالات الأنعام و بستان الكرام چاپ شده است.
59. مشاط رازى(3)
در نقض درباره وى چنين آمده:
... كه كتابى بزرگ كه آن را زلّة الانبياء خوانند ابو الفضائل مشاط كرده است رد بر كتاب تنزيه الانبياء كه سيد مرتضى علم الهدى كرده است (قدس اللّه روحه).(4)
1. نقض، ص 221؛ تعليقات نقض، ص 750 و 785.
2. نقض، ص 211؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 516.
3. نقض، ص 11 و 134 و 143 و 244 و 449 و 451 و 592؛ تعليقات نقض، ج 2، ص 1104 ـ 1106.
4. نقض، ص 11.
(326)
و امامى بزرگ از ائمه اصحاب خواجه مصنف به رى كتابى ساخته است و آن بو الفضائل مشاط است براى عز الدين عين الدوله خوارزمشاه در آن تاريخ كه او پادشاه قزوين بود و آن را كتاب في معرفة الالهية فى دولة الخوارزمشاهية نام نهاده.(1)
وى از روساى شافعيان در رى بوده و مناظرات و مجادلات كلامى داشته و در رد كتاب سيد مرتضى علم الهدى كه در تنزيه انبياء نوشته، كتاب زلة الانبياء را نگاشته است.
سمعانى در معجم مشايخ خود شرح حال وى را چنين نگاشته:
هو أبو الفضايل سعد بن محمد بن محمود المشاط الرازي من أهل الرى له يد باسطة فى علم الكلام و معرفة تامة بذلك النوع من العلم و كان يعظ و يتكلم فى مسائل الخلاف، و له قبول بين أصحابنا من عوام الري و أهل قزوين... و سمعت أنّ طريقته ليست بمرضية و لما دخلت داره لم أرسمت الصالحين و كانت ولادته في شهر ربيع الاول سنه تسع و سبعين و أربعمائة بالري و وفاته بها ليلة الثلثاء من شهر رمضان سنة ست و أربعين و خَمسمائة و دفن فى مدرسته بالري.(2)
60. نجيب ابو المكارم متكلّم رازى(3)
صاحب نقض در دو مورد از وى ياد كرده و در موردى گويد كه در مجلس مناظرهاى كه در حضور امير عباس غازى ترتيب داده شد وى و دو نفر ديگر از عالمان به عنوان ناظر انتخاب شدند، عبارت نقض چنين است:
... و قاضى ظهير الدين و خواجه بو نصر هسنجانى و نجيب الدين بُلمكارم متكلم را كه متبحر بود در علم اصولين به ناظرى اختيار كردند... .(4)
منتجب الدين نيز در الفهرست ياد كرده و مىنويسد:
1. همان، ص 134.
2. تعليقات نقض، ج 2، ص 1105، به نقل از نسخه عكسى معجم مشايخ سمعانى، ص 109.
3. نقض، ص 211 و 451؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 525.
4. نقض، ص 451.
(327)
الشيخ معين الدين ابو المكارم سعد بن ابى طالب بن عيسى المتكلم الرازى المعروف بالنجيب.
عالم، مناظر، له تصانيف منها سفينة النجاة فى تخطئة الثقاة، كتاب علوم العقل، مسأله الاحوال، نقض مسأله الروية، لابى الفضائل المشاط، الموجز.(1)(2)
61. نور الدوله رازى
صاحب نقض وى را جزء صاحب منصبان شيعى ذكر نموده، ولى در مصادر يادى از وى نشده است.(3)
62. يحيى معاذ رازى (متوفاى 258)(4)
صاحب نقض نام وى را جزء زهّاد و عباد شيعى ياد كرده است. مرحوم قاضى نور اللّه شوشترى در مجالس المؤمنين شرح حال وى را ذكر نموده و نقل كرده كه:
يوسف بن الحسين الرازى گفت به صد و بيست شهر رسيدم به ديدار علما و مشايخ هيچ كس نديدم كه قادرتر باشد بر سخن از يحيى بن معاذ رازى و وى گفته:
انكسار العاصين احب الىّ من صولة المطيعين و وى گفته:
حقيقت محبت آن است كه به بِرّ بيفزايد و به جفا نكاهد.(5)
1. سديد الدين محمود حمصى رازى نقضى بر اين كتاب (الموجز) نوشته است.
2. الفهرست، منتجب الدين، ص 68.
3. نقض، ص 221.
4. نقض، ص 213؛ تعليقات نقض، ج 1، ص 580.
5. مجالس المؤمنين، قاضى نوراللّه شوشترى، ج 2، ص 25.
(328)
(9)
حضرت عبدالعظيم عليهالسلام و شهر رى
در سفرنامهها
تأليف:
محسن صادقى
(329)
(330)
مقدمه
گفته شده است: «تاريخ راستين هر سرزمين را در سطر سطر صفحات جهانگردان واقعبين و يا در لابهلاى كلمات خاطرات و يادداشتهاى اشخاص و دولتمردان بىغرض بايست جست و جو كرد». البته بايد در نظر داشت كه اين گونه نوشتهها، بخصوص سفرنامهها از اطلاعات ناقص و داوريهاى ناروا خالى نيست و تنها پس از پژوهش و تطبيق منابع مختلف موجود با اين آثار، مىتوان اظهار نظر كرد. خلاصه آنكه بايد آنها را از اسباب و مآخذ تحقيق به شمار آورد، نه از كتب مبتنى بر پژوهش.
اما يك نكته را نبايد از نظر دور داشت و آن اينكه بدانيم نظر ديگران در مورد اوضاع سياسى ـ اجتماعى شهر و ديار ما چيست و آنها ما را چگونه مىبينند.
قديمترين سفرنامه به جامانده در مورد شهر رى از ابودلف است كه در سال 341 نوشته شده است. و البته قديمترين سفرنامه فرنگى نيز از آنِ كلاويخو است كه در سال 1404م / 806ق از رى گذشته و در سفرنامه خود از آنجا سخن گفته است.
سفرنامههايى كه ملاحظه مىكنيد، بيشتر متعلق به فرنگيان است و معدودى هم از آنِ ايرانيان. فرنگيان در سفرنامههاى خود بيشتر از آثار باستانى رى و عظمت و شكوه گذشته رى دادِ سخن دادهاند. و البته گاهى هم نيم نگاهى به حضرت عبدالعظيم و چهره مذهبى رى داشتهاند.
سفر نامهها به ترتيب تاريخ مرتب شدهاند و ابتداى هريك شما و دورنمايى از مطالب آنها ارايه شده است.
در اين پژوهش بيش از دويست سفرنامه بررسى شد كه از ميان آنها تنها بيست و
(331)
سه سفرنامه مطالب مفيدى درباره حضرت عبدالعظيم و شهر رى داشتند. و بقيه يا هيچ مطلبى نداشت يا مفيد نبود. البته بديهى است كه نگارنده به بسيارى از سفرنامهها دسترسى نداشته و تتبع او ناقص است.
ظاهرا تاكنون پژوهشى موازىِ اين كار صورت نگرفته، البته يك عنوان پايان نامه كارشناسى ارشد باعنوان «رى از ديدگاه سياحان» تدوين شده كه به نظر مىرسد كار شتابزدهاى است. اين پايان نامه در دفتر كتابخانه حضرت عبدالعظيم رؤيت شد.
اين پژوهش در دو بخش عرضه مىشود: بخش اول، شامل سفرنامههايى است كه عين مطالب آنها نقل شده؛ و در بخش دوم تنها مشخصات كتابشناختى سفرنامهها آمده است. بعضى از سفرنامههاى بخش دوم را نگارنده ديده است اما فرصت و امكان استفاده از آنها را نيافت. و بعضى ديگر از كتاب مأخذشناسى حضرت عبدالعظيم و شهر رى نقل شد.
در اينجا از نويسنده محترم و پرتلاش، جناب آقاى گلى زواره كه كريمانه كتابخانهاش را در اختيارم نهاد، صميمانه سپاسگزارم.
(332)
بخش اول
(1)
سفرنامه ابودلف(1)
341 ق / 952 م
سفرنامه ابودلف قديمترين سفرنامهاى است كه درباره شهر رى مطالبى دارد. او در سال 341ق از رى ديدار كرده است. ابودلف مسجد جامع شهر و دژ محكمى كه «رافع بن هرثمه» آن را بنا نموده و آن وقت ويران شده بوده را وصف مىكند. همچنين تعجب خود را از زندان بزرگ و هولناكى كه اطراف آن را درياچه بسيار عميقى قرار گرفته، ابراز مىدارد.
ابودلف هوش مردم رى را مىستايد و از جريش بن احمد از دانشمندان ثروتمند رى كه يك هزار قريه ملك داشته ياد مىكند. نيز از آبهاى گوارا اما آلوده رى و پارچههاى معروف آنجا و قريهاى به نام قصران كه شامل كوههاى بسيار بلند است و مردم آنجا از فرستادن خراج براى شاه خوددارى مىكنند ياد مىكند.
در وسط رى نيز شهر عجيبى با دروازههاى آهنى و باروى عظيم وجود دارد. اين شهر يك مسجد جامع دارد و نيز در وسط آن كوه بلندى است كه بر فراز آن دژ محكمى بر پا مىباشد كه «رافع بن هرثمه» آن را بنا نموده و اكنون ويران شده است. در نزديكى اين شهر كوهى به نام «طبرك» واقع است. اين كوه مشرف بر شهر است و در آن ساختمانهاى قديم ايرانى و تابوتهاى سنگى(2) موجود است، و
1. سفرنامه ابو دلف در ايران (در سال 341 هجرى)، ابو دلف، ترجمه سيد ابوالفضل طباطبائى، تعليقات و تحقيقات: ولاديمير مينورسكى، چاپ اول، تهران، زوّار، 1354، ص 72ـ76.
2. نواويس جمع ناووس به معناى تابوت سنگى است و مينورسكى به اشتباه آتشكدهها Fere _ temples ترجمه نموده است.
(333)
نيز در آن معدنهاى طلا و نقره يافت مىشود، ولى درآمد آن كفاف هزينهاش را نمىنمايد.
در جهت شرقى رى مكانى است به نام جيل آباد كه ساختمانها و ايوانها و تاقهاى بلند واستخرها و گردش گاههاى زيبا و عجيبى دارد و مرداويژ (مرداويج) آن را بنا نموده است. هر كس اين آثار را مىبيند بدون ترديد گمان مىكند از ساختمانهاى قديم خسروى مىباشد.
در اين مكان زندان بزرگ و هولناكى وجود دارد كه اطراف آن را درياچه بسيار عميقى فراگرفته و بر بالاى آن يك دژ محكم گلى بر روى يك ايوان خاكى بر پا مىباشد. اين دژ به قدرى محكم است كه نقب آن براى راه يافتن به خارج غير ممكن است و هيچ تباهكارى نمىتواند با توسل به هر گونه حيله از آنجا رهايى يابد. من هيچ ساختمانى از اين نوع و مانند آن نديدهام.
از رى چند تن از دانشمندان و شعرا و نويسندگان بيرون آمدهاند و در ميان ايشان عدهاى ثروتمند بودند و رياست مىنمودند. از جمله «جريش بن احمد» بود كه يك هزار قريه ملك داشت و يك جريب از املاك او هم غصب يا تيول و يا واگذارى نبود. وى هر زمان به بغداد مىرفت تنها خزانههاى پزشكى كه همراه داشت با يكصد شتر حمل مىگرديد و چون به مجلس وزير حاضر مىشد برايش جانماز مىگستردند. اين كار براى هيچ يك از پادشاهان ديگر انجام نمىشد.
آبهاى رى گوارا و در عين حال آلوده است. در آنجا شهرى است به نام «سورين» و شخصا ديدم مردم از آن كراهت دارند و آن را به فال نيك نمىگيرند و بدان نزديك نمىشوند. سبب را پرسيدم، پيرمردى از اهالى آن سامان گفت: علت آن است كه شمشيرى كه با آن يحيى بن زيد (بن على بن الحسين) عليهالسلام كشته
(334)
شد در اين آب شسته شده.
در رى پارچههاى معروف به «رازى» مىبافند. اين پارچه مخصوص آنجا است و در هيچ جاى ديگر مانند آن بافت نمىشود. من يك توپ از آن را به اندازه دويست وجب ديدم كه به مبلغ ده هزار درهم فروخته شد. مردم رى باهوشند. آنها در نقب زدن زمين مهارت دارند و هيچ كس در اين كار به پاى ايشان نمىرسد. مىگويند يك نفر از آنها مىتواند چندين فرسخ زير زمين و زير رودهايى مانند دجله و رودهاى بزرگ ديگر را نقب بزند و راه باز كند. راهروهاى زير زمينى رازى ضربالمثل شده است.
در رى قريهاى است به نام قصران كه شامل كوههاى بسيار بلند و مرتفع است و چنانچه مردم آن از فرستادن خراج براى شاه خوددارى كنند نسبت به آنها كارى نمىتواند بكند. در عين حال نزد فرمانرواى رى وثيقه هايى دارند.
بيشتر ميوجات رى از اين كوهستان تهيه مىشود. در رى فصل گل چهار ماه است. در آنجا زرد آلو و گوجه بيش از اندازه مصرف مىشود. در رى چشمههاى معدنى كوچك كه براى معالجه جَرَب مفيد است و همچنين معدنهاى نهانى و استفاده نشده موجود است.
زمين رى به كوههاى «بنى قارن» و «دنباوند» (دماوند) و كوههاى ديلم و طبرستان متصل است.
در يكى از كوههاى آن درياچهاى ديدم كه محيط آن در حدود يك جريب است و در زمستان و بهار آب رودخانهها و سيل كوههاى آنجا در آن مىريزد. در عين حال آب اين درياچه در زمستان و تابستان كم و زياد نمىشود. مقدار آبى كه در يك روز زمستان يا بهار به اين درياچه مىريزد به اندازهاى است كه اگر روى زمين ريخته شود درياى خروشانى را تشكيل مىدهد. اطراف اين درياچه را نرگسزارها و چمنهاى پر از بنفشه و گل سرخ فرا گرفته. در نزديكى آن بقاياى يك كاخ قديمى ديده مىشود كه فقط قسمتى از ديوارها و گنبد دروازه آن باقى
(335)
مانده است و من كسى را كه درباره اين كاخ اطلاعاتى بدهد نيافتم.
(2)
سفرنامه كلاويخو(1)
1404م / 806 ق
كلاويخو شايد قديمترين سياح فرنگى است كه از رى ديدار كرده است. او رئيس تشريفات سلطنتى اسپانيا و سفير هانرى سوم، پادشاه كاستيل در اسپانيا است. او به هنگامى كه به سفارت نزد تيمور مىرفت، در روز سهشنبه هشتم ژوئيه 1404 ميلادى ـ مطابق با روزهاى آخر سال 806 هجرى ـ رى را ديده است. او درباره تهران مىنويسد:
«تهران در ناحيهاى واقع است كه به نام رى معروف است. اين ناحيه فوق العاده پهناور و حاصلخيز است و در قلمرو حكومت داماد تيمور است».
كلاويخو درهنگام عبور از رى، بناهاى شهرى عظيم را مىبيند كه متروك مانده و ويران گشته است. اما بسيارى از برجهاى آن هنوز هم برپاست و خرابههاى چند مسجد هم در آن ديده مىشود. سپس مىگويد:
«اين آثار همان شهر رى است كه در گذشته بزرگترين شهر همه آن منطقه بود. اما اكنون ديگر اين شهر بهكلى خالى از سكنه است».
شهر تهران محلى است بسيار پهناور و بر گرد آن ديوارى نيست و جايگاهى خرم و فرح زا است كه در آن همه وسايل آسايش يافته مىشود. اما آب و هواى آنجا چنان كه مىگويند ناسالم و در تابستان گرماى آن بسيار زياد است. تهران در ناحيهاى واقع است كه به نام رى معروف است. اين ناحيه فوق العاده پهناور و حاصلخيز است و در قلمرو حكومت داماد تيمور است. راه ما از سلطانيه از
1. سفرنامه كلاويخو، كلاويخو، ترجمه مسعود رجب نيا، ويرايش دوم، چاپ دوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1366، ص 176.
(336)
دشتى مىگذشت كه پر جمعيت است و آب و هواى آن نسبتا گرم.
سه شنبه بعد به هنگام غروب آفتاب از تهران به راه افتاديم و پس از پيمودن دو فرسخ در جانب راست، بناهاى شهرى عظيم را ديديم كه متروك مانده و ويران گشته بود. اما بسيارى از برجهاى آن هنوز هم بر پا بود و خرابههاى چند مسجد را ديديم. اين آثار همان شهر رى است كه در گذشته بزرگترين شهر همه آن منطقه بود. اما اكنون ديگر اين شهر به كلى خالى از سكنه است.
(3)
سفرنامه شاردن(1)
1671م به بعد
شاردن فرانسوى در زمان پادشاهى شاه عباس دوم و پسر و جانشينش شاه سليمان سه بار به ايران سفر كرد و افزون بر دوازده سال در اين كشور به سر برد.
او نيز مانند بعضى سياحان ديگر، مبهوت عظمت رى باستان شده، آنجا را عظيمترين شهرها، عروس جهان و باب الابواب زمين مىنامد. به تفصيل درباره تاريخ بنا و بانى اين شهر و از شكوه و آبادانى و نيز خرابى اين شهر در دورههاى مختلف سخن مىگويد و در پايان مىنويسد:
«شهر رى زادگاه دانشمندان بزرگى بوده، و طى قرون علماى بزرگى در دامان خود پرورده است كه مايه افتخار و سرافرازى مشرق زمين بل جامعه بشرى است. و نيز آوردهاند در دوران عظمت اين شهر در مسجدهاى بزرگش پانصد چراغ فلزى از انواع مختلف تا بامداد روشن بوده، و در مساجد كوچك نيز صد شعله چراغ مىسوخته است».
1. سفرنامه شواليه شاردن، ترجمه اقبال يغمايى، چاپ اول، تهران، توس، 1372، ج 2، ص 516 ـ 518.
(337)
در چهار فرسخى ساوه، در جانب مغرب و روبهروىِ شهر، زيارتگاهى است كه مردم به آن اعتقادِ زياد دارند. اين زيارتگه به نام شموئيل پيغمبر ـ ساموئل ـ است. اين آرامگاه كه ميانِ مسجدى است، ضريحى عالى دارد. در نه فرسخى طرفِ مشرقِ ساوه، درست موازى با روبهروىِ مقبره شموئيلِ پيغمبر، خرابههاى شهرِ رى، بزرگترين امصارِ آسيا، ديده مىشود. عجايب و غرايبى كه درباره اين شهر آوردهاند باور كردنى نيست؛ ولى همه مورّخان و محقّقان بر عظمت آن گواهى مىدهند و برخى نيز بزرگى آن را به چشم ديدهاند.
جغرافى دانانِ ايران مىگويند: در زمان خلافتِ محمدِ مهدى دوانيقى، كه در قرنِ نهم ميلادى مىزيسته، شهرِ رى به نود و شش بخش تقسيم مىشده، هر بخش چهل و شش خيابان داشته، و هر خيابان داراى صد خانه و ده مسجد بوده است. همچنين در اين شهر شش هزار و چهارصد مدرسه، شانزده هزار و ششصد گرمابه، پانزده هزار مناره مسجد، دوازده هزار آسياب، هزار و هفتصد كاريز، سيزده هزار كاروانسرا وجود داشته است. من جرأت ندارم كه شماره خانههاى شهر رى را در آن زمان ياد كنم، زيرا باورم نمىشود عده شهروندان آن بيش از نيمِ آنچه نوشتهاند بوده باشد. با اين همه، جغرافىدانان و محققانِ اروپايى در اين مورد با مورّخانِ مشرق زمين هم عقيده و بر اين باورند كه در قرنِ سومِ هجرى، كه درست مقارنِ قرنِ نهمِ ميلادى است، شهر رى بزرگترين و پرجمعيتترين شهرهاىِ آسيا بوده است. تاريخ گواهى مىدهد كه به روزگاران كهن از پسِ بابل هيچ شهرى به عظمت و آبادانى و ثروت، همتاىِ رى نبوده است؛ از اين رو،عظيمترين شهرها، عروسِ جهان، باب الابوابِ زمين، و امثالِ آن لقب داشته است.
تاريخ بنا و بانى رى به درستى معلوم نيست، و بعضى مورّخانِ مجوس بر اين اعتقادند كه اين شهر را شيث نوه نوح به طالعِ عقرب بنا نهاده، اما عقيده عموم بر آن است كه رى را هوشنگ، پادشاهِ سلسله پيشداديان بنيان نهاده است. مورخانِ مشرق زمين، نخستين سلسله پادشاهانِ ايران را به اين نام مىخوانند. زيرا
(338)
پادشاهان اين سلسله، نخستين شهريارانند كه واضعِ قوانين دادگسترى بودهاند، و اساس و پايه سلطنت خويش را بر عدل و داد نهادهاند، هوشنگ دومين پادشاهِ سلسله پيشداديان، و منوچهر پنجمين شهريار اين سلسله است. اين پادشاه پس از هوشنگ به گستردگى و آبادانى و بزرگى و شكوهِ رى كوشيد. در دورههاى بعد، مهدى باللّه مقلب به منصور(1) سومين خليفه بغداد به آبادانى رى كوشيد، و آن را بزرگتر از زمانهاى پيشين كرد، و در زمانهاى بعد اين شهر چندان عظمت يافت كه وصف آن در سطور پيش گذشت.
واپسين ويرانيهاى اين شهر در زمان تسلّطِ تاتارها، و وقوع جنگهاى مكرّر داخلى به ظهور رسيد، در آن زمان چنان كه در اين عهد نيز آثارش به جا است، پيروان دين اسلام به دو شعبه شيعه و سنّى تقسيم مىشدند. ايرانيان شيعه و پيروانِ حضرت على، و تركها پيرو تسنّن و سنتِ پيغمبر بودند و اين دو فرقه براى بسط قلمرو و نفوذ خود مدام با هم مىجنگيدند. به هر روى، بر اثر وقوع اين سلسله جنگها، و هجوم وحشيانه و بنيانكن مغولان، شهر با عظمت رى يكسره ويران شد. شصت سال پس از فاجعه حمله مغولان، فخرالدين سلطان كه با غازان خان به آشتى بود، به ترميمِ رى كوشيد اما موفّق نشد.
بطلميوس رى را راكاژا (Raquaga) ناميده، و ديگر محقّقانِ يونان باستان نيز اين شهر را به نامى خواندهاند كه مىنمايد از لفظ رى اشتقاق يافته است. عرض جغرافيايى رى سى و پنج درجه و سى و پنج دقيقه، و طولِ جغرافيايىاش هفتاد و شش درجه و بيست دقيقه است. اراضى اين شهر در نهايت حاصل خيزى است، و در آن انواع ميوه به دست مىآيد. امّا هوايش ناسالم است، پوست را زرد، و آدمى را دچارِ تب مىكند. با اين همه، مردمانِ اين شهر مىگويند كه عمرشان كوتاهتر از عمرِ مردمانِ ديگر شهرها نيست، و اين قول عجيب و باور نكردنى مىآيد، و اين
1. مهدى پسر ابو جعفر منصور بوده است.
(339)
مفهوم بيتى است كه بيانگر بدى هواى اين شهر است: سحرگهان در عالم خواب ديدم كه ملك الموت پا برهنه و يكتا پيرهن از ناسازگارى و بدىِ هواىِ رى مىگريخت.
اين نكته گفتنى است كه شهر رى زادگاه دانشمندان بزرگى بوده، و طىّ قرون علماى بزرگى در دامان خود پرورده است كه مايه افتخار و سرافرازى مشرق زمين بل جامعه بشرى است. و نيز آوردهاند در دوران عظمت اين شهر در مسجدهاى بزرگش پانصد چراغ فلزى از انواع مختلف تا بامداد روشن بوده، و در مساجد كوچك نيز صد شعله چراغ مىسوخته است.
(340)
(4)
سفرنامه اوليويه(1)
1796م
سفرنامه اوليويه يكى از متون مهم تاريخ ايران در مقطع حساس تغيير سلطنت آغا محمد خان قاجار به فتحعلى شاه است. اصل آن به زبان فرانسه و در شش جلد است. جلد سوم همين اثر مربوط به ايران است كه محمد طامر ميرزا، پسر اسكندر ميرزاى وليعهد آن را به فارسى ترجمه كرده است.
اوليويه به دنبال خرابههاى شهر «رى» يا «رايا» مىگردد وآنها را نمىيابد. او از محمد بن زكريا رازى نام مىبرد كه در قرن دهم ميلادى در رى مىزيسته است.
نيز به گل و گياه نيز علاقهمند است؛ چندين نوع از آنها را كه در رى ديده، مىچيند و باخود مىبرد.
وجود خستگى زياد كه شانزده ساعت در پشت اسب بوديم، سبب شد كه در اواخر روز بيرون آييم كه قدرى رفع خستگى كنيم. بيشتر از فرسخى به طرف شرق رفتيم، به اميد آنكه آثارى از خرابيهاى شهر «رى» يا «رايا» بيابيم كه استرابو آن را «راژيا» [راگايا] ناميده است. در محل اين شهر قديمىِ دنيا كه در ده فرسخى و تقريبا دورتر، از جانب جنوبى «دروازههاى درياى خزر» قرار دارد، هيچ چيز نيافتيم. گويا بسيار دورتر رفته بوديم. شاردن محل اين شهر را در نه فرسخ به طرف شرق ساوه گفته و بنابر قول او در جهت غربى «پل دلاّك» بايد باشد. اگر تحريرات شاردن را در دست مىداشتيم، ممكن و محتمل بود كه
1. سفرنامه اوليويه: تاريخ اجتماعى ـ اقتصادى ايران در دوران آغازين عصر قاجاريه، اوليويه، تصحيح و حواشى: غلامرضا ورهرام، ترجمه محمد طاهر ميرزا، چاپ اول، انتشارات اطلاعات، 1371، ص 104ـ105.
(341)
تخمينات اين سيّاح را محقّق مىكرديم. راهنماى ما كه شاگرد مكارى بود و مىگفت كه كمال بلديّت از اين نواحى را دارد، در اين باب آنچه سؤال كرديم، چيزى به ما نتوانست بگويد و اطلاعى بدهد.
معروف است كه شهر رى مولد طبيب مشهور رازى(1) است كه در قرن دهم ميلادى وفات يافت. اين شهر در قرن نهم كمال آبادى و شهرت را داشت. آبادترين و بزرگترين شهر از ممالك ايران بود و جمعيت بى شمارى داشت و در قرن دوازدهم مسيحى به كلى از صدمه تاتارها خراب گرديده بود.
بارى، در آنجا، كشت بسيارى از تخم نباتات، و گياهانى چند با غنچه و گل ديديم و چيديم. اين گلها عبارت بودند از يك «فاگونيا»(2)، چند عدد «سالسولا»(3)، چند عدد «كلئومس»(4) خاردار كه يكى ساده و بقيه خاردار و با برگهاى پنج پر نازك و با دو عدد گل خاردار بود و همچنين گل «هلييو تروپ»(5).
1. ابوبكر محمد ابن زكريا بن يحيى رازى، دانشمند و طبيب مشهور (313ـ251ق/925ـ865م) در شهر رى به تحصيل فلسفه و رياضيات و نجوم و ادبيات پرداخت. در كبر سن به تعليم طب مشغول شد و پس از شهرت در اين علم به خدمت ابو صالح منصور بن اسحاق سامانى حاكم رى درآمد و به زودى رياست بيمارستانى را كه در آن شهر تأسيس شده بود، بر عهده گرفت. بعدها چندى در بغداد به همين شغل اشتغال داشت. وى قسمت بزرگى از زندگانى خود را در رى گذرانيد. از آثار فلسفى او: القوانين الطبيعه فى الحكمة الفلسفيه،الطب الروحانى و...، و مهمترين تأليفات او: الحاوى،المنصورى، الشكوك، من لا يحضره الطبيب، برء الساعه، الفاخر فى الطب، دفع مضار الاغذيه، المدخل الصغير، الفصول فى الطب است.
2. fagonia.
3. salsolas.
4. cleomes.
5. heliotrop.
(342)
(5)
سفرنامه اصفهان و كاشان و قم و طهران(1)
1227 ق
ميرزا صالح شيرازى به همراه سرگور اوزلى و هيأت همراه او در اوايل سال 1227ق از شيراز به اصفهان آمد و پس از آنجا به كاشان و قم و تهران رسيد. او گزارش سفر و وضع شهرهاى مذكور را در رسالهاى نوشت كه بعدها سرگور اوزلى چكيده آن را در روزنامه سفر خود به انگليسى مندرج ساخت. جناب ايرج افشار اصل اين رساله را يافته و چاپ كرده است.
ميرزا صالح در اينجا درباره بنا و بانى شهر رى و تعداد جمعيت و آثار باستانى آنجا سخن گفته است. او از شيخ نجمالدين دايه در مرصاد العباد نقل مىكند كه «در فتنه چنگيزى از رى هفتصد هزار مردمان معتبر شهيد شدند» و همين را در وصف آبادىِ رىِ قديم كافى مىداند.
وصف رى
و اما دارالخلافه طهران از اقليم چهارم است. از بلاد عظيمه ايران است و از عراق عجم محسوب مىشود و در بانى آنجا اختلاف كردهاند. بعضى گويند هوشنگ بنا كرده و برخى شيث نبى را بانى آنجا مىدانند و [درباره] آبادى رى حرفها گفته و نوشتهاند كه خالى از غرابتى نيست و ولايت مزبوره چندين بار به قتل عام و زلزله خراب شده. از قرار تحقيق حمداللّه مستوفى قزوينى شصت(2) هزار هزار و شش صد و نود و شش خانه مسكون داشته و در كمال آراستگى بوده
1. سفرنامه اصفهان و كاشان و قم و تهران، ميرزا صالح شيرازى، به كوشش ايرج افشار، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، به كوشش رسول جعفريان، قم، كتابخانه بزرگ آيةاللّه العظمى مرعشى، 1377، ج 7، ص 277 ـ 278.
2. اصل: حشرات.
(343)
است. چنانچه گويند در ملك رى اگر اتفاقى يا آنكه خبر تازه باشد ممكن نمىشود كه همه مردم از آن مخبر شوند. برج بسيار بلند عظيمى بنا كردهاند [129] و آن برج را علم قرمزى زده كه مجموع مردم آن علم قرمز را ديده به خانه پادشاه جمع شوند. اهلش در نهايت ثروت و سامان بوده و العهدة على الراوى. و شيخ نجم الدين دايه در مرصاد العباد نقل كرده كه در فتنه چنگيزى از رى هفتصد هزار مردمان معتبر معروف شهيد شدند. همين قدر در وصف آبادى آن كافى است. و قلعه رى سابقاً نزديك به شاه عبدالعظيم بوده، حال آثار علامت آن هست و منار مذكور كه علم قرمز در بالاى آن مىزدند حال بر سر پاست. از آثار شهر رى همين باقى است و شهر رى بعد از خرابى تيمورى يوماً فيوماً رو به ويرانى نهاده تا آنكه با خاك يكسان شده.
(6)
سفرنامه بارون فيودور كروف(1)
1834 ـ 1835م
فيو دوركروف بيشتر مبهوت عظمت گذشته شهر رى شده و با ناباورى آمار و ارقام خيابانها و خانهها و مساجد و حمامها و منارهها و كاروانسراهاى رى را ارايه مىدهد.
در پايان نيز داستان نقش باستانى در روى تخته سنگى در اطراف شهر رى را نقل مىكند كه فتحعلى شاه آن را محو كرده و به جاى آن نقش خود را سوار بر اسب حكاكى كرده است!
در طرف ديگر تهران، يعنى در هشت ورستايى جنوب شرقى باروى شهر، خرابههاى شهر معروف رى واقع است.
1. سفرنامه بارون فيودور كروف، 1834ـ1835، بارون فيودور كورف، ترجمه اسكندر ذبيحان، چاپ اول، تهران، فكر روز، 1372، ص 214ـ216.
(344)
آنچه راجع به عظمت و بزرگى پيشين اين شهر تعريف مىكنند، بيشتر به افسانه شباهت دارد. ولى هيچ جاى شبهه نيست كه رى يكى از بزرگترين شهرهاى آسيا بوده است. جغرافياى ايران كه آقاى شاردن اطلاعات خود را از آن اقتباس كرده است، حكايت از آن دارد كه:
رى به 96 برزن تقسيم شده بوده، در هر برزن 46 خيابان، در هر خيابان 400 باب خانه و 10 باب مسجد بوده، مضافا اينكه شهر داراى 6400 خيابان، 1600 حمام، 15000 مناره، 12000 آسياب، 1700 كانال آب و 13000 كاروانسرا بوده است.
آقاى شاردن مىگويد كه جرأت نمىكند رقم خانههاى تمام شهر را از روى آمار بالا ارائه دهد؛ زيرا نمىتواند باور كند كه جمعيت شهر حتى به اندازه نصف رقم خانهها باشد؛ زيرا بر طبق اين محاسبه تعداد خانهها بالغ بر 400/766/1 باب خواهد بود.
به هر حال، با اين كه خرابههاى رى در مسافتى بسيار زياد پراكنده است، ولى كمتر ويرانهاى به صورتى باقى مانده است كه بتواند معرّف عظمت شهر در ادوار گذشته باشد. فقط يك برج بيست و چهار گوشه، نسبتا سالم مانده است و نمىتوان فهميد اين برج به درد چه كارى مىخورده است، زيرا از بالا تا پايين آن حتى يك پنجره هم وجود ندارد.
در يكى از صخرههاى مشرف به شهر سنگ بزرگى جلب توجه مىكند. زمانى روى آن سنگ نقش برجستهاى حجّارى شده بوده كه آن را به عهدى خيلى قديم نسبت مىدادهاند. اكنون آن نقش برجسته ديگر وجود ندارد و تصوير ديگرى جايگزين آن شده است. فتحعلى شاه مغفور روزى به ويرانههاى شهر رى سير و سياحتى مىكرده، چشمش به آن سنگ مىافتد و فكر بكرى به مغزش خطور مىكند كه نقش باستانى را بتراشد و حذف كند و به جاى آن نقش خود را سوار بر اسب حكّاكى كند، تا از اين راه در حق علاقهمندان اشياء عتيقه كه در خاك
(345)
ايران سفر مىكنند، خدمتى انجام داده باشد!
هنگامى كه از حومه تهران سخن به ميان مىآيد، نمىتوان درباره باغ بسيار زيبايى كه درست چسبيده به شهر است، سخنى نگفت. به اين باغ لاله زار مىگويند. در اين باغ چيزى جز گل رز وجود ندارد، ولى در عوض هر نوع گل رزى كه بخواهيد به هر رنگ و به هر اندازه در اين جا خواهيد يافت. هنگامى كه اين «معشوقههاى بلبلان» در اوج شكوفايى هستند، چشم و شامه انسان آرزوى چيز ديگرى ندارد.
قصبه شاه عبدالعظيم و دهات ديگرى كه در نزديك تهران هستند، منظرهاى فوق العاده شاعرانه دارند، ولى جنبهاى كه بتواند توجه و نظر بيننده را جلب كند، در آنها ديده نمىشود.
(7)
خاطرات ليدى شيل(1)
1850م
خانم ليدى شيل، همسر وزير مختار انگليس در اوايل سلطنت ناصرالدين شاه، در اكتبر 1850 م در ايران بوده است، او بيشتر به آثار باستانى شهر رى از قبيل برج فخرالدوله، برج طغرل، حجاريهاى چشمه على، قلعه گبرى پرداخته است. البته در پايان نيم نگاهى هم به بارگاه شاه عبدالعظيم دوخته «كه از نوادگان حضرت محمد صلىاللهعليهوآله و زيارتگاه مشهورى است كه مورد توجه فراوان مردم تهران بوده و براى مجرمين نيز محل تحصّن شمرده مىشود».
اول اكتبر 1850 ـ فصل گرما تمام شد و همه كسانى كه به ييلاق رفته بودند به شهر مراجعت كردند. منطقه شميران نيز طورى از سكنه خالى شد كه براى
1. خاطرات ليدى شيل، ترجمه حسين ابو ترابيان، ص 123 ـ 125، چاپ دوم، تهران، نشر نو، 1368.
(346)
نمونه حتى يك چادر هم در آنجا بر جاى نماند. ما هم فردا به اقامت تابستانى خود خاتمه مىدهيم و رو به شهر خواهيم آورد و از اينكه تابستان طاقت فرسايى را به پايان بردهايم واقعا خوشحالم. پاييز ايران خيلى از فصل بهار دلچسبتر است و خوشبختانه به قدرى طولانى است كه غالبا تا اواسط ماه دسامبر ادامه دارد. هوا در اين فصل آنقدر صاف و پاكيزه است كه همه به وجد مى آيند و بشّاش و با نشاط مىشوند، و تميزى هوا باعث مىگردد كه اجسام مختلف در فواصل دور به خوبى قابل رؤيت باشند.
در اطراف تهران محلهاى مخصوص براى گردش و سوارى خيلى محدودند كه از ميان آنها، شهر رى در فاصلهاى چهار مايلى تهران ـ كه از بقاياى شهر قديمى «رى» به جا مانده ـ بيشتر از همه مورد استفاده قرار مىگيرد. به طورى كه ظواهر موجود نشان مىدهد، اين شهر در زمانهاى پيشين عظمتى داشت و مشاهده بقاياى خاك ريزهاى مختلف و ديوارهاى شكسته و ساير آثار برجاى مانده از زيست انسانها، دليل بارزى بر اثبات اين امر است. از ميان آنها دو برج كه روى آنها عباراتى به خط كوفى نوشته شده و احتمالاً منارههاى مسجدى بودهاند(1) و قسمتهايى از يك باروى قديمى بسيار بزرگ و همچنين تكههايى از حصار شهر را مىتوان نام برد. شنيدهام،اين شهر از آثار اسلامى است كه در حدود سى مايلى شهر «راگس» ـ كه احتمالاً از دوران باستان در غرب آن قرار داشته ـ بنا گرديده است.(2) بنا به نوشته آقاى «موريه»(3): وجود حجاريهايى در
1. يكى از اين دو برج، معروف به برج (گنبد) فخرالدوله است